در بحث روش شناسی تحقیق دو پارادایم تحقیقی کیفی و کمی وجود دارد. یکی از روشهای مهم تحقیق در رویکرد کیفی ـ بخصوص در زمینه نوشتن پروپوزال و انجام پایان نامه دکتری یا کارشناسی ارشد ـ روش پدیدارشناسی (Phenomenology) است که با توجه به نوع نگاه به پدیده مورد بررسی، این رویکرد خود به دو روش عمده توصیفی و تفسیری تقسیم میشود؛ که با وجود شباهتهای بسیار، این دو روش تحقیق تفاوتهایی هم دارند که شناخت آنها برای انتخاب به جا و مناسب هریک از دو روش تحقیق پدیدارشناسی در زمینههای مختلف کمک کننده میباشد.
مقدمهای بر روش تحقیق کیفی پدیدار شناسی
چنانکه در دو بحث قبل گفته شد هر روش تحقیقی ریشه در عقیده فلسفی خاصی دارد، که در مورد سؤالات اساسی (ماهیت، واقعیت و چگونگی شناخت آن) بحث میکند. بر این اساس دو پارادایم عمده تحقیقی کیفی و کمی شکل گرفت. از پارادایم کیفی که مورد تمرکز ما است، متدولوژی (روش شناسی) خاصی حاصل میشود، که در دل خود روشهای مختلفی را برای پاسخ به سؤالات مورد اشاره ارائه میکند. از جمله این روشها، روش پدیدار شناسی است. بنابراین پدیدارشناسی یک روش تحقیق کیفی است که هر چند نقطه شروع آن فلسفه است، ولی خیلی زود به رشتههای علوم اجتماعی، روان شناسی و پرستاری نیز رسید. این روش تحقیق نظام دار و دقیق، یکی از رویکردهای تحقیق است، که به جلوه گری و نمایاندن ادراکات تجربه انسانی در مورد انواع پدیدهها میپردازد.
فرایند تکوین و تاریخچه پدیدار شناسی
از آنجا که تاریخچه پدیدارشناسی میتواند به درک عمیق موضوع کمک کند، گذری کوتاه بر فرایند تکوین و تاریخچه پدیدارشناسی میکنیم. در حالی که تا قبل از دهه ۶۰ قرن بیستم عمده دانشمندان دیدگاه اثبات گرایانه داشتند، تجربه گرایان بر این باور بودند که معرفت ما نمیتواند از تجربه ما بالاتر برود، به تعبیر دیگر معرفت ما در حد تجربه ماست. در سالهای بعد برنتانو (Brentano) تجربه گرا بر آن باور شد که همه استنتاجهای فلسفی باید برگرفته از تجربه انسان باشد اما با این وجود وی درون نگری و خودکاوی را بهعنوان راهنمای غیرقابل اعتماد نسبت به واقعیت، طرد نمود؛ در عوض از تحلیل بیواسطه تجربه خودآگاه که آن را ادراک باطنی یا شهود مفهوم مینامید، حمایت و پیروی نمو. هر چند برنتانو، بهطور صریح نمیتواند بهعنوان یک پدیدار شناس در نظر گرفته شود، با این وجود تأثیری که او بر شاگردش هوسرل (Husserl) بر جای گذاشت، مرحلهای تازه را برای این جنبش جدید پدید آورد.
بنابراین هرچند مکتب پدیدارشناسی با نام ادموند هوسرل بهعنوان پایهگذار مکتب و فیلسوفانی همانند مارتینهایدگر، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی بهعنوان توسعه دهندگان این مکتب گره خورده است، اما زبان آلمانی که همواره زبان فلسفه بوده پیش از هوسرل نیز با این اصطلاح آشنایی داشته است. البته بعد از هوسرل این اصطلاح معنای جدید و متفاوتی یافت. در واقع اصطلاح پدیدارشناسی به لحاظ مفهومی به دو دورهی تاریخی پیش از هوسرل و پس از هوسرل قابل تقسیم است. در مقطع زمانی قبل از هوسرل، پدیدارشناسی عمدتاً فهم و ادراک هستی را مورد توجه قرار میداد، اما در دورهی زمانی بعد از هوسرل، پدیدارشناسی با نوعی از تکثر مفهومی مواجه میشود. با این تقسیم بندی پدیدارشناسی در تعریف توصیفی و معنا شناسانه (تفسیری) پیدا میکند. در این زمان بود که تفکرهایدگر جلوه گر شد.
پدیدارشناسی
پدیدار شناسی از نظر لغوی، عبارت است از مطالعه پدیدهها از هر نوع، و توصیف آنها با در نظر گرفتن نحوه بروز تجلی آنها، قبل از هرگونه ارزش گذاری، تأویل و یا قضاوت ارزشی. در نگاه دیگر اگر پدیدار شناسی را معناشناسی بدانیم، معناهایی که در زندگی انسان پدیدار میشوند، یک نظام معنایی را شکل میدهند. این نظام معنایی با اضافه نمودن وجود به زمان و مکان به دست میآید و شناسایی این نظام معنایی نیز از همین راه حاصل میشود؛ یعنی یک شناخت مضاف به زمان و مکان که آن را «تجربه زندگی» مینامند. پدیدار شناسی، اساساً مطالعه تجربه زیسته یا جهان زندگی است. پدیدار شناسی به جهان، آنچنان که بهوسیله یک فرد زیسته میشود، نه جهان با واقعیتی که چیزی جدای از انسان باشد، توجه دارد. لذا این پرسش را مطرح میسازد که “تجربه زیسته چه نوع تجربهای است؟” زیرا پدیدارشناسی میکوشد معانی را آنچنان که در زندگی روزمره زیسته میشوند، آشکار نماید.
پول کینگ هورن توجه به تجربه زیسته را بهمنزله تلاش برای فهم با درک معانی تجربه انسان، آن چنانکه زیسته میشود، تلقی میکند.”جهان زندگی” همان تجربهای است که بدون تفکر ارادی و بدون متوسل شدن به طبقه بندی کردن یا مفهوم سازی، حاصل میشود و معمولاً شامل آن چیزهایی است که مسلم دانسته میشوند یا متداول هستند. هدف مطالعه جهان زندگی، بازبینی تجارب بدیهی پنداشته شده و آشکار ساختن معانی جدید و یا مغفول مانده است.
صحبت اصلی «هوسرل» آن است که برای همه ما یک چیز وجود دارد که بدون هیچ تردیدی به آن یقین داریم و آن، آگاهی ماست. تا این جا مشی «هوسرل» همان روش «دکارت» است، اما او بر خلاف دکارت معتقد است آگاهی همیشه آگاهی از چیزی است. آگاهی باید موضوعی داشته باشد و نمیتواند بدون آنکه موضوعی برایش در نظر گرفت، شناخته شود. این در حالی است که «دکارت» آگاهی را صرفاً یک حالت در نظر میگیرد. «هوسرل» بر خلاف شکاکان که موضوع آگاهی را زیر سؤال میبردند، معتقد است، میتوان از پدیدار موضوع آگاهی شروع کرد و خود موضوع را در پرانتز گذاشت. به همین جهت، مکتب وی را «پدیدارشناسی» نام نهادهاند. یعنی نیازی نیست که از خود اشیا برای کسب معرفت پرسش کنیم، بلکه میتوانیم پدیدار اشیا را به جای آنها بگذاریم. پدیدارشناسی، تحلیل هر چیزی است که به تجربه در میآید. البته تجربه مستقیم نه تنها اشیای مادی، بلکه بسیاری از انواع امور انتزاعی را نیز در بر میگیرد. این تجربه، اندیشهها، دردها، عواطف، خاطرات، موسیقی، ریاضیات و … را شامل میشود.
و اساس اندیشه هوسرل این بود که ذهن باید از جنبه خاصی به سوی پدیده وجود خارجی جهت پیدا کند. بهعنوان مثال، من میتوانم صندلی را به یاد بیاورم و اعتقاد و احساس خاصی در مورد آن داشته باشم. سخن هوسرل این بود که این جهت یافتگی یک ویژگی است که تنها به ذهن منحصر است. در همه عالم هیچ چیز دیگری نیست که به سوی چیزی بیرون از خودش جهت پیدا کند. به نظر هوسرل این یکی از ویژگیهای شگفت آمیز عالم است. هر چیزی تنها به خود توجه دارد و این تنها ذهن است که به بیرون از خود توجه نشان میدهد. با این حال، هوسرل معتقد است نوعی محتوا باید در ذهن باشد که این جهت یافتگی را توجیه کند. هوسرل معتقد بود هیچ کس نمیتواند تجربهای از چیزی (هنر، دین، فلسفه، علم و …) کسب کند، مگر به برکت محتوای ذهنی جهت یافته خویش. او با تشریح اینکه فاعل شناسایی به چه نحو به سوی عین یا موضوع شناسایی جهت پیدا میکند، به کشف همه این امور نایل شد. بنابراین هوسرل دیدگاه جدیدی را بنام پدیدارشناسی ارائه نمود که در این نگاه معنی پدیده و روش درک آن متفاوت از روشهای پذیرفته شده تا قبل از وی بود. اما بعد از هوسرل با ورود بزرگانی چونهایدگر پدیدارشناسی در درون دچار تکثر شد، و دو رویکرد عمده توصیفی و تفسیری نمایان گردید که هر یک طرفداران خاص خود را یافتند.
پدیدارشناسی توصیفی یا تفسیری؟
در هر حال همه روشهای توصیفی و تفسیری هدفی مشابه دارند و روشهای تجزیه و تحلیل آنها با هم، همپوشانی دارد. با توجه به پیروی محقق از هر یک از مکاتب فوق، هدف اصلی یک روش تحقیق پدیدارشناسی، از خلق یک توصیف جامع از پدیده تجربه شده برای دستیابی به درک ساختار ذاتی آن، تا ارائه مفهوم تفسیری از درک پدیده بیش از توصیف آن متغیر میباشد. لذا بعضی پژوهشگران، به دنباله روی از هوسرل و پیروان او، طرفدار پدیدار شناسی توصیفی اند. در حالیکه بعضی دیگر از محققان، عقایدهایدگر و همکاران او که بر این باورند که پدیدارشناسی تفسیری است را انتخاب میکنند.
هیچکدام از رویکردها غلط نیست، در واقع این روشها صرفأ معبری برای مطالعه تجربه زنده به روشهای متفاوت هستند. آنچه مسلم است برای انتخاب هر یک از دو رویکرد، شناخت چهار چوب، و اصول حاکم بر آن ضروریست. لذا بصورت کوتاه به اصول حاکم بر هر رویکرد اشاره میکنیم.
تعریف پدیده در روش تحقیق پدیدار شناسی
دو ویژگی مهم هر نوع پدیدهای آن است که: اولا پدیدهها دارای ماهیت اند، و ماهیت، ویژگی ضروری و ثابت پدیده میباشد. برای مثال بزرگی یا کوچکی برای کیف جزء ماهیت او محسوب نمیگردد اما شکل جزء ماهیت آن است چون ممکن است از حالت کیف بودن بکلی خارج گردد. ثانیا پدیدهها شهودی هستند: یعنی ماهیت پدیدارها را نه از طریق انتزاع که از طریق شهود بدست میآوریم. گزارهی شهودی، گزارهای است خود اعتبار بخش (self validating)، یعنی گزارهای که برای احراز درستی آن هیچ مدرکی قوی تر از خودش نتوانید ارائه بدهید. بدین ترتیب ماهیات شهودی، خودشان محکمترین دلیل وجود خودشان هستند.
تعلیق وجود
ویژگی سوم پدیده آن است که از طریق تعلیق وجود یا اپوخه (Epoche) بدست میآید. از آنجا که هر عمل دیدن روی یک چیزی که هست واقع میشود و نشان از تجربی بودن معرفت آدمی دارد. پس گزارههای پدیدارشناسی نباید دربارهی چیزهایی باشند که موجود و قابل دیدن هستند. وجود امری است که در پدیدهها «بود و نبودش» نباید اهمیت داشته باشد. هر آن چیزی که موجود است قابل تجربه است. اما اگر وجود یا بود و نبودش مهم نباشد این یعنی اپوخه؛ یا در پرانتز گذاشتن وجود.
قصدیت، نیت مندی، وجه التفاتی (Intentionality)
معیار قصدی بودن، عدم استنباط یا (noninferent) بودن است که به معنای عدم استنباط وجود است. ما به اعمالی میگوییم قصدی که از روی انجام شدن عمل قصدی نتوانیم نتیجه بگیریم که مفعول عمل قصدی وجود دارد یا ندارد و هیچ چیزی نتوانیم دربارهاش بگوییم. از این که لوتر فکر میکرده شیطان در زندان اوست نمیشود نتیجه گرفت که شیطانی وجود داشته است یا خیر! اما مثال «دیشب دوستم را در سینما دیدم. اما سینما نرفتم!» این حرف غیر قابل قبول است. چطور میشود آدم سینما نرود اما دوستش را در سینما دیده باشد! پس دیدن که معرفتی تجربی است، عمل قصدی نیست. بنابراین در اعمال قصدی نمیتوان از روی انجام عمل به وجود یا عدم وجود آن عنصر چهارم پی برد. انواع اعمال قصدی که میشود اسم برد: یاس، ترس، ایمان، امید داشتن، عقیده داشتن، دلسرد بودن و … میباشند که هر یک اعمال قصدی هستند. برای مثال وقتی به چیزی امید داری از روی امید داشتن شما نمیتوان دریافت که آن چیز هست یا نیست. هوسرل معتقد است که انسان باید به همان اندازه که سوگیریهای خود را به خاطر دستیابی موفقیت آمیز به ماهیتها کنار میگذارد، جهان بیرونی را نیز در پرانتز قرار دهد. این فرایند، فرایند معلق گذاشتن پیشداوریها یا در پرانتز قرار دادن باورهای خاص درباره پدیده، به خاطر واضح دیدن آن پدیده است.
از طرفی روش تغییر آزاد، محقق را به سوی توصیفی از ساختارهای ثابت و ذاتی پدیده هدایت میکند، که بدون این ساختارها، آن پدیده وجود ندارد. سپس استفاده از تحلیل التفاتی، بر خود تجربه ملموس متمرکز شده و چگونگی ساخت آن تجربه خاص توصیف میشود. اسبورن در پرانتز قرار دادن را بهعنوان شناخت پیش فرضهای فرد درباره ماهیت پدیده و سپس تلاش برای کنار نهادن این پیش فرضها برای دیدن پدیده، آنچنان که واقعا هست، تلقی میکند.
اماهایدگر بر آن است که چون اشیاء و دست ساختها برای انسانیت از گذشته به فرد میرسند، و در زمان حال برای مقاصد آینده مورد بهره برداری قرار میگیرند، بنابراین میتوان رابطهای بین شکلی از بودن اشیا و انسانیت و ساختار زمان قائل بود. از اینرو با وجود این دو رویکرد در مکتب پدیدارشناسی شناخت نقاط اشتراک و افتراق آنها گامی اساسی در تبیین روش محسوب میگردد. لذا از آنجا که هر دو رویکرد در زمینههای اساسی نگاه مشابهی به پدیده دارند که به بعضی از آنها اشاره میکنیم در مکتب پدیدارشناسی بحث میشوند.
اگر چه هوسرل وهایدگر هر دو در باب بررسی تجربه زیسته توافق دارند اما در ادامه راه از یکدیگر جدا میشوند. در حالی که هوسرل به فهم هستیها یا پدیده توجه دارد،هایدگر بر” دیزاین” که به نحوه هستی یافتن انسان یا مفهوم انسان واقع شده در جهان، ترجمه شده است، تأکید دارد. هوسرل علاقهمند به اعمالی مانند توجه کردن، دریافتن، به خاطر آوردن و تفکر درباره جهان و انسان بهعنوان ادراک کننده است. بر عکس،هایدگر، انسان را بهعنوان موجودی که اساساً با مخلوقات سر و کار دارد، در نظر میگیرد و بر واقع شدگی او در جهان تأکید میکند. پیش فهم چیزی نیست که انسان بتواند بیرون از آن قرار گیرد یا آن را کنار بگذارد، بلکه پیش از ما در جهان وجود داشته است.هایدگر تا آنجا پیش میرود که ادعا کند بدون ارجاع به پیشینه فهم انسان، با هیچ چیز نمیتوان مواجه شد.
کوچ این موضوع را بهعنوان وحدت دائمی بین انسان و جهان تلقی مینماید. همچنان که ما بهواسطه جهان ساخته میشویم، معانی هم به وجود میآیند، در همین موقع، ما جهان را بهواسطه پیشینه و تجاربمان میسازیم. این امر نشان میدهد که تعاملی بین فرد و جهان وجود دارد؛ هر کدام در عین حال که دیگری را میسازند، خود نیز به وجود میآیند از نظرهایدگر، تفسیر جزء لاینفک فرایند فهم است. وی با این ادعا که انسان بودن، تفسیر کردن است، بر این نکته تأکید میکند که هر مواجههای مستلزم تفسیری است که تحت تأثیر تاریخی بودن یا پیشینه انسان خواهد بود. آنلز هرمنوتیک را بهعنوان فرایندی تفسیری توصیف میکند که در صدد است فهم و آشکار سازی پدیده را از طریق زبان انجام دهد علاوه بر آن، هرمنوتیک، مطالعه فعالیتهای فرهنگی انسان متون و یا آن چه بتواند به متن تبدیل شود، حتی رفتارهای انسان با نگاهی به تفسیر، برای یافتن معانی قصد شده با بیان شده است. متنهایی که مورد تفسیر قرار میگیرند میتوانند مکتوب یا شفاهی باشند.
پدیدار شناختی هوسرلی، تحقیقی توصیفی است که نه صرفا بر شواهد تجربی متکی است و نه بر استدلالهای منطقی، بلکه بر ساختار تجربه توجه میکند و اصولی را سازماندهی میکند که به جهان زندگی، شکل و معنی میدهد. چنین تحقیقی در صدد روشن کردن ماهیت این ساختارها، همانگونه که در آگاهی ظاهر میشوند، است؛ به عبارتی در صدد قابل رویت کردن امر دیدنی است.
اما پدیدارشناسیهایدگری (هرمنوتیک)، پدیدارشناسی از نوع تفسیری است و بر معنای تاریخی تجربه و تاثیرات تراکمی آنها بر فرد و سطوح اجتماعی متمرکز است. این فرایند تفسیری، در برگیرنده توضیحات روشنی است: اولا درباره تغییرات تاریخی یا فلسفههایی که تفسیرها را جهت میدهند ثانیا درباره پیش فرضهایی که برانگیزاننده افرادی هستند که تفسیرها را انجام میدهند.
آلن معتقد است تمایز روشنی بین رویکرد پدیدارشناختی توصیفی و هرمنوتیکی وجود ندارد، اما وی پدیدار شناسی را مبناگرا مینامد، زیرا در صدد یافتن پاسخی صحیح یا تفسیری معتبر از متن است که مبتنی بر موقعیت تاریخی یا اجتماعی مفسر نباشد. بر عکس، رویکرد هرمنوتیکی غیر مبنا گرا توصیف شده است، زیرا بر معنایی تأکید میکند که از تعامل تفسیری بین متونی تاریخی و خواننده متن حاصل میشود. در مقایسه رویکرد پدیدارشناختی و رویکرد هرمنوتیکی بهعنوان روش شناسیهای تحقیق، شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد که بهواسطه تفاوت بین مبانی فلسفی این سنتها به وجود میآید.
در پژوهش پدیدارشناختی، هدف این تفکر، آگاه شدن از سوگیریها و پیش فرضهای فرد برای در پرانتز قرار دادن یا کنار نهادن آنهاست تا بتواند بدون داشتن تصوری قبلی درباره این که چه چیزی در تحقیق به دست میآید، در تجربه وارد شود. این آگاهی، از اعمال نفوذ پیش فرضها یا سوگیریهای محقق بر مطالعه، جلوگیری میکند. در رویکرد هرمنوتیکی نیز از محقق انتظار میرود در فرایند درون اندیشی وارد شود، اما در این جا، هدف رویکرد تفسیری (هرمنوتیکی) کاملا با هدف رویکرد پدیدار شناختی متفاوت است. در این رویکرد، نه تنها سوگیریها و مفروضات محقق در پرانتز و یا کنار گذاشته نمیشوند، بلکه این سوگیریها و مفروضات در درون فرایند تفسیری قرار داشته و بخشی از آن هستند. در این جا، از محقق انتظار میرود درباره تجربه خود به تفکر بپردازد و سپس به روشنی شقوق مختلفی را که تجربه وی با موضوع مورد مطالعه مرتبط است، بیان نماید. بنابراین، نتیجه نهایی پژوهش، در بر دارنده مفروضات، شخصی محقق و مبانی فلسفیای است که تفسیر از آن منتج شده است.
در این پژوهشها، معیار انتخاب مشارکت کنندگان در تحقیق، عموما با معیار انتخاب مشارکت کنندگان در پژوهشهایی که هدفشان دستیابی به دادههای آماری است، متفاوت است. هدف در انتخاب مشارکت کننده در تحقیقات پدیدارشناختی توصیفی و هرمنوتیکی، انتخاب مشارکت کنندگانی است که تجربه زیستهای دارند که مورد توجه این مطالعه خاص است و این مشارکت کنندگان مایلند درباره تجارب خود صحبت کنند، ضمنا این مشارکت کنندگان باید تا آن جا که ممکن است با یکدیگر متفاوت باشند تا امکان دستیابی به روایتهای غنی و منحصر به فرد درباره یک تجربه خاص فراهم آید.
تعداد مشارکت کنندگان مورد نیاز برای مطالعاتی از این دست، بر اساس ماهیت مطالعه و اطلاعات جمع آوری شده، متفاوت خواهد بود. برای مثال، محققان ممکن است تا زمانی که معتقد شوند به حدی از اشباع رسیدهاند که در آن حد، فهم روشن تری از تجربه در صحبتهای بعدی با مشارکت کنندگان به دست نمیآید، به مصاحبه کردن با مشارکت کنندگان ادامه دهند.
گر چه در این دو رویکرد، جمع آوری اطلاعات، انتخاب آزمودنی، فهم تجربه زیسته و نتایج تحقیق، ممکن است شبیه باشند، اما، موقعیت محقق، فرایند تحلیل اطلاعات و مسائل مربوط به اعتبار و دقت میتواند تفاوت آشکاری بین این روش شناسیها به وجود آورد. البته روش تجزیه و تحلیل دادهها در دو رویکرد بطور ملموس تری دسته بندی شده است، اما معمولا کسانی که با روش پدیدارشناسی توصیفی، کار میکنند، از روش کلایزی و افرادی که از روش پدیدارشناسی تفسیری پیروی میکنند، از روش دیکلمن و همکاران بهره میگیرند.
برای مثال در روش کلایزی هفت گام را تا رسیدن به هدف طی میکنیم. در مرحله اول کلایزی، در پایان هر مصاحبه و ثبت یادداشت برداریهای میدانی، ابتدا بیانات ضبط شده شرکت کنندگان مکررا گوش داده میشود و اظهاراتشان، کلمه به کلمه روی کاغذ نوشته میشود و مصاحبه نوشته میشود و جهت درک احساس و تجارب شرکت کنندگان چند بار مطالعه میشود و در مرحله دوم، پس از مطالعه همه توصیفهای شرکت کنندگان، زیر اطلاعات با معنی، بیانات مرتبط با پدیده مورد بحث، خط کشیده میشود و به این طریق جملات مهم مشخص میشوند. مرحله سوم که استخراج مفاهیم فرموله است، بعد از مشخص کردن (Formulated meanings) عبارات مهم هر مصاحبه، سعی میشود تا از هر عبارت یک مفهوم که بیانگر معنی و قسمت اساسی تفکر فرد بود استخراج شود. البته پس از کسب این مفاهیم تدوین شده، سعی میشود تا مرتبط بودن معنی تدوین شده با جملات اصلی و اولیه مورد بررسی قرار گیرد و از صحت ارتباط بین آنها اطمینان حاصل شود. بعد از استخراج کدها، مطابق مرحله چهارم کلایزی، پژوهشگر مفاهیم تدوین شده را به دقت مطالعه میکند و براساس تشابه مفاهیم آنها را دسته بندی مینماید. بدین روش، دستههای موضوعی از مفاهیم تدوین شده تشکیل میشود. در مرحله پنجم، نتایج برای توصیف جامع از پدیده تحت مطالعه به هم پیوند مییابد و دستههای کلی تری را به وجود آورند. در مرحله ششم، توصیف جامعی از پدیده تحت مطالعه (تا حد امکان با بیانی واضح و بدون ابهام) ارائه میشود. مرحله پایانی اعتبار بخشی با ارجاع به هر نمونه و پرسیدن درباره یافتهها انجام میشود؛ بعلاوه جهت استحکام تحقیق از دو معیار اطمینان پذیری و باور پذیری استفاده میشود. که بدلیل محدودیت در تعداد صفحات و با توجه به شباهتهای بعضی از مباحث در روشهای مختلف پارادایم کیفی، در شمارههای بعدی همراه هر بحث روش شناسی گامهای اجرایی هم توضیح داده میشوند.
یک فایل پاورپوینت در خصوص مبانی فلسفی روش تحقیق رویکرد کیفی پدیدار شناسی
منبع:
امامی سیگارودی، ع.، دهقان نیری، ن.، رهنورد، ز. و نوری سعید، ع.، ۱۳۹۱، روش شناسی تحقیق کیفی: پدیدار شناسی، پرستاری و مامایی جامع نگر، شماره ۶۸
پدیدارشناسی مطالعه فلسفی ساختارهای تجربه و آگاهی پیرامون پدیده مورد مطالعه از دیدگاه افراد دست اول است. این روش با مطالعات ادموند هسرل (Edmund Husserl) در حوزه فلسفه معرفی شد. با گسترش این روش کاربردهای غیرفلسفی نیز پیدا کرده است و به عنوان یک روش تحقیق کیفی نیز استفاده میشود.
هدف پژوهش پدیدارشناسی، توضیح صریح و شناسایی پدیدهها است آنگونه که در موقعیتی خاص توسط افراد ادراک میشوند. براساس دستهبندی پارادایمهای بوریل و مورگان پدیدارشناسی در دسته پارادایمهای تفسیری قرار میگیرد. یعنی یک روش علمی که با رویکردی ذهنی به جمعبندی مباحث اجتماعی میپردازد. از آنجا که این روش توسط پژوهشگران ایرانی بسیار مورد استفاده قرار میگیرد در این مقاله به تشریح کامل آن پرداخته شده است.
تعریف پدیدارشناسی
اصطلاح Phenomenology (فنومنو لوژی = پدیدار شناسی) از واژه یونانی Phainomenon به معنای چیزی که خود را مینمایاند یا پدیدار است، گرفته شده است. اصطلاح فنومنولوژی هم کاربرد فلسفی و هم غیر فلسفی دارد. فنومنولوژی فلسفی، پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربهی بیواسطه آشکار میشود، لذا این امکان را به پدیدار شناسی میدهد که ساختارهای ماهوی یا ذاتی این پدیدارها را توصیف کند.
مبنای این فلسفه آن است که در هر تجربه، حقیقتی وجود دارد. اصول زیربنایی پدیدارشناسی با دو مفهوم ارتباط نزدیکی دارد:
برگشت به اشیاء (ادموند هوسرل)
روش تفهمی ماکس وبر
پدیدار شناسی از نظر لغوی، عبارت است از مطالعه پدیدهها از هر نوع، و توصیف آنها با در نظر گرفتن نحوه بروز تجلی آنها، قبل از هرگونه ارزش گذاری، تأویل و یا قضاوت ارزشی. در نگاه دیگر اگر پدیدار شناسی را معناشناسی بدانیم، معناهایی که در زندگی انسان پدیدار میشوند، یک نظام معنایی را شکل میدهند. این نظام معنایی با اضافه نمودن وجود به زمان و مکان به دست میآید و شناسایی این نظام معنایی نیز از همین راه حاصل میشود؛ یعنی یک شناخت مضاف به زمان و مکان » که آن را « تجربه زندگی مینامند.
تحلیل کیفی به روش پدیدارشناسی توسط پایگاه پارس مدیر انجام میشود.
دانشجویان و پژوهشگران دوره دکتری و کارشناسی ارشد برای تحلیل پدیدارشناسی میتوانند با پارس مدیر مکاتبه کنند.
تعریف پدیده
دو ویژگی مهم هر نوع پدیدهای آن است که: اولاً پدیدهها دارای ماهیت اند، و ماهیت، ویژگی ضروری و ثابت پدیده میباشد. برای مثال بزرگی یا کوچکی برای کیف جزء ماهیت او محسوب نمیگردد اما شکل جزء ماهیت آن است چون ممکن است از حالت کیف بودن بکلی خارج گردد. ثانیاً پدیدهها شهودی هستند: یعنی ماهیت پدیدارها را نه از طریق انتزاع که از طریق شهود بدست میآوریم. گزارهی شهودی، گزارهای است خوداعتبار بخش (self validating) یعنی گزارهای که برای احراز درستی آن هیچ مدرکی قوی تر از خودش نتوانید ارائه بدهید. بدین ترتیب ماهیات شهودی، خودشان محکمترین دلیل وجود خودشان هستند.
ویژگی سوم پدیده آن است که از طریق تعلیق وجود یا اپوخه (Epoche) بدست میآید. از آنجا که هر عمل دیدن روی یک چیزی که هست واقع میشود و نشان از تجربی بودن معرفت آدمی دارد, پس گزارههای پدیدارشناسی نباید درباره چیزهایی باشند که موجود و بود » قابل دیدن هستند. وجود امری است که در پدیدهها نباید اهمیت داشته باشد. هر آن چیزی که « و نبودش موجود است قابل تجربه است, اما اگر وجود یا بود و نبودش مهم نباشد این یعنی اپوخه؛ یا در پرانتز گذاشتن وجود.
فرضیه یا سوال در پدیدارشناسی
بیان فرضیه یا سوال در تحقیقات پژوهشی یک سوال همیشگی برای پژوهشگران است. در جامعه دانشگاهی کشور دانشجویان ایرانی کمابیش با تفاوت فرضیه و سوال آشنا شدهاند اما بیشتر اساتید با قدرت در برابر پذیرش تفاوت این دو گزاره پژوهشی مقاومت میکنند و اصرار دارند حتما فرضیه استفاده شود. امید است این متن که عیناً از دکتر الوانی نقل شده است به تنویر دیدگاه اساتید کمک کند.
پدیدارشناسی برای آنکه در توصیف صحیح پدیده توفیق یابد، باید در برابر وسوسه فرضیهسازی مقاومت کند، تا توصیف واقعیتها با مفروضات و آنچه باید از آن استنتاج شود، همخوانی داشته باشد. در واقع پدیدار شناسی چارچوب نظری ارائه نمیدهد بیمع با بررسی و توصیف پدیدهها بدون پیشدواری و نظر قبلی میپردازد. پدیدار شناسی هیچ نظریه و تعهدنظری را نمیپذیرد و فقط خود را به جنبههای علمی کار متعهد میداند.
جامعه و نمونه در تحقیقات پدیدارشناسی
پدیدارشناسی به توصیف معانی یک مفهوم یا پدیده از دیدگاه عدهای از افراد براساس تجارت آنان در مورد آن پدیده میپردازد. بنابراین درپی فهم تجارب مشترک عدهای از افراد است. بنابراین در تحقیقات مدیریت و علوم اجتماعی معمولاً از دیدگاه گروهی از خبرگان استفاده میشود که با روش نمونهگیری هدفمند یا نمونهگیری گلوله برفی انتخاب میشوند.
دادهها از افرادی گردآوری میشوند که تجاربی در خصوص پدیده موردنظر دارند. اغلب گردآوری دادهها در مطالعههای پدیدارشناختی، شامل مصاحبههای عمیق با خبرگان میشود. پولکینگهورنه (۱۹۸۹) ذکر کرده که مصاحبه با ۵ تا ۲۵ نفر که تجربه کامل پیرامون پدیده موردنظر را دارند، کافی است. ونمانن (۱۹۹۰) نیز ذکر کرده است که مکالمههای آهسته، مکتوب نمودن پاسخها و قطعات چندرسانهای در زمره دادههای گردآوری شده پدیدارشناس قرار میگیرند.
روش گردآوری دادهها در پدیدارشناسی
ابزار گردآوری دادهها در پدیدارشناسی عموماً مصاحبههای نیمهساختارمند است. البته میتوان از سایر انواع فنون گردآوری دادهها مانند مطالعات کتابخانهای نیز استفاده کرد.
در یک مصاحبه پژوهشی در روش پدیدارشناختی دو سوال گسترده و عمومی پرسیده میشود:
در مورد پدیده موردنظر چه تجربهای دارید؟
چه زمینه یا مقولههایی بر تجربه شما از پدیده موردنظر تاثیرگذار است؟
که شامل پرسشهای چه و چگونه میشود. برای نمونه پرسیده میشود جوهره و ماهیت پدیده موردنظر چیست؟ چه احساسی راجع به آن پدیده دارید؟ تفکر شما در ارتباط با آن چیست؟ چه معنایی در خصوص احساس شما نسبت به پدیده شکل گرفته است؟
روش تحلیل پدیدارشناسی
یکی از مرسومترین روشهای تحلیل دادههای کیفی در مطالعات پدیدارشناسی الگویی هفت مرحلهای است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه روش کلایزی و دیکلمن را بنگرید. در این بخش الگوی تحلیلی ارائه شده توسط کرسول تشریح شده است.
تحلیل دادههای پدیدارشناسی نیز از طریق تقلیل گزارههای معنیدار به درون تِمها و سپس نگارش توصیفاتی متنی و ساختاری صورت میپذیرد. بطور خلاصه در جدول زیر مواضع فلسفی و رکان تحقیق پدیدارشناسی ترسیم شده است.
مراحل روش پدیدارشناسی
مراحل روش پدیدارشناسی (کرسول، ۲۰۰۷)
برپایه دادههای حاصل از سوالات تحقیق که درقالب مصاحبه مطرح شده است، به شناسایی گزارههای مهم، جملات و عبارات مبین چگونگی شکلگیری تجربه خبرگان در خصوص پدیده مورد مطالعه، پرداخته میشود. سپس گزارههای دارای ارزش برابر مشخص میشود و تِمهای اصلی شناسایی میشود. به این فرایند افقیسازی گویند. در نهایت با ادغام و یکپارچه نمودن تصیفلا متنی و ساختاری، پژوهشگر به نگارش توصیفی جامع از پدیده میپردازد.
جمعبندی بحث
ادموند هوسرل (Edmund Husserl) از فیلسوفان مهم و تأثیرگذار قرن بیستم و بنیانگذار پدیدارشناسی است. او بین نگرش طبیعى (پیوند و اشتغال مستقیم و سرراست ما با اشیا و جهان) و نگرش پدیدارشناسى (دیدگاه ژرف نگرانه اى که ما برپایه آن به تحلیل فلسفى محتواى امورى مى پردازیم که ازطریق نگرش طبیعى برایمان حاصل شده است) تمایز مى گذارد. وقتى به نگرش پدیدار شناختى وارد مى شویم، عمل بیرونى را کنار مى گذاریم یا همه قصدها (intentions) و باورهاى مربوط به نگرش طبیعى را تعلیق مى کنیم. این به معناى تردید در آنها یا غفلت از آنها نیست فقط به این معناست که ما از آنها فاصله مى گیریم و درباره ساختار آنها مى اندیشیم.
هوسرل این تعلیق را اپوخه پدیدار شناسى مى نامد. ما در زندگى انسانى روزمره مان از نگرش طبیعى آغاز مى کنیم و روندى که در آن به سوى نگرش پدیدار شناختى حرکت مى کنیم فروکاستن پدیدار شناختى نام دارد: یا چرخش از نگرش طبیعى به بررسى دقیق و تأمل در باب قصدها و مصداقهاى آنها.
هدف پدیدار شناسی همواره این بوده است که یک دانش، رشته یا رهیافت توصیفی دقیق باشد. شعار پدیدار شناسی«به سوی ذات خود اشیا»، بیانگر عزم اعراض از نظریهها و مفاهیم فلسفی و روی آوردن به شهود و توصیف مستقیم پدیدارهاست؛ آن چنان که در تجربهی بیواسطه آشکار میشوند. پدیدار شناسی، در صدد توصیف دقیق مظاهر پدیداری در تجربهی انسانی است.