به دست دادن تعریفی ویژه از دانشهای نوپا و روزآمد، اگرچه نخستین گام است، ولی میتوان آن را از مهمترین گامهایی دانست، که تنها با برداشتن آن میتوان نسبت به شکل گیری دست نمایی از این دانشها ارائه کرد که به شدت نیازمند انجام مطالعات عمیق و همه جانبه است، که این مطالعات را باید با ارائه تعریفی شفاف از آن آغاز کرد. فقه سیاسی از جمله دانشهای نوپا در عرصه فقه است.
با آن که مدت زمان درازای مطالعات مقایسهای میان سیاست و فقه به قرنها پیش از این میرسد، ولی به دو دلیل نمیتوان این مطالعات را فقه سیاسی دانست:
اول این که، مطالعاتی از این دست بسیار پراکنده و عمدتاً بر پایه ذوق و علاقه مندیهای فقیهان هر عصر شکل گرفته و دوم این که، این مطالعات، کم دامنه، محدود و فارغ از طرح سؤالهای جدی و اساسی فقه سیاسی هستند.
بنابراین، ارائه تعریفی درست و واقعی از فقه سیاسی و به ویژه تلاش در جهت نشان دادنِ نقاط تمایز و عرصههای متفاوت آن با فلسفه سیاسی یا کلام سیاسی، که بعضاً در حوزه معرفت اسلامی و تاریخ اندیشه مسلمانان تلاشهایی را به خود مصروف داشته اند، از اهمیتی غیرقابل انکار برخوردار است. البته نگاه بسیاری از حوزویان به فقه سیاسی، از دریچه کلام سیاسی میگذرد، که به این ترتیب، نگاهِ ما انتظار ما و حتی روش مطالعه فقه سیاسی ما تحت تأثیر این برداشت نادرست، دچار تحریف قرار خواهد گرفت.
با توجه به مطالب بالا، نشان دادن حوزههای اختصاصی و قلمروهای نزدیک به هم یا احیاناً همپوشانیهای موجود میانِ فلسفه سیاسی، کلام سیاسی، اندیشه سیاسی و فقه سیاسی یک ضرورت است. نکته مهم آن که، اگر ما مدعای خود را در وجود خصلتهایی اسلامی برای هریک از این سه محدود سازیم و به عبارت بهتر، به وجود دانشهایی با نامهای - فلسفه سیاسی در اسلام، کلام سیاسی در اسلام، اندیشه سیاسی در اسلام و فقه سیاسی - قایل شویم، ترتیب شناختی و سلسله مراتبی که مراعات آن برای به دست دادن تعریف از این سه لازم است، از اولی شروع و به آخری ختم میگردد.
فلسفه سیاسی، کوششی عقلانی است که هدف از آن به دست دادن شناختی از ماهیت امور سیاسی است. (فلسفه سیاسی کوششی است عقلانی برای معرفت به ماهیت امور سیاسی).
این تعریف، حاوی عناصری است که با توضیح آنها میتوان به مختصات و جغرافیای این دانش بهتر پی برد:
الف: عنصر تأمل: آنچه میان فعالیت یا عملکرد سیاسی و فلسفه سیاسی جدایی میافکند، تأملهایی است که این دانش بر بنیان آنها استوار میگردد.
ب: عقلانیت: فلسفه سیاسی، کوششی است عقلانی برای تصویر کشیدنِ شناختی درست از ماهیت امور سیاسی و نیز تأملاتی که در فضای ارزش گذاریهای عقلانی و در بستری از کلیشهها و چارچوبهها، از جمله چارچوبههای ارزشی شکل میگیرند. البته حضور این عنصر، با عنصر قبلی تغایری ندارد، به این معنا که این عقلانیت، معطوف به ارزش گذاری در عین عنصر تأمل ورزانه و نگریستن به موضوع سیاست و شناخت رفتارهای آن از منظری فلسفی انجام میگیرد.
در فلسفه ناب، چتر یا پوشش عقلانی، نظر به واقعیتها دارد و تلاش خود را صرفاً مصروفِ به دست آوردن معرفت و شناخت میکند و به ظنّ و گمان، رضایت نمیدهد و فیلسوف، حق دخالت دادن تأملاتی حاشیهای و انتظارهای خویش را به مطالعاتش ندارد؛ زیرا در غیراین صورت، آنچه وی انجام میدهد، بی گمان در جرگه مطالعات فلسفی جایی نخواهد یافت. برخلاف فلسفه ناب، فلاسفه سیاسی وجهه همت خود را جهت دستیابی به سطحی کارآمد و کارا از شناخت دنبال میکنند.
و نیز، در حالی که فلسفه ناب خود را مقید به یک چارچوب مشخص و کلیشه معین نمیکند و افق جولانهای خود را به صورت فراگیر تا هرجا که ذهن فیلسوفان یاری دهد گسترده تعریف مینماید، فلسفه سیاسی به صورتی بسترمند حرکت میکند و فیلسوفان سیاسی باید خود را به لوازم مطالعات سیاسی و محدودیتها یا تنگناهای آن مقید سازند و چه در انتظار موضوعات مطالعه و چه در شیوههای مطالعاتی، از حریم سیاست تجاوز نکنند. به این ترتیب، از جمله ممیزههای فلسفه سیاسی و فلسفه را میتوان به عنصر فراگیری اشاره کرد، که در دومی برخلاف اولی لحاظ شده است.
شناخت ماهیت امور سیاسی
منظور از امور سیاسی نیز جلوههای روزمره سیاست در زندگی انسانی است؛ جلوههایی که انعکاس آنها را نه تنها در سخنان و داوریهای علمیِ سیاست شناسان و انسان شناسان، بلکه در موضع گیریهای عمومی مردم یا حکومت گران مییابیم. آنچه که فلسفه سیاسی در زندگیِ سیاسی انسان - خواه بخشهای ژرف تر آن، همچون توزیع قدرت و خواه بخشهای در دسترس تر آن، همچون جهت گیریهای کمترِ ثابت مردم - در پی آن است، پیش فرضهایی است که هریک از این موارد را پشتیبانی میکند. انگارههای سیاسی صرف نظر از این که چه کسی و به چه صورت به آنها اعتقاد دارد، ریشه در فرضهایی دارند، که خصلتی فرازمانی و فرامکانی آنها را در خود گرفته است. به عنوان مثال، هنگامی که در یک اظهار نظر بر لزوم پی گیری صلح در جامعه بشری قایل میشویم، در واقع به نوعی هرچند گاه ناآگاهانه و بی اختیار آن را پذیرفته ایم، و لذا این که چرا صلح خوب است، همان جایی است که فلسفه سیاسی تلاش خود را مصروفِ پاسخ دهی به آن میکند.
هر اظهارنظر و ارایه دیدگاهِ سیاسی با پشتوانههایی حمایت میشود، که از آن با نام فلسفه سیاسی یاد میکنیم. فلسفه سیاسی برخلاف علم سیاست که به حوزهها و قلمروهای رسمی مطالعات دانش سیاست علاقه دارد، در گسترهای فراخ تر و به صورت عمومی تر به مبانی و پیش فرضهایی اشاره میکند، که هر اظهارنظر ساده یا علمی سیاسی آن را در پس خود دارد. بنابراین، فلسفه سیاسی را میتوان تأملات و کوششهای عقلانیای دانست که در پی پرده برداری از ماهیت امور سیاسی است.
تفاوت فلسفه سیاسی با موضع گیریها و اظهارنظرهای روزمره سیاسی نیز در ماهیت جویی آن است؛ زیرا گفتارهای روزمره سیاسی، نه ادعا دارند و نه امکانات نشان دادن ماهیت امور سیاسی را، در حالی که فلسفه سیاسی تمام همّ و غمّ خود را در شناخت آن چیزی قرار میدهد که اصطلاحاً به آن چیستی یا ماهیت امور میگویند. به دیگر سخن، فلسفه سیاسی در پی کشف ریشههای امور سیاسی است؛ ریشههایی که آنها را ماهیت تعریف کرده اند. دقت در فرآیند ماهیت شناسی وضعیتهای سیاسی و امور مربوط به آن، به عنوان وظیفه فلسفه سیاسی، سبب میشود تا پیوندهای درونی میان فلسفه سیاسی و فلسفه علم را بهتر دریابیم. اگرچه انواع فلسفههای مضاف، تفاوتهای مشهودی با یکدیگر دارند، ولی تلاش ماهیت شناسانه آنها حول محور و موضوعات مورد علاقه دانشهایی که در ارتباط با آنها شکل گرفته اند، همگنی آنها را به خوبی نشان میدهد.
به هر حال، فلسفه سیاسی خود یک علم است، ولی فلسفه یک علم نیست و همین مسئله تفاوت آن را با فلسفه علم سیاست آشکار میکند.
بسیاری از اندیشمندان فلسفه سیاسی، از این دانش به عنوان گزارههایی یاد کرده اند، که در پی توضیح گمانه زنیهای سیاسی است. و به نظر میرسد که این ایده، به خوبی با تعریف ما از فلسفه سیاسی سازگار باشد؛ تعریفی که فلسفه سیاسی را برخلاف فلسفه سیاست، توضیح پشتوانهها و مبانی اظهارِ نظرهای سیاسی میداند، که این اظهارنظرها لزوماً تخصصی نیستند و از جانب هر کس، حتی توده مردم، موضوعِ فلسفه سیاسی معرفی میگردد. از آنجا که مواردی از این دست، که عموماً گمانه زنی و نظریه سازی است و کمتر علمی را شامل میگردد، فلسفه سیاسی نیز بر پایه گمانه زنی شکل میگیرد، هرچند که دانشمندانِ فلسفه سیاسی هیچ گاه به این صورت رابطه میان گمانه زنی و فلسفه سیاسی را مطرح نکرده اند. ولی طرح پیش گفته به خوبی ارتباطی منطقی میان این دو رت برقرار میسازد. آنچه فلسفه سیاسی در این میان انجام میدهد، جایگزینی شناخت به جای گمان است. فلسفه سیاسی با نقب زدن به پس زمینهها و پشتوانههای اظهارنظرهای عمومی سیاسی، سطحی از شناخت را به مخاطبان خویش عرضه میدارد، که به این ترتیب، فلسفه سیاسی کوششی خواهد بود برای شناخت پیش فرضهای نگاهها، گمانه زنیها و موضع گیریهای سیاسی. مزیت این تعریف آن است که علاوه بر تأمین نظر و دیدگاه فیلسوفانِ سیاسی، حاقّ فلسفه سیاسی را نیز تا حد زیادی روشن و شفاف میسازد.
مطالعه پیش فرضها از آنجا اهمیت مییابد که هرچند ردپایی ناپیدا و تأثیری نامرئی را در سیاست برجای مینهند، ولی اصلیترین بنیانها و زیربناهایِ دیگر بخشهای قابل رویت را تشکیل میدهند. چارچوبهای اصلی نگاههای ما چه در سیاست و چه در فقه، از پیش فرضهایی ناشی میگردند؛ پیش فرضهایی که گاه به سادگی و توسط والدین به فرزندان منتقل میگردند، ولی به صورت گستردهای مسیر فکری آینده فردا را حتی پس از آن که به عنوان یک دانشمند مبرز و صاحب نظر شناخته شد، متأثر از خود میسازند. به عنوان مثال، بسیاری از فقیهان به رغم آن که درجات بالای علمی را طی کرده اند، اما ناخودآگاه همان نگاهها را پیش فرض گرفتهاند که از جامعه و یا حتی والدین خویش به ارث بردهاند و این آسیب مهم، اهمیت دانشهایی؛ مانند فلسفه سیاسی و فلسفه فقه را روشن میسازد و تنها با دست زدن به مطالعههایی از این دست است که میتوان فضای تحرّک و جولان بیشتری را به مطالعات سیاسی بخشید و با رها نمودن قابلیتهای ذهن آزادانه تر انسان از چنگال پیش فرضها و پیشینهها به صورت بهتری به بررسیهای سیاسی دست زد.
در مجموع میتوان تعریفهایی را که از کلام سیاسی صورت پذیرفته در سه گروه جمع بندی کرد، عبارتند از:
1. تعریف کلام سیاسی براساس هرگونه شناخت وحیانی سیاسی؛ به این ترتیب، همه معارف سیاسیِ دینی، کلامی سیاسی نیز خواهند بود و حتی آموزههای فقه سیاسی بخشی از کلام سیاسی قلمداد خواهد شد.
2. محدود ساختن آگاهی در تعریف نخست، به آن دست از آگاهیها که جنبه شناختی و کلامی دارند؛ اصلاح تعریف نخست به صورت پیش گفته به بیرون رفتن فقه از دایره کلام سیاسی خواهد انجامید و آن را با برداشت سنتی و همه گیر ما از تعریف کلام که بر پایه شناخت و نه هر نوع آموزهای استوار است خواهد انجامید.
برپایه تعریف اول از کلام سیاسی، فقه سیاسی نیز به بخشی از قلمرو آن بدل خواهد شد و هر رویکرد فقه سیاسی، کلام سیاسی نیز خواهد بود؛ چرا که مباحث مطرح در دامان فقه سیاسی، از یک سو ریشهای وحیانی دارند و از سوی دیگر، آموزهها یا تعالیمی هستند که در ارتباط با سیاست و زندگی سیاسی تدوین میگردند. به نظر میرسد که این تعریف از کلام سیاسی در ارایه مرزهای دقیق آن ناکافی باشد و دست کم با تجارب طولانی مدت حوزههای علمیه قم، که میان کلام و فقه تفاوتهای روشن قرار میدهند، هماهنگ نباشد.
تعریف کلام سیاسی در قالب مجموعهای از آگاهیهای جهان شناختی و انسان شناختی ارایه شده از سوی شرع، که در ارتباط با سیاست مطرح و مطالعه شده اند، جایگزینی است که ضمن پایبند ماندن به تفکیک میان فقه و کلام که رویکرد حوزویان است، نگاه و برداشت یا تعریف دانشمندان غربی را نیز از کلام پوشش میدهد. این تعریف از کلام سیاسی بر پایه ماهیت انسان شناختیِ دانش کلام استوار شده و میکوشد تا کلام را در قالب جهان بینی، یا پنجرهای به سمت چشم اندازهای کلان و گسترده سیاست معرفی نماید. در صورت پذیرش این تعریف به صورت منقح تر و مشخص تری میتوان نسبتِ میان کلام و فلسفه سیاسی را تبیین کرد. در این حالت، رابطه میان کلام سیاسی و فلسفه سیاسی، عموم و خصوص من وجه خواهد بود؛ چرا که به طور طبیعی بسیاری از تلاشهای کلامی که متکی بر نگاههای جهان شناختی و انسان شناختی در گستره سیاست است، میتوانند ماهیت فلسفی داشته باشند و در قلمرو فلسفه سیاسی نیز جای گیرند. از سوی دیگر هریک از این دو حوزه قلمروهای اختصاصی خود را نیز در برخواهند داشت؛ عرصههایی که تنها کلام یا فلسفه سیاسی خواهند بود، نه حاوی خصلتهای هر دوی اینها.
به هر حال، این تعریف، برخلافِ تعریف نخست، فقه را تحت پوشش قرار نمیدهد و به صورت کامل از دسترس فقه به دور میماند؛ چرا که سخن اصلی در آن به جهان بینی و انسان شناسی باز میگردد، نه آموزههایی که جنبه دستوری دارند. مایههای اصلی این تعریف برخلاف فقه که بایدها و نبایدها را مدنظر قرار میدهد، از هستها و نیستها شکل گرفته است.
3. مجموعهای از معارف جهان بینی و انسان شناختی دینی که به عرصههای سیاسی و جلوههای سیاست مربوطه میگردند.
نکته قابل توجه، تفاوت هرچند کم پیدا و دیریاب، ولی مهم و تعیین کننده تعریف دوم و سوم با یکدیگر است. این تفاوت در سطح وابستگی هریک به دین مشخص میشود. تعریف نخست، کلام سیاسی را محدود به آن دسته از آگاهیها میکند، که به صورت مستقیم از جانب دین و منشأای وحیانی تدوین گشته اند، در حالی که تعریف سوم بر ریشههای دینی یک جهان بینی، که به طور طبیعی محصول تلاش ذهنی انسانها و نگاهها یا برداشتهای آنهاست پای میفشارد. به دیگر سخن، برخلاف تعریف سوم، که بر اتخاذی بودن معارف خود از دین قناعت میکند، تعریف دوم تنها آن دسته از معارف سیاسی را در کلام سیاسی میگنجاند که علاوه بر غیردستوری بودن خود، بخشی از معارفِ دینی نیز باشند و محصول تلاشهای ذهن انسانها و جهان بینیهای برخواسته از آن نباشند.
نقطه اشتراک تعریفهای اول و دوم نیز از ارتباط گسترده تر آنها با وحی سرچشمه میگیرد. هر دو تعریف حوزه عملکردی مستقل از وحی را برای کلام سیاسی در نظر میگیرند و فراتر از تأثیرپذیری و برخورداری از چارچوبههای وحیانی، خود را ملزم به ارایه مو به مو و دقیقِ اندیشههایی میدانند که بخشی از ادبیات وحی هستند، در حالی که تعریف سوم دست کلام سیاسی را در نظریه پردازی باز میگذارد و اگرچه چارچوبههای وحی را زیرپا نمیگذارد و به آنها وفادار میماند، ولی به حیطه نظریه پردازی پای مینهد. به عنوان مثال، این احتمال وجود دارد که کلام سیاسی در معنای سوم آن پس از جمع بندی معلومات دینی و وحیانیِ خود و انجام تلاشهای ذهنی و تحلیلی، به این نتیجه برسد، که برخورداری از آزادی، بخشی از ضرورتهای غیرقابل انکار برای زندگی سیاسی است، در حالی که تعریفهای اول و دوم تنها هنگامی میتوانند به ارایه چنین گزارهای در قالب کلام سیاسی دست بزنند، که به صورت مشخص از منابع وحیانی، چنین برداشتی داشته باشند. کوتاه سخن آن که: گوهر تعریف سوم به دست دادنِ سطحی قابل قبول از جهان بینی متکی بر نظریه پردازی است.
البته نباید این احتمال را نیز نادیده انگاشت که تعریف اول به رغم ناهمخوانی آن با تجارب حوزوی در تفکیک کلام و فقه، شاید درست و مقرون به صحت باشد؛ چرا که گوهر وحیانی بودن را فارغ از دیگر خصوصیات؛ مانند هستی شناختی بودن یا دستوری بودن گوهر اصلی کلام سیاسی قرار داده است. غربیان نیز در تعریف کلام سیاسی به خصلت وحیانی بودن یا دینی بودن مجموعهای از معارف بسنده کرده اند، که این خود شامل آنچه ما از آن با نام فقه یاد میکنیم نیز میشود. به این ترتیب، حتی اظهارنظرهای سیاسی نیز اگر متکی به منبعی وحیانی دینی باشند، بخشی از مجموعه بزرگ تر کلام سیاسی قلمداد خواهند شد.
برداشتی آزاد از مقاله «پگاه حوزه (ویژه حوزههای دینی) - بهمن 1388 - شماره 63»