روسیه تزاری
در سده پانزدهم، سال ۱۴۰۰ روسیه با مرکزیت مسکو شکل گرفت.
در سال ۱۹۱۷ روسیه سه برابر ایالات متحده وسعت داشت.
در سده پانزدهم اکثر اهالی روسیه اسلاو بودند.
اسلاوها؛ تیرهای از چندین گروه قومی در اروپای شرقی هستند که شامل روسها، لهستانیها، اوکراینیها و بلاروسها میشوند.
در سال ۱۹۱۷ نیمی از مردم روسیه خود را روسی تبار میدانستند.
نیمی دیگر شامل اسلاوها و غیراسلاوها میشدند.
غیراسلاوها: ازبکها،قزاقهای ترک
اکثریت قاطع روسها را دهقانان فقیر، سختکوش و با ایمان تشکیل داده بودند.
در سده نوزدهم دو گروه در روسیه به پا خواستند:
۱. دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهها
۲. کارگران کارخانهها
این دو گروه در سال ۱۹۱۷ با انقلاب خود به حکومت تزاری پایان دادند.
مهاجمان کوچگر شرقی، تاتار یا تارتار نامیده میشوند.
دولت کیف شامل بخشهایی در نواحی دریای بالتیک و دریای سیاه در اواخر سده نوزدهم میشد که یک امپراتوری واحد را تشکیل داده بود. رهبر این امپراتوری شاهزاده کیف بود.
کیف شهری در جنوب غربی روسیه مشرف به رود دنیپر بود.
دولت کیف در اوج خود در سال ۱۰۵۰ بیش از ۷ میلیون سکنه داشت.
وسعت دولت کیف در سال ۱۰۵۰ از شمال تا جنوب حدود ۱۳۰۰ کیلومتر و از شرق تا غرب نزدیک ۱۰۰۰ کیلومتر بود.
دولت کیف معروف به امپراتوری برآمده از تجارت بود. اما مهمترین اقلام مورد تجارت آنها، انسانها بودند.
در آن زمان روسها به اسکاندیناوی، ترکیه، ایران و بیزانس، غلات، خز، عسل و موم میفروختند.
در دولت کیف، بازرگانان و شاهزادگان زمام تجارت با سرزمینهای بیگانه را برعهده داشتند. اما تعداد آنها خیلی کم بود.
بیش از ۸۵% مردم را دهقانان تشکیل میدادند.
دهقانان تامین کننده شالوده ثروتی بودند که بازرگانان و شاهزادگان را از رفاه برخوردار میساخت.
غلات، حیوانات، عسل و مومی که دهقانان به بازرگانان میفروختند، عموما به عنوان مالیات به شاهزادگان محلی داده میشد.
در روسیه سده شانزدهم، همانطور که ثروتمندان برتر از فقیران به حساب میآمدند، مردان نیز برتر از زنان تلقی میشدند.
دهقانان و مسیحیان خود را مقصر بلاهایی که بر سرشان میآمد، میدانستند.
اکثر روسها همانند نیاکان اسلاویشان، به انواع خدایان طبیعت همچون استرینبوگ، خدای باد، پرون خدای تندر. آنها معتقد بودند ارواح در درختان، گیاهان و مکانهای خاص زندگی میکنند و اگر آنها دعای مخصوص یا گفتار ویژهای را خطاب به این ارواح بخوانند، ممکن است باعث نیکبختی یک خانواده یا شفای یک بیماری شود.
در سال ۹۸۸- ولادیمیر فرماندهی کییف، به مسیحیت گروید. بعد از آن دهقانان روسی، نیز معتقدات روسی را به خود افزودند. در واقع نوعی در هم آمیختگی اعتقادات مسیحی و غیرمسیحی پیش آمد که شدیدا توسط پیشوایان دینی محکوم گردید.
این نظام اعتقادات دوگانه تا اوایل سده بیستم در روسیه متداول بود.
ولادیمیر در سال ۹۸۸ به ارتدکس مسیحیت گروید.
این مسئله روی روابط خارجی به ویژه با همسایه غربی خود، لهستان تاثیر گذاشت .
در آن زمان ارتدکس بسیار در قسطنطنیه، پایتخت امپراتوری قدرتمند بیزانس واقع در جنوب روسیه رواج داشته است.
دین لهستان و اکثر اروپا در آن زمان کاتولیک بود که به دلیل مرسوم بودن آن در رم، مشهور به کاتولیک روُمی بوده است.
ارتدکس و کاتولیک با هم تفاوتهایی داشتند، مثلا کشیشان ارتدکس میتوانستند ازدواج کنند، اما کشیشان رومی نمیتوانستند. همین مسئله و کشمکشهای سیاسی و اقتصادی موجب اختلاف و جنگ میان روسیه و لهستان شده بود.
در آن زمان روسیه با یونان و صربستان پیوندهای نزدیک فرهنگی و سیاسی داشته است که هنوز پابرجاست.
گرایش به مسیحیت ارتدکس باعث ایجاد نوعی وحدت و همدلی در میان روسیه شد. مردمانی که از تبار پادشاهیهای گوناگون اسلاو بودند و به تدریج خود را یک ملت به شمار میآوردند.
مغولان:
دولت کییف، در سرتاسر طول تاریخش با تارتارها در حال نبرد و مبارزه بود. تارتارها از شرق هجوم میآوردند. در سده سیزدهم وحشتناک انگیزترین این مهاجمان از راه رسیدند که مغولان نام داشتند.
در سال ۱۲۰۶ مغولان به سرکردگی چنگیز خان حرکت خود را از سرزمین مادری خود، آسیای مرکزی شروع کردند و تقریبا تمام آسیا و اروپا را به تسخیر درآوردند.
به گفتهی تاریخدانان، پهناورترین امپراتوری که دنیا به خود دیده است مربوط به مغولان است.
جمعیت آنها هیچگاه بیش از یک میلیون نشد. اما آنها بر امپراتوریای با یک صد میلیون جمعیت تسلط داشتند و از راه تولید وحشت، تجارت و خراج دویست سال به حکومت خود ادامه دادند
به گفتهی تاریخدان نویسندهای در سال ۱۲۴۳، مغولان، بیش از سایر مردمان، آزمند، ناشکیبا، دغلکار و بیرحمند ...
یکی از نخستین شهرهای روسیه که به دست مغولان افتاد، ریازان، شهری در هشتصد کیلومتری شمال شرق کییف بود.
با این حال مغولان از مردمی که به زیر استیلای آنها در میآمدند، نمیخواستند که زبان، آداب و رسوم یا مذهبشان را تغییر دهند. در نتیجه کلیسای ارتدکس در آن زمان هم قدرتمند ماند.
روسها در زمان فرمانروایی مغولان در عرصه نظامی پیشرفت کردند. مغولان وقتی سپاهی را شکست میدادند، افراد را وادار میکردند تا به آنها ملحق شوند و آنها را مانند دیگر مغولان تربیت میکردند.
کسانی که دلیر و وفادار بودند، به سمتهای عالی میرسیدند.
همچنین مغولان راههای تجاری باستانی را که اروپا و آسیا را به هم پیوند میدادند و حدود یک هزار سال بود که از ترس راهزنان بلا استفاده مانده بود، احیا کردند. بسیاری از بازرگانان روسی در دوره ثبات فرمانروایی مغولان ثروتمند شدند.
اما اوضاع دهقانان، در دوره فرمانروایی مغولان، همچنان بد بود.
تمام ثروتی که توسط آنها تولید میشد، صرف بازسازی پس از تهاجم و پرداخت خراج میشد.
دهقانان در دوره مغولان، تمام امید خود را به داشتن یک زندگی فراتر از حد بخور و نمیر از دست دادند.
در روسیه سده شانزدهم، یک پدر حق فروختن فرزند خود به عنوان برده را داشت با گذشت زمان، کشمکشهایی که میان سرکردگان مغول وجود داشت، حکومت مغولان بر روسیه را سست کرد.
در سده پانزدهم حکومت مغولان رو به ضعف نهاد و شاهزادگان مسکو نیرومندتر شدند و صحنه برای ظهور امپراتوری جدید روسیه آماده شد.
قرن ۱۳ تا ۱۵ ◀ مغولان
در ۱۴۶۲ ◀ ایوان سوم، فرمانروای مسکو شد.
مسکو در آن زمان از ایالت آمریکایی ویرجینیای غربی امروز کوچک تر بود.
ایوان سوم از پرداختن خراج به مغولان بازداری میکرد.
در سال ۱۴۸۰ ایوان سوم رسما از هرگونه وفاداری به آلتون اردو دست کشید. مسکو از تسلط مغولان آزاد شد. به خاطر همین موفقیت، ایوان سوم به ایوان کبیر شهرت یافته است.
ایوان کبیر، علاوه بر بیرون راندن مغولان، سعی کردند تا سرزمینهایی که قبلا جز دولت کییف بودند را بازستانند. مهمترین چیرگی او بر شمال، نووگورد بود. این شهر یک مرکز عمدهی تجاری در کنار رودخانه لووانت بود و مسافت آن تا رودخانه پچورا در سال ۱۶۰۰ کیلومتری شرق امتداد داشت.
ایوان سوم فاسق و بیرحم بود.
ایوان کبیر، با فتح نووگورد، یک شکل ابتدایی مردم سالاری را که در سرزمینهای روسیه وجود داشت در هم شکست. یک انجمن شهر بر نووگورد فرمان میراند.
به گفته تاریخدان هنری؛ ایوان شهردار زن نووگورد را به زندان انداخت و ناقوسی را که انجمن شهر نووگورد را فرامیخواند به مسکو انتقال داد و اعلام کرد که در سرزمین نووگورد هیچ انجمن و جاسوسی وجود نخواهد داشت.
در زمان ایوان، به گمان ایوان و اتباعش، ثروتمندان از بدو تولد به لحاظ موازین اخلاقی بر دیگران؛ یعنی بینوایان برتری داشتند. حتی به گزارش هربرشتاین، سفیر امپراتوری روم، حتی در اوایل سده شانزدهم، شهادت یک نجیبزاده را از شهادت یک جمع فرودست با ارزشتر میدانست.
با زوال قدرت مغولان، اوضاع برای دهقانان سختتر شد. زیرا اگر دهقانان از زمینهای اشراف فرار میکردند، اشراف دیگر نیروی کار نداشتند. به همین دلیل بنا به دستور ایوان کبیر از سال ۱۴۹۷ دهقانان تنها یک روز در فصل پاییز حق داشتند از املاکی که به آنها تعلق داشتند خارج شوند و این روز جشنی بود که به روز سن جورج مشهور بود.
ایوان کبیر در سال ۱۵۰۵ در حالیکه ۶۵ سال داشت، درگذشت.
وسعت مسکو در دوران ایوان کبیر، سه برابر شده بود و به همین جهت او خود را گاهی تزار مینامید. تزار برگرفته از واژه رومی سزار به معنای امپراتور است. فرمانروایان روسیه، از نوه او ایوان چهارم تا ۱۹۱۷ خود را رسما تزار مینامیدند.
واسیلی، پسر ایوان کبیر به جای او بر سلطنت نشست. اما در سال ۱۵۵۳ به بیماری عفونی مبتلا شد و درگذشت. پسر یک سالهش به عنوان ایوان چهارم تزار میشد. اما از آنجاییکه او کودکی بیش نبود، جمعی از اشراف به جای او حکومت را اداره کردند.
در دوران کودکی ایوان چهارم، قتل، ضرب و شتم، بد رفتاریهای جمعی و توطئه چینی در کاخ به امری بدیهی تبدیل شد.
ایوان چهارم بسیار مورد توهین و اذیت اشراف قرار میگرفت. او در ۱۷ سالگی اعلام کرد که آمادگی پادشاهی را دارد. به دلیل رفتار بد اشراف و تحمل سرما و گرسنگی او به شدت با اشراف مخالف بود و اگر در گردش و راهپیمایی چشمش به آنها میافتاد و یا از چهرهی کسی خوشش نمیآمد؛ دستور میداد سرش را از تنش جدا کنند.
به دلیل رفتار سنگدلانه او ملقب به ایوان مخوف، یا گروزنی بود. به دستور ایوان چهارم، نیروی پلیس شش هزار نفری به نام «اُپرینچکی» تاسیس شد. ریازانوفسکی میگوید: «وظیفه آنها این بود که کسانی را که تزار آنها را دشمن خود میدانست، نابود کنند». نماد اپریچنیکی جارو بود. آنها باید زمین را از وجود دشمنان تزار پاک میکردند. آنها به راستی افراد را آتش میزدند، شکنجه میدادند و میکشتند. بدون آنکه نگران مجازاتی باشند. ایوان مرد جاهطلبی بود و از این رو برای گسترش اراضی خود بسیار میجنگید.
او در جنوب شرقی، شهرهای قازان و آستاراخان را به اراضی دولت مسکو افزود.
در شمال، قوایش بیست و چهار سال برای تسلط بر لیوونیا جنگیدند و سرانجام موفق شدند بر بیشتر منطقه تسلط یابند. ایوان برای تامین هزینه جنگها از مردم مالیات زیادی میگرفت. بار این مالیاتها بر دوش دهقانان سنگینی میکرد.
کم هزینهترین توسعه اراضی، توسط یرماک و دوهزار سربازش انجام شد که در سال ۱۵۸۰ شهر سیبیر را تصرف کردند. این شهر پایگاهی شد برای فتح تمام منطقه شرق کوههای اورال که به سیبری مشهور است.
صدور خزهای سیبری به اروپا در سدههای هفدهم و هجدهم به یک منبع عمده ثروت برای روسیه تبدیل شد.
ارزیابی ایوان مخوف:
دهقانان ایوان مخوف را ستایش میکردند. آنها از رفتار بیرحمانه ایوان مخوف نسبت به اشراف خشنود بودند.
ریازانوفسکی تاریخدان معتقد است که در واقع لقب ایوان، یعنی «گروزنی»، بیشتر از تحسین حکایت داشت تا نکوهش و به توانمندی او دلالت میکرد. ترجمه گروزنی به بهتانگیز، بزرگ یا شگفتانگیز نزدیکتر است.
البته دهقانان در زمان ایوان مخوف از لحاظ اقتصادی هیچ بهرهای نبردند؛ به گفته تاریخدان اسپکتر؛ از سال ۱۵۸۱، سالهای معینی ممنوعه تعیین گردید و دهقانان میبایست در چنین سالهایی در املاک معینی باقی میماندند. این گامی بود در جهت اینکه بعدها تمام سالها ممنوعه شوند و دهقانان به زمین وابسته گردند و حق ترک آن را نداشته باشند.
با گذشت زمان، دهقانان نیز همراه با زمینها توسط اشراف فروخته میشدند.
دهقانانی که روی زمین متعلق به اشراف زندگی میکردند، سرف نامیده میشوند.
دهقانهایی که روی زمینهای متعلق به دولت یا کلیسا زندگی میکردند، دهقانان دولتی نامیده میشوند.
تا دهه۱۸۶۰ دهقانان یا به اشراف تعلق داشتند و یا به دولت تا دهه ۱۸۶۰ هیچ اصلاح چشمگیری برای اینکه آنان را به آینده امیدوار سازد، اتفاق نیفتاد.
ایوان مخوف در سال ۱۵۸۴ در گذشت.
مرگش کشور را بدون یک فرمانروای توانمند رها کرد. روسیه به زودی وارد دوره آشوب شد که حتی از دوره حکومت آن فرمانروای مستبد و خونریز بدتر بود.
ایوان کبیر ◀ ۱۵۰۵
واسیلی ◀ ۱۵۳۳
ایوان چهارم( ایوان مخوف) ◀ ۱۵۸۴
فیودور ◀ ۱۵۹۸
بوریس گودونوف ( شوهر خواهر فیودور ) ◀ ۱۶۰۱ بر مسند امپراتوری نشست
در زمان قحطی بوریس گودونوف میخواست که مواد غذایی موجود در انبارهای دولتی را بین نیازمندان تقسیم کنند. اما اشراف از سیاستهایی که موجب افزایش محبوبیت تزار میشد، حمایت نمیکردند. در نتیجه در پایان دوره قحطی فقط یک صد هزار نفر در مسکو تلف شده بودند.
سوئدیها از اختلافات میان روسها من جمله دربار روسیه و اختلاف بر سر پادشاهی به روسیه حمله کردند و بخشی از نووگورد را در اختیار گرفتند.
سپاه لهستان در سال ۱۶۱۰ به مسکو حمله کرد و مسکو را تحت سلطه خود قرار داد. پسر پادشاه لهستان که کاتولیک بود، بر مسند پادشاهی قرار گرفت.
همین امر باعث شد تا اشراف پایین مرتبه و روحانیون قدم پیش گذاشته و سپاهی یکصد هزار نفری تشکیل داده و مسکو را از تحت سلطه آنان درآورند. در سپتامبر ۱۶۱۲ مسکو از سلطه آنان خارج شد.
در سال ۱۶۱۲ که روسیه هنوز فرمانروای مشخصی نداشت، درباریان تصمیم گرفتند که نوه ۱۶ ساله خواهر ایوان چهارم، یعنی میخائیل رومانف را در مسند قدرت قرار دهند. میخائیل فردی بردبار، مهربان، دلنشین، خیرخواه بود اما توان ذهنی کافی برای انجام این مسئولیت را نداشت.
۳ دلیل انتخاب میخائیل: ۱. روسیه متحد شده بود که یک تزار غیر روس و غیرارتدکس را کنار بگذارد. ۲. اهمیت مسکو به عنوان مرکز حکومت روسیه مشخص شده بود. ۳. میخائیل نخستین فرمانروا از خانواده رومانوف بود و پایه گزار دودمان تازهای به شمار میرفت. اعضای خاندان رومانف تا سال ۱۹۱۷ بر روسیه حکومت کردند.
دستاوردهای میخائیل رومانوف: ۳۲ سال حکومت کرد. در سال ۱۶۱۷ روسیه معاهدهای با سوئد امضا کرد که به موجب آن بخش عمده نووگورد را باز پس گرفت. گرچه سوئد سرزمین در امتداد خلیج فنلاند را حفظ کرد.
۱۶۱۸ روسیه معاهدهای با لهستان امضا کرد. لهستان اجازه یافت تسلط بر شهر اسمولنسک را در عوض آزاد کردن پدر میخائیل، فیلارت که در سال ۱۶۱۰در جریان نبرد اسیر شده بود را حفظ کرد.
میخائیل در سال ۱۶۴۵ در گذشت و پسرش الکسی بر مسند قدرت نشست. الکسی خواهان تسلط دوباره بر اوکراین و کشور گشایی بود. اوکراین که شامل کییف میشد از سده ۱۲۰۰ تحت سلطه غیرروسها بود و در سال ۱۵۶۹ تحت سلطه لهستانیها قرار داشت و در واقع طلب کییف به معنای جنگ با لهستان بود.
در سال ۱۶۴۸ مردم اوکراین علیه حکومت لهستان شورش کردند.
اکثر شورشیان مسیحیان ارتدکس بودند. شورشیان ترس از آن داشتند که نتوانند بر قدرت لهستان چیره شوند. به همین دلیل از همسایه خود، روسیه کمک خواستند. به این شرط که در صورتیکه نیروهای تزار در نبرد با لهستانیها به آنها کمک کند، اوکراین بخشی از روسیه شود.
پس از چندین سال نبرد و مذاکره در سال ۱۶۶۷ روسیه و لهستان قراردادی امضا کردند که به موجب آن اوکراین تقسیم شد و روسیه کنترل کییف و نواحی اطراف آن را بدست آورد.
دستاوردها و نتایج بدست آوردن بخشی از اوکراین: گروه تازهای تحت سلطه فرمانروایی حکومت تزاری درآمد، یعنی قزاقها؛ قزاقها دهقانان سابقی بودند که از ستم اربابان زمیندار در روسیه یا لهستان گریخته و در کنار رودخانه دنیپر یا دن جوامعی را بر پا داشته بودند. این قزاقها، جنگاوران مشهور بودند که از مدتها قبل بر فرمانروایان روسیه و لهستان خدمات نظامی ارائه میکردند.
۱-حضور قزاقها در دفع حملات تاتارها در شرق؛ ۲- ایوان مخوف یرماک و سربازان شرقی را به کاوش در سیبری فرستاده بود. ۳. قزاقها در زمان دشواریها هم به مهاجمان لهستانی در حمله به مسکو و هم به روسها در دفاع از مسکو کمک کرده بودند.
در سدههای هجدهم و نوزدهم قزاقها به عنوان وحشتیترین جنگجویان در میان سربازان تزار و همینطور بیرحمترین سرکردگان قیامهای دهقانی هراس انگیز بودند.
روسها پس از حمله به سیبری متوجه شده بودند که علاوه بر خز، الوار، نمک و انواع مواد معدنی نیز در سیبری وجود دارد.
اهالی دولگانی در شمال سیبری، گلههای گوزن شمالی داشتند.
بوریاتها که نزدیک دریاچه بایکال در جنوب سیبری زندگی میکردند، به پرورش گوسفند اشتغال داشتند.
کامچادیلها که در امتداد اقیانوس آرام زندگی میکردند به گاوداری مشغول بودند. روسها به هنگام حمله به سیبری میکروبهای بیماری را برای آنها به ارمغان بردند که بومیان سیبری با آنها هیچگاه مواجه نبودند و همین امر باعث مرگ و میر بسیار در میان بومیان روسی شد. به عنوان مثال یوکاگیرها شکارچیانی بودند که در نزدیکی رودخانه نیا زندگی میکردند و جمعیت آنها پس از تماس با مهاجران روس از پنج هزار به ۱۵۰۰ نفر کاهش یافت.
سیبریاییهایی که زنده مانده بودند با روسها ازدواج کردند. بسیاری از روسهای امروزی، نیاکانشان بومیان سیبری هستند.
تزار الکسی در توسعه قلمرو روسیه نقش بسیار مهمی داشت.
اما در زمان او دو نبرد مهم دینی اتفاق افتاد و باعث ایجاد شکاف بین روسها و در نتیجه تضعیف آن شد.
۱. پیکار میان مسیحیان و یهودیان: روسها مسلمانان و کاتولیکها را میتوانستند تحمل کنند، اما یهودیان را نمیتوانستند.
۲. پیکار برای تلاش در جهت اصلاح کلیسای ارتدکس روسیه
در آن زمان یک تعصب منفی نسبت به یهودیان وجود داشت که یهود ستیزی نام داشت. یهود ستیزی در روسیه و سراسر اروپا گسترده بود.
قتل عام آشکار در سالهای ۱۶۵۸-۱۶۴۸ باعث کشتار ۲۵۰ هزار یهودی شد.
مراسم کلیسایی روسیه در آن زمان به زبان تقریبا منسوخ، یعنی ایرادی کلیسایی کهن، انجام میگرفت. از این رو دهقانان هیچکدام از کلمات را نمیفهمیدند. در سال ۱۶۵۲ تزار الکسی، نیکسون را به ریاست کلیسای ارتدکس روسیه منصوب کرد. نیکسون به دنبال ایجاد اصلاحاتی در ترجمه و همسان سازی آداب و رسوم روسیه با آداب و رسوم سایر کشورهای ارتدکس بود.
این مسئله مورد اعتراض شدید قرار گرفت، اما نیکسون مقاومت کرد.
این اختلافات به شدت بالا گرفت، به حدی که مخالفان این اصلاحات به زندانها و سیبری و ... تبعید شدند. اواکوم که یک کشیش بود و بسیار این اصلاحات را مورد اعتراض و سرزنش قرار میداد، ابتدا به اردوگاههای گوناگون اسیران جنگی فرستاده شد و سرانجام در سال ۱۶۸۲ اعدام گردید.
اما برخلاف این اولویتها و آزارها، رومیها این اصلاحات را نپذیرفتند و مخالفان اصلاحات به «مومنان قدیم» مشهور شدند و طی دهههای بعدی حدود ۲۰ هزار نفر از مومنان قدیم به دلیل اصلاحات خودکشی کردند. بانی آنها نیز به مناطق دورافتاده رفتند تا بتوانند به هر شکل که خودشان میخواهند، عبادت کنند و سرانجام قدرت کلیسا در وحدت مردم که در زمان «دشواریها» تثبیت شده بود؛ به پایان رسانید.
در آن زمان دهقانان نشان دادند که بسیار محافظه کار هستند و تا پای جان در برابر هر تغییری مقاومت میکنند. از طرف دیگر رهبران روسیه به شدت نخبهگرا بودند. در نتیجه روسیه بین دهقانان تغییرناپذیر و فرمانروایان انعطاف پذیر گرفتار آمده بود.
الکسی در ۱۶۷۶ درگذشت. پسر چهارده ساله او فئودور سوم جای او را گرفت. اما شش سال بعد درگذشت. ۱۶۸۲ دو پسر دیگر الکسی ترازهای توامان شدند. اما یکی از آنها فوت کرد در همان سنین کم و دیگری یعنی پتر کبیر بر مسند قدرت نشست.
پتر علاقهی زیادی به اروپای غربی داشت و به همین دلیل در نوجوانی بیشتر وقت خود را در «محله آلمانی» ناحیهای در مسکو که بسیاری از اروپاییان در آن زندگی میکردند، میگذراند. او از دوستان اروپایی خود هندسه، جبر، چگونگی کاربرد این دانش در امور علوم نظامی، نظیر هدف گیری دقیق توپخانه و ساخت استحکامات نیروند فرا گرفت.
پتر کبیر بسیار بلند قد بود، بیش از دومتر. اما یکی از خصوصیات بارز او انرژی شگرف او بود. انرژیاش کنجکاوی دائمی او را نسبت به هر شکل از دانش و علمی سوق میداد.
پتر در سال ۱۶۹۴ در ۲۲ سالگی فرمانروای بالفعل روسیه شد.
او معتقد بود که روسیه برای نیرومند ساختن ارتش خود، میبایست غربی شود.
اصلاحات پتر کبیر:
۱. استخدام کارشناسان فنی خارجی برای آموزش چگونگی ساخت کشتیهای بهتر و بنای استحکامات نیرومندتر به روسها.
۲. تاسیس مدارس برای آموزش و ریاضیات و مهندسی برای سربازان تا هدف گیری دقیق تر توپخانه را بیاموزند.
۳. تاسیس نخستین روزنامه روسی تا روسها مانند اروپائیان از اتفاقات اخیر آگاه شوند.
۴. استفاده از تقویم اروپایی به جای تقویم قدیمی روسیه.
۵. درهای مناصب دولتی را به روی پسران با استعداد خانوادههای معمولی گشود.
۶. آکادمی علوم را برای ترویج آموزش و پژوهش تاسیس کرد.
۷. دستور داد او را به جای تزار، امپراتور بنامند.
۸. اصلاح در قیافه و لباس، پتر دستور داد تا روسها ریش خود را کوتاه کنند و اگر کسی ریش داشت باید مالیات آن را پرداخت میکرد.
مخالفت با اصلاحات پتر مساوی با مرگ بود.
شاهزاده روموندانوفسکی، رئیس نیروی پلیس پتر بود که در اقدامات مجازاتگرانه پتر نقش بسزایی داشت.
۹. ارتش روسیه در زمان پترکبیر بسیار افزایش یافت. نفرات ارتش روسیه به دویست هزار سرباز و هفتاد و پنج هزار ملوان افزایش یافت. علاوه بر آن یکصد هزار قزاق هم متحد شده بودند برای تزار بجنگند.
از سال ۱۷۰۰ تا ۱۷۲۱ در گیری زیادی بین روسیه و سوئد، که به جنگ «بزرگ شمال» مشهور بود؛ در گرفت. سرانجام در سال ۱۷۲۱ روسیه کنترل بخشهایی از لیوونی و استونی، دو منطقه در دریایی بالتیک را بدست آورد.
ساخت سنپترزبورگ
در سال ۱۷۰۳ روسیه باریکهای را در طول دریای بالتیک، جایی که رود نِوا به دریا میریزد، به تصرف درآمده بود. پتر تصمیم گرفت در این زمین باتلاقی یک شهر جدید و بزرگ بنا کند؛ سنپترزبورگ.
به گفته برخی از تاریخنویسان، در زمان ساخت این شهر صد هزار تن مردند. ارقام بعدی بین ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر است. سنپترزبورگ شهری است که روی استخوانهای مردگان بنا شده است.
هزینه فعالیتهای نظامی پترکبیر به ۸۰% بودجه دولت بالغ میشد که بار آن عمدتا بر دوش دهقانان سنگینی میکرد.
با وجود تمام اشتیاق او برای تبدیل روسیه به یک دولت قدرتمند، اما جنگهای پرهزینه او این کشور را گرفتار فقر میکرد.
فرمانروایی کاترین کبیر ۱۷۶۲-۱۷۹۶
پس از در گذشت پترکبیر، روسیه به مدت چهل سال درگیر سلسله تزارهای ضعیف شد. اما سرانجام در سال ۱۷۶۲ کاترین دوم، پس از آنکه شوهرش تزار دوم به قتل رسید؛ تزار شد.
مراسم نامگزاری کاترین کبیر، همراه با صرف هزینههای بسیار زیاد بود. در تاج او ۲۳۰ گرم طلا و ۹ کیلو نقره به کار رفته بود. شنلش با استفاده از پوست چهار هزار قاقم تهیه شد.
در مراسم تاجگزاری کاترین سکههای نقره بین جمعیت پخش شد. پس از مراسم هم یک جشن عمومی بسیار با شکوه و عظیم برپا شد. این کارها به محبوبیت او کمک کرد. روسها از روی محبت او را «مادر کوچک» مینامیدند.
خصوصیات بد اخلاقی کاترین: او بسیار لباس فاخر و گرانقیمت، طلا و جواهرات گران قیمت استفاده میکرد. باشکوهترین مهمانیها را برپا میکرد. او دیگر ازدواج نکرد اما با مردها یکی پس از دیگری دوست میشد. وقتی از مردی خسته میشد، او را با هدایای فراوان و مبالغ زیادی پول، جواهر گرانبها و هزاران سرف روانه میکرد.
اما با این حال او فرمانروایی جدی بود به حدی که صبحها ساعت ۶ از خواب بیدار میشد، به صورت خود یخ میمالید و پنج فنجان قهوه غلیظ مینوشید.
روزی ۱۵ ساعت کار میکرد. او میخواست همه چیز را بداند، هر چیزی را بررسی کند و در همه چیز اصلاح به عمل آورد. او میخواست همان گونه که پترکبیر بر روسیه تسلط داشته باشد که پترکبیر داشت.
سیاست خارجی کاترین کبیر همانند پتر بود. او میخواست قلمرو سرزمین خود را افزایش دهد. به همین دلیل از سمت غرب نبرد با لهستان را دوباره آغاز کرد. در بین سالهای ۱۷۷۲ و ۱۷۹۵ روسیه برای اینکه بتواند تقسیم لهستان را به پایان برد، به اتریش و پروس ملحق شد.
لهستان بعد از آن تا یک قرن دیگر استقلال خود را باز نیافت. روسیه توانست در آن زمان بخش عمده اوکراین و لیتوانی را درست گرفت. در سال ۱۷۸۳ روسیه توانست کریمه را نیز بدست آورد. در سالهای ۱۷۸۷ و ۱۷۸۸ روسیه بخشی از سرزمینهای ساحلی دریای بالتیک را از سوئد بازپس گرفت.
در نتیجه فتوحات کاترین، حدود ۷ میلیون یا ۲۰ درصد به جمعیت کل روسیه اضافه شد.
در سال ۱۸۹۸، جمعیت آلمانیهایی که در روسیه سکونت داشتند تقریبا به ۱/۸ میلیون نفر رسید.
کاترین علیرغم تزارهای دیگر به دنبال راهی برای بهبود اوضاع دهقانان بود و حتی مشاورانش را برای یافتن راه ترغیب میکرد.
علیرغم تلاش و خواسته کاترین مبنی بر اصلاح امور دهقانان، اوضاع این قشر از مردم در زمان کاترین بدتر شد.
ولخرجی و راهاندازی طرحهای مختلف پرهزینه بود. او برای کسب درآمد بیشتر میزان مالیات اشراف را افزایش میداد. اشراف نیز میزان مالیات دهقانان را افزایش میدادند.
اشراف بخشی از مالیاتها را به صورت نقدی و یا جنسی و بخشی دیگر را به صورت کار دریافت میکردند.
ابروک مالیاتی بود که به صورت نقدی یا جنسی دریافت میشد.
میزان ابروک معمولا بین یک تا دو روزه برای هر مرد در سال ۱۷۶۰ در دهه ۱۷۷۰ بین دو تا سه روبل، در دهه ۱۷۸۰ به چهار روبل و در دهه ۱۷۹۰ به پنج روبل رسید.
بارشینا مالیاتی بود که به صورت کار پرداخت میشد. بارشینا معمولا به صورت ۳ روز در هفته بود. این یعنی دهقان ۳ روز میتوانست برای خود کار کند و یک روز در کلیسا به عبادت بپردازد. اما در دورهی سلطنت کاترین، اشراف به ان ۳ روز افزودند و بیشتر از دهقانان کار میکشیدند.
در اواخر دهه ۱۷۰۰ اشراف به فروش سرفها جدا از زمین پرداختند. در آن زمان با سرفها هرچه بیشتر مانند حیوان اهلی رفتار میشد. کاترین سعی کرد فروش سرفها را منع کند؛ اما خواسته او نادیده گرفته شد.
در زمان کاترین عدهای از دهقانان از زمینهای اشراف خود فرار کردند و عمدتا به سوی اوکراین و سیبری رفتند. بسیاری از دهقانان از اوضاع و فشارهایی که به آنها وارد میشد؛ ناراحت و خشمگین بودند. عدهای از آنها شورشهای محلی ایجاد کردند. اما این میزان نارضایتی به حد زیاد نرسیده بود تا اینکه در سال ۱۷۷۳ به نظر میرسید که روسیه برای انقلاب گسترده از سوی دهقانان آماده میشد.
شورش پوگاچف
از زمان قتل پتر در سال ۱۷۶۲ شش مرد دیگر به جز پوگاچف مدعی شده بود که تزار همراه کاترین است. کاترین خیلی زود این ادعاها را سرکوب میکرد. یملیان پوگاچف یک قزاق بود و در کنار رودخانه دون در جنوب روسیه بزرگ شده بود. در سپتامبر سال ۱۷۷۳ تنها ۸۰ پیرو داشت، اما به مرور دهقانان خشمگین و ناراضی نیز به او پیوسته بودند. برخی از حامیان پوگاچف «مومنان قدیم» بودند، چرا که معتقد بودند که پوگاچف روشهای سنتی را احیا خواهد کرد. بسیاری غیر روس بودند. غیر روسها شامل: باقشیرها، کالموکها، قرقیزها، تاتارها و فنلاندیهایی میشد که بر اثر توسعه یابی روسیه جذب شده بودند. در طی چندین ماه سی هزار مرد مسلح به حمایت از او پرداختند.اما در سال 1774 این شورش توسط ارتش کاترین کبیر سرکوب شد و پوچاگف اعدام گردید.
پس از مرگ کاترین پسرش پل تزار شد. اسکندر اول، خوش قیافه، تحصیل کرده و جذاب بود و تنها ۲۳ سال داشت که تزار شد. او نیز مانند مادرش نسبت به دهقانان دلسوزی داشت، اما هیچ اقدامی برای بهبود اوضاع آنها نکرد. توجه الکساندر اول مانند کاترین و پتر، بیشتر به امور خارجی معطوف بود. او خود را پیوسته رها کننده نظامی کشورش و حتی اروپا میدانست.
جنگ بین فرانسه و روسیه در ژوئن ۱۸۱۲ آغاز شد. ناپلئون به همراه ۴۲۰ هزار سربازش به روسیه حمله کرد. سربازان او شامل مردمان کشورهایی که بودند که او پیش از آن، آنها را به تصرف خود درآورده بود، مانند: ایتالیاییها، لهستانیها، سوئیسیها، هلندیها، آلمانیها، اتریشیها و پروسها.
ارتش فرانسه به سمت مسکو در حرکت بود. الکساندر و چند تن از افسران خود معتقد بودند که نبرد با فرانسه بسیار مصیبت بار خواهد بود و دستور به عقب نشینی داد.
در اوایل سپتامبر، ناپلئون و سربازهایش درست در ۱۱۲ کیلومتری جنوب غربی مسکو بودند. ناپلئون حدود ۱۳۰ هزار سرباز در اختیار داشت. در ۷ سپتامبر فرانسویها به روستای بورودینو حمله کردند. ناپلئون حمله به بورودینو را یکی از دهشتناکترین حملات خود مینامید. در این نبرد ۳۰ هزار سرباز فرانسوی و ۵۰ هزار سرباز روسی کشته شدند.
هنگامی که ناپلئون به نزدیکی مسکو رسید، روسها به این نتیجه رسیدند که توانایی مقابله با او را ندارند و مجبور به عقب نشینی شدند، کوتوزوف در مورد نیروهای ناپلئون این گونه میگوید که « ناپلئون مانند سیل خروشان است که ما هنوز نمیتوانیم جلوی آن را بگیریم. مسکو اسفنجی است که ما را در خود فرو خواهد برد».
متوقف ساختن ناپلئون:
ساکنان مسکو و سربازان با شنیدن حمله ناپلئون از مسکو گریختند. اما سربازان ناپلئون وقتی وارد مسکو شدند، متحیر شدند. چرا که مسکو کاملا در آتش سوخته بود. ناپلئون مسکو را فتح کرده بود، اما جز خاکستر چیزی نصیب او نشده بود. بنابراین در نوزدهم اکتبر، ناپلئون و ارتش او مجبور به عقب نشینی شدند. در اواخر دسامبر؛ آخرین سربازان او به فرانسه و وطنشان رسیده بودند و از ارتش بزرگ او کمتر از چهل هزار نفر باقی مانده بود. الکساندر اول در ۱۸۲۵ درگذشت. او دستور داده بود که برادر جوانترش نیکولای به فرماندهی برسد. اما اشراف نوشتهی او را علنی نکردند و قانونا کنستانتین را امپراتور میدانستند. این در حالی بود که کنستانتین اعلام بیعلاقگی کرده بود، به حدی که میخواست روسیه را به مقصد ورشو ترک کند.
ریشههای انقلاب:
گروهی از افسرانی که در هنگام نبرد با ناپلئون از روسیه خارج شده بودند و در اروپای شرقی به نبرد و جنگ پرداخته بودند، متوجه شده بودند که در آنجا شهروندان عادی روزنامه میخواندند؛ در مورد سیاست و امور سیاسی نظر میدهند و بحث میکنند، خوراک و غذای کافی نیز دارند.
آنها معتقد بودند که روسیه نیاز به تغییرات اساسی و عمده دارد. آنها خواستار یک تحول و انقلابی در روسیه بودند، اگرچه هدفهای مشترک و یکسانی نداشتند. اما در مورد پایان دادن به حکومت خودکامه و تزاری اتفاق نظر داشتند. به همین دلیل آنها کنستانتین را به عنوان جانشین الکساندر اول انتخاب انتخاب کردند.
در شورش
افسران شورشی که میدانستند هدف آنها تندروانه است و نمیتواند موجب حمایت اکثر سربازان شود، هدف اصلی خود را به سربازان نگفته بودند و آنها را با وعده «شرایط راحتتر و حقوق بیشتر» جذب خود کرده بودند.
در ۱۴ دسامبر حدود ۳ هزار سرباز به حمایت از افسران شورشی در میدان در شهر سنپترزبورگ اجتماع کردند و نسبت به کنستانتین اعلام وفاداری کردند. همین امر موجب شد که سرانجام نیکولای دستور به تیراندازی و کشتار این افسران و سربازان را داد.
همزمان با این شورش، شورش دیگری در شهر کییف آغاز شد. رهبران این شورش هم افسران ارتشی بودند که یکدیگر را میشناختند. اما از آنجاییکه هماهنگی لازم میان آنها نبود، به دلیل نفوذ عدهای خائن در میان آنها خیلی زود هم شورش آنها سرکوب شد و هم افسران و رهبران شورشی کییف دستگیر شدند.
شورشهای سنپترزبورگ و کییف به قیام دکابریستها معروف و مشهور است. در طی سرکوب قیام دکابریستها، پنج تن از رهبران آنها اعدام شدند و ۲۸ نفر تبعید شدند.
نیکولای اول به دلیل قدرت نمایی بیرحمانهاش، به نیکولای تازیانه زن مشهور است.
از آنجایی که نیکولای اول از برپایی قیامی دوباره هراس داشت، ارتشی از جاسوسان و کهنهسربازان ایجاد کرد.
دکابریستها ظاهرا در قیام خودشان شکست خورده بودند، اما در این شکست پیروزی نهفته بود.
قیام آنها زمینهساز سقوط حکومت تزاری در طی یک قرن بعد شد.
انقلاب صنعتی:
با تغییر اوضاع سیاسی روسیه، اوضاع اقتصادی رو به تغییر کرد. میزان واردات و صادرات افزایش یافته بود. صادرات غلات در روسیه از اواخر دهه ۱۸۳۰ تا اواخر دهه ۱۸۴۰ دوبرابر شد. همراه با این شبکه حمل و نقل روسیه نیز گسترش یافت.
در سال ۱۸۷۰ خطوط راهآهن مسکو را به سنپترزبورگ در کنار دریای بالتیک، رودی در کنار دریای سیاه، و اورنبورگ در کنار رود اورال متصل ساخت. سایر خطوط راهآهن حوزههای سنگ آهن کوههای اورال نزدیک یکاترین بورگ را به رودخانههایی که به آرخانگلسک درکنار دریای سفید میرسید، متصل ساخت. بودجه این خط و سایر خطوط راه آهن را عمدتا دولت تامین میکرد.
تغییرات در زندگی دهقانان نیز شروع شده بود. دهقانان طی قرنها، لباس، کفش، ابزار و دیگر اقلام مورد نیاز خود را تامین میکردند. در اوایل قرن ۱۹ دهقانان وسایل اضافی و مازاد از نیاز خود را فروش میرساندند. اما قدرت تولید آنها کند بود. بنابراین بازرگانان و اشراف خیلی زود تلاش کردند تا با خرید ماشین آلات و به کار گیری کارگران و سرفها، این تولیدات را به انبوه برسانند.
بین سالهای ۱۸۲۵ و ۱۸۶۰ تعداد کارگران کارخانهها از حدود ۲۰۰ هزار نفر به ۵۶۵ نفر افزایش یافت.
انتقال از ساخت اجناس با دست به تولید آنها با ماشینهای دارای نیروی محرکه در روسیه و جاهای دیگر را <<انقلاب صنعتی>> میگویند.
همراه با گسترش صنعت، نیاز به خواندن، نوشتن و سواد نیز بالا رفت. در سده نوزدهم میلادی، نظام آموزشی روسیه گسترش یافت.
اواسط قرن ۱۹ میلادی، روسیه فقط ۵ دانشگاه داشت با حدود ۳ الی ۴ هزار نفر دانشجو که عمدتا فرزندان اشراف و یا نظامیها بودند.
با وجود این پیشرفتها، اما روسیه دولت برعکس آمریکای قرون ۱۸ و ۱۹ دولت ضعیفی داشت.
بیداری فرهنگی در روسیه
در اواسط قرن نوزدهم، روسیه از لحاظ ادبیات، آهنگسازی و به طور کلی ادبی و هنری توانست در میان کشورهای دیگر صاحب آوازه و شهرت شود. مثلا در ادبیات الکساندر پوشکین، اکثر آثار او را در نقد اوضاع سیاسی روسیه بود و همین امر سبب شد که او را دوبار تبعید کردند. نخستین آهنگساز روسیه، میخائیل گلینکا بود که آهنگهای او تحت تاثیر آهنگسازان آلمانی و فرانسوی بود.
اما با این حال موسیقی او که بسیار عاطفی و احساسی بود، الهام گرفته از نغمههای عامیانه روسی بوده است.
آهنگسازان دیگر روسیه همانند: الکساندر بورودین، نیکولای ریمسکی کورساکف، پیوتر چایکوفسکی، وایگور استراوینسکی بعد از گلینکا از شهرت بسیاری برخوردار بودند.
روشنفکران: الکساندر هرتسن یک روشنفکر سیاسی دیگر بود. وی به دلیل اینکه به یک گروه سیاسی مخالف پیوسته بود، به مدت ۶ سال تبعید گردید. او اشراف زاده بود و توانست پس از دوران تبعید با ارثیهای که در دست داشت، به لندن مسافرت کند چرا که معتقد بود تنها در خارج از کشور میتواند دولت را مورد نقد قرار دهد. وی در لندن نشریهای به نام "ناقوس" منتشر کرد. تیراژ آن از ۳ هزار نسخه بالاتر نرفت و به مدت ده سال منتشر شد. اما صاحبان منصبان روسیه و حتی تزار هم آن را میخواند.
هرکس تمایل داشت که روسیه از اصطلاحات میانه روانهای که در اروپا متداول شده بود، تبعیت و پیروی کند. مانند: مدارس بیشتر، آزادی مطبوعات، حمایت از مطالعات علمی، پایان دادن به مجازات جسمانی مثل شلاق زدن و ... او خواستار اصلاحات رادیکال یعنی پایان یافتن سرف داری نیز بود.
هرتس و دیگر روشنفکران همکارش معتقد بودند که روسیه میتواند از غرب و اروپای غربی چیزهای زیادی بیاموزد، به همین دلیل به غرب گرایان مشهور شدند.
اما با این حال هرتس تمایل نداشت نظام اقتصادی اروپا، یعنی سرمایه داری در روسیه پیاده شود چرا که در نظام سرمایهداری، زمین، کارخانهها و ... به مالکیت خصوصی در میآید.
هرتسن به شکلی از نظام اقتصادی سوسیالیستی اعتقاد داشت که در طی آن زمین، کارخانهها و بنگاهها به کسانی تعلق داشته باشد که در آنها کار میکند.
عدهی دیگری از روشنفکران معتقد بودند که غرب چیزی برای یاد دادن به روسیه ندارد. این روشنفکران معتقد بودند که علم، پایههای کلیسای ارتدکس روسیه را تهدید میکند. آنها اعتقاد داشتند روسیه باید به گذشته اسلاوی خود بازگردد. از این رو به آنها اسلاودوستان میگویند. یکی از رهبران این گروه به آ.اس. خومیاکوف دوست خوب هرتس بود.
در میان روشنفکران روسیه یک گروه سومی نیز وجود داشت که نه غربگرایان موافق بودند و نه با اسلاودوستان؛ افرادی همچون نیکلای چرنیشفسکی. اما اینکه خواسته آنها چه چیزی بود، بیانش دشوار است. زیرا به نظر میرسد که آنها به هیچ چیز اعتقاد نداشتند و به آنها نیهیلیست، گفته میشود. نیهیل به معنای هیچ است.
این سه گروه به دلیل تبعیدها و محدودیتهای سیاسی عمدتا متمرکز روس ادبیات و تاریخ بودند. غربگرایان، پتر کبیر را به خاطر اصلاحات ستایش میکردند و اسلاودوستان او را به خاطر سست کردن آداب و رسوم سنتی روسیه مورد حمله قرار میدادند.
آنچه میان روشنفکران به عنوان وجه مشترک به حساب میآمد این است که همهی آنها مخالفت با سرمایه داری را به عنوان راه حل مشکلات روسیه ادامه میدادند.
جنگ کریمه:
روسیه گرچه کشور فقیری بود، اما ارتش بسیار قوی داشت و به همین دلیل دارای قدرت سیاسی نیز بود.
از شکست ناپلئون در سالهای ۱۸۱۲ تا ۱۸۵۰ روسیه از قدرت و نفوذ خود در حفاظت با شورشهایی که در اروپای شرقی صورت میگرفت، استفاده میکرد.
مثلا در سال ۱۸۴۹ در اتریش به رهبری لایوس کوسوت؛ یک شورش رخ داد که خواستار حق خودمختاری در داخل امپراتوری بودند و روسیه به کمک ۲۰۰ هزار سرباز خود به سرکوب این شورش کمک کرد.
نیکلای اول فکر میکرد با استفاده از ارتش روسیه میتواند، امپراتوری خود را گسترش دهد. بنابراین در سال ۱۸۵۳ نیروهای نظامی خود را به مناطق والاشی و مولداوی فرستاد. به این بهانه که میخواهد مسیحیانی که تحت سلطه حکومت عثمانی زندگی میکنند را نجات دهد. این در حالی بود که فرانسه، بریتانیای کبیر، اتریش از تسلط روسیه بر خاور میانه ترس داشت. در نتیجه به کمک ترکها رفتند و این عمل منجر به شکل گیری جنگ کریمه شد.
لف تولستوی، نویسندهای که بعدها در روسیه به شهرت فراوانی رسید، در شرایط جنگ در زمان جنگ کریمه را این گونه شرح میدهد: آموزش بیمعنی، جنگافزارهای بیفایده، بد رفتاری، تعلل همگانی، نادانی، تغذیه و بهداشت بسیار بد، آخرین ذره غرور و عزت نفس را در انسان نابود میکند.
نیکلای اول در فوریه ۱۸۵۵ به دلیل ذاتالریه درگذشت و پسرش الکساندر دوم به فرمانروایی رسید. الکساندر دوم خیلی زود به این چنگ فلاکت بار پایان و خاتمه داد.
در طی جنگ کریمه تقریبا ۶۰۰ هزار نفر کشته شدند، یعنی در حدود میزان تلفات جنگی داخلی در ایالات متحده.
در طی پایان جنگ و امضای پیمان در سال ۱۸۵۶ روسیه بخش عمدهی سرزمینی که در امتداد رود دانوب به تصرف درآمده بود را از دست داد. همچنین روسیه پذیرفت در بنادرش که در کرانهی دریای سیاه بود، استحکامات نظامی برپا نکند.
به گفته فلورینسکی، این جنگ افسانه قدرت شکست ناپذیر نیروهای نظامی روسیه را باطل ساخت.
الکساندر دوم که در سال ۱۸۵۵ تزار شده بود؛ هیچگاه زندگی فلاکت بار و فقر زیاد دهقانان را فراموش نکرد. در آن زمان به طور متوسط هر ماه ۶ شورش دهقانی صورت گرفت
بنابراین تزار الکساندر دوم تصمیم گرفت که سرفها یا دهقانانی که در خدمت اشراف بودند را آزاد کنند.
در بهار سال ۱۸۶۱ تزار الکساندر دوم اولین گام در روند اصلاحات را برداشت. این گام مساوی با آزادی همه دهقانان روسیه، چه آنهایی که برای اشراف کار میکردند و چه آنهایی که برای اشراف کار نمیکردند. به همین دلیل دهقانان او را تزار آزادی بخش مینامیدند. البته الکساندر دوم تغییراتی در نظام قضایی نیز ایجاد کرد و قوانین مالیاتی را اصلاح کرد و وضعیت آموزشی را بهبود بخشید.
این اصلاحات در حالی بود که الکساندر دوم برای اینکه به نوعی از سازش با اشراف برسد که مخالف لغو سرف داری بودند، قوانینی را وضع کرده بود؛ مانند اینکه اشراف میتوانند بیشتر زمینی که سرفها روی آن کار میکنند را برای خود نگه دارند و این یعنی تقریبا دهقانان فقط یک سوم زمینهایی که حق خود میدانستند را در اختیار داشتند، که این یک سوم نیز رایگان نبود. دهقانان برای خرید یک سوم زمین نیز از دولت وام و آن را به صورت اقساط چهل و نه ساله به دولت باز میگردانند.
همهی این عوامل موجب فقر بیشتر دهقانان گردید و به گفته الکساندر هرتسن در سرف داری کهن جای خود را به نوع جدید سرفداری داده بود.
این مشکلات منجر به ایجاد ۲ هزار شورش جدید توسط دهقانان گردید. شورش دهقانان، گروههای در حال افزایش رادیکالهای جوان را به انجام انقلابی سوق میداد. رادیکالهای جوان شامل پسران یا دختران اشراف کوچکتر یا صاحب منصبان دولتی و اکثر ساکن شهرها بودند. اکثر آنها دانشجویان فارغالتحصیل بودند. هدف آنها برقراری دموکراسی در روسیه بود.
رادیکالها و تروریستها
در سالهای ۱۸۷۳-۷۴ رادیکالها به صورت خودجوش و بدون هیچ رهبری خاصی به سمت ۳۰۰۰ روستا عازم شدند تا با دهقانان صحبت کنند و آنها را برای یک انقلاب هدفمند آماده کنند. رادیکالها سعی میکردند در همان روستا سکونت کنند و به کارهای پزشکی و نجاری و ... مشغول میشدند تا بتوانند به مرور زمان دهقانان را راضی کنند. دهقانان با برگرداندن کل زمین به آنها راضی بودند، اما به طور کلی نسبت به آنها بدبین بودند و حتی عدهای از دهقانان، رادیکالها را به پلیسها معرفی میکردند و همین امر موجب دستگیری و تبعید صدها رادیکالها میشد. اکثر دهقانان معتقد به کلیسای ارتدکس بودند و یا از مومنان قدیم به شمار میرفتند و به همین دلیل پیام روحانی ستیز رادیکالها را قبول نمیکردند. از طرفی برخی از دهقانان نیز هنوز به تزار وفادار بودند. به همین دلیل رادیکالها از دهقانان ناامید شدند و متوجه شدند که باید دنبال افراد دیگری برای ایجاد انقلاب باشد. از رادیکالهایی که به این قضیه اعتقاد داشتند، میتوان از گئورگی پلخانف نام برد. گئورگی پلخانف تحت تاثیر فیلسوف سیاسی آلمانی تبار مارکس بود که معتقد بود که تنها به وسیله کارگران صنعتی میتوان قیامی برای ایجاد یک جامعه دموکراتیک برپا کرد.
برخی از رادیکالها برای رسیدن به اهداف سیاسی خود، دست به اقدامات خشونتبار زدند، یکی از این گروهها، گروه <<اراده خلق>> که متشکل از چند ده نفر انسان میشد، او طی چند ده سال بعد، تاثیر شگرفی بر سرنوشت روسیه داشتند.
گروه اراده خلق چندین بار برای قتل تزار اقدام کردند و سرانجام در مارس ۱۸۸۱ موفق نشدند که الکساندر دوم را به قتل برسانند و این به معنای پایان عمر اصلاحات بود.
با مرگ الکساندر دوم، پسرش الکساندر سوم به فرمانروایی رسید. ولی هیچ اعتقادی به اصلاحات پدرش نداشت و بار دیگر سرفداری را در روسیه برقرار کرد.
اصلاحطلبان بار دیگر تصمیم گرفتند که الکساندر سوم را به قتل برسانند، گروهی دست به این اقدام زدند که موفق نشدند و پنج نفر از آنها اعدام شد. یکی از افرادی که در طی این ماجرا اعدام شد الکساندر اولیانف بود. سی سال بعد برادر او الکساندر اولیانف، که ولادیمیر نام داشت، انقلابی را رهبری کرد که به حکومت تزار پایان میبخشید. ولادیمیر در جهان با نام نیکلای لنین شناخته شده است.
یهود ستیزی
یکی از مشاوران تزار عقیده داشت که یهودیها در روسیه باید ریشهکن شود. او معتقد بود که یک سوم از آنها را میتوان مسیحی کرد، یک سوم را به بیرون راند و یک سوم دیگر را کشت و نابود کرد. روسها دلیل یهودستیزی خود را قتل عیسی مسیح میدانستند. قوانین سختی برای یهودیها در نظر گرفته شد به حدی که از یک گروه چند ده هزار نفری فقط چهار الی شش نفر میتوانست به مدرسه راه پیدا کند. اما برتر از آن حرکت و حملات خشونت باری بود که علیه یهودیها شکل گرفت و به قوم کشی معروف بود.
گروههای اراذل و اوباش به یهودیها حمله میکردند، خانههای آنها را میسوزاندند و اموال آنها را غارت میکردند. هزاران یهودی در طی این ماجرا کشته شدند.
مقامات ملی و کشوری روسیه در این مورد موضعگیریهای متناقض داشتند. آنها گرچه ظاهرا با این قومکشی مخالف بودند، اما در واقعیت وقتی درگیری و نزاعی صورت میگرفت، چند روزی صبر میکردند و بعد دست به اقدام میزدند. در طی یکی از حملات الکساندر سوم در مورد این قومکشیها اظهار داشت که من حتی بسیار خوشحالم که آنها [عوام] یهودیان را میزنند، اگرچه نمیخوام این عمل را مجاز شمرد.
یکی از برترین قومکشیها، کیشینف در شهری در ۲۰۰ کیلومتری شمال دریای سیاه رخ داد. این حادثه در بهار سال ۱۹۰۳ و در زمان عیدپاک و عید فصح صورت گرفت.
در نتیجه قومکشیها یک میلیون یهودی بین سالهای ۱۸۸۰ و ۱۹۱۴ روسیه را ترک کردند و در اروپای غربی و آمریکا ساکن شدند. باقی یهودیهایی که در روسیه مانده بودند در اواخر سده نوزدهم تا سال ۱۹۱۷، به یک گروه جنبش یهودی سوسیالیستی اصلاح طلب به نام (بوند) پیوستند. تا سال ۱۹۱۷ بوند به یک نیروی با اهمیت برای اصلاحات در روسیه تبدیل شد.
صنعتی کردن:
سیاستهای اقتصادی الکساندر دوم برای مردم روسیه، فرصتهای تازهای را به وجود آورد.
تجارت، حمل و نقل، تولید کارخانهای که در نیمه قرن صدم افزایش پیدا کرده بود با حمایت الکساندر سوم بیشتر و بیشتر شد. برای مثال میزان تولید آهن که در سال ۱۸۷۰ هشتصد هزار تن بود و در سال ۱۸۹۰ به دو میلیون تن رسید. خطوط راه آهن در سال ۱۸۹۱ حدود ۳۵ هزار کیلومتر بود و در سال ۱۹۰۱ به ۵۹ هزار کیلومتر رسید.
توسعه اقتصادی روسیه برای تعدادی از مردم روسیه باعث ایجاد شغل شد. اما با این وجود در اوایل قرن نوزدهم، میزان دارایی هر فرد کمتر از ۴۰۰ دلار بود، درحالیکه در همان سالها متوسط این دارایی مردم در اروپا و آمریکا بیش از ۱۶۰۰ دلار بود.
وضعیت دهقانان باز هم بدتر بود. چراکه آنها دستمزد کمی دریافت میکردند.
ساعات کاری بسیار بالا بود. در سنپترزبورگ ساعات کاری بین ۱۳ تا ۱۷ ساعت بود.
قحطی:
در زمستانهای سال ۱۸۹۰-۱۸۹۱ در روسیه و اروپا برف خیلی کمی بارید و در بهار ۱۸۹۱ بارش باران نیز حتی کم بود.
صادرات غلات در شش ماهه نخست سال ۱۸۹۱ افزایش یافت و همین مسئله اوضاع روسیه را وخیمتر کرد. افزایش صادرات غلات با حمایت ویشنگرادسکی صورت گرفت.
در اواسط ماه اوت ۱۸۹۱ صادرات چاودار ممنوع شد و این درحالی بود که ۳۶میلیون روس در آستانه مرگ از بیغذایی بودند.
پس دولت روسیه تصمیم گرفت تا غلات باقیمانده را بین مردم پخش کند. اما به دلیل کند بودن توزیع و حمل و نقل قبل از آنکه قحطی به پایان برسد، بیش از ۴۰۰ هزار نفر مردم روسیه گفته شده بودند. درحالیکه مردم و دهقانان روسیه به شدت گرسنه بودند، محصولات تولید آنها به افرادی فروخته میشد که قدرت خریداری آن را داشتند. این شرایط تنها منجر به از دست دادن جان مردم روسیه نشد،بلکه باعث شد تا انقلابی صورت بگیرد و حکومت تزاری به طور کلی از بین برود و دهقانان نیز آزاد شوند.
پایان حکومت تزاری: ۱۸۹۴-۱۹۱۷
الکساندر سوم در سال ۱۸۹۴ بر اثر بیماری کلیه درگذشت و پسر او نیکلای دوم درحالی که هیچ تمایلی به سلطنت و حکومت نداشت، به امپراتوری رسید.
در جشن تاجگذاری نیکلای دوم، حدود دوهزار نفر به دلیل ازدحام جمعیت برای گرفتن نوشیدنی رایگان جان باختند. نیکلای دوم به نشانه احترام به آن دو هزار نفر، میخواست، جشن را تعطیل کند، اما مشاوران و اطرافیان او اجازهی چنین کاری را به او ندادند. به همین دلیل تزار نیکلای دوم پس از ادامه آن جشن، آن هم بعد از کشته شدن دو هزار نفر به سنگدلی و بیرحمی تبدیل شد.
با این وجود، نیکلای دوم نه سنگدل بود و نه بیرحم، اما تمایلی نداشت که در کشورش اصلاحات دموکراتیک برقرار شود.
در آمریکا و اروپا، به تبعیت از زلاند نو و استرالیا تا حدی دموکراسی را پیاده کنند و مردم را در حکومت مشارکت دهند.
جنگ با ژاپن
نیکلای دوم در طول ده سالی که بر روسیه حکمرانی میکرد با چندین چالش رو به رو بود.
۱. دهقانان به وضعیت بد و فقر خود اعتراض داشتند و دست به شورش زدند.
۲. کارگرانی که در کارخانهها مشغول به کار بودند، در اعتراض به شرایط بدی که در کارخانهها حکمفرما بود، اعتصاب میکردند.
۳. روشنفکران و تحصیلکردههای جامعه خواستار دموکراسی و انتخاب دولت انتخابی بودند.
به گفته یکی از مشاوران تزار، پادشاه معتقد بوده است که به منظور جلوگیری از ایجاد یک انقلاب در روسیه به یک جنگ کوچک اما پیروز نیاز داشته است.
تصور روسها این بوده است که به راحتی میتوانند در این چنگ پیروز شوند، اما در فوریه ۱۹۰۴ ژاپنیها روسها را شکست سختی دادند و در پایان سال ۱۹۰۴ روسها دریافتند که دیگر جنگ را باختهاند. رهبری گروهی که در آن یکشنبه در سنپترزبورگ جمع شده بودند تا عریضه خود را به تزار تقدیم کنند با یک فرد روحانی به نام گئورگی گاپون بود.
یکشنبه خونین:
پس از شکست از ژاپن و بدتر شدن اوضاع معیشتی مردم در ژانویه ۱۹۰۵ حدود دویست هزار از مردم روسیه در سنپترزبورگ اجتماع کردند تا بتوانند عریضهی خود را به تزار برسانند. این راهپیمایان بهترین لباسهای خود را پوشیده بودند و عکس تزار را در دست گرفته بودند که این نشان میداد، آنها هنوز به تزار وفادار هستند. آنها در عریضهی خود که مبهم بود خواستار کاهش ساعات کاری به ۸ ساعت شده بودند و افزایش میران دستمزدها شده بودند.
اما دولت تزار با دیدن این صحنه به شدت ترسید و سربازان را در گوشه و کنار شهر گماردند و در روز ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵ سربازان آتش را به روی مردم گشودند و آنها را مورد اصابت و هدف قرار دادند. منابع از دست کم ۱۵۰ تا ۱۰۰۰ نفر، تعداد جانباختگان را اعلام میکنند. در عصر آن یکشنبه خونین، مردم فریاد میزدند ما دیگر تزار نداریم.
در طی یک سال پس از یکشنبه خونین، حدود هزار شورش و قیام دهقانی در نقاط مختلف روسیه صورت گرفت. اما شهرها به عنوان مرکز اصلی این قیامها به شمار میرفت. افرادی که در شهرها قیام میکردند، کارگران کارخانههای صنعتی در مسکو، سنپترزبورگ و دیگر نقاط روسیه قیام و شورش میکردند. شورش کارگران صنعتی نشان میداد که حاصل چهل سال تلاش روشنفکران الان به بار نشسته است.
نیکلای دوم اقدام به تاسیس مجلس دومای دولتی کرد، اما هرگز نتوانست مردم را آرام کند و او نیز همانند تزارها و پادشاهان دیگر برای آرام کردن شورشها دستور داد تا مردم را به آتش و خون بکشند. در آغاز احزاب سیاسی مانند، کادتهای لیبرال و دکابریستهای محافظه کار و میانهرو به ظاهر از تصمیم دولت راضی بودند.
اما گروههای سیاسی و تندروها به شدت مخالف این موضوع بودند.
گروه دیگر که شدیدا محافظه کار بودند و هنوز معتقد به استبداد مطلق بودند، بسیار خشمگین بودند و برای خالی کردن خشم خود سراغ همان سپربلای همیشگی یعنی یهودیها رفتند.
گروههای انقلابی چپ گرای روسیه نیز از این تصمیم تزار جا خوردند و متعجب شدند.
مردم در ابتدا از تشکیل این مجلس دومای دولتی خوشحال بودند، اما در اوت سال ۱۹۰۵ بعد از آنکه دولت جزئیات وظایف دوما را بر اساس پیشنهادات تزار علنی کرد، مردم بار دیگر ناراحت و خشمگین شدند؛ زیرا: ۱. نمایندگان دوما را فقط نجیبزادگان، اشراف؛ طبقات متوسط و دهقانان وفادار به زمستفوس تشکیل میدادند و کارگران و اقلیتهای دیگر نمیتوانستند به دوما راه پیدا کنند ۲. این دوما نسبت به قانونگزاری هیچ مشروعیت و حق قانونی نداشت. در واقع قدرت حقیقی در دستان تزار بود.
در این میان گروهها و شوراهای دیگری نیز پدید آمده بودند که کار هدایت و رهبری مردم برای قیام و انقلاب به عهده داشتند، آنها نه تنها به مردم راهکار بلکه اسلحه هم میدادند. موفقترین این شوراها شورای سنپترزبورگ با حدود ۵۰۰ هزار عضو بود. خود این شورا نماینده ۲۵۰ هزار کارگر بود و توسط منشویکها تاسیس شده بود. این شورا توانست علاوه بر بدست آوردن یک تریبون در میان نمایندگان برای مذاکرات کارگران، حتی یک روزنامه به نام "میلیشیایی" ( گروه شبهنظامی) منتشر کرد.
یکی از رهبران برجسته شورای سنپترزبورگ، دانشجوی رشته ریاضی به نام برونشتاین بود که نام انقلابی او لئون تروتسکی بود. تروتسکی مارکسیستی سرسخت و دو آتشه بود.
از طرفی شکست از ژاپن در سال ۱۹۰۵ موجب نارضایتی مردم و کاهش محبوبیت حکومت شده بود. نیکلای تصمیم گرفت که دیگر آتش بس اعلام کند و جلوی شکستهای فلاکت بار دیگر را با این عمل بگیرد. بنابراین با ژاپنیها وارد مذاکره شده و در طی این صلح کنترل کره و منچوری و راه آهن منچوری به دست ژاپنیها داده شد.
اما این صلح نیز موجب محبوبیت تزار نشد و در ماه اکتبر اعتصاب راه آهن روسیه را فلج کرد. در ماه دسامبر شدت اعتراضات به حدی بود که مسکو را به تعطیلی کشاند. هزاران هزار انسان در مسکو و سنپترزبورگ و دیگر نقاط کشته شدند. از اکتبر سال ۱۹۰۵ تا ژوئیه سال ۱۹۰۶ چهارصد مورد اعتصاب و شورش رخ داد. اعتصاب رزمنا و پوتمکین بود که در طی آن ملوانان کشتی را تصرف کردند و افسران آن را اعدام کردند.
هنگامی که این شورشها افزایش یافته بود. پیوتر استولیپین صدر اعظم بود و معتقد بود که راهی جز خشونت و کشتار مردم برای آرام کردن اعتصابات وجود نداشت و اگر این ناآرامیها ادامه پیدا کرد، باید خشونت بیشتری را اعمال کرد. این در حالی بود که او متوجه شده بود که وضعیت دهقانان واقعا اسف بار است و باید کاری برای بهبود اوضاع انجام داد. در طی این اقدام او دستور داد تا زمینهای بیشتر و اختیارات بیشتری به دهقانان در رابطه با زمینهایشان بدهند. نتیجه این اقدامات موجب آرامی نسبی اوضاع در سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۱ شد.
اما در سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳ تعداد این اعتصابات به سرعت افزایش پیدا کرد. در سال ۱۹۱۴ با اعتصاب نیمی از کارگردان صنعتی، دیگر حکومت بر روسیه امری مشکل بود.
در ۲۱ ژوئیه سال ۱۹۰۶ نمایندگان دوما برای اولین بار دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تا قانون گزاری به طور رسمی آغاز شود. آنها هم خواستار اصلاحات عینی سیاسی بودند و هم بابت جنگ ژاپن توضیح میخواستند.
اما نیکلای در ماه بعد تصمیم گرفت تا دوما را منحل کند و طی وضع یک قوانین اطلاعاتی جدید از شرکت نمایندگان مردم غیر روس که در خاک روسیه زندگی میکردند و یا نماینده مردم فقیر و دهقانان به شمار میرفتند، جلوگیری کرد تا اینگونه از شدت مخالفین خود بکاهد.
انتخابات برگزار شد و اینبار بیشتر شامل نمایندگانی از از زمینداران، اعضای متوسط و مرفه جامعه که امکان سازش آنها با تزار و مشاورانش زیاد بود، میشد.
نخست وزیر وقت نیکلای، استولیپن پیشنهاد افزایش میزان مالکیت فردی را ارائه داد. در طی این طرح به دهقانان علاوه بر وامهایی سبک، کمکهای فنی نیز ارائه میشد. استولیپین گرچه اصلاحات ارضی خوبی انجام داد، اما مخالفان تزار را به شدت سرکوب کرد.
دوما نیز وظیفه سرکوب مخالفان تزار را برعهده داشتند.
در سال ۱۹۰۶ نیروهای سیاسی ۱۴۰۰ تن را به قتل رساندند.
در سال ۱۹۰۷ این رقم به ۳ هزار تن رسید.
تمام این کشتارها و به آتش کشیده شدن روستاها به دستور استولیپین انجام شد. همین امر سبب شد تا در سال ۱۹۱۱ او را به ضرب گلوله از پای درآوردند.
"کروات استولیپین" ( اصطلاحی ناخوشایند برای طناب دار جلاد) هزاران هزار فرد را به قتل رساند.
در سال ۱۹۱۴ جنگ جهانی اول شروع شد. دهقانان و کارگران کارخانه که تا دو هفته پیش از آن اعتراض و آشوب به پا میکردند، الان به دلیل تمایلی که به طرفداری از متفقین داشتند، شب و روز بدون آنکه مزد بیشتری دریافت کنند، کار میکردند. اما تمامی رهبران و حتی جوانان روسی فکر میکردند که این جنگ کوتاه مدت خواهد بود و حتی در آن زمان نام سنپترزبورگ که یک کلمه آلمانی بود، به اسم پتروگراد که یک اسم روسی بود تغییر کرد.
از طرفی سربازان روسیه علاوه بر آنکه هیچگونه رهبری و هدایت درستی نداشتند، آموزش و غذای مناسب و حتی اسلحه نیز نداشتند. نتیجه این کمبودها شکست وحشتناک روسها در برابر آلمان در سال ۱۹۱۴ در تاننبرگ، شهری در ۱۶۰ کیلومتری شهر ورشو بود و در طی این شکست حدود ۱۶۰ هزار سرباز روسی یا کشته و یا مجروح و یا اسیر شدند.
در سال اول جنگ جهانی اول نزدیک به ۳ میلیون سرباز روسی، کشته، اسیر و یا زخمی شدند و متناسب با بالا رفتن آمار کشته شدگان و زخمیها و اسیران و ... باعث شد میزان حمایت مردم از حکومت هم روز به روز کمتر میشد.
در داخل روسیه نیز اوضاع روز به روز در حال بدترشدن بود، کمبود مواد غذایی؛ کمبود تجهیزات برای ارتش و مشکل دیگر آنکه سیستم حمل و نقل روسیه در اختیار نظامیان قرار گرفته بود و این به معنای عدم دسترسی مردم به غلات و مواد غذایی و ... بود. در نتیجه این مشکلات قیمت مواد غذایی همچون آرد چاودار، سیب زمینی و ... به حدود ۵ برابر بیش از شروع جنگ رسید.
در سال ۱۹۱۷ به دلیل مشکلاتی که در مورد مواد غذایی وجود داشت، مردم در پتروگراد شورش کردند، دولت طبق معمول سعی کرد که تا مردم را سرکوب کند. اما این بار موفق نشد زیرا که سربازان و نظامیان به جای تبعیت از دستور تزار به مردم پیوستند و به آنها ملحق شدند.
بعد از ناکامی تزار در سرکوب قیام ۱۹۱۷ مجلس دوما متوجه شد که نیکلای دوم دیگر نمیتواند بر مردم روسیه فرمانروایی کنن؛ چرا که نیکلای حتی دیگر یک ارتش قوی هم نداشت؛ درحالی که تزارهای دیگر حتی در زمان قحطی و قیام و شورش باز هم در مسند خود باقی مانده بودند. بنابراین دوما تصمیم گرفت تا دولت موقتی تشکیل دهد و نیکلای چارهای جز پذیرفتن آن نداشت و حکومت ۴۵۰ ساله تزاری به پایان رسید.
پس از برکناری نیکلای عدهای معتقد بودند که باید برادر او الکساندر بر مسند قدرت بنشیند؛ اما الکساندر میدانست که بدون حمایت مردم نمیتوان حکومت کرد، بنابراین قبول نکرد و طی چند ماه یک دولت موقت به ریاست الکساندر کرنسکی بر روسیه حکومت کرد. اما این دولت بسیار ضعیف تر از آن بود که بتواند مشکلات بزرگ روسیه را حل کند، پس خیلی زود این دولت موقت نیز برکنار شد و یک حزب سوسیال دموکراتیک کارگری یا همان بلشویکها بر روسیه حکمرانی کرد.
نظریات بلشویکها در مورد نظام سیاسی و اقتصادی برگرفته از نظریات کارل مارکس، بود و امروزه تفاسیر آنها از عقاید مارکس را کمونیسم مینامند. قیام بلشویکها را انقلاب اکتبر مینامند.
نام قیام اکتبر برگرفته از تقویمی است که در آن زمان هنوز هم در روسیه مورد استفاده قرار میگرفته است. این تقویم از تقویم گرگوری اروپا و ایالات متحده سیزده روز عقب است.
تقدیم گرگوری در سال ۱۹۱۸ به تقویم رسمی روسیه تبدیل شد.
بلشویکها معتقد بودند که تمام بنگاههای اقتصادی را دولت باید از طرف کارگران در اختیار بگیرند.
رهبر بلشویکها ولادیمیر ایلیچ لنین بود.
اقدامات صورت گرفته توسط بلشویکها:
۱. در مدت یک سال با آلمان صلح کردند و روسیه دیگر در جنگ جهانی دوم شرکت نکرد.
۲. دولت زمین را به دهقانان واگزار کرد.
۳. اختیار اداره کارخانهها به کارگران واگذار شد.
۴. پایتخت نیز از پتروگراد به مسکو منتقل شد.
تصرف قدرت توسط بلشویکها منجر به یک جنگ داخلی سی ساله شد. بلشویکها معروف به سرخها بودند و گروه مقابل آنها سفیدها بودند، تنها گروهی که در مخالفت با بلشویکها متحد شده بودند.
اکثر سفیدها خود نیز سوسیالیست بودند، اما آنها مخالف روشهای غیر دموکراتیک و وحشیانه بلشویکها بودند. اما برخی از آنها اشرافی بودند که مخالف اصلاح اراضی بلشویکها بودند و برخی از آنها هم معتقد بودند که تزار باید بار دیگر بر مسند قدرت قرار بگیرد.
کشورهای اروپایی و آمریکا و ژاپن برای اینکه از گسترش کمونیسم وحشت داشتند در این جنگ داخلی بسیار به سفیدها کمک کردند. به طوری که ژاپن ۷۲ هزار سرباز، آمریکا ۸۰۰۰ نیروی نظامی در اختیار سفیدها قرار دادند. اما تلاش آنها بی ثمر بود و سرخها پیروز میدان بودند و سرانجام در سال ۱۹۲۲ روسیه به همراه کشورهای همسایه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را تشکیل داد. این اتحادیه را مردمی تشکیل میدادند که به یکصد زبان مختلف صحبت میکردند.
اولین رهبر شوروی لنین بود.
پس از درگذشت لنین، ژوزف استالین رهبری شوروی را برعهده گرفت.
رویدادهای مهم در انقلاب روسیه
سال ۱۸۲۰
تندروهای موسوم به دکابریست موفق نمیشوند دولت تزار نیکلای اول را سرنگون کنند.
سال ۱۸۴۸
کارل مارکس و فردیش انگلس مانیفست کمونیست را مینویسد .
سال ۱۸۶۱
تزار الکساندر دوم سرفها را آزاد اعلام میکند.
سال ۱۸۸۱
الکساندر دوم ترور میشود.
سال ۱۸۹۴
نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه، بر تخت جلوس میکند.
سال ۱۸۹۵
دستگیری و تبعید لنین
سال ۱۸۹۸
تشکیل حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه
سال ۱۹۰۰
لنین نشریه تندروی ایسکرا را در مونیخ منتشر میکند.
سال ۱۹۰۲
تشکیل حزب انقلابی سوسیالیست
سال ۱۹۰۳
حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه به دو شاخه منشویکها و بلشویکها تقسیم میشود.
سال ۱۹۰۴
آغاز جنگ روسیه-ژاپن
سال ۱۹۰۵
کشتار صدها تن در "یکشنبه خونین"؛ نیکلای دوم دوما را تاسیس میکند؛ اعتصابات و اعتراضات روسیه را فلج میکنند؛ تشکیل اولین شورا در سنپترزبورگ
سال ۱۹۱۴ -۱۹۰۷
روسیه در گیر و دار بلوای سیاسی، اعتصابات، مشکلات اقتصادی و حملات بیوقفه تروریستی
سال ۱۹۱۴
ورود روسیه به جنگ جهانی اول
سال ۱۹۱۵
تزار نیکلای فرماندهی نیروهای روسیه را بر عهده میگیرد؛ راسپوتین مسیر تصمیمگیریهای دولت را تغییر میدهد؛ افزایش بیاعتمادی و خشم عموم از نظام پادشاهی؛ ضعف شدید روسیه در جنگ.
سال ۱۹۱۶
قتل راسپوتین؛ دولت تزاری با بحران رو به رو میشود.
سال ۱۹۱۷
در ماه فوریه، انقلابیون در پترزبورگ قدرت را به دست گرفتند. نیکلای از حکومت کناره گیری کرد. دولت موقت در قدرت با کمیته اجرایی سهیم میشود.
لنین برای تهییج بلشویکها باز میگردد. پترزبورگ در "روزهای ژوئیه" به لرزه در میآید. لنین از روسیه میگریزد، شوراها در سرکوب شورش کورنیلوف به کرنسکی کمک میکنند؛ لنین بار دیگر برای رهبری بلشویکها باز میگردد. بلشویکها وارد کاخ زمستانی میشوند. انحلال دولت موقت و کنترل کشور
۱۹۱۸- ۱۹۲۱
شروع همزمان جنگ داخلی روسیه و موج وحشت سرخ، اعمال سیاست کمونیسم جنگی توسط لنین.
سال ۱۹۱۸
امضای پیمان برست-لیتوفسک توسط لنین و خروج روسیه از جنگ جهانی اول؛ انحلال شورای قانونگزار توسط بلشویکها؛ تشکیل چکا( سازمان پلیس مخفی) توسط بلشویکها؛ نامگزاری مجدد حزب کمونیست سرتاسری روسیه توسط بلشویکها؛ حکومت دیکتاتوری بلشویکها؛ نیکلای و خانوادهاش اعدام میشوند.
سالهای ۱۹۱۹-۱۹۴۳
کمینترن سعی میکند کمونیسم را در لوای سوسیالیسم به رهبر جهان بدل کند.
سال ۱۹۲۱
طرح سیاست اقتصادی جدید توسط لنین؛ سرکوب شورش کرونشتات توسط کمونیستها
سال ۱۹۲۲
ایجاد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
۱۹۲۴
مرگ لنین، پیروزی استالین در جنگ قدرت
سال ۱۹۲۵
برکناری تروتسکی از قدرت
سالهای ۱۹۲۹-۱۹۲۷
تحکیم قدرت استالین و شروع دیکتاتوری او.
سالهای ۱۹۳۲-۱۹۲۹
استالین طرح اشتراکیسازی کشاورزی و صنعتیسازی گسترده را آغاز میکند؛ دهقانان مقاومت میکنند و میلیونها تن از گرسنگی میمیرند یا توسط استالین به شدت سرکوب میشوند.
سالهای ۱۹۳۸-۱۹۳۵
تصفیه بزرگ با نظارت استالین
سال ۱۹۴۰
ترور تروفسکی در مکزیک
سال ۱۹۵۳
مرگ استالین
سال ۱۹۹۱
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
نظام کمونیسم در سال ۱۹۱۷ بر روسیه حاکم شد، این در حالی بود که نظام کمونیسم یک نظام اقتصادی و سیاسی بر مبنای نظریات کارل مارکس، فیلسوف سیاسی، آلمانی بود. این نظام در طی سی سال ملت و سرزمین روسیه را که بسیار عقبافتاده، فقیر و زراعی بود را به یک ابرقدرت صنعتی برای ایالات متحده تبدیل کرد.
این عقب افتادگی روسیه که وسعتی زیاد داشت و بخش اعظم اروپای شرقی را شامل میشد، به دلیل حمله مغولها در قرن سیزدهم بود که با ورود خود اثرات مخرب زیاد و ویرانیهای بسیاری برای روسیه داشت و دلیل دیگر اینکه مغولها مانع ارتباط مردم روسیه با خارج از مرزهای خود میشد.
پس از خروج مغولان، روسیه به مدت ۳۳۰ سال تحت حکومت مستبد تزارها بود. تزاری که حتی رهبری کلیسای ارتدکس را نیز برعهده داشت.
در آن زمان وسعت مرزهای روسیه، ۲۲ میلیون کیلومتر مربع بود و تقریبا مساحتی برابر با آمریکای شمالی داشت.
جمعیت مردم روسیه شامل ۱۴۰ میلیون نفر بود که این جمعیت علاوه بر روستبارها شامل گروههای مستقل دیگر مانند: یهودیها، ارمنیها، بالتها، فنلاندیها، آلمانیها؛ لهستانیها و اوکراینیها و گروههای دیگر میشد.
تزارها مدعی بودند که حکومت آنها مورد تایید خداوند است. به همین دلیل هم بر دولت و هم بر کلیسا تسلط بسیار زیادی داشتند. در این میان وظیفه کلیساها این بود که در مردم روحیه خاکساری و تواضع در برابر تزار را تقویت کنند.
مورخی به نام جی.ان.وستوود میگوید: ده قرن متوالی کار کلیسای ارتدوکس روسیه این بود که مردم را متقاعد کند درد و رنجی که زیر یوغ تزارها متحمل میشوند، برای روحشان خوب است و از این طریق امکان هرگونه پیشرفت و بهبود شرایط را منتفی ساختند.
از آنجایی که تزار توانایی اداره کشور را به تنهایی نداشت، از طرف نحیبزادگان و اشراف زمیندار و مقامات کلیسا مورد حمایت قرار میگرفت و درقبال این حمایت به آنها پستها و مقامهای دولتی اعطا میشد. همین مسئله باعث شده بود که این گروه کوچک بر اکثریت مردم که در فقر و بدبختی به سر میبردند، حکومت و سلطه داشته باشند.
اقتصاد روسیه در زمان تزارها متکی بر کشاورزی بود و برای دهقانان روسیه جز بدبختی و فلاکت چیزی نداشت. عمدتا پول و ثروت در دست اشراف زادگان بود.
در قرن نوزدهم، ۸۰ درصد از دهقانان روسیه شامل سرفهایی بودند که از خود هیچ زمینی نداشتند. آنها از هنگامی که متولد میشدند تا زمان مرگ موظف بودند که برای اشراف زادگان کار کنند و محکوم به زندگی همچون بردگان بودند. با سرفها همچون حیوان برخورد میشد؛ ایوان تورگینف، نجیبزاده و نویسنده روس در این باره مینویسد که یک بار مادربزرگش چنان از سرف جوانش به خشم درآمد که با یک ضربه بیهوشش کرد. بعد بالشی برداشت و روی سر او گذاشت و رویش نشست تا جوان خفه شد. تورگینف میگوید مادربزرگش اعلام کرد: من هر رفتاری که بخواهم با آدمهایم میکنم و از این بابت به هیچ کس توصیه نمیکنم.
سرفها هم بارها در اعتراض به این وضعیت قیام کردند، یعنی چیزی معادل با پانصد قیام در فواصل سالهای ۱۸۲۵ تا ۱۸۵۴. اما تزارها فقط به سرکوب آنها میپرداختند.
زندگی اقلیتهای قومی، مانند ارمنیها، بالتها، استونیها، لتونیاییها، لیتوانیاییها، لهستانیها و ... در روسیه بسیار سخت بود.
این گروهها از تلاش تزار برای "روسی سازی" بسیار منزجر بودند.
تزار آنها را مجبور میکرد تا به زبان روسی صحبت کنند و حتی آداب و رسوم خود را رها کنند.
یهودیها در تمام تاریخ روسیه مورد اذیت و آزار و شکنجه بودند. اگر حادثهای در روسیه رخ میداد که به دلیل فجایع طبیعی بود و یا عامل آن انسان بود، دلیل آن یهودیها شناخته میشدند و به همین دلیل مورد آزار و قتل و عام قرار میگرفتند.
تزار الکساندر دوم در سال ۱۸۵۵ به قدرت رسید و با هدف تسلط بیشتر و کنترل زیر دستان خود دست به اقداماتی برای بهبودی اوضاع سرفها زد.
مثلا در سال ۱۸۶۱ بیست میلیون سرف را آزاد کرد و برنامهای برای اصلاحات ارضی وضع کرد. از شدت سانسور کم کرد. مدارس و دانشگاههای جدید تاسیس کرد. دادگاههایی نیز با حضور هیئت منصفه تشکیل داد.
جریان اصلاحات ارضی هم هیچ خیر و منفعتی برای دهقانان نداشت، در طی این اصلاحات فقط بخشی از زمین به آنها تعلق میگرفت. سرفهای اندرونی یا همان خدمتکاران خانه که هیچ حق تملکی نداشتند. گاهی هم یک زمین را نه تنها به یک سرف، بلکه به یک روستا داده میشد.
بعدها این قوانین به حدی پیچیده شد که نجیبزادگان، سرفها را فریب میدادند و بیش از نیمی از زمینهای زراعی آنها را به نام خود میزدند.
بعدها گروههای انقلابی زیادی پدید آمدند و دهقانان نیز که دیگر به طلب زمینها بسنده نمیکردند، همین امر منجر به ایجاد انقلابی شد که به دنبال برچیده شدن نظام ظالمانه تزاری بودند.
در تاریخ یکم مارس سال ۱۸۸۱ مرد جوانی به نام نیکلاس ریساکوف توانست با قرار دادن بمبی در زیر کالسکه تزار او را ترور کند. الکساندر سالم و لرزان از کالسکه خارج شد تا به مجروحان کمک کند، اما جوانی لهستانی به نام ایگناسی گرینویتسکی جلو آمد و بار دیگر به سوی الکساندر شلیک کرد و پاهای تزار الکساندر بر اثر انفجار پاره پاره شد. پیکر او به کاخ برده شد و در میان کشیشان؛ اشراف زادگان و ... از دنیا رفت.
گروه اراده خلق که مسئولیت این حرکت را به عهده گرفته بود و آن دو جوان نیز از همین گروه بودند، کار خود را این چنین توجیه کردند: الکساندر مرد، چون به مردمش اهمیت نمیداد... . او مالیاتهای سنگینی بر مردمش تحمیل کرد... . او فقط به ثروتمندان اهمیت میداد ... او در تجمل زندگی میکرد... . او تمام کسانی را که به نیابت از مردم مقاومت میکردند یا برای تحقق عدالت میکوشیدند، به دار آویخت یا تبعید کرد.
ترور الکساندر نه تنها سودبخش نبود، بلکه اصلاحات نظام روسیه را به مدت یک ربع قرن به تعویق انداخت. الکساندر سوم نیز بسیار با خشونت با مردم و معترضین برخورد کرد. او برای سرکوب قیام کنندگان اقدام به تشکیل گروهی به نام پلیس مخفی تزار کرد.
اما مردم روسیه نه تنها ناامید نشدند بلکه با عزمی راسخ برای پایان دادن به حکومت تزار اقدام کردند.
در قرن نوزدهم فرآیند صنعتی سازی در اروپا شکل گرفت.
در اواسط قرن نوزدهم روسیه نیز به این فرایند ملحق شد. کارخانههای بزرگ با تولیدات زیاد و بیپایان خود زندگی مردم روسیه را تغییر میدادند. خط آهنی وسیع و سرتاسری سیبری نقاط دور غرب روسیه را ولادیوستوک، شهری بندری که هزاران مایل دورتر از منتهی الیه غرب روسیه بود، مرتبط و متصل میساخت.
نتیجه صنعتی شدن در روسیه، ایجاد طبقهای جدید به نام "طبقه کارگر" بود.
کارگران کارخانهها اغلب دهقانانی بودند که زمین خود را رها کرده بودند و به کار خانهها رو آورده بودند. اوضاع کارگران در کارخانهها بسیار بد و نامطلوب بود.
یک کارگر روسی در سال ۱۸۶۱ اوضاع را برای یک بازدید کننده روسی اینگونه نقل میکند.
درآمد ماهیانه من چهار روبل [ حدود دو دلار ] است ... . تمام وقتم در کارخانه پنبهریس میگذرد- از پنج صبح تا هشت شب. همسر و دو دخترم تابستانها هفتهای پنج روز در مزرعه یک [نجیب زاده] کار میکنند. آنها پول نمیگیرند. زمستانها هر کاری که [ مباشر] از آنها بخواهد، میکنند. پسرم ( که هفده ساله است) نیز در کارخانه کار میکند و ماهی دو روبل میگیرد.
متوسط ساعات کاری کارگران از ۱۱ ساعت و ۵۰ دقیقه تا ۱۴ ساعت و ۲۵ دقیقه متغیر بود. برخی از کارگران حتی ۲۰ ساعت هم کار میکردند.
کارگران هیچ حق و حقوقی نداشتند، هیچ قانونی برای بهتر شدن اوضاع آنها وجود نداشت. هرگونه اعتصاب علیه آنها نیز شدیدا سرکوب میشد.
برخلاف کارگران و دهقانان که هیچ حقی حتی برای اعتراض هم نداشتند، طبقه متوسط و کوچک روسیه مانند: بانکدارها، تاجران و وکلا فرصت خوبی برای تغییر بخت و اقبال خود داشتند. این قشر نیز خواهان برچیده شدن نظام ظالم تزاری و یا دست کم اصلاح آن بودند.
این طبقه متوسط باید میتوانستند خشم دهقانان و کارگران را کنترل کنند و به آنها سمت و سو و هدف بدهند، دیگر مهار شورش و قیامها امکان پذیر نبود.
ولادیمیر ایلیچ لنین که رهبری انقلاب آتی و مهم روسیه را برعهده داشت، معتقد بود که باید در جهت به انجام رساندن انقلاب یک نظریه انقلابی داشت و بدون آن انقلابی ایجاد نخواهد شد.
در اوایل قرن نوزدهم، افراد تحصیلکرده در روسیه با ایدههای غرب و اروپا آشنا شدند. این گروه طبقه روشنفکران را تشکیل میدادند و در ابتدا شامل نجیبزادگان بودند.
در سدههای سوم و چهارم قرن نوزدهم گروه روشنفکران دچار اختلاف شدند و همین اختلاف باعث تقسیم شدن آنها به دو گروه؛ غربگرایان و اسلاو دوستان شد.
غرب گرایان معتقد بودند که جامعه روسیه به طور کلی باید جا پای غرب بگذارد و تمام اصول آنها را با تاکید بر علم، قانون اساسی و آزادیهای فردی به اجرا دربیاورد. گروه دیگر اسلاو دوستان بودند؛ این گروه معتقد بودند که روسیه به طور کلی باید غرب را فراموش کند و به اصلاح نظام حاکم و توسعه آن بپردازد. نظام و ساختاری که منطبق بر فرهنگی سنتی اسلاو باشد. این گروه خواستار حفظ کلیسای ارتدکس و حکومت تزار بودند. گرچه با نظام ارباب رعیتی نیز مخالف بودند.
الکساندر هرتسن Алекса́ндр Ива́нович Ге́рцен که به "پدر سوسیالیسم روسی" معروف است، یکی از همین گروه اسلاوگرها بود، تفکرات و نوشتههای الکساندر هرتسن تاثیر بسیار زیادی در انقلاب روسیه گذاشته بود. او معتقد بود که آینده روسیه برای اروپا خطرناک است و اگر آزادی فردی مورد توجه قرار نگیرد، برای روسیه هم خطرناک خواهد بود. هرتسن عقیده داشت، ادامه استبداد نیز در یک قرن آینده، ویژگیهای خوب مردم روسیه را نابود خواهد کرد. به عقیده او بهترین راه حل برای مشکلات دهقانان بسط و گسترش آرمانهای اسلاوگرایانه و تبدیل آن به نوعی سوسیالیسم بود، یعنی دولت اداره اقتصاد کشور را با هدف حل مشکلات مردم به عهده بگیرد.
بعدها آموزههای هرتسن موجب به وجود آمدن جنبشی به نام "مردمگرایی" شد که در روسی به نام "نارودنیک" معروف است. هرتسن معتقد بود که جنبش و انقلاب باید از میان طبقه فرودست جامعه یعنی دهقانان آغاز میشد.
جنبش نارودنیک از دهه چهارم قرن نوزدهم از اقشار متوسط جامعه، کارگران دولت، مدیران تجاری و روحانیون که به گروه نجیب زادگان متعلق نبودند، نیرو جذب کرد.
این گروه تا دهه هفتاد به فعالیتهای خود ادامه دادند و برای تحقق اهداف خود، افرادی را به روستاها میفرستادند تا دهقانان را متقاعد کنند که علیه تزار شورش کنند.
میخائیل باکونین، یکی دیگر از افراد روشنفکر که نجیب زادهای دارای نفوذ بود و در انقلاب روسیه هم بسیار تاثیر گزار بود، معتقد بود که برای خلاص شدن از نظام منفور حاکم لازم است که انقلابیون به ترور روی بیاورند. کتاب معروف باکونین در این زمینه "خداوند و دولت، خواستار اغتشاش" است. این گروه که سرگئی گنادیویچ نچایف یکی دیگر از افراد مهم و تاثیر گزار ان است، در پی اصلاح نظام حاکم نبودند، بلکه آنها در پی تخریب و ویرانی بودند.
اعتقاد این گروه به تخریب و ویرانی منجر به ایجاد جنبشی به نام نیهیلیسم شد. نیهیلیسم در دهه شصت میلادی رواج بسیاری داشت. تورگینیف، نویسنده روس، نیهیلیست را اینگونه توصیف میکند: [ نیهیلیست] انسانی است که در مقابل مقامات سر خم نمیکند و چشم و گوش بسته به هیچ اصلی دل نمیبندد، حتی اگر آن اصل و اصول بسیار محترم و مقبول به نظر آید.
گروه "اراده خلق" یکی از مشهورترین گروههای نیهیلیست به شمار میآید که در گذشته تزار الکساندر دوم را نیز ترور کرده بودند.
روشنفکر دیگری که خود زمینهساز تشکیل یک حزب انقلابی دیگری شد، پیتر تکاچف نام داشت که میگفت: بر بیرق حزب انقلابی، حزبی که به جای استدلال، به عمل روی اورد، فقط و فقط میتوان کلمات ذیل را نوشت: علیه دولت بجنگید، علیه نظام فعلی امور بجنگید، تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفس بجنگید.
نویسنده مشهور دیگری به نام نیکلاس گاورلوویچ چرنیشفسکی معتقد بود که برای موفقیت در انقلاب و داشتن انقلابی موفق نیاز به فردی بیرحم از تباری جدید- مردی جدید، وجود دارد. کتاب معروف او به نام "چه باید کرد" به نقل از منتقدانش به "انجیل واقعی دو نسل از انقلابیون" تبدیل شده است.
اما در این میان فرد مهمی که تفکر و نظریاتش تاثیر بسیار زیادی بر انقلاب روسیه داشته است، کارل مارکس، فیلسوف آلمانی بود. مارکس نیز مانند بسیاری از روشنفکران از اوضاع سخت و طاقت فرسای کارگران ناراحت بود. او معتقد بود که "پرولتاریا" درست مانند بردگان قرون وسطی به دام افتاده و اسیر شدهاند. او معتقد بود که صاحبان پول و قدرت و یا همان طبقه بورژوا یکی از دشمنان طبقه کارگر بود، اما دشمن دیگر این گروه به عقیده مارکس، مذهب نظام یافته. کلیسایی که با وعده دادن یک زندگی دیگر و بهتر در بهشت، هماهنگ با ثروتمندان در حال تحمیل شرایط حاکم بر کارگران هستند.
مهمترین اثر مارکس، "مانیفست کمونیست" نام دارد که با همکاری فردریش انگلس نوشته و کتاب دیگر وی "سرمایه" نام دارد.
مارکس و هم مسلکان او معتقد بودند که دهقانان نمیتوانند انقلاب کنند، همانطور که روشنفکران دیگر به توانایی دهقانان در ایجاد انقلاب شک کرده بودند. از طرفی مارکسیستها مخالف اقدامات تروریستی دیگر گروهها بودند و حتی این اقدامات را زیاده روی میدانستند. مارکسیستها معتقد بودند که جایگاه خط مقدم انقلاب از آن کارگران صنعتی شهرها یا همان پرولتاریاست.
در مجموع میتوان گفت که جنبشهای مارکسیستها، نیهیلیستها و پوپولیستها به همراه دیگر سازمانهای اعتقادی، جوانان تحصیل کرده روس را در اواخر قرن نوزدهم به ایجاد انقلابی ترغیب کردند.
البته مارکس معتقد بود که باید جایگاه انقلاب یک کشور کاملا صنعتی باشد، اما سالها بعد لنین که تحت تاثیر کتاب "چه باید کرد" و نوشتههای مارکس قرار گرفت، تصمیم گرفت خود رهبری این انقلاب را برعهده بگیرد.
بعد از آنکه مارکس و دیگر روشنفکران تشخیص دادند که تنها کارگران صنعتی میتوانند انقلابی را به پا کنند، آنها ایده رهبری این گروهها را مطرح کردند.
آنچه لنین را ترغیب به انقلاب و رهبری آن میکرد: ۱. اعدام برادر او الکساندر ایلیچ اولیانف در ماجرای ترور نا موفق تزار بود ۲. در هنگام محکومیت الکساندر که او را در خانه ساشا صدا میزدند، پدر لنین فوت کرده بود و مادر او به تنهایی به پسر محکوم خود تلاش میکرد. اما هیچ کسی به او در این راه کمک نکرد.
اعدام برادر لنین و رفتار سنگدلانه بورژواها، نفرتی عمیق و ماندگار در دل لنین ایجاد کرد.
لنین به همراه همفکران خود اقدام به نوشتن مقالههای تند و منتقدانه کرد و دعوت به انقلاب مارکسیستی میکرد. همین امر موجب شد تا پنج سال به سیبری تبعید شود. اما لنین در آنجا نیز با دیگر روشنفکران تبعیدی آشنا شد و ارتباط گرفت. او در سیبری با معلم جوانی به نام "نادژدا کروپسکایا" آشنا شد و ازدواج کرد. انها بعد از آزادی به کشورهای غربی سفر کردند و مدتی در مونیخ ساکن شدند و در آنجا به کمک مهاجران مارکسیست توانست روزنامه "ایسکرا" (جرقه) را منتشر کند، روزنامهای که به دلیل لحن تندش به صورت قاچاق به روسیه راه پیدا میکرد.
در سال ۱۸۹۸ یک حزب سیاسی به نام حزب "سوسیال دموکرات کارگری روسیه" با رهبری گئورگی پلخانوف تاسیس شد.
اما در سال ۱۹۰۳ اختلافاتی در میان این حزب ایجاد شد و این حزب را به دو دسته "بلشویکها" ( اکثریت) و "منشویکها" ( اقلیت) تقسیم کرد.
منشویکها معتقد بودند که تغییرات اجتماعی باید به تدریج و به صورت دموکراتیک عملی بشوند و هر فردی که تفکرات مارکسیستی نیز دارد، جذب بشود.
اما گروه منشویکها که لنین رهبری آن را برعهده داشت، میخواستند با شیوههای خشونتآمیز و غیردموکراتیک قدرت را به دست بگیرند و نباید هر کس و ناکسی وارد حزب بشود.
در میان اختلافات مارکسیتها، یک گروه دیگری به نام حزب انقلابی سوسیالیست به نام ( اس. ار.) تشکیل شد و خیلی زود به رقیبی برای مارکسیستها تبدیل شد. به عقیده این گروه ( اس.ار.) دهقانان ستون فقرات جنبش مردمی علیه تزار بودند. آنها حامی سوسیالیست و دموکراسی بودند و برای دستیابی به اهداف خود از تروریسم نیز هیچ ابایی نداشتند.
جنگ جهانی اول در ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۴ با ترور دوک اعظم، فرانتس فردیناند، در شهر سارایوو که بخشی از اتریش بود، آغاز گردید.
مقامات اتریش، صربستان را متهم به مشارکت در این ترور کردند، روسیه به حمایت از صربستان که متحد اسلاو خود بود به پا خواست. آلمان نیز به حمایت از اتریش به جنگ پیوست و علیرغم تلاش دیپلماتها ۲۷ کشور وارد این معرکه شدند. روسها که تا دیروز علیه تزار به شورش و قیام میپرداختند امروز به دور تزار گرد آمده و فریاد میهن دوستی و تزار دوستی برمیآوردند. مجلس دومای روسیه نیز به بودجه شرکت در جنگ رای مثبت داد و با این کار از تزار حمایت کرد و تزار نیز مجلس را تحت حمایت بیشتر خود گرفت.
راسپوتین کشیش دهقانزادهای بود که بسیار به عیاشی و شراب خواری معروف بود. او به دلیل آنکه بیشتر وقت خود را به زنباره گی و تفریح میگذراند در نظر مردم روسیه بسیار منفور بود.
تزار نیکولای و ملکه الکساندارا دارای ۴ دختر و یک پسر بودند. این پسر که پس از ۴ دختر به دنیا آمده بود؛ دارای بیماری هموفیلی بود و در نتیجه این بیماری ممکن بود که وارث تخت پادشاهی بر اثر یک جراحت و خونریزی از دنیا برود.
در یکی از این خونریزیها که حال پسرک بد شده بود و در بستر بیماری افتاده بود، راسپوتین توانست با چندین بار دعا و نیایش و فقط نگاه کردن به پسرک حال او را خوب کند. پسر بدون هیچ دارو و مداوای فیزیکی حالش خوب شد و این مسئله چندین بار تکرار شد. همین مسئله موجب محبوبیت بیش از حد راسپوتین در نزد ملکه و تزار شد؛ به حدی که در تصمیمات مهم کشوری نیز نظیر انتساب الکساندر پروتوپوپوف به عنوان وزیر کشور. در حالیکه پروتوپوپوف فردی بیمار و مجنونی بود که علاقه زیادی به علوم غریبه و خفیه داشت. سرانجام جمعی از شاهزادگان به سرکردگی یوسوپوف تصمیم گرفتند که او را به قتل برسانند و این نقشه خود را عملی کردند.
پس از آنکه در دوم مارس سال ۱۹۱۷ مجلس دوما تصمیم گرفت تا تزار نیکلای را برکنار کند، نیکلای پس از تمکین رای مجلس دوما تصمیم گرفت تا برادر خود میکائیل را به جانشینی خود انتخاب کند، چرا که پسر اون بسیار جوان بود و به بیماری لاعلاجی مبتلا بود. اما میخائیل نپذیرفت و به این ترتیب حکومت سیصد ساله رومانفها به پایان رسید.
اما اینک دو رقیب وجود داشت که بر سر امپراتوری با یکدیگر رقابت میکردند: ۱. سازمان اول از نمایندگان سابق دوما تشکیل شده بودند و منافع قشر متوسط روسیه حمایت میکردند؛ گروه دوم، کمیته اجرایی شورای کمسیرهای مردم یا کمیته اجرایی نام داشت. اعضای این گروه شامل سربازان، کارگران، انقلابیون سوسیالیست و چند تن بلشویک میشد.
این دو گروه با یکدیگر در تناقض و کشمکش بودند تا اینکه کمیته اجرایی تصمیم گرفت تا دومای قدیمی رهبری روسیه را برعهده بگیرد.
کمیته اجرایی معتقد بود که فعلا زمان شکلگیری یک انقلاب سوسیالیستی در روسیه فرا نرسیده است و لازم است که از طبقه متوسط روسیه یک طبقه کاپیتالیست ساخت و دولت تحت نفوذ دوما بهترین گزینه برای ایجاد چنین طبقهای بود.
کمیته اجرایی فقط قصد داشت که به دولت موقت مرجعیت بدهد و بس. ا.ای.گوچکو که وزیر جنگ جدید بود، خاطر نشان کرد که دولت موقت هیچ قدرت حقیقی ندارد. یعنی خود کمیته اجرایی نیز احکامی صادر میکرد؛ مانند: اقتدار نهایی بر ارتش حق شورای پتروگراد بود، نه دولت موقت.
الکساندر کرنسکی به عنوان نخست وزیر دولت موقت انتخاب شد.
اصلاحات دولت موقت:
۱. وضع قوانینی که به موجب آنها، تمامی شهروندان از حقوق مدنی و قانونی کامل برخوردار میشدند.
۲. هر نوع تبعیض ممنوع اعلام شد و آزادی بیان و مطبوعات نیز تایید شد
۳. مجازات مرگ ملغی شد
۴. همچنین دولت موقت اعلام کرد که انتخابات سرتاسریای برگزار شود تا بر اساس آن، نمایندگان (( شورای قانونگذار))- هئیتی که به طور مادام العمر بر روسیه حکم میراند- انتخاب شوند.
دو تصمیم بزرگی که توسط دولت موقت صورت گرفت و منجر به شکست و ناکامی شد.
۱. این دولت بر تعهد شرافتمندانه خود برای کمک به متحدانش در جنگ جهانی اول پافشاری کرد و همین امر موجب نارضایتی مردم روسیه شد. دولت موقت اعتقاد داشت اصلاحات ارضی و مشکلات مربوط به غذا باید بعد از جنگ جهانی اول حل شود.
۲. دولت موقت از تمامی تبعیدیان سیاسیای که در سالهای حکومت رومانفها تبعید شده بودند، استقبال کرد. بسیاری از این تبعیدیان سابق، رهبران مشتاق سرنگونی دولت موقت بودند. از نظر تندروهای تبعیدی روسیه، سرنگونی تزار تازه به معنای آغاز انقلاب حقیقی بود.
حاصل این استقبال بازگشت دو انقلابی تبعیدی بزرگ بود که عبارتند از: لو بوریسویچ روزنفلد، معروف به کامنف، و ژوزف ویسارینویچ جوگاشویلی که بعدها به ژوزف استالین مشهور شد. استالین بدنامترین دیکتاتور روسیه بود.
این دو با هدف کنترل کمیته بلشویکها به روسیه برگشته بودند.
در نهم آوریل سال ۱۹۱۷ لنین به همراه دیگر تبعیدیهای روسیه از آلمان به روسیه بازگشت. آلمان که میدانست که لنین مخالف حضور روسیه در جنگ جهانی اول است، امکانات لازم برای بازگشت او و دیگر تبعیدیها را فراهم کرد. او میدانست که با بازگشت لنین از شر یکی از دشمنان خود خلاص خواهد شد.
لنین در روسیه مورد استقبال مردم روسیه قرار گرفت. اما رهبران دولت موقت میدانستند که او بسیار نسبت به حفظ بلشویکها معتقد و پایبند است، به طوری که نیکولای چخیدزه، رئیس منشویکها از او به سردی استقبال کرد و گفت که امیدوار است رهبر بلشویکها برای ایجاد تفرقه به روسیه نیامده باشد.
اما لنین در همان روز اول و در میان مردم بارها و بارها فریاد زنده باد انقلاب جهانی سوسیالیستی سر داد.
لنین حدود یک هفته پس از ورود به پتروگراد نظریه "تزهای آوریل" یا "مانیفست لنین" رو مطرح کرد.
در این نظریه او چندین مبحث را مطرح کرد:
۱. شکل گیری یک انقلاب دیگر ضروری است.
۲. کارگران مسلح میبایست به "جارویی آهنین" بدل میشدند تا نظام سرمایه داری و کاپیتالیسم را نابود میکردند.
۳. کارگران باید بر بانکها، مزارع و کارخانهها مسلط میشدند.
۴. لنین خواستار کناره گیری روسیه از جنگ جهانی اول بود.
لنین همچنین فریاد میزد:
ما به جمهوری پارلمانی نیاز نداریم. ما به دموکراسی بورژوایی نیاز نداریم. ما جز شورای متشکل از نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان به هیچ دولتی نیاز نداریم.
اما دولت موقت تحت حمایت کمیته اجرایی منشویکها بود و این موضوع برای لنین بلشویک هیچ سودی نداشت.
نظریه تزهای آوریل در روزنامه "پراودا" منتشر شده است.
دو مورد از تزهای لنین باعث تشکیل اتحادیه جماهیر شوروی و تکوین نظام بلشویکی شد:
درخواست لنین برای ملی کردن زمینها و تشکیل جمهوریای از شوراها. در این جمهوری مراتب از شوراهای محلی آغاز میشد و به شورای عالی و قدرت مرکزی ختم میشد. این تزها گرچه توسط کمیته مرکزی بلشویک و کمیتههای استانی بلشویکها به شدت محکوم گردید، اما موقعیت رهبری لنین استوار بود و تزهای او در زمره مواضع اصلی بلشویکها قرار گرفت.
تروتسکی یک منشویک بود که تغییر کیش داده و به بلشویکها ملحق شده بود. لئون تروتسکی و لنین سرانجام یک همکاری و شراکت هراسناک و وحشتزایی را آغاز کردند که پایه انقلاب شد.
روزهای ژوئیه
کرنسکی که در دولت جدید به مقام وزیر جنگ منصوب شده بود، مانند تزار وارد جنگ جهانی اول شد و به مبارزه و جنگ با آلمان پرداخت. او نیز دست کمی از تزار نداشت و بدون هیچ نقشه و امکانات خوبی وارد جنگ شد و نتیجه این شد که در اول ژوئیه نیروهای روس مجبور به عقب نشینی فاجعه باری شدند.
مردم نیز بار دیگر تحت تاثیر بلشویکها به خیابانها ریخته و به حضور روسیه در جنگ جهانی اول اعتراض کردند.
دولت نیز رهبران بلشویکها را متهم به آلمان دوستی کردند و اقدام به دستگیری آنها کردند. لنین فرار کرد و در جایی در فنلاند خود را مخفی کرد. دولت نیز تروتسکی و دیگر رهبران بلشویکها را دستگیر کرد.
شرایط سخت و کمبود مواد غذایی و کمبود امکانات جنگی و مشکل در حمل و نقل باعث میشد موج اعتراضات روز به روز شدیدتر و سخت تر شد و هر روز به تعداد سربازانی که خدمت را ترک میکردند افزوده میشد و فریاد "صلح به هر قیمت ممکن" برمیآوردند.
کرنسکی قدرت خود را از دست داده بودند، میان احزاب و گروههای محافظهکار و لیبرال و تقسیم آنها کشمکش و تناقض ایجاد شد و کرنسکی هم از حل مشکلات آنها عاجز مانده بود.
کرنسکی ژنرال لاور کورنیلوف را به سمت فرمانده کل قوای نیروهای سهگانه روسیه تعیین کرد. اما به محض اینکه از تصمیم کورنیلف مبنی بر کودتا مطلع شد، او را بدون هیچ مقدمهای اخراج کرد.
کورنیلف به نیروهای وفادار خود در ارتش دستور داد که در خیابانهای پتروگراد رژه بروند.
با به دست گرفتن قدرت توسط کورنیلف و حزب محافظه کار، اهداف دموکراتیک دولت موقت بر باد میرفت و از طرفی ممکن بود بار دیگر تزار سابق بر مسند قدرت قرار بگیرد.
بنابراین کرنسکی از شوراها که شامل بلشویکها میشد کمک گرفت و سرانجام موفق شدند که آتش کودتای ژنرال را در ۱۶ سپتامبر متوقف کنند.
ارتش بلشویکها به دلیل مشارکت در رفع تهدید ژنرال دارای محبوبیت شده بود، به حدی که اعضای حزب به دویست هزار تن و نیروهای نظامی پراکنده و غیرمنظم بلشویک- گارد سرخ- به ۲۵ هزار تن افزایش یافته بود.
با قدرت گرفتن بلشویکها، بر سر مسئله رهبری بحث داغی صورت گرفت. رای گیری انجام شد و برای اولین بار بلشویکها حق استیلا بر این شورای بسیار حساس را کسب کردند.
ارتش نیز به دلیل کودتای کورنیلوف روحیه خود را از دست داده بود و نسبت به کرنسکی بی اعتماد شده بودند. متحدان اروپایی نیز از دست او خسته شده بودند و از همه مهمتر او دیگر نمیتوانست به هیچ وجه از شورا توقع حمایت داشته باشد.
در این زمان بهترین کاری که میشد انجام بگیرد، تاسیس شورای قانونگذار بود که برای رسیدن به این هدف لازم به تشکیل یک هئیت موقت به نام پارلمان مقدماتی بود.
لنین در ۲۳ اکتبر به طور مخفیانه و با لباسی مبدل به پتروگراد بازگشت و تاکید کرد که حال زمان سرنگونی مسلحانه دولت موقت فرارسیده است.
سه روز بعد تروتسکی کمیته انقلابی نظامی ( MRC) را تشکیل داد، کمیتهای که قرار بود به بازوی مسلح بلشویکها بدل شود.
بلشویکها بی برو و برگرد قصد داشتند با توسل به جبر و زور، قدرت را به دست گیرند و این موضوع پیش درآمد دومین انقلاب روسیه بود.
انقلاب بلشویکی در تاریخ ۷ نوامبر و یا طبق تقویم یولیایی در تاریخ ۲۵ نوامبر، آنهم در روز تشکیل دومین کنگره شوراهای سرتاسر روسیه آغاز شد. دلیل انتخاب این روز عامدانه بوده و به قول تروتسکی بلشویکها برای جلوگیری از اعتراض مردمی و داشتن مقبولیت نیاز به گرفتن تایید از کنگره داشتند، پس این روز، بهترین زمان برای انجام کودتا بود.
در تاریخ شش نوامبر کرنسکی لنین را "مجرم علیه دولت" معرفی کرد. دستور داد تا روزنامههای بلشویکها را توقیف کنند و تروتسکی و دیگر اعضای کمیته انقلاب را دستگیر و هرگونه فعالیت آنها را سرکوب کنند.
به هنگهای ارتش نیز دستور داده شد تا سریع بسیج شده و حالت نظامی به خود بگیرند.
تا آن زمان که انقلابیون هیج برنامه دقیق و منظمی نداشتند، الان دیگر از این تهدید کرنسکی به بهانه خوبی رسیده بودند و آن؛ دفاع از خویشتن و شورای پتروگراد در برابر حمله دولت بود.
مرکز عملیات بلشویکها مدرسه دخترانه اسمولنی که در امتداد رودخانه نوا قرار دارد، بود. با اوج گرفتن بحران، لنین به دلایلی که تاریخدانها نیز دلیل آن را نمیدانستند، در آپارتمانی در بخش کارگری ویبورگ، بسیار دور از مرکز عملیات به سر میبرد. در آنجا لنین به هیچ عنوان نمیتوانست با بلشویکها ارتباط برقرار کند چرا که تمام خطوط تلفن قطع شده بود. اما در نهایت لنین، پیامی را برای کمیته مرکزی بلشویکها ارسال کرد: میخواهم با تمام قدرتم به رفقا تفهیم کنم که حال همه چیز به تار مویی بسته است... ما باید به هر قیمتی که شده، امروز عصر، همین امشب، وزرا را دستگیر کنیم ... نباید درنگ کنیم! ممکن است همه چیز را از دست بدهیم."
اواخر عصر همان روز تروتسکی از طریق کمیته انظباطی خود برای یک به یک واحدهای ارتشی پیک فرستاده بود که از این پس حق ندارند جز بلشویکها از کسی دیگر دستور بگیرند.
ساعت دو بامداد با دستور "شروع شد" تروتسکی، نیروهای او در پتروگراد؛ دفتر پست، دفتر مرکزی تلگراف، پلهای مهم، ایستگاههای راهآهن، بانک دولتی و نیروهای اصلی برق را اشغال کردند.
راس ساعت ده صبح، لنین بیانیهای صادر و در طی آن اعلام کرد که دیگر دولت موقت سرنگون شده است و در حال حاضر کمیته انقلابی بلشویکها قدرت را در دست گرفته است.
انقلاب بلشویکی عمدتا به شکلی موثر، بی سر و صدا و تقریبا بدون خونریزی شکل گرفت. در واقع میتوان گفت که شورش بلشویکها حتی به اندازه بیست نفر هم تلفات نداشته است.
گرچه در سالهای بعد بسیاری از افرادی که کمونیستها را تبلیغ میکردند درباره شجاعت بلشویکها قهرمان پردازی میکردند! اما بسیاری از تاریخدانان و مورخان بخش اعظم اتفاقات آن روز را به عنوان "کمدی اشتباهات" قلمداد میکنند.
کرنسکی نیز اوایل همان روز به از پتروگراد خارج شده بود و به شهر گاچینا فرار کرده بود، با این امید که بتواند سپاه سوم مردم را جهت سرکوب کردن انقلاب بلشویکها بسیج کند. اما تلاش او هیچ ثمره و اثری نداشت. کرنسکی در نهایت به نیویورک فرار کرد و در سال ۱۹۷۰ در آنجا درگذشت.
هیچ یک از وزاری دولت موقت تسلیم نشدند و تنها کسانی که برای دفاع از آنها و چند صدتن از دولت موقت باقی مانده بودند، شامل ۳۰۰ سرباز قزاق، هزار دانشجو از دانشگاه افسری و ۱۳۰ نفر از هنگ زنان به نام "آمازون" بود.
ساعت هفت همان شب؛ با حضور بالای بلشویکها؛ دژبانها خلع سلاح شدند.
۱:۵۰ دقیقه سیزده وزیر دولت موقت با دستور ولادیمیر آنتونوف- افسیِنکو توقیف شدند.
خلاصه کتاب سقوط و فرود شوروی
۱۹۱۸
تزار نیکلای و خانواده ش ( یعنی ۴ دختر و یک پسرش) در این سال به شکل بیرحمانهای به قتل رسیدند.
رهبران حکومت تازه خود را کمونیسم میخواندند. این حکومت در طی ۷۴ سال فجایعی به بار آورده است که کشور روسیه هنوز هم نتوانسته آنها را حل کند.
دهقانان روسیه موظف بودند؛ زمینها را بخرند و هزینه آن را در طی ۴۹ پرداخت کنند.
ورود روسیه به انقلاب صنعتی نتیجه ابتکار و خلاقیت کارفرمایان و سرمایه گزاران داخلی نبود، بلکه دولت حاکم از کشورهای خارجی شرکایی را برای خود تعیین کردند تا یک امپراتوری صنعتی تاسیس و بنا نهند. دولت وقت میخواست، هزینه این صنعتی شدن را تا حدی از اخذ مالیات از تولیدات کشاورزی بدست آورد. به همین دلیل هم کارخانهها و هم کارگاههای صنعتی تاسیس کردند.
همین حرکت ناگهانی به سمت صنعتی شدن، تغییراتی در جامعه ایجاد کرد که کاملا به نفع نخبگان رادیکال بود.
در سال ۱۹۰۵ انقلابی به وقوع پیوست که زمینه ساز انقلاب ۱۹۱۷ بود. اما این انقلاب خود به موفقیت نرسید.
تزار نخستین جلسه دوما را در سال ۱۹۰۶، دومی را در سال ۱۹۰۷ و سومی را در سال ۱۹۱۲ منحل کرد.
انقلاب ۱۹۱۷ در سومین سال جنگ جهانی اول و در ماه فوریه بود. قحطی و گرسنگی موجب اعتراضات و شورشهایی شد که به آنها شورشهای نان میگفتند.
نیکلای در تاریخ ۲ مارس ۱۹۱۷ اعلام داشت که حاضر است از سلطنت کناره گیری کند.
فعالترین رادیکالها بلشویکها بودند.
گروهی که از حزب سوسیال دموکراتیک کارگری منشعب شده بودند و معتقد بودند که این حزب به مقدار کافی رادیکال نیستند. آنها از یک شخص به نام الکساندر کرنسکی حمایت کردند. وی سمت نخست وزیری را پذیرفت. نخستین رهبر دولت موقت شاهزاده لووف بود. ولی رهبر واقعی کرنسکی بود.
شوراها از طریق کمیته اجرایی که "ایسپولکوم" نامیده میشد، در فعالیتهای دولت موقت مانع ایجاد میکردند. از طریق جاسوسی غیر رسمی.
برای مثال در ماه مارس به دلیل اصرار بیش از حدی که کمیته ایسپولکوم داشت، دولت موقت فرمان شماره یک را صادر کرد. این فرمان اولین فرمان دولت موقت بود و در طی آن ارتش دموکراتیزه میشد. این فرمان به ارتش اجازه میداد که در میان خود انتخابات کنند و نمایندگانی را به عنوان نماینده ارتش به میان مجلس بفرستند. سلسله مراتب ارتش را نیز ملغی میکرد.
در اوایل ماه مه ۱۹۱۷ تروتسکی رهبری تبعیدی از نیویورک به روسیه بازگشت. او ارتش سرخ را سازمان داد و به عنوان یک میانه رو شناخته میشد. تروتسکی بسیار با لنین کنار میآمد و همین باعث موفقیت نهایی بلشویکها شد. او همچنین میتوانست منشویکها را راضی کند که از لنین حمایت کنند.
تفاوت نظر اصلی بین تروتسکی میانه رو و لنین رادیکال این بود که تروتسکی معتقد بود که باید از دولت موقت حمایت کرد.
لنین و تروتسکی در اواسط ماه ژوئن اتحادی از بلشویکها و منشویکها تشکیل دادند. نتیجه این اتحاد افزایش نفوذ و قدرت بلشویکها در راه قدرت سوسیالیستها بود.
در ماه مه سال ۱۹۱۷ حزب بلشویکها حدود هشتاد هزار عضو داشت و در ماه اوت حدود دویست هزار نفر رسید و مهمترین عامل آن حمایت روز افزون دهقانان از بلشویکها بود. این حمایت به خاطر فلسفه کمونیستی لنین نبود؛ بلکه به خاطر این بود که دهقانان تصور میکردند که لنین قصد دارد زمینها را از سرمایه داران بگیرد و به آنها بدهد. اما نمیدانستند که بلشویکها تحت مدت کوتاهی زمینها را با عنوان "اشتراکی کردن" باز پس خواهند گرفت.
بلشویکها حتی به دنبال حمایت عمومی نیز بودند. آنها برای بدست آوردن قدرت و حفظ آن نیاز به حمایت عمومی داشتند و تا حد زیادی توانستند آن را کسب کنند.
ریچارد پایپِز معتقد است کودتای سال ۱۹۱۷ در دو مرحله رخ داده است:
در مرحله اول لنین از طریق تظاهرات خیابانی که توسط نیروهای مسلح حمایت میشد، کوشید تا قدرت را بدست گیرد و رهبر مرحله دوم که تروتسکی بود. او تلاش بلشویکها برای بدست آوردن قدرت را پشت کنگره شوراها که ساختگی و غیر قانونی بود، پنهان کرد. این در حالی بود که او کاملا بر نیروهای ضربتی تکیه داشت.
دوران لنین
۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴
تاکتیکهای یک جانبه لنین
۱. انحلال مجلس نمایندگان
۲. دادن وعدههای دروغین. وعده دموکراسی، وعده توزیع مجدد زمین و مزارع. او به دیگر نواحی غیر روسی که امپراتوری روسیه آنجا را تصرف کرده بود، وعده استقلال داد و اتحادیه جماهیر شوروی را تاسیس کرد. او زمینه ساز حکومت کمونیستی آتی بود.
لنین کوشید تا بگوید که اشتراکی کردن زمین همان توزیع زمین به دهقانان است، اما موفق نشد.
انقلاب اکتبر پایان تلاش بلشویکها برای کسب قدرت نبود. بیشتر شبیه به کودتا بود.
بلشویکها هرچند موفق به برکناری دولت موقت شده بودند، اما هنوز پیروزی نظامی بدست نیاورده بودند.
پس از پیروزی بلشویکها روسیه دچار شرایط متزلزلی شده بود. صنایع نظامی و ساخت تجهیزات نظامی هنوز نارساییهایی داشت. در همان حال جنگ جهانی اول شدت پیدا میکرد. در عرصه کشاورزی هنوز فرایند صنعتی شدن وارد نشده بود. دهقانان هم نمیتوانستند هم در کشاورزی خدمت کنند و هم در جبهه. به همین دلیل کار در دو قسمت با مشکلاتی مواجه شده بود.
مردم روسیه بی سواد بودند.
کارها و خطوط راه آهن و خدمات رفاهی ضعیف بود و بود و نبود آنها فرقی نمیکرد.
کنگره اکتبر که یا از نمایندگانی که در انقلاب شرکت کرده بودند و یا از انقلاب پشتیبانی کرده بودند، به کنترل کشور به دست بلشویکها رای موافق دارند و تاییدشان کردند. لنین نیز این تایید را به حساب حقانیت کابینه خود داشت و درصدد آن برآمد تا کابینهای دولتی تشکیل دهد. بعدها این کابینه، کابینه "کمیسرهای خلق" نام گرفت. کمیسرها همان وزیران کابینه در کشورهای مغرب زمین هستند.
۱۵ عضو کابینه لنین از اعضای بلشویکها بودند و خود لنین نیز به عنوان رئیس شورا، تروتسکی به عنوان کمیسر امورخارجه انتخاب شدند. اما در میان اعضای کابینه، افرادی بودند که ناشناس مانده بودند؛ اما حرفهای و متبحر بودند. مانند: ژوزف جوگاشویلی مشهور به استالین یا مرد پولادین که در سمت کمیسر امور بینالملل قرار داشت و ایفای نقش میکرد.
لنین در ابتدای پیروزی بلشویکها وعده داده بود که بوروکراسی و یا همان کاغذبازی که امری رایج و متداول در حکومت تزارها بود را بردارد. اما لنین پس از تشکیل حکومت متوجه شد که برای کنترل بیش تر کشور و بدست آوردن قدرت مرکزی نیاز به بوروکراسی بیشتر است. همین امر باعث شد که افرادی که فکر میکردند طبق نظریه مارکسیست، شوراهای محلی وظیفه اداره امور را برعهده خواهند داشت، به طور کلی ناامید شدند.
لنین معتقد بود نیاز به تشکیل یک دولت مرکزی بلشویکی وجود دارد چرا که بدون چنین قدرتی کارگران مانند گذشته در برابر استثمار آسیب پذیرتر خواهند شد. این تشکیل حکومت مرکزی با وعده دموکراسی لنین کاملا در تضاد بود.
قبل از اینکه انقلاب اکتبر به وقوع بپیوندد؛ لنین درخواست کرده بود که دولت موقت نمایندگان تمام احزاب سیاسی را در مجلسی به نام "موسسان" دعوت کند. کرنسکی مقدمات این مجلس را فراهم کرده بود. اما لنین پس از به قدرت رسیدن و تایید رهبری لنین توسط کنگره اکتبر، خواهان به تعویق انداختن تشکیل چنین مجلسی تا مدت معین کرد. اما تروتسکی خواستار تشکیل مجلس مطابق با برنامه قبلی بود.
در مجلس موسسان، حزب بلشویک از ۷۰۷ کرسی فقط صاحب ۱۷۰ کرسی شد. این مجلس برای اولین بار در ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ تشکیل شد و خیلی زود مخالف سیاستهای بلشویکها شد.
بنابراین روز بعد از آن یعنی در تاریخ ۱۹ ژانویه لنین دستور داد که همه نمایندگان باید، مجلس موسسان را ترک کنند و برای این کار سربازانی را به محل مجلس فرستاد.
دولت بلشویک مانند یک هرم بود. در قاعده هرم اعضای معمولی حزب نمایندگانی برای کنگره حزب انتخاب میکردند. نمایندگان حزب، کمیته مرکزی را انتخاب میکردند و کمیته مرکزی هم "پولیت برو" یا هئیت سیاسی را انتخاب میکرد.
پولیت برو متشکل از وزیرانی بود که دستگاههای حکومتی را اداره میکردند و برای حزب رئیس انتخاب میکردند. لنین هم همیشه رئیس حزب بود و تا زمان مرگ مقام خود را داشت.
مرکز حکومت جدید بلشویکی، مسکو بود. کنگره حزب در زمانهای معین تشکیل میشد تا برنامه کاری دولت را تصویب کند. اما این کنگره و افراد کمیته "پولیت برو" و همچنین نمایندگان کمیته مرکزی را لنین تعیین میکرد، پس وظیفه آنها فقط تایید تصمیمات لنین بود.
لنین گرچه تحت تاثیر نظریه مارکس، انقلاب کرده بود، اما در نظریههای او به هنگام تصمیم گیری، تجدید نظر اساسی میکرد و خیلی زود اسم حزب بلشویک را به حزب کمونیسم تغییر داد.
لنین در تبدیل مالکیت فردی به مالکیت دولتی، گامهایی به سوی برابری طبقات برداشت. لنین مساوات طلبی اقتصادی و اجتماعی را ارج نهاد. او در یک اقدام و در طی یک اعلامیه تمامی عناوین و تقسیمبندی طبقاتی را برداشت. اما این اقدام هدف دیگری داشت و آن افزایش تولید بود. اما این هدف محقق نشد چرا که کارگران و دهقانان که پایه کشاورزی روسیه بودند، به خاطر مسائلی که در جنگ جهانی اول پیش آمده بود و هم به دلیل یک سال جنگ داخلی در کشور بسیار خسته و درمانده شده بودند.
لنین برای کنترل اوضاع به دهقانان وعده زمین و آزادی کمی در فروش محصولات خود داد. گرچه این تصمیمات با فلسفه کمونیستی مغایرت داشت.
ملی کردن صنعت و کشاورزی کارگران و کشاورزان را به سمت حمایت از دولت جدید بلشویکی سوق نداد. به همین دلیل لنین فرایند اشتراکی کردن را به تعویق انداخت. لنین برای رسیدن و دستیابی به تجدید سازمان ارتش چارهای جز عقب نشینی و به تعویق انداختن فرآیند اشتراکی کردن نداشت.
لنین برخلاف کرنسکی در مهارکردن ارتش پیروز شد. بسیاری از ارتشیان به دلیل این از حکومت جدید بلشویکی حمایت میکردند که به هر حال این یک حکومت است و خیال آنها را از ثبات و دوام شغلی خودشان راحت میکرد.
در ژانویه ۱۹۱۸ ارتش طبق اصول سوسیالیستی توسط لنین تجدید سازمان شد و نام جدید ارتش سرخ بر آن نهاد.
ریچارد پایپز در این باره میگوید: بلشویکها حتی ارتش را خوار و خفیف کردند. افسران را از قدرت ناچیز خود محروم کردند. ابتدا دستور دادند تا افسران انتخاب شوند و پس از آن قدرت فرماندهی را به شورای سربازان واگزار کردند.
این ترتیب یادآور فرمان شماره ۱ بود. این کار لنین به جهت بدست آوردن پشتیبانی ردههای پایین ارتش بود.
پس از ارتش نظر لنین به شوراهای محلی معطوف شد و از آنجایی که نمایندگان بلشویکها به خوبی معرفی نشده بودند؛ برای به اختیار گرفتن قدرت به هر زور و تاکتیک و حتی اقدامات نظامی متوسل میشدند. تا پایان سال ۱۹۱۸ حکومت جدید بلشویکی کنترل بسیاری از قسمتهای کشور را برعهده داشت. این امر حاصل تاکتیکهای ترور و ارعاب لنین بود.
لنین پس از به قدرت رسیدن، برای احقاق سیاست تحمل نکردن انحراف خود، سازمانی به نام چکا تاسیس کرد. چکا یک سازمان پلیس مخفی بود که وظیفهش یافتن، کشتن افرادی بود که لنین او را به عنوان دشمن خلق میشناخت. علاوه بر این افراد، عمال چکا افراد بیگناه را نیز میکشتند.
بعدها این اعمال را ترور سرخ نامیدند.
لنین فقط وعده میداد و به هیچ یک از وعدههای خود عمل نمیکرد. مانند اعطای زمین، دادن خودمختاری به کشورهای غیر روسی و آزادی مطبوعات. اما در سال ۱۹۲۰ اوکراین، بلاروس، آذربایجان و گرجستان جمهوریهای خودمختار شوروی نامیده شدند، گرچه هیچ استقلالی نداشتند و اجازه اداره کشور خودشان را نداشتند. با قدرت گرفتن حکومت مرکزی، این دولتها قدرت و استقلال خود را از دست میدادند.
در رژیم جدید کمونیستی، مخالفان بازداشت میشدند و آنهایی که ضدنظامیان خطرناک بودند؛ باید اعدام میشدند.
سرکوبهای لنین در زمان ترور سرخ شامل موارد زیر هم بود:
۱. منع آزادی گفتار؛ ۲. بازداشتهای بی دلیل؛ ۳. سرکوب اتحادیههای کارگری؛ ۴. میدان دادن به جاسوسان. او برای عملی کردن این اقدامات حتی خود قانون را ملغی کرد و به جای آن "وجدان انقلابی" را جایگزین کرد.
اما لنین فقط به یک وعده خود وفا کرد، آن هم کنار کشیدن از جنگ جهانی اول بود. برای این کار روسیه پیمانی خفت بار با آلمان در تاریخ ۳ مارس ۱۹۱۸ به امضا رسانید. این در حالی بود که اکثر بلشویستها مخالف این پیمان بودند اما لنین آن را قبول داشت. روسیه کنترل لهستان و نیز کشورهای حوزه بالتیک را به آن کشورها واگزار کرد. این شکست در طی چهار قرن گذشته بیسابقه بود.
مخالفت افرادی که از انقلاب ۱۹۱۷ حمایت میکردند با بلشویکها شدت گرفته بود. این افراد به شدت از کنارهگیری لنین از جنگ جهانی اول به خشم آمده بودند. این مخالفان که سفیدها نام داشت؛ از انگلستان و آمریکا که متفقان جنگ بودند، کمکهایی دریافت میکردند. اما با پایان گرفتن جنگ جهانی اول با پیمان ورسای در سال ۱۹۱۹ متفقین دیگر از سفیدها حمایت نکردند و این مسئله به نفع سرخها بود.
جنگ داخلی در اوایل ۱۹۲۰ در بخش اروپایی روسیه فروکش کرد و این همان سال پایان اشغال آمریکاییها پس از جنگ بود.
بالاخره لنین توانست کشور خود را بسازد، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا اتحاد شوروی.
این جماهیر در سال ۱۹۲۹ شامل: ترکمنستان؛ ازبکستان، تاجیکستان، اوکراین و جمهوریهای دیگر بود.
اما لنین برآن بود تا تاکتیک ترور سرخ خود را که برای مخالفان دولت و حکومت خود به کار برده بود را تکمیل کند. او اکنون تاکتیکی جدید به نام کمونیست جنگی را وارد عرصه کرده بود. او میخواست به سرعت روسیه را به جامعهای تبدیل کند که نظام و ساختارش با نظام و ساختار کمونیست مطابقت داشته باشد.
کمونیست جنگی به سلسله کارها و اقداماتی گفته میشد که لنین تصمیم داشت با عملی کردن آن، جامعه سنتی روسیه را به نظام اقتصادی سوسیالیستی بدل کند. لنین فکر میکرد برای رسیدن به این هدف باید مالکیت خصوصی و خرید و فروش بازارها را از میان بردارد. دولت تمام بانکها و صنایع را تصاحب کرد. اکنون تمام کشاورزان، کارگران و کارمندان برای دولت کار میکردند. بر طبق این قانون عمال دولتی اجازه داشتند محصولات دهقانان را تصاحب کنند و در قبال آن هزینه ناچیزی به دهقانان بدهند.
دهقانان نیز به نشانه اعتراض محصولات کمتری تولید میکردند و از محصولات خود سهم برمیداشتند و پنهان میکردند. این کمکاری و احتکار و قحطی منجر به کشته شدن ۵ میلیون نفر شد.
کمونیسم جنگی باعث برهم خوردن نظام بازرگانی معمول و تضعیف تولید کشاورزی شد و این موضوع باعث ایجاد لطمات شدید به نظام کشوری شد. اما همین نظام آسیب دیده بسیاری از مردم را از گرسنگی نجات داد.
دولت برای اینکه بتواند مردم را از گرسنگی نجات دهد، تصمیم گرفت یک سیستم اقتصادی دیگر را جایگزین کند. دولت به طور بیرحمانه تولید را در دست گرفته بود و همین امر موجب شد تا نوعی نظام تجارت زیرزمینی تشکیل گردد که به آن "بازار سیاه" میگویند. بازار سیاه تا به امروز نیز پابرجاست.
در سال ۱۹۲۱ لنین برای آنکه بتواند کشور را از رکود اقتصادی که ناشی از کمونیسم جنگی بود نجات دهد، نیازمند بازگرداندن نوعی سرمایهداری محدود بود. این سیاست اقتصادی جدید را لنین، نپ نامید. این سیاست به منزله نوعی عقب نشینی از سوسیالیسم بوده است که او آن را موقت تلقی کرد.
در سال ۱۹۲۱ چند دلیل باعث قحطی شد
نظام اقتصادی نابسامان
خشکسالی
هجوم ملخ
طوفان شن
همین امر باعث شد بسیاری از دهقانان از روستاها به شهرها مهاجرت کنند.
در شرایط قحطی آمریکا به روسیه کمک کرد.
دیلر که یک آمریکایی بود و مسئولیت توزیع غذا در میان روسها را بر عهده داشت، معتقد بود که سیاست اقتصادی جدید یا همان نپ توانست روسیه را نجات دهد.
در سال ۱۹۲۸ میزان تولید افزایش پیدا کرده بود و به حد دوران بیش از جنگ جهانی اول رسیده بود. همین امر موجب تجدید حیات دهقانان و صاحبان کوچک مشاغل همراه بود. سیاست اقتصادی جدید یکی از دستاوردهای مثبت لنین در دوران رهبری اتحادیه جماهیر شوروی بود. این سیاست نمونهای از رفتار مصلحت طلبی و عمل گرایی لنین بود.
لنین همیشه تاکید میکرد که هدفش فراهم آوردن بیشترین خوبیها برای بیشترین مردم است و دیگر اینکه هدف وسیله را توجیه میکند.
لنین در تاریخ ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ در گذشت. مقبره او تا دهها سال به طور یک زیارتگاه درآمد. دولت نیز به احترام او نام پایتخت سابق؛ پترو گراد را به لنین گراد تغییر داد.
شورش کرونشتات در سال ۱۹۲۱ رخ داد. این شورش توسط ملوانان پایگاهی در کرونشتات صورت گرفت. این ملوانان دیگر از قحطی و گرسنگی به ستوه آمده بودند و در طی قطعنامهای درخواست کردند که حکومت به وعدههای خود در مورد خودمختاری و اعطای قدرت به مردم عمل کند. وزیران برای حفظ قدرت خود هزاران نفر از ملوانان کرونشتات را کشتند.
دوران استالین از سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۵۳
او در سال ۱۸۷۹در گرجستان به دنیا آمد . در ۱۵ سالگی در یک مدرسه علمیه نام نویسی کرد و پیش از فارغ التحصیل شدن از آنجا اخراج شد. پس از آن به حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه پیوست و یکی از طرفداران رادیکال انقلاب شد.
در سال ۱۹۰۷ به دستور لنین وی با سرقت محمولهای که شامل ثروت تزار میشد، به اقتصاد بلشویکها کمک کرد. پس از انقلاب ۱۹۱۷ استالین یکی از افراد مورد اعتماد لنین بود. در سال ۱۹۲۲ منصب دبیرکلی حزب کمونیست برای استالین ایجاد شد. بعدها که حزب به دو جناح تقسیم شد؛ استالین به بلشویکها یعنی رادیکالترین جناح ملحق شد.
در سال ۱۹۲۲ همبستگی میان اعضای پولیت برو از هم پاشید. در این فضا یک کمیته تشکیل شد که متشکل از سه نفر بود که شامل: استالین، لف.ب کامنف و گری گوری .و. زینوبیف بود. آنها میخواستند تا مانع جاه طلبی بیشتر نیکلای تروتسکی و نیکلای آبوخارین شوند. در واقع آنها میخواستند در مقابل جانشین احتمالی لنین بایستند تا مانع به قدرت رسیدن وی بشوند.
لنین پشتیبانی و حمایت پولیت برو را از طریق تحمیل اراده و بی رحمی آشکارش بدست میآورد.
استالین با تروتسکی و بوخارین که مدعی کسب قدرت بودند و همچنین کامنف و زینوبیف نیز چون با تروتسکی متحد شده بودند؛ وارد مبارزه شد. اما آنها به دلیل قدرت استالین به عنوان دبیر کل حزب نفوذ خود را از دست دادند.
یکی از ضعفهای حکومت لنین، پیدایش سه مدعی برای رهبری یا همان رهبری اشتراکی بود.
در روسیه قدرت از بالا به پایین بود، بنابراین اگر رهبر جامعه میمرد، کشور دچار تزلزل میشد و همچنین برای انتخاب رهبر، هیچ فرآیند دموکراتیک وجود نداشت.
تروتسکی و طرفدارانش به حزب چپ معروف شده بودند و پس از مرگ لنین به دنبال اشتراکی کردن روسیه در کوتاهترین زمان ممکن بودند. همچنین تروتسکی به دنبال حمایت از انقلاب جهانی بود تا با این کار بتوان پیروزی کمونیسم را تضمین کرد.
بوخارین و متحدانش نیز معروف به جناح راست بودند، بیشتر به امور داخلی توجه داشتند و معتقد بودند که سیاست جدید اقتصادی روسیه باید همچنان ادامه پیدا کند تا کمونیسم به صورت تدریجی رواج پیدا کند و بنگاههای کوچک بتوانند فعالیت کنند. این در حالی است که صنایع بزرگ میبایست متمرکز شوند.
اما استالین تصمیم گرفت حد وسط این نظریه را در پیش بگیرد. آن هم با مطرح کردن نظریهای که زمانی لنین آن را مطرح کرده بود، کمونیسم در یک کشور. بنا بر این نظریه بدون توجه و نیاز به انقلاب جهانی، باید بتوان به شیوهای کاملا تهاجمی سوسیالیست را در یک کشور توسعه داد. این چنین موضع گیری کاملا به باورهای بوخارین نزدیک بود. همین امر باعث شد که استالین بتواند نظر اعضای جناح راست را به خود جلب کند و تروتسکی و متحدانش را از موضع خود دور کند. تروتسکی تبعید شد و متحدان او مورد آزار قرار گرفتند و همچنین بسیاری از آنها اخراج شدند.
استالین تا قبل از سال ۱۹۲۹ برای آنکه بتواند رهبر بلامانع روسیه شود با بوخارین و متحدان او وارد منازعه نشدند. در واقع کمونیسم یا سوسیالیست در یک کشور همان اقتصاد جدید لنین بود ولی با یک نام دیگر. هرچند اجرای این سیاست نوعی دور شدن از کمونیسم بود؛ اما حزب به این مسئله توجهی نمیکرد. استالین نیز در تمام این سالها به کسب قدرت و تحکیم رهبری خود پرداخت. همچنین او برای تبدیل روسیه به کمونیسم واقعی برنامه ریزی کرد.
استالین برای رسیدن به کمونیسم واقعی یک جدول زمانی طراحی کرد. او برای جدول یک طرح زمانی ۵ ساله تعریف کرد و برای رسیدن به آنها برنامه و طرحهای مختلف ریخت.
دوران اجرای سیاست اقتصادی جدید در زمان استالین همراه با آزادی بیان بود، درحالیکه در زمان لنین هیچگاه آزادی بیان وجود نداشت. استالین نیز زمانی اجازه آزادی بیان میداد که احساس میکرد برای کشور لازم است و هر زمان که اهداف استالین در خطر بود، لغو میشد.
در دهه ۱۹۸۰، دوران گلاسنوست. نویسندگان کمونیسم مانند ماکسیم گورکی و ولادیمیر مایاکوفسکی در روسیه فعالیت میکردند. اما آثار نویسندگان دیگر روسیه به دلیل انتشار آثاری که فاقد اندیشههای سوسیالیستی بود، ممنوع و جمع اوری شد.
منظور از دادن تخفیف و ایجاد آزادی بیان به طور موقت به دلیل سر و سامان دادن به وضع اقتصادی و جلوگیری از اشتراکی کردن شتابزده بود. اما در این دوران آزادی بیشتری حتی در رفتارهای اجتماعی مردم داده میشد؛ مانند: آزاد و قانونی شدن سقط جنین، طلاق آسان و ازدواج به عمد متزلزل شد تا وفاداری به دولت جایگزین وفاداری به خانواده و کلیسا شود. اجرای شعائر مذهبی نیز مورد بیتوجهی قرار گرفت، چرا که طبق نظر مارکس، اینگونه مراسم اهداف ضد انقلابی داشت و ممکن بود حساسیت اقتصادی تودهها را تیره و تار کند و در نتیجه تودهها قدر حکمت و اصالت تودهها را نتوانند؛ قدر بدانند. به همین دلیل الحاد و کفر گسترش پیدا کرد و حتی کلیساها یا تعطیل و یا تخریب شدند. یکی از تلاشهای دولت برای ایجاد وفاداری نسبت به دولت این بود که مردم را تشویق به جاسوسی و خبرچینی درباره دوستان و آشنایان خود کنند. اگر کسی به اندازه کافی به کمونیسم ارادت نداشتند، مردم خبر آن را به دولت کمونیسم گزارش میکردند.
با وجود آنکه تولیدات کشاورزی در سال ۱۹۲۵ به دوران قبل از جنگ جهانی اول رسیده بود، اما باز دهقانان از میزان تولید ناراضی بودند. این نارضایتی آنها باعث شد تا به نشانه اعتراض میزان تولیدات خود را کمتر کردند. برای افزایش میزان تولیدات باید صنعت گسترش پیدا میکرد، اما گسترش صنعت نیاز به کارگر داشت و کارگران را نیز باید در نواحی دهقانان و کشاورزی پیدا میکردند. همین امر هم سبب شد نه کشاورزی توسعه پیدا کند و نه صنعت.
راه حل استالین برای حل این مشکل نخستین برنامه پنج ساله بود که در سال ۱۹۲۸ اعلام گردید. طبق این برنامه با سرمایه دولت میبایستی صنایع کهنه و عقب مانده کشور به سرعت پیشرفته و نوین گردند. مزارع اشتراکی دولت با برنامه مشخص برای بازده بیشتر پدید آوردند. اما این نقشه موفق نشد و ثمرهای نداشت. از طرفی اجرای طرح اشتراکی کردن به هیچ وجه مورد پسند دهقانان نبود، خصوصا کولاکها که زندگی آسوده و گاهی اوقات با رفاه فراوان داشتند. نپ به سود کولاکها بود و به آنها امکان داده بود تا زمینها و دامهای فراوان داشته باشند و حالا این طرح اشتراکی کردن باعث شده بود که آنها آنچه را که بدست آوردهاند را پس بدهند. در دسامبر ۱۹۲۹ استالین با ارائه سیاستی خواستار برچیده شدن کولاکها شد. استالین به ارتش دستور داد به نواحی کشاورزی بروند و طرح اشتراکی کردن را ساماندهی کنند و هر که از این کار سرپیچی کند را تنبیه کنند. آنهایی که اعتراضات خیلی شدیدی داشتند را تیرباران میکردند و عدهای را نیز به منطقه کشنده شرق سیبری تبعید میکردند. همچنین عدهای را نیز به اردوگاههای کار اجباری میفرستادند. حتی اموال آنها را مصادره میکردند و به عمال دولتی میدادند. یانگری تعداد تبعیدی کولاکها را چیزی قریب به پنج میلیون کولاک میداند. تا سال ۱۹۳۲ یعنی اواخر طرح پنج ساله بیش از ۶۰ درصد از نواحی روستایی مشمول طرح اشتراکی شد. این میزان در کل به ۹۰ درصد رسید.
اما با این حال دهقانان نسبت به این طرح اعتراض و مقاومت کردند. مقاومت آنها با کشتن و خوردن دامهایشان و تخریب و سوزاندن وسایلشان و محصولاتشان همراه بود. به همین دلیل در سال ۱۹۳۰ قحطی عمده کشور خصوصا اوکراین و شمال قفقاز را دربر گرفت و حدود ۵ تا ده میلیون نفر از گرسنگی هلاک شدند.
یکی دیگر از برنامههای استالین صنعتی کردن روسیه بود. چرا که روسیه در جنگ جهانی اول به دلیل ضعف خود در تامین تجهیزات و نیازهای ارتش صدمات و خسارات زیادی را متحمل شده بود. او برای اجرای این طرح یک کمیته دولتی به نام "گوسپلان" طراحی کرد که زیر نظر خود استالین و مقامات عالی دولتی اداره میشد. مهمترین برنامه صنعتی، ساختن دستگاههای تراش بود. یعنی ماشینهایی تولید بشوند که خود بتوانند ماشینهای دیگری بسازند. همچنین استالین بر تولید ابزار آلات کشاورزی، اتومبیل و نیروگاههای برق تاکید میکرد. اما طراحان این برنامهها نسبت به زندگی و معاش مردم بی اهمیت بودند. یعنی مسکن به ویژه در شهرها خوب نبود، وضعیت آب آشامیدنی بد و غیرسالم بود. مردم مشکل نان داشتند.
اجرای نخستین برنامه ۵ ساله باعث شد تا طرحهای دومین و سومین نیز اجرا شوند. در برنامههای دوم و سوم بیشتر به بهبود بخشیدن به تولیدات تاکید میشد. با این حال تمرکز بر روی صنایع سنگین بسیار بیشتر بود.
یکی از مضرات طرح اشتراکی مزارع این بود که مردم شوروی را از آزادیهای طبیعی خود یعنی انتخاب محل زندگی و شغل مورد دلخواه خود منصرف کرد. سفر در داخل کشور با گذرنامه مرزی صورت میگرفت. در این حین؛ استالین یکی از اصول مارکسیستی که بسیار هم مورد علاقه لنین بود را نقض کرد، یعنی اصل برابری حقوق شهروندان را. استالین در این راستا طبقهای از مردم صاحب امتیاز را ایجاد کرد، طبقهای از شهروندان که در تمام دوره تاریخ شوروی هم دوام آورد. افرادی که صاحب استعداد، نبوغ و تواناییهای خاصی بودند، از امکانات و امتیازات بیشتری برخوردار بودند، مانند خانههای بیشتر و امتیاز بیش تر در زمینه مسافرت، دسترسی به غذا و پوشاک خوب و عالی. این امتیازات فقط منحصر به مقامات عالی رتبه حزبی و برتر نبود. بلکه شامل موسیقیدانها، ورزشکاران و هر آنکه که بتوان از استعداد او برای تبلیغات استفاده کرد را در برمیگرفت.
اجرای نپ و ظهور طبقه نخبگان که نوعی عقب نشینی از سوسیالیسم به شمار میرفت، باعث شد تا کشورهای اروپایی و دموکراتیک همسایه نسبت به اهداف سیاسی کشور غول آسا و همسایه خود کمتر توجه کند. از طرفی استالین نیز به دنبال رقابت و جنگ با کشورهای همسایه مانند جنگ جهانی اول نبود. به این ترتیب صحبتی از انقلاب جهانی نیز به میان نمیآمد. شوروی در تلاش بود که کاری کند که مورد حمایت کشورهای سرمایهدار قرار گیرد. اما با این حال استالین به حمایت از سازمان "کمینترن" ادامه داد، سازمانی بینالمللی که در سال ۱۹۱۹ تاسیس شد و هدفش ایجاد انقلابی جهانی بود و در خلال جنگ جهانی دوم برچیده شد و این امتیاز را استالین به متفقین داده بود. استالین در اواخر سال ۱۹۲۰ به برخی از اعضای حزب شک کرد، آنهایی به ظن استالین علاقهای به ادامه رهبری استالین و گذار از نپ به طرح اشتراکی نداشتند.
استالین برنامهای سیستماتیک برای از میان برداشتن مخالفان واقعی و خیالی خود اجرا کرد. این برنامه "تصفیه" نام داشت و عموما به افراد تهمت عدم وفاداری به حزب و یا جنایاتی دیگر داده میشد. در ادامه نیز منجر به محاکمه، حبس و حتی اعدام افراد میشد.
تصفیه بزرگ در سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۹ اجرا شد. این در حالی بود که استالین در تمام طول دوران رهبری خود به تصفیههای کوچک نیز دست میزد، مانند تصفیهای که در اواخر سال ۱۹۲۰ آغاز گردید. درست زمانی که استالین تلاش میکرد تا نپ را کنار بزند و طرح اشتراکی کردن را اجرا کند.
در تصفیه بزرگ، استالین تلاش کرد تا تمامی افرادی که به مخالفت با او پرداختهاند و در زمره مخالفین او به شمار میروند را قلع و قمع کند تا به قدرت دیکتاتوری مطلق برسد. عدهای از مقامات مانند بوخارین نیز به عنوان ضدانقلاب شناخته شدند و آنها را منحرفین راستگرا معرفی کردند و آنها را از شغل و مقام خود منحرف کردند.
در سال ۱۹۳۴ سرگئی کیروف، یک مقام دولتی لنینگراد احتمالا به دستور استالین به قتل رسید. اما در میان افرادی که متهم به این توطئه چینی و قتل بودند، زینوبیف و کامنف نیز قرار داشت. همان افرادی که به اتفاق استالین، کمیته سه نفره استالین را تشکیل داده بودند. اما آنها یعنی زینوبیف و کامنف هیچ دستی در قتل کیروف نداشتند، اما استالین از این فرصت برای برکنار کردن دو رقیب خود استفاده کرد. هر دوی آنها زندانی شدند و سایر متهمین به اردوگاههای سیبری فرستاده شدند.
در زمان تصفیه بزرگ بسیاری از مقامات عالی روسیه؛ به طور ظاهری و ساختگی محاکمه شدند. نخستین محاکمه در سال ۱۹۳۶ رخ داد و بار دیگر شامل حال زینوبیف و کامنف شد. اعضای کمیته ۳ نفره به همراه ۱۴ تن از اعضای دیگر حزب محکوم و اعدام گردیدند. همچنین دو محاکمه نمایشی هم در سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ صورت گرفت. در این محاکمه نیز ۳۷ نفر من جمله: نیکلای بوخارین قربانی شدند. در طی این جلسات محاکمه، متهمین خود اعترافات مفصلی انجام میدادند و دیگر نیازی به شکنجه و بدست آوردن و جمع آوری مدارک و شواهد نبود. اما افرادی که زیر شکنجه اعتراف میکردند، معمولا خیانتکاران مضاعف نام میگرفتند که یا زندانی و یا قربانی سیاست تصفیه بزرگ بودند.
اما تصفیههایی که پیش از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد؛ باعث شد توان دفاعی شوروی بسیار ضعیف شود چرا که اکثر سران یا میتوان گفت نیمی از ارتش شوروی یا اعدام شده بودند و یا به زندان افتاده بودند و یا تبعید شده بودند.
در هنگام پایان تصفیه بزرگ میلیونها نفر از شهروندان شوروی که یا از مقامات دولتی بودند، یا از همکاران خود استالین کشته و یا تبعید و زندانی شده بودند؛ عدهای از تاریخ نگاران دلیل این فاجعه را بیماری روانی استالین معرفی میدانند. مدودف که یک تاریخ نگار است درباره بیماری او میگوید، یافتن عناصر بیمارگونه، مانند سوءظن که در تمام طول قدرت و رهبری او ادامه داشت و در اواخر عمرش شدت یافت، انتقاد ناپذیری، لجاجت و کینهتوزی و مبالغه و خود بزرگ بینی و بیرحمی که بیشتر شبیه سادیسم است، نشان از بیماری پارانویا یا سوظن بیمارگونه است.
در سال ۱۹۳۶ طبق قانون اساسی که وضع شد، اعطای تمامی حقوق مدنی و اقتصادی به تمام شهروندان شوروی، انتخابات آزاد و اعطای حق رای به عموم وعده داده شده بود. اما این امتیازات دروغی بیش نبود و به طور کلی ثمرهای نداشتند، زیرا طبق شرطی که بنا گذاشته بود، میبایستی تمامی احزاب سیاسی باید مورد تایید کمونیست باشند. در واقع استالین میخواست با این وعده دروغین، نتایج دیکتاتوری خود را کمرنگ کند.
یکی دیگر از فریبکاریهای استالین دوستی با هیتلر بود تا بدین وسیله بتواند توجه آلمانها را از ثروت زمینهای شوروی و معادن آن برگرداند. این اتفاق در آستانه جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد.
در اواخر سال ۱۹۳۰ آلمان با کشورهای همسایه خود جنگ را آغاز کرد و کشورهای ضعیفتر مانند: چکسلواکی و اتریش را به خاک خود افزود.
در سال ۱۹۳۶ آلمان و ژاپن پیمان مشهور به ضد کمینترن را امضا کردند که هدف ویژه آن ضدیت با اتحادیه جماهیر شوروی بود. همچنین این پیمان با کمونیسم بینالملل نیز مخالف میکرد. استالین در برابر این اقدام آلمان، یک پیمان مخفیانه با آلمان برای عدم تجاوز منعقد کرد به این امید که مانع از حمله آلمان به کشور خود شود.
بر طبق این پیمان، اتحادیه جماهیر شوروی پس از حمله آلمان به کشور لهستان و تصرف آن کشور، قسمتی از خاک لهستان را در اختیار میگرفت. در واقع آلمان با حمله خود به این کشور، باعث برافروخته شدن جرقه جنگ جهانی دوم بود. مدتی بعد اتحاد جماهیر شوروی به کشورهای، لتونی، لیتوانی و استونی تجاوز کرد و کشورهای حوزه بالتیک را ضمیمه روسیه کرد.
در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ پیمان استالین و هیتلر بهم خورد و در واقع در آن زمان، هیتلر به شوروی اعلان جنگ داد. آلمانیها از مرز شوروی گذشتند. اما تصفیههای استالین باعث شده بود تا نیروهای شوروی که در وضعیتی غیرآماده قرار گرفته بودند و در نتیجه باعث پیروزی آلمانها بر شوروی شد و در ماه بعد ارتش هیتلر تا اوکراین شوروی را پس زد و محاصره لنینگراد را آغاز کرد.
اما تلاشهای استالین برای صنعتی کردن در هنگام جنگ جهانی دوم که مردم اهل شوروی آن را جنگ کبیر میهنی نامیده بودند، مثمر ثمر و مفید واقع شد. وقتی آلمانها به کارخانههای نواحی غربی حمله کردند، شوروی قادر بود تمامی قطعات را از هم جدا کنند و به نواحی امنی در شمال کشور منتقل سازند.
در سال ۱۹۴۳ اوضاع جنگی به سود متفقین شد و در پایان سال ۱۹۴۴ شورویها بار دیگر لنین گراد را به تصرف خود درآوردند. شورویها در پایان جنگ جهانی دوم یعنی در سال ۱۹۴۵ برلین، پایتخت آلمان را به تصرف خود درآوردند.
شورویها به نیروهای آمریکا، فرانسه و انگلیس پیوستند تا آلمان شکست خورده را به دو منطقه نفوذ تقسیم کنند. منطقه شرقی تحت نظارت اتحاد جماهیر شوروی و منطقه غربی تحت نظارت و نفوذ مشترک آمریکا، انگلیس و فرانسه.
آمریکا تمایل داشت تا صنایع اروپا که بر اثر جنگ تخریب شده بود را زودتر بازسازی و تعمیر کند. به همین دلیل هزینههای مالی فراوانی تحت عنوان طرح مارشال در اختیار آنها قرار داد.
اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم از متفقین آمریکا بود و حدود بیست میلیون نفر تلفات داد و خسارات جبران ناپذیر زیادی دید، اما در قالب طرح مارشال هیچ کمکی از طرف آمریکا دریافت نکرد. استالین هم هیچ کمکی از آمریکا درخواست نکرد و هم پیمانان خود در اروپای شرقی را نیز از این موضوع ناامید کرد. اما استالین بسیار در تلاش بود تا از آلمان شکست خورده غرامت بگیرد و به همین دلیل کارخانههای آلمانی را که در مناطق زیر سلطه ش بود به اتحاد جماهیر شوروی منتقل کرد.
جنگ سرد
جنگ سرد در واقع پیش از پایان جنگ جهانی دوم شروع شد، تنشها پیشتر یعنی از فوریه ۱۹۴۵ در حال شکل گیری بود و این مسئله همزمان بود با دیدار استالین با رهبران متفقین، فرانکلین روزولت، رئیس جمهور آمریکا و وینسون چرچیل نخستوزیر انگلیس ملاقات کرد. این کنفرانس در یالتا در کریمه برگزار شد و هدف از برگزاری آن تعبیه طرحنامهای بود با دول شکست خورده محور.
دو شرطی که در موافقت نامه یالتا مورد قبول واقع شد در واقع جنگ سرد را تشدید کرد. استالین تلاش و اصرار میکرد تا بعد از جنگ کنترل حکومت لهستان را در دست بگیرد و در آسیا یعنی ژاپن وارد جنگ شود. در ازای وعدهای که شوروی به گشودن جبههی جدیدی در اقیانوس آرام داد، این کشور کنترل چند جزیره ژاپن را در دست گرفت. اگر ژاپن در ماه اوت ۱۹۴۵ تسلیم نشده بود، شوروی به آن کشور حمله و قسمتهایی از خاک آن کشور را تصرف میکرد. استالین تمایل داشت که به ژاپن پس از جنگ تسلط داشته باشد، اما این تقاضا را هری ترومن که به فاصله دوماه پس از انعقاد قرارداد یالتا رئیس جمهور شده بود؛ رد کرد.
سیاست خارجی استالین در زمان پس از جنگ و در نتیجه مسیر جنگ سرد او متاثر از تصمیم دیرینه او مبنی بر ایجاد منطقهای بیطرف در میان اتحاد شوروی و دنیای غیرکمونیسم بود.
استالین پس از جنگ دو تصمیم عمده در مورد اوضاع داخلی روسیه داشت: ۱. تشکیل ارتش نیرومند ۲. ترمیم خرابی جنگ و برای دستیابی به این هدفها برنامه پنج ساله چهارم را در سال ۱۹۴۶ به اجرا درآورد. اما استالین بار دیگر نسبت به نیازهای کشاورزی و مردم بیتفاوتی نشان داد و آمریکا این بی تفاوتی را نشان از نقشه استالین بر تجاوز دوباره دانستند. آنها سیاست بلند پروازی استالین را تهدیدی جهانی تلقی میکردند.
کنان سیاست مدار آمریکایی که بعدها سفیر آمریکا در مسکو شد برای جلوگیری از این تهدید جهانی؛ سیاست بازدارندگی و یا مهار را مطرح کرد.
در سال ۱۹۵۱ استالین با آغاز برنامه پنج ساله دیگر که قرار بود تا پایان سال ۱۹۵۵ اجرا شود ولی عمر او کفاف دیدن پایان آن برنامه برای بهبود اوضاع اقتصادی را نداد. در اول مارس ۱۹۵۳ استالین بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. استالین به قیمت از دست دادن جای تعداد زیادی از مردم توانست شوروی را به یک غول صنعتی تبدیل کند.
نیکیتا خورشچف سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴
نیکیتا خورشچف در سال ۱۸۹۴ در روستایی واقع در جنوب غربی روسیه متولد شد. او در سال ۱۹۱۸ به حزب کمونیست پیوست. در سال ۱۹۳۸ به سمت رئیس حزب در اوکراین ترقی کرد. پس از جنگ دوم جهانی به سمت مسئول برنامه تجدید حیات کشاورزی استالین برگزیده شد.
پس از مرگ استالین به نظر میرسید که کمیتهای متشکل از چند رهبر بر شوروی حکومت خواهند کرد و گئورگی مالنکوف سمت نخست وزیری را به عهده خواهد داشت. در سال ۱۹۷۶ پس از گذشتن یک هفته از رهبری اشتراکی در روسیه، برای هر کسی ثابت شده بود که یا مالنکوف و یا مولوتف معاون استالین و وزیر امور خارجه و یا خورشچف واجد صفات رهبری واحد هستند. ناظران غربی مالنکوف را جانشین استالین میدانستند ولی لاورنتی بریا و خورشچف هم مدعی رهبری بودند. بریا رئیس وزارت امنیت داخلی شوروی در سال ۱۹۵۳ اندکی پس از مرگ استالین برکنار شد و این به دلیل آن بود که او توطئه کودتا برای بدست آوردن قدرت در سر داشته است. حتی باقی افراد حزب دستور بازداشت وی را دادند. برکنار شدن بریا باعث شد تا حزب بتواند کنترل پلیس مخفی را بدست گیرد، پلیس مخفی در آن زمان "ام گ ب" نامیده میشد.
پلیس مخفی نامهای مختلفی در زمانهای مختلفی داشته است. مانند چکا و یا وچکا در زمان لنین، گ پ او، اُ گ پ او، ان کا و د.
در سال ۱۹۵۴ پلیس مخفی با تغییر ساختار و سازمان به کا گ ب تبدیل گردید. با حذف بریا ( اعدام شد) و کاهش نفوذ مولوتف دیگر جنگ قدرت میان خورشچف و مالنکوف بود و اساس این اختلاف اقتصادی بود.
مالنکوف میخواست با به کارگیری منابع کشور میزان تولید را افزایش دهد تا مشکلاتی که از زمان لنین تا به حال گریبان گیر مردم بوده است را از میان بردارد. از آن طرف خورشچف تمایل داشت منابع کشور را در راه تولید صنایع سنگین و نیرومند کردن ارتش به کار گیرد، مانند استالین. در آغاز رهبران حزب از سیاست مالنکوف حمایت کردند چرا که نگران بودند که کمبودها کشور را به سمت ناآرامی ببرد. اما بعد خورشچف توانست در کمیته مرکزی به میزان کافی پشتیبانی رهبران را به خود جلب کند و در واقع برخلاف سیاستهای مالنکوف عمل کند. در آن زمان کمیته مرکزی مالنکوف را مجبور کرد تا از مقام خود که رئیس شورای وزیران بود، استعفا کند. نیکلای بولگانین که همکار و متحد خورشچف و از کارگزاران قدیمی چکا بود، به عنوان جانشین مالنکوف انتخاب شد. وی در سیاست اقتصادی استعداد داشت. همین تغییر باعث شد کنترل حکومت به دست خورشچف داده شود گرچه او از نظر قدرت بی چون و چرایی هرگز به قدرت استالین نرسید.
از آنجایی که خورشچف تمایلی به ادامه فعالیتهای تروری استالین نداشت، پس فعالیتهای استالین زدایی خود را آغاز کرد.
مردم شوروی و رهبران حزب همیشه ترس از آن داشتند که روزی توسط نیروهای پلیس مخفی، بازداشت و یا تبعید و اعدام شوند. پس از مرگ استالین، خورشچف سعی کرد این رفتارها را متعادل کند و این کار را به وسیله یک سلسله برنامههای حساب شده به نام استالین زدایی انجام داد.
استالین زدایی شامل برنامههای زیر میشد:
۱. به شهروندان اجازه داده شد تا در داخل کشور آزادانه سفر کنند.
۲. به هنرمندان آزادی بیشتری برای ارائه آثار خود یافتند.
۳. هزاران زندانی سیاسی آزاد شدند. این زندانیان در گولاگها که اردوگاههایی با شرایط سیاسی سخت بودند؛ زندانی شده بودند. عمدتا در سیبری بودند.
در سال ۱۹۵۵ خورشچف رهبری خود را تثبیت کرد و اثرات استالین زدایی منافع زیادی برای او داشت. گرچه تاریخدانان هیچ یک از این تغییرات را، تغییرات عمده در روند سازمان و قدرتهای استالینی نمیدانستند.
اما استالین زدایی در چندین مرحله اتفاق افتاد و به حدی این تغییرات چشمگیر بود که مردم شوروی هم به حیرت درآمده بودند. خورشچف به طوری رسمی در تاریخ فوریه ۱۹۵۶ استالین را یک ستمگر خونخوار نامید. این سخنرانی خورشچف، عنوان سخنرانی سری به خود گرفت و در طی آن خورشچف استالین را به خاطر تلفات سنگین جنگ جهانی دوم به شدت نکوهش کرد. او گفت تصفیههایی که منجر به اعدام هزاران افسر ارتش گردید، منجر به تلفات این چنینی شده است. این در حالی بود که از سهم خود در اجرای برنامه تصفیه صحبتی نکرد.
سخنرانی سری در خارج از شوروی به شدت منتشر شده بود اما در داخل شوروی از دید مردم عادی پنهان شده بود. دوران اغماض و گذشت در مورد اطاعات سری و پنهانی صدق نمیکرد. تنها کسانی که در داخل شوروی سخنرانی سری را به طور کامل گوش دادند، نمایندگان کنگره حزب و پارهای از اعضای شوراهای محلی بودند.
خورشچف همچنین استالین را به شخصیت پرستی متهم کرد، او خود را شاه قهرمان مصون از خطا ارتقا داده بود. در حالی که مشاوران او فقط افراد بله چشم قربانگو بودند. بنا به دستور خروشچف و برخی دیگر از رهبران حزب، تابوت لنین را از مزار لنین برداشتند و به ستاد کاخ کرملین در مسکو انتقال دادند.
خورشچف طوری رفتار میکرد که غربیها اظهار داشتند که رهبر شوروی خواهان بهبود روابط با همسایگان است. او آن دسته از سربازانی که از جنگ جهانی دوم در اتریش مانده بودند را به کشور بازگرداند. او پیشنهاد کرد تا کنفرانسی در ژنو سوئیس با حضور رهبران و سران کشورهای غربی به تاریخ ۱۹۵۵ تشکیل گردد تا در مورد اتحاد آلمان؛ خلع سلاح و سایر مسائلی که مورد علاقه دوبلوک بود، صحبت و مذاکره کنند. در این اجلاس، آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا پیشنهاد موافقت نامه آسمانهای باز را بیان کرد. طبق این موافقت نامه آمریکا و شوروی اجازه میدادند که هر دو کشور بتوانند در آسمان یکدیگر پرواز کنند تا درباره تجهیزات نظامی هر دو ابرقدرت بازرسی انجام دهد. خورشچف با این پیشنهاد مخالفت کرد اما چهار سال بعد در طی سفر به آمریکا او از مقری در سازمان ملل، کشتزاری در آیوا و یک کارخانه کشتی سازی در لسآنجلس دیدن کرد. خورشچف همچنین در سال ۱۹۵۵ پیمان ورشو را بنیان نهاد. طی این قراداد کشورهای اروپای شرقی پیمان میبستند که یک دوران بیست ساله، دوستی، همکاری و کمک متقابل را در پیش بگیرند. پیمان ورشو در واقع علیه پیمان ناتو و یا سازمان آتلانتیک شمالی بود. تسلط شوروی بر کشورهای ورشو قسمتی از سیاست ایجادی کشوری بی طرف بود. ناتو پیمان کشورهای غربی پس از جنگ بود.
کشورهای اروپای شرقی بین کشورهای مخالف شوروی در جنگ جهانی دوم و شوروی قرار گرفته بودند. خروشچف و همکاران او به هر گونه اقدامی از طرف کشورهای پیمان ورشو برای جدایی طلبی حساس بودند. اما زمانی که در سال ۱۹۵۶ کشورهای لهستان و مجارستان سیاست استالین زدایی را نشانه نرم خوبی شوروی بر کشورشان دانستند، خورشچف نگران شد. لهستانیها دست به شورش زدند و ادعای حقوق بهتر، وضعیت شغلی بهتر، زندگی بهتر و حقوق مدنی کردند. خورشچف هئیتی را به لهستان فرستاد تا اعلام کنند که شورش علیه مسکو پاسخی نظامی در پی خواهد داشت. به همین دلیل نظم برقرار شد و لهستان بار دیگر از شوروی تبعیت کردن را آغاز کرد. در همان سال شورشهایی نیز در مجارستان به وقوع پیوسته بود. چند روز پس از دیدار نمایندگان خورشچف از سران لهستانی، دانشجویان مجارستانی در بوداپست تظاهرات برپا کردند و خواستار حکومتی جدید شدند. این بار دیگر شوروی تانک به مجارستان فرستاد. در این حین ۳ هزار نفر کشته شدند و ۲۰۰ هزار نفر از کشور گریختند و به آمریکا مهاجرت کردند. در نتیجه این قیام شوروی استراتژی خود را به سمت روابطش با کشورهای غربی و دفاع نظامی افزایش داد.
قیام مجارستانیها باعث افزایش میزان دشمنی با رقیب شوروی در جنگ سرد یعنی آمریکا شد. در سال ۱۹۵۷ شوروی برای اولین بار موشک بالستیک قاره پیما خود را آزمایش کرد و در چهارم اکتبر همان سال نخستین قمر مصنوعی به نام اسپوتنیک را به فضا ارسال کرد. این دستاوردها به اضافه افزایش قدرت هستهای، ساخت موشک و راکت و مسافرت فضایی تضاد زیادی با سطح پایین زندگی مردم روسیه داشت. در شهرها هنوز کمبود مسکن و مصالح ساختمانی وجود داشت و مصرف کنندگان در فروشگاههای دولتی غالبا پیشخوانها را خالی میدیدند. با منهدم کردن یک هواپیمای آمریکایی که قصد جاسوسی از روسیه داشت، تنش میان آمریکا و روسیه افزایش پیدا کرد و کنفرانس سران که قرار بود در سال ۱۹۶۰ در پاریس برگزار شود منحل گردید. در سال ۱۹۶۱ جان کندی رئیس جمهور وقت آمریکا در وین با خروشچف دیدار کرد تا درباره آینده کشور تقسیم شده آلمان با هم بحث و گفتگو کنند.
خورشچف که تمایل داشت رقیبان غربی خود را از میدان به در کند، تهدید کرد که با آلمان شرقی پیمان امضا خواهد کرد و این مسئله موجب دشواری در وحدت آلمان میشد. ناتو با این موضوع مخالفت کرد و شوروی دیواری در برلین ایجاد کرد که این شهر را به آلمان شرقی و غربی تقسیم میکرد.
بحران موشکی کوبا
فیدل کاسترو در سال ۱۹۵۲ در کوبا موفق شد که حکومتی کمونیستی ایجاد کند. خورشچف هم از این موضوع خرسند شد تا با به کار بردن کمونیست در جزایر کارائیب، بتواند جنبش کمونیستی را در سرتاسر آمریکای لاتین برانگیزد. شوروی برای رسیدن به این هدف، یک سری پایگاه در کوبا قرار داد تا بتواند از آنجا برای پرتاب موشک به بسیاری از شهرهای آمریکا استفاده کند.
اما در اکتبر ۱۹۶۲ این تهدید نسبت به امنیت امریکا آشکار گردید و کندی دستور داد تا راه را به روی تمامی کشتیها به مقصد کوبا که احتمال داشت حامل تجهیزات نظامی باشد، ببندند. با این دستور، چندین کشتی که از بلوک شوروی در حال حرکت بودند؛ بدون هیچ مقابلهای بازگشتند و به بندرهای خود برگشتند. همچنین کندی اعلام کرد که هر گونه حمله از طرف کوبا به هر کشوری در نیمکره غربی به منزله حمله مستقیم شوروی به آمریکا است. پس از آن خروشچف با ارسال نامهای به کندی پیشنهاد سازش داد. طبق این سازش، آمریکا هر گونه موشک مستقر در ترکیه را که تهدیدی برای شوروی بود را جمع آوری کرد و در عوض شوروی سلاحهای خود را از کوبا بازگرداند.
با آنکه موشکهای مستقر در ترکیه تاریخ مصرف گذشته بود اما کندی این شرط را نپذیرفت. اما خروشچف تسلیم شد و دستور داد پایگاههای موجود در کوبا را برچینند. اما دیگر رهبران کمونیست این حرکت را نوعی خیانت به سوسیالیست تلقی کردند. دولت چین نیز همانند دیگر مقامات خود خروشچف به او انتقاد کردند.
از سال ۱۹۴۹ که کمونیست در چین به طور کامل کشیده بود، رابطه چین با روسیه همیشه در کش و قوس بود و برچیده شدن پایگاهها از کوبا توسط خورشچف به عنوان تحقیری به شمار میرفت.
در رابطه با چین، مهمترین مشکل خروشچف این بود که میخواست با آمریکا و بلوک غربی روابط بهتری داشته باشد؛ در حالیکه چین یک حکومت کاملا سوسیالیستی خشنی را پیاده میکرد، میخواست که با بلوک غرب هرچه بیشتر وارد تنش و تناقض شود. ما او رهبر چین، معتقد بود تلاش خروشچف برای برقراری رابطه دوستانه با آمریکا، تهدید آمریکا را نسبت به خاک چین چند برابر میکند. خروشچف میخواست یک سپر هستهای برای چین ایجاد کند تا در صورت حمله آمریکا از چین حمایت کند، اما ما او قبول نکرد و خروشچف را تحت فشار قرار داد تا تکنولوژی لازم برای تولید سلاح هستهای را در اختیار چین قرار دهد.
ابتدا خروشچف قبول کرد اما بعدها در سال ۱۹۵۹ از بیم آنکه تنش میان چین و آمریکا تهدیدی برای اتحادیه جماهیر شوروی بشود، از وعده و قول خود سرباز زد.
خروشچف با کمک به هند و آفریقا میخواست بتواند کمونیسم را گسترش دهد. در سال ۱۹۵۵ خروشچف از هند دیدار کرد و وعده کمکهای اقتصادی اساسی داد. مقدار این کمکها در سال ۱۹۶۰ بیش از مقدار کمک شوروی به چین بود. همچنین اتحاد شوروی موافقت کرد که جنگدههای میگ ۲۱ را در هند تولید کند.
اما طرحهای نمایشی خروشچف در کنگو، کنیا و گینه با شکست مواجه شد.
همکاران خروشچف به دلیل شکست وی در افریقا، ایجاد ارتباط با آمریکا و دور شدن از چین، او را در عرصه سیاست خارجی شکست خورده تلقی کردند.
برنامههای خروشچف در عرصه کشاورزی نیز فقط اندکی بعد با شکست مواجه شده بود.
خروشچف در سال ۱۹۵۹ دست پرورده خود را لئونید بریژنف را به سیبری فرستاد تا برنامه زمینهای بکر را پیاده کند. این طرح در کشت غلات در بیش از ۱۰۰ میلیون جریب زمین که تا بیش از این خالی مانده بودند؛ موفقیت حاصل کرد. این برنامه که در طی سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۰ به طور موقت میزان غلات را افزایش داد، اما باز میزان تولیدات کم بود. در نهایت نیز شوروی ناگریز مقدار زیادی غله از کانادا، ایتالیا، استرالیا و آمریکا وارد کرد.
دلایل شکست در زمینهای بکر:
۱. ارسال کارگر به آن مناطق غیرمسکونی دشوار بود.
۲. امکانات حمل و نقل برای انتقال محصولات ناقص و ناکافی بود.
۳. آب و هوای ناگوار پیش بینی نشده غالبا باعث از میان رفتن محصولات میشد.
یکی دیگر از برنامههای اصلاحی خروشچف تمرکز زدایی از صنایع بود. او میخواست صنایع را از مرکز خارج کند و تحت نظر کارشناسان دور از مسکو قرار دهد. اما بروکراتهای حکومت با این طرح مخالفت کردند و به جای آن برنامهای دیگر معرفی کردند. هدف این برنامه خارج کردن خروشچف از قدرت بود.
کوششهای خروشچف برای کاستن تمرکزدایی از اقتصاد و نیز کاستن قدرت چند وزیر کابینه از جمله مالنکوف و حتی بولگانین، نخست وزیری که توسط خود خروشچف انتخاب شده بود، باعث شد که مخالفانش در ژوئن سال ۱۹۵۷ اقدام به براندازی وی کنند. توطئه چینان که به گروه "ضد حزب" شهرت یافته بودند، میخواستند از یک طرف خروشچف را مجبور کنند تا استعفا کند و از سوی دیگر به کمیته مرکزی که متشکل از هواداران خروشچف بود، اعلام کنند که رهبرشان اقدام به استعفا کرده است. خروشچف استعفا نداد و خواهان رای گیری در کمیته شد. پس از رای گیری خروشچف پیروز شد.
خروشچف پس از آنکه در رای گیری حزب موفق شد، افرادی را که با او مخالفت کرده بودند را اخراج کرد و افرادی که از او حمایت کرده بودند را در جای اخراجیها قرار داد.
اشتباهات و شکستهای خروشچف در سال ۱۹۶۴ بسیار بحرانی شد و دیگر نمیشد از خطرهای وی در سیاست خارجی و شکستکهایش در امور داخلی را نادیده گرفت.
در ۱۵ اکتبر ۱۹۶۴ کمیته مرکزی اعلام داشت که خروشچف به دلیل سن زیاد و بیماریاش تقاضا کرده است تا از انجام دادن وظایفش معاف شود.
در حالی که دروغ بود و در واقع هیئت رئیسه خواستار استعفای او شده بود.
لئونید بریژنف به سمت دبیر اول حزب و الکسی کاسیگین به سمت نخست وزیری انتخاب شدند.
دوران لئونید بریژنف ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲
لئونید بریژنف در سال ۱۹۶۶ در اوکراین متولد شد. او در سال ۱۹۳۱ به حزب کمونیست پیوست. در جنگ جهانی دوم او در ارتش خدمت میکرد. در سال ۱۹۵۷ عضو کمیته مرکزی گردید. او بسیار مورد توجه خروشچف قرار گرفته بود. ۱۹۶۰ رئیس هئیت رئیسه شورای عالی شد. در سال ۱۹۶۴ او دبیر اول حزب شد.
کاسیگین و بریژنف در سال ۱۹۶۴ به ترتیب به عنوان نخست وزیر و دبیر حزب انتخاب شدند. اما از آنجایی که قدرت دبیر حزب بالاتر است، بریژنف بیشتر به گزینه رهبری نزدیک بود. اما بریژنف هرگز نتوانست بر دولت تسلط و سلطه زیادی داشته باشد. وی به کمک چندین نفر دیگه بر روسیه حکمرانی میکرد؛ منجمله: میخائیل سوسلف، نیکلای پادگورنی. این افراد در هیئت سیاسی یا پولیت برو عضو بودند که نفوذ سیاسی بسیار زیادی داشتند.
بریژنف نیز مانند استالین و خورشچف پایگاه قدرت خود را با قرار دادن دوستان خود در پستهای پرقدرت و پرنفوذ، قدرتمند ساخت.
بریژنف رهبری فوقالعاده محتاط بود که در مسیر رسیدن به قدرت حتی یک گام بی ملاحظه هم برنداشته بود. او میانه رو بود. او نیز مانند استالین از طریق میانه روی رهبری شده بود.
بریژنف به عنوان دبیر کل حزب مسئول روابط با دولتهای کمونیسم بود. کاسیگین مسئول روابط با دولتهای غیر کمونیست و همچنین مسئول کارهای اقتصادی بود. او برنامه هفت ساله خروشچف در سال ۱۹۵۹ را مورد بررسی و تغییرات اساسی قرار داده بود.
این تغییرات جدید شامل حرکت به سوی صنایع سنگین و بنیه دفاعی میشد. روند استالین زدایی کند شد و در طی سخنرانیهایی که از رسانههای تحت کنترل دولت، پخش میشد از نکات مثبت و کارهای ارزشمند استالین صحبت میشد. برخورد انعطاف پذیر با هنرمندان و نویسندگان نیز تغییر کرد و همه آنها ملزم بودند که پیرو سرمشقهای هنری رسمی باشند. این تغییر سرمشقها توسط مسئولان حزب تعیین میگردید.
سیاست اقتصادی بریژنف نیاز ارتش را بر نیاز کشور ترجیح میداد. گرچه در سال ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هیچ تغییر ظاهری نداشت. این در حالی بود که در سال ۱۹۷۹ ارتش روسیه بر سیاست بریژنف انتقاد شدیدی کرد، چرا که داشتن ارتش نیرومند با وضعیت اقتصادی ضعیف هیچگونه سازگاری ندارد.
برژینف در سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۰ به سر وقت سیاست اقتصادی با یک برنامه پنج ساله رفت. در سال ۱۹۶۰ وضعیت اقتصادی و صنعتی کمی بهتر شد اما این ایام خوش اصلا تداوم پیدا نکرد.
در دهه ۱۹۷۰ وضعیت آب و هوای روسیه به شدت بدتر شد و همین امر باعث شد تا وضعیت کشاورزی هم وخیم تر و سخت تر شود و در نتیجه کمبود غذا و عدم برنامه ریزی مناسب برای حل این مشکل، در جامعه روسیه الکلیسم اتفاق افتاد. اقتصاد در حال نزول در سال ۱۹۷۰ سیاستهای خارجی بریژنف را مشکلتر و سختتر میکرد.
از سال ۱۹۶۵ به بعد روابط میان آمریکا و روسیه بدتر شد و این در اثر جنگ سرد ویتنام بود. جنگ ویتنام باعث در دو راهی قرار گرفتن شوروی شد. ویتنام شمالی متحد شوروی و چین بود که در حال جنگ با ویتنام جنوبی بود. ویتنام جنوبی کاملا تحت حمایت و نفوذ آمریکا بود و بریژنف میترسید کمک به ویتنام شمالی، موجب افزایش دشمنیها با شوروی بشود. از طرفی عدم ارسال کمک باعث رنجش چینیها میشد. از طرفی خود چین اجازه نداد که شورویها از آسمان چین برای انتقال کمکهای نظامی به ویتنام شمالی استفاده کنند. چین و شوروی بر سر نفوذ و قدرت بیشتر رقابت داشتند و چین میترسید کمک شوروی به ویتنام شمالی باعث افزایش محبوبیت شوروی نزد کشورهای جهان سوم گردد. از طرفی چین میترسید که شوروی در مقابله با آمریکاییها جدی نباشد و حتی طرف آمریکا را بگیرد. این تنش تا نیمه دهه ۱۹۷۰ ادامه پیدا کرد. یعنی تا زمانی که آمریکا از جنگ عقب نشینی کرد.
در سال ۱۹۶۷ جنگی میان اسرائیل و خاورمیانه اتفاق افتاد که منجر به شکست اعراب شد و همین امر موجب کاهش نفوذ و محبوبیت شوروی در خاور میانه گردید. چرا که نشان دهنده تجهیزات ضعیف نظامی بود که شوروی به آنها داده بود. شوروی به تجهیز مجدد ارتشهای مصر، سوریه و اردن به آنها کمک کرد. اندکی پس از جنگ شش روزه کاسیگین با جانسون؛ رئیسجمهور آمریکا در گلاس برو، مکانی در نیوجرسی ملاقات کرد تا درباره تنشهای موجود در خاورمیانه، مشکلات گسترش سلاحهای هستهای مذاکره کنند. در نتیجه مذاکره گلاس برو، یک پیمان مبنی بر عدم گسترش چنین سلاحهایی در سال ۱۹۶۸ منعقد گردید. اما هیچ یک از طرفین به این پیمان پایبند نبود و هنگامی که در مجلس سنای آمریکا این پیمان در دست رای گیری بود، شوروی به چکسلواکی در ماه اوت ۱۹۶۸ حمله کرد.
در آن زمان در چکسلواکی یک شورش و اعتراض صورت گرفته بود و مردم خواهان آزادی بیان، تجمعات و مذهب و تحمل افزونتر احزاب سیاسی مختلف شده بودند. شوروی به دروغ اظهار داشت که چکسلواکی خود از شوروی برای آرام کردن شورشها کمک خواسته است. اما هم رهبران و هم اعضای حزب چکسلواکی به حضور شوروی در خاک این کشور اعتراض کردند و هم موضوع کمک خواستن را منکر شدند. شوروی حدود ۴۰۰ هزار نظامی برای فروکش کردن ناآرامیها به چکسلواکی اعزام کرد. نتیجه سرکوب چکها، پیدایش دکترین بریژنف بود که برای مبارزه با هر گونه ناآرامی و مخالفت با شوروی و تفکرات سوسیالیستی بود، طراحی شده بود.
دکترین بریژنف در سال ۱۹۶۸ به منظور توجیه دخالت بیش از حد شوروی در کشورهای اروپای شرقی بویژه کشورهای هم مرز با شوروی بود. هدف دیگر این بود که مانع از تعدیل تفکرات سوسیالیستی-لنینیستی شود. طبق این نظریه سوسیالیست هر گونه مداخله در نظام سوسیالیستی و تغییر و یا حتی تعدیل در کشورهای اروپای شرقی و کشورهای عضو پیمان ورشو، پاسخ نظامی از طرف مسکو در پی خواهد داشت.
اختلافات شوروی و حمله او به چکسلواکی موجب تیره شدن روابط شوروی با غرب شد.
سیاست تنش زدایی نیکسون مشابه به زندگی مسالمت آمیز خروشچف بود. کوشش نیکسون برای پیاده سازی سیاست تنش زدایی، منجر به امضای یک توافقنامه با شوروی برای محدود کردن استفاده از سلاحها گردید. سیاست تنش زدایی را روسای جمهور بعدی، جرالد فورد و کارتر پیگیری کردند. روابط بازرگانی میان دو کشور به دلیل خرید گندم توسط روسیه از آمریکا بود.
دومین پیمان محدودیت استفاده از سلاحهای استراتژیک به نام سالت در سال ۱۹۷۹ میان کارتر و بریژنف به امضا رسید. اما شوروی به افغانستان حمله کرد و یک هفته پس از آن آمریکا دیگر از سیاست تنش زدایی پشتیبانی نکرد. شوروی میخواست از دگرگونی سیاسی این کشور به جهت قرار دادن رهبری پوشالی و هوادار مسکو استفاده کند. آمریکا در واکنش به این تجاوز، تبادلات بازرگانی خود با مسکو را قطع کرد و در المپیک ورزشی سال ۱۹۸۰ در مسکو شرکت نکرد.
پیروزی ریگان جمهوری خواه در سال ۱۹۸۰ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، امید به از سرگیری سیاست تنش زدایی را بر باد داد. ریگان به شدت مخالف شوروی بود و همزمان با شروع دوران ریاست جمهوری او بحرانی در لهستان رخ داد. اعتصاب تا سال ۱۹۸۱ ادامه یافت و رهبران از جمله والسا به مدت کوتاهی به زندان افتادند.
واکنش آمریکا به بحران لهستان و افغانستان را جنگ سرد دوم مینامند. آمریکا شوروی را شیطانی انقلاب طلب نامید که با وی نمیتوان همزیستی مسالمت آمیز نامید. ریگان شوروی را اتحاد شیطان نامید. ریگان شوروی و لهستان را به دلیل آنکه در سرکوب اعتراضات با شوروی همکاری کرده بود را تحریم بازرگانی کرد. طبق این تحریم صدور غذا به لهستان و تجهیزات نفت و گاز به شوروی را متوقف کرد. همچنین در زمینه خدمات هواپیمایی و امتیازات بندری و دریایی نیز محدودیتهایی برای هر دو کشور ایجاد کرد.
بریژنف اوضاع جسمی خوبی نداشت و همین امر او را نسبت به امور کشوری بی تفاوت کرده بود. بیماری او و تحریم خارجی باعث رکود اقتصادی شدید و ایجاد فساد من جمله بازار سیاه شده بود. در دوران برژینف فساد به حدی زیاد شده بود که به امری عادی مبدل گردیده بود. گرچه دولت با برخی از فسادها مانند رشوه خواری و بازار سیاه گاهی حتی اعدام انجام میداد اما هرگز به طور جدی با این اقدامات مبارزه نکرد.
لئونید بریژنف در سال ۱۹۸۲ در ۷۵ سالگی درگذشت. او ۱۸ سال رهبر شوروی بود و فقط استالین با ۲۹ سال رهبری از پیشی گرفته بود.
آندروپف و کنستانتین چرنینکو بعد از برژینف رهبر شوروی شدند اما آنها خیلی زود مردند، هر سه آنها از نیروهای پلیس مخفی بودند. اصلاحات جدید یا استرویکا تنها راه نجات شوروی بود که بایستی توسط گورباچف انجام میشد.
دوران گورباچف از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱
او متولد ۱۹۳۱ ناحیهای در جنوب غربی روسیه است. او از جوانی وارد حزب کمونیست شد و شغل او رانندگی یک ماشین درو در کشتزار دولتی بود. او در کمسومول، اتحادیه جوانهای شوروی فعالیت میکرد. ۱۹۵۵ در رشته حقوق فارغالتحصیل شد و مقامش در حزب بالاتر رفت. ۱۹۷۱ عضو کمیته مرکزی شد. ۱۹۷۹ به عضویت پولیت برو درآمد. او جوانترین عضو پولیت برو بود که گزینه خوبی برای رهبری جوان بود.
اصلاحات در راس برنامههای رهبر جدید و جوان شوروی به دلیل گسترش رسانهها و ارتباطات و آگاهی بیشتر مردم شوروی از ناعدالتیها و مقایسه خود با دنیای بیرون از خود، بود.
یکی دیگر از برنامههای گورباچف اصلاح ارتباطات با آمریکا و بهبود رابطه با این کشور بود.
تا قبل از این روسیه تصمیم داشت با آمریکا برابری تسلیحاتی داشته باشد و برای حفظ آن میکوشید و همین امر موجب بدتر شدن اوضاع اقتصادی روسیه میشد. گورباچف میخواست از نیاز کشور به سلاحهای گران قیمت بکاهد و نیروهای نظامی بسیار تعلیم دیده را حفظ کند.
ریگان و گورباچف در اکتبر سال ۱۹۸۶ در طی یک کنفرانس با هم در ایسلند ملاقات کردند. در طی این ملاقات، در مورد محدود کردن سلاحها پیشرفتهایی ایجاد شد اما مذاکرات در مورد آزمایش سلاحهای هستهای با شکست مواجه شد. اما روابط بهتر در طی این کنفرانس حاصل شد.
پرس ترویکا ( تغییر در ساختار اقتصاد) و گلاسنوست ( آزادی بیان سیاسی) دو طرح بزرگ گورباچف بود.
اصلاحات اقتصادی در زمان گورباچف خیلی کم انجام شد و کوشش برای اصلاح نظام اقتصادی کشور از طریق توسعه کشاورزی و صنعت آثار بسیار کمی در بر داشت. این اصلاحات فقط مانند مسکن بود.
رهبران حزب علل اصلی شکست نظام و اقتصاد سوسیالیستی را نادیده گرفته بودند، مانند برنامهریزیهای پردردسر و بی حاصل و نیز نظام بروکراتیک.
دولت شوروی معتقد بود که بازار آزاد باعث بروز مصیبت میشود. این عقیده مارکسیستی که باعث اتلاف و مازاد تولید میشود؛ در حقیقت علت اصلی کمبودها و نقصانها در سراسر تاریخ اتحاد شوروی بود. اتحاد شوروی علی رغم داشتن زمینهای حاصلخیز تقریبا در تمام طول تاریخش گندم وارد میکرد. هیچ از برنامههای پنج ساله، استالین، خورشچف و برژینف نتوانست نیازهای غذای مردم را تامین کند چه برسد به آنکه نیاز پوشاک و مسکن آنها را بتواند حل کند.
گلاسنوست سیاستی بود که اجازه میداد مردم و احزاب سیاسی به راحتی در مورد دولت صحبت و انتقاد کنند و همین امر در زمان گورباچف باعث شد تا سیل عظیمی از انتقادات از سوسیالیسم و شوروی و کمونیسم به راه بیفتد.
از طرفی دیگر رهبران بروکراتیک معتقد بودند که گلاسنوست یک چیز دیگه ست و حفظ قدرت و ثروت چیز دیگر. آنها هرگز نمیخواستند به راحتی قدرت و ثروت خود را از دست بدهند چرا که به آن عادت کرده بودند.
با گسترش گلاسنوست و آزادانه صحبت کردن مردم در مورد اوضاع بد اقتصادی و ... باعث شد رفته رفته برخی از جمهوریها هم ادعای استقبال کنند و دست به شورش و ناآرامی بزنند. در سال ۱۹۸۶ آرزوی مردم برای کسب استقلال عملی شد.
پس از مدتی فاجعه هستهای چرنوبیل و عدم اطلاع رسانی به موقع دولت گورباچف به اعتراضات و استقلال طلبی مردم وجهه قانونی داد. در طی این حادثه هزاران نفر از شهر و دیار خود به بیرون رانده شدند و تشعشعات خطرناک رادیواکتیو در سرتاسر روسیه منتشر شده بود.
برای آرام کردن نارضایتی و آرام کردن مردم در سال ۱۹۸۸ گورباچف پیشنهاد کرد که از راه محدود کردن قدرت مقامات دولتی و حزبی بتواند قدرت حزب کمونیسم را تقلیل دهد. اما این انتخابات مانند انتخابات دموکراسی غربی نبود. گورباچف میخواست تغییری ایجاد کند که هر فرد معمولی فقط یک رای داشته باشند و نخبگان سیاسی و حزبی دو تا سه رای داشته باشند. یک سوم نمایندگان خلق کنگره توسط مردم انتخاب نشده بودند، یعنی تعداد ۲۲۵۰ نفر. این افراد توسط سازمانهای مردمی مورد اعتماد انتخاب شده بودند.
گورباچف در ابتدا کنگره نمایندگان خلق ایجاد کرد تا مانند سیستمهای غربی بتواند ریاست جمهوری و ... را برای اداره دولت ایجاد کند. او سپس نمایندگان را ملزم کرد تا او را به عنوان نخستین رئیس جمهور اتحادیه شوروی انتخاب کنند. سمتی با قدرت و اختیاراتی بسیار وسیع تر از رئیس جمهور، یعنی ریاست هیئت عالی تشریفات کهن بین سال ۱۹۸۵ و ۱۹۸۸ برعهده آندری گرومیکو بازماندهای از دوران استالین نهادینه شده بود. اما اقتصاد شوروی همچنان در وضعیت بدی به سر میبرد.
در عین حال جو اقتصادی لیبرالیزه منجر شد تا کارگران معدن برای دریافت حقوق بیشتر و بدست آوردن آزادی سیاسی بیشتر دست به اعتصاب بزنند.
در سپتامبر ۱۹۸۸ کشورهایی که از جنگ جهانی دوم تحت سلطه مسکو قرار داشتند، کم کم دست به ناآرامی و اعتصاب زدند. این اعتصابات همزمان با گریختن هزاران نفر از مردم آلمان شرقی از روسیه و برگزاری انتخابات در سال ۱۹۸۹ در لهستان و مجارستان بود.
در سال ۱۹۹۰ اعتصابهای استقلال طلبانه در میان جمهوریهای غیر روس اتحاد جماهیر شوروی به راه افتاده بود. در ماه مارس همین سال لیتوانی به طور رسمی از اتحاد جماهیر شوروی جدا شد و اتحادی غیر کمونیستی بنیان نهاد. واکنش گورباچف تحریم لیتوانی بود که بی اثر واقع شد.
اما در اواخر سال ۱۹۹۰ مسکو در اقدامات نظامی برای فروکش کردن اعتصابات شکست خورد و همین دیگر جمهوریها را تشویق به اعتصاب کرد.
در اوایل ۱۹۹۱ ارتش شوروی به لیتوانی تجاوز کرد اما به دلیل تاخیر بیاثر بود.
بوریس یلتسین در سال ۱۹۹۰ به سمت رئیس جمهور روسیه انتخاب شد. کمتر از دو هفته پس از آن پارلمان جمهوری روسیه اعلام کرد که قوانین روسیه بر قوانین شوروی مقدم است. این یعنی واژگونی کامل ۷۲ ساله شوروی بر اتحادیه جماهیر شوروی سوسیالیستی.
گورباچف در ژوئیه ۱۹۹۱ طرحی را پیشنهاد داد که در طی آن میبایستی اقتصاد توسعه یابد، مذهب آزاد شود و گروههای جدید مذهبی نیز تشکیل شود و مهم تر از همه قدرت انحصاری حزب کمونیست پایان یابد. او بدینوسیله میخواست تا مانع از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گردد. این پیشنهاد مورد استقبال مردم عادی قرار گرفت، اما بروکراتهای کمونیست کاملا مخالف بودند. افسران ارتش نیز مخالف دیگر این طرح به شمار میرفتند.
چند روز پس از تصویب این طرح گورباچف با جورج بوش رئیس جمهور آمریکا دیدار کرد و پیمان "کاهش سلاحهای هستهای استارت" میان آنها منعقد گردید. پس از ارائه طرح گورباچف به استراحت در جزیره کریمه رفت. در این زمان مخالفان کمونیست تلاش کردند تا زمام قدرت را به دست گیرند.
کودتا
در ۱۸ اوت ۱۹۹۱ زمانی که گورباچف در ویلای خود در کریمه بود، هئیتی از رهبران حزب به ویلای او رفتند و از خواستند تا استعفا کند. آنها او را در همانجا بازداشت کردند و ارتباط او را با دنیای خارج به طور کلی قطع کردند. سپس با پخش اعلامیهای در سر تا سر شوروی اعلام کردند که گورباچف بیمار است.
گنادی یانایف معاون رئیس جمهور در قالب مجمعی به نام کمیته دولتی وضعیت اضطراری، قدرت رئیس جمهور را به دست گرفت. اعضای این کمیته عبارت بودند از: ولادیمیر کریوچکوف، رئیس کا گ ب و دیمیتری یازوف، وزیر دفاع. کودتا چند روز قبل از تصمیم گورباچف مبنی بر دادن اختیار بیشتر به جمهوریهای شوروی، اتفاق افتاده بود.
این موافقت نامه بلاتکلیف مورد توجه دو گروه قرار گرفت: ۱. اول آنان که بیم داشتند، گورباچف قصد تخریب اتحاد شوروی را داشته باشد. ۲. مردم در آن جمهوریها انتظار خودمختاری بیش تری داشتند.
این موافقت برای بوریس یلتسین، شهردار سابق مسکو که در سال ۱۹۹۰ به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد، اهمیت ویژهای داشت.یلتسین میخواست قدرت بیشتری از شوروی بگیرد و این موافقت نامه کوشش او را قانونی میکرد. به همین دلیل او تلاش میکرد تا جلوی کودتا را بگیرد، چرا که در صورت کودتا مخالفان اصلاحات توافق نامه مذکور را لغو میکردند. او در پی فرمانی، نمایندگان شوروی را تحت کنترل روسیه در میآورد. اما در خلال چند روز بعدی مسکو ناآرام شد. پس از ۴ روز کودتا یک باره آرام شد چرا که بوریس یلتسین مردم کوچه و بازار را علیه کودتا تحریک و از آنها برای آرام کردن اصلاحات کمک گرفت. گورباچف بار دیگر به سمت خود بازگشت و در تاریخ ۲۴ اوت او از ریاست حزب کمونیست استعفا کرد چرا که دیگر رهبران معتقد بودند این حزب قابل اعتماد نیست.
اما تلاش گورباچف برای حفظ اتحاد جماهیر شوروی ناکام ماند و جمهوریهای شوروی یکی پس از دیگری اعلام استقلال کردند و در ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱ تمام آنها به جز گرجستان طی بیانیهای اعلام کردند که اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد. در تاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ گورباچف از مقام ریاست جمهوری استعفا کرد و دیگر شوروی وجود نداشت.
در سال ۱۹۹۱ بوریس یلتسین رئیس جمهور جمهوری روسیه شد و در واقع دولت او جانشین دولت متوفی شوروی بود. مسکو پایتخت شوروی، پایتخت روسیه گردید. سازمان وسیع اداری و ارتش به همراه ساختمانهای علمی و آکادمیک در مسکو قرار دارد، سازمانهای عظیم فضایی و زرادخانههای هستهای.
حدود ۵۰ درصد از جمعیت ۲۷۸ میلیونی شوروی غیر روس بودند؛ یعنی ۱۵ ملیت و دهها گروههای نژادی دیگر. قانونی اساسی روسیه با دادن میزانی از خود مختاری به ۲۱ جمهوری در روسیه آنها را به رسمیت شناخته است. همچنین به باقی نواحی و استانها نیز اختیاراتی داده است.
برخی از مناطق مانند چچن کوششهایی برای جدایی طلبی انجام دادند. اما در دسامبر ۱۹۹۴ ارتش روسیه وارد چچن شد و پایتخت آنجا یعنی گروزنی را تصرف کردند. در ماه اوت ۱۹۹۶ طی یک ضد حمله از مردم چچن، روسها به بیرون رانده شدند.
روسیه، اوکراین، قزاقستان و بلاروس سلاح هستهای دارند؛ اما فقط روسیه تکنولوژی لازم برای حفظ و نگهداری این سلاحها را دارد. ۱۴ جمهوری در روسیه در مشکلات این کشور سهیم هستند.
باید در هر جمهوری نظام اقتصادی مستقلی پیاده میشد. ممکن است برخی جمهوریها برای اداره کارخانههای خود از مواد و وسایلی که از سایر جمهوریها بدست میآیند، محروم شوند. بسیاری از بروکراتها از فروپاشی شوروی جان سالم به در بردند و با تشکیل جمهوری مستقل برای خود مقامات خوبی بدست آوردند. آنها برخورد خصمانهای با دموکراسی داشتهاند.
ذخائر طلای شوروی در نتیجه فروپاشی شوروی توسط مقامات بلندپایه بروکراتهایی که به آن دسترسی داشتند، غارت شد.
کریوچکوف رئیس کا گ ب، در سال ۱۹۹۰ به اطلاع کنگره شوروی رسانید که ۱۲ میلیارد روبل به صورت قاچاق از کشور خارج شده است. در حالی که این رقم کمتر از مقدار واقعی بوده است. طبق نظر پژوهشگران حسابهای خارج شده از شوروی، تقریبا حساب ۸۰ بانک را پر میکرده است. این غارتگری در سال ۱۹۹۱ پایان نیافت. در سال ۱۹۹۲ حدود ۵۰ میلیارد دلار از روسیه به خارج منتقل شده است. جمهوریهای نوبنیاد باید مانع از بیرون رفتن سرمایههای روسیه میشدند و همچنین کار خصوصی سازی صنایع را بر عهده داشتند.
در طی برنامه کاهش کارمندان؛ ۱۰ الی ۱۵ درصد از کارمندان دولت فدرال کنار گذاشته میشوند.
بیشتر اموال دولت شوروی به دست مقامات کمونیسم دولت شوروی افتاد. در بخش اتحادیه جماهیر شوروی و به ویژه در بخش صنعت نام جدیدی به نام مافیا شنیده شد. این نام به خاطر شباهت پدیدههای سازمان یافته روسیه با سازمانهای جنایت کار آمریکا و اروپا بر آن نهاده شده است. در روسیه هیچ سازمان واسطهای برای احترام به قانون وجود نداشت. مشاغل خانوادگی، بنیادهای خیریه، انجمنهای مدنی، اتحادیه کارگری و ... یا اصلا وجود نداشت و یا بسیار ضعیف بودند. ولادیمیر بوکوفسکی در سال ۱۹۸۰ فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی را پیش بینی کرد و مشروط به اعتراض و مقاومت مردم دانست.