Explorations in Islamic Science - Ziauddin Sardar - Google Books
Encyclopaedia of the History of Science, Technology, and Medicine in Non ... - Google Books
The Quran and Modern Science by Dr. Maurice Bucaille Edited by Dr. Bilal Philips
1. دیدگاه انبیای الهی(ع) و کتابهای آسمانی مبنی بر حقانیت دین خود و بطلان سایر ادیان. این دیدگاه حقانیت سلسلهای از ادیان پیشین را برای عصر خودشان میپذیرد، همچنین ممکن است برای کسانی که به پیروی از آن ادیان ادامه میدهند، امتیازاتی قائل شود، ولی نجات را منحصر به دین خود میداند.
2. دیدگاه جمع کثیری از عرفا و صوفیه مبنی بر حقانیت همه ادیان و این که همه آنها راه نجات هستند. جمعی از متفکران عصر ما به این دیدگاه لباسی نو پوشانده و آن را ترویج کردهاند. برخی هم با اعتقاد جازم به حقانیت دین خود، حقانیت ادیان دیگر را در محدوده مشترکات آنها با دین خویش پذیرفتهاند که بهتر است این گرایش را از شاخههای دیدگاه نخست بدانیم.
3. دیدگاه ملحدان، شکاکان و دئیستها مبنی بر بطلان همه ادیان به موجب انکار اصل ماورای طبیعت، یا اعتقاد به عدم امکان برقراری ارتباط با آن.
در این مقاله دیدگاه نخست بررسی میشود.
نجات در ادیان ابراهیمی
یهودیت، مسیحیت و اسلام که «ادیان ابراهیمی» و «ادیان وحیانی» (Revealed Religions)نامیده میشوند، یادگار انبیای الهی(ع) و کتابهای آسمانی هستند. این ادیان از یک سو، حقانیت خود را به ادیان قبلی مستند میکنند و بشارت ظهور خود را در آنها میجویند و از سوی دیگر، به خاتمیت خود معتقدند و ادیان بعدی را رد میکنند.
یهودیت خود را تحقق وعده خدای متعال به حضرت ابراهیم(ع) میداند و مسیحیت با طرح نظریه «جانشینی» (supersession) خود را وارث آن وعده میداند و میکوشد بشارت به ظهور حضرت عیسی(ع) و عهد جدید را در عهد عتیق پیدا کند. اسلام نیز به انبیای بنیاسرائیل و کتابهای آسمانی پیشین توجه دارد و صریحا اعلام میکند که بشارت ظهور پیامبر عالیقدر اسلام در تورات و انجیل یافت میشود.(1)
از سوی دیگر، یهودیت منکر نسخ است و مسیحیت پس از عهد جدید، منتظر پیمان جدیدتری نیست. خاتمیت اسلام نیز در قرآن مجید(2) و احادیث فراوان آمده است و همه مسلمانان آن را از ضروریات اسلام میدانند.
پیروان هر یک از این سه دین به نسخ ادیان قبلی و مجعولبودن ادیان بعدی معتقدند و بر این اساس، نجات را به خود اختصاص میدهند.
یهودیت به عنوان یک دینِ قومی، تبلیغ ندارد و بیشتر یهودیان برای صهیونیسم تبلیغ میکنند، نه یهودیت. از سوی دیگر، مسیحیت و اسلام تبلیغ دارند. تبلیغ مسیحی «تبشیر» و تبلیغ اسلامی «دعوت» نامیده میشود.
دیدگاه حضرت امام خمینی(ره)
امام راحل در موردی از بحث مکاسب محرمه، به حقایق مهمی در باره پیروان ادیان دیگر اشاره میکند که نشاندهنده عمق اندیشه آن یگانه دوران است. وی در بحث خویش، پیروان ادیان را به عوام و غیرعوام تقسیم میکند و میگوید:
اما عوام آنان، پس ظاهر است که خلاف مذاهبی که دارند، به ذهنشان خطور
______________________________
1. اعراف، 157.
2. سوره احزاب، 40.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمیکند، بلکه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب قطع دارند. پس همان طور که عوام ما، به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب علم دارند، بدون این که خلاف آن به ذهنشان خطور کند، عوام آنان نیز چنین هستند و این دو گروه از این جهت تفاوتی ندارند. و قاطع در پیروی از قطع خود معذور است و نافرمان و گناهکار نیست و نمیتوان او را به موجب این پیروی عقاب کرد.(1)
از دیدگاه امام، غیرعوام آنان نیز از نظر تلقینپذیری و جازمشدن به مذاهب باطل خویش با عوام فرقی ندارند، ولی ایشان معذور نیستند؛ شاید به موجب این که تکلیف عالم سنگینتر است و به بیان شیوای حضرت امام جعفر صادق(ع)، «هفتاد گناه از جاهل بخشیده میشود پیش از این که از عالم، یک گناه بخشیده شود.»(2) وی در باره پیروان غیرعامیِ ادیان دیگر میگوید:
اما غیرعوام آنان، غالبا به واسطه تلقیناتی که از آغاز کودکی و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته است، به مذاهب باطل خویش جازم و معتقد شدهاند، به گونهای که هرگاه چیز مخالفی به آنان برسد، آن را با عقول خویش که از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش یافته است، رد میکند. پس عالم یهودی یا مسیحی، مانند عالم مسلمان، ادله دیگران را صحیح نمیداند و بطلان آن ادله برای وی مانند ضروری شده است؛ زیرا مذهب او نزد خودش ضروری است و خلاف آن را احتمال نمیدهد.(3)
ولی در عین حال، نباید از عناد و تعصب برخی از پیروان ادیان باطل غافل بمانیم.
______________________________
1. أما عوامهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ما هم علیه من المذاهب فی أذهانهم بل هم قاطعون بصحة مذهبهم و بطلان سایر المذاهب نظیر عوام المسلمین. فکما أن عوامنا عالمون بصحة مذهبهم و بطلان سایر المذاهب من غیر انقداح خلاف فی أذهانهم لأجل التلقین و النشو فی محیط الإسلام، کذلک عوامهم من غیر فرق بینهما من هذه الجهة. و القاطع معذور فی متابعته و لا یکون عاصیا و آثما و لا تصح عقوبته فی متابعته. (المکاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمیة، 1381ق.، ص133).
2. «یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد.» (أصول الکافی، ج1، ص47).
3. و أما غیر عوامهم فالغالب فیهم أنه بواسطة التلقینات من أول الطفولیة و النشو فی محیط الکفر صاروا جازمین و معتقدین بمذاهبهم الباطلة بحیث کل ما ورد علی خلافها ردوها بعقولهم المجبولة علی خلاف الحق من بدو نشوهم. فالعالم الیهودی و النصرانی، کالعالم المسلم، لا یری حجة الغیر صحیحة و صار بطلانها کالضروری له، لکون صحة مذهبه ضروریة لدیه لا یحتمل خلافه. (المکاسب المحرمة، ص133).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آری، در میان آنان کسی مقصر است که خلاف مذهب خود را احتمال بدهد و از روی عناد یا تعصب، ادله آن را بررسی نکند، همان طور که در آغاز اسلام، کسانی در میان علمای یهودی و مسیحی چنین بودند.(1)
حضرت امام در پایان، دیدگاه خود را چنین جمعبندی میکند:
خلاصه این که کفار، مانند جهال مسلمانان، برخی قاصرند و آنان اکثریت دارند و برخی مقصر. و تکالیف، از اصول و فروع، بین همه مکلفان از عالم و جاهل، قاصر و مقصر، مشترک است و کفار به سبب اصول و فروع عقاب میشوند، ولی با اقامه دلیل بر ضد آنان و نه به طور مطلق. پس همان طور که عقاب مسلمانان به سبب فروع به معنای این نیست که آنان خواه قاصر باشند و خواه مقصر، عقاب میشوند، کفار نیز به حکم عقل و اصول مذهبِ عدل دقیقا چنین وضعی دارند.(2)
اگر بتوانیم بگوییم که تغییریافتن عبارت آغازین رساله توضیحالمسائل یعنی «عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد» در برخی از چاپهای رساله امام به عبارتِ «مسلمان باید به اصول دین یقین داشته باشد» به مقتضای این دیدگاه بوده است، ولی در هر صورت باید به این واقعیت توجه داشیم که آن حضرت بسیار دقت میکرد سایر نظریات علمی خود را به فقه سرایت ندهد و به همین دلیل، در هیچ یک از آن احکام فقهی وی که ممکن بود تحت تأثیر دیدگاه فوق قرار گیرد، مانند مسأله طهارت غیرمسلمان و احکام اهل ذمه، عدولی از اقوال مشهور دیده نمیشود.
نقش مهم تقلید
در تأیید دیدگاه حضرت امام(ره)، سخنی از امام محمد غزالی و سخنانی از علامه شهید
______________________________
1. نعم فیهم من یکون مقصرا لو احتمل خلاف مذهبه و ترک النظر إلی حجته عنادا أو تعصبا کما کان فی بدو الإسلام فی علماء الیهود و النصاری من کان کذلک. (همان، ص134).
2. و بالجملة إن الکفار، کجهال المسلمین، منهم قاصر و هم الغالب و منهم مقصر، و التکالیف أصولاً و فروعا مشترکة بین جمیع المکلفین عالمهم و جاهلهم، قاصرهم و مقصرهم، و الکفار معاقبون علی الأصول و الفروع، لکن مع قیام الحجة علیهم لا مطلقا. فکما أن کون المسلمین معاقبین علی الفروع لیس معناه أنهم معاقبون علیها سواء کانوا قاصرین أم مقصرین، کذلک الکفار طابق النعل بالنعل بحکم العقل و أصول العدلیة. (المکاسب المحرمة، ص134).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرتضی مطهری(ره) را میآوریم. غزالی میگوید:
بیشتر مردم در کودکی ایمان آوردهاند و سبب تصدیقشان تنها تقلید از پدران و معلمان خویش بوده است؛ زیرا به آنان حسن ظن داشتهاند و خود آنان هم از خودشان بسیار ستایش کرده و دیگران نیز آنان را ستودهاند و از مخالفانشان بسیار بدگویی کرده و در باره انواع بلاهایی که بر کسانی که اعتقادی جز اعتقاد آنان داشتهاند، داستانهایی گفتهاند که فلان یهودی در قبرش به شکل سگ مسخ شد و فلان رافضی به شکل خوک در آمد و داستان خوابهایی را نقل کردهاند. چیزهایی از این قبیل، تنفر از آنها و گرایش به ضدّ آنها را در نفوس کودکان غرس میکند به گونهای که شک به طور کلی از قلوب آنان برکنده میشود؛ زیرا آموزش در کودکی مانند نقش روی سنگ است. سپس بر این اعتقادات نشو و نما پیدا میکنند و آن را در نفس خود استوار میسازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد جازم و تصدیق محکم خویش که شکی به آن راه ندارد، باقی میمانند. از این رو، دیده میشود که فرزندان مسیحیان و رافضیان و زردشتیان و مسلمانان همگی جز بر عقاید پدرانشان و اعتقادات باطل یا حقِ آنان به بلوغ نمیرسند و به گونهای به آن عقاید قطع دارند که اگر ایشان را قطعهقطعه کنند، از آن عقاید دست برنمیدارند در حالی که برای آنها دلیلی واقعی یا ظاهری ندارند. همچنین دیده میشود که غلامان و کنیزان مشرک در حالی اسیر میشوند که اسلام را نمیشناسند. پس هنگامی که اسیر مسلمانان شدند و مدتی با آنان زندگی کردند و در خود میل به اسلام را یافتند، مثل آنان میشوند و عقیده آنان را میپذیرند و به اخلاق آنان متخلق میشوند. همه اینها فقط به سبب تقلید و سرمشق قراردادن است که در پیروان یافت میشود. و طبایع، مخصوصا طبایع کودکان و جوانان، بر سرمشق قراردادن سرشته شدهاند. پس از اینجا معلوم میشود که تصدیق جازم بر بحث و ترتیبدادن ادله توقف ندارد.(1)
______________________________
1. و أکثر الناس آمنوا فی الصبا و کان سبب تصدیقهم مجرد التقلید للآباء و المعلمین لحسن ظنهم بهم و کثرة ثنائهم علی أنفسهم و ثناء غیرهم علیهم و تشدیدهم النکیر بین أیدیهم علی مخالفیهم و حکایات أنواع النکال النازل بمن لا یعتقدهم اعتقادهم و قولهم أنَّ فلانا الیهودی فی قبره مسخ کلبا و فلانا الرافضیَّ انقلب خنزیرا أو حکایات منامات. و أحوال هذا الجنس یغرس فی نفوس الصبیان النفرة عنه و المیل إلی ضده حتی ینزع الشک بالکلیة عن قلبه؛ فالتعلم فی الصغر کالنقش فی الحجر. ثم یقع نشوءه علیه و لا یزال یؤکد ذلک فی نفسه فإذا بلغ استمر علی اعتقاده الجازم و تصدیقه المحکم الذی لا یخالجه فیه ریب. و لذلک تری أولاد النصاری و الروافض و المجوس و المسلمین کلهم لا یبلغون إلا علی عقاید آبائهم و اعتقاداتهم فی الباطل و الحق جازمة لو قطعوا إربا إربا لما رجعوا عنها و هم قط لم یسمعوا علیه دلیلاً لا حقیقیا و لا رسمیا. و کذا تری العبید و الإماء یسبون من الشرک و لا یعرفون الإسلام فإذا وقعوا فی أسر المسلمین و صحبوهم مدة و رأوا میلهم إلی الاسلام مالوا معهم و اعتقدوا اعتقادهم و تخلقوا بأخلاقهم کل ذلک لمجرد التقلید و التشبیه بالتابعین. و الطباع مجبولة علی التشبیه لا سیما طباع الصبیان و أهل الشباب. فبهذا یعرف أنَّ التصدیق الجازم غیر موقوف علی البحث و تحریر الأدلة. (أبوحامد محمد بن محمد الغزالی، إلجام العوام عن علم الکلام، بیروت: دارالکتاب العربی، 1406، ص 115ـ116).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهید مطهری(ره) نیز در فصل نهم کتاب عدل الهی تحت عنوان «عمل خیر از غیر مسلمان» در بحث پرمخاطرهای میگوید:
ما معمولاً وقتی میگوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست، نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی میکنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان مینامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیستهاند و به حکم تقلید از پدران و مادران وابسته به دینی دیگر هستند یا اصلاً بیدینند، غیر مسلمان مینامیم.
باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و کافر بودن. بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بودهاند و در منطقهای به دنیا آمده و بزرگ شدهایم که مردم آن مسلمان بودهاند. آنچه از نظر واقع، با ارزش است، اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، درِ دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه را که حق است، بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است، بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف و تسلیم و بیتعصبی از طرف دیگر باشد. اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بیتقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمیسازد، او اهل نجات از دوزخ است....(1)
______________________________
1. مجموعه آثار، ج1، ص293.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وی در پایان بحث دشوار و طولانی خویش، نجات از عذاب و استحقاق پاداش عمل نیک را برای اکثریت قاصر غیرمسلمان به شرح زیر قائل میشود:
به نظر حکمای اسلام از قبیل بوعلی و صدرالمتألهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصر؛ چنین اشخاصی اگر خداشناس نباشند، معذب نخواهند بود ـ هر چند به بهشت هم نخواهند رفت ـ و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملی خالص قربة الی الله انجام دهند، پاداش نیک عمل خویش را خواهند گرفت. تنها کسانی به شقاوت کشیده میشوند که مقصر باشند نه قاصر.(1)
آن شهید پس از نوشتن عبارت بالا، در یک سخنرانی مربوط به اواخر عمر پربرکت خویش که بعدا تحت عنوان «حق و باطل» تنظیم و منتشر شده است، با تأکید فراوان و از صمیم قلب، مسیحیان و کشیشان مسیحی را متقی و مستحق بهشت دانسته و گفته است:
شما اگر به همین مسیحیتِ تحریفشده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشی را که میبینید، آدم فاسد و کثیفی است؟ واللّه میان همینها صدی هفتاد هشتادشان مردمی هستند با یک احساس ایمانی و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم، چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم دادهاند، تقصیری هم ندارند؛ آنها به بهشت میروند، کشیش آنها هم به بهشت میرود. پس حساب روحانیت حاکم فاسد مسیحی و پاپها را باید از اکثریت مبلغین و پیروان مسیح جدا کرد.(2)
قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ عَالِمَ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ أنتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبَادِکَ فِی مَا کَانُوْا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ.(3)
از مجموع آنچه گفته شد، دانستیم که:
1. هر دینی خود را حق و ادیان دیگر را باطل میداند.
2. هر دینی نجات را به پیروان خود اختصاص میدهد.
3. پیروان ادیان باطل نیز به اعتقادات خود یقین پیدا میکنند.
______________________________
1. همان، ص342.
2. همان، ج3، ص439.
3. زمر 46.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
4. اکثریت پیروان ادیان باطل از فهم دین حق قاصر هستند.
5. قصور پیروان ادیان باطل را نباید در احکام فقهی مؤثر دانست.
6. اقلیتی غیرعوام و معاند در مقابل دین حق مقصر هستند.
موریس بوکای (۱۹ ژوئیه ۱۹۲۰-۱۷ فوریه ۱۹۹۸)، پزشک مسلمان فرانسوی، عضو جامعه فرانسوی مصرشناسی، و نویسندهٔ چندین کتاب برجسته بود.
موریس بوکای در ۱۹ ژوئیه ۱۹۲۰ در شهر پوسیوگ[۱] زاده شد. پزشکی را از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲ فرا گرفت و متخصص گاستروانترولوژی یا همان دستگاه گوارش شد.
بررسی تطابق علم و دین
مقایسه علم و دین با تاکید بر اسلام، یکی از فعالیتهای مورد توجه انجام شده توسط موریس بوکای است، تا جایی که این نوع نگرش به ارتباط علم و دین با عنوان «بوکائیلیسم» شناخته شده است. [۲] این دیدگاه با کتاب «مقایسهای میان تورات، انجیل، قرآن و علم» معرفی گردید و در آن، تطابق قرآن با علوم جدید به عنوان نشانهای از وحیانی بودن قرآن در نظر گرفته میشود. [۳][۴]
دیدگاه پیرامون نحوه غرق شدن فرعون زمان خروج
موریس بوکای در کتاب «مقایسهای میان تورات، انجیل، قرآن و علم»، مرنپتاه را فرعون زمان خروج میداند و بیان میدارد که در مطالعات صورت گرفته بر روی مومیایی مرنپتاه، آثاری از باقی ماندن طولانی مدت جسد در آب مشاهده نشده است و این مشاهده با بیان قرآن در خصوص نجات سریع جسد فرعون از آب تطابق دارد. در روایت کتاب مقدس غرق شدن فرعون ذکر شده است اما از سرنوشت وی سخنی به میان نیامده است و بنابراین، روایت قرآنی را میتوان کامل کننده روایت توراتی دانست. [۵]
مرگ
او در ۱۷ فوریه ۱۹۹۸ درگذشت.
کتابها
قرآن و تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید
عهدین، قرآن و علم[۶] (در ۱۹۷۶): وی در این کتاب استدلال میکند که قرآن، هیچ عبارتی ندارد که با واقعیات اثباتشدهٔ علمی در تناقض باشد.[۷]
فراعنهٔ مومیایی: بررسی پزشکی نوین[۸] (در ۱۹۹۱)
بازتابها بر قرآن[۹]
بشر از کجا میآید؟ پاسخهای علم و کتاب مقدس[۱۰]
موسی و فرعون، عبریها در مصر[۱۱]
Encyclopaedia of the history of science, technology, and medicine in non-western cultures, ed. Helaine Selin, retrieved 28 March 2011
Explorations in Islamic science Ziauddin Sardar, (1989), retrieved 28 March 2011
An illusion of harmony: science and religion in Islam (2007) Taner Edis, retrieved 28 March 2011
«The Bible, The Qur'an and Science» مقدار |نشانی= را بررسی کنید (کمک). دریافتشده در ۱۵ می۲۰۲۰.
The Bible, The Qur'an and Science
"Episode 3: The Islamic world is witnessing a trend for seeking 'scientific miracles' in the Qur'an". Islam and Science. 2nd March 2009. No. 3.
Mummies of the Pharaos: Modern Medical Investigations
Reflections on the Koran
Man where is he coming from? The responses of science and Scripture
Moses and Pharaoh, The Hebrews in Egypt
جورج سمعان جرداق (زاده ۱۹۲۶ میلادی - درگذشت ۱۴ آبان ۱۳۹۳[۱] (۵ نوامبر ۲۰۱۴)) نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس لبنانی بود[۲][۳]
سالهای اولیه زندگی
جرداق در «جدیده مرجعیون» در جنوب لبنان به دنیا آمد.[۱]
سوابق علمی
استاد ادبیات و فلسفه اسلامی در دانشگاه بیروت
نویسنده در مطبوعات عربی
همکاری با رادیو و تلویزیون لبنان[۴]
آثار
وی ۳۰ جلد کتاب تألیف کردهاست. مهمترین اثر وی که به فارسی هم ترجمه شدهاست «الامام علی صوت العدالة الانسانیه» است که در ۵ جلد با عناوین ذیل منتشر گردیدهاست:
علی و حقوق بشر
علی و انقلاب فرانسه
علی و سقراط
علی و دوران زندگانی اش
علی و قومیت عربی
جورداق در زمان به پایان رساندن این کتاب، نامهای را به همراه یک نسخه از کتاب را برای آیت الله بروجردی ارسال میکند. آیت الله بروجردی از آن استقبال میکند و توصیه به ترجمه این کتاب به زبان فارسی میکند.[۱]
این کتاب اولین بار توسط سیدهادی خسروشاهی در سال ۱۳۴۲ به فارسی ترجمه و منتشر گردید. همچنین وی کتاب «روائع نهج البلاغه» را نیز پیرامون امام اول شیعیان منتشر ساخت.
آثار دیگر وی:
قصاعد حب
ابدالاغانی
المشردون
قصور و اکواخ
صلاح الدین و قلب الاسد
وجوه من کرتون
غرام الالهه
اساطیر العربی
بومیمیه
شاعر و جاریه فی قصور بغداد
العرب و السلام فی شعذ الاروبی
الوالی
فاغنروالمرا
جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ – ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) اهل بشرّی لبنان و نویسندهٔ لبنانی-آمریکایی (خالق کتاب"پیامبر") بود.
دوران کودکی
او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به «خلیل جبران» شهرت داشتند، در البشری (ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان) به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که کامله نام داشت.
خلیل جبران
مادر جبران کامله رحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد.
شوهرش مردی بی مسئولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. «جبران خلیل» یک برادر ناتنی به نام «پیتر» (شش سال بزرگتر از خودش) و دو خواهر کوچکتر به نامهای «ماریانه» و «سلطانه» داشت که در تمام عمرش به آنها وابسته بود. از آنجا که «جبران» در فقر بزرگ میشد، از تحصیلات رسمی بی بهره ماند و آموزشهایش محدود به ملاقاتهای منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبانهای سریانی و عربی آشنا کرد. «جبران» هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمام اموالشان را ضبط و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر «جبران» تصمیم گرفت با خانوادهاش به آمریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش، لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت. در مدرسه، اشتباهی در «ثبت نام»، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جیبران Kahlil Gibran تبدیل کرد که علیرغم تلاشهایش برای بازیابی نام کامل، تا پایان عمرش بر جا ماند. «جبران» در سال ۱۸۹۶ با «فِرِد هلند دی» ملاقات کرد و از آن به بعد وارد مسیر هنر شد. وی «جبران» را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشتههای معاصر و عکاسی آشنا کرد.
بازگشت به لبنان
دختر جوانی به نام «ژوزفین پی بادی» که ثروت سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت، دل به محبت این جوان بست و در رشد و کمال او بسیار مؤثر واقع شد.
وی در آمریکا به نگارگری پرداخت. زنان دیگری نیز بعدها در زندگی «جبران» ظاهر شدند که از همه مهمتر خانم «مری هسکل» و «شارلوت تیلر» هستند. این دو زن (به ویژه خانم هسکل) شاید بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی «جبران» داشتهاند. اما جبران پس از حدود سه سال اقامت در آمریکا به شوق زادگاه و عشق به آشنایی با زبان و فرهنگ بومی خویش به وطن بازگشت. جبران که به کمک «فرد هلند دی» کمکم وارد حلقه بوستونیها شده بود و شهرت کوچکی به هم زده بود، با نظر خانوادهاش تصمیم گرفت به لبنان برگردد تا تحصیلاتش را به پایان برساند و عربی بیاموزد. جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد و به «مدرسه الحکمه» رفت. جبران در این دوره کتاب مقدس را به زبان عربی خواند و با دوستش یوسف حواییک، مجلهای به نام «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشتههای آن دو و نقاشیهای «جبران» بود.
مرگ در خانواده و بازگشت به ایالات متحده
جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ و در حالیکه زبانهای عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود، تمام کرد.
در این هنگام رابطهاش با پدرش قطع شد و از او جدا شد و زندگی محقر و فقیرانهای را از سر گرفت. در همان هنگام شنید که برادر ناتنیاش سل گرفته، خواهرش «سلطانه» مشکل رودهای دارد و مادرش گرفتار سرطان است. با شنیدن خبر بیماری هولناک «سلطانه»، «جبران» در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک کرد. اما دیر رسید و «سلطانه» در چهارده سالگی درگذشته بود. در همان سال، «پیتر» به بیماری سل و مادرش به سرطان درگذشتند.
«جبران خلیل» بعد از پایان تحصیلاتش در فرانسه دوباره وارد آمریکا شد و تا مرگش در سال ۱۹۳۱ در آنجا کار و زندگی کرد.
«جبران خلیل جبران» در سال ۱۹۳۱ به علت سیروز کبدی درگذشت.
آثار
به زبان عربی
دمعة و ابتسامة
الأرواح المتمردة
الأجنحة المتکسرة
العواصف (روایة)
البدائع والطرائف: مجموعة من مقالات و روایات، تتحدث عن مواضیع عدیدة لمخاطبة الطبیعة و من مقالاته «الأرض»، نشر فی مصر عام ۱۹۲۳.
عرائس المروج
نبذة فی فن الموسیقی
المواکب
پیامبر
به زبان انگلیسی
The Madman (1918) (transcriptions: wikisource, gutenberg)
Twenty Drawings (1919)
The Forerunner (1920)
The Prophet, (1923)
Sand and Foam (1926)
Kingdom of the Imagination (1927)
Jesus, The Son of Man (1928)
The Earth Gods (1931)
سه فیلسوف زمانه ما، هر سه در تلاشند تا رابطه علم و دین را بهسامان کنند. میگویند قطار علمی باید که دین را هم با خود همراه کند. معتقدند که علم نمیتواند دین را به کلی وانهد و خود به مقصد مطلوبی دست یابد.
پایگاه تحلیلی دینپژوهی دین آنلاین
[۱] https://3danet.ir/ایان-باربور/
[۲] https://www.bbc.com/persian/science/030320_h-si-environment.shtml
[۳] https://3danet.ir/فیزیک-مدرن-جان-پوکینگ-هورن/
در دورۀ معاصر قرائتهای مختلفی از دین وجود دارد؛ دورهای که متأثّر از تجدد است و مدرنیته؛ نه تنها در اروپا و آمریکا بلکه در جهان اسلام هم نفوذ پیدا کرده است. در برابر قرائت اصیلی که از دین وجود دارد برخی قرائتهای تجدد مآبانه از دین نیز عرضه شده است.
امروزه انواع تلقیهای گوناگونی که از دین وجود دارد در پنج دسته جای میگیرد: الف) دین ابزاری؛ ب) دین احساسی یا خصوصی؛ ج) دین فرهنگی؛ د) دین صامت یا تفسیری؛ ه) دین اصیل.
این تلقی در قرنهای نوزدهم و بیستم با روح زمانه بسیار سازگار بود. روح حاکم بر این زمان روحی غیر الهی است و میکوشد همه چیز را به عالم خاک باز گردانَد و به صورت طبیعی تفسیر کند و ماورای طبیعت را در کار نیاورَد یا انکار کند. دین ابزاری تلقیای است که پس از دورۀ رنسانس به ویژه در مسیحیت و در فضایی تجدد مآب ارائه شد. در دنیایی که وضعیت اجتماعیاش به کلی از مسائل دینی گسسته است، نهادهای اجتماعی نیز جدای از دین بنیان نهاده شدهاند و دین به عنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی در خدمت آن نهادها قرار گرفته است. برای نمونه در دنیای متجدد اروپایی برای کلیسا مالیات گرفته میشود زیرا کارکرد خاصی از کلیسا مورد نظر است. کلیسا میتواند مردم را به سمت با اخلاقتر شدن پیش ببرد, به گونهای که نوعی پلیس درونی برای انسانها پدید بیاید و حکومتها همان گونه که برای نیروهای پلیس هزینه میکنند, برای پلیس درونی هم مقداری هزینه و از آن حمایت میکنند. این تلقیِ ابزاری از دین است، یعنی دین ابزار کنترل افراد، نظم بخشیدن به آنها و وجداندار نمودن آنها میشود تا هنگامی که آنها در صحنۀ اجتماع ظاهر میشوند، قوانین و نظم اجتماع را رعایت کنند. نتیجۀ این تلقی، این است که دین ابزار گردش چرخۀ اجتماع سکولار
این تلقی تا حدی مشابه رهیافت ابزاری از دین است با این تفاوت که تلقی اول جنبۀ اجتماعی دارد و دین با کارکرد اجتماعیاش در خدمت حفظ اجتماع و نظم بخشیدن به آن قرار گرفته است اما در این تلقی بیش تر به کارکرد فردی دین توجه میشود، زیرا بخشی از نیازهای انسان، نیازهای عاطفی و احساسی او است.
به گفتۀ برخی اندیشمندان، انسان نیاز دارد که چیزی را پرستش کند، و به این نیاز با عرضۀ دینی احساسی پاسخ داده میشود. این دین، احساسات، عواطف و نیاز به پرستش او را تأمین میکند، ولی هیچ ضرورتی ندارد که این دین در اجتماع ظاهر شود بلکه جنبۀ فردی و خصوصی داشته و احساسات شاعرانۀ انسان را بر میانگیزانَد و روی زیباییطلب او را به سوی دین جذب میکند. در این جذب نه از حق و باطل سخنی به میان میآید و نه از کارکردها و فواید فردی و اجتماعی دیگر دین. تنها خاستگاه روی آوردن به دین روح زیباییشناسی انسان است، نه روح حقیقتطلب و مصلحت طلب او، انسانها تنها به خاطر ارضای حسّ زیبایی دوستی که حسّ پرستش را نیز در بر میگیرد به دین روی میآورند. برای نمونه همان گونه که انسان در برابر یک تابلوی نقاشی میایستد و با نگاه به طرحهای زیبای آن، آفرینندۀ آن را میستاید در برابر طبیعت نیز قرار میگیرد و خالق آن را میستاید. این دیدگاه نیز نوعی تلقی احساسی و خصوصی است که کاملاً با مدرنیته سازگار است و برخی هم از آن طرفداری میکنند.
این تلقی، ظاهر خوش نامی دارد. در نگاه نخست گمان میرود که دین فرهنگی، دینی است که اساساً در آن به عنصر فکر و اندیشه و فرهنگ تأکید میشود، در حالی که این گمان درست نیست. کسانی که از این وجه و قرائت از دین سخن گفتهاند بر این باورند که دین یکی از میراثهای فرهنگی است و همان طور که هر فرد زادۀ یک مرز و بوم خاص و اهل یک شهر، روستا و یا منطقهای خاص است، اهل یک دین خاص هم هست. دین جزء مشخصات شناسنامهای افراد است. این تلقی از دین، دین را در حدّ مشخصات جغرافیایی و شناسنامهای انسان که بیش تر جنبۀ تشریفاتی دارد و یک سلسله آداب و سنن خاص که به آن بسنده میشود، کاهش میدهد. در این تلقی، ارزش دین به اندازۀ یکی از اجزای فرهنگ ما کاسته میشود و همان طور که مردم هر سرزمین آداب و رسوم و تشریفات خاص دارند، دین خاص هم دارند. در پس این آداب، لزوماً نیازی به اعتقاد به وجود خدا، آخرت، حقیقت وحی و پیامبران نیست. در این تلقی ادیان یک سلسله عادتها و سنتها هستند، این سنتها نیز زیبا هستند و باید آنها را حفظ کرد. همان طور که بناهای تاریخی حفظ میشوند و اشیای عتیقه در موزهها نگهداری میشوند، از دین هم به عنوان یک میراث تاریخی فرهنگی محافظت میشود. در این تلقی، دین ارزش معرفتبخشی، حیاتآفرینی، ایمان بخشی و حتی ارزش قانون آفرینی ندارد.
برخی معتقدند که دین به خودی خود با افراد سخن نمیگوید، بلکه انسانها هستند که آن را به سخن میآورند. دین ساکت است و مردم به تناسب فکر، فرهنگ و زمانۀ خود آن را به سخن میآورند. دین به تنهایی حرفی برای گفتن ندارد و برای روی آوردن به دین باید نخست به دانش زمانۀ خود مسلح شد و سپس با آن دانش به سراغ دین رفت. ابتدا باید تئوریهای فیزیک، شیمی، زیست شناسی، کیهان شناسی و علوم دیگر را فرا بگیریم و سپس به سراغ دین برویم. مطالبی را که دین میگوید باید به گونهای بفهمیم که با فیزیک و زیستشناسی جدید به هیچ روی بیگانه نباشد و اگر در علوم جدید فرضیههایی مخالف با قرآن پدید آمد، باید قرآن را تأویل کنیم. بر پایۀ این تلقی، مخاطب نقش اصلی را در تفسیر و فهم دین بازی میکند. این نظریه برگرفته از یکی از نظریات هرمنوتیکی است که به نظریۀ مخاطب محور (خواننده محور) مشهور است. این نظریه میگوید: »متن خودش سخن نمیگوید، متن گرسنۀ معانی است و ما باید به آن معنا بدهیم«.١٩٩
این دین از سوی منبع معتبر، یعنی خداوند متعال، و به طریقی معتبر، یعنی وحی و پیامبران و با نقل متواتر و محفوف به قرائن، به ما رسیده است. بر پایۀ این تلقی، دینداری و حقیقت جویی ملازم یکدیگرند. دین اصیل، دین حق شمرده میشود و دینداری اصیل، دینداری حقیقتمدار است. این دینداری از جستجوی حقیقت آغاز میشود و دغدغۀ صحت و کارآمدی دین را با هم دارد.
ویژگیهای دین اصیل
ویژگیهای این تلقی را میتوان چنین بر شمرد:
1. این نوع دینداری ویژۀ انسان حق جو است، انسانی که دغدغۀ حقیقت نداشته باشد و تنها دغدغۀ مادیات و معاش دارد به دنبال چنین دینی نمیرود. انسانهای خفته و بی خیال چنین تلقیای ندارند و بیشینۀ انتظارات آنها یا دین تشریفاتیِ فرهنگی است یا دین ابزاری و احساسی. دین اصیل ویژۀ انسان حقیقت طلب است.
2. دینداری اصیل، نوعی تحول وجودی در پی دارد. هستیِ آدمی را دگرگون میکند و از انسان موجودی جدید میآفریند.
3. این دینداری مشغلۀ فنی فرد دیندار نیست، بلکه دغدغۀ وجودی انسانهای جدی و حق جو است که نه از سر تنوع طلبی بلکه به خاطر آنکه اصل هستی خود را به آن وابسته میدانند و همچنین برای پیوند حقیقت وجودشان با دین به آن روی میآوردند.
4. سرشت این دینداری, عقلانیتی مقدس است، یعنی هم عقلانیت دارد و هم قداست دارد. به سخن دیگر این دینداری فرآوردهای است از روشهای معتبر کسب معرفت که مورد توافق عموم دینداران و عقلا است. جستجو و کاوش، فهم و استنباط، و نقادی از شیوههای رایج در این دینداری است. در این جا برای پیروی از گذشتگان و ارث بردن از پدران هیچ جایگاهی وجود ندارد. بر پایۀ آموزههای این دین انسان باید در دینش اهل تحقیق باشد و تنها در فروع میتواند از اهل تحقیق، تقلید کند. این عقلانیت به دلیل آن که به امر مقدس و مبدأ الهی متصل است, قداست پیدا میکند.
5. دین اصیل، یکی از سرچشمههای زایش ارزشها است. ارزشهای پایه از طریق عقل به دست می-آید، ولی تفصیل آنها از طریق دین به دست میآید. به همین دلیل است که عقل، ارکان اخلاقیات را ادراک میکند, ولی تفصیل، اخلاقیات را باید دین به ما بدهد.
6. دین اصیل، جامع است؛ یعنی به کلّ هستیِ انسان و تمام کارهای او رنگ الهی و جهت خدایی میبخشد. ﴿صِبْغَةَ اللَّ هِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّ هِ صِبْغَةً.٢٠٠ این است نگارگرى الهى؛ و کیست خوش نگارتر از خدا﴾.
خداوند به همۀ زندگی انسان رنگ میدهد. این دین، تنها به زندگی فردی و یا به زندگی اجتماعی اختصاص ندارد, بلکه هم فردی است و هم اجتماعی. این دین، اختصاصی به احساسات شاعرانه یا روح حقیقتطلب و یا مصلحتاندیش ندارد بلکه هر سه را تأمین میکند؛ یعنی هم تأمینکنندۀ روح حقیقتطلب است, هم به مصالح و کارکردهای مفید دین و هم به حس زیباییشناسی آدمی توجه میکند، هم در آن، معارف عرضه میشود و هم قوانین و اخلاقیات دارد. جامعیت دین، اصلی مهم است که باید به آن توجه شود.
7. دین اصیل، یگانه انگار, حقیقت طلب و حقیقت مدار است و یک چیز را به عنوان حقّ مطلق معرفی میکند. همۀ امور انسان باید پیرامون آن حقّ مطلق، که خدای تبارک و تعالی است، شکل بگیرد, خدا خالق طبیعت و انسان و نازل کنندۀ وحی و مبعوث کنندۀ پیامبران و تکلیف کننده بر انسان و گردانندۀ جهان است.
بنا بر این معنا ندارد که در یکی از حوزههای یادشده، حقیقت چیزی باشد و در حوزۀ دیگر چیزی مخالف آن. انسان در مطالعۀ طبیعت باید به همان حقیقتی دست پیدا کند که در مطالعۀ وحی به آن دست پیدا میکند زیرا کلّ جهان, با مبدأ و منتهایش, حقیقی است. پس تمام دانشهای بشری باید هماهنگ با معارف الهی باشد. در عقلانیت اصیل و مقدس جدایی میان علوم و تعارض میان آنها مفروض و حتی پذیرفته نیست, اگر تعارض ظاهریای هم دیده میشود, خطایی رخ داده است که باید در جستجوی یافتن و برطرف کردن آن بود. بر خلاف عقلانیت عصر تجدد و تلقیهای ابزاری، احساسی و تشریفاتی از دین که حقیقت را دوگانه میانگارند, در دین اصیل، حقیقت واحد است. یک حقیقت دنیوی و یک حقیقت اخروی به صورت جداگانه وجود ندارد تا بتوان میان دنیا و آخرت، خط مرز کشید و دنیا را به نحو سکولار اداره کرد و مسائل آخرت را به کلیسا و مسجد واگذار نمود. در این جا همۀ امور با هم پیوند دارند. راه آخرت از درون همین دنیا میگذرد.
همۀ کارهای دنیوی میتواند آخرتی هم باشد. این تلقی در دین اصیل وجود دارد, بنا بر این سکولاریسم در دین اصیل به هیچ وجه پذیرفته نیست.
8. دین اصیل، انسان را به جایگاه ابدیاش دعوت میکند و از او میخواهد که خویش را ارزان مفروشد و دنیای گذرا را جایگاه اصیل خویش نداند, بلکه جایگاه اصیل خود را آخرت ماندگار بداند. دنیا پلی است برای عبور کردن و محلی برای آزمون. دنیا برای پرورش یافتن است نه برای اقامت و ماندن. دنیا در برابر آخرت قطرهای در برابر اقیانوس و لحظهای در برابر ابدیت است. اگر برای آبادانی دنیا تلاشی هم صورت میگیرد, وظیفه است. البته این سخن به معنی کمارزش دانستن دنیا و تلاش نکردن برای آن نیست بلکه آموزههای دین اصیل، انسان را این چنین مورد خطاب قرار دادهاند که برای دنیایت به گونهای کار کن که گویا تا ابد در آن خواهی ماند و برای آخرت هم به گونهای کار کن که گویا هم اکنون میخواهی به آخرت منتقل شوی.
این آموزه, محور جمع کنندۀ میان دنیا و آخرت است و فهم ما را نسبت به دنیا و آخرت اصلاح میکند. پس هم آبادانی دنیا را به دنبال دارد و هم آبادانی آخرت. هرچند آبادانی دنیا به عنوان یک وظیفه شمرده میشود, اما هدف غایی نیست بلکه تنها زمینهای است برای عبور کردن و به جهانی دیگر رفتن. البته تلاش انسان برای راحتی بندگانِ دیگر نیز بسیار مطلوب است.
9. در دینداری اصیل, بهترین حالات دنیوی برای اهل دیانت پیش بینی شده است. یعنی این چنین نیست که در دیانت اصیل, تنها آخرت اهل دین آباد باشد بلکه دنیای آنها هم آباد است اما وجه خاصی از دنیا. ممکن است ظاهر دنیای آنها آباد نباشد اما باطن دنیای آنها آباد است، باطن دنیای آنان بهرۀ حقیقیای است که انسان در همین دنیا, از این دنیا دارد. بهرۀ حقیقی انسان اهل دیانت, آرامشی است که از آنچه در دنیا دارد به او میرسد, خواه در رفاه باشد، خواه به شکلی ساده زندگی کند.
10. دیندار اصیل به دلیل عشق به خدا, به خلق خدا نیز بسیار عشق میورزد. حال این خلق خدا هر که میخواهد باشد، از آن جهت که خلق خدا هست مورد لطف، محبت و مهربانی انسان دیندار است. بر خلاف تصوری که گاهی از دینداران تبلیغ میشود و میگویند دینداران تعصب دارند و نسبت به یکدیگر و یا دیگر مردمان نامهربانی میکنند. در دیانت اصیل مردمان موظفاند به همۀ انسانها مهربانی کنند, حتی به کافران، حتی طالب نجات آنها از دام شیطان هم هستند. اگر جنگ و جدالی هم هست به خاطر نجات بندگان است, اگر جهاد هم هست برای نجات انسانها از شرّ تسلط نیروهای اهریمنی و شیطانی است. در جهاد، هدف کشتن افراد نیست, بلکه جهاد, برای آزادسازی است. در تلقی اصیل، جهاد در دین مرتبۀ ویژهای دارد اما در جایگاه خودش و به هدف آزادسازی انسان نه فراتر، آن هم در شرایطی که راه دیگری برای هدایت افراد وجود نداشته باشد.
197. درآمدی بر کلام جدید،هادی صادقی، فصل هجدهم، ص ٣٠٤ ـ ٣٠٣.
198. در انتهای قرن بیستم این روح زمانه تغیر کرد.
199. برای مطالعۀ بیشتر در این باره به کتاب درآمدی بر کلام جدید، فصل شریعت صامت یا ناطق مراجعه کنید.
200. بقره/ ١٣٨.
چکیده
رویکرد پنجگانه بشر نسبت به دین در دسته زیر جای میگیرند:
دین ابزاری : این تلقی که با روح زمانه بسیار سازگار است دین را برای بهتر شدن وضع دنیا میخواهـد . در این تلقی، حکومتها از مواعظ دینی را تا آن جا که به دخالت در امور اجتماعی نینجامد و تنهـا در جهـت عمل انسان به قانون مفید باشد، حمایت میکنند. مطابق این رویکرد، توجهی به حق و باطل بودن دیـن نمیشود و تنها کارکرد آن محلّ توجه است.
دین احساسی یا خصوصی: در این تلقی، جنبۀ احساس برانگیزِ دیـن محـلّ توجـه اسـت و ایـنکـه دیـنمیتواند بهترین احساسات را در انسان برانگیزد اما کاری به حق یا باطل بودن دین یا کارکردهای فـردیو اجتماعی آن ندارد و از آن جا که احساسات افراد در مواجهه با امور دینی متفاوت است، دینداری امـریکاملاً خصوصی میشود.
دین فرهنگی: در این تلقی، دین مانند یکی از مشخصات شناسـنامهای افـراد کـه جنبـۀ تـشریفاتی دارد وهمچنین به دلیل آنکه یک میراث فرهنگی است، ارزشمند است.
دین صامت : در نظریۀ شریعت صامت، متون دینی، بر اساس فهم خواننده معنا مـیشـوند و خواننـده، روح معنا را در کالبد متن میدمد.
دین اصیل : دین اصیل، دینی است که از منبـع معتبـر (خـدای متعـال) بـه طریـق معتبـر (وحـی ) بـه مـارسیده است. این دین هم حق است هم کارآمد. برخی ویژگیهای آن از این قرار است:
منبع جزوه شبه شناسی حجت الاسلام و المسلمین دکترهادی صادقی
مقدمه
انسان چرا باید دیندار باشد؟ دین چیست؟ و چگونه باید دیندار بود؟ برای پاسخ دقیق به این سؤالات ابتدا باید به سراغ انسان برویم و انسان را بشناسیم. انسانشناسی مقدمه دین شناسی است و تا شناخت کاملی نسبت به انسان پیدا نکنیم، نمیتوانیم بفهمیم دین چیست و انسان چرا باید دیندار باشد و چگونه باید دیندار شد.
مباحث مربوط به انسان شناسی و یا همان خودشناسی، نافعترین مباحث و مطالب برای انسان است؛ وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین علی )علیهالسلام( فرمودهاند: «ا نف عُ المعارف معرفهُ الانسانِ نفس ه» بزرگان دین ما تاکید فرمودهاند که انسان باید حتما خودش را به خوبی بشناسد، خودش را
به عنوان یک انسان بشناسد، و کلمات و سخنان گهربار فراوانی وجود دارد که این مطلب را تایید میکند؛ هم بزرگان اهل ادب و هم شعرای بزرگ ما، به این موضوع توجه داشتهاند، و اشعارگوناگونی سرودهاند که گاهی خودمان هم آنها را زمزمه میکنیم؛
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم زکجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
وجود مقدس رسول گرامی اسلام هم در حدیث زیبایی فرمودهاند: «ر حِِم الله امْرْ اً ع رِِف مِنْ ا یْْن و فی ا یْْن و اِِلی ا یْْن » خدا رحمت کند یا رحمت خداوند همواره بر کسی باد که بداند از کجا آمده، در کجا هست و به کجا میرود؟
موضوع خودشناسی که مهمترین شناختها برای انسانهاست، چگونه باید برای انسان ایجاد شود؟ چه کار کنیم که بتوانیم خودمان را به عنوان یک انسان به خوبی بشناسیم؟ اگر میخواهیم به خوبی وارد عرصه خودشناسی شویم، ابتدا باید درباره خودمان کنجکاوی کنیم و سؤالاتی که درباره انسان وجود دارد را به خوبی مطرح کنیم .
کلید علم، سؤال پرسیدن است،چنانچه درباره یک موضوعی به خوبی سؤال مطرح کردیم، میتوانیم به پاسخهای خوب هم برسیم. اما اگر درباره یک موضوعی نتوانیم به خوبی سؤال طرح کنیم، به مطالب مربوط به آن موضوع هم پی نخواهیم برد .
اما سؤالاتی که درباره خودمان به عنوان یک انسان باید مطرح کنیم چه سؤالاتی است؟ ممکن است این سؤالات را بارها و بارها در ذهن خودتان مطرح کرده باشید، یا از دیگران پرسیده و دنبال جواب آنها هم رفته باشید.
شاید بعضی از آن سوالات را جواب گرفته و بعضی هنوز بدون پاسخ مانده باشند، سؤالات مهمی مانند این سؤالات که؛ من چه موجودی هستم؟ انسان چه موجودی است؟ قدر و ارزش من چقدر است؟ چه استعدادها و توانمندیهایی در من وجود دارد؟ چه آرزوها و خواستههایی دارم؟ چه آرزوها و خواستههایی باید داشته باشم؟ پاسخ امیال و آرزوها و خواستههای من چیست و چگونه میتوانم به آنها برسم؟ در چه زمانی و چگونه میشود که به همه آرزوها و خواستههایم برسم؟ چه کسی مرا آفریده است؟
ماندهام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا؟ یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم؟
چرا مرا آفریده و برای چه هدفی آفریده است؟ من را در کجا و در چه عالمی آفرید و برای چه عالمی آفریده است؟ اینجا که هستم برای چیست؟ سرانجام و عاقبت من در این عالم چه میشود؟ آینده و سرانجام من چه خواهد بود؟ مقصد من کجاست؟ هدف من چه باید باشد؟ راه رسیدن به مقصد و هدف من کدام است؟ راهنمای من کیست؟ وسیله حرکت چیست؟ چگونه باید بروم؟ موانع حرکت چیست؟ راه مبارزه با آنها چیست و چگونه باید بر آن موانع پیروز شوم؟
اینها سؤالاتی است که انسان باید درباره خودش مطرح کند و بپرسد و اینقدر کنجکاوی به خرج دهد تا جواب این سؤالات را پیدا کند. انسانی که این سؤالات را درباره خودش نداشته باشد هرگز خودش را به درستی نخواهد شناخت .
اما محورهای اصلی در این سؤالات، هفت محور اساسی یا هفت سوال اساسی است:
1. هدف از خلقت انسان چیست؟ 2. راه رسیدن به هدف چیست؟ 3. راهنمای رسیدن به هدف کیست؟ 4. وسیله حرکت چیست؟ 5. چگونه باید حرکت کنیم؟ 6. موانع رسیدن به هدف چیست؟ 7. چگونه با موانع این راه مبارزه کنیم؟
این هفت مورد، محورهای اصلی خودشناسی است و در این هفت مورد هم چهار محور، محور اصلی است: هدف، راه، وسیله و موانع .
اگر میخواهید مطالب اساسی در ذهنتان باقی بماند به همین چهار محور دقت نمائید.
هدف،راه، وسیله و موانع، )منتها راه را با راهنما ضمیمه کنید و وسیله را با چگونگی حرکت و موانع را با چگونگی مبارزه با موانع(.
دقت در این چهار محور در هر کاری برای انسان ضروری است؛ مثلا شما اگر بخواهید به مسافرت هم بروید، باید توجه داشته باشید که؛ )اولّ( هدف من از این مسافرت چیست؟ )دوّمّ( از چه راهی باید روم تا سریعتر و بهتر به هدف برسم؟ )سوّمّ( با چه وسیلهای حرکت کنم؟ )چهارم( موانع رسیدن من به مقصد یا به هدف چیست؟ و این موانع را چگونه برطرف نمایم؟
اما در بین این هفت محور اساسی یا آن چهار محور، مهمترین محور، مسأله شناخت هدف از خلقت انسان است. شناخت هدف از خلقت در بین همه این مسائل از اهمیت ویژهای برخوردار است.
اهمیت شناخت هدف از خلقت انسان
انسانی که هدف از خلقتش را نشناسد در همه محورها دچار اشتباه میگردد؛ اما اگر هدف از خلقت را شناخت، در همه محورها به درستی حرکت خواهد نمود. کسی که هدفش را شناخته باشد و بداند که خدای متعال او را برای چه آفریده است و بداند باید چگونه حرکت کند تا به آن هدف برسد، تمام اعمال و رفتارش خود به خود اصلاح خواهد شد و سریعتر رشد میکند و به درجات عالی کمال خواهد رسید، کسانی که هدف از خلقت خودشان را نشناختهاند هرگز به رشد و سعادت و کمال نمیرسند و دائم ا دو ر خودشان در دنیا میتابند چون نمیدانند هدف کجاست. کسی که هدف را بشناسد حتی مشکلات روحی و روانیاش هم خیلی زود در دنیا تحت تأثیر این شناخت قرار میگیرد. انسانی که نداند هدف از خلقتش چیست، مشکلات زیادی مانند مشکلات روحی و روانی و اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی و سیاسی برایش پیش میآید و چون معیار درستی در اختیار ندارد و هدف از خلقت را نمیشناسد و میزانی در دستش نیست، قدرت حل این مشکلات را هم ندارد. اما انسانی که هدف از خلقت را خوب شناخته باشد به راحتی میتواند این مشکلات را حل نماید و بسیاری از مشکلات هم برای او دیگر به وجود نخواهد آمد. برای آن کسی که هدف از خلقت را شناخته حتی اگر مشکلات جسمی هم به وجود بیاید،خیلی زودتر درمان میشود تا آن کسی که هدف از خلقت را نمیداند؛ بعدها شما عزیزان تصدیق خواهید نمود که نقش شناخت هدف از خلقت، در زندگی چقدر تأثیرگذار است. نقش شناخت هدف در تمام ابعاد زندگی انسان احساس میشود؛ در اعمال و رفتار، در تربیت و رشد، در مسائل اخلاقی و اجتماعی، خانوادگی، سیاسی و بین المللی.
شناخت خالق و شناخت مخلوق، مقدمه شناخت هدف از خلقت
چطور میشود هدف از خلقت را شناخت؟ اگر بخواهیم بفهمیم که خدای متعال چرا ما را خلق کرده و هدف از خلقت ما چه بوده است،باید دو چیز را بشناسیم تا به شناخت هدف از خلقت برسیم؛ یکی شناخت خالق و دیگر شناخت مخلوق؛ با شناخت خالق و مخلوق میتوانیم به شناخت هدف از خلقت پی ببریم .
شناخت خالق از دو طریق، آیات آفاق و آیات انفس
امّا شناخت خالق؛ چگونه خالق را بشناسیم؟ دو راه برای شناخت خالق وجود دارد؛ اول، از راه آیات آفاق و دوم، آیات انفس. آیات آفاق یعنی جلوههای خدا در هستی، یعنی تابلوهایی که خدا برای شناخت خودش در هستی قرار داده است و آیات انفس یعنی جلوههای خدا در وجود انسان،به عبارت دیگر؛ تابلوهایی که خدا برای شناخت خودش در وجود خود انسان قرار داده است.
در آیه 53 سوره فصلت خدای متعال این دو راه را به ما ارائه فرموده است؛ «س نُریِهِمْ آی اتِِن ا فِیِ
الْْآف اقاقِ و فِیِ أ نْفُسِهِمْ ح تََّّىی ت ب یََّّن ل هُمْ أ نَّهُ الْحْ قُّ أ و ل مْی کفِْ بِرِ بِّکِّ أ نَّهُ ع ل ى کلُکُلِّ ش یْءٍ ش هِید » به زودی نشانههای خود را در اطراف جهان و در وجود خودشان به آنها نشان خواهیم داد تا برایشان روشن شود که او حق است)53(. اما نشانهها و راههای شناخت خالق در هستی چه نشانههایی است؟ این نشانهها عبارتند از؛ اول: عظمت و بزرگی هستی، دوم: زیباییهای مخلوقات و مناظر هستی،سوم: اسرار خلقت، چهارم: عجایب خلقت، پنجم: نظم و مدیریت، ششم: تنوع و کثرت نعمات،هفتم: تنوع و کثرت مخلوقات و هشتم: وجود عشق و محبت بین آنها و البته راههای دیگری هم وجود دارد که فع لا به همین مقدار بسنده میکنیم.
شناخت عظمت خالق از طریق شناخت عظمت هستی
عظمت و گستردگی هستی، اولین تابلو و اولین نشانه برای شناخت خدا است، و در قرآن بر این مطلب بسیار تأکید شده است؛ که انسان باید به این تابلو نگاه کند و به این نشانهها دقت نماید،
«إِنَّ فِِی خ لْقِ السََّّم او اتِ و الْْأ رضِْ و اخْتِِل افِ اللَّیْلِ و النََّّه ارِ ل آی اتٍ لِأُولِِی الْْأ لْْب ابِ» )آل عمران190( مسّلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانههایى ]قانع کننده[ است.
ما برای درک عظمت و بزرگی هستی باید از نردبان عظمت هستی بالا برویم؛ از زمین که کف هستی است و فرش هستی است بالا برویم و پله پله صعود کنیم تا به بام هستی برسیم که نام آنجا عرش است. زمانی که به بام هستی رسیدیم از آن بالا میتوانیم عظمت حق را بهتر درک کنیم . مقایسه جسم انسان با کره زمین
از همین جا شروع میکنیم؛ از اینجایی که نشستهایم، یک نگاه به محیط اطرافمان میاندازیم. جُثُه خودمان را با این ساختمانی که در آن قرار داریم مقایسه کنیم؛ در مرحله بعد بالاتر میرویم و ساختمانی که درآن هستیم را با بزرگی شهرمان مقایسه کنیم؛ و بعد بالاتر میرویم و شهر را با بزرگی کشور مقایسه میکنیم تا ببینیم چقدر بزرگتر از شهر ماست. بعد برویم بالاتر؛ آسیا را، و بالاتر؛ تمام خشکیهای زمین را که یک چهارم کره زمین است و بعد؛ تمام کره زمین را در نظر بیاوریم و مقایسه کنیم با جثه خودمان! آنوقت ببینیم عظمت زمین در برابر جثه ما چقدر است؟ اینجاست که انسان مبهوت میشود.
تقریبا سه چهارم تمام کره زمین از آب تشکیل شده است و یک چهارم آن خشکی است، حالا همه اینها سطح زمین است و اگر بخواهیم تمام حجم زمین را از پوسته تا هسته زمین،با جسم و جثه انسان مقایسه کنیم؛ خواهیم دید که چقدر زمین در برابر جثه انسان بزرگ است، وجالب اینجاست که این پله اول نردبان عظمت هستی است! زمین با این عظمت تازه پله اول است! اکنون به پله بعدی و بالاتر میرویم.
مقایسه کره زمین با سایر سیارات
عظمت همسایههای زمین را در برابر زمین مشاهده کنیم؛ همسایههای زمین یا سیارههای دیگری که همراه با زمین به دور خورشید میچرخند، نسبت به زمین حجمشان چقدر است؟ هشت سیاره دیگر غیر از زمین در اطراف خورشید میچرخد، اولین سیاره نزدیک به خورشید تیر است، بعدی زهره است، و بعدی زمین است، بعداز زمین مریخ است و بعد به ترتیب مشتری و زحل و اورانوس و نپتون و پلوتون هستند.
ببینیم که این سیارهها نسبت به زمین چقدر بزرگتر و کدامیک از زمین کوچکتر هستند؛ چهار سیاره از زمین کوچکترند و آنها زهره، مریخ، عطارد و پلوتون هستند؛ با این مقایسه میتوانیم حجم تقریبی این چهار سیاره را نسبت به زمین بسنجیم؛ زهره در مقابل زمین مثل یک سیبکوچک است در مقابل یک سیب بزرگ؛ مریخ در مقابل زمین مثل یک گردو در مقابل یک سیب بزرگ است؛ عطارد در مقابل زمین مثل یک نخود است در مقابل سیب بزرگ است و پلوتون در مقابل زمین مثل یک ماش در مقابل یک سیب بزرگ است.
اما زمین نسبت به چهار سیاره دیگر یعنی مشتری، زحل، اورانوس و نپتون کوچکتر است. مشتری 1300 تا 1400 برابر از زمین بزرگتر است و زحل تقریبا 1000 برابر از زمین بزرگتر است و اورانوس و نپتون هم هرکدام تقریبا 200 برابر از زمین بزرگترند. در بین این سیارههایی که از زمین بزرگترند، مشتری غولپیکرترینشان است که به آن سیاره غولپیکر میگویند،آنقدر از زمین بزرگتر است که 1300 تا 1400 کره زمین را میشود داخل سیاره مشتری قرار داد.
تعداد قمرهای منظومه شمسی
دانشمندان برای این 8 سیارهای که اطراف زمیناند، بیش از 162 قمر کشف کردهاند. ماه، قمر زمین است که یک پنجاه و دوم کره زمین است و دو سیاره تیر و زهره، قمر ندارند، مریخ، دو قمر دارد؛ مشتری بیش از 40 قمر دارد؛ اورانوس و نپتون و زحل هم هر کدام 10 الی20 قمر دارند؛ مجموع ا 162 قمر در منظومه شمسی به دور سیارات میچرخند.
عظمت خورشید در برابر کره زمین
زمین را با خورشید مقایسه کنیم. در پله بعدی ببینیم خورشید چقدر از زمین بزرگتر است. آنچه که علم بشر تا امروز برای ما بیان کرده این است که؛ خورشید یک میلیون و چهارصد هزار برابر از زمین بزرگتر است، یعنی داخل خورشید را اگر خالی کنیم، یک میلیون و چهارصد هزار کره زمین در درون آن جا میشود. اما یک میلیون چقدر است؟
بازنگری درک مفهوم اعداد )مفهوم میلیون(
اگر بخواهیم عظمت خورشید را نسبت به زمین درک کنیم، به ناچار باید درباره مفهوم "یک میلیون" یک بازنگری انجام دهیم؛ ما تقریبا درک صحیحی از اعداد نداریم؛ و دلیلش این است که ما میخواهیم وزن اعداد را با ترازوی اقتصاد بسنجیم و این باعث میشود که ما درک درستی از مفاهیم اعداد پیدا نکنیم؛ اگر به ما بگویند که؛ یک میلیون چقدر است؟ شاید همه ما فورا اینگونه قضاوت کنیم که یک میلیون تومان خیلی کم است! پس یک میلیون هم چیزی نیست! اما اگر یک میلیون را در یک حوزه دیگری غیر از اقتصاد ببینیم؛ مث لا اگر بخواهیم یک میلیون نقطه روی کاغذ نقطه گذاری کنیم؛ به هزار صفحه کاغذ نیاز داریم و در هر صفحه هم باید هزار نقطه بگذاریم. اگر بتوانیم در هر ثانیه سه نقطه بگذاریم، و بتوانیم با این سرعت پیش برویم، این عملیات از ما 92 ساعت و 36 دقیقه زمان میگیرد. اگر بتوانیم 92 ساعت پشت سرهم نقطه بگذاریم؛ آنهم بدون خواب و خوراک و استراحت و اتلاف یک ثانیه وقت، و تقریب ا ده روز طول میکشد. بعد از اتمام این عملیات پس از ده روز، درک درستی از این یک میلیون پیدا میکنیم و اکنون میفهمیم که یک میلیون خیلی زیاد است. بعد از آن وقتی به ما میگویند خورشید 000،400،1 برابر از زمین بزرگتر است، بهتر میفهمیم که واقعا عظمت خورشید چقدر است. همین خورشیدی که هر روز در مقابل چشمان ما طلوع و غروب میکند و ما هیچ وقت تاکنون به این شکل به عظمت آن فکر نکرده بودیم تا درک کنیم که خورشید چقدر بزرگ است.
تعداد ستارگان در کنار خورشید
اما پله بعدی؛ بالاتر میرویم؛ ستارههای اطراف خورشید را ببینیم، به نظر شما چند ستاره در کنار خورشید وجود دارد؟ در یک شب صاف اگر آسمان را دیدید، تخمین بزنید و ببینید در کنار خورشید چقدر ستاره میتواند وجود داشته باشد؟ البته این را بدانید که آنچه که شما با چشم عادی میبینید تمام ستارههای آسمان نیست )مخصوص ا در شهرهایی که آلودگی نوری دارد( آلودگی نوری اجازه نمیدهد که ما ستارههای اطراف خورشید را ببینیم، مثلا در کویر و در شهرها و در مناطقی که آلودگی نوری وجود ندارد، اگر شما آسمان را ببینید، تعداد ستارگان خیلی بیش از آن چیزی است کهدر شهرها و مناطقی که آلودگی نوری وجود دارد به چشم شما میآید؛ حالا اگر یک تلسکوپ یا دوربین ساده هم داشته باشید آنوقت خواهید دید که تعداد ستارگان در کنار خورشید چقدر زیاد است.
دانشمندان میگویند: در کنار خورشید بین دویست تا سیصد میلیارد ستاره وجود دارد و اگر بخواهیم در یک شب صاف، با چشم عادی آنها را شمارش کنیم، آنچه از ستارگان در آسمان میبینیم بیش از دو یا سه هزار ستاره نمیشود. اما واقعیت این است که ستارههای کنار خورشید بین 200 تا 300 میلیارد ستاره است، باز هم اینجا وقتی میگوییم بین 200 تا 300 میلیارد، نیاز داریم که مفهوم میلیارد را درک کنیم تا درک بهتری از عظمت هستی و درک بهتری از تعداد ستارگان اطراف خورشید پیدا کنیم.
برای اینکه مفهوم یک میلیارد را درست درک کنیم، لازم است که بدانیم برای شمارش یک میلیارد چقدر زمان باید صرف کنیم! اگر کسی بخواهد یک میلیارد را بشمارد، اگر از همین الان شروع کند و بگوید: "یک، دو، سه، چهار، پنج ........." تا )به عدد( یک میلیارد برسد، به نظر شما چقدر زمان نیاز است تا یک میلیارد را کامل شمارش کند؟
بعضیها گمان میکنند مثلا یک هفته، یک ماه، یک سال!!!! خیر، این تخمینها صحیح نیست، اگر میخواهید به درستی جواب دهید، باید یک محاسبه انجام دهید؛
یک میلیارد ثانیه میشود؛ که برابر است با سی و یک سال و هشت ماه و نوزده روز، یا بگویید سی و یک سال و نیم یا بگویید سی و دو سال؛ در هر صورت، اگر هر عددی را در یک ثانیه شمارش کنیم، میشود سی و یک سال و هشت ماه!!!
آیا میتوان هرعددی را در یک ثانیه شمرد؟ مثلا میتوانیم از صد میلیون به بعد، هر عددی را در یک ثانیه بشماریم؟
مثلا )صد و سی و چهار میلیون و چهارصد و نود و چهار هزار و پانصد و نود و شش )134،494،596(، آیا این عدد را میشود در یک ثانیه گفت؟ مث لا باید هر عدد سه رقمی را در یک ثانیه بگوییم، یا برای هر سه رقم یک ثانیه وقت بگذاریم، آنوقت میبینید که تقریب ا رسیدن به عدد یک میلیارد بالای صد سال زمان میخواهد.
حالا وقتی در این جمله دقت میکنیم که دانشمندان گفتهاند؛ بین دویست تا سیصد میلیارد ستاره وجود دارد؛ اکنون درک ما از عظمت تعداد ستارگان بیشتر میشود. اما این تعداد ستارهها را چطور شمردهاند؟ ساده است؛ دانشمندان این اعداد را بر اساس تخمین علمی و تجربی بیان کردهاند؛ یعنی تخمینی که بر اساس حدس و گمان نیست بلکه بر اساس رؤیت است.
به فرض مثال، گاهی ما جمعیتی را ندیدهایم و میخواهیم تخمین بزنیم که آنها چند نفر هستند؟ نمیتوانیم و دچار اشتباه میشویم؛ با حدس و گمان هم نمیشود عدد واقعی را بیان کرد، اما گاهی این جمعیت را میبینیم و تخمین میزنیم و میگوییم مثلا بین 5 هزار تا 6 هزار نفر هستند؛ یعنی کمتر از 5 هزار نیست و بیشتر از 6 هزار هم نیست؛ چون تقریبا میتوانیم نزدیک به واقع تخمین بزنیم و دانشمندان هم به این شکل تخمین زدهاند و میگویند ستارگان آسمان کمتر از دویست میلیارد نیست و بیشتر از سیصد میلیارد هم نیست.
مقایسه خورشید با ستارگان دیگر
این ستارههایی که کنار خورشید وجود دارند؛ از خورشید بزرگتر هستند یا کوچکتر؟ آنچه که در یک شب صاف از ستارههای آسمان میبینیم؛ در نظر ما خیلی کوچک به چشم میآیند، این به خاطر این است که اینها از ما خیلی دور هستند. اکنون خورشید از این ستارهها بزرگتر است یا کوچکتر؟
دانشمندان، ستارهها را دستهبندی نمودهاند: ستارههای کوتوله، ستارههای متوسط، ستارههای غول-پیکر و ابرغولپیکر و بعضیها فراغولپیکر نام دارند؛
خورشید از کدام از این ستارهها است؟ خورشید در ردیف کوتولهها قرار دارد. کوتوله زرد، که نور وحرارت آن در مقایسه با دیگر ستارهها بسیار کمتر است!
حرارت خورشید؛ حرارت سطح ظاهر آن شش هزار درجه سانتیگراد است؛ و کسی بیشتر از این عدد را نگفته است؛ اما ستارههایی وجود دارد که حرارت سطح ظاهرشان از یک میلیون هم بالاتر است و گاهی به چند میلیون درجه هم میرسد! این حرارت سطح ظاهرشان است و درونشان قطع ا حرارت بالاتری دارند.
خورشید جزو ستارههای کوتوله است و نسبت آن در برابر ستارههای متوسط، تقریبا مثل یک ماش در برابر یک توپ بسکتبال است، و جالب اینجاست که خورشید در برابر غولپیکرها مثل یک ماش در برابر یک تل بزرگ خاک است و عجیب اینکه خورشید در برابر ابرغولپیکرها تقریبا مثل یک ماش در برابر یک تپه بزرگ است و عجیبتر اینکه در برابر فراغولپیکرها تقریبا مثل یک نخود در برابر کوه دماوند است. همین خورشیدی که از زمین یک میلیون و چهارصد هزار برابر بزرگتر بود!
بیان وسعت فضا با درک فاصله ستارگان
این ستارهها را در شب میتوان دید؛ اما چون فاصله آنها از ما بسیار زیاد است، لذا آنها کوچک و ریز دیده میشوند؛ این ستاره فراغولپیکری که در برابر خورشید اینقدر بزرگ است، با این محاسبات، بزرگی آن در برابر زمین ما چقدر است؟ این ستاره را با زمین مقایسه میکنیم.
میگویند قطُر کره زمین بین 12 تا 13 هزار کیلومتر است؛ سوال این است که قطر این ستاره ابرغولپیکر چقدر است؟ میگویند دو میلیارد و هشتصد میلیون کیلومتر!!.
مثلا اگر بخواهیم با یک هواپیمای معمولی که نُهصد کیلومتر در ساعت سرعت دارد، یکبار دور زمین را بگردیم، نزدیک به دو روز طول میکشد که این یک دور کامل شود.
اما اگر بخواهیم با همین هواپیما دور این ستاره ابرغولپیکر بچرخیم، میگویند 1100 سال طولمیکشد! ما این ستارههای غولپیکر را در آسمان میبینیم و علت اینکه اینها به چشم ما خیلی کوچک میآیند، همانطور که گفته شد فاصله بسیار زیاد آنها از خورشید و زمین است.
پروکسیمای قنطورس، نزدیکترین ستاره به خورشید
در بین این 200 تا 300 میلیارد ستاره، نزدیکترین ستاره به خورشید پروکسیمای قنطورس یا آلفا قنطورس است. این دو ستاره نزدیک به هم هستند؛ و تقریب ا در یک فاصله از خورشید قرار دارند؛ اما فاصله آنها چقدر است؟ یعنی اگر فاصله نزدیکترین ستاره به خورشید مشخص گردد، متوجه خواهیم شد که ستارههای دورتر چقدر فاصله دارند؟!
مقیاس فاصله بین ستارگان، نور است؛ یعنی فاصله بین ستارگان را با سرعت نور میسنجند؛ نور در یک ثانیه سیصد هزار کیلومتر حرکت میکند، و این مسافت یعنی هفت و نیم بار دور کره زمین!
دور کره زمین 40 هزار کیلومتر است و هفت و نیم بار، دو ر کره زمین میشود سیصد هزار کیلومتر! در اینجا چند فاصله را میسنجیم و از اجرام بالای سر زمین شروع میکنیم تا ببینیم با پروکسیمای قنطورس یا آلفا قنطورس چقدر فاصله داریم. فاصله زمین تا کره ماه )382هزار کیلومتر( است که اگر با سرعت نور بخواهیم برویم )یک ثانیه و بیست و پنج صدم ثانیه( طول میکشد. فاصله زمین تا خورشید صد و پنجاه میلیون کیلومتر، که اگر بخواهیم با سرعت نور برویم 8 دقیقه و 20 ثانیه طول میکشد.
اما اگر بخواهیم تا ستاره پروکسیما قنطورس برویم چقدر طول میکشد؟ چهار سال و سه ماه نوری! یک سال نوری چقدر است؟ 9 تریلیون و460 میلیارد و هشتصد میلیون کیلومتر یعنی نزدیک ده هزارمیلیارد کیلومتر. این یک سال نوری است!
نزدیکترین ستاره در آسمان به خورشید چهار سال و سه ماه نوری فاصله دارد، و این نزدیکترین ستاره به خورشید است!
درک عظمت کهکشان راه شیری
جالب اینجاست که این ستاره در بین 200 تا 300 میلیارد ستاره دیگری است که در کنار خورشید وجود دارد و این تعداد، همه ستارههای آسمان نیست و همه این تعداد ستاره فقط در یک مجموعهای است به نام کهکشان راه شیری. در یک شب صاف میتوانید یک بازوی این کهکشان را در آسمان ببینید؛ خط شیری رنگی که تقریبا از سمت شمال به سمت جنوب امتداد دارد، و در گذشته به آن کهکشان راه مکه میگفتند، آن زمانی که هنوز آلودگی نوری در شهرها نبود و چراغ برقی در شهرها وجود نداشت؛ در آخر شبها و شبهای تاریک این بازوی کهکشا ن راه شیری،خیلی واضح دیده میشد.
اما در عصر حاضر به سختی میشود آن را دید،اما در جاهایی که آلودگی نوری نیست به راحتی میشود آن را رؤیت نمود، این تنها عظمت کهکشان راه شیری ماست؛ یعنی کشور فضایی ما انسانها؛ کشوری که همراه با 200 الی300 میلیارد ستاره دیگر در آن زندگی میکنیم.
البته در آسمان گروههای کوچکتری از کهکشانها هم هستند که به آنها سحابی گفته میشود.
در کهکشان راه شیری، گاهی چندین هزار ستاره در کنار هم یا چندین میلیون ستاره کنار هم، یک محله برای خودشان دارند؛ و به آنها گروههای محلی میگویند؛ و بعضی از ستارهها کنار هم یک خوشه را تشکیل میدهند که به آنها ستارههای خوشهای میگویند.
در فضا دستهبندیها و بستههای مختلفی وجود دارد؛ وقتی میگوییم کهکشان، یعنی یک مجموعه بسیار بزرگی که حداقل باید بالای صد میلیارد ستاره داشته باشد و این کهکشان ما یکی از همین مجموعههاست .
سرعت حرکت منظومه شمسی در کهکشان
قطر این کهکشان راه شیری چقدر است؟ این کهکشان ما چقدر بزرگ است؟ اگر بخواهیم از یک طرف کهکشان به طرف دیگر آن با سرعت نور حرکت کنیم، چقدر طول میکشد؟
فاصله زمین تا ماه با سرعت نور یک ثانیه و بیست و پنج صدم ثانیه است و تا خورشید 8 دقیقه و 20 ثانیه؛ اگر با همین سرعت بخواهیم روی زمین حرکت کنیم، در عرض یک ثانیه )هفت و نیم بار( دور کره زمین میتابیم و اگر بخواهیم با این سرعت از یک طرف کهکشان به طرف دیگر آن برویم؛ حداقل 120 هزار سال طول میکشد! و در بعضی نقاط آن 200 هزار سال طول میکشد.
این کهکشان ما اینقدر بزرگ است! ضخامت این کهکشان 10 تا 15 هزار سال نوری است. و مانند یک بُشقاب یا سفینه، در فضا در حال حرکت و چرخش است.
ما و خورشید در فاصله 32 هزار سال نوری از مرکز کهکشان قرار گرفتهایم. و خورشید و مابقی ستارههایی که عضو این کهکشان هستند، همه در حال حرکتاند و در محور کهکشان حرکت میکنند و دور محور کهکشان میچرخند و حتی یک ستاره هم در این کهکشان ثابت نیست!.
اینکه گفتند ستارهها ثابت هستند، صحیح نیست،همه ستارهها در حال حرکتاند، بله، از دید ما حرکت آنها قابل رؤیت نیست، چون از ما خیلی فاصله دارند؛ اما اگر امکان داشت که برویم و از نزدیک آنها را ببینیم یا اگر یک دوربین را بگذاریم و هر 5 دقیقه از حرکت آنها یک عکس بگیریم و این عکسها را پشت سر هم پخش کنیم، خواهیم دید که این ستارهها در حال حرکتاند؛ منتها حرکتشان به چشم ما نمیآید و حتی خورشید هم در حال حرکت است.
در این پرده یک رشته بیکار نیست سر رشته بر ما پدیدار نیست
زمین ما هم علاوه بر حرکت وضعی به دور خودش و حرکت انتقالیاش به دور خورشید؛ همراه با خورشید در این کهکشان،یک حرکت دیگری هم دارد و در یک گروه محلی که خورشید دو ر آن گروه محلی میتابد، زمین هم حرکت دارد، زمین و خورشید هم یک حرکت همراه با آن گروه محلی دور کهکشان دارند، همه اینها با یکدیگر،یک حرکتی هم با کهکشان راه شیری دارند که معلوم نیست که به سمت کجا در حرکتاند!
اما سرعت این حرکت چقدر است؟ سرعت حرکت ستارگان متفاوت است؛ بعضیها کُند حرکت میکنند و بعضیها تُند. تا به امروز،درباره سرعت حرکت خورشید به دور کهکشان، گفتهاند که کره زمین هم در این حرکت با سرعت 220 کیلومتر در ثانیه س یر میکند. یعنی همین که اعداد رامیشماریم و میگوییم) یک(، 220 کیلومتر در کهکشان جابهجا شدهایم. )دو( 440 کیلومتر! و این حرکتها منتظر شمارش ما هم نمیمانند و این حرکت ادامه دارد و یک ثانیه هم متوقف نمیشود؛ 220 کیلومتر در ثانیه تقریبا 792 هزار کیلومتر در ساعت است. میتوانید بگویید سرعت حرکت خورشید در کهکشان هزار برابر سرعت هواپیماهای فعلی است و سیارههای خودش از جمله زمین را همراه خود در این سفر س یر میدهد.
مفهوم سال کیهانی
اگر خورشید یک دور، دور کهکشان بزند یک سال کیهانی اتفاق میافتد، و با این سرعت سرسامآوری که خورشید در حال حرکت است؛ چقدر طول میکشد که یکسال کیهانی اتفاق بیفتد؟ بین 225 تا 250 میلیون سال! دانشمندان میگویند که تا امروز بیش از ده سال کیهانی اتفاق افتاده است.
این نشان دهنده عظمت این کهکشان است. وقتی که انسان به عظمت سرسامآور کهکشان فکر میکند واقع ا متحیّّر میشود.
تعداد کهکشانهای دیگر
آیا این کهکشا ن ما تنها کهکشان آسمان است؟ خیر، کهکشانهای زیاد دیگری وجود دارند و دانشمندان غیر از کهکشان راه شیری، وجود بیش از صدها میلیارد کهکشان را تخمین زدهاند؛ که کهکشان ما در برابر بسیاری از این کهکشانها یک کهکشان کوچک است و تعداد زیادی از این کهکشانهای دیگر از کهکشان ما بسیار بسیار بزرگترند و این کهکشانها در شکلها و رنگهای مختلف هستند.
دانشمندان کهکشانها را دستهبندی کردهاند؛ به کهکشانهای میلهای شکل و کهکشانهایبیضیشکل و کهشکانهای نامنظم و کهکشانهای گرداوی شکل. کهکشان ما یک کهکشان بیضوی شکل است؛ گفتیم که قطر کهکشان ما از 120 هزار تا حداکثر 200 هزار سال نوری در بعضی نقاط آن است. اما کهکشانهایی وجود دارند که قطرشان بیش از 6 میلیون سال نوری است.
120 و 200 هزار سال نوری کجا و 6 میلیون سال نوری کجا؟
فاصله نزدیکترین و دورترین کهکشانها با ما
در بین این همه کهکشان، نزدیکترینشان به کهکشان راه شیری کهکشان آندرومدا است که فاصلهاش با کهکشان ما دو میلیون و پانصد هزار سال نوری است. این کهکشان را میشود در شب صاف با چشم غیرمسلح از زمین رؤیت کرد. و شکل آن مانند یک جرم ریز و کوچکی است که به سختی آن را میشود دید. و این تنها کهکشانی است که با چشم غیرمسلح میتوان رؤیت نمود. ولی دیگر کهکشانها قابل رؤیت نیستند و برای دیدن آنها حتما باید تلسکوپ داشته باشیم. وقتی که پشت تلسکوپ همین کهکشان آندروما را ببینید؛ خواهید دید که خیلی بزرگتر از کهکشان ماست، و بیش از هشتصد میلیارد ستاره دارد.
البته مجموعههای دیگر هم هست که میگویند نزدیکتر از این کهکشان هستند اما چون تعداد ستارگانشان زیاد نیست یا آنقدر نیست که به آنها کهکشان بگویند؛ آنها را در نظر نمیآورند و تنها کهکشان آبرومندی که به آن بشود گفت کهکشان، کهکشان آندرومدا است که دو میلیون و پانصد هزار سال با ما فاصله دارد.
دو میلیون و پانصد هزار سال نوری یعنی چه؟ یعنی اگر این کهکشان امشب منفجر شود، نور انفجارش دو میلیون و پانصد هزار سال دیگر به ما میرسد! و اگر بخواهیم با سرعت نور به سمت آن برویم، دو میلیون و پانصد هزار سال دیگر به آنجا خواهیم رسید. یعنی اگر تصویری از آن را امشب بتوانیم با چشم مسلح و غیرمسلح ببینیم برای دو میلیون و پانصد هزار سال پیش است.
این مطالب درباره نزدیکترین کهکشان به کهکشان راه شیری بود. اما کهکشانهای دیگری هموجود دارند که فاصله بسیار زیادی از ما دارند و فقط رصد شدهاند؛ تاکنون بشر توانسته کهکشانهایی در فاصله بیش از 13 میلیارد سال نوری رصد کند اما هنوز به انتهای فضا نرسیده است. و البته کهکشانهایی وجود دارد که فاصله آنها با ما بیش از 13 میلیارد سال نوری است.
عظمت خوشههای کیهانی
هر چند هزار کهکشان یا هرچند صدهزار کهکشان، درکنار هم میشوند یک خوشه کهکشانی و خوشههای بزرگتری هم وجود دارد که به آنها ابرخوشه میگویند. و میتوان یک خوشه انگور را تصور نمود که هر حبه انگور آن، یک کهکشان باشد. و نهایت ا مجموع این خوشهها و ابرخوشهها کیهان را تشکیل میدهند.
عظمت کیهان
کیهان یعنی کهکشانهای به هم پیوسته، و آنچه که ما در آسمان میبینیم؛ کهکشانهای به هم پیوستهای است که شکل کیهان را به ما نشان میدهند و مثل آن چیزی است که درون سلولهای بدن انسان وجود دارد؛ همانطور که سلولهای بدن ما تشکیل شده از مولکولهای به هم پیوسته است و مولکولها از اتمهای به همپیوسته و اتمها از ذرات دیگری تشکیل شدهاند، همینطور، آسمان هم به این شکل از کهکشانهای بههم پیوسته تشکیل شده است.
در یک نقطه کوچک در کیهان، بیش از دهها هزار کهکشان وجود دارد که یکی از آن کهکشانها، کهکشان راه شیری ماست و در کهکشان راه شیری 200 تا 300 میلیارد ستاره وجود دارد که یکی از ستارههای کوچک آن خورشید است و ما در یک سیاره کوچک از سیارههای خورشید به نام زمین زندگی میکنیم؛
اگر کره زمین از کیهان قابل ملاحظه باشد، خواهیم دید که حجم کهکشانها نسبت به زمین چقدربزرگ است و زمین در برابر این همه عظمت چه جثه کوچک و ناچیزی دارد!.
شنیدستم که هر کوکب جهانی است جداگانه زمین و آسمانی است زمین در جنب این افلاک مینا چو خشخاشی بود در قعر دریا تو خود بنگر کزین خشخاش چندی سزد تا بر غرور خود بخندی
جا دارد که انسان در عظمت آسمان دقت نماید و کره زمین را با آن مقایسه کند و بار دیگر جثه انسان را با این عظمت در مقایسه قرار دهد. اینجا قرآن خطاب به انسان میگوید «أ أ نْتُمْ أ ش دُّ خلْقًًا أ مِ السََّّم اءُ ب ن اه ا» ﴿ نازعات 27﴾ای انسان آیا آفرینش شما دشوارتر است یا آسمانى که ]او[ آن را برپا کرده است. آیا جثه تو بزرگتر است یا جثه این اجرام سماوی بزرگ و غولپیکر و ابرغولپیکر؟ای انسان مراقب باش که هرگز به قد و قامت بلندت مغرور نشوی! به ارتفاع بُرج و آپارتمانت فخر نفروشی! به بالا بودن مدل ماشینت ناز نفروشی!ای انسان چیزهای بسیار بزرگتر از تو از نظر مادی در این هستی وجود دارد.
در ادامه خواهیم گفت: روح انسان شریفترین و برترین چیزی است که خدای متعال خلق کرده است اما خطاب خداوند در این آیه به کسانی است که تمام هویت خودشان را در همین وجود مادیشان میبینند.
دقت در آسمان برای انسان بسیار مطلوب است. شبهای تاریک زیر آسمان برود و آسمان را سیر ببیند تا عظمت خدا را درک نماید و خدا را بهتر بشناسد. قرآن این آیات زیبا را برای اینکه ما در آسمان دقت نماییم بیان فرموده است: «إِنَّ فِیِ خ لْقِ السََّّم او اتاتِ و الْْأ رضِْ و اخْتِِل افِ اللَّیْلِ و النََّّه ارِ ل آی اتٍ لِأُولِِی الْْأ لْْب ابِ» )آل عمران 190(
روایاتی وجود دارد که میگوید سیره مستمر معصومین) علیه السلام( این بوده که این آیات را در هرشب میخواندند؛ چه خوب است که ما هم این آیات را هر شب بخوانیم.
البته پیامبر گرامی اسلام )صلّّی الله علیه وآله وسلّّم( فرمودهاند که: «ویل لمن قرأها ولم یتفکر فیه» وای بر کسی که این آیات را بخواند و در آنها تفکرّ نکند.
هنگامی که به این آیات که میرسیم، واجب است که در آنها تفکر کنیم؛ چه در ختم قرآنهایمان، چه در قرائت این آیات در هر شب یا در قنوت نماز؛ حتما به آنها فکر کنیم.
از تفکر درباره آسمانها انسان هم به مبدأ میرسد و هم به معاد، این آن چیزی است که این آیات به ما میگوید. همه معصومین) علیهم السلام( این آیات را هر شب میخواندند و به ما هم فرمودهاند؛ اگر کسی میخواهد نیمه شب تهجّدی داشته باشد، خلوتی با خدا داشته باشد، نماز شبی بخواند، اول باید در زیر آسمان برود و نگاهی به آسمان نماید و این آیات را قرائت کند؛ و تفکر و تدبّر داشته باشد و سپس به نماز بایستد؛ تا بفهمد در مقابل خالق این همه عظمت چگونه باید ایستاد و تواضع نمود.
در روایتی از حالات امام سجاد) علیه السلام( نقل میکنند که؛ امام سجاد) علیه السلام( را در یک شبی دیدم که برای ته جدّ برخاستند و نیمه شب در حیاط منزلشان آمدند؛ و برای اینکه وضو بگیرند دستشان را در آب فرو بردند؛ و در همین حال، نگاهشان به آسمان افتاد، آنقدر این نگاه طولانی شد که صدای اذان صبح بلند شد؛ امّّا امام ترجیح داده بودند به جای نماز شب خواندن، در آسمانها تفکر نمایند و به ما بیاموزند که ارزش تف کرّ کردن حتیّ از نماز شب خواندن هم برتر است.
«ت ف کُّرُ ساع ههٍ خ یْْر مِنْ عِِباد ه سِّتّین س ن هً» یک ساعت تفکر از هفتاد سال عباد ت بی تفکر ارزشش بیشتر است؛ خوب است که مِا هم این سیره را داشته باشیم و این آیات را بخوانیم و توجهّ به معنای این آیات نموده تا بتوانیم عظمت بیشتری را از آسمانها و عظمت بیشتری را از خالق این آسمانها حسّ نموده و درک بالاتری داشته باشیم.
بیان ضعف انسان در شناخت هستی
تا اینجا مطالب گفته شده درمورد عظمت جهان و این کهکشان ما بود و این خوشههای کهکشانی و ابرخوشهها و کیهان، که تماما در دنیای مادی وجود دارد.
اما آیا جهان به همین ستارهها ختم میشود؟ اینجا انتهای جهان است؟ آیا مرزی برای این آسمانها وجود دارد که انسان بتواند جدایی آنها را تشخیص بدهد؟ آنچه که امروز دنیای علم به ما میگوید این است که بشر از شناخت مرزهای آسمانها ناتوان است و آنچه که بشر شناخته، نسبت به ناشناختههای عالم مانند یک ریگ کوچک در یک ساحل شنی بزرگ است.
آنچه تاکنون گفته شد، از اطلاعات و یافتههای تجربه بشر است. اما چون تجربه و علم بشر م تکّی بر این دستگاههای مادی است، بیش از این قدرتی برای رسیدن به اطلاعات بیشتر را ندارد. بشر سرمایهگذاریهای کلانی در این عرصه نموده و دستگاههای متفاوتی اختراع کرده است و تلسکوپهای بسیار قدرتمندی ساخته است؛ که بعضی از آن تلسکوپها با ارتفاع 45 متر و با قطر عدسی بیش از ده متر است!. قطُر عدسی تلسکوپهابل در فضا بیش از پنج و نیم متر است، و رادیو تلسکوپهای غولپیکری که بشر روی زمین ساخته بیش از 50 متر ارتفاع دارد، نکته این-جاست که با همه این ابزارهایی فوق مُدرنی که ساخته شده، هنوز همه دانشمندان و کیهان شناسان اعتراف دارند که بشر در شناخت هستی ناتوان است .بشر هنوز نتوانسته تشخیص دهد که انتهای فضا کجاست و آخرین کهکشان آن در کجا قرار دارد.
تایید وجود آسمانهای دیگر از طریق نظریات دانشمندان علم فیزیک
مایردگانی امریکایی، در کتاب نجوم به زبان ساده میگوید: ما یقین داریم که کهکشانهایی وجود دارد که از ابتدای خلقت تاکنون نورشان به ما نرسیده و اگر بشر بخواهد فاصله آنها با کهکشان راه شیری را تشخیص بدهد، باید میلیونها سال دیگر صبر کند تا نور آنها به زمین برسد و با این تلسکوپهای فعلی، نور اینها را رصد کند،بعد تشخیص دهد که چقدر با ما فاصله دارند!. نیوتن وانیشتین هم در اینباره گفتهاند: آنچه که بشر شناخته نسبت به ناشناختهها،مثل یک ریگ کوچک در یک ساحل شنی بزرگ است.
در آمارهای رسمی گفتهاند: این مقداری که امروز بشر شناخته، بیش از 13 میلیارد سال نوری است، و آمارهای غیررسمی میگویند: بیش از سی میلیارد سال نوری را توانستهایم رصد کنیم.
البته فقط بشر میتواند رصد کند. این کار تلسکوپهاست که نور این کهکشانها را رصد میکند. ولی بشر خودش نمیتواند جلو برود و تنها میتواند رصد کند و قدرت دید تلسکوپهایش را افزایش دهد تا بتواند کهکشانهای دور را رصد نماید و بعد تشخیص دهد که فاصلهاش چقدر است و بر اساس فرضیه طیف نوری که انیشتین کشف کرد، میتواند بگوید که اندازه فاصلهها چقدر است.
البته میگویند ممکن است در تخمین فاصلهها اشتباه کنیم اما این اشتباه ناچیز است.
انسان اگر تا همین حد فاصله بخواهد برود، حتی اگر سرعت نور را هم بتواند تسخیر کند و با سرعت نور حرکت کند، زمان را چه کار میکند؟ گفته شد که نزدیکترین کهکشان به ما دو میلیون و پانصد هزار سال نوری فاصله دارد. فرض کنیم که به سرعت نور هم برسیم، زمان را چگونه می-خواهیم به دست بیاوریم و تسخیر کنیم،که دو میلیون و پانصد هزار سال بتوانیم زنده بمانیم تا با سرعت نور بتوانیم به نزدیکترین کهکشان برسیم.
بله، بشر خیلی ناتوانتر از این است که بتواند حتی خیال این را در سر داشته باشد که با ابزارهای مادی در آسمانها سیر نماید. البته در ادامه خواهیم گفت که بشر آسمانها را به وسیله قدرت الهی تسخیرخواهد نمود.
لزوم تکیه بر دانش وحیانی در این زمینه
این ناتوانی به خاطر این است که بشر، تکیه بر دانش مادی دارد و آنچه تاکنون دراینباره گفته شد با تکیه به دانش مادی بود، اما از اینجا به بعد آیا هستی ادامه دارد یا خیر؟ قطع ا ادامه دارد اما دانش مادی نمیتواند جواب ما را بدهد. دانش مادی ناتوانتر از آن است که بتواند جواب سوالات اساسیرا بدهد. پس باید سراغ دانش وحیانی برویم که قابل اعتمادتر از دانش تجربی بشر است.
باید سراغ قرآن برویم و از قرآن بپرسیم، که این مقداری را که میبینیم و دانشمندان رصد نموده و محاسبه کردهاند و فاصلهها را گفتهاند؛ این مقدار، چقدر از آسمان است؟ و چه مقدار از فضا و هستی است؟ قرآن میفرماید: «إنََِّّا ز یَّنََّّا السَّمَّ اء الدنُّْیْ ا بزِِیِن هٍ الْْک و اکِبِ» ﴿صافات ۶﴾ ما آسمان این دنیا را به زیور اختران آراستیم. آنچه که از اجرام آسمانی میبینیم و آنچه که نورش را رصد کردهایم و آنچه هنوز در فاصلههای دورتر رصد نکردهایم، همه اینها آسمان اول است.
بیان وجود و عظمت آسمانهای دیگر از راه نقل
«و ب ن یْنْ ا ف وْْق کمُْ س بعًًْا شِِد ادًاً»﴿۱۲ نبأ﴾ و ما هفت آسمان برای شما آفریدیم و در بالای سر شما خلق کردیم. از امام صادق علیه السلام پرسیدند که آسمان دوم کجاست؟ فرمودند: آسمان دوم محیط بر آسمان اول است و آسمان اول در برابر آسمان دوم مانند حلقهای در یک بیایان وسیع است «ک ح لق هٍ فی ال ف لات». آسمان اول با این عظمت در برابر آسمان دوم همچون حلقه انگشتری در یک بیایان وسیع است. تصور کنید آسمان دوم چقدر بزرگ است!
اما همین آسمان دوم در برابر آسمان سوم؛ فرمودند: مانند حلقهای در یک بیابان وسیع است. و باز هم آسمان سوم با تمام وسعتاش دربرابر چهارم مانند حلقهای در یک بیابان وسیع است. آسمان چهارم در برابر پنجم؛ حلقهای در بیابان وسیع، آسمان پنجم در برابر ششم؛ حلقهای در بیابان و آسمان ششم هم با همه وسعت و عظمت در برابر هفتم حلقهای در بیابان است.
این هفت آسمان تازه بخشی از عالم ملک است و در حدیث دیگری فرموده اند: قال الصادق علیه السلام : إِنَّ لِلّهِ ع زَّ و ج للَّ إِثْْن ىىْ ع ش ر أ لْفْ ع ال م کُُل ع ال م مِنْهُمُ أ کب رُ مِنْ س بعِ س ماوات و سب ععِ أ ر ضِِین م ا یُُرى ع ال م مِنْهُمْ أنَّ للِّهِ ع زَّ و ج لَّ ع ال ماً غ یْْر هُمُ. « خداى عز و جل را دوازده هزار جهان است که هر یک از همه ى هفت آسمان و زمین بزرگتر است و هیچ کدام از آنها از وجود جهانىغیر از خود خبر ندارد !! »)خصال : 2 / 639، حدیث 14 ; بحار ا لانوار : 54 / 320، باب 2، حدیث 2(. یعنی این هفت آسمان و دوازده هزار عالم دیگری که در عالم ملک وجود دارد،روی هم رفته عالم ملک را تشکیل دادهاند.
جایگاه عالم برزخ و بزرگی آن
بعداز این عالم، به عالََم ملکوت میرسیم و این عالََم، عالَمَی است که تمام عالَمَ ملک را احاطه کرده و یک عالم فرازمانی و فرامکانی و بسیار وسیعتر از عالم مُُلک است و با این مقیاسهای مادی نمیتوانیم بگوییم چقدر بزرگ است.
بین عالم ملک و عالم ملکوت، عالم برزخ است که از امام صادق علیه السلام پرسیدند: عالم برزخ چقدر بزرگ است؟ فرمود: بزرگی عالم برزخ نسبت به دنیای شما که شاید منظور هفت آسمان باشد مانند بزرگی دنیای شما نسبت به عالم جنین است.
جالب اینجاست که همین عالم برزخ، عالمی است که ما برای ورود به عالم ملکوت، ابتدا باید در آنجا ساکن شویم تا آماده شویم و بعد ازمدتی قرنطینه شدن به عالم ملکوت مسافرت کنیم. عالم مُلک و این هفت آسمان گذرگاهی است برای ورود به ملکوت؛ منتها عالم برزخ، عالمی برای آماده شدن جهت حضور در ملکوت است.
عوالم ملکوت
اصلا عالم ملکوت آن عالمی است که خدای متعال انسان را برای زندگی در آنجا آفریده و حقیقت حیات و حقیقت زندگی در آنجا است. همه عوالم دیگر در عالم مُلک، حقیقی نیستند و به صورت مجاز و یک عالم موقت هستند. آنچه که حقیقی و پایدار است عالم ملکوت است؛ «و إِنَّ الدََّّار
الْآخِِر ه ل هِِی الْْحی و انُ ل وْ ک انُُوای عْْل مُُون » ﴿۶۴ عنکبوت﴾ و زندگى حقیقى همانا ]در[ سراى آخرت است اى کاش مى دانستند روح انسان که جنس حقیقی وجودمان است از عالم ملکوت است.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
خدای متعال عالم ملکوت را برای ما خلق کرده است. ضمنا اینجا ابتدای کار است. و اینکه عالم ملکوت چقدر بزرگ است؟ خدا میداند. این عالم ملکوت یک عالم فرا زمانی و فرا مکانی است و عوالم زیادی را در زیرمجموعه خودش دارد.
عالم لوح و عظمت و اسرار و کاربرد آن
یکی از عوالمی که زیر مجموعه عالم ملکوت است عالم لوح است، که به منزلههارد هستی و منبع ذخیره اطلاعات مربوط به هر موجود است، همان عالمی که وقتی ما رویای صادقه میبینیم؛ روح ما در آن عالم رفته و اطلاعات مربوط به زندگی خودمان یا دیگران را درآن عالم رؤیت کرده و برگشته و آن اتفاقی که در خواب دیده، به همان شکل در زندگی ما یا زندگی دیگری اتفاق میافتد.
اثبات عالم ملکوت با رؤیای صادقه
ما به وسیله خواب میتوانیم به این نتیجه برسیم و ثابت کنیم که یک عالم فرا زمانی و فرا مکانی وجود دارد. هنگامی که در خواب رفتیم و زودتر آن اتفاقی که هنوز در زندگی ما نیفتاده است را دیدهایم، یعنی فراتر از زمان حرکت کردهایم؛ وقتی بدن ما اینجا بوده و ما در آن عالم رفتهایم؛ یعنی فراتر از مکان هم حرکت کردهایم و در یک عالم فرازمانی و فرامکانی وارد شدهایم، این عالم لوح است، که بخشی از عالم ملکوت است.
روایاتی در اینباره وجود دارد که انبیاء گذشته به خدای متعال شکایت کردهاند که خدایا؛ ما هرچهبه این مردم میگوییم عالم ملکوت حقیقت حیات است و زندگی اصلی آنجاست و اینجا یک عالم موقت است و زندگی ما در این دنیا مانند زندگی جنین در شکم مادر و موقت است و زندگی نیست! و خودتان را برای ملکوت آماده کنید، باور نمیکنند. و میگویند: ما که ملکوت را ندیدهایم،یک نشانه یا یک دلیل برای وجود ملکوت برایمان بیاور تا باور کنیم که چنین عالمی وجود دارد، تا به قول شما میخواهیم بعدا آنجا برویم و زندگی کنیم و زندگی اصلیمان را آنجا آغازکنیم!
خدای متعال فرمود؛ قبول میکنم و من اراده نمودم که مردم خواب ببینند؛ از آن موقع به بعد مردم رویای صادقه دیدند؛ و تا قبل از آن مردم خوابهای عادی میدیدند اما رویای صادقه نمیدیدند.
هنگامی که یک اتفاقی که قرار بود در آینده بیفتد را در خواب دیدند؛ و فهمیدند؛ بله، باید یک عالم فرا زمانی و فرا مکانی وجود داشته باشد که ما با روحمان به آنجا رفته و آن اتفاق را دیدهایم و چند روز یا چند ماه بعد، آن اتفاق در زندگیمان افتاده است. این میتواند دلیل خوبی برای وجود عالم ملکوت باشد.
اثبات عالم ملکوت با تجربه مرگ تقریبی
علاوه بر این، تجربه کسانی که دچار مرگ تقریبی شدهاند دلیل دیگری بر اثبات عالم ملکوت است. این افراد، روحشان از بدنشان بیرون رفته است و آن عالم را دیدهاند و برزخ را درک کردهاند و وقتی برگشتهاند؛ گزارش آنچه دیدهاند را نوشتهاند. یکی از کتابهایی که گزارش مرگ تقریبی خود را نوشته کتاب در آغوش نور از خانم بتی جین ایدی است که او اولین کسی بود که این تجربه را به رشته تحریر درآورده است، بعد از او هم افراد دیگری که مرگ تقریبی را تجربه کردهاند، دست به قلم شده و آنچه که دیده بودند را به رشته تحریر درآوردند؛ جالب اینجاست که همه آنها یک چیز میگویند و بیش از هفتاد تا هشتاد درصد آنچه که اینها گفتهاند و نوشتهاند با آنچه قب لا انبیا و ائمه )علیهم السلام( برای ما گفتهاند مطابقت دارد. حرف انبیا و ائمه درباره عوالم بعد بود در حالی که مردم تجربهگرا و حسگرا بودند.
خداوند متعال در زمانی که مشخص شد مردم عالم ملکوت را قبول نمیکنند، اراده فرمود که برخی به مرگ تقریبی دچار شوند و روحشان موقتا از بدن خارج شود و در این عوالم سیر کند و برگردد و دوباره زنده شوند تا آنچه را که دیده برای بقیه افراد بیان کند.
فیلمهای مستند احوالات آنها هم ساخته شده است وگاهی از تلویزیون هم پخش میشود. فیلم-های مستند بسیار جالبی است که حتما باید آن را ببینیم و توجه کنیم که چه تاثیراتی روی آنها گذاشته است. و آنها به شدت در تلاش هستند که بفهمند چگونه میشود که انسان میتواند به این عوال م راه پیدا کند. غرض اینکه عالََم لوح بخشی از عالم ملکوت است.
عالم قلم
یک مجموعهای دیگری هم زیر مجموعه عالَم ملکوت است به نام عالمَ قلم که برنامه مدیریت اعمال و ارزاق همه انسانها در آنجا است.
عالم کرسی
عالََم دیگر، عالم کرسی است و برنامه مدیریت هفت آسمان و عالم مُلک است.
عالم عرش
یک مجموعه دیگر در عالم ملکوت، عالم عرش است که برنامه مدیریت تمام عالم ملکوت است و تمام عوال م دیگر هم زیر مجموعه این عالََم عرش هستند. عالم عرش احاطه بر عوالم دیگر دارد و برنامه مدیریت عالم ملک و ملکوت هم، در عالم عرش است.
تشبیه عالم ملکوت به رایانه
تصور کنید که عوالم مانند یک کامپیوتر باشد؛ عالم عرش مانند سیتم عامل است که برنامه مدیریت دستگاه کامپیوتر شما را به عهده دارد؛ یک برنامه گسترده که همه برنامههای دیگر را پشتیبانی میکند و همه برنامههای دیگر باید تحت آن اجرا شوند.
عالم عرش، برنامه مدیریت کلّ عالم ملکوت است و تمام برنامههای دیگر مثل عالم کرسی که برنامه مدیریت هفت آسمان است زیر مجموعه عالم عرش به حساب میآید. و عالم قلم که برنامه مدیریت اعمال و ارزاق است و عالم لوح کههارد هستی است، همه اینها تحت احاطه و مدیریت عالم عرش میباشند.
مجموع همه اینها عالم ملکوت است. اکنون باید بپرسیم که عالم ملکوت چقدر بزرگ است و چقدر وسیع است؟ فقط خدا میداند و با این مقیاسهای مادی نمیتوانیم بدانیم که چقدر بزرگ است! فقط میگوییم عالمی فرا زمانی و فرا مکانی است.
کیفیت وجودی آسمانهای هفتگانه و اثبات آنها از طریق وحی
این عوالم هر کدام برای خودشان کاربردی دارند و همه اینها برای انسان ایجاد شدهاند، این عوالم برای این است که انسان به تکامل برسد و در ادامه خواهیم گفت که تکامل انسان چگونه است. در همه این عوالم، عوالم دیگری است و هریک زیر مجموعههای دیگری هستند که برای انسان ناشناخته است و البته اهل بیت علیهم السلام به بشریّّت وعده دادهاند که روزی انسان به اینها خواهد رسید، آن هم در عصر ظهور. که در آن عصر، انسان به آسمانها راه پیدا خواهد کرد و به آسمانها وارد میشود و بََشر تمام این عوالم دیگر را درک خواهد نمود.
کیفیت درک عوالم
همه این عوالم همانند ادارههایی هستند که برای اداره زندگی دنیایی ما در شهرها وجود دارد. باید توجه نمود که در شهرها چه ادارههایی وجود دارد؟ مث لا اداره آب، اداره برق و گاز و استانداری و بخشداری و آموزش پرورش و... همه این ادارهها برای این است که زندگی انسان را مدیریت کنند.
خلقت تمام این عوالم هم برای این است که تکامل انسان را مدیریت کنند.
عالم عرش به صورتی، عالم کرسی را )که یک اداره است( مدیریت میکند؛ خدای متعال همه اینها را برای مدیریت انسان به سمت هدف اصلی و جایگاه اصلیاش خلق نموده و ایجاد کرده است.
تاثیر اعمال ما در ملکوت و بقاء آنها در عالم لوح
عالم لوح منبع ذخیره همه اطلاعات مربوط به انسان است. انسان هرکاری که انجام دهد در عالم لوح ثبت میشود و در برزخ با همه آنچه که انجام داده است مواجه میشود و حقیقت اعمال انسان هم ثبت میشود.
مثلا اگر اینجا انسان یک دروغ بگوید، این دروغ در دنیا به شکل گفتار و کلمات است اما در عالم لوح حقیقتاش ایجاد میشود و ظهور و بروز پیدا میکند؛ در عالم ملکوت همه چیز به صورت حقیقی است، کما اینکه در عالم ملک همه چیز به صورت مجازی است.
نماز در این عالم یک رفتاری ظاهری است، یک نفر به صورت ظاهری خم و راست شد و رکوع و سجده انجام داد اما حقیقت این نماز در عالم ملکوت یک حقیقت زیبا و نورانی است.
همینطور همه کارهایی که ما در این دنیا انجام میدهیم؛ چه خوب و چه بد؛ یک حقیقتی دارد که در ملکوت وجود دارد و ما بعد ا با این حقایق مواجه خواهیم شد، باید مراقب باشیم، چرا که تمام اعمال ما و تمام لحظههای ما در عالم ملکوت ثبت میشود، حتی یک پلک زدن ما، حتی یک اشاره کوچک دست ما؛ همه اینها برای این است که اعمال و رفتار انسان را مدیریت کنند تا انسان به همان هدف اصلی برسد.
در ادامه خواهیم گفت که این هدف چیست. و این مطالب در باب عظمت عوالم،یکی از آیات آفاق و یک جلوه از عظمت هستی است تا به عظمت حضرت حق پی ببریم.
در ادامه مطالب عظمت خالق را بیان خواهیم نمود.
همانطور که گفته شد؛ بنا است بسته کاملی از دین را ارائه نماییم. اما انسان چرا باید دیندار باشد؟ و دین چیست؟ و چگونه باید دیندار بود؟
گفته شد که باید پاسخ دقیقی به این سؤالها بدهیم، اما ابتدا باید انسان را بشناسیم، چرا که انسان شناسی،مقدّم بر دین شناسی است، شناخت انسان یا همان شناخت خود، نافعترین شناختها برای انسان است.
خودشناسی را هم باید با طرح سؤال و کنجکاوی درباره خودمان آغاز کنیم و با مطالبی که گفته شد، این سؤالات را مطرح کردیم و به آنها پاسخ دادیم و گفتیم محورهای اصلی خودشناسی هفت محور هستند؛ هدف از خلقت انسان چیست؟ راه رسیدن به هدف چیست؟ راهنمای رسیدن به هدف کیست؟ وسیله حرکت ما چیست؟ چگونه باید حرکت کنیم؟ موانع رسیدن به هدف چیست؟ و چگونه با آنها مبارزه کنیم؟.
اساس این هفت محور، چهار محور اصلی است: هدف، راه،وسیله و موانع.
در بین این هفت محور، اولین محور، شناخت هدف از آفرینش است که مهمترین و اثرگذارترین محور در زندگی انسان به حساب میآید. که بر اخلاق و رفتار، تربیت و رشد، بحران و مشکلات انسان تأثیر میگذارد. و با شناخت خالق و مخلوق میشود هدف از خلقت را شناخت.
انسان اگر بخواهد علت ساخته شدن یک شیء را بداند،باید اولا بفهمد که چه کسی او را ساخته تا انگیزه او را به دست بیاورد و ثانیا هم خود آن شیء ساخته شده را باید بررسی کند تا ببینید چه چیزهایی در آن تعبیه شده و از روی امکاناتی که دارد بفهمد که آن شیء برای چه چیزی یا چه کاری ساخته شده است.
انسان هم همینطور است؛ اگر خالق انسان و خود انسان شناخته شود و ویژگیهای انسان به دست آید، آنوقت از ترکیب این دو شناخت، میتوان کام لاا به نتیجه بحث هدف از خلقت رسید.
اما خالق را چگونه باید شناخت؟ دو راه برای شناخت خالق وجود دارد؛ از راه آیات آفاق یعنی جلوههای خدا در هستی و دوم از راه آیات انفس که جلوههای خدا در وجود خود انسان است.
اما آیات آفاق؛ که اولین آیه، عظمت و بزرگی هستی بود. و در این بحث،از نردبان عظمت هستی بالا رفتیم و از زمین به سیارات رسیدیم و بعد خورشید و ستارههای دیگر را مورد دقت قرار دادیم و سپس کهکشان و خوشههای کهکشانی و ابرخوشهها و نهایت اا کیهان مورد بررسی قرار گرفت.
سپس تمام آسمان اول تا آسمان دوم و هفتم و عوالم دیگری که در کنار آسمان هفتم در عالم ملک قرار دارد را شناختیم و سپس دانستیم که عالم ملکوت و همه این عوالم، در عالم ملکوت احاطه شدهاند.
در عالم ملکوت هم، بر عوالم لوح، قلم و کرسی اشاره کردیم و عالم عرش را بررسی نمودیم و در عظمت این عوالم مطالبی عنوان شد و گفتیم که بین این دو عالم هم، عالم برزخ وجود دارد.
با آنچه تاکنون گفته شد؛ عظمت هستی را در یک نگاه مطالعه کرده و تا حدودی عظمت هستی را درک نمودیم.
حکم عقل به وجود بینهایت
اما بنا بود که از راه عظمت هستی به شناخت خالق راه پیدا کنیم و از راه عظمت هستی به درک عظمت خالق برسیم .تا اینجا از عظمت هستی گفته شد، اما عظمت خالق چقدر است؟
عقل به ما میگوید که خالق باید بینهایت بزرگ باشد چرا که اگر هستی این همه بزرگ و بیانتهاست، پس باید خالق این هستی هم نامحدود و بیانتها باشد. اگر بگوییم خالق هستی محدود است، عقل نمیپذیرد. عقل میگوید این هستی با این عظمت باید توسط یک وجود نامحدود ایجاد شده باشد و اگر او محدود باشد،نیازمند به یک وجود نامحدود دیگری است که هستی آن از خودش باشد. اینجا مطلوب ما ثابت میشود.
اگر باز هم بگویید آن یکی محدود است؛ دوباره عقل میگوید: او نیازمند به یک وجود نامحدود دیگری است که هستی آن از خودش باشد و آنقدر باید این وجودها ادامه پیدا کند تا به یک وجود نامحدود برسد، و آن یک وجود بینهایت است.
عقل میگوید: من نمیپذیرم که یک وجودی که بینهایت نباشد و بتواند این همه هستی را خلق نماید؛ باید یک وجودی باشد که بینهایت باشد، قیوم باشد، هستیاش از خودش باشد و تکیه بر یک وجود دیگری نداشته باشد.
پس عقل میگوید باید خالق، بینهایت بزرگ باشد.
درک صحیح مفهوم بینهایت
بینهایت چقدر است؟ چگونه میتوان عظمت بینهایت را درک کرد؟ آیا میتوانیم بینهایت را با چیزی مقایسه کنیم و به عظمت آن پی ببریم؟ چگونه میشود بینهایت را با چیزی مقایسه کنیم؟
بله،برای رسیدن به درک صحیح از عظمتِ بینهایت میتوانیم مقایسهای انجام دهیم. و مقایسه به دو صورت است؛
1- مقایسه غلط برای درک عظمت بینهایت.
2- مقایسه صحیح برای این درک.
1- مقایسه غلط این است که مقایسه را از بینهایت شروع کنیم و بگوییم: مثلاا "بینهایت چقدر بزرگتر از هستی است". اگر بگوییم "بینهایت بزرگتر است" و حتی اگر در ادامه بگوییم" از تمام هستی بزرگتر است"، حق مطلب را ادا نکردهایم، چون معلوم نمیشود چقدر بزرگتر است و این مقدار بزرگی را نخواهیم فهمید. مثلا اگر کسی بگوید "خدا از همه هستی بزرگتر است" مثِل همان کودکی است که میگوید "خدا از سقف بزرگتر است" چرا که کودک بالاترین ارتفاعی را که بالای سرش شناخته، سقف است، لذا میگوید خدا از سقف بزرگتر است.
با مطالبی که گفته شد؛ ما هم بلندترین ارتفاعی که در هستی شناختهایم را میگوییم، که آن عرش است که بام هستی است، اگر بگوییم " خدا از هستی بزرگتر است" این، همان حرف کودک میشود.
پس چه کار باید بکنیم؟
راه دیگری برای مقایسه وجود دارد که خدای متعال این راه را در قرآن به ما تعلیم داده است. آنجا که خدا میخواهد بینهایت بودن کلمات خودش را به ما بگوید، میفرماید: «قلُْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدادامِداداً لِکَلِماتِ رَبِّّی لنَفَِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أنَْ تنَْفَدَ کَلمِاتُ رَبِّّی وَ لَوْ جِئْنْا بمِثِْلِهِ مَدَداً )کهف 109(» و یا «وَ لَولَوْ أَنَّ ما فِِی الْأَرضِْ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَْتْ کَلِماتُ اللهِ نِنَّ ا للهللهَ عَزیزٌ حَکیمحَکیمٌ )لقمان 27(» اگر تمام دریاها مرکب شوند و همه درختان روی زمین قلم شوند و همه این قلمها با آن مرکّّبی که در همه دریاهای عالم هست )هفت دریا( اگر این قلمها با آن مرکبها کلمات خدا را بنویسند کلمات خدا تمام نمیشود.
خدای متعال اینگونه راه مقایسه را به ما یاد میدهد، و این مقایسه از پایین به بالا است.
نگوییم ”کلمات خدا از آنچه که میشود نوشت با همه مرکبی که در هفت دریا باشد چقدر بیشتر است؟" بلکه اینگونه بگوییم که "اگر همه دریاها مرکب شود باز هم نمیشود نوشت" یعنی مقایسه از سمت پایین به بالا.
اکنون ما هم اینگونه مقایسه میکنیم؛ یعنی برترین جلوههای قابل تصور با بینهایت شکوه را در ذهنمان تصور کنیم، سپس جلوههای قابل تصوری که در ذهنمان آوردهایم را _که برترین جلوه بود و بیش از این دیگر ذهن ما یاری نمیکرد_ با بینهایت مقایسه کنیم.
روش درک صحیح بینهایت از راه مقایسه با عدد محدود بزرگ
میتوانیم به این شکل بگوییم: یک عدد محدودی که بتوانیم با تمام ظرفیت ذهنمان تصورش کنیم را در نظر بگیریم، یه عدد محدود غیر قابل تصور که نیاز نیست اسم آن را بلد باشیم. برای در نظر گرفتن این عدد در ابتدای سطر اول صفحه ذهنتان عدد«1» را قرار دهید و به تعداد تمام ذرا تتِ ری ززِ هستی، و به تعداد اتمهای هستی یا حتی به تعداد تمام الکترونهای هستی، بعد از این «1» صفر بگذاریم. در نظر داشته باشید که یک ریگ که به اندازه یک بند انگشت باشد،حداقل یک میلیارد میلیارد الکترون دارد. حالا اگر الکترونهای کل زمین را به عنوان صفر جلوی این «1» بگذاریم، بعد سیارات دیگر را، بعد خورشید و ستارگان را، بعد کهکشانهای دیگر را و همه اینها را به الکترون تبدیل کنیم و تا این اندازه ریز کنیم و تبدیل به عدد صفر قرار دهیم و سپس، بعد از این «1» بگذاریم؛ این چه عددی میشود؟ عددی بسیار بسیار بزرگ و غیر قابل شمارش برای ما، اما این عدد محدود است و بینهایت نیست. چون تمام الکترونهای هستی محدود هستند.
نباید اینجا گفت بینهایت؛ شاید بعضی تصور کنند که عدد مبهم بینهایت است،مثلا میگوید: "ریگهای بیابان بینهایت است، برگهای درختان بینهایت است،" خیر، این اشتباه است، اینها همه محدود است.
توجه داشته باشیم که وقتی 9 صفر را جلوی «1» بگذاریم میشود یک "میلیارد" و برای شمارش یک میلیارد گفتیم صد سال زمان نیاز است. حالا اگر تمام الکترونهای هستی جلوی این «1» باشد چه عدد عظیمی میشود؟!
آیا این بزرگترین عددی است که میتوانیم تصور کنیم؟ خیر،بزرگتر از این هم میتوانیم تصور کنیم .
مثلاا این عدد بزرگی را که در نظر گرفتیم، به توان خودش کنیم. و یک عملیات ریاضی دیگر انجام دهیم؛ به شکلی که این عدد بزرگتر شود. و هرعددی را به توان خودش بردن، عدد بسیار بزرگتری میسازد.
اگر ده را به توان ده کنیم میشود ده میلیارد، یعنی یک واحد عدد یک، همراه یک صفر،وقتی به توان خودش بشود میشود ده میلیارد! حالا اگر به تعداد الکترونهای هستی جلوی این یک،صفر باشد و سپس به توان خودش بشود، جواب چه میشود؟ یک عدد بسیار عظیمتر! آیا آن عدد محدود است یا بینهایت؟ باز هم باید بگوییم محدود است.
حالا اگر آن جواب را دوباره به توان خودش کنیم و جواب بگیریم آیا آن جواب دوم محدود است یا بینهایت؟ قطعا محدود است،دوباره همین عملیات را ادامه بدهیم،دوباره جواب دوم را به توان خودش کنیم و جواب سوم بگیریم، جواب سوم به توان خودش،دوباره جواب چهارم بگیریم، همینطور برویم تا صبح قیامت، شمارش و عملیات ریاضی انجام دهیم،آن عدد آخر که فرضاا در قیامت به دست آید، آیا محدود است یا بینهایت؟ قطعاا باز هم باید بگوییم محدود است.
فرض این بود که در این عملیات ریاضی، یک نفر این کار را انجام دهد، اما اگر بگوییم که؛ تمام اجنه، تمام ملائکه و تمام انسانها، هرکدام این عملیات ریاضی را انجام دهند و فرض کنید؛ از روزی که هستی خلق شده، و همه آنچه در زمین بوده است، این کار را انجام دهند و این عدد را همینطور در هر ثانیه به توان خودش بکنند و در ثانیه بعد جواب را به توان خودش نمایند و همینطور همگی با هم پیش بروند تا صبح قیامت! و هرکس به هر عددی که رسید را جمع آوری نموده؛ و تمام نتیجهها در هم ضرب شوند!. اینجا چه جوابی به دست میآید؟ آن جواب نهایی باز هم محدود است یا بینهایت؟ باز باید بگوییم محدود است.
دوباره اگر حوصله دارید و میخواهید ادامه بدهید؛ آن جواب آخر را که حاصل ضرب همه جوابهای به دست آمده در صبح قیامت بوده است را دوباره به توان خودش کنید و پیش بروید. هر چه که پیش بروید؛ هیچ وقت نمیتوانید بگویید این جواب عددی، بینهایت شده است. آن جواب نهایی هم محدود است ولی بسیار بسیار بزرگ است.
واقعا انسان نمیتواند تصور کند؛ حتی آن عدد اول را که یک واحد یک بود و به تعداد الکترونهای هستی جلوی آن صفر قرار داده بودیم! با این عملیاتهایی که انجام دادیم آن عدد چقدر عظیم میشود؟ باز هم آن عدد محدود است.
اکنون حدس بزنید این عدد در مقابل بینهایت چقدر است؟ و در واقع اینطور باید مقایسه کنید. این برترین جلوهای که توانستیم تصور نماییم، و برترین عددی که توانستیم تصور کنیم،در مقابل بینهایت چقدر است؟ این عدد با بینهایت چه نسبتی دارد؟ یک بینهایتام است! یعنی تقریبا صفر است. این عدد،صفرِ صفر نیست، بین صفر و یک است در مقابل بی نهایت. ولی روی آن هر چه عملیات انجام دهید هم، به یک نمیرسد.
تصور کنید بینهایت چقدر است و چه عظمتی دارد؟ با شناخت این محاسبات، اکنون وقتی میپرسیم «الله» یعنی چه؟ میگوییم: "الله" یعنی همین وجود بینهایت.
صفات بینهایت خداوند متعال
اسم ِ"الله" را نمیشود ترجمه به خدا نمود. خدا در واقع ترجمه یک صفت از صفا تتِ "الله" است، خدا یعنی خود آمده، یعنی قیوم. اما "الله" یعنی آن وجود بینهایت که در همه ابعاد وجودیاش بینهایت است.
اما در ابتدا برای شروع تعریفِ "الله" و برای بیان اینکه خالق تا چه اندازهای بزرگ است، باید بگوییم: خالق هستی کسی نیست جز الله، آن وجود بینهایت که تمام هستی که مخلوق اوست و در برابر عظمت او صفر است، نه تنها این هستیای که اکنون وجود دارد،بلکه اگر تمام هستی را به اندازه آن عددی که در آخر به دست آمد تصور کنیم و به آن تعداد عالم ملک و ملکوت میداشتیم؛ باز هم در مقابل بینهایت، همه اینها هیچ بود و صفر بود.
اکنون دقت نمایید که دنیا در برابر این عظمت چقدر کوچک است؟ ما در برابر این عظمت چقدر کوچکایم؟ آنوقت انسان، با این خرُدی و کوچکی و حقارت در برابر خدا،گاهی مواقع در برابر این خدا طغیان میکند. گاهی این خدای با این عظمت را نادیده میگیرد. این موضوع عظمت خالق که تا اینجا مورد بررسی قرار گرفت.
جایگاه آفریدگار در هستی و بینهایت بودن او
اما مسئله بعدی این است که این خالق با این عظمت، جایگاه و احاطهاش در این هستی چگونه است؟ خدای متعال برای بیان جایگاه خود در هستی میفرماید که؛ «الرَّحْمَنُ عَلََى الْعَرْشِ اسْتَوََى ﴿۵ طه﴾» یعنی آن خدای بینهایت مهربانی که بر عرش احاطه دارد، اما احاطهاش از سر قدرت نیست بلکه احاطهای از سر رحمت است.
خداوند متعال نفرمود: القادر، المحمود، السلطان کما اینکه میتوانست بگوید و نامعقول و دور از ذهن هم نیست .وقتی کسی میخواهد دایره احاطه خودش را بیان نماید؛ باید قدرت و مُُلک و سلطنتاش را به تصویر بکشد اما اینجا حضرت حق فرمود: «الرَّحْمَنُ عَلَىَ الْعَرْشِ اسْتَوََى» و از رحمت خود، رُخُ نمایان نمود. یعنی او وجود مهربانی است که بر تمام هستی احاطه دارد. احاطه خدای متعال به این شکل است که؛ وجود خدا احاطه بر هستی دارد نه اینکه درون هستی باشد تا هستی بر او احاطه داشته باشد. نمیگوییم خدا در عالم است بلکه میگوییم خدا بر عالم، و بر همه هستی احاطه دارد.
اما احاطه او تا چه اندازهای است؟ احاطه حضرت حق از عرش تا دل هسته یک اتم را فرا گرفته، و بر همه چیز و همه موجودات احاطه دارد. هیچ ذرهای در تمام هستی نیست که خدا بر آن ذره احاطه نداشته باشد. البته این احاطه یک نوع احاطه تام است، نه یک احاطه اعتباری مانند احاطه یک حاکم بر مملکتاش که یک احاطه اعتباری است. احاطه خدای متعال یک احاطه حقیقی است. «وَ اللهَُّ مِنْ وَرائهوَرائِهِمْمْ مُحیطٌ) البروج20(»، «أََلا ننَّنِنَّهُهُ بکبِکُلِّلُِّ شَ یءٍءْ مُُحی ط» )فصلت۵4( این دو آیه از جمله آیاتی است که احاطه خدای متعال را بر همه کس و بر همه چیز بٌیان میفرمایند که از عرش تا دل هسته اتم است.
اما دامنه احاطه خدا از عرش به بعد تا کجاست؟ اگر بخواهیم از عرش بالاتر برویم، و از هر جهت ذهنمان را فعال کنیم و از هر شش سو حرکت کنیم به سمت بالاو پایین، چپ و راست نیست و عقب و روبرو، و همینطور از همه طرف حرکت کنیم و سالهای سال با سرعت نور، بلکه با سرعت ذهنی پیش روی کنیم و تصورمان را رها کنیم که ببینیم تا کجا میتواند جلو برود، آیا میتوانیم بگوییم که به یک جایی خواهیم رسید که دیگر احاطه خدا تمام میشود؟ خیر، عقل اجازه نمیدهد.
دامنه احاطه حضرت حق از عرش به بعد هم نامحدود و بینهایت است. نمیتوانیم یک دایرهای رسم کنیم و بگوییم احاطه خدا تا اینجاست و بعد از دایره دیگر چیزی وجود ندارد؛ یا دیگر عدمستان است. خیر،چیزی به نام عدم معنا ندارد، عدم حقیقتی ندارد و اصلاا وجود ندارد و تنها یک مفهوم اعتباری ذهنی است و در ارتباط با اشیاء گاهی معنا پیدا میکند. و الّاّ خود عدم که چیزی نیست.
نمیتوانیم بگوییم که احاطه خدا تا یک محدوده و جایی مشخص است که بعد از آن به عدم میرسد و هرچه که بعد از آن محدوده مشخص باقی مانده،عدم است! خیر، خدا دامنه احاطهاش و عظمت وجودش تا بینهایت است. لذا در تعریف الله گفته شد: الله یعنی وجود بینهایت.
این وجود بینهایت وجودی است که همه چیز در برابر او هیچ است. و بینهایت بزرگ است و بر همه چیز احاطه دارد و وقتی میگوییم «سبحان ربی العظیم و بحمده» باید به این عظمت دقت کنیم. هنگامی که میگوییم "الله اکبر" یعنی چه؟ یعنی «الله» بینهایت بزرگ است و بزرگی او غیرقابل توصیف اسِت. گفته شد که ترجمه "الله" هم معنای کامل خدا نمیشود، )خدا در واقع ترجمه یک صفت از صفات الله است.( الله یعنی وجود بینهایتی که بینهایت بزرگ است و بر همه چیز احاطه دارد و وجودش بر همه چیز تا بینهایت ادامه و احاطه دارد.
«سبحان ربی الاعلی و بحمده» یعنی منزه است پروردگار من که بینهایت است در تمام مراتب وجود، او فقط در حجم و بزرگی و در سطح بینهایت نیست، بلکه در تمام مراتب وجود بینهایت است.
معنای "تمام مراتب وجود"چیست؟ در قالب یک مثال مطلب را توضیح میدهیم و بعد از فهم این مطلب در این مثال، معنای این جمله که «خدای متعال در تمام مراتب وجود بر همه چیز و همه کس برتری دارد» را خواهیم گفت. انواع موجود را از حیث مراتب و مقدار وجود در نظر بگیرید .در ریاضی به ما گفتهاند موجود بدون بعُد،نقطه است؛ _این را در ریاضی گفتهاند و الّا از نظر عقلی و فلسفی،نقطه هم بُعد دارد و هم طول و عرض و ارتفاع دارد،ولی چون بسیار ناچیز است در ریاضی میگویند: نقطه یک موجود بدون بُعد است_ یک موجود تک بعدی به نام خط وجود دارد. خط فقط طول دارد، اما خط از نقطه برتر است؛ خیلی هم برتر است و بر نقطه احاطه دارد، در یک خط نامحدود،بینهایت نقطه وجود دارد. پس خط از نقطه برتر است اما چیزی که برتر از خط باشد،سطح است؛ چرا که سطح دو بُعدی است و نسبت به خط برتری دارد؛ چون هم طول دارد و هم عرض دارد. مث لاا یک مربع روی کاغذ یا یک دایره یا یک آدمکی که در کاغذ کشیده شده و حتی یک خطِّ بسته، هم طول دارد و هم عرض دارد. لذا سطح برتر از خط است و میتوان بر یک سطح نامحدود بینهایت خط قرار داد. بالاتر از سطح چیست؟ موجودی سه بعدی که دارای حجم و طول وعرض باشد و یک بُعد برتر از آن سطح را دارا باشد و آن داشتن ارتفاع است، و چیزی که ارتفاع هم داشته باشد خیلی از سطح برتر است، و در یک حجم نامحدود شما میتوانید بینهایت سطح داشته باشید.
انسان در دنیایی سه بعدی زندگی میکند. در این دنیا همه چیز به همین شکل است؛ یعنی هر چیزی،طول و عرض و ارتفاع دارد. همه چیز حجم دارد. اکنون این چیزهایی که حجم دارد را نسبت به تصویر مقایسه کنید. تصویر، دو بعدی است، در اینجا به برتری آنچه که حجم دارد نسبت به تصویر دو بعدی دقت نمایید،اکنون متوجه میشوید که حجم از یک تصویر تا چه حدّ برتر است. ریاضیدانها میگویند: بُعد چهارمی به نام زمان، و بُُعد پنجمی هم به نام انرژی وجود دارد. دانشمندان فیزیک بر اساس نظریه ریسمان، راجع به تعداد ابعاد وجود در عالم ماده گفتهاند که؛ بین 10 تا 24 بُُعد در عالم وجود دارد،گرچه نتوانستهاند آنها را بشناسند اما میگویند میدانیم که هست.
اما در رابطه با این بحثی که مطرح شد؛ از نگاه فیزیک، تفاوت یک موجود دو بُُعدی با یک موجود تک بُُعدی چقدر است؟ یک سطح و یک نقاشی نسبت به یک خط چقدر برتری دارد؟ نسبت به یک نقطه چقدر برتری دارد؟ یک حجم نسبت به این نقاشی چقدر برتری دارد؟ انسان با بدن خود که سه بُعدی است نسبت به یک نقاشی چقدر برتری دارد؟ ما چقدر بر یک آدمک داخل نقاشی تسلط داریم؟ و چقدر با او تفاوت داریم؟ در حالی که انسان، فقط دو بُُعد یا یک بُُعد از او برتری دارد. همین دو بُُعد چقدر تفاوت ایجاد کرده است؟ و چقدر برای ما تسلط بر او ایجاد نموده است؟ اکنون در پاسخ این سوالات چه بایدگفت؟
"الله"وجود بینهایت است، وجودی که در تمام مراتب وجود بی نهایت است" معنای این جمله چیست؟ مراتب وجودی خدا و برتری وجودی خدا نسبت به همه کس و همه چیز در این عالم چقدر است؟ خدا چقدر برتر است؟ پاسخ میدهیم؛ مراتب وجودی خدا بینهایت از انسان برتر است .انسان از یک نقاشی دو بُُعدی برتر است و همین دو بعد مراتب وجودی او را بسیار متفاوت نموده است. با این توضیحات خدا چقدر از انسان برتر است؟ پاسخ؛ مراتب وجودیاش بینهایت است و بینهایت بر انسان برتری دارد.
اینگونه است که وقتی میگوییم «سبحان ربی الاعلی و بحمده» باید در این بلند مرتبه بودن او تفکر نماییم. اینکه او چقدر از ما برتر است؟ و حال آنکه با این برتری به بندگانش اجازه داده که با او سخن بگویند.
ضمن اا باید به تعریف "الله" این جملات را هم اضافه کنیم؛ "الله" یعنی آن وجود بینهایتی که بینهایت بزرگ است و بر همه چیز احاطه دارد و احاطهاش هم تا بینهایت ادامه دارد و او از همه هستی و از همه آنچه که ما میپنداریم برتر است.
با این مطالب، این وجود چقدر برای ما،وجود شریف و عزیزی میشود. این وجود چقدر برای ما قابل درک است؟! برای همین است که برخی "الله" را اینگونه معنا کردهاند که: الله یعنی وجودی که همه را واله و حیران خویش میکند. این چه وجودی است؟ وقتی انسان در عظمت او تفکر کند، و در بلند مرتبه بودن او اندیشه نماید، و در میزان برتری او در وجود، نسبت به خودمان دقت کند، آن وقت است که انسان واله و حیران میشود.
تفسیر سوره توحید و معنای صمد
ویژگیهای دیگر این وجود بینهایت چیست؟ الله، احد است. «بسم الله الرحمن الرحیم قل هو الله احد» احد، یعنی یگانه است، و یک وجود بینهایت بیشتر وجود ندارد. وجود بینهایت قابل تعدد نیست.
بعد میفرماید" الله الصمد" این وجودِ بینهایت صمد است. معنای صمد چیست؟ صمد یعنی وجود بینهایتی که هِیچ نقص و محدودیتی در او راه ندارد. معنای صمد، مفهوم کلمه بینیاز نیست، چرا که بینیاز تمام با ر معنایی صمد را نمیتواند برساند، صمد یعنی وجود بینهایتی که هیچ نقص و محدودیتی در او راه ندارد. اگر یک استکان از تمام آبهای عالم برداریم یا حتی یک سیسی آب برداریم، بالاخره به اندازه یک استکان و یک سیسی از این آبها کم میشود. اما وجود بینهایت وجودی است که اگر بینهایت از او برداشت کنیم، اگر بینهایت حیات ببخشد، اگر بینهایت ثروت و قدرت ببخشد و بینهایت عطا کند، یک ذره حتی به اندازه یک الکترون نقص در وجود او ایجاد نمیشود. این معنای صمد است.
«لَم یَلِد وَ لمَ یُولدَ» یعنی، آن وجود بینهایت "لَم یَلِد" است؛ یعنی دیگر از او موجودی بیانتها تولید نمیشود. چون بینهایت قابل تعدد نیست. و اگر قابل تعدد باشد دیگر بینهایت معنا ندارد. "لَمَ یوُلََد" است یعنی از او بینهایتی هم تولید نشده است. و قبل از او بینهایتی هم نبوده است. اگر بگوییم بینهایتی وجود داشته است؛ میشود دو بینهایت، این سُُخن یعنی محدود کردن هر دو بینهایت )و هیچ کدام بینهایت نخواهند بود.(
«وَ لَم یَکنُ لَهُ کُفُواً احَدَ» و آن وجود بینهایت نظیر و هم شأنی ندارد.
سوره توحید یکی از سورههای گرانقدر قرآن است، که بر اساس این سوره، امام خمینی)ره( در کتاب چهل حدیث )در حدیث چهلمین(، حدیثی را بیان فرمودهاند؛ امام باقر علیه السلام میفرمایند: خدا این سوره را برای مردم زمان پیامبر نازل نفرموده است، چون آن روز نمیتوانستند معنای آن سوره را بفهمند، خدا این سوره را برای مردم آخرالزمان نازل فرموده است،چرا که خداوند متعال میدانست اقوام ژرف نگری در آینده خواهند آمد و این سوره را برای آنها نازل فرموده است. این اقوام ژرف نگر، نسل امروز هستند که معنای بینهایت را میفهمند. وآن روز معنای بینهایت درک نمیشد. بشر در گذشته معنای بینهایت را واقعا نمیفهمید چون با اعداد و ارقامِ خیلی کوچکی سروکار داشت. اما در عصر حاضر،که عقل بشر پیشرفت کرده و انسان میتواند اعداد بسیار بزرگی را تصور کند و نسبتِ اعداد با بینهایت را میفهمد،معنای بینهایت را بهتر از گذشتگان درک مینماید.
تمام وزن این سوره به همین آیه دوم برمیگردد که میفرماید "اللهُ الصمََّد" یعنی، آن وجو ددِ بینهایتی که هیچ نقص و محدودیتی در او نیست. این واژه صمد یکبار بیشتر در قرآن تکرار نشده است. تمام ویژگی بینهایت به خاطر همین است، به خاطر صمد بودن اوست، یعنی هیچ نقصی در او تولید نمیشود.
اگر بینهایت بود و چیزی از آن برمیداشتیم و نقصی در او تولید میشد، دیگر معنای بینهایت نمیدهد. اینکه هرگز نقصی در او تولید نمیشود، این یعنی قوام بینهایت، و امام باقر علیه السلام در ادامه همان حدیث میفرماید: که اگر محفلی را و کسانی را مییافتم که کلام مرا را بفهمند، تمام دین را از این واژه "صمد"، برای آنها استخراج میکردم.
این کلام حضرت، فرمایش درست وکاملی است، چرا که حقیقتاا تمام دین از این واژه و کلمه "صمد" استخراج میشود. و تمام دین بر پایه این وجود بینهایت استوار است.
وجود بینهایت دارای صفات بینهایت است
این وجود بینهایت که ذاتش این چنین است که بینهایت بزرگ است، و بر همه چیز، بینهایت برتری دارد، و بر تمام عوالم و همه چیز بینهایت احاطه دارد، در صفاتش هم بینهایت است؛ یعنی وجودی است که دارای بینهایت صفت و دارای بینهایت نام نیکو است. البته به کار بردن واژه "صفت" برای خدا صحیح نیست، و باید بگوییم؛ اسماء خدا نه اینکه بگوییم صفات خدا، ولی هنگامی که میگوییم صفت، مراد همان اسماء است. این خدا بینهایت اسم نیکو و بینهایت ویژگی دارد.
عدم درک کامل ما از صفات خدا در این دنیا
انسان در این دنیا قادر به درک تعداد اسماء الله نیست، و نمیتواند عظمت آنها را درک کند. اگر امکان درک آن وجود داشت خدای متعال برای ما بیش از آنچه که در قرآن بیان فرموده،بیان میفرمود. آنچه که ائمه) علیهم السلام( و قرآن برای ما بیان فرمودهاند، همین هزار اسم مبارکی است که در دعای جوشن کبیر آمده است. اگر عقل ما بیش از این مطالب را کشش داشت، بیش از این میگفتند. ما در این دنیا مانند جنین هستیم، نوزاد در عالم جنین، از وجود مادر و صفات او خبر ندارد. بعد که متولد شد میفهمد. زمانی که در عوالم بالاتر، ابعاد وجودیمان برتر شد و به آن عوالم بالا راه پیدا کردیم، آنجا میفهمیم که خدای متعال چه تعداد صفت زیبا و نام نیکو دارد.
منبع بینهایت همه صفات نیک است و صفاتش عین ذاتش است
او دارای بینهایت صفت زیبا و نام نیکوست، «هوالله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار الملک خالق الباری المصور»، اینها ویژگیهایی است که خداوند متعال برای خودش بیان فرموده است.
درک فطری صفات حضرت حق از راه دقت در زوایای دیگر هستی
برای رسیدن به این صفات و ویژگیها،باید سراغ تابلوهای خدا در هستی برویم. و از راه دقت در مابقی تابلوهایی که در آن وجود دارد )آیات آفاق( باید به این ویژگیها پی ببریم. اولین تابلو،عظمت و بزرگی هستی بود که از راه دقت در این تابلو و از راه بالا رفتن از نردبان عظمت هستی، به عظمت و بزرگی حضرت حق )در حد توانمان( رسیدیم، و مطالبی گفته شد و عظمت هستی تاحدودی مشخص شد.
زیباییهای عالم دلیل وجود منبع بینهایت زیبایی
اما نشانه دیگر در آفاق و هستی، برای شناخت خالق، زیباییهای آن است. زیباییهایی که به هر جایی در اطرافمان نگاه میکنیم،تابلوهای بسیار زیبایی از این جلوه میبینیم. یکی از این مناظر و تابلوهای زیبا، زیبایی پرَهای پرندگان است. مثلاا پرَهای طاووس چقدر زیبا رنگ آمیزی شدهاند؟! و چقدر شگفتانگیز هستند؟! در پرهای دیگر پرندگان چقدر زیبایی قرار داده شده است؟! خدای متعال چه اندازه زیبایی در پر این پرندگان قرار داده است؟! چه رنگ آمیزی شگفت انگیزی در پرهای این پرندگان وجود دارد؟! آیا این زیباییها اتفاقی است؟ آیا میشود گفت اینها خود به خود به وجود آمدهاند؟
امثال کسانی که میگفتند که تمام آنچه که در عالم هست، به طور تصادفی و اتفاقی به وجود آمده است، و حتی داروین،اعتراف کردهاند اگر همه چیز اتفاقی باشد،این پرَ طاووس نمیتواند اتفاقی باشد. در نامهای که داروین به دوستش مینویسد به این موضوع اشاره کرده است که؛ "من وقتی پر طاووس را میبینم،بیمار میشوم". چرا بیمار میشود؟ علت این است که ایدئولوژی او را به هم میریزد. چون دیگر نمیتواند بگوید این اتفاقی است.
غیر از طاووس، در دیگر پرندگان دقت کنیم، زیباییهای پرهای طوطی را ببینید. زیبایی پرهای قناریها را ببینید. غیر از پرندگان موجودات دیگری مانند حشرات؛ زیبایی بالهای پروانهها را ببینید که چقدر زیبا رنگ آمیزی شدهاند؟! زیبایی رنگ پوست برخی از خزندگان را ملاحظه کنید؛ رنگ پوست اکثر مارها چقدر زیبا و چقدر دلنواز است که خدای متعال اینها را با چه قدرتی رنگ آمیزی کرده است؟!
زیبایی رنگ پوست و پولک ماهیها چقدر زیباست؟! ماهیهای رنگارنگ را،خدای متعال به گونهای خلق کرده است که این رنگها هرگز با هیچ مادهای هم زائل نمیشود. رنگهایی که انسان بر این لباسهایش ایجاد میکند، با یک حلّال و یک محلول پاک میشود، اما خدای متعال رنگهایی به پ ررِ پرندگان و پوست حیوانات داده است که این رنگ با هیچ محلولی از بین نمیرود.
ضمناا زیباییها فقط در رنگ نیست. زیبایی ساختار و شکل موجودات از جلوههای خداست؛ شکل خیلی از حیوانات و پرندگان چقدر زیباست؟! و ساختارشان چقدر زیباست؟! زیبایی که خدا در گلها قرار داده؛ این همه گلهای رنگارنگ؛ خدای متعال هم در رنگشان زیبایی آفریده و هم در ساختار و شکلآنها. زیبایی مناظر طبیعت را ببینید. زیبایی جنگلها را ببینید. زیبایی کوههای سر به فلک کشیده را ببینید، زیبایی صخرهها را، زیبایی دشتها را، زیبایی چشمهها را،زیبایی آبشارها و رودها را، زیبایی دریاهارا مورد توجه قرار دهید. خدای متعال میفرماید: «نِنََّّا جَعَلْنََا مََا عَلََى الْأرَْضِ زِینَهً لَهََا»)سوره کهف آیه7( همه آنچه را که در زمین خلق کردیم زینت بخشیدیم و زیبا آفریدیم.
حتی آسمان زینت داده شده است، خدای متعال میفرماید: «ننََِّّا زَینَََّّّا السمََّاءَ الدنُّیََْا بِزِینَهٍ الْکَوَاکِبِ)6 صافات(» ما آسمان را با نور ستارگان و درخشش ستارگان زینت بخشیدیم. و واقعا آسمان هم زیباست.
در یک شب صاف و پرستاره انسان به آسمان نگاه کنید تا ببیند چه مناظر زیبایی مشاهده خواهید نمود. البته زیبایی فقط به ظاهر نیست، باید توجه داشته باشیم که بسیاری از زیباییها از چشم ما پنهان هستند، چرا که به آنها توجهی نداریم. اگر بخواهیم زیبایی آنها را درک کنیم،باید نگاهمان را تغییر دهیم تا همه چیز را زیبا ببینیم. حتی آن چیزهایی که فکر میکنیم زیبایی ندارند و بعضی از موجودات یا شکلها را که فکر میکنیم زیبا نیست؛ اتفاق اا اگر درست فکر کنیم بسیار هم زیبا هستند. چطور میشود به عالم به زیبایی نگاه کنیم؟ پاسخ؛ هنگامی که زیبا آفرین را ببینیم. وقتی در پشت تمام این تابلوها آن زیبا آفرین بزرگ را ببینیم، آنوقت همه آثار او را هم زیبا خواهیم دید.
دیدهها را باید شست جور دیگر باید دید
اگر دقیق نگاه کنیم و آن زیبا آفرین را در پ سسِ همه این مناظر زیبای عالم ببینیم، آن وقت به مقام «ما رَأیتُ الّا جمیلاَ» خواهیم رسید. به جایی میرسیم که یقین میکنیم که )هر چه آن خسرو کند شیرین بود(.
مثلاا،اگر یک نقاشی زیبا از یک نقاش ماهر و چیرهدستِ معروف به شما نشان بدهند و از این نقاشی خیلی لذت ببرید، بعدها اگر یک تابلوی دیگر از همان نقاش به شما نشان بدهند که با سبک دیگری کشیده شده باشد اما به شما نگویند که این تابلو هم برای همان نقاش است، ولی شما زیبایی آن سبک را درک نکنید _چون با سبک آن آشنا نیستید_ ممکن است بگویید: "این زیبا نیست". سپس وقتی به شما اشاره شود که این تابلو، اثری از همان نقاش معروف است _که تابلوی اول را خیلی زیبا کشیده بود_ و شما میدانید که از دست آن نقاش چیزی جز زیبایی صادر نمیشود، آن هنگام خودتان را محکوم میکنید و میگویید: من سبک شناس نیستم و این زیبایی را درک نمیکنم و الاّ این اثری زیباست.
درباره خداوند متعال هم همینطور است. انسان باید خودش را محکوم کند. مشکل اصلی این است که؛ چشمهای ما زشت هستند که زشت میبینند و گرنه خدا هرچه که آفریده، در نهایت زیبایی است.
گاهی زیبایی در شکل و ظاهر هم نیست؛ خیلی از زیباییها در یک رفتار زیبا یا یک حرکت زیباست.
قرآن به این نوع زیبایی هم اشاره فرموده و در سوره نحل میفرماید: «وَلَکمُْ فِیهََا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ ﴿6﴾» هنگامی که شما دامهایتان را با خود به صحرا میبرید و از صحرا برمیگردید،یک زیبایی برای شما دارد. یک جمالی در این قرار داده شده است.
خدای متعال در همه چیز هستی دقت فرموده تا همه چیز را زیبا خلق کند و زیبا ایجاد نماید. انسان اگر این زیباییها را ببیند، متوجه میشود که؛ زیبایی خلقت آفریدهها یک پیامی برای انسان به همراه دارد، و از روی این تابلوها میشود فهمید که یک سرچشمه بینهایتِ هنر و زیبایی در این عالم وجود دارد.
عقل انسان میگوید: اگر یک زیبا آفرین وجود نداشت، هرگز این زیباییها ایجاد نمیشد، تمام این زیباییها، باید ناشی از یک زیباآفرینِ بینهایت زیبا باشد.
نقشهای بوالعجب در زیر چون پیدا شدی گر نه نقاش زبردستی در بالاستی
آن وجود بینهایت زیبایی که تمام زیباییهای هستی در برابر زیبایی او هیچ است. خدا چقدر زیباست؟ اگر بگوییم خدا جمیل است، جمیل را چگونه معنا میکنید؟ معنای جمیل چیست؟ آیا جمیل یعنی خدا بسیار زیباست؟ خیر، در معنای جمیل باید گفت؛ یعنی خدا بینهایت زیباست.
همانطور که گفته شد؛ مفهوم بینهایت چه مقدار بود؟ چطور باید عظمت بینهایت را درک کنیم؟ پاسخ؛ اگر اینطور بگوییم که؛ تمام زیباییهای هستی) حتی اگر به اندازه آن عدد بزرگی که تصور نمودیم،افزایش درجه پیدا کنند، در آن درجه نهایی( در مقابل زیبایی بینهای تتِ خدا صف ررِ صفر و هیچ هستند. و خدا با تمام این زیباییهایی که دارد، هرگز مغرور نمیشود.
اسرار و پیچیدگیهای خلقت دلیل وجود منبع بینهایت نظم و قدرتنشانه دیگر برای شناخت خالق هستی، در آفاق و هستی، اسرار خلقت است. اسرار و رموز خلقت موجودات یک عرصه ژرفی است که اگر کسی در این وادی دقت نماید، آنوقت به شناخت بیشتری از خالق دست پیدا میکند. یکی از این اسرار، حیات است. دانشمندان سالهاست در حال تفکر و تحقیق هستند و میخواهند بدانند که؛ حیات موجودات در کره زمین از کجا آمده است؟ منشأ حیات و زندگی چه چیزی بوده است؟ چرا زندگی وحیاط در کُرات دیگر وجود ندارد؟ آیا در کُرات دیگر چنین پدیدهای وجود دارد؟ آیا در کرات دیگر این حیات هست یا خیر؟ و چرا حیات فقط در کره زمین است؟ لذا حیات پدیدهای است که تمام اندیشمندان را سالهاست حیران و مبهوت کرده است و این یکی از اسرار خلقت است .
نمونه دیگر از اسرار خلقت؛ اسراری است که در خلقت همه موجودات زنده نهفته است. در گونههای متفاوتی از مخلوقات اسرار شگفتانگیز و پیچیدهای است که )قابل مطالعه است(؛ مانند اسراری که در خلقت شتر وجود دارد. یا اسراری که در خلقت خفاش است. و اسراری که در خلقت موجودات شگفتانگیز دیگر وجود دارد. جالب اینجاست که امروز دانشمندان به این مسأله رسیدهاند و میگویند: شتر در بین چهارپایان و بسیاری از موجودات، پیچیدهترین و پررمز و رازترین بدن را دارد.
این موضوع علت دقیقی دارد که خدای متعال )در سوره الغاشیه( میفرماید: «أَفلَََا یَنْظُرُونَ نِلََى الْإِ بلِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ﴿17﴾وَنِلََى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ﴿1۸﴾».چرا به خلقت شتر نگاه نمیکنید؟ چرا به این تابلوها نگاه نمیکنید تا مرا بیشتر بشناسید؟ چرا به آسمان نگاه نمیکنید؟ یکی از پدیدههای اسرار آمیز در هستی، آسمانها و چگونگی خلقت آنها است.
قرآن در آیه 10 سوره لقمان اشاره میفرماید: «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغیَْرِ عَمَدٍ ترََوْنَهََا» خلقت آسمانهای بدون ستونی که وجود دارد و یا خلقت کوهها و ...از پدیدههای اسرارآمیزی هستند که خدای متعال در هستی قرار داده است.
خلقت آبها چگونه است؟ اینکه در زمین چگونه آب ایجاد شده است؟ زمینی که به طور کامل از مواد مذاب بوده است! در این زمینی این چنین پر حرارت، آب از کجا آمده است که بیشتر سطح کره زمین را پر نموده است؟
نمونه دیگر از اسرار خلقت، اسراری است که در خلقت بدن انسان وجود دارد. اسرار DNA که کوچکترین مکانیزم ذخیره اطلاعات است و اطلاعات مربوط به تمام اندام بدن و سلولهای انسان را دارد و حتی اطلاعات مربوط به هفت نسل قبل از انسان را در خود ذخیره کرده است. دانشمندان میگویند اگر بخواهیم اطلاعات طبقه بندی شده و کدگزاری شده یک رشته DNA را داخل کتاب چاپ نماییم؛ بالغ بر مسافت 500 برابر زمین تا کره ماه باید کتاب چاپ شود، آن هم فقط برای اینکه بخواهیم اطلاعات مربوط به یک رشته کوچکی از DNA را به روی کاغذ بیاوریم. کاشف DNA یک دانشمند امریکایی بود؛ او اعتراف میکند که بعد از چندین سال بیخدایی با شناخت DNA فهمیدم که خدایی وجود دارد، زیرا هرچه که در این عالم اتفاقی باشد، خلقت DNA نمیتواند اتفاقی باشد. یک امر اتفاقی، هیچ وقت نمیتواند اسرار و اطلاعات را به صورت طبقه بندی شده و کدگزاری شده انجام دهد. یک امر اتفاقی ممکن است به هر صورتی شکل پذیرد، ولی نمیتواند اسناد را کدگزاری و طبقه بندی کند. جز آن خدایی که بینهایت قادر و عالِم است، این اسرار را چه کسی ایجاد نموده است؟
خدای متعال در قرآن کریم )سوره نمل آیه88( درباره اسرار خلقت زمین میفرماید: «وَتَرَىَ الْجِبَالالْجِبَالَ تَحْسَبُهََا جَامِدهًَ وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» _این آیه به حرکت زمین اشاره میکند_ میفرماید: فکر میکنید که این کوهها ثابت هستند ولی اینها مانند ابرها حرکت میکنند.
این آیه حرکت زمین را بیان نموده است، یعنی حرکتهای مختلف زمین: حرکت وضعی و انتقالیاش، حرکت همراه با خورشید به دور آن گروه محلی، و حرکت با گروه محلی به دور کهکشان و همراه با کهکشان به سمت نقطهای که معلوم نیست کجا قرار دارد!.
در خلقت کهکشانها اسرار بسیار بزرگی وجود دارد، اسرار خلقت ستارهها و کُرات و اینکه به وجود آمدن اینها چگونه بوده است؟ و مرگشان چگونه است؟ در اسرار خلقت اجرام غولپیکر، نور و حرارت و عناصری که درون اینها وجود دارد چگونه است؟
در عصر حاضر دانشمندان میگویند: ستارههایی در آسمان وجود دارد که به آنها ستارههای نوترونی میگویند و به اندازه یک مکعب کوچک و به اندازه یک حبه قند کوچک هستند،که اگر قسمتی از اجرام ستارههای نوترونی را به روی کره زمین آورده شود؛ وزن این جرم در زمین بیش از صد تن خواهد بود! این مطالب دور از تصور انسان است و شاید باور نکردنی باشد ولی باید مقالات دانشمندان را دید و مورد مطالعه قرار داد و دانست که چه اسراری در هستی نهفته است. فاصله بین الکترونهای )ستارههای نوترونی( و هسته اتمهای آن تا چه اندازهای محدود شده است که اینگونه جرم آنها بالا رفته است؟ فاصلهها به چه میزانی کم شده است تا حجم آنها کاهش پیدا کند و وزن، به آن سنگینی باقی بماند؟ این اسرار و رموز خلقت مخلوقات در برابر چشم ما وجود دارد و دانشمندان به بسیاری از این رموز دست پیدا کردهاند ولی به بسیاری از آنها هم نرسیدهاند و شاید بعدها برسند. بسیاری از اسرار و رموز خلقت بعدها برای بشر آشکار خواهد شد.
عقل با دیدن این اسرار و رموز پی میبرد که باید یک منبع بینهایتِ علم و قدرتی باشد که آنها را خلق کند. ممکن نیست که اینها اتفاقی ایجاد شده باشند. اتفاق نمیتواند چنین چیزی را ایجاد کند.
باید خالق این هستی _که این همه راز و رمز در این هستی قرار داده_ بینهایت عالم و قدرتمند باشد.
«اللَّهُ الَّذِیِ خَلَقخَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأرَْضالْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأَْمْرالْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُُوا أَنَّ اللَّهَ عَلََى کلُِّ شَیْءیْءٍ قَدِِی ررٌ (طلاق12) » خدای متعال میفرماید که: او این آسمانها را خلق کرده و هفت زمین را هم آفریده تا اینکه شما بدانید _یعنی اینها یک تابلو و نشانهای است_ که خدای متعال بر هر چیزی قادر است .
قدیر به چه معناست؟ معنای _خدا قدیر است و خدا علیم است_ چیست؟ یعنی خدا بسیار قدرتمند است؟ خیر، باید گفت؛ خدا بینهایت قدرتمند است،یا اینکه؛ خدا منبع بینهایت قدرت است، اگر به این شکل معنا شود، صفات خدا را بهتر میتوان فهمید.
معنای «خدا زیباست» چیست؟ این است که او،منبع بینهایت زیبایی است. خدا قادر است یعنی او منبع بی نهایت قدرت است. خدا عالم است یعنی او منبع بینهایت علم است،یا بگویید؛ خدا بینهایت داناست.
الله وجود بینهایت قدرتمند است، وجودی که تمام قدرتها و ابرقدرتهای علمی جهان در برابر قدرت او هیچ هستند.
برای درک علم بینهایت خدا و قدرت بینهایت او در خلقت چه باید کرد؟
تصور کنید که همه دانشمندان و عالمان و همه قدرتمندان عالمَ از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت، قدرتشان و دانششان و علومشان با یکدیگر تجمیع کنند، اگر همه این علمها و همه این تواناییها را به اندازه آن عدد بزرگی که قبلا فرض نمودیم درجه دهیم و در علم و قدرت به انتهای این درجه برسیم، در نتیجه این فرایند، تمام این علمها و قدرتها و تواناییها در برابر علم و قدرت و توانایی خدا هیچ است و بهتر بگوییم صفر است. خدا را باید اینگونه بشناسیم و اینگونه تعریف کنیم،وقتی میگوییم خدا قدرتمند و عالم است یعنی همین معنایی که گفته شد.
اما خدا با همه قدرتش هرگز ظلم نکرده و نمیکند. این هم یکی دیگر از نشانههای خدا در آفاق است. شگفتیها و عجایب عالم دلیل وجود منبع بینهایت حکمت و علم
نشانه دیگر برای شناخت خالق، در آفاق و هستی، عجایب خلقت است. عجایب خلقت در ساختار و شکل قابل توجه است. بعضی از موجودات هم در ساختار و هم در شکل ظاهریشان عجایبی دارند. مثلاَ عجایب رنگها؛ بعضی موجودات رنگ عجیبی دارند. و بعضیها رفتاری عجیب! سرعتی که برخی از آنها در تغییر رنگ دارند خیره کننده است؛ مثل آفتاب پرست، که میتواند با سرعت رنگ بدنش را به طور کامل و متناسب با رنگ محیط عوض کند. موجودات دیگری هم هستند که خدا این قدرت را به آنها داده که به سرعت تغییر رنگ بدهند.
عجایبی که در رفتار بسیاری از این موجودات در روش زندگیشان وجود دارد قابل توجه است؛ مثلاا در شکار کردن یا در تولید مثل یا در دفاع کردن از خود و ...به طور مثال؛ یک نوع ماهی در رودخانهها و دریا وجود دارد که به آن ماهی تیرانداز میگویند؛ که قطرههای آب را به شکل گلوله درمیآورد و با قدرت به سمت شاخههای درختان بالای رودخانه پرتاب میکند. و سوسک یا عنکبوت یا حشره دیگری که بر روی این ساقه حرکت میکند، با گلوله مستقیم آبِ این ماهی که به شدت به بدنش اصابت میکند، به داخل آب پرتاب شده و طعمه این ماهی میشود. جالب این است که هیچکدام از تیر آنها به خطا نمیرود.
انسان نمیتواند از زیر آب تصویر بالای آن را ببیند، چرا که نور منعکس و منکسر میشود و چشم قادر نیست آنچه را که در بالای آب وجود دارد را به درستی تشخیص دهد، چه رسد به اینکه بتواند به طور دقیق محاسبه و نشانهگیری کند.
این ماهیها چطور نشانهگیری میکنند؟! چگونه شکست نور مانع دید و هدفگیری آنها نمیشود؟!
خدا این عجایب را به چه علت قرار داده و برای چه چیزی خلق نموده است؟ و میخواهد چه چیزی را به انسان گوشزد کند؟ خدا میگوید:ای انسان،یک منبع بینهایت حکمتی در این عالم وجود دارد. برخی از ماهیها ییِ دریا، صید و طعمهشان را با شوک الکتریکی از پا در میآورند. بعضی از خرچنگها هم با شوک الکتریکی طعمه خودشان را به دست میآورند. و جالب اینکه نوعی ماهی وجود دارد که جنس نر آنها در مواقعی تبدیل به جنس ماده میشود و نقش مادر را بازی میکند )یعنی در تولید مثل رفتار عجیبی دارند(.
در دریا بیشتر میتوان موجودات عجیب و غریب را مشاهده کرد. در یکی از فرازهای دعای زیبای جوشن کبیر به عنوان یکی از اسماء خدا این چنین آمده است «یامن فی البحار عجائبه». عجائبی که در دریا وجود دارد بسیار زیاد است.
یکی دیگر از چیزهایی که میتوان آن را از عجائب دریا نام برد، عروس دریایی است،که تن او در بین موجودات نرمتن، نرمترین حیوان دریاست و در عین حال سمیترین حیوان دریا هم هست. و با وجود اینکه بدنش تا این حد نرم و لطیف است اما سم او بسیار کشنده است. شکل و رفتارهای عروس دریایی هم عجیب است. و سایر موجوداتی که در دریا هستند هم،عجایبی در خلقتشان وجود دارد. با دقت در وجود این همه عجائبی که در دریا و در اعماق اقیانوسهاست، واقعاا انسان متحیر میشود.
غیر از این عجایبی که در بیرون وجود دارد، در بدن انسان هم عجایب فراوانی نهفته است، و به بعضی از آنها اشاره میکنیم. مثلا عجایب پوست انسان؛ شاید برای بسیاری پوست انسان، امر عجیبی نباشد و یکی از اعضای عادی بدن تلقی گردد، اما همین پوست عجایب فراوانی دارد؛ دانشمندان میگویند یک اینچ مربع از پوست انسان 19 میلیون سلول دارد، و 90 منفذ چربی، و 65 متر رگ خونی و 19 هزار سلول عصبی دارد!. تمام پوست بدن انسان که حدود یک و نیم متر مربع میشود؛ و چقدر سلول و چقدر منفذ چربی و چه مقدار رگ خونی و سلول عصبی دارد؟ تمام پوست انسان،یک و نیم مترمربع است )یعنی 2325 اینچ مربع(، با این توضیحات، رگهای سطح پوست ما چقدر است؟
عجایب چشم انسان؛ اینکه انسان چگونه به وسیله چشم میبینید، از عجایب نهفته در چشم است؛ خدا این عدسی چشم را برای انسان قرار داده و اگر از آن به خوبی مراقبت کنیم، سالهای سال کار میکند.
چگونه انسان به وسیله یک تکه پی)چربی( میبیند؟! چگونه میتواند رنگها را تشخیص دهد؟!
از عجایب گوش انسان همین بس که به وسیله یک استخوان میشنویم. حضرت امیر )علیه السلام( به این معنا اشاره فرموده است که انسان به وسیله پی میبیند و به وسیله استخوان میشنود؛ امروزه دانشمندان متوجه شدهاند که دستگاه شنوایی ما به وسیله استخوان عمل میکند و بعد از صدها سال، به این رسیدهاند که حضرت چه فرموده است .این از عجایب و شگفتیهایی که در اندام بدن انسان است.
این عجایب در محیط پیرامونمان هم به وفور وجود دارد، این عجایب و شگفتیها تابلویی زیبا برای ماست، برای اینکه به وجود بینهایت و آن خالق بزرگ و عظیم پی ببریم، که او سرچشمه بینهای تتِ مصلحت و حکمت است.
هر چه بیشتر در این عجایب و شگفتیها فکر کنیم،درک ما از حکمت حضرت حق بیشتر خواهد شد.
اما متأسفانه امروز یا در اثر سرگرمی به دنیا و امور باطل، فرصت تفکر را ازدست دادهایم یا اینکه اگر فرصت هم داشته باشیم کم دقت هستیم. بهتر است که انسان بعضی از اوقات را برای دقت در عجایب این عالم اختصاص دهد. خدای متعال در سوره غاشیه میفرماید که در آفرینش دقت کنید؛ أَفلَََا یَنْظُرُُو ننَ نِلََى الْإِبلِِ کَیْفَ خُلِقتَْ ﴿17﴾ آیا به شتر نمى نگرند که چگونه آفریده شده. وَنِلََى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَ تتْ ﴿18﴾ و به آسمان که چگونه برافراشته شده. وَنِلََى الْجِبََا للِ کیَ فْفَ نُصِبَتْ ﴿19﴾ و به کوهها که چگونه برپا داشته شده. وَنِلََى الأَْرضِْ کیَْفَ سُطِحَتْ ﴿20﴾ و به زمین که چگونه گسترده شده است.
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار هنگامی که انسان این عجایب را دید،عقل او فعال میشود؛ عقل به ما میگوید یک وجود بینهایت علم و حکمتی در این عالم هست و آن خالق که بینهایت بزرگ است باید منبع این بینهایت علم و حکمت هم باشد. وجودی که علم و حکمت تمام دانشمندان و حکیمان عالم در برابر علم و حکمت او هیچ است. و او با این همه علم و حکمت هرگز از علم و حکمتش علیه انسان سوء استفاده نمیکند.
این هم یک نشانه دیگر از آیات آفاق است.
نظم ومدیریت عالم دلیل بر وجود منبع بینهایت تدبیر و مدیریت
نشانه دیگر برای شناخت خالق،در آفاق و هستی، نظم و مدیریت است. نظمی حاکم بر این جهان، تابلویی قابل دقت و تفکر است. نظمی که در حرکت و گردش ستارههاست. نظمی که در حرکت و گردش زمین است.
امروز دانشمندان کیهان شناس و دانشمندان فیزیکدان میگویند: یکی از قوانین بنیادی که به تازگی در عالم کشف شده، ثابت کیهانی است که یک نیروی ضد جاذبه است. دانشمندان میگویند: این قانون به قدری دقیق است که با دقت یک بر 10 به توان 120 تنظیم شده، یعنی 120 رقم بعد از اعشار و این باورنکردنی است؛ چون دقیقترین محاسبات بشری )حداکثر( بر اساس سه رقم بعد از اعشار است اما این قانون بنیاد ییِ عالم ثابت کیهانی، با دقتی به میزان یک بر 10 به توان 120 تنظیم شده است. و این خیلی عجیب است. این مسئله تمام دانشمندان فیزیکدان را به حیرت واداشته است.
نظمی که در حرکت و گردش ستارهها وجود دارد بر اساس همان قانون ثابت کیهانی است. این نظم و دقت به قدری زیاد است که اگر ذرهای این نظم به هم بخورد، تمام قوانین عالم به هم میریزد. مثلا اگر سرعت حرکت زمین ذرهای کمتر بشود، آنوقت در روزهای گرم تابستان همه چیز آتش میگیرد. چون حرکت زمین کنُد میشود و روزها طولانی میگردد. و در این صورت روزهای گرم تابستان کشنده میشود و روزهای سرد زمستان هم طولانی خواهد شد و باعث یخ زدگی و انجماد همه چیز خواهد بود. اگر حرکت زمین به دور خورشید ذرهای بیشتر و یا کمتر بشود، همه چیز بههم میریزد و همینطور که اگر حرکت زمین یک مقدار به دور خودش سریعتر بشود، فاصله شب و روز کمتر خواهد شد و همه چیز به هم خواهد ریخت. و ایض اا حرکت ماه به دور زمین یا حرکت هر دو به دور خورشید؛ اگر این حرکت یک ذره از نظمش کم شود، باز خواهیم دید که در زمین چه اتفاقاتی میافتد.
فاصله ماه اگر یک ذره از این کمتر یا بیشتر میشد همه چیز در زمین دگرگون میشد. جزر و مدی که در دریاهاست به وسیله وجود ماه انجام میشود که منافع فروانی برای زمینهای اطراف دریا با خود دارد، اگر ماه مقداری دورتر یا نزدیکتر بود همه این برنامهها را به هم میریخت. خدای متعال این فاصلهها را، با دقت فوق العاده بالایی تنظیم کرده است،این نظمی که امروز بر جهان حکمفرماست به خاطر این است که او سرعت حرکت و زاویهها را به گونهای تنظیم نموده که عالم به این شکل منظم گردد.
با دقت در محور زمین متوجه خواهیم شد که؛ نظم فروانی در محور زمین وجود دارد، اگر محور زمین،عمود بر زمین میبود و این چنین مایل نبود،آنوقت در خط استوا به حدّّی هوا داغ میشد که دیگر چیزی باقی نمیماند و سرزمینهای معتدل اطراف خط استوا هم نابود میشد. اگر خورشید عمود بر زمین میتابید یعنی اگر محور زمین بر زمین عمود بود، دیگر این فصول پدید نمیآمد. و دیگر فصل تابستان و زمستان پدیدار نمیشد. ودر این صورت یک نیمکره به طور دائم یا در دو طرف زمین همیشه زمستان بود و در خط استوا همیشه تابستان داغ برقرار بود! و همچنین دو طرف زمین از یخ لبالب میشد و تعادل زمین به هم میخورد. خدای متعال تمام اینها را حساب کرده و با یک نظم و دقت بینهایتی، همه آنچه را که لازم بوده در این محاسبات گنجانده است.
این جلوههای نظم و مدیریت به ما چه میگوید؟ عقل به ما میگوید: یک سرچشمه بینهایت تدبیر و درایت و دقت باید در عالم وجود داشته باشد و این همان وجود بینهایت یعنی الله است، همان وجود بینهایت تدبیر و درایت و دقت، وجودی که تدبیر همه مدیرها و مدبرها و همه ناظمان و مهندسین در برابر تدبیر او صفر است. حتی اگر همه این تدبیرها و این نظمها و دقتهایی که انسانها دارند، همه را به اندازه آن عدد بزرگی که ساختیم درجه بدهیم، باز در انتهای آن درجه، همه دقتهای انسان که به اندازه آن درجه به آن ارتقاء دادیم، در مقابل نظم و دقت حضرت حق صفر صفر است.
با تمام این نظم و دقت و تدبیری که خدای متعال دارد، هرگز این دقت و تدبیرش را در راه رسوایی انسان خرج نمیکند. و با تمام این دقتی که دارد همواره پرده پوشی میکند. این هم یک نشانه از نشانههای خالق است.
کثرت و تنوع نعمتها دلیل بر وجود بینهایت لطف و عنایت
اما نشانه دیگر برای شناخت در آفاق و هستی،تنوع و کثرت نعمات است، مانند تنوع غذاها و میوهها. تمامی این میوههای گوناگون با شکلهای متفاوت و با رنگ و عطر و طعمهای مختلف و ویتامینهای گوناکون که همه از یک آب و از یک خاک تغذیه کردهاند چگونه به وجود آمدهاند؟
این یک جلوه شگفتی است که قرآن به آن اشاره دارد: «وٍَ فِیِِ الأْرَضِْ قطِعٌَ متَُجاوِِرا ت وَ جِنََّاتٌ منِْ
أَعْأَعْنابٍناب وَ زَرْعٌ و نَخیلٌ صنْوانصِنْوانٌ وَ غَیْرُ صنْوانصِنْوانٍ یسُْْقى ببِماءٍماء واحدواحِدٍ وَ نُفَضِّلنُفَضِّلُ بعَضََها عََلى بَعْبَعْضٍضٌ فِی الْأُکلُلْأُکُلِ
نِنَّ فی ذلکَِ لَآیاَتٍ لِقوَْمٍ یعَْقِلُوٌنَ) 4 الرعد(» میفرماید: قطعههایی در زمین که نزدیک هم هستند و باغهایی از انگور و نخلهایی که وجود دارند و میوههایی که در این باغها وجود دارد و همه اینها با یک آب،سیراب میشوند،از این آب و خاک واحد چه چیزهایی تولید میشود؟! شکلهای مختلف از میوهها، رنگهای مختلف آنها، عطرهای مختلف، مزهها و خاصیتهای مختلف. چگونه میشود گفت اینها اتفاقی است؟ از دل خاک چه چیزهایی بیرون میآید و تا چه اندازهای لطیف و خوشمزه است. آیا اتفاق میتواند اینها را ایجاد کرده باشد؟
غذاهای متناسب با نیاز انسان در هر فصل هم نشانهای دیگر است و جالب است که این میوهها هم همینطور عجیب هستند و در هر فصلی که انسان نیاز به یک ویتامین خاص دارد؛ طبیعت در همان فصل،همان میوه را به انسان هدیه میدهد.
جلوه بعدی؛ گیاهان و علفها و دانهها و میوهها، گوشتها و پروتئینهای مختلف است که خدای متعال برای انسان قرار داده است. و حتی داروهای متناسب با نیاز و دردهای انسان را در هر فصل قرار داده است. اینها چیزهای عجیبی است که خدا به آنها اشاره میفرماید؛ که ما از آسمان آب نازل کردیم برای اینکه در زمین گیاهان ارزشمند برای شما برویانیم. جالب این است که خدای متعال در تمام این پدیدهها نمیفرماید که گیاه رویید یا آب آمد یا باران آمد و میفرماید: که گیاه را ما رویاندیم.
در جای دیگری میفرماید: «فَلیَْنْظُرِ الْإِنْسَانُ نِلََى طَعَام هِ ﴿24 عبس ﴾» انسان باید به طعامش نگاه کند. انسان وقتی میخواهد غذا بخورد، ابتدا باید دقت کندِ که این غذا از کجا آمده است؟ این میوه از کجا آمدهاند؟ با خود بگوید دل خاک چطور توانسته این میوه را به من هدیه بدهد و چه کسی به خاک امر کرده که این میوه را با این شکل و میوه دیگر را با این طعم و با این بو و با این رنگ عرضه کند؟ جالب این است که خدای متعال شکل این میوهها و رنگ این میوهها را هم به گونهای خلق فرموده است که انسان بتواند از روی شکل و رنگ آنها بفهمد که این میوه چه خاصیتی دارد و برای چه چیزی مفید است؟ امروز دانشمندان به این مطلب دقت کردهاند و در تحقیقاتشان به این نتیجه رسیدهاند که؛ توتفرنگی برای قلب خیلی مفید است. شکل ظاهری توت فرنگی،شکل قلب است و رنگش هم قرمز است. و میگویند گوجه فرنگی برای قلب خیلی مفید است، اگر گوجه فرنگی را از وسط باز کنید دهلیزهای قلب را در درون گوجه فرنگی میبینید. میگویند لوبیای قرمز برای کلیه بسیار مفید است و یا کیوی برای معده مفید است؛ شکل کیوی، هم شکل معده است، شکل لوبیا قرمز، شکل کلیه است. کرفس برای استخوانها مفید است شکل ساقه کرفس دقیقا شکل استخوان پای انسان است) .اینها اتفاقی نیست( شکل گردو دقیقا مانند مغز انسان است و سرشار از فسفر است و فسفر برای مغز خوب است. بادام برای چشم خیلی مفید است شکل بادام را هم خدا شکل چشم خلق فرموده است.
بر همین اساس است که قرآن میفرماید: «فَلیَْنْظُرِ الْإنِْسَانُ نلَِىَ طَعَامِهِ». انسان باید به طعامش نگاه کند تا بداند چه کسی اینها را خلق کرده است؟ «أَنََّّا صَبَبْنََا الْماءَ صَبًًّّا» )2۵عبس( ما آب فرو فرستادیم «ثم شَقَقْنََا الْأرَْض شَقاً». چه کسی زمین را شکافت؟ خدا میفرماید: ما بودیم. «فأََنبَتْنََا فیهَفِیهَاَا حبًًَّّا» چه کسی به دانه گفتَ رشد کند؟ و به سمت خارج از خاک حرکت کند؟ خدا میگوید همه اینها به وسیله مدیریت ما بود. این بخشندگی را چه کسی به زمین داد؟ این بخشندگی را چه کسی به این درخت داد؟ آیا کسی غیر از آن خالق بینهایت بزرگ که بینهایت مهربان است؟ لذا خدای متعال این غذا را فقط برای خوردن نیافریده است، بلکه اینها را آفرید که هم بخوریم و هم تابلویی باشد که از روی این تابلو خدا را بشناسیم و بیشتر به او نزدیک شویم .
فرمود « لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرضِْ )شورا12(» کلید آسمانها و زمین دست خداست .«یَبسْطُیَبْسُطُ
الرِّزْقَ للِمَمَنْ یَشاءُ». او رزق را برای هر کسی که بخواهد بسط میدهد «وَ یَقْدیَقْدِرُرُ ننَّنِنَّهُهُ بکُبِکُلِّلِّ ش یَءٍءْ علَیمٌ» و خدا رزق را مقدّر میکند و او میداند برای هر کسی چقدر رزق مقدر بفرماید و همه چیز به دست اوست.
لذا در این تابلو باید دقت داشته باشیم، تنوع و کثرت نعمات، تنوع غذاها و نوشیدنیهایی که خدای متعال برای انسان قرار داده است نشان میدهد که این تنوع برای هیچ موجود دیگری وجود ندارد. موجودات دیگر، حیوانات یا گیاهخوارند یا گوشتخوار، یا بعضی دیگر فقط دانهخوار و یا میوهخوار هستند، اما انسان هم گیاهخوار و علفخوار است، هم گوشتخوار است، هم دانهخوار است و هم میوهخوار است، همه اینها را خدا به گونهای خلق فرموده که فقط متناسب با انسان باشد.
این تابلوی تنوع و کثرت نعمات به ما میگوید یک سرچشمه بینهایت لطف و عنایت و بخشندگی در این عالم وجود دارد. عقل ما میگوید آن خالق بینهایت منبع بینهایت لطف و عنایت و بخشندگی است. وجودی که لطف و عنایت همه بخشندگان عالم هستی در برابر او هیچ است. تصور کنید که یک شخصی بسیار بخشنده است )مثلاا بخشندهترین انسانی را که میخواهند مثال بزنند میگویند حاتم طائی( اگر تصور کنید همه انسانها حاتم طائی میبودند و بخشندگی همه اینها را روی هم میگذاشتند و به اندازه آن عددی که ساختیم این بخشندگی را ارتقاء درجه بدهیم، تمام این بخشندگیها در مقابل بخشندگی حضرت حق، صفر صفر است. لذا وقتی میگوییم خدا کریم است یعنی اینکه او بینهایت بخشنده است و منبع بینهایت لطف عنایت و بخشندگی و کرم است. کَرََم خدای متعال به قدری است که تمام دشمنانش را هم از نعماتی که در دنیا به آنها داده محروم نمیکند.
در داستان حضرت ابراهیم )علیه السلام( آمده است که؛ یک روزی سفرهاش بدون مهمان بود و او همیشه عادت داشت با مهمان سر سفره بنشیند. از خانه بیرون رفت و از سر گذر دست یک پیرمردی را گرفت و آورد، و به او گفت امشب مهمان من باش. تا این مهمان سر سفره ابراهیم نشست و بدون اینکه بسم الله بگوید دستش را به سمت غذا برد؛ حضرت ابراهیم دستش را گرفت و گفت: تا نگویی بسم الله نمیگذارم بخوری، تا نام خدا را به زبان جاری نکنی من نانم را به تو نمیدهم. پیرمرد از سر سفره ابراهیم بلند شد و قهر کرد و رفت. خدای متعال که وجود بینهایت مهر و محبت و بخشندگی است به حضرت ابراهیم فرمود:ای ابراهیم چه کار کردی؟! برو و او را بر سر سفرهات برگردان .بگذار غذا بخورد عیبی ندارد. بگذار نام ما را نگفته غذا بخورد، او هفتاد سال است که بر سر سفره ما اینگونه غذا میخورد و و هرگز نام مرا به زبان جاری نکرده است، اما من از او پذیرایی میکنم به امید روزی که او با من آشنا شود. حضرت ابراهیم بلند شد و با سرعت دوید و به دنبال پیرمرد رفت. هنگامی که خواست او را برگرداند، پیرمردگفت: تا نگویی چه اتفاقی افتاده نمیآیم. ابراهیم فرمود: خدای من برای من پیام فرستاد که دستت را بگیرم و تورا سر سفره ام برگردانم و فرمود که هفتاد سال است من از او پذیرایی میکنم، به امید روزی که با من آشنا بشود. پیرمرد گب ر بت پرست، از این همه لطف و عنایت و بخشندگی که خدا در حقش داشته متحول شد و همان جا اسِلام آورد و خدا را پذیرفت و قبول کرد و همراه حضرت ابراهیم آمد و سر سفره حضرت نشست.
همگی با یه چنین خدایی طرف هستیم و یک چنین خالقی داریم. این هم یکی دیگر از نشانههایی که میتواند خالق را به ما بیشتر معرفی نماید.
کثرت و تنوع آفریدهها دلیل بر وجود منبع بینهایت تدبیر و مدیریت
اما نشانهای دیگر برای شناخت در آفاق و هستی، تنوع و کثرت مخلوقات است. موجودات زنده بسیار زیادی بر روی زمین وجود دارد. دانشمندان میگویند: بیش از سه و نیم میلیون نوع موجود زنده وجود دارد. و این غیر از مقداری است که منقرض شدهاند، و یا هنوز کشف نشدهاند. این سه و نیم میلیون نوع موجود را ظاهرا انسان شناسایی کرده و برای آن اسم انتخاب کرده است. از همین سه و نیم میلیون نوع، گونههای مختلفی هم وجود دارد مثلا یک نوع آن مورچه است و میگویند بیش از دوازده هزار گونه دارد. یک نوعش سوسک است و بیش از سی هزار گونه دارد. هر گونه هم تعدادشان بسیار زیاد است، تعداد بعضی از موجودات آنقدر زیاد است که دهها بلکه صدها برابر جمعیت انسانها بر روی کره زمین است. یا حتی بعضی از موجودات تعدادشان آنقدر زیاد است که دانشمندان گفتهاند در برابر هر انسانی دویست هزار از آن گونه وجود دارد.
رزق اینها چگونه تأمین میشود؟ خدای متعال به همه رزق میدهد و رزق هر کسی را هم سر وقت به آنها میدهد و به هر کدام آنچه که برای تأمین رزقشان نیاز دارند را عطا فرموده است. مثلاا پرندهای نیاز به نوک بلند داشته داده یا دیگری چون دانه خوار بوده نیاز به نوک کوتاه داشته و خدای متعال در خلقت آن، نوک کوتاه قرار داده است،موجود دیگری برای اینکه کمی در سطح دریا برود و در آبهای سطح زمین روی آبها قرار بگیرد و آنجا شکار کند، به پاهایی بلند نیازمند بوده و هم منقار و نوک بزرگی برای شکار نیاز داشته و خدای متعال به او عطا فرموده است؛ تا در مردابها و تالابها بتواند ماهیگیری کند.
جالب این است که بعضی از موجودات میتوانند خودشان را درمان کنند و پزشک و طبیبی هم ندارند.
خدای متعال آنچه که نیازشان بوده در وجودشان قرار داده است
برخی از این موجودات قطبنمای فطری دارند. بسیاری از پرندگان مهاجرتهای بیش از سه هزار چهار هزار کیلومتر پرواز میکنند و راه را گم نمیکنند و هرگز هم اشتباه نمیکنند. خدا در وجود اینها غریزهای قرار داده تا بتوانند راه را پیدا کنند و آنچه که نیازشان است را انجام دهند. و حتی دارویی که در هنگام بیماری به آن احتیاج پیدا کنند را تشخیص دهند و پیدا کنند و برای درمان استفاده نمایند. دیده شده است که بعضی از مرغهای ماهیخواری که در تالابها هستند، هنگامی که پایشان میشکند، گچی در آن منطقه وجود دارد که به آنجا میروند و پایشان را داخل آن گچ قرار میدهند و بعد از مدتی بیرون آمده و در کنار آفتاب میایستند تا پایشان همراه با آن گچ خشک شود، خودشان پای خودشان را گچ میگیرند تا بعد استخوانشان ترمیم شود که دوباره داخل آب بروند و شکار کنند. بسیاری از کارهایی که این پرندگان انجام میدهند و نیازهای خودشان را به وسیله آنها تأمین میکنند هنوز برای انسان ناشناخته مانده است.
این تنوعی که در عالم وجود دارد نمیتواند اتفاقی باشد. بله اگر بنا باشد تکامل انواع را بپذیریم، این تکامل انواع با مدیریت خدای متعال است و هرگز به صورت اتفاقی رخ نداده است. چه کسی به این موجودات فرمان میدهد که باید با محیط سازگار شوند؟ و متناسب با محیط رنگشان تغییر کند و درمواقع مختلف،سوخت و ساز بدنشان متغیر گردد و حتی گاهی شکل و اندامشان متناسب با محیط تغییر کند؟ اینها نمیتواند اتفاقی باشد و درمکانیزم وجودی موجودات،باید کسی برنامه بدهد، برنامهای که در وجود اینهاست همانند آن قطبنمای فطری، که در وجودشان است، این برنامه هم در وجودشان قرار داده شده تا بتوانند با محیطهای مختلف سازگار شوند.
این همه موجود و مخلوق که خدای متعال هیچ کدام را فراموش نمیکند و رزق همه را هم میدهد فرمود: «وَ ب ثَثَ فیها مِنْ کُلِّ دا بهَّ» )10 لقمان( در زمین از انواع جنبندگان قرار داد.
این همه جنبندگان مختلف با تنوع گوناگون، که در زمین وجود دارد، قطعاا خالقی بزرگ دارند. هنگامی که عقل اینها را درک میکند، به این نتیجه میرسد که باید سرچشمه بینهایت خلاقیت و فاعلیت در عالم وجود داشته باشد. یک سرچشمه بینهایتی که منبع بینهایت خلاقیت و فاعلیت است؛ «ننِنِنَّ رَبکَّرَبَّکَ هُوَ الْخَلا قَّ الْعَلیمُ» )۸6 حجر(. او کیست؟ همان پروردگار تو؛ الله؛ آن کسی که خلاق است یعنی بینهایت خلُاق است و علیم است یعنی منبع بینهایت علم است .
منبع بینهایت خلاقیت و منبع بینهایت فاعلیت است که در فعلش هم بینهایت است یعنی وقتی میخواهد یک فعلی را انجام بدهد، لازم نیست تنها در این فعل متمرکز شود تا انجام گیرد، بلکه میتواند بینهایت فعل را در آن واحد و با تمرکز انجام دهد. «وَ ما أَمْرُُنا نلِاَّ واحِدَه کَلَمْ ح بِالْبَصَ ر» )۵0 القمر(.
فرمود: کار ما و امر ما این است که میتوانیم با یک چشم بر هم زدن، کارٌها را اٍنجام دهِیم. آن هم نه یک کار، بینهایت کار را میتواند با یک چشم بر هم زدن و با تمرکز و در آن واحد انجام دهد. با این توضیحات؛ وقتی خداوند متعال تمرکزش اینقدر بی اندازه است؛ با این حال چطور انسان گاهی خیال و تصوّّر میکند که خدای متعال ما را فراموش کرده یا به ما توجهی ندارد؟ وقتی خداوند متعال این همه موجود خلق نموده است و در روایتی به حضرت موسی)علیه السلام( میگوید: موسی من از آن کرم ریز درون آن سنگ کوچک در زیر آب غافل نیستم و روزی او را میرسانم چطور میتوانم فرزند تو را فراموش کنم؟. اگر انسان در این تابلوها توجه کند آنوقت متوجه میشود، طرف حساب او چه کسی است. و خدا را بیشتر و بهتر میشناسد.
وجود عشق و محبت بین مخلوقات دلیل بر وجود منبع بینهایت عشق و محبت
اما نشانه دیگر که آخرین نشانهای است که در این مطالب خواهیم گفت،وجود عشق و محبت بین این مخلوقات است. خداوند متعال به این مسأله به عنوان یک تابلو برای شناخت خودش اشاره فرموده است، اوست که بین انسانها محبت را قرار داده است: «وَ مِنْ آیٍاتِِهِ أَنٍْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أنَْفُسِکُمْ أَزْواجاً لتَسْکُنُلِتَسْکُنُواُوا نلَیْنِلَیْهاْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً ننِنَّنَّ فی ذلذلِکَکَ لَآیات لقَوْم یَتَفَکَّرُونَ» )21روم( این عشق و محبتی که بین انسانهاست؛ عشق و محبتی که بین زن و شوهر وجود دارد؛ و بین پدر و پسر و پدر و دختر وجود دارد و محبتی که بین مادر و فرزند است، بین دوستان، بین اقوام، این محبت را چه کسی قرار داده است؟ آیا این اتفاقی است؟ این محبتی که بین حیوانات هست آیا اتفاقی به وجود آمده است؟ این جلوههای عشق و محبت موجود در هستی، به ما میگوید یک سرچشمه بینهایت عشق و محبت و رحمتی وجود دارد و آن کسی نیست جز الله که با تمام بندگانش رئوف و رحیم است. آن منبع بینهایت عشق و محبت و رحمتی که همه عاشقان، همه مادران عالم هستی، از ابتدای خلقت تا قیامت مهرشان در برابر مهر او هیچ است. ما نباید بگوییم خدا مهرش از مادر بیشتر است. این غلط است همانطور که نمیگفتیم خدا از هستی بزرگتر است. پس باید چگونه بگوییم؟ باید بگوییم که همه مادران، همه عاشقان و همه آنهایی که قلبشان مالامال از محبت بوده و هست، از ابتدای خلقت تا قیامت، مهرشان را روی هم بگذارند و این مهر را به اندازه آن عدد بزرگی که ساختیم ارتقاء درجه بدهیم، و به انتهای آن درجه که برسانیم و آن وقت بگوییم: این همه مهر و محبت و عشق در برابر مهر و محبت و عشق خدا صفر صفر است و هیچ است. این معنای بینهایت بودن خدا در مهر و محبت است. وقتی میگوییم خدا رحمان است یعنی چه؟ یعنی خدا، آن منبع بینهایت مهر و محبت نسبت به همه مخلوقات است.
اگر گفتهاند که خدا غضب میکند باید این را هم بدانیم که خدا در ذاتش غضب ندارد. غضب خدا هم از سر رحمت است مثل غضب مادر، مادر از سر رحمت به فرزندش غضب میکند؛ میگوید چرا غذایت را نخوردی؟ چرا درست را نخواندی؟ چرا نیامدی تا من تو را در آغوش بکشم؟ اینها غضبهایی است که از سر مهر است.
بعضیمیگویند: قانون حاکم بر طبیعت، تنازع بقاء است و این اشتباه است، قانونی که بر طبیعت حاکم است، قانون مهر و محبت و رحمت است. اگر که قانون حاکم بر طبیعت، تنازع بقا بود و هر کس به فکر خودش بود مخصوصا در حیوانات، در این صورت دیگر نباید هیچ حیوانی نسبت به حیوان دیگر رحم و محبت داشته باشد. در حالی که بشر امروز،این رفتارها را در حیوانات دیده و رصد کرده است .که حتی گاهی شیر درنّده که باید یک گوساله را بدرد اما دیده شده که گوساله کوچکی را پناه داده و از دست کفتارها و شیرها و شکارچیهای دیگر نجات داده و به مادرش برگردانده است. و همچنین پلنگی که میمون بارداری را شکار کرده و هنگامی که این میمون را به سمت درخت میبرده است، میفهمد که بچه این میمون سقط شده و شکار را رها کرده است. این حیوان گرسنه است و باید میمون مادر را بخورد اما گرسنگی را نمیبیند ولی بچه را میبیند و در آغوش میکشد و سپس بچه را با خودش بالای درخت میبرد ناز و نوازش میکند و از آن مراقبت میکند. در عالم از این چیزها مخصوصا در دنیای حیوانات زیاد دیده شده است و این نشان میدهد که قانون حاکم بر طبیعت رحمت است نه تنازع بقا.
خدای متعال هم همین را فرمود: «الرحمن علی العرش استوی». او به وسیله رحمتش تمام هستی را مدیریت میکند.در معنای عرش گفته شد که آن برنامه مدیریت کل هستی است و خدا وقتی میفرماید: «الرحمن علی العرش استوی». یعنی برنامه مدیریت همه هستی با زبان مهر نوشته شده است نه با زبان غضب و نه با زبان تنازع بقاء. از این موارد فراوان وجود دارد که نشان میدهد عالم بر اساس مهر بنا شده است.
تا اینجا آنچه درباره آیات آفاق گفته شد را جمع بندی میکنیم؛
یکی از آیات آفاق، عظمت و بزرگی هستی بود که به وسیله آن، عظمت وجود بینهایت را شناختیم .
دیگر از این آیات؛ زیباییهای خلقت بود که به وسیله این آیات، بینهایت زیبایی و بینهایت هنر را در خالق یافتیم .
و یکی دیگر از این آیات؛ اسرار خلقت بود که به وسیله اینها به بینهایت بودن علم و قدرت خدا پی بردیم.
و بعدی؛ عجایب و شگفتیهای خلقت بود که به بینهایت بودن حکمت حضرت حق رسیدیم.
و بعد از آن؛ نظم و مدیریت بود که به وسیله آنها به تدبیر و درایت بینهایت حضرت حق رسیدیم.
وبعد؛ کثرت مخلوقات بود که به وسیله آن به خلاقیت و فاعلیت بینهایت حضرت حق رسیدیم.
وهمچنین؛ از راه تنوع و کثرت نعمات برای انسان به لطف و عنایت بینهایت حضرت حق پی بردیم.
و درنهایت؛ از راه وجود عشق و محبت بین آنها و جلوههای عشق و محبت در هستی، به بینهایت بودن مهر و محبت خدای متعال پی بردیم.
بنابراین خدا را اینگونه تعریف میکنیم: خدا وجودی است که دارای بینهایت صفت است و در هر صفتی هم بینهایت است. واز راه آیات آفاق به این مطلب رسیدهایم.
البته جای تذکر دارد که؛ انسان قادر به درک صفات خدا در این دنیا نیست و احوال انسان همانند جنینی در شکم مادر است،که هیچ خبری از وجود و اوصاف مادر ندارد. انسان،نه تعداد صفات خدا را و نه عمق صفات خدا را و هیچ کدام از اینها را نمیتواند در این دنیا درک کند.
انسان چه میداند که معنای رحمان چه میشود؟ البته معنای ظاهری را میدانیم که رحمان یعنی همان خدایی که گستره مهربانیاش بینهایت است. نباید گفت: رحمان به معنای بخشنده است، و چندان صحیح نیست؛ این معنا که در یکی از آیههای قرآن ترجمه شده بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان. رحمان یعنی آن خدایی که گستره مهربانیاش بینهایت است، رحیم یعنی آن خدایی یا وجود بینهایتی که مدت و امَد مهربانیاش هم بینهایت است، یعنی تا ابد بینهایت مهربان است .العالم یعنی همان خدایی که بینهایت داناست یا منبع بینهایت علم است. السمیع؛ همان وجود بینهایتی که بینهایت شنواست یا منبع بینهایت شنوایی است. صفات خدا را باید به این شکل معنا کنیم. البصیر همان خدایی که بینهایت بیناست و یا منبع بینهایت بینایی است. الحی، یعنی آن وجود بینهایتی که تا بینهایت زنده است و یا بگوییم آن وجود بینهایتی که منبع بینهایت حیات و زندگی است.
بنابراین در یک جمعبندی در پایان این قسمت؛ الله را اینگونه تعریف میکنیم: الله یعنی وجود بینهایتی که سرچشمه بینهایت تمام خوبیها و همه زیباییها و مهربانیهاست. او سرچشمه بینهایت مهربانی،پاکی، زیبایی، هوشمندی، دقت، آزادی، علم،حیات، لذت،ظرافت،طراوت و همه خوبیهایی است که به ذهن ما میرسد.و اگر خدا تنها در یک صفت از ما برتر بود باید او را میپرستیدیم و و در محضر او تواضع نموده و به خاک میافتادیم.
گاهی مشاهده میشود بعضی از انسانها در مقابل انسان دیگر که از جنس و نوع خودشان است اما فقط اندکی ثروتاش بیشتر یا ظاهرش زیباتر یا مقامش بالاتر است، تا کمر خم میشود! و گاهی به پای او میافتد! در حالی که خدا این اجازه را به انسان نداده است که خود را خوار کند! در این حالت آن شخص بر او تنها در یک صفت و مقداری برتری دارد اما این چنین در مقابلش به خاک میافتد!، اما خدایی که در بینهایت صفت از ما برتر است،خدایی که دارای بینهایت صفت است، و در مراتب وجودیاش بینهایت از ما برتر است، باید در مقابل او چگونه باشیم؟ باید در مقابل خدا چقدر تواضع کنیم؟ چقدر باید ادب را رعایت نماییم؟ چقدر باید او را حاضر و ناظر بدانیم؟
انشاالله که این اتفاق بیفتد و ما خدا را آنچنان که شایسته است عبادت کنیم و آنچنان که شایسته اوست برای او تواضع کنیم و رعایت ادب حضور را در مقابلش نمایان کنیم.
در درسهای گذشته در مقام پاسخ به سؤالات چرا انسان باید دیندار باشد؟ دین چیست؟ چگونه باید دیندار بود؟ بیان شد که برای پاسخ دقیق به این سؤالات مهم،اولاً: باید انسان را شناخت و برای این امر باید محورهای اصلی مسائل انسان شناخته شود که عبارتند از:
1 - هدف از خلقت انسان
2 - راه رسیدن به هدف
3 - راهنمای رسیدن به هدف
4 - وسیلۀ حرکت
5 - چگونگی حرکت
6 - موانع رسیدن به هدف
7 - چگونگی مبارزه با موانع.
وثانیاً: اساس و پایه اصلی در این هفت محور؛ 4محور اصلی است، هدف، راه،وسیله و موانع.
اما اولین محور و مهمترین محورها، هدف از خلقت انسان است، که اگر این محور به درستی شناخته شود. همه محورهای دیگر هم به سادگی قابل شناخته شدن است، اما چگونه هدف از خلقت را بشناسیم؟
پاسخ؛ با شناخت خالق و مخلوق .از طریق آیات آفاق و آیات انفس میشود خالق را شناخت؛ راه شناخت آیات آفاق را مورد بررسی قرار گرفت که اینها نشانهها و راههای شناخت خالق در هستی است.
از مجموعه آنچه گفته شد و آنچه از آیات آفاق به دست آوردیم؛ تعریفی از خدا برایمان حاصل شد؛
که خدا، )الله( یعنی آن وجود بی نهایت، وجودی که بینهایت بزرگ است. وجودی که تمام هستی حتی اگر به مقدار بزرگترین عدد قابل تصور هم باشد، باز هم در برابر عظمت او صفر و هیچ است.
وجود مهربانی که بر تمام هستی،از عرش تا دل هستۀ اتم بر همه چیز و بر همه کس احاطه دارد و دامنه احاطهاش بینهایت است.
وجودی که در تمام مراتب وجود بر همه موجودات، بینهایت برتری دارد؛ وِجودی که دارای بی-نهایت صفت است و در هر صفتی هم بینهایت است و سرچشمه بینهایت همۀ خوبیها و همۀ زیباییها و همۀ مهربانیها است.
آن وجود عزیز و شریف، معدن بینهایت مهربانی، معدن بینهایت پاکی، زیبایی، هوشمندی، دقت، آزادی، علم، حیات، شادی، لذت، ظرافت، لطافت و طراوت است و در آخر اضافه کردیم که این وجود بینهایت، وجودی است که همه را واله و سرگردان و حیران خویش کرده است.
اگر انسان بخواهد حضرت حق )که وجود بی نهایت است( را بشناسد باید به این نقطه از حیرتبرسد، اگر انسان به این نقطه از حیرت برِسد، میتواند بگوید خدا را شناخته است اما اگر در وجود حضرت حق انسان به تحیر و حیرت نرسد، مشخص میشود که هنوز بینهایت را نشناخته است.
اینها نتایجی بود که از راه آیات آفاق و به وسیلۀ دقت در آنها به دست آوردیم.
برای شناخت خالق یک راه دیگری وجود دارد، آیات انفس؛ «سَنُریه مِمْ آیاتِنِا فِِی الْآْفاقِ وَ فی أنَْفُسِهِمْ حَتََّّى یتََبیََّنَ لَهُمْ أنََّهُ الْحَقُّ»)53 فصلّّت.( آیات انفس یعنی نشانههایی که خدا برای شناخت در درون انسان قرار داده است.
آیات انفس شگفتیهای بدن انسان نیست. بعضیها ممکن است به اشتباه این معنا را تصور کنند، کما اینکه برخی به اشتباه تصور کردهاند که آیات انفس یعنی شگفتیهایی که در اندام انسان و در دستگاهای بدن اوست. خیر، اینها آیات ابدان هستند؛ و جزء آیات آفاق، که در ذیل آیات آفاق و در قسمت شگفتیهای خلقت به آن پرداخته شد. اگر منظور از آیات انفس این شگفتیهای بدن بود، خداوند باید میفرمود: سنریهم ایاتنا فی انفسهم و ابدانهم، اما نفرمود: ابدانهم، بلکه فرمود:
انَفُسِسهم. اَنفُس جمع نفس است، نفس یعنی جان آدمی، آن حقیقت وجود آدمی که روح انسان است.
و دل و قلب اوست.
این نشانههایی که خدای متعال به آن اشاره میفرماید،در وجود انسان است، این نشانههایی که در جان آدمی و در روح و دل و قلب او نهفته است.
اثبات وجود بینهایت، میل فطری ما به بینهایت
این نشانهها چه نشانههای است که در وجود انسان و در جان او مبنی بر وجود خدا قرار داده شده است؟
این نشانهها؛ امیال و گرایشهای درونی، یعنی گرایشهای فطری انسان است. مانند اینکه انسان در درون خود میل به زندگی و حیات جاودانه دارد، و میل شدید به زیبایی و قدرت دارد؛ آن هم نه یک زیبایی معمولی و نه یک قدرت معمولی بلکه میل به زیبایی بینهایت، میل به بینهایت قدرت دارد. همچنین، میل به بینهایت ثروت وآزادی دارد و آرزوی بینهایت شدن و مطلق شدن و گسستن از همه محدودیتهایی که برای همه انسانها وجود دارد؛ انسان تمایل دارد که آزاد باشدو هیچ محدودیتی در وجود او نباشد.
انسان میل شدید به مهر و محبت و عشق و علاقه دیگران به خودش را دارد .همه ما دوست داریم که محبوب باشیم و دیگران ما را دوست داشته باشند و از هیچ کس ذرهای در وجود ما کینه نباشد.
همه انسانها میل شدید به دانایی دارند؛ همۀ ما دوست داریم همه چیز را بدانیم؛ اگر یک مسئله کوچک هم وجود داشته باشد که از آن بی اطلاع باشیم؛ دوست داریم که آن را هم بدانیم.
بله، همه انسانها این امیال را در وجودشان دارند و اگر توجه کنیم خواهیم دید که اینها واقعیت دارد و در همگان وجود دارد و قابل انکار نیست و وجود چنین گرایشاتی تخیل هم نیست.
انسان دوست دارد همه به او توجه کنند. کسی دوست ندارد که حتی یک نفر به او بیتوجهی کند. همه ما دوست داریم که لذت بینهایت داشته باشیم. دوست داریم همیشه شاد باشیم، شادی بینهایت و سرور بینهایت را میخواهیم. دوست نداریم حتی برای یک لحظه غمگین باشیم.
مطالبی که گفته شد؛ امیال و گرایشهایی است که در درون هر انسانی وجود دارد و اختصاص به عدهای خاص از انسانها ندارد. از هر نژادی و از هر منطقهای، فطرت همگان یکسان است،آن آفریقایی و اروپایی به همان اندازه میل به این مسائل دارند که ما آسیاییها داریم و تفاوتی ندارد که زن باشیم یا مرد، کوچک باشیم یا بزرگ، خردسال باشیم یا میان سال یا کهنسال، همۀ انسانها در هر سنی با هر گرایشی با هر مذهبی، کافر یا مسلمان، مسیحی، یهودی، هر چه که باشد، اینگونه است؛ خدای متعال این امیال در وجود هر انسانی قرار داده و قابل انکار هم نیست.
سوال اینجاست که این امیال چگونه بر وجود خدا در درون انسان دلالت دارد؟ وقتی میگوییم:
میل به زیبایی بینهایت داریم؛ این میل به ما میگوید که زیبایی بینهایت باید وجود داشته باشد.
عقل وقتی این گرایش را در درون درک میکند به ما میگوید: اگر زیبایی بینهایت وجود نداشت، این میل هم در درون ما نسبت به او ایجاد نمیشد؛ اگر آهنربایی نباشد، اگر نیروی مغناطیسی نباشد،جاذبهای وجود ندارد.
این جاذبهای که در درون ما نسبت به زیبایی بینهایت وجود دارد، به خاطر وجود زیبایی بینهایت است. اگر معدن زیبایی بینهایت وجود نمیداشت، هرگز هیچ دلی و هیچِ انسانی تمایل به زیبایی بینهایت پیدا نمیکرد و اصلاً نمیدانست زیبایی چیست. لذا همۀ عقلا ء عالم یک قانونی دارند و میگویند: میل به معشوق خیالی اصلاً ایجاد نمیشود. هیچکس نمیتواند یک معشوق خیالی داشته باشد، یعنی معشوقی که اصلا وجود نداشته باشد. بله، معشوق خیالی به این معنی که ما یک کسی را دیدهایم و بعد یک تصوری از آن در ذهن داریم و تصویرش را در ذهنمان قرار دادهایم؛ این معشوق، خیالی نیست و معشوقی است که وجود دارد. اما معشوق خیالی یعنی معشوقی که اصلاوجود ندارد؛ انسان هرگز نمیتواند به یک معشوق خیالی تمایل داشته باشد. یعنی هر چیزی که ما به آن تمایل داریم در بیرون وجود دارد، این قانون عقل است. این حکم قطعی عقل است که اگر ما میل به بینهایت قدرت داریم، پس بینهایت قدرت وجود دارد.
دقیقاً مثل اینکه ما تشنه میشویم؛ عقل به ما میگوید این تشنگی دلیل بر این است که آب وجود دارد. اگر آب نبود تشنگی هم نبود، تشنگی معلول وجود آب و فرع وجود آب است، معنا و توضیح تشنگی یعنی کاهش وجود آب در بدن، کاهش وجود آب در بدن یعنی، بدن ما بخشی از آن آب است.
بله اگر بدن ما از آب است یعنی آب قبل از ما وجود داشته است. پس قب لالاً آب بوده است تا بعد بدن ما خلق شده است و سپس آب در آن کاهش پیدا کرده و تشنگی ایجاد شده و همین تشنگی بهترین دلیل بر این است که آب وجود دارد. اگر آب وجود نداشت هیچ کس تشنه نمیشد و اصلااصلاً تشنگی وجود نداشت. به عبارت دیگر؛ اگر آب نبود تشنگی معنی پیدا نمیکرد و مفهومی نداشت و دقیقا در مثال امیال درونی هم، همین را میگوییم که؛ اگر زیبایی بینهایت نبود،میل به زیبایی بینهایت مفهومی نداشت.
اگر معدن قدرت بینهایت نبود،میل به این قدرت مفهومی نداشت و کسی نمیفهمید قدرت چه معنایی دارد و هیچکس حتی برای یک لحظه تمایل به قدرت بینهایت پیدا نمیکرد.
پس اگر این میلها وجود دارد نشان دهنده این است که آن چیزی که انسان از درون میخواهد، معدن آن وجود دارد و با این توضیحات میگوییم؛ آن معدنی که بینهایت زیبایی و قدرت و ثروت دارد و بینهایت آزادی و بینهایت عشق و محبت دارد، آن معدنِ وجود بینهایت، خداوند متعال است.
آن وجود بینهایتی که در وجودمان به شدت به آن احساس تمایل داریم؛ و آن وجود، خداست. این بهترین دلیل برای این است که خدا هست، اگر کسی انکار کند که من در وجودم این امیال را ندارم، دروغ میگوید. شما نمیتوانید یک انسان را در کل جهان پیدا کنید، که این میل به بینهایت را نداشته باشد؛ حتی در آن مناطق از تمدن دور افتاده، و در پشت کوهها،در بلادهای دور افتاده و در کشورهای عقب افتاده، همه آنها این انسان میل به بینهایت را دارند و اگر کسی میگوید من میل به بینهایت ندارم، پس این انسان نیست و چنین کسی اصلا وجود ندارد.
اگر کسی را پیدا کردید تمایل به بینهایت نداشته نباشد، مثلا میل به بینهایت زیبایی نداشتهباشد، در اینصورت پاسخ چیست؟ پاسخ؛ یعنی این شخص زیبایی محدود میخواهد و در واقع زشتی را دوست دارد؛ چنین فردی دوست دارد که یک زیبایی محدود داشته باشد.
اگر کسی زیبایی مطلق را نخواهد، یعنی زشتی را میخواهد، اگر او را در اینباره کنجکاو کنیم، خواهیم دید که میگوید؛ خیر، زشتی را نمیخواهم،همان زیبایی محدود را میخواهم، این جملات با یکدیگر همخوانی ندارد و شدنی نیست.
اگر کسی میگوید من زیبایی محدود میخواهم یعنی، پس زشتی را هم میخواهد؛ اگر گفت زیبایی مطلق را میخواهم یعنی زشتی را نمیخواهد و اگر گفت اص لالاً زشتی را نمیخواهم یعنی زیبایی بینهایت را میخواهد.
اگر کسی گفت من ضعف را دوست ندارم یعنی قدرت مطلق را میخواهد.
حالا اگر کسی گفت؛ قدرت بینهایت، ثروت بینهایت، آزادی بینهایت را نمیخواهم! باید قضیه را معکوس کنیم! یعنی از اینطرف به وسیله عکس آن مطلب را ثابت کنید؛ به او بگویید: اگر تو قدرت بینهایت را نمیخواهی یعنی ضعف را میخواهی! در جواب میگوید؛ خیر، من ضعف را نمیخواهم. در جواب باید بگوییم؛ اگر اصلاً ضعف را نمیخواهی پس یعنی قدرت بینهایت می-خواهی، و این دو میل درونی تو با آنچه میگویی سازگار نیست.
جمعبندی نهایی در آیات انفس به این شکل است که؛ وقتی ما میل به بینهایت داریم یعنی آن بینهایت وجود دارد.
مثل عقربههای قطبنما که تمایل به سمت جنوب و شمال دارد؛ از این تمایلی که در قطبنما میبینید متوجه میشوید که در دو سر قطب نیروی مغناطیس وجود دارد. اگر نیروی مغناطیس دو سر قطب نبود، عقربۀ در قطبنما تمایلی به جنوب و شمال پیدا نمیکرد.
این تمایل کشف میکند که نیروی مغناطیس وجود دارد، هرچند نیروی مغناطیس قابل رؤیت نیست و نمیتوانیم با انداممان آن را حس یا درک کنیم.
انسان حسگَرهایی ندارد که نیروی مغناطیسی را حس کند، اما بعضی از پرندگان این قدرت را دارند، بسیاری از حیوانات میتوانند جهات را به وسیلۀ حس پیدا کنند و جهتیابی کنند و حس-گرهایی دارند که نیروی مغناطیسی را پیدا میکند.
اما انسان چنین قدرتی ندارد البته به گونهای دیگر این قدرت در انسان وجود دارد. انسان به جای این حسگرها، عقل دارد، عقل انسان به او میگوید؛ این عقربۀ قطبنما که به سمت جنوب و شمال تمایل دارد، قطعا دلیلی بر نیروی مغناطیسی در دو سر قطب است. عقل اینگونه کشف میکند و به یقین میرساند که این نیروی مغناطیس وجود دارد و اگر کسی هم بخواهد این را انکار کند هیچعاقلی نمیپذیرد.
اتفاقا عقل میگوید این نیروی مغناطیس، قبل از اینکه حتی عقربه قطبنما، شمال و جنوب را نشان دهد، وجود داشته است. از خیلی قبل از کشف قطبنما، این دو قطب وجود داشته است. اینطور نیست که؛ عقربه قطبنمایی پیدا شد یا قطبنمایی ساخته شد و بعد تمایلی به جنوب و شمال پیدا کرد!
با این حال اگر بگوییم نیروی مغناطیس بعد از این تمایل قطبنما به وجود آمده است! آیا این سخن، دور از عقل و خندهدار نیست؟ این نیروی مغناطیس وجود داشته است، حتی اگر قطبنما هم ساخته نمیشد،این نیروی مغناطیس وجود داشت، ولی ما نمیتوانستیم به آن برسیم وآن را کشف کنیم.
بنابراین توضیحات،آیات انفس یعنی نشانههایی که در وجود خود انسان است، که این نشانهها وجود حضرت حق را برای ما اثبات میکند. وجود آن منبع بینهایت و معدن بینهایت عظمت و معدن بینهایت قدرت و زیبایی و پاکی و هوشمندی و دقت و آزادی را برای ما اثبات میکند. چرا که انسان از درون، به همه آنچه که گفته شد و به همه این صفاتی که نام برده شد، میل شدید دارد؛ «وإَنَِّهُ لحُِبِّ الْخیَْرِ لشَدَیِدٌ﴿ عادیات ۸﴾» و راستى او سخت شیفته مال است. این آیه بر این دلالت دارد که؛ انسان بی نهایت خواه است، اگر این آیه هم نبود، به طور بدیهی همۀ انسانها بر این موضوع واقف هستند که این یک امر وجدانی است و هیچکس هم نمیتواند آن را انکار کند.
معنی الله
بنابراین؛ با این توضیحات نسبت آیات انفس و درک و بینشمان نسبت به این نشانههای درونی،که در وجودمان درک کردیم؛ اکنون باید خدا را به گونهای کاملتر تعریف کنیم؛ "الله" یعنی ال اله، )که بعضیها به این تعریف هم اشاره کردهاند.( معنای "اله" چیست؟ یعنی همان معشوق بی نهایت بزرگ. اله یعنی آن چیزی که ما در دل خود شوق شدید برای رسیدن به آن را احساس میکنیم.
الله کیست؟ الله همان معشوقی است که همه ما در درونمان، برای رسیدن به او میل داریم. یعنی آن معدن بینهایت قدرت، معدن بینهایت زیبایی و ثروت، که هر انسانی برای رسیدن به آن شوق شدید دارد،ولی بسیاری از انسانها مصداق را اشتباه میگیرند و نمیدانند که آن چیزی که در درون، میل به او دارند،همان خداست.
در ادبیات عرب و "ال"اقسامی دارد. نوعی از آن،الف و لامِ عهد ذهنی میشود، یعنی همان چیزیکه در ذهن انسان و در فطرت او وجود دارد که انسان همیشه به دنبال آن میگردد،و همیشه میخواهد به آن برسد و غایت و انتهای آرزوی انسان است.
اوکیست؟ او "الله" است؛ یعنی معشوق بینهایت بزرگ، بینهایت زیبا. ال اله، یعنی همان خدا،همان معشوقی که بشر سالهاست به دنبال او میگردد. منتهی اینقدر ظاهر و آشکار است،که از شدت ظهورش دیگر به وجودش التفات نداریم و هنوز نفهمیدیم که الله همان معشوقی است که سالهاست به دنبال او میگردیم.
در مباحث گذشته گفته شد که ترجمه الله به معنای خدا نمیشود، علت بسیاری از گرفتاریها این است که در معنای الله دچار اشتباه شدهایم، ترجمه الله همین معنای جامع و کاملی است که بیان شد؛ ال اله، همان معشوق بینهایت بزرگ و همان معشوق بینهایت زیبا است.
چیستی ذات بینهایت: هستی مطلق؛
سوال: جنس این معشوق و جنس این وجود بینهایت از چه چیزی چیست؟ و ذات این وجود بینهایت از چه چیزی تشکیل شده است؟ آیا میتوان چنین سوالی پرسید؟ اص لالاً میشود درباره ذات بینهایت سخنی گفت و سوالی کرد؟ و یا اینکه خیر، نمیتوان و نباید در ذات بینهایت تفکر کنیم!.
تفکر در ذات خدا آری یا نه؟
برخی گمان میکنند که؛ معنای روایتی که در اینباره آمده است «لاتتفکروا فی ذات الله» این است که، راه تفکر انسان درباره خدا را میبندد،یعنی به ما گفتهاند: تفکر در ذات ممنوع و حرام است و تفکر نکنید.
درحالی مطلب اینگونه نیست؛ اگر به ما گفتهاند: «لاتتفکروا فی ذات الله» به این معنا است که؛ اگر تفکر کنید به جایی نمیرسید. یهنی این یک نهی مولوی نیست که تفکر را برای انسان حرام کند، بلکه یک نهی ارشادی است، یعنی به ما توصیه میکند و ارشادمان مینماید.
به اینکه این وادی، یک وادی ناشناختهای است که اگر شما وارد آن شوید به هیچ شناختی نمیرسید لذا بیهوده وقتتان را تلف نکنید.
همینطور که؛ یک آدمکی که روی کاغذ کشیدهایم نمیتواند انسانی که او را کشیده است را درک کند و بفهمد آن کسی که او را به وجود آورده چه موجودی است و جنس او از چیست!؟
آدمک نقاشی شده، جنس خودش را هم نمیتواند تشخیص دهد که از رنگ است و کاغذ آن راهم نمیتواند بفهمد که از چه جنسی است! آدمک درکی از کاغذ ندارد چه برسد به اینکه بفهمد جنس انسان از چیست.
انسان هم همینطور است؛ یعنی به دلیل اینکه مراتب وجود حضرت حق بینهایت از ما بیشتر است و برتری او در مراتب وجود نسبت به ما بینهایت است، انسان نمیتواند ذات او را تشخیص دهد.
یعنی فقط میدانیم که او معدن بینهایت قدرت است اما اینکه قدرتش چگونه است؟ و چه انرژی-هایی در وجود اوست؟ و این قدرتش از جنس انرژی است یاخیر؟ آیا از جنس حرارت است؟ این چه قدرتی است؟
اینها را نمیدانیم و فقط میدانیم او منبع بینهایت قدرت، منبع بینهایت زیبایی و حیات و زندگی است.
و درباره ذات خدا میتوانیم بگوییم که او؛ هستی مطلق است یا بگوییم اصل وجود است، او حقیقت وجود است و هیچ قیدی نمیتوان به آن زد،چون هر قیدی که به او بزنیم برای او محدودیت ایجاد کردهایم.
معنای هستی مطلق
هستی مطلق چیست؟ برای فهم هستی مطلق میتوانیم به هستی خودمان یک نگاهی بیاندازیم.
هستی خود ما و جان ما و روح ما از جنس هستی مطلق است، یعنی نمیتوانیم به روح و وجودمان قید بزنیم! ما هنوز قدرت شناخت هستی خودمان را نداریم چه اینکه بخواهیم هستی خدا را بشناسیم.
هستی وجود ما چیست؟ ما میدانیم که ما هستیم )منظور جسم نیست، و آن حقیقت وجود ما مدّ نظر است(.
هر انسانی، منِ وجود خودش را میداند، ومیداند که هست.
می گوید: من هستم، حتی اگر جسد او آن طرف افتاده باشد، مثلاًً؛ انسان وقتی دچار مرگ تقریبی شود یا بعد از مرگ، روحش از جسد بیرون بیآید؛ آنوقت میفهمد که )مفهوم من هستم( در واقع چه معنایی دارد. بعد از مرگ، جسدم در طرفی افتاده و خودم اینجا هستم و هیچ احساس کمبودی هم ندارم.
حالا این منِ وجود، که یقین به وجود آن داریم؛ چقدر وزن دارد؟ جنس آن از چیست؟ چقدر طولدارد؟ از چه مواد و عناصری تشکیل شده است؟ پاسخ اینها را نمیتوانیم بدهیم؛ فقط میدانیم که هست و هیچ قیدی هم نمیتوانیم به آن بزنیم .
انسان درباره شناخت هستی خودش، اینگونه پاسخ میدهد که؛ ما هم هستی مطلق هستیم و هیچ قیدی نمیتوانیم به آن بزنیم، نکته همینجاست که درباره خدا هم پاسخ به همین شکل است.
وقتی نمیتوانیم به عمقِ هستی وجودمان پی ببریم؛ که وجود ما از چیست، چگونه میخواهیم به هستی وجود خدا پی ببریم؟
پاسخی نداریم جز اینکه بگوییم: او هستی مطلق است، او اصل وجود است، و او حقیقت وجود است.
این مقدار تفکر دربارۀ ذات اشکالی ندارد؛ تفکر در این حد که به این پاسخها برسیم،به اینکه او هستی مطلق است و اصل وجود و حقیقت وجود اوست .اتفاقا باید این مقدار تفکر را انجام داد و به این مطلب هم باید رسید که او هستی مطلق است.
حالا که این را دانستیم ؛ او هستی مطلق و حقیقت وجود و اصل وجود است،سوال این است که؛ نسبت وجود او به هستی چگونهِ است؟ باید پاسخ دهیم؛ همه هستی تجلی وجود اوست و همه هستی آئینه وجود اوست و وجو د شریف و عزیز این معشوق بینهایت که همه هستی تجلی ذرهای از وجود او است، آشکارترین و ظاهرترین وجود در عالم هستی است.
همه عالم چراغ حق تعالی است به نزد آنچه جانش در تجلی است
اگر که ما بخواهیم هستی وجود او را درک کنیم کافی است که نگاهی به عالم داشته باشیم.
کافی است نگاهی به یک ذره وجود کنیم، ما یک ذره از وجود را هم که با دقت ببینیم، میتوانیم بفهمیم که هستی مطلق وجود دارد. یک الکترون و حتی یک ذره کوچکتر از الکترون را که هم ببینیم، عقل به ما میگوید: هستی مطلق وجود دارد. اگر هستی مطلق و اصل وجود، وجود نمی-داشت، این یک ذره هستی ایجاد نمیشد، این یک موجود ریز ایجاد نمیشد. چون عقل میگوید:
هیچ وقت هیچ موجودی ولو به اندازه یک الکترون و کوچکتر، از عدم ایجاد نمیشود.
وجود بینهایت ازلی است و نقطه شروع ندارد
چیزی به نام عدم، معنا ندارد و اصلا عدم مطلق نداریم. هر چه هست وجود مطلق است، هستی مطلق است و این هستی مطلق،مسبوًق به عدم نیست؛ هستی مطلق، ازلی است.
هیچوقت نمیتوانیم سابقۀ عدم برای هستی مطلق فرض کنیم، عقل این اجازه را به ما نمیدهدکه بگوییم هستی مطلق، مسبوق به عدم بوده و بعد چگونه بوجود آمده است. عقل اصلا این را قبول نمیکند که بگوییم هستی مطلق یکدفعه آمده باشد. یا حتی بگوییم خودش به وجود آمده باشد.
این حرف هم اشتباه است، که بگوییم خدا خودش به وجود آمده باشد! این یعنی اینکه نبوده و بعد به وجود آمده است!
این غلط است، چرا که او،هستی مطلق ازلی است یعنی از ابتدا از ازل بوده است و در ادامه خواهد بود.
معنای "از ازل" چیست؟ یعنی منفی بینهایت. یعنی نمیتوانیم برای او ابتدایی فرض کنیم. کما اینکه میگوییم تا ابد هم هست.ابدی هست، یعنی تا بینهایت وجودش ادامه و استمرار دارد.
کما اینکه؛ هرچه درون زمان به قبل هم برویم تا بینهایت، هیچگاه به نقطه شروع و نقطه پایان، درباره هستی مطلق نمیتوانیم فکر کنیم.
عقل این اجازه را به ما نمیدهد، وقتی میگوییم هستی مطلق، یعنی به تمام معنا مطلق است و هیچ محدودیتی ندارد.
وقتی درک نمودیم که او، هستی مطلق است، هیچکدام از این سوالات درباره او درست نیست، که بگوییم از چه زمانی بوده است؟ یا چه کسی او را به وجود آورده است؟
اما حرف همین است که؛ وقتی میگوییم او هستی مطلق هست، یعنی هر چه در عالم وجود دارد، هستی و وجودش را از آن هستی مطلق گرفته است. و حتی اگر یک ذره ریز را هم که میبینیم باید پی ببریم که هستی مطلق وجود دارد.
این مطلب حکم عقل است و عقل این را به ما میگوید. نمیتوانیم بگوییم: او یک هستی محدود است. وجود او در همه عالم ظهور دارد. تمام ذرات هستی دارد وجود هستی مطلق را به ما نشان میدهد و ما باید در تمام ذرات هستی و در تمام جلوههای هستی، وجود این هستی مطلق را ببینیم و به آن پی ببریم. و قبل از اینکه آن موجود را ببینیم باید به آن پی برده باشیم.
امام علی) علیه السلام( فرمود: من هیچ چیزی را نمیبینم الا اینکه قبل از او و همراه او و بعد از او خدا را میبینم». آن چیست که حضرت میفرماید قبل از هر چیز او را میبینم؟ این همان هستی مطلق است، همان اصل وجود و حقیقت وجود است که قبل از هر موجود وجود داشته است.
عقل انسان حکم میکند که او همراه هر موجودی هست، او هستی مطلق است و بعد از هر موجود هم، خواهد بود.
مثالی برای فهم هستی مطلق: جلوۀ آب دریا، موج است، اگر در کنار ساحل دریا، به ما بگویند آبرا ببین، به راحتی آب را میبینیم، اگرکسی بگوید که این موجها نمیگذارند که من آب را ببینم! به این فرد چه باید گفت؟ باید گفت: که تو آب را نشناختهای، اگر آب را درست شناخته باشی، وقتی میگوییم آب را ببین، دیگر نمیگویی امواج نمیگذارند که من آب را ببینم، چرا که این امواج هم تجلی آب است.
بنابراین همینگونه که در کنار ساحل، حضور آب برایمان قویتر از حضور موج است؛ یعنی قبل از اینکه ما موج را ببینیم به وجود آب ادراک پیدا میکنیم و بعد به وجود موج ادراک پیدا میشود. حضرت علی) علیه السلام( میخواهند همین را به ما بگویند، که ما قبل از اینکه هر موجودی را در این عالم ببینیم، وقتی چشممان به چیزی میافتد، قبل از اینکه وجود این شی را درک کنیم، باید وجود هستی مطلق را در عالم درک نماییم.
این معنی حدیث شریف حضرت امیرالمومنین علی )علیه السلام( است که این پیام و درس را به همراه دارد که برای ادراک این هستیِ مطلق، شما هم اینگونه باشید که هر چیزی را که میبینید، قبل از اینکه آن را ادراک کنید ابتدا وجود هستی مطلق را ادراک نمایید. آن هستی مطلق هست که به خاطر وجود او، این موجود هم، وجود دارد. کما اینکه در کنار ساحل همینطور هستیم. عقل به ما میگوید: آب وجود دارد که موج هم به تبع آن هستی پیدا کرده است. همراه با موج،درک آب هم وجود دارد،و بعد از موج هم، آب را درک میکنیم. همین برخورد را که با آب داریم، باید در هستی، با خدا داشته باشیم. باید اینگونه باشیم که هر چیزی را که در هستی میبینم، از وجود آن چیز به خدا پی ببریم.
همه عالم چراغ حق تعالی است به نزد آنکه جانش در تجلی است
کجا او گردد از عالم هویدا؟ همه هستی ز نور اوست پیدا
از همه چیزی به تو پی میبرد هرکه به چشم خردش بنگرد
این اشعار زیبای منسوب به باباطاهر، همین مطالب را بازگو مینماید.
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم به هرجا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بینم چه در شهر و چه درکوه و چه در دشت به هرجا بنگرم آنجا تو بینماین مطلب را هم خدای متعال در قرآن بیان فرموده است: «فأَیْنَمَا تُوَلُُّّوا فَثَمَّ وَج هْ اللَّهِ» هر کجارو کنید آنجا وجه خدا و تجلی وجود خدا را میبینید. لذا انسان وقتی اینگونه نگاهُ کند، آنوقت، همه جای عالم برِای او محضر خداست،چون هستی مطلق را همه جا درک میکند. آنجا متوجه میشود که وجو د هستیِ مطلق، آشکارترین وجود، در عالم است.
امکان رؤیت خدا و عدم آن
نباید انتظار داشته باشیم که این هستی مطلق را با چشم ببینیم. چرا که نمیتوانیم به هستی مطلق،هیچ قیدی بزنیم و محدودیتی در آن نیست. اگر انتظار داشته باشیم با چشم، این هستی مطلق را ببینیم، یعنی او را محدود کردهایم. او باید محدود شود تا ما بتوانیم او را ببینیم و بی نهایت هرگز محدود نمیشود.
مثلاً آن آدمک نقاشی شده روی کاغذ،اگر بخواهد ما را ببینید؛ باید به یک آدم تبدیل شود تا بتواند ما را ببیند. باید مراتب وجودش در حد مراتب وجودی ما بالا بیاید تا مثل ما شود، سه بعدی شود، سپس بُُعد چهارم، روح هم به آن اضافه شود تا بتواند ما را ببیند و درک کند.
ما هم اگر بخواهیم خدا را ببینیم باید مراتب وجودیمان تا بینهایت بالا برود تا بتوانیم خدا را ببینیم. و البته اینکه مراتب وجودیمان بینهایت شود امکان ندارد، چون بینهایت یکی بیشتر نیست. انسان به او نزدیک میشود، متصل میشود، اما اینکه مراتب وجودی او کاملاً به اندازه بینهایت شود، امکان ندارد. و قبلاً گفته شد که بی نهایت دو تا نیست، لم یلد و لم یولد. این یک جواب برای اینکه چرا خدا قابل دیدن نیست.
اما جواب حلی برای اینکه چرا نمیتوانیم خدا را ببینیم؟ یک جواب اقناعی هم به این مسئله داده شده است؛ که چرا نمیتوانیم خدا را ببینیم؟ این جواب اقناعی هم جواب زیبایی است، در پاسخ میگوید: چون از شدت ظهور، خدا پنهان است. این جواب زیبا را شهید مطهری دادهاند. چرا نمی-توانیم خدا را با چشم ببینیم؟ خدایی که این همه ظاهر است و گفتید که در عالم این همه آشکار است؟ میگوییم چون از شدت ظهور پنهان است، مانند نور. نور در چشم ما از شدت ظهور پنهان است .شما هر چیزی را که میبینید، به خاطر وجود نور قابل رؤیت است. هر شیئی که در اطرافمان قابل مشاهده است، اگر نور نبود نمیتوانستیم آنها را ببینیم. پس این نور است که خودش ظاهر است اما ظاهرتر از آن اشیایی است که قابل رؤیت هستند. نور، هم در نفس خود ظاهر است و همظاهر کننده اشیا است. )ظاهر بنفسه و مظهر لغیره(. این نور باعث شده است که ما همه چیز را ببینیم، اما خود نور را نمیتوانیم ببینیم. در واقع نور را میبینیم اما از شدت ظهور، از چشمها پنهان است. چون به نور توجهی نداریم، اگر کسی به وجود نور توجه کند، میتواند نور را درک کند.
وجود خدا هم همینطور است، چرا ما وجود خدا را در عالم نمیبینیم، چون به خدا توجه نداریم، اگر به وجود خدا توجه کنیم، در این عالم چیزی جز خدا نمیبینیم و آشکارتر از وجود او نخواهیم دید.
از حضرت امیر )علیه السلام( پرسیدند: هرگز خدای خودت را دیدهای؟ فرمود: چیزی را که ندیده
باشم چگونه عبادتش کنم؟! عرض کردند: چگونه خدا را دیدید؟ فرمود: «لَمْ تَرَهُ العُْیُونُ بمشَُاهدََبِمُشَاهَدَهِه
الْعیَالْعِیَانِان وَ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بحَقَائبِحَقَائِقِق الإْیمَالْإِیمَانِان».
همین مسئله را از امام صادق)علیه السلام( هم پرسیدند؛ و ایشان هم، همین جواب را دادند:
چشمها او را نمیتواند ببینند _دلیل آن هم گفته شد که مراتب وجودی انسان به اندازه خدا نیست_ اما دلها میتوانند به خدا متوجه شوند و دل میتواند او را ببیند. اتفاقا گاهی اوقات احساس یک چیزی در عالم به وسیله قلب و دل، میتواند خیلی قویتر از رویت با چشم باشد.
گاهی انسان احساس عشق و محبت نسبت به کسی دارد و یا کسی احساس شدید عشق و محبت نسبت به انسان دارد. آیا این را با چشم میتوان دید؟ و یا با دل میتوان درک کرد؟ درک احساس عشق و محبت با چشم قویتر است یا با دل؟ و همینطور است که ما اگر بخواهیم خدا را ببینیم باید خدا را با قلب _دل_ درک کنیم. منتهی این دل باید پاک باشد تا بتوانیم خدا را درک نماییم، این دل اگر پاک نباشد نمیتواند خدا را درک کند، و دلیل اینکه گاهی توجه به خدا نداریم همین است که دل وقتی آلوده شود دیگر توجهاش به خدا کم میشود و نمیتواند خدا را درک کند. اما اگر انسان دلش پاک باشد، همواره خدا را درک میکند و در هیچ لحظهای نیست که خدا را فراموش کند. نگاه به هر شیئی که میکند، در وجود آن خدا را میبینید.
آنکس که دلی دارد یک مور نیازارد کاندر دل هر موری نقشی بود از دلبر شدت نزدیکی بینهایت به انسان
سوال؛ این خدایی که هستی مطلق است و معشوق همه دلهاست و معدن بینهایت عظمت و ثروت و زیبایی و قدرت و آزادی است، نسبت او با انسان چگونه است؟ و چه رابطهای با انسان دارد؟ رابطه و نسبت خدا را با هستی بیان نمودیم، اما رابطه و نسبت او با انسان چِگونه است؟ خدا این مطلب را بیان فرموده است که؛ «وَ لَقَدْ خَلَقنََْا الْإنِْسانَ وَ نعَْلَمُ ما توَُسْوِسُ بهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْربَُ إلیَإِلَیْهِهْ ممِنْنْ حَبْحَبْلِل الْوََری ددِ» )16، قاف(
رابطه خدا با انسان بسیار نزدیک است."حبل الورید" یعنی رگ آورت قلب، آن دو رگ ورودی و خروجی قلب که جزء ساختمان قلب است و آنقدر به قلب نزدیک است که نمیشود آن دو رگ را از قلب جدا کرد، این دو رگ جزء ساختمان قلب است و اینقدر به قلب نزدیک است. خدای متعال میفرماید: نزدیکی ما به شما از این هم بیشتر است؛ این رگ آورت چقدر به قلب نزدیک است؟ ما از این هم به شما نزدیکتر هستیم، یعنی شدت نزدیکی من به شما از این هم بیشتر است. در ترجمه حبل الورید نباید گفت رگ گردن، الورید رگ گردن نیست، نام رگ گردن "وتین" است.
با این توضیحات خدا چه اندازه به ما نزدیک است؟ میفرماید: اینقدر که ما آن حدیث نفست را هم میدانیم، آنچه که در دلت هست، و حتی اگر یک خطور قلبی ایجاد شود، آن را میفهمیم،
حتی قبل از اینکه آن خطور در دلت ایجاد گردد،ما میدانیم «ْ وَ اعلَْمُُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُُو للُ بیَْنَ المْرَءِْ وَ قلَْبِِه» اینقدر احاطه خدا و اشراف خدا بر ما زیاد و نزدیک است که قبل از اینکه یک خطوری
در دل ما ایجاد گردد، مکنونات قلبی ما را میداند. «انَّ اللَّهَ یحَُولُ بَیْنَ الْمَرْالْمَرْءِء وَ قَلْبقَلْبِهِه» یعنی خدای
با این عظمت، بین انسان و قلبش حائل و فاصله میشود،یعنی خدا آن مکنونات قلبی ما را میداند و گاهی ما خودمان نمیدانیم که مکنونات قلبیمان چیست و قلبمان به چه چیزهایی تمایل دارد،و بعدها میفهمیم که چه میخواهد و خدا قبل از اینکه ما بفهمیم و متوجه آن مکنونات قلبیمان شویم آن را میداند.
با این شدت نزدیکی خدا به انسان اما گاهی اوقات، به خدا توجهی نداریم. در داستانی میگویند: در قیامت انسانی در محضر خدا،به خدا که شکایت میکند؛ که خدایا اکنون قیامت برپا شده است و پردهها کنار رفته است، امروز جلوه وجودت را آشکار میبینیم، آیا نمیشد در دنیا هم پردهها را کنار میزدی تا ما وجودت را آشکار میدیدیم؛ اگر در دنیا همیشه کنار ما میبودی و از ما جدا نمیشدی بهتر نبود تا ما به ورطه گناه و هلاکت نمیافتادیم؟ خدای متعال میفرماید: بندهی من! من در دنیا هم، همینقدر که اینجا به من احساس نزدیکی میکنی، به تو نزدیک بودم، در دنیا همیشه کنارت بودم «هُوَ مَعَکُ م أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ولی مرا نمیدیدی، به پشت سرت در دنیا نگاه کن، و ردّ پای مرا کنار ر د پای خودْت ببین و این انسان نگاه میکند و میبیند کنار ر ددّ پای او ر د پای خداست، یعنی آثار و نشّانههای وجود خدا را میبیند. اتفاقا میبیند که در جاهایی یک رد پاّ بیشتر نیست! فوراً میگوید: خدایا دیدی درست میگفتم؟ یک مواقعی در دنیا در کنار من نبودی! همان مواقعی که در حال گناه بودم! خدای متعال میفرماید: بنده من بهتر دقت کن! و ببین که آن رد پا برای تو نیست بلکه آن رد پای من است! یعنی آثار و نشانههای وجود من است. سپس آن شخص میگوید: پس رد پای منّ کجاست؟ من کجا بودم؟ خدای متعال میفرماید: در آن مواقع در آغوش من بودی و یک جاهایی تو را در آغوش گرفتم که به من توجهی نداشتی! و در همان حال گناه میکردی!
اینگونه است که انسان گاهی از اوقات در آغوش خداست، در ایام اللهها، همه بندگان خدا در آغوش او هستند. در ماه رمضان خدای متعال همه را در آغوش کشیده است. در دهه محرم، در شبهای قدر، در شبهای اعیاد، شب نیمه شعبان، شب عید غدیر، شب عید فطر، شبهای ولادت ائمه علیهم السلام، از ظهر پنج شنبه که خدا همه را درآغوش میگیرد تا غروب جمعه، و به همه اجازه میدهد که هرکس خواست از آغوش او بیرون بروند. اما خدا هیچکس را زمین نمیگذارد. این خود ما هستیم که از آغوش خدا بیرون میآییم. خدا نسبتش با انسان اینگونه است و اینقدر به ما نزدیک است و ما مثل ماهی درون آب هستیم که به دنبال آب میگردیم و به هرکس میرسیم میگوییم آب کجاست؟
گاهی میگوییم، تا وجود خدا برایمان اثبات نشود، نماز نمیخوانیم. ابتدا باید بدانیم که خدا کیست، و سپس نماز بخوانیم. مثل موج آبی که راه بیافتد درون دریا و بگوید آب کجاست؟ و بگوید: تا برای من اثبات نکنید آب کجاست و آب کیست من به آب ایمان نمیآورم. اگر موج دریا اینگونه بگوید، همه به او لبخند میزنند و میگویند: ابتدا خودت را بشناس تا بتوانی آب را بشناسی! و انسان هم همینگونه است، اگر انسان میخواهد خدا را درک کند، ابتدا باید به درونش نگاه کند، این انسانمیل به بی نهایت دارد و این میل فریاد میزند که خدا هست، این مکنونات قلبی ما پیامهای خداست، خدا در درون انسان خودش را نشان داده است. و ایضاً آثارش را نشان میدهد و با ما سخن میگوید ولی مائیم که به این حرفها توجه نمیکنیم؛
کیست این پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همی گوید سخن اینکه گوید در وجودم راز کیست؟هان بگو این صاحب آواز کیست؟
عدم امکان شک در وجود بینهایت
با همه این ظهور و با همه این نزدیکی آیا میشود کسی در وجود خدا شک کند؟ «أَ فِِی اللَّهِ شَک فاطفاطِرِر السََّّماواتواتِ وَ الْأَرْضْ)10 ابراهیم(» آیا موج میتواند حتی لحظهای در وجود آب شک کند؟ اصلا نمیتواند، موج هرگز نمیتواند در وجود آب شک کند. البته اگر آب را نشناسد احتمال دارد که شک کند. اما وقتی آب را به موج شناساندید و گفتید آب چیست و وجود خودت از آب است و مایعی که تشکیل دهنده اجزای وجود توست، همان آب است، در اینجا هنگامی که آب را به خوبی شناخت، هرگز نمیتواند در وجود آب شک کند.
اگر انسان فهمید که خدا هستی مطلق است، و اصل وجود و حقیقت وجود است، و همه موجودات وجودشان را از وجود او دارند و بدون وجود او هیچ موجودی امکان ندارد وجود پیدا کند، اگر خدا را اینگونه شناخت،دیگر نمیتواند در وجود خدا شک کند، این آیه هم همین را بیان میکند؛ «أَ فِیِ اللَّاللَّهِه شََک فاطفاطِرِر السَّالسَّماواتِماوات وَ الْأرَْضْ» آیا میشود در وجود آن معشوق و آن اله و آن معدن بی نهایت حیات و هستی که تمام آسمانها و زمین تجلی وجود اوست و تمام آسمانها و زمین فریاد میزند که آن هستی مطلق، وجود دارد، با این حال آیا میشود در وجود او شک کرد؟
عدم امکان یقین به عدم وجود خدا توسط انسان
اینجاست که باید بگوییم؛ هیچ انسانی نیست که برای یک لحظه هم که شده، یقین به عدم وجود خدا پیدا کند. یعنی هیچ انسانی نیست که یقین به وجود خدا نداشته باشد. خدای متعال خودش را با نشانههای گوناگون و با راههای مختلف در وجود هر انسانی نشان داده است. لذا در تمام عالم کسی را پیدا نمیکنید که بگوید: من یقین صد در صد دارم که خدا وجود ندارد، و اصلا امکان ندارد و یک چنین آدمی را خدا خلق نکرده است. ممکن است گفته شود: بعضی هستند کهً خدا را انکار میکنند، آیا اینها حتما یقین دارند خدا نیست؟ و برای آنها اثبات شده است که خدا وجود ندارد و به یقین رسیدند که خدا نیست؟.
خیر، هرگز نمیشود برای کسی، عدم وجود خدا اثبات شود. هیچ دلیلی برای اثبات عدم وجود خدا نداریم. تمام منکرین سالهای سال است میخواهند برای عدم وجود خدا یک دلیل یقینی بیاورند اما هرگز نتوانستهاند و همین مطلب که نتوانستهاند )برای عدم وجود خدا( یک دلیل یقینی بیاورند، همین، بهترین دلیل برای وجود خدا است.
سوال؛ پس اینها چه میگویند؟ آیا میگویند ما یقین داریم؟ خیر، اینها یقین به عدم وجود خدا ندارند و اتفاقا برعکس است، اینها یقین به وجود خدا دارند ولی این یقین را پنهان میکنند و تنها تظاهر میکنند که ما یقین داریم که خدا وجود ندارد.
علت انکار منکرین خدا علی رغم میل فطری به خدا
علت اینکه اینگونه تظاهر میکنند و میگویند خدایی نیست، چیست؟ قرآن میفرماید که علت آن این است که اینها دلشان میخواهد از هوای نفسشان پیروی کنند، چون میخواهند گناه کنند و به فسق و فجور روی بیاورند، و مجبور هستند وجود خدا را انکار کنند. تا اولاً در درون خودشان ذرهای احساس راحتی کنند و هم اینکه از ملامت اطرافیانشان دور بمانند. چرا که اگر کسی بگوید: بله، من میدانم خدا هست و گناه کند، در وجود این شخص، وجدان او را راحت نمیگذارد و در بیرون هم به او میگویند: اگر خدا هست پس چرا این کارها را انجام میدهی؟آنوقت به خاطر اینکه بتواند به راحتی به هوای نفسش پاسخ مثبت بدهد، میگوید خدا نیست؛ «وَ
جَحَدُُوا ببِهاِها وَ استْیَْقنََتْْها أنَْفُسُهُمْ ظُلمْاً َوَ عُلُوًًّّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقبَعاقِبَهُهُ المُْفْسالْمُفْسِدینَدینَ)14 نمل(». این آیات را، انکار میکنند، نشانههای وجود خدا را انکار میکنند، اما در درونشان به این نشانهها یقین دارند.
در درونشان به وجود خدا یقین دارند اما چرا انکار میکنند؟ «ظلُمْاً وَ عُلُوًًّّا» به خاطر اینکه اینها ظالم هستند، و به نفس خودشان ظلم میکنند و دوست دارند از هوای نفس پیروی کنند.
«وَ عُلُوًًّّا» یکی از دلایل این است که؛ این افراد دوست دارند برتری جویی کنند،دوست دارند که خودشان را به جای خدا قرار دهند، و به مردم بگویند خدایی نیست و من را عبادت کنید و از من اطاعت کنید. و میگویند: چرا میخواهید حرف خدا را گوش دهید؟ او را رها کنید و به حرفهای من را گوش کنید. لذا علت،پیروی از هوای نفس و به خاطر برتریجویی درونی آنهاست.
آیه 14سوره نمل،آیهای زیبا است که خدای متعال فرموده است: «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهعاقِبَهُ الْمُفْسالْمُفْسِدینَدینَ» نگاه کن و ببین عاقبت مفسدین چه میشود؟ اینجا خدای متعال این هشدار را به همه انسانها میدهد که اگر کسی بخواهد به دنبال هوای نفسش برود، عاقبت او اینگونه خواهد شد که مجبور میشود آن چیزی را که در درونش، فطرت او فریاد میزند را انکار کند، فطرت فریاد میزند که خدا هست، ولی شخص منکر، با زبان آن را انکار میکند. عاقبت مفسدین، یعنی عاقبت کسی که میخواهد به دنبال فساد برود و در نتیجه،کار او به انکار خدا کشیده خواهد شد.
خدایی که حتی شیطان هم منکر وجود او نشده است! «کَمثَ لَلِ الشََّیْطََا ن إِذْ قََا للَ لِلْإنِْسََا ننِ اکْفُرْ فَلمََّّا کَفَرَ قَالَ إ نَّ َّی بََر یءٌ منْمِنْکَکَ إ نَّ َّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَ الْعَالَمیالْعَالَمِی َنَ )16 حشر(» و در آیاتی از قرآن خدای متعال،از بعضی از انسانها خبر میدهد که اینها منکر وجود خدا میشوند و بعد از آن، شیطان به آنها میگوید: من از شما بََری هستم! چون شما منکر وجود خدا هستید! شما دیگر خیلی سقوط کردهاید! من با این همه شیطنت منکر وجود خدا نمیشوم! شما چطور منکر وجود خدا میشوید؟ بله، اینگونه است که کار انسان با وجود این یقین، به جایی میرسد که تظاهر کند خدایی وجودندارد!
بروز یقین به وجود خدا هنگام مواجهه با خطر
اما همین انسانی که تظاهر میکند خدایی وجود ندارد، وقتی با خطر مواجه میشود یا هنگامی که در کشتی مینشیند اگر دریا دچار طوفان شود یا اگر به یک خطر برخورد کند، فورا خدا را صدا میزند. او که گفته بود که خدا نیست، چطور میشود که اینجا دست به دعا بلند میکًند و از خدا کمک میخواهد؟ این نشان میدهد که آن چیزی را که در درون، احساس میکند به آن یقین دارد، اگر به وجود خدا یقین نداشت، در هنگام خطر از خدا کمک نمیخواست. قرآن این مسئله را
)در آیه 65 سوره عنکبوت( بیان فرموده است؛ «فإَِِذا رَکِبُُوا فِیِ الْفُلْکِ دَعَوُاُ اللَّهَ مُخْلصِینَ لَهلَهُ الدِّینَ فَلَمََّّا نَجاَّهُمْ إلَإِلَىَى الْبَرِّ إإِذاِذا هُمْ یُشْرکُیُشْرِکُونُون» همین افرادی که خدا را انکار میکنند و تظاهر میکنند که خدا نیست! وقتی سوار کشتی هستند و دچار خطر میشوند، خدا را با اخلاص صدا میزنند. یعنی دیگر هیچ شرکی ندارند. یعنی میدانند که در این شرایط هیچ قدرتی وجود ندارد که آنها را نجات دهد، لذا به همان درونشان برمیگردند و به ندای فطرتشان گوش فرا میدهند که فطرت میگوید: قطع ااً یک معدن بی نهایت قدرت وجود دارد.
دقیقا بر اساس همین استدلال فطری و عقلی که عقلشان به آنها میگوید: یک معدن بینهایت قدرت وجود دارد که تو را نجات دهد. بر اساس همین استدلال و همین آیه و نشانهای که در درونشان میبینند، آنها دست به دعا میبرند و میگویند:ای معدن بینهایت قدرت که میدانیم هیچ کسی مانند تو نیست و تو یگانه هستی و هیچ شریکی نداری _چون عقلشان به آنها میگوید که بینهایت یکی بیشتر نیست_ کمکمان کن.
با وجود اینکه وقتی که خدا کمکشان میکند قرآن میفرماید: وقتی ما نجاتشان میدهیم، و هنگامی که دوباره به خشکی میرسند، دوباره زبانشان دراز میشود! «إِذا همُْ یُشْرِکُُون» دوباره میگوید: خیر، او را رها کن، آن معدن بینهایت قدرت را فراموش کن، ما برای رسیدن به قدرت بینهایت سراغ آن معدن بینهایت قدرت نمیرویم، و سراغ ابرقدرتها میرویم. ابرقدرتها هممیتوانند به ما بینهایت قدرت بدهند.
در دل دریا فطرت او و وجودش یقین داشت که هیچ ابرقدرتی نمیتواند که او را نجات دهد و فقط میگفت: خدایا! تو من را نجات بده! اما وقتی دوباره به خشکی میآید، سراغ غیر خدا میرود.
این یک استدلال زیبا بود برای کسانی که گاهی تظاهر میکنند ما منکر وجود خدا هستیم. امام صادق) علیه السلام( این استدلال را به ما یاد دادهاند، قرآن هم همین استدلال را به ما تعلیم داده است .یکی از اصحاب امام صادق )علیه السلام( گفت: من خدمت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم که؛ بعضی از منکرین، از کسانی هستند که تظاهر به عدم وجود خدا میکنند و وجود او را انکار میکنند! این افراد با من مجادله میکنند و گاهی چیزهایی به من میگویند و برای وجود خدا دلایلی میخواهند که من نمیتوانم جوابشان را بدهم، به آنها چه بگویم و چه کار کنم؟ امام فرمودند که: آیا تا به حال در کشتی نشستهای؟ گفتم بله، امام فرمود: تا به حال کشتی شکست خورده است که هیچ کشتی دیگر یا شخص دیگری هم نباشد که تو را نجات دهد و مواجه با غرق شدن و هلاکت شده باشی؟ گفتم: بله چنین اتفاقی افتاده است. امام فرمود: آن زمانی که اینطور شدی، دلت به چه سمتی روی آورد؟ و در درونت چه احساسی داشتی؟ عرض کردم: احساس کردم که یک کسی هست که من را نجات دهد، یک قدرت بینهایتی هست. امام فرمود: همان چیزی که دلت به آن تعلق گرفت، همان وجودی که احساس کردی میتواند تو را نجات دهد، این، همان خداست، این همان وجود بینهایت است که فطرتت بر وجود آن گواهی میدهد. این بهترین راه برای انسان است که بخواهد به منکرین، خدا را اثبات کند.
بهترین راه احساس وجود خدا برای غیر منکرین
اما عدهای منکر وجود خدا نیستند،برای اینهایی که منکر نیستند، چطور خدا را اثبات کنیم؟ بهترین راه احساس وجود خدا،پاک نگه داشتن قلب است. ممکن است که این موقعیت برای ما پیش نیاید که در کشتی بشینیم و در حال غرق شدن باشیم، اما خطرات دیگری همانند طوفان دریا هست، ولی اگر بخواهیم همیشه خدا را احساس کنیم، نباید بگذاریم به جایی برسیم که مواجه با خطر شویم و بعدا به خدا روی بیارویم! اگر بخواهیم خدا را احساس کنیم، باید مدتی دل را پاک نگهداریم، و چند وقت گناه نکنیم، آنوقت خواهیم دید که نور خدا چطور در آیینه قلبمان میتابد و تمام وجودمان را روشن میکند.
نمونههای فراوانی از این قبیل وجود دارد که عدهای در اثر گناه نکردن به نور ایمان رسیدهاند. و حتی عدهای به گونهای شدهاند که چشمشان نابینا بوده ولی نور قرآن را میدیدهاند، نور آیات خدا را میدیدند، اگر ما هم همین کار را انجام دهیم، یقینا این مسئله برای ما هم اتفاق خواهد افتاد. برای انسان سخت نیست یک مدتی تمرین کند و هنگامی که طعم شیرین احساس وجود خدا را چشید، دیگر از این حالتهای زیبا دست برنمیدارد.
تا اینجای مطالب، آیات انفس را بررسی نمودیم و برداشتمان را و نتیجههایی را که از آیات انفس میتوانستیم برای شناخت خدا بگیریم، بیان نمودیم. و به اینجا رسیدیم که خدای متعال سرچشمه همه خوبیها و زیباییهاست، او معدن عظمت، و معدن زیبایی است، همان معدن بی نهایتی که وجود ما به آن میل شدید دارد و در هنگام خطر از او استمداد میطلبد. در اینجا یک سوال مطرح میکنیم و به آن پاسخ میدهیم و این بحث را به پایان میرسانیم.
منشا شرور چیست؟
اگر خدا همه وجودش خوبی و زیبایی و هستی مطلق است، پس این شروری که در عالم وجود دارد! اینها را چه کسی خلق میکند؟ آیا خدا منشاء شرور است یا اینکه خیر، شرور یک منشاء دیگری دارد؟ آیا شرور منشاء وجودیای غیر از خدا دارند یا ندارند؟ این یک سوال اساسی و مهم است که پاسخ آن بدین ترتیب است: خیر، خدا هیچ شریّ در وجودش نیست، حتی یک ذرهّ ش ر در وجود خدا نیست، و اص لا نمیشودکه اینگونه باشد. چرا که، وجود بینهایت که تمام صفات کمّال در او است، چطور میشودً که تصور کنیم یک ذره شر از او سر بزند؟ چون ش ر، ناشی از نقص است. هر کسی که شرّ دارد، یک نقصی دارد که این شرّ نشان دهنده آن نقص وّجودی اوست. خدای متعال که نقصی ندارد تا ش ریّ داشته باشد. مثلاً ظلم کردن، شرّ است، ظلم ناشی از چه چیزی است؟ ظلم ناشی از نقص است. تمام کسانی که ظلم میکنند، در وجودشان نقصی را احساس میکنند، اگر کسی نقصی احساس نکند ظلم نمیکند، اگر کسی نقصی نداشته باشد ظلم نخواهدکرد و خدای متعال چون نقصی ندارد هرگز ظلم نمیکند.
با این توضیحات،پس این چیزهایی که در عالم میبینیم، این همه گرفتاری و بیماری و این همه مشکلات، سیل، طوفان، زلزله، اینها چه میشود؟ جواب اجمالی این سوال این است: خدا منشاء شرّ نیست بلکه منشاء تمام خیرات است و همه این شرور در واقع ناشی از عدم خیر است. یعنی شرّ، یک امر عدمی است. ش ررّ، اصلا منشاءِ وجودی ندارد. مثل تاریکی، که تاریکی امری عدمی است. تاریکی از چه چیزی به وجود میآید؟ از نبودن نور. زمین وقتی که تاریک میشود چه اتفاقی میافتد؟ وقتی زمین روشن است نورش از چیست؟ نورش از خورشید است. نور، منشاء وجودی دارد و از خورشید میرسد اما وقتی زمین تاریک میشود، آیا تاریکی هم منشاء وجودی دارد، همانطور که نور منشاء وجودی دارد؟
آیا مثل خورشید که به ما نور میدهد یک ستاره یا کره دیگر هم داریم که به ما تاریکی میدهد؟ خیر،پس همچنانکه تاریکی منشاء وجودی ندارد و یک امر عدمی است، شرّ هم یک امر عدمی است. وقتی ما به خدا توجه داریم و به سوی خدا میرویم به خیرات میرسیم، به کمال میرسیم، به خوبیها و مهربانیها و زیباییها میرسیم اما وقتی از خدا دور شدیم، وقتی به خدا پشت کردیم، چون به خوبیها و خیرات و منبع همه زیباییها پشت کردهایم، دچار تاریکی و دچار شرّ میشویم. کما اینکه وقتی زمین رو به سوی خورشید میکند، آن قسمتی که رو به خورشید دارد، نور خورشید را دریافت میکند و آن قسمتی که به خورشید پشت کرده است دچار تاریکی شده است، چون نور را دریافت نمیکند،و نیازی نیست که بگوییم برای تاریکی منبعی وجود دارد.
بعضیها دچار این اشتباه شدهاند و در برخی از ادیان مثل دین زردتشت، این برداشت اشتباه وجود دارد که فکر میکنند، شرور یک منشاء و معدن جداگانهای غیر از خدا دارد. لذا میگویند: ما یک خدا داریم به نام یزدان و یک منشاء شرور داریم به نام اهریمن! که برای اهریمن یک وجود مستقل غیر از خدا تصور کردهاند. اینها مثلاً آمدهاند ابرویش را درست کنند، چشمش را هم کور کردهاند. برای اینکه شر را به خدا نسبت ندهند، دچار شرک شدهاند و یک منبع مستقل دیگری برای شرور تصور کردهاند. و این غلط است. شر منشاء وجودی ندارد که نیاز باشد معدنی برای آن تصور نماییم. مثلا جود و بخشندگی از وجود خداست، انسان هم وقتی که به خدا توجه دارد، او هم میبخشد وعطا میکند؛ انسان در این مواقع در معرض نور خدا قرار دارد و ش ریّ تولید نمیشود، اما وقتی انسان نمیبخشد، یعنی توجه به خدا وصفات خدا ندارد، و این انسان دیگر عطا نمیکند و بخشنده نیست و در نتیجه بخل تولید میشود، این بخل است که شر میشود. یا وقتی که ما مهربان هستیم یعنی در معرض نور مهربانی خدا هستیم و خودمان را در معرض این نور که قرار دادهایم و از ما هیچ شری تولید نمیشود، اما وقتی که خودمان را دور از این نور مهربانی خدا کردیم و نخواستیم که مهربان باشیم،آنوقت خشن میشویم و این خشونت ش ر تولید میکند. در واقع، این عدم مهربانی است که شر تولید میکند، این عدم جود و بخشش است کّه بخل تولید میکند، این عدم عدل است که ظلم تولید میکند، و در واقع این شرور را باید ناشی از عدم توجه به خدا بدانیم.
برای اینکه این مسئله را به درستی بررسی کنیم، این تقسیمبندی را باید گفت که شرور دو قسمت هستند؛ 1. شرّ، عدمی است. 2. شر، وجودی است. شر عدمی یعنی همین چیزهایی که ناشی از عدم خیر بود، مثل بخل و ظلم و خشونت که ناشی از عدم خیر است و یک قسمت از شرور هم، شرور وجودی است.
ممکن است گفته شود؛ سیل و زلزله و امثال اینها چه ارتباطی به خشونت ما دارند؟ و چه ربطی به بخل ما دارند؟ و چه ربطی به ظلم ما دارند؟ وقوع سیل و زلزله که دست انسان نیست، و در این بلایا انسانهای بسیاری کشته میشوند، و مثلامثلاً در این طوفانهای شدید، تعداد زیادی بیخانمان میشوند؟
جواب این است که: این شروری را که فکر میکنیم با منشاء وجودی در طبیعت وجود دارند، به شر مطلق و شر نسبی تقسیم میکنیم؛ آیا آنچه که در عالم وجود دارد از جمله این طوفان، سیل و زلزله ش ررّ مطلق است یا شر نسبی است؟
کسی نمیتواند بگوید که اینها شر مطلق هستند، اصلا شر مطلق معنا ندارد. یعنی پدیدهای که هیچ خیری در وجودش نباشد و به طور کامل ویرانگری و تًخریب باشد و هیچ منفعتی نداشته باشد!، اصلا وجود ندارد. پس شر مطلق در عالم نیست. این شرور نسبی هستند، نسبی هستند یعنی هم خیر است و هم شر، به عبارت کاملتر؛ یعنی برای یک عده ممکن است شر باشند و برای یک عده خیر داشته باشند. مثل زلزله. زمین و طبیعت نیاز به زلزله دارند،طوفان برای طبیعت نیاز است، اگر طوفان نبود، امکان زندگی در این عالم وجود نداشت. باید طوفان باشد. اما این طوفان برای کسانیکه خانههای سستی در معرض طوفان میسازند، شر میشود. و دلیل شر شدن آن به خاطر این است که ما اشتباه کردهایم و در جاهایی که طوفان میآید،خانه ساختهایم؛ آن هم خانهای که مستحکم نیست. زلزله برای طبیعت خیر است و برای پوسته زمین و تمام کره زمین نیاز است! زلزله مثلِ عطسه برای انسان است. انسان وقتی عطسه میکند، چطور تمام بدنش میلرزد؟ انسان نیاز به این عطسه دارد. همینطور زلزله برای زمین نیاز است، حالا اگر کسی آمد و روی گسل خانهای ساخت، آن هم خانهای که مستحکم نبود، اگر خانهاش ویران شد، باید بگوییم خدای متعال شرّ تولید کرده است؟ خیر، انسان خودش شر تولید کرده؛ که خانه سست را در جایی ساخته است که گسل وجود داشته و امکان زلزله در آنجا بودهاست.
از کجا باید فهمید که در کجا خانه بسازیم؟ از راه تجربه و از راه علم؛ خدا به انسان عقل داده، و استعداد تجربه کردن داده است که انسان بفهمد اینجا گسل است، نباید اینجا خانه ساخت یا به انسان عقل داده، عقل به انسان میگوید محکمکاری کن و خانهات را محکم بساز. اتفاقا این پیشرفتی که انسان، امروز در مهندسی ساختمان کرده به خاطر همین موضوع است، که انسان متوجه شده باید طوری خانه بسازد که زلزله آن را خراب نکند یا در جایی خانه بسازد که روی گسل نباشد. و بدین ترتیب دیگر شر تولید نمیشود. این شر در حقیقت، به خاطر عدم اطلاع و عدم آگاهی ما بود. ولی این زلزله برای طبیعت کاملا خیر است.
یک بخش دیگر از شرور، غیر از شرور طبیعی است؛ و آن شروری که انسان تولید میکند. مثل اینکه یک انسانی، یک نفر را میکشد. این ش ر تولیدی از خدا نیست، این ش ر تولیدی برای انسان است، برای انسانی است که نخواسته مهربان باشد، در حالی که خدا به او گفته است که مهربان باشد.
یا گاهی اوقات به خاطر خشونت نیست. بلکه تولید شر توسط انسان به خاطر این است که انسان آگاهی ندارد. و تولید شر به خاطر عدم اطلاع و عدم آگاهی است. مثلاً پدر و مادری از اینکه چگونه باید نطفه فرزندشان منعقد بشود اطلاعی ندارند، و نمیدانند که خوردن برخی غذاها، چه خطرات و چه آسیبهایی میتواند برای فرزندشان داشته باشد و او را دچار اختلالات جسمی کند. چون اطلاع ندارند، در اثر بی اطلاعی یا فراموشی یا بر اثر اینکه اطلاع داشته ولی سهل انگاری کردهاند، و توجه نکرده یا این هشدارها را خیلی جدی نگرفتهاند، )مث لالاً دخانیات و مشروبات الکلی مصرف کرده( و کارهایی کردهاند که فرزندانشان دچار اختلالات جسمی شده است و این شرور را نمیشودبه خدا نسبت داد، این شری است که انسان در اثر عدم اطلاع یا عدم توجه به هشدارها تولید کرده است.
این شرور همه به خاطر خود انسان است، که اینها را یا جاهلانه یا آگاهانه یا غافلانه تولید کرده است .خدای متعال تمام این نکات را به ما گفته است که مراقب باشید این کارها را انجام ندهید تا گرفتار این معضلات و مشکلات نشوید. پس باز هم خدای بزرگ هیچ نقشی در تولید این شرور ندارد و تولید شرور از انسان است.
لذا خدای متعال میفرماید: «ما أَصابکََ م نِنْ حَسَنَهٍ فمَِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابکََ مِ ننْ سَیِّئَهٍ فمَِنْ نفَسْ کِکَ )79 نساء(» هر خیری به شما میرسد از من است و هر شری که به شما میرسد از خودتان است. خدا منشاء شر نیست و یک ذره هم شر تولید نکرده و نخواست که حتی ذرهای شر هم تولید شود. حتی اگر به ما قدرت تولید شر را داده، این قدرت تولید شر برای این نیست که ما شرّ تولید کنیم. بله، خدای متعال بدن انسان را طوری خلق کرده است که بتواند به دیگران آسیب بزند اما به ما فرموده است که هرگز به کسی آسیب نزن. خدا به گونهای دست انسان را خلق کرده که این دست بتواند بزند و بتواند نوازش کند. حالا اگر کسی بخواهد بزند، آیا باید گفت خدا باید فوراً جلوی او را بگیرد؟ اگر بگوییم خدا فوراً باید جلوی این را بگیرد، در واقع دچار اشتباه شدهایم، یعنی خواهان این شدهایم که خدا جبر را در نظام عالم حاکم کند و اگر جبر در نظام عالم حاکم شود، دیگر انسان رشد نمیکند، چون رشد زمانی حاصل میشود که قدرت اختیار وجود داشته باشد. من وقتی بتوانم بزنم اما خویشتنداری کنم، و نزنم و نوازش کنم، با وجود اینکه میتوانستم بزنم اما نوازش کنم، این کار خیر من چون اختیاری بوده است من را رشد میدهد. و این کار برای من لذت بخش است، و این کاری ارزشمند دارد. اما اگر خلقت اینگونه بود که؛ من تا میخواستم بزنم خدا دستم را فلج میکرد و اصلا در نظام خلقت جبر حاکم میکرد، من دیگر نمیتوانستم دروغ بگویم، من نمیتوانستم بزنم، نمیتوانستم کسی را بُکشم و به نوازش و مهربانی مجبور بودم، و این نوازش و مهربانی برای من رشدی تولید نمیکرد. چون این کار امری اختیاری نبود. لذا خدای متعال تکویناً در نظام خلقت به من اختیار داده است، و من را طوری خلق کرده است که بتوانم آسیب بزنم ولی تشریع ااً اجازه زدن را نداده است.
معنای امر بین الامرین
خدای متعال در قانون وشریعت فرموده است که: هرگز ظلم و تعدی نکن. و این قدرت بر زدن را کنترل کن، تنها برای اینکه با وجود این قدرت، کار خیر انجام دهی و با وجود این قدرت، کار خیر تو ارزشمند شود. و سپس این کار خیر به تو لذت خواهد داد؛ این چنین است که ائمه علیهم السلام فرمودهاند: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» نه جبر کامل است و نه اختیار کامل، جبر کامل این است که هم تکوین ا و هم تشریع ا جبر باشد که اینگونه نیست. تفویض کامل یعنی هم تکوینا تفویض و اختیار باشد وً هم تشریع ا اخًتیار داشته باشیم، یعنی تشریع ا خدا بگوید چه بزنی و چه نزنی برای من یکی است و برای تو همً فرقی نمیکند،نه، این هم نیستً. نه جبر کامل در هر دو عرصه تکوینا و تشریعا و نه تفویض کامل در هر دو عرصه، بل امر بین الامرین، امر بین امرین به چه معناست؟یعنی تکوینا مختار هستیم و میتوانیم بزنیم اما تشریع ا مختار نیستیم و مجبوریم. جبر تشریعی و اختیار تکوینی، این دو انسان را رشد میدهد، معنای) بلً امر بین الامرین( همین است جبر تشریعی در کنار اختیار تکوینی.
بنابراین خدای متعال اگر به انسان قدرت تولید شر را هم داده است، به این خاطر است که انسان به رشد برسد، و نخواسته که کسی شر تولید کند. لذا خدا هرگز هیچ شری از خودش تولید نمیکند، و هرگز تولید نکرده و به انسان هم هرگز اجازه تولید یک ذره شر را هم نداده است و نمیدهد و نخواهد داد. میفرماید؛ این قدرت تولید شر در حد همین است که قدرتش را داری و یک ذره هم نباید شر تولید کنی، این قدرت را به تو دادهام که کار خیر ارزشمند انجام دهی. )و در مباحث آینده به این مطالب ادامه میدهیم(.
جمع بندی نهایی برای شناخت این است که؛ در محور اول که هدف از خلقت باشد، باید خالق و مخلوق را بشناسیم، و خالق را از دو راه از آیات آفاق و آیات انفس شناختیم که در این بحث به آن پرداخته شد و اما در بحث بعدی گفته خواهد شد که؛ خدای متعال چرا انسان را خلق کرده و آنجا برای اینکه به این پاسخ برسیم، مخلوق را،)یعنی انسان را(، باید یک بررسی اجمالی نمود تا از راه شناخت خالق و مخلوق بشود به این پاسخ رسید که چرا خدا انسان را آفریده است؟
خلاصه مباحث گذشته:
در مباحث گذشته به این موضوعات پرداخته شد:
انسان چرا باید دیندار باشد و دین چیست و چگونه باید دیندار بود؟ برای پاسخ به این سوالات دانستیم که؛ ابتدا باید انسان را بشناسیم که انسانشناسی مقدمه دینشناسی و خداشناسی است،بدون شناخت انسان نمیشود دین و آنچه که در دین برای انسان بیان شده است را به درستی شناخت.
اما راه شناخت انسان، و محورهای اساسی و اصلی مربوط به شناخت انسان، عبارتند از؛ یک: هدف از خلقت انسان. دوم: راه رسیدن به هدف .سوم: راهنمای رسیدن به هدف چهارم: وسیله حرکت.
پنجم: چگونگی حرکت. ششم: موانع رسیدن به هدف .هفتم: چگونگی مبارزه با موانع.
این هفت محور، چهار محور اساسی دارد که شناختِ هدف، راه، وسیله و موانع است، اما هدف از آفرینش که مهمترین محور در بین این مسائل است چگونه باید شناخته شود؟ از طریق شناخت خالق و مخلوق. اما راههای شناخت خالق؛ راه آیات آفاق و آیات انفس است که به آن پرداخته شد،یعنی از راه آیات آفاق و آیات انفس _نشانههای خدا در پیرامون انسان و نشانههای خدا در درون وجود انسان_ و نتیجه به دست آمده از آنها در شناخت و معرفی خدای متعال، این شد که؛ "الله" یعنی همان معشوق بینهایت که بینهایت بزرگ است و در تمام مراتب وجودش بینهایت است و سرچشمه بینهایت همه خوبیها و زیباییها و مهربانیهاست. معدن بینهایتِ مهربانی، پاکی، زیبایی، هوشمندی، دقت، آزادی، علم، حیات، شادی، لذت، سرور، لطافت، ظرافت و طراوت است. معشوقی که انسان میل شدید برای رسیدن به او دارد. این معنای خداست و این تعریف الله است، وجود بینهایتی که در ذات و صفات و افعال خود، بینهایت است. بینهایت، در ذات بزرگتر و برتر از همه موجودات است، در صفات بینهایت صفت دارد و در هر صفتی بینهایت است و در افعال، میتواند بینهایت فعل را در آن واحد با تمرکز انجام بدهد.
این وجود بینهایت با همه این کمالاتی که دارد، هیچ نقصی در وجود او راه پیدا نمیکند و هیچ نقصی در وجود او ایجاد نمیشود.
علت و غایت خلقت انسان
خدای متعال چرا هستی را آفرید؟ و چرا انسان را خلق کرد؟ و علت آفرینش چه بود؟ سوال «چرا آفرید؟» تقسیم میشود به دو سؤال: یک؛ چه چیزی باعث شد بیافریند؟ علت خلقت چه بود؟ «به تعبیردیگر» انگیزه خدا برای خلقت چه بود؟
دوم؛ هدف از آفرینش چه بود؟ یعنی غایت خلقت انسان چیست؟ یعنی باید علت خلقت وغایت خلقت را مورد بررسی قرار داد.
علت خلقت انسان
اما سؤال اول: علت خلقت چیست؟ چه چیزی باعث شد که بیافریند؟ آیا خدا بیهوده آفریده است؟ آیا از سر بیکاری خلق نمود؟ آیا نیاز داشت به اینکه بیافریند؟ آیا اگر نمیآفرید نقصی در او پدید میآمد؟ آیا مجبور شد که بیافریند؟ آیا برای نشان دادن قدرتش آفرید؟ آیا برای فخر فروشی و خودنمایی آفرید؟ آیا از روی خلاقیت خلق نمود؟ یعنی )نعوذ بالله( دائمادائماً مثل یک ماشینی که کار میکند و دست خودش نیست و یا مثل یک خطاطی که دائما باید خط بنویسد، آیا خدا هم چون خلاق بود و خلاقیت او اقتضا میکرد از ترس اینکه )نعوذ بالله( خلق کردن یادش نرود، دائم ااً خلق میکند؟ )مثل خطاطها که برای بدخط نشدن باید دائما خط تمرین کنند( آیا خدا هم اینگونه است؟ یا اینکه خدای متعال از سر رحمت آفرید؟
رحمت خدا و اراده بخشش و احسان، سبب خلقت انسان
علت خلقت انسان، رحمت بی انتهای خدای متعال است که از روی رحمت آفرید. زیرا اگر هر جواب دیگری غیر از رحمت داده شود، باعث تصور نقص در خدای متعال میگردد. چرا که بینهایت یک وجود کاملی است و هیچ نقصی در او راه ندارد. باید پاسخی داده شود که منجر به فرض نقص در وجود او نشود.
اگر گفته شود خدا انسان را بیهوده آفریده است؛ این سخن منجر به تصور یک نقص برای خدا خواهد شد، آیا خدا کار بیهوده میکند؟ خیر، کسی که کار بیهوده میکند که یک نقصی دارد. مثلاً کسانی که اختلال ذهنی یا اختلال روانی دارند کار بیهوده میکنند.
بی نیازی خداوند به خلق انسان
خلقت از روی نیاز هم منجر به فرض نقص میشود. یا خلقت از روی قدرتنمایی، این هم نقص است. یعنی میل و نیاز دارد به اینکه خودنمایی کند که این دور از شأن خدای متعال است. کسانی که میل دارند خودشان را نشان بدهند تا دیگران به آنها توجه کنند، به خاطر نقصی یا احساس کمبودی است که در وجودشان است .و برای جبران این کمبود درونی، به دنبال خودنمایی هستند تا دیگران به آنها توجه کنند .
خلقت از روی خلاقیت هم منجر به فرض نقص میشود؛ یعنی خدای متعال اگر خلق نکند به جایی میرسد که نمیتواند خلق بکند! مثل خطاطی که نیاز به تمرین مداوم دارد تا شکل خطوط را فراموش نکند. آیا خدا هم اینگونه است؟ خیر، اینها همه منجر به فرض نقص میشود.
خلقت بر مبنای رحمت، دیگر از سر نقص نیست بلکه دلالت بر کمال دارد. زیرا رحمت یک کمال است. وقتی کسی میبخشد، و مثلاً شخصی که با شما مهربان باشد، و از سر مهربانی یک چیزی به شما ببخشد، آیا معقول است که بگوییم چرا بخشیدی؟ اگر کسی از روی مهربانی چیزی را به انسان بخشید، آیا او میتواند به او بگوید: چرا بخشیدی؟ اگر بپرسد، در جواب این پرسش خواهد گفت: دوستت داشتم و از سر مهر و محبت بخشیدم. خدا هم همینطور است، یعنی از شدت مهربانی انسان را آفرید.
بعد از حکم عقل به خلقت بر مبنای رحمت، باید دید قرآن درباره علت خلقت، اشاره به چه چیزی دارد؛ حضرت حق در سوره هود آیه 119 علت خلقت را بیان فرموده است: «إِلَّا مََن رحَّمَِ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُُم» همین بیان قرآن کریم کافی است) لذلک خلقهم(، من به خاطر همان رحمت انسانها را آفریدم. این جمله کاملا واضح و روشن است. هیچ تفسیری برخلاف این هم از کسی بیان نشده است.
هدف از خلقت انسان
اما غایت خلقت چیست؟ خدا از خلقت بر مبنای مهر، چه هدفی دارد؟ آیا خدا بعد از خلقت انسان،او را رها کرده است؟ در این خلقت، انسان قرار است به کجا برسد؟
این غایت خلقت، غایت و هدفی است برای انسان، تا بداند هدف از خلقت او چه بوده است و به کجا باید برود.
اینکه میگوییم هدف از خلقت چیست؟ هدف یا همان غایت چیست؟ در واقع انسان به دنبال این غایت میگردد. اینجا نباید در نحوه طرح سوال، اشتباه و خلط ایجاد کنیم.
وقتی میگوییم هدف از خلقت چیست؟ در واقع، هم باید علت خلقت را بدانیم و هم باید غایت را شناخت. وقتی میگوییم غایت چیست، یعنی این غایت،غایتی است که خدا برای ما قرار داده است.
متکلمین میگویند: این معنا ندارد که برای خدا غایتی فرض کنیم.
بعضی در این نحوه سوال اشکال کردهاند و میگویند: کسی دنبال غایت است که نقصی دارد و میخواهد به یک هدفی برسد.
اما برای خدای متعال نمیتوان غایتی فرض نمود )یعنی نباید طوری سوال را مطرح نمود که اشکال و اشتباهی داشته باشد(
برای توضیح دقیق این سوال اینگونه باید گفت؛ خدا برایِ خلقت انسان غایتی قرار داده است، انسان به دنبال فهمیدن این غایت است که هدف از خلقت از روی رحمت، قرار است او را به کجا برساند؟ این نقطهای که میگوییم؛ )به کجا برساند؟( این غایت خلقت ماست که خدا این غایت را هم از سر رحمت برای ما قرار داده است. از سر رحمتش میخواهد ما را به غایتی برساند. غایت چیست؟ ما را خلق کرد تا به کجا برسیم؟
آیا انسان را برای عبادت خلق کرد، که فقط عبادت کند؟ یا خلق کرد تا معرفت پیدا کند؟ و خدا رابشناسد، آیا انسان را برای آزمایش و امتحان خلق نمود؟ پاسخ صحیح کدام یک از اینهاست، یا اینکه جواب دیگری وجود دارد؟
این پاسخها همه میتواند به نوعی جواب به هدف از خلقت باشد، اما آن غایت نهایی نیستند. انسان به دنبال غایت نهایی میگردد و اهداف میانی یا مقدماتی با آن هدف نهایی تفاوت دارد. اهداف مقدماتی نمیتواند جواب این سؤال را بدهد که خدای متعال انسان را برای چه غایتی آفرید؟ پاسخ عبادت و معرفت، هدف غایی نیست، بلکه اهداف مقدماتی است.
آزمایش و ابتلا و امتحان و فرصت رشد دادن، اینها هم هدف غایی نیستند، بلکه اهداف مقدماتیاند.
اگر میخواهیم هدف غایی را درک نماییم باید به دنبال جواب این سؤال باشیم که اینها ما را به کجا میرسانند؟ عبادت و معرفت و خداشناسی و امتحان آزمایش و فرصت رشد، اینها همه وسائلی است که میخواهد بشر را به یک مقصدی برساند. این موارد میخواهد انسان را به کجا برساند؟ و آن مقصد چیست؟ پاسخ به این سؤال است که میتواند خیلی از مشکلات را حل نماید. اگر بخواهیم این غایت را به دست بیاوریم و بر اساس فطرت به این غایت برسیم، باید بدانیم انسان چه موجودی است؟
قبلا بیان شد که؛ برای شناخت هدف، باید خالق و مخلوق را شناخت. خالق را شناختیم و گفتیم خدا بینهایت است و هیچ نقصی در او نیست. این شناخت منجر به شناسایی علت خلقت شد که بر مبنای رحمتِ حضرت حق بود.
اما غایت خلقت چیست؟
اگر بخواهیم غایت را بشناسیم باید ببینیم انسان چه موجودی است؟ ببینیم خدای متعال چه چیزهایی در وجود انسان قرار داده است تا از روی این ویژگیها بتوانیم غایت را تشخیص بدهیم.
تعریف انسان
انسان را چگونه میشود شناخت؟ تعریفهایی که از انسان شده، چه تعریفهایی است؟ معمو لالاً تعریفهای انسان، گنگ و مبهم است. بله ممکن است در منطق و فلسفه انسان را اینطور تعریف کرده باشند: انسان حیوان ناطق است.
یا ویژگیهای انسان را گفته باشند به اینکه؛ انسان مختار است، انسان موجود انتخابگر است. یا برخی اینطور گفتهاند: انسان موجود ناشناختهای است و نمیشود او را شناخت.
اتفاقاً انسان را به راحتی میتوان شناخت و تعریف انسان به اینکه؛ مختار است و عاقل است و یا حیوان ناطق است، شناخت کاملی از انسان را ارائه نمیدهد. باید یک شناخت زیربنایی از انسان پیدا کنیم تا بعد ویژگیهای او را هم به این زیر بنا اضافه کنیم. و میخواهیم ماهیت انسان را بشناسیم.
چگونه این شناخت برای ما حاصل میشود؟ از راه توجه به آرزوها و خواستههای هر انسان، میتوانیم یک شناخت اجمالی از انسان پیدا کنیم. همان امیال درونی انسان که آیات انفسی شناخت حضرت حق است. از راه آرزوها و خواستهها میشود انسان را شناخت. آرزوها و خواستههای هر انسانی این است که؛ هر انسانی زندگی و حیات جاودان میخواهد، زیبایی و قدرت و ثروت بینهایت را طالب است، و آزادی، مهر و محبت، دانایی، توجه و شهرت و لذت بینهایت را میخواهد.
اینها نشان میدهد که سقف خواستههای انسان، بینهایت است. این مطلب را همگان قبول دارند که سقف خواستههای انسان بینهایت است. برخلاف حیوان که سقف خواستههایش بینهایت نیست و محدود است. اما انسان، سقف خواستههایش هرگز حد ندارد و خدای متعال این ویژگی را در انسان قرار داده است. از راه خواستهها میتوانیم انسان را اینگونه تعریف کنیم که انسان موجود بینهایت خواه است. این تعریف میتواند تعریفی اجمالی و تقریبا دقیقی از انسان باشد، البته در ادامه مباحث خواهیم گفت که جن و ملک هم بینهایتخواه هستند اما اینجا این تعریف انسان،نسبت به حیوان است. نتیجه این تعریف این است که: وجود بینهایت از روی رحمت، موجودی بینهایتخواه آفریده است.
عبارت از روی رحمت یعنی قرار است خدای متعال بخشش و عطایی کند. با این توضیح؛ علتاینکه وجود بینهایت از روی رحمتش موجود بینهایتخواه میآفریند چیست؟ عقل میگوید: تا به انسان عطای بینهایت کند.
اگر آن وجود بینهایت از سر رحمت موجود بینهایتخواه میآفریند _جواب واضح میشود_ یعنی؛ برای این میآفریند که به او هم بینهایت بدهد. که او را سر سفره بینهایت خود بنشاند. اگر نمیخواست او را سر سفره بینهایت بنشاند که او را بینهایتخواه نمیآفرید.
اگر میگوید او را از سر رحمت آفریدم، یعنی میخواهد او را سر سفره بینهایتخواه خود بنشاند.
بنابراین میگوییم غایت خلقت این است: «خدا انسان را آفریده تا به انسان عطای بینهایت کند.
انسان را آفریده تا هر چه دارد به او بدهد و او را مثل خود کند» در این جملات دقت لازم است.
همه انسانها این جواب قانع کننده را میپذیرند. خدا ما را آفریده تا هر چه خودش دارد به ما بدهد، این قانع کننده است و برخلاف آن جوابهایی است که به جای غایت،هدف مقدماتی را بیان میکنند.
اگر غایت خلقت عبادت باشد؛ قانع کننده نیست، چرا که اگر اینگونه گفتیم، سوال بعدی این است که؛ عبادت کنیم که به کجا برسیم؟ و چرا باید فقط عبادت کنیم؟ لذا این جواب کامل و قانعکننده نیست، گرچه جواب صحیحی است اما تمام جواب را در بر نمیگیرد و بخشی از جواب است.
اما پاسخ عطای بینهایت،هم برای بچههای خردسال و هم برای انسان بزرگسال و تحصیلکرده قانع کننده است. در هر رشتهای هم که باشند، این جواب آنها را قانع میکند و پاسخی برای سؤالشان است. پس قانعکنندهترین جواب برای این مسئله که غایت خلقت چیست، این است که بگوییم: خدا انسان را آفرید تا هر چه دارد به او بدهد، خدا خواست موجودی بیافریند که مثل خودش باشد. لذا ابتدا اراده فرموده که بخشش کند و اینگونه نیست که اول خلق کرده باشد بعد بگوید: تو را خلق کردم، اکنون چه میخواهی؟ کارهایی انجام بده تا شاید چیزهایی به تو عنایت کنم،اینطور نیست. خدای متعال قبل از اینکه انسان را خلق کند، اراده کرده است که بخشش بینهایت داشته باشد و تمام صفات بینهایتی را که در وجود خود دارد را به انسان ببخشد، و چون این اراده را نموده، پس باید خلق کند تا کسی به وجود بیاید و بعد ببخشد.
مقام و جایگاه و ظرفیت انسان
نحوه خلقت، به همراه اراده عطای بی نهایت، چگونه باید باشد؟ خلقت انسان، همراه با گنجایش دریافت صفات بینهایت و قابلیت اتصال با بینهایت است .انسان باید قابلیت درک لذت و ثروت بینهایت را داشته باشد. و خدای متعال اراده فرموده و به این صورت، انسان را بینهایت خواه آفریده است. خلقت به این شکل نیست که انسان رفته رفته، کنجکاو و زیادهخواه و بینهایتخواه شده باشد. اگر خدا اراده نمیکرد که به انسان بینهایت بدهد، هیچ انسانی بینهایتخواه نمیشد.
او اراده کرده که انسان را به بینهایت برساند که انسان بینهایتخواه شده است. او خواسته که ما بینهایتخواه باشیم، و اصلا تمام هویت انسان این است که بینهایتخواه باشد، کسی که بینهایت-خواه نیست، انسان نیست و خدا تمام انسانها را اینگونه آفریده است. لذا در تعریف انسان باید گفت:
انسان موجودی است که ظرفیت بینهایت و قابلیت دریافت صفات بینهایت را دارد. کما اینکه باید در تعریف خدا، حتما واژه بینهایت را به کار ببریم و باید برای ترجمه تمام صفات خدا از واژه بینهایت استفاده کنیم.
مثلا وقتی میگوییم خدا کریم است یعنی بینهایت بخشنده است. اینجا هم در تعریف انسان، اگر از واژه بینهایت استفاده نکنیم به خطا رفتهایم و نتوانستهایم انسان را درست معرفی نماییم و بشناسیم. اینجا هم باید بگوییم که؛ هر تعریفی از انسان، باید واژه بینهایت را داشته باشد.
انسان موجودی بینهایتخواه است که ظرفیتی بینهایت دارد و خدای متعال این ظرفیت بینهایت را در وجود انسان قرار داده است .موجودی که قابلیت دریافت صفات بینهایت را دارد، و موجودی ابدی است یعنی تا بینهایت میماند، و تمام این مطالب و تعاریف درست است.
حضرت امیر )علیه السلام( فرمود: )خلقتم للبقاء لا للفناء( شما برای بقاء خلق شدهاید نه برای فناء،و اینگونه باید انسان را تعریف کرد. عبارتهای صحیح دیگری که در تعریف انسان میتوان گفت، این است که؛ انسان بذر بینهایت است. انسان تجلی بینهایت و برترین تجلی بینهایت است، و مَثَل اعلای خداست، موجودی که خدا همه صفات بینهایت خودش را میخواهد به این موجود،ببخشد.
حتی خدا انسان را به گونهای خلق فرموده که قابلیت دریافت صفات ذات خدا را هم داشته باشد. برخی از صفات خدا، صفات فعل است و برخی دیگر،صفات ذات است و صفات ذات مثل حی بودن، مرید بودن، عالم بودن، قادر بودن، اینها صفات ذات خداست. اینها را هم خدا به انسان میبخشد. لذا در روایت است که؛ خدای متعال در روز قیامت،در قسمت بالای کارت دعوتی که به مومنین برای ورود به بهشت داده است؛ این چنین با خط خود مرقوم فرموده است: «من الحی الذی لایموت الی الحی الذی لایموت»، این دعوت از کسی که زنده ابدی است و هرگز نمیمیرد برای کسی که او هم زندهای است که الی الابد هرگز نمیمیرد )یعنی انسان(.
حتی در بعضی روایات هست که خدای متعال به ملائکه دستور میدهد به انسان اینگونه سلام دهند؛ )یا اینکه ملائکه اینگونه به انسان سلام میدهند(: «السلام علی الحی الذی لایموت الی الحی الذی لایموت» خدای متعال اینطور تمام صفاتش را، حتی صفات ذاتش را به انسان عطا مینماید. در یک کلمه باید گفت؛ خدای متعال انسان را آفریده تا او را مثل خودش کند. خدای متعال به انسان چک سفید امضا داده است که انسان میتواند در جای مبلغ این چک، بنویسد بینهایت و باید چنین نوشت و اگر انسان چیزی کمتر از بینهایت بنویسد به خودش ظلم کرده است. بینهایت زیبایی، بینهایت قدرت و آزادی، بینهایت ثروت وباید فکر کنیم که اگر؛ بینهایت قدرت و بینهایت زیبایی داشته باشیم چه میکنیم؟ و این حالت چقدر لذتبخش است، اگر انسان به این حد برسد چگونه خواهد شد؟ شاید برخی نتوانند چنین حالتی را برای انسان متصور شوند، به این علت که؛ فکر میکنند چنین چیزی شدنی نیست .در حالی که اتفاقاً قضیه این است که انسان برای این خلق شده است که تمام آرزوهای او در رسیدن به بی نهایت خلاصه شود، و باید همیشه در انتظار رسیدن به آن باشد.
انسان باید بینهایت زیبایی و قدرت را داشته باشد و اگر کمتر از این را کسب کند، زیان دیده است. و کسانی که کمتر از این را بخواهند و به دنبال کمتر از این باشند، و زیبایی و قدرت و ثروت محدود بخواهند، بعد از ورود به ملکوت زجر خواهند کشید و ملکوت برای آنها همانند جهنم میگردد. اما کسانی که بینهایت زیبایی را خواستند و به بینهایت زیبایی رسیدند،در نتیجه در ملکوت بهلذت بینهایت میرسند. اما برای اینکه انسان به این معدن برسد، خدای متعال برای او امکاناتی قرار داده است، و تمام هستی را برای او آفرید.
غایت خلقت انسان و هستی
در طرح سوالات؛ هدف از خلقت و چرایی آفرینش،باید بین غایت خلقت انسان و غایت خلقت هستی تفاوت قائل باشیم؛ اینها دو سوال هستند. 1- هدف از خلقت انسان چه بود؟ 2- هدف از خلقت هستی چه بود؟ این دو را نباید باهم مخلوط نمود.
در قرآن به طور جداگانه پاسخ هر یک داده شده است؛ هدف از خلقت انسان، در مطالب گذشته تبیین شد که برای رسیدن به بینهایت خلق شده است. اما هدف از خلقت هستی چیست؟ خدای متعال چرا هستی را آفرید؟
هستی را هم خدای برای انسان آفریده است، چون قرار است که به انسان عطای بینهایت کند و او را به بینهایت برساند، خدای متعال، امکانات و لوازم رسیدن به بینهایت را برای انسان خلق کرده است.
این انسان محل زندگی و محل رشد میخواهد. مثلاً شما اگر قرار باشد فرزندتان را یا یکی از عزیزانتان را به دانشگاه بفرستید تا رشد کند و به درجات عالی علمی و اجتماعی برسد، چه کار باید بکنید؟ باید او را به دانشگاه ببرید.
خداوند متعال، تمام هستی را برای انسان آفریده است؛ «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» هر چه هست برای انسان است )حتی خدای متعال بر این مطلب تأکید فرموده است.( مگر در زمین چه چیزهایی وجود دارد؟ در بحث آیات آفاق، مطلب این است که؛ آنچه زیبایی در زمین است و تمام مناظر زیبا و تمام حیوانات زیبا و رنگارنگ و آبشارها، کوهها و دشتها و هرچه که در زمین است، هر رنگآمیزی که خدای متعال در گلها، و پر پرندگان و.... هر چه که آفریده برای انسان آفریده است. اگر طاووس را زیبا خلق کرده، برای خود طاووس نیست، و این لطف برای انسان است نه برای طاووس. مثلاً خدای متعال،چشماندازهای زیبا را برای انسان خلق کرده است نه برای حیوانات. وخواسته با این نشانهها، انسان را به سمت آن معدن بینهایت زیبایی بکشاند. برای انسان تابلوهایی قرار داده تا او را به معدن زیبایی برساند. اگر این معدن بینهایتِ علم و حکمت، عجایب و شگفتیها را خلق کرده، برای این است که انسان به منبع بینهایت علم و حکمت برسد. این عجایب و شگفتیها را برای پرورش استعداد انسان خلق نموده است.
خدای متعال که وجود بینهایت و منبع بینهایتِ سلطه و قدرت است، اسرار و پیچیدگیهای خلقت را آفرید، علت خلقت اسرار چیست؟ علت این است که انسان بداند خدای متعال تا چه اندازه قدرتمند است. و در قرآن کریم فرمود؛ «لتعلموا ان الله علی کل شی قدیر» )ما زمین و آسمان را به این علت خلق کردیم( تا شما بدانید که قدرت خدا بینهایت است. بعد از اینکه انسان دانست خدای متعال قدرتمند است، قرار است به کجا برسد؟ آیا خدا به انسان فخر فروشی میکند؟ خیر،یعنی انسان باید به این معدن بینهایتِ علم و قدرت پی ببرید تا به سوی او حرکت کند و خود را به این معدن بینهایت علم و قدرت متصل نماید.
در وجود خدای متعال فخرفروشی معنا ندارد. مثلاً گاهی انسان به دیگری میگوید؛ من را بشناس که من انسان ثروتمندی هستم، و واقعا نمیدانی من کی هستم؟ این یعنی فخر فروشی و علت آن نقص درونی انسان است که با فخرفروشی به دنبال جبران نواقص است. اما گاهی مثلاً؛ به فرزندمان یا عزیزانمان میگوییم؛ من اینقدر ثروت دارم. یا میگوییم: این ماشین من است و این ساختمانهای من است. آیا علت این اطلاع دادن، در اینجا هم فخرفروشی است؟ خیر، در اینجا میگوید که: من اینها را دارم تا متوجه باشی که هرگاه به پول نیاز داشتی، به سراغ من بیایی. اگر ماشین خواستی یا زمین و ملک خواستی نزد خودم بیایی. این فخر فروشی نیست. بلکه ابراز لطف و محبت و مهربانی است. وقتی خدای متعال میفرماید: «لتعلموا ان الله علی کل شی قدیر»، وقتی میفرماید: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف» من گنجی بودم و خواستم شناخته شوم، این جملات خدا برای فخر فروشی نیست. چطور یک پدر مهربان برای اینکه توسط فرزندانش شناخته شود، میگوید من را بشناسید که اینقدر ثروتمندم و زمین و ماشین دارم، یا امکانات دیگر، در واقع میگوید: تمام این امکانات،برای این است که فرزندان بدانند که پدر آنها این امکانات را دارد تا بعدا از آنها استفاده کنند. خدا هم همینطور است، میگوید:
من اینها را آفریدم تا شما بدانید که من معدن بینهایت قدرت و معدن بینهایت علم هستم و اگر بینهایت قدرت میخواهید به سراغ من بیایید، اگر بینهایت علم و دانایی میخواهید، اینها نزد من است. همچنین خدای متعال، تمام موجودات مختلف زمین را برای انسان آفریده است.
معنای اینکه میفرماید: «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» چیست؟ آیا او شیر را برای ما آفریده، فیل و زرافه، اسب و مار و عقرب و پرندگان،عقاب وجغد و قناری و بلبل، کبوتر و ماهیان دریا را برای ما آفریده است؟ حتی موجودات ریز میکروسکوپی که در آب و در خاک هستند، آیا همه اینها را همه را خدا برای انسان آفریده است؟ بله، از ریز تا درشت برای انسان است. حتی دایناسورهایی که منقرض شدهاند، اینها را هم برای انسان آفریده است. شاید امروز برای انسان، حکمت خلقت دایناسورها و انقراض آنها قبل از خلقت او امری نامعلوم باشد، اما این کار بیهوده نبوده و یک روز انسان به حکمت آن خواهد رسید.
کما اینکه حکمت این کار برای ما واضح و روشن است، و همه اینها برای انسان است، این همه آفریدههای مختلف برای این است که خدا به انسان بگوید؛ای انسان، درایت وتدبیر مرا تماشا کن که چگونه به همه اینها رزق میرسانم.
علاوه بر اینکه تمام اینها برای انسان و برای محیط زیست او نیاز است، در خلقت انسان و طبیعت؛ نیاز به مار و عقرب و سوسک ضروری است، نیاز به پلنگ و شیر و آهو، نیاز به همه اینها وجود دارد. خدای متعال هر آنچه که برای زندگی انسان در عالم، قابل تصور بوده را خلق نموده است و نمیتوان در خلقت او، نقطه ضعف و نقصی پیدا نمود. هرچه که در فکر انسان قابلیت گنجایش را داشته باشد خدای متعال آفریده است. و هریک از این موجودات مأموریت مخصوصی دارند و به خوبی میدانند چگونه باید انجام وظیفه کنند.
یکی باید شکار کند، یکی باید علفخوار باشد، یکی باید زمین را سوراخ کند، یکی باید در دریا شکار کند و دیگری لجنخوار باشد، آن یکی باید دانهخوار باشد، یکی باید میوهخوار باشد. و خدای متعال به همه اینها امر فرموده است که اینگونه باشند و این فهم را به صورت غریزی در وجودشان قرار داده است که باید چه کاری انجام دهند تا این محیط زیست برای انسان آماده شود، که این انسان؛گل سرسبد هستی است در این محیط زیست، زندگی کند و خودش را به بینهایت برساند.
خدای متعال میگوید: دقت کن و اندیشه نما که همه اینها را چطور رزق میدهم؟ از اینکه اینقدر مدیریت من در رزق اینها قوی است، میخواهم چیزی را به تو بفهمانم؛ میخواهم بگویم: به مدیریت من اعتماد کن، من که به این حیوانات رزق و روزی میدهم، آیا شدنی است که رزق تو را فراموش کنم؟ به من اعتماد کن. خدا به موسی فرمود: " من کسی هستم که از آن کرم ریزریزِ درون یک سنگ کوچک در زیر آب، غافل نمیشوم چگونه آنوقت از رزق تو و فرزندان تو که انسان هستید غافل میشوم؟ و انسان گل سرسبد هستی است که همه هستی را برای او خلق کردم، چطور رزق او را فراموش کنم؟ اینها پیام خالق هستی به انسان است. خلقت این همه موجود برای انسان پیامهای زیادی به همراه دارد، و اینها چند مورد از آنها بود.
این منبع بینهایت علم و حکمت برای انسان، عجایب و شگفتیهایی خلق کرده است. به همراه انسان، موجودات عجیب و غریبی روی زمین زندگی میکنند، اینها برای چیست؟ برای اینکه انسان را به این معدن بینهایت حکمت برساند تا او متوجه شود که خدای متعال چقدر حکیم است و هیچ کار بیهودهای نمیکند. تا اینکه اگر گاهی یک اتفاقی دیدیم و یا کار عجیبی دیدیم، فور ا به حکمت خدا اعتماد کنیم و نترسیم و دلهره نداشته باشیم. اینگونه خدای متعال تمام این هستیً را آفریده است، برای اینکه انسان را به سمت آن بینهایت هدایت نماید.
همچنین، خدای متعال منبع بینهایت لطف و عنایت است و نعمتهای بیشماری برای انسان در این عالم خلق کرده است. این همه غذاهای گوناگون که در آیات آفاق گفته شد، و آیا اینها را خلق نمود برای اینکه خودش را نشان بدهد؟ بله، خدا میخواهد خودش را نشان دهد، و کََریم بودن خود را به انسان معرفی کند، تا بگوید؛ به سمت من بیایید که من بینهایت بخشندهام. من خدایی هستم که به خاک اینقدر بخشندگی دادهام که میوههای مختلفی با طعمهای گوناگون به شما هدیه میکند. من معدن بینهایت جود و بخشندگی هستم. خدایی که میتواند به یک مخلوق جماد به نام خاک، این چنین بخشندگی بدهد، لطف و عنایت او به انسان چگونه خواهد بود؟ بخشندگی خدا به انسانی که او را برای رساندن به بینهایت خلق نموده، بیاندازه است.
خلقت خاک برای رساندن خاک به بینهایت نیست، به همین جهت جود و بخششی که به خاکداده شده، محدود است اما آنچه که به انسان میخواهد عنایت کند،بینهایت است. زیبایی طاووس محدود است، زیبایی پرندگان و حیوانات محدود است اما میخواهد به انسان زیبایی بینهایت بدهد.
آنچه که در عالم از عجایب و شگفتیها و اسرار خلقت وجود دارد، ذرهای از علم خدای متعال است اما او میخواهد به انسان بینهایت علم بدهد. منبع بینهایت علم و دقت که در عالم چنین جلوه نموده است، میخواهد به انسان بینهایت علم و دقت بدهد.
همچنین جلوههای عشق و محبت در هستی میخواهد به انسان بفهماند که او منبع بینهایت مهربانی است. و این جلوههای عشق و محبت، ذرّهّای از عشق بیانتهای خداست، و با این جلوهها انسان باید به منبع بینهایتِ عشق و محبت برسد، و خدا میخواهد تمام عشق و محبتش را نثار انسان نماید و بیدریغ با انسان مهربان باشد و باید به سوی خدای مهربان حرکت نمود .جلوه خدای مهربان اینگونه است و خود فروشی در او معنا ندارد.
خلقت آسمانها نیز برای انسان است؛ «أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَکُُم مََّّا فِِى ٱلسَّماواتِ وَمََا فِىِ ٱلْأَر ضْضِ» آیا نمیبینید خدا تمام هفت آسمان و آنچه که در زمین است را برای شما خلق کرده؟ و برای شما تسخیر کرده است؟ اگر انسان نبود، خدای متعال اینها را خلق نمیکرد. و خلقت آسمانها و تمام موجوداتی که در آسمان هستند، برای انسان است.
علت خلقت ملائکه و اجنه
همه موجودات، اعم از ملائکه، حیوانات و اجنه هم برای انسان خلق شدهاند. خلقت ملائکه و اجنه برای انسان چگونه است؟ خدای متعال فرموده است که ملائکه و اجنه باید خدمتگذار انسان باشند،تا انسان به بینهایت برسد و با اتصال انسان به بینهایت، اینها هم به تبع اتصال انسان میتوانند به بی نهایت متصل شوند. لذا به ملائکه و اجنه فرمود به آدم سجده کنید. ملائکه و اجنه باید برای انسان سجده کنند یعنی به انسِان خدمت کنند و معنای سجده این خدمتگذاری است. این مطالب را در ادامه بحث؛ و در موضوع فلسفه خلقت جن و ملک، توضیح خواهیم داد.
ولی اجمالا باید بدانیم که اینها برای انسان خلق شدهاند. مثل دانشگاه،فلسفه ساخت دانشگاهچیست؟ دانشگاه برای دانشجو است و اگر دانشجو نبود، اصلا دانشگاهی ساخته نمیشد، پس چون دانشجو هست و قرار است در اینجا به مدارج عالی علمی برسد، دانشگاه را میسازند، اگر دانشجو نبود و اگر بنا نبود به مدارج عالی علمی برسد که، دانشگاه ساخته نمیشد. دانشگاه برای خوردن و خوابیدن و تفریح و لذت و استراحت ساخته نشده است بلکه اگر بنا بود دانشجو به این علل وارد دانشگاه شود، از اول دانشگاه را نمیساختند و میگفتند: تنبلخانه یا کاروانسرا و قهوهخانه و هتل بسازید! چرا که دانشگاه بدون اهداف متعالی دانشجو،دیگر دانشگاه نبود. اما وقتی میگویند دانشگاه، یعنی دانشجویی هست که باید به مدارج عالی علمی برسد، و همه آنچه که برای رساندن او به مدارج عالی علمی مورد نیاز اوست باید در اینجا وجود اشته باشد.
این دانشگاه باید؛ کلاس و استاد و کتاب و وسائل کمک آموزشی و آزمایشگاه داشته باشد. و برای فراغت بال و آسایش ذهن دانشجویان باید آشپزخانه هم برقرار باشد. تا غذا بخورند و بتوانند با انرژی درس بخوانند، و ایضاً جایی هم برای تفریح و استراحت و ورزش باید درنظر گرفت که گاهی هم تفریح و استراحت و ورزش کنند و شاداب شوند تا بهتر درس بخوانند. اینها همه جزء لوازمی است که باید باشد تا این دانشجو به درجات عالی علمی برسد.
دو گروه در این دانشگاه کار میکنند؛ کادر آموزشی و کادر خدماتی. کادر آموزشی یعنی، مدیر، استاد و کسانی که در کار تدوین کتب و تدوین دروس هستند که کار خاصی انجام میدهند. گروه تدارکات هم آشپز، مسئول خرید، تأسیسات، و نگهبانها هستند. خدای متعال هم تمام هستی را مثل یک دانشگاه برای انسان خلق کرده است و دو گروه هم هستند که این کارها را انجام میدهند، یک گروه آموزشی ملائکه هستند که در عالم، نقش همان کادر آموزشی در دانشگاه را دارند و اجنه، نقش همان گروه تدارکات را دارند. خدای متعال به اجنه فرمود خدمت کنید، یعنی تدارکات انسان را برای زیستن در این عالم آماده نمایید تا انسان به بینهایت برسد. هم به ملائکه و هم به اجنه فرمود بر انسان سجده کنید. این مقام انسان است و دیگر هیچ مقامی عالیتر از این مقام وجود ندارد، خدا به هیچ موجودی چنین مقامی نداده است. فرمود: «خلقت الاشیاء لک و خلقتک لاجلی» همه اشیاء و همه چیز را برای تو خلق کردم و اما تو را برای خودم. تو را برای خودم خلق کردم، چه معنایی دارد؟ یعنی برای اینکه مثل خودم شوی. خلق هستی برای انسان و خلق انسان برای خدایی شدن است. انسان برای این خلق شده است که مثل خدا شود، خدایی شود، ربانی شود. یعنی متصف به صفات خدا شود و مظهر اسماء الحسُنای خدا گردد. انسان برای این خلق شده کهمظهر رحمت مطلق خدا و آیینه تمام نمای علم خدا شود، و به علم و زیبایی و حیات و قدرت و ثروت بینهایت و مطلق دست پیدا کند. و انسان باید به آزادی مطلق و بینهایت دست پیدا کند. و این امر را خدا اراده کرده است. انسان باید به سلامت مطلق و بینهایت برسد، به حیات و صدق مطلق و به معدن عدل مطلق متصل شود و مظهر عدل مطلق خدا گردد. این فلسفه خلقت انسان است و خدا اراده کرده تمام صفاتش را به انسان بدهد.
وجود دو بینهایت مستقل محال است
ممکن است گفته شود؛ بینهایت دو تا نمیشود! و اگر انسان به تمام صفات خدا برسد -به این شکل که گفته شد به صورت مطلق و بینهایت- انسان هم یک بینهایت دیگر میشود؟ و «قل هو الله احد» و «لم یلد ولم یولد» را چگونه باید توضیح داد؟
بله،بینهایت قابل تعدد نیست و دو تا نمیشود، اما خدای متعال انسان را به خودش متصل میکند، و با این اتصال، انسان از همه صفات خدا برخوردار میشود. اما خدای متعال،دو صفت را به انسان نمیدهد، و این دو صفت باعث میشود که بینهایت دو تا نشود و بینهایت یکی باشد و بقیه، متصل به بینهایت باشند.
فرق انسان با خدا؛ ازلیت و استقلال در صفات
این دو صفت چیست که خدا به انسان نداده است و نمیدهد؟ یکی ازلیت است و یکی هم استقلال در صفات .معنای ازلیت چیست؟ یعنی خدا نقطه شروع ندارد. خدا هستی مطلقی است که از عدم به وجود نیامده و وجودش از ازل بوده و ابتدا ندارد. اما وجود انسان ابتدا دارد. خلقت انسان نقطه شروع دارد، پس ما نمیتوانیم ازلی باشیم و ازلیت را خدا به ما نداده است. اما انسان ابدیت دارد، و تا ابد هستیم، تا وقتی خدا هست یعنی تا ابد ادامه داریم. و ابد یعنی بیپایان.
دومین صفت، استقلال در صفات است .خدا در صفاتش مستقل است. قدرت بینهایت او از خودشاست، ثروت بینهایت او از ذات خودش است و غنای بینهایت را در ذات خودش دارد، آزادی بینهایت، علم بینهایت، همه در ذات خودش مستقل است و نیازی به هیچ کس ندارد و وابسته به هیچ معدن و منبعی نیست. اما انسان اینگونه نیست، یعنی هر چه که خدا به او میدهد در اثر اتصال با خداست. و در هیچ صفتی به استقلال نمیرسد که کاملاً و مستقلاً بگوید: من بینهایت قدرت دارم، مستقل هستم و حسابم از حساب خدا جداست.
خدا این دو تا را نمیدهد. اما علت چیست؟ آیا امکان داشت این دو صفت را بدهد و نداد؟ یا اینکه نمیشد؟ امکان نداشت. زیرا تحقق این دو صفت درباره مخلوق، محال است، و انسان مخلوق خداست. اما خدا مخلوق نیست، یعنی چون انسان متصل است، مستقل نخواهد شد و باید وابسته به خالق باشد.
خلقت انسان نقطه شروع دارد، به چه معناست؟ یعنی ازلی نیستیم و در خلقتمان استقلال هم نداریم. چون استقلال نداریم پس در صفاتمان هم استقلال نداریم و وابستهایم. امکان نداشت خدا این دو صفت را بدهد و اگر امکانش بود میداد.
چطور میتوان مخلوق بودن که نقطه شروع دارد را با ازلیت جمع کرد؟ در ذهن جمع نمیشود و محال عقلی است که در ذهنتان مخلوق بودن را با مستقل بود ن در صفات جمع کنید. پس اگر خدا نداده، برای این نیست که خواسته چیزی را از انسان دریغ کند، بِلکه برای این است که امکانش وجود نداشته است، هرچه را که امکانش وجود داشته، عنایت کرده و اراده فرموده که انسان به آن برسد. اما این دو صفت از این جهت که انسان مخلوق است امکان داده شدن نداشت و این دو صفت مختص بینهایت است. این دو صفت را میتوان در یک صفت، که همان مخلوق بودن است جمع نمود.
بنابراین، غیر از ازلیت و استقلال، انسان بقیه صفات را دارد و این مخلوق بودن، مانع اعطای این دو صفت است.
البته نداشتن ازلیت چیزی نیست که بخواهد در لذت انسان، کاهشی ایجاد کند. اگر بگویند: ازلیت هم داریم، اکنون از این سخن لذتی نمیبریم و این چیزی است که در گذشته بوده اما اگر بگویند ابدیت داریم،ابدیت برای انسان لذتبخش است.
نداشتن استقلال در صفات هم مهم نیست، زیرا هنگامی که خدا انسان را متصل میکند دیگر قطعنمیشویم، آیا کسی میترسد از اینکه استقلال ندارد که یک وقت امکان قطع شدن این رابطه باشد؟ نگرانی معنا ندارد، چون وقتی ما متصل شدیم، دیگر این رابطه تا ابد قطع نمیشود، پس نیاز به استقلال نداریم، کَأنهّ استقلال داریم و آن صفت برای ماست. وقتی قرار نیست از خدا قطع شویم و تا ابد باقی باشیم،تمام قدرت مطلق خدا از آن ما میشود. و خدای متعال هرگز ما را قطع نمیکند.
پس این دو صفت میشود تفاوت انسان با خدای متعال، حتی کاملترین انسان هم این دو صفت را ندارد و این تفاوت را با خدا دارد.
معنای قرب پیامبر به خداوند در معراج
پیامبر گرامی اسلام که همه صفات خدا را داشتهاند هم، از این دو صفت ازلیت و استقلال برخوردار نبودهاند. او آینه تمام نمای همه صفات خدا بود ولی این دو صفت را نداشتند، لذا خدای متعال در
این آیه میفرماید: «ثمُثُمَّ دَنَا فتََدَلَّی فَکانفَکانَ قابَ قَوسْیَنِْ أَوْ أَدْنْی» پیامبر خدا به معراج رفت و این آیه میفرماید: که نزدیک شدن پیامبر به حد دو کمان فاصله با خدا بود،مقصود از این دو کمان فاصله چیست؟ این قربی که پیامبر خدا به خداوند متعال در معراج داشته است، چه قربی است؟ آیا قرب مقامی است یا قرب مکانی؟ قطعا قرب مکانی نیست. قرب مکانی یعنی اینکه خدا در یک مکانی باشد )نعوذ بالله( و پیامبر هم در یک مکانی برود که فاصلهاش دو کمان با خدا است! این که امکان ندارد. خدا بینهایت است و بیزمان و بیمکان و گفته شد که خدای متعال از رگ قلب به انسان نزدیکتر است و معنا ندارد که بگوییم خدا در ذات، با ما فاصله داشته باشد؛ که انسان به قرب مکانی به خدا نیاز داشته باشد! اصلاً قرب مکانی نیاز نیست، قرب مکانی وجود دارد و خدا در مکان خیلی نزدیکتر از این گفتههاست. مثل رگ دل یا رگ قلب به انسان نزدیک است. این قرب مقامی هست که انسان به آن نیاز دارد، و انسان فاصله مقامی با خدا دارد. خدا بینهایت قدرت دارد و انسان ندارد. بینهایت زیبایی و ثروت دارد و انسان ندارد. اینکه میگوییم قرب مقامی نیاز است یعنی ما باید به خدا نزدیک شویم تا برسیم و از بینهایت زیبایی و قدرت و ثروتی که او به مامیدهد استفاده کنیم.
پیامبر هم که به معراج برده شدند، برای این بود که خدا نشان بدهد که این پیامبر چه مقام بالایی دارد و به چه قربی رسیده است. به اندازهای رسیده که از آن معدن بینهایت که دارای صفات بینهایت است، پیامبر هم از تمام آن صفات بینهایت برخوردار شده است جز آن دو صفت. «قاب قوسین او ادنی» را شاید بتوان اینگونه معنا کرد که؛ این دو صفت فاصلهای که بین مقام پیامبر و مقام خدا بوده، همان ازلیت و استقلال در صفات است که خدا دارد و پیامبر ندارد، لذا دو کمان فاصله دارد. «او ادنی» یعنی یا یک کمان فاصله، یا نزدیکتر از دو قوس کمان، )که میشود یک قوس کمان(.
یعنی اگر بگوییم فاصله بین پیامبر و خدا یک کمان است. باید بدانیم آن یک کمان چیست؟ پاسخ؛ مخلوق بودن. اگر مخلوقیت را دیدیم، فاصله میشود یک کمان و اگر مخلوقیت را باز کردیم و این دو صفت را در آن دیدیم میشود دو کمان. و اینگونه است که از خود پیامبر گرامی اسلام هم پرسیدند؛ که شما با خداوند متعال چقدر تفاوت دارید؟ فرمودند که: من با خدا هیچ تفاوتی ندارم جز اینکه من مخلوق او هستم، جز اینکه من عبد او هستم و بقیه آنچه را که خدا دارد من هم دارم، و خدا به من عنایت فرموده است و البته مستقل نیستم و تمام اینها برای خداست.
لذا این شاعر میگوید:
زاحمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندرین یک میم غرق است
این یک "میم" فرق نه در کتابت و نوشتن نام است، که احمد یک میم دارد و احد ندارد، بلکه این "میم" یعنی همین "مخلوقیت"، مخلوقیتی که احمد دارد و احد ندارد و این تفاوت بین انسان کامل و خداست.
هدف از خلقت خدایی شدن، نه خدا شدن
پس در نتیجه، دو بینهایت را متصور نشدیم، لذا وقتی میگوییم انسان خدایی میشود، آیا معنایش این است که متصل به خدا میشود و یا متصل به صفات خدا میشود؟ انسان خدایی میشود یعنی خداگونه شدن، خدایی شدن،و اتصال انسان به منبع و معدن بینهایت، و نه از روی استقلال.
اینکه انسان، خدا شود برخلاف عقل است؛ اگر منظور این باشد که هنگامی که انسان این صفات را از خدا میگیرد، او هم بی نهایتی مستقل میشود و به دنبال خدایی کردن میرود، این غیر قابل قبول است و عقل این را نمیپذیرد. و روایات و نقل هم افرادی را که ادعای خدایی کردن نمودهاند را، مورد مذمت قرار داده است و حضرات معصومین علیهم السلام، کافر بودن این افراد را تایید کردهاند.
حتی غلو کردن در شأن ائمه هم همین حکم را دارد، و اگر کسی بگوید اهل بیت، خدا هستند، کفر است. لذا به هیچ وجه مقبول نیست که انسان بتواند خدا شود و عقل این را نمیپذیرد، زیرا معلوم است که دو بینهایت مستقل از هم امکان تحقق ندارد .و دو بینهایت اصلا نمیشود که مستقل باشند، چه برسد به اینکه انسان یک بینهایت دیگر شود.
علت به وجود آمدن تفکر خدا شدن
این ادعای سخیف برای افرادی است که به دنبال فرار از تکلیف هستند. بشر هنگامی که سخن انبیا را برای خدایی شدن نپذیرفت و آن را سخت میدانست، زیر بار تکلیف نرفت و قبول نکرد که از راه دین به سمت خدایی شدن حرکت کتد.
انبیا این مطلب را اثبات کرده بودند و با آمدن دین اسلام برای بشریت ثابت شد که انسان بذر بی نهایت است و باید مثل خدا شود و راه خدایی شدن آسان است. اما عدهای دوباره از تکلیف فرار کردند و به دنبال بهانهتراشی رفتند تا نماز نخوانند و روزه نگیرند و تکالیف را کنار بزنند. و گفتند بشر علاوه بر خدایی شدن،میتواند خدا هم شود! و با این ادعا و تبعات آن از تکلیف فرار کردند وگفتند خدا که تکلیف ندارد و حلال و حرام و نماز وروزه برای خدا معنا ندارد.!
اینگونه است که بسیاری از افرادی که فریب میخورند و جذب جریان دراویش میشوند، جاهل و ناداناند و نمیدانند که دچار چه انسانهای حقهبازی شدهاند، کسانی که برای فرار از تکلیف میگویند: انسان بعد از چند روز عبادت و چند بار ذکر گفتن، خدا میشود و وقتی خدا شد، دیگر نیاز نیست نماز بخواند!.
کما اینکه عدهای از این افراد فریبکار، بعد از مدتی که ادعای قطب شدن و خداشدن را نمودند، دیگر هیچ حلال و حرامی برایشان معنا ندارد. و تمام ناموسها، تمام کارهای حرام و همه چیز برایشان حلال میشود و نماز هم نمیخوانند چون ادعای خدایی دارند، اینها برای فرار از تکلیف از این حرفها میزنند اما این حرفهای مضحک، فقط مصرفش برای همین فرار از تکلیف است .
اما در عرصه علم و عقل این حرفها، حرفهای سبک و بی اساسی است.
دلائل خلقت انسان برای رسیدن به منبع بینهایت
به هر حال انسان برای خدایی شدن آفریده شده است، یعنی اتصال به منبع بینهایت، اما دلیل این حرف چیست؟ و از کجا میگوییم؟ دلیل عقلی و دلیل نقلی برای اثبات این مطلب وجود دارد.
دلیل عقلی
همانطور که در مباحث قبلی گفته شد، مقدمه این دلیل عقلی این است که: هر انسانی میل به بینهایت دارد و قابل انکار نیست. این میل به بینهایت توسط چه کسی در انسان ایجاد شده است؟ آیا خودمان به آن رسیدهایم؟ آیا پدر و مادر به ما آموزش دادهاند؟ معلمها به ما آموختهاند؟ خیر،این میل توسط خالق در انسان ایجاد شده است. این میل، فطری است و از اول خلقتمان در ساختار وجود ما قرار داده شده است و اگر خدا اراده نمیکرد که به انسان بینهایت بدهد، این میل در انسانپدید نمیآمد. نتیجه این سخن این است که؛ اولاً: این میل را خالق ایجاد کرده است و ثانیاً: این میل در ما وجود دارد.
اما اگر خالق ایجاد کرده، چه علتی داشته است؟ پاسخ؛ برای این ایجاد کرده که انسان را به این بینهایتها برساند. اگر خدا نمیخواست به انسان بینهایتها را بدهد، پس چرا این میل را در انسان ایجاد کرده است؟ اینکه ظلم بود! میلی به انسان بدهد و نخواهد پاسخش را بدهد. این ظلم است و گفته شد که خالق نقصی ندارد که ظلم کند. آن وجود بینهایت هر چه هست و هر کاری که میکند، لطف است. اگر در وجود ما میل به بینهایت ایجاد کرده، حتما و صددرصد برای این است که ما را به بینهایت برساند. اگر در وجود انسان تشنگی ایجاد شده، حتما آبی در خارج هست و حتما امکان نوشیدن هم برای انسان وجود دارد. اگر خدا یک کسی را اینگونه خلق کند که؛ تشنگی در او ایجاد کند ولی به او آب ندهد یا اجازه آب خوردن به او ندهد، این ظلم است .فرضاً؛ً حتی اگر فرزندتان را پشت ویترین اسباب بازی فروشی برده و به او اسباب بازی را نشان بدهید )یا خوراکیها یا غذاهای لذت بخش را نشان بدهید( و نخواهید برایش بخرید و به او بدهید، این ظلم است. اگر میلی را در وجود کسی ایجاد کردید یا تحریک کردید، آنوقت باید شما هم پاسخ این میل را بدهید و گرنه ظلم کردهاید. خدای متعال این کار را با انسان کرده است، میل به بینهایت در او ایجاد کرده و میخواهد پاسخش را هم بدهد. و از ابتدا اراده کرده که بینهایت را بدهد و بعد این میل را در انسان پدید آورده است.
دلیل نقلی
اما دلیل نقلی؛ یک حدیث قدسی زیبا در کتاب بحارالانوار، ج 90، ص 376 وجود دارد که خدای
متعال میفرماید: «یََا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْْنی فیما أَمرَْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لاتَفْتَقِرُ»ای فرزند آدم من معدن بینهایت غنا هستم که هرگز فقیر نمیشوم،هیچ نیازی در من تولید نمیشود، اطاعت کن در آنچه که به تو میگویم،یعنی از راهی که به تو میگویم حرکت کن، تا تو را بهگونهای قرار دهم که تو هم به این معدن بینهایت غنای من برسی که هرگز تا ابد نیازمند نشوی.
«یََا اب نْآَدمََ أنَََا حَىٌّ لاأَمُوتُ أَطعِْْنی فیما أَمَرْتُکَ أَجعَْلکَُ حیَّاً لا تمَُوتُ»ای فرزند آدم، )ای زن و مرد( من زندهای هستم که هرگز نمیمیرم و حیات ابدی دارم، از راهی که میگویم بیا تا تو را هم به گونهای قرار دهم که به این معدن بینهایتنهایتِ حیات دست پیدا کنی و زندهای شوی که الی الابد هرگز نمیری و دیگر طعم مرگ را نچشی.
«یََا اب نْآَدمََ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کنُْ فیََکُونُ أَطعِْْنی فیما أَمَرْتکَُ أَجعَْلکَُ تَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فیََکُوُنُ»ای فرزند آدم من هرآنچه که اراده کنم و هر آنچه که بخواهم، فور ااً به او امر میکنم و او ایجاد میشود، تا اراده میکنم ایجاد میشود .«کن فیکون» یعنی این اراده همان و ایجاد همان. از راهی که میگویم بیا تا تو را هم به گونهای قرار دهم که تو هم هرچه اراده کردی فور ااً ایجاد شود. حاصل این حدیث این میشود که خدای متعال میفرماید: که من میخواهم هرچه دارم به تو بدهم اما چطور باید به اینها رسید؟ یک راه دارد، گنج بینهایت در اختیار دارم، این گنج راه دارد، این نقشه را از من بگیر و از روی این نقشه عمل کن، «اطعنی فیما امرتک» تا بیایی و به این گنج برسی .بیشتر از این هم چیزی از تو نمیخواهم، من فقط میخواهم از این راه بیایی تا به این گنج برسی، این نقشه گنج و این هم گنج، حرکت کن تا برسی. خدای متعال اگر به انسان میگوید عبادت کن، اطاعت کن، برای این نیست که ما تعظیم کنیم و خدا از رکوع و سجود انسان خوشش بیاد و لذت ببرد! هدف از عبادت در خلقت انسان برای حرکت و رسیدن به این گنج است. عبادت یعنی طی کردن این مسیر برای رسیدن به گنج بینهایت و برای رسیدن به خدا .
غیر از این روایت متون زیبای دیگری هم در قرآن وجود دارد که فرمود؛ «انا لله و انا الیه راجعون».
الله را همینطور که گفته شد باید معنا کنیم؛ انا لله، قطعا ما برای خداییم، یعنی ما بذر بینهایت هستیم و برای خدایی شدن خلق شدهایم،و فرمود: «خلقتک لاجلی» تو را برای خودم خلق کردم.
ما برای خدا هستیم یعنی برای رسیدن به خدا خلق شدهایم.
«و انا الیه راجعون» و ما به سوی او و به سوی آن معدن بینهایت عظمت و قدرت، حرکت میکنیم تا متصل شویم. ما به سوی بینهایت پیش میرویم، همه انسانها برای بینهایت هستند و برای بینهایت خلق شدهاند و به سوی بینهایت پیش میروند. این معنای «انا الیه راجعون» است.
ما ز بالائیم و بالا میرویم ما ز دریائیم و دریا میرویم
این بار تکلیف، امانتی است که خدای متعال فرمود؛ این بار امانت را فقط بر دوش انسان گذاشتهام،این بار امانت، همان بار خدایی شدن است که خدا فقط بر دوش انسان گذاشت. بعد میفرماید: «انه کان ظلوما جهولا» این انسان ظلوم است، یعنی با وجود این بار امانتی که روی دوش او گذاشتهام و روی دوش احدی غیر از انسان نگذاشتهام و این مقام خدایی شدن را فقط به او عطا کردهام، اما ظلوم است و به خودش ظلم میکند. من به او میگویم به سوی من حرکت کن و مثل من بینهایت شو، اما او سراغ زیبایی محدود میرود! من به او میگویم به سوی من حرکت کن و مثل من دارای قدرت بینهایت شو، اما او به سراغ ابرقدرتها و قدرتهای محدود پوشالی آنها میرود! به او میگویم: بیا ثروت بینهایت را از من بگیر و بینهایت ثروتمند باش که هرگز تا ابد نیازمند نشوی، اما او سراغ ثروت محدود میرود و به خودش ظلم میکند و جهول است، یعنی خیلی جاهل است. نمیداند که چه باری بر دوش اوست. توجه نمیکند و نمیفهمد بینهایت ثروت چیست و دلخوش به این ثروت محدود و اندوخته دنیا میکند. چشم او به مال محدود افراد ثروتمند است. حسرت میخورد چرا آنها دارند و من ندارم. اما خدا هرچه اصرار میکند و حتی التماس میکند بیا تا من به تو ثروت بینهایت بدهم، اما رغبتی ندارد.
در روایتی میفرماید: «من کان لله کان الله له» از این عبارتها میتوان اینگونه فهمید که؛ «من کان لله» یعنی کسی که برای خدا باشد، یعنی خودش را برای خدا قرار بدهد و در راه رسیدن به خدا باشد. کسی که بخواهد به بینهایت برسد، «کان الله له» خدا هم برای اوست .یعنی آن معدن بینهایت عظمت، قدرت، زیبایی، ثروت، تمام ااً برای اوست.
قطره دریاست اگر با دریاست ورنه او قطره و دریا دریاست
معنای حدیث "انا مطیع من اطاعنی"
در حدیث زیبای قدسی دیگری خدای متعال فرمود: «مُطیِعٌ لِمَنلِمَنْ أَطَاعَنِِی» اگر از من اطاعت کردی و از این راهی که به تو گفتهام آمدی و به این گنج رسیدی، من هم مطیع تو میشوم. اگر متصل به من شدی، من مطیع تو خواهم شد. به عبارتی دیگر یعنی؛ فرمانبردار تو میشوم.
مثل اینکه فرض کنید: در این عالم یک پادشاهی باشد که تمام پادشاه ییِ هستی دست اوست، و او بگوید: بیا و فقط حرکت کن و بیا و خودت را به من برسان، تا من تمام پادشاهیام را به تو بدهم و خودم هم نوکر و فرمانبردار تو میشوم.
خدای متعال این جملات را خودش فرموده: «انا مطیع من اطاعنی و جلیس من جالسنی» من جلیس تو میشوم یعنی؛ پایین میآیم و همنشین تو میشوم؟ یا اینکه تو را بالا میبرم و همنشین خودم میکنم؟ خیر، تو را بالا میبرم و همنشین خودم میکنم .)اگر به سمت من حرکت کنی، همنشین تو خواهم شد(:
تو بنه در راه ما یک گام تام تا منت نزدیک آیم بیست گام
حرکت به سمت خدا، نتیجهای جز همنشینی خدا با انسان را ندارد و فرمود: «فِیِ مقَْعَدِ صِدْقٍ عنِْدَ مَلیِکٍ مُقْتَدِرٍ» در یک جایی انسان را قرار میدهم که بالاترین مقام است. )اینها برای بیان عظمت مقام انسان است( و فرمود: «لََا یسَعَُنِِی أرْضِِی وََلا سمَائِِی وَلکِِن یَسعَُنِِی قَلْبُ عَبدْیَِ المُْؤْمِنِ» زمین و آسمانها گنجایش وجود من را ندارند، اما انسان مؤمن، قلب و وجودش گنجایش وجود من را داراست. یعنی میتواند به صفات من برسد، یعنی میتواند من را در قلبش جای بدهد و خدایی شود.
دلیل تجربی و علمی
و اما دلیل دیگر دلیل عقلی و تجربی است. اگر ما میخواهیم بدانیم که آیا ما میتوانیم به بینهایت برسیم یا خیر؟ و آیا عالمی هست که ما در آن عالم به بینهایت برسیم؟ قطعا هست، اصلا عقل به ما میگوید که اگر تو میل رسیدن به بینهایت داری، باید یک جایی باشد که تو روزی به بینهایت برسی و این عالم ویژه، در این دنیا نمیتواند باشد چون این دنیا ظرفیت رساندن انسان به بینهایت را ندارد، پس این عالم باید در جای دیگری وجود داشته باشد.
دقیقا مثل اینکه؛ جنین در شکم مادر اگر ببیند پا دارد در حالیکه آنجا که مجال استفاده از پا نیست،میدان فوتبال نیست که آنجا بخواهد فوتبال کند و راه برود، حتما این جنین باید به این نتیجه برسد که پس یک عالم دیگری هست که آنجا زمین است، من باید یک جای دیگر بروم و روی زمین قرار بگیرم و این پاها برای حرکت روی زمین است، پس باید زمین وجود داشته باشد .
این جنین در آن محیط تاریک رحم مادر، هنگامی که پی میبرد که؛ من چشم دارم،پس این چشم به چه علت خلق شده است؟ این چشم برای این است که حتما من باید یک جایی باشم که چشمانداز داشته باشد و بتوانم ببینم. پس یک عالمی دیگر هست که چشمانداز دارد.
بله، درست فکر میکند و هنگامی که متولد میشود، میگوید: درست بود، این همان عالمی استکه من در شکم مادر یقین داشتم که وجود دارد. این چشمها را برای این به من دادند که این چشماندازها را ببینم. این پاها را دادند که من راه بروم.
خدای متعال به انسان همین را میفرماید که؛ به سیر تکاملی جسمتان نگاه کنید، دقت کنید که چطور سیر تکاملی جسم شما، به شما میگوید که آیندهای هست؟ چطور ویژگیهایی که یک جنین در شکم مادر دارد و این ویژگیها فریاد میزند این امکاناتی که اکنون به او داده شده است، برای عالمی دیگر است، همینطور امروز اگر به سیر خلقت خودمان خوب نگاه کنیم، میفهمیم که؛ باید یک عالم دیگری بعد از دنیا وجود داشته باشد که در آن عالم به این بینهایت برسیم، این میلی که در درون ماست، یک امکان است و باید ما روزی به آن برسیم. پس عالمی هست که ما در آنجا به این بینهایت برسیم. لذا اگر کسی در این سیر تکاملی خلقت انسان دقت کند خواهد فهمید. و دقیقا این اتفاقات در خلقت جسم هم افتاده است. باید به چگونگی رشد انسان دقت نمود که چقدر و چگونه رشد میکند؟! سیر تکامل در جسم انسان، چقدر سریع و رو به رشد است؟! خدا میگوید سیر حرکت تکاملی خودت هم اینقدر سریع است و تو به سوی بینهایت در حال حرکت هستی.
عجایبی در سرعت رشد انسان
انسان یک زمانی اسپرم بوده است و این اسپرم چقدر کوچک است؟ اندازه اسپرم، یک صد و بیست میلیونیومِ یک قطره آب است! این موجود کوچ ککِ ریزِ میکروسکوپی که با میکروسکوپ هم به سختی آن را میشود دید،در یک دوره دیگر و در یک عالم دیگر تبدیل به جنین میشود و این جنین در 6 هفته، شش میلیارد برابر بزرگتر از آن زمانی میشود که اسپرم بوده است. سرعت رشد چقدر زیاد و اعجاب انگیز است؟!
بعد از این دوره، جنین دوباره متولد میشود و شکلش هم تغییر میکند. شکل اسپرم و جنین بسیار متفاوت است. و شکل هر دوی اینها با یک انسان متولد شده بالغ شده چقدر متفاوت است! و این انسان بالغ شده چقدر از آن جنین بزرگتر است؟ و چه چیزهایی دارد که جنین نداشته است؟ چهادراکاتی و چه فضایی دارد که جنین نداشته است؟ همینطور سیر تکاملی جسم، رو به بالا میرود.
نکته جالب این است که عمر اسپرم چقدر بوده است؟ 48 ساعت، انسان در زمانی که اسپرم بوده حداقل 48 ساعت برای افزایش عمر، زمان داشته است. اسپرم در یک عالم دیگر وارد شده و افزایش عمر پیدا میکند و عمر او میشود 9 ماه و بعد از این وارد یک عالم دیگر شده و تا 90 سال و بیشتر هم عمر میکند. این اسپرم چقدر رشد کرده است؟!
محل زندگی او،رگ نخاع یا رگ کشاله ران بوده است. سپس در رحم مادر و فضای بسته و کوچکی قرار میگیرد و نهایتاً وارد دنیا میشود و در اینجا فضا برایش گستردهتر میگردد .این اسپرم چقدر رشد کرده است؟!
حرکت اسپرم؛ اسپرم در آنجا چقدر میتوانست حرکت کند؟ انسان وقتی اسپرم بود، یک یا دو میلیمتر در ساعت میتوانست حرکت کند اما وقتی در شکم مادر قرار گرفت، حرکتش هزاران برابر بیشتر شد. و هنگامی که در این عالم متولد میشود، حرکتش خیلی سریعتر میشود؛ حرکت دو میلیمتر در ساعت اسپرم، به جایی رسید که در دنیا میتواند، هزار کیلومتر سرعت در ساعت، با یک هواپیمای معمولی برود، هزار کیلومتر در ساعت کجا و دو میلیمتر در ساعت اصلاً قابل مقایسه نیست. و در دنیا تمام ابعاد وجودیاش رشد پیدا کرده است.
قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الأُُْولى فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ )62 واقعه(» شما این نشئهها و عوالم و دوران اسپرمی و جنینی و این دنیا را دیدهاید،اما نشئههای دیگر از این برترند. پس یک عالم دیگر هست که در آنجا حرکت، شکل و سرعت انسان،خیلی بیشتر از اینجاست و آن برزخ است و بعد از آن هم وارد ملکوت میشویم که همه چیز در آنجا بینهایت است.
خدای متعال میفرماید: از راه تفکر در این سیر خلقت این مطلب را درک کنید که، یک عالم و نشئه دیگری غیر از دنیا وجود دارد. «فلولا تذکرون» چرا به خودتان نمیآیید؟ «أَ یَحْسبَُ الْإِِنسْانإِِنْسانُ أَنْ یتُْر کَکَ سُدىً) 36 قیامت(» آیا فکر میکنید ما شما را بیهوده آفریدیم و شما را رها کردهایم؟ ونمیخواهیم به بینهایت برسانیم؟ خیر، ما میخواهیم شما را به بینهایت برسانیم .ای انسان با دقت نگاه کن که؛ «أَ لَمْ یکَیَکُ نُطفَْهً مِنْ منَِ ییٍ یمُْْنى» )قیامت37(. آیا روزی یک نطفه و یک اسپرم
نبودی؟ تو را در آن هنگام که اسپرم بودی رهایت نکردیم و به اینجا رساندیم، و تا این حد به تو رشد دادیم، چقدر فضا به تو دادهایم، چقدر میدان برای حرکت دادهایم، چقدر ادراکاتت را اضافه کردهایم، چقدر شکل تو را زیبا کردهایم؟! پس عوالم دیگری هم برای تو وجود دارد. «ثُمَّ کانَ عَلقَهَلَقَهً فَخَلَقَ فَسَوََّّى» )38قیامه(.ای انسان، ببین چه مراحلی را گذراندهای؟! همه این مراحل را که گذراندی و اینها به یک جایی منتهی میشود؛ «فجَعَلَ مِنْهُ الزَّوجْیَنْ الذَّکَرَ وَ الْأنُثىَ»)39قیامه(. از آن اسپرم ریز، یک مرد بالغ، یک زن بالغ ساختهایم، و امروز شکل و هیکل و اندام خودت را نکاه کن. خدایی که توانست از آن یک اسپرم ریز، چنین هیکل و اندام زیبایی را با این همه قدرت
وتوانایی خلق نماید؛ «أَ لیَْسَ ذَلکَِ بِقَادرٍِ علَىَ أََن یحُىَ المَوتْىَ»)40قیامه(، آیا قادر نیست که
شما را به یک دنیای دیگری انتقال بدهد؟! و در آنجا زندگی دیگری به شما ببخشد؟ای انسان،روزگاری یک زندگی اسپرمی داشتی، چقدر کم و کوچک بود و چقدر ریز بودی و زندگی جنینی به شما داد، زندگی جنینی داشتید و بعد از آن یک زندگی دنیوی روزیتان نمود و اکنون در ادامه چه خواهد شد؟
اگرتصور کنید که شخصی به شما بگوید، این معادله را حل کن 2، 4، 6 و از شما بخواهد اعداد بعدی را بگویید، حتما باید بگویید 8، 10، 12، و اینگونه پیش بروید. اگر کسی به شما بگوید 10ـ 100ـ 1000 و از شما بخواهد اعداد بعدی را بگویید حتما میگویید 10000ـ 100000ـ1000000 اعداد در ذهن انسان اینگونه پیش روی دارند، و هیچ وقت به عقب برنمیگردید. این سیر حرکت انسان و تکامل انسان هم، هیچ وقت به عقب برنمیگردد و کم نمیشود. و همینطور تا به بینهایت افزایش پیدا میکند. بینهایت هم پایان ندارد؛ وقتی میگوییم به بینهایت میرسد یعنی این یک راهی است که پایان ندارد. بینهایت جایی نیست که انسان به آن برسد و همینطور تا ابد میرود.
)که در ادامه علت این حرکت ادامهدار را خواهیم گفت(.
این بود دلائل مدعای ما که میگوییم؛ انسان برای این خلق شده که به بینهایت برسد و خدا میخواهد او را مثل خودش کند. اما پاسخهای دیگری به این سؤال دادهاند و مشخص است این پاسخها اگر پاسخهای ناتمامی باشد، باید آنها را اصلاح کنیم .
بررسی جوابهای دیگر برای هدف خلقت
یک پاسخ این است که میگویند؛ خدای متعال در سوره ذاریات میفرماید: «وَ ما خَلقَتُْ الْجِنَّ وَ الْإِنِْسَ إِلَّّا لیِعَْبُدُونِ )56 الذاریات(» ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبادت" این پاسخ درستی است، اما بخشی از این جواب اصلی است، و این عبادت، اشاره به هدف مقدماتی را دارد.
انواع هدف: مقدماتی، میانی، غائی
اهداف سه دستهاند؛ هدف مقدماتی، هدف میانی و هدف غایی. مثلاًً؛ اگر اراده سفر به مشهد داشته باشید و سوار ماشین شوید، به راننده تاکسی درباره مقصدتان چه میگویید؟ ایستگاه یا فرودگاه یا ترمینال؛ این سه میشود هدف مقدماتی، و درست است،چون هدف رفتن به یکی از این سه مکان بود، اما غایت این سفر شما چیست؟ آیا فرودگاه است؟ آیا میخواهید در فرودگاه یا ترمینال و ایستگاه بمانید؟ خیر، این پاسخ را هم باید با آیات دیگر تکمیل نمود.
عبادت هدف مقدماتی است
هدف ازعبادت چیست؟ عبادت کنید تا به تقوا برسید: « یا أَیُّهََا الَّذینَ آمََنوا کُتِبَ عَلیَکُمُ الصیِّامُ کَمَا کُتِبَ عَلََى الَّذینَ مِِن قَبلکُِمُ لَعلََّکُُم تتََّقونَ﴿بقره۱83﴾ » این عبادت شما را به تقوا میرساند و این میشود هدف میانی. تقوا، یعنی اینکه باید روح رشد کند و به جایی برسد که خدا را در دل داشته باشد، این میشود هدف میانی، بعد از کسب تقوا چه خواهد شد؟ «إنَِّ الْمتَُّقیِنَ فِیِ جنََّاتٍ ووَ
نَهَرٍ )54( فِِی مَقعَْدِ صِدْقٍ عنِدْعِنْدَ مَلیِکٍ مُقْتَدِرٍ )قمر55(» متقین جایگاهشان اینجاست. کسی که صفات خدا را داشته باشد و متصل به خدا میشود. جایگاه انسان به اندازه جایگاه خدا بالا میرود و این جایگاه بسیار بزرگی است.
و هدف غایی میشود؛ «فمَََن کَانَ یَرْجُُو لِقَاءَ ربَِّهِ فَلیْعَْمَلْ عَملًًَا صَالِحًًا وَلََا یُشْرکِْ بِعِبَادَهِ ربَهِِّ أَحَدًا )کهف۱۱0(» در این آیه عمل صالح و عبادت برای چیست؟ برای رسیدن به لقاء، و برای اتصال به حق. پس عبادت،هدف مقدماتی میشود. و هدف غایی آن لقاءالله است .هدف غایی)،که در جلسات بعد مفص لالاً توضیح داده خواهد شد( رسیدن به آن مقعد صدق و رسیدن به بینهایت و اتصال به بینهایت است.
معرفت هم غایت نیست
پاسخ دیگری که برخی از قرآن میدهند یا همین آیه را معنا میکنند این است که؛ «لیعبدون» را میگویند "لیعرفون"، یعنی هدف از خلقت این است که ما به معرفت و شناخت خدا برسیم .و این پاسخ ناتمامی است و کسی را قانع نمیکند .وقتی به معرفت و شناخت خدا رسیدیم، بعد از آن چه میشود و برای انسان چه اتفاقی رقم خواهد خورد؟ اگر این پاسخ تکمیل نشود،قانع کننده نیست. معرفت و شناخت هم،هدف مقدماتی است نه هدف غایی .و این آیهای که میفرماید؛) برای معرفت و شناخت(، نمیگوید انسان را خلق کردم برای معرفت و شناخت! مگر از این آیه استفادهتفسیری کنیم که فرمود: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» و بگوییم لیعبدون یعنی
"لیعرفون"، که بعضی اینگونه تفسیر کردهاند.
اما این آیه که در سوره طلاق آیه 12 آمده است و فرمود: «اللهَُّ الَّذِِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ومَنَِ الْأرَضِْ مثِْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بیَنَْهُنَّ لتِعَْلمَُُوا أَنَّ اللََّهَ عَلََى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)طلاق ۱2(»، این
«لتعلموا» را غایت برای خلقت انسان فرض کنیم نه برای خلقت زمین و آسمان، که گفته شد که علت زمین و آسمان چه بود؟ «لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر» این بود که بدانید که او معدن بینهایت قدرت است. و به دنبال فخرفروشی نیست بلکه نشانهای برای رسیدن به این معدن
بینهایت قدرت است. یا این حدیثی که فرمود: «کُنْتُ کََنزا مَخفّیّا فَاحَبَب تْتَ اََن اُعرَْفَ فَخَلقَتُْ الخلقَالخلَقَ لاُعرََف» خدا خواست تا شناخته شود، این شناخته شدن خدا به تنهایی نمیتواند جواب سؤال و غایت خلقت باشد.
خیر، شناخته شدن و اینکه ما خدا را بشناسیم )که او معدن بینهایت عظمت است یا گنج مخفی است که معدن بینهایت زیبایی قدرت و همه آن چیزی است که انسان میخواهد( کافی نیست.
اص لالاً به چه علت باید خدا را شناخت؟ برای اینکه این گنج را بشناسیم و به سمت خدا و این گنج حرکت کنیم تا خدای مهربان، با بخشندگیبخشندگیِ تمام، هرچه دارد را در اختیار ما بگذارد.
امتحان الهی، زمینه ساز و فرصت رشد برای انسان
برخی یک پاسخ دیگری را عنوان کردهاند؛ و از این آیه استفاده میکنند که انسان برای امتحان و آزمایش ما خلق شده است. خدای متعال فرمود: «الذَِّیِ خَلَقَ المَْوتَْ وَالْحیََاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسنَأَحْسَنُ عَملًًَا وَهُوَ العَْزِیزُ الْغَفُورُ» )ملک 2(
و در سوره هود آیه 7 فرمود: «ووَ هُوَ الَّذِِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِِی ستَِّهِ أَیَّامٍ وَ کاَنَ عَرشُْهُ عَلََى المْاءِ لِیَبلُْوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلً»، و در این پاسخ،«لیبلوکم» را غایت خلقت میدانند. یا «لیبلوکم ایکم احسن عملا» را غایت خلقت میدانند. یعنی خدا انسان را خلق کرد تا او را آزمایش کند. اما؛ اولا: کلمه «لیبلوکم» را نباید به معنای آزمایش ترجمه کنیم، زیرا آزمایش و امتحان، در کار خدا به این شکلی که انسان فکر میکند معنا ندارد. و مفهوم این کلمه باید گفت معنای آن، فرصت رشد دادن است. خدا زمین و آسمان و موت و حیات را خلق کرده برای اینکه به انسان فرصت رشد بدهد، یعنی فرصت رسیدن به بینهایت بدهد. این معنای درست این آیه است. اما معنای اینکه میگوییم؛ "خدا ما را خلق کرد تا آزمایش کند" چیست؟ این پاسخ کاملی نیست، زیرا اشکالی به وجود میآورد؛ یعنی آیا خدا ما را نمیشناسد که آزمایش کند و به این وسیله چیزی به دست بیاورد؟ مگر خدا علم ندارد؟ خیر، او انسان را آزمایش میکند یعنی به او فرصت رشد بدهد.
با این پاسخهای ناقص نه تنها کسی قانع نمیشود بلکه سؤالات بیشتری یرای انسان هم تولید میکند و همچنین ذهنیتهای غلط هم پیش میآورد. همانطور که گفته شد؛ باید پاسخ را تکمیل نمود تا قانع کننده باشد.
آثار و معنای اتصال به قدرت مطلق حضرت حق
اما پاسخ کاملی که درباره غایت خلقت انسان دادهایم که اتصال به بی نهایت بود، چه نتایج و آثاری به همراه دارد؟ اگر انسان به این بینهایت متصل شد چه میشود؟ آثار دنیوی و و اُُخروی آن چیست؟ و خدا میخواهد انسان را به بینهایت متصل کند که انسان به کجا برسد؟ اینجا بخش دیگری از غایت را خواهیم گفت و هنوز جواب ما کامل نشده است که هدف غایی چیست، و باید در ادامه مطلب و جلسات بعد به خوبی مباحث را تبیین کنیم تا آثار خدایی شدن و نتیجه اتصال انسان به خدا، در دنیا را توضیح دهیم.
اگر انسان به خدا و به بینهایت متصل شد، میتواند در همین دنیا تصرف تکوینی در هستی داشتهباشد. خدا انسان را برای این خلق کرده که انسان متصل به او شود و با اتصال به بینهایت میتواند مثل خدا و تنها با اراده کردن، در هستی تصرف کند، و به مقام کن فیکون برسد. کما اینکه تمام اولیا و انبیاء الهی این قدرت را داشتهاند چون متصل به قدرت مطلق خدا بودهاند. مثلاً اراده میکردند و از دل کوه شتر بیرون میآورند، دیگری اراده میکرد و مردهای زنده میشد .حتی شاگردان آنها هم مانند حواریون حضرت مسیح،مرده زنده میکردند. حواریون هم، همان کاری را میکردند که حضرت عیسی میکرد.
آصف بن برخیا هم همان کاری را میکرد که حضرت سلیمان میکرد چون به خدا متصل بودهاند.
آصف، تخت بلقیس را از یمن تا بیت المقدس از فاصله 700- 800 کیلومتری، با یک چشم برهم زدن انتقال داد.
اینها تصرف تکوینی در هستی است، و ائمه )علیهم السلام( چه در زمان حیات و چه در زمان ممات هم همینطور هستند. ائمه حتی برتر از انبیاء میتوانند از عرش تا فرش و در تمام هستی تصرف کنند و تفاوتشان با انبیا این است که؛ انبیاء فقط در زمان حیات، آن هم در بخشی از هستی و در آسمان اول و گاهی آسمان دوم میتوانستند تصرف کنند اما ائمه) علیهم السلام( در تمام ملک و ملکوت، چه در زمان حیات و چه بعد از ممات میتوانند تصرف انجام دهند. و این ویژگیها را به شاگردانشان هم دادهاند و شاگردان ائمه هم همینطور بودهاند. مث لالاً سلمان فارسی، قدرت تصرف داشت.
آیات قرآن هم بر این مطلب دلالت دارد؛ خدای متعال در آیه 54 سوره نساء میفرماید: «فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمه و آتیناه ملکا عظیما» ما به آل ابراهیم حکمت و ملک عظیم دادیم،آل ابراهیم کیست؟ ائمه )علیهم السلام( هستند، و ملک عظیم،تصرف تکوینی در تمام هستی است.
تصرف تکوینی و شأن انسان
سوال: علت اعطای این قدرت و ملک عظیم به آنها چیست؟ و چرا در آیه قبل میفرماید: «ام له نصیبا من الملک» و به بقیه این قدرت را نداده است؟ پاسخ: «فإِذا لایؤتون الناس نقیرا» اگر این ملک عظیم یعنی تصرف عظیم در کل هستی را به بقیه میدادیم، آنها به اندازه آن نخ وسط هسته خرما اشاره به اینکه خیلی ناچیز است، به آن اندازه هم به مردم نمیدادند یعنی به دیگران توجهی نمیکردند. میفرماید: بنابراین، چرا به آل ابراهیم میدهیم؟ برای اینکه اینها به همه مردم، عنایت میکنند.
قرار است این اتصال به بینهایت به همه داده شود و در عصر ظهور تمام انسانها از این قدرت مطلق حضرت حق، استفاده میکنند. چون متصل به خدا میشوند، وجود مقدس امام زمان انشاءالله خواهد آمد و به این سبب که ایشان علت اتصال بین زمین و آسمان هستند، همه انسانها را به قدرتهای ملکوتی و قدرتهای آسمانی متصل میکنند.
همه انسانها در عصر ظهور از این قدرت مطلق برخوردار میشوند که با اراده کردن،اینطور در هستی تصرف کنند، و نیازی به اسباب هم نیست.
اگر منتظر ظهور حضرت مهدی )عج( هستیم، برای این است که به این حد از تکامل برسیم تا از اسارت عالم ماده بیرون بیاییم.
عصر ظهور زمانه تحقق جمعی سلطنت تکوینی
در عصر ظهور؛ به جای حرکت با ماشین،با طیالارض خواهیم رفت. و به جای حرکت با هواپیما و فضاپیما و موشک، طیالسماء خواهیم داشت و در روایاتی فرمودهاند که انسان در عصر ظهور به آسمانها راه پیدا میکند.
امام صادق علیه السلام میفرماید؛ در عصر ظهور هرکدام از شما میتوانید از صبح تا غروب همههفت آسمان را طی کنید و تفرج کنید و برگردید .)نه تنها آنها را سیر میکنید، بلکه تفرج میکنید(، فرمود تفرج کردن، صبح تا غروب است و اینقدر طول میکشد اما سیر کردن هفت آسمان ممکن است کمتر از ساعت هم بشود.
این مقام انسان است،خدا این شأن را برای انسان قرار داده است، و انسان نباید اسیر ماشین و هواپیما باشد که اگر ماشین نبود انسان نتواند جایی برود و اگر هواپیما نبود انسان نتواند فضا برود .خیر، انسان باید بدون هواپیما و فضاپیما این قدرت و این استعداد خدادادی را کشف کند تا بدون هیچ وسیلهای طی السماء کند. و این اتفاق خواهد افتاد و وعدهاش را به شیعیان دادهاند .عاصف بن برخیا که خدا فرمود تخت بلقیس را آورد، آیا وسیلهای داشت؟ آیا جرثقیل داشته است؟ او چه قدرتی داشته و با چه وسیلهای، آورده است؟ با چه چیزی تخت را انتقال میدهد؟ این در حالی است که او تنها اراده کرده است و تخت تا آنجا آمده است. انسان میتواند اینقدر در هستی اثرگذار باشد .واین مقامی است که خدا برای همه انسانها قرار داده است.
تک تک انسانها این استعداد در وجودشان هست منتها این استعداد را شکوفا نمیکنند. لذا روایاتی وجود دارد که میگوید؛ در زمان ظهور همه ابزارهای مادی از کار میافتد. معنی این جمله چیست؟ یعنی ماشین را استارت میزنیم و روشن نمیشود؟ خیر، روشن میشود ولی دیگر کسی برای حرکت سراغ ماشین نمیرود. چون سرعت ماشین خیلی ناچیز است. انسان طی الارض میخواهد و باید در عرض یک ثانیه به تمام کرات اطراف زمین برود و بتواند به تمام کره زمین در عرض یک ثانیه سر بزند. باید در عرض یک ثانیه یا کمتر از یک ثانیه به کهکشان بالاتر از کهکشان راه شیری برود چون طی السماء را یاد گرفته است،وقتی میتواند در یک ثانیه به آسمان دوم برود، آیا دیگر میتواند از فضاپیما استفاده کند؟ اصلا نمیخواهد از فضاپیما استفاده کند، فضاپیمایی که فاصله یک ثانیه نوری زمین تا کره ماه را در سه روز باید طی کند. برای رسیدن تا مریخ انسان باید 6 ماه در فضاپیما باشد تا برسد، و همین کره مریخ نزدیکترین سیاره به زمین است. با این حال برای رسیدن به کهکشانهای دیگر با فضاپیما، چقدر زمان نیاز دارد؟ و گفته شد که نزدیکترین کهکشان، دو میلیون و پانصد هزار سال نوری فاصله دارد، البته اگر با سرعت نور حرکت کنیم. و البته اگر انسان فضاپیمایی داشته باشد که با سرعت نور او را حرکت دهد. اگر فضاپیمایی با سرعت نور برود بایددر یک ثانیه به کره ماه برسد درحالی که فضاپیماهای کنونی بشر تا کره ماه، سه روز باید در راه باشند )که دانشمندان میگویند فاصله سه روز است.(
اگر با این سرعت برویم،به نزدیکترین کهکشان، دو میلیون و پانصد هزار سال دیگر خواهیم رسید!. و این سرعت برای انسان کافی نیست حتی اگر بشر به سرعت نور دسترسی پیدا کند،در عصر ظهور باز هم این سرعت برای انسان کافی نیست.
انسان دو میلیون و پانصدهزار سال نمیتواند صبر کند تا به یک کهکشان دیگر برسد. میگوید دوست دارم تا آنجا،یک ثانیه فاصله باشد و با سرعتی بروم که یک ثانیه دیگر به آنجا برسم. و این اتفاق میافتد که تمام ابزارها در زندگی انسان از کار خواهد افتاد، یعنی انسان دیگر به سراغ آنها نمیرود و اینها برای اینکه انسان را به اهدافش برسانند خیلی ناچیز میشوند. آنوقت انسان آنجا تازه میفهمد که چه ویژگیها و استعدادهایی داشته است و از آنها استفاده نکرده است. انسانی که میتواند کرات آسمان را جابه جا کند )که این کمترین ویژگی و قدرتی است که خدا در انسان قرار داده است.( مگر پیامبر خدا کره ماه را مگر نصف نکرده است؟
این معجزه شق القمر، به همه ابنا بشر نشان میدهد که این ویژگی و استعداد، مخصوص انسان است و هر انسانی میتواند چنین باشد و اختصاص به من پیغمبر ندارد .انسان هم اگر از مسیر دین حرکت کند به اینجا میرسد .خدای متعال فرمود: «اطعنی فیما امرتک اجعلک تقول لشیء کن فیکون»، شما هم اگر به ماه بگویید نصف شو، نصف میشود .و حتی انسان با این قدرت میتواند
عرش را بچرخاند و این ویژگی انسان است و باید به اینجا برسد که خواهد رسید. و خدای متعال میگوید که این شأن انسان است. این انسانی که میتواند کرات آسمان را جابه جا نماید، جالب است که در حال حاضر استعدادهایش را برای چه کارهایی میگذارد؟! مثلاً این همه سرمایهگذاری میکند برای اینکه بتواند یک توپ کوچک فوتبال را در دروازه توری قرار دهد، یک شوت چند متری بزند یا یک گل از فاصله دور بزند. این انسان استعدادش را برای این میگذارد و دو میلیارد انسان هم تمام استعدادهایشان را معطل میگذارند برای اینکه نگاه کنند ببینند این فوتبالیستچطور این گل را میزند.
در حالی که در عصر ظهور و در اثر وجود امام، انسان به شکوفایی میرسد، و در اثر رابطه واتصال انسان با خدا، به بینهایت میرسد و امام، اتصال به بینهایت را به همه یاد میدهد. انسان به اینجا میرسد که بازی با کرات آسمان میشود بازیچه فرزندان او و دیگر فوتبال و این گل زدنها هنری نیست، که یک توپ را درون دروازه توری بزند آن هم در زمین چند ده یا چند صد متری ورزشگاهها. آنجا انسان میفهمد که میتواند کرات آسمان را جابه جا کند، مثلا قمر مشتری را بردارد و بر زحل بزند. یا مثلا قمر مشتری را بردارد و به سمت اورانوس،یا به سوی دروازه زحل پرتاب کند!
انسان این ویژگیها را دارد این موارد از کمترین قدرتهای انسان است، و اینها هم هدف نیست و هدف از خلقت انسان خیلی برتر از این گفتهها است. و اینها راهی برای رساندن انسان به آن هدف است. اینها مقصد هست اما هدف نیست. شما وقتی به مشهد میروید، مشهد مقصدتان است ولی هدف نیست. در آن مقصد باید به هدفی برسیم که در ادامه گفته خواهد شد.
درک استعدادهای انسان
آیا امروز انسان این استعدادها را درک کرده است؟ آیا کسی هست که به انسان بگوید این استعدادها در تو وجود دارد؟
این مطلب را قرآن و همه انبیاء و ائمه )علیهم السلام( گفتهاند، اما بشریت آنها را کنار گذاشته است، و برای چیزهایی تلاش میکند که اصلا در شأن انسان نیست. مثلاً رقابتهایی را برقرار میکند در اینکه؛ یک انسان چند ساعت میتواند با توپ فوتبال روپایی بزند یا کدام یک از افراد سبیل و ناخن بلندتری دارد و در کتاب رکوردها ثبت شود.
انسان در کتاب ثبت رکوردها، چه رکوردهایی را شکسته است؟یا اینگونه رقابت ایجاد میکنند که: بلندترین سبیل، بلندترین مو،طولانیترین زمان ایستادن، طولانیترین پلک نزدن، طولانیترین سخنرانی کردن و... و واقعا اینها چیست؟ آیا اینها استعدادهای انسان است؟ خیر، استعداد انسان این است که به بینهایت برسد و این کمترین حد استعداد انسان است.
آیا انسان میتواند با تکنولوژی به این تصرف تکوینی در هستی دست پیدا کند؟ آیا انسان میتواند بدون اتصال به وحی ودین و به وسیله تکنولوژی و علم به اینجا برسد؟ خیر،دانشمندان امروز اقرار دارند که؛ تکنولوژی خیلی ناکارآمدتر و ناقصتر از این است که بتواند انسان را به بینهایت برساند .اگر انسان در این دنیا بتواند در اثر پیشرفت تکنولوژی -حتی اگر به سرعت نور دست پیدا کند-، زمان را چطور میتواند به دست بیاورد؟ زمان را چکار میکند؟ بله، انسان هرگز نمیتواند با تکنولوژی به این جا برسد که بتواند مثل نبی گرامی اسلام ماه را نصف کند، و -این یک کار کوچکی برای ایشان است، این برای پیامبر چیزی نیست و دون شأن پیامبر است که این را برای ایشان معجزه بدانیم.- این تصرف برای یک کودک مسلمان شاید کار مهمی باشد که بتواند ماه را نصف کند .و در عصر ظهور فرزندان ما میتوانند این کارها را انجام دهند. و با تکنولوژی قطعا نمیشود. قرآن میفرماید: «یا مَعْشَرَ الجِْنِّ وَ الْإِِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنأَنْ تَنْفُذُُوا مِنْ أَقْطارأَقْطارِ السَّماواتالسَّماواتِ وَ الأَْرضْالْأَرْضِ
فَانْفُذُُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّّا بِسلُطْانٍ )33 الرحمن(»ای گروه جن و انس اگر میتوانید به آسمانها نفوذ پیدا کنید و از مرزهای آسمان گذر کنید، «فانفذوا» نفوذ کنید اما «لاتنفذون الا بسلطان» نمیتوانید مگر با داشتن یک سلطنت، سلطان یعنی یک سلطنت الهی. سلطنت الهی چیست؟ همان ملک عظیم که گفته شد، آن سلطنت الهی، که امام معصوم و متصل به بینهایت، باید بیاید و به انسان بدهد.
تفاوت انسان عارف با ساحر و مرتاض
پس اگر میگویید هدف از خلقت این است و انسان میتواند تصرف تکوینی انجام دهد، اگر این آثار رسیدن به خداست. پس آن کسانی که با ریاضت و سحر میتوانند کارهایی خارق العاده انجام دهند، چگونهاند؟ آیا آنها به خدا رسیدهاند؟ آیا آنها متصلاند؟ خیر، انسان عارف با مرتاض خیلی تفاوت دارد و ایضاایضاً انسان عارف با ساحر خیلی فرق میکند.
اولا قدرت مرتاضها و ساحرها قدرت تکوینی نیست .بلکه قدرت تخریبی است؛ قدرت تکوینی یعنی «کن فیکون» یعنی تا اراده نمود ایجاد کند، اما مرتاض و ساحر تخریب میکند. عدهای از آنها مثلاًً؛ لوکوموتیوی را از حرکت باز میدارند و تخریب میکنند و یا حیات را از کسی میگیرند و در واقع حیات را از بین میبرند. این قدرت تخریبی،محدود است اما تکوینی محدود نیست. انسان عارف و انسان متصل به خدا و شاگردان ائمه و انبیاء، اینها هستند که با قدرت تکوینی ایجاد میکنند. حرکت ایجاد میکنند، قدرت تولید میکنند، و چیزی را تخریب نمیکنند. پیامبر گرامی اسلام که ماه را نصف کردند در آن تخریبی ایجاد نکردهاند و دوباره اشاره کردند و ماه سرجای خودش برگشت و دو طرفش دوباره به هم چسبیده شد. آن روز عدهای گفتند پیامبر ساحر است!
فکر میکردند این قدرت سحر است، ولی امروز اثبات شده که این سحر نیست. امروز فضانوردان آمریکایی به اینجا رسیدهاند که ماه، روزی نصف شده و دوباره به هم چسبیده است، این کمربن ددِ جوش خوردگی ماه، همین الان هم مشخص است. این تخریب نیست بلکه ایجاد است .آنها چیزی را از بین نمیبرند، و خراب نمیکنند بلکه ایجاد میکنند. اما قدرت مرتاض تخریبی است و خیلی قدرت ضعیفی دارد،نسبت به قدرت بینهایتی که در وجود امام یا شاگردان ائمه قرار دارد، و این قدرت مرتاضها در برابر آن قدرت الهی، صفر است.
مرتاض یا ساحر از راههای حرام به اینجا میرسد، مرتاض از راه ریاضتهای غلط، به جسم خود اینقدر فشار میآورد که بتواند ذرهای انرژی روحیاش را آزاد کند. -و به جسم نباید اینقدر فشار آورد.- اما انسان عارف از راه ریاضتهای حلال و با ترک حرام، به جایی میرسد که خیلی برتر از مرتاض میشود. ساحر از راه حرام و از راه توهین به خدا و قرآن این کارها را میکند تا اجنه کافر به او کمک کنند. و خودش قدرتی ندارد؛ آن هم در ازای اینکه کارهای حرامی را انجام بدهد یا به قرآن و خدا و مقدسات توهین کند تا چیزهایی به او بدهند. ساحر ذرهای قدرت را از اجنه کافر گدایی میکند. اما انسان عارف قدرت تصرف را از خدا میگیرد، آن هم در واقع در اثر لیاقتی که از قبل ایجاد صفات خدا در خودش پیدا کرده، نه از راه توهین به مقدسات که حرام است.
علاوه بر این، عارف برای رسیدن به کمال میکوشد که صفات خدا را پیدا کند و به خدا برسد، و این کمال واقعی است. اما مرتاض برای رسیدن به قدرت خودش را زجر میدهد تا ذرهای به قدرت برسد .-البته ساحر هم همینطور به مقدسات توهین میکند و در حد حیوان سقوط میکند، و خودش را پایین میآورد و پایینتر از حیوان میشود تا ذرهای به قدرت برسد.- داشتن صرف قدرت، هنر نیست، اگر ما میگوییم انسان کامل، متصل به بینهایت میشود، نه برای خود این قدرت، و این قدرت هدف نیست البته ممکن است این اثر کمال باشد، اما هدف نیست .
در آخر اینکه عارف و انسان کامل و متصل به خدا، در آخرت به لذت بینهایت میرسد _که در ادامه خواهیم گفت_ ولی ساحر و مرتاض به عذاب بینهایت که جهنم باشد دچار خواهد شد. قطعا مرتاضها و ساحرها به جهنم راه پیدا میکنند. بعضیها ممکن است مخلد باشند و بعضیها هم نباشند .
نتیجه اینکه؛ آثار خدایی شدن و اتصال به بینهایت در دنیا، تصرف تکوینی است و این به عنوان یک اثر است، و اما این اتصال به حق، یک اثری هم در آخرت دارد که گفته خواهد شد؛ و جواب اینکه غایت از خلقت چیست در جلسه بعد تکمیلتر خواهد شد.که غایت، لذت بینهایت است و این لذت را توضیح خواهیم داد.
خلاصه درسهای گذشته
در مباحث گذشته برای شناخت صحیح از دین به این موضوعات پرداخته شد:
انسان چرا باید دیندار باشد و دین چیست و چگونه باید دیندار بود؟ برای پاسخ به این سوالات دانستیم که؛ ابتدا باید انسان را بشناسیم که انسانشناسی مقدمه دینشناسی و خداشناسی است،بدون شناخت انسان نمیشود دین و آنچه که در دین برای انسان بیان شده است را به درستی شناخت .
اما راه شناخت انسان، و محورهای اساسی و اصلی مربوط به شناخت انسان، عبارتند از؛ یک: هدف از خلقت انسان، دوم: راه رسیدن به هدف، سوم: راهنمای رسیدن به هدف، چهارم: وسیله حرکت،پنجم: چگونگی حرکت، ششم: موانع رسیدن به هدف، هفتم: چگونگی مبارزه با موانع.
این هفت محور، چهار محور اساسی دارد که شناختشناختِ هدف، راه، وسیله و موانع است. بیان شد هدف از آفرینش که مهمترین محور این مسائل است از طریق شناخت خالق و مخلوق باید شناخته شود.
اما راههای شناخت خالق؛ راه آیات آفاق و آیات انفس است که به آن پرداخته شد.
نتیجه به دست آمده به وسیله دقت در آیات آفاق و انفس در معرفی خدای متعال، این شد که؛ خالق الله است، یعنی وجود بینهایتی که در ذات و صفات و افعال خود، بینهایت است. بینهایت، در ذات بزرگتر و برتر از همه موجودات است، و بر همه هستی احاطه دارد و دامنه احاطه او تا بینهایت است، در صفات بینهایت صفت دارد و در هر صفتی بینهایت است و او منبع بینهایت است، و معدن بینهایت زیبایی، قدرت، آزادی و همه آن چیزهایی است که ما در وجودمان میل به رسیدن به آنها را داریم.
و در آخر گفته شد؛ الله، آن وجود بینهایتی است که هر عقلی و هر انسانی، واله و حیران اوست و الله یعنی همان معشوق بینهایت که تمام انسانها میل رسیدن به او را دارند. اما این وجود بینهایت که معدنِ بینهایتِ همه خوبیها و زیباییها و همه مهربانیهاست به چه علت انسان را آفریده است؟ علت خلقت انسان، رحمت بی انتهای خدای متعال است که از روی رحمت آفرید .
آفرید تا چه شود و غایت خلقت انسان چیست؟ اتصال به بی نهایت و خدای متعال،و برای کسب صفات الهی و دارا شدن آنچه که خدا در اختیار دارد .
نتیجۀ اتصال با بی نهایت
بنابراین، هدف غایی از خلقت این است که خدا انسان را مثل خودش کند، یعنی خدایی کند. تا انسان هم دارای زندگی و حیات جاودان شود، و بینهایت دارایی را داشته باشد، بینهایت قدرت و ثروت و آزادی و مهر و محبت و همه آنچه که انسان سالهاست در وجود خود میل شدید برای رسیدن به آنها را دارد و خدای متعال اراده فرموده است که انسان را به اینها برساند.
اما در آثار رسیدن به بینهایت گفته شد که؛ یکی از آثار رسیدن به بینهایت، تصرف تکوینی در هستی بود. اما خدا این قدرت را به انسان نمیدهد که انسان بخواهد با این قدرت از لذات ناچیز دنیا بهرهمند گردد، بلکه علت اعطای این قدرت، فرصت رشد و تلاش برای رسیدن به درجات عالی کمال است، تا از همه امکانات و عوالم و همه آنچه که خدا در هستی برای انسان خلق کرده نهایت استفاده را کند تا به بالاترین درجه کمال و بالاترین درجه قرب به خدا در صفات نائل گردیده و مظهر تمام صفات حضرت حق شود.
این اثر دنیوی اتصال با بینهایت، که در عصر ظهور نمود پیدا میکند و همه انسانها به این جایگاه دست پیدا خواهند کرد تا بتوانند در همه هستی تصرف تکوینی انجام دهند و به آسمانها راه پیدا کنند و از دلائل انتظار برای ظهور این است که؛ آن امامی که خودش متصل به بینهایت است بیاید و راهنمای اتصال انسان به بینهایت شود و راه اتصال به بینهایت را نشان داده و موانع اتصال را برطرف نماید تا همه انسانها در این دنیا از همه امکانات برای رسیدن به بالاترین درجات کمال بهرهمند شده و از آنها استفاده کنند. قطعا دعا کردن برای ظهور حضرت بقیه الله الاعظم برای این نیست که این عزیز و این امام متصل به بینهایت بیاید و زندگی دنیوی انسانها را لذتبخشتر کند و ارزانی بیاورد و مشکلات را حل کند تا انسان چند صباحی بیشتر در این دنیا زندگی کند و لذت ببرد، خیر، این وجود عزیز قرار است انسان را به عالیترین درجه کمال برساند و بشریت را به بینهایت متصل کند.
آثار اخروی اتصال به بی نهایت
آثار اخرو ییِ رسیدن به بینهایت چیست؟ این هم میتواند بخشی از آن هدف غایی باشد که رساندن انسان به لذت بینهایت است. انسان وقتی به معدن بینهایت قدرت و زیبایی و ثروت متصل میشود، قطعا بینهایت لذت خواهد برد و میتوان گفت؛ که خدای متعال برای این میخواهد به انسان این فرصت اتصال را بدهد که او هم لذت بینهایت ببرد. همچنان که خداوند متعال، سرور و بهجت و لذ تتِ بینهایت دارد.
احساس غم در وجود خدا معنا ندارد و حتی برای لحظهای نمیتوان گفت که خدا غمگین باشد چرا که در او نقصی وجود ندارد که غم بر او عارض گردد، لذا او معدن بینهایت سرور و بهجت است و دوست دارد از این بینهایت سرور و بهجتی که دارد انسان هم استفاده کند و به صفات او برسد، و به عالیترین درجه کمال که رسیدن به صفات بینهایت اوست دست پیدا کند، و انسان مظهر صفات بینهایت او شود تا از این بینهایت کمالی که خدا به او داده و فرصت اتصالی که در اختیار او گذاشته است بینهایت لذت ببرد. بنابراین میتوان گفت؛ علت خلقت انسان، نشستن در سر سفره بی نهایت خداست.
معنای معاد
معنای معاد چیست؟ یعنی محل برگشت، زمان بازگشت، یعنی یک زمانی میرسد که انسان سر سفره بینهایت خدا قرار میگیرد. «انا لله و انا الیه راجعون» یعنی انسان برای رسیدن به بینهایت خلق شده و به سوی بینهایت پیش میرود و یک روزی سر سفره بینهایت خواهد رسید و آن روز،روز معاد است. روزی که جشن بزرگ اتصال انسان به بینهایت برپا میشود. و اصلا خدا معاد را برای همین قرار داده است، خدا آخرت را قرار داده برای اینکه انسان در آخرت به این بینهایت برسد. گفته شد که؛ انسان وقتی میل شدید به بینهایت دارد، عقل میگوید: باید یک جایی باشد که انسان بتواند به این بینهایت دست پیدا کند چرا که در دنیا نمیشود، پس باید و حتماً عالم دیگری باشد تا انسان به این بینهایت دست پیدا کند.
فلسفه عالم ملکوت از ابتدای خلقت همین است که انسان بر سر سفره بینهایت بنشیند تا به لذت بینهایت برسد.
تعریف اجمالی لذت بینهایت
اما این لذت بینهایت چیست؟ چرا ما میگوییم خدا ما را خلق کرده برای اینکه به لذت بینهایت برساند؟ آیا اصلا این حرف درست است یا خیر؟
اولاً تعریف اجمالی لذت بینهایت این است که؛ لذت بینهایت یعنی یک شادی و شوق و شعف و شور و شعوری که هرگز پایان نداشته باشد. انسان، یک شادی و شوقی و شعفی و شوری و یا شعوری را که محدود بوده را در این دنیا تجربه کرده است. و هر کدام از اینها برای انسان لذت و شادی لذت تولید میکند. شوق رسیدن به یک کمال و یک چیزی که انسان به آن علاقه دارد، لذت تولید میکند. شعف و شعور برای انسان لذت تولید میکند، شور درونی و به جوش آمدن احساسات انسان، نسبت به یک چیز دوستداشتنی لذت تولید میکند، همه اینها برای انسان در دنیا لذت تولید میکند اما این، یک لذت محدود است.
اما تصور شادی و شوق و شعف و شور و شعوری که لذت بیپایان برای انسان تولید نماید و این لذت هیچ وقت کاهش پیدا نکند بلکه روز به روز و آن به آن بیشتر شود تا به بینهایت برسد چگونه خواهد بود؟! البته منظور از رسیدن به بینهایت این نیست که یک جا تمام شود، بلکه یعنی انسان در لذتها به سوی بینهایت پیش برود.
مقایسۀ لذت بینهایت با عوامل لذت دنیوی
آیا میتوان چنین لذتی را در این دنیا تصور نمود؟ خیر، این لذت برای انسان در این دنیا قابل تصور نیست، انسان عاجز و ناتوان است از اینکه در این دنیا لذت بینهایت را بتواند به طور کامل درک کند. کما اینکه جنینِ در شکم مادر نمیتواند لذتهای دنیا درک کند و هرچه برایش توصیف کنند او جنس لذتها را نمیتواند بفهمد که چسیت و چگونه است، چون با جنس لذتهای او کاملا متفاوت است. لذا انسان هم در دنیا، نمیتواند لذت بینهایت را در ملکوت و آخرت درک نماید،انسان در دنیا نسبت به ملکوت مثل جنین است نسبت به این دنیا. ما نمیتوانیم ملکوت را درک کنیم اما باید حداقلِ ادراک را به دست بیاوریم تا بفهمیم خدا چه میخواهد به انسان بدهد، و این حداقل ادراک را میتوانیم از راه مقایسه با عوامل لذت دنیوی به دست آوریم؛ و میتوان لذتهای اخروی و لذت بینهایت را با عوامل لذت دنیوی مقایسه کرد. یا اینکه از راه درک عوامل لذت دنیوی و نقطه ضعفهای لذت دنیوی، بتوان به درک حداقلی از لذت بینهایت رسید.
عوامل لذت در دنیا
عوامل لذت در دنیا چیست؟ و چند عامل در دنیا برای لذت وجود دارد؟
اولا نباید تصور نمود که عوامل لذت در این دنیا بیشمار است و چیزهای فراوانی هست که در این دنیا بتواند به انسان لذت بدهد، اگر بخواهیم به محدود بودن عوامل لذت در دنیا پی ببریم کافی است تعداد آنها را شمارش کنیم؛
آنچه که در دنیا میتواند برای انسان لذت بخش باشد،صرف نظر از اینکه یا حلال باشد یا حرام، عبارتند از؛ ثروت، هر کسی که ثروت داشته باشد، شاد زندگی میکند و ثروت به هر کسی برسد باعث خوشحالی او میشود، اگر به ما بگویند که 100 میلیون پول، به طور مجانی میخواهیم به شما بدهیم، همه ما لذت میبریم و برای انسان مطلوب است. سلامتی، عامل دیگری برای لذت است. و موارد دیگری را میتوان برای لذت نام برد مانند؛ امنیت، لذت آسایش رفاه، گردش و سیاحت، عشق و محبت، آزادی، کامیابی، زیبایی، صفا و صمیمیت، مونس خوب و محبوب داشتن، لباس زیبا داشتن و پوشیدن، مسکن خوب و زیبا داشتن، تفریح و استراحت، شادی و شعف، فضای دل انگیز، بوی خوش، غذای دلچسب، علم و دانایی، موفقیت و پیروزی، به امید و آرزو رسیدن، همه اینها به انسان لذت میدهد و مثل مقام و شهرت، توانایی و قدرت، وصال، آواز و موسیقی دلنشین، زمان و فرصت، بازی و ورزش، این عوامل در دنیا برای انسان لذت تولید میکند.
غیر از این عوامل آیا عوامل دیگری هم وجود دارد؟ آیا عامل دیگری از قلم افتاده است؟ ظاهرا همه این عوامل، نام برده شده است، و آنچه که در دنیا برای انسان لذت تولید میکند همینهاست، و نهایتا بتوانید 5 تا 6 تا 10 تا عامل دیگر را نام ببرید. اما بعید است بتوان بیش از اینها مورد دیگر را به این عوامل اضافه کرد. با وجود اینکه این عوامل محدود است و تعدادشان کم است، اما گاهی تصور میشود که میتوانند لذت زیادی برای انسان تولید کنند، «یَحسَبَ اَ ن مالََه اََخلده» بعضی از انسانها گمان میکنند که این مال و ثروت میتواند آنها را به لذت بینهایتَّ برساند، و این ثروت آنها را به همه خواستهها و آرزوهایشان در همین دنیا برساند. یکی فکر میکند با شهرتش میتواند به همه آرزوها و خواستههایش برسد و دیگری فکر میکند که اگر سلامتی کامل میداشت میتوانست به تمام آمال و آرزوهایش برسد، آن یکی فکر میکند اگر امنیت داشت میتوانست به همه آرزوهایش برسد یا اگر علم و دانایی داشت به همه آنچه که میخواست میرسید.
به هر حال هر کسی فکر میکند که این عوامل یا آن چیزی که خودش ندارد را، اگر داشته باشد به همه آرزوهایش خواهد رسید. در حالی که اینطور نیست، باید دید آنهایی که دارند به کجا رسیدهاند؟ آیا آنهایی که دارند توانستهاند به همه آمال و آرزوهای خود در این دنیا برسند؟ هرگز. این عوامل نقطه ضعفهایی هم دارند، محدودیتهایی که برای این عوامل وجود دارد را اگر مورد بررسی قرار دهیم به لذت بینهایت پی خواهیم برد.
نقطه ضعفهای عوامل لذت در دنیا
1. نسبی بودن
اولاًً؛ لذت در همه این عوامل نسبی هستند و مطلق نیستند. یعنی کسی در این عالم ثروت مطلق و سلامتی مطلق ندارد. کسی زیبایی مطلق در این عالم ندارد. کسی نمیتواند در این عالم امنیت مطلق داشته باشد که هیچ خطری او را تهدید نکند. کسی دانایی مطلق و آزادی مطلق ندارد. پس هیچکس در این دنیا پیدا نمیشود و تا کنون نبوده است که اینها را به صورت مطلق داشته باشد. فقط خدای متعال است که همه اینها را و بینهایتِ دیگر عوامل را به صورت مطلق دارد، اما هیچکس در دنیا نتوانسته است اینها را به صورت مطلق داشته باشد.
اینها نسبی هستند یعنی کسی که که ثروتمند است نسبت به آن فقیر، ثروتمند است. اما همان ثروتمند نسبت به ثروت بینهایت خدا، ثروتش بسیار ناچیز و هیچ است.
2. موقت بودن
تمام این عوامل موقت هستند. موقتاند یعنی یک روز هستند و یک روز نیستند.
چنین است آیین چرخ درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
جوانی یک وقت هست و یک وقت نیست، پول و سرمایه و سلامتی گاهی اوقات هستند و گاهی اوقات خیر، امنیت و زیبایی هم همینطور، کدام انسان را دیدهاید که در تمام عمرش یکی از اینها را از اول عمر تا آخر عمر خود داشته باشد؟ چنین شخصی را نمیتوان پیدا کرد. کسی که حتی یکی از اینها را از اول عمرش تا آخر داشته باشد. و منظور از تا آخر عمر یعنی یک دوره صد ساله زندگی عادی که انسان در این دنیا میتواند داشته باشد.
3. محدود بودن
محدودیت بعدی این است که؛ کارایی این عوامل هم محدود است. آیا کارایی آنها نامحدود است؟ کدام یکی از این عوامل چنین هستند؟ یعنی هرکاری که انسان بخواهد بتواند با آنها انجام دهد. عدهای فکر میکنند که اگر ثروت داشته باشند، هرکاری که بخواهند میتوانند بکنند و به همه لذتها دست پیدا کنند اما اینطور نیست، اینطور نیست که اگر قدرت داشته باشیم بتوانیم به همه خواستههایمان برسیم. بسیاری از پولدارها هستند که خیلی از چیزها را نمیتوانند با پول بخرند، مث لالاً با پول میتوان خانه خرید اما آرامش را نمیتوان خرید، بسیاری خانههای مجلل دارند ولی در آن آرامش ندارند و ارتباط و محبت و صمیمیت در آن وجود ندارد، با پول میتوان ساعت خرید اما وقت، خریدنی نیست. بسیاری حاضر هستند که تمام ثروتشان را بدهند تا یک ساعت بیشتر عمر کنند، لحظهای که ملک الموت میآید، حاضر است تمام ثروتش را و اگر هزاران برابر بیشتر از این را هم داشت بدهد تا یک ساعت بیشتر عمر کند اما کسی نیست که به انسان وقت بفروشد و جایی نیست و بازاری نیست که انسان بتواند برود با پول، وقت بخرد، با پول میتوان خون خرید ولی حیات خریدنی نیست، با پول میتوان توجه خرید ولی عشق و محبت خیر. بسیاری ممکن است با پول بتوانند لباسهای گرانقیمت و زیبا بخرند تا توجهِ دیگران را جلب کنند اما فقط میتوانند به این توجه برسند ولی کسی به آنها احترام نمیگذارد. و شاید کسی آنها را دوست نداشته باشد. با پول میتوان دارو خرید ولی سلامتی خریدنی نیست. بسیاری هستند که پول دارند اما سلامتی ندارند و هیچ درمانی برای دردشان نیست و آرزو دارند که؛ای کاش تمام ثروتشان را میدادند و به سلامتی میرسیدند در حالی که شدنی نیست. با پول میشود مدرک خرید ولی علم و دانایی خریدنی نیست.عدهای ثروت دارند ولی علم و دانایی و عقل درستی ندارند، با پول نمیشود عقل خرید. ممکن است مدرکی هم بخرند اما عقل خیر. به هرحال خیلی چیزها وجود دارد که انسان نمیتواند با پول آنها را به دست بیاورد، در حالی که گاهی گمان میشود و عدهای فکر میکنند که میتوانند با پول به خیلی چیزها برسند اما اینطور نیست. یا بعضی دیگر فکر میکنند اگر قدرت داشتند و مثلا پادشاه یک مملکت بودند میتوانستند به همه لذتها برسند و هر چه میخواستند برای آنها فراهم بود در حالی که اینطور نیست،"صدای آواز دُهُلُ" از دور خوش است؛ اینگونه نیست که پادشاهان و امرا بیشترین لذت را ببرند، و اتفاقا اینها شاید هیچ وقت به آن مقداری که دیگران در زندگی عادی لذت میبرند نرسند، به ندرت پیدا میشود که کسی در این دنیا باشد و بتواند دائم ااً لذت ببرد و به همه آنچه که دلش میخواهد برسد. و شاید اصلا پیدا نشود.
آب خوشی کس ببرد در گلو کی بگذارد فلک کینهجو
عیش جهان نیست مگر یک شبهای که نمودیم بسی تجربه
نامده باشد به جهان هست کم صبح طرب را که ز پی شام غم
اصلا خدای متعال به گونهای این جهان را خلق کرده است که نشود به طور کامل از آن لذت برد و حتی کسی نتواند یک صبح تا شب لذت ببرد )که در ادامه مطالب دلیل آن بیان خواهد شد(، بسیاری از افراد خواستهاند در این دنیا لذت ببرند اما نتوانستهاند.
عدم امکان تلذذ مستمر در دنیا
"شداد" خواست این دنیا را برای خودش بهشت کند و با همه آن اوصافی که از انبیاء و گذشتگان درباره بهشت شنیده شده بود، دستور داد همه آنها را در بهشت خود آماده کنند، اما هنگامی که بهشت دنیاییاش را ساخت، همین که خواست پای در آن بگذارد، ملک الموت جانش را گرفت و حتی یک لحظه به او اجازه نداد که حتی یک نگاه به آن بهشت بیاندازد.
بسیاری خواستهاند با این قانون مبارزه کنند که بتوانند از صبح تا شب لذت ببرند، در حدیثی وجود مقدس حضرت امیرالمومنین علی )علیه السلام( فرمودند که: این قانون عالم است و امکان ندارد بتواند کسی از صبح تا غروب لذت ببرد، بعضیها خواستند با حضرت علی )علیه السلام( مبارزه کنند،از جمله آنها، یکی از فرزندان عبدالملک مروان بود، که خواست این قانونی را که حضرت فرموده بود را نقض کند و شنیده بود که حضرت این فرمایش را دارند، گفت: من میخواهم یک روز این قانون را نقض کنم و میخواهم از صبح تا شب، نه تنها یک روز بلکه سه روز پیدرپی لذت ببرم تا به جهان و همه مردم دنیا بگویم که علی دروغگو است. علی گفته است که نمیشود یک صبح تا شب لذت برد اما من میخواهم سه روز لذت ببرم تا اثبات کنم که حرفهای او اشتباه است. دستور داد همه وسائل و تدارکات را آماده کنید تا سه روز کامل لذت ببرم و کسی را هم به کاخ راه ندهید.
همه چیز را برایش آماده کردند، یک مجلسی که از هر حیثی آماده لذت بردن بود، نوازندگان یک طرف و کنیزکانش طرف دیگر بودند، غذاهای متفاوت، میوههای آماده و گوناگون، از هر جهت بساط عیش را برای او فراهم کردند. میگویند در ساعت اول که وارد مجلس شد و در حال رقص و آواز و موسیقی بود، در همان ساعت اول، مشغول خوردن یک مقدار از انارهایی را که برایش دانه کرده بودند، شده بود. یعنی حتی زحمت پوست کندن میوهها و زحمت پوست کندن انار را هم میخواستند به او ندهند و همه چیز را آماده کرده بودند. در همین حال همراه با محبوبتری ننِ کنیزکانش در حال رقصیدن بود و یک مقدار از این انارها برداشت در دهانش ریخت و یکذره هم با دست خودش برداشت و در دهان کنیزکش که در حال آواز خواندن بود ریخت، یک دانه از این انارها وارد ریه این کنیزک شد و همین باعث شد که بیفتد و همانجا جلوی این پادشاه و خلیفه از دنیا برود. یک دفعه مجلس تبدیل به عزا شد، مجلسی که بنا بود سه روز پی در پی در آن لذت ببرد، با مرگ این کنیزک محبوبش تبدیل به مجلس عزا شد و تا سه روز اجازه نداد که این کنیزکش را ببرند و دفن کنند. در تاریخ و حالات او نوشتهاند که سه روز تمام کنار این جنازه گریه میکرد و اجازه نمیداد دفنش کنند، چرا که به شدت او را دوست داشت. این سرانجام کسی بود که خواست با این قانون سه روز مبارزه کند، او سه ساعت از آن سه روز یا یک ساعت هم نتوانست لذت ببرد.
شاید بسیاری از انسانها تجربه کرده باشند که معمو لالاً روزی وجود ندارد که انسان از صبح تا شب خوش باشد، و در پایان روز یا در آخر شب برای انسان غمی تولید نشود، اصلا در زندگی انسان چنین روزی وجود نداشته است. و این قانون دنیاست. و علت آن در ادامه گفته خواهد شد، اما به هرحال این نقطهضعفهایی است که در دنیا وجود دارد و باید این را پذیرفت، چون دنیا برای رسیدن به لذت نیست و خواهیم گفت که دنیا یک باشگاه است و در این باشگاه باید این مشکلات وجود داشته باشد.
4. محدودیت کارایی
محدودیتها دیگری نیز در لذتهای دنیا وجود دارد، اولین محدودیت گفته شد که کارایی این عوامل لذت خیلی کم است و هم تعداد عوامل لذت، محدود است. تقریبا نمیتوان بیش از 3ـ4 مورد به این عوامل اضافه نمود. هم عوامل محدود است و هم کارایی محدود است و هم لذتشان محدود است. آیا عاملی وجود دارد که به انسان شوق لذت نامحدود را بدهد؟ بله رنج داشتن لذتهای دنیایی.
5. رنج داشتن
محدودیت و نقطه ضعف دیگر این است که رنج رسیدن به این عوامل برای انسان، گاهی بیشتر از لذتشان است و غالبا اینگونه است. یا شاید بتوان گفت؛ تمامی این عوامل اینگونه هستند که رنج رسیدن به آنها، بیشتر از لذتی است که انسان از آنها میبرد. باید زحمت فراوانی کشید تا یک عامل لذت را به دست آورد و تحصیل نمود، ساعتها و سالها و گاهی باید چندین سال برای رسیدن به یکی از آنها، انسان باید دوندگی کند تا به آن برسد و هنگامی که میرسد دیگر نمیتواند لذت ببرد.
یا لذتی که میبرد خیلی کمتر از آن ساعاتی است که برای رسیدن به آن عامل لذت هزینه کرده است. شخصی میگفت؛ انسانها 50 سال برای رسیدن به ثروت میدوند و بعد از اینکه در نیمه دوم عمرشان به ثروت رسیدند، دیگر نمیتوانند از آن لذت ببرند و دنبال آن شور و شعف جوانی میگردند که دیگر از دستشان رفته است و نمیتوانند با این پولها لذت کافی را ببرند. و آنجاست که میفهمند؛ آن شور و شعف و احساسات جوانی، خیلی بهتر از این ثروتی بوده است که حالا به دست آوردهاند.
6. مزاحم و آفت داشتن
اما محدودیت دیگر اینکه؛ تمامی این عوامل مزاحم و آفت و آسیب دارند. آفتها و آسیبهایی که خارج از این عوامل قرار دارند مانند ثروت، که آفت آن دزد یا سارق است. یا گاهی پایین و بالا شدن ارزش بورس، که یک دفعه سقوط میکند و تمام ثروت افراد را از بین میرود. در یک شب و روز، دزد و یا انسان کلاهبردار تمام ثروت انسان را از او میگیرد. اینها آسیب و آفت است و برای همه وجود دارد. مثلاً آفت سلامتی میکروب، و این همه بیماری و ویروس است، آفت امنیت، دشمن است. آسایش آفات فراوانی دارد، انسان تا میخواهد ذرهای آسایش در این دنیا داشته باشد که اتفاقات گوناگونی آسایش از او میگیرد. آفت قدرت رقیب است، که ناگهان و یک دفعه از راه میرسد و پست و مسئولیت را از دست انسان میگیرد، این آفتها برای همه این عوامل وجود دارد.
بعضی از این آفتها و عاملها در داخل خود این عوامل قرار گرفته است، و برای یکدیگر تضاد ایجاد میکند، انسان وقتی قدرتش زیاد میشود، امنیت او کاهش پیدا میکند و به خطر میافتد.
وقتی مشهور میشود و به شهرت میرسد، همه افراد به او توجه میکنند و امکان راحتی و استراحت کم میشود و او دیگر نمیتواند در فضای آزاد برود و راحت زندگی کند و مثلامثلاً در پارک تفریح کند،و چون مشهور شده، دیگرتپان دور او را میگیرند و فرصت استراحت و تفریح به او نمیدهند. وقتی ثروت زیاد میشود، فکر و خیال زیاد میگردد و آرامش فکری از بین میرود.
تمام این عوامل در این دنیا یک مزاحمی دارند که این مزاحمتها گاهی در داخل خود این عوامل است و گاهی یک عامل مزاحمت در خود این عامل لذت وجود دارد؛ ماننذ غذا خوردن، که اگر یک پرس غذا به انسان لذت بدهد و بخواهد با همان انگیزه و افزایش لذت، پرس دوم را بخورد؛ برخلاف تصور، پرس دوم لذت کمتری با خود به همراه دارد و این اصرار به خوردن شاید موجب بدحالی انسان گردد و همان لذت اول را هم از بین ببرد.
7. تکراری بودن
یک نقطه ضعف دیگر این است که این عوامل در اختیار هرکسی که باشد، کم کم تکراری و خسته کننده میشوند. و انسان را دچار دلزدگی میکنند، و چیزی را که قبلا فکر میکرد خیلی به آن علاقهمند است، و اگر به آن برسد در اوج لذت قرار میگیرد، بعد از مدتی که به آن میرسد، کم کم بعد از چند روز زندگی با آن، میبیند لذت او کاهش پیدا کرده و برایش تکراری و خستهکننده میشود. و به جایی میرسد که دوست دارد از زندگی بیرونش کند.
8. قابل جمع نبودن
یکی دیگر از نقطه ضعفهای این عوامل لذت در دنیا، این است که همه این عوامل در دنیا با هم قابل جمع نیستند. نمیتوانید کسی را پیدا کنید که همه اینها را با هم داشته باشد. و نمیتوانید از ابتدای خلقت تا کنون یک نفر را پیدا کنید که تمام این عوامل را یکجا حتی در یک روز و یا یک ساعت یا در یک دقیقه داشته باشد، این امکان ندارد.
9. اضطراب و افسردگی ایجاد کردن
نقطه ضعف بعدی این است که داشتن بسیاری از این عوامل برای انسان، اضطراب و افسردگی ایجاد میکند. گاهی اوقات انسان فکر میکند که اگر پول داشته باشد میتواند خیلی راحت زندگی کند اما کسانی هستند که با وجود ثروت کلانی که دارند اصلا آرامش ندارند و دائم در اضطراباند و دچار افسردگی میشوند. با خود در حال جنگ هستند و میپرسند؛ چرا اینطور شد؟ چرا پولم را اینجا گذاشتم؟ چرا آنجا سرمایهگذاری نکردم؟ و از اینگونه مشکلات برای کسانی که این عوامل لذت را دارند زیاد پیش آمده است. اما گاهی گمان میکنیم که آنهایی که خیلی پولدار هستند، زندگیشان شاد است در حالی که اینطور نیست، و واقعاً اینگونه نیست که هرچه امکانات انسان بیشتر باشد، لذتش هم بیشتر گردد. بسیاری از اوقات مثلامثلاً یک چوپان، میخواهد برود سرچشمه آب بیاورد و بعد گوسفندان را بیاورد، علفها را بچیند و... و دائم ااً در حال تلاش هستند و اصلا آسایش ندارند، اینها دچار افسردگی نمیشوند، چون اینها اصلا نمیفهمند افسردگی چیست. اما آنهایی که در خانه، همه چیز برایشان فراهم است؛ بیشتر به افسردگی نزدیکتر هستند، مثلاً یک خانمی که در خانه ماشین لباسشویی دارد، و ماشین ظرفشویی دارد، و به راحتی تلویزیون را با کنترل روشن میکند، و کولر خانه هم با کنترل روشن میکند، و اصلا نیاز نیست که حرکتی بکند، و تمام نیازهایش به صورت آماده در اختیارش قرار گرفته است، این خانمها به افسردگی نزدیکترند. آقایی که اینطوری باشد، زود افسرده میشود. و اینطور نیست که اگر آسایش داشته باشد، میتواند لذت داشته باشد، خیر، چون آسایش لذت تولید نمیکند. امکانات و وسایل رفاهی ممکن است برای انسان آسایش تولید کنند ولی لذت تولید نمیکنند. آنچه باعث تولید لذت میشود آرامش است. که در ادامه خواهیم گفت که این آرامش، تنها در پرتو اتصال به بینهایت، برای انسان تولید میشود.
«الا بذکرالله تطمئن القلوب». چرا در کشورهای مرُفَّه آمار خودکشی بالاست! مثلاً کشور سوئد که میگویند بهشت زنان دنیاست، این همه تبلیغ میشود که در این کشور چقدر آزادی زیاد است، یا لذت چقدر زیاد است، اما ببینید آمار خودکشی در این کشور از همه کشورهای اروپایی بالاتر است. مخصوصا در بین دختران جوان! دلیلش همین است که گفته شد، اینها همه امکانات رفاهی برایشان وجود دارد، عوامل لذت دنیوی برایشان از هر جهت فراهم است ولی به لذت نمیرسند. چون آن لذت بینهایتی را که انسان طلب میکند، نمیتواند در این دنیا پیدا کند. و هر چه عوامل لذت دنیا را بررسی و تجربه میکنند و دست به لذتهای جدید میزنند میبینند به آن لذت بینهایتی که میخواهند نمیرسند. و گمشده انسان در این جوامع، روز به روز نمود بیشتری پیدا میکند و بیشتر خودش را نشان میدهد. قبل از اینکه عوامل متعدد لذت را تجربه کند، فکر میکرد اگر این عوامل لذت را تجربه کند، حتما به آن آرامش و لذت بینهایت که دوست دارد، خواهد رسید. اما هنگامی که همه این عوامل لذت را تجربه میکند، میفهمد، نه تنها به اینها نرسیده، بلکه میل و عطش او برای رسیدن به لذت بینهایت بیشتر میشود. و هنگامی که میبیند دیگر هیچ عاملی برای رسیدن به آن لذت وجود ندارد دچار یک تضاد روحی و فکری میشود. از درون لذت بینهایت میخواهد اما از بیرون امکاناتی بیش از این برای رسیدن به لذت وجود ندارد. و چون تمام راهها و عوامل لذت را هم تجربه کرده، یک تضاد عجیبی در او اتفاق میافتد که فکر میکند تنها راه، برای فرار از این تضاد، خودکشی است. خودکشی او برای این است که از این تضاد فرار کند. بعضیها خودکشی میکنند برای اینکه شنیدهاند یک لذت بالاتری وجود دارد که بالاتر از لذات دنیوی است، و آن، لذت خروج روح از بدن است و برای اینکه به این لذت هم نائل شوند، بعضی از روی عمد خودکشی میکنند تا به لذت خروج روح از بدن برسند. چون دیگر همه لذتهای موجود در دنیا را تجربه کردهاند، و فکر میکنند با درک این لذت میتوانند به لذت بینهایت برسند. اما غافل از اینکه، باز هم ناکام میمانند و نمیرسند، و چون خودکشی میکنند فوراً همه چیز برای آنها میشود جهنم و به جای لذت به عذاب دچار میشوند.
به هرحال اینکه فکر کنیم در این دنیا میشود لذت بینهایت را تجربه کرد، اشتباه است. اینها یک توهم است که گاهی انسان،از این نقاط ضعفی که وجود دارد غافل میگردد؛ مثلامثلاً به زندگی دیگران حسرت میخورد و فکر میکند آنها زندگیشان خیلی لذتبخش است و همیشه برای او "آواز دهل شننیدن از دور خوش است". اگر به زندگی کسانی که از دور فکر میکنند که اینها خیلی باهم خوشبخت هستند نگاه کند و وارد زندگی آنها شود، میفهمد چقدر اینها با هم مشکل دارند. و مثلاً چقدر زن و مرد با هم اختلاف دارند اما در بیرون بهترین ماشینها را سوار میشوند و بهترین لباسها را میپوشند اما در درونشان هیچ ارتباطی نیست. اما برخی از خانوادهها که از لحاظ اقتصادی در شرایط پایینتری قرار دارند آرامش بهتری دارند و لذت بیشتری از زندگی میبرند. برای افرادی که عوامل لذت بیشتری در اختیار دارند، مشکلات متعددی وجود دارد و هرچه این عوامل لذت بیشتر باشد دردسرهای دنیا برایشان بیشتر است. آنهایی که وضع مالی خوبی دارند، بیشتر میخورند و آمار بیماری در آنها بیشتر است. امروز آمار سرطان در جهان در بین متمولین بالاتر از دیگران است، زیرا بیشتر غذا میخورند و آمار قند خون و دیابت در بین اینها بیشتر دیده میشود. و چون همیشه سوار بهترین ماشینها میشوند تا سرکوچهشان هم با ماشین میروند، و هیچ وقت پیاده نمیروند و بهترین غذاها، و چربترین و شیرینترین غذاها را هم میخورند و اینها باعث میشود که دیابت بگیرند. فشار خون و چربی خون، بالا میرود، و چربی کبد پیدا میکنند و مشکلات متعدد دیگری که به خاطر زیادهروی در خوردن، برایشان پیش میآید. اما خیلی از این بیماریها در کسانی که وضع اقتصادی ضعیفتری دارند و نمیتوانند شکمشان را زیاد سیر کنند، وجود ندارد. در فقرا بیماری قند و دیابت، فشار خون و چربی خون و چربی کبد، خیلی کم است. چون آنقدر پول ندارند که شکمشان را پر کنند و به قول وجود مقدس حضرت امیر)علیه السلام( شکمشان را گورستان لاشههای گوسفند و لاشههای پرندگان کنند. این نقاط ضعفی است که برای عوامل لذت در دنیا وجود دارد و حتما باید به این نقطه ضعفها توجه داشته باشیم.
اما علت گفتن و یادآوری این نقاط ضعف چیست؟ این مطلب گفته شد تا با توجه به این نقطه ضعفها، لذت بینهایت را توصیف کنیم.
تعریف لذت بینهایت
تعریف لذت بینهایت در مقایسه با این لذات دنیوی و این نقطه ضعفهایی که داشت، چیست؟ معنای لذت بینهایتی که خدا میخواهد در آخرت به انسان بدهد، چیست؟
لذت بینهایت یعنی بهرهمند شدن انسان از تمام عوامل شناخته شده لذت در دنیا و هزاران عامل ناشناخته دیگر برای لذت که در دنیا، نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به فکر کسی خطور کرده است. «قال رسول اللّّه صلى الله علیه و آله: قالَ اللّهاللّهُ تعالى: أعْدَدْتأعْدَدْتُ لعِِِباد ییَ الصّالِِحی ننَ ما لا عَینٌ رَأتْ، ولا اذُ ننٌ سَمِعتْ، ولا خَطَرَ على قَلبِ بشَرٍ )عوالی اللئالی، ج 4ص 101(» خدای متعال میفرماید: آنقدر به انسان عامل لذت بدهم، و چیزها و چشمروشنیهایی ببیند که هیچ کسی
در دنیا ندیده است. در آیه دیگر میفرماید؛ «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مََا أُخْفِیَ لَهُ ممْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمََا کَانُُوا یَعْمَلُُون )17 سجده(» کسی نمیداند که من چه چشمروشنیهایی برای بندگانم قرار دادهام. البته همانگونه که این عواملی که در این دنیا برای لذت وجود دارد، برای جنین ناشناخته است، جنین چه میداند که چه عوامل لذتی برای او در این دنیا وجود دارد، اگر برای او توضیح هم بدهند فایده ندارد و باز هم متوجه نمیشود. چون باید متولد شود، و به این دنیا برسد و خودش ببیند که در این دنیا چه خبر است.
1. مطلق و ابدی بودن و محدودیت نداشتن لذّاّت آخرت
خدای متعال تمام این عوامل و هزاران عامل ناشناخته دیگر را، به صورت مطلق به انسان میدهد، اینها عوامل نسبی هم نیستند، یعنی اگر خدا در قیامت و بهشت و ملکوت به انسان ثروت میدهد، این ثروت مطلق است، ثروت بینهایت، قدرت بینهایت و زیبایی بینهایت و ابدی است و اینها موقت نیستند و عمرشان یک روز یا دو روز نیست. اینطور نیست که خدا به کسی بگوید: من بابت این چند سال زندگی و تلاشی که در راه من کشیدی یا مث لالاً آدم خوبی بودی، به تو هزار سال یا یک میلیون سال یا یک میلیارد سال لذت میدهم، و سپس تو را نابود میکنم و قصه هستی تمام شد و رفت. خیر، این لذات ابدی است. تا وقتی خدا هست این لذات بینهایت در کام انسان وجود دارد و هیچ محدودیتی هم وجود ندارد. بدون محدودیت؛ نه محدودیت زمانی و نه محدودیت در عوامل و نه محدودیت در قانون و تشریع، و اینگونه نیست که خدا در بهشت قانون حلال و حرام درست کند و اصلا آنجا حلال و حرام وجود ندارد و محرم و نامحرم معنا ندارد. دربهشت اصلا تکلیف و انجام واجبات نیست. خدا اگر در بهشت هم بگوید؛ نماز بخوانید، آنجا تکلیفی نیست، هیچ تکلیفی و هیچ محدودیتی نیست وتمام محدودیتها برداشته میشود. اینکه خدای متعال میفرماید؛ در این دنیا 20 سال 30 سال 40 سال 100 سال اگر محدود زندگی کردی، من در آخرت جبران میکنم و تا ابد تمام محدودیتها را از روی تو برمیدارم.
2. رنج نداشتن لذّاّت آخرت
تمام این عوامل به صورت مطلق و ابدی و بدون محدودیت و بدون رنج هستند؛ هیچ رنجی نیاز نیست انسان بکشد،حتی نیاز نیست دستش را بلند کند تا که میوهای بچیند،شاخه خم میشود و پایین میآید و انسان به راحتی میوه دلخواه خود را میچیند. و خدای متعال حتی اینقدر رنج را هم از انسان برمیدارد.
3. بدون افسردگی و اضطراب بودن لذّاّت آخرت
این رفاه و آسایش در لذات آخرت برای انسان افسردگی تولید نمیکند،این خاصیت دنیاست که رفاه و آسایش در آن،افسردگی تولید میکند، اما آنجا این افسردگی هم تولید نمیشود.
4. مزاحم و آفت نداشتن لذّاّت آخرت
این لذات بدون رنج بدون مزاحم هستند؛ هیچ مزاحمی وجود ندارد، نه دزدی نه سارقی نه بیماری نه ویروسی نه رقیبی نه حسودی و در آنجا هیچ مشکلی وجود ندارد. و این مزاحمتهایی که در دنیا، اینقدر انسان را اذیت میکند و مُخل آسایش انسان است، دیگر وجود نخواهد داشت.
5. افزایش لحظه به لحظه لذّاّت آخرت در کمیت و کیفیت
بدون افسردگی، بدون اضطراب و با افزایش لحظه به لحظه کیفیت و کمیت )این مطلب بسیار مهم است( که اینطور نیست که انسان در یک حالت بماند، بلکه لحظه به لحظه حالتهای انسان مختلف است. و کیفیت و کمیت رو به افزایش دارد. کیفیت غذایی که میخورد، لحظه به لحظه بیشتر میشود، مزهاش لحظه به لحظه خوشمزهتر میشود و به عقب هم برنمیگردد. کمیت لذتش لحظه به لحظه افزایش پیدا میکند و عوامل لذت لحظه به لحظه متنوع میشود و انسان نمیتواند درک کند که خدای متعال میخواهد چه چیزی به انسان بدهد.
انسان در آنجا به جایی میرسد که نمیتواند درک کند که خدای متعال چه چیزهایی را میخواهد به او بدهد. مگر کسی میتواند در این دنیا معنای لذت بینهایت و یا ذرهای از آن احساسی که در فردای قیامت یا در ملکوت و بهشت به انسان دست میدهد را، در دنیا تجربه کند؟ خدای متعال
میفرماید: «فَلَا تعَْلَمتَعْلَمُ نفَْسٌ مَاَ أُخْفِیَ لَه مُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعیُْنٍ». الان جنین در شکم مادر تغذیه دارد، انسان هم تغذیه دارد، ولی تفاوت تغذیه جنین با تغذیه انسان بالغ چقدر زیاد است! هیچکس نمیداند که خدای متعال در آنجا، چه چشم روشنیهایی برای بندگان خودش قرار داده و آماده کرده است. انسان نمیتواند درک کند که جنس لذات آخرت چیست؟ اصلا جنس لذات آخرت با این لذتهایی که در دنیا وجود دارد، تفاوت دارد، لذت غذایی که در دنیا وجود دارد با غذایی که جنین میخورد چقدر متفاوت است؟ و لذا خدای متعال اگر چیزی درباره بهشت فرموده و این همه توصیفاتی که قرآن درباره بهشت فرموده از همین باب است: «مَثَلُ الجْنََّهِ التَِّیِ وُعِدَ الْمتَُّقُونَ فِیهََا أنَْهَارٌ منِمِنْ ماَءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهََارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمٍْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ» )آیه 15 سوره محمد( خداوند متعال میفرماید؛ مثل آن جنت و بهشتی که به متقون وعده داده شده است، یعنی در واقع خود آن جنت قابل توصیف نیست و خدای متعال مشابه آن را توصیف میکند. یعنی مشابه آن بهشت، مثل باغهایی است که در این دنیاست، مشابه آن بهشت این است که نهرهایی در آنجا جاریست که انسان نمیداند حقیقت این نهرها چیست. خدای متعال چه توصیفی از آن بهشت میکند؟ میفرماید که؛ «فِیهََا أنَهْاَرٌ مِنْ مَاءٍ غَیْرِ آسِنٍ» نهرهایی از آب زلالی وجود دارد که ذرهای گل آلود نیست و نهرهایی از شیر وجود دارد، آن هم نه شیری که مانده و فاسد شدنی باشد، بلکه نهرهایی از شیر که هرگز طعمش تغییر نمیکند و فاسد نمیشود. «وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبیِنَ»
نهرها و رودهایی از خمر به چه معناست؟ حقیقت این خمر چیست؟ حقیقت این شیر چیست؟ حقیقت این نهرهای آب زلال چیست؟ کسی حقیقت آنها را نمیداند، اینها فقط به صورت تشبیه برای انسان بیان شده است. آیاتی که در قرآن درباره توصیف بهشت است، در واقع خدای متعال مشابهِ بهشت را برای انسان توصیف میکند. و نمیدانیم لذات بهشت چه حقیقتی دارد. و اصلا با لذات این دنیا متفاوت است. دقیقا مثل لذاتی که انسان در این دنیا میبرد با لذاتی که جنین شاید در شکم مادر داشته باشد، اینها چقدر متفاوت است!. جنین در شکم مادر تغذیه میشود اما تغذیه او کجا و تعذیهای که انسان در این دنیا دارد چگونه است، اصلا قابل توصیف نیست، و جنس این تغذیه با جنس آن تغذیه فرق میکند. و ارزش و نوع غذایی که انسان در دنیا میخورد با غذایی که جنین از آن تغذیه میشود چقدر متفاوت است؟ ما امروز در این دنیا مثل جنین در شکم مادر هستیم و نمیتوانیم بفهمیم که جنس لذات آخرت چیست. انسان هنگامی که به آنجا رفت، تازه خواهد فهمید.
تفاوت در توصیف دنیا و آخرت
حضرت علی )علیه السلام( میفرمایند: هر چیزی که در این "دنیا" آن را توصیف کنند، هنگامی که به آن میرسید، آنجا میبینید که آن چیزی که اینقدر توصیف کردهاند، همین است! یعنی )چیزی فراتر( از این توصیفها نیست، یعنی در واقع این توصیفها بیشتر از آن چیزی است که در آن وجود دارد. اگر کسی بخواهد برای تمام مناظر دنیا، توصیفی ارائه بدهد، وقتی کسی میشنود، و بعدها میآید و آن را میبیند، میگوید: عجب! آن چیزی که میگفتی فقط برای همین بود!. در واقع در دنیا توصیفها همیشه بیشتر است از آنچه که هست. اما میفرماید: توصیف نعمات و لذات آخرت و این لذت بینهایتی که خدا میخواهد به انسان بدهد هر چقدر که زیاد باشد و هر مقدار و با هر بیانی که توصیف بشود، و در آن مبالغه هم بشود، هنگامی که انسان به بهشت میرود و میبیند؛ میگوید:ای وای! چقدر آن چیزی که اینجا هست، بیشتر از آن توصیفاتی است که من شنیدهام؟! یعنی نعمتها و لذتهایی که خدای متعال میخواهد در بهشت به انسان بدهد، اصلا قابل توصیف نیست. و این نعمات و لذات هیچوقت هم قطع نمیشود.
بی پایان بودن نعمتهای بهشت
آنهایی که به بهشت میروند،خالد هستند «وأََمَّّا الذَِّینَ سعُِدُُوا فَفِِی الْجَنَّهِ خَالِدِِی ننَ فِیهََا مََا داَمتَِ السَّمَاوَاتُ وَالْأرَضُْ إلَّإِلَّاّا مََا شَاءَ رَبکَُّ عطََاءً غَیْرَ مَجْذُمَجْذُوذٍوذ )هود 108(». و در انتهای آیه میفرماید:
«عطاء غیر مجذوذ» عطای خدا برای اینها عطای قطع شده و مقطوع نیست. خدای متعال هیچوقت این نعمات را قطع نمیکند که بگوید؛ دیگر بس است، شما مدتهایی در بهشت بودید و از سرتان هم زیاد است! مثلاًً؛ صد سال آدم خوبی بودهاید و یک میلیارد سال در بهشت زندگی کردید، کافی است! خیر،اینطور نیست، اراده خدا بر عطای بینهایت تعلق گرفته است. در آنجا که فرمود: نهرهایی از خمر «وأَنَْهَارٌ مِنْ خَمِْرٍ لَذَّهٍ لِلٍشَّارِبیِنَ» تمام اینها برای لذت افراد بهشتی است که از این نهرها مینوشند، «وَأَنْهَاروَأَنْهَارٌ منْ عسَلَ مِصَُفًًّّىِ» و نهرهایی از عسل مصفا، که انسان چه میداند این نهرهای عسل مصفا چیست. «وَلَهُمْ فیهََا منْ کُلِّ الثَّمَرَالثَّمَرَاتِات» و در آن بهشت برای آن بهشتیان، از هر نوع میوهای که بخواهند وجود دارد. قرآن میفرماید شاخههای درختان هم تعظیم میکنند، تذلیل میکنند و پایین میآیند تا انسان بتواند میوه دلخواه خود را بچیند. اینطور نیست که مثل دنیا دستش به میوهها نرسد، در جای دیگری میفرماید: « وَ فاکِهَهٍ مِمَّّا یَتَخیََّرُونَ )واقعه20(» از هرچه و هر نوع میوه بخواهد انتخاب کند و دوست داشته باشد، در آنجا موجود است. «وَلحَْمِ طَیْرٍ مِمََّّا یَشْتَهُوُ ن )واقعه21(» از گوشت پرندگان هر چه که دوست داشته باشد و اشتها داشته باشد، وجود دارد. درَباره این آیه از پیامبر خدا پرسیدند که مگر در آنجا هم گوشت پرنده وجود دارد؟ آنجا هم مگر کباب هست؟ پیامبر خدا فرمودند: بله، انسان مؤمن و بهشتی اگر آنجا اراده کند که گوشت پرنده بخورد، تمام پرندگان بهشتی در مقابل او صف میکشند و اراده مؤمن به هر کدام از آنها تعلق گرفت و انتخاب کرد، آن پرنده جلو آمده و پر و بالش میریزد و فوراً پخته و سوخاری میشود و در اختیار این مؤمن قرار میگیرد و این انسان بهشتی میخورد. و هر لقمهای که میخورد، از لقمه قبلیاش خوشمزهتر است. و هر چه هم که بخورد سیر نمیشود.
هر چه بخورد، مواد زائدی از بدنش دفع نمیشود. از امام صادق علیه السلام پرسیدند: چگونه هست که نعمتهای بهشتی تمام نمیشود و چیزی از انسان دفع نمیشود؟ شمعی آنجا بود حضرت فرمودند: ببینید شعله این شمع چقدر است! حضرت یک شمع دیگر از این شعله روشن کردند و فرمودند دیدید از شعله این شمع چیزی کم نشد؟
آن روز حضرت مطابق عقل آنها و مطابق امکانات موجود آن دوران،این مثال را زدهاند، اما اگر امروز از ایشان بپرسند، و امروز بخواهند جواب دهند، شاید اینطور جواب میدادند که؛ ببینید الان یک فایل در کامپیوتر یک تصویر یا یک عکس یا نوشته را، چقدر میتوان از آن کپی گرفت؟ بینهایت، و هیچ وقت هم تمام نمیشود. آنجا هم همینطور است و هیچوقت تمام نمیشود.
البته دنیا، فضایی مجازی است ولی آنجا مجازی نیست و آنجا حقیقت است، و اتفاقا به ما گفتهاند که: انسان در دنیا نسبت به آخرت در فضای مجازی زندگی میکند. و حقیقتِ همه چیز در آخرت است، این لذتهایی که در دنیا میبینیم، این میوههایی که در دنیا میبینیم، این مناظر زیبایی که در دنیا میبینیم، تمام اینها در مقابل آن حقایقی که آنجا وجود دارد مجاز است. اینها همه مثل یک تصویر در آینه است، و حقیقت اینها در آخرت است. و انسان نمیتواند حقیقت را درک کند.
و البته گمان این-که تمام لذات بهشت از جنس غذا وخوردنیهاست، اشتباه است، در ادامه خواهیم گفت که اینها ابتدای لذات بهشت است. مثلا اینکه هنگامی انسان را به مشهد میبرند، علت و هدف چیست؟ او را برای زیارت امام رضا علیهالسلام میبرند، اما به او هتل هم میدهند و سر سفره هم مینشانند، در هتل هم از او پذیرایی میکنند. البته خود این لذت بینهایتِ بهشت هم، هدف نیست، بهشت مقصدی است همانند مشهد ولی هدف و مقصود زیارت است. اما همین مقصدی که خدای متعال برای انسان قرار داده، لذتهای بیشماری هم در آن برای انسان قرار داده است. اینکه قرآن اینجا تصریح میکند که؛ «لذَهٍَّ لِلشَّارِبِِی ننَ» میتوانیم بگوییم که خدای متعال میخواهد انسان را به لذت برساند. و اراده نموده که به انسان لذت بدهد. اگر نمیخواست به انسان لذت بدهد و اگر نمیخواست انسان در بهشت لذت ببرد، خدای متعال نمیفرمود «لذَهٍَّ لِلشَّارِبِیِ ننَ»، یعنی اگر خدا نمیخواست انسان لذت ببرد این همه عطا نمیکرد. تمامی این عطای نعمتها، برای این است که انسان لذت ببرد، و معاد یعنی تحقق این جشن بزرگ که خدا این را برای انسان برپا کرده تا انسان سر سفره بینهایت بنشاند.
خدای متعال در آنجا همه چیز برای انسان قرار داده است، از پیامبر خدا پرسیدند: یا رسول الله آیا در بهشت موسیقی هم وجود دارد؟ فرمودند: بله، انسان اگر در آنجا اراده کند که موسیقی بشنود، درختان بهشتی برای او چنان موسیقی مینوازند که هوش از سر او میرود، که اگر در این دنیا کسی بخواهد یک ثانیه آن موسیقی را بشنود، از هوش میرود و طاقت نمیآورد. لطف خدای متعال در حق بهشتیان و در حق بندگانش اندازه ندارد تا بخواهد از انسان پذیرایی کند.
کثرت عطای خداوند در حدیث پیامبر در ثواب روزههای رجب
برای درک عطای بیانتهای خدای متعال،در حدیثی پیامبر گرامی اسلام درباره ثواب روزههای ماه رجب فرمودهاند؛ شخصی وارد بهشت میشود، خدا در قدم اول او، هفتادهزار کاخ بهشتی به او میدهد که هرکدام از این کاخها، هفتاد هزار غرفه دارد. و تمام این کاخها باهم متفاوتاند، جنسشان هم متفاوت است، یکیشان عقیق است، یکی لؤلؤ است، یکی مرجان است، یکی زبرجد است، یکی الماس است، و یکی نقره است. یعنی هفتاد هزار عنصر متفاوت دارند. تمام اینها از حیث معماری هم با هم متفاوتاند، و شکل آنها شبیه هم نیست. میفرماید که ملات این کاخها از مشک و زعفران است.
تصور کنید که در هر کاخی هفتاد هزار غرفه باشد، وسعت این کاخ چقدر میشود؟! هفتاد هزار اتاق و سالن باشد، این کاخها چقدر بزرگ میشوند؟ در بعضی روایات فرمودهاند که هر کدام از این کاخها مثل یک شهر بزرگ در دنیاست. و میفرماید در هر غرفهای هفتاد هزار تخت وجود دارد و روی هر تختی، هفتاد هزار مونس زیبارو برای مرد و زن وجود دارد و در کنار هر تختی هفتاد هزار سفره هست و در هر سفرهای چهل هزار غذاست، در هر غذایی چهل طعم هست، که هیچکدام از این طعمها مثل هم و تکراری نیست. طعمهایی که هرگز کسی تاکنون در دنیا نظیرش را نچشیده است. بعد میفرماید همه اینها ثواب یک یا دو روز، روزه ماه رجب اوست. عطای خدا چقدر زیاد است؟! خدای متعال به انسان در آنجا چقدر بخشش میکند و چگونه از انسان پذیرایی میکند؟!
آن همه عطایی که خدا به انسان میکند، در کنار بدن و جسمی است که به انسان میدهد تا در آنجا بتواند از همه آن عطاها استفاده کند. از پیامبر خدا پرسیدند: آیا از تمام این عطاهایی که خدا در آنجا میدهد، انسان میتواند استفاده کند؟ آیا از این همه غذایی که وجود دارد، انسان میتواند استفاده کند؟ فرمودند: بله، آنجا خدا به انسان قدرت چهل انسان را میدهد.
درباره عدد چهل و معنای آن روایاتی وجود دارد، و در اینجا که پیامبر خدا فرمودند )40 انسان(، این چهل به معنای بینهایت است. در بسیاری از روایات که واژه چهل استفاده شده، میخواهد مفهوم بینهایت را برساند. اگر چهل عدد مقدسی است برای همین است که نماد بینهایت است. هفت هم مثل چهل عدد مقدسی است. هفت هم نماد بینهایت است و شاید هفت نماد بینهایت در مدت باشد، و چهل نماد بینهایت در تعداد باشد و خدای متعال به انسان آنجا بینهایت قدرت میدهد وکسی خسته از این همه نعمات و لذت بردن نمیشود. چون لذتها متنوع است. نعمتهای بهشت به گونهای است که هنوز نعمت قبلی حذف نشده است که نعمت بعدی بلافاصله جایگزین میشود.
بازار چهرهها در بهشت
پیامبر خدا در توصیف بهشت میفرمایند: در بهشت بازاری است به نام بازار قیافهها، خدای متعال در آنجا چهرههای زیبایی را قرار داده که همه آنها تجلی آن زیبایی بینهایت است و هر انسانی در آن بازار، هر چهره و قیافهای را که بخواهد،میتواند انتخاب کند و بلافاصله بعد از انتخاب، آن چهره و قیافه و تیپ در وجودش مجسم میشود،. بدون نیاز به آرایش و جراحی پلاستیک. و بعد از مدتی که با آن قیافه زندگی کرد و لذت برد، دوباره میآید و آن قیافهای که یک ذره برایش تکراری شده و احساس کرد خسته کننده شده را تغییر میدهد و قیافه دیگری را انتخاب میکند. و دوباره میبیند قیافههای زیباتری در آنجا قرار داده شده است. یک قیافه زیباتری انتخاب میکند و دوباره میرود و مدتی با این قیافه زندگی میکند و برمیگردد. هربار که برمیگردد این قیافهها و چهرههایی که در آن بازار عرضه میشوند زیباتر از گذشته میشوند. و همینطور این زیباییها، زیباتر میشوند و تا بینهایت ادامه دارند و هرگز متوقف نمیشود، و به عقب هم برنمیگردد که دوباره دور بزند و از مدلهای گذشته شروع کند. مثل مدلهای دنیا که آن چیزهایی که سی سال پیش مد بوده، امروز دوباره مد شده است. بهشت اینطور نیست و مستقیم میرود و هیچ وقت به انتها نمیرسد و چوب خط کسی هم پر نمیشود که خدا بگوید؛ کافی است،کوپن تو تمام شد و چندبار قیافه عوض کردهای، خیر، او هر چقدر که دلش بخواهد میتواند قیافه عوض کند.
درباره لباسهایی که آنجا میپوشد، پیامبر خدا میفرمایند: یک انسان در آنجا میتواند هفتصد لباس بپوشد، که جلوه همه هفتصد لباس در وجود او پیدا باشد و با این حال اندام زیبای بهشتی او هم از زیر همه لباسها پیداست.
کثرت لطف و عطای خداوند در حق همۀ انسانها
این چه جایی است و این چه خدای مهربانی است که میخواهد اینقدر به انسان عطا نماید؟ آیا کسی غیر از خدا میتواند این قدر به انسان عطا کند؟ آیا عطش بینهایت خواهی انسان را کسی جز خدا میتواند سیراب کند؟ این لذت بینهایتی که گمشده انسان است و او در انتظار آن، هر روز مصداقهای متعددی را جستجو میکند، برای اینکه به این لذت بینهایت و آرامش بینهایت برسد، اما آن را پیدا نمیکند. این لذت بینهایت، تنها در پرتو اتصال با خدا به انسان داده میشود، انسانی که امید به این لذت بینهایت دارد، هیچ وقت افسرده نمیشود. آنهایی که افسردگی میگیرند و از این دنیا دلسرد میشوند، و آنهایی که مجبور میشوند خودکشی کنند، برای این است، که بعد از تجربه همه لذتهای دنیا، میبینند به لذت بینهایت نرسیدهاند و خودشان را میکشند تا از این تناقض و تضاد خلاص شوند.
اما انسانی که ایمان به لذت بینهایت داشته باشد، چون به این وجود بینهایت ایمان دارد، هیچ وقت افسرده نمیشود. و اگر به امید لذت بینهایت، هرچه در این دنیا سختی بکشد، میگوید ارزشش را دارد. انسانی که چک سفید امضا دستش باشد، اگر دو سه روز هم غذا نخورد و گرسنه باشد، باز احساس فقر نمیکند. چون میگوید من چک سفید امضا دارم، و ابداً احساس فقر به او دست نمیدهد. و خدا میخواهد این لذت بینهایت را به انسان بدهد، خدا میخواهد به همه این انسانها عطا کند و اینطور نیست که تنها بخواهد به بعضیها عنایت کند.
برخوردار کردن جهنمیان پالایش شده از بهشت نعیم
بهشت برای همه آفریده شده و همه انسانها هم برای بهشت آفریده شدهاند. خدای متعال از ابتدا،تمام انسانها را برای بهشت خلق کرده است. خدا حتی شیطان را هم برای رساندن به لذت بینهایت خلق کرده است، و ایضاایضاً تمام جنایتکاران تاریخ را هم از اول که خلقشان فرمود، برای لذت بینهایت آفریده است، نه برای جهنم.
خدای متعال در حق تمام انسانها لطف کرده و به همه انسانها وعده داده و همه انسانها را به سمت لذت بینهایت دعوت کرده است. و آن سفره را آنقدر گسترده نموده است که اگر میلیاردها برابرِ مخلوقاتی که فعلا وجود دارند، بر سر سفرهاش بنشاند باز چیزی از کسی کم نشود. خدای متعال اینها را برای همه آفریده است، حتی خدای متعال جهنمیها را هم بعد از پالایش به بهشت میآورد. البته آنهایی که قابل پالایش باشند. یک عده قابلیت پالایش را ندارند و تمام وجودشان تبدیل به لجن شده است، و دیگر قابل پالایش نیست. اما یک کسی که آلوده به لجن شده باشد اما اصل وجودش سالم است، این را حمام پاک میکند و تمیز میشود. بسیاری از جهنمیها پاک میشوند و پالایش میشوند و به بهشت وارد میشوند. و خدا آنها را هم سر سفره بینهایت خود مینشاند.
سرنوشت مخلدین در جهنم
اما آنهایی که دیگر قابلیت پالایش ندارند چه میشوند؟ اینطور هم نیست که خدا اجازه ندهد وارد بهشت شوند بلکه خدا دعوتشان میکند و هرچه به آنها میگوید بیاید، آنها خودشان نمیآیند و مقصر خودشان هستند که دوست ندارند همنشین بندگان خوب خدا گردند، و این از شدت کینهای است که نسبت به بندگان خوب خدا دارند، و بدشان میآید که بیایند و سر این سفره بنشینند. چرا که در وجودشان از این انسانهای خوب، به شدت کینه انباشتهاند. در روایات درباره احوال عدهای از جهنمیان آمده است که اینها در حال عذاب و آتش هستند و میسوزند که یکدفعه احساس خنک شدن به آنها دست میدهد؛ نسیمی وزید و اینها از این نسیم احساس خنکی کردند. به نگهبانان تابوت، میگویند چه شد؟ چرا خنکمان شد؟ اینجا که قرار بود بسوزیم! چرا این احساس را داریم که اینجا خنک شده است؟ به آنها گفته میشود که وجود مقدس حضرت علی )علیه السلام( وارد محشر شدهاند و یا التفاتی به اهل محشر کردهاند و از این التفات و ورود، نفخهای برخاسته و این نسیم تا هنگامی که وجود نازنین حضرت امیر )علیه السلام( اینجا حاضر است، شامل حال شما هم شده که شما هم استفاده کنید. اینها وقتی میشنوند که این نسیم از وجود حضرت امیر )علیه السلام( است، میگویند: خیر، ما نمیخواهیم. در را ببندید، اگر این نسیم از علی است بگذار بسوزیم و نسیم علی را نچشیم.
خدا این الطاف را بر اینها هم عرضه میکند اما خودشان نمیخواهند. تا وقتی که در این حالت قرار دارند و تا وقتی که اینگونه متعصبانه با حضرت علی )علیه السلام( لجاجت میکنند، بیرون نخواهند آمد و این تا ابد طول میکشد، چون کینهشان هم تا ابد طول میکشد.
اما خدای متعال کسی را برای جهنم خلق نکرده و همه را برای بهشت خلق نموده است و جهنمیهایی که قابل پالایشاند، پالایش میشوند و سپس بر سر سفره لذت بینهایت مینشینند، مثل یک مادری که میخواهد فرزندانش را به مهمانی ببرد و همه را آراسته میکند، لباس تمیز به آنها میپوشاند و به آنها میگوید: مواظب باشید یک وقت در کوچه نروید، نکند جایی بروید که لباستان آلوده شود، کنار سطل زبالهها و کنار لجنزار نروید و خودتان را آلوده نکنید. درون لجنزار نیفتید که آلوده بشوید که میخواهیم شب به مهمانی برویم. آن فرزندانی که مراقب خودشان هستند و صیر و تحمل میکنند و شیطنت نمیکنند، آنها را مادر شب به مهمانی میبرد. اما آنهایی که شیطنت کردهاند و در لجنزار افتادهاند، و لباسشان پاره و آلوده شده تکلیفشان چه میشود؟ مادر اینها را نمیبرد؟ قطعا مادر است و اینها را هم میبرد. اما بعد از اینکه آنها را هم مجدد آراسته نمود. ابتدا آنها را به یک حمام داغ میبرد و آلودگیهایشان را میشوید و پاک و تمیزشان میکند، بعد که پاک و آراسته شدند، آنوقت دوباره دستشان را میگیرد و به مهمانی میبرد.
مهر خدا نسبت به مهر مادر چقدر بیشتراست؟ بسیار زیاد، آیا مادر وقتی میبیند فرزندش در لجنزار افتاده، خوشحال میشود؟ خیر،مادر هم نگران است. مادر هم دلش نمیخواهد که هیچکدام از این فرزندانش در لجنزار بیفتند. خدا هم دوست ندارد که کسی جهنمی شود. اینطور نیست که فقط خدا یک عده کمی از انسانها را به بهشت ببرد. درست است که بالاخره اکثر انسانها ممکن است به جهنم بروند اما بالاخره یک روز پالایش خواهند شد و بیرون میآیند. مگر اینکه جزو مخلدین باشند که در بحث مربوط به جهنم توضیح داده خواهد شد.
عطای خدا بر اهل جهنم
لطف خدای متعال به جهنمیها چقدر است؟ پیامبر خدا صلّّی الله علیه وآله در حدیثی میفرمایند: هنگامی که جهنمیها پالایش میشوند و بیرون میآیند، آخرین کسی که پالایش میشود و بیرون میآید )و این فرد از آن کسانی که مخلد نیست و آنهایی که مخلد باشند هرچه خدا میگوید، بیرون نمیآیند اما از آنهایی که قابلیت پالایش دارند، این آخرین فردی است که بیرون میآید(، پیامبر خدا میفرماید: که من او را میشناسم اما اسمش را نمیگویم تا آبرویش نرود، این شخص هنگامی که در پیشگاه خدا قرار میگیرد، خدا به او میگوید: بنده من حالا چه میخواهی تا به تو بدهم؟ بنده میگوید: خدایا به اندازه دنیایی که در آن بودم به من میدهی؟ یعنی اینقدر همتش پایین است و با ناباوری از خدا میپرسد و باور نمیکند، و گمان میکند که خدا این خواستهاش را به او ندهد، سپس خدا میفرماید: بنده من ده برابر آنچه که میخواهی، ده برابر دنیایی که در آن بودی، به تو میدهم، آیا خوب است؟ خدا میتوانست بگوید هزار برابر یا یک میلیارد برابرش را میدهم، اما اگر اینطور میفرمود، او باور نمیکرد، و این شخص در مقابل همین حرف خدا واکنش نشان میدهد و میگوید: خدایا مرا مسخره میکنی؟ باورش نمیشود و ظرفیتش بیش از این نیست. لذا خدا به اندازه ظرفیتش به او میدهد و میگوید ده برابر دنیا به تو میدهم. اما همین را هم باور نمیکند.
خدای متعال بهشت را برای همه خلق کرده است و سفره بزرگی گسترده است. این سفره برای همه پهن شده ولی عدهای نمیتوانند غذا بخورند و زجر میکشند، چون خودشان را در دنیا آلوده کردهاند. میزبانی که غذاهای مختلف سرسفره چیده و همه را دعوت کرده و به همه میگوید بخورید و لذت ببرید اما کسی که مریض است نمیتواند بخورد. آنجا تقصیر میزبان نیست، تقصیر خود مهمان است. به او گفتهاند که فلان شب دعوتی، مراقب باش غذای آلوده نخوری و خودت را مسموم نکنی، مراقب باش لباسهایت را آلوده نکنی و به بیماری مبتلا نشوی؛ اگر یکوقت که اگر به بیماری مبتلا شدی آنجا سر سفره زجر میکشی.
اگر کسی حالش به هم خورده باشد، این انسان چون مریض است، اگر غذایی خوب و لذتبخش با بوی بسیار مطبوع، برایش بیاورند،بوی غذا برایش کشنده است و زجر میکشد. دوست دارد غذا را از جلوی چشمان او دور کنند، که چشمش به غذا نخورد تا حالش بیش از این به هم نخورد. اینجا مقصر کیست؟ آیا تقصیر میزبان است یا تقصیر میهمان است که حرف میهمان را گوش نکرده است؟
این عطای بینهایت خدا در حق همه انسانهاست، این بهشت با این همه توصیفات را و آنچه که خدا در قرآن درباره بهشت فرموده است را، یک درصد آن را هم نتوانستیم بیان کنیم.
درباره زیباییها و لذتهای بهشت و حتی درباره آنهایی که از جهنم پالایش میشوند و بیرون میآیند، روایات فراوانی وجود دارد.
نمونهای از عطای خدا بر افراد پالایش شده در جهنم
پیامبر خدا میفرماید: یکی دیگر از آنهایی که پالایش شده را بیرون میآورند، و ملائکه به استقبالش میروند و او را مشایعت میکنند، و به سمت کاخهایی که خدا برایش قرار داده میبرند. در بین راه دستههای حورالعین را میبیند که به صف ایستادهاند و به او خوش آمد میگویند و برای او هورا میکشند و کف میزنند، این شخص باورش نمیشود و به این ملائکه مشایعتکننده میگوید: اینها همه برای من است؟ ملائکه میگویند: بله همه اینها مونسهای تو هستند. البته تمام این لذتها و جلوهها، بازتاب عمل خود انسان است، حورالعین بازتاب اعمال خوب انسان است، حالا کسی که گناه داشته، بالاخره اعمال خوب هم داشته است، و خدا بازتاب اعمال خوبش را به این صورت درمیآورد.
و نکته دیگر اینکه؛ در بهشت اینجا حورالعین فرقی برای زن و مرد ندارد؛ یعنی حورالعین اینطوری نیست که فکر کنیم ارتباط با آنها و معاشقه با آنها مثل همین چیزی است که در دنیا بین زن و مرد وجود دارد؛ و خیلی فراتر از این حرفهاست، لذتها خیلی بیشتر از آن چیزی است که ما اینجا فکر میکنیم و بر اساس این قالبی که در دنیا وجود دارد باشد؛ به هرحال همه در آنجا از حورالعین لذت میبرند. حورالعین مونس همه است، چه زن و چه مرد.
بعد میگوید اینها همه برای من است؟ ملائکه میگویند: بله اینها برای تو هستند. میگوید اجازه بدهید من با اینها سلام و علیک کنم؟ ملائکه میگویند خیر، جلوتر برویم و خیلی دیگر راه مانده و خیلی دیگر از این حورالعینها ماندهاند، اگر بخواهی با همه سلام و علیک کنی خیلی طول میکشد تا بخواهی به مقصد اصلیات برسی.
جلوتر میرود و میبیند یک حورالعینی بر تختی نشسته که هزاران هزار ملک دور او هستند. در روایت است که؛ موهای او را هفتصد ملک حمل میکنند. چشم این انسانی که تازه از جهنم آزاد شده و پالایش شده، به این حورالعین میخورد و به ملائکه میگوید این هم مال من است؟ میگویند این هم مال توست. میگوید: اجازه میدهید با این سلام و علیک کنم؟ اجازه میدهند و پیش او میرود و میگوید: شما همسر من هستی؟ حورالعین میگوید: خیر، همسر تو آن کسی است که در آن کاخ نشسته است. یک کاخی را در بالا به او نشان میدهد میگوید: من سرکرده کنیزکان تو هستم، آن کاخ را میبینی، آن نوری که از آن اتاق و غرفه بیرون زده است، آن نور دندانهای درخشان همسر توست که دارد لبخند میزند و تو اکنون نزد او میروی.
بعد پیامبر خدا میفرماید که این انسان برای اینکه به آن کاخ و به آن همسرش برسد دیگر سریع حرکت میکند. وقتی به همسرش میرسد، دست در گردن او میاندازد؛ در روایات فرمودهاند: آن همسر، میتواند همسر دنیوی انسان باشد، چه زن چه مرد، و میتواند یک همسر دیگری باشد که آنجا این انسان مؤمن برای خودش انتخاب میکند. فرقی نمیکند برای زن و مرد. سپس آنجا وقتی که همسر خودش و یا همسر دیگری که خدا برایش انتخاب کرده را میبیند، که جلوه آن همسر و زیبایی آن، آنقدر زیاد است که حورالعین به صورت او رشک میبرد. میفرمایند که دست به گردن همسرش میاندازد و یک معاشقه آنها 500 سال آخرتی طول میکشد و بعد از 500 سال تازه چشمش به گلوبن ددِ گردن او میافتد.
زندگی اینچنینی، اصلا افسانه و رویا نیست و حقیقت است؛ از بس که تصور نکردهایم و از بس که نشنیدهایم و از بس که باور نداریم، برایمان شبیه رویا و افسانه شدهاند. لذتبخشترین افسانههای دنیا هم در حد پایینترین درجات بهشت نیست .این چه فضایی در بهشت است؟! چه کسی میتواند چنین فضایی برای انسانها آماده کند؟! گفته شد که اینها هدف نیست و گمان نکنید که برای این در بهشت میرویم که همیشه اینگونه لذت ببریم. خیر، این بهشت با همه زیباییهایش با همه لذتهایش و با همه آنچه که نتوانستیم از توصیفاتی که خدا کرده بگوییم، قابل توصیف نیست .و با این حال این توصیفات به فرموده حضرت امیر )علیه السلام(: اصلاً یک ذره از آن چیزهایی که در بهشت است را نتوانسته برای ما بیان کند. با هیچ بیانی نمیشود آن بهشت را توصیف کرد. حتی خدای متعال که خودش بهشت را آفریده اینگونه برای ما توصیف میکند که مثل جنت و باغهایی است که در دنیا میبینید. چه بگوید؟ چون ما چیز دیگری که ندیدهایم، مثلاً برای جنین چطور میتوانیم مناظر زیبای این دنیا را توصیف کنیم، اصلاً برای جنین قابل توصیف نیست.
جنت النعیم پایینترین درجه بهشت
این بهشت ایستگاه آخر نیست، بهشت با این همه زیباییهایش، تازه پایینترین درجات لذت است، این همه لذاتی که عرض کردیم برای انسان آنجا وجود دارد همه این لذتها لذت جنت النعیم است. پایینترین سطح لذت در بهشت، که اکثر بهشتیها در این درجه هستند. ولی بالاتر از این لذت هم وجود دارد. سطح بالاتر در بهشت لذت از رضوان است.
مقام رضوان برتر از نعیم
جنت الرضوان برای کسانی است که سطح لذتشان خیلی بالاتر است. اینطور نیست که بهشت طبقه طبقه باشد، بله جهنم طبقه دارد ولی بهشت اینطور نیست که طبقه داشته باشد، همه یکجا هستند، همه در پیشگاه حضرت حق هستند ولی یکی از نعمتها لذت بینهایت میبرد چون نگاهش فقط به نعمتهاست. یکی از کمال خودش لذت بینهایت میبرد چون به درک مقام انسان کامل رسیده است و این سطح لذتش بالاتر است. این در جنت الرضوان است. و یکی از کمال معشوقش لذت میبرد. و این عالیترین لذت است که در آنجا وجود دارد یعنی لذت از کمالی که انسان در حضرت حق، مشاهده میکند.
مثلا؛ً یک مهمانی با شکوه را تصور نمایید که به آن دعوت شدهایم؛ یک میزبان شریف، یکی مثل امام زمان )عج( ما را به میهمانی دعوت کند. و سفرهای پهن کند که انواع و اقسام غذاها را در آن سفره وجود داشته باشد. در برخورد با این مهمانی سه نوع رویکرد میتوانیم داشته باشیم؛ یک عده ممکن است وقتی وارد این فضای میهمانی میشوند، تا چشمشان به سفره بخورد و این همه غذاهای رنگارنگ درون این سفره راببینند، فور ااً این غذاها چشمشان را بگیرد و بنشینند و بگویند به به عجب غذاهایی و شروع کنند به خوردن و لذت بردن و دیگر به اطرافشان نگاه نکنند که چه اکرامات و جوایز و چه تشریفاتی برای میهمانهای آن صاحبخانه کریم قرار داده شده است. یعنی فرض کنید؛ تا ابد فقط از این غذاها لذت ببرند و دیگر دنبال خود صاحبخانه هم نباشند.
اما رویکرد دوم؛ یک وقت یکی وارد میشود و این غذاها را میبیند اما نمیگوید به به چه غذاهایی، میگوید: به به چه مقامی؟! چقدر ما را اکرام کرده و تحویل گرفتهاند؟! از اینکه تحویلش گرفتهاند و مقامش را تکریم کردهاند لذت میبرد، این از تکریم مقام خودش لذت میبرد، این در جنت الرضوان است، که سطحی بالاتر از جنت النعیم است. و او هم همانجاست و در همان میهمانی است، اما چون معرفت و درک او بالاتر است، لذتش هم بالاتر است.
جنت اللقاء بالاترین درجۀ بهشت
اما رویکرد سوم؛ کسی وارد میشود و غذاها را میبیند، نمیگوید به به چه غذاهایی، میبیند که چقدر تکریمش کردهاند. میبیند که چقدر تحویلش گرفتهاند اما باز نمیگوید که من چه مقامی دارم که اینقدر مرا تحویل گرفتهاند، و از این همه تکریم و تعظیم لذت نمیبرد. میگوید: به به چه صاحبخانه کریمی، چه میزبان کریمی، چه معشوق کریمی، چقدر این صاحبخانه کریم است. من را با این همه بیلیاقتی چقدر تحویل گرفته است. او چقدر خوب است. نمیگوید من چقدر خوبم، نمیگوید من چه مقامی دارم، میگوید صاحبخانه چه مقام و کَرمَی دارد. این لذت جنت اللقاء است. لذت اهل جنت اللقاء، از همه بیشتر است، لذا این شخص در مهمانی سرسفره غذا نمینشیند تا بخورد و سرش را پایین نمیاندازد و خودش را با غذا سرگرم نمیکند. این به دنبال صاحبخانه میگردد تا او را پیدا کند. در آغوش صاحبخانه میرود تا خودش را در کنار او قرار بدهد. و از اینکه در آغوش صاحبخانه است لذت میبرد، و آن کسی که کنار سفره نشسته و غذاهای لذیذ میخورد آن همه لذت نمیبرند، آن کسانی که سر سفره نشستهاند و غذا میخورند، هرگز به اندازه این شخص لذت نمیبرند.
این مقام لقاء لذتی دارد که قابل توصیف نیست، که عالیترین درجه است، که خدا این مقام لقاء را به همه پیشنهاد میدهد. و میفرماید که به این مقام لقاء برسید؛ «فَمََن کانَ یرْجُُوا لِقاءَ ربَهِِّ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِِح ااً وَ لا یشرْ کِکْ بِعِبادهِ ربَِّهِ أَحََدا)110 کهف(».
خدا همه را برای لقاء دعوت کرده است. خدا به همه فرموده: بهشت ایستگاه آخر نیست و سرسفره ننشینید. ایستگاه آخر آغوش خودم است. ایستگاه آخر وجود من است. کمالاتی است که خودم دارم و لذتی است که از رؤیت و درک کمالات خودم به شما میدهم. نه آن لذتی که از رؤیت حورالعین و زیبارویان بهشتی ببرید. لذت لقاء قابل مقایسه با لذت لقاء حورالعین و بهشت رضوان و نعیم نیست.
مثال دیگری برای درک این سطوح لذت
درمیهمانی یا عروسی یا در جشن عروسی، میهمانها از چه چیزی لذت میبرند؟ از غذا و شیرینی و شکلات و آن چیزهایی که آنجا به آنها میدهند. یعنی اگر به میهمانها غذا و شیرینی ندهید، شکلات و میوه ندهید، لذت نمیبرند و ناراحت هم میشوند. اما بالاتر از این سطح لذت که میهمانها دارند، لذت بستگان درجه یک عروس و داماد است. لذت پدر عروس، مادر عروس، پدر و مادر داماد، برادر و خواهران آنها، که از اتفاق لذت دیگری میبرند. اینها از چه چیزی لذت میبرند؟ اینها عروسی را گرفتهاند؛ برای اینکه فرزندانشان خوشبخت شود. اینها از خوشبختی فرزندشان لذت میبرند. اینها از کمالی که برایشان ایجاد شده که دخترمان عروس شده، لذت میبرند. یا از دامادی پسرشان لذت میبرند، از اینکه توانستهاند یه چنین جشنی را برپا کنند، از این لذت میبرند. لذت از مقام انسان است. بعد در مرتبه بالاتر، از این سطح لذت، که فقط مخصوص خود عروس و داماد است، لذت وصال و لذت لقاء است. این لذت را بچههای میهمانها نمیتوانند درک کنند. شاید این لذت را خیلی از میهمانها نتوانند درک کنند. اما عروس و داماد این لذت را درک میکنند.
اینکه اینها به لذت لقاء رسیدهاند معناش این نیست که اینها دیگر غذا نمیخورند، شیرینی و شکلات نمیخورند، اتفاقا بهترین غذاها و شیرینی و شکلاتها سر سفره عروس و داماد قرار داده شده است. اما این شیرینی و شکلاتها برای اینها در مقابل آن وصال، لذتبخش نیست، آن وصال شیرینی و لذتش از همه چیز بالاتر و بهتر است.
در ملکوت و بهشت هم همینطور است؛ کسانی که به لقاء میرسند، بهترین و زیباترین همسران را دارند، بهترین غذاها برایشان آماده است، و بهترین کاخها را دارند اما لذتشان از اینها نیست بلکه لذتشان از لقاء است.
جلوه امام حسین علیه السلام برای اهل بهشت
در روایات فرمودهاند که وقتی همه بهشتیها در حال لذت بردن هستند؛ خدای متعال حقیقت چهره امام حسین علیه السلام را به همه نشان میدهد و این شاهکار خلقت، جلوهای که تمام تجلی خدا در وجود او قرار داده شده است، و تمام صفات خدا در وجود او است. و او آینه تمام نمای تمام کمالات خداست و آینه تمام نمای تمام چهارده معصوم )علیهم السلام( میباشد. همه اهل بهشت که در حال لذت بردناند، یک مرتبه این چهره را که میبینند، آنچنان مست و مدهوش میشوند که 500 سالِ آخرتی مدهوش میمانند و وقتی که از این مدهوشی بیرون میآیند، میگویند: خدایا این چه چیز زیبایی بود که به ما نشان دادی؟ یکبار دیگر این را به ما نشان بده. خدای متعال میفرماید که: این حقیقت چهره حسینم بود. او شاهکار خلقت من است، که این حقیقت را در دنیا کسی ندیده است. این حقیقت در آخرت خودش را نشان میدهد. هرچه میگویند خدایا یکبار دیگر این حقیقت را نشان ما بده، خدای متعال میفرماید: شما ظرفیتتان همین است، شما از من نعمت میخواستید، از من ثواب و حورالعین میخواستید، کاخ میخواستید، غذا میخواستید، اینها را به شما دادهام. دیگر چه میخواهید؟ شما که تلاشی نکردهاید تا اینکه معرفتتان را آنقدر بالا ببرید و ظرفیتتان آنقدر بالا بیاورید که بتوانید به درک مقام انسان کامل برسید. شما به درک نعمات و لذاتی که در بهشت است رسیدهاید، من هم اینها را به شما دادهام. و بیش از آن چیزی که توقع داشتهاید دادهام. _البته نه اینکه خدا دریغ کند، علت اینکه خدا نمیدهد، نبودن ظرفیت اینهاست. چون نگاهشان، نگاه درستی به امام حسین و به انسان کامل نیست._ و خدای متعال آنقدر به آنها باغ و حورالعین و غذاها و عوامل گوناگون دیگری برای لذت میدهد، تا اینها یادشان برود که این چهره را دیدهاند. و سرشان گرم میشود با نخودچی و کشمشهایی که خدا به آنها میدهد.
احوالات اهل رضوان
و اما اهل رضوان، آنهایی که معرفتشان بالاتر است، آنهایی که چشمشان به غذاها نبوده است؛ آنهایی که چشمشان به سفره نبوده و چشمشان به مقام انسان کامل بوده است.ها میتوانند از دور این چهره را برای همیشه ببینند، هر وقت بخواهند میتوانند ببینند. و رؤیت این چهره چقدر لذت بخش است؟! آنقدر که میتوانیم بگوییم یک نگاه این چهره به 500 سال در نعیم بودن میارزد. اما اینها نمیتوانند از نزدیک ببینند، نمیتوانند در آغوش این چهره بروند. اما اهل لقاء در آغوش این انسان کاملاند، اهل لقاء در آغوش امام حسین قرار میگیرند، در آغوش پیامبر اکرم قرار میگیرند، در محضر حضرت فاطمه زهرا قرار میگیرند. و در آنجا همنشین شاهکارهای خلقت خدا هستند. خدا به اهل لقاء نمیفرماید که بروید داخل بهشت بلکه فرموده: « ارجِْعِِی إِِلى رَبکِِّ راضیِهًَ مَرْضِیَّهً)28( فَادْخُلِِی فِِی عِبادِیِ)29( وَ ادْخُلِِی جَنَّتِِی)30 فجر(» بروید پیش بندگان خودم. بندگان من چه کسانی هستند؟ وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام و اولاد طاهرین او، وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا و حضرت امیر )علیه السلام( و ائمه معصومین )علیهم السلام(. پیش اینها بروید. پیش بهشتیها نمیشود بروید. بیایید در بهشت خودم، نمیفرماید «و ادخل الجنه» نمیفرماید بروید در بهشت، میفرماید: بیایید در جنت خودم. «وادخلی جنتی» یعنی بهشت خودم. بهشت خودم یعنی آغوش خودم. آغوش خدا کجاست؟ آغوش اهل بیت. آغوشی که مظهر تمام صفات خدا و آیینه تمام نمای خدا است. وقتی در آغوش امام حسینی، انگار در آغوش خدا هستی، وقتی در آغوش حضرت فاطمه زهرا هستی، این حس وجود دارد که انگار در آغوش خدا هستی.
این مقام لقاء چه لذتی دارد که اصلااصلاً قابل توصیف نیست. این همه آیات قرآن در وصف بهشت آمده، درباره جنت اللقاء، و فقط همین چند آیه آمده است .اما اکثر آیات قرآن توصیف نعمات بهشت است و برای جنت النعیمیهاست. چند آیه هم اشاره به مقام رضوان دارد میفرماید: «رِضْوانرِضْوانٌ مَِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیِمُ )72 توبه(».
تفاوت مقامات جنت بهخاطر تفاوت ادراک و عمل
این سه سطح لذت اما چرا این سه سطح وجود دارد؟ به خاطر تفاوت ادراکها و نوع عمل هرکس مقامات تفاوت دارد. کسی که دنبال رسیدن به لذتها باشد ولو لذتهای آخرتی، دنبال رسیدن به بهشت باشد، نماز بخواند برای بهشت رفتن، اگر بتواند این را نگه دارد، میتواند به بهشت میرود. و البته اگر بتواند باطلش نکند بهشت میرود. درست است که برای بهشت نماز خوانده است اما خدا به او بهشت میدهد، اشکال ندارد، این را هم خدا از انسان میپذیرد، که اگر انسان برای رسیدن به بهشت کار خوبی بکند، اما خدا میگوید که بالاتر از این فکر کن.
دیگری بالاتر از این فکر میکند، نماز نمیخواند برای بهشت، بلکه نماز میخواند برای تکامل، و برای اینکه خودش به کمال برسد، این هم به جنت الرضوان میرسد، چون دنبال کمال خودش است. به این کمال هم میرسد و خدا او را به این کمال میرساند. و از این کمالی که به او رسیده لذتی میبرد که قابل وصف نیست. و خیلی بالاتر از لذت بهشت است.
عبادت اهل لقاءء از سر عشق
اما یک انسان مومنی، به عشق رسیدن به خدا نماز میخواند. برای کمال خودش نماز نمیخواند، نماز میخواند که به وصال معشوقش برسد. نماز میخواند به عشق خدا، نماز میخواند به عشق حضرت مهدی، نماز میخواند تا یک لبخند روی لبان حضرت مهدی قرار بدهد. هر کار خوبی که میکند به عشق اولیا خدا میکند. نه برای اینکه خودش از جهنم رها شود یا به بهشت برسد. این عبادتش عاشقانه است. این به جنت اللقاء میرسد.
شهدا در این مقام قرار دارند؛ شهید یعنی هرکسی که اینگونه عمل کرده باشد. اعمل او از روی عشق بوده و این عشق او را به اینجایی کشانده که جان خودش را تقدیم خدا کرده است، بدون اینکه ادعایی داشته باشد.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
خوشا به حال شهدا که در این مقام قرار دارند. البته شهید کسی نیست که فقط در جبهه کشته شده باشد، هرکسی که عاشقانه عمل کند و دوست داشته باشد که برای لقاء معشوقش شهید بشود ولو اینکه در بستر از دنیا برود، شهید حساب میشود.
آن کسی که حاضر باشد جانش را در راه خدا بدهد، برای اینکه نام خدا باقی بماند، و نام کفر از بین برود، و نام معصومین در جهان بلندآوازه شود، حتی اگر شهادت نصیبش نشود؛ خدا او را به مقام شهادت میرساند.
و خدای متعال به همه انسانها فرموده است که باید شما به این مقام برسید. هدف همه ما باید لقا باشد؛ انسان باید شهدا را الگوی خود قرار بدهد و باور کند که میشود به این مقام رسید. اینها این کار را کردهاند و شدنی است. از سر عشق به سمت خدا رفتند. و برای رسیدن به حورالعین نبود.
برای رسیدن به کاخهای بهشتی نبود. وصیتنامههای شهدا را باید دید که در این وصیتنامهها چه میگویند. هیچ کدامشان برای رسیدن به بهشت نرفتهاند که شهید شوند، همه از سر عشق رفتهاند.
انسانهایی که دنبال لقاء هستند اگر هم خدا آنها را به جهنم ببرد، هیچ حرف نمیزنند، اما آنهایی که اهل نعیم هستند، اگر خدا آنها را در بهشت نبرد، با خدا دشمن میشوند، و از او دلخور میشوند اما آنهایی که اهل رضوان هستند و درک آنها بالاتر است، اگر خدا آنها را در بهشت نبرد و به جهنم ببرد،اینها ناراحت میشوند. میگویند خدایا چرا به ما بیاحترامی کردهای؟ ما بهشت نمیخواستیم، اما به ما بیاحترامی هم نباید بکنی و اینها ناراحت میشوند.
اما اگر خدا به اهل لقاء بهشت ندهد، تازه راحتترند. میگویند خدایا ما بهشت نمیخواهیم، ما فقط خودت را میخواهیم، ما را با چیزی سرگرم نکن «حلوا به کسی ده که محبت نچشیده» حتی اگر خدا بگوید به جهنم بروید؛ میگویند عیب ندارد، در جهنم میتوانیم نور ابی عبدالله را ببینیم، حداقل در جهنم میگذاری که ما یکبار صدایت کنیم؟ اگر ما را جهنم ببری و آنجا اجازه بدهی صدایت کنیم، اجازه بدهی با تو مناجات کنیم، راضی هستیم و ما چیزی جز این نمیخواهیم. جز اینکه بگذاری ما با تو معاشقه کنیم و حرف بزنیم، همین.
اهل لقاء اینگونهاند و در روایات میفرمایند که؛ خدا زیباترین و بهترین حورالعین را به اینها میدهد، اما اینها نگاه نمیکنند. بهترین همسران بهشتی را دارند، چه زن و چه مرد از اینها، اما نگاه نمیکنند. این همسران بهشتی به خدا شکایت میکنند و میگویند: خدایا این مؤمن، از وقتی که ما را به تزویج او درآوردهای به ما نگاه نکرده است! خدا به این مؤمن میگوید: چرا نگاه نمیکنی؟ مومن میگوید: خدایا میدانی که اگر من یک لحظه چشم از جمال تو و چشم از جمال معصومین )علیهم السلام( بردارم، ضرر کردهام و اگر به اینها نگاه کنم خسارت دیدهام. خدا میفرماید: بله، راست میگویی! اما به خاطر من یکبار نگاهشان کن، اینها خیلی مشتاق بودند که تو در بهشت بیای و یک نگاه به آنها کنی، و این مومن به خاطر خدا به آنها نگاه میکند.
در جنت النعیم بهشتیها التماس میکنند به حورالعین که به ما نگاه کنید و توجه کنید، اما در جنت اللقاء این موجودات زیبارو التماس میکنند که به ما نگاه کنید و اهل لقاء نگاه نمیکنند. چون نگاهشان جایی دیگر است. چون اینها حواسشان به خدا و جلوههای خداست. میگویند اگر ما به اینها نگاه کنیم خسارت است.
خدای متعال این مقام لقاء را یکبار دیگر به همه انسانها عرضه کرده است، و خدا همه ما را به لقا دعوت کرده است؛ «فمَََن کانَ یرْجُُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلیْعْمَلْ عَمَلاً صالِِح ااً وَ لا یشْر کِکْ بعِِبادهِ رَبِّهِ أَحََدا)110 کهف(» و دیگر میتوان گفت؛ این مقام لقا هدف است. بهشت هدف و ایستگاه آخر نیست. ایستگاه آخر کجاست؟ مقام لقاء.
خدا به چه علت انسان را آفریده است؟ برای اینکه او را به این لقاء خودش برساند. برای اینکه او را در آغوش خودش قرار بدهد. و دیگر چه چیزی میتواند برتر از این باشد؟ چه مقامی بالاتر از این باشد که بنده خدا در آغوش خدا قرار بگیرد؟ در آغوش امام حسین قرار بگیرد؟ و امام حسین بر سر و صورتش بوسه بزند. چه لذتی بالاتر از این وجود دارد؟
کسی میتواند تصور کند که چه لذتی دارد که امام حسین )علیه السلام( یا وجود مقدس رسول الله )صلی الله علیه وآله( و وجود مقدس حضرت علی )علیه السلام( و حضرت فاطمه زهرا )سلام الله علیها( انسان را در آغوش بکشند و به انسان لبخند بزنند و سر و صورت انسان را غرق در بوسه کنند؟ و هرگز او را از آغوششان زمین نگذارند. لذتی بالاتر از این وجود دارد؟
هیچ لذتی برای کودکی که عاشق مادرش است؛ بالاتر از این نیست که در آغوش مادرش باشد و هیچ لذتی بالاتر از این لقاء وجود ندارد. این را میتوان گفت؛ لقاء الله غایت خلقت است و خدا همه انسانها را برای اینجا خلق کرده است. منتها عدهای چون کاهل هستند و چون کم ظرفیتاند یا از همه ظرفیتی که خدا به آنها داده برای لقاء استفاده نمیکنند،سر خودشان را با نعمتهای بهشتی گرم میکنند.
ولی انسان عاقل باید دائمادائماً، در همه کارهای خود، لقاء را هدف قرار بدهد. باید همت او این باشد که به لقاء برسد. مثل کسی که در میدان تیراندازی میرود و سیبل را در مقابل خودش میبیند، و حتما باید نشانهگیریاش به سمت خال باشد. اگر کسی بگوید من که تا حالا خال نزدهام، امروز هم نمیزنم ونمیتوانم، پس بگذار خارج از خال را هدف بگیرم، هیچ کس این کار را نمیکند. حتما همه خال را هدف قرار میدهند ولو اینکه بدانند نمیتوانند به خال بزنند.
رسیدن به لقاء آسانتر از رسیدن به سایر درجات
انسان باید هدف را لقاء قرار دهد، اگر چه گمان کند که نمیشود به لقاء برسید، این گمان هم اشتباه است. انسان حتما میتواند به لقاء برسد. رسیدن به لقاء سخت نیست، رسیدن به لقاء خیلی راحتتر از رسیدن به درجات پایینتر است. چرا؟ چون افرادی که در درجات پایینتر قرار دارند و کسانی که برای نعیم بهشتی کار میکنند، چون عشق خدا و معصومین و امام زمان در وجودشان نیست، اینها عبادت برایشان سخت است. با سختی بلند میشوند و نماز شب میخوانند. آن کسی که عاشق بهشت و حورالعین است، برای شب زندهداری و نیمه شب بلند شدن، کار سختی دارد،سختش است که وضو بگیرد و خودش را روی سجاده بیاندازد. برای این شخص خیلی سخت است. گاهی اوقات میگوید کهای کاش میشد که زودتر به بهشت برویم تا دیگر اینقدر در دنیا سختی نکشیم.
اما آن کسی که عاشق خداست، به زیر گلوله میرقصد. در میدان مین خودش را روی مین میاندازد. آن کسی که عاشق خداست خودش را روی مین میاندازد و لذت هم میبرد و برای او سخت هم نیست و کیف میکند. اگر عشق باشد تمام سختیها برای انسان نمودی ندارد. ولی وقتی عشق در وجود انسان نبود، آن وقت همه سختیها برای انسان نمود پیدا میکند و انسان گاهی از عبادت خسته میشود. کسی نباید بگوید ما در جنت النعیم میرویم، چون بهترین لذتها در جنت النعیم است، و نباید جاذبه جنت النعیم انسان را به سمت خودش بکشاند. اگر کسی برای جنت النعیم کار کند و در جنت النعیم وارد شود، آنجا تازه میفهمد که چه چیزی را از دست داده است. آنجا تازه میفهمد که اشتباه کرده است. و در مسیر رسیدن به جنت النعیم، تازه میفهمد که چه سختیهایی وجود دارد، برای این شخص در دنیا و آخرت سختیهایی وجود دارد.
طول کشیدن حسابرسی اهل نعیم و علت آن
کسی که اهل جنت النعیم است و تنها بخواهد به جنت النعیم برسد، اولاً باید سختیهای دنیا را و ثانیاً حساب طولانی آخرت را تحمل نماید. آن کسی که برای بهشت نماز خوانده و برای بهشت صدقه داده و کار خوب کرده است و به عشق بهشت و حورالعین و این نعمات، برای خدا چرتکه میاندازد؛ فردای قیامت میگوید: خدایا من این کارها را کردهام، پس باید این نعمت را به من بدهی، خودت گفته بودی که؛ اگر صدقه بدهید این کار را میکنم و بهشت میدهم، یک لااله الا الله بگویید من یک درخت میدهم! این شخص قبل از این که نامه اعمالش را ببیند، همه اینها را جمع زده و دائمادائماً در ذهن خودش محاسبه کرده است که؛ بله حالا چه میشود، خدا چه چیزی به من میدهد، یکدفعه خدا به او میگوید: حساب تو صفر است. میگوید: خدایا چرا اینگونه است؟ مگر میشود؟ من این همه عمل انجام دادهام، و اینجا خدا برای او چرتکه میاندازد و حسابش را صفر میکند. میگوید: بابت این کار و عمل تو در دنیا، این نعمت را به تو دادهام، اینجا این مقام را به تو دادهام، اینجا این خطر از تو دور کردهام، آنجا این دعات مستجاب کردهام، تمام این کارهایی که تو کردهای، من ده برابر آن را در دنیا به تو دادهام و برایت جبران کردهام و بیحساب شدهایم. اما این شخص باور نمیکند، دوباره لجاجت و پافشاری میکند، میگوید: خیر، خدایا خودت گفتی، گفتی ده برابر میدهم، گفتی آخرت میدهم، خدا هم مرتب برای او چرتکه میاندازد تا حسابش صفر بشود. و دوباره حسابش صفر میگردد. صدبار، هزاربار، پافشاری میکند و خدای متعال دوباره برایش چرتکه میاندازد و حسابش را صفر میکند. این معادله پنجاه هزار سال طول میکشد، تا این شخص قبول کند که من حسابم صفر است. لذا آن محاسبه 50 هزار ساله که میگویند برای اهل محشر وجود دارد؛ برای همه نیست، بلکه برای اهل نعیم است. اهل لقاء بیحساب به بهشت میروند،یک دقیقه و یک ثانیه معطل نمیشوند.
حساب کوتاه اهل رضوان
اهل رضوان حسابشان خیلی سریع است، چون خیلی طلبکار نیستند، و چون بهشت را نمیخواهند طلبکار نیستند. اما اهل نعیم چون طلبکارند، طلبکاری میکنند، خدا هم برایشان چرتکه میاندازد تا حسابشان را صفر کند، چون خدا میداند اگر اینها طلبکار وارد بهشت شوند، به آنها خوش نمیگذرد و لذت بینهایت نمیبرند و دائم ااً غر میزنند و از همه چیز ایراد میگیرند. اما اگر حسابشان صفر بشود و بدانند که خدا بهشت را از سر لطف و فضلش به اینها میدهد نه به خاطر طلبی که از خدا دارند، آنوقت بهشت برایشان لذتبخش میشود. خدا برای اینکه این نعمتها برایشان لذت بخش باشد، دائما به اینها میگوید که حسابتان صفر است. و به اینها ثابت میکند که حسابشان صفر است. بعد از 50 هزار سال تازه اینها قبول میکنند که بله حسابمان صفر است، ومیپرسند: حالا میخواهی ما را به جهنم بفرستی؟ خدا میگوید: خیر، حالا بیایید که بهشت را از فضل خودم به شما میدهم. و به طور مجانی بهشت را شما میدهم، بروید از این بهشت مجانی لذت ببرید. که یک ریال برای آن پول ندادهاید. اینگونه است که خدای متعال باز هم از سر لطف خود آنها را نگه میدارد. البته تقصیر خودشان است، چه کسی به آنها گفته است که؛ به عشق کاخهای بهشتی و به عشق نعمات بهشتی عبادت کنند که کارشان به اینجا برسد؟!
خدای متعال اینچنین در حق بنی آدم لطف کرده است و فرمود: «وَ لَقَدلَقَدْ کَرَّمْْنا بََنی آدَمَ )اسراء 70(» این مقامی است که خدا به انسان داده و انسان را تا این حد تکریم میکند، روز قیامت تا این حد به انسان لطف میکند، خدا آنقدر در قیامت به انسان لطف میکند که پیامبر خدا فرمودند:
شیطان هم به طمع میافتد که به لذت بینهایت برسد.
به هرحال خدای متعال انسان را خلق کرده است تا او را به این حد از لذت برساند. لذتِ بینهایت از بینهایت کمال، در سه درجه نعیم، رضوان و لقاء، که خوشا به حال کسانی که لقا را انتخاب بکنند.
تفاوت لذت بی نهایت در دین و لذتگرایی در مکاتب غربی
شاید این مطالب شبیه آن حرفهایی باشد که غربیها میزنند!!؟ غربیها هم میگویند که؛ انسان برای لذت خلق شده است، مکتب لذتگرایی یا اپیکوریسم در غرب، یعنی زندگی برای لذت. تفاوت این دوسخن و نگاه و هدف لذت برای خلقت انسان چگونه است؟ تفاوتهای فراوانی وجود دارد؛
اولاً؛ در مکتب لذتگرایی، رسیدن به لذت دنیوی هدف آنهاست، آنها میگویند انسان باید در این دنیا باید لذت ببرد و هرچه که میتواند در این دنیا از همه لذتها چه حلال و چه حرام استفاده کند، و این غلط است. دین این را نمیگوید! اتفاقا میگوید: انسان در این دنیا نباید خیلی لذت ببرد تا اشتهای او برای لذت بینهایت کور نشود. اصلا در این دنیا، نباید لذت حرام ببرد، تا بیمار نشود که بتواند آنجا لذت ببرد. اما آنها خلاف این را میگویند، آنها اصلا چشمشان به لذت آخرت نیست، و فقط لذات دنیوی را میبینند.
ثانیا؛ً در مکتب اسلام اگر هم بحث لذت و لذت بینهایت مطرح میشود، خود این لذت هدف نیست، بلکه این لذت، اثر کمال است نه هدف از خلقت. خدای متعال به ما گفته: بله من به تو لذت میدهم اما اگر ما بخواهیم به سمت خدا برویم باید چه چیزی را هدف قرار بدهیم؟ کمال را، رسیدن به خود خدا را، رسیدن به صفات خدا را، باید هدف قرار داد.و نه اینکه رسیدن به لذت هدف باشد.
از جانب خدا میگوییم که خدا انسان را برای چه چیزی خلق کرده است؟ برای اینکه ما را به لذت برساند، اما از جانب خودمان باید بخواهیم به سمت خدا برویم، آیا برای رسیدن به لذت باید هدفی قرار داد؟ خیر، هدف رسیدن به کمال است،رسیدن به لقاء خدا است، باید حرکت نمود، که این بالاترین کمال است.
مثلاً؛ اگر بخواهیم به یک میهمانی برویم؛ و میزبان ما را دعوت کند که به ما لذت غذا بدهد و از غذا لذت ببریم، اما میهمان که میخواهد به آنجا برود، با چه نیتی باید حرکت کند؟ از جانب میهمان هدف، چه چیزی باید باشد؟ آیا فقط لذت غذا خوردن هدف است؟ خیر، هدف باید رسیدن به لقاء باشد. ما برای دیدن خود صاحبخانه میرویم. اما صاحبخانه به چه علت ما را دعوت میکند؟ برای اینکه به دست بوسی برویم؟ خیر، او برای اینکه به ما لذت پذیرایی را بدهد دعوت کرده، ولی ما باید بگوییم: خیر، ما برای دیدن خود او میرویم، من دلم برای خودش تنگ شده است، حالا چه غذا بدهد یا ندهد، اما صاحبخانه هم میدهد.
تو بندگی چو غلامان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بندهپروری داند
اما تفاوت دیگر این است که لذت در آخرت، فقط لذت از نعمتها نیست. بلکه آن لذتی که دین میگوید و از آن دم میزند، وآن لذت بینهایتی که خدا میخواهد به انسان بدهد، همان لذت بردن از لقاء الله است. بله، لذت از حورالعین و کاخهای بهشتی و غذاهای بهشتی هم وجود دارد، اما اینها هدف نیست، و اینها لذتهای بالا نیست. بالاترین لذت و آن چیزی دین میگوید،نتیجه اتصال به خداست و آن لذت بینهایت لذت از لقاء است.
شبهه نقد بودن لذت دنیا و نسیه بودن لذت بینهایت
اگر کسی بگوید که؛ لذت دنیا نقد است و همین لذتها را باید دریابیم، و دیگر به لذتهای آخرت فکر نکنیم، این نگرش اشتباهی است. لذتهای دنیا درست است که نقد است ولی کم است. تازه این لذت، لذت نیست. لذتهای دنیا، رفع الم یعنی رفع درد و رفع نیاز است. اصلا جنس لذتهای دنیا این است که مثلاً انسان برای رفع نیاز غذا میخورد. گرسنه میشود و این نقصی در وجود اوست که گرسنه میشود، گرسنگی که برطرف میکند و لذت میبرد و سایر لذتها هم همینطور است. اینها لذت نیست و اصلا قابل مقایسه با لذتهای آخرت نیست. جنس آنها با هم متفاوت است. علاوه بر اینکه جنسش متفاوت است، در مدت هم تفاوت دارند. لذت دنیا کم وکوتاه است.
و یک لذت کوچکی در مقابل لذت بینهایت است.
اگر شما را بین دریافت هزار تومان نقد و یک میلیون تومان نسیه که ماه بعد به شما خواهند داد، مخیر کنند، و بگویند کدام را انتخاب میکنی، انتخاب چیست؟ حتما آن چیزی که نسیه است و بیشتر است.
حالا اگر آن چیز نسیه بینهایت بود چطور میشود؟ ارزش دارد که همه لذتهای نقد دنیا را برای آن رها کنیم. پس لذت آخرت اولا که نسیه نیست و نقد است، چون وعده خداست و چک سفید امضای آن را داده است، و چک در دستمان است، پس نقد است. چک برای کسی است که هیچ وقت حسابش خالی نمیشود، پس نقد است و چک او را خدا کشیده است.
ثانیا چه کسی گفته است که؛ همه لذتهای دنیا نقد است! بسیاری از اوقات، اهل دنیا به انسان وعده میدهند و خلف وعده میکنند یا اصلااصلاً رسیدن به آن شدنی نیست و اجل میآید، مثلامثلاً میگویند: که این کار را بکن که من به تو این پاداش را بدهم، میبیند که نمیرسد. مگر عمر سعد این حرف را نزد؟ آیا به لذت نقد دنیا رسید؟ آیا به ملک ری رسید؟ خیر،نرسید. و اتفاقا این لذت دنیاست که نقد نیست و تمام آن فریب است و سرابی بیش نیست. ولی لذات آخرت نقد است، چون خدا چک آن را داده است. حتی اگر نسیه هم باشد، ارزش این را دارد که برای رسیدن به بینهایت، انسان مدتی دست از لذات نق ددِ کم دنیا بردارد. کما اینکه شما قبل از اینکه به مهمانی بروی، اگر به شما بگویند: بیایید یک غذای ساده بخورید که لذتبخش است، ولی شما میدانید که اگر بخورید اشتهای شما در مهمانی کور میشود، لذا این غذا را نمیخورید. اینجا دست از این غذای نقد میکشید و به انتظار آن غذای میهمانی که خیلی برتر از این غذای نقد است مینشینید. انسان همیشه اینطور رفتار میکند، همه عقلا و همه تجار، دست از نقد کمشان میکشند، و به انتظار نسیه آینده مینشینند.
چه نیازی به عطای بینهایت
انسان چه نیازی به این همه عطا دارد؟ این همه چیزهایی که گفته شده در بهشت است و خدا میخواهد به انسان بدهد، چرا خدا میخواهد این همه زیاد بدهد؟ یک مقدار کمی هم از آن را بدهد، بس است، یا اینکه انسان برای رسیدن به یک مقدار کم آن تلاش کند. چرا باید برای بینهایت تلاش کرد؟
شاید گفته شود؛ انسان اگر به اندازه یک کاخ و یک نهر و یک همسر و یک جایگاه تلاش کند، همین بس است. بیشتر که نمیتواند. یا اگر بتواند نمیخواهد و برای او کافی است. پاسخ چیست؟ اولا خدای متعال چون بینهایت است عطای این وجود بینهایت هم، باید بینهایت باشد. چه ما بتوانیم استفاده کنیم چه نتوانیم، او عطای خودش را میکند. کما اینکه یک میزبان کریم وقتی دو مهمان دعوت میکند، این میزبان چون کریم است، آیا فقط به اندازه دو تا بشقاب غذا میپزد؟ او به اندازه ده نفر، گاهی بیست نفر غذا میپزد.
قرآن میفرماید: حضرت ابراهیم )علیه السلام( وقتی آن چهار ملک به دیدنش آمدند و او فکر کرد اینها انساناند و غذا نیاز دارند، یک گوساله را برای اینها بریان کرد! انسان وقتی کریم باشد این کار را میکند. خدای کریم برای انسان چه کار میکند؟ سر سفره بینهایت برای انسان چه میگذارد؟ لازمه کَرَم بینهایت خدا این است که به انسان بینهایت بدهد. چه ما بتوانیم استفاده کنیم، چه نیاز داشته باشیم یا نداشته باشیم.
اما پاسخ بعدی اینکه؛ انسان میل به بینهایت دارد، و این میل به بینهایت در وجود او شعله میکشد و پاسخ این میل به بینهایت در وجود او چیزی جز عطای بینهایت نیست. و اگر نتوانیم به این عطای بینهایت برسد، زجر میکشیم. اگر فردای قیامت خدا بگوید: تو کم میخواستی من هم به تو کم دادهام، و به اندازه دنیا به تو دادهام، آنوقت انسان زجر میکشد. چون در آنجا میبیند که خدا به دیگران بینهایت میدهد و این دستش خالی است لذا زجر میکشد.
اگر الان در یک جمعیتی، به همه آنها یک سکه طلا بدهیم، همگی خوشحال میشوند و هیچ کسی ناراحت نمیشود. اما اگر بیاییم به ده نفر 20 سکه طلا بدهیم، یا به یک نفر یک سکه بدهیم، آن یکی ناراحت میشود.
چرا آن وقتی که عطا یکسان بود دیگری ناراحت نشد؟ چون به همه یک سکه دادهایم، اما وقتی به همه 20 سکه میدهیم و به آن یک نفر، یک سکه بدهیم، او ناراحت میشود. و فردای قیامت هم اینطور است، اگر خدا به یکی کم بدهد یا اینکه یکی بگوید: خدایا من کم میخواهم و اول از همه کم بگیرد، بعد ببیند چه اشتباهی کرده است ناراحت خواهد شد.
جواب دیگر این است که؛ انسان در این دنیا نباید برای آخرت خود تصمیم بگیرد؛ انسان در این دنیا، با محاسبات دنیوی نمیتواند نیازهای آخرتی خود را تشخیص دهد و این نوع محاسبه اشتباه است. و نمیتوان نیازهای آینده را تشخیص داد. مث لالاً اگر از کودکی که درون گهواره خوابیده است، بپرسند: برای سی سال دیگر چه نیازهایی داری؟ او اصلا نمیتواند بفهمد که سی سال دیگر نیازهای او چیست. هیچوقت به فکرش نمیرسد که نیازهای انسان سی ساله چیست. او اگر خیلی بتواند حرف بزند، مثلامثلاً میگوید: من الان یک گهواره دارم و تا سیسال دیگر سی تا گهواره میخواهم.
الان یک پستونک دارم و تا سیسال دیگر سی تا پستونک میخواهم، سی تا جغجغه میخواهم. وقتی سیسال دیگر اینها را به او بدهند؛ اصلا منزجر میشود که اینها را داشته باشد. میگوید نیازهای من عوض شده است، من الان همسر میخواهم، مدرک میخواهم، شغل و درآمد میخواهم، من خانه و ماشین میخواهم.
و این چیزهایی که نوزاد در گهواره اصلا نمیتواند تشخیص بدهد. شبیه حال امروز انسان است،انسان هم نسبت به آخرت مثل یک طفلی است که در گهواره زندگی میکند و نمیتواند نیازهای آینده خود را تشخیص دهد. لذا نباید اینطور فکر کنیم که انسان یکذره کار کند و یک مقداری آدم خوبی باشد که اگر به همان مقدار کم هم، خدا نعمت بدهد بس است. خیر، باید به عشق رسیدن به بینهایت لذت، آن هم از بینهایت کمال معشوق، باید در این دنیا تصمیم او این باشد که اگر به او گفتند میلیونها سال، میلیاردها سال زحمت بکش، بگوید چشم. و برایش سخت جلوه نکند.
واقعا همینطور است، وقتی به ما میگویند میخواهیم بینهایت را به تو بدهیم، اگر یک ملییارد سال هم برایش سختی بکشیم ارزش دارد یا خیر؟ اگر به شما بگویند 10 تا سکه پشت این کوه قرار داده شده و شما این مسافت ده کیلومتری را پیادهروی کن تا به این ده سکه برسی، همه میگوبیم اشکال ندارد،ده کیلومتر پیاده روی برای رسیدن به ده سکه ارزش دارد و اتفاقااتفاقاً خیلی هم کم است و چیزی نیست.
و اگر به ما بگویند اینجا صد سکه قرار داده شده است و هرکسی که به اینجا برسد به این صد سکه دست پیدا خواهد نمود، هرکسی بیاید به او میدهیم، اینطور نیست که قرعه کشی باشد اما باید نشسته یا به صورت کلاغپر حرکت کنید تا به این صد تا سکه برسید. همه حاضر میشویم که حرکت کنیم. اگر بگویند یک میلیون سکه، یا یک میلیارد سکه، در این فاصله ده کیلومتری و پشت این کوه قرار داده شده است و شما سینه خیز باید بروید تا به این یک میلیون سکه برسید. همه قبول میکنیم و میگوییم: این سختی چیزی نیست. ده کیلومتر سینه خیز رفتن برای رسیدن به یک میلیون یا یک میلیارد سکه طلا چیزی نیست. وقتی محاسبه میکنیم میبینیم که واقعا چیزی نیست.
و اگر به ما بگویند: برای رسیدن به یک ماه لذت،یک روز در سنگلاخ پیاده روی کنید، اینجا هم میگوییم چیزی نیست. یا برای رسیدن به صد سال لذت،یک ماه در سنگلاخ پیادهروی کنید میگوییم هیچی نیست، برای رسیدن به یک میلیون لذت، یک ماه پیاده روی، خیلی ناچیز است. ده سال پیاده روی برای رسیدن به یک میلیارد سال لذت هم چیزی نیست. حالا بگویند صد سال سختی برای رسیدن به بینهایت لذت! آن عدد بزرگی که در ذهنمان تصور کردیم و آن را با بینهایت مقایسه کردیم را در ذهنتان مجسم کنید این صد سال که چیزی نیست، میلیاردها سال هم چیزی نیست، به اندازه آن عدد بزرگی که در جلسه دوم فرض نمودیم، اگر برای رسیدن به بینهایت سختی بکشیم باز هم چیزی نیست.
در مباحث قبل بیان شد که برای شناخت دین، ابتدا باید انسان را بشناسیم و محورهای اصلی شناخت انسان یا همان خودشناسی عبارت بود از:
شناخت هدف از خلقت انسان، راه رسیدن به هدف، راهنمای رسیدن، وسائل حرکت، چگونگی حرکت، موانع رسیدن به هدف و چگونگی مبارزه با موانع .
هدف از خلقت انسان این است که به بینهایت متصل شود و از آنچه که در وجود بینهایت هست، برخوردار گردد. خدا انسان را آفریده تا هر آنچه خودش دارد را به انسان بدهد، و به معدن بینهایت قدرت، ثروت، زیبایی، آزادی متصل نماید. و در اثر این اتصال، به لذت بینهایت برسد: لذت بینهایت از لقاء و رضوان و نعیم .
علت حضور انسان در دنیا
خواست خدای متعال به این تعلق گرفته که انسان را به لذت بینهایت برساند. پس میشود گفت که هدف خدا از خلقت انسان این است که او را به لذت بینهایت برساند. اما سؤال اینجاست که؛ خدایی که میخواهد سرانجام به انسان این همه نعمت و برکت و لذت بدهد چرا از اول این کار را انجام نداد؟ آیا برای خدا سخت بود که همه اینها را از ابتدا به انسان بدهد؟ از همان اول انسان را در بهشت خلق میکرد، و اینگونه او را در لذت قرار دهد که دیگر هیچ رنجی نَبَرَد. چرا خدای متعال انسان را در سختی قرار داده است؟ اگر قرار است به لذت بینهایت برسد، این همه درد و رنج و سختی و بلا و تکلیف و ناکامی و شکست، در این دنیا برای چیست؟ آنچه که در این دنیا کم و بیش برای همه وجود دارد، رنج و تلخی است، چرا خدای متعال اینها را برای انسان قرار داده است؟ آیا نمیشد از ابتدا در لذت خلق نماید؟
پاسخ: در جواب این سؤالات باید بگوییم که خدا به راحتی میتوانست از اول انسان را در لذت خلق کند. اما اگر این کار را میکرد و اینگونه خلق مینمود، انسان به درک لذت نمیرسید. و اصلا نمیدانست لذت چیست. گفته شد که؛ آن معدن بینهایت رحمت، انسان را آفریده تا او را به لذت بینهایت برساند، اما فرایند تولید لذت در انسان چگونه باید باشد؟ اگر خدا از ابتدا انسان را به گونهای میآفرید که قدرت و زیبایی بینهایت داشت، در اینصورت، چون درکی از این قدرت و زیبایی پیدا نکرده بود، لذا هیچ لذتی هم از این قدرت و زیبایی نمیبرد.
لذت هنگامی تولید میشود که انسان، ابتدا کمالی را که میخواهد از آن لذت ببرد را درک نماید. اگر درک کمال در ابتدا نباشد لذتی تولید نخواهد شد .
درک کمال باید اختیاری باشد
این درک باید اختیاری باشد، و درک کمال، این قابلیت را ندارد که، کسی آن را به انسان بدهد یا اینکه کسی به اجبار به انسان بدهد. اگر کسی بیمار باشد، از غذا خوردن لذتی نمیبرد، و اگر کسی در کنار او غذا بخورد و به او بگوید: غذا خیلی خوشمزه است، مزهاش را درک کن. او هرچه تلاش کند تا بخواهد برای انسان لذت خوردن را توصیف کند که مزه این غذا چیست،انسان متوجه لذت آن نمیشود چون خودش درک نمیکند، هر چند نفر دیگر هم به او بگویند: این غذا خوشمزه است، برای او قابل درک نیست. قبول میکند ولی لذتی نمیبرد. اگر قرار باشد خودش هم لذت ببرد، ابتدا باید درک کند. درک لذت را نمیشود به اجبار به او داد .
همچنین با آموزش و با تلقین هم نمیشود به او درک کمال را داد تا بعد لذت ببرد .
فرایند تولید لذت در انسان
اما درک کمال اختیاری زمانی در انسان تولید میشود که انسان دچار فقدان آن کمال شود. مثلاً فرض کنید یک انسانی از اول تولدش تا صد سالگی در نور بوده باشد و هیچوقت هم حتی برای یک ثانیه تاریکی را ندیده باشد؛ اگر از این انسان پرسیده شود: آیا در این صد سالی که در نور بودی، از نور لذت بردهای؟ او نمیگوید لذت بردهام یا خیر، میگوید اصلاً نور چیست؟ او اصلاً نور را نمیشناسد تا بخواهد از آن لذت برده باشد! برای او هر قدر هم توضیح داده شود که نور چیست و این روشنایی که در اطراف تو وجود دارد نور است، او نخواهد فهمید. حتی اگر ده فیزیکدان را هم بیاورید که نور را برای او تشریح کنند و توضیح بدهند، این شخص هیچ وقت به درک صحیحی از نور نمیرسد. تنها راهی که میتوان از آن راه، او را به درک نور رساند، این است که برای چند لحظه نور از او گرفته شود و او به فقدان نور مبتلا شود، یعنی به تاریکی مبتلا شود. آنوقت میفهمد که نور چیست. اگر در این حالت، دوباره فضا برای او روشن شود؛ اینجا میفهمد که نور چیست و حُُسن نور را درک میکند و از آن لحظه از نور لذت خواهد برد. این لذت به خاطر این است که نور را درک کرده و این درک به خاطر این است که به فقدان کمال دچار شده است. اگر این فقدان نبود، به این درک نمیرسید و به لذت نائل نمیشد.خدای متعال هم برای انسان همین کار را کرده است .
خدای متعال میتوانست از اول انسان را در بهشت و خلد برین قرار دهد و بر سر سفره بینهایت،همه چیز را در اختیار همه انسانها بگذارد، اما هیچ کس لذتی نمیبرد. شور و عشق و شعفی تولید نمیشد. و چون رحمت خدای متعال بینهایت است، میخواست تمام لذت بینهایت را به انسان بچشاند، میخواست از صفر تا صد لذت بینهایت را به انسان بچشاند. خدای متعال دوست داشت که انسان از عطای او لذت ببرد. خدا برای اینکه انسان لذت ببرد، انسان را مبتلا به فقدان کمال کرد. انسان را در دنیا آورد و دنیا همان اتاق تاریکی است که خدا برای اینکه انسان به درک نور برسد، او را برای چند لحظه در آن قرار میدهد تا مبتلا به فقدان نور شود،و بعد وقتی به نور رسید لذت ببرد.
لذا خدا انسان را در دنیا به سختیها مبتلا کرده است. همه این سختیهایی که امروز برای انسان پیش میآید، به خاطر این طلبِ کمالاتی است که انسان، آن کمالات را در فطرتش طلب میکند، ولی فعلاً و در این دنیا آن کمالات را ندارد .
علت وجود محدودیتها و رنجهای دنیوی
خدای متعال چرا انسان را اینگونه در محدودیت و رنجهای دنیا قرار داده است؟ برای اینکه انسان در این دنیای پست که پستترین نقطه هستی است، محدودیتها را بچشد و به فقدان کمال دچار شود، سپس از این محدودیتها، از ضعف، از فقر، از بیماری، از مرگ، از زشتیها و جهالت رنج ببرد. وقتی از این محدودیتها رنج بُرُد، آنوقت به درک نامحدودها و کمالات نامحدود خواهد رسید. انسان به این درک که برسد و میگوید: چقدر خوب است که انسان ثروتی داشته باشد که هیچ وقت فقیر نشود. اینجا میفهمدکه ثروت نامحدود چقدر خوب است چون فقر را چشیده است.
ضعف و قدرت
هنگامی که انسان ضعف را بچشد، آن وقت میگوید چقدر خوب است که قدرتی داشته باشد که هیچ گاه ضعفی در آن نباشد و این یعنی همان قدرت مطلق و بینهایت است که از درون آن را طلب میکند. انسان وقتی به این درک رسید، برای دریافتِ آن لذت بینهایتی که خدا میخواهد به او بدهد آماده میشود. زمانی که چنین درکی که تولید شد، آنگاه انسان میتواند در آخرت بینهایت لذت ببرد .
فقر و ثروت
خدای متعال غیر از ضعف، در این دنیا به انسان فقر، داده است. خدای متعال میخواست به انسان لذت ثروت بینهایت را بچشاند اما برای رساندن به لذت ثروت، ابتدا باید او را به درک ثروت برساند و چه زمانی به درک ثروت میرسد؟ وقتی که فقر را بچشد و آنرا تجربه کند. خدای متعال فقر را در وجود انسان به گونهای قرار داده است که او طعم فقر را بچشد؛ «یا أَیهَُّاَ
النَّّا سسُ أنَْتُمُ الْفُقَراءُ إِلََى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الغْنَِیالْغَنِیُّ الْحَمِیدُ )15 فاطر(» اصلا انسان را فقیر خلق کرده است. البته باید بدانیم که چرا خدا به انسان فقر داده است! اگر خدا نمیخواست لذت ثروت بینهایت به انسان بدهد هرگز به او فقر نمیداد. او قصد اذیت و آزار انسان را ندارد. از وجود او چیزی کم نمیشد اگر به گونهای خلق میکرد که انسان نیازمند لباس و مسکن و نیازمند لوازم اولیه زندگی نبود، چیزی از او کم نمیشد، چرا که بسیاری از حیوانات را اینگونه خلق کرده است که اینقدر مثل انسان نیازمند نیستند و به راحتی زندگی میکنند، آنها نیاز به پول ندارند،نیاز به تلاش و نیاز به سختیهای زیادی که انسان میکشد، ندارند. همه اینها برای این است که خدا میخواهد به انسان لذت ثروت بی نهایت را بچشاند .
زیبایی و زشتی
خدای متعال چون اراده فرموده که به انسان لذت بینهایت از زیبایی را بدهد، ابتدا باید او را به درک زیبایی برساند تا این لذت در انسان پدید آید. اما او چه زمان به این درک از زیبایی میرسد؟ زمانی که زشتی را درک کند و این زشتی باید وجود داشته باشد و خدا این زشتیها را قرار داده است. هم در اندام انسان قرار داده و هم در بیرون از وجود او خلق نموده است. خدای متعال اجازه تکوینی داده است که گاهی بعضی از پدیدههای زشت به وجود بیایند. او برای اینکه کسی زشتی ایجاد کند، اجازه تشریعی نداده است اما تکویناً یعنی در ساختار طبیعت این اجازه را قرار داده است که گاهی بعضی از موجودات در نظر انسان زشت جلوه کنند. هر چند در واقع ممکن است آن موجود زیباییهایی داشته باشد ولی انسان زیباییاش را درک نکند.
علت اینکه پدیدهای در نظر انسان زشت جلوه میکند، چیست؟ خدا خواسته است که چنین اتفاقاتی بیفتد. خدا ساختار انسان را اینطور خلق کرده است که سلیقهها متفاوت باشند؛ که گاهی کسی چیزی را زشت ببیند. این درک زشتی مقدمهای است برای اینکه انسان به این نقطه برسد و بگوید: چقدر زیبایی خوب است و چقدر خوب است انسان در دنیایی زندگی کند که هیچ پدیده زشتی نداشته باشد. این یعنی درک زیبایی مطلق؛ انسان وقتی به این مرحله رسید، آماده است برای لذت بردن از زیبایی مطلق، همان لذتی که خدا میخواهد بعدابعداً به انسان بدهد. باید توجه داشته باشیم که خدای متعال چه لطفی به انسان کرده است.
محدودیتها و آزادی
همچنین خدای متعال چون اراده فرموده که انسان از آزادی بینهایت لذت ببرد، باید برای رسیدن به این لذت آزادی بینهایت، آزادی را درک کند و برای درک آزادی خدای متعال محدودیت برای انسان ایجاد کرده است. محدودیتهای فراوانی که در این دنیا وجود دارد. هم محدودیتهایی که در بدن انسان هست و هم محدودیتهایی که در دنیا وجود دارد؛ مثل محدودیتهایی که خدا به وسیله قوانین تشریعیاش در این دنیا ایجاد کرده یا محدودیتهای زمانی و مکانی، و انواع و اقسام محدودیتها مخصوصاً برای انسان در این عالم قرار داده شده است. انسان از همه موجودات دیگر محدودتر است، بقیه موجودات آزادند؛ حیوانات نسبت به انسان موجودات آزادی هستند، اما انسان محدودیتهای زیادی دارد. و این محدودیت به این علت است که در محدودیت شدید، انسان میتواند به درک آزادی برسد و بگوید که آزادیآزادیِ بینهایت چقدر خوب است. اگر این محدودیتها بر انسان اعمال نمیشد، هرگز درکش از آزادی به مقداری زیاد نمیشد که بعد بتواند از آزادی لذت بینهایت ببرد.
اگر دو نفر را با هم زندانی کنند، یکی از آنها را در سلول بزرگ و دیگری را در یک سلول انفرادی بسیار کوچک و محدود که غل و زنجیرش هم کرده باشند، بعد هر دو را با هم پس از یک زمان طولانی آزاد کنند، درک کدامیک از آزادی بیشتر است؟ لذت کدامیک از آزادی بیشتر میشود؟ لذت آن کسی بیشتر است که در سلول انفرادی و در غل و زنجیر بوده است. چرا؟ چون درک بیشتری از آزادی دارد. چرا درکش از آزادی بیشتر است؟ چون محدودتر بوده است.
حال اگر بخواهند به کسی لذت بینهایت از آزادی را بچشانند، باید چه کار کنند؟ باید اینگونه محدودش کنند. خدای متعال این کار را انجام داد و در دوره زندگی چند ساله انسان این محدودیتها را قرار داده است. این محدودیتها روزی تمام میشود و زمانیکه به درک آزادی بینهایت رسید و فهمید آزادی مطلق که هیچ محدودیتی در آن نباشد چقدر خوب و لذتبخش است، در آنوقت تا ابد آزاد خواهد بود و هیچ زمان دیگری محدود نخواهد شد. دیگر در بهشت محدودیت و قانونی نیست. نه محدودیت زمانی وجود دارد نه محدودیت مکانی، نه محدودیت عمر، نه محدودیت قوای بدنی، نه ممنوعیتی و نه خط قرمزی هست، هیچ محدودیتی نیست .چرا دیگر محدودیت نیست؟ چون خدای متعال آنچه را که باید از محدودیت برای انسان قرار میداد در دنیا قرار داده و او به وسیله محدودیت به درک آزادی رسیده است، پس دیگر نیازی نیست که در آنجا محدودیتی باشد. و لذا همه محدودیتها برداشته میشود.
بیماری و سلامتی
یکی دیگر از لطفهای خدا به انسان این است که اراده فرموده به او بینهایت سلامتی بدهد و انسان هم در آخرت از این بینهایت سلامتی لذت ببرد، و تا ابد سالم باشد و ذرّهّای درد و بیماری در او ایجاد نشود. چه زمانی میتوانیم به این لذت بینهایتِ از سلامت برسیم؟ زمانی که به درک سلامتی رسیدیم. و چگونه میتوان به درک سلامتی برسد؟ هنگامی که درد و مرض را تجربه کند. اگر انسان در این دنیا درد و مرض را تجربه نکند درکی از سلامتی پیدا نمیکند. گفت: " قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار شود".
وقتی انسان به این مصیبتها و به این دردها و مرضها گرفتار شد میفهمد سلامتی چقدر خوب است سپس به اینجا میرسد که میگوید سلامتی مطلق چقدر خوب است. به ادراک سلامتی مطلق هم میرسد. وقتی به ادراک سلامتی مطلق رسید آماده میشود برای لذت بردن از سلامت بینهایتی که خدا میخواهد به او بدهد. برای همین است که خدای متعال در این دنیا درد و مرض جسم انسان را خیلی بیشتر از سایر موجودات قرار داده است. انسان خیلی زودتر مریض میشود و در مقابل بیماریها و میکروبها آسیبپذیرتر است. اما خیلی از حیوانات اینگونه نیستند. خیلی سرسختاند و نسبت به درد و مرض و بیماری جان سختترند. چرا خدا آنها را مانند انسان قرار نداده است؟ چون قرار نیست آنها به لذت بینهایت برسند، و فقط قرار است انسان به لذت بینهایت برسد. و خود حیوانات از اینکه درد و مرضشان کمتر است لذتی نمیبرند. حیوانات از اینکه زیبا هستند لذتی نمیبرند. از اینکه فقیر نیستند و مشکلات انسان را ندارند لذت نمیبرند. انسان که به اینها مبتلا میشود میفهمد که اگر مبتلا نبود چقدر لذت داشت و چقدر خوب بود. انسان که به فقدان این کمالات دچار هست به درک لذت میرسد. خشونت و رحمت
حال که خدای متعال اراده فرموده که لذت از رحمت بینهایتش را به انسان بدهد و او را در آغوش مهر بینهایت خودش قرار دهد و از این همه محبتی که خدا به انسان میکند لذت بینهایت ببرد، پس باید انسان را در دنیا به درک رحمت برساند. چون قبل از رسیدن به درک رحمت، لذتی از آن را نمیبرد .
حال چگونه به درک رحمت میرسد؟ وقتی که خشونت را در این دنیا ببیند. وقتی که ببیند کسی با او خشن رفتار میکند. لذا خدا تکویناتکویناً به این دنیا اجازه داده که توان ایجاد خشونت را در ساختار خود داشته باشد. این خشونتهایی که در مورد انسان ایجاد میشود گاهی حتی از طرف پدر و مادر، برادر، خواهر، اقوام، فامیل و دوست و ... همه این خشونتها مقدمهای است برای اینکه انسان به اینجا برسد که بگوید: چقدر خوب بود که انسان بهگونهای بود که هیچ کس با او با خشونت رفتار نمیکرد. اینجا انسان به درک آن کمال رحمت رسیده و میفهمد که چقدر خوب است که کسی با او خشونت نکند.
اما اگر خشونت نمیبود انسان به این درک نمیرسید و هیچ وقت از آن رحمت بینهایت خدا لذت نمیبرد. اما حالا که این همه خشونت وجود دارد و درباره انسان هم اعمال میشود او به این درک میرسد که رحمت و مهربانی و عطوفت چقدر خوب است. و لذا میبینید که انسان بیش از حیوانات در معرض خشونت قرار دارد. انسان در این دنیا خشونتهای دیگران را بیشتر درک میکند. ممکن است آنقدری که انسان خشونت را درک میکند، حیوانات خیلی درک نکنند. حسگرهای انسان نسبت به این مسأله خیلی قویتر است. انسان یک ذره بیمهری را درک میکند، چه از مادر، چه از پدر، چه از اطرافیان, چه از دوستان. اما حیوانات اینطور نیستند که آنقدر حساس باشند.
چون خدای متعال اراده فرموده که انسان از داناییِ بینهایت لذت بینهایت ببرد، در وجود او
جهل قرار داده است و فرموده: «وَ اللَّهُ أخَْرَجَکُمأَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُُو ننِ أمُهَّاتِکمُأُمَّهاتِکُمْ لا تعَْلمَُونَ شیَْئاً )نحل
38(» این جهل را به انسان داده اما به حیوانات نداده است،خدا خیلی از علومی را که حیوانات در این دنیا برای زندگی نیاز دارند، به صورت غریزی به آنها داده است. جوجه که از تخم بیرون میآید دشمنش را، غذایش را و مادرش را میشناسد. اما بچه انسان جز مکیدن چیزی نمیداند .نه دشمنی را میشناسد، نه مادری، نه دوست و نه غذا را میشناسد. هر چه هم به او بدهند میخورد. اما حیوان اینگونه نیست. حیوانات خیلی چیزها را به صورت غریزی میدانند، به صورت غریزی جهتیابی را میدانند، به صورت غریزی غذایشان را خوب میشناسند، به صورت غریزی میدانند که باید چه کار کنند که از شر دشمنان در امان باشند. اما انسان اینگونه نیست .چرا خدای متعال انسان را اینگونه خلق نکرده و به او در دنیا جهل مطلق داده است؟ برای اینکه انسان به درک دانایی برسد. اگر جهل انسان در این حد نبود، به درک کاملی از دانایی نمیرسید و بعد لذتش از دانایی مطلق، بینهایت نمیشد.
خدای متعال در ملکوت، به انسان لذت بینهایت از اُُنس با خودش را عطا کند. این لذت از انس چه موقع در انسان ایجاد میشود؟ وقتی انسان بفهمد که انس چقدر خوب است و لذتبخش است. اما چه زمانی میفهمد که انس چقدر خوب است تا از آن لذت ببرد؟ وقتی تنهایی را بچشد.
خدای متعال دنیا را برای انسان به گونهای قرار میدهد که تنهایی را درک کند و از تنهایی زجر بکشد. هرچه از این تنهایی بیشتر زجر بکشد لذتش از کمال انس بیشتر میشود.
مرگ و حیات ابدی
چون خدای متعال اراده فرموده که به انسان از حیات جاودان لذت بینهایت بدهد و برای اینکه انسان را به این لذت برساند باید اول به انسان درکدرکِ کمال حیات ابدی را عنایت کند .این درک وقتی به انسان داده میشود که انسان با مرگ مواجه شود، یا خودش مرگ را بچشد یا ببیند که دیگران میمیرند. وقتی با مرگ مواجه شد، به ادراک کمال زندگی جاودان میرسد .میفهمد که زندگی جاودان و زندگی ابدی که در آن مرگی نباشد چقدر لذت بخش است. و خدای متعال فرایند تولید لذت از زندگی جاودان را هم اینچنین در انسان قرار داده است.
بنابراین آنچه که خداوند در این دنیا برای انسان از ضعف و فقر و زشتی و محدودیت و درد و مرض قرار داده است؛ همه اینها برای این است که خدا انسان را به لذت بینهایت برساند .میخواهد در وجود انسان نسبت به لذت بینهایت اشتهایی ایجاد کند. و اگر سؤال شود که آیا نمیشد خدا درک لذت را همینطور به ما بدهد؟ باید جواب داد: اینکه انتظار برود که خدا درک لذت را به انسان بدهد، آنوقت دیگر نیاز نبود که انسان به دنیا بیاید، این یک تناقض است .
چون گفته شد درک لذت یک امر اختیاری است، امر اختیاری را نمیشود اجباری به کسی داد .اگر انسان انتظار داشته باشد و بگوید: "خدایا به ما درک لذت را هم عنایت کن، تو میخواستی از اول لذت بدهی، درک آن را هم به ما میدادی که دیگر نیاز نبود ما در دنیا بیاییم" این یک درخواست اشتباه است چون در آن تناقض است. خدای متعال کاری که تناقض در آن باشد انجام نمیدهد. چون کاری که در آن تناقض باشد نمیشود که انجام داده شود. درک کمال،اختیاری است و امکان ندارد کسی بخواهد یک امر اختیاری را با اجبار در کسی تولید کند.
بنابراین این دوره محرومیت و این دوره سختی و این دوره حضور در این اتاق تاریک که دنیا باشد را باید همه بگذرانند، چون قرار است همه انسانها به لذت بینهایت برسند. و لذا خدای
متعال فرمود: «لَقَدْ خَلَقنََْا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ) 4 بلد(» من انسان را در کبد خلق کردم، یعنی در سختی و رنج انداختم، و باید این کبد و سختی و رنج در این دنیا برای همه انسانها باشد، این دورهای آموزشی است که همه باید طی کنند .
حضور در اتاق تاریک برای همه الزامی است، همه باید این فقدان کمال را در دنیا درک کنند تا به درک کمال برسند. لذا خدا متعال دنیا را برای این خلق نکرده که ما در آن راحت زندگی کنیم. دنیا برای رسیدن به لذت و راحتی آخرت است،«الدنیا مزرعه الاخره».
دنیا باشگاه استقامت است، و هتل استراحت نیست. انسان در این دنیا باید سختی بکشد، در این دنیا نیامده است که راحت زندگی کند. خدای متعال خود فرموده که "من در این دنیا راحتی خلق نکردهام، پس شما دنبال راحتی نگردید که پیدا نمیکنید." و هرکس که خواست با این قانون مبارزه کند و در این دنیا به راحتی مطلق برسد ناکام شد و نرسید. لذا دنیا برای انسان باشگاه استقامت است نه هتل استراحت.
انسان در دنیا آمده تا بر جاذبه محدودها غلبه کند. خدای متعال میگوید: "دقت کن و ببین که محدودیت چقدر بد است، فقر چقدر بد است، زشتی چقدر بد است، درد و مرض چقدر بد است پس به سوی بینهایتها حرکت کن." و بعد انسان در دنیا میبیند که؛ هم راه برای رسیدن به بینهایت برایش باز است، راهی که خدا قرار داده و نشانش داده است، هم راه برای رسیدن به ثروت و قدرت و زیبایی محدود برای او باز است.
آنوقت خدای متعال میگوید: "ای انسان اگر تو نامحدود میخواهی پس به سمت من بیا. بر جاذبه محدودها غلبه کن. چون انسان میخواهد از فقر فرار کند و به این درک رسیده، که فقر بد است. فقر را به تو چشاندم تا بفهمی که ثروت چقدر خوب است. اما چه ثروتی خوب است؟ ثروت بینهایت. حال اگر دوباره به سوی ثروت محدود رفتی، دوباره دچار فقر میشوی. بعد از اینکه این ثروت تمام بشود یا عمر تو تمام بشود، دوباره دچار فقر میشوی. تو که از فقر فراری بودی و من فقر را به تو چشاندم تا بد بودن فقر را بچشی و به سمت ثروت بینهایت حرکت کنی، اگر به سمت ثروت محدود حرکت کردی دوباره دچار فقر میشوی."
و اگر کسی بگوید "چه اشکالی داشت خدا به ما اجازه میداد هم در دنیا لذت ببریم و محرومیت نداشته باشیم هم در آخرت". باز هم پاسخ داده میشود: این درخواست هم درخواست تناقض است. حضرت امیرالمومنین علی )علیه السلام( میفرمایند: دنیا و آخرت مثل دو کفه ترازوست،هر کدام سنگین شود آن دیگری سبک میشود؛ اگر انسان در این دنیا استراحت کرد، )یعنی در باشگاه هر کسی استراحت کرد(، بعدا دیگر نمیتواند به لذت برسد. اما اگر کسی در باشگاه سختی کشید میتواند بعدا به لذت پیروزی در برابر حریف برسد. لذا انسان باید نگاهش را به دنیا اصلاح کند. خیلی از مشکلاتی که انسان در دنیا دارد و خیلی از اتفاقات بدی که در دنیا برای او میافتد به خاطر این است که نگاه انسان به دنیا نگاه درستی نیست، نگاه او باید اصلاح بشود، دنیا جای لذت بردن نیست و انسان نیامده که لذت ببرد. او نباید انتظار داشته باشد که در دنیا راحت باشد و لذت ببرد. اگر کسی انتظارش این بود که در دنیا راحت باشد و لذت ببرد آنوقت کوچکترین مشکل در دنیا برای او آزاردهنده میشود. اما اگر کسی دنیا را درست ببیند، آنگونه که هست و آنگونه که خدا قرار داده ببیند؛ که دنیا باشگاه است و اگر در این باشگاه آمد و دید که دارند به او سختی میدهند تازه لذت میبرد. چون میداند که در باشگاه سختی میدهند تا رشد کند. ولی کسی که در یک باشگاه وارد شود و فکر کند که اینجا هتل است و انتظار داشته باشد که برایش جا بیاندازند یا میز و صندلی بگذارند، غذا برای او بیاورند، او را باد بزنند، و یکوقت ببیند که چنین چیزهایی نیست، زجر میکشد. در باشگاه باید سختی بدهند تا انسان رشد کند. این رشد، همان به درک کمال رسیدن است. در باشگاه تکلیف میدهند، تمرین میدهند. اگر کسی فهمید اینجا باشگاه است و به تمرینهایش عمل کرد و تمرینها و سختیها را پذیرفت، لذت هم میبرد. هم امروز که در حال تمرین است لذت میبرد و هم در قیامت لذت خواهد برد.
حضرت زینب کبری )سلام الله علیها( فرمودند: «مَاَ رَأَیْتُ إِلَّّا جَمِیلاً». وجود مقدس حضرت امام حسین )علیه السلام( در گودی قتلگاه لذت نمیبرد؟! در اوج سختی و در آن حالتی که باید گفت انسان، بدترین شرایط را تجربه میکند، اما گزارشگر صحنه کربلا میگوید: من ندیدم کشتهای را که در خون خودش بغلتد و چهرهاش زیباتر از امام حسین علیه السلام و برافروختهتر از ایشان باشد .او با آن سختیها دست و پنجه نرم میکرد ولی لذت میبرد .
کسی که در باشگاه، وزنه را بلند میکند و سختی میکشد، در ظاهر دارد سختی میکشد، اما او لذت هم میبرد چون میداند که چند وقت دیگر مدال میآورد، میداند که برنده میشود.
ملازمه و میزان سختی در دنیا و آخرت
انسان به میزان سختیهایی که در این دنیا میکشد در آخرت لذت میبرد. هر چقدر انسان سختی بیشتری بکشد، لذتش در آخرت بیشتر میشود. آن کسی که میخواهد به میهمانی برود هر چقدر گرسنگی را بیشتر تحمل کند، وقتی سر سفره غذا مینشیند، از خوردن بیشتر لذت میبرد. در دنیا نیز وضع همینگونه است. ملازمه حقیقی بین اعمال و سختیهای انسان و لذتهای آخرت وجود دارد. هر چه انسان سختی بکشد درک او از کمال بیشتر میشود و هر چه درک او نسبت به کمال بیشتر شود، لذتش هم بیشتر میشود. برای همین است که خدای متعال دنیا را برای انسانهای مومن سختتر قرار داده است .
خدای متعال دنیا را باشگاه قرار داده، و برای همه انسانها در این دنیا یک دوره آموزش عمومی برپا نموده تا آن نقطه ضعفها و محرومیتها را بچشند و حداقلِ ادراک، نسبت به لذت بینهایت برای همه ایجاد شود. اما مومنین چون ایمان دارند و چون از خدا خواستهاند که "خدایا ما را به لذت بینهایت برسان، خدایا من فقط تو را میخواهم، و در بین همه لذتها، بالاترین لذت را برای من قرار بده، که لذت لقاء خودت است". خدا هم میگوید: "چون تو آن بالاترین حد لذت را که لقاء خودم باشد میخواهی، باید در این دنیا بیشتر سختی بکشی." مثل اینکه در یک باشگاه، ورزشکاری بگوید من میخواهم مدال طلای المپیک را بگیرم و ورزشکار دیگری بگوید: من فقط میخواهم در منطقه یا در شهر یا استان برتر بشوم، مربیان به همان اندازهای با آنها کار میکنند که در سطح توقع آنهاست، به کسی که مدال المپیک را میخواهد نسبت به کسی که مدال شهر یا استان یا منطقه را میخواهد،بیشتر سخت میگیرند و بیشتر تکلیف میدهند و او از جان و دل میپذیرد، چون میداند نتیجهاش عالی است .
و لذا دنیا برای مومن دار بلا و ابتلا و محرومیت بیشتری است. سختیهای مومن در دنیا بیشتر است. خداوند عالم، به صورت تکوینی، زندگی مومن را به گونهای مدیریت میکند که مومن با محرومیتهای بیشتری سر وکار داشته باشد. مثل مادری که قرار است بچهاش را به میهمانی ببرد و سر سفره غذاهای رنگین بنشاند، در اینجا هر چه مادر بچه را بیشتر دوست داشته باشد او را بیشتر محروم میکند. هرچه فرزندش بگوید: مادر بگذار من نان خالی بخورم! مادر میگوید: خیر، چیزی نخور تا هنگامی که به آنجا رسیدیم به طور کامل از همه غذاها و از همه آنچه که در آن سفره وجود دارد استفاده کنی و لذت ببری. لذا خدای متعال در دنیا محرومیتهای بیشتری به مؤمنین میدهد .
پیامبر خدا فرمودند: اگر شما بخواهید بدانید که خدا شما را دوست دارد و اگر بخواهید بدانید که مؤمن هستید یا خیر، ببینید بلا بر شما نازل میشود یا خیر! اگر چهل روز بلا بر شما نازل نشد،ناراحت شوید، بگویید چه شد؟ چرا خدای متعال به ما بلا نداده است؟
آن کسی که در باشگاه میداند اینجا برای تلاش و سختی است، اگر به او تکلیف ندهند ناراحت میشود و میگوید چرا به من تکلیف ندادهاند؟ مگر قرار نیست مدال جهانی بیاورم؟ مگر قرار نیست من در المپیک اول شوم؟ چرا مربی به من تکلیف نداده است؟ و لذا ناراحت میشود.
خدای متعال اینگونه مقرر فرموده است که زندگی مومن در دنیا با سختیهای بیشتری همراه باشد. لذا پیامبر خدا فرمودهاند که « الدُّّنیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ و جَنَّهُ الْکافِرِ» دنیا برای مومن زندان
است و به این مقدار زندگی برایش سخت است که دنیا را زندان میانگارد،خدا دنیا را به این شکل قرار داده که برای مومن زندان باشد. البته این حدیث را میشود اینگونه هم معنا کرد و از این زاویه هم دید که؛ دنیا در نظر مومن هم زندان است. یعنی مومن چون ایمان به بینهایت دارد دنیا را محدود میبیند و در مقایسه بینهایت، دنیا برایش خود به خود زندان شده است. هر دو معنی را میتوان از این روایت برداشت نمود، اما اینکه دنیا واقعا برای مومن زندان است،یک امر تکوینی است که خدای متعال قرار داده است. بله مومن هر چه بخواهد در این دنیا به سمت راحتی برود خدا نمیگذارد. مثل بچهای که میخواهد به سمت نان وپنیر خوردن برود ولی مادر میگوید خیر، اشتهایت کور میشود، لقمه را از دستش میگیرد و کناری میگذارد. دنیا برای مومن زندان است و با سختی همراه هست، اما زندانی با آرامش، به خاطر عشق و ایمانی که به خدا دارد .
از طرفی هم میفرماید که؛ «و جَنَّهُ الْکافِرِ» دنیا برای کافر بهشت است، خدا دنیا را برای کافر بهشت قرار داده است. چون خدای متعال در این دنیا سختیهای زیادی به کافر نمیدهد، لذا بلاهایی که در این دنیا برای مومن وارد میشود بیشتر از بلاهایی است که بر کفار نازل میشود .
در روایت و حدیث قدسی وارد شده است که پیامبر خدا فرمودند: خدای متعال فرموده اگر بیم این نبود که بعضی از مؤمنینِ ضعیف الایمان، ایمانشان کاملاکاملاً از دست برود، در زندگی انسان کافر، هیچ گونه سختیای قرار نمیدادم .
عبارت حدیث این است که "سر کافر را با دستمال آهنین میبستم که هیچ دردی به او نرسد"، یعنی اراده تکوینی میکردم که هیچ دردسری و سختی در دنیا به کافر نرسد. اما چرا خدا این کار را میکند و یک مقدار سختی و رنج هم به کفار میدهد؟ از این حدیث برمیآید که خدا نگران ایمان بعضی از مؤمنینِ ضعیفالایمان است. ممکن است بعضی از این ضعیفالایمانها بگویند که چرا به کفّاّر سختی داده نمیشود؟ همه سختیها برای ماست،"هر چه سنگ است مال پای لنگ است" و بعد بگویند: حالا که اینطور است ما هم برویم کافر شویم. خدا نگران ایمان این دسته از مومنین است و لذا یک مقدار سختی هم به کفّّار میدهد که این دسته از مومنین یک وقت به کافر شدن رغبت نشان ندهند و بگویند که در زندگی کفار هم یکذره سختی وجود دارد. اما خدای متعال میفرماید اگر نگران ایمان این مؤمنین ضعیفالایمان نبودم این کار را میکردم.
پس از این جهت خدای متعال دنیا را برای کافران مثل بهشت قرار داده است، یعنی به آنها تکلیف نمیدهد. چون کافر نمیخواهد به لذت بینهایت برسد، خودش میگوید نمیخواهم،البته در این دنیا میگوید نمیخواهم ولی در قیامت میبیند که خودش را از چه چیزی محروم کرده است و آنجا زجر شدید و عذاب بینهایتش را میکشد. در دنیا چشمش به لذّّات دنیا خورده و توجّّهش از لذّّت بینهایت دور شده بود و از لذت بینهایت غفلت کرده است. اما حالا چون خودش لذت بینهایت را نمیخواهد، خدا هم به او سختیسختیِ زیادی نمیدهد. مثل کسی که باشگاه میرود و میگوید کسی با من کار نداشته باشد، من آمدهام تماشاچی باشم، من نه مدال میخواهم نه چیز دیگری، مسلماً به او هیچ سختیای نمیدهند. و لذا تکویناً خدای متعال به کفار کمتر سختی میدهد. و لذا میبینیم زندگی کفار با آسایش بیشتری همراه است. کافران بیشتر غرق در نعمات هستند و در قرآن هم خدای متعال میفرماید: که اگر میخواستم زندگی کفار را به گونهای قرار میدادم که کاخهای طلا و نقره به آنها عطا کنم .
چرا خدای متعال این کار را میکند؟ برای اینکه علاقه و محبتش به مؤمنین بیشتر است .چون مؤمنین گفتند: "خدایا ما لذت بینهایت میخواهیم" و خدا هم فرموده: حال که شما لذت بینهایت میخواهید به شما بیشتر سختی میدهم تا در آخرت لذتتان بیشتر شود.
لذا افرادی که با رنج و سختی بیشتری در این دنیا زندگی میکنند رشدشان از بقیه بیشتر است. فرزندانی که در خانوادههای مستضعف زندگی میکنند به رشد بیشتری میرسند و استعدادهایشان بیشتر شکوفا میشود، و بیشتر از دیگران پیشرفت میکنند. خیلی از دانشمندان و علما در خانوادههایی زندگی کردهاند که در کودکی سختی کشیدهاند. هرچه انسان سختی بکشد رشد بیشتری خواهد نمود، لذا حضرت علی )علیه السلام( فرمودهاند که: فرزندانتان را با سختی بزرگ کنید، به گونهای نباشد که برای فرزندانتان هر چه که میخواهند فراهم کنید و امکانات رفاهی را تا جایی که بتوانید برایشان فراهم کنید. وجود این امکانات رفاهی باعث میشود که آنها سختی نکشند و بعد رشد نکنند. اگر میخواهید فرزندانتان رشد کنند آنها را به سختی عادت دهید. بگذارید سختی بکشند. انسان هم در این دنیا همینطور است، در دنیا باید سختی بکشد تا به درک کمال برسد و هرچه محرومیت در دنیا برای انسان بیشتر باشد لذت رسیدن به بینهایت بیشتر میشود لذا کسانی که در این دنیا محرومترند درجهشان در آخرت از همه بالاتر است البته به این شرط که انسان بر این محرومیت صبر کند .
در روایتی فرمودهاند: فقرایی که در دنیا بر فقر و سختیشان صبر میکنند در قیامت بیشترین لذت را میبرند و زودتر از اغنیاءاغنیاءِ مومن به بهشت میرسند .
در روایت است که حتی در بین انبیاء، حضرت سلیمان نبی )علیه السلام( به خاطر اینکه در دنیا زندگی مرفّّهی داشته است، آخرین پیغمبری است که به بهشت وارد میشود. بله فقرای صابر و فقراء مومن بیشتر از دیگران لذت میبرند دقیقا مثل همان مثالی که بیان شد که هر چه انسان قبل از آن مهمانی گرسنگی بیشتری را تحمل کند و سختی و فشار بیشتری از گرسنگی را بچشد، لذتش در سر سفره بیشتر خواهد بود.
در روایات وارد شده است که خداوند متعال در قیامت از فقرای صابر عذرخواهی میکند. نه تنها لذت آنها در آخرت بیشتر از دیگران است بلکه خدای متعال این چنین تکریمشان هم میکند و خدا به آنها میفرماید که اگر دنیا را به شما ندادهام به خاطر بیلیاقتی شما نبود، بلکه به خاطر پستی دنیا بود. اینکه اگر دنیا را به شما میدادم شاید شما از لذت بینهایت غافل میشدید و اشتهای شما نسبت به لذت بینهایت کور میشد. و این مطلب صحیح است؛ زیرا اگر خدای متعال در همین دنیا اراده تکوینی کند که مومنین هم مثل کفار دارای آن ثروتهای آنچنانی بشوند، آنها هم ممکن است که بلغزند. خدای متعال میفرماید که من شما را در فقر نگه داشتم تا سالم بمانید. لذا خود قرآن میفرماید که ما هر پیامبری را که بر امتی نازل میکنیم،زمانی که آن امت ایمان بیاورند و بگویند: ما میخواهیم به خدا و لذت بینهایت برسیم خدای متعال میفرماید که ما مبتلایشان میکنیم؛ «وَ لَقَدْ أَرسَْلْنْا إِِلى أُمَمٍ مِنْ قبَْلکَِ فَأَخَذْناهمُفَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأسْاءِ وَ الضَّرَّاءِ لعََلَّهُمْ یتَضَ رَعَُّونَ) 42انعام(» ما آنها را مبتلا "بالبأسا" میکنیم ؛ بأس یعنی فقر شدید و ضراء یعنی بیماریها و سختیها « لعََلَّهُمْ یتَضَرََّعُونَ» تا با دست و پنجه نرم کردن دربا این فقر و سختی به سمت خدا حرکت کنند و اشتهایشان نسبت به بینهایت بیشتر شود.
همانطوری که حضرت خضر )علیه السلام( و موسی )علیه السلام( وقتی به آن ساحل رسیدند و خواستند که از کشتی پیاده شوند حضرت خضر)علیه السلام( کشتیشان را سوراخ کرد بعد موسی )علیه السلام( ناراحت شد و گفت: چرا کشتی را سوراخ کردی؟ گفت به خاطر اینکه کسانی اینجا هستند که کشتیهای سالم را غصب میکنند، من این معیوبش کردم که غاصبین نیایند این کشتی را غصب کنند .
خدای متعال هم همین کار را با مومن نموده و زندگی او را معیوب میکند، و زندگی او را در این دنیا مبتلا به سختی میکند تا اینکه مومن به خاطر سختی که وجود دارد، دلش سالم بماند .اگر دائما در رفاه باشد، دل غافل از یاد خدا میشود و کم کم به گناه مبتلا میشود. لذا مقایسه بعضی از فرزندان اغنیا با بعضی از فرزندان فقرا قابل توجه است که؛ فرزندان اغنیا که در کاخ بزرگ شدند و به اروپا رفتند و یاغی شدند، و آخر کار هم بر ضد اسلام و دین حرکت کردند. اما بعضی از فرزندان فقرا که با سختی زندگی کردند و بزرگ شدند، آنها به دنبال شهادت رفتند و شهید شدند. رفتند و یار امام زمان شدند، این مقایسه، مقایسه مناسبی است و خدای متعال اینچنین انسان را در این دنیا از خطر دنیازدگی حفظ میکند. و اجازه نمیدهد که مومنین خیلی در دنیا راحت باشند. لذا پیامبر خدا فرمود: در خانهای که بلا نازل نشود در این خانه برکتی نیست.
اگر بر انسانی سختی و بلا نازل نشود معلوم میشود که این انسان مومن نیست، و نخواسته که به خدا برسد. روایات فراوانی در این زمینه وجود دارد. پیامبر خدا در برخورد با کسانی که اهل بلا نبودند چه کار میکرد. روایت شده که پیامبر گرامی اسلام وارد منزلی شدند با اصحابشان نشسته بودند یک مرتبه حادثه عجیبی اتفاق افتاد، دیدند که یکی از مرغهای صاحبخانه رفت بالای دیوار و روی دیوار تخم گذاشت! این تخم غلطید و روی زمین افتاد، اتفاقااتفاقاً زمین هم زمین عادی نبود، تختهای وجود داشت که از آن یک میخ هم بیرون آمده بود،تخم مرغ افتاد روی این میخ ولی نشکست. صاحبخانه خوشحال شد، آمد و این تخم مرغ را برداشت گفت: یا رسول الله میبینید ما چقدر خوش شانس هستیم؟ هیچ بلایی به ما نمیرسد .ما هیچ نوع سختی در دنیا نمیکشیم و هیچ خسارتی به ما وارد نمیشود. تا پیامبر خدا این را شنیدند به اصحابشان فرمودند: بلند شوید از این خانه برویم. در این خانه خیری نیست من میترسم که در این خانه دچار عذاب شوم.
پیامبر خدا با کسانی که در این دنیا خسارتی به آنها وارد نمیشد اینگونه برخورد میکردند؛ یعنی میگفتند که این واقعه، علامت این است که صاحب این خانه مومن نیست. و همینطور بوده است .
ایضاایضاً نقل است که؛ پیامبر خدا وارد منزلی شدند و خواستند از دختر آن صاحبخانه برای جوان مسلمانی خواستگاری کنند؛ پدر و مادر دختر آمدند و شروع کردند از دخترشان تعریف کردن و گفتند: یا رسول الله، این دختر ما آنقدر شانس دارد و زندگیاش خوب است و تن او سالم است که هیچ وقت مریض نشده و هیچ مشکلی تا امروز برای او پیش نیامده است. پیامبر خدا فرمودند: بلند شوید تا برویم، خیری در این دختر نیست.
نگاه پیامبر خدا چیست؟ این نگاه، نگاهی درست است و گاهی اوقات نگاه مومنین عکس این نگاه است، مومنین نباید اینگونه فکر کنند که کسانی که در این دنیا خسارتی برایشان وارد نمیشود، بیماری به آنها روی نمیآورد، آسیبی به آنها نمیرسد، نشانه این است که خدا آنها را دوست دارد. خیر، برعکس است، اتفاقا پیامبر خدا میگوید: خیری در آنها نیست. و خدا آنها را دوست ندارد. چرا؟ چون خودشان نخواستهاند که خدا دوستشان داشته باشد، خودشان گفتهاند: که ما لذت بینهایت را نمیخواهیم، بگذار در این دنیا راحت باشیم. مثل آن کسی که میگوید بگذار من در باشگاه راحت باشم، من نمیخواهم مدال بیاورم. لذا در روایت آمده که «أَلْبَلآءأَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ» بلا مال کسانی است که خدا دوستشان دارد.
باید دانست، در این دنیا آن کسانی که از این دنیا، از مال، از منزل، از این امکاناتی که دیگران دارند، از سلامتی که دیگران دارند برخوردار نیستند، خدای متعال روز قیامت در حق آنها بیشترین لطف را میکند. امتیازاتی که خداوند متعال فردای قیامت به ناقص الخلقهها و معلولین میدهد امتیازات بالایی است .
به خاطر اینکه آنها در این دنیا سختی بیشتری کشیدهاند. اولا خدای متعال چه در دنیا و چه در آخرت، نسبت به آنها محبتی سرشار دارد. خدا خیلی آنها را دوست دارد. آنهایی که در این دنیا سختی میکشند و با سختیها صبر میکنند. هم در دنیا هم آخرت مورد توجه خدا هستند. اما مورد توجه بودن این نیست که؛ خدا به آنها پول بدهد چون خدا آنها را دوست دارد .
دوم اینکه خدای متعال در تکالیف آنها تخفیف داده است. آن کسی که معلول است و آن کسی که ناقص الخلقه است آن دیگری که فقیر است یا امکانات دنیویاش زیاد نیست، خدا خیلی از او انتظار انجام تکالیف سخت را ندارد. به او میگوید تکالیفت را هم به اندازه توانت انجام بده، هرقدر که میتوانی .
سوم اینکه خدای متعال به وسیله این نقصی که در وجود آنها ایجاد شده، امتیازاتی به او میدهد. خدای متعال میگوید: من به خاطر اینکه این اتفاق برای او افتاده است، و چون خودش در معلولیتش مقصر نبوده، من این امتیازات را به او میدهم. و این معلولیتی که به او داده شده است را اتفاقا باید قدر بداند و باید شکرگزار باشد، چون باعث آثار خیر میشود که این امتیاز سوم است .
امتیاز چهارم این است که این معلولیت باعث شده که این انسان از طغیان و سرکشی در دنیا در برابر خدا در امان باشد. انسانی که فقیر یا معلول است یا مشکل دیگری دارد، او دیگر در مقابل خدا طغیان نمیکند. و این خیلی نعمت بزرگی است. تمام کسانی که در دنیا، اهل دنیا میشوند و قدرتشان،ثروتشان، زیباییشان نسبت به دیگران خیلی زیاد است، در معرض این خطر قرار دارند که در مقابل خدا طغیان کنند، و اکثرشان طغیان میکنند. اول کم کم گناه میکنند بعد کم کم میگویند چه کسی گفته این گناه است؟ این یعنی طغیان. اصلا وجود خدا را هم رد میکنند و سپس گاهی اوقات به صورت جمعی هم طغیان میکنند. شورش میکنند و میخواهند حاکمیت دین را از بین ببرند. اما آن کسانی که این مشکلات را دارند، در دنیا از این خطر بزرگ در اماناند. خدا به آنها توفیق اجباری داده که دیگر اهل طغیان نمیشوند. و امتیاز پنجم این است که معلولین و کسانی که این مشکلات را در دنیا دارند خدای متعال در دنیا یک سری استعدادها و فرصتهای ویژهای برای رشد و تکامل به آنها میدهد. مثلا اگر کسی در این دنیا چشم ندارد خدا یک ذهن قوی به او میدهد. خدای متعال از یک جهت دیگر به او کمک میکند. حال یا در دنیا این اتفاق میافتد یا اگرخدا در دنیا هم نداد، امتیاز ویژهای برای رشد در برزخ به او میدهد تا بالاخره یا در دنیا یا در برزخ به حد رشد نهایی که قرار بوده برسد، نائل شود و چیزی را خدا از رشدش کم نمیگذارد.
انسان به دنیا آمده که روحش را رشد دهد، و زندگی در دنیا برای همین است. اگر قرار است روح رشد پیدا کند خدا میگوید: من حالا با یک وسیله دیگر تو را رشد میدهم. دست نداری؟ پا نداری؟ چشم نداری؟ ذهن قوی نداری که مثل بقیه درس بخوانی؟ من طور دیگری تو را رشد میدهم، استعداد دیگری برای رشد به تو میدهم. خدای متعال حتما آن بندهاش را به آن حد رشدی که برای رسیدن به لذت بینهایت نیاز هست میرساند .
و امتیاز ششم این است که خدای متعال این عزیزان را وسیلهای برای تقرب به خودش قرار میدهد. میگوید: اگر شما انسانهای سالم بخواهید به من نزدیک و متصل شوید و از لذت بینهایت برخوردار شوید باید به واسطه آنها و با تکالیفی که نسبت به آنها به شما میدهم به من نزدیکتر شوید. باید به آنها کمک کنید. کسانی که غنی هستند و میخواهند مومن باشند و به خدا برسند باید از اموالشان به فقراء بدهند. این فقیر وسیله تقرب شما به خداست .این کمک نباید با نگاه ترحم باشد بلکه باید با این دید باشد که آنها درجهاشان از اغنیاء بالاتر است. فقیر منت میگذارد بر سر اغنیاء و پولشان را قبول میکند. این فقیر وسیله تقرب اغنیاء به خدا شده. و لذا پیامبرخدا فرموده: بعد از اینکه پولی که در دست فقیر میگذارید دستتان را فوراً ببوسید چون دست فقیر دست خداست .
این کمکی که به معلولی میشود نباید از روی ترحم باشد بلکه باید برای تقرب باشد. این معلول نیز منت بر سر کمک کننده میگذارد و اجازه میدهد که دستش را بگیرند و آنها را به خدا متصل میکند. عالیترین درجه تقرب زمانی اتفاق میافتد که به این افرادی که در دنیا محروم بودهاند، به یتیم، به معلول،به فقیری خدمت شود. همه این افراد وسیله تقرب هستند، یتیم،فقیر، معلول، باید به خودشان ببالند که وسیله تقرب بندگان خدا به خدا هستند. و جایگاهشان نزد خدا بالاست.
علاوه بر اینکه خدا این امتیاز را در آخرت به آنها عنایت میکند، امتیازات و مقامات عالی نیز در آخرت به ایشان عطا میکند. در آنجا جایگاه عالی و بالای خودشان را میبینند به حدی که باقی کسانی که در دنیا از این محرومیتها تا این حد برخوردار نبودند آرزو میکنند کهای کاش ما جای اینها بودیم و این محرومیتها را میداشتیم.
جابر از پیغمبر گرامی اسلام این حدیث را نقل کرده که پیامبر خدا فرمودند: «لیََوَدَّنَّ أهَلْهْلُ
الْعَافِیَهِ یَومَْ الْقِیَامَهِ أَنَّ جُلُودَهُمجُلُودَهُمْ قُرِضَتْ بِالْمَقَارِیضبِالْمَقَارِیضِ لِمََا یَرَوْنیَرَوْنَ مِنْ ثَوَابِ أهْلِ الْبَلَاءِ )بحار
الانوار ج 64 ص 236(» روز قیامت اهل عافیت،یعنی کسانی که در دنیا عافیت نسبی داشتهاند و مشکلات زیاد و معلولیت و فقر نداشتند و سلامت جسمانی زندگی را در حد کفاف داشتند، روز قیامت آرزو میکنند:ای کاش بدن ما با قیچی تکه تکه میشد تا ما به ثواب این اهل بلا میرسیدیم .میل دارند در قیامت به اندازهای سختی را تحمل کنند تا به ثواب اهل بلا برسند. این چه مقامات عالی است که خدای متعال فردای قیامت به آنها میدهد که این چنین اهل عافیت آرزو میکنند که به درجه آنها برسند؟
امتیاز بعدی این است که علاوه بر این مقامات عالی که خدا به اهل بلا میدهد، لذّّتشان نیز در آخرت از کسانی است که سالم یا ثروتمند بودند یا در دنیا بی مشکل یا کم مشکل بودند بیشتر است. و باز در بین خودخودِ اهل بلا که در آخرت این مقام را دارند بیشترین لذت و بالاترین مقام را کسانی دارند که در راه خدا مبتلا به بلا شدهاند .
مثلا در جبهه جهاد معلول شده، چشمش معیوب شده، شیمیایی شده یا در راه خدا اسیر و شکنجه شده یا در راه خدا زندان رفته است. این قسم از اهل بلا در بین همه اهل بلا، بالاترین مقام را دارند و همانگونه که اهل عافیت آرزوی مقام اهل بلا را داشتهاند، اهل بلا هم آرزوی مقام این اهل بلایی را دارند که در راه خدا به بلا مبتلا شدهاند، و به بلاء حَسَنَ دچار شدهاند،این بلاء حسنی که ممکن است بابش برای همه باز باشد .
کسی نمیتواند بگوید که خدا یک امتیاز ویژه به اهل بلا داده و چرا خدای متعال این امتیاز را به ما نداد؟ این باب برای همه باز است. به این افراد باید گفت: شما هم میتوانستی به جبهه بروی و الان هم میتوانی بروی و در راه خدا بلا بکشی، چون راه مجاهدت و راه بلا کشیدن برای خدا همیشه باز است .
فرد ثروتمند هم نمیتواند بگوید: خدایا چرا در دنیا به من سختی و بلا ندادی، من که دست خودم نبود، من را از ابتدا در خانواده ثروتمند خلق کردی به همین دلیل در عافیت و سلامتی بودم و سختی و مشکلی نداشتم. من گناهی نکردم که باید از این مقام محروم باشم؟ خدا میفرماید که تو میتوانستی به این مقام برسی میتوانستی خودت را به فقر مبتلا کنی. چطور؟ اموالت را میبخشیدی، سوار ماشین گران قیمت نمیشدی، چند ماشین ارزان قیمت برای چند خانوادهای که ندارند میخریدی، خودت هم سوار ماشین ارزان میشدی، و اینطور خودت را در سختی و تنگنا قرار میدادی. آنوقت تو هم به این مقام میرسیدی. چه کسی به تو گفت: حالا که پول داری حتماحتماً باید ماشین گران قیمت سوار شوی؟ چه کسی به تو گفت حالا که پولدار هستی حتما باید هر چند وقت یک بار مبلهایت یا پردهها و فرشهای خانهات را عوض میکردی؟ صحیح است که از اول ثروتمند بودی ولی میتوانستی به این مقامات برسی .
امام حسن مجتبی )علیه السلام( در کل عمر مبارکش سه بار تمام وسایل زندگیش را بین فقرا تقسیم کردند. میتوانستی اینچنین باشی. ائمه )علیهم السلام( هم ثروتمند بودهاند اما پول را برای خودشان نگه نمیداشتند و خودشان را به این فقر مبتلا میکردهاند و اموالشان را میبخشیدند .
البته فقری یا اهل بلایی که در راه خدا به بلا مبتلا نشده، و معلول یا نابینا متولد شدهاند؛ اگر بر بلا و فقرشان صبر کنند و شکرگزار باشند،_صبر یک مرحله است و شکر یک مرحله دیگر_ به درجات و مقام آن اهل بلایی میرسند که در راه خدا به بلا مبتلا شدهاند .
شکرکردن، اهل بلاءبلاءِ عادی را به این مقام عالی میرساند. پس راه برای آنها نیز باز است. راه برای همه باز است که به آن درجات عالی برسند. البته باید اینجا به نکتهای توجه کرد که هر فقری بلاء حََسن نیست و بر هر فقری نباید صبر کرد .بعضی از فقرها به خاطر تنبلی است که صبر بر آنها هیچ اجری ندارد بلکه مؤاخذه هم دارد. کسی نگفته که انسان در خانه بنشیند و تنبل بار بیاید، کار نکند تا به فقر مبتلا شود؟ خدا دست و پای سالم عنایت کرده و باید کار کند .
یکی از اصحاب امام صادق )علیه السلام( خدمت امام آمد و عرض کرد: آقا من تجارت را کنار گذاشتهام و به اندازه کافی کار کردهام و پول کافی جمع نمودهام، حال میخواهم خودم را بازنشسته کنم و در مسجد بنشینم و عبادت کنم. امام فرمودند که تو چه حقی داری که این کار را بکنی؟ عبادت تو تجارت است تا الان برای خودت جمع کردهای و زندگی خودت را تأمین کردی. تو که تاجر هستی و میتوانی تجارت کنی و تجارت را یاد گرفتهای و تجربهاش را داری، برخیز و برو برای دیگران کار کن. برو تجارت انجام بده، خیلی از خانوادهها هستند که نیازمند پول تو هستند. تجارت کن و پولت را به آنها بده .
گاهی اوقات مومن گمان میکند اگر در مسجد بنشیند و زیاد نماز و قرآن بخواند ولی کار نکند،فقری که به او میرسد ثواب دارد. خیر، اگر انسان سالم توانایی کار کردن را دارد مستحب است کار کند و بر عیال و خانوادهاش توسعه بدهد. بله اگر انسانی صبح تا شب کار و فعالیت کرد و رزقش در اندازه فقر بود، آنوقت صبر بر این فقر ارزش دارد، چون فقری نیست که در اثر تنبلی باشد .
از طرفی بعضی از بلاها هم در اثر گناهان است. اینطور نیست که همه بلاها بلاء حسن باشد یا صبر بر همه بلاها ممدوح باشد و انسان را به درجات عالی برساند بلکه بر بعضی از بلاها که در اثر گناهان پدید میآید نباید صبر کرد .
یک سری از بلاها مثل سلب توفیق از عبادت و لذت عبادت،از دعا و نماز شب، از نماز اول وقت و نماز جماعت خواندن، از روضه رفتن،و گریه بر امام حسین،از خدمت به عالم، خدمت به جامعه و نظام دینی، بلاهای ممدوحی نیستند و برعکس خدا بعضیها را اینگونه عذاب میکند و توفیق انجام این اعمال نیک را از آنها میگیرد .این بلاهایی است که در اثر گناهان انسان رخ میدهد. انسان باید ببینید چه کار کرده که خدا این توفیقات را از او سلب کرده است .انسان نباید بر این بلاها صبر کند و بگوید: خب بلایی است که خدا نازل کرده و من هم صبر میکنم .یا بر بیماریها و قحطیها یا گرانیهایی که ناشی از گناهان است، نباید صبر کند . اگر زمانی در بازار عدهای تاجر خواستند احتکار کنند و ارزاق عمومی را گران کنند نباید گفت: این بلای الهی است و باید صبر کنیم. خیر نباید صبر کرد. باید رفت و کمک کرد، باید به دستگاه قضایی شکایت کرد. باید کاری کرد. البته گاهی ممکن است نتیجه ندهد اما انسان باید تکلیفش را انجام دهد .
یا در حالتی که دشمن حمله کرد و موشک زد و تجاوز کرد؛ بگوید این بلا الهی است، باید صبر کرد تا کشته شد، معلول شد و نرفت و جلویش را گرفت. خیر بر این بلا نباید صبر کرد، باید رفت و مقابلش ایستاد، اینجا اگر انسان برود و مبارزه کند و در این راه اگر بلایی به او رسید این بلاء حسن است. اما اگر در خانه بنشیند و کاری به دشمن نداشته باشد و دشمن بیاید او را بگیرد و ببندد و زندانی کند و او هیچ مقاومتی نکند، این بلا اصلا ارزشی ندارد بلکه فردای قیامت مؤاخذه هم دارد.
لذا در آیات قرآن، خدای متعال بعضی از بلاها را به خاطر کوتاهی خود مردم و نشانه عذاب میداند. در سوره نحل آیه 112 میفرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًًا قَرْیَهً کَانَتْ ءَامنَِهً مُّطْمَئنًَّهً یَأْتِیهََا رِزْقُهََا رَغَدًًا مِِّّن ک للُ مَکاَنٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهََا اللهَُّ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمََا کَانُواْ یَصنْعَُونَ» میفرماید: آن امتی که رزقش میرسید و زندگیشان عادی و معمولی بود، به همین منوال میگذشت اما هنگامی که نعمتهایی را که ما به ایشان دادیم کفران کردند، خدای متعال لباس گرسنگی و ترس را بر آنان پوشاند. چون خودشان این کار را کردند و به نعمتهای خدا کفر ورزیدند .
کفر به نعمتهای خدا تنها، نان زیر دست و پاها انداختن نیست، بلکه کفر به نعمتهای الهی این است که رسولان و اولیاء الهی را یاری نکردند، نبیشان و امامشان و رهبرشان را در جامعه تنها گذاشتند، و دشمن بر آنها مسلط شد و بعد خدای متعال میگوید ما لباس ذلّتّ و جوع و گرسنگی و خوف را به اینها پوشاندیم. یعنی این بلا اثر کار آنها بود، این نوع بلاها بلای حسن نیست .
خدای متعال میفرماید «وَ لنََبلْوُنََّکُُم بِِش ىىَءٍ مِّنَ الخوْفِْ وَ الجُْوعِ وَ نقَْصٍ مِّنَ الأْمَْوَالالْأَمْوَالِ ووَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّربَشِّرِ الصَّاَّبرِینَ» )بقره 155( این آیه برای کسانی است که در راه خدا به خوف دچار شدند. در حال مبارزه با دشمن هستند و دشمن تهدید میکند و خوف ایجاد میکند. خوف بلاء در این شرایط حسن است. جوع و گرسنگی که در اثر تحریمها و مبارزه با دشمن است، نقص اموال، نقص انفس،معلولیتها، مشکلات، نقص ثمرات، و کشته شدن فرزندان، بلای حسن است. خدای متعال میفرماید تحمل و صبر بر این بلاها اجر دارد .کسانی که بر این بلاها صبر کنند را بشارت ده. چرا؟ چون صبر بر این بلا که در راه مبارزه با دشمن و در راه یاری دین خداست اجر دارد .
اما وقتی انسان امام و نبی و رهبرش را در برابر دشمن یاری نکند و بلایی برایش برسد و دشمن بر او مسلط شود این بلا اصلا اجری نخواهد داشت بلکه مؤاخذه هم دارد .
لذا باید دقت کرد که همه مبتلایان به بلا را نباید با یک چوب راند. اگر انسان مومن باشد اهل جهاد در راه خدا باشد یعنی مومن مجاهد باشد، همه بلاها برای او ترفیع درجه است و موجب رسیدن به مقامات عالی میشود. اما اگر انسان اهل جهاد در راه خدا نباشد اهل عافیت و خوشگذرانی در دنیا باشد، این شخص اگر در راه لذتهای حلال دنیا زحمتی بکشد و خودش را به دردسر بیاندازد، دچار سختیها، زحمتها و مشکلاتی میشود. مثلاًً؛ از همه طرف وام میگیرد، تا مدل ماشینش را بالاتر ببرد و در چشم خویشاوندان و همسایه، خودش را ذرهای بهتر نشان بدهد. این مشکلات اصلا صبر و اجر ندارد .این بلاهایی که انسان خودش با دست خودش برای رسیدن به دنیا تولید میکند،نه تنها اجری ندارد بلکه خسارت است و فردای قیامت خدا مؤاخذه هم میکند.
گاهی بلاهایی که از ناحیه خدا بر انسان وارد میشود بازدارنده است، زمانی این بلا نازل میشود که شخص گناه میکند اما مومن هم هست و خدا بلاهایی در زندگی میاندازد تا متنبهاش کند. میخواهد او را از مسیر گناه دور کند. گاهی بلاهایی را خدا نازل میکند که کفاره گناهانش شود. و معمولامعمولاً بلاهایی که از جانب خدا بر انسان مومن نازل میشود، کفاره و درمان گناهانش است. اما، هرچه بلا به کافر میرسد عذاب و انتقام است. چه در دنیا چه و در آخرت. چرا؟ چون کافر خودش بینهایت را نخواسته است لذا سختیهایی که به او میرسد موجب رشدش نمیشود و فقط مایه عذاب اوست.
مثل کسی که به باشگاه آمده و نخواسته تمرین کند و به قدری همانجا ایستاده تا کمرش خشک شده باشد. اگر تمرین میکرد و این زمانی را که به ایستادن تلف کرده بود را صرف تمرین میکرد، به نتیجهی مطلوبی میرسید. اما چون نخواسته مدال بیاورد لذا ایستاده و تمرین نکرده است، پس هرگونه سختی هم که به او برسد موجب رشدش نمیشود.
اقسام فقر
مسئله مهمی را که باید در پایان بحث مطرح کرد این است که اگرکسی بگوید که این سختیها و بلاها از جمله فقر موجب رشد است پس چرا در بعضی روایات آمده که « کَادَ اَلفَْقْرُ أَنْ یَکُوُ ننَ کُفْراً»، آیا در این روایت فقر عامل کفر قلمداد نشده است؟ آیا فقر مانع رشد و تکامل نیست؟ چرا در این روایت میگویند «کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکوُنَ کُفْراً»، فقر نزدیک است که انسان را به کفر بکشاند؟ حضرت علی )علیه السلام( فرمودند که اگر فقر از دری وارد شود ایمان از روزنه دیگر خارج میشود. این کدام فقر است؟ جواب اینکه این فقر آن فقری نیست که انسان در راه خدا به آن مبتلا میشود .
فقر ممدوح، آن فقری است که انسان در راه خدا به آن مبتلا میشود و شرایط به گونهای است که مثلا او دارد در راه خدا با دشمن مبارزه و جهاد میکند و دیگر نمیتواند برای اهل و عیالش تلاش کند و پول به دست بیاورد و مبتلا به فقر میشود. کما اینکه حضرت علی )علیه السلام( گاهی از جنگ برمیگشتند میگفتند فاطمه جان )سلام الله علیها( در خانه چه داریم؟ حضرت فاطمه زهرا )سلام الله علیها( میفرمود: سه روز است غذا نخوردیم و چیزی نداریم. عجب از این فقر شدید! این فقر در راه خداست، چون حضرت برای جهاد رفته و نتوانسته کار کند، و فرزندانشان به فقر مبتلا شدهاند. این نوع از فقر هیچ گاه انسان را به کفر نمیکشاند و اتفاقا این فقر ایمان انسان را زیاد میکند .
کدام فقر انسان را به کفر میکشاند؟ آن فقری که در اثر تنبلی است. آن فقری که در اثر مبارزه نکردن با دشمن است. خدا به مومنین میگوید بروید با دشمن مبارزه کنید و حقتان را بگیرید ولی اگر نروند و با دشمن مبارزه نکنند، یا در مقابل دشمن کوتاه بیایند؛ اگر کوتاه آمدند و دشمن حقشان را نداد و در فقر باقی ماندند. این فقر، فقر ممدوحی نیست. این فقر ممکن است انسان را به کفر بکشاند.
برخی روایات فقر را باعث کفر میشمارند، در واقع آنها احساس فقر را علت کفر میدانند. اگر کسی احساس کند که من فقیرم، احساس فقر در انسان، تولید طمع میکند، این احساس فقر انسان را به کفر میکشاند. این احساس فقر فقط در فقرا نیست اتفاقا این احساس فقر ممکن است در اغنیا بیشتر باشد. مثلاً کسی که ماشین ارزان قیمتی دارد بعد ببیند که باجناقش ماشین گران قیمتی خریده است،اگر احساس کند که من کمتر از او نیستم من هم باید ماشینی مثل او داشته باشم و بعد به خاطر این احساس فقری که در او به وجود آمده است، بخواهد خودش را به حد باجناق یا رقیب یا همکارش برساند، این فرد دچار کفر میشود. او خودش را دچار هزاران دردسر میکند و چون پول کافی ندارد که مدل ماشینش را به آن حد بالا ببرد، مجبورمیشود که هر جایی حق و ناحق کند تا به آن حد برسد. این حالت همان کفر است. چه چیزی او را به این کفر کشاند؟ آیا فقر بود؟ آیا واقعا او فقیر بود؟ آیا او که ماشین ارزان قیمت داشت فقیر بود؟ فقیر نبود اما احساس فقر در او تولید شد. خیلی از کسانی که به کفر کشیده میشوند اینچنین هستند. فقیر نیستند ولی واقعا در وجودشان احساس فقر هست که آنها را به کفر میکشاند و این احساس فقر یعنی طمع که در بین اغنیاء بیشتر است تا در بین فقرا. لذا فقیری که ماشین ندارد احساس فقر ندارد و پیاده راه میرود و میآید آسوده خیال است، اما کسی که ماشینش ارزان قیمت است میبیند که همکارش، رقیبش، برادرش، باجناقش،پسرعموش و... ماشینش گرانتر از ماشین او شده، در این شخص احساس فقر تولید میشود.
بیان شد که خود فقر عامل رشد است. کدام فقر مراد است؟ آن فقری که به خاطر تنبلی نباشد .دلیل این ادعا چیست؟ تمام پیامبران گذشته یارانشان فقیر بودهاند،در صدر نیز اسلام کسانی که در کنار پیغمبر بودهاند، بیشترشان در فقر به سر میبردند. در انقلاب اسلامی ایران هم کسانی که در میدان آمدند بیش از 80 درصدشان از خانوادههای فقیر بودند. آنهایی که رفتند در جنگ بیش از 80 یا 90 درصدشان از خانوادههای فقیر بودند. چرا اینها کافر نشدند؟ معلوم میشود آن فقری که در اثر مبارزه با دشمن است برای انسان کفر نمیآورد، اتفاقااتفاقاً ایمان انسان را بیشتر میکند .فقری که در اثر تنبلی باشد کفر میآورد .
آن کسی که تنبلی نمیکند ولی در نهایت روزیاش کم است و حقوقش بیشتر از این مقداری که هست نمیشود، آیا باید گفت که این فقیر کافر میشود؟ این فقرش او را به کفر میکشاند؟ خیر او چون صبر بر فقر میکند، هیچگاه به کفر کشیده نمیشود اتفاقاً ایمانش هم روزبه روز بیشتر میشود .
لذا غنیترین یاران پیامبر در ایمان از فقیرترینها بودند. در کنار همه انبیاء هم همینطور بود .بهترین یاران امام خمینی)ره( در انقلاب کسانی بودند که کمتر از امکانات مادی دنیوی برخوردار بودند. و همواره در تاریخ اینگونه بوده که آن کسانی که ثروتمند بودند همیشه در مقابل انبیاء طغیانگر شدند و حرف انبیا را گوش نکردند. اظهار ایمان میکردند و تظاهر به ایمان میکردند ولی در مواقعی با حرف انبیاء مخالف بودند. در کنار امام راحل هم همینطور، آنهایی که بهرهمند بودند، برخوردارتر و ثروتمند بودند، آمدند و یار امام شدند و در مقابل امام تظاهر کردند و همیشه عرض اندام کردند ولی سعی کردند مقابل حرف امام حرف بزنند هیچ وقت مومن واقعی نشدند .
اما کسانی که از مال و امکانات دنیا ماشینها و خانههای آنچنانی برخوردار نبودند، همیشه بهترین یاران انبیا و بهترین یاران ائمه شدند. نمونههای فراوانی از فقرای مومنی که هیچ وقت از ایمان برنگشتهاند وجود دارد؛ مثل اصحاب صُفّّه در زمان پیامبر و از طرف دیگر نمونههای فراوانی از ثروتمندانی وجود دارد که همیشه یاغی بودهاند و حتی اگر در جبهه مؤمنین بودند یک روزی طغیان کردند. و از طرفی دیگر افرادی که زمانی فقر یار پیغمبر بودند و بعد از اینکه ثروتمند شدند یاغی شدند. لذا مال و تجملات برای انسان خطرناکتر از فقر است .
فقر و بلا انسان را رشد میدهد اما مال و تجملات انسان را از خدا غافل میکند و گاهی باعث طغیان انسان میشود. لذا پیامبر خدا فرمودند: من بر شما امتم از فتنه سراء بیشتر میترسم تا فتنه ضراء، فتنه سراء یعنی آن زمانی که دنیا به شما روی بیاورد و امکانات و تجملات شما زیاد شود، این برای شما خطرناکتر است از زمانی که دشمنان شما را به جهت اینکه مسلمان هستید تحریم کردهاند و به قحطی و سختی و گرسنگی گرفتار کردند. لذا فقری که در راه خدا به ما میرسد، جنسش ایمان را افزایش میدهد.
پس باید بین اقسام فقر، فرق قائل شد. فقری که در اثر تنبلی است و ممکن است انسان را به کفر بکشاند و یا احساس فقری که در انسان تولید میشود که شاید در واقع هیچ فقری هم نباشد ولی این احساس فقر در او وجود دارد، این فقر انسان را به کفر میکشاند.
این مطلب که فقر خوب و رشد دهنده است، به این معنا نیست که باید دنبال فقر بود، بلکه باید با دشمن مبارزه کرد و از طرفی هم باید برای توسعه اقتصادی تلاش کرد اما اگر نشد، نباید برای اینکه فقر از بین برود دست از مبارزه با دشمن برداشت. خیر، ما نباید دنبال فقر باشیم و باید به دنبال توسعه باشیم، اما نه توسعه به هر قیمت. توسعه نباید به قیمت مبارزه نکردن با دشمن و کوتاه آمدن در مقابل دشمن باشد، از یک طرف دنبال فقر هم نباید باشیم.
اینکه انسان عمداً خودش را در خطر بیاندازد تا دچار فقر شود و با فقر رشد کند هم، اشتباه است، مگر در همان یک صورت که بیان شد که انسانی ثروتمند است و میخواهد واقعا زاهدانه زندگی کند، یعنی پولش را به دیگران میدهد و به زندگی و ثروت دل نمیبندد، و خودش از حداقل امکانات استفاده میکند و آنچه که از امکانات در اختیار دارد را، به دیگران میدهد یا در اختیار دین خدا قرار میدهد. اگر انسان این زهد را داشته باشد و دل بکند، ممدوح است. اما باز نباید این اشتباه شود که زهد یعنی فقیر بودن و نداشتن،زهد به معنای فقیر بودن نیست،بلکه به این معناست که انسان دلبستگی نداشته باشد، زهد به معنای استفاده نکردن نیست. کسی بگوید من ماشین دارم استفاده نمیکنم و میگذارم کنار یا میبخشم یا اصلا نمیخواهم ماشیندار بشوم، آیا ماشیندار شدن خلاف زهد است؟ خیر، این حرف اشتباه است. خدای متعال به ما میگوید از همه امکاناتی که دادهام استفاده کنید، اما از آن امکاناتی که در شأن شماست .اگر امکانات بالاتر از شأن شما باشد، این امکانات را به دیگران ببخشید و صرف زندگی فقرا کنید. امکانات در حد شأن خودتان را نگه دارید و از آن استفاده کنید ولی دل نبندید. داشتن امکانات در شأن خودتان خلاف زهد نیست. دلبستگی به امکانات خلاف زهد است .
ممکن است کسی امکاناتش خیلی کم باشد، مثلامثلاً دوچرخه دارد و ماشین ندارد اما به همین دوچرخهاش دلبستگی دارد. حاضر نیست این دوچرخهاش را به مؤمنی بدهد که یه روز حاجتش را انجام بدهد. این دلبستگی باعث میشود که او زاهد محسوب نشود و لو اینکه از مال دنیا چیزی ندارد. آنچه که بد است دلبستگی است نه داشتن یک چیزی که در شأن انسان باشد.
از طرفی هم تفسیرهای غلط هم از این بحث برداشت نشود تا گفته شود که دیگر نباید موبایل و لب تاب و کامپیوتر و ماشین و خانه و... داشت. خیر همه این وسائل را اگر در شأن مومن باشد و از راه حلال به دست آمده باشد، حتما باید داشت اما نباید به این اموال دل بست، انشاالله خدای متعال همه مومنین را از خطر دل بستن به دنیا حفظ کند.
خلاصهای از جلسات قبل
در جلسات گذشته به این موضوعات پرداخته شد:
محورهای اصلی برای خودشناسی هفت محور است: شناخت و هدف از خلقت، راه رسیدن،راهنمای رسیدن وسیله حرکت، چگونگی حرکت و موانع رسیدن به هدف و چگونگی مبارزه با موانع. اما هدف از خلقت بیان شد. و گفتیم که حضرت حق وجودی بینهایت است، و از سر لطف و رحمت اراده فرموده است که؛ آنچه را که خودش دارد به انسان هم بدهد. خدای متعال اراده فرمود که به انسان احسان کند و انسان را از هرآنچه که خودش دارد برخوردار نماید تا انسان هم به لذت بینهایت برسد تا خدای متعال انسان را در آغوش خودش از بینهایت لذت بهرهمند کند. بینهایت لذت از بینهایت کمال یا در درجه نعیم یا در درجه رضوان یا در درجه لقاء. این هدف از خلقت، و این غایت خلقت، و این آن چیزی که خدا انسان را برای آن آفریده است.
اما راه رسیدن به این هدف چیست؟ چگونه باید به این هدف رسید؟ چگونه میشود رسید؟ آیا عقل میتواند این راه را نشان بدهد؟ آیا انسان به تنهایی میتواند بدون کمک گرفتن از وحی خودش راه را تشخیص بدهد؟ هرگز نمیتواند. عقل فقط وجود بینهایت را برای ما اثبات میکند. عقل از دو راه وجود بینهایت را برای ما اثبات میکند؛ 1- راه دقت در آیات آفاق 2- راه دقت در آیات انفس .
عقل وقتی میبیند که در بیرون این همه مظاهر، جلوههای عظمت و بزرگی، زیبایی، شگفتی و لطف وجود دارد میگوید حتما باید این جلوههای زیبایی و لطف و شگفتی یک سرچشمه و یک معدن داشته باشد. امکان ندارد که معدنی نباشد و اینها خود به خود پدید آمده باشد. عقل از این راه، وجود بینهایت را اثبات میکند و میگوید این وجود حتما باید بینهایت باشد، و حتما باید هستیاش از خودش باشد. عقل نمیپذیرد که بگوییم این وجود، بینهایت نیست و محدود است.
و راه دیگر راه آیات انفس است؛ عقل به فطرت نگاه میکند و به وجود خود انسان دقت میکند و میبیند که این امیال و گرایشها در وجود اوست، از این راه هم عقل میگوید پس باید یک نیرو و جاذبهای وجود داشته باشد که این گرایش و میل را در درون او پدید آورده است. اگر انسان میل به بینهایت قدرت دارد باید منبع بینهایت قدرت وجود داشته باشد.
این حکم عقل است. و عقل بیش از این نمیتواند درباره بینهایت چیزی بگوید. فقط وجودش را اثبات میکند و به انسان حکم میکند که حتما به سوی این بینهایت باید حرکت کنی.
همچنین عقل حکم میکند؛ هرکس که نشانهای نشان داد و انسان یقین کرد که نشانه او درست است، باید برای رسیدن به بینهایت دنبال آن حرکت نمود. عقل میگوید باید از آن اطاعت کرد. و حکم میکند که اگر به بینهایت نرسی نابود خواهی شد. هم به ما میگوید به سوی بینهایت برو تا به لذت بینهایت برسی، و هم میگوید اگر نرسی، به عذاب بینهایت دچار میشوی و نابود میشوی. این حکم عقل است.
اما اگر از جناب عقل بخواهیم که به ما بگویید راه رسیدن به بینهایت چیست؟ هرچقدر عقل دست و پا بزند و هرچقدر هم که رشد کند،نمیتواند چیزی بگوید.
اگر انسان میلیونها سال دیگر در این کره زمین زندگی کند و عقل او با این سرعتی که تا الان نسبت به گذشته رشد کرده، رشد کند، باز هم نمیتواند بگوید که راه رسیدن به بینهایت چیست؟ فقط میگوید: دنبال بینهایت برو، میدانم هست اما نمیتوانم راه رسیدن را نشان دهم .
این وحی است که راه اتصال به بینهایت را به انسان نشان میدهد. این دین است که آمده تا راه اتصال به بینهایت را به انسان نشان بدهد و اگر وحی نبود و خدا این راه را به انسان نشان نمیداد، بشر در حسرت رسیدن به بینهایت دقمرگ میشد. چون از طرفی یقین دارد که بینهایت هست، میداند که هست اما راه به سوی او پیدا نمیکند، اینجا بشر کلافه میشود. مانند همین حالتی که در غرب در حال اتفاق افتادن است و بسیاری از خودکشیها در غرب در اثر این پارادوکس درونی است. و اینگونه اتفاقات خیلی زیاد است، چون از طرفی میل به لذت بینهایت دارد، و به دنبال لذت بینهایت میرود اما در بیرون هرچه جستجو و تلاش میکند که به یک لذت بینهایت برسد تا به او بینهایت آرامش بدهد، میبیند پیدا نمیکند .
لذت بینهایت را میخواهد ولی در بیرون امکاناتی برای رسیدن پیدا نمیکند. اینجاست که دچار پارادوکس و تضاد میشود، که این چه میلی است که در درون من وجود دارد، ولی در بیرون امکاناتش نیست، و راهی برای رسیدن به آن نیست؟!
اینجاست که خودش را میکشد برای اینکه از این تضاد خلاص شود. این یک تضادی است که واقعا کشنده است. انسان نمیتواند با این تضاد زندگی کند .
اگر وحی نمیآمد و راه را نشان نمیداد، انسان باید دائما در این تضاد به سر میبرد و کلافه میشد. اما وحی آمده و راه را به انسان نشان میدهد و انسان آرام میشود. لذا انسانهای مؤمن
آرام هستند، و علت این است که راه بینهایت را بلدند؛ «أََلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یحَْزنَُونَ )یونس62(» انسانی که با وحی آشناست و وحی را پذیرفته، دیگر از این تضاد خلاص میشود. اگر هم هر چه در این دنیا سختی بکشد چون امید دارد که به بینهایت میرسد این انسان دیگر دچار تضاد و پارادوکس نمیشود.
پس عقل نمیتواند به انسان راه بینهایت را نشان دهد. این دین است که به او راه بینهایت را نشان میدهد و دین همان مجموعه دستورالعملهایی است که خدا برای رساندن به بینهایت به انسان داده است. و دین تنها نسخه برای رساندن انسان به بینهایت است. دین نقشه گنج بینهایت است. دین آمده برای همین که بشریت را به بینهایت برساند و راه بینهایت را به او نشان بدهد.
صفات خدا نردبان رسیدن به بینهایت
اما دین چگونه راه بینهایت را نشان میدهد؟ خدای متعال چه چیزی به انسان فرموده است؟ از چه راهی برویم تا به بینهایت برسیم؟ خدای متعال فرموده: از راه اتصاف به صفات حرکت کن.
اگر کسی میخواهد متصل به معدن بینهایت قدرت و ثروت و زیبایی شود، باید به صفات آن وجود بینهایت که معدن بینهایتِ قدرت و زیبایی و ثروت است، متصف گردد. خدا به انسان میگوید: شاهراه رسیدن به بینهایت، صراط مستقیم است. و این یک شاهراهی است، که پایدار است و اعوجاج و انحرافی در آن نیست، و هرگز تغییر نمیکند و عوض نمیشود. همیشه در طول تاریخ این راه وجود داشته است. و راه صفات خدا تنها یک راه است، و یک شاهراه است،و به نوعی یک آزادراه است و آن آزادرا ههِ فضایل است. چند راه برای رسیدن وجود ندارد و تنها یک راه است. صراط یعنی یک شاهراه مستقیم که تمامی این راههای کوچک هم باید به این صراط ختم شود. این شاهراه، شاهراه صفات خداست. اتوبان فضایل است. و اتصاف به اسماء الله است.
اگر کسی میخواهد به معدن بینهایت برسد باید به صفات خدا متصف شود .«صِبْغَهَ اللَّهِ ووَ مَنْ أَحْسَنُ ممِنَنَ اللَّاللَّهِه صبغَْصِبْغَهًهً وَ نَحْنُ لَهُ عابدُعابِدُوُو ن )بقره ۱۳۸(» به رنگ خدایی دربیایید و چه رنگی بهتر از رنگ خدا است. رنگ خدا چیستِ؟َ رنگ خدا مهربانی است، عفاف است، راست-گویی است، رنگ خدا عدالت و انصاف و ستر عیب و شفقت و صبر است. اینها رنگ خداست .اگر انسان خودش را به این صفات خدا آراسته کند، به رنگ خدا درآمده است. و این انسان به بینهایت متصل میشود. لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «تَخَلَّقُُوا بِاَخْلاق ققِ اللّّه» متخلق به اخلاق الله شوید. خدا به انسانها میفرماید؛ مثل من شوید، من رحیم هستم، رحیم باشید، من کریمام، کریم باشید، عادلام، عادل باشید، من ستارم، تو هم ستار باش، من صابرم،تو هم صابر باش، من جواد هستم،شما هم جواد باشید. اینگونه باش تا هم به کمال برسی و مثل من شوی و هم به لذت بینهایت نائل گردی.
هر صفتی از صفات خدا یک نردبانی است که ما را به خدا میرساند. که حداقل هرکس باید یکی از این صفات را داشته باشد. مثل دانشجویی که در دانشگاه حتما باید یک رشته از رشتههایی که در دانشگاه تدریس میشود را انتخاب نماید، و در مسیرش تلاش کند .انسان هم همینطور، یعنی در این دنیا آمدهایم که آراسته به صفات خدا شویم؛ هدف از آمدن به دنیا لذت بردن نیست و این در حالی است که در این دنیا لذتی وجود ندارد. انسان به این دنیا آمده است تا متصف به صفات خدا شود، و هنگامی که چنین شد، و به بینهایت متصل شد، آنگاه است که به بی نهایت لذت میرسد.
معنای قربۀ الی الله
معنای قصد " قربه الی الله" در اعمال انسان چیست؟ یعنی این کار و عمل،باید انسان را به
خدا نزدیک کند. و منظور از نزدیک شدن در بُُعد مکانی نیست. در مکان انسان به خدا نزدیک هست، و خدا به او نزدیک است. خدای متعال در بُُعد مکانی، از رگ قلب هم به انسان نزدیکتر است. انسان باید در صفات به خدا نزدیک شود؛ قربه الی الله یعنی همین، یعنی من باید خودم را در صفات به خدا نزدیک کنم. خدا چقدر مهربان است؟ من هم باید آنقدر مهربان باشم .هرچه مهربانتر باشم به خدا نزدیکتر شدهام. خدا چقدر راستگو است؟ هرچه من راستگوتر باشم به خدا نزدیکتر شدهام. این معنای قربه الی الله است.
انسان هرچه بیشتر به صفات خدا آراسته باشد، درک او از خدا بیشتر است لذا لذتش هم از لقاء خدا و از اتصال با خدا بیشتر میشود .مثل اینکه یک تابلوی زیبای نقاشی را به چند نفر نشان دهید؛آن شخصی که به نقاشی آشناتر باشد و با مسائل مربوط به زیباییشناسی مانوستر باشد،لذت بیشتری میبرد. اگر شخصی نقاش باشد لذت او بیشتر است و اما اگر کسی نقاش نباشد و با اصول زیباییشناسی آشنا نباشد، نمیتواند آن لذتی را ببرد که نقاش از این تابلو میبرد.
منظور از این«تَخلََّقُُوا بِاَخْْلاق ققِ اللّّه» "باید به اخلاق الهی آراسته شد" چیست؟ آراستگی به
صفات خدا و پرهیز از صفات شیطانی است. چون آراستگی به صفات خدا ملازم با پرهیز از رذائل است. این دو در کنار هم است .باید آراسته شویم اما راه آراستگی چگونه است؟ اگر کسی بخواهد راستگو باشد باید دروغ را ترک کند. نمیشود انسان بدون ترک دروغ به راستگویی آراسته گردد، و بدون ترک خیانت، نمیشود انسان امین باشد. اگر میخواهد امین باشد باید از هرچیزی که احساس امانتداری در وجود انسان را از بین میبرد و یا کمرنگ میکند، پرهیز کند و کنار بگذارد. آراستگی و اخلاق الهی یعنی همین؛ او باید در تمام ابعاد زندگی مراقب باشد و از مسیر صفات خدا خارج نشود .
اخلاق الهی این است که انسان مثل خدا باشد، در تمامی اعمال و رفتار، مثل خدا راستگو و امین باشد، مثل خدا عفیف باشد. اخلاق تنها این نیست که در برخورد با دیگران و در معاشرت با دیگران مثلا بگو و بخند یا روحیهای بشاش داشته باشیم. اینگونه نیست که اگر کسی با فریب و چاپلوسی و دروغ و دغل بخواهد با دیگران خوش و بش کند، به او بگویند که اخلاق الهی دارد. خیر، این اخلاق الهی نیست. اخلاق الهی این است که انسان در تمام ابعاد زندگی،از جمله در معاشرتهای خود با دیگران، صفات خدا را داشته باشد. ببیند خدا از او چه میخواهد،و همان را انجام دهد تا حدود شرعی را زیر پا نگذارد، و در برخورد با دیگران، دستورات خدا را مد نظر داشته باشد. گاهی مواقع دستور خدا این است با دیگران، متکبرانه برخورد کنی مثل رو در رویی با نامحرم. یک جا خدا دستور داده است و میگوید با تواضع برخورد کن، و اینجا انسان باید در نهایت تواضع رفتار کند، مانند تواضع برای پدر و مادر، گاهی حکم خدا این است که؛ با لبخند برخورد کنی و یکجا خدا میگوید باید چهره درهم بکشی و برخورد قاطع داشته باشی. انسان باید ببیند خدا به او چه میگوید، در واقع یعنی بندگی کردن برای خدا، که هرچه خدا گفته است را انجام دهد. این میشود اخلاق الهی.
اخلاق، حقیقت عبادت
تفاوت اخلاق الهی با اخلاق انسانی و حیوانی در چیست؟ برخی که تفاوت اخلاق الهی و اخلاق انسانی و حیوانی را نمیدانند و فکر میکنند که اخلاق، مطلقا خوب است، هرگونه که میخواهد باشد، یعنی هر وقت انسان راست بگوید و هر انسانی که راست بگوید، این شخص، آدم خوبی است و دارای اخلاق خوب است! خیر، اینگونه نیست، باید دید خواستگاه اخلاق در چیست؟ اینگونه نیست که اگر انسان در هر زمان و در هر شرایطی کار خوبی انجام داد، بتوان به او گفت که او انسان خوبی است. لذا در اسلام یک اصل وجود دارد و آن اینکه انسان باید حسن فاعلی داشته باشد نه حسن فعلی. یعنی ممکن است یک کار و یک عملی، در نظر دیگران خوب باشد اما با نیت بد انجام شده باشد، این کار خوب نیست. باید دید خواستگاه این کار و این عمل چیست؟ در اخلاق الهی خواستگاه رفتارهای خوب انسان مومن، احساسات خدادوستانه و احساسات کمالگرایانه است. یعنی بندگی و عبودیت برای خدا. به عبارت دیگر یعنی؛ من به خاطر خدا راست میگویم و چون خدا را دوست دارم راستگو هستم. چون میخواهم مثل خدا باشم، و چون خدا راستگو است، من هم میخواهم مثل خدا باشم تا به او متصل گردم و در آغوش او قرار بگیرم. این اخلاق، اخلاق الهی است. انسان با نیت بندگی و برای اینکه خدا را دوست دارد راستگو باشد. اما شاید یک انسانی به خاطر احساسات نوعدوستانه راست میگوید .
خواستگاه اخلاق اگر احساسات نوعدوستانه باشد این میشود اخلاق انسانی نه اخلاق الهی .این اخلاق انسانی را انسان خود به خود و بدون ارتباط با وحی هم میتوانست به آن برسد. در بعضی از مواقع، و در بعضی از مناطق یا کشورها، به این اخلاق به شدت پایبند هستند. مثلاًً؛ در اروپا پایبندی به نظم وجود دارد و ممکن است به خیلی از مسائل مربوط به آداب معاشرت هم پایبند باشند. اما خواستگاه آنها از این رفتار چیست؟
علت پایبندی آنها به اینگونه رفتارهای خوب چیست؟ آیا نیت و هدف آنها برای رسیدن به خداست؟ آیا احساسات خدادوستانه و کمالگرایانه دارند؟ و با احساس بندگی و عبودیت این کارها را انجام میدهند؟ یا اینکه خیر، میگویند ما انسان هستیم و چون زندگی جمعی داریم،باید با دیگران تعامل داشته باشیم و این حکمی است که عقل آنها دستور میدهد؛ عقل آنها میگوید که باید با دیگران رفتار خوبی د اشته باشیم، راستگو باشیم، و به دیگران و به هم-نوعمان کمک کنیم. این احساسات نوعدوستانه باعث کارهای خوب میشود. این اخلاق انسانی است ولی این اخلاق به تنهایی انسان را به خدا نمیرساند. ممکن است در این دنیا برای انسان یک زندگی زیبا و یک زندگی توأم با آرامش نسبی فراهم کند اما انسان را به بینهایت نمیرساند، و تاریخ مصرف آن تا پایان زندگی انسان است.
اما انسانی که در دنیا کار خوب را به خاطر خدا میکند، از مرحله انسانیت عبور کرده و بالاتر رفته است، و به مرحله عبودیت رسیده است. یعنی اگر راست میگوید به خاطر رسیدن به خداست. و علاوه بر آثاری که برای اخلاق انسانی وجود دارد، آثار فراوان دیگری هم وجود دارد و تمام آن آثار بر زندگی انسان مؤمنی که اعمالش در مسیر بندگی خداست، بار میشود. نوع سوم اخلاق؛ اخلاق حیوانی است، یعنی منیّتّ و احساسات خود دوستانه باعث شده است که من راستگو باشم. اگر راست میگویم برای این است که توجه دیگران را به خودم جلب کنم. یعنی به خاطر حبّ نفس است که انسان خوبی هستم و راستگو هستم. و میخواهم اعتبار اجتماعی خودم لکهدار نشود. خواستگاه اخلاق در این نوع، احساسات خود دوستانه است .
هر سه عمل مثل هم است، مثلامثلاً در راستگویی، هم انسان بنده و مؤمن، راست میگوید، و هم آن کسی که احساسات نوعدوستانه دارد، و هم آنکه منیّّت و احساسات خوددوستانه دارد؛ هر سه با هم راست میگویند اما نیتهای آنها متفاوت است .یکی میگوید: من بنده خدا هستم،پس برای رسیدن به خدا راست میگویم .دومی؛ میگوید من انسان هستم و باید در کنار انسانها زندگی کنم پس باید به انسانها راست بگویم تا بتوانم با آنها تعامل داشته و زندگی خوبی داشته باشم تا آنها هم من را در جمعشان بپذیرند. سومی؛ میگوید: من هستم و دیگران را نمیبیند، یعنی دیگر حتی به انسانیت خودش هم نگاه نمیکند.
پس یکی میگوید من بنده هستم، یکی میگوید من انسان هستم،و یکی میگوید من هستم. اولی به بهشت میرود، و این کسی که بنده خداست و به بینهایت لذت میرسد. حال یا در سطح نعیم یا رضوان یا لقاء، یعنی باز بستگی دارد به اینکه هدف او چه بوده است. و دومی به بهشت نمیرود چون هدفش این نبوده که به بینهایت برسد، اما جهنم هم نمیرود. در روایات فرمودهاند؛ آن کسانی که به خاطر احساسات نوعدوستانه کارهایی را انجام میدهند به بینهایت متصل نمیشوند، مثلا "حاتم طائی" واقعا آدم بخشندهای بود و به این صفت متخلق بود اما چون خدماتش برای خدا نبود به بینهایت متصل نمیشود. چرا که بینهایت را هدف قرار نداده بود و لذا به بینهایت نمیرسد. اما پیامبر خدا میفرمایند که به جهنم هم نمیرود .یعنی تمام کسانی که خدمات اجتماعی انجام دادهاند و به این نیت که به دیگران خدمت کنند، این خدمات را انجام دادهاند و احساسات نوع دوستانه درونی، آنها را وادار نموده تا این کارهای خوب را انجام دهند؛ همه اینها اینگونهاند و به بهشت نمیرسند، اما جهنم هم نمیروند مشروط بر اینکه در کنار خدمتشان،جنایتی هم نکرده باشند .
عاقبت امثال ادیسون و انیشتین
بعضیها میپرسند؛ یک شخصی همانند ادیسون، که این همه به عالم علم و به جهان بشریت خدمت کرد، آیا به بهشت میرود یا به جهنم؟ کسی نمیداند که احساسات او چه بوده است و انگیزه او از اینکه خدمت کرده است چه بوده است، آیا برای تقرب به خدا بوده یا خیر؟ اگر برای تقرب به خدا و به خاطر رسیدن به خدا، این خدمات را انجام داده است، قطعا به بهشت میرود، اما اگر نیت او فقط این بوده که به جامعهاش خدمت کند، به بهشت نمیرود، اما جهنم هم نمیرود. ولی اگر برای این بوده است که به خودش خدمت کند، و به دنبال شهرت بوده و خواسته اسم او در کتابها ثبت شود،یا مردم به او احترام بگذارند، و به او پست و مقامی بدهند شاید به جهنم هم برود. کما اینکه بعضی افراد این خدمات اجتماعی را، برای اینکه فردا در انتخابات رأی بیاورند، انجام میدهند، اینها احساسات خوددوستانه است و برای رسیدن به پست و مقام خودش، این کارها را میکند. اگر انیشتین اینگونه و از روی احساسات خوددوستانه عمل کرده است، این باعث میشود که حتی شاید به جهنم هم برود، به خاطر اینکه مردم را فریب داده است.
اگر کسی مردم را با انجام یک خدمتی یا بروز یک صفت خوبی فریب دهد و مث لالاً به مردم راست میگوید برای اینکه مردم فردا پولهای خود را به او بسپارند، و او از پول مردم استفاده کند. این فریب و خدعه است و یک نوع سوء استفاده است. این منیت و اخلاق حیوانی است . مکارم الاخلاق
اما آنچه که خدا ما را به آن دعوت کرده اخلاق الهی است. آنچه که انبیاء به ما گفتهاند انجام دهید تا به بینهایت برسید، این اخلاق الهی است. یعنی انجام کار خیر، همراه با هدف رسیدن
به خداست. و در این زمینه پیامبر گرامی اسلامی فرمودند: «إنِمَََّا بعُِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارمَِ الْأَخلَْاقِ» من مبعوث شدهام تا مکارم اخلاق را تمام کنم.
مکارم الاخلاق چیست؟ مکارم الاخلاق قلههای رفیعی از اخلاق است که دست عقل انسان به آن نمیرسد. و تنها انسان به وسیله وحی میتواند به سمت آنها هدایت شود. هیچکس نمیتواند برای انسان بگوید که چگونه میشود به آن قلههای رفیع اخلاق رسید. این قلههای رفیعی است که اهل بیت )علیهم السلام( در دعاهای خود به ما گفتهاند اینها را از خدا بخواهید،«هَبهَبْ لِِی مَعَالِیَ الْأَخلََْا ققِ» خدایا به من معالی اخلاق را کرامت فرما.
یا در مناجات شعبانیه امام سجاد )علیه السلام( میفرماید: « وَ همَِّّتی فی رَوْحِ نَجاحِ اسَْمائ کِکَ» خدایا همت مرا در رسیدن به صفات و اسماء خودت قرار بده. همتم را در این قرار بده که بتوانم مظهر اسماء تو گردم. به جایگاه افرادی برسم که در وصف آنها فرمودهای: « ووَ عِبادُ الرحَّْمنالرَّحْمنِ
الَّذینَ یَمْشُونَ عَلََی الْأرَْضِ هَوْناً وَ إِِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُُوا سَلاقماً )فرقان 6۳(» به اینجا برسم که اگر کسی به من بدی کرد، من به او خوبی کنم و «وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئ هَهَ )رعد22(» در مقابل بدی خوبی کنم و این معنای مکارم الاخلاق است .
وجود مقدس امام حسن )علیه السلام( فرمودند: که پدرم حضرت امیرالمؤمنین )علیه السلام( در آن دو روزی که به خاطر ضربه شمشیر ابن مجلم که به فرق مبارکشان اصابت کرده بود، در بستر بودند، و یاران حضرت، ابن ملجم را دستگیر کرده بودند و در آن دو روز اسیر امام حسن )علیه السلام( بود، امام حسن )علیه السلام( میفرماید که امیرالمؤمنین )علیه السلام( در بین این دو روز از من 24 مرتبه خبر از این اسیر را گرفت یعنی در واقع هر دو ساعتی یکبار. دائما به امام حسن )علیه السلام( میفرمود: آیا غذا به او دادید؟ نکند کسی او را اذیت کند؟ آیا جای استراحت او راحت است؟ آب به او دادید؟ جای خواب دارد؟
این معنای همان مکارم الاخلاقی است که امام زین العابدین )علیه السلام( در دعای مکارم الاخلاق؛ در فرازهای از این دعا، به این زیبایی مکارم الاخلاق را معرفی میکند و اینچنین از
خدا طلب میکند، خدایا کمکم کن تا دلسوز باشم،«سدَدِّنِِْی لأِ نَنْ أَّعَارضَِ مَنْ غَشَّمنِِی بِالنُّصْ ححِ» خدایا مرا دلسوز کسی که میخواهد من را فریب بدهد قرار بده تا من دل سوز او باشم و نگویم او مرا فریب داده است .
این اخلاق الهی است که؛ مثلاً اگر کسی غیبتام را کرده است، من پشت سر او خوبی او را به مردم بگویم، کسی که مرا محروم کرده، من به او عطا کنم، کسی که با من قطع رابطه کرده،من وصل کنم .
و جز با انگیزه الهی، انسان نمیتواند به این مکارم الاخلاق برسد. و حتی گاهی اگر انگیزه او رسیدن به دنیا هم باشد، نمیتواند این کارها را انجام بدهد. چرا که با انگیزههای دنیوی، انسان در این مواقع، کم میآورد. و باید انگیزه انسان فقط رسیدن به خدا باشد تا بتواند این کارها را انجام بدهد. این راه رسیدن به بینهایت است .
عابد حقیقی
انسان اگر از این راه برود، به بینهایت میرسد و عبادتی که خدا از انسان خواسته همین است .اگر در این آیه قرآن فرموده است: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، مراد از عبادت این است که؛ انسان آراسته به صفات خدا شود. یعنی عبادت فقط انجام مناسک دینی نیست که انسان فقط ظاهر آنها را انجام دهد و فکر کند با انجام ظواهرِ این احکام، دیگر تکلیف او تمام شده و وظیفهاش را انجام داده است. خیر، عبادت واقعی یعنی اینکه انسان متصف به صفات خدا شود. مغز عبادت، صفات خداست، و مناسک مانند پوست است. و این اخلاق الهی،مغز عبادت است که به آن عبودیت میگویند و هدف از عبادت این است که ما به این مقصد برسیم .
هدف از نماز این است که انسان به جایی برسد که بتواند راستگو باشد. هدف از نماز خواندن این است که به جایی برسد که در رفتار با دیگران مهربان باشد. هدف از نماز این است که به عفاف و به عدالت برسد. اگر این مکارم اخلاقی نبود خدای متعال نماز را برای انسان واجب نمیکرد. خدای متعال نیاز ندارد که بندگان او در مقابل او رکوع و سجده کنند و این نیازی از طرف انسانهاست. ما برای رسیدن به بینهایت نیاز داریم که راستگو شویم و اگر بخواهیم راستگو شویم باید نماز بخوانیم. ما نیاز داریم که عفیف باشیم، و اگر بخواهیم عفیف باشیم باید نماز بخوانیم. اگر در نماز به خانمها گفته میشود که باید تمام اعضای بدن خود را بپوشانید برای چیست؟ مگر خدا نامحرم است، خدا که نامحرم نیست و اتفاقاً خدا از همه محرمتر است،پس چرا باید موی سرخود را در نماز بپوشانند، برای این است که به عفاف برسند.
باید یکی ازخروجیهای این نماز، عفاف باشد، تا انسان یاد بگیرد که پوشش خود در بیرون از نماز هم، باید اینطور باشد، انسان در نماز پوشش الهی را تمرین میکند،پوششی که مطلوب خداست و این پوشش را تمرین میکند تا در بیرون هم همینطور باشد .در واقع انسان در نماز باید برای رسیدن به صفات خدا تصمیم بگیرد. این نماز ارزشمند است و معنای عبودیت همین است.
انجام نماز بدون این اخلاق الهی، یعنی نماز خواندن بدون راستگویی، بدون عفاف، بدون مهربانی با دیگران، هیچ ارزشی ندارد. خود نماز موضوعیت ندارد، بلکه نماز طریقیت دارد؛ یعنی نماز راهی برای رسیدن به یک چیز دیگر است. نماز و روزه و حج، اینها یک ظاهری دارد،پوستی دارد که این پوست همین صورت ظاهریاش است که عبد انجام میدهد اما یک حقیقت و مغزی دارد که حقیقت و مغز آن، آراستگی به صفات خداست. و این یعنی عبودیت و بندگی خدا. خدای متعال هرجا که فرموده؛ راست بگو، بگویم چشم. هرجا میگوید؛ دروغ نگو، بگویم چشم. هر جا میگوید؛ عفیف باش و حجاب را رعایت کن،بگویم چشم. جای دیگری میگوید؛ اینجا حرف نزن بگویم چشم. مغز عبادت این است.
«انانَّ الصََّّلاقه تَنَهی عَنِ الفَحشاءالفَحشاءِ و المُنُکر )عنکبوت ۳5(» نماز انسان را از فحشا و منکر نهی
میکند یعنی اگر کسی نماز میخواند، برای این است که نمازش او را از فحشاء و منکر نهی کند. نماز به او میگوید که: تو که این عبادت را انجام دادهای و اتصال با خدا را تمرین کردهای،پس باید از خودت مراقبت کنی.
تمرین با اتصال با خدا با اتصاف به صفات خدا امکان دارد. اگر متصف به صفات خدا نباشیم این نماز فایده ندارد. این خود نماز نیست که انسان را با خدا متصل میکند، بلکه این خروجی نماز است که او را به خدا متصل میکند.
و خروجی نماز همان صفات الهی و پرهیز از صفات شیطانی است. این دروغ نگفتن و راست-گویی انسان است که او را به خدا متصل میکند. که البته این راستگویی بدون نماز و بدون این تمرین در او تولید نمیشود .
عبودیت و صراط مستقیم
بنابراین؛ سوال اصلی این است که؛ آن شاهراه پایدار یعنی آن صراط مستقیم برای رسیدن به بینهایت چیست؟ اتصاف به صفات خدا یا بندگی خدا. این را خدای متعال کجای قرآن فرموده است؟ آنجا که فرمود: «أَنِ اعْبدُوُنِِی هذا صِراطٌ مسُْتَقِیمٌ )یس 6۱(» میخواهید بدانید صراط مستقیم چیست؟ اینکه مرا عبادت کنید .«أَنِ اعْبُدُونِِی» ظاهرش این است که فرمود: من را عبادت کنید، اما معنای عبادت کردن چیست؟ یعنی بنده من باشید .هنگامی که عبادت میکند،این عبادت باید در او عبودیت تولید کند، یعنی احساس بندگی کردن را در او پرورش بدهد. و معنای بندگی کردن، گوش سپردن به فرامین حضرت حق است. میفرماید؛ دروغ نگو میگویم چشم.
هنگامی که انسان در نماز دستهای خود را بالا برده و تکبیره الاحرام میگوید و ذکر شریف الله اکبر را بر زبان جاری میکند، یعنیای خدای بزرگ من تسلیم تو هستم، و این حس و باور تسلیم بودن باید در زندگی انسان مومن نمود داشته باشد، و تسلیم شدن برای این است که انسان یاد بگیرد، بعد از نماز، هر وقت به او گفتند: راست بگو، بگوید چشم و مانند الله اکبر گفتن نماز دستش را بالا ببرد و تسلیم باشد، گفتند: دروغ نگو، بگوید چشم، اگر گفتند اینجا نگاه نکن، بگوید: چشم، گفتند: این پول را برندار، بگوید: چشم .
«إِیَّاکَ نَعْبُدُ» یعنی همین، یعنی ما فقط بنده تو هستیم، یعنی تنها تو را بندگی میکنیم، یعنی خدایا، فقط حرف تو را گوش میدهیم. یا اینکه "غلامِ گوش به فرمان توییم".
« ووَ إِیَّّا ککَ نَستَْعیِنُ» و البته در این راه از تو کمک میخواهیم تا یاریمان کنی تا غلام گوش به فرمان تو بمانیم.
«اهِْدنََِا الصِّراطالصِّراطَ الْمُستْقَیمَ» خدایا ما را در راه مستقیم هدایت فرما؛ که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام این آیه را اینگونه معنا کرده و فرمودند: «ای ادمنا علی الصِّراطَ الْمُستَْقیمَ» یعنی حال که من تصمیم گرفتهام تا بنده تو و گوش به فرمان تو باشم، و هرچه که گفتهای را بر دیده منت قرار دهم و بگویم چشم، ما را در این راه نگهدار.
« صِراطَ الذَّینَ أنَعَمتَ عَلیَهِِم» این راه، راه کیست؟ صراط و راه کسانی است که به آنها نعمت دادهای، این راه راهی است که صراط انبیاء و ائمه است، راه صدیقین است، و این راه،راه شهدا و صالحین است. راهی که مرا به تو میرساند، این راهی است که اینها در آن حرکت کردهاند و تا پایان رفتهاند. و آن چه راهی است که این بهترین بندگان تو رفتهاند؟ راه صفات توست، راه راستگویی، راه عفاف، یعنی راه انبیاء راه عفاف است، راه انبیاء راه پرهیزگاری و پاکی است، راه درستکاری است، و راه پاک بودن از همه آلودگیها و عمل به همه وظایف است .
و دیگر اینکه، معنای «إیَِّاکَ نَعْبُدُ» همین است که؛ من فقط میخواهم بنده تو باشم و هرکاری
که من و جامعه مرا در مسیر رسیدن به صفات تو قرار میدهد را خواهانم. این میشود بندگی در راه خدا و حرکت در شاهراه بینهایت.
عمل به تکلیف واقعی
بنابراین؛ هر کاری که انسان را در مسیر صفات خدا قرار دهد، بندگی است. هرکاری که انسان انجام دهد که جامعه در مسیر صفات خدا قرار بگیرد و عدالت و عفاف و راستگویی و آرامش و عبودیت در جامعه بیشتر بشود، این هم معنای واقعی بندگی است.
« وَمََا خَلَقْ تتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّّا لِیَعْبُدُونِ )الذاریات 56(» یعنی همین عبودیت، جن و انس برای این آفریده شدهاند که نهایتاً چه کار کنند؟ که فقط عبادت کنند. معنای عبادت چیست؟ بندگی خدا _یعنی صفات خدا را در خودشان پیاده کنند._ تا به کجا برسند و چه شود؟ پاسخ؛ غایت بندگی این است تا به خدایی شدن برسند. امام صادق به فضیل فرمود: «یا
فُضَیَ للُ اَلعُْبودِیَّهُ جَوْهَرَهٌ کنُْهُهََا الرُّبوبیَِّهُ»؛ عبودیت انسان را به ربوبیت میرساند. عبودیت کنه و نهایتش، ربوبیت است، بندگی یعنی انسان صفات خدا را داشته باشد و مثل خدا آراسته به صفات خدا بشود تا متصل به خدا گردد .
مقام حقیقی عبد
و اینکه در نماز باید گفت: «أَشهَْ ددُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْد هُ وَ رَسُولُهُ» این مقام عبد بودن چیست؟
یعنی مقام کسی که متصل به مقام بی نهایت شده اسُت، عبد خدا کسی است که واقعا به خدا متصل شده است .چون متصف به صفات خداست، و این اتصاف یعنی اتصال حقیقی را دًارا شده است. این مقام اینقدر بزرگ است که مقدم بر رسالت پیامبر اکرم )ص( دانسته شده است. بله،اینگونه است که انسان تا زمانی که متصل به خدا نشود، نمیتواند رسول خدا باشد، وظیفه رسول، رساندن دیگران به بینهایت است و ابتدا باید خودش متصل باشد. لذا مقام عبودیت یعنی همین که انسان در اثر اتصاف به صفات خدا، به حضرت حق متصل میشود .
«نعبدُ» یعنی )ای خدای بزرگ( من بنده تو هستم. و از این کلمه نباید واژه پرستش )و صرف عبادت( برداشت شود، و به این معنا نیست که؛ من تو را میپرستم. پرستش یعنی همرنگی با معبود. وقتی خدا میگوید: من را بپرستید معنیاش این نیست که خم و راست شوید و تعظیم کنید، خیر. مرا بپرستید، یعنی اینکه همرنگ من شوید تا به من متصل گردید. لذا غایت پرستش این است که انسان به بینهایت برسد، واین نیست که خدا از اینکه ما مثلا او را میپرستیم لذت ببرد و کیف کند. خدای متعال که نیازی به این پرستش ندارد.
بنابراین کلمه «نعبدُ» را اینگونه معنا کردهاند و در لغت هم اینطور معنا شده است یعنی وجود انسان یک راهی باشد برای اجرای فرامین خدا و طاعت محض از هر آنچه که خدای متعال فرموده است.
بازار برده فروشها
میگویند یک خواجهای در بازار بردهفروشها رفت تا بردهای بخرد، رفت و از چندین بردهفروش پرسید که آیا برده دارید؟ گفتند: بله، گفت آیا میشود بردههایتان را ببینم؟ و از آنها چند سوال و جواب کنم، و بعد انتخاب کنم و یکی از آنها را بخرم؟ گفتند بله، خواجه یکی یکی از بردهها سوال میکرد، میگفت: تو چه میخوری؟ بردهها میگفتند: من غذایم این است. چقدر میخوری؟ میگفتند: روزی دو وعده یا سه وعده میخورم. چقدر کار میکنی؟ جواب میدادند اینقدر یا آنقدر. چه میپوشی؟ )مثلاً( لباس کتان میپوشم، چقدر میخواهی بخوابی؟ ......بردهها تمام سوالات را جواب میدادند و اتفاقااتفاقاً جوابهای خوبی هم میشنید، هم کم خوراک و کم خرج بودند و هم پرکار بودند و کم خواب، و همه را درست جواب میدادند، و این پاسخها ظاهرا مطابق میل همه است. یکی یکی از همه پرسید هیچ کدام یک از این بردهها را نپسندید و انتخاب نکرد تا اینکه به صاحب بردهها گفت: آیا برده دیگر نداری؟ اینها که برده و غلام نیستند!
بردهفروش گفت: چرا یک برده نحیف و لاغر دیگری هم داریم و در آن پشت نشسته و مشغول ذکر گفتن است و خیلی به درد کار نمیخورد لذا او را در معرض دید خریدارها قرار ندادهام. گفت: او را هم بیاور ببینم، شاید به درد من بخورد، صدا زد آن برده ضعیف لاغر و نحیف آمد،خواجه که به نیت خرید برده به بازار آمده بود، از او پرسید: نامت چیست؟ گفت هر چه مولایم بنامد. گفت چقدر غذا میخوری گفت: هرچه شما بدهی! شما اگر مرا بخری، مولای من هستی،هرچه دادی میخوریم؛ و اگر ندادی هم صبر میکنیم و چیزی نمیگوییم .چقدر کار میکنی؟ گفت هرچه شما بفرمایی، تو مولای من خواهی شد، تو ارباب من خواهی شد. گفت: چه میپوشی؟ گفت هرچه شما اجازه بدهی و هرچه شما بگویی!
خواجه هرچه سوال میپرسید؛ این برده به همینگونه پاسخ میگفت، و دائماً پاسخ میداد؛ هر چه شما بگویید، هر چه شما امر کنید، خواجه گفت: اتفاقا من همین را میخواهم و این خوب است، این واقعا برده و غلام است، و مابقی برده و غلام نبودند، آنها آزاد بودند و برای خودشان نظری داشتند. هرکه نظر داشته باشد یعنی بنده نیست. اما این واقعا بنده و برده است، این را میخواهم و این به دردم میخورد.
)با طرح مثال از بحث برده در اینجا، منظورمان تایید و تصحیح بردهفروشی و بردهداری نیست، و اتفاقاً دین اسلام کاملا مخالف آن است؛ آن زمانی هم که بردهداری رواج داشته است و اسلام احکامی برای بردهداری آورد که؛ این بردهها تربیت شوند و انسانهای مسلمان این بردهها را بخرند و در راه خدا آزاد کنند؛ سیره ائمه علیهم السلام همین بوده است، که این بردهها را میخریدند و آزاد میکردند. مثلاً امام سجاد بسیاری از آن بردهها را میخریدند و آنها را تربیت میکردند و سپس آزاد میکردند،و به این صورت به تدریج بردهداری جمع شود .شیوه اسلام این نیست که برده را نگه دارد، لذا در احکام اسلام در مواقع مختلف به بهانههای گوناگون، میگوید باید بنده و برده آزاد کنی، و کفاره بسیاری از گناهان را، آزاد نمودن بََرده قرار داده است تا این نظام بردهداری کلا از بین برود، اما غرض از نقل این قصه و حکایت، استخراج مطلبی در باب عبودیت است.(
برداشت از این داستان واضح و مشخص است؛ و خدا هم چنین بندهای میخواهد. البته تفاوت این خریدار با خدا در این است که؛ خواجه، بردهای و بندهای میخواهد که منافع خودش را تأمین کند، اما خدا بندهای میخواهد که این بنده حرف خدا را گوش کند و به سمت خدا حرکت کند تا به او برسد و خدای متعال به او بی نهایت را هدیه دهد و با این کار منافع خودِ عبد تأمین شود نه منافع خدا! خدایی که بینهایت است، نیاز ندارد به اینکه انسان برای خدا کاری انجام دهد. بنابراین جان سخن و جان عبادت این است که انسان آراسته به صفات خدا شود .
نماز دائم
باباطاهر، در همین مضمونونِ بندگی خدا و داشتن عبودیت میگوید: خوشا آنان که دائم در نمازند .منظور از نماز دائم چیست؟ آیا مرادش این است که انسان صبح تا شب بر سر سجاده بنشیند یا در مسجد نماز بخواند؟ خیر، مراد این نیست، بلکه منظور از نماز دائم یعنی؛ بندگان خدا دائمادائماً در حال بندگی هستند و بندگی میکنند و تکلیفشان را انجام میدهند و آنچه خدا گفته است را انجام میدهند. خدا میگوید: راست بگو، میگوید: چشم. خدا میگوید: برای من درس بخوان؛ میگوید: چشم. انسان مومن برای خدا درس میخواند، و چون برای خدا درس میخواند این شخص دائم در حال نماز است. و چنین بندگانی که عبودیت دارند؛ برای خدمت به خلق خدا و جامعه دینی زحمت میکشند؛ مثلاً یکی رفته سراغ زمین کشاورزیاش، دیگری در کارخانهاش و دیگری پشت دستگاه رفته و کسب و کار میکند، اینها چون برای خدا به دنبال کسب وکار رفتهاند، گویی دائم در نماز هستند. نفس کشیدنهای چنین انسانهای هم عبادت است. و تمام کارهای انسان مومن میشود عبادت .چون دائم به فکر آراستگی به صفات خداست .
مثلاً آن کسی که دغدغه راستگو بودن و راستگو شدن را ندارد و اصلااصلاً برایش مهم نیست که راستگو باشد یا نباشد؛ هر چه نماز بخواند نمازهای او ارزشی ندارد .آن کسی که در فکر این نباشد که راستگویی و عدالت و عفاف باید در جامعه زیاد شود و تصمیمی هم نداشته باشد، و کاری با جامعهاش نداشته باشد ولی دائما در سجاده نمازهای واجب و نافله و نماز شب میخواند نه تنها این نمازهایش ارزشی ندارد بلکه مسلمان هم نیست. چرا که اهل بیت علیهم
السلام در روایات فرمودهاند: «مَنَ اَصبَ ححَ وَ لََم یهَتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِِم». بنابراین نگاه به ظاهر نباید کرد، عابد کسی نیست که دائما در حال انجام مناسک باشد یا در سجاده یا به حج و زیارت باشد، عابد کسی است که بندگی کند، یعنی متصف به صفات خدا باشد. عابد کسی است که راستگوست، عابد کسی است که امین و عفیف باشد؛ و در یک جمله "بنده خدا" باشد.
یقظه و بیداری "بشر حافی"
آن جملهای که امام کاظم )علیه السلام( به آن کنیز بشر حافی فرمودند بسیار قابل تامل است؛ حضرت فرمود: صاحب این خانهای که از آن صدای موسیقی و آواز و ساز و دهل بلند است و بیرون میآید، صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیزش جواب داد: خیر آقا، صاحبش آزاد است. امام فرمود؛ بله، آزاد است که این کارها را میکند، اگر بنده بود این کارها را نمیکرد.
بشر بعد از آن باشنیدن سخن امام کاظم،دوید و خودش را به دامن امام انداخت و عرض کرد: آقا! من از همین ساعت میخواهم بنده خدا باشم، و واقعا هم صداقت داشت، از آن ساعت دیگر بنده خدا شد و چنان انقلابی در وجود او ایجاد شد که توبه کرد و زندگیاش دگرگون شد.
بنده یعنی کسی که آراسته به صفات خدا باشد.
عبادت شیطان
شیطان با اینکه شش هزار سال نماز خواند عابد نبود، چون بنده خدا نبود. شش هزار سال نماز خواند و خدای متعال به او دستور داد تا یک سجده کند؛ اما قبول نکرد. عابد واقعی کسی است که گوش به فرمان خدا باشد. هرچه خدا میگوید، بگوید چشم. خدا میگوید در هر جایی عمل مخصوص به آن شرایط را انجام بده و عبد خدا میگوید چشم، گاهی انسان برای انجام تکلیف الهی، مثلامثلاً باید از کسی به خاطر اشتباه خود معذرت خواهی کند، اینجا به خاطر امر خدا میگوید چشم. خدا میگوید هرگز غیبت نکن، میگوید چشم، خدا میگوید اینجا تواضع کن، چشم .
کما اینکه عالِِم هم کسی نیست که دانش او زیاد باشد، عالم هم در فرهنگ دین، کسی است که متصف به صفات خدا باشد. آیا آیت الله یعنی کسی که فقط علم دارد، خیر، آیت اللهللهِ واقعی کسی است که آراسته به صفات خداست. پس انجام مناسک و حتی عالم شدن بدون تخلق به اخلاق الهی و بدون بندگی، ثواب و ارزشی ندارد .
ثواب همان اثر اعمال نیک است
ثواب چیست و معنای آن چگونه است؟ ثواب یعنی اثر عمل بر روی روح و وجود انسان، اینکه میگویند نماز بخوانید چون ثواب دارد، ثواب یعنی همان راستگویی که به وسیله نماز برای انسان و در وجود او ایجاد میشود .
ثواب نماز یعنی اثر نماز، یعنی رنگ الهی، آن بندگی، اثر این نماز است. بعد از هر نماز باید این رنگ در وجود انسان رو به زیادی برود. و لذا نماز قبول شده چه نمازی است؟ نماز مقبول؛ نمازی نیست که فقط از نظر فقهی نشود به آن ایراد گرفت و بگوییم این نماز چون ظاهرش صحیح است پس قبول هم شده است. خیر، بسیاری از نمازها، ظاهرش صحیح است و هیچ ایراد فقهی هم در آن وجود ندارد، اما این نماز قبول نمیشود .
معنای مقبولیت و عدم مقبولیت یعنی چه؟ نمازی که مقبول نباشد؛ بر اعمال انسان اثری نمیگذارد، و این شخص با این نمازی که خوانده،مهربان نشده است و بخل و خساست وجودش کمتر نشده، و عفاف و عدالت او بیشتر نشده است! پس این نماز به درد انسان نمیخورد .
همانند اینکه، مثلاًً؛ اگر دانش آموزی فقط شکل کلمات را بتواند بکشد و اما نتواند حروفش را تشخیص دهد، نمیتوانیم بگوییم این شخص باسواد شده است. فرضاً کلمه آب را بر روی کاغذ نوشته است، ولی نمیداند "آ" کدام است یا "ب" کدام است و فقط از روی کلمات نقاشی کشیده است. اگر نقاشی زیبایی هم کشیده باشد و قشنگ هم نوشته باشد، اما نداند که کدام الف است کدام ب، این نوشتن قبول نیست و فایده ندارد. و باید بخواند و بنویسید تا یاد بگیرد؛ و معلمها به دانش آموزان اینگونه میگویند و خدا هم به ما همین را میگوید که نماز بخوانید؛ نماز خواندن یعنی اینکه بفهمید باید چه کار کنید، نماز میخوانید که مثل من راستگو و امین و عادل و مهربان شوید. پس نماز به تنهایی موجب تقرب نمیشود، بلکه باید در مسیر صفات خدا باشد تا انسان را به خدا برساند. آنچه که موجب تقرب است، اتصاف به صفات خداست و قبول شدن و نشدن عمل هم، به دلیل اثرگذاشتن و نگذاشتن عمل، بر رفتار انسان است. وقتی نماز بر رفتار انسان، اثر نگذارد قبول نخواهد بود.
شرط قبول شدن قربانی در راه خدا
خدای متعال در سوره مائده آیه 27 میفرماید: «وَ اتلْاتْلُ عَلیَْهمِعَلَیْهِمْ نَبَأَ ابنْیَابْنَیْ آدَمَ بِالحْقَِّ إذِإِذْ قَرََّّبا قُرْباناً فتَُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمِا وَ لَمْ یتَُقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقتُْلنَکََّ قالقالَ إنَِّمَّا یتََقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید که این خبر مهم را برای مردم بخوان و بازگو کن؛ به امر خدا داستان مهم فرزندان حضرت آدم، و دو پسر او در هنگامی قربانی را بخوان،"نبأ" یعنی خبر بسیار مهم است، این مطلب مهمی است که باید همه بدانند که؛ در قصه قربانی برای حق؛ هنگامی کههابیل و قابیل آمدند تا هر کدام یک قربانی در راه خدا بدهند؛ قابیل یک مقدار از خوشههای گندم زراعتش را برداشت کرد و در محل قربانگاه قرار داد، اماهابیل یکی از گوسفندان خوب و با ارزش خود را برای قربانی قرار داد. و قربانیهابیل قبول شد و قربانی قابیل قبول نشد .خدا از یکی پذیرفت و از دیگری نپذیرفت. دلیل آن چه بود؟ به خاطر اینکه ملاک پذیرش اعمال، تاثیر آن بر تقوای انسان است. و صرف قربانی فایده ندارد و باید اثر این قربانی بر روی انسان، تقوا باشد .قابیل چون تقوا نداشت با اینکه قربانی هم آورده بود اما به علت کینهای که نسبت بههابیل داشت به او گفت؛ من تو را میکشم. نکته همینجاست که اگر قابیل واقعا با نیت درست قربانی کرده بود، نباید دستش به قتل و برادر کشی آلوده میشد. اینکه به راحتی به برادرش گفت: من تو را میکشم، یعنی آن قربانی در او اثر نگذاشته بود.
خدای متعال درباره قربانی حج هم میفرماید که؛ اگر در حج به شما دستور قربانی کردن دادهایم، به خاطر این نیست که گوشت یا خون قربانی به خدا برسد، بلکه آن تقوایی که بعد از آن قربانی کردن، در شما ایجاد میشود ملاک ارزش اعمال است و آن تقوا ارزشمند است؛ که خدا میخواهد با این تقوا، شما را به خود و وجود بی نهایت خود برساند .
انسان وقتی در حج میخواهد قربانی کند؛ باید به خود بگوید: من خواستههای نفسانی خودم را ذبح میکنم و باید تصمیم بگیرم که نفسانیات خود را کنار بگذارم، منیت خود را کنار بگذارم،هرچه خدا گفته است را انجام دهم. و باید نیت کند تا آراسته به صفات خدا شود و به رنگ خدا دربیاید و بنده خدا شود .انسان اگر اینگونه و با این تصمیم قربانی کرد؛ آنوقت این قربانیاش قبول میشود .
عبادات تاثیرگذار بر تقوا
باید خروجی و تاثیر قربانی، تقوا باشد، خروجی نماز و روزه هم تقواست، یعنی انسان به اینجا برسد که از منیتها فاصله بگیرد، آن هنگامی که قابیل گفت: من تو را میکشم،هابیل اینگونه پاسخ داد که؛ «إِنََّّما یَتَقَبَّلُ اللَّهاللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» خدا تنها از متقین میپذیرد. یعنی اگر قربانی تو
قبول نشد، به خاطر همین مشکلی است که در تو وجود دارد ."آقای قرائتی" لطیفهای میگفتند که؛ یک دانش آموزی به معلم خود گفت که: به چه مَجُوُزی نمره دیکته مرا صفر دادهای! معلم گفت: به همین مجوز که به جای مجوِِّّز میگویی مجَُوُز! و هیچ چیزی از ادبیات بلد نیستی و نمره دیکتهات هم به خاطر همین صفر شده است.
قابیل بههابیل گفت چرا قربانی من قبول نشد؟ حالا که قربانی من قبول نشد و خدا از تو پذیرفت؛ تو را خواهم کشت.هابیل گفت: به همین دلیل که راحت میگویی مرا خواهی کشت، قربانی تو قبول نشده است. و اگر دنبال دلیل میگردی، دلیلش این است که تو تقوای الهی را در وجود خود برقرار نکردهای و در نتیجه خروجی قربانی تو پرهیز از گناه نبود، و برای همین قبول نمیشود .
خدای متعال در سوره توبه آیه 53 میفرماید: «قُلْ أَنْفِقُُوا طَوْعاً أوَْ کَرْهاً لَنْ یتَُقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمإِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فاسِقینَ» پیامبر به این عده از )فاسقین( و افرادی که؛ ظاهراً کارهای خوب انجام میدهند، و انفاق میکنند ولی در واقع متقی نیستند و کارهای خیر ظاهریشان، آنها را به رنگ خدا درنیاورده است، بگو: شما اگر به هرگونهای در راه خدا ببخشید، چه هنگامی که تحت فشار باشید، یا از روی تعارف وخجالت عمل کنید و یا اینکه اصلاً با طیب نفس بخشیده باشید، این انفاقها برای شما فایدهای ندارد. چرا که ملاک پذیرش اعمال تقوای الهی است. «لنَلَنْ
یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فاسِقینَ» از شما پذیرفته نمیشود. معنای "پذیرفته نمیشود" یعنی شما را به خدا نمیرساند چون شما قومی فاسق هستید. به عبارت دیگر یعنی اینکه شما نمیخواهید به سوی همرنگ شدن با خدای متعال حرکت کنید. و راست نمیگویید و عفیف نیستید. و چون راستگو و عفیف نیستید و به رنگ خدا درنمیآیید و تصمیمی هم برای این کار ندارید لذا انفاقهای شما قبول نمیشود. قبول نمیشود به این معناست که شما را به خدا نمیرساند و ارزشی ندارد.
صورتهای مختلف عبادت و معصیت
لذا امام صادق )علیه السلام( در روایتی فرمودهاند: «الطاعهُ بعدَ الطّاعََه دلیلٌ علی قبولقبولِ الطّّاعه» علامت قبولی عبادات بر طبق این روایت؛ انجام اعمال نیک بعد از عبادت است. یعنی مثلاً اگر انسان بعد از نماز مهربانتر شد، یعنی نماز او قبول شده و او را به آنجایی که باید میرسانده، رسانده است، انسان اگر بعد از نماز مهربانتر نشده باشد یعنی نماز او قبول نشده و در وجود او اثر نگذاشته است .
«و الطّاّعه بعدَ المَعَصیه دلیلدلیلٌ علی غُفرانِ المعصیه» در ادامه حدیث میفرمایند: اگر کسی بعد از گناه، طاعتی انجام داده باشد، دلیل بر غفران معصیت اوست؛ مثلاً شخصی گناه کرد و بلافاصله کار خوبی انجام داد یا مثلا گناه کرد و بلافاصله بعد از گناه به دنبال جبران آن رفت و یک کار خوبی انجام داد،مثلامثلاً نیت میکند تا برای مادر خود خدمتی انجام دهد و این کار را انجام میدهد و یا به مسکینی کمک کند و کار خوبی انجام میدهد. اگر این کار را کرد این دلیل بر غفران معصیت اوست. و با این کار خوب،اثر آن معصیت را از بین میرود و آن معصیت بخشیده میشود.
«المعصیه بعد الطاعه دلیل علی رد الطاعه» اما اگر بعد از یک عبادت معصیت کرد و گناهی
انجام داد؛ این نشانه آن است که آن عبادتش رد شده و مقبول واقع نشده است. یعنی این عبادت و طاعت بر روی اثر نگذاشته، پس فایدهای هم ندارد. مثلاًً؛ بعد از خواندن نماز دروغ گفت، یا بعد از نماز، اعمال خشونت کرد، این رفتار نشان میدهد که این نماز در او اثر نگذاشته،پس بنابراین قبول نشده و رد شده است و این عمل عبادی او را به خدا نمیرساند.
«المعصیه بعد المعصیه دلیل علی خذلان» اگر گناهی بعد از گناه کرد؛ این نشان دهنده این است که او به خذلان و بدبختی کشیده شده است.
بندگی برای زندگی یا زندگی برای بندگی
پس با این تفاصیل؛ نماز بدون راستگویی و بدون تخلق به اخلاق الهی، هیچ ارزشی ندارد .بعضیها ممکن است بگویند: اگر اخلاق اصل است و ریشه هرکار و عمل انسان است؛ پس میشود انسان نماز نخواند و راستگو باشد. یا عدهای دیگر بگویند: ما بعضی از آدمهایی که اخلاقشان خوب است را میشناسیم، و راستگو هستند و اهل کلک نیستند، غیبت نمیکنند ولی نماز هم نمیخوانند، این افراد باید آدمهای خوبی باشند، چون آن مغز عبادات را دارا شدهاند،و دین گفته است که نماز پوست است و مغز هم اخلاق الهی است و چون این افراد، مغز را دارند دیگر نیاز نیست پوسته آن را داشته باشند. یعنی با این توجیهات میخواهند از زیر بار نماز فرار کنند .
اما پاسخ اینکه؛ همانطور که گفته شد؛ نماز بدون اخلاق ارزش ندارد، و از این طرف هم،اخلاق بدون دین و بدون انجام مناسک، و اخلاق بدون نماز و بدون اظهار بندگی برای خدا هم، ارزشی ندارد چون حُسنحُسنِ خُلُق این افراد هم برای خدا نیست، این اخلاق برای دنیاست نه برای رسیدن به خدا، یعنی اگر راست میگوید، برای رسیدن به خدا نیست و اگر قصدش از راستگویی این بود که به خدا برسد و اگر قصدش بندگی برای خدا بود، پس چطور نماز نمیخواند؟ اگر کسی به دنبال رسیدن خداست، حتما باید نماز هم بخواند، و اینکه نماز نمیخواند مشخص میکند که او قصدش از راستگویی رسیدن به خدا نیست.
پس قصد این افراد در اخلاق خوب برای رسیدن به چیست؟ نیت او رسیدن به دنیاست. برای جذب منافع دنیا راست میگوید، و برای اعتبار اجتماعی خودش راست میگوید. برای اینکه بتواند در دنیا تعامل درستی با دیگران داشته باشد راست میگوید و اهل کلک نیست و تقلب نمیکند. این شخص برای دنیا این کارها را انجام میدهد، یا به تعبیر دیگری؛ اگر تظاهر به بندگی میکند که این صفات خدا را دارد و آنها را در زندگی خود اجرا میکند، در واقع بندگیاش برای زندگی است، هدف اینها بندگی برای زندگی است نه زندگی برای بندگی؛ در حالی که انسان مومن باید زندگی خود را برای بندگی خدا قرار دهد .
علاوه بر اینکه این اخلاق اگر همراه با اظهار عبودیت و بندگی برای خدا نباشد، و اگر در کنارش نماز نخواند این اخلاق در وجود او پایدار نخواهد بود و باقی نخواهد ماند و کم کم این اخلاق از بین میرود. چون مثلامثلاً ممکن است در شرایط و مواقعی که ببیند دنیای او و منافعش در حال خطر است، دروغ بگوید، یا ممکن است چنین افرادی که برای رسیدن به منافعی اندک از بهرههای دنیوی مثل هزار تومان، ده هزارتومان، صد هزارتومان دروغ بگوید، این افراد در مقابل یک میلیارد تومان چه میکنند؟ یعنی ممکن است همین انسانی که در ظاهر خوش اخلاق است، برای هزار تومان یا ده هزار تومان، دروغ نگوید، اما هنگامی که صحبت "یک میلیارد تومان" وسط باشد، شاید به خاطر رسیدن به آن، آدم هم بکشد! چون او هیچ تعلقی به خدا ندارد و هیچ قیدی ندارد و از کسی هم نمیترسد و آزاد است؛ چون اگر از عظمت خدا میترسید، قطعاقطعاً نماز میخواند و بندگی میکرد.
درون این افراد تصمیمات اینگونه اتخاذ میشود که؛ این شخص خودش است و خودش، و هیچ محدوده و خط قرمزی برایش وجود ندارد و میتواند یک جاهایی هم تصمیم بگیرد که باید به خاطر یک میلیارد تومان، انسانی را به راحتی بکشد، و این میشود اخلاق حیوانی، که این اخلاق برای رسیدن به دنیاست، و چون برای دنیاست، اگر در جایی دنیای او در خطر باشد،انسان هم میکشد .
یا اگر حتی خوش اخلاق بودن برخی افراد به خاطر نوعدوستی باشد یا خواستگاه او، احساسات نوعدوستانه باشد، باز هم ارزشی ندارد و او را تا بینهایت رشد نمیدهد، و تنها در همین دنیا رشد میکند و اطرافیان او میگویند چه آدم خوبی است و در این دنیا به او احترام هم میگذارند اما در آخرت دیگر احترامی ندارد، چون برای رسیدن به خدا نبوده است.
اخلاق الهی نردبان رسیدن به بینهایت
این اخلاق الهی است که انسان را به خدا میرساند، اخلاق الهی این است که اعمال نیک انسان در تمامی شئون، به خاطر جلب رضایت خدا باشد و اگر کسی به خاطر خدا این کارها را انجام میدهد، پس نماز هم میخواند و باید نماز خوان هم باشد. نماز به اخلاق انسان رنگ الهی میدهد تا در معرض فنا قرار نگیرند.
درست است که نماز پوست و اخلاق مغز است، اما باید توجه داشت که این پوست است که مغز را نگه میدارد. مغز را اگر از پوست جدا کنیم، درون آن فاسد میشود، اخلاق هم اگر بدون نماز بود کم کم فاسد میشود و از بین میرود، و این پوست است که کمک میکند تا این مغز سالم بماند. و اگر شما بخواهید گردو را درون خاک قرار دهید، اگر مغز گردو را در بیاورید و بعد در دل خاک قرار دهید، رشد نخواهد کرد و شدنی نیست؛ باید پوست گردو هم باشد، پوست و مغز باید با یکدیگر باشد، لذا اخلاق و نماز باید با هم باشند تا این اخلاق الهی در انسان جهت پیدا کند. انسان نماز میخواند تا راستگویی او جهت پیدا کند و به سوی خدا باشد، و برای همین است که رو به قبله باید ایستاد و نماز خواند، یعنی باید تمام اعمال او به سوی خدا باشد .اخلاق انسان و راستگویی و عفاف و کمک به دیگران و انجام افعال خیر، هرچه که باشد، باید برای رسیدن به خدا باشد. و نماز این جهت را روشن میکند .
حالا کسی که نماز نمیخواند ولی اخلاقش خوب است، اخلاق و جهت او قطعا خدا نیست، آن کسی که رو به قبله نمیایستد یعنی راستگویی او رو به قبله و رو به خدا نیست و راست-گوییاش، او را به سوی خدا نمیکشاند. بلکه به سوی یک مقام برتری در جامعه میکشاند ولی به سوی بینهایت هرگز نخواهند رساند.
اخلاق اروپاییها اینگونه است؛ نهایتانهایتاً میتوان گفت: یک انسان دنیویدنیویِ رام شده است. حال به وسیله قوانینی که وجود دارد و او را کنترل کرده و یا وجدان درونش که او را کنترل میکند .این انسان نهایتانهایتاً، یک انسان دنیوی رامشده است. و در بعضی از موارد هم این انسان دنیوی رامشده، نمیتواند تشخیص دهد که چه کاری باید انجام دهد .
همین انسان راستگو، شاید گاهی راستگوییاش کار دستش میدهد و در یک موقعیتهایی که نباید راست بگوید، راست میگوید؛ مثلاًً؛ اگر بین دو نفر شکََِرآب شده و اختلاف و دعوایی پیش آمده باشد، دو طرف دعوا، از او میپرسند که تو چیزی شنیدهای که فلانی پشت سر من حرف زده باشد؟ اینجا اغلب اروپاییها اینگونه یاد گرفتهاند که فقط راست بگویند. و مثل ماشینی اتوماتیک که کار میکند و نمیفهمد چه کاری انجام میدهد، اینجا هم راست میگوید؛ بله، من شنیدهام او به تو فحش داده و پشت سر تو حرفهای بدی زده است. در این شرایط این شخص میخواهد دروغ نگفته باشد و صادقانه صحبت کند، اما همین حرف راست، چه آتشی بین اینها برپا میکند. این راستگویی، بین این دو نفر را بیشتر به هم میزند. و حتی شاید این راستگویی منجر به قتل شود.
این راستگویی چه ارزشی دارد که منجر به قتل گردد؟ در یک شرایطی انسان نباید راست قضیه را بگوید و باید کتمان کند .
این همان جایی است که خدا به انسان الهام میکند و میگوید: شرایط را تشخیص بده، انسانی که نماز میخواند چون بنده خداست، متوجه این موارد میشود ولی انسانی که اهل نماز نیست و فقط راست میگوید این راستگوییاش یک جا هم فساد آفرین میشود. و همه جا اینطور نیست که راستگویی خوب باشد. ولی در دین اسلام، انسان الهی رشد یافته، پرورش پیدا میکند. انسان در دین اسلام تربیت میشود، خدایی میشود ولی مثل دیگران رام نمیشود اما در اروپا غالبا انسانها رام شدهاند .
بله اینها، پشت چراغ قرمز میایستند و لو نصف شب باشد و هیچ کس هم در خیابان نباشد،رد نمیشوند. این رام شده است. شیوههای کنترلی از درون و بیرون که غالبا کنترل بیرونی است، اینها را رام کرده است. از درون، اگر وجدانی باشد باعث شده که این شخص پشت چراغ قرمز بماند. اما آیا این منضبط بودن و عمل به نظم، او را به خدا میرساند؟ خیر، نظم عملی او برای دنیاست، تا دنیای آنها سامان گرفته و به نتیجه برسد.
پس انسان الهی کسی است که آراسته به صفات خدا باشد و اظهار بندگی برای خدا داشته باشد؛ یعنی نماز بخواند تا این نماز و این اظهار بندگی، صفات خدا را در وجود او نگه دارد و حافظ صفات خوب، در وجود او باشد و او را از صفات بد دور نماید.
لزوم داشتن یک مدرک از صفات خدا
اما این صفات در وجود انسان تا چه حد باید باشد که انسان به بینهایت برسد؟ آیا ما باید همه صفات خدا را در وجودمان پرورش دهیم؟ آیا باید همه این راهها را رفت و از همه این نردبانها عبور کرد؟ در اتوبانی که سه الی چهار باند وجود دارد، باید انسان از همه این باندها برود! آیا باید در همه صفات خدا و در همه رشتهها ما مثل خدا باشیم؟ و اگر انسان از آن کمتر از آن باشد نمیرسد؟
خیر؛ خدای متعال برای انسان کار را آسان کرده است، یعنی اگر انسان، تنها در یک صفت از صفات خدا به یک مرتبه و درجه عالی برسد، خدای متعال فرموده است که؛ من دیگر به خیر او امیدوارم. و این شخص دیگر متصل به من میشود. البته نه اینکه یک صفت کافی باشد،بلکه یک صفت لازم است اما کافی نیست .انسان برای اتصال به خدا، حداقل باید در یک صفت از صفات خدا، یک مدرک داشته باشد .
یک مدرک معتبر و مدرکی که درجهاش عالی باشد. مثلا یک مدرک دکترا در راستگویی و یا عفاف داشته باشد، یا مدرک دکترای عدالت و انصاف، و بالاخره در یکی از این صفات، انسان باید درجه عالی را کسب کند، و امید این است که یک روز متصل به بینهایت شود.
مراتب و درجات یک مدرک
این مراتب و درجات آراستگی به صفات خدا یا بندگی برای رسیدن به خدا چیست؟ و انسان این پلهها را تا کجا باید بالا برود؟
همینطور که در مدارج علمی و نظام آموزشی در دنیا سطحشان متفاوت است و از کم شروع میشود تا به درجات عالی میرسد؛ مثلا از سیکل و دیپلم بعد فوق دیپلم و لیسانس و فوق و لیسانس و دکتری و تخصص، در صفات خدا هم همینطور است .انسان باید این مراتب را طی نماید. بندگی و آراستگی به صفات خدا درجاتی دارد که باید دقت نمود که در کدام درجه از آن قرار گرفتهایم و سعی کنیم که درجه و سطحمان را افزایش دهیم. کسی که سیکل دارد میگوید من باید دیپلم بگیرم، دیپلمه میگوید باید فوق دیپلم بگیرم، فوق دیپلم میگوید من میخواهم لیسانس بگیرم و لیسانس در فکر فوق لیسانس است و آنکه فوق لیسانس دارد در فکر مدرک دکترا است و آنکه دکتری دارد در فکر تخصص است. هر کسی باید ببیند مرتبه او کجاست و آن را تشخیص بدهد و بعد برای مراتب بالاتر، حداقل در یک رشته اقدام کند. سیکل در اینجا چیست؟ این است که ما در شرایط عادی و آسان بندگی کنیم. مثلا راستگویی؛ در شرایط عادی و آسان راستگو هستیم، کسی که در شرایط عادی راستگو است و دروغ نمیگوید، این خوب است و این شخص سیکل بندگی را دارد و حداقل بندگی این است. دیگر پایینتر از این مرحله در شرایط عادی و آسان، میشود خباثت آدم، یعنی اگر در شرایط عادی دروغ گفت خیلی خبیث است و اگر راستگو باشد این حداقل سیکل بندگی را دارد.
دیپلم بندگی این است که انسان بتواند در شرایط سخت مادی بندگی کند، پول ندارد و میتواند دروغ بگوید و به پول برسد ولی این کار را نمیکند، شرایط زندگی به او فشار آورده و میتواند با دروغ و دزدی به مالی برسد؛ اما این شخص اگر در این شرایط مقاومت و بندگی کرد، دیپلم بندگی را داراست. یعنی خدا فرموده باشد که؛ بارک الله که در چنین شرایط سختی توانستی خویشتنداری کنی و توانستی بندگی و مقاومت کنی.
اما بالاتر از این فوق دیپلم چیست؟ کسانی که در شرایط سختی که برای خودشان و برای خانوادهشان وجود دارد، باز هم مقاومت میکنند .
گاهی انسان در شرایطی سختیهای زندگی را برای خودش میتواند تحمل کند اما گاهی شرایط زندگی برای زن و بچهاش هم سخت شده است، خودش میتواند تحمل کند اما میگوید زن و بچهام دیگر نمیتوانند تحمل کنند، خدایا من به خاطر زن و بچهام دزدی میکنم، دروغ میگویم، از حقوق دیگران و از پول بیت المال برمیدارم تا اینکه زن و بچهام راحت باشند.
کسی که این کار را بکند سقوط میکند اما کسی که اینجا سفت و محکم بایستد و بگوید:
خیر، این کار را میتوانم بکنم ولی به خاطر خدا نمیکنم، این شخص فوق دیپلم بندگی را دارد.
اما چه افرادی لیسانس بندگی دارند؟ کسی که در صورت تطمیع و تحریک به دنیا، باز هم بنده خداست. یعنی شرایط او سخت است، هم برای خودش هم برای خانوادهاش، و با این حال تطمیعش میکنند و یک مال و ثروتی یا یک چیز با ارزشی را به او پیشنهاد میدهند تا برگهای را یک امضا کند یا حکمی را تغییر دهد و حقی را ناحق کند؛ اما قبول نمیکند و میگوید: خیر من بنده خدا هستم و این کار را نمیکنم، خدای متعال چنین اجازهای نمیدهد که من پولی بگیرم که بخواهم برای خرج خودم و زن و بچه وخانوادهام مصرف کنم و در قبالش بندگیام را از دست بدهم. یعنی بارک الله که در مقابل تطمیع مقاومت کردی و به لیسانس بندگی رسیدی.
اما فوق مدرک لیسانس بندگی چیست؟ بالاتر از این در صورتی است که انسان به وسیله مقام تطمیع شود؛ یعنی ممکن است گاهی در مقابل تطمیع با ثروت، بتوان مقابله و مقاوت نمود البته همین هم سخت است، و بستگی به میزان ثروت دارد، گاهی صحبت "یک میلیون دو میلیون ده میلیون صد میلیون" است، وگاهی شاید صحبت چند میلیارد پول باشد؛ اینجا اگر کسی مقاومت کرد، ارزش این کار، از لیسانس بندگی خیلی بالاتر است و ارزشش خیلی بالاتر است اما مقاومت در برابر تطمیع انسان به وسیله مقام، بسیار دشوار است، و نمونهای از آن در تاریخ وجود دارد که؛
فرمانده لشکر امام حسن )علیه السلام( عبید الله بن عباس بود و معاویه )علیه الهاویه( نتوانست با پول تطمیعش کند اما با مقام تطمیع توانست او را منحرف کند. و چندین هزار دینار به او پیشنهاد داده بود که از لشکر امام حسن کنارهگیری کند ولی قبول نکرده بود اما به او گفتند که؛ای عبیدالله اگر با معاویه کنار بیایی، و ادعای خلافت کنی، معاویه از تو هم حمایت میکند .اینگونه شد که عبیدالله به وسیله تطمیع با مقام و پست کنار کشیده شد و دست از بندگیاش برداشت و در نتیجه دست از جنگیدن با معاویه برداشت. اگر انسان به وسیله مقام تطمیع شود و مقاومت کند، فوق لیسانس بندگی میگیرد.
و بالاتر از فوق لیسانس دکترای بندگی است؛ و این در صورتی که جان انسان را تهدید کنند اما مقاومت کند و از جانش هم در خدا راه بگذرد و بگوید: خیر، من حرف خدای متعال را گوش سپردهام، اگر میخواهید مرا بکشید، پس بکشید، چون برایم مهم نیست و تنها برای من حرف خداست که حتی مهمتر از زنده ماندن است. این میشود مدرک دکترای بندگی.
اینجا انسان از جان خود میگذرد، چون خودش احساس میکند که به خدا شده متصل شده است و کاملا طعم اتصال به آن معدن بینهایت را حس میکند. و به قدری این حس برایش شیرین خواهد بود که اگر بخواهند صد بار هم او را بکشند، برایش سخت نباشد. و در این حالت در مقابل تهدید هم پایش نمیلغزد .
البته از این بالاتر هم وجود دارد و آن اینکه؛ شاید انسان تهدید علیه خودش را تحمل کند و مقاومت برای او آسان باشد، اما یکوقت خانواده و اهل انسان را تهدید میکنند و میگویند:
اگر این کار را نکنی فرزندت را میکشیم، یا عزیزانت را میکشیم. اینجا اگر کسی برای اینکه از مدار بندگی خدا خارج نشود حتی از جان عزیزانش گذشت؛ در اینجا به تخصص رسیده است. فرض کنید به او گفته باشند که اگر جاسوسی نکنی، فرزندانت را میکشیم، اگر اینجا این ضربه را نزنی یا این بمب را قرار ندهی، فرزندانت را میکشیم، در این حالت انسان باید چه کار کند؟ جان فرزندان خودش مهمتر است یا جان دیگران؟ اینجا باید حتماحتماً جان فرزندان خودش را به خطر بیاندازد و بگوید: خیر، من این کار را نمیکنم، من به نظام و اجتماع و به مردم خیانت نمیکنم و کسی را نمیکشم و لو اینکه میخواهید اهل وعیال مرا بکشید، چون دستور خدا برای من مهم است؛ و انشاالله اینها تو بهشت میروند.
استقامت انسان در این حالت یعنی فوق دکترای بندگی و در اینجا به تخصص رسیده است،انسان در این حالت جزء خاصان و از اولیاءالله است. و هستند کسانی که اینطور عمل کرده باشند، و فراوان بودهاند کسانی که در کنار ائمه اینگونه عمل کردهاند، و بودند کسانی که در انقلاب خودمان و در جنگ تحمیلی چنین رشادتهایی داشتهاند. و حتی امروز هم وجود دارند.
اما عدهای هستند که به اینجا که میرسند، میبازند. اگر در هر مرحلهای انسان باخت و به بندگی خدا پایبند نبود و در شرایط تهدید برای خودش یا برای دیگران، و هرجایی که انسان سقوط کند، به نقطه صفر میرود.
اینطور نیست که به مدرک پایینتر برود، و اینطور نیست که بگوید من اینجا دکترا نمیخواهم و روی همان خط فوق لیسانس میمانم. خیر، اگر اینجا جانش را تهدید کردند که یک کاری انجام بدهد یا به جایی ضربهای بزند یا او مقاومت نکرد و به خاطر ترس از جانش آن کار را انجام داد؛ اینجا نمیتواند بگوید که من از درجه دکتری صرف نظر کردم و به همان فوق لیسانس اکتفا کردهام. خیر، اگر نتوانست مقاومت کند سقوط میکند و درجهاش صفر میشود. و حتی زیر صفر میشود، اگر آن کاری که از او خواستهاند انجام ندهد تا مرحله صفر میرود و به جایی میرسد که سقوط میکند، گاهی اوقات حتی از زیر صفر هم پایینتر میرود. اما اگر کسی درجاتش را نگه دارد یعنی اگر جانش را تهدید کردند و خواستند او را از مدار بندگی خارج کنند و او خارج نشد به مدرک دکترای بندگی رسیده است.
امتیازات داشتن یک صفت از صفات خدا
کسی که به مدرک دکترا برسد، یک صفت از صفات خدا را کسب نموده است، این مدرک آثاری دارد، و بسیار پربرکت است و این آثار،آثار زیبا و پرمنفعتی است. آثار اتصاف به صفات خدا و بندگی کردن برای خدا و گرفتن یک مدرک در بندگی خدا عبارتند از؛
1. رسیدن به مقام لقاء
اولا: این انسان به مقام قرب الهی راه پیدا میکند، یعنی کسی که حاضر باشد جانش را بدهد اما حاضر نباشد که یک گناه را انجام دهد و حاضر نباشد که تسلیم دشمن شود؛ قطعا به مقام قرب الهی راه پیدا میکند. این انسان دیگر شهید است و به جنت اللقاء میرسد. حتی اگر او را نکشند و همین که تا اینجا حاضر شده تا جانش را بدهد ولی این کار را هم نکند؛ با اینکه کشته نشد و نتوانستند او را بکشند ولی باز به مقام شهادت رسیده است. اگر بتواند این درجه را حفظ کند قطعا در قیامت در مقام لقاء و کنار شهدا خواهد بود، چون حاضر شده جانش را بدهد و به مقام شهادت رسیده است. همین یک امتیاز، بالاترین و برترین امتیازات است. اینکه انسان بتواند به مقام قرب الهی به مقام جنت اللقاء برسد که این جنت اللقاء چه لذتی و چه حضّ و بهرهای در آن وجود دارد؛ کسی نمیتواند بفهمد. شهدا در این مقام هستند و این مدرک دکتری شهادت را دارند و به جایی رسیدهاند که جانشان را در راه خدا فدا کردند و به مقام لقاء میرسند.
2. رسیدن آسان به سایر صفات خدا
امتیاز دوم: این است که اگر انسان در یک رشته، یک مدرک گرفت، در سایر رشتهها، به راحتی میتواند مدرکهای عالی بگیرد، اگر انسان در راستگویی به حد دکتری رسید، این انسان در عفاف هم میتواند مدارج عالی را طی کند و بالا بیاد و به سهولت میتواند به اینجا برسد .
انسان کافی است در یکی از این رشتهها، یک مدرک دکترا بگیرد آن وقت در سایر صفات کار راحت است. مثل یک دانشجویی که در دانشگاه مثلامثلاً در رشته ریاضی فیزیک مدرک عالی گرفته است و حالا میخواهد در یک رشته دیگر برود و درس بخواند، در همان دانشگاه و در یک رشته دیگر یا هر دانشگاه دیگری در یک رشته دیگر بخواهد اقدام کند؛ دروس عمومی را قبلاً گذرانده و کار برایش آسان است، این شخص همان درس تخصصی را میگیرد و خیلی کار برایش سادهتر خواهد بود.
3. بینیازی و غنای نفس
امتیاز بعدی این است که؛ خدا به اینطور افرادی که یک مدرک دکتری بگیرند، در دنیا امتیازات زیادی میدهد، و برتریهای زیادی در دنیا به او خواهد داد. یکی از آنها بینیازی و غنای نفس است؛ خدا آنها را در درونشان از همه چیز بینیاز میکند. و دیگر احساس نیازی ندارد،نیاز ندارد به بسیاری از چیزهایی که مردم به خاطر آن سر و دست میشکنند، یا برای رسیدن به یک خانه و ماشین یا یک پست و یک موقعیت، دینشان را از بین میبرند. این انسان وقتی به مدرک دکترای بندگی در یک رشته برسد، آنوقت خدا به او بی نیازی و غنای نفس میدهد.
«لکَیْلِکَیْلاقْلاق تأَْسَوْْا عََلى ما فاتَکُمْ ووَ لا تَفْرَحُُوا ببِماِما آتاکمُْ) 2۳الحدید» خدا به او آرامش روح و لذت معنوی و مادی میدهد:«أََلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ ووَ لا هُمْ یَحْزَنُُو ننَ )یونس62(» و لذت مادی این انسان مومن، بیشتر از انسانهای گنهکار است، این انسان مومن در کنار خانواده و حتی سر سفره خالیشان هم لذت میبرد، لذتی که کسانی که گنهکارند و بر سر سفرههای رنگین هستند اصلا چنین لذتی را نمیبرند.
خدا به این انسانی که مدرک دکترای بندگی دارد، برتری در جسم و سیمای الهی میدهد «ووَ زادَهُ بسَطَْهً فِِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْْم/247 بقره» خدای متعال به او در جسم برتری میدهد و قوت بازویش را زیاد میکند و یک نیروی الهی به او میدهد. ازآن نیروی الهی که خدا به طالوت داد، و آن نیروی الهی که خدا به حضرت امیر )علیه السلام( داد که دربدربِ قلعه خیبر را یک تنه کند و آن را پلی برای عبور لشکرشان به سمت خیبر قرار دادند.
4. قدرت تکوینی
امتیاز چهارم این است که تسلط تکوینی بر عالم پیدا میکند و میتواند در عالم تصرف کند. و هرچه که اراده کند در عالم ایجاد شود، به وجود میآید. و میتواند اشیاء بزرگ را با قدرت ارادهاش جابه جا کند. و این در اثر اتصال به آن معدن بینهایت اراده حق تعالی است.
عاصف و علم من الکتاب
مثل عاصف بن برخیا، وزیر سلیمان نبی )علیه السلام( که وقتی حضرت سلیمان فرمودند: چه کسی تخت بلقیس را میآورد؟ وقتی که غولی از جنیان گفت: من میتوانم قبل از اینکه از جایت بلند شوی بیاورم و به استقبال بلقیس بروی، حضرت سلیمان فرمود خیر، خیلی دیر است و زمان ندارم، سریعتر از این چه کسی میتواند بیاورد؟
عاصف گفت که من میتوانم قبل از اینکه پلک بزنی در کسری از ثانیه تخت را از یمن تا بیت المقدس بیاورم و آورد. این چه قدرتی بود؟ چه کسی این قدرت را به او داده بود؟ قرآن
میفرماید: «قالَ الََّّذی عِنْدَهُ علِمٌْ مِنَ الْکِتابِ )نمل40(» کسی که این حرف را زد و کسی این کار را کرد، یک مقدار از علم الکتاب داشت .
علم الکتاب چیست؟ همین آراستگی به صفات خداست. تمام کتب آسمانی آمدهاند که راه رسیدن انسان به خدا را یاد بدهند. عاصف یک راه برای رسیدن به خدا در وجودش باز کرده بود. امام صادق فرمودند: عاصف، اسم اعظم یا یکی از اسماء الهی را داشت. این سخن یعنی اینکه او مظهر یک صفت از صفات خدا شده بود و مظهر یک اسم از اسماء الله بود، یعنی یک مدرک دکترا گرفته بود و با این یه مدرک دکتری چنین کاری کرد؟ و تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن تا بیت المقدس آورد. کاری که اجنه هم نتوانستند انجام بدهند و این قدرت فقط مختص به عاصف نیست، همه انسانها و هر کسی که یک مدرک بگیرد، میتواند به اینجا برسد. و اسم اعظم هم دانستن یک کلمه نیست بلکه اتصاف به یک صفت است، و هرکس به یک صفت از صفات خدا متصف شود او هم میتواند مثل عاصف تصرف تکوینی کند. البته باید توجه داشت که هدف انسان از اتصاف به صفات خدا این نیست که به قدرت برسد،هدف انسانی که میخواهد به خدا برسد لقاء الله است یعنی خود خدا را میخواهد، نه رسیدن به قدرت و برتری در دنیا.
مثلاًً؛ اگر یک میزبان کریمی ما را برای سفره ناهار یا شام دعوت کند و او قصدش این باشد که به ما غذایی خوب بدهد تا لذت ببریم ولی ما چون مهمان او هستیم نباید با این انگیزه برویم که به غذا برسیم و یا اینکه سر سفره بنشینیم. بلکه باید برای زیارت خود او و به قصد دیدن خودش به آنجا برویم و البته او برای ما سفره هم میاندازد. اگر کسی با این نیت به سمت خدا برود که به قدرت برسد، این یعنی در حال کار کردن برای دنیای خود است. ممکن است به این قدرت هم برسد و آراسته به صفات خدا شود و به این قدرت تصرف تکوینی هم برسد ولی عاقبت ندارد، و شاید مستجاب الدعوه هم بشود و مثل "برصیصا" و مثل "بلعم ابن باعورا"، این عالمها و عابدهایی که در بنی اسرائیل برای رسیدن به جایگاه برتر در دنیا از مسیر صفات خدا حرکت کردند و به یک جاهایی هم رسیدند و عاقبت به شر شدند، خدا درباره اینها میفرماید که ما چیزهایی به آنها داده بودیم «وَ اتْلُ عَلَیْهمِْ نَبَأَ الََّّذی آتَیْنْا ههُ آیاتِنِا فََانْسلَ ََسَلََ َ مِنْْها فأََتْبَعَهُ الشَّیْطانالشَّیْطانُ فَکانفَکانَ مِنَ الغْاوینَ )اعراف۱75(» آن کسی که ما آیاتمان را به او داده بودیم و قدرت تصرف تکوینی را هم تا حدی داشت، و مستجاب الدعوه بود، اما چون برای دنیای خود بود، آخر راه سقوط کرد. خدای متعال این قدرت تصرف تکوینی را میدهد ولی ما نباید این را هدف قرار بدهیم. ما باید برای کمال و لقاء به سمت خدا برویم.
5. عنایت علم الهی
امتیاز بعدی برتری علمی است که خدا میدهد؛ «ووَ اتَّقُُوا اللَّهاللَّهَ وَ یعَُلمُِّکُمُ الل هَّهُ وَ اللَّهُ بِک لُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ )بقره2۸2(» بنده خدا باشید، و درجات تقوا را بگیرید تا خدا به شما علم بدهد. اگر کسی یک مدرک دکتری داشته باشد، خدای متعال آنچه را که به آن نیاز دارد را عنایت میکند .یا این آیه که خداوند درباره طالوت میفرماید: «وَ زادَهُ بسَطَْهً فِیِ العِْلْمِ وَ الْجِسْمِ)بقره 247(» ما به طالوت علم دادیم یک علمی که بیش از علم دیگران بود.
6. برتری اجتماعی و سیاسی و اقتصادی
امتیاز بعدی این است که خدای متعال برتری اجتماعی میدهد. به این انسانی که یک مدرک از صفات خدا را داشته باشد .«إنَِّ الَّذینَ آمَنُُوا وَ عَمِلُُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًًّّا )96مریم(» برتری سیاسی هم میدهد؛ «فَإنَِّ حِزْبَ اللَّهِ هُمهُمُ الغْالِبُونَ )56 مائده( برتری اقتصادی هم میدهد .«أَنَّ أهَلَْ الْقُُرى آمَنُُوا وَ اتَّقَوْْا لفََتَحْنْا عَلیَْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ ووَ الْأرَْضْ/اعراف 96»
7. برگشت در عصر ظهور
خدای متعال در دنیا این برتریها را که به کسانی میدهد که حداقل یک مدرک از صفات خودش را داشته باشند، علاوه بر اینکه امتیازات دیگری هم میدهد. و به اینها فرصت برگشت در عصر طلایی رجعت را میدهد .
علت رجعت و بازگشت اینها در عصر رجعت این است که اینها توانسته بودند یک مدرک دکترا بگیرند، لذا لیاقت حضور در عصر رجعت را هم دارا شدهاند. خدای متعال در عصر ظهور اینها را برمیگرداند که در رکاب امام زمان باشند تا مدرک شهادت بگیرند. در روایت فرمودهاند که: همه مومنین برمیگردند.
مومن کیست؟ آن کسی که حداقل یک مدرک داشته باشد؛ اینها مومنین محضاند، آن کسی که یک مدرک دکترا را در یک صفت داشته باشد برمیگردد تا اینکه کشته شود و مدرک شهادت را هم بگیرند .
میشود اینطور گفت که رجعت برای اینها، برای تکمیل درجات است، برمیگردند برای اینکه به مقامات عالی اخروی برسند. خدا اینها را برمیگرداند تا به درجات بالاتری برسند .
بله رجعت فقط مخصوص ائمه )علیهم السلام( نیست و اینگونه نیست که تعداد اندکی رجعت کنند و خیلیها رجعت میکنند. تمام کسانی که از زمان حضرت آدم به بعد تا زمان ظهور یک مدرک از صفات خدا را کسب کرد باشند اینها رجعت میکنند و برمیگردند تا درجاتشان کامل شود.
8. صاحب منصب الهی شدن
و امتیاز بعدی این است که آن کسانی که یک مدرک گرفتهاند، در عصر ظهور صاحب منصب میشوند، فرمانده میشوند، یا رهبر یک کشور میشوند. امام زمان از وجود اینها برای اداره تمام دنیا استفاده میکند. در عصر ظهور دیگر امام زمان نمیگوید آنهایی که مهندسی فیزیک یا شیمی دارند یا مثلا دکترای ادبیات یا پزشکی یا چیز دیگر دارند به سرِِکار بیایند، امام زمان میفرماید که آن کسی که دکترای صداقت دارد یا دکترای عفاف و امانتداری دارد،این انسانها لایق هستند که کارگزاران حکومت امام زمان )علیه السلام( باشند.
و عالیترین و با ارزشترین و معتبرترین مدرکها هم مدرکهایی است که در دوران غیبت گرفته شده باشد، چون در زمان غیبت، گرفتن مدرک گرفتن در بندگی خدا خیلی سخت است و آن کسانی که در این دوران بتوانند با این سختیها و با این همه مشکلات و وجود انحرافهای زیادی که هست، اگر بتوانند مدرکِ یک صفت از صفات خدا را تا حد دکتری بگیرند، اینها در عصر ظهور بالاترین درجات را دارد.
لذا امام باقر علیه السلام فرمودند: خوش به حال شیعیان ما که در زمان غیبت بر دین خود ثابت قدم هستند،اینها درجاتشان بسیار عالی است.
خدای متعال به همه شیعیان توفیق دهد تا بتوانند حداقل در این عمری که میگذرد یا این باقیمانده عمر، حداقل یک مدرک از صفات خدا را بگیرند. آنهایی که مدرک دانشگاهی ندارند یا مدرک علمی ندارند یا اینکه اصلا شاید سواد نداشته باشند، اینها نگران نباشند، چرا که همیشه در باز است و همیشه میشود که انسان از این دانشگاه دنیا یک مدرک بگیرد، منتها قبل از اینکه انسان از دنیا برود باید این مدرک را گرفته باشد تا اینکه بتواند با دست پر برود .اگر دکترای یک صفت را بگیرد که فبها المراد، اما اگر مدرک دکتری نگیرد و مثلا مدرک دیپلم بگیرد، در عصر رجعت دیگر برنمیگردد. اگر کسی میخواهد برگردد باید حتما برسد به جایی که مدرک دکترای بندگی خدا را بگیرد.
انشاء الله خدا به همه ما این توفیق را بدهد که بتوانیم حداقل در یک صفت از صفات خدا،یک مدرک معتبر دکترا را بگیریم تا انشاء الله از تمام این امتیازاتی که گفته شد برخوردار شویم.
دین فطری
درس گفتارهای
استاد سیدهادی عظیمی
ویراستار: بابک عبدالوند
ناظر: عباس محسنی
جلسهی هشتم
نقطهی شروع و آغاز آفرینش
www.dinefetri.ir
جلسه هشتم
اعوذُ بالله مِِن الشیطان الرّّجیم. بِِسم الله الرّّحمن الرّّحیم. الحمَدُِ للهِ ربِّ العالََِمینِ و صَِلّیّ اللهُ عََلی سیِِّّدنا و نبیِّنِّا ابالقاسمابالقاسمِ المصطفی محمد صلّّی الله علیَه و عََلی اهل بیتبیتِهِه الطیّّبین الطّّاهرین المََعصومین المُکََرمین لاسیَّمَّا بقیة الله فِِی الاَرَضین واللّعنُ الدّائمُ علی اَعَدا ئهِمم اجَمََعین
رَبِّ أَدْخِلْنِِی مُدْخَلَ صِدقٍْ وَأَخْرِجْنِِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِیِ مِنْ لَدنُْکَ سُلْطَانًًا نَصیِرًًا.
خلاصه مباحث گذشته
در مباحث گذشته بیان شد که؛ محورهای اصلی برای شناخت انسان، هفت محور است و تمام آنچه که دربارة دین گفته خواهد شد در غالب این هفت محور، بیان میشود.
محور اول هدف از خلقت انسان بود؛ اینکه انسان برای خدایی شدن و برای اتصال به بینهایت آفریده شده است. انسان موجودی بینهایت خواه است که در مباحث گذشته از این بینهایت خواهی بحث شد تا معلوم شود خدای متعال انسان را برای رساندن به بینهایت خلق فرموده است و اگر مقدّرّ نمیبود که او به بینهایت متصل شود، معنا نداشت که میل به بینهایت در وجود او قرار داده شود.
همچنین آثار رسیدن به هدف هم گفته شد، اینکه آثار آن در دنیا اتصال با منبع بینهایت انرژی و قدرت بینهایت است و در آخرت، رسیدن به لذت بینهایت، در سه درجة نعیم و رضوان و لقاء است.
راه رسیدن به بینهایت که اتصاف به صفات خدا بود هم بیان شد که؛ از راه صفات خدا، و جادة فضایل و شاهراه صفات حضرت حق، میشود به بینهایت رسید که این راه اول بود .
راه دوم که راه آسانی است، از راه خدمت، دوست داشتن و همراهی با اهل فضائل، که این مسیر به کمک خدا انسان را به راه فضائل و صراط مستقیم هدایت خواهد کرد.
راهنما
در این بحث، باید دید راهنمای رسیدن به هدف چه کسی باید باشد؟
اگر هدف از خلقت، اتصال انسان به بینهایت است و راه رسیدن به بینهایت هم، اتصاف به صفات بینهایت است، پس باید راهنما هم، انسان متصف به صفات بینهایت باشد.
این انسانها چه کسانی هستند که متصف به صفات بینهایتاند؟
خدای متعال در آیه 6 سورة فاتحه میفرماید: «اهِدِنََا الصَّراطَ المُسْتَقِیمَ )فاتحه 6(» خدایا ما
را به راه مستقیم که همان راه صفات توست هدایت فرما، و بلافاصله بعد از آن میفرماید: « صصِراطَراطَ الَّذالَّذِینَینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهمعَلَیْهمِمْمْ )فاتحه7(» راه آن کسانی که به آنها نعمت دادهای. کسانی که خدا به آنها نعمت عنایت فرموده چه کسانی هستند؟ قبل از جواب به این پرسش ابتدا باید دید که منظور از این نعمت چیست؟
حقیقتِ نعمت
این نعمت قطعاقطعاً دنیا و مال و ثروت نیست، این نعمت صفات خداست، چون تنها چیزی که میتوان واژة نعمت را بر آن اطلاق کرد، همان صفات الهی است. آن افرادی که راستگو، امانت دار یا عفیف و... هستند خدا به آنها نعمت داده و یا آن کسی که شهید شده خدا به او نعمت داده است .
گمان نشود که نعمت، مال و اموال و اولاد است، نه تنها نعمت نیستند بلکه به تعبیر قرآن اینها فتنه است: « إِنّمَّا أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ )تغابن 15(» فتنه یعنی ریسکدار، یعنی هم میشود انسان به وسیلة آنها به سقوط برسد، هم میتواند صعود کند و به صفات خدا برسد .حال اگر مال و اموال انسان را به صفات خدا برساند به آن نعمت میگویند و اگر نرساند نقمت میگویند و خود انسان اینها را به وسیلة عذاب خودش تبدیل میکند .
کسانی که صفات الهی را دارند دارای نعمت هستند و خدای متعال در سورة نساء آیة 69 آنها را معرفی میکند: «ومََنِْ یطُِعِ اللَِّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوِلَئکَِ مِعََ الذَّیِنَ أنَْعَمَ اللَّهُ عَلیَْهمِمْ مِنَ النَّبیِیِّنَ وَالصِّدِّیقوَالصِّدِّیقِینَینَ وَالشهُّمَدَاء وَالصَّالحالِحِینَینَ وَحَسُنَ أوُلَئَکَ رَفیقًًا»، یعنی؛ آنهایی که خدا به آنها
نعمت داده، کسانی هستند که نعمت صفات خدا را دارند آنها نبیّیّن، صدیقین یعنی ائمه اطهار )علیهم السلام(، شهدا و صالحین هستند. « وَحسَُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًًا»، و چه رفقای خوبی هستند که در مسیر صفات خدا قرار دارند و اگر انسان با آنها رفیق شود، انسان را به معدن صفات الهی متصل میکنند.
دسته اول از این کسانی که میتوانند انسان را به بینهایت برسانند، انبیاء )علیهم السلام( هستند. انبیاء دارای این نعمت هستند و صفات الهی را در حد دکتری دارند. تمام انبیاء) علیهم السلام( حداقل یک صفت را داشتهاند، یک مدرکمدرکِ صفت از صفات خدا را داشتهاند و برخی از آنها دو، سه، چهار، پنج صفت را دارا هستند در روایات اسلامی وارد شده است که حضرت ابراهیم )علیه السلام( 8 صفت را داشته، یعنی او مظهر هشت اسم از اسماء الله بوده،یا بنابر تعبیر امروزی، 8 مدرک دکتری در صفات خدا را داشته است .
انبیاء چون دارای صفات الهی هستند و به خاطر اینکه راه اتصال به خدا را طی کردهاند، دارای این قابلیّتّ هستند که انسانها را هدایت کنند و اگر انسان ببینید که کسی صفات خدا را دارد،باید به حرف او اهمیّّت بدهد و از او اطاعت کند .
نحوۀ ارشاد کردن انبیاء
انبیاء چگونه به انسانها آگاهی میدادند که طائفه انبیاء دارای این صفات الهی هستند؟ و به منبع انرژی بینهایت متصل هستند؟ انبیاء برای اینکه مردم باور کنند که آنها متصل به صفات الهی و متصل به انرژی بینهایت حضرت حق هستند و میتوانند آنها را به خدا متصل کنند، معجزه نشان میدادند تا به مردم بگویند: به حرف ما گوش فرا دهید و از این راهی که ما نشان میدهیم حرکت کنید تا شما هم به معدن بینهایت متصل شوید .
پیامهای معجزات انبیا
لذا معجزة انبیاء چند پیام دارد و نشانهای برای چند چیز است:
اول اینکه؛ وجودِ بینهایت وجود دارد، اگر وجود بینهایت نبود؛ چه کسی میتوانست معجزه و کار خارق العاده را انجام دهد؟ خود طبیعت که نمیتواند از دل کوه شتر بیرون بیاورد، اگر میتوانست چرا چنین چیزی تا به حال اتفاق نیافتاده است؟ این کار باید با یک نیروی بینهایت باشد.
دوم اینکه؛ انبیاء میگویند: ما هم، متصل به آن منبع بینهایت هستیم و با اشارة ما این کارها انجام میشود، آن بینهایت به دلیل درخواست ما و به وسیلة ما این معجزات را انجام میدهد،ولی ما نمیخواهیم بگوییم که چون ما متّصّل هستیم پس شما مردم باید به ما احترام بگذارید یا منافع ما را تأمین کنید و یا به ما اجری بدهید و یا اینکه بخواهیم از مردم سوء استفاده کنیم،خیر! میگوییم ما چون متصل به بینهایت هستیم و میتوانیم شما را به بینهایت متصل کنیم،پس شما دست خود را در دست ما قرار دهید تا ما از آن راهی که رفتهایم و به معدن بینهایت قدرت و عظمت متصل شدهایم، شما را هم به این منبع متصل کنیم .
سوم اینکه؛ ما انبیاء مانند شما از جنس انسان هستیم «أنَََا بشَََر مثِْلُکُمْ )کهمف 110(» اگر ما مسیر را طی کردهایم و توانستهایم به مقصد برسیم و به معدن عظمت و معدن قدرت بینهایت متصل شویم، پس شما نیز میتوانید به این امر نایل شوید، همة انبیاء به مردم این نکته را گوشزد میکردند که ما موجودات برتری نیستیم، شما نیز دارای این قابلیتی که ما با آن میتوانیم به بینهایت متصل شویم، هستید؛ یعنی این قابلیت هم در وجود ما هست و هم در وجود شما، تمام همّتّ انبیاء بر این امر معطوف میشود که بگویند: «ای انسانها شما هم میتوانید». انبیاء راه را نشان میدهند و ارائه طریق میکنند. در واقع میتوان گفت: انبیاء کسانی بودند که راه رسیدن انسان تا بینهایت را هموار کردند.
تمام انبیاء از آدم )علیهم السلام( تا پیغمبر گرامی اسلام )صلی الله علیه وآله(،124 هزار پیغمبر،در هر عصر و زمان و هر مکان، برای هر نژاد و قومی که بودهاند، گفتهاند: از مسیر صفات خدا حرکت کنید و راه رسیدن به خدا، صفات خداست و هیچگاه حرفشان دو تا نشد. کسی سراغ ندارد که دو پیامبر حرفشان مختلف باشد. ادیان هم اگر مختلفاند، در اصلِ دین و در اینکه همه یک راه را نشان میدهند باهم اختلاف ندارند .
حکمت تفاوت ادیان الهی
اما اختلاف ادیان الهی به خاطر اختلاف سطح زندگی مردم است. و لذا همة انبیاء یک چیز را گفتند. برای روشنتر شدن این مطلب مثالی را بیان میکنیم؛ جادههایی که از شهری به شهر دیگر کشیده شدهاند، در ابتدا چگونه بودهاند؟ این جادها در یک زمانی که اصلا وسیله نقلیه وجود نداشت، فقط جای پای یک انسان بود، به اقتضای آن زمان یک مسیر باریکی وجود داشته است که یک انسان میتوانست از آن عبورکند .ولی امروزه به دلیل ازدیاد وسایل نقلیه،جادههای باریک تبدیل به آزادراه و بزرگراه شدهاند، و به اقتضای گسترش جمعیت و ضرورت حمل ونقل و... که دنیای امروز پیدا کرده، جادهها نیز گسترش پیدا کردهاند ولی مبدأ و مقصد تغییری پیدا نکرده است. ادیان هم دقیقا همینطور هستند، سیر تکامل ادیان هم به شکل جادهها بوده و در ادیان مختلف نیز مسیر عوض نشده و فقط اقتضائات تغییر کرده است ولی هدف نه، یعنی همان حرفی را که حضرت آدم )علیه السلام( گفت، همان را هم پیغمبر گرامی اسلام )صلی الله علیه و آله( فرموده است. لذا قرآن میفرماید: «انَّ الدّینَ عندَاللهِ الاسلام )آل عمران 19(»، دین یعنی راه رسیدن به بینهایت، و از همان ابتدا یکی بوده است، که صفات
خدا باشد. دین آدم )علیه السلام( اسلام بوده و دین حضرت محمد )صلی الله علیه و آله( هم اسلام بود، با این تفاوت که اسلام آدم )علیه السلام( فقط در یک محور بوده که آن زندگی فردی و خانوادگی است و بعد اسلام حضرت آدم )علیه السلام( گسترش پیدا کرد و در دوره زمانی زندگی قبیلهای شد و بعد وقتی قبائل گسترده شدند، شهرها ایجاد شد، بعد کشورها به وجود آمد، بعد به اقتضای این گسترش، دین نیز گسترش پیدا کرد.
در ابتدا ابعاد زندگی فقط فردی بود، بعد کم کم بُُعد خانواده هم اضافه شد، بعد بُُعد اقتصاد، بعد بُُعد سیاست و علم، بُعُد فرهنگ و همینطور ابعاد مختلف که گسترده و اضافه میشد، و خدای متعال به اقتضای این تغییرات و گسترده شدن ابعاد زندگی بشر، در هر عصری پیامبری را که ارسال مینمود؛ قوانین جدید و مناسب آن زمان و جامعه را توسط آن نبی و پیامبر ابلاغ میفرمود، که حال مثلامثلاً در حوزة اقتصاد، انسان چگونه باید به خدا برسد یا در حوزة فرهنگ،در حوزة سیاست، حوزه علم و... هم چگونه باید به خدا برسد. اینچنین خدای متعال توسط انبیاء )علیهم السلام( انسان را هدایت میفرمود، این دستة اول که قابلیت هدایت انسان را دارند و خدا برای هدایت انسانها فرستاده است.
صدّیّقین، صاحبان تمام علم الکتاب
اما دستة دوم از راهنمایان کسانی هستند که قرآن میفرماید: «والصدیقین» از آن کسانی که به آنها نعمت دادهایم، صدیقین هستند . در همة تفاسیر، بیان شده که مراد از صدیقین، ائمه معصومین )علیهم السلام( هستندکه آنها نیز مثل انبیاء الهی متصف به صفات خدا هستند،قرآن در آخر سورة رعد میفرماید: «وَ یَقُولُ الذَّینَ کَفَرُُوا لَسْتلَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کََفى بِاللَّهِ شَهمیدایداً بَیْْنی وَ بَیْنَکُمْ ووَ مَنْ عنْدَعِنْدَهُهُ علْعِلْمُمُ الکْالْکِتابِتاب )رعد43(»،ای پیامبر آن کسانی که به تو کافر هستند،میگویند که تو از جانب خدا مرسل نیستی و از جانب بینهایت نیامدهای،«قُلْ کََفى باللَّبِاللَّهِه شَهمیداً بیَْْنی وَ بَینَْکُمْ» بگو من برای اینکه به شما اثبات کنم که به بینهایت متصل هستم،خود وجود بینهایت کافی است، یعنی اگر شما وجود بینهایت را قبول دارید، قطعا وجود بینهایت باید رسولی به سوی شما بفرستد که شما را به سوی خودش دعوت کند تا شما را سر سفرة بینهایتش بنشاند. اگر من آن رسول نباشم پس آن رسول چه کسی است؟ خدا کدام یک از شما یا غیر شما را به عنوان رسول فرستاده است؟ شما در این زمان کدام رسول را سراغ دارید، اگر سراغ دارید کجاست؟ این یک دلیل .
«وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِِتاب» دلیل و گواه دیگری که بر شما اثبات میکند که من به بینهایت متصل هستم و از جانب بینهایت آمدم این است که؛ کسی کنار ما و در بین ما حضور دارد که او تمام علم الکتاب را دارد. و آن کسی نیست جز وجود مقدس علی بن ابی طالب )علیه السلام(،که البته مفسران منصف از اهل سنت این مسأله را گفتهاند و احادیثی که در ذیل این آیه بوده را از خود پیامبر اسلام نقل کردهاند .
اما وهابیّتّ در قرآنهای مخصوصی در مدینه حرم نبوی و در مکه حرم امن الهی توزیع کردهاند که در آن قرآنها، کنار آیات حاشیه زدهاند و در کنار این آیه نوشتهاند؛ منظور از کسی که تمام علم الکتاب در اختیار اوست، او ابن عباس است )هو ابن عباس(، و متأسفانه اینگونه خواستهاند که مردم را فریب دهند تا کسی توجّّهش به حضرت علی )علیه السلام( جلب نشود، در حالی که این مسأله قابل پوشاندن نیست و همه به این مطلب واقفاند که شخصی که تمام علم الکتاب در اختیار اوست فقط علی بن ابیطالب)علیه السلام( است که مظهر همة صفات خدا است و ابن عباس یک شاگرد بسیار کوچک از شاگردان حضرت علی )علیه السلام( بوده است .
آیة دیگری که میتوان به آن استناد کرد که ائمه )علیهم السلام( مظهر صفات خدای متعال هستند و به انرژی بینهایت حضرت حق متصل هستند، آیة 54 سورة نساء است: «أمَْ یَحْسُدُونحْسُدُونَ
النَّاسَ عََلى ما آتاهُمُ اللَّهُ ممِنْنْ فَضْلفَضْلِهِه فَقَدْ آتَیْنْا آلَ إبْإِبْراهیمَراهیمَ الْکالْکِتابَتابَ وَ الْحکمَْالْحِکْمَةَةَ َوَ آتیَنْاهُمْ مُلْکًاً عَظیماً» آیا بعضی از مردم بر عدهای که ما به آنها از فضل خودمان چیزهایی دادیم، نعمتهایی دادیم حسادت میکنند؟ بعد میفرماید: ما به آل ابراهیم کتاب دادیم، حکمت دادیم «وَ آتَیْناهمُیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً» ما به آل ابراهیم ملک عظیم دادیم .
آل ابراهیم چه کسانی هستند؟ ملک عظیم چیست؟ تمام مفسرین، اعم از اهل سنت و شیعه متفق القولند که آل ابراهیم، آل پیغمبر گرامی اسلام است. در جهان کسی جز آل پیغمبر گرامی اسلام از آل ابراهیم نمانده و شناخته شده نیست، آل ابراهیم اهل بیت )علیهم السلام( هستند .
ملک عظیم سلطنت دنیوی نیست، ملک عظیم تسلط و برتری بر کل هستی است، یعنی تسلط تکوینی، ملک عظیم همانی است که خدا میفرماید: ما این ملک را به هر کس بخواهیم میدهیم، به آنهایی که لیاقتش را داشته باشند و کسانی لیاقت دارند که صفات من را داشته باشند. چرا میدهیم؟ به این دلیل خدای متعال ملک عظیم را به ایشان عنایت فرموده است تا آنها هم به مردم بدهند یعنی رسالتی بر دوش آنها است. داشتن این ملک عظیم برای آنها به عنوان یک مسئولیت است و برای این نیست که بخواهند از این ملک عظیم استفاده کنند .
جایگاه ائمه علیهم السلام
اما جایگاه ائمه )علیهم السلام( در هدایت انسان چه جایگاهی است؟ این عزیزان چگونه هدایت میکنند؟ خدای متعال برای اینکه انسان به بینهایت برسد، هم کسانی را فرستاده که راه را نشان بدهند _این رسالت انبیاء است_ و هم یک عده را امام قرار داده تا دست تک تک انسانها را بگیرند و راه وصل را نشانشان بدهند. لذا برای همین باید این ملک عظیم را داشته باشند،این سلطنت و تسلط تکوینی را در کل عالم، چون رسالت بزرگی بر دوششان است که باید به همة انسانها، از ابتدای خلقت تا قیامت کمک کنند.
برای درک صحیح مسئله و شناخت بهتر جایگاه ائمه )علیهم السلام( باید جایگاه ایشان را در خلقت دید که خلق ائمه )علیهم السلام( از چه زمانی بوده است؟
خدای متعال منبع بینهایت همة خوبیها و زیباییها و مهربانیهاست و نقصانی در ذات مقدّّسش وجود ندارد، حال، خدای کامل وقتی میخواهد انسان را خلق کند آیا باید او را ناقص خلق کند و بعد کامل شود؟ مثل زمانی که انسان میخواهد چیزی بسازد و چون دانشش کامل نیست؛ در ابتدای امر یک وسیلة ناقص میسازد و بعد کم کم در اثر تجربه به خطاهایش پی میبرد، بعد او را در مراحل بعد کاملش میکند، از ناقص به سمت کامل میرود .
چرا اولین خلق باید کامل باشد
آیا خدا هم در خلقش اینگونه است، از ناقص به سمت کامل میرود؟ خیر خدای متعال چون قدرتش بینهایت است، از ابتدای امر که میخواهد خلق کند کامل خلق میکند.
وقتی خدای متعال تجلی کرد، نوری پدید آمد که این نور کاملترین خلق خداست. در اصطلاح فلسفه به آن عقل اوّّل میگویند و پیغمبر گرامی اسلام فرمودند: «أَوَّلُ مََا خَلَقَ الل هَّهُ نوُرِ »، اولین چیزی که خدا خلق فرمود، نور من بود. در بیان شریف دیگر فرمودند: «أَوَّلُ مَاَ خَلَقَ الل هَّهُ العقل»، اولین چیزی که خدا خلق فرمود عقل بود .
آیا این دو روایت باهم تضاد دارد؟ خیر، این دو روایت، هر دو یکیاند. عقل اول همان نور پیامبر گرامی اسلام است. عقل اول، نور انسان کامل است. اولین چیزی که خدا خلق کرد: نور انسان کامل و عقل کل بود و هیچ نقصی در آن نیست.
آیه 33 سوره مبارکه احزاب میفرماید: «إِنََّّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِْبلِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسالرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ ووَ یُطَهمرَِّکُمْ تَطهْمیراً»، ارادة خدا دربارة طهارت اهل بیت چگونه ارادهای است؟ این ارادة تکوینی است. یعنی تکویناً پاک و کامل و مبرای از هر نقصی خلق شدند، این آیهای که دال بر عصمت اهل بیت )علیهم السلام( است .
البته انبیاء هم معصوم بودند،هر چند درجة عصمتشان به اندازة ائمه )علیهم السلام( نیست .بهعبارت دیگر: انبیاء )علیهم السلام( در ابلاغ رسالت و در نشان دادن راه، معصوم بودند، هرگز هیچ نبیای در نشان دادن راهِ بینهایت دچار خطا نشده است. اما ممکن است انبیاء در زندگی فردی خودشان دچار ترک اولی کوچکی شده باشند که آنها گناه نیستند، ولی به دلیل مقامی که دارند برای آنها خطا محسوب میشود. اما مقام ائمه )علیهم السلام( بهگونهای است که نه در نشان دادن راه و نه در ایصال الی المطلوب و نه در دستگیری از کسی هیچ زمانی دچار اشتباه نشدند .
تمام این مطالب مدلول همین آیه شریفه است که فرموده است؛ خدای متعال اراده کرده که شما اهل بیت از همه چیز از همة بدیها و پلیدیها پاک باشید و تعبیر طهارت را مطلق بیان فرموده: «وَ یطُهَمرَِّکُمْ تطَْْهمیر ا» تطهیر مطلق یعنی هم در فکر، هم در زندگی فردی و هم در
ابلاغ رسالت و دستگیری و هًدایت به سوی بینهایت و... پاک و معصوم هستند. در همة این زمینهها ائمه )علیهم السلام( از کوچکترین اشتباهات هم مصون هستند.
این نور یا این عقل اول، همان نور انسان کامل است که گل سرسبد هستی است، نور وجود مقدس حضرت محمد مصطفی )صلی الله علیه وآله( است که اولین انعکاس خدا در آیینة خلقت است.
این نور باید همة ویژگیها و صفات خدا را داشته باشد و قابلیت تعدد هم ندارد، یعنی یک نور بیشتر نمیتواند باشد، به دلیل اینکه تجلی کامل حضرت حق فقط میتواند یکی باشد، یعنی خدای متعال اگر دوباره بخواهد یک نور دیگر مثل این نور خلق کند، دقیقا همان نور میشود .
اگر بخواهد یک میلیون بار دیگر نور و عقل اول خلق کند، همه مثل هم میشوند چون تفاوتی بینشان وجود ندارد، زیرا علت به وجود آمدن تعدد این است که اختلاف وجود دارد .اختلاف،تعدد تولید میکند. ولی چون خلق همه این نورها به یک نحو، کامل است پس هیچ اختلافی بینشان نیست، بنابراین تعددی هم در کار نخواهد بود، یکی بیشتر نیست .
به دلیل اینکه نور اول کاملترین خلق است و هیچ نقصی در آن نیست _ فقط در آن دو صفت که قبلا بیان شد، ازلیت و استقلال در صفات، با الله فاصله دارد_ لازمه این کامل بودن این است که باید تشعشع و انعکاس داشته باشد.
اگر در مقابل خورشید آینهای قرار داده شود نور خورشید در آینه منعکس میشود و یک انعکاس نوری تولید میشود، چون انعکاس نور، نور است خودش دوباره قابلیت انعکاس دارد، اگر قابلیت انعکاس نداشته باشد نشان دهنده این است که نوری در کار نیست و اینگونه بود که نور اول چون خودش نور بود باید خودش دوباره تجلی داشته باشد.
خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام
و این نور اول، دوباره تجلی کرد و از نور اول نور دوم ایجاد شد و پیامبر گرامی اسلام میفرمایند
نور دوم، نور علی )علیه السلام( است. فرمود: «أَولَّأَوَّلُ مََا خلَقََ اللَّ ههُ نُورِ فَفتَقَفَفَتَقَ منِْهُ نُورَ عَلِیٍّ»، از نور من، نور علی را خلق کرد. و این نور دوم نیز به دلیل اینکه نور است و همة صفات نور اول را دارد پس نور دوم تجلی نور اول است و تمام صفات نور اول باید در نور دوم باشد و چون نور است دوباره باید تجلی کند و دوباره تجلی کرد و نتیجه تجلی نور دوم، نور سوم شد و نور سوم نور حضرت فاطمه زهرا )سلام الله علیها( است. پیامبر خدا فرمودند: «ثم خلق من نور و نور علی نور فاطمه». و نور سوم هم تجلی کرد و نور چهارم به وجود آمد. نتیجه انعکاس بعدی نور چهارم شد، که نور امام حسن )علیه السلام( است. بعد نور چهارم هم تجلی کرد و نور پنجم پدید آمد. نور پنجم، نور امام حسین )علیه السلام( است و بعد همینطور، درون نور اول این تجلیّّات ادامه پیدا کرد تا چهارده نورِ کامل ایجاد شد، که همه آنها در یک نور بودند.از همین روی گفته میشود: «کلهمم نور واحد».
گلی با چهارده گلبرگ
بنابراین؛ میتوان گفت خدای متعال یک گل ایجاد کرد که چهارده گلبرگ دارد یا یک نور که چهارده طیف مختلف دارد.
همه این تجلیات در یک نور بوده و همه آنها از بیرون یک نور دیده میشوند. به گلی که چهارده گلپر دارد یک گل میگویند، ولی زمانی که از نزدیک دیده شود چهارده گلبرگ دارد،هر گلبرگی برای خودش مجزّّا است.
خلق انسان کامل نقطهی شروع آفرینش
اولین مخلوقات خدا، چهارده نور مقدس بودند که نور معصومین )علیهم السلام( هستند، زمان خلق ایشان، زمانی است که نه عالم ملک هست، نه عالم ملکوت. نه عرش هست و نه کرسی.
هیچ برنامهای تدوین نشده، هیچ عالمی خلق نشده، هیچ موجود دیگری هم خلق نشده است.
پس اولین مخلوقات حضرت حق که در اوج کمال هستند، انوار مقدس چهارده معصوم)علیهم السلام( هستند و لازمة اینکه خدا نور اوّّل را کامل آفرید این است که این نور دوباره تشعشع و پرتو داشته باشد. تشعشع و پرتوهایی که کل هستی شدند، و از پرتو این نور، خدای متعال این گونه کل هستی را خلق فرمود .
ترتیب و سیر آفرینش موجودات
به همین جهت در این حدیث شریف، پیامبر گرامی اسلام میفرماید: «ثم فتق نور فخلق منه العرش»، سپس خدا نور مرا شکافت و از نور من عرش را آفرید، سپس کرسی را و بعد
تمام چیزهایی که در ملکوت است سپس تمام عالم ملک را آفرید. در ادامه این حدیث شریف، پیامبر خدا میفرمایند که: سپس خدا از نور فاطمهام تمام هفت آسمان را آفرید... و خدا در ملکوت از نور علی همة ملائکه را آفرید .
اینگونه خدای متعال از این انوار مقدس، همة هستی را خلق کرد. و اینگونه خدای متعال بنای هستی را بر این نور گذاشت و مبدء هستی را از این نور آغاز کرد .
پیامبر گرامی اسلام در یک بیان نورانی دیگری فرمودند که: خدا روح را نیز از نور من ایجاد کرد، نور اول در مقام دیگری تجلی فرمود و روح ایجاد شد در واقع آن روحی که مبدأ خلق همة انسانها شده، از نور پیامبر ایجاد شده است و روح، خمیرمایة همة انسانهای دیگر است. زمانی که خدای متعال روح را آفرید در واقع همة انسانها را آفرید. میتوان گفت این روح، بذر گل انسان است .
خدای متعال این قابلیت را در گل ایجاد کرده که این گل برای تکثیر بذر داشته باشد و خدا برای اینکه بخشش خود را بیشتر کند و تعداد بیشتری را سر سفرة بینهایت خودش بنشاند و انسانهای دیگری را هم از این قابلیت برخوردار کند که بتوانند سر سفرة بینهایت خدا بنشینند و مثل خدا باشند، این نور مقدس را تکثیر فرمود به این شکل که روح را که بذر این نور و بذر این گل باشد را از این نور خلق فرمود و این روح شامل تمام ارواح انسانها تا قیامت خواهد بود .
پیمان خدا با انسان برای رسیدن به بینهایت
عالم ذر همان زمانی است که خدای متعال روح را آفرید. در آن عالم روح همة انسانها در آن بستهای که خدا آفرید خلق و آغاز به وجود آمدن انسان شد. هنوز انسان در دنیا و در جسم نیامده بود ولی روحش در آنجا به صورت ذرههای نور قرار داده شد. ذرههای نوری که تجلی این روح بزرگ و کامل بود.
وقتی روحِ همة انسانها ایجاد شد، خدای متعال به آنها اجازه داد جلوة آن بینهایت را،یعنی در اصل جلوة خودش را، در آن نور اول ببینند، آن گل سرسبد عالم هستی را دیدند و عاشق آن گل و نور اول شدند و خواستند که مثل آن نور شوند. پس ریشة بینهایت خواهی انسان از آنجا است.
از آن زمانی که انسان از آن ذرههای نور خلق شد و خدای متعال این فرصت را به او داد تا منشأ خلقش را _که همان نور اول باشد_ ببیند و دید، عاشق آن نور شد. مثل اینکه صورت گل را به بذر گل نشان بدهند و هنگامی که به بذر گل، گل را نشان دهند قطعا دلش میخواهد که مثل آن گل بشود و خدای متعال به انسان فرمود که آیا میخواهید مثل این گل بشوید انسانها گفتند: بله .آنجایی که خدای متعال در سورة اعراف در آیة 172 که میفرماید: «وَ إذِإِذْ أَخَذَ رَبکَُّ مِنْ بَنَی آدمََ مِنْ ظهُموُرِهِمْ ذرُیِّتََّهمُمْ وَ أشَْهمدَهَُمْ عََلى أنَْفُسِهمِمْ أَ لَسْتُ برِبَِّکُمْ قالُوُا بََلى شَهمِدْنْا أَنْ تقَُولُُوا یَومَْ الْقیِامَةِ إنََِّّا کنَُّا عنَعَنْ هذا غافِِلین» اینجا خدای متعال به انسان فرمود: که آیا میخواهید که مثل آن گل بشوید گفتند: بله. بعضی میگویند ما در این دنیا بله گفتنِ عهد الست را یادمان نیست، باید به این دسته جواب داد که؛ الان که یادتان هست یعنی؛ اگر در این عالم به انسانها بگویند که آیا میخواهید به بینهایت متصل شوید؟ همه میگویند بله! آیا میخواهید صورت زیبایی که زیبایی بینهایت در وجودش باشد را داشته باشید؟ همه میگویند بله! ثروت بینهایت را میخواهید؟ میگویند بله! همة انسانها اینگونه هستند که اگر هر زمان از آنها سؤال شود که آیا میخواهید مانند بینهایت شوید؟ میگویند: بله، چون جلوة بینهایت را در آن عالم دیدهاند .
اگر از هر کافری هم پرسیده شود که آیا میخواهی بینهایت شوی؟ زیبایی بینهایت، ثروت بینهایت میخواهی؟ میگوید بله. پس اینکه بعضی میگویند که ما یادمان نیست، معنا ندارد .چون در فطرت ما خاطرهای از آن زمان باقی مانده است و اینکه امروز انسان دوست دارد بینهایت شود، به خاطر همان خاطره است که در وجود ما قرار داده شده و هیچ وقت از وجود و قلوب انسانها فراموش نمیشود لذا انسان اگر میلیاردها سال هم در این دنیا زندگی کند هیچوقت دست از بینهایتخواهی برنمیدارد و همیشه میگوید من بینهایت را میخواهم.
خدای متعال فرمود: «الست بربکم» آیا دوست دارید که من شما را به این حد برسانم؟ «قالوا بلی» همه گفتند: بله. )در اینکه آیا همة انسانها جواب دادند یا خیر؛ اختلافاتی مطرح است که فعلا این اختلافات در اینجا بیان نمیشود. اما( اگر پرسیده شود که آیا همه جواب دادند یا خیر؟ باید گفت که؛ خدای متعال از همه پیمان گرفت و به همه بینهایت را عرضه کرد و دربارة بینهایت همه گفتند: بله، همة انسانها حتی کفار هم گفتند بله، کما اینکه الان هم همه میگویند بله ما بینهایت میخواهیم .
اما وقتی نوبت به این وجودهای مقدّّس رسید، وقتی خدای متعال فرمود: «الیس محمد بنبیکم»
آن وقت یک عدّهّ جواب ندادند. در روایات نقل شده که فقط یک عدّّهای جواب دادند. کسانی جواب دادند که امروز مسلماناند. اما باقی بله نگفتند .
چطور شد که نگفتند؟ آیا اختیار داشتند؟ بله! در آنجا این اختیار وجود داشت و دلیل جواب ندادن به این دلیل بود گمان میکردند که آنها هم میتوانند به بینهایت برسند چون از یک راه دیگر جلوههای دیگر را دیدهاند .
و از میان کسانی که پیامبر را پذیرفتند، خدای متعال فرمود "الیس علی بامیرکم" آیا علی
امیر شما نیست؟ آیا او را به عنوان امیر و خلیفه بلافصل نبی میپذیرید تا شما را به بینهایت برسانم؟ چون فقط از این راه میتوانید به بینهایت برسید، تنها راه برای اینکه از رسالت پیامبر بهرهمند شوید و در راه دین اسلام قرار گیرید این است که از طریق امامت بیایید، یعنی از طریق امامت علی و فرزندانش. یک عده پذیرفتند چون کاملا توجه کردند و یک عده هم نپذیرفتند.
آیا خدای متعال با این خطایی که کردند، آنها را در سراشیبی سقوط قرار میدهد؟ خیر! باز در مرحلة دیگر، خدای متعال برایشان دوباره در این دنیا عرضه میکند .
کما اینکه در غدیر خم پیامبر عرضه کرد، فرمود: «من کنت مولاه فهمذا علی مولاه» باز دوباره عرضه شد. همانطور که در این عالم اختیار داشتند و نپذیرفتند، در عالم ذر هم همینطور بود و نپذیرفتند .
چرا در غدیر قبول نکردند؟ چون کسانی دیگر را دیدند و گفتند: چه لزومی دارد که ما همراه با علی باشیم تا به بینهایت برسیم؟ ما میتوانیم با فرد دیگری هم همراه باشیم. اشخاص دیگری هم هستند که قدرتشان و سیاستشان بیشتر از علی است، آنها بیشتر هوای ما را دارند .
در عالم ذر هم همینطور، توجهشان به چیزهای دیگر جلب شد، آن زمان هم نپذیرفتند .کما اینکه در این دنیا که خدای متعال ولایت را بر اینها عرضه کرد؛ به گونهای بود که کاملا علی را میشناختند .
فرض شود که معلمی سر کلاس درس میدهد، عدهای صف جلو نشستهاند، عدهای هم صفهای عقب و انتهای کلاس، آن عده که صف جلو نشستند خیلی واضح و روشن درس معلم را میشنوند، کلمات معلم را مینویسد و تخته را نیز میبینند،. اما کسانی که انتهای کلاس هستند، ممکن است بعدابعداً بگویند آقای معلم ما به این دلیل نمرهمان کم شد که آخر کلاس بودیم و کلمات شما را نمیشنیدیم و آنچه که مینوشتید را نمیدیدیم. حال معلم چهکار میکند؟ در چنین مواقعی معمولا معلم برای شاگردان درس خصوصی میگذارد و تأکید میکند که در صف اوّّل و نزدیک به معلم بنشینند تا با تکرار درس، درسی را که به علت آخر کلاس نشستن نفهمیده بودند خوب یاد بگیرند تا دیگر بهانهای برای نفهمیدن درس وجود نداشته باشد.
خدای متعال نیز همین کار را با انسانها کرده، ممکن بود یه عده بگویند: ما در عالم ذر از آن نور دور بودیم و چون نورنورِ بینهایت درخششش زیاد بود ما دیدیم و پذیرفتیم. اما به علت دور بودن نتوانستیم نور محمد و نور علی و نور زهرا و نور اولاد طاهرینش را ببینیم و جلوهاش برای ما ضعیف بود ولی جلوههای دیگر برای ما قویتر بودند، ما جلوة انسانهای پولدار و قدرتمند،انسانهای سیاستمدار را در "عالم ذر" دیدیم و گمان کردیم که ما میتوانیم به وسیلة آنها به بینهایت برسیم و چون دیدمان نسبت به نور اهل بیت )علیهم السلام( ضعیف بود نتوانستیم قبول کنیم. خداوند متعال هم به این انسانها میفرماید که باشد، من در دنیا شما را به صف اول میآورم. و اتفاقا خدای متعال همه آن کسانی را که نپذیرفتند را به صف اوّّل و کنار پیامبر اکرم آورد، آنها را در زمان پیامبر به دنیا آورد تا اینها خود پیغمبر را ببینند. جلوة زیبای او، اخلاق نیکوی او را از نزدیک رؤیت کنند. مردم مکه، کفار و مشرکین که لجوجترین آدمها بودند پیامبر را میدیدند. با اینکه سابقه امانت داری و خلق و خوی نیکوی پیامبر گرامی اسلام را دیده بودند ولی باز هم لجاجت کردند.
آیا میتوانند بگویند ما از پیامبر دور بودیم؟ بسیاری از مردم این زمانه که نسبت به زمان پیامبر فاصله دارند و از پیامبر دور هستند و بدون اینکه پیامبر را دیده باشند، ایشان را قبول کردهاند و این در حالی است که فقط یک مقداری از کلمات پیامبر به این زمان رسیده است و تاریخشان هم به صورت خیلی ناقص به زمان حال رسیده است .
این انسانها چون در "عالم ذر" قبول کردهاند، اینجا هم به راحتی پیامبر گرامی اسلام و اولاد امیرالمومنین )علیهم السلام( را به عنوان امام قبول میکنند. برای همین روزی از پیامبر خدا )صلی الله علیه و آله( پرسیدند: یا رسول الله آن مسلمانانی را که میفرمایید در آینده میآیند و « ووَ آخَرِینَ مِنْهمُمْ لَمَّّا یَلْحَقُُوا بهِمِمْ )جمعه 3(» آنها بهترند یا ما که الان کنار شما هستیم؟
فرمودند: آنها .چون آنها مرا ندیده قبول کردند ولی شما مرا و معجزات من را دیدید و کنار من بودید ولی باز هم عدّّهای از شما قبول نکردید .
فرصتهایی برای پذیرش ولایت
پس کسانی که در عالم ذر قبول نکردند دیگر نمیتوانند بگویند گناه ما چه بود که در عالم ذر قبول نکردیم! و بعد بدبخت و بیچاره شدیم؟ ما فقط یک فرصت بیشتر نداشتیم و در این یه فرصت هرکسی میتواند دچار اشتباه شود. خدا نیز فرمود: خیر! فرصت بعدی در این دنیاست .البته خدای متعال باز هم غیر از این دنیا یک فرصت دیگر به آنها میدهد؛ یعنی اگر دوباره بهانهجویی کنند و بگویند ما در این دنیا هم نتوانستیم آن جلوه و شکوه بینهایت را در وجود پیامبر اکرم و علی )علیه السلام( ببینیم، خدا میفرماید من باز هم در قیامت فرصت دیگری به شما میدهم.
آنجا که در قیامت جلوه و شکوه پیغمبر و امیرالمومنین و اولادشان را نشانتان میدهم، آنجا که دیگر حقیقت وجودشان آشکار میشود و همه با چشم میبینند، در آنجا همان کسانی که در عالم ذر قبول نکردند و در دنیا هم قبول نکردند، اگر واقعا از ته دل قبول کنند و پشیمان شوند و بگویند که چه اشتباهی کردیم که در دنیا قبول نکردیم، باز هم امید نجاتشان هست .
اما یک عده با اینکه این حقیقت را میبینند همچنان قبول نمیکنند .
اما آن عدهای که هم در عالم ذر و هم در دنیا قبول کردهاند، و چه دور باشند چه نزدیک، چه دیده باشند چه ندیده باشند، قبول میکنند. و راهی را که خدای متعال آنجا فرمود، در این دنیا طی میکنند .
و خدای متعال به این بذرها فرمود: برای اینکه رشدتان بدهم و مثل این گل شوید و رنگ و بو و عطر و بو، و خلق و خوی این گل هم در درون شما ایجاد شود، این بذر را باید ببرم در عالم خاک. شما را باید ببرم در عالم خاک تا درعالم خاک رشد کنید، کما اینکه اگر بذر گل را بخواهند مثل گل کنند، باید بذر را به زیر خاک ببرند .لذا در سوره مبارکه تین فرمود: «لَقَدلَقَدْ
خَلَقنََْا الْإنِْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ) 4( ثُمَّ ردَدَْناهُ أَسْفَلَ سافِلیَنَ) 5(» ما انسان را در بهترین حالت خلق کردیم، بعد او را به اسفل السافلین منتقل کردیم. اسفل السافلین همین عالم ماده است، پستترین نقطة هستی .
انسان قبول کرده که در این عالم بیاید و سختیهای این عالم را بپذیرد و رشد کند و سر از ملکوت دربیاورد و دوباره برود در کنار آن انوار مقدس و از لقاء آن بینهایت لذت ببرد. همة انسانها قبول کردهاند که برای رسیدن به بینهایت این فرایند رشد را طی کنند .
پیمان خدا از جلوههای بینهایت برای هدایت بذرهایش
اما از طرف دیگر خدای متعال به این انوار مقدس فرمود: این بندگان من که به صورت بذر هستند، میخواهم اینها را به عالم ماده ببرم و در دنیا رشدشان بدهم، شما باید کمک کنید که اینها رشد کنند، شما باید بروید زیر خاک، دستشان را بگیرید و بالا بیاورید . این انوار مقدس هم پذیرفتند؛ ولی نه از روی اجبار بلکه از روی عشق به خدا پذیرفتند خدای متعال به اینها اجبار نکرد. چون عشق این انوار به خدا خیلی زیاد است و «تامّیّن فی محبة الله» هستند. و کسی که عشقش به خدا در این حد باشد عاشقعاشقِ معرفت و عشق همة انسانها به خداست و حاضر است همه هستیاش را بدهد و این عشق و معرفت به خدا، در همة انسانها پدید بیاید.
و انوار مقدس اهل بیت )علیهم السلام( هم اینگونه بودند، از سر عشق پذیرفتند که بیایند.
لازمه کامل بودن تحمل مصائب و شدائد در مسیر هدایت بذرهاست
بعد از پذیرش انوار مقدس برای کمک به انسانها خدای متعال به آنها فرمود که؛ رفتن شما در عالمِ خاک لوازم و سختیهایی دارد. اگر رفتید باید نهایت سختی را بکشید. گل اگر زیر خاک برود، خیلی برایش سخت است ولی بذر اگر برود خیلی سختی ندارد، حتی شاید لذت هم ببرد، کما اینکه انسان الان در عالم ماده حضور دارد، آیا این حضور برای او سخت است؟ خیر! بلکه لذت هم میبرد. او در این عالم غذا میخورد، میخوابد و استراحت میکند، تفریح میکند،بازی و شادی میکند و لذت هم میبرد. بذر هم در زیر خاک اینگونه است؛ چون انسان جسمی متناسب با عالم ماده دارد و روحش در درون این جسم است و این روح متناسب با جسم است.
البته اگر بعدابعداً روح انسان بزرگ شود، کمکم دیگر دوست ندارد در این عالم ماده بماند و لذا میزان رشد هر کسی به اندازة بیرغبتی او نسبت به عالم است. اگر انسان دید که در این عالم،رغبت و لذتش دائمی است و دوست ندارد هیچ وقت بیرون برود، یعنی رشد نکرده است. اما آن دل و قلب، و آن روحی رشد میکند که هرچه از عمرش میگذرد، رغبتش نسبت به دنیا کم میشود و دوست داشته باشد که به ملکوت برود )و بگوید:ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم( و مشتاق مرگ باشد، لذا مومن مشتاق مرگ است .
در این دنیا بودن برای انسان سخت نیست، به خاطر اینکه روح انسان به صورت بذر است و کم کم رشد میکند. انسان رشد نیافته بود که به این دنیا آمد. آمد تا رشد کند. لذا چون در روزهای اول این دنیا رشدش کم است، لذتش خیلی زیاد است.
به همین دلیل انسان در دوران کودکی بیشترین لذت را در دنیا میبرد، چون رشد عقلیاش زیاد نیست. هرچه عقلش رشد کند و مسائل را بیشتر بفهمد، حضورش برایش سختتر میشود و لذتش از حضور در این عالم کمتر میشود.
ای روشنیِ عقل تو بر ما بلا شدی تاریک خاطران همه در ناز و نعمتاند
آن وقت پیامبر خدا )صلی الله علیه و آله( که عقل کل است، آن عقل کلی است که متصل به علم بینهایت خداست، یعنی درک و معرفتی که متصل به معدن بینهایتِ علم خداست. در زیارت جامعه کبیره آمده است که اهل بیت )علیهم السلام( اینها معدن علم هستند «و معدن العلم»، معدن بینهایت علماند، چون متصل به آن منبع بینهایت علم هستند، اهل بیت )علیهم السلام( با این درک و فهم اگر بخواهند بیایند در این دنیا چه زجری را باید تحمل کنند؟
اقتضاء آن عشق به خدا این است که همة این سختیها را بپذیرد. مثل عشقی که مادر به فرزندش دارد و حاضر است برود در سختترین شرایط و فرزندش را رشد بدهد، حاضر است برود و فرزندش را نجات بدهد.
اگر زمانی کودکی داخل آتش بیفتد، مادر نمیماند نگاه کند، بلکه خودش را در آتش میاندازد،گاهی خودش را میاندازد در دریا که بچهاش را نجات بدهد و لو اینکه خودش غرق شود یا بسوزد.
و آن عشقی که پیامبر گرامی اسلام که به انسانها داشتند )به عنوان بندگان خدا و بذرهای وجود خودشان( بسیار شدیدتر از عشق پدر و مادر به فرزندانشان است. رابطة پدر و مادرم با فرزند در این دنیا به خاطر وجود جسم است، لذا جسم که از بین میرود این رابطه کم رنگ میشود. اما روح انسان از وجود پدر و مادر نیست. روح همة انسانها از وجود نور مقدس پیامبر گرامی اسلام و اولاد طاهرینش و انوار دیگری است که در روایات گفته شده است .
لذا اگر پیامبر گرامی اسلام فرمود: «انا و علی ابوا هذه الامة» این اُبُوّتّ و پدر بودنبودنِ پیامبر
گرامی اسلام و حضرت علی )علیه السلام( برای این امت و بلکه برای بشریت؛ پدر بودنبودنِ اعتباری نیست، این ابوت و پدر بودن واقعی و حقیقی است. واقعا این عزیزان پدر و مادر امت و انسانها هستند. چون این عشق و رابطه ابوّّت بسیار زیاد است، اقتضا میکند که خودشان را به آتش بیاندازند و خودشان را به آتش زدند. خودشان را به آب و آتش زدند برای اینکه انسان را رشد بدهند .
اگر پروفسوری باشد که تمام علوم عالم را دارا باشد و در بهترین جزائر و نقاط و مکانهای دنیا زندگی لذتبخش را بگذراند و همه چیز هم دارد و چیزی کم نداشته باشد، به او بگویند جناب پروفسور؛ در منطقهای از زمین آن هم زیر زمین در یک جای بسیار بسیار بد آب و هوا و سخت و تنگ و تاریک یک عده گوسفند هستند؛ که این گوسفندها قابلیت رشد دارند، قابلیت باسواد شدن دارند شما حاضرید بیاید این گوسفندها را باسواد کنید؟ او چه باید بگوید؟
با وجود آن زندگی راحت و لذت بخش که دارد آیا حاضر میشود برود؟ بر فرض قبول کردن؛ بعد به او بگویند که با این هیبت پروفسوری نمیشود آنجا بروید، باید بروید در قالب پوست گوسفند و در بین آنها زندگی کنید و همان علفی که آنها میخورند را بخورید، همان غذا،همان آب، همان شرایط زندگیزندگیِ آنها را باید تحمل کنید،60 سال باید آنجا بمانید تا بلکه باسواد شوند! آیا او قبول میکند یا خیر؟ صرف اینکه برود در پوست گوسفند قرار بگیرید و از این به بعد چهار دست و پا راه برود چقدر برایش سخت است؟
پیامبر گرامی اسلام که نور اول است و سرعت حرکتش بینهایت است، آن نوری که از یک تشعشع او عرش خلق میشود، باید در کالبد انسان بیاید. در این پوست انسان بیاید، بعد با این پا راه برود. پیامبری که سرعتش آنجا بینهایت است، باید در این دنیا اینگونه راه برود. چقدر باید زجر بکشد؟
این مشکلاتی که برای پیامبر گفته شد یک طرف، و اینکه به او تهمت میزدند )چقدر سخت تر بوده است(. حال تصور شود که آن شخص به عنوان پروفسور رفته تا به گوسفندان سواد یاد بدهد، آنوقت آن گوسفندان به او تهمت بزنند و مثلا به او بگویند که تو آدم پر اشتهایی هستی و فقط به دنبال خوردن هستی، چرا؟
چون میخواهد علفی را به اینها یاد بدهد که این علف خاصیت دارویی دارد و میگوید که: از این علف بخورید که فلان خاصیت را دارد، ولی گوسفندان حرف او را گوش ندهند و نخورند و او مجبور شود برای آنکه آنها بخورند خودش بخورد و بعد به او بگویند عجب این چقدر شِکََمو است! .
یا مثلا بخواهد وضع طویله را سامان بدهد و بگوید که اینجا باید در اینجا منظم باشید، حرف مرا گوش بدهید،کِیِ بخوابید، کِیِ بنشینید، کِِی غذا بخورید، و میخواهد در آن طویله نظمی برقرار کند که گوسفندان نظم را یاد بگیرند. و بعد آنها به پروفسور بگویند چقدر تو قدرت طلبی! میخواهی ریاست کنی؟ این تهتها چقدر زجرآور است؟
این زجرها را خدای متعال به پیامبر خدا )صلی الله علیه و آله( و به حضرت زهرا )سلام الله علیها( هم فرمود و به حضرت علی )علیه السلام( به باقی ائمه )علیهم السلام( فرموده، که شماها اینجا زجر میکشید. اگر بروید این بلاها سرتان درمیآید. به فاطمه زهرا )سلام الله علیها( فرمود که باید پشت در پهلویت شکسته شود، باید تازیانه بخوری، با اینکه در این مقام رفیع و دختر آن پیغمبر هستی .
خدا به حضرت امیرالمومنین )علیه السلام( فرمود که این بلاها را بر سرت میآورند، تنهایت میگذارند، دستت را میبندند، حرفت را گوش نمیدهند، دیگران را بر تو ترجیح میدهند، معاویه را بر تو ترجیح میدهند، این مشکلات و معضلات وجود دارد.
خدا به امام حسین )علیه السلام( در آن مقام فرمود که تو را تنها، غریب، تشنه میکشند،فرزندانت را هم میکشند. تمام حوادث کربلا و تمام مصیبتهایی که بر ائمه رفته را خدای متعال، مو به مو در آنجا به ائمه )علیهم السلام( فرمود.
و شدیدترین مصائب آن مصائبی بود که بر حضرت امام حسین )علیه السلام( وارد شده و خدا همه را به امام حسین فرمود و تمام ائمه)علیهم السلام( گفتند: خدایا میپذیریم، با همة این مصیبتها میپذیریم .
هیچ کدام از این انوار مقدس نگفتند که ما نمیرویم و این سختیها را نمیپذیریم، یا بهانه بیاورند. و به زمین که آمدند، با همة این سختیها ساختند و خم به ابرو نیاوردند و یکبار هم به خدا شکایت نکردند .
حتی خدای متعال در روز عاشورا به امام حسین پیام فرستاد که حسین من اگر میخواهی، این بلاها را نکشی. اگر میخواهی فردا به تو پیروزی بدهم؛ کاری کنم که لشکریان یزید نابود شوند و تو پیروز شوی. میخواهی؟
امام حسین فرمود: نه خدایا! زیرا اگر من کشته شوم مسلمانها آگاه میشوند. از راه پیروزی من، مردم به این درک و آگاهی نمیرسند. )البته خدا که خودش این را میداند، ولی خواست که مقام این عزیزان را به انسانها نشان بدهد تا بفهمند که این انوار مجبور نیستند، پشیمان نشدند و هیچوقت عقب ننشستند(. اینگونه تا آخرین لحظه روی عهد خودشان بودند و تا آخر بر سر آن پیمانی را که بستند، ماندند.
انبیاء الهی زمینهساز حضور ائمه در دنیا
و البته باید یادآور شد که کنار این چهارده نور مقدّّس، انوار مقدس پیامبران الهی هم بودند که در آن روز، خدای متعال از انوار مقدس پیامبران هم پیمان گرفت و به آنها فرمود شما هم باید بروید و زمینه را برای حضور این انوار مقدس آماده کنید، چون تا شما انبیاء نروید و زمینه را آماده نکنید، نمیشود این انوار مقدس را فرو بفرستم و تا بشر را به آخرین درجة تکامل برسانند .
مثل اینکه استاد دانشگاه را باید وقتی برای بچهها آورد که دورة ابتدایی و متوسطه را گذرانده باشند. بچهای که هنوز کلاس اول را نگذرانده باشد نمیتواند محضر استاد دانشگاه بیاید تا استاد آن معارف بلندی را که در اختیار دارد به او بیاموزد. پس باید دورة ابتدایی سپری شود. لذا انبیای الهی پذیرفتند که دورة ابتداییابتداییِ تکامل بشر را به عهده بگیرند، دورة ابتداییابتداییِ رشد را پیاده کنند، تا زمینه برای اینکه این اساتید بزرگ و این انوار مقدس بیاند و انسانها را به آخرین درجة رشد و کمال برسانند، آماده شود .
و اینچنین بود که انبیاء هم پذیرفتند و بر سر این عهد ماندند و هیچگاه انبیا بهانه نیاوردند و عقب نکشیدند. و آمدند و این دورة ابتدایی رشد را برای بشر اجرا کردند و بشر به آن حدی رسید که دیگر آماده شد تا آن انوار مقدس بیاند .
آخرین پیامبر که پیامبر گرامی اسلام بود آمدند و مبعوث شدند و بعد دورة امامت شروع شد .
دوران ائمه علیهم السلام
دورة ائمه )علیهم السلام( دورهای بود که آخرین راهکارها و درجات رشد را، خدای متعال توسط ائمه )علیهم السلام( به مردم آموزش داد. بعد باید دوران غیبت شود، چون همة درسها به مردم آموخته شده و نوبت امتحان فرا رسیده است. دورة غیبت، فرصت امتحان است تا درس-هایی را که بشریت از این اساتید یاد گرفته، مرور و حلاجی کند تا بعد او را به مدارج بالاتر ببرند .
البته دورة ائمه )علیهم السلام( با این حضوری که درگذشته داشتند، تمام نشد. این دوره ادامه خواهد داشت. در دورة غیبت هم دورة امامت وجود دارد و امام عصر )عج(، امامت میکنند. و بعد از دورة غیبت یعنی دورة ظهور، دوباره دورة امامت است و بعد از دورة ظهور دورة رجعت است و ائمه )علیهم السلام( برمیگردند. چون رسالت ائمه )علیهم السلام( کامل نشده است .رسالت ائمه در آن زمان این بود که آنچه که آموختنی است و آنچه که مردم باید بدانند را به آنها بیاموزند و از نظر تئوری همه چیز را گفتهاند. اما مردم که دستشان را به دست ائمه ندادند، ائمه هرچه دست دراز کردند که ما راه و چاه را نشان دادیم پس دستتان را بدهید تا شما را به بینهایت ببریم، ولی جز افراد اندکی از انسانها دست ندادند و بیعت نکردند، چون قرار است که همة انسانها به بینهایت برسند .
ولی هنوز همة انسانها به محضر ائمه )علیهم السلام( نرسیدهاند. به همین دلیل دورة رجعت که دورة حکومت ائمه است، بعد از ظهور خواهد آمد و آن دوران است که ائمه )علیهم السلام( ثمره زحماتی که در گذشته کشیدند را درو میکنند. و انسانها در عصر رجعت دیگر به آن عالیترین درجهای که خود ائمه )علیهم السلام( خواسته بودند و دوست داشتند، میرسند .
در آن دوران همه مثل سلمان و ابوذر و مقداد میشوند، که بعد دورة رشد و تکامل در این دنیا تمام میشود و انسان باید وارد ملکوت شود. دروازههای ملکوت به روی انسان باز میشود و انسان به ملکوت میرود و تا ابد در لقاء حضرت حق لذت بینهایت میبرد .
عدم ولایت پذیری انسانها با شناخت کافی نسبت به اهل بیت
اما نکته مهمی که باید ذکر شود این است که ائمه )علیهم السلام( با این مقامی و با این قدرت و تسلطی که بر عالم دارند، چرا برای هدایت انسانها از این قدرتشان استفاده نمیکنند؟ چرا خودشان را معرفی نکردند که چه کسانی هستند؟ چرا نگفتند که ما اصلا وجودمان، روحمان با روح شما انسانها خیلی فرق میکند، ما نور اول هستیم ما گل شکوفا هستیم، و شما بذرید؟ چرا این مطالب را نگفتند؟
پاسخ این سؤالات این است که؛ گفتهاند. آنها خود را معرفی کردهاند، در زیارت جامعه کبیره،امامهادی )علیه السلام( ائمه را معرفی کرده که مقام امام چیست .اتفاقا دشمنان اهل بیت )علیهم السلام( این مقام را خوب میدانستند .
آن کسانی که با حضرت علی )علیه السلام( سر مسأله خلافت درافتادند، خوب میدانستند که امیرالمؤمنین )علیه السلام( چه قدرتهایی دارد. خوب میدانستند که این وجود شریف چقدر وجودش برتر از دیگران است.
عمرسعد حضرت امام حسین علیه السلام را خوب میشناخت. تمام آن کسانی که با امیرالمومنین و با فرزندان امیرالمومنین درافتادند، کسانی بودند که بیشترین شناخت را نسبت به اهل بیت )علیهم السلام( داشتند. پس امیرالمومنین و اولاد طاهرینش، خودشان را تا جایی که لازم بوده به مردم معرفی کردهاند .
پیامبر گرامی اسلام وجود مقدس علی را معرفی کردند. پیامبر خدا در حدیث مفصلی به عموی خودشان عباس، تمام این مسائل را فرمودند که خدا همه هستی را از نور ما خلق کرده و پیامبر خدا اسم تمام این انوار مقدس را فرمود که خلفای بعد از من 12 نفر هستند و نامهایشان را فرمود. اهل سنت هم این مطالب را در کتابهایشان دارند. اینطور نیست که پیامبر خدا نفرموده باشد. آن حداقلهایی را که باید بگوید پیامبر خدا فرمود. پس در معرفت نسبت به ائمه )علیهم السلام( و نسبت به این مقام، پیامبر خدا و ائمه چیزی کم نگذاشتند.
استفاده از قدرت تکوینی
این پاسخ نسبت به معرفت بود، اما نسبت به آن قدرتهایی که داشتند، چرا استفاده نکردند؟ اینگونه نبود که از این قدرت تکوینیشان استفاده نکنند. ائمه )علیهم السلام( در این عالم قدرت تکوینی داشتند. در مثال پروفسور بیان شد که؛ همان پروفسور که میآید داخل این گوسفندها، اگر این گوسفندها اذیتش کنند، این پروفسور این اسلحه را دارد تا هر لحظه که هر کدام از گوسفندان به او بیاحترامی کند، آن را بکشد. ولی کسی که آمده برای هدایت و سواد یاد دادن، این کار را نمیکند. و لذا پیامبر گرامی اسلام اگر اراده میکرد آن کسانی را که اذیتش میکردند، نابود بشوند، همان لحظه نابود میشدند. آنهایی که "شکمبه" را سر پیامبر گرامی اسلام خالی میکردند، پیامبر قدرت داشتند که از خودشان دفاع کنند.
پیامبر قدرت بدنیشان هم زیاد بوده است. اما با وجود اینکه قدرت بدنیشان زیاد بود، دفاع نمیکردند. زمانی در یکی از جنگها، پیامبر خدا رفتند تا در سایه درختی استراحت کنند. یکی از دشمنان، پیامبر را دید ایشان را تعقیب کرد و با شمشیر آمد بالای سر پیامبر گرامی اسلام ایستاد. گفت:ای محمد الان چه کسی میتواند تو را از دست من نجات بدهد، و هیچ کس هم کنارت نیست؟ پیامبر گرامی جواب دادند که خدا. و یک لحظه از زیر پای آن مهاجم سنگی لغزید و او به زمین افتاد و شمشیر از دستش جدا شد و پیامبر خدا شمشیر را برداشتند و بالای سرش ایستادند. فرمودند که حالا چه کسی میتواند تو از دست من نجات بدهد؟ عرض کرد یا رسول الله اخلاق کریمانة شما، عفو و گذشت شما. و پیامبر خدا شمشیر را کنار گذاشتند و فرمودند: برو. و وقتی از او گذشتند، آن دشمن تحت تأثیر این کرامت پیامبر قرار گرفت و مسلمان شد. ایشان برای هدایت مردم حتی از قدرت بدنیشان هم استفاده نمیکردند، چه رسد قدرت تکوینی .
زمانی که دست حضرت علی )علیه السلام( را بستند، ایشان قدرت داشتند که دستشان را باز کنند، قدرت داشتند از حضرت زهرا ) سلام الله علیها( دفاع کنند، قدرت داشتند. میتوانستند بروند و نگذارند کسی در را به پهلوی آن حضرت بزند. در این مورد قدرت بدنی حضرت کافی بود و اصلااصلاً نیاز به قدرت تکوینی نبود. حتی از قدرت بدنیشان هم استفاده نکردند. چرا؟ برای اینکه باید این اتفاق بیفتد. خودشان این کار را کردند برای هدایت انسانهای گمراهگمراهِ آن روز.
روحیۀ استشهادی و شهادت طلبی
گاهی اهل بیت )علیهم السلام( باید خودشان را به ورطة شهادت میانداختند، به ورطة کشته شدن میانداختند. در مثال پروفسور، فرض شود وقتی آن پروفسور ببینید که گرگی در لباس میش آمده در آن گله و آن گله فکر میکنند که او واقعاً میشی است که میتواند بچههایشان را شیر بدهد و دایة آنها باشد. همه، بچههایشان را میبرند و به او میدهند. و آن پروفسور هم میداند که این گرگ این بچهها را میبرد و در جایی میدرد و میخورد و بعد میگوید من اینها را فرستادم تحصیلات خارج از کشور. بعد این گوسفندها هم نمیفهمند که این گرگ چه بلایی سر این بچهها آورده است. اینجا پروفسور باید چه کار کند؟
او هرچه هم بگویید فایده ندارد. آنقدر این گرگ ظاهرسازی کرده و تظاهر به مهربانی و خیرخواهی کرده که بقیه گوسفندها حرف او را باور نمیکنند؛ چه کار باید بکند؟ اینجا باید برود به مصاف گرگ و خودش را در کام گرگ قرار بدهد تا جنگی ایجاد شود و اجازه میدهد که این گرگ چنگالهایش را به سمت او دربیاورد و در بدنش فرو ببرد تا مردم خون را ببینند. تا مردم ببینند این گوسفند نیست، گرگ است و چنگال دارد و دندان دارد. و حتی باید این پروفسور،فرزند کوچک خودش را جلوی این گرگ بیاندازد تا گرگ این بچه را بدرد. وقتی که درید، مردم بفهمند که این گرگ است .
ائمه )علیهم السلام( این کار را کردند. آمدند خودشان را در مصاف با این گرگهای در لباسلباسِ میش رفته قرار دادند و اجازه دادند این گرگها آنها را بکشند .
لذا حضرت امیرالمومنین)علیه السلام( خودشان اجازه دادند که آنهایی که پشت در بودند، داخل خانه بیایند. به چه صورت اجازه دادند؟ به این شکل که نرفتند پشت در بمانند. خواست حضرت زهرا )سلام الله علیها( پشت در بماند تا آنها بیایند در را به پهلوی حضرت زهرا )سلام الله علیها( بزنند و حضرت زهرا شهید شود. تا مردم بفهمند اینهایی که ادعا میکنند ما مسلمان هستیم، مسلمان نیستند، بلکه "گرگی در لباس میش" هستند. اگر حضرت زهرا شهید نمیشد چهرة آنها قطعا آشکار نمیشد. پس باید حضرت زهرا )سلام الله علیها( شهید شود تا چهره آنها آشکار شود. لذا حضرت علی)علیه السلام( وقتی که درب خانه به پهلوی حضرت زهرا )سلام الله علیها( میخورد هیچ اقدامی نمیکنند. لذا خود حضرت هم اجازه میدهند که دستشان بسته باشد .
این ماجرا بسیار سخت است که انسان قدرت تکوینی داشته باشد که این کار را بکند ولی جلوی این کار را بگیرد و به خاطر عشقی که به هدایت مردم دارد این کار را نکند. چون میبیند تنها راه این است، که این مردم هدایت شوند .
مثل کسی که حاضر است بچة خودش کشته شود تا مردم هدایت شوند. میتواند بچهاش را نجات دهد، اما نمیدهد تا این گرگ این بچه را بدرد و مردم ببینند که او گرگ است. چرا امام حسین )علیه السلام( علی اصغرش را در مقابل لشکر میآورد؟ آیا میخواهد که لشکر، علی اصغرش را سیراب کند؟ خیر! امام میداند که اینها گرگاند. امام میخواهد که اینها با تیر زدن به علی اصغر، با کشتن علی اصغر، چهره خودشان را نشان بدهند .
البته امام )علیه السلام( معدنِ مهر بینهایت خداست، از یک طرفِ دیگر هم گمان میکند که شاید وجود علی اصغر باعث شود که عواطف انسانی لشکر دشمن بیدار شود. آنها که احساسات ایمانی ندارند چون نسبت به حرف پیامبر، نسبت به تمام جایگاهی که امام حسین )علیه السلام( در اسلام دارد، عقل و احساساتشان برانگیخته نشد. پس مومن که نیستند، لااقل احساسات انسانیشان برانگیخته شود تا شاید دست از این کارهایشان بردارند.
اما اگر هم بکشند، این مسأله اثبات میشود که یزید و لشکرش تظاهر به اسلام میکنند، در واقع نه مسلماناند و نه انساناند. لذا کشته شدن علی اصغر، پردة انسانیت را هم از چهرة یزید و لشکرش کنار زد و اینگونه رسوا شدند .
امام حسین )علیه السلام( باید همین کار را میکرد. باید نشان میداد که آنها گرگاند و میش نیستند. در حالی که آن مردم جاهل به یزید میگفتند امیرالمؤمنین! و به امام حسین میگفتند خارجی!. اینجا میشود فهمید که موقعیت این عزیزان چقدر سخت است و چقدر زجر کشیدند.
رخصت طلبی اجنه مومن در ظهر عاشورا
با وجود اینکه قدرت تکوینی داشتند، اما این قدرت تکوینی را استفاده نکردند. حتی "صبح روز عاشورا" از جنهای مومن _قبل از ظهر_ آمدند گفتند که اجازه دهید ما در عرض چند ثانیه این لشکری که در مقابل شما ایستادهاند را نابود کنیم! امام حسین)علیه السلام( فرمودند نه،بروید عصر بیایید .
امام حسین )علیه السلام( تصرف تکوینی کردند که این لشکر جن، متّوّجه حوادث عاشورا و کشته شدن امام حسین نشود .جنیان را امر فرمودند که بروند تا برایشان تکلیف ایجاد نشود که بخواهند بیایند ._چون آنها وقتی در عالم اتفاق میافتد حتی اگر از راه دور باشند از آن اطلاع پیدا میکنند_ و اگر میفهمیدند که امام حسین)علیه السلام( دارد کشته میشود، میآمدند و لشکر یزید را نابود میکردند چون بر آنها واجب بود که بیایند این کار را بکنند. ولی زمانی که دیگر نبینند و نفهمند دیگر تکلیفی بر آنها نخواهد بود، به همین علت که باید از امر امام اطاعت کنند، رفتند و امام )علیه السلام( نیز تصرف تکوینی کرد تا از حادثة ظهر عاشورا باخبر نشوند. هنگام عصر که آمدند دیدند کار از کار گذشته است. امام حسین میخواست که کشته شود. اگر نمیخواست اصلاً نیاز به جن نبود، خودِ امام حسین اراده میکرد اصلا یک نفر هم از این لشکر یزید باقی نمیماند .
امام حسین در عاشورا یک نمونه از قدرت تکوینیاش را نشان داد. زمانی که حضرت علی اکبر )علیه السلام( برای بار اول به میدان رفتند، با وجود اینکه تعداد زیادی را کشتند و جنگهای زیادی کردند، اما بدن وجود مقدس علی اکبر یک خراش هم برنداشت. هیچ شمشیری و تیری نتوانست به بدن مبارکش اصابت کند، چون امام حسین)علیه السلام( هنوز اذن تکوینی نداده بودند که تیرها به بدن حضرت علی اکبر اصابت کند .
بعد از اینکه حضرت علی اکبر ساعتی جنگید، دیدند که هیچ تیری به ایشان اصابت نمیکند .فهمیدند که امام برای شهادت اذن تکوینی نداده است. اذن میدان رفتن دادهاند، اما اذن تکوینی برای اینکه شهید بشود ندادهاند. لذا برگشتند به خیام و عرض کردند: پدر «العَطََش قَد قتََلََنی»،
پدر جان عطش دارد مرا میکشد. اگر شما اجازه ندهی که شمشیرها به بدن من اصابت کند،عطش مرا از پای درمیآورد. خیلی خسته شدهام، عطشم زیاد شده، اجازه تکوینی بدهید. اینجا امام حسین اذن تکوینی دادند، و به شمشیرها و تیرها اجازه دادند که بر بدن فرزندشان فرود بیایند .
زمانی که حضرت ابراهیم )علیه السلام( میخواست سر حضرت اسماعیل )علیه السلام( را ببرد و قربانی کند، خدا اذن تکوینی به چاقو نداده بود که ببرد لذا چاقو نمیبرید. هرچه حضرت ابراهیم چاقو را تیز میکرد و دوباره میکشید، نمیبرید. بعد چاقو به سخن درآمد: «الخََلیلُ یَأمُرُُنی والجَلیلُ یََنهمانی». حضرت ابراهیم گفت چرا نمیبری؟ چاقو گفت تو امر میکنی بِبُُر ولی خدا نهیام میکند، و اذن تکوینی نداده است. این معنی اذن تکوینی است.
وقتی امام حسین به شمشیرها اذن تکوینی نمیدهد، هیچ شمشیر و تیر و نیزهای به بدن علی اکبر فرود نمیآید. بار دوم که اجازة تکوینی میدهد و علی اکبر برمیگردد به میدان، اینجا تمام تیرها و شمشیرها بر بدنشان فرود میاد. و اینگونه میشود که «فَقَطعَّوهُ بِسُیُوفٍ ارباً اربا»
بدن علی اکبر را تکه تکه کردند. هیچ بدنی به اندازة علی اکبر زخم برنداشت و تکه تکه نشد .امام باید اجازه دهد که این جوانش کشته شود، باید اجازه دهد که تیر به گلوی علی اصغر بخورد، باید خودش اقدام کند تا چهرة این گرگها آشکار شود .
لذا ائمه )علیهم السلام( چرا سم میخوردند؟ آیا هنگامی که سم میخوردند نمیدانستند که این سم است؟ اتفاقا خوب میدانستند که این سم است. آیا این خودکشی نیست؟ چرا خودکشی میکردند؟ خیر! این خودکشی نیست، این عملیات استشهادی است.
برای اینکه مردم به آگاهی برسند،این دقیقا مثل آن زمانی است در جبهه میخواستند معبری باز کنند تا مثلا به خط دشمن برسند ولی به میدان مین دشمن برخورد میکردند و زمان کافی هم برای خنثی کردن مین نبود در این صورت باید یک نفر برای اینکه بقیه در امان بمانند و از معبر عبور کنند، عملیات استشهادی انجام میداد و خودش را روی مین میانداخت تا مین منفجر شود و معبر باز شود .
ائمه )علیهم السلام( هم برای اینکه معبر انسان تا خدا باز شود و این مینها و تلههای انفجاری، این موانعی که سر راه رسیدن انسان به خدا گذاشته شدهاند، شناخته و خنثی شوند، ائمه خودشان را با این موانع درگیر و فدا کردند و اجازه دادند که این موانع آنها را شهید کنند. و لذا میدانستند که این سمّ است و میخوردند. تعمد هم داشتند که بخورند و شهید شوند، تا مردم، دشمن و طرف مقابل را بشناسند.
امام رضا علیه السلام باید سم را بخورد تا شهید شود و مردم چهرة مأمون را بشناسند چون مردم چهرة مأمون را نمیشناختند، امام باید این کار را کند که چهرة مأمون رسوا شود. حضرت فاطمه زهرا باید عملیات استشهادی انجام دهد، پشت در بماند تا چهرة دشمن را آشکار کند و همین طور سائر ائمه )علیهم السلام.(
استفاده از قدرت تکوینی در مقابل دشمن و طاغوت آشکار
در این دنیا در مقابلمقابلِ دشمندشمنِ پنهان شده در لباس اسلام و انسانیت، نباید از این قدرتهای تکوینی استفاده کرد. حتی از قدرتهای بدنی هم استفاده نمیکردند .اما آنجایی که در مقابل طاغوت و دشمنِ آشکار بودند مثل یهود خیبر، آنجا حضرت علی )علیه السلام( از قدرت تکوینیاش استفاده میکند و خود حضرت فرموند: که من با قدرت الهیه در خیبر را کندم، از قدرت الهیهشان استفاده کردند و اجازه دادند که در با قدرت الهیّّه کنده شود و در را پل قرار دادند .
یک یهودی از حضرت امیرالمومنین)علیه السلام( بعد از قضیه خیبر پرسیدند که آن زمانی که در خیبر را کندی با چه قدرتی این کار را کردی؟ حضرت فرمود چرا این سوال را میکنی؟ یک سؤال دیگری کن. بپرس آن زمانی که در این خندق ایستاده بودی، ارتفاع خندق که خیلی بیشتر از ارتفاع قد تو بود. کجا ایستاده بودی که در را گرفتی و لشکر از روی آن رد شد؟ پایت را کجا قرار داده بودی؟ یهودی گفت: بله یاعلی، این سوال مهمی است، راستی چگونه توانستی این کار را بکنی؟ حضرت فرمود یک پایم بر دوش جبرئیل بود، یک پایم بر دوش میکائیل بود .
اینجا از قدرت الهی استفاده میکند.
در جنگ بدر، خودِ خدای متعال امدادهای غیبی میرسانََد و ملائکه را به کمک میفرستد، که ملائکه بیایند و لشکر بدر را پیروز کنند. اگر ملائکه نمیآمدند بدریها پیروز نمیشدند. اما چرا همین ملائکه در کربلا نیامدند؟ چون در جنگ بدر در مقابل دشمندشمنِ آشکار بودند. چهرة دشمن مشخص بود. اینجا نیاز بود که لشکر اسلام بر دشمن پیروز شود تا حکومت اسلام مستقر شود .اما در کربلا اگر پیروز میشد، دشمن مظلوم نمایی میکرد، آنجا مردم ائمه را به عنوان ظالم قلمداد میکردند. نه تنها به عنوان امام نمیپذیرفتند، به عنوان ظالم هم قلمداد میکردند .
و لذا باید دید که چه بر اهل بیت )علیهم السلام( گذشت که مجبور بودند بهخاطر جهل مردم این همه بلا را بپذیرند. از امام زین العابدین )علیه السلام( پرسیدند در این سفرِ از مدینه تا کربلا و از کربلا تا کوفه و شام در کجا به شما سخت گذشت؟ امام فرمودند «الشام. الشام. الشام»، سه بار فرمودند شام. چرا؟ چون در شام به شخصیت امام توهین کردند. به آن گرگ در لباس میش میگفتند امیرالمومنین، به این امام، آن نور درخشان و گل شکوفا شدة جدا شده از گل سر سبد عالم هستی و آمده در دنیا برای نجات انسانها، به این گل، خارجی میگفتند .اینجا خیلی سخت است. هنگامی که شخصیت امام را اینگونه ترور میکنند، سختیاش خیلی بیشتر از زمانی است که شخص امام را میکشند.
این مصیبتها بر ائمه )علیهم السلام( خیلی سنگین بوده است. مردم بیشتر، مصیبتهایی را که در بدن ائمه )علیهم السلام( و شخص اینها ملاحظه میکنند، در حالی که خودشان مصیبتهایی را میبینند که بر "شخصیت امامت" وارد آمده است. گریههای این بزرگواران برای همین است که چرا مردم این جایگاه را نپذیرفتند. حضرت زهرا برای چه آن همه گریه میکردند؟ حضرت امیرالمومنین برای چه میرفتند سرشان را تا کمر در چاه میکردند و با چاه درد و دل میکردند؟ آیا از این مینالیدند که پست و مقام و امامت به حضرت ندادند؟ یا از این مینالیدند که مردم شخص حضرت را تنها گذاشتند؟ خیر! دردها و نالههای آن حضرت برای این بود که مردم، شخصیت امامت را نشناختهاند. با این همه زحمتی که این عزیزان برای شخصیت امامت کشیدند به اندازهای که خودشان را فدای این شخصیت کردند، اما باز هم مردم نسبت به این شخصیت جاهل بودند و به سختی میپذیرفتند. این بزرگترین زجری بوده که ائمه )علیهم السلام( کشیدند .
چرا ما نور اول نشدیم؟
در انتهاء سوال دیگری، جواب داده میشود و آن اینکه؛ بعضی ممکن است بگویند که چرا ما نور اول نشدیم؟ چرا خدا این عزیزان را نور اول قرار داد؟ آیا این تبعیض نبود و ترجیح بلا مرجّّح نبود! که اینها معصوم بشوند و ما نباشیم؟ اگر ما هم مثل آنها نور اول بودیم، ما هم مثل آنها میشدیم و دیگر این مشکلات را نداشتیم .
جواب اول: اگر که بگویید: ما نور اول میشدیم، این یعنی چه؟ آیا هرکسی نور اول میشد آیا دوباره آن نور تشعشع داشت یا خیر؟ آیا آن گل بذر داشت یا خیر؟ دوباره جواب بذرها را چه میدادید؟ این سوال هیچ وقت پایان نداشت .
جواب دوم: اینطور نبوده که خدا اول خلایق را خلق کند، بعد بگوید از بین این خلائقم، شما چهارده خلق بیاید نور اول شوید. خیر! هیچ خلقی وجود نداشت. چیزی وجود نداشت که خدا بخواهد ترجیح بلامرجح دهد .
خدای متعال از ابتدا که خلق فرمود و خواست همة آنچه را که دارد ببخشد، نور اول را ایجاد کرد. این نور اول نامش شد نور محمد )صلی الله علیه و آله( و همینطور تجلیات مختلفش از این نور شد؛ انوار مقدس معصومین )ع( و به این شکل، آن نور اول ادامه پیدا میکند و جلو میآید، و به این شکل انوار مقدس معصومین و بعد بذرهای این نور که انسانها باشند، ایجاد میشود. پس "انسان" )بذرها( لازمة وجود آن نور هستند .
جواب سوم: اگر مثلا ما نور اول بودیم، هر کدام از ما آیا ادامه نداشتیم؟ بذر نداشتیم؟ ممکن است بگویند:"خیر، خدای متعال اینگونه ما را خلق میکرد و همه را به صورت نور اول خلق میکرد که دیگر بذر هم نمیداشتیم که لازم باشد بذری به وجود بیاید که این بذرها این سوال را بکنند! ".
اگر خلقت به این صورت باشد، تناقض میشود. شما میگویید: خدایا ما را به صورت کامل خلق کن، اما بذر نداشته باشیم. اگر اینگونه باشد که دیگر کامل نمیشود، زیرا گُُل وقتی کامل است که بذر داشته باشد. نور وقتی کامل است که تشعشع داشته باشد. پس این درخواست شما میشود تناقض و این درست نیست .
جواب چهار: اگر خدای متعال به این بذرها اجازه نمیداد که گل بشوند، آنوقت جا داشت که به خدا اعتراض شود که خدایا چرا آن گل را شکوفا و انسان را بذر خلق کردی، ولی نمیگذاری انسان مثل آن گل بشود؟ در این صورت میشد گفت که خدا) نعوذ بالله( عدالت را رعایت نکرده است. اما وقتی به بذرها بگوید میتوانید گل بشوید و اصلا برای این خلقتان کردم که گل بشوید و باید بشوید. و حتی خدا آن گل را تکه تکه میکند برای اینکه انسان گل بشود و این گلبرگها یکی یکی پایین میآیند تا انسان را به آن حد گل شدن برسانند، این انوار به این مقدار زجر میکشند، آیا باز جا دارد که انسان بگوید که خدایا بیعدالتی کردهای؟
اینجا دیگر انسان چه بگوید؟ خدای متعال میگوید: من شما را که لازمة آن نور اول بودید را از آن نور خلق کردم و نهایت مهر و لطف خود را در حق شما انجام دادهام و به شما فرصت گل شدن دادم .
جواب پنجم: _این نکته دقت میخواهد_ اینکه انسان بذر باشد و گل شود، خیلی سادهتر از آن است که انسان بگوید:ای کاش ما هم گل میبودیم و بعد بذر میداشتیم و میآمدیم بذرهای-مان را تبدیل به گل میکردیم. اگر انسان جای آن نور اوّّل بود، باید همان سختیهایی را که او میکشید انسان هم میکشید. انسان نمیتواند بگوید که خدایا ما نور اول باشیم ولی سختی آنها را هم نکشیم. فقط به دنبال این امتیازش باشد که نور اول بودن را برای این بخواهد که معصوم میشد و دیگر گناه نمیکرد، ولی آن تکالیفی که روی دوش آن نور گذاشتند را نخواهند .
این درست نیست. اگر انسان نور اول میبود، باید همة آن تکالیف را _گرچه اجباری نبود_ میپذیرفت. آیا کسی حاضر است که آنگونه باشد؟ اگر الان حاضر است که آنطور باشد و اگر کسی حاضر است که الان فرزندش و خودش و همه عزیزانش را، همه وجودش را در راه هدایت دیگران بدهد و واقعاواقعاً چشمهای هم نشان بدهد که اینطوری هست، مقامش اندازة همان گل میشود .
هیچگاه خدای متعال نمیگوید: حال که آنها نور اول و گل هستند و شما که بذر هستید و لو اینکه گل هم شدید، دیگر به آن مقام نمیرسید. خیر!
اتفاقا اگر انسان بخواهد مثل آنها شوند، خدای متعال میگوید: شما نیز کنار آنها قرار میگیرید .و خود پیامبر هم بارها فرمودند: کسانی که شیعه ما باشند و آن حداقلهایی که ما میگوییم رعایت بکنند، کنار ما خواهند بود یعنی در بهشت هم، ما در آغوش این عزیزان هستیم. اگر انسان خودش را رشد بدهد، گل میشود و کنار اینها میرسد .
تکلیف آنها چه بود؟ تکلیفشان این بود که دیگران را رشد بدهند و این خیلی سخت است .انسان اگر خودش بخواهد باسواد شود آسانتر است یا اینکه بخواهد صدها هزارنفر را باسواد کند؟ آن هم عدهای که بعضیهاشان مثل گوسفند باشند .
لذا هنر اهل بیت )علیهم السلام( این نیست که معصوماند و بعد اگر کسی بگوید "چون اینها را خدا از اول معصوم خلقشان کرده، پس هنری ندارند، چون خدا از اول تطهیر تکوینی به اینها داده است! .
باید گفت؛ خیر! هنرشان فقط این نیست که اینها معصوماند و گناه نمیکنند، بلکه هنرشان این است که حاضر شدند در بین گناهکاران بیاند و گناه انسان را تحمل کنند؛ تا بعد او را از گناه دور کنند. این امتیاز ویژهشان است. و با اختیار هم پذیرفتند و این مقام بالایی برایشان ایجاد میکند که با وجود اینکه چقدر از گناه متنفرند، حاضر شدند تا بیایند در این عالم ماده و در عین حالی که انسان دارد گناه میکند، از قدرت تکوینیشان استفاده نمیکنند تا او را بکشند یا حتی قهر کنند بلکه در عین حالی که انسان گنهکار است، باز هم او را در آغوش میگیرند . مثل اینکه شخص سالمی در جمعی برود که همه سرطانی هستند، همه بیماریهای مختلف دارند، جذامی هستند، برص دارند و... و آماده باشد که بیماران را مداوا کند و آنها را در آغوش بکشد. هنرائمه )علیهم السلام( این است .
پس عصمت مقامی است که خدا برایشان قرار داده است، یعنی عصمتشان اعطایی از جانب خداست، اما اینکه پذیرفتند با وجود این مقام عصمت بیاند در بین انسانها و آنها را هم به جایی برسانند که آنها هم نزدیک به حد عصمت شوند، این خیلی هنر است. تمام ستایشی که برایشان وجود دارد و تمام مدح و ثنایی که برایشان صورت میپذیرد، به خاطر این از خود گذشتگی است که ایشان برای انسان انجام دادهاند .
خدای متعال ما را جزء پیروان این عزیزان قرار بدهد و ما بتوانیم در پشت سر این عزیزان آنگونه که خدای متعال میخواهد حرکت کنیم تا به مقام لقاء و عالیترین درجات نزد خدا برسیم.
و صلّّی الله سیدنا و نبینا محمد و آله طیبین الطاهرین.
خلاصه مباحث گذشته
در مباحث گذشته بیان شد که؛ اگر بخواهیم دین را بشناسیم، باید دین را در محورهای خودشناسی جستجو کنیم. و باید محورهای اصلی، درباره شناخت انسان را شناسایی نمائیم. این موارد در واقع همان کانالهایی است که انسان را به شناخت دین میرساند؛ یعنی هدف از خلقت انسان، راه رسیدن به هدف، راهنمای رسیدن به هدف، وسیله حرکت، چگونگی حرکت، موانع رسیدن به هدف، و چگونگی مبارزه با موانع.
اگر این محورها درباره انسان به خوبی درک شود، آنوقت تمام دین برای انسان شناخته میشود و به آنچه که درباره دانستن دین،نیازمندیم دست پیدا خواهیم کرد.
در هدف از خلقت، که اتصال با بینهایت است گفته شد که؛ خدای متعال انسان را آفریده که هرچه خودش دارد را به انسان عطا کند، اما راه رسیدن به این هدف بیان شد که؛ آراستگی به صفات خداست و این آراستگی ملازم با پرهیز از رذائل است، یعنی عبادت و بندگی خدا.
عبادت و بندگی یعنی آراستگی به صفات خدا و اگر عبادتی هم انجام میشود باید برای آراسته شدن به صفات خدا باشد.
راهنما یعنی انسان متصف به صفات خدا، آن کسی که جلوه وجود خدا و آراسته به صفات خدا است، آن کسی که میتواند انسان را به بینهایت متصل کند. اما کسی که خودش صفات بینهایت را ندارد و در این مسیر حرکت نکرده، چگونه میتواند انسان را به بینهایت متصل کند؟ کسانی باید انسان را به بینهایت متصل کنند که حداقل یک ویژگی یا یک صفت از صفات خدا در وجودشان برقرار باشد. و از یک مسیر مشخص حرکت کرده باشند و به هدف و مقصود رسیده باشند تا بعد بتوانند انسانها را در این مسیر راهنمایی کنند.
در این جلسه، مباحث مربوط به «محور وسیله حرکت» بیان خواهد شد،وسایل و ابزارهای حرکت انسان برای رسیدن به بینهایت کدام است؟ خدای متعال چه وسائلی را برای رساندن انسان به بینهایت قرار داده است؟
وسایل حرکت
وسایلی را که خدای متعال قرار داده؛ سنتهای خداست؛ که درباره انسان اعمال میکند. سنتهایی که خدای متعال به وسیله آن سنتها، انسان را در مسیر رسیدن به خودش قرار میدهد تا انسان بعد از طی کردن آن مسیر )که راه فضائل و صفات خداست( به خدا متصل شود.
حیات و زندگی در دنیا
اولین وسیلهای که خدای متعال به تمام انسانها داده تا اینکه با این وسیله به بینهایت برسند، امکانات و فرصتهایی است که در دنیا خدا برای رشد به انسان داده است. حیات و زندگی دنیوی.
خدای متعال در آیه 2 سورۀ مُُلک میفرماید: «الَّذِیِ خَلَّقَ الْمَوتَْ وَالْحیََاةَ لیَِبلُّْوَکُِمْ أَیُّک مُمْ أَحْسَنُ عَملًًَّا» موت و حیات را قرار داد برای اینکه انسان را به رشد برساند. «لیَبلُّْوَکُمْ» یعنی به انسان فرصت رشد میدهد. حیات دنیوی یک فرصت رشد است، زندگی در این دنیا بهترین فرصت رشد برای رسیدن به بینهایت است. مثل اینکه؛ بذر را در گلدان بکاریم یا در خاک یا در باغچهای زیر خاک قرار دهیم، اینها برای این است که به او فرصت رشد بدهیم. خدای متعال وجود انسان را از «عالم ذَر» به این عالم ماده آورده است و در این عالم،زندگی دنیوی به او داده است، جسم به او داده است؛ لوازم زندگی در دنیا را در اختیار او قرار داده تا انسان از این لوازم و امکانات و از این حیات مادی، در جهت رسیدن به بینهایت استفاده کند.
قدرت اختیار در دنیا
خدا به انسان در دنیا قدرت اختیار عطا کرده است، این هم یکی دیگر از امکانات و فرصتهای رشد اوست، و این اختیار،اختیار تکوینی است. یعنی وجود انسان را به گونهای خلق کرده که بتواند در این دنیا هرکاری که میخواهد انجام دهد. هم میتواند کار خیر انجام دهد هم عملِ شر، هم ضربه بزند و هم نوازش کند. اینگونه نیست که خدای متعال کسی را مجبور کرده باشد که حتما فقط باید نوازش کند. خیر، برای رشد انسان، این اختیار را به او داده است.
اگر خدای متعال به انسان اختیار تکوینی عطا نمیکرد؛ یعنی اگر ساختار وجودی او را طوری خلق نمیکرد که بتواند بزند؛ آنوقت انسان فرصتی برای رشد نداشت. وقتی انسان نتواند ضربه بزند و فقط مجبور باشد که نوازش کند، فرصت رشدی ندارد. چون انسان هنگامی که میتواند ضربه بزند و بعد خویشتنداری کند و نزند و در عین حالی که قدرت بر زدن دارد، مروّت داشته باشد و نوازش کند، این رشد اوست.
خدای متعال به این صورت در این دنیا برای انسان فرصت رشد قرار داده است. و در جلسات گذشته بیان شد که دنیا باشگاه استقامت است. دنیا برای انسان فرصت رشد است؛ چطور ورزشکاران به باشگاه میروند تا به رشد برسند یا به نیرو و توان بدنی بیشتری دست یابند یا به زیبایی اندام برسند، انسان هم در این دنیا آمده و خدا این فرصت را برای او فراهم کرده تا در این دنیا روح خود را رشد دهد.
دنیا برای انسان مثل باشگاه است برای جسم ورزشکاران و این دنیا هتل استراحت نیست، انسان متولد نشده تا در این دنیا استراحت کند و آمده تا خودش را رشد دهد و نگاه او به دنیا باید به گونهای باشد که از تمام امکانات دنیا برای رشد و برای رسیدن به بینهایت استفاده کند نه برای استراحت و لذت بردن.
اگر از امکانات دنیا برای استراحت و لذت و راحتی بهره گرفتیم، متضرر میشویم. و بعدابعداً پشیمان خواهیم شد و حسرت خواهیم خورد که چرا به وسیله این امکاناتی که در اختیارمان بود، خود را به بینهایت متصل نکردیم. خدای متعال در این دنیا این فرصتها را به همه داده است و کسی نیست که بگوید: برای من فرصت رشد در دنیا وجود نداشت.
فرصت زندگی در دنیا، فرصت جسم مادی داشتن، و فرصت اختیار تکوینی برای همه است. خدای متعال علاوه بر این جسم مادی که به انسان داده است، نعمت حیات و زندگی عطا نموده است، این نعمت حیات، خود یک نعمت بزرگی است که باید شکر بسیار زیادی بابت آن انجام دهد. شکر آن هم البته بهتر است که شکر عملی باشد. یعنی باید از این نعمتها برای رسیدن به بینهایت استفاده کند و این شکر واقعی است. اما انسان از شکر زبانی هم نباید غافل شود تا اینکه به این شکر عملی برسد.
کسی نباید بگوید من چرا در این دنیا متولد شدم؟ خدا چرا من را خلق کرده است؟ و من نمیخواستم خلق بشوم. کسی نباید اینطور بگوید، چون خدای متعال میخواهد به انسان بینهایت عطا کند. آن کسی این حرف را میزند که هدف از خلقت انسان در این دنیا را نداند و متوجه نباشد که خدای متعال برای کدام غایت او را خلق نموده است.
انسانی که میداند؛ هدف از خلقت، رسیدن به بینهایت است، و این همه امکانات رشد رادر اختیار دارد و خدا، راه رسیدن به بینهایت را هم برای او هموار کرده است، کار برای او آسان است. در ادامه مباحث خواهیم گفت که اینگونه نیست که راه سخت باشد.
خدای متعال همین که فرصت حیات در دنیا را به انسان داده است و او را در این دنیا خلق کرده است؛ دلیلی بر این است که خدا امکان رسیدن به بینهایت را در او قرار داده است. وجود مقدس حضرت علی )علیه السلام( میفرماید: من تعجب میکنم از کسی که با این همه راههای رسیدن به بهشت چگونه جهنمی شده است و آن کسی که به بهشت میرود، تعجب ندارد! چون خدا تمام انسانها را برای رسیدن به بهشت خلق کرده است. خدا این فرصت حیات را برای رسیدن به بهشت، به شیطان هم داد.
شیطان هم اگر از این فرصت استفاده میکرد به بینهایت میرسید. خداوند تمام کسانی که در این دنیا خلقشان کرده، برای رسیدن به بی نهایت بوده است. خدای متعال هیچکس را در این دنیا برای جهنمی شدن خلق نکرده است .
نظر خواستن از انسان در عالم ذر،بعد از نشان دادن جلوه بینهایت
و کسی نگوید من دوست نداشتم خلق شوم، چرا خدا مرا خلق کرده است؟ چرا خدا از من اجازه نگرفت. خدای متعال اتفاقا از انسان اجازه هم گرفت و در جلسه قبل گفته شد که؛ وقتی خدای متعال در عالم ذر، به انسان جلوههایش را نشان داد که عاقبت او چه خواهد شد و آن گل زیبا )که انسان بذر آن گل بود( را به انسان نشان داد و در این حال؛ تمام انسانها گفتند دوست داریم مثل آن گل بشویم و میخواهیم در دنیا برویم، انسان با اختیار و اجازه خودش وارد این دنیا شده است.
منتها بعضیها میگویند خدای متعال انسان را بیاجازه خلق کرده و انسان ارادهای برای حضور در دنیا را نداشته است! و اتفاقا اینگونه نیست.
چرا خداوند در خلقت به انسان فرصت انتخاب و نظر نداده
اگر فرض هم بر این باشد که خدا از انسان اجازه نگرفته است! آیا مگر وقتی خدا میخواهد به انسان عطا کند، باید از انسان اجازه بگیرد؟ خدای متعال میخواهد به انسان بینهایت عطا کند آیا این نیاز به اجازه انسان دارد؟ همه در محاورات و در ضرب المثلهایمان میگوییم: نیکی و پرسش؟! وقتی قرار باشد به کسی یک عطای بزرگی کنی آیا از او سوال میکنی؟ آیا هنگامی که میخواهی به یک کسی عطایی کنی، به او میگویی اجازه میدهی من این عطا را کنم؟ هنگامی که چنین پرسشی انجام شود یعنی اینکه من نمیخواهم این کار را انجام دهم. مثلاًً؛ شما وقتی در تاکسی نشستهاید و میبینید یکی از آشنایان یا دوستان شما در تاکسی با شما همسفر شده، به او میگویی آیا این اجازه را به من میدهی تا من کرایه شما را حساب کنم؟ همین اجازه گرفتن به این معناست که "نمیخواهم حساب کنم". اگر در رستوران کسی از دوستانتان نشسته و غذا خورده و شما هم غذا خوردهاید و میخواهید غذای خودتان را حساب کنید؛ میگویید که اجازه میدهی من غذای شما را هم حساب کنم یعنی اینکه نمیخواهم حساب کنم. چون اگر نیت حساب کردن داشته باشید این اجازه را نمیگرفتید.
نشانۀ عطا کردن این است که اجازه نگیرد و بدون اعتنا به اجازه گرفتن حساب کند، این معنای بخشندگی است. خدای متعال اگر از ابتدا قصد و نیت اجازه گرفتن از انسان را داشت که انسان چیزی نمیفهمید.
آن زمانی که هنوز بینهایت را به انسان نشان نداده بود، و جلوه بینهایت را نشان نداده بود، اگر اجازه میگرفت و انسانی که بینهایت را ندیده بود؛ خدا به او میگفت میخواهم تو را در دنیا ببرم! بله احتمال این وجود داشت که انسان اجازه ندهد. و حال اگر انسان را به زور و اجبار خلق میکرد، اینجا شاید میگفت: خدا به انسان جفا کرده، ولی وقتی جلوه بینهایت را به انسان نشان داد و بعد به انسان فرمود: این بینهایت را ببینید؛ به این گل که تمام صفات بینهایت را دارد، توجه کنید؛ من میخواهم شما را مثل این گل کنم، شما را برای این هدف خلق کردهام.
مثلاً، بذر را برای همین هدف خلق میکنند، بذر را بیهوده خلق نمیکنند که دور بریزند، علت نهایی خلقت بذر، تبدیل شدن به گل است. خدای متعال بذر را برای این هدف خلق کرده است، پس خدای متعال از انسان اجازه گرفت ولی بعد از آن وقتی که بینهایت را بهانسان نشان داد، اجازه گرفت و انسان با اختیار، خود این را قبول کرد تا به دنیا بیاید، چون ارزش داشت که به بینهایت برسد.
اگر الان هم از انسان سوال شود که برای رسیدن به بینهایت حاضری سختیها را تحمل نمایی؟ قطعا جواب مثبت خواهد بود. حال خدای متعال میخواهد به انسان عطای بینهایت فرماید. حتی اگر اجازه هم نمیگرفت ارزش داشت به انسان عطا کند. چون قرار است به انسان عطایی کند که بینهایت است.
بعد از خلقت، سوال در عطا قبیح بود
اتفاقا بعضی اوقات اجازه گرفتن ظلم است. وقتی که شما قصد دارید به یک کودکی چیزی را عطا کنی که او درکی از این عطای شما ندارد و نمیداند چقدر این عطا ارزش دارد، اگر از او اجازه بگیری _به فرض قبول نکردن عطا_، به او ظلم کردهاید.
برای مثال میخواهی چک سفید امضایی را به کودکی عیدی بدهی، آن کودک ارزش چک سفید امضا را نمیفهمد. شما از او اگر بپرسی چک سفید امضا میخواهی یا یک بیسکویت و بستنی! قطعا او که درکی از چک سفید امضا ندارد و نمیداند چه ارزشی دارد،بستنی را ترجیح میدهد و چک را به چشم یک کاغذ پاره میبیند. بنابراین اگر کسی میخواهد چک سفید امضا به کودک بدهد، نباید از او اجازه بگیرد. آنوقت خدای متعال جا داشت که از انسان اجازه نگیرد، چون میخواهد به انسان بینهایت عطا کند. شما اگر از کودک اجازه بگیری و سوال کنی؛ میخواهی چک سفید امضا را به تو بدهم یا بستنی؟ او بستنی را انتخاب خواهد کرد، وقتی کودک بزرگ میشود و درک میکند که چک سفید امضا چه ارزشی داشته است، میگوید که به من ظلم کردی که از من اجازه گرفتی! من در دوران کودکی درکی از آن نداشتم! تو باید عطای خودت را انجام میدادی و من بعدها خودم میفهمیدم که آن عطا چقدر با ارزشتر از بستنی یا بیسکویت بوده است. ولو اینکه در این دوران کودکی که نمیدانستم چک سفید امضا یعنی چی؛ و این دوران کودکی را زجر میکشیدم اما ارزش این را داشت که زجر بکشم تا بعدا بفهمم چک سفید امضا چه ارزشی دارد؟ چند مدت کودکی هم بستنی نخورم و بعد به درک چک سفید امضا که برسم، آنوقت تمام سختی و تلخی آن بستنی نخوردنها به شیرینی تبدیل میشود و ارزش این سختی را دارد.
بنابراین خدای متعال نیازی نبوده اصلا از انسان اجازه بگیرد چون اجازه گرفتن قبیح است و در آنجایی که میخواهی عطای بینهایت کنی اجازه گرفتن، اصلا ظلم است. با این حال خدای متعال از انسان اجازه گرفت، و جلوه بینهایت را نشان داد و بعد اجازه گرفت و فرمود میخواهید بیاید؟ گفتیم بله «قالوا بلّ ». انسان به دنیا آمده تا از کوچکترین امکانات دنیا برای رسیدن به بینهایت استفاده کند، خدای متعال به گونهای تمام لوازم دنیا را قرار داده که انسان بتواند با این امکانات به بینهایت برسد. و میتواند از تمام لوازم زندگی دنیا در جهت رسیدن به بینهایت استفاده کند.
قدرت تفکر و قدرت اختیار برای درک و انتخاب بینهایت
علاوه بر اینکه خدای متعال یک جسم مادی به انسان داده، قدرت تفکر هم عنایت نموده،تا به وسیله نیروی عقل و تفکر، دارای قدرت انتخاب باشد. تا محدودها را در این دنیا بینید و از آن طرف خدا به انسان میگوید بینهایت هم وجود دارد. و میگوید: ثروت محدود را میخواهی یا بینهایت را؟ به عقل انسان نیرویی داده که هر عقل سالمی بینهایت را انتخاب میکند. اینها امکانات و فرصتهای رشد انسان، در جهت رسیدن به بی نهایت است. داشتن عقل،نعمت بزرگی است. نیروی تفکر داشتن،امکان بزرگی برای رسیدن به بینهایت است. قدرت انتخاب داشتن یک نیروی فوق العادهای برای رسیدن انسان به بینهایت است. اینها تمام امکانات و فرصتهایی است که در اختیار تمام انسانهاست.
وضعیت ناقص الخلقهها و مستضعفین
بعضیها دوره حیات دنیویشان، خیلی کوتاه است، و برخی دیگر در همان دوره جنینی از دنیا میروند، و عدّهای هم در دوره کودکی و بعضی 5ـ6ـ7ـ10 سال، که عمرشان خیلی کوتاه است. عدهای در دوره جوانی از دنیا میروند، وضعیت اینها برای رسیدن به بی نهایتچطور است؟ و یا بعضی ناقص الخلقه متولد میشوند و برخی اصلا نیروی عقل و نیروی تفکر ندارند، اینها چه وضعیتی دارند؟
خدای متعال به کسانی که در این دنیا از این امکانات و فرصت رشد در جهت رسیدن به بی نهایت برخوردار نیستند، در برزخ فرصت جبران میدهد. تا آنجا به درک کمال برسند و بعد در قیامت و در آخرت به لذتهای بینهایت نائل گردند. "این ادراک کمالی که در دنیا باید برای انسان ایجاد شده تا انسان کمال بینهایت را ببیند و درک کند و از امکانات برای رسیدن به بینهایت استفاده کند"؛ این فرصت در برزخ به این کسانی که ناقص الخلقه هستند نیز داده میشود.
و خدای متعال در این دنیا به اندازه امکانات و فرصتهای رشدی که به انسان داده شده است از او انتظار دارد که به بینهایت برسد. اگر شخصی از فرصتهای کمتری برخوردار است،خدای متعال تکلیف کمتری از او میخواهد،اگر خدای متعال ظرفی را به یک نفر داده که مثلا یک لیوان باشد خدای متعال از او میخواهد که اندازه همان یک لیوان را فقط پر کند. اما شخص دیگری که؛ خدای متعال یک ظرف خیلی بزرگتر به او داده است، باید تمام ظرفیت آن را پر کند. یعنی؛ هرکسی باید تمام ظرفیتش را پر کند و از تمام ظرفیتها و امکاناتی که برای رسیدن به بینهایت دارد استفاده کند.
خدای متعال فردای قیامت برای اتصال انسان به بینهایت به ظرفیتهای انسان توجه میکند و ملاک، ظرفیتها و امکاناتی است که در اختیار داشته است. خداوند متعال براساس نسبت سود به سرمایه، محاسبه و حساب و کتاب میکند نه بر اساس سرمایههایی که داده است.
اینطور نیست که اگر کسی در این دنیا سرمایهاش کمتر بود، فردای قیامت میزان تق ربّ وی به بینهایت کمتر باشد، یا امکان رشد او در این دنیا کمتر باشد، اینطور نیست، میزان محاسبه خدا بر اساس نسبت سود به سرمایه است. مثلا یک پدری به دو فرزند خود سرمایهای میدهد؛ به فرزند اول یک میلیون تومان میدهد به فرزند دومی صد هزارتومان، و میگوید بروید در بازار با این سرمایهای که به شما دادهام تلاش کنید و کار کنید و در پایان ماه محاسبه کنید که چقدر سود به دست آوردهاید.
فرزندی که یک میلیون تومان سرمایه دریافت کرده میرود و در پایان ماه صد هزارتومانیعنی ده درصد سود به دست میآورد. آن فرزندی که صد هزارتومان گرفته میرود و در پایان ماه 20 هزارتومان یعنی 20 درصد سود کسب کرده، این فرزند اولی، هم سرمایهاش بیشتر است و هم رقم سودی که به دست آورده صد هزار تومان است، که بیشتر از رقم سودی است که آن یکی فرزند به دست آورده که 20 هزار تومان است. میتوانیم بگوییم که فرزند اولی بیشتر سود کرده و امتیاز او بیشتر است؟ خیر اینطور نیست؛ به فرزند دومی باید بیشتر امتیاز داد با اینکه دومی سرمایه و رقم سودش کمتر بوده، ولی امتیازش نزد پدر بیشتر است. پدر او را تشویق میکند. به چه دلیل؟ چون پدر نسبت سود به سرمایه را میبیند. فرزند اولی نسبت سود به سرمایهاش یک دهم است، دومی نسبت سود به سرمایهاش یک پنجم است، مشخص است که یک پنجم بزرگتر از یک دهم است. پس او بیشتر کار کرده و زحمت کشیده، پس امتیاز او بیشتر است. خدای متعال هم این کار را نسبت به انسانها انجام میدهد و در قیامت به این شکل حساب کتاب میکند.
آن شخصی که در خانواده فقیر متولد شده و امکانات زیادی در اختیار ندارد ولی از همان امکانات کم به بهترین شکل ممکن برای رشد استفاده کرده؛ این مثل همان فرزندی است که صد هزار تومان سرمایه داشته و در پایان ماه 20 هزار تومان سود کسب کرده است و خداوند آن شخص را روز قیامت به خودش نزدیکتر میسازد و مقامی عالیتر به او عطا میکند. علت آن چیست؟ چون این سرمایهای که در اختیار داشت محدود بود، و فرصتهایی که در اختیارش بود کمتر بود، اما توانست بهترین استفاده را کند و خود را به یک حداقلهایی برساند.
اما افرادی در این دنیا هستند که سرمایۀ خدادادی آنها خیلی زیاد است ولی سودشان نسبت به سرمایهشان خیلی کم است. منظور از سرمایه؛ سرمایههای مادی و سرمایههای معنوی است. فرض کنید شخصی که در قم یا یک شهر مذهبی دیگر متولد شده و در یک خانواده مذهبی، که تمام امکانات برای رشد و تعالی و رسیدن به معرفت برای او وجود دارد، به دنیا آمده باشد؛ اما فقط این شخص به اینکه نمازش را اول وقت میخوانَد اکتفا کرده است و از این امکانات در جهت رشد و تعالی استفاده نمیکند، اگر فردای قیامت خدا از او سوال کند؛ برای رسیدن به بینهایت چه اعمالی انجام دادهای؟ و جواب دهد من فقط نمازهایم را اول وقت خواندم! خدای متعال میگوید: کافی نیست! تو با این تمام امکانات، باید صدها نمازخوان و مومن تربیت میکردی. با امکاناتی که در قم برای تو فراهم بود،باید به مراتبی میرسیدی که صدها نمازخوان پرورش میدادی.
و در مقابل آن کسی که خودش در جایی متولد میشود که برای او فرصت کسب ایمان سخت بوده است، مانند اینکه در یک شهری که پدر و مادرش هم حتی نماز نمیخواندند، و دوستانش هم اهل نماز خواندن نبودند و آن شهر یا حتی کشورش هم اصلا مذهبی نبوده است، ولی این شخص نمازهایش را میخوانده، _خیلی هم اول وقت نمیخوانده یا همیشه حضور قلب نداشته است_ او اگر در جواب بگوید خدا من برای رسیدن به بینهایت این اعمال را انجام دادم و فقط نمازهای خودم را _آن را هم گاهی سر وقت، گاهی قضا شده، خواندهام_ خدا میگوید آفرین، بهشت سزاوار توست، از تو میپذیرم.
یعنی همین اعمالت، تو را به من رسانده است، چرا؟ چون تو از آن امکانات کم و محدودی که داشتهای، همین مقدار سودی که کسب کردهای، خیلی خوب است. در خانوادهای که تو در آن متولد شدی نماز نمیخوانند، اما تو خودت نمازخوان شدی، این عالی است و خیلی رشد کردهای.
اما در مقابل آن کسی که بگوید: بله پدر و مادر من انسانهایی نمازخوان و مذهبی بودند و من خودم هم نمازخوان شدم. خدا میگوید: یعنی هیچ رشدی نکردهای. این اصلا پیشرفت نیست. طبیعی است که پدر و مادر تو نماز خوان بودند، تو هم باید نماز خوان میشدی. رشد تو در این بوده که دهها نمازخوان تربیت کنی، دقیقا خدای متعال اینطور محاسبه میکند.
یا کسی که در خانوادهای متولد میشود که این خانواده اهل گناه بودند یا اینکه مثلا یک فرزندی در اثر نطفه نامشروع متولد میشود این چه گناهی کرده است؟ این ظرفیتاش برای رشد خیلی پایین است. این ظرفیت پایین را خدا چطور به رشد میرساند؟ خدا میفرماید که: اگر او حداقل اعمال را انجام بدهد به رشد میرسد. «لََا یُکلَّ فِّفُ اللَّّهُ نَفْسًًا إِلّاَّ وُسْعَهََا)بقره286(» این کسی که در اثر نطفه نامشروع متولد شده، از او توقع نداریم که آیت الله شود، یا از او نمیخواهیم که امام بشود. اتفاقا احکامی وجود دارد که میگوید: امامت جماعت یا مثلا قاضی یا رهبر شدن، و این امتیازات و این حقوق، به این دسته ازافراد نمیرسد، این احکام در واقع امتیاز نیست!
اگر میگویند آن کسی که در اثر نطفه نامشروع به وجود آمده، نمیتواند مرجع تقلید یا امام جماعت باشد؛ نه اینکه این امتیاز و برتری باشد، مرجع شدن و امام جماعت شدن اینها یک تکلیف است، قاضی شدن، امام جماعت شدن، مرجع شدن، و رهبر شدن یک تکلیف است، این تکلیف را روی دوش او نمیگذارند.
یک شخصی که پاهایش سست است و توان ندارد که حرکت کند، آیا یک بارِ بزرگ را روی دوش او میگذارند؟ خیر؛ این ظلم است! خدای متعال اگر فرموده این منسبها به این شخصی که نطفهاش نامشروع است نمیرسد _حتی اگر آدم خوبی شود و درس بخواند و آیت الله شود، اما نمیتواند مرجع باشد_ نه اینکه به این امتیاز نرسد، مرجع بودن امتیاز نیست، تکلیف است خدا این تکلیف را از رو دوش این افراد برداشته است.
«لا یُکَلِّّ ف اللَّّهُ نَفسًًا إِلّّا وُسعََها )بقره 286(» یک شخصی که از نطفهای نامشروع است، خدا تکلیفیُ که از او میخواهد بسیار حداقلی است؛ اولاً حداقل اگر نمازهایش را بخواند و مرتکب قتل نشود _چون اقتضای آدمکشی در وجود این افراد زیاد است، و اقتضای توهین به مقدسات، اقتضای دشمن شدن برای اهل بیت در این افراد خیلی بیشتر است_ و ثانی ااً اگر دشمن اهل بیت نشود، اگر این شخص روز قیامت به خداوند عرضه کند که خدایا من نطفهام نامشروع بوده و یک بچه حرامزاده بودهام و در دنیا هیچ کاری انجام ندادهام، فقط با اهل بیت دشمنی نکردم، فقط شیعهای را به قتل نرساندم، فقط انسانی را نکشتم و محبت اهل بیت را هم در حد توانم داشتم و در دلم سعی کردم این محبت را ایجاد کنم و از آن نگهداری کنم؛ خدا در جواب میگوید؛ آفرین! بهشت بر تو واجب است. خدای متعال خیلی با ظرافت و دقت، کیفیت نمازهای این شخص را بررسی نمیکند که نمازهایت را چگونه خواندی و بقیه اعمال را چگونه به جای آوردی. چون این شخص همین مقدار را میتوانسته انجام دهد و از ظرفیت وجودی خود استفاده کرده است.
اما در مقابل آن کسی که در یک خانوادهای متولد میشود که پدر و مادر او مؤمن و مذهبی هستند و یا پدر او روحانی و طلبهای است که در حوزه علمیه قم تحصیل کرده است؛ اگر این شخص روز قیامت در جواب بگوید: خدایا من محبت اهل بیت را در دل داشتم. خدادر جواب میگوید: باید این محبت را در دل میداشتی. میگوید: من فقط سعی کردم کسی را نکشم، خدایا مرا ببر بهشت. خدا در جواب میگوید: تو باید صدها نفر را از مرگ نجات میدادی، با این امکاناتی که در اختیارت قرار داده بودم، تو باید به این حد از رشد و پیشرفت میرسیدی.
خدای متعال به این شکل با انسان برخورد میکند. پس کسی فکر نکند که در حق افرادی که معلولیت یا مشکلاتی دارند، خدای متعال ظلم کرده است. اینطور نیست، تکلیفی که از این افراد خواسته شده است، خیلی کم است و رشدی که این افراد میکنند، نسبت به دیگران خیلی زیاد است.
یک انسان فلج در مقابل یک انسان سالم در مسابقات جهانی چگونه ارزیابی میشوند؟ به شخص سالم میگویند: صد متر را در مدت زمان مثلا 9 ثانیه باید بدوی! اگر در این مدت رسیدی، برندهای، یا رکورد را شکستهای. چون میتواند بدود باید بدود، اگر صد متر را در مدت زمان 11 ثانیه طی کرد دیگر میگویند: خیر،برنده نیستی و اول نمیشوی. حالا اگر صد متر را در 9 ثانیه طی کرد و برنده شد و رکورد شکست و در 8 ثانیه این صد متر را طی کرد؛ آنوقت به او مدال میدهند.
به آن کسی که معلول است چه میگویند: در مسابقات پارالمپیک به آنها هم میگویند: شما باید صد متر را در مدت مثلا 9 ثانیه بدوی تا اول بشوی؟ هرگز، میگویند ده متر را در دو دقیقه طی کنید، یا مثلا ده متر را در یک دقیقه طی کند. به تناسب توان افراد ارزیابی میشوند. آنوقت آنها اگر ده متر را در آن وقتی که که برایشان مقرر شده رفتند آنجا مستحق دریافت مدال میشوند. مدالی که به معلولین میدهند همان مدالی است که به آن سالم میدهند با این تفاوت که آن سالم چون سالم بود باید صد متر را در 8، 9 ثانیه میدوید اما این شخص به دلیل معلولیت؛ باید ده متر را در مدت زمان بیش از یک دقیقه برود، در این شرایط، هم زمان را کم کرده و هم مسیر را کوتاهتر میکنند. خدای متعال هم به همین شکل عدالت را برای تمام افراد، طبق شرایط موجود، برقرار میکند.
این ابتداییترین نعمتهایی است که خدای متعال به تمام انسانها میدهد، و حیات و زندگی دنیوی، و اعطای نیروی عقل، نیروی تفکر، قدرت انتخاب، عوامل رشد اوست. این اولین فرصت است که خدا شامل حال تمام افراد کرده است. غیر از این خدای متعال دیگرچه فرصتهایی به انسانها داده است؟
غرائز، فرصتی برای رشد انسان
خدای متعال به انسان نفس داده، غریزه داده، غریزههایی که در وجود انسان قرار داده شده هم، فرصت و ابزاری برای رشد است. شهوت، غضب و ترس فرصت رشد هستند. از این طرف خدا این غریزهها را در وجود انسان قرار داده و از آن طرف در مقابل، در دنیا زیباییها و جاذبههایی ایجاد کرده که این غریزههای انسان را تحریک کند. خطرها و سختیها و ناملایمات را در دنیا قرار داده که غضب انسان را تحریک کند، ترس انسان را تحریک کند. این هم یک وسیله برای رشد است.
غریزه و محرکّهای دنیا وسیله رشد هستند. در باشگاه ورزش، چرا فنر قرار میدهند، و برای چیست؟ ابزارهای یک باشگاه چیست؟ هر کدام چه هدفی را دنبال میکند؟ برای تقویت کِدام عضله ساخته شده است؟ فنر، دمبل، میلههالتر، تردمیل و وسایل و ابزارهای گوناگو ن دیگر که هرکدام برای تقویت یک عضله ساخته شده است.
دقیقا خدای متعال هم مشابه تمام این ابزارها را در دنیا قرار داده است. در باشگاهِ دنیا، خدا برای اینکه انسان بتواند به رشد برسد،ابزارهایی قرار داده است. این ابزارها غرایز جسمی انسان است، از یک طرف به انسان، غریزه شهوت داده شده و از طرف مقابل،در دنیا چیزهایی را خلق کرده که شهوت انسان را تحریک کند. حالا شهوات انواع مختلفی دارد؛ _شهوت جنسی و مطلق امیال را، شهوات میگویند و فقط شهوت جنسی منظور نیست.-
_مثلاً یک نفر میل زیادی به جنس مخالف دارد،یکی میل به ماشین دارد، یکی میل به مقام دارد، یکی میل به هیکل و تیپ دارد، و دوست دارد ظاهرش خوب باشد، یکی میل به غذا و یکی میل به لباس دارد. اینها مطلقا میشوند شهوات.
از طرفی این شهوات و تمایلات در وجود انسان نهادینه شده و طرف دیگر خدای متعال در دنیا یک چیزهایی خلق کرده تا این شهوات و امیال انسان را تحریک کنند. بعد به انسان میفرماید که در مقابل این شهوات مقاومت کن. در مقابل این شهوات ایستادگی کن و اجازه نده آن شهوات بر تو غلبه کنند و تو را به سمت محدودیت سوق دهند. تو به سمتبینهایت حرکت کن. اگر در شرایطی متوجه شدی که این شهوات میخواهند تو را از من دور کنند مقاومت کن. خدای متعال نمیگوید که تمام این شهوات را کنار بگذار بلکه میگوید؛ آنهایی را کنار بگذار که تو را از من دور میکند و در مواقعی، توصیه به استفاده از این غرایض شده که در جهت رشد و پیشرفت و تقرب به من از آن استفاده کنی، و در مواقعی که تو را از مسیر تقرب خارج نکرده و از من دور نمیشوی، این غرایز را اعمال کن و منظور، صرِف استفاده نکردن از غرائز نیست.
مثل مادری که فرزندش به این مادر بگوید: مادر اجازه میدهی بروم بازی کنم؟ و از آغوش مادر بخواهد بیرون برود و بازی کند، از منزل بیرون رود، مادر این توصیه را میکند: همین نزدیک منزل بازی کنی و جایی نروی! اگر دورتر بروی اجازه نمیدهم بازی کنی. یا میگوید اگر کنار خودم بازی کنی اشکال ندارد اما اگر میخواهی دورتر بروی، دیگر اجازه نداری، آنجا خطرناک است، خطر سقوط و دیگر خطرات احتمالی وجود دارد.
دقیقا خدا هم به انسان همین توصیهها را دارد و میگوید این غرایزی که در وجود تو قرار دادهام، اعمالشان کن ولی در شرایطی که سبب دور شدن تو از من شود با آن مقابله کن و با ایستادگی و مقاومت آن را مغلوب خود ساز.
این غرایزی که در وجود انسان قرار داده شده ابزاری برای رشد است. نگاه انسان به این غرایز باید به گونهای باشد که این امیالی که در وجود او قرار داده شده یک وسیله و ابزار رشد باشد.
همانطور که در یک باشگاه به یک ورزشکار فنر میدهند، و میگویند دو سر این فنر را بگیر و بکش و در مقابل آن مقاومت کن که سرانجام عضلههای بازو خود را قوی کنی. این وزنه را بردار و در مقابلش مقاومت کن. خدای متعال هم، در این دنیا این ابزارها را قرار داده، شهوت و غضب برای این است که انسان در مقابلش مقاومت کند، جاذبههای دنیا برای این است که در مقابل این جاذبهها مقاومت کند که روح او قویتر شود. هرچه روح در مقابل این جاذبههای دنیایی مقاومت کند بیشتر رشد میکند .
روح وقتی رشد میکند که صفات خدا درآن ایجاد و پرورش یابد و آراسته به صفات خداشود. راستگو شود. هرچه میزان این صفت راستگویی در انسان بیشتر شود، رشد انسان بیشتر میشود. هرچه میزان عفاف بیشتر شد انسان بیشتر رشد کرده و هرچه میزان مهربانی بیشتر شد انسان بیشتر رشد کرده است.
به این شکل رشد و ارزش روح را محاسبه میکنند که روح انسان چقدر رشد کرده و این صفات را در خود ایجاد کرده است و شما هم اگر میخواهید محاسبه کنید که روحتان چقدر رشد کرده و تا کجا پیشرفت کردهاید؛ توجه کنید که صفات خدا تا کجا در وجودتان تجلی و رشد پیدا کرده است.
فرایند تولید صفات خدا در انسان
حالا برای اینکه این صفات در انسان تولید شود، خدای متعال به انسان میفرماید چگونه مقاومت کن. میگوید: غریزه شهوت را در وجودت نهادم، اگر در مقابل غریزه شهوت، در آن مواقع و شرایطی که گفتهام به سمت شهوات نروی، مقاومت کردی، نیروی عفت در وجودت ایجاد میشود.
اگر در مقابل غریزه غضب، در شرایط و مواقعی که گفتم؛ غضبت را کنترل کردی، _مثل وقتی که ناملایمات و خطرات در دنیا و سختیها تو را به غضب آورد و به تو گفتم اینجا غضب نکن!_ صفت عفو و گذشت در تو ایجاد خواهد شد. به تو گفتهام: «والکاظمین الغیظ» خشمت را فرو ببر، در مقابل بدی دیگران خیلی وجودت را پر از آتش کینه نکن، به کسی بدی نکن، آتش خشم درونت را خاموش کن، در این مواقع و شرایط اگر غضبت را کنترل کردی و عفو و بخشش کردی، اینجا اگر گذشت کردی، این نشانه رشد و پیشرفت است. عفو و بخشش به اینگونه در وجود تو تجلی میکند که در مقابل غضب ایستادگی کنی.
اگر شهوت یا غضبی نبود انسان رشد نمیکرد. اگر شهوت در وجود انسان نبود، انسان به عفت نمیرسید. چرا نمیگوییم یک تکه سنگ عفیف است؟ چون این سنگ شهوت ندارد که عفیف شود. چیزی که شهوت در وجودش نباشد متصف به صفت عفیف نمیشود.
عفیف، کسی است که نیروی شهوت دارد و این نیرو را کنترل کرده است.
یکی دیگر از غرایزی که خدای متعال در وجود انسان قرِار داده است، غریزۀ ترس است. از این طرف در مقابل، خطراتی در دنیا وجود دارد که تر س انسان را تحریک میکند. فرض کنید دشمن اعلام حمله میکند، دشمن میگوید: میخواهم شما را نابود کنم. یا باید دست از خدا و دینداری و ارزشها و دفاع از مظلومین عالم بردارید یا اینکه به شما حمله میکنیم. آنوقت در این شرایط غریزه ترسِ انسان، تحریک میشود. در این شرایط باید چه کاری انجام دهیم؟ باید بترسیم و در مقابل دشمن کوتاه بیاییم؟ فرمان خدا در اینجا مقاومت در برابر دشمن است که باید با شدت مقابله به مثل کنیم و دست از مبارزه بر نداریم. در این شرایط شجاعت در وجود انسان شکل میگیرد. اگر این ترس نبود و شما در مقابل ترس مقاومت نمیکردید، شجاعت پدید نمیآمد. پس این ترس خودش یک ابزار و یک عامل برای رشد و ایجاد صفات برتر، در انسان میشود.
یکی دیگر از قوایی که در وجود انسان قرار دارد، وهم است. وهم و خیال، و قدرت تصور.
انسان تصورش به گونهای است که به سرعت میتواند احتمالات مختلف را بررسی کند. مثلاًً؛ تا شخصی پول و وسایلش گم میشود، احتمال میدهد همکارش برداشته یا همسر،فامیل یا هر شخص دیگری که در این شرایط، احتمالات در وجودش زیاد میشود. باید این احتمالات را کنترل کند. خدای متعال به او میگوید: خودت را کنترل کن «یا أَ یهََُّا
الَّذینَ آمَنُُوا اجْتَنبُاجْتَنِبُواُوا کثَیراً مِم ن الظَّالظَّنِّنّ إإِنَّنَّ بَعْضَ الظَّالظَّنِّنّ إثْإِثْمٌمٌ )حجرات 12(» بعضی از گمانها
گناه است. به من و به هیچ کسَ گناه بد مبر. یک ضرب المثل در مورد گمان وجود دارد که اصل مطلب را بیان کرده است: «مال یک جا میرود و ایمان آدم صد جا». خدا اینجا میفرماید: مراقب تصورات ذهنت باش، مراقب باش به هر شخصی که به ذهنت رسید تهمت و افتراء نزنی. در این شرایط اگر مراقب بودی و تصورت را کنترل کردی و با قوه خیال خودت جنگیدی و کنترل آن را به دست آوردی و آن را رام کردی؛ قوه حکمت در وجودت تجلی مییابد. وقتی حکمت در انسان تجلی کرد، انسان رشد میکند. و اگر این قوه خیال نبود و اگر نبود آن احتمالات که به وجود بیاید، هیچوقت این حکمت در انسان پدید نمیآمد.
بنابراین اینها همه ابزارهایی است که خدا به انسان داده است. نگاه انسان باید به شهواتو وهم و ترس و غضب و غرایزی که دارد؛ این باشد که اینها ابزارهای خوبی هستند که در جهت رشد و پیشرفت باید استفاده کند.
علت قرار دادن غریزه شهوت در انسان
خدا شهوت را به انسان نداده تا انسان با آن گناه کند. بعضیها میگویند که: اگر خدا میخواست انسان آدم خوبی باشد، چرا در وجود او شهوت را قرار داده است؟ چون شهوت را در انسان ایجاد کرده، پس انسان باید هرطور که دلش میخواهد شهوت خود را اعمال کند. خیر اینطور نیست،
تو را تیشه دادم که هیزم شکن نگفتم که دیوار مسجد بکن
شهوت را به انسان دادهاند _ و خدا اجازه داده._ تا در یک شرایطی که میل دارد و نیاز طبیعی اوست نیازهای جسم خود را با آن تأمین کند. گاهی شرایطی هم وجود دارد که خدا اجازه نداده و انسان را از خدا دور میکند و باید آن را کنترل کند و این کنترل، انسان را رشد میدهد و سبب تجلی صفتِ عفاف در او میشود. شهوت یک ابزاری برای رسیدن به عفاف است. اصل و هدف شهوت، برای این است که انسان را به عفاف برساند،پس این یکی از ابزارهایی است که خدا در این باشگاه قرار داده است.
این فرصتی که خدا به انسان داده، فرصت حیات و زندگی دنیوی، مثل این است که دست کسی را بگیری و بیاوری و او را در باشگاه ثبت نام کنی. اگر کسی را در یک باشگاه ثبت نام کردی، و هزینه ثبت نام او را هم دادی، چقدر به او لطف کردهای؟ چقدر باید ممنون باشد که شما او را در باشگاه ثبت نام کردهای؟ خیلی زیاد.
اینجا هم خدای متعال اول این فرصت را به انسان داده و او را در این دنیا آورده، حالا در این دنیا و باشگاه، ابزار هم وجود دارد، این ابزار هم داده شده، "غضب و شهوت و ترس و وهم" به عنوان ابزاری برای رشد داده شده است.
تفاوت انسان و ملائکه الهی
وجود این ابزارها لطف خداست، این شهوات و ترس و وهم و غضب، لطفی است از جانب خدا که فقط به انسان، عطا شده است. خدای متعال به فرشتگان این فرصت را نداده است. تفاوت انسان با ملائکه در این است که؛ این فرصت رشد، فقط در اختیار انسان است، این زندگی مادی و غریزه داشتن و اینکه من بتوانم در مقابل غرایزم مقاومت کنم تا صفات خدا در من متجلی شود، این را خدا فقط به انسان عطا کرده است.
تفاوت انسان با ملائکه همین است؛ انسان یک روح دارد، این روح را خدا در جسم مادی او دمیده و این جسم مادی، چون ماده است و ماده فسادپذیر است، برای بقای خود نیازهایی دارد؛ بدن نیاز به آب و غذا دارد؛ نیاز به پوشاک و مسکن دارد و نیازهای مادی دیگری دارد. این بدن نیاز مادی تولید میکند و این نیاز مادی تا تولید میشود، فرصتی برای رشد ایجاد میگردد، این شهوتی که در بدن وجود دارد، این فرصت رشد است. خدا برای همین انسان را در عالم ماده آورده تا این نیازها تولید شود و این فرصت رشد در اختیار انسان قرار بگیرد.
اکنون اگر انسان این نیاز را از راه حلال برآورده کرد، این باز خودش فرصت رشد است، همین که اگر انسان گرسنه شود از راه حلال بخواهد غذا تهیه کند و شکم خود را سیر کند، این فرصت رشد است. این کسبِ رزق حلال، عبادت است. لذا فرمودهاند: عبادت ده جزء است؛ نُه قسم آن طلب روزی حلال است. اگر این نیاز از طریق حلال برآورده شود،باعث رشد انسان است.
اگر دوباره این نیاز حلال بخواهد فراتر از نیاز عادی، انسان را اذیت کند و باز هم از راه حلال برآوردهاش کرد، این هم یک فرصت رشد دیگری است.
در یک شرایطی شاید امکان نداشته باشد که انسان از راه حلال این نیاز را برطرف کند مثل اینکه دستیابی به حلال امکان ندارد یا آن مقداری که نیاز هست را نمیتواند با رسیدن به حلال برطرف کند؛ اینجا هم فرصتی برای رشد است تا انسان استقامت کند.
گاهی با وجود اینکه انسان تلاش میکند که از راه حلال نیاز خود را تأمین کند، باز خدا متعال نمیگذارد. میفرماید: در چنین شرایطی هم دوباره، به شما فرصت رشد میدهم. چون اگر فقط همیشه از راه حلال بتوانی و این کار آسان باشد که نیازت را تأمین کنی، بهیک رشد حداقلی دست مییابی. اما من میخواهم به رشد بالاتری برای رسیدن به بینهایت دست پیدا کنی، من تو را خلق کردم و میخواهم تو را به یک رشد بالاتر برسانم. میخواهم به مرتبهای برسی که صفات من در تو تجلی کند. اگر قرار باشد صفات من در تو تجلی کند، باید در شرایطی که گرسنهات شد، دسترسی به غذا نداشته باشی یا دسترسی به غذا داشته باشی و در این هنگام من یک فقیر را به دربِ خانهات روانه کنم تا به تو فرصت ایثار بدهم تا بتوانی به صفت ایثار آراسته شوی. یا اینکه نتوانی از راه حلال خودت را ارضا کنی، و من به تو فرصت رسیدن به عفاف را بدهم.
اینجا خواسته و هدف منِ خدا این است که؛ تو هم مانند من عفیف شوی. لذا اگر بخواهم تو عفیف شوی باید در یک شرایطی در این دنیا، فرصت کسب حلال را از تو بگیرم، تا در برابر آن مقاومت کنی و بر اثر این مقاومت در برابر شهوت، به عفاف آراسته شوی. اینگونه است که خدای متعال به انسان فرصت رشد میدهد.
این فرصت در اختیار ملائکه قرار نمیگیرد، چون ملائکه روحی دارند با جسم ملکوتی. در جسم ملکوتی نیاز تولید نمیشود و گویی بینیاز است. چون نیازی در آن تولید نمیشود، جسم ملکوتی هیچ نیازی به غذا و لباس و مکان و هیچ چیز مادی دیگری ندارد. لذا چون این نیازها در ملائکه نیست، فرصت استقامت و رشد هم برای آنها وجود ندارد و فرصت کسب فضائل برایشان فراهم نیست. مَلََک نمیتواند به عفاف برسد چون شهوت ندارد.
نمیتواند به عفو و گذشت برسد چون غضبی در وجودش تولید نمیشود. هیچِ ملکی هیچ-وقت غضبناک نمیشود، برای همین است که فرصت گذشت و فرصت کظم غیظ ندارند.
خلقت انسان و درخواست و پاسخ ملائکه
لذا خدای متعال به ملائکه فرمود که؛ من میخواهم در زمین خلیفهام را قرار دهم و انسان را در زمین بیاورم و به جانشینی خودم برسانم و به حد بینهایت برسد تا مظهر صفات من شود، او در زمین رشد میکند تا بعد به ملکوت منتقل شود و به لقاء برسد. عکس العمل ملائکه در این هنگام چگونه بود؟ وقتی متوجه شدند این اراده خداست؟
در وحله اول آنها هم طالب این مقام شدند و گفتند چقدر خوب! کاش توانایی این بود کهما هم به این مقام برسیم. لذا میخواستند این خواستهای که در درونشان داشتند را ابراز کنند. اما از آنجایی که ملائکه در مقابل حضرت حق و در پیشگاه خدا هستند، حیا مانع از این شد که مستقیما این درخواست را داشته باشند، آمدند و این درخواست را در قالب یک سؤال پرسیدند و ظاهر قضیه این بود که میخواهند سؤال کنند ولی باطنشان این بود که در درونشان میل به این مقام داشتند.
میخواستند به خدا بگویند: خدا این مقام را به ما هم عطا کن! اما در قالب سؤال مطرح کردند. معمولا کسانی که باحیا هستند به این شکل رفتار میکنند، خواستهشان را مستقیم بیان نمیکنند. حیا مانع این شد که این خواسته را مستقیما بگویند، و گفتند: «أَتَجْعَلُ فِیهََا
مَنْ یُفْسِدُ فِیهََا ویََسْفکُِ الدمَِّاءالدِّمَاءَ ونََحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدکَِ وَنُقَدِّس لَکَ)بقره30(» سوال را به این شکل مطرح کردند که آیا حضور انسان در عالم ماده موجبُ خونریزی و خرابکاری نمیشود؟ فکر میکنیم اینطور شود، انسان اگر به عالمِ ماده راه پیدا کند، خونریزی و خرابی پیش میآورد. بعد گفتند «ونََحْنُ نُسَبِّحُ بحَِمْدکِ ونَُقَدِّس لکََ» به ما هم این مقام اتصال به بینهایت را عطا کن، زیرا ما هم مدت مدیدیَ است کُه تو را تسبیح و تقدیس میکنیم، و درخواستشان همین بود.
علت درخواست ملائکه
سوال ملائکه؛ آیا سوال درستی بود؟ ظاهرا سوال درستی است. ولی آیا انسان با حضور در عالم ماده موجب خونریزی و فساد یعنی خرابی عالم ماده میشود؟ از ظاهر قضیه این احتمال ممکن است، اما از کجا فهمیدند انسان ممکن است خونریز شود و عالم را خراب کند؟ آیا قبل از انسان موجودات دیگری بودند که خونریزی و فساد داشتهاند؟
بر فرض اینکه موجوداتی قبلا بودهاند، اما انسان جدا از آنهاست. و ملائکه حق ندارند مقایسه کنند. پس ملائکه از کجا این موضوع را متوجه شدند؟ از آنجایی که خدای متعال میفرماید: «إِنِّ جَاعِلجَاعِلٌ فِ الأْرَضِْ خَلّیِفَةً» این انسان، خلیفه من است، خلیفه من یعنی شبیه به من، با خصوصیات من است. یعنی بینهایت خواه است، خدا میگوید این خلیفه رادر زمین قرار خواهم داد.
خود ملائکه هم بینهایت خواه هستند و میدانند انسان بینهایتخواه است و میخواهد خلیفۀالله شود، یعنی به بینهایت برسد اما اگر این انسان بینهایت به زمین هبوط کند در دنیای محدود، چطور این امر محقق خواهد شد؟ ملائکه الهی این را از کلمه، «ف الأْرَضِْ» متوجه شدند؛ این بینهایت خواه؛ در زمینزمینِ محدود، قطعا دچار تضاد و تنش میِشود، و زد و خورد رخ میدهد، و نهایتاً خرابی در عالم ایجاد میشود، و خونریزی برپا میشود. اینجا ملائکه تعجبشان از این بود که چطور این انسانی که قرار است به بینهایت برسد، زمین و دنیای محدود،زمینهای برای رشد او باشد؟ آیا میشود؟
زمین، زمینه رشد و سکوی پرتابی برای انسان در جهت رسیدن به بینهایت است. اصلااصلاً مشکل ملائکه این نبود که بگویند چرا به انسان این مقام را عطا میکنی، و حرف آنها این نبود که به انسان ندهد، و قصد توهین به انسان را هم نداشتند. بلکه تمام سوالشان این بود که این زمین مکان مناسبی برای رساندن این انسان، به بینهایت نیست، و مشکل از زمین است. انسانی که بینهایتخواه است، باید در شرایطی باشد که تضادی برایش به وجود نیاید. اینها نظرشان این بود. عقلشان همینقدر توانایی داشت و درست است، و این حکم عقل است.
اگر الان یک شخصی به ما بگوید: که میخواهیم در کلاسی که 20 صندلی دارد به 40 دانش آموز تدریس کنیم! چه میگوییم؟ 20 را با 40 مقایسه میکنیم! یا متوجه میشویم که 20 صندلی برای 40 دانشآموز کم است و مکان مناسب نیست. این 40 دانش آموز اگر سر صندلیها باهم دعوایشان شود، درگیریهایی به وجود میآید،که باعث میشود هم صندلیها شکسته شود. هم خونریزی به پا میشود. ما هم همین حرف را میزنیم، و این حکم عقل و نگاه عقل است. خدای متعال در واقع با بیان این سوال از زبان ملائکه میخواهد بفرماید که؛ اصلا نگاه عقل به این مسئله این است.
بعد اینها میگویند: خدایا اگر به انسان میخواهی عطا کنی به ما هم این مقام را عطا کن، با وجود اینکه گمان میکنیم زمین، یک زمینه خوبی برای رشد و به بینهایت رسیدن انسان نباشد و ما فکر میکنیم ملکوت جای خوبی برای رشد است و ما در ملکوت تسبیح و تقدیس زیادی انجام دادهایم، پس به این رشد رسیدهایم، حالا لیاقت رسیدن به مقامخلیفه الله را داریم.
ملائکه نمیدانند که انسان در زمین فرصت رشد و کسب صفات الهی را پیدا میکند، این تضادی که در زمین وجود دارد به انسان فرصت کسب فضائل میدهد. لذا خدای متعال اینگونه جواب ملائکه را داد که میفرماید: « قََا للَ إنِِّ أَعْلَّمُ مََا لََا تَعْلَّمُونَ».
و بعد قرآن میفرماید: «وَعَلَّّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّّهََا» خدا تمام صفات و اسماء خودش را به آدم تعلیم داد. فرمود: آدم! این اسماء من، پس این صفات را در وجودت تجلی بده .«ث مُمَّ عَرَضهَمُْ عَلََّى الْمَلَّائِکَةِ» سپس اینها را بر ملائکه عرضه کرد، یعنی ملائکه شما هم استفاده کنید، این اسماء من را بر خودتان عرضه کنید. برای کدام هدف این کار را انجام داد؟ برای اینکه خدای متعال ملائکه را متوجه سازد که اگر کسی میخواهد به این مقام برسد باید متصف به صفات من شود؛ باید ویژگیهای من را داشته باشد؛ آراسته به صفات من باشد تا به بینهایت متصل شود و به مقام خلیفۀاللهی برسد. شما هم اگر میخواهید،
اسماء من را در خودتان به وجود بیاورید. بعد فرمود: «فَقَالفَقَالَ أنَبِْئُوِنِ بأِسَمَْاءِ هؤَُلَاءِ إنِإِنْ کنُتْمُنْتُمْ صَادقصَادِقِینَینَ»ای ملائکه اگر میتوانید از اسمائی که به شما دادم، خبر بدهید!
در اینجا ملائکه نتوانستند جواب دهند، یعنی نتوانستند، میگویند؛ خدایا منظورت چه بود از این چیزی که به ما گفتی؟ معلوم است که خدا اسماءش را عرضه کرده و ملائکه میتوانند اسماء الهی را فقط بیان کنند و هرکدام بگویند: خدایا تو کریمی تو رحیمی، و این همان تسبیح و تقدیسی است که قبلاً هم میگفتند، در واقع این اسماء، حمد و ستایش خداوند است و ذکرِ اسماء الله است، و حتی ملائکه میتوانند با صدای بلدند بگویند و در گفتن مشکلی ندارند، اما مشکل ملائکه این بود که دیدند این صفات را نتوانستند در خودشان به وجود بیاورند و خدا از ملائکه این درخواست را داشت که این صفات را باید در خودتان ایجاد کنید.
علت ناتوانی ملائکه از بروز اسماء الهی
موضوع این نبود که این صفات و اسمائی که ذکر شد با زبان بیان کنید، بیان کردن دشواری ندارد. بروز دادن این اسماء در وجود ملائکه، این، چیزی بود که خدا میخواست و ملائکه نتوانستند، به دلیل اینکه باید، حتما فرصت حضور ملائکه در عالم ماده وجود داشته باشد که چنین نیست، اگر فرصت رویارویی ملائکه در مقابل جاذبههای عالم ماده، در مقابل شهوات، در مقابل غضب، در مقابل ناملایمات بود تا آنها ایستادگی کنند و فرصت برای آنها ایجاد شود تا بتوانند صفات خدا را در خودشان ایجاد کنند، چنین رشدی ممکن بود اما در عالم ملکوت که هیچ محدودیت و هیچ تضادی وجود ندارد! آنجا اگر هزاران سال و میلیونها سال دیگر هم بمانند، چون هیچ فرصتی برای کسب صفات خدا وجود ندارد و چون تضادی نیست نمیتوانند به این صفات برسند.
در شرایطی که شهوت نیست، جاذبه نیست، نمیشود به عفاف رسید. کجا میشود به عفاف رسید؟ در زمین! مکانی که شهوت و تضاد وجود دارد. ملائکه این را درک کردند و بعد خدا فرمود آدم! حالا تو به ملائکه بگو، آدم! تو خبر بده، و آدم خبر داد؛ چطور خبر داد؟ نه با زبان، بلکه آدم نشان داد که میتواند این صفات را در خودش ایجاد کند، نشان داد که انسان میتواند در زمین مظهر صفات خدا شود و خدای متعال وقتی به ملائکه این مسئله را نشان داد، پذیرفتند؛ که در عالم ماده که محدودیت و تضاد وجود دارد، ممکن است این محدودیت و تضاد موجب خونریزی و خرابی شود اما این خرابی، موقت و محدود است.
خدا هم این را نفی نکرد که انسان در زمین خرابی به بار نمیآورد و خونریزی نمیکند؛ ولی ملائکه را متوجه ساخت که من به اینها یاد میدهم که صفات خودم را در وجودشان تولید کنند .و وقتی انسان در این عالم ماده _که ذاتا موجب خونریزی و فساد میشود_ قرار بگیرد و در جستجوی این باشد که از این تضاد استفاده کند برای اینکه این صفات من را در خودش ایجاد کند، آنوقت هنگامی که صفات من در او ایجاد شد، دیگر خونریزی و خرابی در عالم ایجاد نمیشود.
ایثار و صفات الهی
دقیقا مثل همان مثال دانش آموزان، 20 عدد صندلی و چهل دانشآموز، اینجا چگونه مسئله را حل کنیم؟ این تضاد را چطور باید حل کرد؟ آیا بگوییم دانشآموزان نوبتی روی صندلی بنشینند؟ آیا بگوییم هر دو نفر با هم روی یک صندلی بنشینند؟ به هیچوجه امکان ندارد که این اختلاف را حل کنیم، تنها یک راه وجود دارد و آن این است که به آنها ایثار یاد بدهیم.
آن مدیری که گفت میخواهم 40 دانش آموز بیاورم در این کلاسی که 20 عدد صندلی دارد، اگر ایثار را آموزش بدهد و اینها یاد بگیرند که چگونه از خودگذشتگی کنند، تمام این 20 صندلی خالی میماند. ودیگر روی صندلیها نمینشیند، و تمام آنها روی زمین مینشینند. بعضی هم ممکن است اشکال بگیرند از این کار و بگویند مگر دیوانهاند، 20 دانشآموز روی صندلی بنشینند و به نوبت 20 دانشآموز دیگر بنشینند، خیر،وقتی ایثار شکل بگیرد، دیگر کسی تمایل به نشستن ندارد.
مثل آن داستان معروف مجروحینی که؛ ده مجروح بودند و یک قمقمه آب، به اولی گفتند بخور! گفت نه، به نفر دومی گفتند: بخور گفت: بدهید سومی، رفتند تا دهمی، مدتی بعد رزمندهها که برگشتند دیدند اولی جان داده، دومی همینطور تا دهمی، همه مجروحین جان دادند و شهید شدند.
وقتی ایثار هست دیگر کسی نمیگوید؛ من حالا تقسیم کنم یکی چند قطره با همدیگر بنوشیم، نه اینگونه نیست؛ میگوید تمام را بدهید به بعدی، نفر بعد هم میگوید تمام را بدهید به آن یکی. اینچنین خدای متعال به ملائکه فرمود که ممکن است که چند روزی هم خونریزی و خرابی در این عالم ایجاد شود، ولی سرانجام این انسان، وقتی صفات مرا در خودش ایجاد کرد، و اسماء الهی در وجودش تجلی کرد، و مظهر اسماء من شد، آنوقت روزی خواهد رسید که این خونریزی و خرابی و فساد از عالم رخت برمیبندد و آن زمانی است که تمام انسانها آراسته به صفات خدا و مظهر اسماء الله شدهاند. در آن زمان دیگر هیچ خرابی و خونریزی در عالم وجود نخواهد داشت؛ که انشاءالله آن دوره، بعد از ظهور حجت خدا است، که خواهد آمد.
ملائکه این موضوع را درک کرده و فهمیدهاند، که اگر آنها ]یعنی ملائکه[ هم بخواهندبه مقام خلیفۀاللهّی برسند، باید آراسته به صفات خدا شوند و چون در عالم ملکوت تضادی وجود ندارد و چون در جسم ملکوتی فرصتی برای رشد ندارند، و نمیتوانند در این عالم رشد کنند، پس در صورتی رشد آنها ممکن میشود که به عالم ماده منتقل شوند. فهمیدند اینکه تسبیح و تقدیس میکنند، اینکه اگر اسماء الله را با زبان بیان کنند و بگویند: خدایا تو خوبی، تو رحیمی و کریمی و منزه و پاکی، این هنر نیست. هنر آن است که این اسماء را در وجود خودشان ایجاد کنند، خودشان پاک شوند خودشان ایثار کنند، خودشان راستگو و عفیف شوند!
ملائکه دیدندکه نمیتوانند آراسته به این صفات شوند ولی انسان میتواند، چون این امتیاز
را دارد که در عالم ماده یعنی زمین حضور داشته باشد، و لذا گفتند؛«قَالُُوا سُبْحَانَکَ لََا عِلّْمعِلّْمَ
لنَََا إلَّإِلَّاَّا مََا عَلَّّمْتَنََا إإِنَّنََّکَکَ أَنْتَ الْعَالْعَ ِلّیمُلّیمُ الْحَکالْحَکِیمُیمُ» خدایا تو منزهی و حق داری که ما را به این مقام خلیفۀاللّهی نرساندی، چون ما نمیتوانیم به صفات تو آراسته شویم، ما به تو گمان بد نمیبریم که چرا این مقام را به فرشتگان عطا نکردی و به آدم عطا کردی، و حالا علت را
فهمیدهایم.«سُبْحَانَکَ لََا عِلّْم لَنََا إِلََّّا مََا عَلَّّمْتَنََا»و گفتند؛ ما نشانهای از آن اسما ءءِ تو نداریم، مگر آنچه که خودت به انسانَ عطا کردی. ما علمی نداریم؛ یعنی هیچ آثار و نشانهای از صفات تو در وجودمان نیست و نمیتوانیم خودمان این صفات و این اسماء را را پدید آوریم، جز آنچه که به ما عطا کردهای.
تفاوت صفات الهی در انسان و ملائکه
خداوند چه چیزی را به ملائکه عطا کرده، است؟ همان مقداری از اسماء خودش است که خدای متعال به صورت اعطایی به اینها داده است، مثل دیپلم افتخار که اینها خودشان به دست نیاوردهاند؛ مثلا امین و راستگو هستند، صادق و صابر و شاهد هستند، اما از این جهت که نمیتوانند دروغ بگویند، صادقاند. از باب اینکه نمیتوانند بیعفتی کنند عفیف هستند. و چون زمینه بیعفتی وجود ندارد، عفیف هستند.
اما انسان چطور؟ انسان این اسماء را چطور به دست میآورد؟ چگونه مظهر صفات خدامیشود؟ نمیتواند شهوترانی کند؟ خیر! میتواند شهوترانی کند و نمیکند و لذا عفیف میشود، لذا درجه عفت در وجود انسان میتواند خیلی رشد کند تا جایی که انسان را به خدا برساند، اما درجه عفت در وجود ملائکه همان مقداری است که از اول به صورت تکوینی وجود داشته است، چون خدای متعال اینگونه خلقشان کرده است. این همان مقداری است که ملائکه گفتند: خدایا «إِلَّاَّ مََا عَلَّّمتْنَََا» و ملائکه دیگر نمیتوانند به عفت اکتسابی برسند، اما انسان عفت را کسب میکند، از اول در مقابل شهوات قرار میگیرد و عفت را کسب میکند و لذا به مرتبهاش افزوده میشود. لذا ملائکه صادقاند اما صدیق نمیشوند، شاهد هستند اما هرگز شهید نمیشوند، هیچ ملکی نمیتواند به مقام شهادت برسد اما انسان میتواند به مقام شهادت برسد. و لذا ملائکه وقتی این مطلب را فهمیدند اعتراف کردند که ما نمیتوانیم.
عطای خدا بر ملائکه برای رسیدن به بینهایت
و بعد نوبت میرسد به اینکه خواستهشان را خدا پاسخ بدهد. خواسته ملائکه این بود که آنها هم این مقام بینهایت را میخواهند، اتصال به بینهایت و مقام خلیفه اللهی را، حالا که به انسان عطا کردی معلوم میشود که میتوانی به ما هم عطا کنی، چون ما هم روح داریم.
خدای متعال جواب این درخواست را میدهد، چون ملائکه میل به بینهایت دارند و شکی در آن نیست، اینکه بینهایت را میخواهند، اما خدای متعال از یک روش دیگر باید ملائکه را به بینهایت برساند. چطور؟ خدا به ملائکه فرمود: بر انسان سجده کنید. انسانی که میتواند صفات مرا در خودش تولید ایجاد کند و حامل اسماء من است، به این انسان سجده کنید یعنی خدمت کنید و ملائکه پذیرفتند و خدمت کردند.
مثل اینکه الان ما نمیتوانیم در مسابقات المپیک مدال کسب کنیم اما اگر بخواهیم که لذت مدال کسب کردن و لذت پیروزی در آن مسابقات را بچشیم، به ما میگویند: شما بروید خادم کسی شوید که میتواند مدال کسب کند. اگر خادم او شدی اگر تدارکاتچی او شدی، یا اگر تماشاچی شدی تا تشویقش کنی یا حامی او شدی؛ به نوعی با او ارتباط برقرارکردهای، حداقل اینگونه است که با تماشاچی و طرفدار شدن ما، آن لذتی که او از پیروزی میبرد، در کام ما هم ایجاد میشود. وقتی او پیروز میشود ما هم احساس پیروزی میکنیم.
آنوقت ملائکه از این راه فهمیدند که میتوانند به لذت بینهایت برسند و دیگر پذیرفتند که به انسان خدمت کنند، تا وقتی انسان به بینهایت میرسد، آنها هم این لذت را ببرند.
بنابراین تفاوت انسان و ملک را متوجه شدیم، فهمیدیم که خدای متعال چه فرصتی به انسان داده است. اینکه غضب و شهوت در انسان ایجاد کرده، اینها تمام فرصتهای رشد است. اینها ابزاری است که در این باشگاه در اختیار انسان قرار گرفته است.
نگهداری از ابزارهای رشد
اما نکته مهم در رشد انسان، حفظ و نگهداری از ابزارهاست، منطق رشد در این دنیا اینگونه است که انسان باید غضب داشته باشد و بعد قدرت هم داشته باشد که استفاده کند اما استفاده نکند. این میشود رشد، این مکتب اسلام است. این منطق رشد، دستور دین اسلام است.
در بعضی از مکاتبِ ساخت دست بشر که از مسیر دین دور شدهاند، یک بحثهای دیگری وجود دارد. آنها برای اینکه انسان را به رشد برسانند، این دستورالعملها را ارائه میدهند و میگویند: به جای اینکه در مقابل غضب مقاومت کنیم و به جای اینکه در مقابل شهوات ایستادگی کنیم و کنترل کنیم، اصلا زمینه این غضب و شهوت را در وجود خودمان نابود کنیم! قدرت را در وجودمان از بین ببریم تا دیگر، اگر غضبناک هم شدیم، نتوانیم از آن استفاده کنیم. به جای اینکه بگویند: غضب را کنترل کن، قدرت را بگذار باشد و غضب را کنترل کن تا رشد کنی، میگویند خیر، برای اینکه غضب مجبور نکند کسی را بزنیم، قدرت را از خودمان سلب و آن را نابود کنیم، و به جای کنترل کردن غضب، قدرتمان را کنترل کنیم!
اسلام خلاف این را میگوید؛ منطق اسلام این است که؛ قدرتت را در تمام زوایا بالا ببر؛ قدرت جسمی، قدرت نظامی و اجتماعی را، و هر کدام را پرورش بده و نیرومند گردان و دست به این قدرتها نزن، اما غضبت را کنترل کن. اسلام میگوید: غریزه جنسی و غرایزدیگر را بگذار باشد، اینها را سرکوب نکن، و هرکدام را کنترل کن، اما در بعضی از مکاتب دیگر میگویند خیر! اینها را باید از بین برد.
گفته شد که؛ عقل به تنهایی نمیتواند راه رسیدن به بینهایت را نشان بدهد. مکاتبی که انسانها عرضه کردهاند، مشکلاتی را در پی دارد .خیلی از کسانی که فکر میکردند عاقلاند، راه رسیدن به رشد را به این روش مطرح کردند، یک عده در جانب افراط، یک عده در جانب تفریط، یک عده آمدهاند و گفتهاند: این غرایز را باید سرکوب و نابود کرد! اینها همین منطق عرفانهای کاذب شرقی است، عرفانهای متصوفه، کسانی که آمدند با این روش به انسان راهکار یاد دادند، که قدرت خود را نابود کن، میل جنسی را در وجودت از بین ببر تا آدم خوبی شوی.
یک مکتبی هم بعد از دوره ارسطو ایجاد شد که شاگردان ارسطو ایجاد کردهاند به نام مکتب "کلبیون" که این مکتب عقیده داشت که انسان برای اینکه رشد کند باید مثل سگ زندگی کند، و هیچ امکاناتی نداشته باشد و از هیچ فرصتی در این دنیا استفاده نکند! و اصلا این فرصتها را بد دانستند؛ داشتن مال و اموال و لباس زیبا و داشتن امکانات مادی را به طور کامل به خودشان حرام کرده بودند و پیروانشان هم تبدیل به آدمهایی شدند که اصلا از هیچکدام از این لوازم و امکانات زندگی در دنیا استفاده نمیکردند. آنها عقیده داشتند باید مثل سگ زندگی کنند، نه خانهای داشته باشد نه لباسی الا یک لباس پاره، یک خانه مثل لانه سگ، از غذاهای خوب هم اصلا نخورند، تا انسان به رشد برسد.
این بود راهکار نشان دادند آنها، این شد مکتب کلبیون!
نفوذ عقاید مکاتب دیگر در اندیشه شعرای اسلامی
و امروزه هنوز رسوبات عقاید این مکتب وجود دارد و کسانی که امروز ادعا میکنند که انسانِ درویشایم و با این روش راه رشد را نشان میدهند که؛ ما باید فقیر باشیم و چیزی نداشته باشیم، _البته اینها به پیروانشان اینطور میگویند ولی بزرگان آنها وابسته به مراکز قدرت و ثروت در انگلیس و غرب هستند،_ اما پیروان بیچاره فکر کردند که بله ما برای رشد باید درویش شویم، باید فقیر شویم و باید چیزی نداشته باشیم. به این شکلعرفانهای جعلی ساختند که عرفانهای شرقی غالبا به این شکل است که عقیده دارند چیزی نباید داشته باشیم و در فقر باشیم، و زهد را در نداشتن میدانند و این اشتباه است، و بعضی از بزرگان شعر و ادب فارسی هم گاهی مواقع متأثر از این مکتب شدند و حرفهایی زدند مثل این شعر سعدی که میگوید:
من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند کجا من شکر این نعمت گذارم که زور مردم آزاری ندارم
این شعر سعدی متأثر از آن مکتب است، این را نعمت میداند که زور مردمآزاری نداشته باشد، این غلط است. عرفان نابِ علوی این را رد میکند؛ عرفان اهل بیت، مکتب اهل بیت که مکتب صحیح رشد است و هیچ مکتب دیگری نمیتواند بشر را به رشد برساند به جز این مکتب، نظری متفاوت با اینها دارد!
این اشتباه است، لذا مرحوم شهید مطهری به سعدی ایراد میگیرد و میگوید جناب سعدی این شعر را باید اصلاحش کنی! یعنی درواقع این اندیشه را باید اصلاح کنی نه این شعر را، و بگوید:
نه آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند کجا من شکر این نعمت گذارم که دارم زور و آزاری ندارم
انسان اگر زور داشته باشد و آزار نداشته باشد، این رشد است اما انسانی که زور نداشته باشد و آزار نداشته باشد، زمینهای برای رشد ندارد و پیشرفتی نکرده است. انسان ضعی ففِ ذلیل بگوید: من آزارم به کسی نمیرسد یا مثلا باباطاهر میگوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد که دیده هرچه بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم در دیده تا دل گردد آزاد
مرحوم شهید مطهری در این مورد هم نقدی دارد و حق هم دارد و نقد هم درست است که؛ جناب باباطاهر! اگر منظور شما این است که برای اینکه من نگاه به نامحرم نکنم، بایدچشمم را کور کنم، میگوید پس باید برای اینکه حرام هم گوش ندهی باید یک خنجرهم درون گوش خود بزنی تا کر شوی، و تمام قوای وجودیات که موجب تولید شهوات میشود را از ریشه از بین ببری تا اینکه نهایتاً دل، آزاد شود؛ و آدم خوبی شوی و به خدا نزدیکتر شوی، اینکه درست نیست!!
راه رسیدن به خدا این است که انسان چشم داشته باشد و با خنجر جاهلی خود را کور نکند، و از قدرت کنترل چشم بهره ببرد؛ از این ابزار رشد خود استفاده کند، اینکه نعمت گوش داشته باشی اما اجازه ندهی حرفهای ناصواب در گوشت فرو برود. قدرت شهوت داشته باشی ولی آن را کنترل کنی، این عرفان ناب است.
لذا وجود این غرایز برای انسان نعمت است و کسی حق ندارد این نعمتها را از بین ببرد. کسی حق ندارد بگوید من نباید ماشین داشته باشم یا نباید سلامتی و قدرت داشته باشم تا تبدیل به آدم خوبی شوم. یا مثلا لباس نو نپوشم، خیر! لباس نو بپوش اما تواضعت را افزایش بده، مدرک عالی بگیر اما خدمتت را بیشتر کن، ماشین مدل بالا در حد شأن خودت _نه بیشتر که اسراف کرده باشی_ داشته باش اما برای ناتوانها هم، ترمز کن و آنها را هم برسان و تواضعت را افزایش بده. هرچه مدل ماشین خود را بالاتر ببری، تواضعت هم باید بیشتر شود و همین تو را رشد میدهد.
تواضع ز گردن فرازان نکوست گدا گر تواضع کند خوی اوست
اگر مالی نداشته باشی و تواضع داشته باشی دردی را دوا نمیکند. این یک سری مکاتبی که در جانب تفریط عمل میکنند.
مکاتب افراطی در اعمال غرائز
از طرفی مکاتب دیگری به وجود آمده که افراطی عمل میکنند؛ مکاتب عرفانهای جعلی، که در غرب ایجاد شده است، برای این است که راه رشد را به انسان نشان دهند؛ راه رسیدن انسان به کمال و رسیدن به بینهایت را آموزش دهند؛ و با این عقیده میگویند که: نباید این شهوات را سرکوب کرد، باید اِعمالشان کرد. تا حدّ توان باید اِعمال کرد و از هر راهی که میتوانی استفاده کنی که این شهوات اعمال شود. وقتی کاملا اعمال شد، واگر تمام غرایز در دنیا اعمال شود، انسان دیگر راحت میشود و به آرامش میرسد. و در آخر که این غرایز ارضا شد؛ اینجا دیگر انسان به کمال میرسد!
این افراد هم اشتباه میکنند، اشتباهی آشکار، در وحله اول اگر انسان؛ از هر راه حلال و حرام که میتواند، هرکاری میخواهد انجام دهد تا این غرایز اعمال شود، همین اول راه، به قعر دره پرت میشود و این اعمال او را به کف چاه میاندازند.
و در وحله دوم که انسان؛ با اِِعمال این شهوات،دل و جان و قلبش نابود شد، حالا میگویند از این چاه ظلمت یا از قعر دره بیرون بیا! آنها عقیده دارند که وقتی تمام شهوات در وجودت از بین رفت، حالا میتوانی بیرون شوی، اما مگر این غرایز تمام میشود؟ به هیچ وجه این غرایز تمام شدنی نیست، و با یک شکل دیگری خودش را بروز میدهد ولی تمام نمیشود. لذا افرادی که در ایران طرفدار این نظریه اشتباه و باطل هستند، میگویند: ما چرا باید اینقدر اصرار بر حجاب داشته باشیم، اینقدر فشار میآوریم، اروپا را مشاهده کنید؛ وقتی بیحجابی وجود دارد دیگر کسی به نامحرم نگاه نمیکند اما در ایران چون حجاب، اجباری است و این اجبار سبب شده همه حریص شوند که نگاه کنند. ما هم بگذاریم شبیه اروپا شویم که دیگر کسی نگاه نکند! آیا این منطق و عقیده و حرف درست است؟ این عقیدۀ اشتباهی است. اگر اینگونه شود؛ آیا خلقت انسان به گونهای است که وقتی یک چیزی زیاد در اختیارش قرار گیرد، برایش عادی میشود؟ و میلی پیدا نمیکند و دیگر نگاه نمیکند؟
آیا این میشود هنر و رشد و تعالی؟ خیر! بلکه انسان همیشه باید به این شکل باشد که جاذبه برایش وجود داشته باشد، میل به نگاه وجود داشته باشد ولی منجر به نگاه به نامحرم و نگاه به حرام نشود، این رشد است. آیا همین غربیها با این عقیده آدم شدهاند؟ آیا با اعمال تمام شهواتشان و با وجود این همه برهنگی در آنجا آیا آدم شدهاند؟ خیر، آیا نگاه به جنس مخالف نمیکنند؟ بله! میلی به جنس مخالف ندارند، ولی شهوتشان به چه شکل اعمال میشود؟ از راه هم جنسگرایی! از راههای دیگر، ازدواج با حیوان، و دیگر میل به انسان ندارند، و به سراغ حیوان رفتهاند. بعد از حیوان دوباره به یک شکل دیگر، یک کار دیگر انجام میدهند. این شهوت از بین نمیرود، و فقط شکل آن تغییر میکند و این باعثمیشود که نظام خانواده و نظام رشد و تربیت و همه چیز از بین رفته و نابود شود.
بعضی از کسانی که نمیفهمند؛ میخواهند نظریات آنها را در ایران اعمال کنند! مگر اروپاییها آدم شدند؟ مگر الان همه چیز اوپن و باز شده و توانستهاند به رشد برسند؟ با اینکه همۀ غرایز را اعمال کردند، آیا توانستند به رشد برسند؟ خیر، بلکه با این عقاید، نظام خانواده و نظام تربیت و نظام رشد را، و همه چیز را با این بهانههای بیهوده نابود کردهاند یا با این نظرات اشتباهی که بعضیها دادهاند؛ اروپا را تباه کردند و حالا میخواهند کشور ایران را هم با این نظراتشان به آن شکل دربیاورند که زمینه رشد و تربیت را کاملا از بین ببرند.
امّت اسلام، امّت میانهرو
بنابراین آنچه گفته شد؛ نظر اسلام این است که نه در جانب افراط نه در جانب تفریط.
«وَ َکََذَل کِکَ جعََلّناکُُم أُمًَّةً وَسَطًًا لتََِکونوا شُهَداءَ عَلََّى النّاسِ وَیَکونَ الرَّسولُ عَلَّیکُُم شَهیدًًا
)بقره 143(» امت اسلام، امت میانهرو است؛ نه در جانب افراط و نه در جانب تفریط، در این دو مقوله؛ اسلام میگوید غرائز را کنترل کن و از راه کنترل غرایز میتوانی رشد کنی، و به صفات خدا آراسته شوی.
تا این مرحله ابزارهای رشد و ابزار رسیدن به حرکت، تقریبا مقداری تبیین شد. و متوجه شدیم که خود این دنیا و فرصت زندگی در این دنیا، چه فرصتی برای رشد است و در این باشگاه دنیا، و تمام آنچه که در باشگاه دنیا وجود دارد همانند باشگاهی است که برای ورزشکاران وجود دارد؛ خدا این باشگاه دنیا را برای انسان ایجاد کرده است، ابزار برای رشد او قرار داده است.
ابزار توضیح داده شد که چگونه این ابزار، این غرایز جسم، این محرکهای دنیوی، اینها میتواند انسان را رشد دهد. دومین ابزاری که در این باشگاه دنیا وجود دارد مربی است که در جلسه بعد گفته خواهد شد.
خلاصه مباحث گذشته
برای دستیابی به شناختی درست نسبت به دین، باید انسان را بشناسیم و محورهای اصلی شناخت انسان، یا همان خودشناسی، عبارت بود از:
1. شناخت هدف از خلقت انسان 2. راه رسیدن به هدف 3. راهنمای رسیدن 4. وسایل حرکت 5. چگونگی حرکت 6. موانع رسیدن به هدف 7. و چگونگی مبارزه با موانع.
گفته شد که؛
1. هدف از خلقت انسان، اتصال به بینهایت است تا در اثر این اتصال، به لذت بینهایتدسترسی پیدا کند، اما راه رسیدن به این هدف، اتصاف به صفات خداوند است، یعنی آراستگی به فضائل و تنها کسانی میتوانند به صفات خدا آراسته شوند که، بندگی خدا را کنند.
2. راهنمای رسیدن به هدف؛ باید انسانهایی باشند که خودشان متصف به صفات خدا شدهاند، و آنها، انبیا و ائمه علیهمالسلام هستند که بهترین راهنما و مربی انسانها انتخاب شدهاند.
3. وسایل حرکت؛ در این باره گفته شد؛ وسایل حرکت و رشد در این دنیا، امکانات و فرصتهایی است که خدای متعال برای انسان مقرر کرده است و این دنیا شبیه یک باشگاهی است که خدای متعال انسان را در این دنیا آورده تا برای هد ف نهایی رشد، حرکت دهد. در این باشگاه ابزارهایی برای رشد او فراهم کرده است؛ در باشگاه باید، هم ابزار و امکانات و هم مربی وجود داشته باشد و وظیفۀ مربی، هدایت و بشارت و انذار و هشدار است و مسئول برنامه دادن برای تمرین و آشناسازی انسان با موانع است. هدایت و بشارت بیان شد، اما انذار و هشدار.
سنت انذار و هشدار
یک مربی علاوه بر اینکه به انسان راه مقاومت کردن را یاد میدهد، او را هدایت هم میکند که چگونه از ابزارها استفاده کند و او را تشویق میکند تا برای رشد، انگیزه پیدا کند و از طرفی هم باید انذار و هشدار بدهد. انذار و هشدار نسبت به کدام مسائل و موانع است؟ نسبت به آسیبها و نسبت به خطراتی که انسان را تهدید میکند و مربی باید نسبت به آسیبها و نسبت به خطر استفاده غلط از غرایز هشدار دهد و همچنین نسبت به خطر کنترل نکردن غرایز، هشدار دهد.
همانطور که مربی باشگاه نسبت به خطر ابزارها و خطر استفاده غلط از آنها هشدار میدهد؛ در این دنیا هم، هشدارهای مربی به انسان، در مسیر رشد و سلامت اوست؛ برای بیان این موارد و هشدارهای مربی نسبت به خطرات، مرحله به مرحله و به نسبت شرایط،آنها را توضیح خواهیم داد.
خطرات انحراف و گناه و آسیبهای آن
اولین خطری که مربی نسبت به آن هشدار میدهد، خطر انحراف و گناه است؛ خدای متعال توسط انبیا و ائمه علیهمالسلام نسبت به خطر انحراف و گناه به انسان هشدار داده است و مربّّیان انسان فرمودهاند که: گناه میتواند چند آسیب برای انسان داشته باشد؛
1. بیماری و مرگ روح
اولین آسیبی که گناه و انحراف در انسان ایجاد میکند، ایجاد بیماری و گاهی مرگ روح است، که باعث فاصله گرفتن از بینهایت و هدف و مقصود خلقت انسان است. روح انسان اگر دچار بیماری یا مرگ شود؛ دیگر به بینهایت متصل نخواهد شد و قابلیت اتصال خود را به بینهایت از دست خواهد داد و گناه همانند مانع بزرگی، سبب عدم اتصاف انسان به صفات الهی میشود و همچنین مانع اتصال انسان به بینهایت میگردد.
2. کاهش میل به بینهایت
گناه مانع لذت بردن انسان از لذتهای بینهایت میشود و میل انسان را نسبت به لذتهای بینهایت به شدت کاهش میدهد و گاهی حتی او را نسبت به این مقاصد و اهداف بیاشتها میکند و حتی در قلب او ایجاد تنفر میکند؛
خداوند متعال در قرآن کریم به صورتهای مختلفی، خطر انحراف و خطر گناه را برای انسان یاد آور شده است، خداوند متعال برای معرفی گناه از واژههای عجیبی استفاده کرده است، در آیاتی در قرآن از گناه با کلمۀ "ذنب" یاد نموده است؛ کلمۀ "ذنب" یعنی دنباله. چرا خدای متعال گناه را با ذنب تعبیر کرده است؟ برای اینکه گناه، دنبالهدار است و پایان مشخصی ندارد، گناه آثار و تبعات دارد، گناه،عمل خلافی است که با خود، هم مجازاتدنیوی و هم مجازات اخروی را در پی دارد.
واژه دیگری که خدای متعال در قرآن، برای گناه به کار برده است واژه "معصیت" است، که به معنای سرپیچی و خروج از فرمان خداست، این واژه بیانگر این است که انسانی که گناه میکند، از مرز بندگی خدا بیرون رفته و نافرمانی و سرکشی، نسبت به فرامین الهی کرده است.
واژه دیگری که خدای متعال در قرآن از آن به معنای گناه یاد کرده "جرم" است. جرم در اصل به معنای جدا شدن میوه از شاخه درخت است یا به معنای پست و حقیر است. جریمه و جرائم که گفته میشود از همین ماده است.
جرم، عمل و رفتاری است که انسان را از حقیقت و سعادت و تکامل و هدف جدا میکند و بین آنها فاصله ایجاد میکند.
واژه بعدی واژه "فساد" است که به معنای خروج از حد اعتدال است، که سرنوشتی جز تباهی و به هدر رفتن استعدادهای انسان ندارد.
واژه بعدی که در قرآن ذکر شده است واژه "فجور" و به معنای دریدگی و پاره شدن پرده حیا بین انسان و خداست، به این خاطر به گناه فجور میگویند که؛ گناه باعث رسوایی انسان میشود، هم در این دنیا و هم در آخرت.
اما واژه بعدی "منکر" است که ریشه این کلمه از انکار گرفته شده و به معنای "نا آشنا" است، چرا خدای متعال به گناه میگوید منکر؟ چون گناه با فطرت و عقل انسان "نا آشنا" است، و مأنوس نیست. فطرت و عقل چون گناه را نمیشناسند آن را زشت و بیگانه ت لقّی میکنند. این واژه در قرآن 16 بار ذکر شده است.
واژه بعدی "فاحشه" است؛ فاحشه یعنی سخن و کار زشتی که در زشتی آن تردیدی نباشد، و در مواردی هم به معنای "کار بسیار زشت و ننگین و نفرتآوری است که همه از آن متنفرند"، به کار میرود.
واژه بعدی واژه "وزر" و به معنای سنگینی است و خدای متعال این واژه را دربارۀ گناه بهکار برده است تا انسان را متوجه سازد که گناه بار انسان را سنگین میکند و ادامه مسیر را دشوار میسازد، گناه باعث میشود که انسان، متصل به زمین بماند، و آسمانی و ملکوتی نشود، و نتواند به سوی بینهایت پرواز کند.
قابل توجه است که خدای متعال در قرآن، با به کار بردن این واژهها خواسته ما را متوجه این مطلب سازد که گناه چه آثار شومی دارد و با هرکدام از این واژهها خدای متعال یک پیام مخصوص و یک هشدار ویژه به انسان میدهد و هرکدام از این تعبیرات یک هدف مشخصی را دنبال میکند.
اینها در قرآن آمده اما در روایات هم واژههای دیگری درباره گناه به کار برده شده مثل جریره، جنایت، زَلَّت، عَفَرت، عیب که هر کدام از این واژهها بیانگر یک گناه خاص است و بیانگر این است که آن گناه چه آثار و آسیبهایی میتواند برای انسان ایجاد کند و چه زیانهایی به بار آورد. و این انذارها و هشدارهای کلی درباره تمام گناهان است.
مصادیق گناه در تعبیر قرآن کریم
اما قرآن کریم باز هم گناهان را به صورت مصداقی و موردی برای ما توضیح داده است و خدای متعال در قرآن، مصادیق گناه را هم برای ما مشخص کرده و ائمه طاهرین علیه السلام، مصادیق گناه را برای ما بیان کرهادند که در یک دستهبندی کلی میتوانیم گناه را به دو دسته کلی و اجمالی تقسیم کنیم: گناهان کبیره و صغیره .
گناهان کبیره و صغیره
اما گناهان کبیره گناهانی هستند که تولید بیماری میکنند. بین بیماری و بین آلودگی تفاوت وجود دارد، گاهی بدن انسان دچار آلودگی میشود، مث لاا؛ لجن یا مادۀ متعفن به بدن میرسد و جسم آلوده میشود، گاهی اوقات نیز ممکن است انسان ظاهرش آلوده نباشد اما یک بیماری مُهلکی مثل سرطان دارد. گناهان کبیره گناهانی است که در روح انسان
"بیماری" تولید میکنند و گناهان صغیره "آلودگی" ایجاد میکنند.
دربارۀ گناهان کبیره هشدارهایی داده شده است که گاهی اوقات، بیماریهایی که این گناهان ایجاد میکنند به قدری مهلک است که به سختی میشود آنها را درمان کرد. یک نوع از گناهان؛ گناهانی است که بیماری عقیدتی ایجاد میکند، سرطان بدخیم برای انسان ایجاد میکند.
برخی از گناهان کبیره، بیماریهای عملی هستند. یعنی خود گناهان کبیره میتواند تقسیم به دو دسته شود:
1. بیماریهای عقیدتی 2. بیماریهای عملی.
گناهان و بیماریهای عقیدتی
آن گناهانی که برای انسان بیماریهای عقیدتی تولید میکند، خیلی خطرناک و مهلک است، و روح انسان را نابود میکند، انسان ظاهراا زنده است ولی با مرده فرقی نمیکند؛ چون روح او تضعیف شده یا مرده است، و چون ایمان ندارد. کسی که ایمان نداشته باشد مثل انسان مرده است و قرآن از اینها به مردگان تعبیر میکند.
گناهان و بیماریهایی که روح انسان را نابود میکند عبارتند از: کُُفر و شرک و ارتداد و انکار ضروری دین است، و ایضاا "نفاق و دورویی" است،نه نفاق اخلاقی بلکه نفاق عقیدتی، نفاق اخلاقی هم وجود دارد که در دستۀ بیماریهای عملی جای میگیرد، اما این نفاقی که ایمان را در درون انسان از بین میبرد نفاق عقیدتی است؛
در عصر پیامبر اکرم،مردم در مقابل پیامبر میآمدند و ایمان خود را عرضه میکردند که ما ایمان داریم و میدانیم پیامبر خدا هستی، اما پشت سر ایشان میگفتند که خیر! ما دیگران را به سُخره میگیریم، پشت سر پیامبر میخندیدند، این نوع نفاق، نابود کنندۀ روح و ایمانانسان است که تبعات سخت و دشواری دارد.
"سحر و جادو"، موجب بیماری روح است؛ کسی که خودش از سحر استفاده کند، و حتی اگر بخواهد به وسیله سحر کار درستی انجام دهد، اینچنین گرفتار میشود.
در روایتی فرمودهاند؛ یک بانویی خدمت پیامبر گرامی اسلام رسید و عرض کرد یا رسول الله! شوهرم نسبت به من محبت نداشت، به ساحر مراجعه کردم تا کاری کند که مشکل ما را حل کند، یک و ردی بخواند، یک چیزی بنویسد که محبت همسرم به من زیاد شود و او این کار را با سحر و جادو انجام داد و محبت همسرم به من زیاد شد. پیامبر خدا فرمود: تو از اهل آتش هستی! نباید این کار را انجام میدادی حتی برای کار خیر. چه رسد به اینکه خدای نکرده کسی بخواهد از ساحر و جادوگر استفاده کند تا بین دو نفر نفاق و کینه ایجاد کند. در روایت دیگری فرمودهاند: هرکس به سمت ساحرها برود، او هم به کفر آنها دچار خواهد شد. ساحر، کافر است، آن کسی هم که ساحر را تأیید و تصدیق کند او هم گناه بزرگی انجام داده و او هم گناهش در حد کفر، بزرگ و نابخشودنی است.
گناه دیگری که روح و ایمان را در وجود انسان نابود میکند، دروغ بستن به خدا و اولیاء خدا، دروغ بستن به انبیاء، دروغ بستن به ائمه علیهم السلام است.
گناه بعدی جاسوسی برای دشمنان خداست، اینها بیماریهای عقیدتی است که در وجود انسان سرطان ایجاد میکند.
گناه بعدی فتنه و ایجاد آشوب در جامعه، گناه بعدی رد حکم اولیاء خدا، رد حکم خدا، رد حکم پیامبر، رد حکم ائمه، رد حکم ولایت و مرجعیت، اینها در دسته بیماریهای عقیدتی جای میگیرند که دین انسان را مورد هدف قرار میدهند و در آخر نابود میکنند. گناه بعدی گمراه کردن مردم، گناه بعدی ایمنی از مکر خداوند و گناه بعدی ناامیدی از رحمت خداوند است.
و گناه بعدی بدعت و تأیید بدعتگزار است، هم خود بدعت و هم تأیید بدعتگزار، ایمان را در وجود انسان نابود میکند. اینها دستهای از گناهان و بیماریهایی است که روح را نابود میکند و خدا نسبت به اینها هشدار داده، و ائمه علیهم السلام نسبت به این دسته از گناهان،هشداری جدی دادهاند که مرتکب این دسته از گناهان نشوید و به وسیله آنروح خود را نابود نکنید و خود را از نعمتهای بی نهایت محروم نکنید.
گناهان و بیماریهای عملی
دسته دوم گناهان عملی هستند که برای روح، بیماری تولید میکنند گرچه مهلک نیست،ولی اگر این بیماری درمان نشود، تبدیل به بیماری مزمن میشود و اگر تکرار شود، میتواند روح انسان را به هلاکت بکشاند. البته این گناهان، نیاز به توبه دارند، و توبه، واجب فوری است، اگر یک کدام از این بیماریها در وجود انسان ایجاد شود باید انسان بدون اتلاف وقت توبه کند، و خودش را درمان کند، کما اینکه اگر به کسی بگویند: شما بیماری قند داری، یک دفعه شوکه میشود و فورا اقدام به درمان میکند و خودش را درمان میکند. این بیماریها هم اگر در وجود کسی ایجاد شود فور اا باید اقدام به درمان کند و به جبران این بیماریها بپردازد، و این گناهان به این ترتیب هستند:
حقوق والدین که خیلی خطرناک است، قتل یک انسان بیگناه، خوردن مال یتیم، فرار از جهاد و جنگ، هتک حرمت قرآن و اماکن یا زمانهای مقدس، هتک حرمت شب جمعه، هتک حرمت شبهای عید مبعث، شبهای تولد ائمه )علیهم السلام(. گناه کردن در این شبها و روزها موجب هتک حرمت میشود، هم آن گناه آسیب میزند و هم این هتک حرمت، یعنی گناه دو جانبه میشود.
از دیگر گناهان؛ دشمنی کردن با مومن، کینهتوزی کردن، حسادت ورزیدن نسبت به انسان مومن، هتک حرمت یک مومن، استهزاء کردن، مسخره کردن، فحش دادن، ریختن آبروی مومن، نبش قبر کردن انسان مومن قبل از 30 سال، اینها همه جزء گناهان کبیره است.
رباخواری که خیلی خطرناک است و جزء بزرگترین گناهان کبیره است، حکم ناحق کردن و قضاوت غلط درباره دیگران کردن، فحشاء، گناه زنا، لواط، مساحقه، قیادت و دیاثت یعنی واسطه شدن بین دو نفر گنهکار برای گناه کردن، افتراء به بیعفتی که به آن "قذف" میگویند یعنی تهمت بیعفتی به یک انسا ن پاک زدن، استمناء و خودارضایی، قسم دروغ خوردن، خیانت در بیت المال کردن، زکات ندادن، شهادت دروغ دادن، کتمان کردن حق و گواهی ندادن، شرابخواری، ترک واجبات مثل نماز نخواندن، روزه نگرفتن، خمس ندادن،زکات ندادن، عهد شکنی، پیمان شکنی، قطع رحم یعنی قطع ارتباط با فامیل و اقوام و بستگان، سرقت و دزدی کردن، عمل نکردن به وصیت، قمار بازی، خوردن غذاهای حرام، کمفروشی، احتکار کردن، تعرب بعد از هجرت یعنی از یک محیط فاسد انسان بیرون رود برای اینکه دین او سالم بماند، چه کشور چه کلاس چه محیط کار، و از آنجا خارج شود،و بعد از مدتی دوباره به همان محیط برگردد، این حرکت، تعرب بعد از هجرت نام دارد. انسان وقتی از آن محیط آلوده جدا شد، دیگر حق ندارد به آن محیط برگردد، اگر دوباره برگردد به همان بیماریها آلوده میشود.
گناهان دیگر؛ کمک به ظالم، جزء یاران و اعوان ظلمه بودن که خیلی در روایات نسبت به این کار هشدار داده شده است، در روایتی فرمودهاند: روز قیامت ندایی بلند میشود و میگوید «أین الظلمه»؟ ظالمین کجا هستند؟ به آتش بروند تا آدم شوند، سپس ندای بعدی میگوید «أین اعوان الظلمه»؟ یاریکنندگان این ظلمه کجا هستند؟ اینها هم همراه ظلمه، خود را برای آتش آماده و به آنها بپیوندند؛ مرحوم شیخ انصاری در ادامه این روایت نقل میکند که؛ یک شخصی نزد یکی از بزرگان آمد _ظاهرا شیخ بهایی بوده_ و به ایشان عرض کرده که آقا من در دربا ر صفویه برای اینها خیاطی میکنم، آیا من هم جزو «اعوان الظلمه» هستم؟ ایشان گفتند که: خیر، شما جزو اعوان ظلمه نیستی، تو در واقع خود ظلمه هستی! اعوان ظلمه آن کسانی هستند که برای تو نخ و سوزن و دکمه و سایر اقلام را تدارک میبینند و برای تو میآورند!
گناه بعدی؛ یاری نکردن ستمدیده است؛ انسان اگر ببیند یک ملتی مظلوم واقع شدهاند و یک ملتی دیگری به آنها ستم روا داشتهاند، یا یک انسانی ستم میبیند، اما آنها را یاری نکند.
گناه بعدی؛ تکیه کردن بر ظالم برای حل مشکلات است، یعنی به سمت ظالمین برود و از آنها بخواهد که مشکلات او را حل کنند، و دست نیاز به سمت آنها دراز کند، دست کمک به سمت ظالمین دراز کردن، از گناهان کبیره است.
ندادن حق طلبکار بدون عذر، یکوقت انسان سرمایهای ندارد، و یا مشکل مهم و جدی
دارد و نمیتواند حق طلبکار را بدهد، اما اگر انسان داشته باشد یا میتواند تهیه کند اما حق طلبکار را ندهد، این گناه کبیره است. یعنی،از این پولی که در ملکیت خود دارد، باید مال طلبکار را بدهد، اگر این پول را نگه دارد، این پول مثل پول دزدی است، مثل پو ل حرام است و حق ندارد از آن استفاده کند.
از دیگر گناهان؛ دروغ گفتن، اسراف و تبذیر کردن، خیانت در امانت، غیبت کردن، نمّامی و سخنچینی کردن، اشتغال به لهو و لعب و کارهای بیهوده کردن است یعنی صبح تا شب وقت گرانمایه خود را پای تلویزیون یا یک بازی هدر میدهد، یعنی کاری که ارزش ندارد و به درد نمیخورد _نه به درد زندگی دنیوی میخورد نه به درد توشه آخرت، یا یک دسته کارهای بیهودۀ دیگری میکند که نه دنیا دارد نه آخرت_ را انجام دهد.
اصرار بر صغائر، یعنی یک گناه صغیره را تکرار میکند، و اصرار بر انجام آن دارد. گفته شد که گناهان صغیره مانند آلوده شدن بدن به مواد متعفن است که اگر انسان زود از بین نبرد، همین آلودگی موجب بیماری میشود.
گناه بعدی، کفران نعمت است؛ کفران نعمت ناشکری نیست، کفران نعمت این است که از آن نعمتی که خدا عطا کرده است در راه درست و پیشرفت و رشد استفاده نکند؛ این میشود کفران نعمت، علاوه بر اینکه انسان ناشکر هم، کفران نعمت میکند.
گناه بعدی فرصت سوء استفاده دادن به دشمنان است، یک کارهایی کند که دشمنان لذت ببرند، یک کارهایی انجام دهد که دشمنان دین انجام آن کار را به نفع خودشان ببینند و به نفع خودشان تفسیر کنند و به ضرر جامعه اسلامی باشد زیرا هر مسلمان وظیفه حفظ آبروی خود و دین خود را دارد.
جنگ در ماههای حرام _ماههای رجب، ذیقعده و ذیحجه و مُحرم_، از گناهان کبیره است.
بازداشتن از راه خدا؛ مثلاا کسی در مسیر خدا، در مسیر رشد و تکامل حرکت میکند اما دیگری نظر او را تغییر دهد و مسیر زندگی او را تغییر دهد، کسی میخواهد دروس حوزوی بخواند و طلبه شود اما دیگری نظرش را تغییر دهد و او را منصرف کند، کسی میخواهد با حجاب بشود، کسی میخواهد توبه کند، و دیگری او را از این کار باز میدارد.
و ایضاا؛ فروختن سلاح به کفار، آزار مومن یا مؤمنین یا مسلمانان یا آزار هر انسان دیگری،اینها جزء گناهان کبیره است، آزار حیوانات که اتفاقا آثار منفی و بدی در زندگی انسان دارد.
مکر و نیرنگ زدن به انسانها، غش در معامله کردن، حفظ و نگهداری کتب ضاله، حفظ و نگهداری سیدیهای مبتذل و مستهجن، داشتن دستگاههایی که میتواند برای انسان گمراهی در پی داشته باشد مثل ماهواره، ترویج فساد، همنشینی با اهل فسق، بیمبالاتی نسبت به نجاسات، پرهیز نکردن از نجاسات، تکبر کردن و تفاخر کردن نسبت به دارایی و اموال خود، عیبجویی مومنین، ملامت مومن، بدگمانی، ایجاد تغییرات ناهنجار در خلَق بدن _مثلا تغییر جنسیت بدهد_ یا آسیب زدن به بدن، مثلا کارهایی انجام دهد که برای بدن مضر باشد مثل؛ خالکوبی یا چیزهایی دیگر که برای بدن مضر است و یا چیزهایی که دکتر توصیه کرده یا حتی منع کرده است مثلا؛ قند خون بالا دارد و نباید شیرینیجات بخورد اگر بخورد، خوردن شیرینیجات برای او حرام میشود.
استعمال طلا و حریر و ابریشم برای مردان حرام است و حق استفاده از اینها را ندارند، حالا مردی بخواهد زنجیر طلا به گردن بیاندازد یا انگشتر طلا به دستش کند یا لباس ابریشم و حریر بپوشد، اینها برای مردها حرام دانسته شده و استفاده از اینها برای او مضر است.
تغییر وق ف یک مکانی را برای مدرسه وقف کردند ولی آن را برای مسجد تغییر دهند، و استفاده کنند یا به عکس.
مجسمه سازی البته در این مورد فتوای بعضی از علما این است که مجسمه سازی اشکال ندارد .در این مورد هرکسی به فتوای مرجع تقلید خودش عمل کند.
گناه بعدی؛ توجیه گناه، اینکه کسی غیبت کرده باشد بعد سوال شود که چرا غیبت کسی را کردی؟ در جواب بگوید من پیش روی او هم این را میگویم و این خصوصیت او است و این شکلی است، این کار توجیه گناه است.
بیعفتی در پوشش، بدحجابی کردن، بیحجابی کردن،عدم رعایت حیا در برخورد با نامحرم؛ ممکن است کسی حتی حجابش هم خوب باشد اما در برخورد با نامحرم رعایت حیا را نکند، این هم گناه کبیره است و فقط اختصاص به زنان ندارد، مردان هم باید حیا وعفت را در برخورد با نامحرم رعایت کنند.
نگاه حرام، استماع موسیقی مطرب، یعنی موسیقیهایی که رقصآور است، موسیقی که انسان را از خود بیخود میکند، گوش دادن به این نوع موسیقیها حرام است.
آوازخوانی غنایی، یعنی به صورتی بخواند که رقص تولید کند، هر شعری میخواهد باشد، حتی شعری با معنا و خوب باشد؛ نوحه و ذکر مصیبت را هم اگر طوری بخوانند که رقص تولید کند این میشود آواز غنایی و حرام میشود.
نواختن موسیقی مطرب، استفاده از ظروف طلا و نقره، ریا کردن، تضییع حق همسر و خانواده، مثلاا شخصی حق همسرش را ادا نکند و نسبت به او بیتفاوت باشد یا نسبت به خانواده خود بیتفاوت باشد.
استعمال مواد مخدر؛ استعمال هر نوع مواد مخدر یا هر نوع مواد روانگردان حرام است.
نسبت به این گناهان کبیره در قرآن و در روایات، به ما هشدار داده شده است، این گناهان انسان را از خدا دور میکند، و بعضی از این گناهان مرگ روحی را ایجاد میکند، و بعضی دیگر آلودگی روحی ایجاد میکند. و هردو مانع رسیدن انسان به آن هدف والا و با ارزش الهی میشود. هشدارها، هم به صورت عمومی و برای عموم مردم است؛ و هم به صورت خصوصی.
هشدارهای عمومی خدا، هم به صورت تکوینی است هم تشریعی، خدا به همه به صورت تکوینی هشدار داده است. انذارها و هشدارهای تکوینی، یعنی خدا در ساختار خلقت انسان،یک هشداردهندههایی قرار داده است، و به دو دسته تقسیم میشوند؛ هشدارهای درونی و بیرونی.
انذارهای تکوینی درونی
هشداردهندههایی که در درون انسان قرار دارد مانند عقل و نفس لواّمه است. و یا اینهشداردهندههای بیرونی در طبیعت و در اطراف قرار دارد. یکی از آن هشداردهندههای درونی عقل است و دائماا به انسان هشدار میدهد؛ عقل وقتی یک گناه را میبیند و با آن مواجه میشود، به انسان هشدار میدهد، و میگوید این کار شایسته نیست. عقل میتواند بدی بسیاری از گناهان را درک کند و دربارۀ بسیاری از گناهان نسبت به انسان هشدار میدهد.
نفس لوامه، که نسبت به بسیاری از گناهان، از درون هشدار میدهد و میگوید چرا این کار را انجام دادی. این کار بدی بود! این کار زشتی بود! این نفس لوامه یا نفس ملامتگر است، که این نیرو را هم خدای متعال برای اینکه انسان به بدی گناهانش پی ببرد و کار اشتباه خود را درک کند، در وجودش قرار داده است، این نیرو ناشی از فطرت انسان است. وقتی ما در فطرت خود میبینیم که میل به خوبیها وجود دارد، و در مقابل هر چیزی که مخالف با این خوبیها باشد، فطرت سریع اا پیام میدهد که؛ این عمل برای من ناآشناست، با من فطرت غریبه است! این منکر است! این زشت است! و نباید انجام داد.
انذارهای تکوینی بیرونی
به علاوه اینکه خدای متعال،یک دستگاههای هشداردهندهای هم در طبیعت قرار داده است. یک عده از این دستگاههای هشداردهنده پدیدههای طبیعی است، که اتفاق میافتد، مثل ماهگرفتگی و خورشیدگرفتگی، طوفان، زلزله، بیماریها، صدای حیوانات، این پدیدههای طبیعی هرکدام یک دستگاه هشداردهندهای برای انسان است، در هنگام ماه-گرفتگی و خورشیدگرفتگی، خدا به انسان هشدار میدهد، خورشیدگرفتگی به ما هشدار میدهد: «اذا الشمس کُوِّرتَ» یاد قیامت باشید به یاد حساب و کتاب باشید. طوفان هشدار میدهد مراقب اعمال خود باشید، زلزله هشدار میدهد، بیماریها به ما هشدار میدهند.
خدای متعال با انواع و اقسام هشدارها در طبیعت میخواهد انسان را از گناه باز دارد تا راه خود را برای ادامه مسیر سد نکند.
هشدارها در آواز و صدای حیوانات
صدای حیوانات، آوازی که حیوانات دارند، اینها هشداردهنده است و چقدر خوب است که انسان تفسیر صدای حیوانات را بداند که هر کدام چه معنایی دارد. هر حیوانی یک هشداری خاص میدهد، یک عده از حیوانات پیام و درس میدهند، یک عده از حیوانات هشدار و انذار میدهند. مثلا طوطی وقتی صدا میکند چیزی را هشدار میدهد، و این صدای او تفسیری دارد؛ امام حسین )علیه السلام( )الخرائج و الجرائح جلد ,1صفحه 248 ( تفسیر صدای حیوانات رٍا به این شکل بیان فرمودند که؛ طوطی با صدای خود این هشدار را میدهد «کلُُّ حَیحَیٍّ مَی تِّ وَ کُلُّ جَدیدٍ بالٍ» هر انسانی میمیرد، یعنیای انسان زنده حواست باشد که یک روز، میت میشوی، «و کل جدید بال» هر چیز جدیدی یک روز کهنه میشود، اینکه هر روز در جستجوی یک مُد باشی، یک روز بالاخره این مد کهنه میشود و مدل دیگری جایگزین آن میگردد، فکر نکن همین شکل و بیتغییر میماند، پس اینقدر دنبال مدُ نباش.
کَرکَس میگوید: «یََا ابِنَْ آدمََ عشِْ مََا شِئْتَ فَآخرِهُُ اَلمَْوتُْ» فرزند آدم هرچه میخواهی زندگی کن، آخر این زندگی مرگ است یعنی به یاد و فکر مرگ باش و غافل از آن نباش، دل به این دنیا نبند.
این فرمایش را حضرت امیر )علیه السلام( هم به ما فرمودند: «لِدُوُا لِلمَْوْتِ وَ ابنُُْوا
للْخَرَلِلْخَرَابِاب وَ اجْمعُاجْمِعُواُوا للْفَنَلِلْفَنَاءِاء )نهج البلاغه حکمت 127(» بزایید برای مردن و بنا کنید برای خراب شدن، یعنی حواستان باشد که انتهای هر تولدی مرگ قرار دارد و انتهای هر ساختنی خراب شدن است، این قانو ن این دنیاست، پس دل به این دنیا نبندید.
هُد هدُ میگوید: «مََا أَشْقََى مَ ننْ عَصََى اَللَّهَ» چقدر شقی و بدبخت است کسی که گناه کند، باز در بیان دیگر فرمودند که هدهد میگوید: «مََن لایَرِحَمُ لایِرُحَمُ» کسی که رحم نکند به او رحم نمیشود. گنجشک میگوید: «اَسْتَغْفرُاللّاَسْتَغْفِرُاللّهَهَ ممََّّا یُسْخطُ اَللَّهَ»، آمرزش میطلبم از آنچه که خدا را به غضب درآورد. میش میگوید: «کَفََى بِالْمِوَتِِْ وَاعِِِظ ااً»، مرگ برای نصیحت و پند هر انسانی کافی است. شیر میگوید: «أَمْرُ اَللَّه مُهمٌّ مُه م»، امر خدا مهم است،ای انسان حواست باشد، امر خدا را نادیده نگیر. بزغاله میگوید: «عٌَّاجَلَنعَاجَلَنِیِی اَلْمَوتُْ فَقَلَّ ذَنْبذَنْبِیِی»، خدایا مرگ مرا برسان گناهم دارد زیاد میشود. اینها را به انسان میگویند، اینها هشدار است. فیل میگوید: «لاَ یُغْنِِی عَنِ اَلْمَوْتِ قُوََّّة وَ لالاَ حِیلََة »، هیچ نیرو و هیچ تدبیری نمیتواند جلوی مرگ را بگیرد، هیچکس نمیتواند بگوید من نمیمیرم.
تمام این حیوانات هشدار و انذار میدهند، نسبت به گناهان، نسبت به عاقبت اعمال، نسبت به دل بستن به دنیا. خدای متعال اینها را قرار داده تا هشداری برای انسان باشند تا از راهی که قرار است طی کند خارج نشود.
سنت انذار و عبرت
و یکی دیگر از نشانههایی که خدای متعال در عالم که برای هشدار انسان قرار داده است، آثار و اعمال امتهای قبل است که خدای متعال اراده فرموده تا این آثار باقی بماند، که امّتهای بعد این آثار را ببینند و عبرت بگیرند و این هشداری باشد برای همه انسانها. لذا
قرآن میفرماید: «قُلْ سیِرُُوا فِِی الْأَر ضْضِ ثُمَّ انْظُرُوُا کیَْفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُْکَذِّبِیِ ننَ )انعام11(» بروید در زمین سیر کنید و ببینید آثار آن کسانی که خدا را تکذیب کردند چگونه است، کاخهایشان را ببینید که ویران شده است، لشکرشان را ببینید چگونه نابود شده است، حکومتشان را ببینید که از بین رفته است.
قرآن درباره بعضی از این اقوام میفرماید که؛ اینها خیلی از شما قویتر بودند، خیلی از شما تنومندتر بودند، خیلی از شما ثروتمندتر بودند، مشاهده کنید که در مسیر خدا ثروت و سلامتی و تنومندیشان را همراه نکردند، ببینید که سر انجام آنها چه شد؟ کار آنها، به تباهی و عذاب رسید. بسیاری از امتهایی که خدای متعال میفرماید: ما عذابشان کردیم؛ یعنی به گناه خودشان مبتلا کردیم، شما ببینید و عبرت بگیرید! و از آن راهی کهآنها رفتهاند،نروید!
خدای متعال این هشدارهای تکوینی را در ساختار خلقت قرار داده است، یا در ساختار درونی خلقت انسان، یا در ساختار خلقت طبیعت، که در دنیای بیرونی انسان قرار داده است.
انذار تشریعی
اما دستۀ دیگر از هشدارها، هشدارهای تشریعی است که خدای متعال توسط آیاتی که در کتب آسمانی نازل کرده است هشدار داده و یا به وسیله کلمات معصومین علیهم السلام هشدار داده است. خدای متعال میفرماید: « ووَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلیِنَ إِلَّّا
مُبَشّرمُبَشِّرِیِی ن وَ مُنْذرمُنْذِرِینَینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فََلا خَوْْف عَلَیْهعَلَیْهِمْمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)انعام 48(» ما هیچ رَسولی را نمیفرستیم الا اینکه اینها هم بشارت و انذار میدهند. هشدارهایی که رسولان میدهند، هشدارهای تشریعی است. مثل آنچه که در آیات قرآن است و فرمود:
«وَلََا تَقْرَبُُوا مَاِلَ الیَْتالْیَتِیمِیم )انعامِ 152(»، نزدیک به مال یتیم نشوید،این هشدار است، « وََلا تَقْرَبُُوا الزّنَاَ إنَّإِنَّهُهُ کَانَ فَاحشةًَ وَسَاءَ سَبسَبِیلاِیلا )اسرا 22(»،به فحشا نزدیک نشوید.
یا هشدارهای دیگری که هم در آیات و هم در کلمات معصومین فراوان است که گفته شد اینها مصادیق گناهان کبیره است، و نسبت به تک تک آن گناهان و انحرافات، معصومین )علیهم الشلام( هشدار دادهاند. این هشدارها برای تمام مردم است، و به عموم مردم داده شده است، که اینها هشدارهای عمومی است.
هشدارهای خصوصی
اما یک دسته از هشدارها، انذارها و هشدارهای خصوصی است، بعضی از افراد چون لیاقت بیشتری دارند، چون در مسیر خدا بیشتر حرکت کردند، اگر یک کار کوچکی انجام دهند که شاید برای دیگران این کار کوچک گناه تلقی نشود، اما برای این افراد که میخواهندرشد کنند، ممکن است گناه محسوب میشود.
فرمودهاند: «حَسنََاتُ الأْبَْرََا ررِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ» خدا به این افراد هشدارهای خصوصی میدهد، گاهی در خواب یک سخنی به آنها میگوید یا خوا ب عذاب میبینند یا خواب قیامت یا خواب اتفاقات بدی را میبینند.
و خدا به وسیله این هشدارهای خصوصی، میخواهد این افراد را از یک کار اشتباه یا غلط باز دارد، هرچند برای بقیه مردم ممکن است این کار، اشتباه و غلط نباشد، اما به خاطر شأن و مقام اینها این کار برای آنها اشتباه محسوب میشود ولو یک اشتباه کوچک. )تا اینجا انذار و هشدار نسبت به خطر انحراف و گناه بیان شد که خدای متعال به صورت عمومی و خصوصی این هشدارها را داده است(.
دومین آسیب: عقوبت دنیوی
اما خطر دومی که نسبت به این خطر هم هشدار داده شده است، با انواع و اقسام هشدارها و خطرات جدی، "عقوبت دنیوی" است.
مکرر در قرآن و روایات به ما هشدار داده شده است. هشدار اوّل برای یک عده کافی است، یک عدّه هستند که وقتی به آنها میگویی این گناه موجب دوری تو از خدا میشود، دست از این کار برمیدارند، تا به آنها میگویی این گناه باعث میشود که فردای قیامت شرمنده خدا بشوی دست برمیدارند، اما یک عده میگویند: مهم نیست! اگر از خدا دور شویم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر فردای قیامت از خدا دور باشیم برای ما چه تفاوتی دارد؟ وقت زیادی داریم تا به قیامت برسیم!، بعضی اینچنین فکر میکنند. پس این هشدار برای آنها بازدارنده نیست. خدا باید چه کاری برای هدایت آنها کند؟ باید "سُمبه را پرُ زورتر بزند"، خدا که دوست ندارد و نمیخواهد هیچ انسانی گناه کند، خدا دوست ندارد روح پاک انسانها آلوده به گناه شود، لذا خدای متعال میگوید: اکنون یک کاری انجام میدهم که شما از این گناه دست بکشید، حالا که به ما عشق و محبت نداشتی که این محبت و عشق تو را از این گناه باز بدارد، اکنون من به وسیلۀ تهدید، تو را از این گناه باز میدارم، و عقوبتدنیوی در انتظار توست، در این وضعیتی که نسبت به روح خود حساسیت نداشتی که روحت بیمار شود، خدا میفرماید: کاری میکنم که فشار و بلا در زندگی دنیویات وارد شود. شاید به خاطر خطری که برای زندگی دنیویات، یا خطری که برای مال و جسم و اولادت ایجاد شود، دست از گناه برداری. تا خودت را در این دنیا درمان کنی و به خودتت آسیب نزنی.
لذا خیلی از بلاهایی که انسان در این دنیا میکشد، جنبه پیشگیری دارد، خدا میخواهد انسان را از یک گناهی دور کند و هر بلایی، یک هشدار برای دوری از خطر است، دقیقا مثل مادر، وقتی به فرزند خود میگوید: پسرم در مواقع خطر کاری انجام نده، فرزندش میخواهد بالای پشت بام برود یا میخواهد داخل اتوبان برود، مادر میگوید: نرو، اول هدایتش میکند. مادر به فرزند میگوید بنشین در خانه، اینجا غذا و شیرینی و همه چیز برایت فراهم میکنم، تشویق میکند اما فرزندش توجه نمیکند، بعد میبیند که بچه دوباره میخواهد به سمت خیابان یا پشت بام برود، مادر وقتی میبیند فرزندش مصر است به او میگوید: اگر رفتی دیگر من دوستت ندارم! اگر رفتی دیگر از من دور میشوی! اگر رفتی تنها میشوی، به او هشدار میدهد، میخواهد به وسیله اینها احساسات او را تحریک کند، شاید عاطفهای که بچه نسبت به مادر دارد و احساساتی که در درونش نسبت به مادر وجود دارد او را از این خطر باز دارد، اما این بچه باز توجه نمیکند و همچنان کار خودش را میکند.
تنبیه با عقوبت آسان
اینجا مادر باید یک کار دیگر انجام بدهد، در این شرایط وقتی مادر میبیند که فرزند مصرّ است و میخواهد واقعا بالای پشت بام برود، دیگر مادر طاقت نمیآورد و گوش فرزندش را میکشد. خدای متعال هم عقوبتهایی که در دنیا برای انسان قرار میدهد، همینطور است، یک کمی گوش آدم را میکشد تا بلکه انسان به خطر بزرگتر دچار نشود،
«وَلنَُذِیقَنَّهُمْ مِنَ العْذَاَبِ الأْدَنََْى دُونَ الْعَذَابِ الأَْکبَْرِ لعََلَّهُمْ یَرْجِعوُنَ )سجده، آیة 21(»، و بیتردید آنان را غیر از عذاب بزرگتر ]در قیامت[ از عذاب نزدیکتر ]در دنیا[ میچشانیم،باشد که ]از فسق و فجور[ برگردند.
شاید اینها با این عذابهای کوچک دنیا برگردند و دیگر گرفتار آن عذاب آخرت نشوند. خدا هم دوست ندارد حتی کفار دچار آن عذابهای سخت آخرت شوند، لذا در این دنیا برای پیشگیری، یک عذاب کوچک در زندگیشان وارد میکند، و یک عقوبت دنیوی ایجاد میکند.
نکتۀ قابل توجه این است که؛ بسیاری از مشکلاتی که در زندگی انسان وجود دارد، متأثر از معصیت خداست و خدا میخواهد به وسیله مشکلات او را از معصیت باز دارد. خود خدا
هم اینطور فرموده است: «وَمََا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمََا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیعَفُُْو عنَعَنْ کثَِیِ ررٍ
)شوری۳۰(» و هر آسیبی به شما رسد به سبب اعمالی است که مرتکب شدهاید، و از بسیاری ]از همان اعمال هم[ درمیگذرد. اگر خدا میخواست برای تکتک گناهان، انسان را عقوبت کند، انسان باید هر روز با مشکلات دست و پنجه نرم میکرد، اما خیلی از گناهان او را، خدا میبخشد.
خطاها و گناهان صغیره را میبخشد، و این عذاب فقط برای انجام گناهان کبیره است، و آن کسانی که زود توبه کنند خدا باز عقوبتی نصیبشان نمیکند، اما کسی که نمیخواهد توبه کند و کسی که بنای برگشت ندارد، خدا عقوبتش میکند، شاید به خاطر این عقوبت برگردد.
پیامبر گرامی اسلام به امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند که: علی جان این آیۀ «وَمَاَ
أَصَابَکُمْ ممِنْنْ مصُیبَمُصِیبَةٍة فَبمَفَبِمَاَا کسََبتَْ أَیْدیکُمأَیْدِیکُمْ وَیَعْفُُو عَنْ کَثکَثِیِی ررٍ )شوری۳۰(» که در قرآن است، بهترین آیه قرآن است. سپس فرمودنْد: هر خراشی که از چوبی بر بدن انسان وارد میشود و هرجایی که پای انسان میلغزد، این بر اثر گناهی است که از انسان سر زده است، و خدای متعال میخواهد به وسیلۀ این کار انسان را متوجه گناهش کند و اگر انسان در این دنیا متوجه گناهش شود، خدا دیگر در آخرت عذابش نمیکند و خدا عادلتر از آن است که در آخرت هم او را عذاب کند، چون وقتی متوجه شده، دیگر نیازی به آن عذاب نیست چون عذابها برای این است که متوجه اشتباه خود شود.
وجود مقدس حضرت علی )علیه السلام( هم در خطبۀ 143 نهج البلاغه اینطور فرمودهاند که؛ خداوند بندگان خودش را هنگام ارتکاب گناه با کمبود میوهها و جلوگیری از نزول برکات و بست ن درب گنجهای خیرات مبتلا میکند، برای اینکه اینها توبه کنند و بازگردند و برای اینکه از گناه دل بکنند و پند بگیرند و برای اینکه یکدیگر را از گناه باز دارند. لذا این مشکلات و مصائبی که در زندگی انسان هست همه ریشه در گناهان او دارد.
البته قبلا گفته شد که؛ آنهایی که گناه در زندگیشان دیده نمیشود، هر بلایی به آنها میرسد، برای ترفیع درجه آنهاست. اما انسا ن اهل گناه و اهل لغزش باید بداند که هر مصیبتی به او وارد میشود برای بازدارندگی و هشدار است.
عقوبتهای فردی و عقوبتهای اجتماعی
این عقوبتها دو دستهاند: یک دسته عقوبتهای فردی و یک دسته عقوبتهای اجتماعی، در یک شرایطی، خدا فقط شخص انسان گنهکار را به این عقوبتها مبتلا میکند، و در شرایط دیگر، چون گناه به صورت جمعی انجام میشود، خدا تمام جامعه را مبتلا میکند، حتی افرادی که این گناه را انجام ندادند، برای اینکه مردم متوجه شوند و از آن گناه دست بکشند، گویی خشک و تر با هم میسوزند. اما عقوبتهای فردی به صورتهای مختلف انجام میشود.
1. عقوبتهای فردی، محرومیت از توفیقات معنوی
اولین چیزی که خدای متعال میخواهد به وسیله او انسان را متوجه کند که مرتکب گناه شده است و از راه گناه برگردد، این است که انسان را از توفیقات معنوی محروم میکند.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: گاهی انسان گناه میکند و بر اثر آن گناه از نماز شب محروم میشود، بعد فرمودند که؛ تأثیر کار زشت در وجود انسان سریعتر از تأثیر کارد بر گوشت است.
این یکی از راههایی است که خدا میخواهد انسان از این راه برگردد. انسان وقتی متوجه میشود که از این نعمات الهی عبادات و نماز شب و توفیقات محروم شده است، باید از خود سوال کند که چرا من از این نعمات محروم شدم؟ آیا من مشغول گناه هستم؟ به همین خاطر است که بعضی از بزرگان وقتی متوجه میشوند که توفیقاتی را که در گذشته شامل حال آنها شده بود را ندارند، بدون معطلی فکر میکردند که مرتکب چه اشتباهی و خطایی شدهاند که باعث این مصیبت شده است، بی دریغ به گذشته خود رجوع میکردند و خطایشان را پیدا میکردند و جبران میکردند.
2. عقوبتهای فردی، ابتلاء به سختی و تنگدستی
روش دومی که خدای متعال به وسیله آن انسان را عقوبت میکند تا انسان از این راهی که برگزیده برگردد و دنبال گناه نرود، "مبتلا کردن انسان به سختی و تنگدستی در زندگی" است. بسیاری از اوقات انسان دست به هر کاری میزند، با درب بسته روبرو میشود. بعضی افراد میگویند: ما هرکاری انجام میدهیم به هدف خود نمیرسیم، افراد دیگری فکر میکنند؛ تنگی معیشت گاهی به خاطر این است که درآمد آنها کم است، اما حقیقت این نیست! افرادی زیادی هستند که درآمد اندکی دارند ولی تنگی معیشت ندارند، اما افرادی دیگر، ثروتمند و با درآمد بسیار بالا هستند ولی دچار مشکلات در زندگی شدهاند، و تنگی معیشت دارند، و زندگی برایشان سخت میگذرد، زیرا یک گناهی دارند و این گناه که در اغلب موارد، گناه بخل و حرص و آز و طمع است و زندگی را بر آنها تنگ میکند.
این یکی از عقوبتهایی است که خدای متعال به ما هشدار میدهد؛ اگر در زندگی خود دچار تنگدستی شدید حتما از یاد خدا رویگردان شدهاید. جستجو کن که چه زمانی نمازت قضا شده است، و ببین نسبت به نماز چه زمانی بیاعتنایی کردهای! «وَمَنْ أَعْرضَأَعْرَضَ عنَنْ
ذکْرذِکْرِیِی فَإنفَإِنَّ لَهُ مَعیشَمَعِیشَةًةً ضَنْْکاً» اگر در زندگی خود با سختی مواجه شدید، عامل اصلی این سختی، اینَّ است که شما از یاد خدا رویگردان شدهاید. هرکس از یاد من رویگرداند، زندگی تنگی خواهد داشت.
3. عقوبتهای فردی، زنگار قلب
سومین روشی که خدای متعال به وسیله آن انسان را عقوبت دنیوی میکند تا انسان از
مسیر از گناه بازگردد، زنگار قلب است. فرمود: «کَذَلِکَ یَطْبعَُ اللَّهُ عَلََى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرمُتَکَبِّرٍ جَبَّجَبَّارٍار)غافر ۳5(» و خداوند اینگونه بر قلب هر متکبر طغیانگری مهر میزند، یا درجای دیگر درباره بعضی از گنهکاران لجوج و عنود فرمود: «خَتَمَ اللَّهُ علَََى قُلُوبهقُلُوبِهِمْمْ وعََلََى سَمعْهمسَمْعِهِمْ وَعَلََى أَبْصاَرِهِمْ غِشَاوََة ولَهَُمْ عذَََاب عَظِِیم )بقره 7(». خدا ]به کیفر کفرشان[ بر دلها و گوشهایشان مُهر ]تیره بختی[ نهاده، و بر چشمهایشان پردهای ]از تاریکی است که فروغ هدایت را نمیبینند[، و برای آنان عذابی بزرگ است.
و خدای متعال در آیهای دیگر توضیح میدهد که معنای "مُهُر زدن" چیست و فرمود:
«فَإنَِّهَاَ لََا تعَْمََى الأْبَْصاَرُ وَلکَِنْ تعَْمََى الْقلُُوبُ الَّتِِی فِِی الصُّدُُو ررِ )حج 45(» حقیقت این است که دیدهها کور نیست بلکه دلهایی که در سینههاست، کور است! چشمهای ظاهری آنها نابینا نیست بلکه این قلب نابیناست، قلب نابینا شده است نه چشم ظاهرشان و این نابینایی دل به خاطر گناهانی است که مرتکب شدهاند و فرمود: «کلََّّا بلَْ رَانَ عَلََى قُلُوبهِِمقُلُوبِهِمْ مََا کَانُُوا یَکْسِبُونَ )مطففین 14(» این اعمال زشت آنهاست که زنگار بر قلب خود ایجاد کرده است.
پیامبرگرامی اسلام هم درباره این موضوع، به نکتۀ قابل توجهی اشاره کردهاند و فرمودند: وقتی که بندهای از بندگان خدا مرتکب گناه میشود؛ یک نقطۀ سیاهی در قلب او هویدا میشود، اگر توبه کند و دست از گناه بردارد و استغفار کند قلبش پاک میشود و دوباره همانند گذشته صاف میشود، اما اگر این گناه را ادامه دهد این سیاهی قلب روزبهروز بیشتر میشود تا اینکه تمام قلب را فرا میگیرد و این سیاهی بر قلب غلبه میکند. وقتی تمام قلبش را این سیاهی فرا گرفت، دیگر نمیتواند در این دنیا به مسیر بازگردد، و باید با شوکهای شدید قیامت برگردد. اما انسان باید مراقب قلب خود باشد و قبل از اینکه تمام قلب را این سیاهی فرا بگیرد، آن را پاک کند.
این زنگار همان عقوبتهای دنیوی است که خدا با این ابزار هشدار میدهد که؛ به قلبت توجه کن،قلبت با لکههای سیاهی از گناه فراگرفته شده است، که توانایی گریه کردن نداری، اینکه نمیتوانی نسبت به چیزی ترحم کنی، اینها نشانههای این است که قلبت زنگار گرفته است، پس این زنگار را با توبه و کار خوب پاک کن تا به عذاب آخرت دچار نشوی. این روش هم یک لطف از جانب خداوند بر انسان است.
4. عقوبتهای فردی، کوتاه شدن عمر
یکی دیگر از عقوبتهایی که خداوند میخواهد به وسیلۀ آن انسان را انذار دهد و از راه گناه باز دارد این است که خدای متعال میفرماید؛ اگر گناه کنی در عوض عمرت را کوتاه میکنم. نه اینکه خدا بخواهد دخالت کند، این از آثار وضعی گناه است که اینگونه ظاهر و آشکار میشود. با این عقوبت خدا قصد دارد جلوی بسیاری دیگر از گناهکاران را بگیرد. و اعلام میکندکهای مردم! به شما هشدار میدهم کسی قطع رحم نکند، اگر قطع رحم کردید، آثارش این است که عمرتان کوتاه میشود، اگر میخواهید در این دنیا طول عمر زیادی داشته باشید و بیشتر زندگی کنید قطع رحم نکنید.
اینها هشدارهای خداست، اگر میخواهید در این دنیا بیشتر زندگی کنید، گنا ه فحشا مرتکب نشوید، که این عمل عمر را کوتاه میکند. یا گاهی اوقات با بیتوجهی انسانها به این عقوبتها، مقدار این عقوبتها شدیدتر میشود، چون آن گناه، جزء گناهان کبیره است و خدای متعال نمیخواهد که این گناه را کسی مرتکب شود، میفرماید: اگر کسی پدرش را به قتل برساند شش ماه بیشتر عمر نمیکند و عمر او کوتاه میگردد. این قانونی است که خدا وضع نموده است، به آن جهت که کسی مرتکب این گناه نشود و هرکسی که مرتکب این گناه شود این قانون خدا دربارۀ او اجرا میشود، حتی فرزند متّوکل که قصد قتل متّوکل را داشت با این شناخت که خود متوکل انسان جنایتکاری بود، وقتی به امام عسکری )علیه السلام( عرض کرد که میخواهم پدرم را به قتل برسانم امام فرمود: اگر میخواهی بکشی بکش، ولی بدان با اینکه پدرت جنایتکار است اما اگر پدرت را به قتل برسانی، عقوبت اخروی نداری ولی عقوبت دنیوی او بر تو بار میشود و این قانون الهی بر تو اجرا خواهد شد که شش ماه بیشتر زنده نخواهی ماند، و همین اتفاق هم افتاد، فرزندمتوکل، متوکل را به قتل رساند ولی شش ماه بیشتر زنده نماند.
این عقوبتهای دنیوی برای هیچکس عوض نمیشود، حتی برای انسانهای خوب هم وجود دارد. خدای متعال برای اینکه کسی به سمت این گناهان سوق پیدا نکند، این عقوبتها را قرار داده است. این هشدارها را خدا برای بازدارندگی اینها را قرار داده است و گناهان زیادی وجود دارد که عمر را کوتاه میکند؛ لذا در روایتی فرمودهاند: «مَنْ یَمُوتیَمُوتُ
بالذُّنُبِالذُّنُوبِوب أَکْثَرُ ممَّمِمَّنْنْ یَمُوتُ بالْآجَبِالْآجَالِال )الامالی ج1،ص ۳۰5(» کسانی که بر اثر گناهان از دنیا میروند بیشترند از کسانی که بر اثر رسیدن عجلشان فوت میِشوند! امام صادق )علیه السلام( در یک بیان نورانی اینچنین فرمودند که؛ «نَعُوذُ بِاللَّ ه مِ ننَ اَلذنُُّوبِ اَلَّتِِی تُعَجِّلُ اَلْفنََاءَ وَ تُقَربُِّ اَلْآجَالَ )الکافی،ج2،ص 448(»، فرمودند: به خدا پناه میبرم از گناهانی که نابودی را شتاب میدهند و مرگها را نزدیک میکنند و خانهها را ویران میکنند. بعد سوال شد که یابن رسول الله، این گناهان کدام گناهان هستند؟ گفتند قطع رحم، آزردن و نافرمانی پدر و مادر و احسان و نیکی نکردن به دیگران.
5. عقوبتهای فردی، فراموشی و نسیان
عقوبت دیگر عقوبت فراموشی است که خدای متعال این عقوبت را برای بسیاری از گناهان قرار داده است،که اگر کسی آن گناهان را انجام دهد دچار فراموشی میشود.
برای اینکه کسانی که در دنیا زندگی میکنند مبتلای به این گناه نشوند، خدا با این عقوبت میخواهد انسانها را از این گناه باز بدارد. این فراموشی در روایات که امروزه آلزایمر نامیده میشود، به علت مرتکب شدن بسیاری از گناهان است، البته بیماری آلزایمر صرفا این چنین نیست که فقط معلول گناه باشد، یک زمانی هم معلول عوامل دیگری است و یا میتواند منشأ روانی داشته باشد، اما یکی از آثار گناهان این است که میتواند انسان را به این بیماری هم دچار کند و خدا هشدار داده است که اگر نمیخواهید به این بیماری دچار شوید این گناهان را انجام ندهید، و لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «اِتَّقُوُا اَلذُّنُوبَِ فَإِنَّهََا مَمْحَقَ ة لِلْخَیْرَاتِ إِنَّ اَلْعَبْدَ لیَُذْنِبُ اَلذنَّْبَ فیََنْسََى بِهِ اَلعِْلْمَ اَلَّذِِی کَانکَانَ قَدْ عَلمَهُ )عدة الدهعی و نجاح الساعی، ج1، ص 211(»،
فرمودند از گناهان دوری کنید که نیکیها را از بین میبرد، بعد فرمودند گاهی آدمی مرتکب گناهی میشود که بر اثر آن علمی را که قبلا فرا گرفته بود را فراموش میکند. در این روایت پیامبر خدا این اثر را برای گناه بیان میکند و به ما هشدار میدهند که گناه باعث فراموشی و نسیان میشود.
6. عقوبتهای فردی، عدم استجابت دعا
یکی دیگر از عقوبتهایی که خدای متعال در دنیا برای گناه قرار داده است، عدم استجابت
دعا است. لذا امام باقر )علیه السلام( به این عقوبت اشاره فرمودهاند: «إِنٍَّ العَْبْدَِ یسَْألَیَسْأَلُ الله الْحَاجَ ةةَ فَیَکُونُ ممِنْنْ شَأْنشَأْنِهِه قضََاِؤُهَاَ إلَِإِلَىَى أَج لَلٍ قَرِقَرِیِی ببٍ أَوْ إلَإِلَىَى وَقِ تْتٍ بَِطبَطِیِیء فیَُِذْنبُ العَْبْدُ ذَِنْباً فَیَِقُُو ل الله تَبَارکََ وَتَعَالََىِِ للْمَلَک لا تَقْض حَاجَتَهُ وَاحْرمْهُ إیَّاهََا فَإنَّهُ تَعَر ضَّضَ لسَخَطِی اسُْتَوْجَبَ الْحرْمَالْحِرْمَانَانَ منّّی»)من لایحضره الفقیه، ج4، ص 4۰4( بندهای حاجتی را از خدا طلب میکند و اقتضاء این طلب و حاجت این است که خدا این حاجت را در یک زمان نزدیک و با فاصلهای روا کند، زیرا مصلحتی در آن وجود دارد و خطری هم ندارد، بعد در این فاصله که خدا میخواهد حاجت شخص را برآورده کند،وی مرتکب یک گناه میشود، سپس، قبل از اینکه حاجتش روا شود، خدا که حاجت شخص را برآورده کرده است به فرشتهها که مأمور برآورده کردن خواستههای او بودند، دستور میدهد که حاجت او را روا نکنید و محرومش کنید، زیرا او خود را در معرض خشم من قرار داده است، و مرتکب گناه شد و مستحق محرومیت از خواسته خود شد.
خدای متعال با این عقوبت میخواهد انسان را از گناه بازدارد و هشدار میدهد که اگر گناه کنید، آن حاجتهایی که مصلحتتان هست و برایتان ضرر ندارد و به صورت طبیعی میشود که برای شما فراهم کنم، اما مانع از اجابت حاجات شما میشوم و چیزی عطانمیکنم،تا دست از گناه بردارید. این هم لطف خداوند است.
7. عقوبتهای فردی، الحاد و انکار
و اما عقوبت بعدی الحاد و انکار است. کسانی که گناه میکنند، اگر دست از گناه بر ندارند به مرور زمان وضعیتشان به جایی میرسد که خدا را انکار میکنند. این آیه در سورۀ نمل
همین مطلب را میگوید: « وَجحَدَُُوا بِهََا وَاستْیَْقنََتْهََا أَنْفُسُهُمسُهُمْ ظُلْمًًا وَعُلُوًّّا فَانْظُ ررْ کَیْفَ کَانکَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ )نمل14(»، میفرماید بعضیها آیات و نشانههای خدا را انکار میکنند در حالی که یقین دارند، اما از روی ظلم و برتریطلبی انکار میکنند. چرا اینگونه شدهاند؟ در قسمت آخر آیه میفرماید: « فاَنْظُرْ کیَْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدیِنَ »، نگاه کن ببین عاقبت انسانی که مفسد شده و گنهکار است، به اینجا کشیده میشود که آیات خدا را انکار میکند.
پیامبر گرامی اسلام هم فرمودند: گناه، خذلان را بر انسان مس لطّ میکند و این خذلان و بدبختی انسان را به سر حدی از گمراهی میرساند که به ردّ ولایت و ردّ امامت وصی رسول خدا و انکار نبوتّ و انکار آیات خدا میانجامد.
8. عقوبتهای فردی، تسلّّط شیاطین
عقوبت دیگری که خدای متعال به وسیله این عقوبت میخواهد بنده خود را را از گناه باز بدارد این است که شیاطین را بر این انسان گنهکار مسلط میکند و این اجازۀ تکوینی را خدای متعال به شیاطین داده است تا بتوانند بر انسانهای گنهکار مسلط شوند.
خدای متعال میفرماید: « ووَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِِین
)زخرف ۳7(»، که کسی که به گونهای زندگی کند که از ذکر خدا رویگردان باشد، و به سمت خدا حرکت نکند، و به سمت گناهان سوق پیدا کند، میفرماید که: ما شیطانی را بر او میگماریم که این شیطان قرین او باشد.
خدای متعال این اجازۀ تکوینی را بر شیطان داده است که بر انسان مسلطّ بشود اما نه بر هر انسانی، بلکه انسانی که گنهکار باشد. اجازۀ تکوینی به این معنا است که خدای متعال ساختار وجودی جن و انس را به گونهای خلق کرده که در نظام آفرینش توانایی انجام هرکاری را که میخواهند داشته باشند اما در نظام تشریع چنین اجازهای داده نشده است. خدای متعال در نظام تشریع و قانونگذاری اجازه نداده که انسان به کسی آسیبی برساند یا جن به کسی ضرر بزنند، اما در نظام تکوین یعنی در آفرینش، به گونهای وجود انسان و جن را آفریده که بتوانند هرکاری انجام دهند. اینطور نیست که اگر بخواهیم کسی را بزنیم دستمان فلج شود یا اگر جن و شیطان بخواهند به کسی ضربه بزنند مثلا نتوانند بزنند.
خدای متعال همینطور که این اجازه را به ما داده که بتوانیم به کسی ضربه بزنیم، همین-طور به شیاطین هم این اجازه را داده که بتوانند ضربه بزنند، اما خدای متعال میفرماید که؛ شیاطین به کسانی که خدا به آنها اجازه داده است، میتوانند ضربه بزنند. خدا به شیاطین این اجازه را داده که به آن کسانی که از یاد خدا و از ذکر خدا رویگردان شدهاند ضربه بزنند پس اجازه شیاطین محدود به امر خداوند است. همانطور که خدای متعال برای زمین یک لایۀ حفاظتی قرار داده، همینطور هم برای هر انسان مؤمنی که به سمت خدا حرکت میکند و رویگردان از ذکر خدا نشده، یک قلعۀ حفاظتی قرار داده که این قلعۀ حفاظتی مانع میشود که شیطانی بتواند به این انسان آزار برساند و شخص در امنیت کامل، تحت حفاظت به مسیر خود ادامه میدهد. اما اگر این انسان از این قلعۀ حفاظتی بیرون رود مثل این است که "لایه اُزُون" شکافته شود و تشعشعات مضر خورشید وارد فضای زمین شود و پزشکان هشدار جدی نسبت به این تشعشعات مضر خورشید میدهند. علت تشعشعات مضر از سمت جو به زمین، به دلیل آن است که لایه اُزون شکافته شده است. لایه اُُزون از بیرون نمیتواند شکافته شود حتی سنگهای غولپیکر آسمانی هم نمیتوانند از بالا، لایه ازن را بشکافند و وارد شوند. لایه ازن فقط از زیر شکافته میشود، یعنی توسط خود ساکنان زمین شکافته میشود، انسان هم همینطور است، هیچ شیطانی نمیتواند لایۀ حفاظتی و قلعۀ حفاظتی انسان را از بیرون خراب کند اما این خود انسان است که از درونمیتواند این لایه حفاظتی را خراب کند و بشکافد.
وقتی انسان از ذکر خدا و یاد خدا رویگردان شود و به سمت غیرخدا روی آورد، آنوقت شیاطین بر این انسان مسلط میشوند. خدا این اجازه را داده که شیاطین بر این انسان مسلط شوند، و بتوانند ضربه بزنند، و حتی گاهی میتوانند ضربههای فیزیکی بزنند، گاهی هم میتوانند ضربههای متافیزیکی را با تصرف در فیزی ک پنهان بر زندگی انسان وارد کنند، و زندگی شخص را به هم بریزند، میتوانند زندگی او را سحر کنند، میتوانند نسبت به یک چیزی که به صلاح شخص نیست او را علاقهمند کنند، میتوانند نسبت به یک چیزی که به صلاح شخص است، متنفر کنند، میتوانند ارتباط او را را با انسانهای خوب قطع کنند، میتوانند در وجود او نفرت نسبت به انسانهای خوب ایجاد کنند، میتوانند در وجود او محبت نسبت به انسانهای بد ایجاد کنند. به این شکل شیاطین میتوانند در زندگی شخص تصرّف کنند و به تعبیر قرآن، شیطان این انسان را برای خودش علامتگذاری میکند، همچنان که انسانها بعضی از حیوانات را علامتگذای میکنند، و پشت گوششان داغ میزنند تا مشخص شود که این حیوان متعلق به کیست. شیطان هم میگوید من هم این کار را میکنم.
اگر میبینیم گاهی اوقات برخی افراد دچار سحر شیاطین میشوند یا دچار سحر ساحرها میشوند، به این دلیل است که لایه حفاظتیخود را از درون تخریب کردهاند. گاهی یک نماز انسان که قضا میشود، این لایه حفاظتی تخریب میشود، مخصوص اا نماز صبح اگر قضا شود، قلعۀحفاظتی ذک ر انسان منهدم میشود و شیاطین میتوانند بر انسان تسلط پیدا کنند. به خاطر همین است که به ما میگویند بین الطلوعین بیدار باشید.
انسانی که بین الطلوعین بیدار باشد، نماز صبح را بخواند با طلوع فجر صادق و تا طلوع آفتاب در سجاده بنشیند و ذکر بگوید و تعقیبات نماز را بخواند مخصوصاا تعقیب نماز صبح را، این قلعۀ حفاظتی ترمیم میشود و این باعث میشود که هیچ شیطانی نتواند به او آزاری برساند. از تعقیب نماز صبح این مطالب فهمیده میشود که انسان در آن زمان میشود خودش را از شر شیاطین به خدا بسپارد، و به قلعۀ محکم ولایت بسپارد: «اَصْبَحْتُ اَللّهه مُمَّ معُتَْصمِاً بِذِمامکَِ الْمنَیعِ الَّذَّی لا یطُاوَلُ وَلَا یُحاوَ للُ مِنْ شَرِّ کلُِّ غاشِِم وَطارِِق مِنْ سا ئ رِرِ مَنْ خَلَقْتَ وََما خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِکَ الصّامِتِ وَالنّاطِقِ فی جنَُّةَّ مِنْ کُلِّ مَخُُوف بِلِِباس سابغََِة وَلاءِ اهَلِْ بَیْتِ نَبیِِّکَ»،
انسان با گفتن این کلمات و درک این معانی، خودش را در قلعۀ ولایت اهل بیت) علیهم السلام( قرار میدهد. که اگر انسان در این قلعه قرار گرفت هیچ شیطانی نمیتواند به او آسیب بزند، اما اگر انسان از این قلعه خارج شود آنوقت شیاطین بر او مسلط میشوند. ممکن است پیش خود سوال کنید که چرا خدا اجازه میدهد که شیاطین بر ما آسیب برسانند؟ میگوییم خدای متعال این اجازه را داده که این یک هشداری باشد برای ما، یک زنگ خطری خدا برای ما قرار داده است.
آن زمانی که مادر به فرزند خود میگوید از آغوش من جدا نشو و از آغوش من دوری نکن! اگر دور شوی گرفتار هزار خطر میشوی! و این مادر میتواند برای اینکه این کودک دچار خطر نشود، برود و آن خطرات را از بین ببرد، اما مادر به خاطر شدت علاقهای که به فرزند خود دارد و دوست دارد فرزندش همیشه در آغوش خودش باشد، آن خطرات را از بین نمیبرد. خدای متعال هم همینطور میتواند اجازۀ تکوینی به شیاطین ندهد، میتواند کاری کند که شیاطین تا میخواهند به انسانها آزار برسانند، خدای متعال جلوی این آزار را بگیرد و مانع این کار شود، اما اگر خیال انسان راحت باشد که هروقت شیاطین بخواهند انسان را اذیت کنند خدا مانع آنها میشود، آنوقت انسان از آغوش خدا سریع جدا میشود. و خدای متعال این عقوبت را قرار داده تا کسی از آغوشش جدا نشود.
لذا توصیه بزرگان برای همۀ کسانی که خیال دارند که در زندگی دچار سحر شدند، این است که به سمت خدا و به ذکر خدا پناه ببرند، به جای اینکه به آدمهای ساحر و سودجو و فرصتطلب مراجعه کنند. ) نوعا این افراد ساحر قصد اخاذی دارند و بعدا مشکلات را چند برابر میکنند. نه تنها نمیتوانند حل کنند بلکه مشکلات را بیشتر میکنند، بعضی از این افراد فقط بلدند ببندند، فقط بلدند سحر کنند، که هم علم ندارند و هم تقوای لازم را ندارند، و دُکان باز کردند که مردم را سرکیسه میکنند.( به جای اینکه به این افراد مراجعه کنیم، به جای اینکه از اینها استمداد بطلبیم، خدای متعال و بزرگ میفرماید: به من پناه بیاورید!
اگر میخواهی دیگر هیچ ساحر و شیطانی نتواند بر زندگی تو تسلّط پیدا کند بیا در آغوشمن! اگر انسان بخواهد همینطور در بیرون از آغوش خدا، از کسی استمداد کند، نتیجهای نمیگیرد و اگر هم که همۀ س حرها هم باز شد، و همۀ مشکلات زندگی هم رفع شد، اما بزرگترین مشکل زندگی این افراد این است که از آغوش خدا بیرون آمدهاند. فرزند وقتی در آغوش مادر نباشد هزار بلا میبیند. بهتر آن است که همه پناه به خدا ببریم؛ «قُلْ أَعوُذأَعُوذُ برِبِرَبِّبَِّ الفَْل قَِقِ ﴿1﴾ مِمِنْنْ شَرِّ مََا خِلٍَ قَِ ﴿2﴾ وَموَمِنْنْ شَرِّ غَاسغَاسِقٍق إذَإِذَاَا وقَبََ ﴿۳﴾ وَموَمِنْنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتالنَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَ د ﴿4﴾ وَمنْ شَرِّ حَاسد إذَََا حَسَ ددَ ﴿5﴾»
قرآن به ما میگوید از شر جادوگران، از شر حسدورزان، از شر کسانی که نمیتوانند یک نعمتی را در وجود شما ببینند به خدا پناه ببرید. پناه بردن به خدا فقط این نیست که انسان با زبان بگوید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، خیر! تنها با گفتن و ذکر زبانی مشکلی حل نمیشود. «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، یعنی باید عملاا به خدا پناه ببرم، زندگیام را باید عوض کنم، سبک زندگی خود را را باید یک زندگی الهی کنم، زندگی فاطمی و علوی کنم تا اینکه در قلعۀ حفاظتی ذکر و در قلعۀ حفاظتی اهل بیت قرار بگیرم. با زبان که مشکلی حل نمیشود!
اگر رویکرد انسان در زندگی عوض شود، دست از گناه بردارد، و دست از آزار و اذیت اهل بیت بردارد، دست از این مراسم خرافی و دست از این برنامههای کثیف ماهواره و دست از این همه گناهانی که روزنه ایجاد میکند، بردارد، در قلعۀ حفاظتی وجود خداست، اگر دست برداشت آنوقت این میشود پناه بردن به خدا.
و خدای متعال هم، ملائکه خودش را مأمور میکند که از انسان محافظت کنند و لذا به ما گفتهاند کاری نکنید که ملائکه از خانه شما بیرون بروند، موسیقی مطرب ملائکه را از خانۀ ما فراری میدهد. تا وقتی که ملائکه حضور داشته باشند شیاطین نمیتوانند به انسان آسیبی برسانند. وقتی ملائکه را فراری داده شدند با موسیقیهای مطرب، با مجالس گناه، با تصاویر زشتی که در خانهها گاهی اوقات افراد نصب میکنند یا تصاویر زشتی که در گوشیها وجود دارد و یا در تلویزیونها پخش میشود، معلوم است که شیاطین وارد این منزل میشوند! معلوم است که ملائکه دیگر اینجا باقی نمیمانند تا کسی را حفاظت کنند! آن وقت انسان و اهل این خانه باید انتظار هر خطری را داشته باشند. بعد میگویند چهشد؟ چرا اینطور شد؟ دنبال یک علت دیگری میگردند در حالی که علت آن، در رفتار خودشان است. این عقوبتهای فردی، علت اصلی است.
عقوبتهای اجتماعی
و اما دسته دیگر از عقوبتها، عقوبتهای اجتماعی است، گاهی مصائب و مشکلات جنبۀ دسته جمعی دارد. زیرا محصول گناهان جمعی است. وقتی اکثر مردم و یک عدۀ زیادی از مردم مبتلا به یک گناهی شوند، خدای متعال برای اینکه مردم را از گناه باز بدارد، یک عقوبت دسته جمعی ایجاد میکند. «ظَهَِرَ الفْسََادُ فِیِ الْبَرِّ وَالْبَحرْوَالْبَحْرِ بمََِا کَسَبَتْ أَیْدِِی الناَّسالنَّاسِ لیُذیقَهُلِیُذِیقَهُمْمْ بعَْضَ الَّذالَّذِیِی عَملُعَمِلُواُوا لَعَلَّهمُْ یَرْجعُونَ» )سورة روم آیة 41(، در خشکی و دریا به سبب اعمال زشتی که مردم به دست خود مرتکب شدند، فساد و تباهی نمودار شده است تا ]خدا کیفر[ برخی از آنچه را انجام دادهاند به آنان بچشاند، باشد که ]از گناه و طغیان[ برگردند .
یا در آیهای دیگر میفرماید: «إنَِّ اللَّهَ لََاِ یُغَیِّرُ مََِا بِِقَوْمٍ حَتٍََّّى یُغَیرُُِّوا مََا بأَِنْفُسِهِمْ وَإذََا أَرَادأَرَادَ اللَّهُ بقَوبِقَوْمٍمْ سُوءًًا فلَََا مَرَدَّ لَهُ وَمََا لَهُمْ منْ دُوندُونِهِه منْ وَال )رعد،11(» یقیناا خدا سرنوشت
هیچ ملتی را ]به سوی بلا،نکبت، شکست و شقاوت[ تغییر نمیدهد تا آنکه آنان آنچه را ]از صفات خوب و رفتار شایسته و پسندیده[ در وجودشان قرار دارد به زشتیها و گناه تغییر دهند. و هنگامی که خدا نسبت به ملتی آسیب و گزند بخواهد ]برای آن آسیب و گزند[ هیچ راه بازگشتی نیست؛ زیرا برای آنان جز خدا هیچ یاوری نخواهد بود. میفرماید هنگامی که خدا ارادۀ سوئی برای قومی به خاطر اعمالشان داشته باشه هیچ چیز نمیتواند مانع آن بشود. خدا مصمّم است، اگر گناهی در جامعه علنی شد، آشکار شد، عمومی شد، خدا هم این عقوبتها را در جامعه ایجاد میکند. دقیقا مانند یک مادر که وقتی متوجه میشود که فرزندش علائم مریضی دارد و فرزندش از سلامتی خودش مراقبت نمیکند، مادر ابتدا او را تهدید میکند، و هشدار میدهد، میگوید: اگر رفتی بیرون و سرما خوردی و مریض شدی به دکتر میگویم آمپول برایت تجویز کند!
حالا اگر فرزندش توجه نکند به این هشدار و رفت و بیمار شد و عفونت وجودش را فراگرفت، آنوقت مادر مصمّم بر حرف خود است. مادر نمیتواند که کاری نکند تا این عفونت فرزندش را از پای دربیاورد. مادر باید فرزندش را نزد دکتر ببرد و او آمپول تجویز کند و حتما این کار را برای سلامتی فرزندش انجام میدهد. در این آیه هم خدا میفرماید: «و إَذَِاَ
أَرَادَ اللَّهُ بقَوبِقَوْمٍمْ سُوءًًا فلَََا مَرَدَّ لَهُ» وقتی خدا بخواهد یک عقوبتی کند، کسی نمیتواند مانع خداوند شود. آیا کسی میتواند جلوی آمپول زدن دکتر )که سفارش مادر است( را بگیرد؟ کسی مانع شود و به مادر بگوید: آمپول را سفارش نکن! گناه دارد! این فرزندت درد میکشد!
مادر میگوید خیر! باید دکتر بزند تا سلامت خود را به دست آورد.
لذا خدای متعال هم بسیاری از اوقات،بعضی از بلاهای دسته جمعی و عقوبتهای اجتماعی را نازل میکند تا این امت را متوجه سازد. حالا این عقوبتها به صورتهای مختلف بر انسانها و بر جوامع نازل میشود.
1. خشکسالی و نباریدن باران
یک مورد خشکسالی و نباریدن باران است، امام باقر) علیه السلام( میفرماید: خدای متعال هیچ سالی در زمین کمتر از سال قبل باران نازل نمیکند، ولی در هر سرزمینی اگر مردم آن سرزمین نافرمانی کنند، خدای متعال بارانی که قرار بوده برای آن سرزمین نازل کند را در جای دیگری نازل میکند، در بیابانها و دریاها و کوهها میبارد، به این دلیل که این مردم دچار خشکسالی شوند تا متوجه شوند که گناه کردهاند و دست از گناهان خود بردارند. بعد امام باقر میفرماید که خدای متعال "جوعل" را یعنی آن سوسک سرگین غلطان، را در محل زندگیاش به خاطر خطای کسانی که در محل او گناه کردند، عذاب میکند، خدا حتی این سوسک سرگین غلطان را هم با نباریدن باران عذاب میکند. حالا گناه این سوسک چیست؟ این است که خدا راهش را باز گذاشته بوده، میتوانست این سوسک به جای دیگری برود که اهل معصیت در آنجا حضور نداشته باشند تا اینکه مبتلا به خشک-سالی نشود.
وقتی خدا این حیوانات را اینطور مؤاخذه میکند آنوقت انسانهایی را که در جامعه در برابر گناه و ظلم سکوت میکنند، در حالی که گناه را میبینند و میتوانند حداقل اعتراض کنند و این اعتراض را هم نمیکنند، قطعا عذاب میکند، و عذاب خدا هم از سر لطف است،میخواهد اینها دچار دلمردگی نشوند.
ممکن است سوال شود که؛ امتهایی را ما میبینیم که اینها گنهکار هستند، اهل فسق و فجور هستند، ملتهای غربی و اروپایی، ولی این همه آنجا باران میبارد، این همه برف میآید، گاهی اینقدر بارش زیاد است که دچار مشکل میشوند، آنها را چه میگویید؟ مگر آنها گنهکار نیستند؟ چرا آنجا خشکسالی نمیشود؟ جواب این است که آمپول را به چه کسی میزنند؟ آمپول را به کسی تزریق میکنند که سالم است و امید به بهبودی او وجود دارد اما آن کسی که امید به بهبودیاش وجود ندارد، یا کسانی که مردند و ایمان ندارند، نیاز نیست که خدای متعال به وسیلۀ خشکسالی آنها را متنبه کند، آنها با خشک-سالی و مشکلات متنبه نمیشوند، اگر هم باران نیاید متنبه نمیشوند، نمیگویند چون گناه کردیم باران نباریده است. و چون در این دنیا به هیچ وجه متنبه نمیشوند باید قیامت تنبیه شوند، لذا در دنیا خدای متعال در عوض کارهای خوبی که انجام میدهند به آنها به اینشکل نعمت میدهد که دیگر در آخرت طلبکار خدا نباشند. آنها باید با شوکهای شدید قیامت به هوش بیایند، وضعشان خیلی وخیم است.
مثل بیماری که اگر امید بهبودیاش وجود داشته باشد، او را پرهیز میدهند، نان و آب و گاهی بعضی از خوراکیها را از او دور میکنند. زیرا که با پرهیز کردن از این غذاها بهبود پیدا میکند، اگر این خوراکیها را از او دور کنند، خوب میشود. اما دربارۀ آن کسی که امید به بهبودیاش وجود ندارد، میگویند: هرچه میخواد بخورد و دراختیارش قرار دهید.
دیگر میخواهد بمیرد، پرهیز از خوردن فایدهای ندارد.
2. نزول بلای جمعی
و اما صورت دیگر عقوبت اجتماعی نزول بلای جمعی است. گاهی اوقات در دفعه، یک بلای جمعی بر یک امتی نازل میشود، در قرآن به این موارد اشارههای فراوانی شده است، که به امتهایی که یکدفعه و یک شبه با یک زلزله نابود شدهاند، با یک سیل ویرانگر، با یک طوفان! چون گناه در آنها عمومی شد، عذاب هم همه را فراگرفت. گاهی بلا به این شکل است.
گاهی بلاهای دیگری مثل بیماریهایی که الان دارد عمومی میشود مثل بیماری ایدز یاگسترش یا ازدیاد مواد مخدر، این بلای عمومی است که دامن همه را میگیرد؛ مثل افزایش فوت ناگهانی، سکتههایی که امروزه زیاد شده است، سرطانی که امروز با سرعت زیادی رشد میکند و به خصوص که در جوانها زیاد شده است، که بخش زیاد آن به خاطر عدم توجه به تغذیه و خوراک است، که خود این هم یک گناه محسوب میشود. و یکی از گناهان کبیره این است که انسان چیزهایی که برای بدنش مضر است را بخورد. مردمی که علاقه به نوشیدن نوشابه یا به خوردن پیتزا و غذاهای فستفودی پیدا میکنند و به آن روی میآوردند، باید این عقوبتها را هم انتظار داشته باشند .باید منتظر سکته و سرطان و تصلب شرایین و دیابت و مشکلات دیگر باشند. این عقوبتها را خدا مقرر کرده که ما از آن خطاها دست برداریم و به سمت تغذیۀ درستی که خدا به فرمان داده است روی بیاوریم،که تغذیۀ طَیِّب، غذاهای حلال و طیب است.
این همه بیماریهای روحی و روانی که ایجاد شده است به خاطر گناهانی است که مردم مرتکب میشوند، اینها همه بلا و مشقت است. گاهی بعضی از این بلاها از زلزلۀ جمعی خطرناکتر است، الان گسترش مواد مخدر خیلی خطرناکتر از یک زلزلهای است که چند شهر را نابود کند.
3. تغییر نعمتهای الهی در جامعه
یکی دیگر از عقوبتهای عمومی، تغییر نعمتهای الهی در جامعه است. قرآن در سورۀ انفال آیه 53 میفرماید: «ذلَکَِ بأَِنَّ اللَّهَ لَمْ یکَُ مغُیَِّرًًا نعِْمَةً أنَعَْمَهََا عَلََى قَومٍْ حَتَّّى یغُیَِّرُُوا مََا بِأَنْفُسهِِ م وَأَنَّ اللَّهَ سَمِِیع عَلِِیم » خدا هیچ نعمتی را که به گروهی داده تغییر نمیدهد، جز آنکه خْودشان تغییر بدهند. خیلی از گناهان عمومی نعمتهای خدا را بر انسان تغییر میدهد، و در دعای کمیل، حضرت امیر )علیه السلام( این چنین به خدا عرض میکند که:
«اللَّه مُ اغْفاغْفِرْرْ للِیَیَ الذنُُّوبَ الَّتالَّتِیِی تُغَیّتُ َغیِّرُرُ النّعَالنِّعَمَم» خدایا ببخش گناهانی را که باعث تغییر نعمتها میشودَّ.
تغییر نعمتها، مثل اینکه خدای متعال گاهی یک چیزی را که برای ما میتوانست نعمتباشد را تبدیل به نقمت و عذاب میکند، مثلا بارانی که میتواند نعمت باشد، تبدیل به سیل ویرانگر میشود، این تغییر نعمت است.
به این دلیل است که خدا به جامعه هشدار بدهد که مراقب اعمال و رفتارتان باشید. گاهی اوقات خدای متعال یک نعمتی را از انسان سلب میکند، گاهی نعمت وجود انسانهای خوب را از یک جامعه سلب میکند، مردمی که لیاقت نداشته باشند آدمهای خوب در کنار آنها باشند، به دلیل اطاعت نکردن و گوش فرا ندادن مردم، خدای متعال این آدمهای خوب را از میان آنها جدا میکند، گاهی یک جامعه به مرگ علما مبتلا میشود، گاهی به مرگ انسانهای خوب مبتلا میشود، خدا خوبان خود را گلُچین میکند و از بین مردم میبرد، و یک مشت آدم گنهکار باقی میمانند، این خود مصداقی از بلای تغییر نعمتهای الهی است.
یا مثلاا؛ فرزندانی که میتوانستند مایه کمال پدر ومادری شوند به بلای جان آنها مبدلّ میشوند، این تغییر نعمت است، این به خاطر رفتارهای بد انسان، و رفتارهای بد جامعه است. دخترانی که میتوانستند مادرهای خوبی برای نسل آینده باشند، تبدیل به عروسک-هایی میشوند که سطل زبالۀ نگاههای حرام میگردند. به جای رفتن به دنبال تکامل و رشد، دنبال مد و لباس و شهوترانی و عیش و نوش میروند.
این تغییر نعمت به خاطر گناهان وخطاهایی است که در اجتماع در حال عمومی شدن و عادی شدن است .و انسانهای خوب هم وظیفۀ خود را انجام نمیدهند و از این مفاسد جلوگیری نمیکنند و در این شرایط خدای متعال با نزول عقوبت، میخواهد این جامعه را از این وضع نجات دهد، میخواهد هشدار دهد که این بلاها را نازل میکند، پس از ذکر من، از یاد من، از یاد ارزشهای من رویگردان نشوید.
خدای متعال این هشدارها را بارها در قرآن، برای انسان تکرار کرده و پیرو آن فرموده است: امتهای گذشته دچار تغییر سرنوشت شدند، امتهای گذشته با اینکه نعمتهای بزرگی به آنها عطا کردیم، نعمت نبوت و ولایت عطا کردیم، از این نعمتها استفاده نکردند، و از این نعمتها رویگردان شدند و دچار عذاب شدند، چه قبل از اسلام چه بعد از آن. امتهایی که به خاطر رفتار خدا ناپسندانه به خاطر گناهی که در جامعه عمومی شد، دچار این بلاها شدند که امروز همه آنها در دست ستمکاران اسیرند. امروز میبینید امتهایمسلمان، سرنوشت خود را چگونه تغییر دادهاند. امت اسلامی که یک روز در اوج عظمت و شکوه بود، امروز در زیر دست ابرقدرتهاست و نباید بدون اجازه آنها حتی آب بخورد. همه ملتهای مسلمان، مخصوصا امروزه در کشورهای عربی در زیر سلطۀ ستمگران زندگی میکنند و به جای رشد روز به روز به عقب برمیگردند. امروز بیشترین فسادها در این جوامع اسلامی خود را بروز میدهد، به این خاطر که اینها سرنوشت خود را عوض کردند. وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام این مسائل را از قبل هشدار داده بودند. امام باقر
)علیه السلام( فرمودند که: « قاَلَ وَجَدنََْا فِیِ کتَِابِ عَلِیٍّ عَلیَهِْ السَّلا مَمُ قَالَ قََا للَ رسَوُلولُ الَلَّهِ صَلََّّى الَلَّهُ عَلَیْهِ وَ آل هِهِ : إِذَاَ ظَهَرَ اَلزنَِّا مِنْ بَعْدِِی کثَُرَ موَتُْ الَْفَجْأ ةَةِ. »، هرگاه بعد از
رفتن من )از این دنیا(، فحشاء و زنا آشکار شود، مر گ ناگهانی زیاد میشود، وَ إذَإِذَاَا طُففِّتَفَتِ
اَلْمکْیَاَلْمِکْیَالُالُ أَخَذَهمُأَخَذَهُمُ اَللَّهُ بالسنِّبِالسِّنِینَینَ وَ اَلنقَّْاَلنَّقْصِص و هرگاه در وزن و مکیال، خیانت و کمفروشی
گسترش یابد، خداوند متعال مردم را به خشکسالی و قحطی مؤاخذه میکند، وَ إذَإِذَاَا مَنَعوُا
اَلزَّکَاةَ مَنَعَمَنَعَتِت اَلأَْرضُْ بَرَکَتَهََا ممِنَنَ اَلزَّرْاَلزَّرْعِع وَ اَلثِّمَاَلثِّمَارِار وَ اَلْمَعَاداَلْمَعَادِنِن کُلِّهََا و هرگاه مردم زکات
ندهند، زمین برکات خود را از زراعت و میوهها و معدنها منع میکند، وَ إذَِإِذَاَا جَارُُوا ففِیِی
اَلْأَحْکَاَلْأَحْکَامِام تَعَاوَنُُوا عَلََى اَلظُّلْاَلظُّلْمِم وَ اَلْعُدْوَاَلْعُدْوَانِان وَ إذَإِذَاَا نَقَضُُوا اَلْعَهْدَ سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَیْهمْ عَدُوَّه مُمْ و
هرگاه مردم نقض عهد کنند، خداوند دشمنان را بر آنها مسلط میکند، وَ إِذََا قُطِعتَقُطِعَتِ اَلْأَرْحََامُ جعُلَجُعِلَتِت الَأَْمْواَلُ ففِیِیِ أیَدْأَیْدِیِی اَلْأشَْراَلْأَشْرَارِاَرِ و هرگاه قطع رحم کنند اموال آنها در دست دشمنان قرار میگیرد، وَ إذَاَ لَم یَأمُْرُُِوا بالْمَعْرُبِالْمَعْرُوفِوف وَ لَملَمْ یَِنْهَوْاْ عَعَنِن الَْمُنْکَاَلْمُنْکَرِر و لَمْ یَتَّبعُیَتَّبِعُواُوا اَلْأَخْیَارَ ممِ ن أَهْأَهْلِل بَیْتبَیْتِیِی سَلَّطَ اَللَُّْهُْ عَلَیْهمْ أَشْرَارَهُمْ فَتَدْعُُو خیَارُهمُْ فَلاَ یُسْتَجَابَُ لَهُ م و هر وقتی که امرْ به معروف و نهی از منکر نکنند و از نیکان و خاندان من پیروی نکنند، خْداوند انسانهای بد را بر آنها مسلّط میکند و نیکان هرچه دعا کنند مستجاب نمیشود.
این چنین خدای متعال عقوبتهای عمومی را بر یک جامعه نازل میکند تا مردم متوجه گناه خود شوند.
در حدیث دیگری پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «اذا کثرالغنی کثر الزنا و اذا کثر الزنا کثر الزلازل» وقتی که غنا زیاد شود روابط نامشروع زیاد میشود، وقتی روابط نامشروع زیاد شد زلزله زیاد میشود، اینچنین خدای متعال میخواهد از گناه کردن مردم، بازداری کند.
4. بلایای جدید نسبت به گناهان جدید
و اما از دیگر عقوبتهای اجتماعی این است که؛ خدای متعال با هر گناه جدیدی که مردم مرتکب میشوند، بلای جدیدی نازل میکند. حضرت علی )علیه السلام( فرمودند که:
«کلما احدث الناس من الذنوب مالم یکونوا یعلمون احدث الله من البلاء مالم یکونوا یعدون»، هرگاه مردم یک گناه تازهای مرتکب شوند که قبلا وجود نداشته، خدا بلای تازهای بر آنها نازل میکند که این بلا هم قبلا سابقه نداشته است.
امروزه در دنیا این مطلب قابل مشاهده است که، چقدر بیماریها و بلاهایی که قبلا سابقه نداشته، افزایش یافته است، اینها همه برای این است که خدای متعال مردم را از گناهان بازدارد و عقوبتهای دیگری که به دلیل ازدیاد فرصت و مجال بحث دربارۀ آنها وجود ندارد.
اما لازم به ذکر است این نکته را تذکر بدهیم که این سنت عقوبت دنیوی بر کسانی اجرا میشود که خدا آنها را دوست دارد، این عقوبتها در جوامعی است که خدا دوستدار آنها نیست صدق نمیکند، زیرا این افراد بیان کردند که: خدایا ما به سوی تو حرکت میکنیم، و «لااله الا الله» گفتند، و مسلماناند، چون دین خدا را قبول دارند و هنوز زمینۀ هدایت کاملا در آنها از بین نرفته است، به این دلیل اگر هنوز به حاکمیت تشریعی خداوند معتقد هستند، بنابراین خدای متعال هم برای بازداشتن این افراد از گناه، این عقوبتهای فردی و اجتماعی را بر آنها نازل میکند تا آنها به این وسیله هدایت شوند.
سنت امهال و استدراج
اما کسانی که حاکمیت تشریعی خدا را قبول ندارند، خداوند این سنتّها را بر آنها اجرانمیکند، یک سنّت دیگری را متناسب با شرایط و وضعیت آنها، بر آنها اجرا میکند و دو سنت امهال و استدراج، از سنتهایی هستند که درمورد این افراد صدق میکند، که این
سنت، سنت مکر و کید خداست: «وَ مَکَرُُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خیَْرُ المْاکِرِینَ )آل عمران 54(» این هم یکی از هشدارهایی است که خدای متعال به انسان داده است و انبیا و ائمه
)علیه السلام( هم هشدار دادهاند که اگر امتی در مسیر گناه و در مسیر دوری از خدا دچار عقوبتهایی شود و بعد توبه نکند و باز نگردد و همچنان به سمت گناه پیش برود، آنوقت خدای متعال سنت املا و استدراج را بر این امت و این انسانها اجرا میکند.
در آن مثالی که قبلا زده شد؛ مادر به فرزند خود میگوید: بالای پشت بام نرو! اگر رفتی از بالا پرت میشوی! ببین کسی رفت بالای بام و پرت شد و افتاد و ضربه مغزی شد! و دست و پای او شکست! بیا در خانه بنشین، این غذا، این میوه، این وسائل بازی برای تو فراهم است، اگر فرزندش توجه نکرد و رفت. مادر باز هشدار میدهد؛ اما فرزند باز هم اعتنایی نمیکند. مادر فرزندش را تنبیه میکند که بالا نرود و با خطر مواجه نشود، و دوباره اعتنا نمیکند. در این شرایط مادر چه کاری باید انجام دهد؟ وقتی میبیند تنبیه کردن فایده ندارد، مادر میگوید تو را رها کردم، برو تا با خطر مواجه شوی، تا خودت بفهمی که چرا من میگویم این کار خطرناک است، برو تا درد شکسته شدن استخوان را بچشی، تا ببینی که من به کدام علت میگویم خطر نکن. حالا که حرف مرا گوش نمیدهی و به هشدارهای من توجه نمیکنی، برو تا با خطر مواجه شوی. مادر اینچنین راه را باز میگذارد. البته ممکن است بعضی افراد، وقتی به این صورت با آ نها برخورد میشود، متوجه خطر کردن خطرناک و اشتباه خود شوند و بگویند: هدف و کار ما اشتباه بوده است! ما چرا میخواهیم چنین اشتباهی را انجام دهیم، راست میگوید، نباید مخالفت میکردیم بعضی افراد این-چنین به خودشان میآیند.
بودهاند کسانی که خدای متعال آنها را رها کرده، و گفته بروید! هرچه میخواهید گناه کنید! حالا که به هشدارهای من توجه نمیکنید، تنبیه هم که میکنم باز توجه نمیکنید، بروید هرچه گناه میخواهید کنید. راه را خدا برایشان باز گذاشته است.
نه به آن منظور اکه اجازۀ تشریعی داده باشد، این اجازۀ تکوینی است. خدا میگوید: حتی دیگر عذاب هم نازل نمیکنم، بروید خوش باشید، هرکاری میخواهید انجام دهید. افرادی بودند که برگشتند، آن کسانی که محبت ولایت در وجودشان باقی مانده باشد، اگر هم سنت املا و استدراج برای آنها اجرا شود، خودشان از این راه منصرف میشوند، یا اینکه اصلا سنت املا و استدراج بر اینها اجرا نمیشود، قبل از اینکه کارشان به اینجا برسد با همان عقوبتهای دنیوی برمیگردند.
کسانی مثل بُش ر حافی"، کسانی مثل " فضُیل عَیاض"، کسانی مثل "رسول ترک"، اینها چون محبت ولایت در وجودشان بوده، اگر مبتلا هم به املا و استدراج شدند، آن کمند محبت نسبت به ولایت، آنها را به آغوش خدا برگرداند.
اما آنهایی که نعمت ولایت را نداشته باشند، و محبت نسبت به آل الله نداشته باشند، وقتی این سنت املا و استدراج برایشان اجرا شود، دیگر تمام فرصتهای دنیویشان از دست میرود و مبتلا به عذاب اخروی میشوند، نه تنها در دنیا توبه نمیکنند حتی فرصت برزخ را هم _که بعدها خواهیم گفت که فرصت درمان است_ از دست میدهند و کارشان باید
به قیامت و جهنم کشیده شود و قرآن دربارۀ این افراد میفرماید: « ووَ الَّذِینَ کَذَّبُُوا بآِیاتِنِا سنََسْتَدْرجُسَنَسْتَدْرِجُهُهُ م ممِنْنْ حَیْثُ لا یعَْلمَُونَ )اعراف182(»، آنهایی که آیات ما را تکذیب میکنند، ما آنْها را از جایی که گمان نمیکنند، میگیریم، و آن عذاب آخرتی است، عذاب آخرت شاید اینها را بیدار کند. وقتی در دنیا سرشان به سنگ خورد و مردند، یکدفعه بیدار میشوند اما دیگر فایده ندارد.
این سنت چگونه بر آنها اجرا میشود؟ خدای متعال رهایشان میکند و میگوید: حالا که امیدی به خیر شما نیست و نمیخواهید برگردید، هرکاری میخواهید انجام دهید، مثل بیماری که گفته شد؛ وقتی که طبیب امید به بهبود او ندارد میگوید بگذارید هرچه میخواهد بخورد و پرهیز نکند تا جان دهد. و اینجاست که خدای متعال هم به کسانی که امید به برگشت در دنیا ندارد، اجازه میدهد از نظر تکوینی که هرکاری میخواهند انجام دهند، نه اینکه اینها اجازۀ تشریعی داشته باشند، تکوینا خدا بساط گناه را آماده نمیکند بلکه مانع نمیشود تا هرگناهی میخواهند انجام دهند تا اینکه از کردۀ خود پشیمان شوند. لذا میفرماید: «وَلََا یََح سَْب نَنَّ الَّذیِنَ کَفَرُُوا أنََّمََا نُمْلِِی لَهُمْ خیَْْر لِأنَْفُسِه مِمْ إنِمَََّا نمُْلِِی لَهُمْ لیَزْدَادُلِیَزْدَادُواُوا إثْمًإِثْمًاًا )آل عمران178(»، نباید کفار گمان کنند که اینکه ما به آنها مهلت دادیم و هرکاری میکنند به سود آنهاست. ما مهلت میدهیم، اما آنها از این مهلت سوء استفاده میکنند و گناه خود را زیاد میکنند و این ازدیاد گناه برای آنها خیلی خطرناک است اگر متوجه این سنت شوند. و اینچنین خود را در معرض یک خطر بزرگ قرار میدهند و آن خطر بزرگ، شوکهای شدید قیامت است که اگر آن شوکها در اینها تأثیر بگذارد و بیدار شوند، که شدهاند وگرنه آنوقت مبتلا به عذاب جهنم خواهند شد.
این سنت بر کسانی اجرا میشود که حاکمیت تشریعی یعنی حکومت دینی را در دنیا قبول نداشته باشند و با حاکمیت دینی و با حکومت اولیا خدا دشمنی میکنند که غالبا این افراد منافقین و کفار معاند هستند. سنت املا و استدراج برای منافقان و کفار معاند اجرا میشود، لذا مشاهده میکنید آنهایی که منافقاند در دنیا همیشه کارهایشان پیش میرود، خدا هم جایی مانع کارشان نمیشود، تا حد امکان اموالشان را زیاد میکنند، تا جایی که میتوانند در دنیا به خوش گذرانی میپردازند، تا جایی که میتوانند هرکاری میخواهند میکنند، خدا مانع کارهای آنها نمیشود.
البته خدا وعده داده که آنها را در دنیا رسوا خواهد کرد، و رسوا میشوند، ممکن است آبرویشان برود ولی اموالی هم داشته باشند، ویلا دارند، امکانات فراوان دارند، اینها را خدا از آنها نمیگیرد. گرچه ممکن است رسوا شوند، اما تمام این نعمتهای دنیوی را اینها به چنگ میآورند، کسی هم مانع نمیشود، چون با آن نفاق و حقهبازی،همه را با خود همراه کرده اند، و در هیچ شرایطی زمین گیر نمیشوند، در هر دادگاهی که بروند اینها متهم نمیشوند.
آیا اینها برایشان خوب است؟ آیا باید گفت اینها شانس دارند؟ اینها اصلا خوبی و شانس نیست، هیچ کدام از این مسائل را نباید به شانس ارتباط داد. آن عقوبتهای دنیوی را هم نباید به شانس ارتباط بدهیم، کسی نباید بگوید: من شانس ندارم، هروقت قصد گناه کردن داشتم، رسوا شده ام! یا مشکلی برایم پیش آمده است! این شانس نیست، این لطف خداست. نگویید ما بدشانس هستیم، اتفاقا خیلی سعادتمند هستیم که خدای متعال هر وقت نیت گناه داشتیم، مشکلی را برایمان پیش میآورد که گناه نکنیم، این از سعادت انسان است. و اینکه بعضی افراد گناه میکنند هیچ مشکلی برایشان به وجود نمیآید، نگویید این افراد شانس دارند، این از بدبختی این افراد است، این از بیچارگی اینهاست. این منافقانی که هرکاری دوست دارند را انجام میدهند و هیچجا گیر نمیافتند، نگویید اینها شانس دارند. اگر شانس داشتند در همین دنیا گیر میافتادند و عقوبت میشدند و کارشان به آخرت کشیده نمیشد. اتفاقا این از بدشانسی و بدیمنیشان است که در دنیا عقوبت نمیشوند لذا برخی افراد اینطور میگویند: چرا ما هرچه گناه میکنیم هیچ سختی و تنگدستی مشاهده نمیکنیم و هر روز زندگی ما بهتر میشود؟ بعضی از جوانها میگویند: ما نماز میخوانیم و اهل ذکر و منبر و اهل ولایت و این اعمال هستیم، اما زندگی ما هر روز بدتر میشود. اما یک عده که نماز نمیخوانند، روز بهروز زندگیشان بهتر میشود. دخترهایی که با لباسهای گران قیمت در خیابان،اینطور آرایش میکنند، همسر خوب نصیبشان میشود، زندگی خوب روزی آنها میشود، شغل خوب گیرشان میآید، ما دخترهایی که متدین هستیم و نمازهایمان را به وقت میخوانیم، مشکلات زیادی داریم، و گلهمند هستند!
در جواب باید بگوییم اولا خدای متعال اینگونه نیست که اگر کسی را دوست داشته باشد، در این دنیا به شخص مال و ثروت و آسایش بدهد. اتفاقا خدای متعال هرکسی را دوست داشته باشد، در این دنیا او را مبتلا به بلا میکند، میخواهد رشد کند، از این طرف اینطور نیست که؛ آنهایی که در دنیا دارای همه چیز میشوند، اینها را خدا دوست دارد.
داستان شعیب و پاسخ خدا
همین مطلب را مردی از حضرت شعیب سوال کرد چرا با اینکه من این همه گناه میکنم، خدا مرا عقوبت نمیکند؟ وهر روز مال و اموالم بیشتر میشود هر روز زندگیام شیرینتر میشود! از جانب خدا پاسخ آمد که؛ای شعیب جواب مرد را اینطور بده و بگو: تو گرفتار بدترین عقوبتها هستی و نمیدانی، و فکر میکنی که عقوبت نشدهای! همین که در دنیا عقوبت نمیشوی این خودش بدترین عقوبت است! چون اگر در دنیا عقوبت شوی این یک لطف از جانب خداست که توبه کنی و برگردی و دچار عقوبتهای اخروی نشوی. اگر خدا تو را عقوبت میکرد و تو قابلیت چنین مجازات و عقوبت را داشتی آنوقت این عقوبت نبود، این لطف خدا بود، چون سبب بیداری تو میشد. اما آنچه که اکنون گرفتار آن هستی که عقوبت نمیشوی این بخاطر بیلیاقتی توست، برای اینکه اینقدر روحت بیمار شده است که دیگر، هیچ درمانی روی تو اثر ندارد جز آتش جهنم! و این بدترین عقوبت برای توست. این مطلب را مولوی به این صورت بیان کرده:
که خدا از من بسی دیده است عیب آن یکی میگفت در عهد شعیب
وزکرم یزدان نمیگیرد مرا چند دید از من گناه و جرمها
در جواب او فصیح از راه غیب حقتعالی گفت در گوش شعیب
وزکرم نگرفت در جرمم اله که بگفتی چند کردم من گناه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه عکس میگویی و مغلوبای سفیه
در سلاسل ماندهای پا تا به سر چند چندت گیرم و تو بیخبر
کرد سیمای درونت را تباه زنگ تو بر توستای دیگ سیاه
جمع شد تا کور شد ز اسرارها بر دلت زنگار بر زنگارها
خلاصه مباحث گذشته
در جلسات گذشته به این موضوعات و محورهای اصلی برای شناخت انسان پرداخته شد: محورهای اصلی برای شناخت انسان که باید در غالب آن، دین هم شناخته شود، عبارت بودند از: 1. هدف از خلقت انسان، 2. راه رسیدن به هدف، 3. راهنمای رسیدن به هدف، 4. وسیلة حرکت، 5. چگونگی حرکت، 6. موانع رسیدن به هدف، 7. و چگونگی مبارزه با موانع.
1. هدف از خلقت تبیین شد که؛ اتصال به بینهایت و خدایی شدن، و برخوردار شدن از هر آنچه که خدا دارد بود و در آخر، رسیدن به لذت بینهایت، از بینهایت کمال است، آن بینهایت کمالی که انسان در وجود معشوق درک میکند، یا در شاهکارهای خلقت، که تجلّی آن معشوق هستند، درک مینماید. و در درجة پایینتر، لذت از مقام انسان کامل برقرار است و پایینتر از آن، لذت بینهایت از کمالِ نعمتهایی که خدای متعال به او در آخرت میدهد.
2. راه رسیدن به هدف هم بیان شد؛ که راه صفات خداست. برای رسیدن به بینهایت باید از جنس بینهایت شد،و باید آراسته به صفات بینهایت شد که این آراستگی ملازم با پرهیز از رذائل است. و بندگی یعنی همین، عبادت و بندگی و عبودیت؛ یعنی آراستگی به صفات خدا، و همرنگِ خدا شدن و حرکت در مسیر رسیدن به خدا.
3. راهنمای رسیدن به هدف اینگونه بود که؛ راهنمای این راه،انسانهای م تصّف به صفات خدا هستند، آنهایی که تجلیّ وجود بینهایت هستند، آنهایی که جلوة وجود خدای متعال در وجود آنها هویدا و آشکار است.
4. وسائل حرکت، برای رسیدن به بینهایت اینگونه تبیین شد که؛ اولین وسیله، دادن امکانات و فرصت رشد به انسان است؛ که این اولین سنّت خدا برای رشد انسان و رسیدن انسان به بینهایت است؛ "سنت امتحان و ابتلاء"، و اینکه خدای متعال در دنیا به ما فرصت زندگی میدهد، و در این دنیا به ما جسم مادی داده است و این دنیا مثل یک باشگاهی برای رشد است، و ایضا به انسان ابزار داده و غیر از ابزار در این باشگاه، مر بیّ هم وجود دارد، و خود خداوند متعالً اوّلین مر بیّ انسان است.
کار مر بیّ این است که انسان را به سوی بینهایت هدایت کند،و بشارت دهد،و انسان را برای حرکت در مسیر تشویق کند، و نسبت به خطرات انذار و هشدار بدهد. از مواردی که باید مربی نسبت به آنها انذار و هشدار بدهد این بود که؛ "خطراتی که در دنیا" برای انسان پیش میآید. مربی باید در صورت "انحراف"، هشِدار بدهد و این عقوبتهای دنیوی هم برای بازدارندگی از انحراف است، اینها را مربی مهربان به ما هشدار داده و بحث جلسة گذشته به این مطلب اختصاص داشت.
سنت درمان در برزخ
اما در مرحلة بعدی؛ اگر این عقوبتهای دنیوی او را، از حرکت در مسیر خلاف و انحراف متوقف نکرد، مربی اینبار نسبت به "عقوبتهای برزخی" هشدار میدهد و این هشدار،از دیگرمواردی است که مربی مهربان، باید نسبت به آن انسان را آگاه کند و هشدار به این عقوبتهای برزخی به این شکل است که مربی میگوید: خدای متعال از سر لطف و مهربانیاش، عذابهایی در دنیا برای شما قرار میدهد تا شما به راه راست برگردید:
«وَلَنُذِیقنََّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنََى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّّهمُْ یَرْجعُِونَ» اما اگر برنگشتید و نخواستید در مسیر قرار بگیرید، مبتلا به عقوبتهای برزخی و سختیهای برزخ خواهید شد؛
و همچنین در آینده به مشکلاتی مبتلا میشوید؛ که البته اینها برای درمان انسان قرار داده شده است. اما گاهی اوقات، این سختیهایی که برای درمان انسان قرار داده شده برای برگشتن او در مسیر بینهایت است، و ممکن است در انسان اثر نگذارد و بعد از این مرحله مبتلا به عقوبتهای اخروی گردد.
در این جلسه دربارة برزخ و این هشدارها، مطالبی بدین ترتیب بیان خواهد شد که اولاً؛ً معنای سرپیچی از گوش سپردن به این هشدارها چیست؟ و ابتلا به سختیهای برزخ چگونه است؟ و ثانیاثانیاً: عالم برزخ و فلسفة برزخ برای چیست؟ و وجود برزخ به چه علتی ایجاد شده است؟ ابتدا فلسفة برزخ را توضیح میدهیم و بعد "چگونگی ابتلاء به عذابهای برزخی با سرپیچی از گوش دادن به هشدارها"و در آخر،"چگونگی عقوبتهای برزخی" را بیان خواهیم نمود.
فلسفة برزخ
1. آمادگی ورود به ملکوت با آموزشهای تکمیلی رشد
حرکت انسان در مسیر رسیدن به سوی بینهایت، از زمین شروع میشود، علّت حضور در زمین، برای رشد روح است. و به او گفته میشود که محل استقرار و محل رسیدن به لذت بینهایت، عالمی به نام "عالم ملکوت" است؛ آنجاست که باید تا ابد زنده باشی و از بینهایت، لذت ببری و آن عالَم یک عالمی است که معیارهای دنیوی، توان توصیف و تعریف آن را ندارد .ملکوت، عالمی فرازمانی و فرامکانی، و فراتر از درک و شعوری است که انسان در دنیا دارد. کما اینکه توصیف زمین و لذتهای آن، برای نوزاد در جنین، امکان ندارد. دنیای انسانهای بالغی که سالهاست پای به عرصه دنیا گذاشتهاند، بسیار متفاوت با دنیای جنین است. و برای درک این دنیا، حتما باید جنین رشد کند و به دنیا بیاید و بزرگ شود تا لذتهای دنیوی را درک کند. به جنین نمیتوان گفت که اصل زندگی دنیوی انسان، در این دنیا و بعد از تو لدّ است. غیر از این نیست که؛ نوزاد بعد از تولدّ،کمکم میفهمد که این دنیا چگونه است و چه چیزهایی در این دنیاست و چه کارهایی میتواند در این دنیا بکند و چه لذتهایی میتواند ببرد.
مربّیان عزی ز انسان هم، به ما همین را فرمودهاند که؛ حقیقت حیات در ملکوت است، برای آماده شدن رِوح،برای حضور در ملکوت و برای برخوردار شدن از بینهایت و برای اتصّال به بینهایت، نمیشود یک دفعه از این دنیا، به طور مستقیم وارد ملکوت شویم. خدای متعال یک عالمی را به نام "عالم برزخ" قرار داده است و این عالم، محل آماده شدن انسان برای رفتن به عالم ملکوت است؛ یعنی انسان از دنیایی محدود وارد دنیایی تقریباً نیمه محدود میشود و بعد از گذشتن از برزخ، وارد یک عالم نامحدودی، به نام ملکوت میشود. انسان طاقت انتقال یک دفعه، از دنیا به ملکوت را ندارد و نیاز به آمادهسازی دارد؛ مثل جنینهایی که گاهی اوقات قبل از 9 ماه به دنیا میآیند؛ مثلا شش ماهه متولد میشوند، اینها را در یک فضا و در یک اتاقک کوچک شیشهای قرار میدهند، یک فضایی که تقریبا به آن فضای سابقش شباهت داشته باشد. و بعد از یک ماه و نیم، دوماه که در این اتاقک شیشهای قرار گرفت، آماده میشود تا در آغوش مادرش قرار بگیرد. دقیقا برزخ هم، مثل همان اتاقک شیشهای است. و انسان بعد از دنیا که در برزخ متولد میشود و قرار است بعدها در ملکوت، در آغوش خدای متعال قرار بگیرد، باید اول آماده شود تا ظرفیت قرار گرفتن در عالم ملکوت را داشته باشد و این آمادگی برای اتصال به بینهایت است.
خدای متعال برزخ را خدا برای این امر قرار داده، و این فلسفة اصلی برزخ است که در آنجا هم آموزشهایی به انسان داده میشود. در آنجا برای ورود به ملکوت، باید دورههای تکمیلی رشد را طی کند. مثل کسی که میخواهد وارد دانشگاه شود، بعد از اتمام دورة دبیرستان، باید پیشدانشگاهی برود تا بعد از این دوره، وارد دانشگاه شود، برزخ مثل دورة پیشدانشگاهی برای افرادی است که میخواهند به دانشگاه بروند.
2. دوره عذابهای درمانی برای رفع نواقص
اما کسانی که در دنیا هشدارها را نادیده گرفتهاند و از خط قرمزها عبور کرده و به انحراف دچار شدهاند، در برزخ به جای اینکه دورة رشد را طی کنند، باید دورة درمان را بگذرانند تا نقائص آنها برطرف شود.
و البته بعد از درمانِ درست، اگر که آمادگی حضور در دورة رشد را داشته باشند، این دوره را هم طی میکنند. مثل شخصی که در دورة پیش دانشگاهی تصادف میکند و علتّ آن، نادیده گرفتن هشدارها بوده است، بعد از تصادف باید ابتدا او را به بیمارستان برده تا او را تحت عمل جراحی قرار دهند؛ و بعد از دوره درمان، ادامه تحصیل دهد؛ و وقفهای در رسیدن به دانشگاه، برای او به وجود آمده است. انسان هم همینطور است؛ اگر انسان هشدارها را نادیده گرفت؛ آنوقت به جای اینکه برزخ برای او دورة رشد و تکامل و دورة آمادگی برای ورود به ملکوت باشد، تبدیل به دورة درمان میشود، و مانند یک اتاق عمل برای درمان نقائص و شست و شوی آلودگیهای او میگردد. تا بعد از درمان، آمادة گذراندن دورة تکمیلی رشد شود.
طبقهبندی افراد در برزخ
دورة عالم برزخ، برای هرکسی مفید نخواهد بود، تنها کسانی که امکان رشد آنها وجود دارد، برزخ برایشان مفید فایده است و یا افراد آلودهای که امکان درمان برایشان وجود داشته باشد.
1. دستهی جهنم برزخی
برای بعضی افراد امکان رشد وِ درمان در برزخ وجود ندارد چون کاملاً خودشان را نابود کردهاند. به فرض مثال؛ جنین ضعیف و نارسی که زنده میماند و متولد میشود،باید بلافاصله در بیمارستان او را در آن فضای شبیه جنین و زندگی سابقش قرار دهند تا زنده بماند. در این دورهای که در بیمارستان است؛ آن حالت نقص و نارسی و ضعف او برطرف میشود و امکان اینکه در آغوش مادر قرار بگیرد، برایش ایجاد میشود.
اما اگر این جنین مرده متولد شود، دیگر دورة درمان برای او فایدهای ندارد. انسانها هم همینطور هستند؛ کسانی که در این دنیا از فرط گناه یا حرکت در مسیرهای خطرناکی که به سمت سقوط رفتهاند، جانشان کاملا از بین میرود؛ طوری که روح ایمان در وجودشان از بین میرود. وقتی که روح ایمان آنها نابود شد، دیگر برزخ به حالشان فایده ندارد. برای این افراد، امکان درمان وجود ندارد و ایض ا امکان گذراندن دورة رشد تکمیلی بعد از درمان برایشان میسّرّ نیست. لذا برزخ برای اینهًا، جهنم میشود.
این افراد، در اثر برخورد با دنیا، روحشان را چنان دچار آسیب کردهاند که ایمان از روحشان بیرون رفته است. در واقع دیگر ایمان به خدا در وجودشان باقی نمانده است. خارج شدن ایمان از روح اینها، میتواند در اثر عوامل مختلفی باشد؛ این افراد در برخورد با دنیا، و طمع ورزی، آه و حسرت، و حسادتهایی که ورزیدهاند، کمکم آنها را دچار شک به خدا کرده است و از زندگی شکایت کردهاند، و به مرور زمان، ایمانشان به خدا از بین رفته و اعتقادشان در دنیا نابود شده است، و در اثر این اتفاق، کمکم فساد عملی اینها به فساد اعتقادی تبدیل شده است. و دیگر به خدا و به پیغمبر و به اهل بیت و به مربیان و به معاد و تمام معارف کافر شدهاند. و یا از اول کافر بودند و از اول ایمان نیاوردهاند، و روحشان مرده بوده است. روح اینها را وقتی وارد برزخ میکنند، همانند جنازه شدهاند و مُُردة آنها را به بیمارستان آوردهاند، ملائکه وقتی این نوع افراد را معاینه میکنند و میبینند که او مومن نیست، میگویند که برزخ برای او مفید نیست، این دیگر قابلیت درمان ندارد، کما اینکه قابلیت آموزش هم ندارد، این را باید به جهنم منتقل کنید، لذا به جهنم برزخی منتقل میشود، و در همان درد و رنج باقی میماند تا قیامت برپا شود، که شاید با شوکهای قیامت بیدار شود، و اگر با شوک قیامت بیدار شد، درمانش را در قیامت میگذراند و اگر با شوک بیدار نشد، آنوقت او را به جهنم میبرند که پالایش شود) مسائل مربوط به پالایش را در جلسة بعد گفته خواهد شد(.
2. دستهی جنت برزخی
یک دسته هستند که روح آنها در برخورد با دنیا و امکانات دنیا هیچ آسیبی ندیده است، نه حسرتی خوردهاند، نه حسادتی، نه طمعی داشتهاند، و نه کینهای ورزیدهاند، اینها روحشان کام لا سالم است، و در برزخ تا معاینه میشوند، به ایشان گفته میشود شما سالم هستید، و مشکًلی ندارید، شما به خانة خودتان بروید و اینها را به بهشت برزخی منتقل میکنند یا اینکه به آن دورة آموزشی آمادگی برای ورود به ملکوت منتقل خواهند شد.
و در روایات فرمودهاند؛ گاهی برزخ برای بعضی از انسانها دو سه روز است، یعنی اینقدر سریع و زود، یک درمان سرپایی میشوند، فوراً میروند تا دورة رشد خود را طی کنند و بعد به بهشت برزخی منتقل میشوند و تا برپایی قیامت، در آنجا لذت میبرند.
اینها یک عده از افرادی هستند که تقریب ا برزخ ندارند و یا اگر دارند دورهاش بسیار کوتاه است؛ کسانی که مومن از دنیا رفتند و روحشًان هم هیچ آسیبی ندیده، و گناهی نکردهاند )یا اگر در اثر گناه،آلودگی در روحشان ایجاد شده بود، خودشان این آلودگی را در دنیا از بین برده و پاک کردهاند(.
3. دستهی درمان در برزخ
اما دستة دیگر، آن دستهای که در برخورد با این دنیا، روح ایمان و جان و دل، در وجودشان از بین نرفته اما فساد عملی داشتهاند و گناه کردهاند بدون اینکه اعتقاد آنها به خدا از بین برود، مثلاً حسرت کشیدند، و حسادت کردند، بخل ورزیدند، طمع به مال دیگران داشتند، سرقت کردند، مال حرام خوردند البته نه به آن اندازهای که جان و دل، و روح ایمان آنها از بین رفته باشد و توبه هم نکردهاند، پاک و خالص نیستند، و با این حال روحشان وارد برزخ شده است. پس برزخ به حال کسانی مفید است که در برزخ زنده متولد شوند، یعنی روح ایمان در وجودشان باقی باشد.
اینها مؤمناند، اما آلوده و دست و پا شکستهاند، اینها را باید در برزخ درمان کنند، تا ملائکه معاینه کنند، مثل پرستارهایی که یک بیمار تصادفی که جان در بدن او هست را مستقیمامستقیماً به اتاق عمل منتقل میکنند، این شخص را در برزخ تحت عمل جراحی قرار میدهند. و آنجا مراحل درمان را بر روی او پیاده میکنند.
کلّیت درمان این است که؛ در برزخ نفس انسان را به او نشان میدهند و میگویند ببین با این نفسی که خدا به تو داده است چه کار کردهای! ببین با این روحی که خدا به تو داد، چه کار کردهای! روح انسان بذر بینهایت است که در وجود تو قرار داده شد، تا از تو یک انسانی بسازد که جلوة تمام اسماء و صفات خدا بشود، ببین این روح را چقدر او را آلوده کردهای!. در این لحظه؛ که روح را به این انسانی که در دنیا غافل بوده و متوجه این مقام روح نبوده، نشان میدهند،ناگهان به خودش میآید و پشیمان میشود، او متوجه این نبوده که گناهان چه اثر خطرناکی در روح او میگذارند، آنجا پشیمان میشود، و از گناهان خود متنفر میشود، و زجر و درد میکشد. این شخص در برزخ اینقدر باید زجر و درد بکشد تا بعدا کمکم آثار گناهان از وجود او محو شود.
مثالی دیگر برای فهم طبقهبندی افراد در برزخ
مثلاًً؛ در یک بیمارستان، افرادی که وارد میشوند چند صورت دارند: یک صورت اینکه؛ افرادی که در اثر تصادف، آسیب ناچیزی دیده باشند؛ مثلاً اینها هر چند به هشدارهای پلیس توجه نکردهاند و در اثر تصادف یک خراش ساده برداشتهاند، و بعد از یک معاینه ساده و درمان سرپایی و یک سرُُمُ معمولی، او را مرخص میکنند وتنها در اثر این تصادف، یک شوک به او وارد شده است. )مثال برای بهشت برزخی(
یک عدة دیگر؛ در تصادف، جان خود را ازدست دادهاند و از دنیا رفتهاند؛ بیمارستان برای اینها هم مفید نیست، چون دیگر قابلیت درمان وجود ندارد. و اگر بهترین پزشکان هم برای درمان او اقدام کنند بی فایده است، چون روح از بدن خارج شده است. و میگویند او را به سردخانه ببرید، و بعد دفنش کنید. )مثال برای جهنم برزخی(
اما گروه سوم؛ افرادی هستند که در اثر تصادف ناقص شدهاند و امکان درمان آنها وجود دارد؛ مثلاً دست و پا و استخوانهای آنها شکسته، و زخمها و جراحاتی بر بدنشان وارد شده است. اینها را در بیمارستان، فوراً به اتاق عمل منتقل میکنند و روی بدنشان عمل جراحی انجام میدهند. و بالاخره هرطور شده سلامتی بدن را به آنها برمیگردانند. بیمارستان برای اینها مفید است. در برزخ هم، همینطور است؛ برزخ، برای چنین افرادی مفید است. )مثال عذابهای درمانی(
افرادی در برزخ قابلیت درمان ندارند
چرا عدهای قابل درمان نیستند؟ چون آنها اصلا مقام بینهایت و مقام ربّ را قبول ندارند. برزخ برای پی بردن به مقام نفس است، یعنی همان منِ درون وجود انسان؛ انسان یک "تََن" دارد و یک "مََن" . او در این دنیا تمام توجه خود را، به تن دارد. و از "م نَنِ" وجود خود غافل است. خدای متعال در برزخ، یک فضایی فراهم میکند که انسان "مَ ننِ" وجود خود را درک کند، و تازه بفهمد که یک "من" داشته است و برای این "من" هیچ کاری نکرده است. آنجا اگر برای "من" کاری نکرده باشد، زجر میکشد؛ سپس خدای متعال آنجا همه چیز دربارة وجود انسان را به او نشان میدهد.
تمام افرادی که در برزخ میروند،مقام انسان کامل را میبینند؛ یعنی چهرة وجود مقدس حضرت علی )علیه السلام( را همه افراد باید ببینند؛ خود حضرت فرمود: «مَنی مَتُ یرََن » هر کس که بمیرد مرا میبیند؛ علت چیست و چرا باید ببیند؟ برای اینکه مقام انسان کامل را نشان انسان بدهند، و خدای متعال بگوید که؛ای انسان! تو از آن بذر و خمیرمایهای که داشتهای چه ساختی؟ تو باید این انسان کامل را در وجودت میساختی؛ تو باید مثل این میشدی؛ تو باید تا این حد رشد میکردی؛ آن بذر باید مثل این گلُ میشد که در وجود تو قرار دادم، اما تو با این نفس الهی چه کردهای؟ بین تو و انسان کامل چقدر فاصله است؟ آیا این را قبول داری که چقدر کوتاهی کردهای؟
به این لطف و محبت من توجه کن که چه خمیرمایهای به تو دادهام و این خمیرمایه چه قابلیتهایی داشت و ببین که بذر چه انسان بزرگ و کاملی بودهای! بذر این انسان کامل را در وجود تو قرار داده بودم، ولی به آن "مَنِ" وجودت تو جهّ نداشتی و همیشه غصه خوردنهای تو برای "ت ن" خودت بود؛ میگفتی: چه لباسی بپوشم که این تنم آراسته شود اما روحت را آراسته به لباسِ تقوا نکردی! گفتی: چه کفشی بپوشم که در رقابت با دیگران عقب نمانم، اما وسیلهای برای حرکت دل و روحت آماده نکردی! گفتی: که به جسمم چه کِرِمی بزنم، از چه وسایل بهداشتی و آرایشی استفاده کنم، که در رقابت با دیگران عقب نمانم! در دنیا مشغول زیباسازی جسمت بودی، اما هرگز روحت را آرایش نکردی و به روحت توجه نداشتی که اینجا در مقابل انسان کامل عقب نمانی و اینقدر فاصله نداشته باشی؛ در دنیا هرچه کردی برای" تن" بود؛ اما برای "من" وجودت کاری نکردی.
در این برزخ قابلیتها وتواناییهای روح انسان را به تو نشان خواهیم داد،شاید این فاصله را درک نمایی و با گذراندن دورههای رشد مقداری این فاصله کم شود تا در قیامت بتوانی درکنار این چهرة زیبا قرار بگیری.
تجربه مرگ تقریبی و رؤیت انسان کامل
کسانی که تجربه مرگ تقریبی را درک کردهاند، همة آنها به این مسأله اعتراف میکنند که؛ در زمان جدا شدن روح از بدن، یک چهرة زیبا را دیدهایم، میگویند؛ بعد ازجدا شدن روح، یک حرکت رو به بالا داشتیم و از یک تونل خارج شدیم و به نور رسیدیم و در انتهای آن یک چهرة زیبایی رِا دیدیم. آنهایی که مسیحیاند، میگویند چهرة حضرت مسیح است و آنهایی که مسلما ن شیعه هستند میگویند چهرة حضرت علی )علیهالسلام( است.
در لحظه مرگ،انسان کاملا میفهمد که این چهره حضرت امیرالمومنین علی علیهالسلام است؛ آن مسیحیها چون نمیدانند و با وجود مقدس حضرت علی آشنا نیستند، میگویند این چهرة مسیح است اما شیعیان میدانند که این چهرة انسان کامل، وجود مقدس آن حضرت است که خدای متعال به ما نشان میدهد تا ببینیم که چه مقامی داشتهایم. برزخ دروازه ورود به عالم ملکوت
پس دورة برزخ برای این است که انسان خودش را نگاه کند، و اگر آلودگی و آسیبی در او وجود دارد، پاک نماید؛ تا بعد در آغوش بینهایت قرار بگیرد، مثل اینکه ما را به یک مهمانی دعوت کردهاند؛
و مثلا یک مجلس جشن و عروسی است، و در این جشن، به ما لباس آراسته و زیبایی دادهاندً که بپوشیم و به سمت آن مجلس برویم، اما در بین راه، ما از مسیرهای تاریک و تنگی عبور کردهایم )که البته به ما گفتهاند چگونه عبور کنید که آلوده نشوید(، فرض کنید؛ یک مسیری که سمت راست آن لجنزار است و سمت چپ هم سیمخاردار است، به ما گفتهاند: از وسط حرکت کنید، چراغ هم به ما دادهاند که جلوی پای خود را ببینیم، ضمن ااً هشدار دادهاند که نه به این سمت و نه به آن سمت، مایل نشوید تا اینکه به سلامت از این تونل و تنگه عبور کنید.
اگر کسی غفلت کرده یا تع مدّ داشته و یا متوجهّ این خطرات نبوده، اگر به سمت راست مایل شد و لباسش آلوده به لجن شد، و یا مایل شد به سمتی که سیم خاردار دارد و لباسهایش پاره شد، این شخص را قبل از وارد شدن به مجلس جشن، خودش و لباسهای خودش را میبیند، چون دیگر اینجا تاریکی نیست، و چون مسیر تاریک بود نمیدانست تا چه حدی آلوده شده یا آسیب دیده است؛ اما اینجا که دیگر تاریکی نیست، اینجا در پرتو نور میبیند که چه بلاهایی بر سر لباسهای خودش آورده است. اینجاست که اگر آلودگی و پارگی لباسش را درک کرد، دیگر خودش وارد آن مجلس نمیشود. و اصلاً دوست دارد جایی باشد که آلودگی لباسش پاک شود و پارگی لباسش ترمیم گردد و سپس وارد آن مجلس شود.
برزخ دقیقا برای انسان همینطور است. برزخ، پشتِ دروازة ورود به ملکوت است و ما در ملکوت باید در آغوش خدا قرار بگیریم، در آغوش آن بینهایت، تا لذت بینهایت ببریم، گفته شد که معاد یک جشن بزرگ است که خدا برپا کرده که همه انسانها در آن جشن، به وصال خدای متعال نائل شوند، و به لذت بینهایت و به وصال بینهایت، متصل گردند. حالا اگر کسی روحش آلوده باشد و این آلودگیها را نبیند، و جایی نباشد که این آلودگیها را پاک کند، چطور میتواند در آغوش حضرت حق قرار بگیرد؟ حتماً این آلودگیهای احتمالی، باید در جایی پاک شود و خدای متعال برزخ را برای همین قرار داده است، برزخ برای پاک کردن آلودگیها و آراستگی بیشتر است.
مثل آن اتاقی که قبل از اینکه وارد مجلس جشن شوند، بعضی وارد آن اتاق شده و لباسهایشان را عوض میکنند گرچه آلوده هم نباشند ولی یک لباس متناسب با آن جشن را میپوشند و خودشان را برای حضور در آن آراسته میکنند.
قیامت، مقام تجلی رب
با این توضیحاتی که گفته شد؛ پس خدای متعال این برزخ را برای همین قرار داده که انسان خودش را برای ورود به عالم ملکوت آماده نماید. و در صورتی این برزخ مفید خواهد بود که انسان بداند که یک بینهایتی هست که میخواهد به محضرش شرفیاب شود، و به این بینهایت متصل شود. و بداند که این نفس و وجود او، این قابلیت را دارد که به آن بینهایت برسد و متصل شود و لذت بینهایت ببرد.
اگر کسی اینها را باور نداشته باشد، و اعتقادی به وجود بینهایت نداشته باشد، چه میشود؟ مثل اینکه اگر به کسی بگویند اینجا جشن است اما او اعتقادی به وجود این جشن نداشته باشد، و میزبان را اصلا قبول نداشته باشد، آیا اگر لباسش آلوده هم شده باشد و به او بگویند: لباست را دربیاور و پاک نما و خودت را آراسته کن! تا در آغوش میزبان قرار بگیری! این شخص وقتی اعتقادی به وجود میزبان ندارد، این کار را نخواهد کرد. انسانی هم که کافر است، اعتقادی به وجود خدا و به وجود بینهایت ندارد، اگر در برزخ به او بگویند: بیا آلودگیهایت را پاک کن تا در ملکوت وارد آن جشن بزرگ شوی! و در آغوش خدا قرار بگیری، او قبول نمیکند و این حرفها فایدهای برای او ندارد، و برای همین است که او، درمان نمیشود؛ و قابلیت پاک شدن ندارد.
چون این انسان مقام ربّ را در دنیا درک نکرده، پس در برزخ نمیشود به او مقام نفس را نشان داد. به کسی میشود مقام نفس را نشان داد که مقام ر ببّ را در دنیا قبول کرده باشد. آن کسی که مقام ر ب را در دنیا قبول نکرده، دیگر نمیشود به او این مقام ربّ را در برزخ نشان داد، و در این صّورت باید مقام رب را در قیامت به او نشان دهند.
و آنجاست که خدای متعال در قیامت در آنجا که مقام، مقام تجلی ر بَ است، خودش را نشان میدهد. و آن کسانی که وجود بینهایت را انکار میکردند، تازه مّیفهمند که چه اشتباهی کردهاند.
اما آن کسی که بینهایت را قبول ندارد، قابلیت دیدن مقام رب در برزخ را هم ندارد، و چشمش هنوز نسبت به مقام رب نابیناست، چطور میشود به یک نابینا، مقام ربربّ و بینهایت را نشان داد؟!؛ مثل کسی که بخواهند او را وارد مجلس جشن کنند و قبل از ورود، آینهای در مقابلش بگذارند و بگویند که: خودت نگاه کن که آیا لباسهایت مناسب مجلس جشن هست یا خیر؟ او چشمش نابیناست و نمیبیند که در مسیر آمدن، چشم خودش را کور کرده است، این شخص در مقابل آینه قادر به دیدن عیوب و نواقص خودش نخواهد بود.
پس در مقام عمل، به دنبال پاک کردن و ترمیم لباسهای پارهاش هم برنمیآید. پس آنجا آینه گذاشتن و درمان کردن و شست و شوی روح، برای او هیچ فایدهای ندارد. چون این شخص در دنیا به مقام رب ایمان نداشته است. لذا باید در برزخ بماند و برزخ برای او، جهنم میشود، یعنی در همان ظلمت نابینایی باقی میماند تا زمان برپایی قیامت، تا شاید با شوک شدید قیامت چشمش باز شود و خدا را ببیند. و بعد در آنجا تصمیم بگیرد که به سمت خدا،یک قدم کوچکی بردارد. هرچند که در آنجا دیگر فرصت عمل از انسان گرفته شده است.
جایگاه برزخ در عوالم هستی
اما مسأله بعدی؛ جایگاه برزخ در عوالم هستی است. آیا برزخ درون همین قبر است؟ آیا وقتی میگویند که ما به برزخ منتقل میشویم یعنی وارد قبر میشویم؟ خیر، اینطور نیست، برزخ این قبر خاکی انسان نیست. هرجا سخن از برزخ است، منظور از عالم برزخ، این قبر نیست.
بله در متون دینی و روایی شیعه، در "قسمت احکام"، هرجا که میگویند قبر، آنجا منظور این "گور خاکی" است، و احکام قبر کندن، و احکام دفن کردن و احکام بعد از دفن دارد، و هرجا میگویند قبر یعنی همین گور که بدن انسان را در آن میگذارند.
اما در متون دینی شیعه در "بخش اعتقادات" هرجا که میگویند قبر، یعنی برزخ و مراد این گور خاکی نیست. اگر میگویند برای قبرت چیزی آماده کن، نه برای این گور خاکی است، اگر میگویند قبرت را فرش کن، اگر میگویند برای قبرت نور بفرست یا میگویند انسان در قبر تنهاست؛ اینها همه یعنی برزخ. اگر میگویند فشار قبر و ظلمت قبر، مراد از اینها برزخ است. نه این گور خاکی که توضیح داده خواهد شد.
و اکنون سوال این است که، برزخ کجاست؟ عالم برزخ یک دنیای چهار بُعدی رو به بالاست، انسان اکنون در دنیای سه بعدی زندگی میکند، همه چیز در این دنیا سه بعدی است. اما عالم برزخ ابعادش بیش از چهار بعُد است و یک دنیای چهار بعدی به بالاست.
و در دنیا نمیتوان درک کرد که آن چه دنیایی است؛ و همانطور که جنین در شکم مادر نمیتواند درک کند که دنیای انسان بالغ چطوری و چگونه است، انسان هم نمیتواند درک نماید.
البته آن کسانی که مرگ تقریبی را چشیدهاند، یک درک اجمالی از عالم برزخ دارند. آنها تقریبا یک دورنمایی از عالم برزخ را دیدهاند و آنها درک میکنند که برزخ به چه معناست. برزخ،یک عالمی بسیار دوست داشتنی برای انسان است و وقتی در آن دنیا قرار میگیرد،لذت فراوانی میبرد و دیگر دوست ندارد به دنیا برگردد. و تمام کسانی که مرگ تقریبی را چشیدهاند، دیگر دوست نداشتهاند به این عالم برگردند.
اتفاقاً بعضی از آنها وقتی برگشتند و چشمشان را باز کردند و پزشکی را بالای سرشان دیدهاند، گاهی با پزشکان دعوا کردهاند و پرخاشگری داشتهاند. و گاهی به پزشکشان گفتند که؛ دیگر هرگز این کار را نکن و سعی نکن کسی را برگردانی، چون اینها دوست نداشتند که برگردند.
برزخ،یک عالم واقعا زیبا و راحتی است. البته ما هر چه شنیدهایم، از عذابهای برزخ شنیدهایم، خیر، اینطور نیست، نباید تصور کرد که برزخ تاریک است، برزخ خیلی نورانی و زیباست، و عالمی فراتر از عالم دنیاست.
کما اینکه چطور دنیای انسان بهتر از عالم جنین است، برزخ هم خیلی بهتر از دنیای انسان و عالم دنیاست. اما آن چیزی که باعث میشود برزخ تاریک شود، گناهان است. یعنی؛ وجود تاریک انسان باعث میشود که برزخ را تاریک ببیند،چون چشم انسان گنهکار نابینا شده است. اگر چشم روح و دل او، در این دنیا نابینا شود، برزخ برایش تاریک و تنگ خواهد بود. یا اگر پای روح، لنگ شود، برزخ برایش تنگ خواهد بود. و انسانی که قوای روحیاش سالم است، درک بسیار لذت بخشی از عالم برزخ خواهد داشت.
مراحل ورود و درمان در برزخ
از اینجا به بعد باید مراحل ورود به برزخ و مراحل درمان در برزخ و خصوصیات کسانی که باید درمان شوند را توضیح دهیم .
1. احتضار
اولین مرحله، مرحلة "احتضار" است. احتضار حالتی است که قبل از مرگ به هر انسانی دست میدهد و حالتی بسیار وحشتناک و خطرناک است. ممکن است در این حالت دین انسان از بین برود. ممکن است در این حالت کسی کافر شود، که خیلی به ما سفارش شده که دینتان و ایمانتان را به گونهای در وجودتان مستقر کنید، که این ایمان در حالت احتضار از بین نرود.
حالت احتضار را میتوانیم به یک زلزلة شدید تشبیه کنیم که در روح ما اتفاق میافتد، خدای متعال این حالت را، برای این در وجود ما قرار میدهد که برای مرگ آماده شویم. تا با این زلزلة شدید روحی، روح از کالبد کنده شود و سپس از بدن خارج شود و به سوی عالم دیگر حرکت کند؛ که یک تولد به حساب میآید. دقیقا احتضار را میتوان تشبیه کرد به حالتی که برای یک مادر قبل از تولد فرزندش پیش میآید، آن درد زایمان که برای مادر خیلی سخت است. چنین حالتی و چنین دردی در جسم اتفاق میافتد، چون جسم برای روح انسان، مثل مادر است. و قرار است روح از جسم بیرون بیاید و متولد شود، و سپس در یک عالم دیگر برود؛ در دنیا این حالت برای جسم انسان اتفاق میافتد و انسان در حالت احتضار فرو میرود. در اینباره دستوراتی به ما دادهاند و راهکارهایی برای اینکه انسان بتواند آن حالت را به سلامت بگذراند، وجود دارد.
2. مرگ
بعد از احتضار؛ به وسیلة خروج روح از بدن، مرگ اتفاق میافتد. مرگ،برای بدن اتفاق میافتد ولی برای روح، یک تولد دیگر است. اینجا روح متولد میشود. البته ممکن است که در ابتدا برایش سخت باشد؛ مثل جنین، که وقتی متولد میشود دائم ااً گریه میکند، اما بعد کمکم میبیند که خیر،چقدر راحت شد و چقدر خوب شد. انسان هم همینگونه است.
یکی پرسید از سقراط که از مردن چه خواندستی بگفتای بیخبر مرگ از چه نامی زندگانی را
کسانی که نگاهشان به انسان،یک "موجود الهی" است و آن روح الهی را در وجود خود میبینند، اینها وقتی به مرگ توجه میکنند، مرگ را یک تولد میبینند. اما کسانی که نگاهشان به انسان،همین گوشت و پوست و همین بدن مادی است، آنوقت وقتی میخواهند خروج روح از بدن را توصیف کنند میگویند مرگ! اگر نگاه انسان به جسم باشد، خروج روح از بدن را "مرگ" و فنا و نابودی مینامد.
اما وقتی نگاه انسان به خود این باشد که حقیقت همة وجود او، همان روح الهی است، به خروج روح از بدن میگوید "تو لدّ" و این لذت بخش میشود.
برای خود انسان هم همینطور است، انسانی که همیشه متوجه روح خود، و دل و قلب، و آن وجود الهیاش هست،مرگ برایش راحت است، و مثل تولد است و انسانی که تمام نگاهش به این وجود مادی خود باشد، مرگ برایش سخت است، و مرگ برایش نابودی و فناست.
3. ورود روح به بدن مثالی و برزخی
بعد از تولد، روح وارد عالم برزخ میشود و در آنجا وارد بدن مثالی میشود. بدن مثالی یعنی چه؟
انسان در عالم برزخ زندگی خواهد کرد و حیات برزخی خواهد داشت و چون حیات برزخی دارد، باید بدنی هم متناسب با آن عالم داشته باشد. بدن متناسب با آن عالم همان "بدن مثالی" است.
بدن مثالی چیست؟ انسان در این دنیا، روح در بدنش هست، مثل آب در کوزة گلی. آب را از درون کوزة گلی نمیشود دید، انسان هم در این دنیا روح خود را نمیتواند در درون جسم خود ببیند. و تنها اثری از آب را، بر دیوارة کوزه میشود احساس کرد.
مثلا دیوارة کوزه که اگر سرد بود میفهمیم که داخل این کوزه، آب هست .انسان هم نسبت به بدن دیگران، وقتی که ببیند بدنی گرم است میگوید که: روح در بدن هست. اثر وجود روح در بدن این است که این بدن گرم است، کما اینکه اثر وجود آب در کوزه این است که این کوزه سرد است یا یک رطوبتی از آب، داخل کوزه به بیرون سرایت کرده است.
انسان هم وقتی میبیند که بدنی حرکت دارد؛ این حرکت، رطوبتی از وجود آن روح در بدن است. وقتی حرکت دارد میگوییم زنده است و روح در بدنش وجود دارد. هرچند که روح را نمیتواند در این دنیا ببیند.
اما یک قالب دیگری وجود دارد به نام بدن مثالی، که وقتی انسان وارد آن بدن مثالی میشود، که یک بدنی دقیق ا شبیه همین بدن دنیایی است، آنجا روح را میبیند؛ مثل آب در کوزة بلوری. همان آب کوًزة گلی را اگر در کوزة بلوری بریزیم، آنوقت دیوارههای کوزه را خواهیم دید؛ و هم آب را از پشت دیوارههای کوزه میتوانیم ببینیم. در کوزة گلی، از بیرون دیوارهها، آب اصلا قابل رویت نیست، آب هر شکل و رنگی هم که داشته باشد؛ ما نمیتوانیم ببینیم، یعنی حتی آلودگیهای آب را هم نمیتوانیم ببینیم، اما در کوزه بلوری آلودگیها را میتوان دید.
علت وجود بدن برزخی و مثالی
چرا خدای متعال، انسان را در بدن مثالی قرار میدهد؟ برای اینکه اگر کسی در این دنیا آلودگیهای روحش را ندیده تا این آلودگیها را درمان کند؛ خدا به او لطف میکند و این شخص را در عالم دیگری میبرد تا در آن عالم، آلودگیهای روحش را ببیند. روح انسان را در قالب بدن مثالی میبرد؛ مثل اینکه این آب را از کوزة گلی، خالی کنند و در کوزة بلوری بریزند تا میزان آلودگیهای آن مشخص شود. انسان در بدن مثالی، روح خود را میبیند؛ و کوچکترین آلودگی را هم میبیند. کما اینکه در پارچ بلوری، کوچکترین آلودگی را درآب قابل رؤیت است. و در بدن مثالی هم همینطور است، و کوچکترین آلودگیها مشخّّص است. و آنجاست که اگر این آلودگیها را در دنیا از بین نبرده باشیم و اگر روح زلال نباشد، در این کوزه بلوری زجر میکشیم.
کما اینکه مثلاًً؛ در هنگام پذیرایی از مهمان اگر انسان لیوان آب آلوده به خاکی را، نادانسته در مقابل او قرار دهد؛ و یکدفعه در هنگام خوردن آب به وسیله مهمان، میزبان متوجه شود که چه بیدقّتی و اشتباهی از او سر زده و این آلودگی یک دفعه ظاهر شده، در مقابل مهمان خجالت زده شود. گاهی اوقات انسان دوست دارد از خجالت آب شود و در زمین فرو رود. برزخ هم همینطور است؛ انسان وقتی یکدفعه آلودگی روح خودش را در حضور کسانی که کنار او آمدهاند میبیند، خجالت میکشد، چرا که حضرات ائمه )علیهم السلام( در برزخ حاضرند، و انسانها حضور آنها را به خوبی درک میکنند. کما اینکه حضور ائمه اطهار را اینجا در دنیا، گرچه حاضرند ولی درک نمیکنیم.
اما آنجا حضور ائمه اطهار، و نگاههای آنها را کاملا درک خواهیم نمود، و آنجا تازه میفهمیم که این روح، چقدر آلودگی دارد و چقدر خجالت میکشیم از اینکه این آلودگی در روح ما وجود داشته است. البته آنجا به ما فرصت میدهند که این آلودگی را از بین ببریم. به هرحال این بدن مثالی برای این است که انسان، روح را ببیند.
۵. لحظة ورود به برزخ
بعد از شب اول قبر چه میشود؟ این لحظة ورود ماست به برزخ، و در قالب بدنی مثالی قرار میگیریم و شب اول قبر هم، همان اولین شبی است که انسان وارد بدن مثالی میشود. اگر میگویند شب اول قبر، اینجا قبر به معنای گور نیست، یعنی آن شبی که ما وارد بدن مثالی میشویم. و اینجاست که به ما میگویند شب اول قبر، انسان فشار دارد.
حقیقت فشار قبر
فشار قبر برای چیست؟ این فشار ناشی از مواجه شدن انسان با این آلودگیهاست. وقتی که انسان این آلودگیها را میبیند، و یکدفعه مقام نفس خود را میبیند، و روح خود را میبیند، اینجا نقصها و جراحات درون روح را میبیند، و بعد یکدفعه شوکه میشود کهای وای چقدر روح من آماده نیست؟ و چه نقایصی دارم! چه مشکلاتی درون من بوده که من نمیدانستم. در این دنیا بسیاری نمیخواهند باور کنند که روحشان دچار خودبینی است، و قلب دچار حسادت و کینه است. هرچه به آنها میگویند گوش نمیدهند، میگویند: خیر، ما آدم خوب و پاکی هستیم، ما خیلی از شما بهتریم. اگر یک وقت دوستانی دلسوز هم به آنها بگویند که راه و چاه این است؛ باز نمیپذیرند. اما آنجا دیگر خودشان و حقیقت روحشان را میبینند و نمیتوانند انکار کنند. آنجا یکدفعه شوکه میشوند و از اینکه چرا در دنیا که از فرصتها برای زلال کردن روح استفاده نکردهاند، ناراحت میشوند. آن شوکی که در آنجا به انسان وارد میشود، فشار قبر است.
شدت فشار قبر
شدت احساس دردی که از گناهانمان پیدا میکنیم؛ از گناهانی است که در دنیا آنها جبران نکردیم، و از دلمان پاک نکردیم، و این کینه و حسادت و غرور و تکبر را بیرون نریختیم. شدت فشار قبر چقدر زیاد است؟ به ما گفتهاند که شدت فشار قبر بسیار زیاد است؛ و این فشار را به این مطلب تشبیه کردهاند که؛ بدن انسان در این قبر قرار میگیرد و این دیوارههای قبر آنقدر به هم نزدیک شوند تا استخوانهای انسان خرد شده و شیرة استخوانها بیرون بیاید. اگر یک انسان زنده در این حالت قرار بگیرد چه مقدار فشار و درد بر او وارد میشود؟ این عذاب شدیدی است که در شب اول قبر، انسان از رویت آلودگیهایش میکشد.
این فشار دیوارههای قبر، یک تمثیل از سختی عذاب است؛ نه اینکه واقعا این گور خاکی بدن را فشار دهد. بسیاری از مردم گمان میکنند که فشار قبر در همان گور خاکی است! خیر، این گور خاکی بدن را فشار نمیدهد و هیچ اتفاقی در این گور خاکی نمیافتد، و هر چه هست در عالم برزخ و در آن بدن مثالی است. و این نوع تمیثلاتی که در احادیث هم وجود دارد که فشار اینگونه است، اینها تمثیل است. اما این تمثیل چگونه است؟ آیا این اتفاق واقعا در یک فضای مجازی است یا در یک فضای واقعی؟ خیر، در یک فضای واقعی است، خیال و تصور نیست. انسان آن حالت فشار قبر را در برزخ حس میکند. یک حالتی به او دست میدهد که انگار او را در یک گیرة آهنی قرار داده و فشار میدهند و اینقدر این گیره را میپیچانند تا اینکه استخوانها خرد شود و شیرهاش بیرون بیاد. این حالت برای او در آنجا ایجاد میشود.
فشار قبر به فرض مثال این چنین است؛ یک مادری داخل منزل شده و پشت پردة اتاق میبیند که یک جنبدهای میجنبد و فکر میکند که این موجود خطرناکی است، یا حیوانی است، و برای دفع خطر احتمالی، فوراً وسیلهای برمیدارد و این موجود را میکشد! بدون اینکه ببیند پشت پرده چه کسی قرار دارد! و بعد پرده را کنار بزند و ببیند فرزند عزیز و دلبند خودش بوده است، همان فرزند یکی یکدانهاش که، دیگر بعد از این هم نمیتوانست بچهدار شود.
در این لحظه، شدت شوک وارده به این مادر چگونه است؟ به این مادر چه حالتی دست میدهد؟ قابل توصیف نیست. فقط مادرها میتوانند بفهمند یعنی چه، یا اگر خدای نکرده برای یک پدر چنین اتفاقی بیفتد که با دست خودش از روی غفلت فرزند خودش را کشته باشد. این اتفاق افتاده و در جایی، پدری با ماشینش در حال وارد شدن به پارکینگ بوده، و عقب عقب، در حال حرکت کردن بوده است؛ فرزند خردسال سهسالهاش که صدای ماشین را میشنود، به استقبال بابا میآید، و پشت ماشین قرار میگیرد و پدر، او را نمیبیند و فرزندش را له میکند! سپس پیاده شده و میبیند کهای وای! فرزند خودش را، پشت ماشین کشته است! این انسان چقدر زجر میکشد؟ چقدر این پدر ناراحت میشود؟ آن مادری که خودش چنین کاری را بکند، چقدر ناراحت میشود؟
این مادر شوکه میشود!، یا هرچه به این پدر و یا مادر بگویند که ما چند بچة دیگر از پرورشگاه برایتان میآوریم! زیباترین و قشنگترین بچهها را هم برایت میآوریم و به تو میدهیم! اصلا درد و غم این مادر کاهش پیدا نمیکند.
تنها در یک صورت این درد و غم کاهش پیدا میکند که به آنها بگویند: این فرزند تو نمرده است، اینجا مادر درد و غمش کاهش پیدا میکند. ولی اگر این اتفاق نیفتد، درد و غم مادر ادامه دارد و همیشه این ماجرا تداعی میشود و روز به روز رنج او بیشتر میشود. یا این پدر دیگر دیوانه میشود، این مادر دیوانه میشود. حالا اگر به این پدر و مادر بگویند که بروید در بهترین جزائر دنیا، و برایتان بهترین وسائل زندگی را قرار دادهایم تا لذت ببرید؛ اینها دیگر هیچ وقت و هیچ کجا نمیتوانند بروند و لذت ببرند. و دنیا برایشان چنان تیره و تار میشود که نمیتوانند هیچ لذتی ببرند.
این حالت سخت، هنگام مواجه شدن انسان با روح خودش اتفاق میافتد. چون روح برای انسان عزیزتر از فرزند اوست. آنجا انسان تازه میفهمد که این روح چقدر عزیز است. این روح چقدر گرانبها و ارزشمند بوده است. آنجا میفهمد که چه بلایی سر این روح آورده است. دست مرگ که پردة جسم را از روح کنار میزند، و یکدفعه انسان روحش را میبیند، همان حالت شوکی که برای مادر پیش آمد، برای او هم پیش میاد. حالا اگر به آن مادر بگویند: کدام حالت برای شما سختتر است؟
این حالتی که در اثر کشته شدن فرزندت به دست خودت، برایت پیش آمد سختتر است یا اینکه درگیرههای آهنی تو را اینقدر فشار بدهند که له شوی و شیرة استخوانهای تو بیرون بیاید، کدام قابل تحملتر است؟ میگوید این دومی خیلی سخت است. ما در دنیا و امروز درک نمیکنیم که میزان این فشار چقدر زیاد است. اما یک روزی با این فشار مواجه میشویم و برای اینکه با این فشار مواجه نشویم باید روح خود را زلال کنیم.
اتفاقا آن کسانی که روحشان زلال است، وقتی با روح خودشان مواجه میشوند و میبینند که چقدر خوب است که این روح را زلال نگه داشتهاند و این آب وجودشان را تبدیل به شربت گوارا کردهاند، لذت میبرند. لذا مرگ و شب اول قبر برای آنها لذت بخش است.
به تعبیر امام زین العابدین، مرگ برای این افراد،مثل نوشیدن یک شربت گواراست.
اما برای کسانی که روحشان زلال نبوده و آلودگی دارد، باید دورة درمان قرار دهند. اینجا دورة درمان با کمِک فرشتگانی که نقش پرستار را دارند شروع میشود. همانطور که در بیمارستان در ت ن یک شخص بیمار، اول لباس بیمارها را میپوشانند، و سپس در اتاق عمل میبرند، این آمادگی برای حضور پزشکان بر بالای سر بیمار در اتاق عمل و برای عمل جراحی است. در قبر هم همینطور است.
۶. آغاز درمان با فرشتههای منبّّهه
در عالم برزخ هم فرشتهها انسان را آماده میکنند، این کار چگونه انجام میشود؟ فرشتهها کنار انسان میآیند تا او را بیدار کنند. در روایات فرمودهاند که؛ فرشتههای منبّّهه در عالم برزخ وجود دارند که اینها مسئول بیدار کردن انسانها و تنبه دادن به آنها هستند و میگویند:ای انسان، روح خودت را ببین که با آن چه کار کردهای؟ این آلودگی را ببین که برای آن گناه حسادت توسِت، این یکی آلودگی برای آن طمع است، این آلودگیِ نگاهِ به نامحرم است، این آلودگی آن لقمة حرام و این برای آن مجلس گناه است، این آلودگی آن رفیق بد است و یکی یکی تمام این آلودگیها را به انسان میگویند که منشأ آنها چیست.
چون تا آدم نداند آلودگیهایش چیست، درمان نمیشود.
مثل اینکه؛ تا انسان نداند بیماریها و زخمهای بدن کجاست و چگونه است، نمیتواند درمانش کند. اینجا عذابهای درمانی آغاز میشود. اینجا انسان زجر میکشد و هر زخمی را که ملائکه به او نشان میدهند، بیشتر زجر میکشد.
چنین انسان آلودهای این زجرها را باید در همین دنیا میکشید؛ یعنی وقتی این گناهان را در وجودش ایجاد میکرد، چون در این دنیا متوجه نبود و نخواست درک کند که این آلودگی است، پس زجری هم نکشید لذا آنها را پاک نکرد حالا این زجرها در برزخ خودش را نشان میدهد. آنجا میبیند که چند تیر درون چشم خود زده است.
چقدر غذاهای آلودهای که خورده و اینها همه به صورت آتش در وجودش شعله میکشد. چه چیزهای حرامی که گوش کرده و اینها در وجود او مثل نیزههایی است که در گوش انسان فرو برود، ایجاد درد میکند.
این فرشتههای منبّّهه، بیدار کننده و آماده کننده انسان، برای درمان هستند. در بیمارستانهای دنیا اگر کسی را ببرند در اتاق عمل، ابتدا او را بیهوش میکنند و این بیهوشی برای او کار را راحت میکند، پزشکان به راحتی او را عمل میکنند و خودش هم نمیفهمد. اما عمل جراحی روی روح در عالم برزخ، خیلی متفاوت است با عمل جراحیهایی که روی جسم انسان در این دنیا انجام میشود .در برزخ روح را دیگر بیهوش نمیکنند و اتفاقا به هوش میآورند.
در برزخ،آمپول به هوش باش میزنند، و میگویند به هوش باش و نگاه کن؛ ببین چه کار کردهای! و تفاوت دیگرش این است که در دنیا پزشکان انسان را عمل میکنند اما آنجا میگویند خیر، خودت، حالا خودت را درمان کن! به این زخمها باید خودت مرحم بگذاری و درمان کنی. کسی نمیآید درمان کند فقط میآیند جای زخمها را به انسان نشان می-دهند. و آنجاست که انسان باید خودش از آن عملی که انجام داده، تنفر پیدا کند. و باید از دست صورتهای برزخی ایجاد شده در برزخ، که ناشی از گناهانش است، فرار کند.
۷. تجسم اعمال و صُوََر برزخی
صورت گناهان هم آنجا در کنار انسان حاضرند، هر گناهی که انسان کرده، در وجود او ایجاد زخم کرده است. زخم ایجاد شده در بدن او به خاطر گناهان، به او نشان داده میشود، و هم اینکه صورت برزخی آن گناه، در کنار انسان مثل یک مونس حاضر است، صورت یک گناه مانند صورت سگ است، صورت یک گناه، صورت خوک است، صورت یک گناه مثل مار است. صورت دروغ مثل مار است؛ مارهای زهردار و خطرناک؛ صورت یک گناه مثل عقرب است و آن اث ر نیش و کنایههایی است که به دیگران زده است. صورت خشونت مثل سگ است. صورتهِای دیگری هم وجود دارد.
صورت همة گناهان در کنار انسان، خودشان را نشان میدهند و انسان باید در آن عالم از اینها متنفر شود، و از این صورتها فرار کند، و بعد اگر فرار کرد و به ساحل امن رسید، آنجا دیگر دورة درمانش تمام شده است. و این فرار، نه به معنای این است که مثلا فاصله مکانی از آنها بگیرد، بلکه یعنی باید از آنها متنفر شود، یعنی به خودش بیاید و بگوید:ای وای! من چه اشتباهی کردهام. در دنیا، هر چه به او میگفتند این کار، غلط است، میگفت خیر، خیلی هم خوب است اما آنجا، حالا باید به خودش بیاید که چه کار اشتباهی کرده است و ناراحت شود و زجر بکشد، و از این اشتباه خودش بسوزد، تا اینکه این زخمش کمکم درمان شود. یا مثلا بستگان و اقوام او،و باقیماندههای او، برایش یک ثوابی، یک مرحمی بفرستند، و یک کار خیری انجام دهند که مرحمی باشد برای زخمهای او، تا بعد کمکم درمان شود.
این عذابهای در برزخ، عذابهای درمانی است و لذا تمام عذابهایی که در برزخ وجود دارد، اینها برای درمان انسان است. و خدای متعال برزخ را برای این قرار نداده تا انسان را بگیرد و بیاورد که آنجا او را زجرکشُ کند یا مثلا کمینگاه یا حفرهای باشد که انسان را در آن بیاندازند و انسان را شکنجه کنند، خیر، برزخ برای درمان است.
برای عذابهای درمانی شفاعت وجود ندارد
این لطف خداست که این فرصت درمان را برای انسان قرار داده است، و چون انسان آنجا باید درمان شود، شفاعت هم وجود ندارد. امام صادق )علیه السلام( فرمود:ای شیعیان ما!
مواظب اعمال خودتان باشید! ما در برزخ نمیتوانیم به شما کمک کنیم.
اینکه فرمود: "نمیتوانیم" یعنی امکان کمک کردن در برزخ وجود ندارد. اگر امکان داشت و شدنی بود، و میآمدیم شما را کمک کنیم، به شما ظلم کردهایم. چرا؟ چون شما در درمان هستید، یعنی اگر گناهی در وجودتان مانده باشد و روح خود را صاف و زلال نکرده باشید، ما اگر بیایم و بگوییم، درمانش نکنید، این آلودگی در روحتان باقی میماند.
کجا دیدهاید یک مادر، در پشت درب اتاق عمل به پزشکان بگوید بچة مرا عمل نکنید! به او آمپول و سُرُم نزنید، این تحمل نداِرد. اگر یک مادری برود این کار را بکند، در حقیقت به فرزندش ظلم کرده است.
اهل بیت )علیهم السلام( هم در برزخ نمیآیند که بگویند رهایش کنید! این شیعة ماست! اتفاقا میآیند و میگویند، این شیعة ماست، این باید فردای قیامت در آغوش خدا قرار بگیرد، در آغوش امیرالمومنین قرار بگیرد، باید سر سفرة خدا بنشیند، به خوبی پاکش کنید تا هیچ آلودگی و ظلمتی در وجودش باقی نماند. مثلاًً؛ برای شستن یک لباس و از بین بردن لکههای آن، به صاحب اتُوشویی میگوییم؛ این لباس را میخواهم برای مجلس جشنی که بسیار مهم است بپوشم! این را به خوبی آماده کن! همینطور در برزخ هم شفاعت وجود ندارد. و کسی ما را شفاعت نمیکند.
اینکه گفتهاند؛ امام حسین )علیه السلام( در برزخ میآید و اینکه گفتهاند: امام رضا )علیه السلام( میفرماید: من در برزخ میآیم و به فریاد زائرین خود میرسم، این حضور ائمه )علیهم السلام( در برزخ، موجب نمیشود که درمان را از ما بردارند، بله، موجب سرعت درمان ما میشود، و موجب یک قوت قلبی میگردد.
مثل اینکه مادر و اقوام نزدیک یک بیمار یا کسی که زیر چاقوی جراحی قرار دارد نمیآیند تا شفاعتش را کنند که عملش نکنید، ولی میآیند به او سر میزنند تا از او عیادت کنند و این عیادت و اینکه اینها کنار اتاق عمل ایستادهاند، موجب قوت قلبش میشود، و دیگر خیلی نمیترسد و درمان او، همراه با اضطراب و وحشت و ترس نیست.
حضور ائمه )علیهم السلام( در برزخ، این فایده را برای انسان دارد. مخصوصا وجود امامزادههایی که در این دنیا انسان، آنها را زیارت کرده است که آنها حتما در برزخ میآیند و او را کمک میکنند، و به این شکل پرستارهای همراه انسان میشوند که وجودشان برای انسان قوت قلب است. لذا سفارش شده این امامزادهها را دریابید و تا جایی که میتوانید زیارتشان کنید؛ به زیارت اینها بروید که اینها در برزخ خیلی به انسان کمک میکنند، اما با همة این ویژگیهایی که گفته شد، درمان را از ما برنمیدارند.
مؤمنین در برزخ درمان میشوند تا اینکه در قیامت، به صورتی پاک وارد آن فضای زیبا،و جشنِ نشستن بر سر سفرة بینهایت خدا شوند، و آنجا دیگر آلودگی نداشته باشند و فقط لذت ببرند.
آن کسانی که کافر هستند، در برزخ قابلیت درمان ندارند؛ درمان آنها باید در قیامت یا جهنم شروع شود و کار برای آنها خیلی سخت خواهد بود. این عذابهای درمانی برای انسان مومن در برزخ، لطف خداست.
عذابهای توبیخی و شفاعت
و البته بعد از این عذابهای درمانی، یک دسته عذابهای توبیخی هم، باید وجود داشته باشد که این عذابهای توبیخی در آخرت به انسان مومن داده میشود.
عذابهای توبیخی چیست؟ گناهانی که ما میکنیم، این گناهان، از دو جهت آسیب ایجاد میکنند:گناه،در وجود ما، یک اثر تخریبی در روح دارد و از طرفی یک شوک و فشار روانیهم به قلب پدر و مادرهای واقعی انسان ایجاد میکند، پدر و مادرهای واقعی، انسانهای کامل هستند، روح انسانهای کامل و آن گلبرگهای زیبا و آن انوار مقدسی که گفته شد روح انسان بذر وجود آنهاست.
گناه، یک شوک روانی هم به آنها وارد میکنند. چطور اگر یک بچه خردسال وقتی خودش را از پشت بام پرت میکند و زمین میاندازد؛ این کودک، علاوه بر اینکه دست و پای خودش میشکند، یک فشار روحی شدید هم به مادر وارد میکند. ما وقتی گناه میکنیم هم به خودمان ضربه میزنیم و روح خود را آلوده و ناقص کردهایم و هم اینکه یک فشار شدیدی به این عزیزان وارد میشود.
علت ایجاد این فشار روحی به انسانهای کامل ـاهل بیت علیهم السلامـ چیست؟
چون آنها ما را دوست دارند؛ چطور آنوقت که بچه از بلندی میافتد پایین، به مادر شوک وارد میشود، در اینجا هم همینطور است. این شوک، از روی علاقه و محبت شدید ایجاد میشود. مادر چون بچهاش را دوست دارد تحت فشار قرار میگیرد، اگر دوست نداشت که برایش مهم نبود.
این عزیزان، این انوار مقدس معصومین )علیهم السلام( از شدت علاقهای که دارند ـو گفته شد که رابطه آنها با ما، خیلی شدیدتر و برتر از، رابطة پدر و مادر با ماستـ، لذا وقتی گناهی میکنیم، اینها قلبشان مکدّر میشود، انگار تیری به قلب آنها زدهایم.
شخصی میگفت امام رضا علیه السلام را در حالی که دیدم بدنش سوراخ سوراخ بود، عرض کردم آقای من! اینها چیست در بدن شما؟ فرمود: که این جای زخم گناهانی است که شما انجام میدهید! این مطلب درستی است؛ واقعا حتی اگر چنین حادثهای در شهود برای آن شخص اتفاق نیفتاده باشد؛ اما این قضیه در واقع وجود دارد، وقتی ما گناه میکنیم این شوک و فشار روانی، برای این عزیزان همیشه وجود دارد.
آنوقت، وقتی ما در برزخ، روحمان درمان شد، حالا یک مرحله را پشت سر گذراندهایم، و باید جواب فشاری را هم که به این عزیزان وارد کردهایم بدهیم، و اینها میشود عذاب توبیخی که حساب وکتاب آن در قیامت است، و اگر در قیامت انسان لایق شفاعت بود این عذابهای توبیخی شفاعت میشود.
شرایط شفاعت در قیامت
به ما گفتهاند انسان به شرطی لایق شفاعت گردد که ولایت مدار باشد و نماز را، سبک نشمارد، آنوقت آنجا شفاعت میشود. یعنی اهل بیت علیهم السلام میگویند: درست است که برای روح ما فشار وارد آوردی، ولی چون ولایتمدار بودی، و برای تحقق ولایت ما و ولایت الله، در جامعه تلاش کردی و نماز را هم سبک نمیشمردی، اینها موجب سرور ما شد و این باعث شد تا آن اندوهی که از گناه شما بر ما وارد شد،به واسطة این سرور از بین برود. بله این گونه است که عذابهای توبیخی، از مؤمنین برداشته میشود، چون آنجا شفاعت میشوند.
پس عذابهای توبیخی شفاعتبردار است، اما عذابهای درمان شفاعتبردار نیست.
مدت زمان درمان در برزخ
مسأله دیگری که در بحث برزخ مطرح است مدت زمان درمان در برزخ است. برای توضیح این مسأله، گزارشی از حضرت امیر )علیه السلام( نقل شده و پاسخ مناسبی برای حل این مسأله است؛ عدّّهای از اصحاب خاص حضرت )علیه السلام( از ایشان سؤال کردند: مولای ما، طول درمان در برزخ چقدر است؟ و مدت حضور ما در برزخ چقدر است؟ حضرت فرمودند که بیایید تا از نزدیک ببینید ـ ایشان خواستند که یک آموزش سمعی و بصری به آنها بدهند، یک نوع آموزش تصویریـ و اینها را در کنار قبر جوانی آوردند که ساعتی پیش دفن شده بود. فرمودند: بدن برزخی این جوان را ببینید. و اراده فرمودند که این چند نفر، بدن مثالی و برزخی این جوان را دیدند که در آتش است، و در حال عذاب است. حضرت از او سؤال کردند که: جوان! چند ساعت است که وارد برزخ شدی و دچار عذاب شدهای؟ عرض کرد: این مدتی که من در اینجا هستم،از ساعت گذشته است و بیشتر از این است! آقا فرمودند چند روز است؟ عرض کرد: آقا از روز هم گذشته است. آقا فرمودند چند هفته؟ گفت از هفته هم گذشته؛ چند سال است؟ عرض کرد: آقا به گمانم صد سال یا بیشتر است که مرا وارد برزخ کردهاند و من عذاب میشوم! آقا فرمودند: ببینید این ساعتیپیش دفن شده و چون در حال عذاب کشیدن است، این مدت برای او طولانی شده و فکر میکند صد سال است که در عذاب است.
بعد آقا فرمودند: بیاید به جای دیگری برویم و آنها را کنار قبر دیگری آوردند که مزار یک انسان صالحی بود، که سالهای سال پیش،از دنیا رفته بود، اما عبد خدا بود و انسان صالحی بود. حضرت بدن برزخی او را نشان دادند.
البته اینکه حضرت سر قبر رفتهاند علتی دارد؛ آیا مگر نمیشود بدن برزخی را در همین دنیا به اصحاب نشان بدهند؟ چرا؛ اما، ارتباط ما با اموات، از طریق قبر است. چون هر انسانی که از دنیا برود در حالی که در برزخ است به بدنش علاقه دارد و به قبرش توجه دارد، و لذا به ما میگویند: سر قبر افراد بروید؛ برای این است که هنگامی که ما سر قبر او هستیم، آن شخص که در برزخ است به قبر خود توجه میکند و ارتباط دو طرفه میشود. اینکه از اینجا ما فاتحه بخوانیم و سر قبرشان نباشیم، مثل پیامک است و به او میرسد اما ارتباط دو طرفه نیست ما این پیامک را میفرستیم او قطعا دریافت میکند، اما ارتباط دو طرفه نیست، اما وقتی سر قبرش میرویم ارتباط دو طرفه است، و مکالمه است، که البته او هرچه که به او میگوییم را مستقیم میشنود و ما اگر گوشیمان سالم باشد، گیرندههایمان قوی باشد ما هم به هرحال حرفهای او را میشنویم. که بسیاری از علما بودهاند که به قبرستان میرفتند و با صاحب قبور حرف میِزدند و صدای آن صاحب قبر را میشنیدند. و به ما گفتهاند که اگر کسی بین الطلوعی ن جمعه، به قبرستان برود و این سیستمهای ارتباطیاش سالم باشد،میتواند صدای اموات را هم بشنود. پس اینکه ما سر قبر دیگران میرویم، برای این است که آن صاحب قبر به قبرش توجه دارد.
و با این توضیحات،حضرت امیر )علیه السلام( سر قبر این انسان صالح رفتند و بعد با این انسان صالح ارتباط مستقیم تصویری برقرار کردهاند و اصحابشان هم بدن برزخی او را میدیدند، و حضرت تصرفّی تکوینی کرده بودند که اینها هم ببینند. بعد از اینکه آن شخص، نسبت به حضرت امیر )علیه السلام( احترام گذاشت و عرض ادب کرد: حضرت از او پرسیدند که شما چند سال است که وارد برزخ شدهای؟ عرضه داشت: آقا به سال نرسیده است؛ آقا فرمودند: چند ماه است؟ عرض کرد: به ماه نرسیده است.آقا فرمودند: چند هفته است؟ عرض کرد: به هفته هم نرسیده، چند روز؟ نشده است. چند ساعت؟ در نهایت آن عبد صالح گفت: آقا شاید به ساعت هم نرسیده باشد، ـ با اینکه او صد سال بیشتر بوده که از دنیا رفته بود اما گفت به سال نرسیده است.ـ مرا در همین ساعت وارد برزخ کردهاند، به محض اینکه من وارد برزخ شدم، دیدم یک عده مونسهای زیباروی آمدند و دور مرا گرفتند؛ من تا دست به گردن یکی از آنها انداختم،گلوبند گردنش پاره شد و به زمین ریخت، تا آمدیم خم شویم و این مهرههای گلوبند را جمع کنیم، شما ما را احضار کردید.
حضرت به اصحاب خود فرمودند: ببینید این دورة صد سال و بیشتر از آن در برزخ چقدر کوتاه برایش گذشته است؟ به همین اندازة کوتاه و کمی که خودش بیان کرد، چون انسانی صالح بوده و روحش زلال بوده و آلودگی نداشته است.
این انسان، تا قیامت هم که حضورش در برزخ طول بکشد، برایش نمودی ندارد. و شاید تا قیامت تمام این دانهها را جمع کرده باشد و بخواهد نخ کند و یا به گردن آن مونس خود بیاندازد، آنوقت قیامت برپا میشود و باید دوباره به بهشت برود.
باطن اعمال نیک به صورت مونسهای بهشتی
و البته باید دانست که این مونسها چیست؟ این مونسها، صورت زیبای اعمال خود انسان است؛ یکی نماز است، یکی روزه است. به ما گفتهاند: این مونسهای شما در برزخ، همین اعمال شماست. اگر به ما گفته شده که قشنگ نماز بخوانید برای همین است. یکی از آثار خوب نماز خواندن و قشنگ نماز خواندن این است که این صورتهای اعمال انسان در برزخ، وقتی کنار او میآیند انسان از دیدنشان لذت میبرد، چه نماز زیبایی! و چه روزه دلچسبی!. خود انسان از اینها لذت میبرد و ا لاّ اینها که به درد خدا نمیخورد و او بی نیاز از همه چیز است.
این صورتها مونسهای انسان میشوند. کسی که در دنیا دست به دور گردن نماز میانداخت و با نماز معاشقه میکرد، در برزخ هم میتواند با این صورتهای زیبایی که کنارش میآیند معاشقه کند. کسی که در دنیا با روزه معاشقه میکند، آنجا هم با آن صورت روزه، معاشقه میکند. ولی کسی که از نماز در دنیا فراری است، و تا وقت نماز میشود میگوید: آه، دوباره وقت نماز شد، آنجا نمیتواند معاشقه کند. کسی که با سرعت نمازشرا میخواند و میخواهد از نماز فرار کند و برای خود رفع تکلیف شود، اینکه معاشقه نیست.
این کار، شانه خالی کردن از زیر بار تکلیف است و آنجا هم اصلا نمیتواند معاشقه کند.
به هرحال طول درمان در برزخ، بستگی به اعمال انسان دارد. و بعد انسانهایی که در برزخ درمان میشوند، دیگر دورة رشد آنها شروع میشود، و آن دورة تکمیلی رشد است.
آنوقت باید بروند در وادی السلام مستقر شوند.
۸. ورود به وادی السّّلام
وادی السلام محضر حضرت امیر )علیه السلام( است، برای همین میگویند: روح مومنین به وادی السلام منتقل میشود، یعنی در محضر حضرت علی میروند و در آنجا حضرت امیر به آنها آموزش حضور در ملکوت میدهد.
دورههای تکمیلی رشد، برای این است که نفس و روح مومنین آراستهتر شود. و آنجا در مجلس جشنی که در قیامت برپا میشود، اینها بتوانند بیشترین لذت را ببرند. و این دورههای رشد از مغرب به بعد شروع میشود. همیشه غروب به غروب که میشود همة مومنین در وادیالسلام میروند، و کلاسها از مغرب به بعد شروع میشود. و لذا به ما گفتهاند: غروب که میشود دیگر سر قبر اموات خود نروید چون وقتی ما سر قبرشان میرویم، آنها به خاطر اینکه ما سر قبرشان آمدهایم، مجبورند که در محضر حضرت امیر نروند، و در آن کلاس شرکت نکنند و یک جلسه غیبت میخورند یا تأخیر میخورند و لذا به ما گفتهاند دیگر بعد از غروب آفتاب، سر قبر انسانهای مومن نروید که مزاحمتی برای آنها پیش نیاید.
به هرحال اینها بعد از درمان، در آن دورة رشد قرار میگیرند و انشاالله در قیامت کام لالاً پاک وارد محشر میشوند. البته به شرط اینکه آن عذابهای توبیخیشان هم شفاعت شود.
و اما کسانی که دورة درمان نیاز نداشتند و روحشان زلال بوده و در این دنیا پاک شده است؛ مثل شهدا و مؤمنین خالص، اینها دیگر نیازی ندارند که دورة درمان را بگذرانند و از همان ابتدای ورود، برزخ برایشان بهشت میشود. «القبر روضة من ریاض الجنه او حفره من النیران» برزخ یا یک باغی از باغهای بهشت است، برای اینهایی که مومناند و روحشان زلال بوده و یا یک حفره و گودالی از گودالهای جهنم است برای آنهایی که کافرند.
حیات شهداء و مومنین در برزخ مومنین، و شهدا در برزخ حیاتشان چگونه است؟
خدای متعال میفرماید: «وَلََا تقَوُلُُوا لمَِنْ یُقْتَلُ ففِ سَبِیلِ اللَّّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحیَْاءٌ وَلکَِنْ لَاَ تَشْعُرُُو ننَ ﴿۱۵۴﴾ )سوره بقره(» و به آنان که در راه خدا کشته میشوند مرده نگویید،بلکه ]در عالم برزخ[ دارای حیاتاند، ولی شما ]کیفیت آن حیات را[ درک نمیکنید. بنابراین آیه، همة انسانها روحشان در برزخ زنده است و حیات برزخی دارند، اما شهدا چه ویژگیهایی دارند که خداوند در آیة دیگر میفرماید: «وَلََا تحَْسبَنََّ الَّذِینَ قتُِلُُّوا ففِ سَبِیِللِ اللَّّاللَّّهِه أَمْوَاتًًا بَلْ أَحیَْاءٌ عنْعِنْدَدَ رَبِّهرَبِّهِمْمْ یُرْزَقُونَ )آل عمران ۱۶۹(» و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
اینها چه ویژگیهایی دارند که خداوند میفرماید اینها زنده هستند؟ شاید این زنده بودن شهدا به این دلیل باشد که، شهدا وقتی در برزخ میروند، وجودشان منحصر در برزخ نمیشود، و میتوانند دوباره در دنیا برگردند و در دنیا تصرف کنند. شواهدی وجود دارد که بعضی از شهدا بعد از شهادتشان دوباره در دنیا برگشتهاند و تصرفاتی کردهاند.
اما انسانی که شهید نباشد، در برزخ میرود اما دیگر نمیتواند در دنیا تصرف کند. این شاید یکی از معانی این جمله باشد که میفرماید «أَحْیَاءٌ عنِْدَ ربَهِّمِ یُرْزَقُونَ» و یک معنای دیگرش، شاید این باشد که، اینها زنده هستند؛ یعنی اینها از یکْ حیات بالاتر و مرحلهای برتر از حیات، در زندگی برزخی برخوردارند. یعنی درست است که در برزخ هستند ولی در بهشت برزخی قرار دارند، در یک مقامی بالاتر از سائر انسانهایی که در برزخ هستند. بله، اینها مثل کسانی هستند که خودشان طبیب باشند و وارد یک بیمارستان شوند؛ گاهی کسی مریض است و وارد بیمارستان میشود، و او را فور ا در اتاق عمل قرار میدهند، و در را به روی او میبندند، و به تخت هم میبندند و محصورًش میکنند، گاهی او را در اتاق محبوس میکنند، اما کسی که خودش سالم باشد و وارد بیمارستان شود، او را حبس نمیکنند، کسی که سالم باشد، در بیمارستان آزاد است و به هرجا میتواند برود، اما کسی که طبیب باشد و برود توی بیمارستان چگونه است؟ یا اگر پرستار باشد؟ این از انسانهای عادی بسیار آزادتر است و هرجایی که دوست داشته باشد میتواند برود. شهدا حیاتشان نسبت به سائر کسانی که حیات برزخی دارند، اینگونه است که درجاتشان بالاتر است، و میتوانند به عالیترین درجات برزخ نائل شوند و از لذات بهشت در برزخ هم برخوردار شوند، علاوه بر اینکه قدرت تصرف در دنیا را هم دارند.
خدا انِشاء الله ما را به این مقام برساند و انشاءالله لایق این باشیم که در دنیا با ریخته شدن خونمان در راه خدا، آلودگیها و گناهان خود را پاک کنیم و روح خود را زلال کنیم تا به این مقام برسیم.
خلاصهی مباحث گذشته
در مباحث قبل بیان شد که؛ خدای متعال انسان را برای رساندن به بینهایت آفریده تا هرچه دارد به او عطا کند و او را به منبع بینهایت لذت، متصل کند و او را در سر سفرة بینهایتهای خودش به عالیترین درجات لذت و سرور برساند و همانطور که خودش معدن سرور و لذت بینهایت است انسان را هم به س رور و بهجت و لذت بینهایت نائل کند، اما برای رسیدن به این مقصد، انسان باید خدا را بندگی کند یعنی صفات او را در خودش پیاده کند، گوش به حرف او دهد و هرچه خدا گفت بگوید چشم، تسلیم و همرنگ و متخلق به اخلاق او شود.
بیان شد که؛ انسان باید با یک رشتة ارتباطی یعنی با یک صفت از صفات خدا، به او متصل شود تا بتواند سر سفرة بینهایتش قرار بگیرد و هدفش هم رسیدن به خودش باشد نه رسیدن به لذتها. هدفش قرار گرفتن در آغوش او باشد نه قرار گرفتن در آغوش مونسهای زیباروی بهشتی.
گفته شد که؛ راهنمای رسیدن انسان به این هدف هم انسانهایی هستند که متصف به صفات بینهایتاند، و جلوة بینهایت در وجود آنها آشکار است، آنها کسانی هستند که انسان، حداقل یک صفت یا بیشتر از صفاتِ بی نهایت را در وجودشان بیابد، فقط آنها میتوانند انسان را به بینهایت برسانند که انبیاء و ائمه )علیهم السلام( هستند.
ائمه مظهر تام همة صفات خدا هستند و همة اسماءالله در وجودشان جلوهگر است و مَ ثلَ اعلای خدا هستند، آنها میتوانند انسان را به بینهایت برسانند، اما وسیلة حرکت چیست؟ عرض شد که؛ خدا سنتهایی دارد.
این سنتّها همان وسائل حرکت انسان به سوی بینهایتاند، خدای متعال با این وسائل، انسان را به سمت خودش و به سوی بینهایت میکشاند، و اولین سنّت خدا این است که به انسان "امکانات و فرصت برای رشد" میدهد.
در باشگاه دنیا ابزاری را برای رشد، به انسان میدهد، حیات و زندگی دنیوی، غرائز مادی،قدرت انتخاب به انسان عطا کرده، به او یاد داده که چگونه به وسیلة مر بیِّ خود از این ابزار استفاده کند، خدا مر بیّ است و مربّیانی هم فرستاده که به انسان کار در این باشگاه را یاد دهند و کار مربی هدایت است و بیان شد که خدای متعال چگونه انسان را به سوی بینهایت هدایت میکند.
و نیز گفته شد که؛ یکی دیگر از کارهای مربی بشارت است که چگونه خدای متعال انسان را تشویق میکند و مربیهای انسان چگونه او را برای حرکت به سوی خدا تشویق کردند و یکی دیگر از کارهای مربی، "انذار" است. مربیان به انسان هشدار و انذار میدهند. هم خدا هم پیامبر گرامی اسلام نسبت به خطرات، به گناهان، به چالشها، و به عقوبتهای دنیوی که در اثر گناهان بر انسان تولید میشود هشدار و انذار دادهاند.
گرچه این عقوبتهای دنیوی هم لطف خداست و به وسیلة این عقوبتهای دنیوی
میخواهد انسان را از گناه باز دارد، مثل اینکه یک مادر، وقتی میبیند بچهاش میخواهد به سمت یک پرتگاه برود و یا به سمت بام خانه برود، گوش او را میگیرد و نمیگذارد برود، البته این گوش کشیدن بعد از این است که مادر بچّّه را هدایت کرده و ابتدا تشویقش کرده، و وسائل بازی به او داده، جایزه به او داده ولی بچه میخواسته که بالای بام برود بعد مادر انذارش کرده، و هشدار داده که؛ نرو! ببین کسانی که رفتند بالای بام و دست و پایشان شکسته و بعضی مردهاند! مادر این انذارها را داده، بعد مادر میبیند که بچه به انذارها و هشدارها توجه نکرده، آنوقت گاهی مجبور است گوش بچه را بکشد، گاهی مجبور است این بچه را تنبیه کند تا این بچه نرود بالا و نیفتد. و این مطالب در عقوبتهای دنیوی گفته شد.
عرض شد که؛ مربیان انسان به او، نسبت به "خطرات برزخ" هشدار و انذار دادهاند، آنجا برای انسان یک دورة تکامل و رشد است و وقت انسان در آنجا باید صرف آن دورة رشد شود، اگر در دنیا به هشدارها و انذارهای مربی توجّّه نکرده، باید در برزخ درمان شود، گرچه آن درمان هم باز از لطف خداست و خدای متعال همه آنها را قرار داده تا انسان به آن سفره بینهایت برسد و در آغوش خدا لذت بینهایت را ببرد.
جهنم
اما یکی دیگر از مواردی که مربیان انسان به او هشدار دادهاند، هشدار نسبت به عذابها و عقوبتهای جهنم است،به انسان گفتهاند اگر در دنیا به سمت خدا حرکت نکنید و به سمت دنیا حرکت کنید؛ علاوه بر اینکه عقوبتهای دنیوی را میچشید و عقوبتهای برزخی هم دارید و در آخر عقوبتهای ا خروی هم دارید.
آثار گناهان خودش را به شکل عقوبتهای دنیوی و برزخی و ا خروی نشان میدهد، گناه میتواند به روی زندگی دنیا و روح و آخرت اثر بگذارد و بزرگترین خطری که انسان را تهدید میکند خطر جهنم است، باید مراقب بود دچار این خطر نشد.
چرایی و فلسفۀ خلقت جهنم
بحثی که در اینجا باید به آن بپردازیم چیستی، چرایی خلقت و فلسفه خلقت جهنم است. ممکن است بعضی بگویند که اگر خدا انسان را برای لذت بینهایت آفریده پس چرا دیگر جهنم را خلق کرده؟ این چه خطری است که باید انسان نسبت به آن هشدار داده شود؟ آیا جهنم را قرار داده که انسان را عذاب کند؟ آیا خدای متعال میخواهد از انسان انتقام بگیرد؟ و از این قبیل سؤالاتی که بعضی دربارة جهنم دارند برای پاسخ درست به این سؤال و درک صحیح فلسفة جهنم، باید اول ببینیم که معاد یعنی چه؟
معاد یعنی برگشت به سوی خدا «انا لله و انا الیه راجعون)بقره 156(» گفته شد؛ انسان برای بینهایت خلق شده و «الیه» یعنی به سوی بینهایت هم پیش میرود. معاد یعنی آن زمانی که جشن بزرگ اتصال انسان به بینهایت برپا میشود. معاد یعنی خدای متعال انسان را به عالم ملکوت وارد میکند برای اینکه سر سفرة خودش بنشاند. معاد برای این برپا میشود که درهای ملکوت باز شود و انسان وارد ملکوت شود تا سر سفرة بینهایت خدا قرار گیرد. خدا معاد را برای اینکه انسانها را بسوزاند یا کسی را اذیت کند قرار نداده .
اصل فلسفة وجود معاد برای این است که انسان سرسفرة بینهایت بنشیند.
خدا همة انسانها را دعوت کرده برای اینکه سر این سفره بیایند .اما تنها کسانی در این
جشن لذت میبرند که دل و جانشان پاک باشد؛ «یَوْمَ لا یَنْفَعیَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ) 88( إِلاإِلاَّ مَنْ أَتََى اللَّّهَ بِقَلّْببِقَلّْبٍ سَلّیمٍ) 89طه(» خدای متعال نسبت به این روز به انسان این هشدار را میدهد که آن روز که انسان سر سفره بینهایت خدا قرار میگیرد، دیگر مال و فرزندان و اقارب و عشیره و مدرک و چیزهایی که در دنیا داشتیم، آنها برای رسیدن انسان به بینهایت تعیین کننده نیستند.
آنچه که موجب لذت انسان میشود و انسان میتواند به وسیلة آن سرسفرة بینهایت خدا بنشیند؛ آن یک دل و قلب سالم و یک روح زلال است، کسی که لباسش و وجودش آراسته باشد، میتواند در این جشن شرکت کند. اما کسی که آلوده است و لباسش پاره شده، دیگرنمیتواند در آن جشن بیاید، حتی اگر به زور هم ببرندش دیگر لذت نمیبرد.
فضا فضایی است که اجباری در کار نیست، و خودش نمیتواند سر این سفره حضور پیدا کند، اگر به کسی که لباسش آلوده به لجن شده بگویند: بیا سر سفرة شام عروسی بنشین و منعی هم برایش نداشته باشد و کسی هم حرفی به او نزند اما آیا خودش میآید؟ خیر،خودش نمیآید. فضای معاد اینگونه است که آنها خودشان نمیتوانند این کارها را بکنند؛ «وَ أُزْلِفَتِ الْجنََّةُ لِلّْمتَُّقینَ )شعراء90(» بله فضای معاد فضای یک جشن است جشنی که خدای متعال همه را دعوت کرده و فرموده: «ادخُْلُُّوها بسَِلام ذلکَِ یَوْمُ الْخُلُّودِ )ق34(»
بفرمایید و وارد شوید؛ این دعوت برای همة انسانهاست، فرمٍوده کسانی میتوانند از این جشن لذت ببرند که در دنیا نسبت به خدا و بینهایت خشیت داشتهاند یعنی نسبت به دنیا نگران بودند که نکند انسان به بینهایت نرسد، این نگرانی آنها را همیشه در مسیر بینهایت حفظ کرده، «مَن خَش الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلّْب مُنیبٍ )ق33(» کسانی که نگران بودند که نکند ارتباطْ انسِانَ با خدای رحمن قطع شود و اٍیٍن نگرانی روحشان را سالم نگه داشته، و حالا با این روح سالم آمدهاند و سر سفرة بینهایت مینشینند و لذت میبرند.
عدّهای که آلوده هستند، آنهایی که نگران آلودگی روحشان نبودند و سر هر سفرهای نشستند با هرکس و ناکسی رفت و آمد کردند، با هر کسی ارتباط برقرار کردند، هرطوری که دلشان خواسته با دیگران حرف زدند و خوش و بش کردند، هر فیلمی را نگاه کردند، در شبکههای مجازی و ماهواره هر کانالی رفتند، به هرکسی خواستند توهین کردند، هر لباسی خواستند پوشیدند، نگران این نبودند که به بینهایت نرسند، برایشان مهم نبوده، آنها خودشان را آلوده کردند،تکلیف آنها چه میشود؟
کسانی که آلوده شدهاند آیا خدا میگوید دیگر شما قابلیت ندارید و باید نابود شوید؟ خیر! خدای متعال به آنها فرصت میدهد، و باید پاک شوند. در دنیا پاک نشدند چون نخواستند خودشان را پاک کنند، و روز به روز در دنیا خودشان را آلودهتر کردند و هر م د لباسی که دیدند، پوشیدند و نگران این نبودند که رابطهشان با خدا قطع شود یا نشود. بعِضیها در برزخ هم که پاک نشدند،چرا چون گناهانشان آنها را به فساد عقیده کشاند، به جایی که بگویند چه کسی گفته انسان باید حجاب داشته باشد؟ چه کسی گفته انسان باید موسیقیگوش ندهد؟ چه کسی گفته انسان باید اینگونه زندگی کند؟ وقتی که عقیدهشان نسبت به قوانین الهی از بین رفت، دیگر قابلیت پالایش در برزخ هم ندارند، قیامت دیگر آخرین فرصت است چون در برزخ هم که پاک نشدند، اما باید اینجا در قیامت پاک شوند، چگونه؟ یا باید در صحرای قیامت پاک شوند که دیگر وارد جهنم نشوند یا اینکه بعضی کارشان خرابتر از این است که در صحرای قیامت پاک شوند باید وارد جهنم شوند.
ضرورت وجود جهنم در فرآیند لذت بینهایت
برای چه وارد جهنم میشوند؟ برای اینکه خدای متعال آنها را عذاب کند؟ خیر! به خاطر اینکه آنجا دیگر آخرین ایستگاه احیا و پالایش است. خدای متعال در دنیا به آنها هشدار داد، هشدارها اثر نگذاشت و روحشان را پالایش نکردند، خدای متعال عقوبتهای دنیوی را قرار داد که آنها روحشان را پالایش کنند ولی عقوبتهای دنیوی را دیدند و روحشان را پالایش نکردند، امهال و استدراج را قرار داد باز آنها نفهمیدند که چه عذابی دارد برایشان نازل میشود، برزخ را دیدند و چشمشان باز نشد و بیدار نشدند، در قیامت هم بیدار نشدند. حالا نوبت این است که در جهنم بیدار شوند. جهنّّم جایی است که خدای متعال باید؛ شوکها و شدیدترین فشارها را بر آنها اعمال کند تا آنها بیدار شوند، اگر در جهنم هم بیدار نشوند دیگر نمیتوانند سر سفرة بینهایت خدا بنشینند و خدا هم نگران اینهاست و نمیخواهد آنها بسوزند، از اولش هم نمیخواست آنها بسوزند و خدا آنها را برای جهنم خلق نکرد اما چه کند؟ وقتی میبیند خود آنها نمیخواهند پاک شوند و حتی اگر آنها را به زور سر سفرة بینهایتش بیاورد، چون پاک نیستند لذت نمیبرند .اگر که راه رسیدن به بینهایت را با بیانهای زیبای انبیا و ائمه برای انسان گفتند و او مسیر را طی نکرد و در این راه قرار نگرفت جهنم دیگر آخرین راه است، آخرین راه داغ نهادن است، این حدیث حضرت علی )علیه السلام( است که فرمود: «آخر الدواء الک »، در قدیم اگر زخم فردی را معالجه میکردند ولی زخم دیگر خوب نمیشد، مجبور بودند برای اینکه عفونت نکند، روی زخم داغ بگذارند به این صورت که آهنی را داغ میکردند و میگذاشتند روی زخم تاعفونتهایش از بین برود، حافظ هم میگوید:
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی نی علاج کیِ کنمت آخر الدواء الکی
در واقع جهنم ح ممّامی برای پاک کردن آلودگیها است، برای اینکه بتوان سر سفرة بینهایت قرار گرفت، مثل کسی که بیمار و بیهوش است و نمیتواند به مهمانی برود و سر سفره بنشیند یا انسانی که کثیف و آلوده است؛ با اینچنین انسانی باید چه کار کرد؟ باید اول او را پاک کرد. این بیهوش را باید اول سیلی بزنی تا به هوش آید و گاهی اوقات بعضی از این کسانی که در آستانة بیهوش شدناند، مث لاا "در سرما" باید سیلی زد، آنقدر باید زد تا خوابش نگیرد و بیهوش نشود، یا اگر بیهوش شده باید آنقدر زد تا به هوش آید. کسانی که بهوسیلة گناهان بیهوش شدهاند هرچه انذار داده شوند، برایشان مهم نیست و هرچه آیات قرآن و احادیث اهل بیت )علیهم السلام( خوانده شود فایدهای برای-شان ندارد، آنها در دنیا بیهوش شدهاند، و در برزخ هم فایدهای ندارد. یعنی این بیهوش-شدهگان را اگر بیمارستان هم ببرند فایده ندارد، آنها باید با شوکهای شدید قیامت و جهنم به هوش آیند.
خب، انسان اگر قرار نبود که سر سفرة لذت بینهایت خدا بنشیند اصلاا جهنمی ایجاد نمیشد. جهنم برای این ایجاد شده که انسان را پاک کند تا بتواند سر سفرة بینهایت لذت ببرد. اگر رحمت خدا نبود غضبی هم در کار نبود، غضب خدا ناشی از رحمتش است «یا من سبقت رحمته غضبه»ای کسی که غضبش ناشی از رحمتش است. خدا متعال اینگونه است؛ اگر رحمت نداشت غضب هم نمیکرد، اگر نمیخواست به انسان بینهایت بدهد و او را سر سفرة خودش قرار دهد، حمام و پالایشی قرار نمیداد و جهنمی نمیآفرید.
کیفیت و مراحل پالایش
1. نفخ صور؛ مرحلة اول قیامت، نفخ صور به معنی دمیده شدن در صور است. صدای مهیبی که در کل هستی میپیچد .این صور را اسرافیل آن ملک مقرب خدا تولید میکند و این صور برای این است که همة انسانها بمیرند، همة انسانهایی که در زمین هستندبا این صور میمیرند و این پایان حیات در کرة زمین خواهد بود.
خدای متعال این سو ت پایان حیات را برای آمادگی انتقال به مرحلة بعدی میزند. این سوت پایان برای این اسِت که خدا بگوید مرحلة بعدی تکامل شروع شده است .همه باید به ملکوت منتقل شوند: «وَ نُفِخ فِ الصُِّورِ فَصَِعقَِ مَنْ ف السمَّاواتِ وَ مَنْ فِ الأَْرضْالْأَرْضِ إإِلاَّلاَّ منَْ شاءَ اللَّّهُ ثُمَّ نفُنُفِخَخَ فیهِفیه أُخْْرَى فإَِذا هُمْ قیامٌ یَنْظُرُونَِ )زمر68(»
2. نفخ صور دوم؛ مرحلة بعدی است. فاصله بین "نفخ صور اول و سوت پایان حیات" با آن "صور دوم و سوت شروع مرحلة بعد" معلوم نیست. خدا و اهل بیت )علیهم السلام( میدانند که فاصلة زیادی است. این صور دوم نواخته میشود و سوت دوم زده میشود، قیامت با این صور برپا میشود، یعنی تمام نظام هستی به هم میریزد، تمام ستارهها و کهکشانها در هم ادغام میشوند، نظم این عالم کیهان به هم میریزد، کل هستی در آسمان اول نابود میشود، در حالی که همه چیز دارد به سرعت نابود میشود و در حالی که این عالم دارد خراب میشود و ستونهایش فرو میریزد، همزمان در همان حال همة انسانهایی که مردهاند زنده میشوند.
با این صور دوم همه باید از قبرها بیرون آیند، احیا و حشر همه در پیشگاه خدای متعال است؛ «ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْْرى فَإِِذا هُمْ قیِامٌ یَنْظُرُونَ )زمر68(» سپس بار دیگر در آن صور دمیده میشود پس ناگهان همة انسانها برانگیخته میشوند و در پیشگاه خدای متعال قرار میگیرند و اینجاست که انسانها میبینند که چه بلایی دارد بر سر عالم ماده درمیآید، اینجا شوکهای شدید و حوادث قیامت همه را بیدار میکند و این حوادث چه حوادثی
است؟ قرآن به آن حوادث اشاره میفرماید: «إذَِاَ الشَّمْسُ کُوِّرَتکُوِّرَتْ) 1(» خورشید تیره و تار میشود «وَ إِذََا النُّجُومُ انْکَدَرتَْ) 2(» ستارهها خاموش میشوند. چرا؟ چون همه از مدار خود خارج میشوند و وقتی ستارهها از مدارشان خارج شوند تیره و تار میشوند. نظام هستی به هم میریزد مثل اینکه کسی تسبیحی را در دست خود بچرخاند و تسبیح پاره شود و همة مهرهها به هم پاشیده میشوند. «ووَ إِذَاَ الْجِبالالْجِبالُ سُیِّرَتْ) 3(» کوهها راه میافتند «ووَ إِذََا الْعِشارُ عُطِّلَّتْ) 4(» این یک تعبیر کنایی است؛ یعنی زمانی که شترهایی که پشت سر هم قطار بودند، صاحبشان آنها را از ترس رها کنند و بروند. به قدری آن حوادث وحشتناک است که اگر آن روز انسانها دارای چنین قطار شترهایی باشند آنها را رها میکنند و میروند و کسی دیگر به فکر اموالش نیست. «وَ إذََا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ) 5( وَ إذََِا الْبِحارالْبِحارُ سُجِّرتَْ) 6( َوَ إِذََا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ) 7( وَ إِذََا المَْوْؤُدَةُ سُئِلَّتْ )8(» این حوادثی که خدای متعال، فراوان در آیات قرآن به آنها اشاره فرموده، باعث میشود که فضای بسیار وحشتناکی ایجاد شود. تصور اینکه آسمان تیره و تار شود، به تعبیر قرآن آسمان مثل " مسِ گداخته" میشود، و آسمان مثل گل سرخ میشود، همةستارهها از هم میپاشند، بسیار هولناک است. الان اگر دو تا ابر لطیف بالای سر انسان به هم برخورد کند صدای رعدی ایجاد میشود که انسان وحشت میکند، اگر ستارهها به هم برخورد کنند در آسمان چه صدای وحشتناکی ایجاد میشود؟!
«إِذََا وقََعَت الواقِعه )واقعه1(» وقتی که آن واقعة بزرگ اتفاق بیفتد «إذََا زُلزِ لتَِ ا لارَ ضضُ زلزالها )زلزال1(» وقتی زمین بشدت بلرزد؛ «القارعة ماالقارعة )قارعه 1(» و انسان ادراک آن صداهای شدید را ندارد و نمیداند آن صداهای شدید چیست. یعنی چون اصلا ندیده، از آن به هم خوردن نظام هستی احساس و درکی هم ندارد. اگر زلزلة کوچکی درجایی رخ دهد همه وحشت میکنند، اما اگر این زلزله در کل هستی رخ بدهد، زلزلهای که کوهها را متلاشی میکند، زمانی که همة کوهها مثل پنبة زده شده میشوند، و همةدریاها و سطح زمین پر از مواد مذاب میشود، همه چیز میسوزد و هیچ چیزی باقی نمیماند، نه آپارتمانها باقی میماند نه ماشینها، نه جنگلها، نه رودها، نه دریاها، نه شهرهای بزرگ، همه نابود میشوند.
3. شوکهای شدید؛ با این حوادث، شوکهای شدیدی تولید میشود و انسانی که این حوادث را میبیند از شدت عذاب مثل مستها تِلوتِلِو میخورد و «وَ تَرَىَ الناَّسَ سُُکارى وَ ما هُمْ بسُبِسُکارىُکارى وَ لکلکِنَّنَّ عَذابَ اللَّّاللَّّهِه شَدیدٌ )الحج2(» مشاهده میکنی که مردم مثل مستها راه میروند در حالی که مست نیستند ولی عذاب خدا شدید است.
چرا خدا چنین کاری میکند؟ آیا نمیشد خدای متعال سفرة عالم ملک را مقداری با آرامشبیشتری جمع کند و این همه شوک تولید نکند؟ آیا میخواهد قدرتش را نشان بدهد؟ آیا میخواهد انسان را عذاب کند؟ اینگونه نیست؛ این شوکهای شدید برای این است که انسان از "مستی گناه" بیرون بیاید، از مستی خودبینی بیرون بیاید. بعضی از انسانها هر کاری که برایشان انجام دهند و هر دارویی به آنها دهند از این مستی بیرون نمیآیند فقط و فقط باید با این شوکهای شدید با این سیلیهایی که به وجودشان نواخته میشود و با این تازیانههایی که بر بدنشان و روحشان نواخته میشود، به هوش آیند. اگر خدا این کار را نکند و آنها به هوش نیایند و همچنان در مستی گناه و مستی بیدینی و کفر باقی بمانند تا ابد در این مستی زجر میکشند، آنوقت امکان پالایش آنها وجود ندارد، پس خدای متعال لطف میکند و این شوکهای شدید را ایجاد میکند تا آنها به هوش آیند و به مقام بینهایت پی ببرند و خدا را ببینند.
4. پی بردن به مقام رب؛ّ انسانهایی که در دنیا به مقام ر ب پی نبردهاند و در دنیا نسبت به بینهایت پشت کردهاند و فکر کردند که مال و قدرتشانّ یا ابرقدرتها میتوانند برای آنها کاری کنند، باید در قیامت مقام خدا را ببینند و بفهمند که چه چیزی را از دست دادهاند و برای اینکه متوجه شوند بلکه شاید دوباره سر این سفره آیند باید به آنها شوک وارد کرد تا از این مستی و بیهوشی بیرون آیند تا بفهمند که چقدر از خدا دور بودهاند.
البته وقتی آنجا به هوش و به خودشان آیند، دیگر فرصت عمل نیست و نمیتوانند خودشان را نجات دهند و باید حتما عذاب را بچشند تا در اثر چشیدن عذاب پالایش شوند:«وَ ج ءَ
یَوْمَئیَوْمَئِذٍذ بجَهَنَّبِجَهَنَّمَمَ یَوْمَئیَوْمَئِذٍذ یَتَذَکَّرُ الْإنالْإِنْسانُسْانُ وَ أَنََّّى لَُهُ الذِّکْْرى )الفجر23(» در آن روز جهنم را میآورند و انسان در آن روز متذکر میشود و آنها به هوش میآیند اما به هوش آمدن موجب نمیشود که دیگر به جهنم نروند، خیر، اگر به هوش آمدند باید دورة درمانشان را سپری کنند.
5. مشاهده تجسم اعمال خودمرحلۀ؛ بعدی این است که بعد از به هوش آمدن به اعمال بد خودشان پی ببرند، باید ببینند که چه کار کردند، باید ببینند که چقدر به بینهایت بیمهری کردند باید ببینند که چقدر به خودشان ظلم کردند «فَبَصَرکَُ الْیَومَْ حَدیدٌ )ق22(» آن روز چشم بیناست؛ مشاهده میکنی چه بلایی بر سر خودت درآوردهای. قرآن در سوره تکاثر به
آنها خطاب میکند: «کلَاَّ سَوفَْ تعَْلّمَُونَ) 3( ثُمَّ کلَاَّ سَوفْ تعَْلّمَُونَ) 4تکاثر(» این چنین نیست که شما در این دنیا هر کاری خواستید میتوانید انجاَم دهید، این چنین نیست که هر طوری خواستید بتوانید زندگی کنید و به فکر دیگران نباشید، هر طور خواستید از اموال بیت المال و اموال مردم برای زندگی خودتان صرف کنید، خیر اینچنین نیست، روزی میفهمید که چه اشتباهی کردهاید: «ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تعَْلّمَُونَ» باز هم تأکید میکند که به زودی میفهمید که چه اشتباهی کردهاید! فکر کردید که هرکاری که انجام دهید کسی جلوی شما را نمیگیرد و فردا اثر این گناهان را نمیبینید؟، هر چه بیشتر دزدیدید، خوردید، ظلم کردید و احکام دین را نادیده گرفتید،خطر بیشتری در انتظار شماست، چون نقص بیشتری در روح خودتان تولید کردهاید و دورة پالایش شما طولانی خواهد بود البته اگر قابلیت پالایش داشته باشید.
6. ایجاد آتش درونی؛ بعد از اینکه به اعمال بد خودشان پی بردند آنوقت آتشی درونی ایجاد میشود و از درون میسوزند چون میفهمند که چه اشتباهی کردهاند و چه قدر خسارت دیدهاند، گاهی اوقات دیده شده کسانی که در این دنیا خسارت مادی میکنند خیلی از درون میسوزند و میگویند:ای وای من میتوانستم این کار را انجام دهم ولی نکردم و میسوزد. این آتش درونی زجرش میدهد. در آخرت هم به همین شکل است، این آتش درونی در وجودش ایجاد میشود و میگوید: من عمرم را صرف چه کردم؟ عمرم که آنقدر عزیز بود، روحم که آنقدر شریف بود، اینها را صرف چه چیزی کردم؟ آنجا زجر میکشد، بعد این عذابها در باطنش ایجاد میشود و میفهمد که آنها همه به خاطر
گناهان خودش است؛ «وَ ما تجُزَْوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُّونَ )الصافات39(» و جز در برابر آنچه در دنیا انجام مىدادید، جزا داده نمىشوید و جز تجسم عین عقاید و اعمالتان کیفر نمىبینید. یعنی این آثار اعمال بد خود شماست نه اینکه بگوییم جزاست. و جزا به این معنا باشد که چون این کار را کردی حالا باید من عذابت کنم، عذاب جهنم اینگونه نیست و چنین نیست که خدای متعال بگوید که؛ من تو را داغ میکنم چون آن کار را کردی، خیر، انسان آثار آن گناه را میبیند که آن گناه روح انسان را آتش میزند، نه اینکه خدا آتشی را از بیرون قرار دهد، تمام آتشهایی که در جهنم وجود دارد از درون ایجاد میشود. رابطه بین اعمال انسان در دنیا و عذاب آخرت رابطۀ و ملازمه حقیقی است، عمل انسان آتش تولیدمیکند و ثواب و عقاب نتیجه و اثر عمل خودش است نه مزد و جزا، ثواب هم همینطور است، ثواب، اثر عمل انسان است. بهشت هم آثار اعمال خود انسان است، کما اینکه جهنم هم اثر اعمال است، اگر شخصی سمّ بخورد، چه اتفاقی میافتد؟ آیا دیگران میآیند و او را میکشند؟ نه! کسی که سم بخورد خود سم خوردن او را میکشد مثلا طبیب نمیآید که او را بکشد. اتفاقا طبیب نگران حال او میشود و میگوید: چرا این کار را کردی که حالا به این مرگ دچار بشوی؟ و میگوید: دردهایی که میکشی ناشی از همان سم خوردن توست. طبیب که بیمار را زجر نمیدهد بلکه در صدد شفای بیمار است. خدا هم همین طور است.
خدا به انسان میفرماید که؛ای انسان آنجا آثار اعمال خودتان را میبینید، اگر در دنیا به سمت من نیایید آنجا میفهمید که چه اشتباهی کردهاید و بعد سوزش درونی در شما شروع میشود و این آتش جهنم که میگویند آنقدر سخت است، ناشی از این است که آنجا وقتی انسان، مقام بینهایتِ خدا را درک میکند و میبیند که او بینهایت میبخشد، میبیند که خدا چقدر بنده نوازی میکند آنوقت انسان از اینکه در رسیدن به خدا کوتاهی کرده زجر میکشد و میسوزد بعد میگوید: «یا حَسْرََتى عََلّى ما فَرَّطْتُ ف جَنْبِ اللَّّهِ َوَ إإِنْنْ کُنْتُ لَملَمِنَنَ السَّاخالسَّاخِرینَرینَ )الزمر56(» وا حسرتا بر من که چقدر تفریط کردم، برای رسیدن به خدا چقدر کوتاهی کردم و همة این سوزشها برای این کوتاهیها است. او از کوتاهی خودش میسوزد، از اینکه میبیند خدا چقدر خوب است و چه چیزی را از دست داده و برای رسیدن به خدا کوتاهی کرده میسوزد و زجر میکشد و این سوزش در وجود او عذابهای متعددی را تولید میکند که آنها منشأ عذابهای جهنم میشود.
انواع عذابها در جهنم
1. عذاب ادراک بزرگی محضر خدا؛ یکی از عذابها، عذاب ادراک بزرگی محضر خداست که در دنیا آن را هیچ میانگاشت، در دنیا برای خدا ارزشی قائل نبود، بچهها را که میدید از آنها حساب میبرد ولی از خدا و محضر خدای بینهایت حساب نمیبرد، ادب حضور را در مقابل خدا رعایت نمیکرد حالا آنجا در محضر خدا که قرار میگیرد، زجر میکشد،محضری که در دنیا همیشه در آن محضر بود، این عذاب در یک مثال نازل مثل این است که؛ در این دنیا برای انسان حکمهایی صادر کنند، مصادرة اموال، اعدام، تبعید، بعد به انسان بگویند که فقط یکی میتواند تو را نجات بدهد اگر بروی پیش او و او امضا کند و شما را تأیید کند تمام این احکام از شما برداشته میشود. در ضمن به شما پاداشهای زیادی هم داده خواهد شد، آنوقت انسان برای اینکه به آن نجات دهنده برسد؛ در بین راه، کنارش یک همسفر هم باشد و به این انسان خوبیهای زیادی کند، میوه و غذا به او بدهد، احترام انسان را نگه دارد، اما این انسان در این سفر نه احترامش را نگه دارد نه چیزهایی که داشته را به او تعارف کند و گاهی اوقات از این انسان درخواستی هم داشته ولی او دریغ کرده و حتی بیاحترامی هم کرده، و حالا سفر تمام شده و انسان به مقصدش میرسد، وارد اتاق یا دفتر همان شخصی که باید انسان را تأیید کند و زندگی و جان او در دست اوست میشود، اما در عین ناباوری میبیند کسی که آنجا نشسته، همان کسی است که همسفر این شخص بوده، این انسان در اینجا چهاندازه زجر میکشد؟ چهاندازه میسوزد؟ چهاندازه خجالت میکشد؟ حالا اگر او دوباره به انسان خوبی کند زجر انسان بیشتر میشود، در این مواقع انسان دوست دارد که آن شخص او را بگیرد کتک مف صلّی بزند تا دل خود این انسان خطاکار خنک شود.
روز قیامت هم، اینگونه است؛ انسان وقتی ببیند خدا چقدر خوب و بخشنده است و چقدر هوای انسان را داشته و انسان آنقدر نسبت به خدا جفا کرده و این اندازه او را نادیده گرفته است خودش میخواهد که برود در آتش بسوزد تا ذرهای دل خودش خنک شود.
بعضی اینگونه میگویند: واژة عذاب از ماده عذب است یعنی گوارا است، یعنی در قیامت انسان به قدری خجالت میکشد که در آتش قرار گرفتن برایش گوارا میشود، وقتی به جهنم میرود دل خودش خنک میشود و به خود میگوید: بسوز که در مقابل خدا آنقدر تفریط و کوتاهی نداشته باشی.
2. عذاب قرار گرفتن در مقابل نور پس از عادت به تاریکی و لذت از آن؛ یک عامل
دیگر عذاب این است که؛ پس از عادت کردن و لذت بردن از تاریکی، انسان در مقابل نور قرار میگیرد. چگونه وقتی که انسان چند وقتی در تاریکی زندگی میکند، و بعد زمانی که مقابل نور قرار میگیرد، آن نور برایش عذابدهنده میشود، هر شعاع نور مثل یک نیزه،چشم انسان را درد میآورد، همینطور وقتی کسی که به لذت بردن از تاریکی و ظلمت و گناه کردن در این دنیا عادت کرده وقتی در قیامت در مقابل نور بینهایت قرار میگیرد زجر میکشد بر او سخت میآید، چون عادت به نور ندارد.
همانقدر که نور خورشید که برای همه لذت بخش است و برای آن کسی که مدتی در
تاریکی بوده عذاب آور میشود. قیامت هم همینگونه است: «وَ إِِذاِ ذُکِرَ اللَّّهُ وَِحْدهَوَحْدَهُ
اشْمَأَزَّتْ قُلُّوبُ الَّذینَ لا یُؤْمنُیُؤْمِنُونَونَ بالْآخرَبِالْآخِرَةِة وَ إإِذاِذا ذُکذُکِرَرَ الَّذینَ ممِنْنْ دُوندُونِهِه إِذا هُمْ یَسْتَبْشرُونیَسْتَبْشِرُونَ
)الزمر45(» خدای متعال در این آیه حالت کسانی را بیان میکند که در دنیا از خدا فراری بودند، وقتی نام خدا بیان میشود فرار میکنند اما وقتی نام غیر خدا میآید و سخن از صاحبان زر و زور و تزویر میشود، سخن از صاحبان جمال و مال دنیوی میشود خوشحال میشوند. اما تا به آنها میگویند بیاید به سمت خدا بیایید، فرار میکنند و دل آنها مکدر میشود و به قول قرآن «کَأنََّهمُْ حُمُرٌ مُستْنَْفِرَةٌ )المدثر50(» وقتی دعوتشان میکنی به سوی خدا، مثل گلة حیوانات وحشی که از دیدن یک انسان فرار میکنند و رم میکنند آنها هم از نام خدا فرار میکنند و میگریزند چون در دنیا اینگونه بودهاند، آنها در آخرت از مواجه شدن با نور خدا زجر میکشند.
3. عذاب حسرت از دست دادن فرصتهای طلائی دنیا؛ عامل دیگر عذاب این است که در قیامت به خاطر فرصتهایی که در دنیا از دست دادهاند زجر میکشند، یعنی به خاطر فرصتهایی که در اعمال باطل صرف شده زجر میکشند.
یکی از نامهای روز قیامت روز حسرت است، آنجا انسان درمییابد که با این همه زمانهای طلایی که در دنیا داشت، میتوانست روحش را رشد دهد و به بینهایت متصل شود اما او تمام زمانهایش را برای ارتباط با یک سری از کسانی که اصلا نمیتوانند به انسان کمک کنند گذارند، مثل طرفداری از خیلی از بازیگرها و بازیکنهایی که نه در دنیا برای انسان منفعت دارند نه آخرت، بلکه خودشان هم در آخرت گرفتارند و آنها باعث شدهاند که بعضی از انسانها جهنمی شوند، با این حال بسیاری از انسانها زمانهای زیادی را برای آنها گذاشتهاند، ساعتها پای فیلم آنها نشستهاند، و ساعتها پای بازی آنها نشستهاند ولی5 دقیقه پای قرآن ننشستهاند، 5 دقیقه پای کلام خدا ننشستهاند، 5 دقیقه وقتش را به خدا نداده است، در نماز هم که ذرّهای به خدا برای ارتباط و اتصال با خدا وقت داده و تند تند نماز میخواند و زود سجاده را رها میکند و م هر را پرت میکند و میآید، اما برای بازیگرها و بازیکنها ساعتها وقت میگذارد، از خواب و خوراکش، از استراحت و تفریح و درسش میزند،اما آنها هیچکدام به انسان کمک نمیکنند، نه در دنیا کمکش میکنند نه در آخرت. این انسان زجر میکشد و حسرت دورههای طلایی را میخورد، فرصتهایی را که در دنیا سوزانده باعث میشود که در آخرت در آتش حسرت بسوزد. «کَذلِکَ یُریهِ ممُ اللَّّهُ أَعْمالَهُمْ حَسََرات)البقره167(»
4. عذاب ناتوانی از دریافت لذت بینهایت؛ عامل دیگر برای عذاب؛ از ناتوانی از دریافت لذت بینهایت ناشی میشود، در قیامت وقتی انسان میبیند همه سر سفرة بینهایت نشستهاند و لذت میبرند و وقتی میبیند که انسانهای مومن در آنجا راحتاند و شوکهای شدید قیامت هم آنها را آزار نداده و آنها از این حوادث قیامت در امان بودهاند. وقتی انسان میبیند که عمل صالح چقدر فایده داشته و آنها سر سفرة بینهایت خدا نشستهاند ولی این گناهکاران نمیتوانند، زجر میکشد؛ «وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحِابَ
الْجَنَّالْجَنَّةِة أَنْ أَفیضُُوا عَلَّیْْنا ممِنَنَ الْالْماءِماء أَوْ ممَّمِمَّاَّا رَزَقَکمُُ اللَّّهُ قالُُوا إنإِنَّ اللّهََّ حَرَّمَهُُما عَلََّى الْکافِریننَ
)الاعراف50(» جهنمیها به بهشتیها میگویند مقداری از آن چیزهایی که خدا به شما داده، از آب بهشتی یکذره به ما بدهید؛ بهشتیان میگویند خدا آنها را بر کافرین حرام کرده. نه اینکه بتوانند بدهند ولی ندهند، جنس لذات بهشت به گونهایست که آنها نمیتوانند استفاده کنند و نمیشود به جهنمیان نعمتهای بهشتی را داد. مثلا اگر در یک نقاشی دو تا آدمک کشیده شده باشد و شخصی با زبان خودشان به آنها بگوید: که اگر این کارها را انجام دهید تبدیل به آدم واقعی میشوید و میتوانید بیایید در دنیای انسانها زندگی کنید. و یکی از آن دو آن دستورالعملهایی را انجام داد و به آدم واقعی تبدیل شد و آمد در فضای زندگی انسانها زندگی کرد و همة امکانات را به او دادند، اما آن یکی دیگر دستورات را عمل نکرد و آدمک نقاشی ماند. حالا آنکه آدمک نقاشی هر چه به این یکی بگوید: از این لذتهای که در این دنیا میبری به من هم بده، مثلا کمی آب بده! آیا میتواند به اوآب بدهد؟ خیر، زیرا اصلا آب واقعی این دنیا برای آن آدم نقاشی فایده ندارد،او باید آبی را بخورد که در نقاشی است، باید از حوض نقاشی شده آب بخورد، در قیامت هم این فضاها نیست. جهنمی باید آب دنیا را بخورد تا سیراب شود و آب بهشت برای او فایده ندارد، آب بهشت برای او مثل آب این دنیاست برای کسی که در صفحه نقاشی است. لذا جهنمیها وقتی میبینند که نمیتوانند از نعمتهای بهشتی استفاده کنند چون روحشان به این درجه نرسیده که بتوانند از نعمتهای بهشت استفاده کنند، زجر میکشند و وقتی میبینند خودشان را از لذت بینهایت محروم کردهاند، میسوزند و این آتش درونی در بیرون تجسم پیدا میکند.
5. عذاب کنار رفتن نقابها؛ عامل دیگر عذاب، عذابِ ناشی از کنار رفتن نقابهاست، انسان وقتی میبیند که نقاب از صورتش برداشته شده زجر میکشد چون در دنیا چهرة انسان داشت، و ادعا میکرد من انسانم، اما در باطن حیوان بود و در دنیا مانع شد که کسی بفهمد او حیوان است، و به گونهای در دنیا گناه مینمود که آن اعتبار اجتماعیاش در دنیا از بین نرود و خودش را انسان نشان میداد، آنجا آبرویش نرفت اما در قیامت نقاب کنار میرود یعنی اینکه گناهانش در وجود او معلوم میشوند، آنجا هرکس او را میبیند میفهمد که این اهل چه گناهی بوده: «یَوْمَ تُبْلََّى السَّرائِرُ )الطارق9(» قیامت روزی است که باطنها آشکار میشود و گناهکار از اینکه باطنش آشکار شده زجر میکشد، منافقی که در دنیا ادعا میکرد من مومنم و به شما خدمت میکنم و در راه دین دارم کار میکنم، زمانی که در آنجا چهرهاش مشخص میشود و نفاقش آشکار میشود و تنگی وجودش معلوم میشود،زجر زیادی میکشد.
6.عذاب روسیاهی و رسوایی؛ عامل دیگر برای عذاب، عذاب روسیاهی و رسوایی است؛
«وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرََى الََّّذینَ کَذبَُوُا عَلََّى اللَّّهِ وُجُوههُُمْ مسُْوَدَّةٌ )الزمر60(» کسانی که بر خدا دروغ بستند صورتشان سیاه میشود، آنهایی که آیات خدا را تکذیب کردند، به قدری رسوا و روسیاه میشوند که این روسیاهی و رسوایی برای آنها به یک عذابی تبدیل میشود که تجسمش در بیرون به شکل آتش خواهد بود. آتش سوزانندهای که تمام وجودشان را میسوزاند.
7. عذابعذابِ احساس حقارت؛ منشأ دیگر و عامل دیگر برای عذاب، عذا ب احساس حقارتاست، آن کسی که در دنیا متکبرّ بود و تکبر مینمود، غرور داشت و خودشِ را همیشه بالا میگرفت و سعی میکرد نسبت به دیگران با مدل ماشین، لباس، زیورآلات، چهره، کفش و یا مدرکش فخر بفروشد و همیشه خودش را از دیگران بالاتر نشان بدهد، روز قیامت خورد و تحقیر میشود و این عذاب تحقیر، برای او خیلی شکننده خواهد بود؛ «فَالْیَوْممَ الَّذینَ آمَنُُوا ممِنَنَ الْکُفَّالْکُفَّارِار یَضحْکَُونَ )المطففین34(» آنهایی که در دنیا به مؤمنین میخندیدند و با مسخرگی میگفتند: ببین مدل ماشینش را، ببین کفشهایش را، ببین با چه لباسی آمده عروسی، ببین با چادر آمده در عروسی نشسته، ببین مثلا ماشینش چقدر مدل پایین است، و میخندیدند و به مؤمنین و متقین پوزخند میزدند، روز قیامت انسانهای مومن به آنها پوزخند میزنند، آنجا مؤمنین میگویند: دیدیم ا ب هت شما را، دیدیم آن جایگاه شما را، ماشینت کجاست؟ لباس زیبایی که میپوشیدی در عروسیها و فخر می-فروختی، کجاست؟ آن آپارتمان که به آن مینازیدی، کجاست؟ آن مدرکی که داشتی و همیشه فخرش را میفروختی، کجاست؟ آن زیورآلاتی که داشتی و به همه فخر میفروختی، کجاست؟ نجاتت نداد؟ اینگونه مضحکه و مسخره میشوند، بعضی اوقات خدای متعال میفرماید: ما برای اینکه بعضیها را تحقیر کنیم، آنها که میگویند خدایا ما را از عذاب بیرون بیاور، قرآن میفرماید: به آنها گفته میشود که؛ «قالَ اخْسؤَُاُ فیها ووَ لا تکَُلّمُِّتُکَلِّّمُونِون )المومنون108(» خفه شوید و حرف نزنید. خدا میخواهد تحقیرشان کند چون فقط با این روش آنها تحقیر میشوند. باید بفهمند که تحقیر چقدر بد است، بفهمند افرادی را که در دنیا تحقیر میکردند آن افراد چه زجری میکشیدند، جهنمیان باید زجر تحقیر را بکشند تا به بدی گناه خودشان پی ببرند، هرچه در دنیا به آنها گفته شد، پی نبردند.
8. عذاب گواهی اعضای بدن؛ یکی دیگر از عوامل عذاب، ناشی از گواهی اعضاء وجود انسان است، اعضاء وجود انسان آنجا به دو صورت گواهی میدهند؛ هم میتوانیم بگوییم اعضا وجود انسان به صورت نطق سخن میگویند یعنی دست میگوید: من دزدی کردم، چشم میگوید: من به حرام نگاه کردم، شکم میگوید: من حرام خوردم. هم به صورت شهادت حال یعنی از وضع دست پیداست که او دزدی کرده و از وضع صورت پیداست که نگاههای آلوده در وجود او ریخته شده، از وضع پا پیداست که به سمت حرام حرکت کردهاست.
آن یکی پرسید از اشتر که هی از کجا میآییای فرخنده پی؟ گفت: از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو
شهادت حال یعنی همین. اگر آنجا انسان دروغ هم بگوید یعنی مثلا بگوید من در مجالس گناه نرفتم، پا گواهی میدهد که رفتی در مجالس گناه، هم به صورت نطق هم به صورت شهادت حال.
9. عذاب تجسم گناهان؛ یکی دیگر از عذابهای آخرت عذاب تجسُّمِ گناهان و حالتهای درونی است که در وجود انسان به صورتهای مختلف ایجاد میشود، هم در برزخ تجسم هست هم در آخرت، اما تجسم گناه در برزخ در بیرون است، مثلاا دروغ به شکل یک مار در برزخ در کنار انسان تجسم پیدا میکند ولی در قیامت در درون انسان است؛ یعنی در قیامت این مار در وجود خود انسان است و انسان چقدر زجر میکشد از اینکه یک ماری در وجودش باشد، این حالت دروغگویی اوست که در وجودش است،در دنیا هرچه به او گفتند دروغگویی بد است، قبول نکرد. خدای متعال برای اینکه حداقل در قیامت بفهمد که چقدر اشتباه کرده، بفهمد دروغگویی بد است، این دروغ را در وجود خودش نمایان میکند و میگوید ببین این حالت دروغگویی در وجودت بود و درستش نکردی، ببین چقدر زشت و زجردهنده است، ببین با روحت چه کار کردی.
تجسم گناهان به صورتهای مختلف
گناهان در قیامت در وجود انسان به صورتهای مختلف تجسم پیدا میکنند و هر گناهی
برای او عذابی ایجاد میکند، حرامخواری به شکل آتش «إنََِّّما یَأْکُلُّونَ ف بطُُُونِهِمْ نارا )النساء10(». گناهان زبان به شکل مار و عقرب، موسیقیهای حرامی که گوش داده به شکل نیزههایی که فرو رفته در گوشش و بیغیرتی به شکل خوک خودش را نشان میدهد. تجسم گناهان در قیامت هم در درون است و هم در بیرون زیرا آنچه که در درون تجسم پیدا میکند در بیرون هم برای انسان ایجاد میشود و تجسم پیدا میکند و به بیرونمیریزد. حالتهای درونی که در وجود انسانهاست، در جهنم به بیرونشان منتقل میشود و به صورتهای مختلف؛ اعم از شکل تاریکی،کوری، کری، گنگی، لنگی، تنهایی، دشنام و لعن اطرافیان، حیوانات مختلف موذی، همنشینان بد، تنگی مکان، اسارت در زنجیر، درد و مرض، شکنجه و تازیانه، چرک و پلیدی، خ ردی جثّه، حقارت، فقر و بیچارگی، تشنگی و گرسنگی، تشنگی شدید،خفگی، آتش و حرارت، بغض و کینه و تنفر، ترس و وحشت اضطراب، خشونت، جهالت، خجالت، حسرت، جدایی و غربت، یأس و ناامیدی، و به شکلهای مختلف دیگر، گناهان در وجودش تجسم پیدا میکنند.
این صورتها آثار گناهان خودش است، اگر تاریکی وجود دارد به خاطر این است که درونش تاریک بود،وجودش را با نور معرفت خدا روشن نکرده لذا این وجود تاریکش در قیامت خودش را نشان میدهد و خدای متعال اجازه میدهد که این حالتها در درون او تولید شود تا انسان خودش را بشناسد و ببیند که در وجودش چه چیزهایی بوده است. بدن قیامتی و بدن ملکوتی او کور است و چشم ندارد؛ میگوید خدایا چرا در قیامت مرا بدون چشم محشور کردی؟ «قال رَبِّ لِمَ حَشَرْتََن أَعْْمى وَ قَدْ کُنْتُ بصَیراً) 125(» خدا به او میگوید من تو را کوَر نکردم این حالتحالتِ خودت است. در در دنیا هم کور بودی و مرا نمیدیدی و غیر از مال و زیبایی و مدرک و مقام، چیز دیگری نمیدیدی، نسبت به من و اهل بیت )علیهم السلام( کور بودی و آدمهای خوب را ندیدی، خوبیها را ندیدی، خودت، خودت را کور کردی و من فقط این کوری را در وجودت بروز دادم و باطنت را نشان دادم.
در دنیا کرَ بودی و هرچه که به تو میگفتم گوش نمیدادی و سخن حق را نمیشنیدی، اینجا هم بدنِ قیامتیات کر محشور شده است. در دنیا گ نگ بودی و سخن حق را نمیگفتی، علیه ظالمین شعار نمیدادی اما نمیدانستی که گنگ هستی و من فقط نشانت دادم که زبانت گنگ بود، زبانی که علیه ظالم فریاد نزند، زبانی که سخن حق را نگفت، این زبان گنگ است، روحت در گنگی بود و من این گنگ ییِ در روح را در قیامت نشانت میدهم. دقیق اا خدا مثل یک مادری که دارد به بچه میگوید: ببین لباست را چه کار کردی، اینلکهها را ببین، آنها را یکی یکی نگاه کن و برو بنشین و آنها را پاک کن تا بعد به مهمانی ببرمت. همینطور خدای متعال هم به انسان نشان میدهد و میگوید: ببین، این حالتهای درون خودت است من تو را کور و کر نکردم من تو را گنگ و لنگ نکردم، آن تنهایی که داری احساس میکنی، به خاطر این است که من وجودت در دنیا تنها بود آن حقیقت وجودت آن روح الهی تو تنها بود، تنت با این و آن بوِد، منِ وجودت را با یک انسانی که از جنس خدا باشد همراه ننمودی، دلت را و وجود الهیات را تنها گذاشتی و حالا آن تنهایی در وجودت بروز کرده است.
اگر الان دشنام و لعن اطرافیان را میشنوی که از در و دیوار به تو لعنت میفرستند و دشنام میدهند به خاطر این است که در دنیا که گناه که میکردی زمین و زمان به تو دشنام میدادند، حیوانات و گیاهان و همه چیز به تو دشنام میدادند ولی تو نمیشنیدی. ولی الان در جهنم میشنوی، این لعن و نفرینها و آنچه که از تو مخفی شده بود. البته اگر میخواستی میتوانستی ببینی و بشنوی اما به حرف من گوش نکردی و نشنیدی، حالا اینجا اینها را به تو نشان میدهم که با خودت چه کردی.
این صورت حیوانات موذی که مشاهده میکنی، صفات تو هستند که در وجودت حضور داشتند، صفت گربه و گرگ و سگ و روباه داشتی آنها صفات خودت بود که الان بروز کرده است.
این همنشینا ننِ بد را که مشاهده میکنی صورت ملکوتی همنشینان بد تو در دنیاست،همنشینانی که فکر میکردی آنها خوبند، صورتشان زیبا بود، مدرکشان بالا بود، پولدار بودند ولی باطنشان این بود که اینجا مشاهده میکنی. در دنیا به تو گفتم که باطنشان پلید و کثیف است ولی گوش ندادی، حال باطن آنها را ببین که بروز کرده، ببین چقدر وجودشان مشمئز کننده است ولی تو از وجود آنها در دنیا لذت میبردی.
این تنگی مکانی که در اینجا احساس میکنی به این دلیل است که در دنیا خودت را در مکان تنگ قرار داده بودی و خودت را محصور کرده بودی، خودت را در عالمِ مادة تنگ قرار داده بودی و من به تو میگفتم که انسان! تو ملکوتی هستی! گاهی هم در ملکوت پرواز کن، ولی اهمیّّت ندادی و دلت را به سمت ملکوت پرواز ندادی و در آن مکان تنگخودت را محبوس و محصور کردی. و سرانجام نتیجه عمل تو این است که امروز در قیامت در مکان تنگ قرار بگیری و آن حالت الان بروز کرده است.
این اسارتی که در زنجیر میکشی، این زنجیر، هوای نفس توست که در دنیا هم در اسارتاش بودی ولی آن را احساس نمیکردی اما امروز خودش را نشان داده است.
این درد و مرضی که امروز احساس میکنی، در وجودت بود، دل تو پر از درد بود، منِ وجودوجودِ تو، پر از درد بود ولی به دردهای منِ وجودت و منِ الهیات توجه ننمودی، دردهای تنت را یکی یکی مداوا کردی، اگر جوش کوچکی در صورتت بیرون میآمد برای مداوا نزد طبیبان و پزشکان مراجعه مینمودی اما این همه آثار گناهان در دل و روحت پدیدار شد و بیمارشان کرد ولی هیچ کدام را مداوا ننمودی؛
پولهای بسیاری برای چشم و دندان و گوش و پوست و صورتت خرج کردی که همة آنها در قبر خوراک کرمها شدند. اما چیزی را خرج منمنِ وجودت ننمودی، چش ممِ مَنتَ را درمان ننمودی، چشم روح الهیات را نخواستیِ که هیچوقت بگشایی، گوش روح الهیات را هیچوقت باز نکردی، پولی برای سلامتِ من وجودت هزینه ننمودی.
این شکنجه و تازیانهای که اینجا مشاهده میکنی در دنیا هم بود، دل و روحت در دنیا در حال شکنجه شدن بود. تن تو روحت را شکنجه میداد و در درک نمیکردی. امروز هم اینجا آنچه که مشاهده میکنی، حاصل همان واقعیتی است که خودت در دنیا انجام دادی.
این چرک و پلیدیِ که در وجودِت مشاهده میکنی در دنیا هم بود، من وجودت پر از چرک شده بود. نجاسات گناهان، من وجودت را آلوده ساخته بود ولی تو نمیِدیدی.
اینجا داری این خردی جثهِات را مشاهده میکنی، به خاطر آن است که من وجودت در دنیا تحقیر شده بود، آن بذ ر وجودِ بینهایتِ در وجود تو تحقیر شده بود. از بسِ که به او توجه نکرده بودی، امروز دارد خودش را نشان میدهد. نگاه کن و ببین که چقدر آن منمنِ وجودت را خرد و حقیر نمودهای.
این فقر و بیچارگی امروز تو ناشی از آن فقر و بیچارگی م ننِ وجودت است که در دنیا درکشننمودی.
این تشنگی و گرسنگی که امروز احساس میکنی به خاطر آن تشنگی و گرسنگی روح تو بود، روحت را هرگز با زلال معارف سیراب ننمودی، پای منبر پای سخنرانی با آیات قرآن، پای وعظ و نصیحت ننشستی تا روحت تشنه شد، و حالا در روز قیامت مشاهده میکنی که این تشنگی چقدر زیاد است.
روح گرسنهات را با غذای معنوی و عبادت سیر نکردی اما شکمت همواره سیر پر از غذاهای رنگارنگ بود. شکمت را گورستان کباب و مرغ و همه چیز کردی اما برای روحت چیزی نخریدی، نه کتابی، نه دعایی، هیچ مطالعهای ننمودی که روح گرسنهات سیر شود و این تشنگی وگرسنگی، امروز دارد خودش را نشان میدهد. و این تشنگی و گرسنگی به قدری در قیامت زیاد و شدید است که انسان میخواهد این تشنگی و گرسنگی را با زَقّّوم رفع کند. زقّّوم چیست؟ طعام جهنمیان است .آن چرک و پلیدی و خونی که از مجاری جهنمیها بیرون میآید و به وسیلة حرارت جهنم غلیظ و لزج شده را زقّوم میگویند، که پیامبر خدا فرمودند: اگر یک قطرهاش در هفت دریا انداخته شود همة اهل هفت دریا میمیرند و هیچ موجودی در این هفت دریا زنده باقی نمیماند. اما انسان آنجا به قدری تشنه و گرسنه است که سر میگذارد به زقّوم و آن را میخورد. بعد قرآن میفرماید که روی این زقوم، از مواد مذاب جهنم میخورد تا بوی بد او از بین برود و آنرا مثل شتر تازه به آب رسیده میخورد. سبحان الله! آنها حالتهای درونی انسان است، انسانی که روحش را در این دنیا از زلال معارف سیراب نکند روح گرسنهاش را از مطالعه و از فهم و درک معارف دینی سیر نکند آنوقت تشنگی و گرسنگیاش به این حد میرسد.
این وضعیّتّ، حالت دنیایی روح توست که ننشستی تا کتابی را مطالعه کنی، دهَها فیلم کثیف دیدی و آنها غذاهای روحت در دنیا شد، فیلمهای کثیفی که به روحت دادی تجسمش چرک و خونی شده که در جهنم مشاهده میکنی. آن کثافتهایی که از وجود جهنمیها بیرون میآید در دنیا هم وجود داشت، آن حرفها و کارهایی که از وجود آنها تولید میشد تو آن نجاسات را دادی به روحت خورد. کارگردانهای کثیف، فیلمسازهای کثیف، هر محصول کثیف و هر غذای کثیفی تولید کردند و تو با اشتها و ولع مثل شتر تازه به آب رسیده آنها را نوشیدی .کارهایی را که در دنیا انجام دادی را، اکنون نشان تومیدهم و مشاهده میکنی. در دنیا این غذاهای کثیف را میخوردی و متوجه نبودی و هرچه گفتم که این محصولات کثیف را نخور و ننوش و از زلال معارف انسان بنوش، یک کتاب مطالعه کن که برایت مفید باشد ولی تو این کار را انجام ندادی.
این خستگی شدیدی که امروز مشاهده میکنی، همان خستگی است که در دنیا وجود داشت، منِ وجودت خسته میشد تا میآمد دو رکعت نماز بخواند یا کمی قرآن بخواند خسته میشد، اندکی که در مجلس دعا مینشست خسته میشد، در ارتباط با من، در ارتباط با بینهایت، همیشه خسته بودی، اما در ارتباط با انسانهای گنهکار، پای سفرة آنها، در مجلس آنها تا صبح هم بیدار میماندی خم به ابرو نمیآوردی. اما تا میآمدی برای من دو رکعت نماز بخوانی خوابت میگرفت،این خستگی شدیدی که مشاهده میکنی تجسم همان خستگی است که در دنیا داشتی.
این خفگی که امروز احساس میکنی، حالتی است که در دنیا داشتهای؛ در دنیا در مجلس دعا گویا داشتند خفهات میکردند، در مجلس ذکر احساس خفگی به تو دست میداد، بین آدم خوبها احساس خفگی داشتی، و حالا دارم نشانت میدهم که حالتهایت چگونه بوده است.
این حالتها که در وجودت بروز کرده، این آتش و حرارت، آتش و حرارت گناهی است که در وجودت بود. در دنیا به آتش و حرارت شهوت و غضب توجه ننمودی و به تو گفتم که آنها روزی در وجود تو تجسم پیدا میکنند ولی اهمیّتّ ندادی.
این بغض و کینهای که امروز در وجودت هست همان بغض و کینهای است که در وجودت نسبت به انسانهای خوب داشتی این چرک بغض و کینه، خودش را دارد نشان میدهد.
این حالت تنفّری که امروز از همه داری، این تنفّر در دنیا در وجودت بود تنفری که از دیندارها داشتی، تن فرّی که از اهل ایمان داشتی امروز دارد خودش را نشان میدهد و این تنفّر به خودت دارد برمیگردد.
این ترس و وحشت، این خشونت، این جهالت، این خجالت؛ تمام آنها ناشی از اعمالخودت است، این جدایی، غربت، این یأس و ناامیدی، همه ناشی از اعمال خود توست.
تجسّم شدید حالتهای درونی
این حالتهای درونی اتفاقا تجسم هم پیدا کرده و به بیرون سرایت میکند، به صورتی که اطرافش پر از حرارت و آتش و صداهای وحشتناک و ظلمت میشود. توجّهّ شود که چگونه گاهی حالتهای درونی انسان به بیرون تجسم پیدا میکند، هنگام غضب، انسانی که غضبناک میشود پوست صورتش سرخ شده و چشمانش مانند کاسة خون میشود، آن حالت غضب که درونی است ولی در جسم انسان اثر میگذارد در قیامت همینگونه است و آن حالتهای درونی در جسم انسان تجسم پیدا میکند ولی خیلی بیشتر و شدیدتر از آنچه که انسان در دنیا مشاهده میکند؛
مثلا درغضب به صورتی میشودکه آتش کام لاا شعلهور میشود و علاوه بر اینکه تمام بدنش را که میسوزاند، اطرافیانش را هم میسوزاند. پیامبرخدا )صلی الله علیه و آله و سلّّم( فرمودند: اگر یک اهل جهنم در این مجلس و مسجد وجود داشته باشد، و آه بکشد؛ از حرارت آهآهِ او همة این جمعیت میسوزد. به قدری این آتش درونی شدت دارد که در بیرون همه چیز را میسوزاند و قبلش خودش را میسوزاند، حال این انسان باید در این آتش درونی و آتش بیرونی آن قدر بسوزد تا آلودگیهایش پاک شده و تمام شود؛ مانند آهن پارههایی که مستعمل و زنگ زدهاند و خراب شدهاند، آنها را دوباره جایی میبرند که ذوب شوند تا ناخالصیهایش بسوزد تا دوباره خالص شود.
آلودگیهایی که اگر در دنیا آتش درونیاش را با توبه ایجاد مینمود، آن آتش در دنیا این آلودگیها را از بین میبرد و دیگر کار پالایش به قیامت کشیده نمیشد و اگر در دنیا نیمههای شب استغفار مینمود و این گناهان درونیاش را با این آتش توبه و استغفار میسوزاند همینجا پاک میشد و نیازی به آتش آخرت نبود.
خدای متعال هم از اینکه انسان در آتش میسوزد خوشحال نیست، خدا هم نگران است،آیا مادری که بچهاش دچار حادثهای شده یا بچهاش در حال سوختن است، خوشحال است؟ خدا که مهرش بینهایت است چگونه میتواند خوشحال باشد که انسان میسوزد.
فرق جریمههای اعتباری و زجر آگاه شدن انسان از باطن اعمال
اگر به انسان گفتند که؛ کسی که گناه کند، عذابش در جهنم فلان است، گمان نکند که این عذابها عذاب مجازات است. عذاب مجازات نیست، یکبار دیگر تاکید میشود که؛ عذابهای آخرت جریمههای اعتباری نیست، یعنی اینگونه نیست که بگویند اگر کسی فلان گناه را انجام دهد فلانقدر عذابش میکنیم، مثل اینکه در دنیا بگویند اگر کسی از چراغ قرمز عبور کند مثلا 100 هزارتومان جریمهاش مینماییم. خیر! عذابهای موجود، اثر خود این گناه است مثل اینکه بگویند: اگر کسی سم بخورد میمیرد، دیگر کسی این شخص را نمیکشد بلکه خودش میمیرد، این مردن اثر سم خوردنش است و نیاز نیست کسی جریمهاش نماید،
عذابهای آخرت مثل اولی است اینکه میگویند اگر مثلا خانمی تار مویش را نامحرم ببیند، در جهنم و در آتش معلق میشود، منظور از امثال این تعبیرات چیست؟ آیا آنها دروغ است؟ آنها دروغ نیست باید انسان تعبیر درست را متوجه باشد که چیست و تفسیر درست را بفهمد.
خانمی که در این دنیا با تار مویش توجه کسی را جلب میکند و انسانی را به مرداب شهوت فرو میبرد و در مرداب شهوت غرق میکند و به دست شیطان میسپارد و در لجنزار شیطان قرار میدهد، این خانم در دنیا نمیفهمد چه کار کرده است. اثر آن شهوتی که در دل یک مرد تولید نمود اثر بسیار خطرناکی است و شدید اا روح او را آلوده و نابود میکند، این را در دنیا نمیفهمد. خدای متعال در قیامت به او میگوید تو همینطور که با این تار مویت با این زلفهایت دل او را در آتش شهوت قرار دادی و آن حالتی را که برای او ایجاد نمودی الان تجسّم آن عمل در وجود خودت تولید میشود و مشاهده میکنی و آگاه میشوی که چه کار کردهای! در واقع این حالت برای خودت تولید میشود، گویا خودت بااین موهایت در میان آتش معلق هستی و این حالت به خاطر این آگاه شدن تو است که در تو تولید میشود، نه به خاطر مجازاتی که برایت در نظر گرفته شده است که بگویند: جزای مو بیرون گذاشتن معلق شدن در آتش باشد، خیر! جریمهها اعتباری نیست، در حقیقت آن کاری را که انجام داده مشاهده میکند و آگاه میشود و اثر آگاهی این عذاب-هاست است.
خدا در قیامت فقط آگاهی میدهد. جریمهای در کار نیست آنجا خدا آگاهی میدهد میگوید: ببینید این کاری که انجام دادی این بود و وقتی انسان آگاه میشود و میفهمد که با دیگران چه کار کرده است و چند تا دل را به دام شیطان انداخته است .دلهایی که باید حرم خدا میبودند، دلهایی که این دلها بذر بینهایت بودند، این بذر بینهایت را در مرداب شهوت انداختی که دیگر رشد نمیکند، زمانی که بذر بینهایت را در مرداب شهوت انداختی و نابودش کردی و تو با چهار تا تار مویت توانستی اینکار را بکنی میشود، آری! چهار تا تار موی انسان میتواند کسی را در مرداب شهوت بیاندازد. علاوه بر اینکه فردای قیامت زجر میکشد، میگوید: وای بر من! چه کار کردم.
اگر یک نفر یک ماه گرسنه باشد و از گرسنگی رو به مرگ باشد و مقابل این شخص بهترین غذاها و خنکترین نوشابهها را بخورند و به او هم ندهند که بخورد و بوی کباب راه بیاندازند و او زجر بکشد. اینکار چقدر بد است؟ کاری که بعضی در این دنیا میکنند هم همینطور است، این همه جوانی که فرصت ازدواج ندارند، وقتی در خیابان خانمهایی با این صورتها و با این لباسها و با این زلفها در مقابل آنها قرار میگیرند، آنها چه زجری میکشند؟ امروز آنها نمیفهمند، بله خودشان خبر ندارند که دارند چه کار میکنند، فردای قیامت متوجه میشوند که چه کاری کردهاند، فردای قیامت میفهمند که چه زجری به او دادهاند، همان زجری که برای آن جوان تولید شده در خود آن خانم ایجاد میشود.
علت آگاهی دادن خدا به انسان در مشاهده باطن اعمال
میتوان پرسید که چرا خدای متعال این آگاهی را به انسان میدهد؟ و نباید خدا این آگاهی را بدهد. خدا باید آگاهی بدهد که انسان چه بلایی سر خودش و سر انسانهای دیگر آورده تا بعد این آتشهای درون تجسم پیدا کند و باید آنقدر انسان عذاب بکشد تا آلودگیهایشپاک شود، خیلی بیشتر از آن مقداری که به دیگران عذاب داده، اینگونه نیست که فقط به مقدار آن عذابی که به دیگران داده است عذاب بکشد. اگرکسی چشم شخصی را کور کرد آیا میتواند بگوید که من در یک ثانیه چشم او را کور کردم پس یک ثانیه عذاب بکشم؟ خیر! به او میگویند وقتی زدی چشم کسی را کور کردی اگر او از عزیزان تو باشد، عذابش خیلی زیاد است، میتوان برایش چنین مثالی زد که؛ شما شب سوار ماشین شدهاید و به سمت مجلس عروسی میروید و در راه، با انسانی تصادف میکنید ولی توجه نمیکنید فرار میکنید و در مجلس عروسی شرکت میکنید،_حالا اگر ذرّهای در انسان انسانیت باشد هرگز رها نمیکند و نمیرود بلکه میآید تا ببیند چه کار کرده و چه جنایتی کرده و انسانی را کشته است_ در عروسی یا بعد از عروسی به شما خبر میدهند که فرزندت را ماشین زیر گرفته است! بعد آدرس را به شما میدهند! شما میفهمید که آن کسی که در تاریکی به او زدهای فرزند خودتان بوده است و رهایش کردهاید و آمدید عروسی و تا آخر عمر به خود میگویید: که اگر زودتر میبردم بیمارستان نجات پیدا میکرد. اینجا فقط او را آگاه نمودند. آیا کتک یا تازیانه به زدند؟ خیر! فقط آگاهش کردند که چه کاری کردی، این شخص چقدر زجر میکشد؟ او یک ثانیه زد به بچهاش ولی تا آخر عمر زجر میکشد.
کارهایی که انسان در دنیا انجام میدهد آثارش بلندمدت است، اینگونه نیست که مث لاا شخصی بگوید: من سمِّ سیانور میخورم و در یک یه ثانیه میمیرم، خیر نمیشود، آنقدر باید بسوزد و عذاب بکشد تا اینکه روحش زلال شود، چون روحش زلال نیست. آن کسی که امروز دارد دیگران را یا با حسرت یا با غیبت یا با دروغ یا با بیمهری یا با خشونت، یا با جلب توجه کردن یا با قیافه و تیپهای زیبایی که دل او را در شهوت میبرد، اینطور عذاب میدهد، این شخص متوجه نیست که چه کاری دارد انجام میدهد؛ مثل همان رانندهای است که با یک نفر برخورد کرد ولی اهمیت نداد و با بیخیالی به مجلس عروسی رفت اما وقتی به آن مجلس عروسی رسید فهمید که فرزند خودش را زیر گرفته است اگر برای این کارش جریمهاش هم نکنند و کسی هم با او برخورد نکند، او زجر غیر قابل تصوری را خواهد کشید، این گناهکار هم آنجا میفهمد که چه کار کرده، آنجا زجرهایش شروع میشود، بعد باید آنقدر بسوزد تا روحش زلال و پاک شود. اینگونه درمان میشود.
کیفیت درمان و پاک شدن آلودگیها
باید آثار شوم گناهانش را ببیند، باید از گناهانش انزجار و تنفرّ تولید کند، باید بفهمد که چه کار بدی کرده که اگر در دنیا انزجار پیدا مینمود، اگر در دنیا اندکی حرفها را گوش میداد، اگر این آگاهی را که در دنیا به او دادهاند قطعاا تاثیر میگرفت و تولید انزجار و تنفر از خودش مینمود و میفهمید که گناه کرده و میفهمید که چه مقدار دارد دیگران را عذاب میدهد، و دیگر نیاز نبود که در آخرت آنقدر زجر بکشد ولی چون نفهمید و نخواست که بفهمد _مهم این است که نمیخواهد بفهمد_ آنجا باید به قدری بسوزد تا پاک شود.
البته همه نمیتوانند پاک شوند کسی که ذرهّای ایمان در وجودش باقی باشد به اینکه بینهایت وجود دارد، اگر این ایمان به بینهایت در قیامت برایش پیدا شده باشد، امید به پاک شدناش وجود دارد اما بعضی هستند که با وجود اینکه خدای متعال خودش را به آنها نشان داده و باید به وجود بینهایت ایمان پیدا میکردند ولی باز هم ایمان پیدا نمیکنند؛ و به دلیل اینکه ایمان ندارند هیچوقت این آلودگیهایشان پاک نمیشود؛ مانند کسی که به او بگویند ببین چقدر خودت را آلوده کردی، ببین چقدر دیگران آزار دادی؟ و او به جای اینکه از کار خودش تنفر پیدا کند، بگوید: خوب کاری کردم، اشکال ندارد، این کارها که چیزی نیست .آنها اگر به این شکل از دنیا بروند در قیامت هم همینطور محشور میشوند، در قیامت هم هر چه خدا به آنها میگوید که؛ تو بد کاری کردی که دیگران را زجر دادی و اذیت کردی و روح خودت را آلوده نمودی، این شخص آنجا هم میگوید؛ خیر! خوب کاری کردم، اگه دوباره من را به دنیا بفرستی همین کار را میکنم، اینجور لباس پوشیدن که گناه نیست و اشکالی ندارد، اینگونه زندگی کردن که اشکالی ندارد.
آری! اگر یک مقداری ایمان در وجودش باقی باشد، پاک میشود و الاّ باید مخ لدّ شود _مباحث مربوط به خلود را در بحث بعدی خواهد آمد_ اما این عذابهای درمانی است، عذابهای درمانی برای مؤمنین در برزخ است ولی برای کسی که ایمانش از بین رفته است یا کمرنگ شده و تا مرز کفر پیش رفته است عذابهای درمانیشان در جهنم است. عذابهای توبیخ ییِ قابل شفاعت
اما عذابهای توبیخی هم برای مؤمنین در قیامت وجود دارد که البته آنها قابل شفاعت است به این شرط که شرایط شفاعت را داشته باشد اما همین جهنمیها که باید در جهنم درمان شوند بعد از درمان عذابهای توبیخی را هم دارند یا همراه با عذابهای درمانی، توبیخ هم دارند مثلاا بچهای که حرف گوش نکرده و سرما خورده و عفونت گرفته؛
یکبار درمانش میکنند به این شکل که اوّل به او دارو میدهند و آمپول میزنند تا درمان شود، بچه باید درد آمپول و... را تحمل کند، و یکبار هم مادر توبیخش میکند و میگوید: ببین چقدر مرا اذیت کردی، چقدر به من زجر دادی، چقدر وقت مرا گرفتی،چقدر من برای بیماریت حرص خوردم، اینجا توبیخ بعد از درمان است، برای مؤمنین هم، اینطوری است، و توبیخ بعد از درمان هست.
اما برای کفار توبیخ همراه با درمان است، همانوقت که آمپولش میزند به او میگوید: ببین چه زجری به من دادی! یعنی هم درد آمپول و هم درد توبیخ، هردو باهم در وجودش وارد میشود و این برای او بسیار سخت است.
اما فرض کنید؛ همان بچهای که قرار است درمان شود از بس بچة بازیگوشی بوده است و مادرش را زیاد اذیت میکرده است کسی که دارد به او آمپول میزند، همراه با آمپول زدن،چون میداند بچة خیلی بازیگوشی بوده، آمپول را محکم به او میزند همراه با درد آمپول دعوایش هم میکنند، توبیخش هم میکنند و چند درد را باید باهم تحمل کند.
اما مؤمنین؛ آنهایی که جوهر ایمان در وجودشان باقی بوده و گناه کرده اما نسبت به مسائل اعتقادی، خط قرمزها را نشکسته است،خدا را انکار نکرده است، وجود معصومین را انکار نکرده است، افکار طاغوت را قبول نکرده است، با دشمنان خدا همراهی نکرده است،گنهکار بوده است ولی ایمانش باقی بوده قبول داشته که این گناه است و میگوید: قبول دارم آنها گناه است، میدانم دین وجود دارد، من حکم فقها را قبول دارم، حکم دین را قبول دارم، اما چه کنم اقتضای نفسم است و گرفتار هوای نفس شدم و انشاءالله خوبمیشوم، انشاءالله توبه میکنم؛ کسی که اینگونه گناه نماید و مرزهای اعتقادی را نشکند، اگر موفق به توبه هم نشد و اگر کارش به جهنم کشیده شد، سریع درمان میشود، چون خودش قبول دارد که گناه کرده اما بعضی میگویند چه کسی گفته که این گناه است؟ همین که بگوید چه کسی گفته این گناه است! و من حجاب و نماز و... قبول ندارم!، آنها به فساد عقیده دچار شدهاند و درمانشان به قیامت موکول میشود و به زودی درمان نمیشود.
در مبحث قبل توبیخهایی که برای مؤمنین وجود دارد بیان شد که انسان گناهانی که میکند؛ هم به روح خودش آسیب میزند و هم یه شوک و فشار به اهل بیت و چهارده معصوم )علیهم السلام( وارد میکند که آنها هم از اینکه انسان با خودش این کار را میکند زجر میکشند. حال این عذابهای توبیخی در قیامت و در جهنم چگونه است؟
چگونگی عذابهای توبیخی در قیامت
به این شکل به انسان میگویند: ببین چه بلایی سر اهل بیت )علیهم السلام( درآوردی؟! و زجری که آنها کشیدند را به انسان نشان میدهند. خدا انسان را نسبت به زجر آنها آگاه میکند، بعد زمانی که انسان این زجر را درک نمود این ادراک برای او تولید عذاب و آتش میکند، مثل اینکه مادری به جوانش میگوید با موتورت به اتوبان نرو و تک چرخ نزن چون ممکن است تصادف کنی و ضربه مغزی بشوی ولی این جوان حرف مادرش را گوش نمیدهد و میرود و کارهای خطرناکی که مادر به او هشدار داده بود را انجام میدهد و بعد هم تصادف کرده و ضربه مغزی شده و روزها و ماهها و شاید سالها به کما رفته است! و مثلاا این شخصی بوده که 15 سال در کما بوده و بعد از 15 سال که درمان شده، سختیهای درمانش یک طرف بعد که به هوش آمده بود و چشمانش را رو به مادرش باز کرده بود، مادری را که 15 سال پیش دیده بود زمانی که مادر را میبیند میگوید:ای وای مادر چرا اینقدر پیر شدهای، چرا دندانهایت ریخته است، چرا موهایت سپید شده است؟ مادر میگوید: به خاطر حرصی است که برای تو در این 15 سال خوردهام اینگونه پیر شدهام. و میگوید: میدانی در این 15 سال چه کشیدهام، این 15 سال برای من مانند150 سال گذشت. مادر زیورآلاتت، النگوهایت، طلاهایت کجاست؟ میگوید: همه را فروختم و خرج درمانت کردم. مادر بابا کجاست؟ بابا دقمرگ شد. مادر خانه چه شد؟ میگوید فروختیم و خرج درمانت کردیم. مادر این اطلاعات و حرفها را فقط برای آگاهی او میگوید و هیچ قصد دیگری ندارد اما این جوان میسوزد و میسوزد و زجر میکشد و خودش را سرزنش میکند و میگوید: ببین به خاطر یک هوسرانی و حرف گوش نکردن من چه بلایی سر خانوادهام آمد، دقیقا فردای قیامت همینطور است و میفهمیم که برای یک هوسرانی انسان چه زجری به ائمه معصومین )علیهم السلام( وارد شده است. آنها بیشتر از یک مادر از گناهان انسان زجر میکشند مثلا مادری که احساس میکند جنین در شکم چشم خودش را دارد کور میکند، گوش خودش را دارد کر میکند، این مادر برایش سخت میشود و فشار روحی به مادر وارد میشد، هم فشار روحی هم فشار جسمی او را زجر میدهد. چون میداند که؛ اگر این بچه متولد شود کور متولد میشود. لذا در زیارت
جامعه کبیره آمده است «یا وَلِ َّ اللّّهِ إنّ بَیْنْى وَ بیَْنَ اللّّهِ عز و جل ذنُُُوبا لا یأَْتْى عَلّیَْها إلّّا رضاکُرِضاکُمْمْ»ای ولی خدا بین من و بین خدا گناهانی است که تا شما راضی نشوید خدا این گناهان را نمیبخشد و توبه من پذیرفته نمیشود چون من با گناهانم به شما زجر وارد کردهم. اینگونه است که مومن باید اول از این عزیزان حلالیت بطلبد.
ائمه باید از انسان راضی باشند و اگر راضی نشوند خدای متعال نیز نمیبخشد. چون آنها برای اینکه انسان سلامت به مقصد برسد و روحش سالم بماند هزینه کردهاند. فردای قیامت حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام میفرماید: ببین چه مقدار برای شما هزینه کردهام. من برای سلامت روح شما و سلامت جامعة شما و سلامت دین شما هزینه کردهام از جانم از مالم از فرزندانم، فرزند 6 ماههام را هم برای شما هزینه کردم، دختر حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام میگوید: ببین من چهمقدار هزینه کردهام من برای اینکه دین شما سالم بماند تازیانه خوردهام، روی خارها دویدهام، یتیمی کشیدهام،شکنجه دیدهام. همة کسانی که برای انسان هزینه کردهاند فردای قیامت حق دارند انسان را توبیخ کنند و توبیخ هم میکنند میگویند: ما این همه برای شما هزینه کردهایم شما برای سلامت روح و دین خودتان چه کار کردهاید؟ ما برای حجاب، ارزشهای الهی،دین و... زجر کشیدهایم و هزینه دادهایم ولی شما از خودتان، از دینتان، از جامعهتان و تمام علما و تمام شهدا وهمة کسانی که در راه دین هزینه دادهاند مراقبت نکردید.
فردای قیامت انسان را توبیخ میکنند و نیازی نیست که عتاب و خطابی در کار باشد، همین که انسان به آگاهی برسد خودش زجر میکشد مانند آن جوانی که بعد از به هوش آمدن خودش متوجه هزینهها میشود و زجر میکشد. فقط زمانی انسان زجر میکشد که به آگاهی میرسد، و میشود در دنیا به این آگاهی رسید! روز قیامت امروز است ولی انسان چشمش را بسته و نمیخواهد قبول کند که چه هزینههایی شده برای اینکه این دین تا اینجا به دست انسان برسد، چه انسانهایی برای اینکه این نقشة گنج به دست انسان برسد کشته شدهاند، چه مادرهایی که فرزند از دست دادهاند، چه کودکانی که یتیم شدهاند، همة آنها حق توبیخ دارند و البته تمام این کسانی که حق توبیخ دارند حق شفاعت هم دارند؛ میتوانند شفاعت هم بکنند به شرط اینکه انسان کاری کرده باشد که دل یکی از آنها خشنود شده باشد، کاری کرده باشد که جبران این کوتاهیها شده باشد.
بله قیامت توبیخها را هم باید دید و این توبیخها گاهی اوقات برای انسان بسی شکنندهتر و سختتر از عذابهای جهنم خواهد بود، اینکه حضرت فاطمه زهرا )سلام الله علیها( بگوید: میدانید من چهمقدار زجر کشیدم برای اینکه شیعه سربلند باشد، برای اینکه مذهب شیعه باقی باشد. تکتک ائمه و اصحاب ائمه، همه انبیاء به انسان میگویند که؛ای انسان تو چه کار کردهای؟ و اینجاست که انسان باید جواب بدهد که چرا از خودش مراقبت نکرده است و البته توبیخهای دیگری که خدای متعال میکند، خدای متعال میفرماید: که ببین در حضور من چه کار کردهای، ببین من چقدر نگران تو بودم و برای تو چه کارهایی انجام دادم که تو به این سفره بینهایت برسی و به آغوش من برسی ولی تو از خودت مراقبت نکردی.
و اما اگر کسی در دنیا موفّّق شد که حلالیّت بطلبد و رضایت ائمه اطهار)علیهم السلام( را جلب نماید و دیگر گناه نکرد او به عذاب توبیخی دچار نمیشود اما اگر روند گناه را ادامه داد عذابهای توبیخی در قیامت به آن صورتی که بیان شد برایش خیلی زجر آور خواهد بود و البته عذابهای توبیخی هم مثل عذابهای درمانی ناشی از لطف بینهایت خدای متعال است، عذابهای توبیخی به خاطر بلاهایی است که انسان بر سر دیگران آورده استو میگوید: ببین با گناهانت چه بلایی سر دیگران آوردی، دیگران را هم محروم کردی.
آنجا دیگر فرصت جبران نیست جز اینکه انسان باید بسوزد و بسوزد، میلیونها سال و میلیاردها سال بسوزد تا بلکه درمان شود و بعد که درمان شد و گناهانش پاک شد از جهنم بیرون میآید و حالا مراحل پاک شدن چه مقدار طول میکشد در مباحث بعد خواهد آمد که؛ بسیار زیاد طول میکشد و اینگونه نیست که در یک روز و یک شب تمام شود.
همه آنها لطف خداست، خدای متعال جهنم را برای این خلق فرموده که انسان در آنجا پالایش شود و آنهایی که قابلیت پالایش دارند، در جهنم با رسیدن به آگاهی، بفهمند که چه اشتباهی کردند و گناهانشان در اثر این سوزش پاک شود مثل مادری که وقتی میخواهد بچههایش را به مهمانی ببرد، بچههایش را آراسته میکند و به آنها میگوید: مراقب باشید که خودتان را کثیف نکنید تا شب برویم مهمانی ولی یکی دو تا از بچهها خودشان را کثیف و آلوده میکنند در این موارد مادر باید چه کار کند؟ آیا آنها را نبرد مهمانی؟ آیا مادر دلش میآید که آنها را نبرد مهمانی؟ آیا دلش میآید خودش به مهمانی برود و به آن بچهها بگوید که؛ شما را نمیبرم و میگذارم که در همین آلودگیها بپوسید و بمیرید؟ خیر! مادر دلش نمیآید قطعاا مادر میگوید شما را هم باید ببرم اما اینگونه نمیتوانم ببرم باید شما را پاک کنم، باید شما را ببرم حمام، باید شما را دوباره آراسته کنم و مادر همین کار را انجام میدهد یعنی بچههایش را میبرد حمام آنها را آراسته میکند البته طول میکشد یا اینکه بعدا میروند.
چه اتفاقی میافتد؟ آیا آنها میتوانند از بالاترین درجات لذت در بهشت بهرهمند شوند؟ در بحث بعدی به آن پرداخته خواهد شد.
خلاصه مباحث گذشته
در مباحث گذشته به این موضوعات پرداخته شد؛ خدای متعال انسان را آفرید که به لذت بینهایت برساند و این لذتها سه حالت داشتند؛ لذت بینهایت از کمالی است که از خود وجود بینهایت هست، لذت بینهایت از کمالی است که در وجود خود انسان پدید میآید و لذت بینهایت از نعمتهایی است که خداوند در آخرت به انسان عطا میکند.
راه و روش رسیدن به این کما ل لذت بینهایت، از راه آراسته شدن به صفات خدا و همسو شدن با مسیر الهی است.
ابزارهای رسیدن به هدف با س ن تهای الهی و روشهایی است که انسان را به این هدف میرساند.
و در ادامه گفته شد که؛ خدای متعال باشگاه دنیا را در اختیار انسان قرار داده است و به او فرصت استفاده از امکانات و ابزارهای آن را داده است؛ و او از اینها باید در جهت رشد و پیشرفت استفاده کند و به بینهایت برسد و خداوند متعال در این باشگاه، اولین مر بی انسان شده است.
اما این مربی مهربان، در وحله اول انسان را "هدایت" کرد و سپس "بشارت" داد، و بعد "انذار و هشدار" داد و بعد از آن نسبت به "عقوبتهای برزخی" هشدار داد و باز نسبت به
"عقوبتهای اخروی" به انسان هشدار داده است و نسبت به حول و هراس قیامت، و نسبت به حرارت جهنم و خطر دخول در جهنم نیز هشدارهای مهمی داده است.
خطر و احتمال خلود در جهنم
اما یکی دیگر از خطرهایی که مربی درمورد آن به ما هشدار میدهد و به ما گوشزد میکند؛ خطر خلود است، یعنی انسان باید با مراقبت از اعمال و رفتار خود و باقی ماندن در مسیر الهی و رسیدن به هدف، از خطر مهم، خلود در جهنم محفوظ بماند.
مربی مهربان ما به ما فرموده است؛ اگر چه جهنم برای پالایش است، اما همة انسانها این قابلیت را ندارند، و ممکن است بعضیها قابلیت پالایش را، در دنیا از دست داده باشند! خدای متعال هشدار میدهد که این اعمال را انجام ندهید! حتی اگر میخواهید گناه کنید، به گونهای گناه نکنید که قابلیت پالایش را از دست بدهید.
دستهای از گناهان خطوط قرمز را رد میکنند که اگر از آنها رد شویم، دچار خلود در جهنم میشویم؛ نسبت به این گناهان باید مراقب باشیم و از این کارها که خدای متعال نسبت به آن بارها هشدار داده است، پرهیز کنیم و تقوای الهی پیشه کنیم و دقت کنیم که چه کسانی وارد خلود میشوند و چه رفتارهایی انسان را به خلود میکشاند.
علت مخلد شدن در جهنّمّ
آیا وجود این خطر بیعدالتی نیست؟ مگر بیان نشد که رحمت خدا بینهایت است! و خدای متعال بندگانش را دوست دارد؛ پس چرا شرایط تغییر میکند و بعضی افراد مخ ل د میشوند؟ جواب این است که؛ خدای متعال اینها را مخلد نمیکند؛ بلکه اعمالشان آنها را مخ ل د کرده است. به این خاطر مخلد میشوند که دیگر امکان پالایش برایشان وجود ندارد. اگر توبه میکردند و از صمیم دل نسبت به گناهانی که مرتکب شدهاند اعتراف میکردند و متوجه گناه خود میشدند، امکان پالایش وجود داشت.
خدای متعال هم همین را میخواهد و دوست دارد اینها پالایش و درمان شوند؛ اما افرادی خودشان نمیخواهند پالایش شوند و خود را درمان کنند به خاطر لجاجت و کینهای که از مؤمنین دارند، دوست ندارند هرگز با مؤمنین سر سفره بینهایت بنشینند. خدای متعال حتی به اینها هم فرصت میدهد، بعد از دخول در آتش، باز هم به اینها فرصت میدهد که بازگردند ولی برنمیگردند و دلیل اینکه مخلد میشوند همین است که لجاجت میورزند؛ با خدا و با اهل فضائل هم لجاجت میکنند. این دشمنی و لجاجت اینها به اینجایی رسانده که آیات خدا را تکذیب کردند و آیات خدا را به سخره گرفتند، وقتی کسی آیات خدا را تکذیب کرد یا مسخره کرد، آن هم به صورت علنی، همینطور که روح ایمان را در وجود خود از بین میبرد، روح ایمان در جامعه را هم از بین میبرد، و به خاطر کار او دیگران هم شبیه او میشوند، با تکذیب کردن و مسخره کردن او مردم هم به مرور زمان بیایمان میشوند، و سپس یک جامعهای را به کفر میکشاند که با این کار، جنایت بزرگی انجام داده است.
در این شرایط تا همة کسانی که به دست او گمراه شدند هدایت نشوند و بازنگردند و پالایش نشوند؛ او همچنان باید در آتش بماند و عذاب بکشد و گاهی اوقات کسانی را که او گمراه کرده، هرگز برنمیگردند و پالایش نمیشوند! پس او هم باید تا ابد در آتش بماند! چون دیگران را مخ ل د کرده و حتی اگر خدا هم بخواهد این افراد را وارد بهشت کند، خودشان قبول نمیکنند، آنجا هم با خدا لجاجت میکنند، این روح لجاجت در وجود افراد ریشه عمیقی دوانده که دیگر امکان بازیابی سلامت روح آنها وجود ندارد.
عذاب اهل تابوت آتش جهنّّم
در روایات فرمودهاند که؛ دشمنان حضرت امیرالمومنین )علیه السلام( که خیلی به حضرت آزار رساندند و حق او را سلب و غصب کردند، در قیامت در تابوت آتش جهنم هستند؛ مکانی که عذابآورترین محل جهنم است، نقطهای که بیشترین حرارت را دارد و بیشترین زجر را این افراد میکشند که پیامبر گرامی اسلام هم، در بعضی از فرمایشات گرانقدرشان؛ این تابوت را،توصیف کردهاند که چه جایگاه اسفناکی است و پیامبر گرامی اسلام به همین اهل تابوت در زمان حیات،بارها هشدار دادند که نکند جزء اهل تابوت شوید!. مراقب اعمالی که انجام میدهید باشید!.
بعد در روایات دیگری فرمودهاند که؛ در حالی که آنها عذاب میبینند، نسیم خنکی میوزد و اینها احساس خنکی میکنند بعد اینها با تعجب سوال میکنند چرا خنک شدیم؟ پاسخ داده میشود که این نسیم وجود مقدس حضرت علی)علیه السلام ( که التفاطی به اهل محشر کرده یا در محشر وارد شده است و از نسیم او استفاده کنید؛
اینها میگویند: خیر، اگر این نسیم از جانب علی است، درب را ببندید، ما نمیخواهیم و ترجیح میدهیم در آتش بمانیم اما نسیم علی به ما نخورد، این لجاجت باعث میشود که خدای متعال حتی اگر اینها را به زور سر سفرة بینهایت خودش بنشاند تا اینها زجر نکشند، شدنی نیست.
اینها در تابوت آتش جهنم که آن همه حرارت وجود دارد حاضر نیستند نسیم امیرالمومنین )علیه السلام( را حس کنند، چطور خدا اینها را به زور در بهشت و در کنار امیرالمؤمنین بیاورد و قرار دهد.
مسیر و عوامل خلود
اما چگونه انسان به این حد میرسد؟ مسیر خطرناک خلود در جهنم از کجا آغاز میشود؟ آیا اینها یکدفعه اینطور شدهاند؟ آیا خدا از اول اینها را اینگونه آفریده است؟ هرگز، چون «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلََّى اَلْفطِْرَةِ» هر انسانی که متولد میشود این بر فطرت پاک الهی متولد میشود.
هر انسانی که متولد میشود برای بهشت خدا خلق شده است، یکدفعه و یک شبه این انسان متحول نمیشود و جهنمی نمیشود و یا اینکه اهل خلود شود، مسیر خطرناک خلود ذر هذر ه در انسان ایجاد میشود و یکدفعه به وجود نمیآید.
سیاست گام به گام شیطان برای سقوط انسان
1.تصمیم به جدایی از فضائل:کسی که از فضائل انسانی جدا شود و نخواهد از راه فضائل و صفات خدا به بی نهایت برسد، میگوید: من دیگر از راه صفات خدا نمیروم، من نمیخواهم راستگو باشم، این انسان اگر انگیزهای برای راست گویی و عفاف نداشته باشد و آرام آرام آنها را کنار بگذارد، 2. جدایی از اهل فضائل:کمکم از اهل فضائل هم جدا میشود، از انسانهای راستگو و عفیف هم جدا میشود، 3. همراهی با اهل رذائل بعد کمکم با اهل رذائل همراه میشود؛ و با بیعفتها همنشین میشود، با بیحیاها نشست و برخاست میکند و دیگر دوست ندارد با انسانهای مومن نشست و برخاست کند. 4.
همرنگی با اهل رذائل و انجام زذائل: کمکم همرنگ انسانهای رذل میشود.
خطر لذّتّ از گناه
در گام بعدی؛ هرکاری که آن گنهکاران انجام میدهند او هم انجام میدهد، شاید ابتدا راه برایش سخت باشد؛ ولی کمکم همرنگ میشود. و اول به خاطر همراهی با آنها مجبور میشود که انجام بدهد و 5. عادت به رذائل: کمکم به این رذائلی که همراه با آنها انجام داده عادت میکند، سپس بعد از مدتی که عادت کرد، 6. لذت از رذائل: دیگر از آن رذائل و گناهانی که آنها انجام میدهند لذت میبرد؛ این گام بعدی است که واقعا انسان باید حواس خود را جمع کند که این خطرات و این چالهها وجود دارد، کمکم انسان به چاه میافتد، انسانی که یک گناه را تکرار کند، و بعد عادت کند، حتما به لذت میرسد.
جناب مولوی یک داستانی دارد که؛ یک انسان دباغ )کسی که پوست گاو و گوسفند را بهچرم تبدیل میکند(، روزی به بازار عطارها رفت، وقتی بوی خوش عطر به مشام دباغ خورد، افتاد و غش کرد و نتوانست تحمل کند!
برادری داشت در آن طرف بازار، به او گفتند که برادرت فوت کرده است! پرسید کجا فوت کرده؟ گفتند: در بازار عطارها،گفت من میدانم چه اتفاقی افتاده، او فوت نکرده، اما وقتی بوی خوش عطر به مشامش میخورد، نمیتواند تحمل کند از بس از بوی عطر متنفر است.
این برادر حرکت میکند و میآید و در سر راه، مولوی میگوید: یک مقدار از این فضولات بدبو حیوانات برمیدارد و کف دستش پودر میکند و زیر بینی برادرش که غشکرده است میگیرد، این دباغ هم وقتی بوی بد به مشامش میرسد، بلند میشود و به هوش میآید!
میگوید: بهبه! چه بوی خوبی! حالم بهتر شد، من را از این بازار عطارها بیرون ببرید.
این مطلب قابل توجه است که؛ این قانون زندگی است، انسانی که مدتها با بوهای بد سر و کار داشته باشد، بعد از مدتی از بوهای بد لذت میبرد و نسبت به بوهای خوب متنفر میشود. اینجا هم همین اتفاق افتاده است.
انسانی که گناه میکند، بعد از مدتی این گناه را کمکم تکرار میکند تا به آن عادت میکند و بعد از این، از گناه کردن لذت میبرد و 7. تنفر از فضائل: در گام بعدی عمل بدتر میشود و شخص از این فضائل متنفر میشود. و وقتی از بیحیایی و بیحجابی و بینمازی و دروغگویی و از مال مردم خوری لذت برد، کمکم از فضائل، از راستگویی و حجاب و عفاف متنفر میشود.
8. تنفر از اهل فضائل: گام بعدی این است که؛ از اهل فضائل و از آدمهای خوب هم تنفر پیدا میکند؛ 9. دشمنی با اهل فضائل: وقتی کینة مؤمنین در وجودش پدیدار شود، شروع به دشمنی میکند بعد اگر در شرایطی با این افراد روبرو شود و این افراد خیرخواه قصد نصیحت و توصیه به وی داشته باشند تا از این راه اشتباه منصرفش کنند لجاجت ورزیده و نسبت به آنها موضع خواهد گرفت.
10. تکذیب اهل فضائل: گام بعدی این است که؛
اهل فضائل را هم تکذیب میکند و میگوید این حرفهای شما دروغ است؛ چه کسیگفته چنین چیزهایی وجود دارد؟ 11. تکذیب آیات الهی: وقتی اهل فضائل را تکذیب میکند، بعد کمکم آیات خدا را هم تکذیب میکند.
مؤمنین به او میگویند که خدا فرموده: این موسیقی حرام است. موسیقی مطرب حرام است، ممنوع است، و تو را از بینهایت باز میدارد! روح تو را به جای اینکه الهی کند حیوانی میکند! در جواب باز هم لجاجت به خرج داده و میگوید؛ به نظر من اصلا موسیقی نباید حرام باشد! یا در مورد دیگر میگویند: این رابطة نامشروع است، حرام است! میگوید:
چنین چیزی وجود ندارد. همین که انکار میکند یعنی آیات الهی را تکذیب میکند.
12. تمسخر آیات الهی: وقتی در ظلمات فرو رفت، کمکم کارش به اینجا میکشد که مسخره هم میکند و انسانهای مومن را عقب مانده و خشک مقد س خطاب کرده و پیشرفت دنیا را به رخ مومنین میکشد و آنها را افراطی میخواند و در آخر آیات خدا را هم تکذیب و مسخره میکند، همة مؤمنین انبیاء و ائمه را مسخره میکند.
13. عدم امکان پالایش: در این شرایط که تا این حد آلوده به گناه شد، دیگر امکان پالایش برای چنین آدمی وجود ندارد، 14. خلود در جهنم: حالا اگر این حالت تا ابد در وجودش باقی بماند باید تا ابد در جهنم عذاب بکشد و اگر این حالت از بین برود، خدای متعال او را از جهنم بیرون میآورد اما اینطور افراد خیلی بعید است که این آلودگیها در وجودشان از بین برود.
گرچه بعضی از فلاسفه گفتند: این امکان وجود دارد که بالاخره شقاوت اینها روزی از بین برود چون شقاوت نیاز به امداد دارد و عاملی برای امداد این شقاوت در جهنم، وجود ندارد، یعنی در دنیا عامل برای امداد شقاوت و تولید شقاوت وجود داشته است اما در جهنم دیگر چون این عامل از بین میرود،شاید این شقاوت کمکم از بین برود و شاید دست از
لجاجت بردارند؛ و شاید همه چیز بستگی به خود این افراد دارد؛ «ثُمثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنالَّذِینَ
أَسَاءُُوا السُّوأََى أَنْ کَذَّبُُوا بآیَبِآیَاتِات اللَّّاللَّّهِه وَکَانُُوا بهَبِهَاَا یَسْتَهْزئُیَسْتَهْزِئُونَونَ )روم10(» این مسیری که در این آیه بیان شده، مسیری است که انسان را به سوی تکذیب آیات خدا میکشاند، سپس عاقبت کسانی که بد میکنند، بد است؛ این افراد عاقبت به شر میشوند، آنهایی که گناه میکنند ولی باز در نحوة گناه کردنشان هم یک طوری گناه میکنند که امکان پالایشبرایشان وجود نداشته باشد، به نحوی گناه میکنند که تمام پ لهای را پشت سرشان خراب میکنند. اینها عاقبتشان بد خواهد شد و دلیلش هم این هست که «أَنْ کَذَّبُوُا
بآیَبِآیَاتِات اللَّّاللَّّهِه وَکَانُُوا بهَبِهَاَا یسَْتَهْزئیَسْتَهْزِئُونَوُنَ» دلیل اینکه عاقبتشان بد خواهد شد این است که آیات خدا را تکذیب و مسخره میکنند.
علائم اهل جهنم
اما کسانی اهل جهنم میشوند، ویژگیهایی دارند؛
دسته اول؛ کسانی که آشکارا گناه میکنند؛ هرکسی آشکارا و در ملأ عام گناه کند اگر توبه نکند، این شخص قطعا جهنمی خواهد شد و اگر علائم اهل خلود هم در وجودش باشد، ممکن است مخل د هم بشود.
دسته دوم؛ کسانی که با شادی و لذت گناه میکنند؛ در روایت فرمودهاند؛ هر کسی با شادی و لذت گناه کند با خواری و غم و اندوه وارد آتش جهنم میشود. باز همة اینها هم در صورتی است که توبه نکنند.
دسته سوم؛ کسانی هستند که گناه میکنند ولی پشیمان نمیشوند؛ هیچوقت از گناهشان پشیمان نیستند و میگویند ما کاری نکردیم، مگر کار بدی کردهایم، اینها را خدای متعال به جهنم میبرد تا آنکه متوجه کار خود شوند، بلکه آنجا پشیمان شوند. چون در دنیا که سخن و نصیحت بر اینها اثر نمیکند.
دسته چهارم؛ کسانی که اصرار بر گناه میکنند و گناهشان را تکرار میکنند؛ و مداوم مرتکب گناه میشوند؛ اینها هم جهنمی میشوند.
دسته پنجم: کسانی هستند که گناهشان را جبران نمیکنند و هیچوقت یک کار خیری هم انجام نمیدهند که این گناه جبران شود؛ به خود نمیگوید که؛ من این همه گناه کردم حداقل یک گناهم را جبران کنم!
ششم؛ کسانی که تکالیف واجبشان را انجام نمیدهند، اینها گنهکار نیستند ولینماز هم نمیخوانند و توبه هم نمیکنند و بعد جبران هم نمیکنند. این افراد روزه نمیگیرند و تکالیف واجب را انجام نمیدهند؛ خمس و زکات را پرداخت نمیکنند بعد مرگ هم کسانی را ندارند که به نیابت از او بپردازند تا نجات پیدا کند، این قطعا اهل جهنم میشود.
)البته ممکن است پالایش شود و بیرون بیاید ولی جهنمی خواهد شد(
دسته هفتم؛ کسانی که با لجاجت و تعمد گناه میکنند؛ در این حالت میگوید من به خاطر لجاجت با پدرم یا به خاطر لجاجت با همسایهام! به خاطر لجاجت با روحانی مسجد! به خاطر لجاجت با استادم! از سر لجاجت و تعمد و با آگاهی از گناه بودن اعمال خود گناه میکند، ولی میخواهد لجاجت به خرج دهد و فرقی هم ندارد طرف مقابلش چه کسی باشد؛ یک همسایه باشد یا حتی پدر و مادر خود! اینطور گناه کردنها انسان را به آتش میکشاند.
دسته هشتم؛ کسانی هستند که به بدی گناهشان اعتراف نمیکنند؛ اهل جهنم کسانی هستند که هرچه به آنها میگوییم این کارتان بد است! میگویند:خیر، خیلی هم خوب است! در این حالت بر خدا لازم است که از روی مهر و لطف بعدا به اینها آگاهی بدهد تا اینها اعتراف کنند و بدانند اعمالشان چقدر بد است تا این آلودگًی را از وجود خود پاک کنند؛ اگر متوجه شدند که این کار بد است! این آلودگی در وجودشان پاک میشود؛ اما تا وقتی که نفهمند این آلودگی در وجودشان باقی میماند و اگر در دنیا نفهمند؛ خدای متعال آنها را به جهنم میبرد تا آنجا متوجه اعمال خود شوند و این آلودگی از وجودشان پاک شود.
دسته نهم؛ کسانی هستند که گناه را کوچک میشمارند؛ مث لالاً یک گناه میکند و میگوید: مگر من کاری کردهام! همین یک مورد است، کار دیگری نمیکنم یا اینکه میگوید اشکالی ندارد، یک شب که هزار شب نمیشود!
کسی که نسبت به گناه این دیدگاه را داشته باشد و اینطور گناهش را کوچک بشمارد،اهل جهنم میشود.
دهم: کسانی که گناهشان را توجیه کنند؛ اینها اهل آتشاند، گناه را توجیه میکندو میگوید من که کاری نکردم! غیبت نکردم! و فقط خصلت او را گفتم! جلوی خودش هم میگویم! و گناهش را توجیه میکند( .
دسته یازدهم؛ افرادی که با طغیان و گردنکشی گناه میکنند؛ وقتی میگویی چرا این کار را میکنی؟ میگوید: به شما ربطی ندارد و به خودم مربوط است! اینها اهل جهنم میشوند تا این طغیان و گردنکشیشان از بین برود!
دسته دوازدهم؛ افرادی که گروهی و جمعی گناه میکنند؛ تیم تشکیل میدهند و خودش که گناه میکند هیچ، دیگران را هم وارد یک گناه میکند!
دسته سیزدهم؛ اینکه در انجام گناه زیادهروی میکنند؛ و خیلی از حد میگذارند.
دسته چهاردهم؛ اینکه دیگران را هم به گناه تشویق میکند؛ گناهش را برای دیگران تعریف میکند و دیگران را تشویق میکند که این کار را انجام دهید که خیلی خوب است!
خیلی لذت دارد!
دسته پانزدهم؛ کسی که حرمت اشخاص اماکن و زمانهای محترم را نگه نمیدارد؛ در مقابل مؤمنین حرمتشکنی میکند، در مقابل مکانهای محترم حرمت نگه نمیدارد، در زمانهای محترم حرمت نگه نمیدارد، حرمت شب جمعه را، حرمت شب اعیاد را، شب نیمه شعبان را، شب عید غدیر را، شب مبعث را، در این شبها هم دست از موسیقی گوش دادن و گناه کردن برنمیدارد. متأسفانه خیلی از مجالسی که حرام است و اختلاط زن و مرد و موسیقی مطرب و رقص و آواز است، این کارهای زشتی که هم خودشان را آلوده میکند هم جامعه را، خیلی از این کارها را بعضی مصادف میکنند در شبهای مقدس شب نیمه شعبان، شب عید غدیر، شب مبعث، شب تولد ائمه اطهار )علیهم السلام(، حداقل اینها که میخواهند مجلسشان را اینطور همراه با گناه برگزار کنند،ای کاش این مجالس را در این شبها برگزار نکنند! تذکر دهید اگر میخواهید گناه کنید حرمت این شبها را نگه دارید! و مجالس خود را یک شب دیگر برگزار کنید! در این شب عروسی میگیرند که مایة برکت باشد، اما مایة خذلان و عقوبت برایشان میشود.
شانزدهم؛ کسانی که دیگران را متهم میکنند؛ وقتی میگوییم چرا این کار انجاممیدهی؟ میگوید: همه این کار را انجام میدهند! امروزه همه این کارها را میکنند! همه اینطور عروسی میگیرند! دیگران را متهم میکنند برای اینکه خودشان از زیر بار ملامت بیرون آورند.
دسته هفدهم؛ از دیگر علائم اهل جهنم این است که ظاهرشان هم شباهت به کفار دارد؛ مثل غربیها زندگی میکنند، سبک زندگیشان مثل غرب است، مدل لباس، مدل مو و ظاهرشان شبیه به کفار است.
دسته هجدهم؛ از دیگر علائم اهل جهنم اینکه؛ به حاکمیت دینی هم کمک نمیکنند؛ به نظام اسلامی و حکومت دینی کمک نمیکنند، بیتفاوت عمل میکنند، نه رأی میدهند نه در راهپیمایی شرکت میکنند نه برای تقویت حکومت دینی قدمی برمیدارد، اما در راه گناه پول هم خرج میکند، تلاش هم میکند زحمت هم میکشد تا صبح بیدار میماند اما برای حکومت دینی یک گام برنمیدارد و این باعث میشود که انسان جهنمی شود.
دسته نوزدهم؛ از دیگر علائم اهل جهنم اینکه؛ به دشمنان فرصت سوء استفاده میدهند؛ آلت دست دشمنان قرار میگیرند و دشمنان از او برای پیشبرد اهدافشان سوء استفاده میکنند؛
چند وقت بعد از جنگ، معاون سازمان سیای امریکا گفت: ما اگر بخواهیم موفق شویم و ایران را دوباره به چنگ بیاوریم باید از کوتاه کردن مانتوهای دختران شروع کنیم! در این صورت میتوانیم ایران را تصرف کنیم! گفت: بدحجابها در ایران پیاده نظام ما هستند و ما میتوانیم به این وسیلة ایران را تصرف کنیم!
این دسته از افراد در جامعه به دشمنان فرصت سوء استفاده میدهند، اینها آلت دست دشمنان قرار میگیرند و گاهی اوقات خودشان توجه ندارند که چه کار میکنند، لازم است به آنها گفته شود، شاید بعضی از اینها به هوش بیایند و شاید اینجا توبه کنند، اینها علائم اهل جهنم است و هر کسی یکی از این علائم را داشته باشد و توبه نکند و جبران نکند قطعا جهنمی خواهد شد.
علائم اهل خلود
اما علائم اهل خلود بدین ترتیب است؛
اگر کسی همة این علائم قبلی را با هم داشته باشد قطعا مخلد خواهد شد و اگر یک مورد را داشته باشد احتمال خلود در او خیلی زیاد است، اگر کسی یکی از این علائم را در وجود خودش مشاهده کرد و درمان نکرد، قطعا منجر میشود به علائم بعدی تا اینکه علائم در او تکمیل شود و به صورت قطعی اهل خلود شود اما این علائم عبارتند از؛
دسته اولّ؛ کسانی که کفر و شرک نسبت به خدا میورزند، در صورتی که مستضعف نباشند، اگر آنهایی که دین به آنها رسیده وحجت خدا بر آنها تمام شده است و باز هم در مقابل حجت خدا کفر ورزند، مشرک هستند.
اینها مخلد میشوند چون همین حالت لجاجت در مقابل حجت خدا باعث میشود که در جهنم دچار خلود شوند.
دسته دوم؛ کسانی که از تکذیب کنندگان احکام و آیات قرآن باشند، هرچه میگوییم این سخن خداوند است میگوید: دروغ است و من قبول ندارم! اگر خدا هم بگوید من قبول ندارم!
دسته سوم؛ و علامت بعدی این است که احکام و آیات دین را مسخره میکنند؛ این حالت او موجب خلود او در آتش میشود.
دسته چهارم؛ علامت بعدی برای اهل خلود این است که؛ با اهل فضائل دشمنی و کینهتوزی میکنند. فقط متنفر نیستند بلکه دشمنی هم میکنند و درصدد ضربه زدن به اهل فضائل هستند، کینهتوزی میکنند و در غیاب اهل فضائل غیبت آنها رامیکنند و میخواهند شخصیت انسانهای مومن را در جامعه تضعیف کنند.
دسته پنجم؛ علامت بعدی برای اهل خلود این است که؛ درصدد قتل اولیاء الله برمیآیند؛ دنبال این هستند که اولیاء الله را از راه حکومتشان بردارند، اهل ایمان را بردارند و کسانیرا از بین ببرند تا زمینه برای حکومت آیندة خودشان آماده شود، افرادی هستند که این طوریاند و در لایههای حکومت خزیدهاند و در صدد قتل امام جامعه و در صدد قتل رهبر جامعه هستند و هر زمان که فرصت داشته باشند این کار را انجام میدهند اینها اهل خلود هستند، قطعا اینها چه کسی را بکشند یا موفق نشوند، اهل خلود خواهند بود چون در صدد قتل اولیاء الله هستند.
دسته ششم؛ کسانیکه مانع تحقق حاکمیت دین میشوند؛ یا ظاهرا یا در خفا یا علنا بخواهند نظام دینی را براندازی کنند و یا در خفا و پشت صحنه در صدد براندازی آن باشند.
دسته هفتم؛ همة کسانی حاکمیت طاغوت را میپذیرد و در راه تحققش تلاش میکندکه این حالت در وجودشان است اهل خلود میشوند پیروان آنها هم اهل خلود میشوند؛
«وَالَّذِینوَالَّذِینَ کَفَرُُوا أَوْلِیَاؤُهُم الطَّاغوُتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورالنُّورِ إِلََى الظُّلُّمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهََا خَالِدُُو ن )بقُره 257(» آن کسانی که حاکمیت طاغوت را میپذیرند در راه تحقق حاکمیت طاغوتَ و حاکمیت قدرتهای استکباری تلاش میکنند و حمایت از قدرتهای استکباری را در دستور کار خود قرار میدهند و به جای مبارزه با استکبار، روش سازش را در پیش میگیرند و در مقابل قدرتهای استکباری سر تعظیم فرود میآورند و تسلیم میشوند و حاکمیت آنها را قبول میکنند؛ اینها اهل خلود میشوند زیرا این حکومتها زمینة رشد انسانها را نابود میکنند، هم خودشان روح ایمان را در وجود خودشان از بین بردهاند و هم در صدد این هستند که روح ایمان را در جامعه از بین ببرند و جامعه را مبتلا به فسق و فجور و گناه کنند، به خاطر اینکه این اشخاص میخواهند فاسق و فاجر باشند و خودشان میخواهند همسر و ناموسشان بد حجاب و بیحجاب باشند، میگویند: باید کل حکومت را از بین ببریم تا همه بتوانند آزادانه بیحجاب باشند و آزادانه فسق و فجور در جامعه رواج پیدا کند، این افراد قطعا اهل خلود خواهند بود. این افراد قابلیت پالایش ندارند چون همة پلها را پشت سر خودشان خراب کردهاند.
دسته هفتم؛ کسانی که با اغراض سیاسی گناه میکنند؛ این هم یک علامت خطرناک است؛ اینها برای ضربه زدن به نظام اسلامی و نظام دینی گناه میکنند، یکوقت کسی هوای نفسش او را وسوسه میکند که فسق و فجور کن! اگر شخص مطیع هوای نفس خود شد و گناه کرد و بعد توبه کرد که هیچ یا اگر توبه نکرد باز در جهنم هم قابلیتپالایش دارد؛ اما آن کسی که برای ضربه زدن به نظام اسلامی گناه میکند برای اینکه آبروی نظام اسلامی را ببرد، و برای اینکه در مقابل نظام اسلامی طغیان کند با این اغراض سیاسی گناه کند، باعث میشود که جهنمی شود و در جهنم هم تا ابد بماند چون قابلیت پالایش ندارد، اگر چنین روحیهای در کسی باشد، قابلیت پالایش را از بین میبرد، این علائم اهل جهنم و علائم اهل خلود است.
علائم اهل نجات
راه نجات به این شکل است که؛ کسانی که علائم اهل جهنم را در وجود خود دارند، باید در همین دنیا توبه کنند تا نجات پیدا کنند یعنی اگر کسی با این حالتها جهنمی شود، مخل د خواهد شد، اما حتی اگر کسی این علائم را در دنیا داشته باشد،حتی علائم اهل خلود را، اگر در دنیا توبه کند قطعا اهل نجات خواهد شد و راه نجات توبه و انابه قبل از مرگ در همین دنیاست.
وجود مقدس حضرت علی علیهالسلام با همان دشمنهای کینهتوزشان چگونه رفتار کردند؟ یعنی فرصت نجات به آنها را در دنیا دادند، این نشان میدهد که حتی اهل خلود در این دنیا فرصت نجات دارند. در روایات فرمودهاند که: در روزهای آخر عمر آن کسی که خیلی حضرت علی )علیه السلام( را اذیت کرد و حتی باعث قتل حضرت فاطمه زهرا سلامالله-علیها شد و قاتل حضرت فاطمه زهرا) سلاماللهعلیها( بود؛ در روزهای آخر عمرش در لحظات آخر عمر به پسرش گفت؛ بگویید علی تشریف بیاورد! وجود مقدس امیرالمومنین بالای سر او آمد؛ پرسید: مشکل چیست؟ چرا من را صدا کردهای؟ گفت: یاعلی من میتوانم توبه کنم؟ خیلی تو را اذیت کردم، خیلی همسرت را اذیت کردم، برای رسیدن به قدرت خیلی کارها کردم و حالا فهمیدهام که اشتباه کردهام، حالا میخواهم توبه کنم آیا اکنون بعد از این همه جنایت میتوانم توبه کنم؟
حضرت فرمود: بله، باب توبه باز است، با این همه جنایت هم میتوانی توبه کنی و حضرت امیر )علیه السلام( به او فرمود: اگر توبه کنی حتی من از حضرت زهرا )سلاماللهعلیها( برای تو حلالیت هم میگیرم، اما چه شده که میخواهی توبه کنی؟ عرض کرد: یا علی ساعتیکه من در غش فرو رفتم و بیهوش بودم، دیدم که همراه و همکار من، در تابوت و در آتش جهنم در حال زجر کشیدن است؛ فهمیدم که من هم در کنار او هستم؛ چون من شریک او هستم و دوست ندارم که من وارد تابوت آتش جهنم شوم! میتوانم توبه کنم؟ حضرت فرمود: آری باب توبه همیشه باز است، اما حضرت فرمود: توبة تو این است که همین حرفی را که به من زدی، همین اعترافاتی را که به من کردی، اجازه بدهی من چند نفر از اصحاب را صدا کنم بیایند و در مقابل آنها هم همین اعترافات را انجام دهی و بگویی که برای رسیدن به قدرت این حرفها را زدی و این جنایات را مرتکب شدهای، اگر اعتراف کردی و همین مطالبی را که به من گفتی به آنها هم بگویی، من رضایت حضرت زهرا )سلام الله علیها( را هم برایت میگیرم و تو اهل نجات میشوی و دیگر جهنمی هم نمیشوی. واقعا اگر اعتراف میکرد حضرت فاطمه زهرا رضایت میدادند. آنها از خدا میخواستند این شخص اعتراف کند تا مردم گمراهی که نمیدانستند که او تعمدا و برای رسیدن به قدرت این کارها را کرده، مردم او را خوب بشناسند. مردم فکر میکردند او برای خدا و برای بقاء حاکمیت دین این کارها را انجام داده،اگر اعتراف میکرد همه آگاه میشدند، دیگر آن همة مصیبتهایی که عالم اسلام کشیده، هیچ کدام پیش نمیآمد اما آیا اعتراف کرد؟ آیا اجازه داد حضرت امیر چند نفر از صحابه را بیاورد و جلوی آنها این حرفها را دوباره بزند؟ خیر، در این گزارش آمده که لحاف خود را روی سرش کشید و گفت:
«النّارُ لا الْعَارُ» آتش برای من بهتر است و از ننگ اعتراف نخواست اعتراف کند، گمان میکرد اعتراف، ننگ برایش باقی میگذارد!
وجود مقدس حضرت امام حسین )علیه السلام( در روز عاشورا یک رجزی قرائت
میفرمودند: «اَلمَْوتُْ خیَْرٌ م نِ رکُُوبِ العَْارِ، وَ الْعَارُ أَوْلَ مِنْ دُخُولِ النّّا ر» این مصرع دوم رجز حضرت جواب همینْ آقاست. مصرع اول میگوید: مرگ بهتر استِ از زندگی در زیر بار ننگ؛ اما مصرع دوم میفرماید که: اما ننگ و ننگ اعتراف برای کسی که در حال وارد شدن به آتش جهنم است، اگر اعتراف کند، ننگ اعتراف خیلی بهتر است از داخل
شدن در آتش جهنم؛ آتشی که خیلی سوزاننده است «َوَ الْعَارُ أَوْلَ مِنْ دُخُولِ النّّا ر» حضرت با این جمله جواب این حرف را دادند و میخواستند به مردم بگویند که اگر یکِ وقت خدای نکرده شما به این روز افتادید، اگر شما هم در این شرایط قرار گرفتید، طورینشود که شما هم بگویید: «النّارُ لا الْعَارُ»، خیر، این ننگ را بپذیرید. پذیرش ننگ دنیا آسان است ولی عذاب آخرت خیلی سخت است، زیر بار عذاب آخرت نروید، زیر بار ننگ بروید اما زیر بار عذاب آخرت نروید، راه نجات همیشه باز است، راههای نجات فراوان است.
خدای متعال معلم و مربی انسان است که دوست دارد همه ما نجات پیدا کنیم، حتی خدا دوست دارد که گناهکاران نجات پیدا کنند و این راهها را خود خدا مقرر کرده است. مشاهده کنید یک معلم تا چه حد دلسوز است و میخواهد که تمام دانش آموزان قبول شوند و به کلاس بالاتر بروند؛ ممکن است معلم درس بدهد و بعد امتحان بگیرد و در پایان سال بعد عدهای در امتحان مردود شوند و یک عده قبول شوند و به پایه بالاتر راه پیدا کنند؛ اما یک عده که مردود شدند، معلم از آنها سوال میکند؛ چرا شما قبول نشدید؟ میگوید: آقا امتحان سخت بود! معلم امتحان سادهتری میگیرد و میگوید: این امتحان سادهتر را شما شرکت کنید بلکه قبول شوید و به پایه بالاتر بروید. این امتحان ساده را هم میگیرد و باز بعضی قبول نمیشوند؛ یکی دو دانش آموز ممکن است به پایه بالاتر بروند و چند نفر بمانند؛ دوباره سوال میکند که چرا این امتحان ساده را هم قبول نشدید؟ میگویند: باز این هم سخت بود و دوباره معلم یک امتحان سادهتر میگیرد؛ باز دوباره یک عده مردود شدند؛ باز امتحان سادهتر برگزار میشود و اینقدر این معلم امتحان را ساده میکند تا سؤالات اینقدر ساده شوند که همه قبول شوند؛ ولی در آخر به معلم بگوید بازهم سخت بود و معلم میگوید یک سوال فقط از شما میپرسم و شما یک جواب فقط به من بدهید، یک به علاوه یک میشود چند؟ _فرض کنید امتحان ریاضی باشد و باز دوباره اینها جواب نمیدهند_ و میگویند سخت است برای ما باز معلم میگوید باشد سخت است و نمیتوانید یک را به علاوه یک کنید جواب بدهید. یک سؤالی میکنم و یک امتحانی میگیرم که خیلی خیلی ساده باشد که دیگر حتما بتوانید جواب بدهید و آن امتحان این است فقط بگویید یکبار بگویید "یک" قبول میشوید و میتوانید پایه بالاتر بروید این را میتوانید بگویید که فقط بگویید: "یک". آنوقت اگر یک دانش آموزی باشد که بگوید: آقا من نمیتوانم بگویم "یک" در حالی که در همین جمله کلمه "یک" را به کار برده است! اگر کسی به این شکل پاسخ دهد؛ نشان دهندة این است که او اصلاً نمیخواهد بگوید "یک" نمیخواهد کلاس بالاتر برود، حالا اگر ریشهیابی کنید شاید دلیلش این باشد که اصلا دوست ندارد کلاس بالاتر برود چون فکر میکند اگر کلاس بالاتر برود دیگر به او تغذیهنمیدهند! در این کلاس فقط تغذیه میدهند لذا تع م د دارد که نگوید "یک". او که میگوید من نمیتوانم بگویم "یک" در واقع یعنی نمیخواهم بگویم "یک" یعنی نمیخواهم کلاس بالاتر بروم؛ میخواهم همینجا بمانم. اینطوری است و دیگر معلم با این افراد چه کند؟ دیگر امتحانی سادهتر از این وجود داشت؟ حالا اگر این شخص بگوید معلم مرا مردود کرد و نگذاشت کلاس بالاتر بروم کسی دیگر از او نمیپذیرد. خدای متعال همیشه با انسانها اینطوری رفتار کرده است و همیشه امتحانهای سادهای گرفته است.
نحوۀ راهگشایی امام حسین علیه السلام برای نجات اهل خلود
در کربلا امام حسین )علیخ السلام( با آن کسانی که به جنگ با امام آمده بودند؛ اول به آنها فرمود که امامت من را بپذیرید؛ اینها گفتند: خیر، ما امامت تو را قبول نمیکنیم. امام فرمود: اگر این امتحان سخت است! در حالی که خودتان نامه نوشتید و مرا دعوت کردید و من پذیرفتم! اگر دعوت نمیکردید، من حضور پیدا نمیکردم. اگر این امتحان سخت است بیاید این کار را انجام دهید و امامت یزید را نپذیرید و بیطرف باشید؛ پاسخ دادند: خیر نمیشود، ما امامت یزید را باید بپذیریم و اگر نپذیریم کشته میشویم.
امام فرمود: اگر این کار سخت است و بهانه میآورید و اگر میخواهید امامت یزید را هم بپذیرید باکی نیست! ولی با من نجنگید؛ گفتند: خیر، ما باید با تو بجنگیم، اگر با تو نجنگیم نمیتوانیم غنائمی که یزید به ما وعده داده دست یابیم! دوست داریم که به ملک ری برسیم؛ دلمان میخواهد به غنائمی که یزید وعده داده برسیم،برای ما این هم سخت است که از این غنائم بگذریم. امام فرمود: سخت است! میخواهید با من بجنگید بجنگید اما اگر با من میجنگید مرا شهید نکنید؛ سؤال را آسانتر میکنم آیا خوب است؟ گفتند: خیر، نمیشود! یزید برای سر تو و کشتن تو جایزه گذاشته و کسانی که تو را بکشند جایزه میگیرند!
امام باز سؤال و امتحان را سادهتر کردند؛ _این کارها را امام در این چند روزی که آنجا در مقابل لشکر بودند انجام دادند و بارها خطبه خواندند_ همینطور کارها را برای اینها ساده کردند و فرمودند: _این فرمایشات آخر امام است_ حالا که میخواهید مرا بکشیدحداقل به من آب بدهید، امام حسین خودش تشنه نیست اگر تشنه هم باشد نیاز ندارد که از اینها آب تقاضا کند، امام تشنة نجات اینهاست، میخواهد اینها را نجات دهد امام میخواهد به وسیلة این آب دادن حتی یک نفر هم شده از لشگریان یزید بهشتی بشود و از خلود نجات پیدا کند.
امام میداند که قاتلیناش همه مخلد در آتشاند اما میخواهد اینها را از خلود نجات بدهد، میفرماید که حداقل به من آب بدهید و میخواهد احساسات انساندوستانة اینها را هم تحریک کند و بارها میفرماید که «فقد تفتت کبدی من الظمأ» جگرم از عطش دارد میسوزد به من یک قطره آب بدهید؛ در موضوع آب خواستن هم امام اول فرمودند که: آب را باز کنید و به من آب بدهید و مرا سیراب کنید؛ بعد فرمودند: قطراتی آب به من بدهید، امام سعی دارد سؤال را سادهتر کند ولی آنها گفتند: خیر،نمیشود! یزید گفته کسی نباید به حسین آب بدهد و ممنوع است و مؤاخذه میشود و شاید کشته بشود. این هم امتحان سختی است، سوال سختی از ما کردهای.
امام فرمود: حالا سوال را برای نجات شما آسانتر میکنم و راه را بازتر میکنم؛ امام اینجا کودک نوزادش را میآورند و میگویند ببینید؛ اگر به من نمیخواهید آب بدهید حداقل به این کودک آب بدهید؛ بازهم امام نمیخواهد که این نوزادش سیراب شود و امام برای سیراب کردن نمیرود به لشکر دشمن التماس کند، اگر امام، علی اصغر را میبرد برای این است که آنها نجات پیدا کنند، شاید یکی عواط ف انساندوستانهاش در وجودش تحریک شود، که از این راه بیاید و نجات پیدا کند. امام دارد از بین این جمعیت انسانها را جدا میکند اما دیدند که خیر، انسانی هم در این جمع وجود ندارد! مومن که در این جمع وجود ندارد به جای خود، هیچ مسلمانی هم وجود ندارد، چون امام بارها فرمود من فرزند پیغمبرتان هستم اگر مسلمان هستید به من آب بدهید، و دیدند مسلمان هم وجود ندارد.
گفتند شاید در بین اینها انسان وجود داشته باشد، و علی اصغر را آوردند و روی دستشان بالات گرفتند و باز هم دیدند که انسان هم وجود ندارد، و اینها همه حیوان حیواناند! و اینجا بود که باز امام حسین سؤال را آسانتر کرد؛ اول فرمود: این کودک را آب بدهید و سیراب کنید، اما کسی گوش نمیدهد و کار سختی است؛ و آن سوال آخر که معلم گفت بگویید "یک" تا نجات پیدا کنید؛ اینجا هم امام حسین فرمود: اگر کسی یک قطره آببه لبان خشک این کودکم برساند، من تضمین میدهم که فردای قیامت از دست جدم سیراب شود یعنی راه را برای نجات قاتل علی اکبر، راه را برای نجات قاتل حضرت ابوالفضل العباس هم باز گذاشت. یعنی اگر آنها هم میآمدند یک قطره آب میآوردند، )آوردن یک قطره آب کار سختی نبود( آنها هم نجات پیدا میکردند.
اما همین امتحان سادة ساده را هم اینها جواب ندادند، چون آنها نمیخواستند. این نشان میدهد که آنها اصلا بهشت را نمیخواستند. آنها اصلا ایمانی به خدا و معاد نداشتند. و در اثر حرامخوری ایمانی برایشان باقی نمانده بود و اثر فسق و فجور بر آنها تاثیر کرده است لذا امام حسین )علیه السلام( دیگر از نجات اینها ناامید شدند.
ببینید چگونه خدای متعال راه را برای اینها همیشه باز گذاشته اما اینها از این راه نجات استفاده نکردند و هر انسانی میتواند استفاده کند، این امکان وجود داشت که حتی قاتلان حضرت عباس هم نجات پیدا کنند ولی از این امکان استفاده نکردند.
توبه راه نجات است
اما توبه راه نجات است؛ برای کسانی که میخواهند در این دنیا نجات پیدا کنند، توبه راه خوبی است که خدای متعال همیشه این راه باز گذاشته و فرموده که اگر کسی قبل از مرگش توبه کند و اگر موفق شود بازهم نجاتش میدهم، اما این خطر وجود دارد که اگر کسی بگوید من توبه نمیکنم و میگذارم برای قبل از مرگم! این شخص قبل از مرگ قطعا موفق نمیشود. اما خدای متعال راه را باز گذاشته که فرموده: حتی اگر کسی جان به حلقومش رسید اینجا باز توبه کند، باز خدای متعال توبهاش را میپذیرد این را خدای متعال به حضرت آدم فرمود است.
توبه واجب فوری است
اما توبه واجب فوری است؛ در وحله اول تعریف توبه یعنی دست کشیدن از گناه! اگر انسان هر لحظه از گناه خود دست بکشد توبه کرده است حتی اگر ذکر استغفرالله هم نگوید؛ وقتی دیگر این گناه را انجام نداد یعنی توبه کرده است و دیگر نباید در فکر این باشد که منجهنمی میشوم، اگر از گناهت دست کشیدی قطعا جهنمی نمیشوی.
نگذاریم شیطان ما را فریب بدهد شیطان بعضیهارا اینطور فریب میدهد و میگوید: تو یک گناه کردی و جهنمی شدهای، آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب! این غلط است! این خیلی سیاست فریبندهای است که شیطان انسانها را به خلود میکشاند اگر انسان یک گناه کرد و توبه کرد و دیگر این کار را نکرد قطعا خدای متعال او را میبخشد، و هر زمانی که انسان برگشت میشود توبه و البته توبه به جبران هم نیاز دارد.
گاهی اوقات بعضی از کارهای ما جبران میخواهد پول کسی را دزدیدیم باید جبران کنیم به او برگردانیم. نمازی را نخواندیم باید جبرانش کنیم. روزهای را نگرفتیم باید قضایش را بگیریم و اگر زیاد بود همین که شروع کردی و نمازت را قضا میکنی، حتی اگر خدای نکرده عمرت به پایان رسید، تمام هم نکردی و اعمالت را قضا نکردی، خدا اینطوری حساب میکند که گویی تمام اعمال را انجام دادی. یعنی اگر بنای کار جبران گذشته باشد این معنای توبه است دست کشیدن از گناه و جبران گذشته. خدای متعال باب این توبه را همیشه برای ما بازگذاشته است بعد فرموده که من کسانی که توبه کنند را دوست دارم
«إإِنَّنَّ اللَّّهَ یُحبیُحِبُّ التَّوَّابالتَّوَّابِیِی ن وَ یُحیُحِبُّبُّ الْمتَُطَهّرالْمُتَطَهِّرِینَینَ )بقره 222(» آنهایی که گناهی انجام
میدهند و به یادُّ خدا میافَتند و استغفار میکنند آنها را من میبخشم خدای متعال با توبه کنندگان خیلی مهربان است میفرماید: «وَآخَرُونوَآخَرُونَ اعْتَرَفُُوا بِذنُوُبِهمِبِذُنُوبِهِمْ خَلَّطُُوا عَمَلًًّا صَالِحًاً وَآخَرَ سیَِّئًًا عَسََى اللَّّهُ أَنْ یتَُوبَ عَلَّیْهِمْ إنِ اللَّّهَ غفَُورغَفُورٌ رحَِیمٌ)توبه 102(» آنهایی که در
کنار کارهای خوب، کارهای بدی هم انجامَّ میدهند، امید است که خدا آنها را ببخشد چون توبه میکنند؛ این که اهل کار خوب است یعنی وقتی کار بدی کند توبه میکند؛ در سوره توبه آیه 102 این تأکید خدا را ببینید که میفرماید: «إِنَّ اللَّّهَ غَفُورٌ رحَِیمٌ» خدا بینهایت غفور و مهربان است.
خدای متعال امتیازاتی فراوانی را به توبهکنندهها میدهد، که یک مورد این است که میفرماید: «إِنَّ الْحسََناتِ یُذْهِبنَْ السَّیِّئاتِ)هود 114(» اگر توبه کنید و بعد کار خوب انجام دهید، آن کار خوب آن گناه را از بین میبرد. کارهای خوب اثر بد گناهان را از بین میبرد حتی خدای متعال میفرماید: من در عوض گناههایی که مرتکب شدهاید ثوابمینویسم و در پروندة اعمالتان هم عمل صالح مینویسم و این گناهان را از پرونده اعمالتان پاک میکنم.
چون ملائکه هم که شاهد گناه انسان بودهاند، خدای متعال حافظة ملائکه را هم پاک میکند، تا فردای قیامت با چشم گنهکار به انسان نگاه نکنند.
حتی فرمودهاند: خدا گاهی حافظة خود انسان را پاک میکند که انسان خودش هم خجالت زدة خدا نباشد؛ چه خدای مهربانی است و چقدر راه را برای نجات انسان باز گذاشته است و چقدر توبهپذیر و عذرپذیر است. تا عمر باقی است باید انسان از این فرصت در دنیا استفاده کند، گاهی اوقات جبران یک گناه در دنیا خیلی ساده است و با یک معذرت خواهی یا یک حلالیت درست میشود. اما اگر از این گناه توبه و جبران و درمان نکند، در برزخ خیلی درمان طولانی میشود و اگر درمان و توبه به قیامت بیافتد دیگر کار او بسیار سختتر است .گاهی برای گناهی که جبرانش در دنیا کمتر از یک ساعت طول میکشید هزاران سال یا میلیونها سال معطل میشود.
مسیر و عوامل برگشت از راه خلود
انسانهایی که توبه میکنند اهل نجات میشوند و علامت کسانی که اهل نجات هستند این است که: به طور کلی؛ مانند سایر گنهکاران گناه نمیکنند؛ کسانی که اگر گناه کنند طوری گناه میکنند که در عینحال یک حدی از تقوا را هم رعایت میکنند. این افراد اهل نجات میشوند و خدای متعال اینها را حتما در دنیا نجات میدهد، اگر هم در دنیا ممکن نشد، در برزخ نجات پیدا میکنند و کارشان به قیامت نمیکشد.
گناهکارانی که جهنم نمیروند گناهشان هم ممکن است با آن گناهی که اهل جهنم مرتکب میشوند یکی باشد. مثلا فرض کنید؛ دو نفر شراب میخورند و هر دو یک گناه را انجام میدهند اما آنکه جهنمی میشود شاید به علت خود گناه نباشد، شاید علت جهنمی شدن "آشکارا گناه کردن یا با لذت گناه کردن و یا دست جمعی گناه کردن، مسخره کردن، طغیان و گردنکشی، اصرار بر گناه، جبران نکردن گناه"، باشد.
علائم اهل نجات
به غیر از این موارد کلی از دیگر نشانههای اهل نجات میتوان این موارد را نام برد؛
دسته اولّ؛ این است که مخفیانه گناه میکند؛ بعضی افراد گناه میکنند اما مخفیانه! و چون مخفیانه گناه میکنند پس یک حد از تقوا را رعایت کردهاند البته گاهی مخفیانه گناه کردن به خاطر ترس از آبروی خود است، کسی که از آبروی خود ترسی ندارد و میتواند آشکارا گناه کند ولی آشکارا گناه نکند و پیش خود بگوید: خیر، اگر من آشکارا گناه کنم حرمت دین شکسته میشود، حرمت مؤمنین شکسته میشود و دیگران هم تشویق میشوند و خط قرمزها در جامعه از بین میرود؛ حالا که من اهل گناه هستم کاری با جامعه نداشته باشم، من باید خودم و زندگی و آیندة خودم را را خراب و تباه کنم چرا آیندة جامعه را تباه کنم؟ لذا به خاطر اینکه جامعه تباه نشود مخفیانه گناه میکند این حد از تقوا او را نجات میدهد ولو گناهکار باشد.
دسته دوم؛ اینکه با ناراحتی و عذاب گناه میکند نه با شادی و لذت؛ و این نشان میدهد که شخص آگاه به این گناه است چون میداند گناه است و با ناراحتی گناه میکند، خدای متعال به او فرصت جبران میدهد و همین علامت او را به اینجا میرساند که یک روزی توبه میکند.
دسته سوّّم؛ کسانیکه بعد از گناه پشیمان میشوند و میگویند خدایا اشتباه کردم،غلط کردم و ابراز پشیمانی میکند.
دسته چهارم؛ کسانیکه تکرار و اصرار بر گناه ندارند؛ و یکبار دوبار سهبار به خود نهیب میزند و میگوید: گناه بس است دیگر، چقدر گناه میکنی!
دسته پنجم؛ کسانیکه گناهشان را جبران میکنند و در صدد از بین بردن آثار گناه خود هستند. اما چگونه میشود گناهان را جبران کرد؛ بعضی از موارد را در روایات به ما فرمودند؛ یکی از مواردی که میتواند خیلی اثر گذار باشد بر گناهان و آنها را از بین ببرد؛ خدمت به والدین است؛ مخصوصا مادر، در روایت فرمودهاند: شخصی خدمت پیامبر گرامی اسلام آمد و عرض کرد: یا رسول الله من خیلی گناه کردهام و جوانی هستم که عمری را به گناه گذراندهام! چه کار کنم که گناهانم پاک شود؟ پیامبر خدا فرمودند: برو به مادرت خدمت کن؛ آن جوان عرض کرد یا رسول الله من مادر ندارم، پیامبر خدا فرمودند: برو به پدرتخدمت کن؛ بعد که آن جوان از مجلس پیامبر بیرون رفتند، پیامبر خدا چند بار تکرار کردند و فرمودند:ای کاش مادر داشت. )واقعا آنهایی که مادر دارند باید قدر مادرشان را بدانند، چون وجود مادر یک نعمت بزرگی است که آثار و برکات فراوانی دارد و هم میتواند باعث ارتقا درجة انسان شود و هم باعث از بین رفتن و پاک شدن گناهان انسان بشود(. یکی دیگر از چیزهایی که گفتهاند؛ در از بین بردن گناه خیلی اثر میگذارد و گناهان را پاک میکند؛ گریة آگاهانه برای امام حسین )علیه السلام( است که در روایت فرمودهاند: اگر کسی برای ابی عبدالله الحسین به اندازة بال مگسی اشک از چشمانش جاری شود تمام گناهانش بخشیده میشود. )اما گفته شد که گریه بر امام حسین در صورتی است که انسان، راه امام حسین را بداند و این راه را طی کند، اگر فرمودند که گریه بر امام حسین گناهان را آب میکند، گریه کسی است که عارف به حق امام حسین باشد نه کسی که هدف امام حسین را نشناخته باشد در راه امام حسین هم نیست!
کسی که بداند هر روز عاشوراست و همه جا کربلاست و بداند که امروز هم در جبهة مقابلة با باطل در راه مبارزه کنار امام حسین ادامه میدهد، این انسان اگر یک قطره اشک برای امام حسین بریزد تمام گناهانش آب میشود و پاک میشود. اما کسی که شاید بر امام حسین گریه میکند اما دارد زیر پرچم دشمن سینه میزند! این شخص کسی است که دارد با رأی دادن خود جبهة دشمن و جبهة ضد ولایت را تقویت میکند، این شخص هرچقدر هم گریه کند فایده ندارد. حقیقت این گریه برای این است که ما را به اینجا برساند که همراه امام شویم، و در جامعه در مسیر امام قرار بگیریم تا اینکه ولایت و حکومت دینی حاکم باشد و حاکمیت دینی همة جامعه را بتواند به تکامل برساند. اصلا ارزش گریه بر امام حسین به خاطر این همراهی با حاکمیت دینی است.
یکی دیگر از مواردی که خیلی ارزش دارد و میتواند گناهان را از بین ببرد؛ همراهی با حاکمیت دینی است خدمت به نظام اسلامی، سرباز امام بودن، سرباز ولی بودن، و مبارزه کردن با دشمنان ولایت است، مبارزه با دشمنان امام است، در مقابل جبهة کفر ایستادن است؛ اگر کسی در مقابل جبهة کفر و شرک و نفاق ایستادگی کند، هرقدر هم گناه داشته باشد، خدا گناهانش را میآمرزد. اما اگر کسی گنهکار باشد و نماز شب خود را هم با کفر و نفاق بخواند، قطعا هیچ ارزشی نخواهد داشت و در آخر هم مثل بلعم باعورا میشود که نهایتاً سقوط میکند و مثل برصیصای عابد به فساد اخلاقی دچار میشود، و این اتفاق بهخاطر این است که همراه با حاکمیت دینی نبودهاند.
گمان باطل میکنند آن کسانی که فکر میکنند که همراه با امام زمان هستند اما به دشمن او تمایل دارند؛ و امروز در جبههای هستند و در زیر ع لَمَی سینه میزنند که این ع لَمَ برای مبارزه با شرک و کفر و نفاق بلند نشده است؛ این علََم، ع لَمَ بیتفاوتی نسبت به ظلم ظالمان است. این عَلََم، عَلََم جدایی دین از سیاست است. اگر کسی زیر سایة این علََم سینه بزند هرچقدر هم که سینه بزند و هرچه برای امام حسین گریه کند ارزشی ندارد؛ هرچقدر هم اهل نماز شب باشد.
اما اگر انسان زیر پرچمی که پرچم مبارزة با جبهة کفر و طاغوت است؛ سینه بزند و یک قطره اشک هم بریزد تمام گناهانش آمرزیده میشود؛ برخی فکر میکنند که دین یعنی اینکه انسان فقط بنشیند قرآن بخواند و درس بخواند! یا فقط برای امام حسین سینه بزند و گریه کند، اصلا این طور نیست! دین این است که در مقابل دشمن ایستادگی کنی، و علمدار را بشناسی و نگاه کنی و بدانی که عَلَم مبارزه با دشمن و کفر و مبارزه با یهود دست چه شخصی هست؟ زیر آن علَم سینه بزنی، آنجا اگر گریه کنی قطعا تمام گناهانت آمرزیده میشود، این بشارت را هم در قرآن هم در روایات به ما دادهاند که؛ کسانی که با حاکمیت دینی همراه باشند و آن را کمک و حمایت کنند همة گناهانشان آمرزیده میشود، و اینطور میشود گناهان را جبران کرد و کسی که گناهش را به این شکل جبران میکند انشاءالله اهل نجات خواهد بود و خدا یاورش خواهد شد و توفیق توبه و برگشت به او میدهد.
دسته ششم؛ آنکه تکالیف واجبش را انجام میدهد؛ اینطور نیست که گنهکار باشد و نمازش را هم بخواند، خیر بایذ گفت: گناهکار هست ولی مقید به نماز و واجبات خود هم هست، این افراد اهل نجات و توبه میشوند.
دسته هفتم؛ افرادی هستند که از سر اضطرار گناه میکنند؛ گاهی مجبور بوده به خاطر فشار جوانی یا فشار اقتصادی یا به خاطر اضطرارهای دیگر گناه کند؛ گاهی تحت تاثیر قرار میگیرد گاهی در رودربایسی میافتد و از سر اضطرار و نه از روی لجاجت گناه میکند؛ این افراد فرصت توبه پیدا میکنند.
دسته هشتم؛ آنکه اعتراف به زشتی گناه خود میکند اگر بگویند اشتباه کردی تصدیقمیکند و در جواب میگوید من گناه کردم برای آمرزش گناهانم دعا کنید تا فرصت توبه پیدا کنم و نجات پیدا کنم خدا من را ببخشد
دسته نهم؛ اینکه گناهش را کوچک نمیشمارد و مداوم میگوید: خدایا چه گناه بزرگی کردم! برخلاف کسانی که گناهشان را کوچک میشمارند و جهنمی میشوند آنکه گناه خود را بزرگ میداند در همین دنیا فرصت توبه پیدا میکنند.
دسته دهم؛ اینکه گناه خود را را توجیه نمیکند؛ نمیگوید این حرف، غیبت نیست و این خصلت فلانی است و جلوی خود او هم میگویم! خیر، این شخصی که توجیه نمیکند؛ عقیده دارد گناه، گناه است؛ و قبول دارد که من نباید این حرف را میزدم!
دسته یازدهم؛ اینکه بدون طغیان و گردنکشی گناه میکند؛ اگر به شخص بگویند این رفتار درستی نیست یا لباس مناسبی نپوشیدی! نمیگوید به شما ربطی ندارد، میگوید من را ببخشید و معذرت خواهی میکند.
مورد دوازدهم؛ آنانکه گروهی و جمعی گناه نمیکنند؛ حاضر نیستند تیم تشکیل بدهند، چون میدانند که این چه خطری دارد و چه آسیبی به اجتماع میزند؛
دسته سیزدهم؛ کسیکه در انجام گناه زیادهروی نمیکند و مرزها را نمیشکند؛ خطر قرمزها را تا آخر پیش نمیرود.
دسته چهاردهم؛ دیگران را هم به گناه تشویق نمیکند، اگر گنهکار هم باشد، هنگامی که دیگران میخواهند گناه کنند میگوید: من این کار را کردم و خودم را بدبخت کردم! شما با این رفقای بد نگرد! من از طریق رفیق بد خیلی ضرر دیدم! من از طریق اعتیاد خیلی ضرر دیدم، شما دیگر این کار را نکن! و اگر ضررها و خسارتهایی که به خودش وارد شده را به دیگران بازگو کند، این خیلی اثر گذار خواهد بود. اتفاقا کسانی که خودشان یک روزی اهل گناه بودند یا هنوز هم اهل گناه هستند ولی میبینند که دیگران هم میخواهند وارد آن گناه شوند جلوی آنها را میگیرند، راه نجات برایشان باز میشود.
مورد پانزدهم؛ کسی که حرمت اشخاص، اماکن و زمانهای محترم را نگه میدارد؛ دربرابر مؤمنین حرمت نگه میدارد، در مکانهای خاص گناه نمیکند، به طور مثال مکانهای محترم مانند: شهر قم یا مشهد و اماکن مذهبی، اینجا حرمت نگه میدارد و پوشش خود را درست میکند و حواسش هست که اینجا یک شهر مقدس است. حرمت زمانهای محترم را نگه میدارد و حواس خود را جمع میکند؛ شبهای مقدس مراقب هست.
دسته شانزدهم؛ کسی که در گناه کردن دیگران را متهم نکند؛ میگوید بله من بیچاره گنهکار شدم،
دسته هفدهم؛ کسیکه ظاهرش را هم سعی میکند همانند مؤمنین کند، ظاهرش هم شباهت به کفار ندارد؛ در روایات فرمودهاند؛ اگر حتی کسی پوشش ظاهری خود را درست کند و لباس خود را شبیه مؤمنین کند، خدا نجاتش میدهد. خدا دلقک فرعون را از غرق شدن نجات داد به خاطر اینکه دلقک فرعون آن لحظه لباس حضرت موسی بر تنش بود! با اینکه آن لباس را پوشیده بود که در مقابل فرعون دلقک بازی دربیاورد و نقش موسی را بازی کند و فرعون بخندد اما خدای متعال به خاطر حرمتی که به لباس حضرت موسی قائل بود آن دلقک را نجات داد تا به ما نشان دهد کسانی که ظاهرشان شباهت به مؤمنین دارند خدا حرمت ظاهرشان را نگه میدارد.
دسته هجدهم؛ کسانیکه حاکمیت اهل فضائل را میپذیرند و زیر بار حکومت دینی میروند؛ با حکومت دینی مشکل ندارند.
دسته نوزدهم؛ کسانیکه حکومت طاغوت نمیپذیرند و عقیده دارند ما گنهکاریم ولی زیر بار قدرتهای استکباری نمیرویم.
دسته بیستم؛ کسانیکه با اغراض سیاسی گناه نمیکنند؛ اگر مشاهده کنند گناهشان به نظام اسلامی ضربه میزند و اگر ببینند که دشمنان از اینها سوء استفاده میکنند، دیگر دست از گناه بر میدارد.
دسته بیست و یکم؛ کسانیکه با اهل فضائل دشمنی و کینه توزی نمیکنند؛ میگوید اینها آدمهای خوبی هستند؛ من گناهکار چه رسد به اینکه با اینها کینه توزی و دشمنی کنم.
دسته بیست و دوم؛ کسانیکه احکام و آیات دین را تکذیب نمیکند؛ دسته بیست سوم؛ کسانیکه احکام و آیات دین را مسخره نمیکنند.
آن کسی که اینچنین باشد قطعا خدای متعال نجاتش میدهد حتی اگر در این دنیا خیلی هم گناه کرده باشد؛ ولی این حداقلها را که رعایت میکند باز خدا فرصت برگشت میدهد، حتی همین که پشیمان میشود، اگر فرصت جبران هم نداشته باشد باز خدای متعال در برزخ وجودش را پاک میکند اما دیگر جهنم نمیرود. یعنی خدای متعال نمیخواهد که ما به جهنم برویم و دوست دارد و میخواهد که ما نجات پیدا کنیم و این همه راههای نجات را پیش روی ما قرار داده است.
پاسخ به چند شبهه
با این مطالبی را که گفته شد؛ ممکن است سؤالی در ذهنها به وجود آید و آن اینکه؛ اگر خدا اینقدر مهربان است و راه نجات قرار داده و بالاخره اگر کسی گنهکار باشد باز هم در جهنم هم که برود امید اینکه پالایش شود برایش وجود دارد پس با این حال آیا فقط شیعیان بهشتی میشوند؟
خیر،خیلی از کسانی که جهنمی میشوند پالایش میشوند و برمیگردند اینطور نیست که همة انسانها اهل جهنم شوند، درست است و ممکن است خیلیها جهنمی شوند ولی همه در جهنم که باقی نمیمانند و قطعا پالایش میشوند، و ما عقیده نداریم که فقط شیعیان بهشتی میشوند بله شیعیان مؤمن اصلا جهنم نمیروند به بالاترین درجات بهشت میرسند.
تکیلف مسیحیان، یهودیان، کمونیستها و مردم مستضعف
اما بقیه مردم؛ این همه انسان مسیحی و یهودی وکمونیست و این همه مردم مستضعف؛ آیا اینها همه جهنمی میشوند؟ اینطور حکم نمیکنیم؛ خیلی از این افراد بهشتی میشوند، مستضعفین که همه تقریبا بهشتی میشوند، آنهایی که واقعا دین و حرف خدابه آنها نرسیده است و تحت سیطرة استعمار و استبداد بودند و هیچ وقت قدرتهای طاغوتی اجازه ندادند که حرف خدا به اینها برسد، اینها هم بیخبر ماندند و مستضعف بودهاند؛ این افراد غالباغالباً بهشتی میشوند. خدای متعال به این افراد لطف میکند و آنها را نجات میدهد البته به شرط اینکه اصلا حرف دین به گوششان نخورده باشد
بسیاری هستند که مستضعف نبودند و حرف دین به گوششان خورده، اینها تا وقتی که لجوج نباشند و تکذیب نکنند و قاتل مؤمنین نباشند، باز اینها اگر جهنمی شوند زود پالایش میشوند و از جهنم خارج میشوند اکثر انسانها اکثر قریب به اتفاق بهشتی میشوند، بله،
این سخن آیاتی از قرآن است که میفرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنََا لِجَهَنَّملِجَهَنَّمَ کَثِیرًًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ )179 اعراف(» مسلمامسلماً بسیاری از جن یان و آدمیان را برای دوزخ آفریده ایم. این کَثِِیرًًا در واقع به خاطر این است که اکثر مردم جهنمی میشوند و بعد پالایش میشوند؛
خطر امید کاذب به نجات بدون عمل
حالا که این امید پالایش وجود دارد؛ آیا میشود کسی این سؤال در ذهنش به وجود بیاید و بگوید: حالا که خدا تا این حد مهربان است و بالاخره ما به بهشت میرویم، چرا باید به خودمان زحمت عبادت بدهیم؟ ما هم مثل مستضعفین باشیم؟ ما هم مانند خیلی از مردم اروپایی باشیم که همه کاری انجام میدهند! بعد هم شما میگویید اینها به بهشت میروند؛ جواب ما این است؛ اگر کسی با تکیه به امید کاذب نسبت به نجات، گناه کند و بگوید خدا که بالاخره ما را به بهشت میبرد، و بگوید: بگذار هرکاری میخواهیم کنیم، شش خطر بزرگ این انسان را تهدید میکند؛ ما به خاطر این شش خطر هرگز نباید اینچنین فکر کنیم که ما هم مثل اینها شویم و به امید اینکه روزی خدا نجاتمان بدهد بنشینیم.
خطر اول؛ اینکه "احتمال خلود" وجود دارد؛ و معلوم نیست اگر ما خودمان را رها کنیم و در مسیر خدا قرار نگیریم و راه صفات خدا را پیش نگیریم و نرویم؛ این احتمال وجود دارد مخلد شویم و مسیر خلود هم بیان شد .و اینکه برخی فکر میکنند ما اصلا مخلد نمیشویم این اشتباه است تمام کسانی که اهل خلود هستند هیچکدام گمان نمیکردند که مخلد شوند، «أُولئکَِ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُُون )بقره 39(» کسی که الان معتاد شده است، اوایل این راه، فکر نمیکرد که معتاد شود، اولین بار که مواد مصرف میکند میگوید این یکبار و دوبار و سه بار، طوری نیست با چند بار مصرف اعتیاد پیدا نمیکنم، بعد آخرین کسی که میفهمد معتاد شده است، خودش است! انسان نباید خودش را از خلود ایمن بداند، اگر کسی خود را ایمن دانست قطعا همة علائم خلود در وجودش ایجاد میشود و گرفتار این سیاست گام به گام شیطان میشود و در آخر مخلد میشود؛ لذا این خطر خلود خود بازدارنده است به خاطر این خطر هم که شده نباید بگوییم ما در این دنیا خودمان را رها کنیم تا بعدها خدا نجات دهد، قطعا اینچنین نیست.
عذاب و فشار پالایش بی نهایت سخت است
خطر دوم خطر شدت عذاب و سختی پالایش است؛ این اشتباه است که اگر کسی فکر کند؛ من هرچه گناه کنم در آخر خدا مرا میبخشد و پالایش میکند و یک جوری گناه میکنم که مخلد نشوم! در متن بیان شد که؛ اگر انسان حداقلهایی را رعایت کند در آخر مخلد نمیشود. اما انسان باید فکر کند و متوجه شود پالایش در جهنم چقدر سخت است، آیا این پالایش مانند: خ م رنگرزی است که انسان را بیاندازند جهنم و دربیاورند و بعد بگویند: پاک شد! به همین سادگی نیست، عذابی که انسان باید در جهنم بکشد فقط عذاب آتش و سوختن نیست، بیان کردیم که؛ عوامل عذاب در جهنم بسیار زیاد است و شدت عذاب در جهنم هم بسیار زیاد است.
امیرالمومنین )علیه السلام( به خدای متعال عرضه میدارد که؛ «لِأَیِلِأَیِّ الْأمُُوِرِِ إِلَیکْإِلَیْکَ
أَشْکُُو وَ لمَلِمَاَا منْهَمِنْهَاَا أَضأَضِجُّجُّ وَ أَبْأَبْکِک لأَللِأَلِیِی ممِ الْعَذََا ببِ وَ شدَّتشِدَّتِهِه أَمْ لطُلِطُولِول الْبَلاَ ء وَ مُدَّت ه» خدایا من از کدامین سختیها در قیامت ناله کنم و برای کدام یک گریه کنم؟ خدایا من از کدامین سختی جهنم شکایت کنم؟ به تو از شدت عذاب گله کنم یا از طولانی بودن مدت عذاب؟ حضرت در این دعا به ما میفهماند که فردای قیامت حقیقت جهنم بسیار سخت است، اینطور نیست که بگوید: حالا من در جهنم پالایش میشوم و میروم بهشت، عوامل عذاب در جهنم غیر از آتش خیلی چیزهای دیگری است که گفته شد؛ تاریکی، کوری، کَری، گنگ بودن، لنگ بودن، تنگی مکان، تنهایی، زشتی و جهالت؛ اینها هرکدام در دنیا برایانسان رخ دهد انسان را از پا درمیآورد و عذابآور است. وای به حال اینکه همه اینها با هم رخ دهد که خیلی خ ردکننده است. واقعا عذاب جهنم بسیار سخت و عذابآور است. تصور این همه عذاب هم برای انسان مشکل است چه برسد به اینکه انسان بخواهد آن را بچشد؛ بهتر است که انسان اصلا فکرش را نکند و دور این مسأله را خط بکشد که "گناه میکنم و بعدا پالایش میشوم" ما نمیدانیم و اطلاع نداریم از آنچه که در جهنم بر سر جهنمیها میآید، همین که انسان فقط همراه گنهکاران باشد، همین که همراه دشمنان اهل بیت باشد این بدترین عذاب برای انسان است که حضرت علی )علیه السلام( اشاره به این عذاب میکند که در جهنم واقعا برای انسان خیلی سخت و دشوار است.
مدت پالایش بسیار طولانی است
و خطرسوم؛ طولانی بودن مدت زمان پالایش است؛ اینطور نیست که یک لحظه باشد و انسان زود پالایش شود و او را رها کنند و بگویند کافی است، یکدقیقه، یکساعت، اینچنین نیست.
ما نمیتوانیم بگوییم که من یک دقیقه گناه کردم و یک دقیقه در جهنم باشم یا ده سال گناه کردم ده سال عذاب بکشم یا صد سال گناه برابر با صد سال در عذاب باشد! خیر، اثر عمل طولانی است! کما اینکه نمیتوانیم بگوییم من یک دقیقه این سم را خوردم و چند ثانیه طول کشید که من این را نوشیدم و به اندازة همان چند ثانیه من مبتلا به سرطان شوم یا به اندازة همان چند ثانیه من بمیرم! نمیشود! اثر یک عمل، طولانی و تا ابد خواهد بود یِاِ "تا زمانی که اثرش بسوزد و پاکِ شود" بعد از آن عذاب تمام شود. قرآن میفرماید:
«لابثینَ ففِیهاِیها أَحْْقابا)23( لا یذَوُقُونَ فِیها بَرْدْ ا وَ لا شََراب ا )نباء24(» جهنمیها در جهنمَ حداقل چندین دورة طولانی میمانند. از حضرتً امام صادقً )علیه السلَام( در ذیل این آیة سخنی نقل شده که فرمودند: «الاحقاب ثمانیة»َفرمودند: احقاب،هشت حقبه یا هشت دورة طولانی است؛ انسان گنهکار باید در جهنم بماند. «والحقبة ثمانون سنه» و هر دورهای هشتاد سال است و هر سال 365 روز است و هر روزی هم مثل هزار سال دنیای شماست چند سال میشود؟ این 8 دوره،ضربدر 80 سال است و ضربدر 360 روز و ضربدر
1000 میشود؛ دویست و سی میلیون و چهارصد هزار سال!!
این حداقل آن است، بعضی هم اصلا قائل نیستند که این آیه دلیل بر این است که حالا اینها روزی بالاخره از جهنم بیرون میروند، بعضی نظرشان این است که این آیه در واقع خلود را بیان میکند، اما بعضی میگویند: خیر، این آیه و بعضی آیات دیگر که قید خلود در آنها نیست، مربوط به کسانی است که پالایش میشوند و از جهنم بیرون میروند و اینجا امام صادق فرمودند حداقلش این است. )کتاب بحارالانوار ج 8 ص 283(
علت طولانی بودن مدت پالایش
از پیامبر گرامی اسلام نقل شده که بعضی از گناهان اثرشان اینقدر زیاد است که باید سالها در جهنم بمانند تا اثر آن پاک شود، حدیثی از پیامبر گرامی اسلام نقل شده که
فرمودند: «وَ مَنْ فَاکَهَ اِمْرأََةً لاَ یمَْلِّکُهََا حَبَسَهُ الَلَّّهُ بِکُلِّ کَلِّمَةٍ کَلَّّمَهََا فِ اَلدُّنْیََا أَلْفَ عَامٍ».
فرمودند اگر کسی با نامحرمی در دنیا شوخی کند و به قصد تحریک شهوت او )چه مرد باشد چه زن( اگر اینگونه با او شوخی کند و حرف بزند؛ خدای متعال به خاطر اینکه او را در جهنم درمان و پالایش کند و این آلودگی را در دل او برطرف کند مجبور است که در جهنم او را برای هر کلمهای هزار سال در آتش نگه دارد! یعنی هر کلمه در روح انسان اینقدر اثر بد تولید میکند که هزار سال باید بماند تا پاک شود.
شما خودتان گاهی این حرفها را میزنید مثلا میگویید اگر دست انسان لجنی شود چقدر طول میکشد که پاک شود ممکن است با یک آب و صابون شستن زود پاک شود و دو سه دقیقه طول بکشد، اما اگر دست انسان آلوده به روغن یا یک نفت سیاه شود مثلا چقدر طول میکشد تا انسان پاک شود؟ مسل ما بیشتر طول میکشد و مثل لجن نیست که زود پاک شود. اگر انسان دستش آلوده به قیر شود خیلی بیشتر طول میکشد تا پاک شود، اگر تازه مواد پاک کننده و حلال وجود داشته باشد، وگرنه شاید این قیر روزها در دست انسان باقی بماند و شاید اگر حلال نباشد یک ماه و بیشتر از یک ماه هم بماند یا بیشتر طول بکشد تا این قیر پاک شود.
اگر دل انسان آلوده به چیزی شده باشد که خیلی خطرناک است و خیلی اثر بدی در روحو دل میگذارد، آنوقت این حدیث خیلی بیراه نگفته، برای هر کلمهای هزار سال! برای این است که اثر این کلمه در روح انسان خیلی عمیق خواهد بود که هم روح خود انسان را آلوده میکند هم روح دیگران را.
بعد از پالایش به پایینترین درجات بهشت میرسیم
خطر چهارم این است اگر کسی در جهنم هم پالایش شود و شدت عذاب را تحمل کند و مدت طولانی عذاب را تحمل کند بعد از این مدت طولانی زمانی که از جهنم بیرون میرود به پایینترین درجة لذت میرسد.
اینطور نیست که به بالاترین درجه مثل لقاء بتوانند نائل شوند، درجة لقاء برای کسانی است که گناهی نکردهاند و اصلا جهنمی نشدهاند اما کسانی که گناه کردند و در دنیا توبه و جبران نکردند و اهل جهنم شدند؛ آنوقت بعد از خروج از جهنم دیگر به لقا نمیرسند و در جنت النعیم هم قرار میگیرند؛ و در پایینترین درجات جنت النعیم! به خاطر اینکه ادراکشان اینقدر زیاد نیست که لذت ببرند نه اینکه خدا نمیدهد، خدا اینها را سر همان سفره مینشاند و یک سفره است ولی اینها دیگر بیش از این قابلیتی برای لذت بردن ندارند. مانند کسی که بیمار بوده و مثلا دستگاه گوارش خود را مختل کرده و به او گفتند یک ساعت دیگر مهمانی است و شخص رفته نان کپک زده خورده یا نان آلوده به مواد سمی خورده یا غذای مسموم و نوشیدنی مسموم خورده است. کسی که اینطور باشد؛ بعد اگر سر سفره بنشیند میتواند دیگر غذا بخورد؟ حتی اگر درمانش کنند و سر سفره بیاورند باز دوباره مانند روزهای سلامت خود نیست! و آثار این گناهان باز در وجود او باقی است!
در روایت فرمودهاند که: اینها در بهشت میروند ولی بهشت برای اینها سیاه است! مثل کسی که چشمش یکذره باز شده و همه چیز را به صورت شبه میبینند، زیرا ادراک آنها کمی رشد کرده و مانند کسی که چشمش کمی باز شده، همه چیز را سیاه میبیند و البته لذت کمتری هم میبرد.
لذتها در دنیا هم کاهش پیدا میکند
خطر پنجم؛ اینکه اگر ما با تکیه بر مهر خدا و امید کاذب به اینکه خدا ما را پالایش میکند گناه کنیم، این کار نه تنها لذات اخروی ما را کاهش میدهد بلکه لذات دنیوی را هم کاهش میدهد و انسان در دنیا هم به بنبست میرسد؛ برخی افراد گمان میکنند که اهل گناه در دنیا لذت میبرند و سرخوش هستند؛ بعضی دیگر گمان میکنند که ما اگر در دنیا گنهکار شویم، میتوانیم خیلی لذت ببریم! و کسانی که اهل معصیت هستند و غربیها و اروپاییها خیلی لذت میبرند! چنین چیزی وجود ندارد، آواز د ه ل شنیدن از دور خوش است و در واقع انسان مومن لذت بسیار بیشتری نسبت به انسانهایی که اهل گناه هستند میبرند، زیرا انسان مومن آرامش دارد اما انسان کافر آرامش ندارد؛ آرامش مومن به این دلیل است که میداند یک وجود بینهایتی وجود دارد و روزی میرسد که این وجود بینهایت همة آنچه را که در دنیا دارد به من عطا خواهد کرد؛ من اگر در دنیا به چیزهای دلخواه خود نرسیدم ولی در آخرت و عقبی میرسم. لذا امید رسیدن به بینهایت به انسان آرامش و لذت میدهد.
بحران کاهش لذت در اروپا
کسی که یک چک سفید امضا داشته باشد ولو اینکه چند روز هم گرسنه بماند و سختی بکشد باز هم احساس فقر نمیکند چون میداند که این چک پاس میشود، لذا ناراحت هم نمیشود، اما اهل گناه یا خیلی از مردم اروپا چون تمام سرمایه خود را همین لذتهای دنیوی قرار دادهاند وقتی لذت این دنیا کاهش پیدا کند، افسرده میشوند و مجبور میشوند کاری کنند که این لذتها روز به روز تجدید شود و روز به روز دنبال لذتهای جدیدی میروند، زیرا از درون میل به بینهایت دارند و در بیرون راهی برای رسیدن به لذت بینهایت پیدا نمیکنند و به ناچار سعی میکنند دنبال مواردی باشند که به صورت مداوم به آنها لذت بدهد؛ و با این راههای جدید نمیتواند آن لذت بینهایت را تجربه کنند. لذا بیان کردیم که دچار پارادوکس و تضاد درونی میشوند و مجبورند گاهی خودکشی کنند. برخی افراد هم گاهی دچار این مشکل میشوند که دائم ا دنبال این میگردند که راههایرسیدن به لذت را در زندگی خود بیشتر کنند اما هرچه بیشًتر سراغ راههای دیگر میروند باز به آن لذت بینهایت نمیرسند، لذا اگر لذتی هم میبرند؛ این لذتها در واقع لذتهای زودگذر و ظاهری است؛ بلافاصله این لذت که تمام میشود و دچار افسردگی میشوند؛ لذا در آنجا افسردگی خیلی زیاد گسترش پیدا کرده است.
در اکثر کشورهای اروپایی افسردگی آمار خیلی بالایی دارد در خود کشور آمریکا میزان افسردگی خیلی زیاد است، آمارها رقمهای بالایی را گزارش میدهند که جامعه شناسان غربی این مطلب را گفتند و این هشدار را دادند که امروز اروپا با بحران لذت مواجه شده یعنی اینکه تمام راههای رسیدن به لذت را تجربه کردند و به انتهای این کوچه بنبست لذت دنیا رسیدند و دیگر نمیتوانند لذت جدیدی برای خودشان ایجاد کنند.
انسان وقتی در راه خدا نباشد لذتها هم کاهش پیدا میکند لذا مجبور شدند برای دانشجوها در دانشگاه واحدهای درسی برای آموزش این که چگونه در دنیا لذت ببریم قرار دهند و لذا یکی دیگر از خطراتی که انسان را تهدید میکند، کاهش لذات دنیوی است. اگر انسان بگوید من در این دنیا گناه میکنم و در آخرت هم پالایش میشوم؛ هم لذت دنیا را دارم هم لذت آخرت را، این تفکر اشتباهی است چون نه لذت این دنیا را خواهد داشت و نه لذت آن آخرت را، اما انسان مومن که بر روی لذت این دنیا پا میگذارد قطعا لذت آن دنیا را خواهد چشید.
گرفتاریهای قوانین دنیوی را هم باید تحمل کنند
خطر ششم انسانهای گنهکاری که به امید پالایش یا بخشش در آخرت گناه میکنند گرفتاریهای قوانین دنیوی را هم باید تحمل کنند اینطور نیست که در دنیا انواع گناهان را مرتکب شوند و ما گمان کنیم که اهل گناه در این دنیا آزادانه کار خود را انجام میدهند! اینچنین نیست؛ اهل گناه در این دنیا اینطور که ما فکر میکنیم آزاد نیستند، همه کشورها برای خود قوانینی دارند این نیست که هرکسی هرکاری میل دارد را بخواهد انجام دهد؛ اینچنین نیست که کاملا آزاد باشند، قوانین مدنی به آنها اجازه نمیدهد! حتی در کشورهای اروپایی هم چنین چیزی وجود ندارد که هرکسی هرکاری میخواهد انجام دهد!
قوانینشان به گونهای تدوین شده که این آزادیها مزاحم آزادیهای دیگران نباشد.
علاوه بر اینکه اگر قانون هم به آنها آزادی بدهد که هر گناهی بخواهند مرتکب شوند اما قانون نظام تکوین به آنها اجازه نمیدهد؛ نظام تکوین عالم و ساختار عالم به گونهای است که تا اندازهای اجازه میدهد که این انسان به فسق و فجور دست بزند. در یک شرایطی خدای متعال عوامل بازدارنده بر سر راه قرار داده است و از سر لطف این کار را کرده است؛ یکوقت انسان گناهانی میکند که خدای متعال برای اینکه این انسان را از گناه باز بدارد، یک بیماری یا زلزلهای، طوفانی، سیلی یک بلایی وارد زندگیاش میکند این کارها را خدا در طبیعت میکند و صرفا برای بازدارندگی است. لذا طبیعت خود یک
موجود زنده است و میفهمند؛ «وَإِنْ مِنْ شَ ءٍ إِلَّّا یُسَبِّحُ بِحَمْد هِ )اسراء44(» زمین متوجه میشود؛ وقتی انسان روی آن گناهی میکند حیوانات میفهمنِد، لذا این بازدارندهها هم وجود دارد.
در روایتی امام رضا )علیه السلام( میفرمایند: وقتی انسانها گناه جدیدی میکنند، خدا هم بیماریهای جدید نازل میکند مثل بیماری "ایدز" که حاصل گناه خود انسان است، البته خدای متعال جلوی این بیماری را نگرفته برای اینکه انسانها هوشیار باشند و بدانند که اگر دست به گناه زدند و به سمت خلاف شرع روی آوردند مبتلا به این بیماری میشوند.
غیر از این شش مورد ذکر شده خطرات دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد که با این خطرات، انسان باید این فکر را از سرش بیرون کند که ما گناه میکنیم و بعد در آخر عمر توبه میکنیم! یا مثلا در قیامت پالایش میشویم و بعد وارد بهشت میشویم! اگر به این شش خطر را کسی توجه کند هرگز این فکر را نمیکند.
انشاءالله خدای متعال به همة ما توفیق ترک گناه و معصیت و توفیق حرکت در مسیر خودش را کرامت بفرماید و ما را از این خطرات مصون بدارد و انشاءالله همة ما با توجه به این خطرات، انگیزه قوی در وجودمان تولید شود و به درجهای از عصمت برسیم که اصلا فکر گناه را نکنیم.
خلاصه مباحث گذشته
در جلسات قبلی به این موضوعات پرداخته شد؛ برای دستیابی به شناختی درست نسبت به دین، باید انسان را بشناسیم و محورهای اصلی شناخت انسان و خودشناسی، عبارت بودند از: 1. شناخت هدف از خلقت انسان 2. راه رسیدن به هدف 3. راهنمای رسیدن 4. وسایل حرکت 5. چگونگی حرکت 6. موانع رسیدن به هدف 7. و چگونگی مبارزه با موانع.
عرض کردیم: هدف از خلقت انسان، اتصال به بینهایت برای رسیدن به لذت بینهایت از لقاء، و راه رسیدن به بینهایت تببین شد که اتصاف به صفات الهی بود. راهنمای رسیدن انسان به بینهایت، انسان متصل و متصف به صفات بینهایت است؛ که انبیاء و ائمه )علیهم السلام( هستند. ابزارهای حرکت؛ امکانات و فرصتهایی است که خدای متعال برای رشد در اختیار انسان در این دنیا قرار داده است. علاوه بر ابزار، خدای متعال مربی هم در این باشگاه برای انسان قرار داده است؛ کار مربی هدایت و بشارت و انذار است، که این سه مورد، توضیح داده شد. چهارمین رسالت مربی، دادن برنامه برای حرکت به سوی هدف است، که، این جلسه، این مطلب را توضیح میدهیم؛ تا تبیین شود برنامهای که مربی برای حرکت انسان به سوی هدف تنظیم کرده، چگونه است.
برنامه سه مرحلهای دین برای اتصاف به صفات بینهایت
دین تنها نسخه حقیقی برای رساندن انسان به بینهایت است؛ برنامة دین برای اتصال به بینهایتُ نشان دادن راه اتصاف است که در نتیجه آن انسان متصف به صفات الهی بینهایت میشود که این امر با بندگی محقق میگردد. برای اینکه ما متصف به صفات بینهایت شویم، برای اینکه این بندگی در ما ایجاد شود، دین یک برنامة سه مرحلهای طراحی کرده است؛ تغذیه، تمرین و انجام گامهایی عملیاتی و توضیح اینکه چگونه باید این گامها را برداریم.
مرحله اول؛ تغذیه روح
همانطور که ما در باشگاه دنیا، به تغذیه نیاز داریم و کسی که میخواهد باشگاه برود اگر تغذیه مناسب نداشته باشد و بخواهد تمرین کند، این تمرینها برای او مفید نیست و نه تنها بدنسازی نمیشود بلکه تمرینِ بدون تغذیه، موجب بدنسوزی هم میشود، در مسیر تکامل و رشد و رسیدن به بینهایت هم، به تغذیه نیاز است، این تغذیهای که دین به ما معرفی میکند ایمان است.
دین به ما میگوید برای رسیدن به بینهایت، ابتدا باید ایمان داشته باشی اگر ایمان نداشته باشی هرچند که اعمالت خوب هم باشد فایدهای ندارد، و ایمان دو مرحله دارد؛
مرحله اول شناخت و تصدیق و مرحله دوم؛ انگیزه و تصمیم.
مرحله اول؛ شناخت و تصدیق
دین به ما میگوید که اول، حتما و باید هدف خود را بشناسی یعنی خدا را بشناسی و وجود خدا را تصدیق کنی، اما شناخت تنها کافی نیست، ایمان با شناخت ایجاد نمیشود و نیاز به تصدیق دارد. گاهی اوقات انسان چیزی را شناخته، اما تصدیق نمیکند، اگر انسان چیزی را تصدیق و قبول نکرد یعنی منکر آن است؛ اگر ما اینگونه خدایی را شناختیم: یک وجود بینهایتی است که میخواهد همة آنچه را که دارد به ما بدهد، باید این شناخت را عقلا و قلبا تصدیق کنیم، یعنی راه رسیدن به او را هم بشناسیم و تصدیق کنیم که این راه، تنها راهی است که ما را به او میرساند. یکی دیگر از اموری که باید بشناسیم راهنما است، دین به ما میگوید: وسیله و ابزار و وسائل حرکت را بشناس، موانع حرکت را هم بشناس تا گرفتار موانع نشوی، ما اگر آنچه را که دین به ما سفارش کرد شناختیم و تصدیق کردیم، در این مرحلة اول ایمان شکل میگیرد و بعد مرحلة دوم ایمان این است که ما حالا علاوه بر اینکه شناختیم و تصدیق کردیم، اکنون باید تصمیم بگیریم که در این مسیر حرکت کنیم.
مرحله دوم؛ انگیزه و تصمیم
اگر ما را یقین کردیم که یک گنجی وجود دارد و راهنمای ما نقشة گنج را به ما داد و به ما گفت باید از این مسیر حرکت کنی تا به گنج برسی، قطعا ما باید تصمیم برای اطاعت از این راهنما داشته باشیم .اگر انگیزه و تصمیم برای اطاعت نداشته باشیم به هدف نمیرسیم و این کار بیهوده است، لذا برای تحقق ایمان این دو مرحله را باید در وجود خود ایجاد کنیم؛ شناخت و تصدیق و دوم تصمیم برای اطاعت از خدا و تصمیم برای بندگی خدا، بدون این تصمیم ایمان حقیقی تحقق نمییابد.
نقش تصمیم در ایجاد ایمان بسیار زیاد است. شناخت به تنهایی ایمان نمیآورد و همچنین تصدیقِ به تنهایی ایمان نمیآورد، شیطان هم خدا را شناخته بود، هم خدا را تصدیق کرد، شیطان در شناخت خدا هیچ چیزی کم ندارد و خدا را تصدیق هم میکند، اما شیطان تصمیمی برای اطاعت از خدا و حرکت در آن مسیری که خدا فرموده ندارد.
تصمیم او این است که از مسیری که خودش فکر میکند درست است حرکت کند. و این باعث میشود که شیطان ایمان نداشته باشد لذا خدا دربارۀ او میگوید: شیطان، از اول کافر بود.
ایمان عام و ایمان خاص
تصمیم به اطاعت اگر شکل گرفت، انسان ایما ن عام پیدا میکند اما این مقدار از ایمان نمیتواند انسان را تا آخر راه در مسیر رسیدن به بیِنهایت نگه دارد. لذا علاوه بر این ایمان عام، نیاز به یک ایمان خاص هم هست.
ایمان خاص یعنی علاوه بر این که ما هدف را شناختیم و تصدیق به آن هدف داریم باید یک چیز دیگری هم داشته باشیم و آن "عشق" است؛ ایمان به معنای شناخت و تصدیق نمیتواند انسان را تا آخر در مسیر نگه دارد، در سختیها ممکن است انسان خیلی فشار متحمل شود و نتواند مقاومت کند. یک مسیری را تا جایی رفته و وقتی کار به جای باریک کشیده میشود انسان جا میزند. اینجا نیاز به یک نیروی دیگری است که آن نیرو، نیروی عشق است که بدون این عشق، هیچکس به آن مقصود و به آن هدف نمیرسد.
تولّیّ و تبرّّی
افراد زیادی بودند که ایمان عام داشتند، حرکت کردند، اما در بین راه بریدند زیرا عشق نداشتند. این عشق، عشق به خود خدا است. علاوه بر اینکه ما وجود خدا را تصدیق میکنیم، عشق به او هم باید داشته باشیم. که این عشق به خدا از طریق عشق به آل الله در ما تولید میشود. اگر به آن راهنما و آن مربیانی که خدا برای ما فرستاده است عشق بورزیم، اگر مودّت آنها را در دل ایجاد کنیم، آنوقت کمکم این عزیزان، ما را به عشق
به خدا هم میرسانند؛ «قُلْ لََا أَسْأَلُک مُمْ عَلّیَْهِ أَجْرًًا إِلَّّا الْمَوَدَّةَ فِ الْقُرْبَىَ )شوری 23(» بدون مودت به ذوی القربی و نزدیکان پیامبر گرامی اسلام که اهل بیت )علیهم السلام( باشند؛ هرگز نمیتوانیم به آن هدف برسیم. لازمه این مودت، بغض نسبت به دشمنان آل الله است. این عشق و این بغض در کنار هم میتوانند انگیزه و تصمیم ما را برای اطاعت از خدا و بندگی تقویت کنند.
آن ایمان عام مثل موتور حرکت انسان است و این ایمان خاص که؛ عشق به آل الله و بغض دشمنان آل الله باشد، همانند سوخت این موتور است. بدون این سوخت،موتور محرّک نمیتواند ما را به مقصد برساند. این موضوع اینقدر مهم است که بزرگان دین ما
فرمودهاند: که اصلا دین، چیزی جز حب و بغض نیست؛ «هَلِ اَلدْینُ إِلاَّ اَلْحُِ ب وَ اَلْبُغ ضْضُ»
یا در قرآن دربارۀ این عشق اینگونه فرموده: «واَلَّذوَالَّذِیِی ننَ آمنَُُوا أشََدُّ حبًُّّا للَّّلِلَّّهِه )بقرُّه 165(» آن کسانی که ایمان دارند، حب و محبتشان نسبت به خدا از همة انسانها بیشتر است، یعنی عاشق هستند. حب شدید یعنی همان عشق. بنابراین اگر ایمان به این شکل همراه با محبت آل الله و بغض دشمنان آل الله شد، این ایمان تبدیل به عشق میشود، و به وسیلة این نیرو انسان میتواند به مقصد برسد و بدون این عشق امکان ندارد به قول حافظ گفت:
هرآن کسیکه در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید و آن شاعر آنجا که میگوید:
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را مرادش همین است؛ که اگر عشق و مستی نسبت به خدا و نسبت به آل الله وجود داشته باشد انسان دیگر از همه چیز بینیاز میشود و این سرمایه را انسان اگر داشته باشد، دیگر برای رسیدن به مقصد چیز دیگری نمیخواهد جز چند گام حرکت که در ادامه بیان خواهد شد. با این توضیح منظور از تغذیه مشخص شد.
مرحله اول؛ تمرین
تمرین؛ که برنامة دین است یعنی ایمان و عمل صالح برای رسیدن به رشد و تکامل، برای رسیدن به بینهایت. ایمان توضیح داده شد و اما عمل صالح که دو بخش است؛ تکالیف فردی، تکالیف اجتماعی.
تکالیف فردی
تکالیف فردی، احکام و آداب و مناسک دینی است. همان فروع دین که انسان باید آن اعمال را انجام دهد. آنها تمرینی هستند که انسان باید به وسیلة آن به صفات و ملکات فاضله برسد که اخلاق است، اصل تکلیف فردی ما همین آراستگی به صفات خدا است.
اصل تکلیف فردی ما این است که ما راستگو و امین و مهربان باشیم و مثل خدا شویم.
دین به ما میگوید برای اینکه به این هدف برسی، اول باید تمرین کنی. در اینجا ابتدا تمرین را بیان خواهیم کرد و سپس تکالیف اجتماعی را توضیح خواهیم داد.
توجه و تمرکز در هدف هنگام انجام مناسک
بیان شد مناسک تمرین است، مناسک یعنی همان وضو و غسل و نماز و روزه و حج، اما این مناسک که تمرین بندگی است، باید همراه با توجه باشد، و تمام تمرینها باید با توجه باشد، اگر تمرین همراه با توجه نباشد، در انسان اثر مطلوب را نمیگذارد، و انسان را به آن هدف نهایی نمیرساند.
ما باید در وضو توجه به نقش وضو داشته باشیم و بدانیم برای چه هدفی وضو میگیریم. اگر غسل میکنیم بدانیم که چرا غسل میکنیم تا اینکه این غسل کردن در زندگی ما نتیجه و ثمر داشته باشد،باید بدانیم چرا نماز میخوانیم، رکوع رفتن برای چیست. تکبیر و سجده چه معنایی دارد و چرا بعد از نماز ذکر میگوییم یا در حال نماز چرا ذکر میگوییم، تسبیح برای چیست، اگر توجه نباشد همة اینها بیاثر میشود و فقط به صورت تکراری یک رفتاری را انجام دادهایم که هیچ خروجی و نتیجهای از آن برای ما حاصل نمیشود.
اما کجا باید توجه کنیم!؟ اگر میگوییم تمرین باید با توجه باشد، جایگاه توجه در این اعمال و در "نیت انسان" است، برای همین است که به ما گفتهاند؛ «إنِمََّاَ الأعْماَلُ بِالنیِّاَّتِ» نیت مهمترین رکن عمل است.
ارکان نیت
تمام ارزش عمل به نیت یا همان انگیزهای است که انسان برای انجام آن عمل دارد؛ نیت ارکانی دارد: نیت سه مؤلفه اصلی و سه رکن دارد: اول توجه و دوم تمرکز و سوم تلقین.
توجه: رکن اول نیت توجه به هدف است؛ وقتی ما میخواهیم وضو بگیریم؛ آیا اینکه فقط بگویم وضو میگیرم برای نماز قربة الی الله کافی است؟ این نیت فقهی است. این نیت موجب میشود که عمل ما سالم باشد. این نیت سلامت عمل ما را تضمین میکند. اما علاوه بر سلامت عمل، نیاز داریم به اینکه این عمل ما را به آن هدف برساند.
وقتی شما میخواهید به یک مقصدی بروید؛ اگر صرفا یک ماشین سالم داشته باشید کافی نیست علاوه بر داشتن ماشین سالم، باید شما رانندگی هم بلد باشید و بدانید که با این ماشین چگونه میشود به آن مقصد رسید و علاوه بر آن مسیر را هم باید بلد باشید. لذا خیلی از اعمال ممکن است از نظر قوانین فقهی صحیح باشد اما این عمل قبول نشود.
فرق نیت فقهی با نیت واقعی
قبول شدن یک عمل، یعنی تأثیر یک عمل در زندگی و رفتار انسان، و ممکن است من نمازم را کاملا صحیح بخوانم اما بعد از نماز هیچ اثری روی من نگذارد، من فقط در نماز توجه کردم به اینکه؛ مثلا حروف را چگونه ادا کنم، چه ذکری بگویم و چطور صحت نمازم را تأمین کنم، مثل کسی که صبح تا شب فقط دور ماشین خود میچرخد و نقایص ماشین را برطرف میکند اما سوار ماشین نمیشود تا به وسیلة این ماشین به مقصد برسد. برخیهم اینچنین هستند، نماز بازی میکنند وضو بازی میکنند دائما حواسشان به این است که من کدام کلمه را چگونه ادا کنم. مَد را چطور بکشم. در وضو گرفتن من چگونه وضو بگیرم و به کدام قسمت آب برسانم و نرسانم.
نیت فقهی؛ این است که من قربة الی الله برای نماز وضو میگیرم، باید در این نیت و کلمة قربه الی الله توجه داشته باشیم، وقتی میگوییم «قربة الی الله» یعنی باید این وضو، این نماز، مرا به خدا نزدیکتر کند، من برای اینکه به خدا نزدیک شوم این وضو را میگیرم. و اما چه زمانی من به خدا نزدیک میشوم؟ چطور با وضو گرفتن به خدا نزدیک میشوم؟ این حلقة مفقوده را باید پیدا کنیم. نماز چطور من را به خدا نزدیک میکند؟ِ آیا من در مکان به خدا نزدیک میشوم؟ قبلا عرض کردم این معنا ندارد و خدا که از ر گ دل به همة ما نزدیکتر است.
معنای قربة الی الله در نیت
ما در صفات از خدا دور هستیم .«قربة الی الله»؛ یعنی من باید در صفات به خدا نزدیک شوم. یعنی این وضوی من باید در من اثرگذار باشد که صفات خدا را در من بیشتر کند، این نماز باید صفات خدا را در من بیشتر کند و چنین اتفاقی زمانی میافتد که من تصمیم بگیرم. یعنی توجه کنم و تمرکز داشته باشم و تلقین کنم. که مجموع این توجه و تمرکز و تلقین میشود میشود تصمیم.
مثلا در وضو تصمیم میگیرم که؛ من باید دل و قلبم را از گناه پاک کنم تا به خدا نزدیک شوم. اگر پاک نکنم، نزدیک نمیشوم. این تصمیم که "من باید دل و قلبم را پاک کنم" اثر میگذارد و انسان را به خدا نزدیکتر میکند. در نماز هم همین شکل است. در نماز هم باید تصمیم بگیرم که این کار را انجام بدهم یا فلان کار را انجام ندهم.
تصمیم عامل پاککننده روح از آلودگیها
«إِنَّ الصَّلَّاةَ تَنهََْى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ )عنکبوت 45(» نماز، انسان را از انجام منکرات نهی میکند. اگر در نماز این تصمیم را نگرفتم که دست از آن منکر بکشم یا خودم را آراسته به این صفت شایسته کنم، و اگر در وضو گرفتن اگر این تصمیم را نگرفتم که من باید از گناه پاک شوم، اما فقط صرفا نیت کردم که برای خدا وضو میگیرم، در واقع توجه نکردهام چطور این وضوی من باید من را به خدا نزدیک کند؛ این عمل صحیح است ولی ممکن است قبول نشود. از این جهت میگوییم قبول نشده چون مرا به خدا متصل نکرده است. اگر بخواهیم که این عمل ما را به خدا برساند باید به ارکان نیت توجه داشته باشیم.
این نیت میشود حقیقت عمل. لذا اینکه گفتهاند نیت از خود عمل مهمتر است یا «إِنَّمََا الأعمَْال بالنیَّّبِالنِّیَّاتِات» به آن انگیزه و تصمیم است که مرا به هدف و خدا میرساند، اینکه من تصمُیم گرفتم مرتکب گناه نشوم، و اینکه من تصمیم گرفتم از امام خود اطاعت کنم، و هرچه خدا به ما فرموده عمل کنم، این تصمیمها مرا به خدا میرساند. این نیت است که مهم است و به عمل ارزش میدهد و عمل بدون این نیت هیچ ارزشی ندارد.
حالا با توجه به این نیتی که تبیین شد؛ که باید درآن توجه و تمرکز و تلقین باشد و به وسیلة این توجه و تمرکز و تلقین تصمیم ایجاد شود، به سراغ این مطلب برویم که نقش وضو در رساندن ما به خدا چگونه است و بعد نقش نماز و اذکار و سایر مناسک را توضیح دهیم.
فلسفة کلی مناسک
حکمت کلی همه مناسک، یا همان نقشی که همة مناسک باید ایفا کنند تا در زندگی ما اثر گذار شوند، این است که ما را از رذائل پاک کند و آراسته به نور فضائل و صفات خدا نماید. این اثر اگر به وجود آمد آنوقت این مناسک نقش تمرین بودنشان برای رساندن ما به خدا، را ایفا کردهاند و الا هیچ ارزشی نخواهند داشت.
بنابر این حکمت کلی مناسک که بیان شد مناسک تقسیم میشود به دو بخش؛ یک بخشپاکی از رذایل و یک بخش آراستگی به فضایل.
مناسکی که بخش اول را تأمین میکند طهارات هستند، اعمالی مثل وضو، غسل و تیمم، بخش اول را تأمین میکند که، پاکی از رذائل را ایجاد میکند و مناسکی مانند نماز و روزه و حج و سایر مناسک، بخش دوم را که آراستگی به فضایل باشد را ایجاد میکند.
عدم تشریع وضوء برای بهداشت تن
اما اعمالی که بخش اول را تأمین میکند، طهارات نام دارد. طهارات یعنی آن اعمالی که در وجود ما طهارت و پاکی ایجاد میکند آن هم نه در جسم ما بلکه در روح ما؛ چون همة حقیقت آدمی، روح آدم است و جسم ما در واقع یک نماد است.
اگر ما در وضو دستمان را میشوییم در واقع یک عمل نمادین انجام میدهیم، در واقع باید تمام توجه ما به روحمان باشد؛ این توجه را داشته باشید که این اعمال و این مناسک برای تأمین بهداشت بدن ما تشریع نشده است، ممکن است بهداشت بدن را هم تأمین کند، مثلا انسان وضو میگیرد، بهداشت بدن، آن هم بخشی از آن تا حدی تأمین میشود، اما غرض شارع که خدای متعال است از اینکه ما وضو بگیریم این نبوده که جسم ما پاک شود. خدای متعال به ما عقل عطا کرده و گفته شد که برای رسیدن به بینهایت عقل نمیتواند به ما راه را نشان بدهد، خدای متعال آن چیزهایی را که عقل میتواند به ما بگوید را از طریق وحی به ما نمیگوید.
فلسفة کلی وضوء
نیازی نیست آن چیزهایی را که عقل میتواند به ما بگوید خدای متعال از طریق وحی بگوید و برای آن هزینه مجدد کند، عقل به ما میگوید بدن باید تمیز باشد. علم امروزه پیشرفت کرده است و از حضور میکروب آگاه شدند و این دستور علم و عقل است که باید از میکروبها پرهیز کرد، باید آلودگیهای بدن را شست و برای از بین بردن آلودگیها و مواد شوینده ساختند، این حکم عقل است. و مختص به صورت و دستها تا آرنج همنیست. تمام بدن را باید ما بشوییم و از آلودگیها پاک کنیم، این را عقل میگوید برای اینکه دچار بیماریها نشویم، وقتی عقل میتواند به این مسأله برسد چرا ما باید از وحی انتظار داشته باشیم که این مسأله را به ما بگوید؟! پس در وضو و غسل وحی نیامده که به ما بگوید بدنتان را پاک کنید، خدای متعال وضو و غسل را برای این جعل فرموده که ما به وسیلة وضو و غسل روحمان را پاک کنیم، حکمت وضو و غسل بهداشت روح و روان است و پاک کردن قلب از آلودگیها.
اصلا آیا با یک مسح کوتاهی که _همة علما هم قبول دارند که_ یک بند انگشت هم اگر ما در این جلوی سر بگذاریم و یک میلیمتر هم حرکت بدهیم این مسح محقق میشود، چه مقدار از بهداشت سر تأمین میشود؟ یا با مسح پا که از نظر فقهی اگر ما یکی از انگشتهای دستمان را روی انگشتهای پا بگذاریم و بکشیم تا بالا مسح محقق میشود، باعث بهداشت پا میشود؟ کسی نمیتواند جواب بدهد!! همین سؤالات کافی است که ما را به این مطلب برساند که جعل وضو و تشریع وضو برای رسیدن به بهداشت بدن نیست، هرچند بخشی از بهداشت بدن هم تأمین میشود اما هدف اصلی این نبوده است؛ لذا باید دقت داشته باشیم که یکوقت به اشتباه این مطالب را برای فرزندانمان یا برای دانش-آموزان به این شکل مطرح نکنیم که بگوییم؛ اسلام خیلی به بهداشت اهمیت میدهد و یکی از دلایل آن این است که به ما میگوید در 5 وعده وضو بگیرید!، یا در مواردی میگوید غسل کنید! این مسائل را به پای دستورات اسلام برای بهداشت نگذارید، زیرا اصلا هدف بهداشت جسم نیست و هدف بهداشت روح است.
بنابراین نیت واقعی در وضو باید این باشد که من دل و جانم را باید از آلودگی پاک کنم، یعنی من باید برای هر وضو این تصمیم را بگیرم که میخواهم بروم وضو بگیرم، یعنی میخواهم بروم دل و قلب و جانم را از آلودگیها پاک کنم، البته این تمرینی است برای پاک کردن دل و قلب از آلودگی، این تمرین را ما در وضو انجام میدهیم تا در خارج از وضو این مراقبتمان نسبت به دل و قلبمان زیاد شود و هیچوقت آنها آلوده نشود.
بنابراین وقتی ما میگوییم وضو میگیرم برای نماز یا برای هر اعمال دیگر یا کلا به صورت مطلق وضو میگیرم قربة الی الله، باید این نیت، تا آخر افعال وضو ادامه داشته باشد، لذا این مسأله را هم فقها دارند که میگویند: باید تا آخر وضو یا تا آخر آن عملی که انجاممیدهیم، نیت باقی باشد، یعنی تمرکز داشته باشیم در این مطلب که من به وسیلة این افعالی که انجام میدهم باید دل و جانم را پاک کنم.
نمادین بودن اعمال در وضوء و لزوم توجه به معنای اعمال
این افعال هر کدام یک عمل نمادین است، ما اگر بخواهیم دل و قلبمان را پاک کنیم نمیتوانیم دل و قلب را زیر آب ببریم تا پاک شود، دل و قلب به وسیلة تصمیمهایی که میگیریم پاک میشود، اما این تصمیم اگر همراه با یک عمل باشد ماندگار، و اثر آن در وجود انسان بیشتر میشود. خیلی تفاوت است بین اینکه انسان همینطور نشسته باشد و در تصورش بگوید من باید دل و قلبم را پاک کنم و اینکه کسی دستانش را زیر آب ببرد و وضو بگیرد صورتش را بشوید، بعد بگوید همین که صورتم را دارم پاک میکنم باید دل و قلبم را هم پاک کنم، این دو مورد از نظر تلقین و تصمیم اثرشان باهم قطعا یکی نیست. کسی که آمده و یک عمل نمادین انجام میدهد تصمیمش قویتر است و اثر بیشتری هم دارد.
شستن دستها: نماد تصمیم برای دست شستن از گناه و محبت دنیا
در وضو به ما میگویند اول دستها را باید بشویی، شستن دستها در ابتدا مستحب است .ولی همه انجام میدهیم و میشوییم و این عمل مستحب را انجام میدهیم، اما این شستن دست شستن به این معنا است که ما باید دست از دنیا و زخارف دنیا که منبع تمام آلودگیها است بشوییم، اگر میخواهیم قلبمان پاک شود، اگر تصمیم گرفتیم که دل و جانمان را پاک کنیم تا به خدا متصل شویم، باید منشأ این آلودگیها را پیدا کنیم،منشأ این آلودگیها حب دنیا است، که پیامبر خدا فرمودند: «حُبُّ اَلدُّنْیََا رَأْسُ کُلکُلِّ خَطِیئَةٍ». لذا یک تصمیم این است من برای اینکه دل و قلبم پاک باشد دستهایم را از دنیا و همة زخارف دنیا میشورم، نه اینکه استفاده نکنم، بلکه از علاقه به آنها دست میشویم و علاقهاش را ازدلم بیرون میکنم.
انسان هربار که وضو میگیرد اگر در هنگام شستن دستها و در ابتدای وضو این تصمیم را بگیرد که من باید علاقه به زخارف دنیا را از دلم بیرون کنم، کمکم این تصمیم روی او تاثیر میگذارد و رفتهرفته محبت و علاقهاش به دنیا کم میشود، این را اگر امتحان کنیم متوجه آثار آن میشویم.
یا اینکه اینطور بگوییم به صورت کلی، من باید از همة گناهان دست بشویم، وقتی دست خود را در اول میشوییم تصمیم بگیریم که، دست از همة گناهان باید شست تا به طهارت روح برسم و بعد لیاقت اتصال به بینهایت پیدا کنم.
صورت: نماد تمام دل و جان و قلب انسان
عمل بعدی در وضو، شستن صورت است؛ اولین عمل واجب در وضو،شستن صورت است و صورت نماد کل دل و جان و قلب انسان است. وقتی صورت را میشویم باید چه نیتی داشته باشیم؟ یک تصمیم کلی که باید کل دل و جان را از آلودگی پاک کنیم، اما وقتی میخواهیم صورت را بشوییم از پیشانی باید شروع کنیم، به ترتیب هم باشد. باید از بالا به پایین، اول از پیشانی شروع کنیم.
پیشانی: تصمیم برای پاک کردن دل از غرور و تشخصّهای دنیوی و مادی
پیشانی یک نماد است، نماد تشخصّها و عناوینی که شخص دارد. عناوینی که اشخاص برای خود جعل کردند، مثلا من استاد هستم، یکی میگوید من مهندس هستم، یکی دیگر میگوید من دکتر هستم، آن یکی میگوید من رئیس هستم، آن میگوید من مرد هستم، یکی میگوید من بزرگ قوم هستم، یکی میگوید من تازه عروس هستم، یکی میگوید من تازه داماد هستم، یکی میگوید من مهمانم. این تشخصهایی که انسان برای خودش قائل است، واین تشخصها اگر در وجود کسی باشد انتظار انسان را از دیگران بالا میبرد، اگر مطابق آن انتظار و میل رفتار نکند در دلها کینهای نسبت به او ایجاد میشود ومیبینیم مخصوصا خیلی از مشکلات خانوادگی، خیلی از اختلافات در اجتماع به خاطر همین بالا بودن انتظارات از یکدیگر است. و این پیشانی نماد تشخصهای دنیوی است که ما برای خودمان قائل هستیم، که اگر در نماز باید پیشانی را روی خاک بگذاریم برای این است که ما به خودمان تلقین کنیم که این تشخصها روزی همه به خاک سپرده میشود یعنی از بین میرود.
اینجا اگر در وضو میگویند پیشانی را بشویید باید من تصمیم بگیرم که این عناوین و تشخصّها را از دلم بشویم و کنار بگذارم و به خود بگویم من بزرگ نیستم یا پست و مقام ندارم و کسی این پست و مقام من را قبول ندارد؛ اینها همه آلودگی است که باید بشویم و کنار بگذارم، یعنی توجهی نکنم، و توجه خود را از این تشخصها دور کنم، تا بتوانم بندگی کنم و بتوانم روحم را پاک کنم، تا وقتی که من توجه به این تشخصها دارم روحم پاک نمیشود.
چشم: تصمیم برای پاک نگاه داشتن چشمها از نظر به غیر خدا
و اما شستن چشمها؛ چشمها ورودی روح انسان است. انسان میتواند به وسیلة چشم به آنچه چشم میبیند دل و قلبش را آلوده کند، اگر انسان در نگاههای خود مراقبت نکند دل و قلبش آلوده میشود و بسیاری از آلودگیهای دل و قلب انسان به خاطر این است که انسان چشمها را کنترل نمیکند، کما اینکه شما اگر در خانه خود را باز بگذارید خصوصا در جایی که اطراف خانة شما پر از حیوانات وحشی یا حیواناتی که آلودهاند، باشد، این حیوانات وارد خانه میشوند، خانه شما را آلوده میکنند.
دل و قلب در وجود انسان خانه خداست «القَلّْْبُ حَرََمُ اللهِ فََلا تُسکِِْنْ فِ حَرََمِ الله غیَرََ الله» و ما این چشم خود را نباید باز بگذاریم که هر نامحرمی وارد این حرم شود، لذا وقتی که در وضو به ما میگویند: چشمها را بشویید، باید من توجهم به این مطلب باشد و اینگونه تصمیم بگیرم؛ من باید چشم خود را بر روی آنچه که دلم را آلوده میکند ببندم، در وضو باید این تصمیم را بگیرم، که در خارج از وضو وقتی که در بازار یا هر جای دیگر راه میروم،چون این تصمیم را گرفتم دیگر بتوانم چشمم را ببندم.
در وضو تصمیم را میگیرم که در بعد از وضو بتوانم عمل کنم. اگر این تصمیم و این نیت مکرر در وجود من اتفاق افتاد با هر وضویی که میگیرم، دیگر در بازار یا شرایطی مانند آن برایم سخت نیست که چشمم را بر هر آنچه دل و قلبم را آلوده میکند ببندم.
اگر الان میبینم دشوار است به خاطر این است که این تصمیم را در وضو گرفتن ندارم، اصلا در وضو به این مطلب توجهی نداشتم، که اگر در همة وضوها به این مطلب توجه کنیم آنوقت میبینید چقدر چشم بستن به روی آنچه که دل را آلوده میکند سهل و آسان خواهد بود؛ به خاطر اینکه از قبل تصمیم خود را گرفتم و دائما تلقین کردم و چیزی را که انسان دائما نسبت به آن تلقین کند و تصمیم بگیرد،کمکم انجام آن برای انسان سخت نیست.
بینی: تصمیم برای پاک نگاه داشتن شامه از هوی و بوی غیر خدا و باز کردن آن برای تشخیص بوی گناه، کفر و نفاق
در وضو باید بینی را هم بشوییم. البته ظاهر بینی را و استنشاق کردن قبل از شستن صورت مستحب است و چه این عمل واجبی که ظاهر بینی را باید دست بکشیم و بشوییم؛ و چه استنشاق مستحب،در هر دو باید این توجه وجود داشته باشد که من به خود بگویم و تلقین کنم و تصمیم بگیرم که؛ من باید شامة خودم را نسبت به فضاهای آلوده باز کنم و حساس باشم.
اگر شامة روح ما در یک مجلسی بسته باشد و بوی کفر را احساس نکنیم، آلوده به کفر میشویم، اگر بوی غیبت، بوی گناه، بوی شرک و نفاق و بوی خودنمایی را، احساس نکردیم آنوقت آلوده به آن گناههان میشویم، اگر این بو را احساس کردیم فوری باید از آن فضا دور شویم.
کنار گوش: تصمیم برای پاک نگاه داشتن گوش از حرفهای حرام
یکی دیگر از قسمتهایی که در صورت باید شسته شود فضای اطراف گوشها و فضای ظاهری دستگاه شنوایی ما است که کنار صورت ما قرار دارد، این مقدار هم واجب است که بشوییم. اما با این نیت باید شسته شود که؛ وقتی میشوییم توجه داشته باشیم که یکی دیگر از راههای ورودی قلب من، گوشها است، دستگاه سامعة من میتواند چیزهایی را بشنود که در قلبم اثر بگذارد و قلب مرا آلوده کند. حالا موقع شستن، این مقدار باید به این مسأله توجه داشته باشیم و به خود بگوییم و تلقین کنیم و تصمیم بگیریم که من باید مراقب گوشهای خودم باشم که هر چیزی که قلبم را آلوده میکند با این گوشها نشنوم.
آن چیزهایی که موجب تولید آلودگی در قلب من میشود، آنچه موجب تولید کینه میشود را نشنوم و اجازه ندهم پشت سر دیگران غیبت شود که من بشنوم. اجازه ندهم موسیقی مطرب که پخش میشود و دل من را آلوده میکند و شهوت را یا غفلت را در دل من ایجاد میکند بشنوم.
سعی کنم که در وضو این تلقینها را کنم تا در خارج از وضو بتوانم در مقابل این چیزهایی که قلبم را آلوده میکند ایستادگی و مقاومت کنم.
دهان: تصمیم برای پاک نگاه داشتن دهان از کلمات زشت و آلوده
یکی دیگر از قسمتهایی که باید در وضو شسته شود، دهان است. ظاهر دهان را باید بشوییم که در واقع همان لبهای ما است، در زمان شستن آن باید تصمیم بگیریم و توجه کنیم به اینکه؛ برای پاک ماندن دلمان، از دهانمان را مراقبت کنیم و هر کلمه و سخنی که میتواند قلب من و یا قلب و روح دیگری را آلوده کند نباید از دهان من خارج شود.
باید تصمیم بگیرم که از اینگونه کلمات بر لب من دیگر جاری نشود.
دست راست: تصمیم برای پاک کردن اعمال خوب از نیتهای مشرکانه، عجب و غرور دست راست را هم باید از آرنج تا نوک انگشتان بشوییم و این برای این است که دست راست نماد اعمال خوب انسان است و دست چپ نماد اعمال گناه. وقتی دست راست را میشوییم باید توجه داشته باشم به اینکه اعمال خوب من هم باید پاک شود، اعمال خوب، آلودگی ندارد که پاک شود! یعنی انگیزه من در اعمال خوب هم باید پاک باشد، ممکن است عمل خوبی انجام دادم اما با انگیزهای که آلودگی و شرک و ریا در آن بوده است.
مثلاًً؛ دیگران را به قصد ریا به مهمانی دعوت کردهام، غذا پختم برای نشان دادن دست-پختم، خرج کردم برای اینکه پولداریام را اثبات کنم. این کارهای خوب چون با انگیزههای غلط بوده است ما را از یاد خدا دور میکند. اگر بخواهم به خدا برسم و به بینهایت متصل شوم؛ باید تمام کارهای خوب من با انگیزه درست باشد، انگیزه صد در صد مخلصانه برای رسیدن به خدا، این یک معنا در شستن دست راست.
و معنای دیگری هم که باید به آن توجه کنم و این اعمال خوب من نباید موجب غرور من شود، این است که باید به خودم بگویم خدایا من در پیشگاه تو، دست از توجه به اعمال خوبم هم برمیدارم؛ یعنی در پیشگاه تو توجه نمیکنم به اینکه من چقدر خوب هستم یا چه کارهای خوبی انجام دادهام، خیلی کارها باید انجام دهم و خیلی خوبیها در وجود خدا هست و من ندارم، و باید در خود تولید کنم. لذا توجه به خوبیهای خودم نمیکنم که موجب غرور یا عُجب شود یا موجب توقف در حرکت شود، زیرا انسان وقتی در مسیر کوه بالا میرود اگر به پشت سر نگاه کند میگوید من مسیری طولانی آمدم و متوقف میشود. همیشه باید نگاه انسان به قله باشد که چقدر راه نرفته دارد. لذا این معنا را هم باید در شستن دست راست توجه کنیم که، اعمال خوبمان را هم در نظر نداشته باشیم و آنها را به رخ خدا و یا رخ دیگران نکشانیم.
دست چپ: تصمیم برای دست کشیدن از اعمال زشت و خصلتهای ناپسند
دست چپ نماد اعمال زشت است. وقتی دست چپ را میشوییم باید توجه داشته باشیم که، تصمیم بگیریم و به خودمان تلقین کنیم که من دست از گناه و اخلاق بد خود بردارم. تمام اخلاق زشتی را که در وجود خودمان سراغ داریم را باید همان موِقع شستن دستچپ، به یاد بیاوریم و به خود بگوییم که من باید دست از این اخلاق ب د خود بردارم، من باید دست از حسادت بردارم، من نباید دیگر کینه توزی کنم، من باید دست از این بینظمی بردارم، این خلقیات را باید در وجودم ازبین ببرم که این خلقیات میتواند دل مرا آلوده کند، این میتواند مانع اتصال من به بینهایت شود! بنابراین در شستن دست چپ هم باید به این شکل عمل کنیم تا دل و قلبمان پاک شود.
مسح سر: تصمیم برای پاک کردن فکر از نیت و تصور گناه
آنچه که فقها در مورد مسح سر گفتهاند این است که اگر یک بند انگشت را انسان در مقابل سر _حتی اگر موهای انسان بلند باشد_ قرار بدهد و حتی به اندازه یک میلیمتر حرکت دهد مسح سر محقق میشود. اما وقتی این کار را میکنیم باید به خودم بگوییم، باید تلقین کنیم که؛ من برای اتصال به بینهایت، برای اینکه دل و جانم پاک شود باید فکرم را هم از خطا پاک کنم، نه تنها باید تصمیم بگیرم که عمل اشتباهی انجام ندهم، بلکه باید تصمیم بگیرم که نیت خطا و انجام کار زشت را هم نداشته باشم، لذا کسی که مسح میکشد تمام نیتهایی که در وجودش بوده است باید ریخته شود مثلا؛ قبلا پیش خودش گفته: اگر فلانی را ببینم،چه کارش میکنم. اگر او را مثلا یک جا گیر بیاورم اینطوری حقش را کف دستش میگذارم. اینطور نیتها و اینطور افکاری که در وجود انسان بوده را باید به وسیلة مسح سر پاک نموده تا از وجودمان بیرون ریخته شود. هر بار مسح سر میکشیم باید به خود تلقین کنیم که من باید فکر خطا هم نداشته باشم، چون فکر خطا هم میتواند دل انسان را آلوده کند.
حضرت علی )علیه السلام( فرمودند: «مََن کَثُرَ فِکرُهُ فِ المَعاصِ دَعََت ه إلََیها» کسی که دربارۀ گناهان فکر کند این فکر گناه او را به انجام آن گناه میکشاند. لذُا موقع مسح سر باید من به خودم تلقین کنم که فکر گناه هم در ذهنم نباشد، تصور گناه هم نباید کنم.
مسح پای راست: تصمیم برای حرکت در مسیر حق
مسح پای راست، نماد حرکت در مسیر درست به سوی خداوند است. وقتی مسح پای خود را میکشیم باید به خود تلقین کنیم، تصمیم بگیریم و عزم خود را جزم کنیم برای اینکه در مسیر صحیح به سوی خدا حرکت کنیم، باید در راه خدا قدم برداریم، باید کاری کنیم، باید تصمیمی برای انجام یک عمل خوب بگیریم.
مسح پای چپ: تصمیم برای عدم حرکت در مسیر باطل
مسح پای چپ برای این است که انسان به خودش تلقین کند و تصمیم بگیرد که در راه خطا حرکت نکند. همچنین در مسیرهای انحرافی و پشت علم شیطان حرکت نکند، در خطوط کج و معوج و انحرافی چه عقیدتی، سیاسی یا اجتماعی، حرکت نکند. این وضو و نقشی که میتواند بگذارد در پاک کردن دل و جان انسان از آلودگی، به شرط اینکه انسان توجه به این نقش در افعال وضو داشته باشد.
فلسفة کلی غسل
غسل؛ یکی دیگر از طهارات، غسل است. در وضو ما قسمتهای محدود و مشخصی از بدن را میشوییم اما در غسل باید تمام بدن را بشوییم. و شاید اینکه در غسل دستور شستن تمام بدن است؛ این تمام بدن، نماد تمام زندگی انسان باشد.
در وضو میخواهند به ما بگویند که ما باید اعمالمان را پاک کنیم، اما در غسل میخواهند بگویند که باید تمام ابعاد زندگی خود را از همة آلوده کنندهها پاک کنیم. من اگر بخواهم اعمال و گفتار و رفتارم سالم باشد و آلوده نشود، باید در زندگی من چیزهایی که موجب آلودگی اعمال و گفتار و رفتارم میشود، وجود نداشته باشد. اگر اینها در زندگی من وجود داشته باشد باعث دوری من از خدا میشود، مثلا فرض کنید، یک کتاب ضاله، مجلة گمراه کننده، یک فیلم گمراه کننده، یک سیدی مبتذل، یا یک برنامة مبتذل نصب شده در گوشی من، در لپتاپ من، روی کامپیوتر من وجود دارد، بعد من دائما وضو بگیرم، بگویم من نباید دلم را آلوده کنم، من باید چشم پوشی کنم، من باید فکر خطا نکنم، فایدهایندارد. تا وقتی که آن برنامه وجود دارد، امکان آلودگی من بسیار زیاد است، در وضو هرچه هم تصمیم بگیرم که من باید دل و جانم را پاک نگه دارم و نگذارم آلوده شود اما وجود این برنامه و وجود این منشأ آلودگی در زندگی من میتواند برای زندگی من خطرساز باشد، باید این منبع آلودگی را از بین برود.
وقتی به ما سفارش میشود غسل کنید، ما باید در غسل این تلقین و این نیت و تصمیم را داشته باشیم که من باید تمام زندگی خود را از همة آلودهکنندهها پاک کنم. به این شکل نیت واقعی در غسل اتفاق میافتد، و اما اگر بدون هدف و انگیزه غسل کنم بگویم غسل میکنم، قربة الی الله، این شست و شوی بدن چطور من را به خدا نزدیک میکند وقتی من تصمیمی نداشته باشم برای اینکه آلودهکنندهها را از زندگی خود دور بریزم؟ من چطور به خدا نزدیک شدهام؟ صرف این شستن بدن، کسی را به خدا نزدیک نمیکند، اگر صرف شستن بدن کسی را به خدا نزدیک کند، اگر انسان حمام برود و یک روز هم به طول انجامد آیا به خدا نزدیک شده است؟ و یا اگر گمان کنیم که غسل برای تأمین بهداشت بدن است، آیا با حمام به خدا نزدیک شدهام؟یا مثلامثلاً میگوییم: اگر کسی صبح به استخر رود و غروب از استخر بیرون آمد و غسل به گردنش بوده، ولی با نیت غسل را انجام ندهد، آیا میتوانیم بگوییم که این شخص پاک شده است؟ چون صبح تا غروب در استخر بوده، یا حمام رفته و چند بار بدن خود را شسته است! قطعا بهداشت تأمین شده است، حالا میتواند نماز بخواند؟
فقها در اینباره میگویند: نمیتواند نماز بخواند. زیرا نیت نکرده است. این شست و شوی ظاهری فایده ندارد. نیت نکرده یعنی تصمیم بر پاک شدن از آلودگی را نگرفته است، معنا و مقصودِ نیت این است. کسی که تصمیم نگیرد از آلودگیها پاک شود، این شخص لیاقت اتصال به خدا را ندارد. کسی میتواند متصل به خدا شود که تصمیم گرفته باشد که از آلودگیها پاک شود و یا تصمیم گرفته باشد که آلودگیها را از زندگی خود دور بریزد. با کمی دقت متوجه این میشویم که حکمت غسل هم همین است که؛ ما وقتی غسل میکنیم باید به این مطلب توجه داشته باشیم.
شستن سر و گردن: تصمیم برای پاک کردن محیط زندگی از هرچه فکر، چشم، گوش و دهان را آلوده میکند
لذا سرو گردن را که میشوییم باید توجه کنیم که محیط زندگیمان را از هر چیزی که فکر و چشم و گوش و زبانمان را آلوده میکند، پاک کنیم.
شستن طرف راست: تصمیم برای پاک کردن محیط زندگی از هرچه کارهای خوب من را آلوده میکند
بعد قسمت راست بدن را که میشوییم، قسمت راست نماد ابعاد مثبت زندگی انسان است، باید اینطور نیت کنیم و تصمیم بگیریم که؛ ما باید همة کارهای خوب زندگیمان را از انگیزههای غلط پاک کنیم،مثلا؛ً ازدواجمان، تغذیه و شغل و حرفه و کارمان، آراستگیمان، هر کار خوبی که در زندگیمان انجام میدهیم. ممکن است در پشت اعمال، انگیزه غلط شهوانی و حیوانی داشته باشیم، من باید زمانی که طرف راست خود را میشویم این تلقین را کنم و این تصمیم را بگیرم که باید این ابعاد مثبت زندگی من از انگیزههای شهوانی دور باشد؛ ازدواج، نه برای شهوت بلکه برای تکامل و رسیدن به خدا باشد، تغذیه، نه برای ارضا هوس غذای خوب خوردن برای انرژی بیشتر گرفتن و خدمت بیشتر کردن باشد. شغل و حرفهای که انتخاب میکنیم، نه برای اینکه درآمد بیشتری کسب کنیم بلکه برای اینکه بتوانیم خدمت بیشتری کنیم و به خدا نزدیکتر شویم. آراستگی وجود، نه برای اینکه در چشم دیگران بدرخشم، برای اینکه خدا به من فرموده: مؤمن باید نظیف و تمیز باشد. اینطور باید انگیزههای حیوانی را در این کارهای مثبت در وجود خود از بین ببریم،شاید شستن طرف راست بخواهد ما را به این مطالب آگاه سازد.
شستن طرف چپ: تصمیم برای پاک کردن محیط زندگی از هرچه باعث کارهای زشت در من میشود
طرف چپ نماد گناهان و نماد اخلاق و کردار زشت است، میتوانیم اینطور بگوییم که وقتی طرف چپ را میشوییم باید نیت کنیم یعنی تصمیم داشته باشیم که زندگیمان را از هر چیزی که باعث تولید اعمال زشت میشود، پاک کنیم. هر چیزی که میتواند در رفتار،گفتار و زندگی من، زشتی تولید کند دوری کنیم.
آنوقت غسلهای واجب، نسبت به عملی که انجام شده برای خود جایگاهی دارند که باید به آن دقت کنیم.
غسلهای مستحب: تصمیم خاص برای پاک کردن محیط زندگی از گناهان، در ایام و مکآنهای خاص و هنگام اعمال خاص
و غسلهای مستحب هم هرکدام برای عملی هستند، مشاهده کنید در غسلهای مستحب به ما میگویند که؛ در زمانهای خاص غسل کن، گاهی برای ورود به مکانی سفارش شده، و گاهی برای انجام اعمال خاص میگویند غسل کن؛ این دقیقا برای این است که ما با این غسلهای مستحب انگیزه خود را برای پاک کردن زندگیمان از آلوده کنندهها بیشتر تقویت کنیم، لذا در مورد غسلهای مستحب هم، باید خیلی اهمیت قائل باشیم، مخصوصا غسل جمعه که بسیاری از علما میگویند: مستحب موکّد است، بعضی از علما غسل جمعه را واجب میدانستند، ما در روز جمعه اگر غسل جمعه میکنیم برای این است که روز جمعه باید به پاک کردن زندگیمان و دور کردن آلودگیها از زندگیمان اهتمام بیشتری داشته باشیم، به خاطر این زمان خاص، لذا باید از این فرصتها و زمان خاص یا مکان خاص یا این عمل خاص برای تصمیمهای مهم و تقویت انگیزه استفاده کنیم. در شب قدر به ما سفارش شده که غسل کنیم، در شب قدر سوم توصیه شده که دو بار غسل کن، چون آن شب، شب مهمی است و ما انگیزه و تصمیممان برای پاک بودن در آن شب زیاد است میگویند: دو بار این کار را انجام بده، دو بار تصمیم بگیر، تا موجب این شود که ما حتما آن تصمیمی را که گرفتیم عمل کنیم، همان شب ماهواره را کنار بگذارم، همان شب کتاب و مجله ضاله را دور بریزم، همان شب این سیدیهای مبتذل را نابود کنم، زیرا انگیزهام برای اتصال به خدا قوی است، یا مثلا میخواهم بروم کربلا، میخواهم وارد حرم امام حسین )علیه السلام(، یا امام رضا )علیه السلام( شوم، زیرا انگیزه من برای ورود به کنار قبر ابی عبدالله الحسین زیاد است آنجا توصیه میکنند: غسل کن. یعنی باید قبل از اینکه وارد شوم غسل کنم یعنی تصمیم بگیرم که حالا که قرار است من پیش ابی عبدالله الحسین بروم حالا که باید به زیارت امام حسین بروم، پس باید این منشأ آلودگیها را که در زندگی من وجود دارد را از بین ببرم، آنجا باید تصمیم بگیرم اگر آنجا تصمیم گرفتم که این منشأ آلودگیها را از بین ببرم، این تصاویر و کتب و این آلودهکننده و این دوست و این مجلس و اینها را بگذارم کنار، اگر آنجا این تصمیم را گرفتم چون انگیزهام زیاد است، بیشتر موفق میشوم عمل کنم تا وقتی همینطور به صورت عادی تصمیم بگیرم.
یا مثلا برای بعضی از اعمال، مثلا برای خواندن نماز حاجت، غسل کردن خوب است، در این شرایط وقتی من یک حاجتی دارم و میخواهم از خدا آن حاجتم را بگیرم خدا میگوید اول غسل کن، حالا که میخواهی حاجت روا شوی اول تصمیم بگیر که آلوده کنندهها را از زندگی خود دور بریزی، بعد نماز بخوان تا حاجتت را بدهم.
در تمام این موارد خداوند متعال به گونهای احکام را برای ما صادر کرده است، که با بهانههای مختلف انگیزه ما را نسبت به پاک کردن زندگیمان از آلودهکنندهها بالا ببرد، اگر به این شکلی که بیان شد،عمل کردیم و به این شکل وضو گرفتیم و غسل کردیم، آنوقت معنای واقعی وضو و غسل را فهمیدهایم و در وجود ما اثر گذاشته و باعث پاکی ما میشود، و نهایت ااً باعث تقرب ما به خدای متعال میشود.
اما اگر به این شکل عمل نکردیم و حقیقت وضو و غسل را نفهمیدیم، آنوقت این وضو و غسل هیچ تاثیری در وجود ما نمیگذارد، بلکه گاهی دچار اشتباه هم میشویم، برخی متاسفانه چون حقیقت معنای وضو و غسل را متوجه نشدند دچار اشتباه شدند و فکر کردند که وضو و غسل برای بهداشت جسم است! لذا در بحث وضو گفتند: که مسح کافی نیست و باید پا را شست، یا مسح یک مقدار از سر کافی نیست باید کل سر را مسح کشید، در حالی که پیامبر گرامی اسلام کل سر را مسح نمیکشیدند و کل پا را نمیشستند، زیرا اصلا وضو برای بهداشت نیست، بهداشت باید قبل از وضو و غسل تأمین شود لذا میگویند: یکی از واجبات وضو این است که قبل از وضو آن جاهایی را که میخواهی بشویی باید پاک باشد، پس بهداشت جسم قبل از وضو باید تأمین شود.
فلسفة پرهیز از نجاسات: تأمین بهداشت روح نه جسم
اما مسأله دیگری که لازم است تذکر دهیم، حکمت پرهیز از نجاسات است، در اینجا دلیل نجاست را بیان خواهیم کرد؛
آیا حکمت پرهیز از نجاسات این است که ما باید از هر موادی که، آلوده هستند و برای بدن مضر هستند پرهیز کنیم، اگر پرهیز از نجاسات بر این بود که بهداشت بدن ما تأمین شود، آیا به این معنا است که مورد آلوده دیگری غیر از این ده مورد وجود ندارد که بهداشت بدن ما را در خطر بیاندازد؟ مثلا خیلی از چیزها وجود دارد که از نظر پزشکی ممکن است بدن ما را به خطر بیاندازد، فرض کنید بعضی از سموم وجود دارد که از طریق پوست جذب میشود، ممکن است خود این سم نجس نباشد و ظاهرش آلوده به هیچکدام از این نجاسات دهگآنهای که به ما گفتند نباشد اما به شدت خطرناک است. مقدار اندکی هم به پوست بدن برسد در آن نفوذ میکند و وارد خون میشود و انسان را به کام مرگ میکشاند، چرا اسلام این موارد را نجس اعلام نکرده است؟ چرا اسلام نگفته یکی از موارد نجاسات سموم است؟ سمومی که برای بدن خطرناک است و از گذشته تا الان هم وجود دارد.
بنابراین در اینجا هم متوجه میشویم که مسأله بهداشت در پرهیز از نجاسات اولویت اول نیست؛ بله شاید بگوییم که در بعضی از این موارد بهداشت هم تأمین میشود، ولی مسأله اصلی نیست، اولویت اول، پاک نگه داشتن دل و جان از آلودگیها است، شاید بتوان گفت تمام حکمت همین است که ما دل و جانمان را از چیزهایی که دل و جان را آلوده میکند، پاک نگه داریم و این نجاسات هر کدام نمادی باشد به عنوان آلوده کنندههای دل و قلب انسان.
نجاسات شکم: نماد اعمال زشت انسان
وقتی موارد نجاسات را در رساله برای ما میشمارند میگویند: مورد اول مواد زائد بدن است، باید از ادرار و مدفوع انسان و هر حیوان حرام گوشت، پرهیز کرد که بعضی از این موارد میکروب ندارند مخصوصا ادرار، خود ادرار اصلا میکروب ندارد، پزشکان امروزه میگویند ادرار اصلا میکروب ندارد، مگر اینکه کسی بیمار باشد، اما به این دلیل اسلام میگوید پرهیز کنید که این دو نماد هستند برای هر عمل زشتی که از انسان صادر میشود، هر عمل زشت و منفور که میتواند روح انسان را آلوده کند.
لذا این دو، نماد هستند برای گناهان، همانطور که ما از این دو پرهیز میکنیم و باید هم پرهیز کنیم، یعنی این حساسیت را که نسبت به این دو عنصر منفور در خود ایجاد کنیم باید نسبت به گناهان هم این حساسیت را داشته باشیم و پرهیز کنیم.
چطور هنگامی که بدن یا لباس آلوده به این دو عنصر میشود سریع پاک میکنید یا برای نماز حتما باید پاکش کنید همینطور باید دل و جان را هم وقتی آلوده به یک گناه شد سریع پاک کنید؛ لذا وجوب پرهیز از این نجاسات در نماز است، خارج از نماز وجوب پرهیز ندارد. یکی دیگر از دلایل پرهیز از نجاسات، به خاطر بهداشت نیست، یعنی شما در خارج از نماز یا بعد از نماز اگر لباس خود را عمدا آلوده به نجاسات کنید هیچ اشکالی ندارد، در اسلام حتی حکم مکروه هم برای آن قرار نًدادند، شما دستتان اگر خونریزی کند مکروه نیست. یا مثلا بدن یا لباستان نجس شود اگر نشویید تا موقع نماز هم اشکالی ندارد. فقط باید برای نماز خودتان را تطهیر کنید و بشویید. پس معلوم میشود که بحث بهداشت مطرح نیست و اگر مطرح بود اسلام میفرمود: مطلقا و اصلا به این موارد دست نزنید، زیرا مضر است. اما اسلام میگوید فقط برای نماز از آنها مبرّاّ باشید.
نماز تمرین اتصال به خدا است. وقتی اتصال به خدا را میخواهی تمرین کنی نباید این نجاسات در بدن یا لباست وجود داشته باشد، این نشان میدهد که این حکم میخواهد به ما یک مطلبی را بگوید و آن اینکه وقتی میخواهی به خدا متصل شوی در صورتی این اتصال برقرار میشود که در دل و جان و وجودت یک چنین نجاساتی وجود نداشته باشد، وقتی میگویند لباست را پاک کن از این عناصر مضر و نجاسات یعنی باید دل و قلبت پاک باشد از گناهان، اگر دل و قلبت از گناه پاک نباشد و تصمیم بر ترک گناه نداشته باشی، اتصالت با خدا برقرار نمیشود، یعنی همانطور که میگویند با لباس نجس،نمازت باطل است و نمیتوانی نماز بخوانی پس با دل و جان آلوده به گناه هم نمیتوانی به خدا متصل شوی، این معنای پرهیز از نجاسات است.
خون: نماد غضب نفسانی
شاید خون هم نماد خشونت نفسانی باشد یعنی آنچه که باید از آن پرهیز بشود آن خشونت نفسانی است. همیشه باید از آن پرهیز نمود، نه فقط هنگام نماز. هیچوقت از سر هوای نفس غضبناک نشوی که این همیشه مضر است، همیشه دل و جان آدمی را تیره و تار و تباه میکند. ما باید تمرین کنیم که هیچوقت دچار این خشونت نفسانی نشویم،به ما میگویند از خون پرهیز کن، همینطور که در لباس و بدنت نباید خون وجود داشته باشد یعنی باید حواست باشد که برای اتصال به خدا هم نباید در وجودت خشونت نفسانی باشد. آنچه که به تو ضرر میرساند و مانع اتصال تو به بینهایت میشود این غضبهای نفسانی است.
بنابر این برای اینکه خود خون موضوعیت ندارد، میشود دلایلی آورد؛ زیرا خود خون وقتی جهنده باشد میگویند لباس و بدن را نجس میکند، اما خونی که جهنده نباشد خیر؛ مثلا خون گوسفند که داخل قلبش باشد، یا خونی که داخل جگر باشد، یا خونی که دیگر بعد از سر بریدن گوسفند و شستن گردنش بر بدن باقی میماند همه علما میگویند پاک است پرهیز نکنید مقداری از این را به لباس و بدنتان باشد و با آن نماز بخوانید میگویند اشکالی ندارد. اما آن خونی که از رگ گردن بیرون زده آن را میگویند نجس است پرهیز کنید. در حالیکه جنس این دو خون با هم فرق نمیکند و هر دو یک خون است. اگر نجاست این خون جهنده برای آلودگی و میکروب باشد اتفاقا این خونی که در قلب میماند میکروبش بیشتر از آن خون جهندهای است. پس اولا این توصیه برای بهداشت نیست، و ثانیا این خون خودش موضوعیت ندارد،اگر خون موضوعیت داشت باید میگفتند خون باقی مانده در قلب هم اشکال دارد.
شاید به این دلیل که مثلا به ما میگویند که غضبی که فوران کند، غضبی که نمود داشته باشد، این غضب بد است، اینطور غضب نداشته باش این غضب تو را آلوده میکند و مانع اتصال تو به خدا میشود؛ اما غضبی که در درونت باشد اصلا دیگر نسبت به این غضب مکلّّف نیست، زیرا این گاهی ناخودآگاه است و پیش میآید، اگر این غضب را بروز ندهی، این مانع اتصال تو نمیشود، اما اگر بروز دادی روح را آلوده میکند، و شاید این مطلب را به این شکل بشود توجیه کرد.
اسپرم: نماد شهوات حیوانی و غریزی
و اما عنصر بعدی که گفتند نجس است؛ مادهای است که از شهوت از انسان خارج میشود یا از هر حیوانی که خون جهنده داشته باشد، این هم نجس است. آیا این هم به خاطر میکروب نجس است که قطعا اینطور نیست! پرهیز از این ماده هم به خاطر این است که یک مطلبی را به ما برساند، شاید بخواهد به ما بگوید، از هر عملی که از سر شهوت باشد پرهیز کن؛ اینجا ما را نسبت به این ماده حساس میکنند که انسان پرهیز کند، و با پرهیز کردن را از این ماده نجس، تمرین کند تا این آمادگی را پیدا کند که توجه داشته باشد که از هر عملی که از سر شهوت باشد، و هر چیزی که محصول شهوت باشد پرهیز کند؛ چون این میتواند روح انسان را آلوده کند، والا این ماده به خودی خود خصوصیتی ندارد. لذا باز هم یک مطلب دیگری را میشود بیان کرد که؛ همة علما میگویند نطفة خروس قطعا نجس است؛ این نطفه اگر بیرون بریزد نجس است، اما اگر این نطفه در داخل تخم مرغ باشد این همه تخم مرغهایی که نطفة خروس در آن است همه درست میکنند و میخورند، حتی علما کسی نگفته که باید این نطفه را جدا کنید و حتی نگفتهاند مکروه است! چه رسد به اینکه کسی بگوید نجس و حرام است! چطور شد؟ این نطفه در داخل تخممرغ که قرار میگیرد پاک میشود! و در خارج از تخممرغ نجس است!
پس منظور این است که؛ این احکام نشان میدهد که خود این ماده موضوعیت ندارد؛ مهم آن پیامی است که باید در اینجا از آن دریافت کنیم، و آن پیام این باشد که هر عملی که محصول شهوت باشد از آن باید پرهیز شود، این نجس است، و نجس واقعی این است، نجس واقعی آن چیزی است که دل و قلب را آلوده میکند، نه آنچه که بدن و لباس را آلوده میکند، که این نجاسات به راحتی با آب پاک میشود ولی از بین بردن آلودگیهای قلبی و روحی دشوار است.
مردار: نماد انسان دلمردۀ دنیا دوست
یکی دیگر از چیزهایی که نجس است و نباید با آن تماس داشت مردار است؛ مردار نماد دل مردگی است، و شارع را حساس میکنند که دست به مردار نزنیم تا نزدیک کسی که مردار است نرویم. آن چیزی که واقعا انسان را آلوده میکند، آن هم نه بدن یا لباس را، بلکه دل و جان انسان را آلوده میکند انسانی است که قلب و روح او مرده است و ما باید از این اشخاص دوری کنیم تا ما هم گرفتار و مبتلا نشویم، اینها باعث آلودگی دل و جان میشود. در روایات فرمودهاند که؛ بسیاری از انسانها هستند که دلشان مرده است. یا قرآن میفرماید که «ومََآَ أنَتَ بمُِسْم عِ مَّّن فِىِ الْقُبُورِ )فاطر 22(» مراد از مرده،"آن کسانی که در قبر هستند" نیست، قطعاٍ انسانهای مرده آنها سخن پیامبر را میشنوند، انسانهایی که در برزخ میروند ولو کافر هم باشند شنوا هستند، پیامبر خدا در جنگ بدر با آنها سخن گفت و اصحاب گفتند یا رسول الله آیا اینها میشنوند؟ پیامبر خدا فرمودند:
که شما شنواتر از آنها نیستید، این کفاری که کشته شدهاند و به درک واصل شدهاند؛ پیامبر خدا میفرمایند: شما شنواتر از آنها نیستید، آنها از شما شنواترند. پس این آیه که میفرماید: «ومََآَ أنَتَ بمُِسْمِ ع مَّّن فِِى الْقُبُورِ» منظورش انسانهایی هست که دل مردهاند، انسانی که روح دارد اما روحشٍ در این بدن مرده است، اینها را قرآن میگوید، مرده هستند. انسانهایی که روح ایمان در وجودشان نیست، این مرده است. این مردار واقعی است؛ که اگر با انسان بیایمان برخورد کردی دل و جانت آلوده میشود، شاید به مرور زمان خطر بیایمانی او به شما هم سرایت کند لذا اگر به ما میگویند دست به مردار نزن برای این است که ما را حساس کنند که ما نزدیک به چنین انسانهایی نشویم، و تا این افراد را دیدیم بگوییم این مردار است نزدیکش نروید؛ این مردار است نجس میشوید،دل و جانتان آلوده میشود نزدیکش نشوید.
سگ: نماد اخلاق خشن و تند
سگ، یکی دیگر از مواردی است که میگویند نجس است.
چرا سگ نجس است؟ آیا واقعا ظاهرش میکروب دارد؟ ممکن است آلودگی داشته باشد، بله انکار نمیکنیم. اما بعضی از سگها را که بعضی از کسانی که علاقمندند نگه میدارند و روزی سه تا چهار بار با شامپوهای مختلف میشویند و پزشکان تأیید میکنند که این دیگر هیچ میکروبی در بدنش و وجود ندارد، اینها را نمیشود انکار کرد.
آیا در این شرایط باید بگوییم این سگ پاک شده است؟ آیا دستور پرهیز از سگ به خاطراین است که میکروب دارد، حالا چون میکروب ندارد دیگر دستور پرهیز لغو میشود؟ قطعا اینطور نیست، دستور پرهیز از سگ همیشه بر جای خودش باقی است، زیرا این سگ موضوعیت ندارد و این سگ نماد است، چه بدنش میکروب داشته باشد چه بدنش میکروب نداشته باشد، این سگ نماد است. شاید بشود گفت سگ نماد اخلاق خشن است و آنچه روح انسان را آلوده میکند اخلاق خشن و اخلاق سگی است. آن نوع اخلاق و رفتارهایی که در وجود انسان ممکن است باشد که در واقع سگ درون وجود انسان است، آنچه که میتواند دل و قلب انسان را آلوده کند، اخلاق خشن و زشت است.
اگر به ما بگویند از سگ پرهیز کن برای این است که به وسیلة نماد آن، انسان را از آن نجاست واقعی که دل و قلب را آلوده میکند که اخلاق خشن است، پرهیز بدهند. در روایت فراوان فرمودهاند: بداخلاقی ایمان را میمیراند یا ایمان را فاسد میکند، کما اینکه سرکه عسل را فاسد میکند. از این موارد فراوان در روایات موجود است.
خوک: نماد بیغیرتی
یکی دیگر از نجاسات را که علما فرمودهاند خوک است، باز دربارۀ خوک هرچه دربارۀ سگ بیان شد تکرار میکنیم، خوک خودش موضوعیت ندارد، اینکه به ما گفتند خوک نجس است برای این است که ما را به حقیقتی برسانند که خوک چون نماد بیغیرتی است هر انسانی که بیغیرت بود، نجس است و از آنها پرهیز کن و با او رفت و آمد نکن. رفت و آمد خانوادگی و رفت و آمد شخصی ات، همه را با او کنار بگذار، او مثل خوک بیغیرت است، وقتی نسبت به همسر و دختر خود غیرت ندارد، وقتی بدون حجاب یا با حجاب ناکافی در مقابل شما حاضر میشوند، و او غیرت به خرج نمیدهد همین انتظار را دارد که خانم شما و دختر شما هم بدون حجاب یا با حجاب ناکافی پیش او حضور پیدا کنند. پس اگر با این انسان روبرو شدید، به شدت از او پرهیز کنید. او میتواند شما را آلوده کند و برای اینکه این مطلب را خوب درک کنیم به ما گفتند از خوک پرهیز کنید، و پرهیز از خوک تمرینی است برای پرهیز از بیغیرتی و پرهیز از بیغیرتها، یعنی هم خودمان نباید بیغیرتی کنیم هم نباید با بیغیرتها رفاقت کنیم.
کافر: نماد کفر و بیدینی
یکی دیگر از چیزهایی که به عنوان نجس یاد شده است است کافر است. کافر نماد کفر است، یعنی باید حواسمان جمع باشد که آنچه که دل و جانمان را آلوده میکند کفر است، کفر میتواند دل و جان را نجس و نابود کند. لذا برای اینکه ما به کفر آلوده نشویم، به ما توصیه کردند به کافر نزدیک نشویم. گرچه این کافر ممکن است هیچ میکروبی هم نداشته باشد؛ خیلی از کافران هستند که ظاهرشان خیلی تمیز است و اصلا میکروب هم ندارند، و اگر در اسلام به ما سفارش شده که از کافر پرهیز کنید به خاطر میکروب عقیدتی است نه به خاطر میکروب ظاهری. و نزدیکی به این کافر، کفر را به جان و دل ما سرایت میدهد. و اگر گفتند به این کافر دست نزن یا با به او دست نده این برای این نیست که فقط ظاهرش نجس است و شما به ظاهرش دست نزن بلکه همة محصولات او نجس است، کافری که برای شما فیلم میسازد و فیلمش را شما اینجا مشاهده میکنی، آیا این تماس با او کفر نیست؟ آیا کفر او سرایت به وجود شما نمیکند؟ آیا وجود شما را آلوده نمیکند؟ قطعا آلوده میکند، یک فیلم میسازد و شما وقتی فیلم میبینی درواقع اجازه دادی که کفر او به شما سرایت کند، او با فیلم، ایمان را در وجود شما کمرنگ میکند، او به وسیلة فیلم، طغیان و گردنکشی در برابر خدا و یا در برابر ارزشها را در وجود شما ایجاد میکند، کفر او سرایت میکند و نیاز نیست که ما حتما برویم و به او دست بزنیم تا دستمان نجس شود.
اسلام میگوید از این انتقال و سرایت کفر پرهیز کن.
چه بسا اسلام بگوید حالا به خودش اگر دست بزنی شاید اشکال نداشته باشد، هیچ میکروبی هم به تو نرسد، اما فیلم او و محصول او را اگر اجازه دهی به زندگی ات ورود کند خیلی خطرناک است و تو را به کفر میکشاند. اگر اجازه دهی کتاب او در زندگیات ورود کند، در واقع شما با کافر تماس گرفتهای، این کافر در اروپا نشسته و برای شما کتاب مینویسد، شما فکر میکنی که من اگر کتاب او را بخوانم حتما یک چیزهایی یاد میگیرم و میتوانم رابطهام را مثلا با اطرافیانم خوب کنم، در حالی که نمیدانی که او دارد کفرش را منتقل میکند، خواسته یا ناخواسته، این تماس با کافر است.
یا استفاده از محصولاتی که کافرها ساختند، محصولاتی که در وجود انسان اثر میگذارد و در وجود ما کفر تولید میکند؛ فرض کنید بازی که کفار و دشمنان خدا ساختهاند، یک بازی کامپیوتری است و آن را بازی میکنی و در اثر این بازی کفر او به شما سرایت میکند،این تماس با کافر است. این یعنی نجس شدن دل و جان، باید توجه داشت که دامنة این مطالب بسیار وسیع است، اینطور نیست که فقط به ما گفتند کافر نجس است به او دست نزن، خیر دست نزدن نماد است برای اینکه از همة این محصولاتی که یک کافر میتواند در زندگی ما وارد کند پرهیز کنیم.
شراب: نماد سکر و مستی ثروت و مقام
یکی دیگر از چیزهایی که از آن به عنوان نجس یاده شده است شراب است. شراب نماد مستی و سکر است و خودش موضوعیت ندارد گرچه باید از شراب همیشه پرهیز شود و دست نزنیم که نجس است، اما میخواهند بگویند باید از هر چیزی که انسان را مست کند، پرهیز شود. ممکن است انسان ماشینی بخرد، وقتی انسان در ماشین مدل بالا مینشیند، مست میشود، این در حکم شراب است. چه فرق میکند انسان یک لباسی بپوشد و در مجلسی که میرود مست شود، و نفهمد که دیگران به او سلام کردند، جواب سلام دیگران را نمیدهد، یا با سنگینی جواب میدهد یا با تکبر جواب میدهد، یا با شراب مست و غافل شود .این هم مست است، اثر این لباس برای انسان کمتر از شراب نیست، از این لباس هم باید پرهیز شود، این لباس هم نجس است، شراب بدن انسان را آلوده میکند و لباس دل و قلب انسان را آلوده میکند. یا انسان خانهای یا مبلمانی یا فرشی یا چیزی داشته باشد که با داشتن آن احساس تفاخر و تکبر کند، این هم مستی است. لذا وجود مقدس امام کاظم علیه السلام فرمودند: «إنَّ اللّّّه ع ززّ وجلّ لََم یُحَرِّّم الخَمرَ لاِسمِِها و لکِنَّهُ حَرَّمََها لعِاقبَتِِها؛ فََما کانَ عاقِبَتُهُ عاقِبَةَ الخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ )بحار ج6 ص 412(» خدای
متعال خمر را به خاطر اسم آن حرام نکرده که یعنی خود آن و اسمش موضوعیت ندارد، خمر را حرام کرده به خاطر عاقبتش، چون عقل انسان را زائل میکند و هر چیزی که عاقبتش عاقبت خمر بود یعنی عقل انسان را زائل کند، پس این خمر است.
یک روایت دیگر هم پیامبر خدا فرمودند که: از مستی گناه بپرهیزید، چرا که برای گناه هم جنونی مانند جنون شراب وجود دارد. بلکه پیامبر خدا میفرمایند: جنون بعضی از گناهان شدیدتر از جنون شراب است. با دقت در این کلمات به این شکل، متوجه میشویم که اگردر اسلام به ما گفتند از این مسائل پرهیز کنید به خاطر این است که، ما از گناه دور باشیم.
عرق شتر نجاستخوار: نماد انسان حرام خوار
یکی دیگر از چیزهای دیگر که گفتند نجس است. عرق شتر نجاستخوار است؛ خیلی از این مواردی که به عنوان نجس برشمردند ممکن است در زندگی ما هیچ وقت ورود پیدا نکند، مخصوصا شتر، که ما ارتباطی با شتر نداریم، چه رسد به شتر نجاستخوار، بعد چه رسد به اینکه ما روزی سوار شویم و عرق کند و عرق آن به ما سرایت کند. یا مثلا خوک؛ اینها که در زندگی ما نیست ولی در اسلام روی اینها حساسیت نشان داده شده است؛ به نظر شاید این مطلب هم بخواهد به ما را برساند و به یک حقیقتی واقف کند و آن این باشد که؛ همچنان که ما باید نسبت به شتر نجاستخوار حساس باشیم، نسبت به انسانهای نجاستخوار هم باید حساس باشیم، نگذاریم عرقشان به ما سرایت کند، با آنها دست ندهیم، دوستی و رفت و آمد نکنیم. انسانهای نجاستخوار، انسانهایی هستند که حرام میخورند، سر سفره انسان حرامخوار را ننشینیم، با او دوست نشویم، دست ندهیم، تأثیر این انسان حرامخوار بر زندگی انسان خیلی بیشتر از تأثیر عرق شتر نجاستخوار بر بدن ما است. عرق شتر نجاستخوار با بدن ما چه کار میتواند کند؟ چه میکروبی میتواند ایجاد کند؟ چطور میتواند مانع اتصال ما با خدا شود؟ اما انسان حرامخوار میتواند مانع اتصال ما به خدا شود، اگر سر سفرهاش نشستیم و نان حرام در سفرهاش میگذارد و خانهاش رفتیم و چای و میوه حرام که از درآمد حرام بوده است را میدهد، وقتی این را خوردیم اتصالت با خدا قطع میشود، چه بخواهیم چه نخواهیم این حرام اثر خود را خواهد گذاشت؛ لذا باز هم باید دقت کنیم که؛ به آنچه که در ظاهر این احکام وجود دارد اکتفا نکنیم؛ گرچه باید به این ظاهر کاملا پایبند باشیم.
یکوقت این مطالب باعث نشود که کسی مطلب را وارونه متوجه شود، بگوید: پس ما حالا که اینطور شد، نسبت به این ظواهر هیچ حساسیتی نشان ندهیم، و حقیقت را بگیریم! این مطلب که برخی به بهانه اینکه حالا ما به حقیقت برسیم دست از ظواهر احکام برداریم، این هم مطلب غلط و انحرافی است! این هم باز به خاطر این است که بخواهند ما را از دین دور کنند، به وجود آمده است. اما این مطلب همین قدر خطرناک است که ما فکرکنیم که عمل به احکام! یعنی عمل به همین ظواهر، این مقدار هم خطرناک است! اگر ما دنبال حقیقت نباشیم، این هم میتواند در واقع یک دین قشری و یک دین ظاهری برای ما ایجاد کند، از هر دو باید پرهیز شود، هم از اینکه ما فقط به ظواهر عمل کنیم، و کاری نداشته باشیم با حقایقی که پشت این ظواهر است، و هم باید حواسمان باشد که به بهانه رسیدن به حقیقت، ظواهر را ترک نکنیم.
انشاءالله خدای متعال به همة ما توفیق عمل به احکام الهی را آنچنان که خودش فرموده عنایت کند و توفیق تعمق در احکامش آنچنان که خودش فرموده است را کرامت فرماید.