هدف من در این نوشتار مروری بر نوشتههای روش شناختی اسکینر و مطالعه او درباره علم سیاست در اروپا، در آغاز عصر جدید و نشان دادن رابطه درونی بین آنهاست. در بخش نخست با بهره گیری از مثالهایی از اثر تاریخی وی، به تشریح و تبیین پنج مؤلفه مهم رهیافت او خواهم پرداخت.
یکی از عرصههای مطالعات سیاسی، اندیشه شناسی سیاسی است. اندیشهها به روشهای مختلفی مطالعه شده اند. شیوه قدما در اندیشه شناسی عمدتا توصیفی بوده است. امروزه، روش منطق بازسازی شده اسپریگنز، روش پنهان نگاری اشتراوس، روشهای مختلف هرمنوتیکی، تحلیل گفتمان و بسیاری دیگر، قابلیتها و ظرفیتهای جدیدی را به ویژه پس از چرخش پسامدرن، پیش روی محققان علوم سیاسی قرار داده اند. یکی از این روشها که در جامعه علمی ما هنوز ناشناخته است، روش شناسی کوینتن اسکینر است. هر چند روش شناسی اسکینر قابلیت کاربرد در کلیت عرصه سیاسی را دارد، اما به نظر میرسد در عرصه اندیشه شناسی کاربرد بیشتری دارد. در توصیفی کلان میتوان روش اسکینر را ترکیبی از گرایشهای متن محور و زمینه محور در نظریههای هرمنوتیک دانست. الگوی اسکینر به ویژه در بررسی اندیشهها و آرای اندیشمندان برجسته بسیار کارآیی دارد. او خود این روش جدید را در مورد ماکیاولی به کار برده و توانسته است به خوبی تغییر جریان تفکر سیاسی در غرب و شکل گیری اندیشه سیاسی مدرن را ردیابی نماید.واژههای کلیدی: روش شناسی علوم سیاسی، اندیشه شناسی سیاسی، هرمنوتیک، نشانه شناسی، اندیشه سیاسی غرب. هدف من در این نوشتار مروری بر نوشتههای روش شناختی اسکینر و مطالعه او درباره علم سیاست در اروپا، در آغاز عصر جدید و نشان دادن رابطه درونی بین آنهاست. در بخش نخست با بهره گیری از مثالهایی از اثر تاریخی وی، به تشریح و تبیین پنج مؤلفه مهم رهیافت او خواهم پرداخت. در بخش دوم به ارزیابی اثر تاریخی(*) برجسته وی بر اساس بخش نخست میپردازم تا سه تز اصلی وی را درباره مبانی اندیشه سیاسی مدرن، که معتقدم از اثر وی به دست میآید، توضیح دهم. امیدوارم در این نوشتار با برجسته کردن تزهای فوق در باب اندیشه سیاسی مدرن بتوانم نشان دهم اسکینر صرفاً ذهن مشغول تاریخ و روش نبود، بلکه به کاربرد آنها در توضیح وضعیت حال نیز توجه داشته است.تقریباً از همان آغاز اثر او حول سه محور شکل یافته است: تفسیر متون تاریخی، بررسی شکل گیری و تحول ایدئولوژیک، و تحلیل روابط ایدئولوژی با کنش سیاسی تجلی بخش آن ایدئولوژی.۳ علاقه اولیه او به روش شناسی از ناخرسندی وی از الگوهای تحلیلی لیبرال و مارکسیستی در باب این امور، و به ویژه سیاست آغاز مدرنیته، نشأت میگرفت. اسکینر در مقالهای بسیار نوآورانه در ۱۹۶۹ استدلال کرد که فرایندهای متن گرا و زمینه گرای موجود کاملاً نابسنده بوده و کار زمینه گرایانه جدید و به لحاظ تاریخی دقیق تری نیاز است. از ۱۹۶۹ تاکنون او مجموعهای از ابزارهای تحلیلی و تفسیری را جهت تأمین این نیاز ابداع و فراهم نموده است، مجموعهای که در طیف گستردهای از علوم اجتماعی و علوم انسانی کاربرد دارد. پنج مرحله تشکیل دهنده فرایند تحلیل او را به خوبی میتوان پاسخهایی به پنج سؤال زیر دانست: الف) نویسنده در نوشتن متن نسبت به دیگر متون موجود، که زمینه ایدئولوژیک را شکل میدهند، چه کاری انجام میدهد یا انجام داده است؟ ب) نویسنده در نوشتن یک متن نسبت به کنش سیاسی موجود و مورد بحث که زمینه عملی را شکل میدهد، چه کاری انجام میدهد یا داده است؟ ج) ایدئولوژیها چگونه میباید شناسایی شده و تکون، نقد و تحول آنها چگونه میبایست بررسی و تبیین شود؟ د) ارتباط ایدئولوژی سیاسی و کنش سیاسی که اشاعه ایدئولوژیهای خاصی را به خوبی توضیح میدهد، چیست و این امر چه تأثیری در رفتار سیاسی دارد؟ ه) کدام اندیشهها و کنشهای سیاسی در ترویج و هنجار مرسوم ساختن(conventionalizing) تحول ایدئولوژیک نقش دارند؟
رهیافت اسکینر
مرحله نخست
اسکینر با آغاز کار خود با مکتب تاریخی یا تفهمی، که در نیمه نخست قرن حاضر کالینگوود در انگستان نماینده برجسته آن بود، توانسته است با بهره گیری از علاقه فلسفی تجدید یافته به تفسیر در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر ناکارآمدیهایی که او در فرایندهای تحلیلی جاری در مطالعه تاریخ سیاست میدید، فائق آید. او همچنین توانسته است از حمایت متقابل دو محققی که در فضای کلی فکری مشابهی تحقیق میکردند، یعنی جان پوکاک(Johan Pocock) تاریخ شناس و نظریه پرداز سیاسی و جان دان،(John Dunn) بهره مند شود. افق و گرایش کلی کار اسکینر با پیروی از رهیافتی که ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهای فلسفی» و «در باب یقین» مطرح کرده بود، شکل گرفته است. زبان تکثری از ابزارهای مشترک بین الاذهانی برای اهداف مختلف است. با این حال در آن تنها برخی از عناصر در معرض نقد ذهنی، تغییر و تحول در هر زمان هستند، زیرا زبان چنان عمیق در کنش انسانی تنیده شده است که کل حاصل یعنی زبان و شیوههای کنش زمینههایی را فراهم میسازد که در پرتو آن نقد و تحول صورت میپذیرد.
به هر حال، این نظریه خاص کنش زبانی بسط یافته توسط آستین، سرل و گرایس در چارچوب کلی کاربردشناسی زبان شناختی(Linguistic pragmatics) ویتگنشتاین بود که در آغاز منابع مفهومی مناسب را در اختیار اسکینر برای رسیدن به اهداف تحلیلی وی قرار داد.۴ آستین، سرل و گرایس استدلال کردند که اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر کاربردی به عنوان فعالیتهای زبان شناختی که توسط نویسندگان و گویندگان صورت میپذیرد، نگریسته شود، در آن صورت میتوانند حداقل متشکل از دو کنش تلقی شوند: نخست آن که نویسنده یا گوینده در هنگام اظهار مطلبی و بیان کلمات، جملات و استدلالها و نظریهها و اموری همانند اینها، آنها را با معنای «گفتاری» یا «گزاره ای» خاصی(Locutionary۰۳۹; or ض propositionalص meaning) (یعنی با معنا و دلالت خاصی) مطرح میسازد؛ کنش دوم که برای اسکینر از اهمیت بیشتری برخوردار بود، آن است که نویسنده در سخن گفتن یا نوشتن کلمات، جملات، استدلالها و امثال آن، در حال انجام کاری میباشد: آن کار را با منظور یا با بار ( Force) قصد شدهای انجام خواهد داد. آستین این امر را «بار غیر گفتاری» illocutionary forceکنش زبان شناختی خواند که با معنای گفتاری هم پایه میباشد، و اظهار نمود شرط لازم برای فهم یک گوینده یا نویسنده، «تضمین توجه» secure uptake به بار غیر گفتاری بیان او میباشد. چنین نظریهای را، کههابرماس آن را در جست و جو برای کاربردشناسی جهان شمول ( pragmaticsUniversal) خویش به خدمت گرفته است، پیشتر اسکینر در پرتو تحقیق تاریخی خود برای فراهم سازی مبنایی برای دو مرحله نخست طرح خویش به کار برده بود (طرح اسکینر، چنان که در بخش دوم مقاله در «ارزیابی» خواهیم دید، چالشی غیر مستقیم با طرحهابرماس است).۵ از این رو برای فهم کامل معنای تاریخی یک متن یا بخشهایی از آن، که در گذشته نوشته شده است و به عنوان یک عمل زبان شناختی تلقی میشود که توسط مؤلف آن صورت گرفته است، کافی نیست، تنها معنای گفتاری آن را در نظر بگیریم، بلکه ضرورت دارد بدانیم مؤلف در نوشتن آن چه کاری میکرده است؛ «نکته» یا «بار» استدلال او چیست؟ اجازه بدهید نمونهای از مثالهای اسکینر را مطرح کرده، سپس آن را برای روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده کنیم. در فصل شانزدهم شهریار ماکیاولی اندرز میدهد که «شهریاران میبایست یاد بگیرند در چه زمانی فضیلت مند virtuous نباشند».۶ بخشی از بازیافت معنای تاریخی این اندرز وی، فهم معنای گفتاری آن است: یعنی مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. این امر میتواند فی نفسه یک عمل ضروری باشد؛ یعنی به روشنی مشخص شود کدامین مفهوم از فضیلت مندی مورد نقد میباشد و کدامین طیف از فضیلتها را ماکیاولی اندرز میدهد که شهریار کنار بگذارد.۷ مورد دیگر و مهم تر آن که منظور ماکیاولی در این اندرز چیست، یعنی نه آن که صرفاً چه نوشته است بلکه چرا آن را نوشته است؟ نخستین پاسخ به این پرسش، قرار دادن متن در زمینه زبان شناختی یا ایدئولوژیک آن میباشد، یعنی مجموعهای از متون نوشته شده یا رایج در آن زمان، درباره همان موضوعات یا موارد مشابه و مشترک در شماری از هنجارهای مرسوم.(conventions) یک ایدئولوژی، زبانی از دانش سیاست است که با هنجارهای مرسوم خود تعریف شده و تعدادی از نویسندگان نیز آن را بکار میبرند. از این رو فلسفه مدرسی، اومانیسم، لوتریسم و کالونیسم ایدئولوژی هستند و هر دو فلسفه مدرسی و اومانیسم زمینه عام ایدئولوژیک دولت شهرهای ایتالیا را در طی دوران رنسانس تشکیل میدهند. در مورد شهریار ماکیاولی زمینه خاص ایدئولوژیک شامل تمامی آثاری است که به ارائه «اندرز به شاه» میپردازند و هنجارهای مرسومی که بر این نوشته حاکم است، بخش مربوطهای از ایدئولوژی اومانیستی را تشکیل میدهند. واژهای که در این جا نقش اساسی برعهده دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسکینر این واژه را به صورت خلاقانهای در مورد نقاط مشترک زبان شناختی، که شماری از متون را به هم پیوند میزند، به کار میبرد: این مفهوم در برگیرنده واژگان، اصول، مفروضات، معیارهای مشترک برای آزمون مدعیات دانش، مسائل، تمایزات مفهومی و امثال آن است.۸ توجیه قرار دادن متن در زمینه هنجار مرسوم آن، این نکته است که کنش زبانی همانند دیگر کنشهای اجتماعی، با هنجار مرسوم مرتبط است و از این رو معنای آن «تنها از طریق توجه به هنجارهای مرسوم محیط بر عملکرد یا کنش اجتماعی خاص در یک موقعیت اجتماعی مفروض» قابل فهم میباشد.
در مثال ماکیاولی یکی از هنجارهای مرسوم ادبیات «اندرزنامهها» همواره اندرز به شاه برای عمل فضیلت مندانه بوده است، با قرائت اندرز ماکیاولی در پرتو این هنجار مرسوم ما میتوانیم بفهمیم آنچه او در طرح آن اندرز میخواهد بگوید، «به چالش کشیدن و ردّ یک امر معمول اخلاقی پذیرفته شده میباشد».
بنابراین در کل این تکنیک مورخ و جامعه شناس را قادر میسازد تا بفهمد «تا چه میزان» نویسندگان هنجارهای مرسوم و مفروضات رایج بحث سیاسی را پذیرفته و تأیید میکنند، یا زیر سؤال برده و رد میکنند یا شاید حتی به صورت بحث انگیزی آنها را نادیده میگیرند.۹ اسکینر این کار را تصرف (manipulation ) در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی در دسترس میداند. او شماری از مدعیات را درباره این گونه تبیین مطرح کرده است که نخستین مورد آن همان گونه که دیدیم عبارت است از عامل معنای تاریخی متن، یعنی آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد کرده است. این نیز خود، طبق نظر سرل و گرایس، با یکی از قصدهای مؤلفان در نوشتن یک متن مطابق است؛ دوم آن که این گونه تبیین غیر علّی است، زیرا عبارت است از باز توصیف ویژگی کنش زبان شناختی بر حسب نکته ایدئولوژیک آن، نه بر حسب یک وضعیت مستقلاً قابل تعیین. امر توضیح دهنده،(explicans) قصد نهفته در انجام کنش زبان شناختی است، نه قصد پیشین برای انجام عمل؛ سوم آن که این مرحله محقق را قادر میسازد تا به روشنی اصالت(orginality) متن را تشخیص دهد یعنی برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در یابد. همچنین روشن است کسانی که صرفاً رهیافت متن گرایانه را به کار میگیرند، یا زمینه گرایانی که زمینه زبان شناختی را نادیده میگیرند، به این نوع فهم از متن دسترسی ندارند. من میخواهم تمایزی را بین نکته یا نکات ایدئولوژیک متن که به هنجارهای مرسوم در دسترس مربوط میشوند و نکته یا نکات ایدئولوژیک مؤلف هنگام نوشتن متن، مطرح نمایم. مورد نخست لزوماً همانند دومی نیست و طیفی از شواهد تاریخی معمولاً برای پر کردن شکاف بین آنها لازم است. اسکینر به روشنی از این تمایز آگاه است، هرچند او گاهی چنان مینویسد که گویا آنها را یکی میانگارد.
مرحله دوم
دومین پرسش، اگر بخواهیم آن را به شیوه مرحله نخست توضیح دهیم، آن است که مؤلف هنگام تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک، چه کاری انجام میدهد؟ یعنی در مثال قبلی، نکته ماکیاولی در به چالش کشیدن و ردّ قطعه اندرز سیاسی دیرپا چه بوده است؟ نخستین سؤال از خصیصه متن به عنوان عمل ایدئولوژیک میپرسید و سؤال دوم از خصیصه عمل ایدئولوژیک به عنوان یک عمل سیاسی پرسش میکند.
مسیر مرحله دوم، بدین سان، قرار دادن متن در زمینه عملی )practical context( آن است، یعنی عبارت است از فعالیت سیاسی یا خصیصههای مربوطه مسأله انگیز جامعهای که مؤلف آن را خطاب قرار میدهد و متنْ پاسخی به آن است. اسکینر معتقد است در ارائه پاسخ به سؤالات مربوط به مناظره ایدئولوژیک، نظریه پرداز سیاسی به معضلات سیاسی زمانه واکنش نشان میدهد. او به خوبی بیان میدارد که:من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمدهای را پیش روی نظریه پرداز سیاسی قرار داده و سبب میشود طیف خاصی از مسائل مسأله انگیز گردیده و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند.۱۰
از این رو نظریه سیاسی، همان گونه که ارسطو و مارکس میگفتند، بخشی از سیاست بوده و مسائلی که آن نظریه بدانها میپردازد، محصول کنش سیاسی هستند. اگر بخواهیم به مثال خودمان بر گردیم، زمینه عملی بحث ماکیاولی، فروپاشی جمهوری فلورانس در ۱۵۱۲، اختلاف بین دولت شهرهای شمالی ایتالیا، حضور نسبتاً عظیمی از نیروهای فرانسوی و اسپانیایی، و مع هذا به طور اتفاقی، وجود شهریار مدیچی قدرتمند در فلورانس و همچنین پاپ قدرتمند مدیچی در رم میباشد؛ از این رو از نظر ماکیاولی این احتمال وجود داشت که خاندان مدیچی شمال ایتالیا را متحد ساخته، بربرهای فرانسوی و اسپانیایی را اخراج نموده، و شاید زمینههای احیای جمهوری روم را فراهم سازند. به هر حال کاری که ماکیاولی معتقد بود برای موفقیت ضروری است یعنی خشونت پیشگیرانه parsimonious، یعنی دروغ و نیرنگ طبق باور فراگیر به این که شهریار میبایست همیشه فضیلت مندانه رفتار نماید، زشت و در نتیجه ناموجه و نامشروع تلقی میشد. در نتیجه اگر ماکیاولی میبایست شهریار و دیگر نخبگان اومانیست را متقاعد سازد که چنین عملی نه تنها ضروری بلکه موجه نیز است، او مجبور بود آن را با عباراتی از نظر اخلاقی خنثی یا حتی تمجیدآمیز باز توصیف نماید. مانع این کار هنجار مرسومی بود که تمامی فعالیتهای شاهانه ناشایست را محکوم مینمود و در نتیجه برای او ضرورت داشت تا با آن به چالش پرداخته، آن را رد نماید تا بتواند نکته سیاسی خود را مطرح سازد که مستلزم آن بود که شهریار را به ارتکاب طیفی از فعالیتهای ناشایست تشویق نماید. آنچه او به لحاظ سیاسی با تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک انجام میداد، تلاشی بود برای توجیه و در نتیجه مشروع ساختن طیفی از فعالیتهای سیاسی نامناسب.۱۱ این گزارش اجمالی برای توضیح آن نکته روش شناختی کافی است. از آن جا که یک ایدئولوژی سیاسی بازتاب کنش سیاسی (نهادها، عملکردها و غیره) است، تغییر برخی از هنجارهای مرسوم ایدئولوژی، تغییر در شیوهای است که آن کنش سیاسی بازتاب مییابد. هنجارهای تصرف شده، کنش سیاسی را باز توصیف و در نتیجه مجدداً خصیصه آن را بیان میدارند. از این رو، مرحله دوم مقایسه بین چگونگی تلقی یک کنش سیاسی توسط هنجارهای مرسوم یک ایدئولوژی با چگونگی باز توصیف آن از طریق تصرف در این هنجارها در متن مربوطه میباشد. این تعریف جدید خصیصهها در نکته سیاسی یک متن امری مهم خواهد بود. برای روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال دیگری را مطرح میکنم. نخست بارتولز، نظریه پرداز حقوقی در اوایل قرن چهاردهم، که به خوبی در نظریه سیاسی و حقوقی به خاطر زیر سؤال بردن هنجارهای مرسوم مهم مکتب شرح نویسی(glossatorial school) بر حقوق روم معروف است، طبق مبنای این مکتب واقعیتها میبایست همواره با حقوق تطبیق داده میشدند، زیرا حقوق، یعنی حقوق روم، معیاری تغییرناپذیر است. در دهه ۱۳۲۰ بارتولز در این دیدگاه تجدید نظر نموده و استدلال کرد که هنگام تعارض واقعیتها و حقوق، حقوق میبایست تغییر یابد تا خود را با واقعیتهای جدید هماهنگ سازد و از این طریق مبنای روش شناختی مطالعات حقوقی پسا شرح نویسی را فراهم نمود. دوم آن که واقعیتهای مورد بحث استقلال عملی جوامع(communes) شمال ایتالیا از امپراتوری مقدس روم میباشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است که براساس آن میتوان گفت امپراتوری فعلی میتواند بر شمال ایتالیا حق حاکمیت(imperium) داشته باشد؛ بنابراین بارتولز با دگرگون سازی هنجار مرسوم مکتب شرح نویسی، ادعاهای امپراتوری را نامشروع ساخته و جنگهای جوامع شمالی را برای استقلال قانونی از امپراتوری مشروع مینماید، درست آن گونه که استدلالهای مخالفان در خدمت مشروعیت بخشی به ادعاهای امپراتور بود. بارتولز، چنان که اسکینر نتیجه میگیرد، «به وضوح با این نیت آغاز کرد که تفسیر مجددی از حقوق مدنی روم ارائه کند که برای جوامع لومبارد و توسکان دفاع... حقوقی از استقلال شان از امپراتوری فراهم نماید».۱۲ همان گونه که غیرممکن است آنچه را بارتولز از نظر ایدئولوژیک انجام میداد، بدون قرار دادن متون او در زمینه زبان شناختی نوشتههای حقوقی قرون سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم، بفهمیم، به همان سان غیر ممکن است آنچه را او به لحاظ سیاسی انجام داده است، بدون قرار دادن این اقدام ایدئولوژیک در زمینه عملی جنگهای استقلال خواهی ضد امپراتوری جوامع شمال ایتالیا، بفهمیم.
در مورد مرحله دوم نیز همان تمایز قبلی در مرحله نخست مجدداً مطرح میشود. از متنی که کمک میکند نکته سیاسی را در زمینه عملی آن قرار دهیم، لزوماً بر نمیآید که این نکته آن چیزی است که مؤلف در هنگام نوشتن در نظر داشته است، بلکه چنین استنتاجی میبایست با مجموعه شواهد تاریخی مختلف تأیید شود؛ برای مثال، حتی اگر شهریار ماکیاولی کمک میکند شهریار بدکردار مشروعیت یابد، این کار لزوماً این نتیجه را در پی ندارد که این نکته سیاسی مورد نظر ماکیاولی در هنگام نوشتن آن بوده است. در نتیجه میخواهم بین نکته سیاسی که متن در زمینه عملی خود ارائه میدهد و نکته سیاسی مؤلف هنگام نوشتن آن، تمییز قائل شوم. اسکینر همواره اینها را جدا میانگاشته است.
مرحله سوم
هنگامی که مفهوم ایدئولوژی متشکل از هنجارهای مرسوم به عنوان ابزاری برای فهم نکته متن تشکیل دهنده آن مطرح میشد، اسکینر توجه خویش را به خود ایدئولوژیها معطوف داشت. متنهای کوچک یک دوره با دقت غبارروبی شده و مورد پژوهش قرار میگیرند تا هنجارهای مرسوم سازنده و کنترل کننده ایدئولوژیهای حاکم و روابط درونی آنها، پیش از آن که به عنوان معیاری برای تعیین ابعاد هنجاری و غیر هنجاری به کار گرفته شوند، شناسایی شوند. تحول ایدئولوژیک متنهای بزرگ نیز چنین است؛ از این رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژی بین الاذهانی، میتوان مقطع تاریخی روشنی را تعیین کرد که تحول ایدئولوژیک (یا تقویت آن) مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و این که چرا از نظر سیاسی دست به ایجاد تحول زده شده است. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نه تنها ترسیمی از ایدئولوژیهای سیاسی بزرگ اوایل دوران مدرن اروپاست، بلکه راهنمایی برای جایابی و تبیین سیاسی و ایدئولوژیک تصرفهای فزاینده و تحولات عظیم آنها نیز میباشد. مرحله سوم دقیقاً مقابل عمل کسانی است که با تبعیت از هگل، (متون) کلاسیک را تجلی خودآگاهی یا ذهنیات یک عصر میدانند. تحقیق اسکینر پیوسته نشان میدهد که متون بزرگ تقریباً بدون استثنا بدترین راهنما برای خرد متعارف یک دوره هستند: آنها اغلب کلاسیک هستند، زیرا پدیدههای رایج یک دوره را به چالش میکشند. در هر موردی تنها با پرداختن به چنین شیوه بردبارانهای از ارزیابی واقعیتهای زبان شناختی کوچکتر و اغلب فراموش شده در اطراف متون کلاسیک است که امکان دارد کشف نمود کدام درست است.
مرحله چهارم
همان گونه که مرحله دوم برای روشن کردن ارتباط بین اندیشه و کنش سیاسی در مورد یک متن خاص بود، مرحله چهارم برای همین منظور در مورد یک ایدئولوژی است. مبنای بحث این ادعاست که هر واژگان سیاسی حاوی شماری از اصطلاحات خواهد بود که به صورت بین الاذهانی تجویزی )normative( هستند: کلماتی که نه تنها توصیف میکنند، بلکه در ضمن توصیف ارزش گذاری نیز میکنند. این بعد ارزشی گذاری ظرفیت کنش کلامی یک کلمه خوانده میشود و ممکن است مثبت یا منفی، ستایش آمیز یا نکوهش آمیز، مؤید یا رد کننده باشد. آنها بدین معنا بین الاذهانی هستند که نه تنها معیارهای کاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلکه بعد ارزش گذاری(appraisive) آنها نیز ناشی از ویژگی کلمات در کاربرد رایج آنهاست، نه چیزی که یک کاربرد منفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنین اصطلاحات توصیفی / ارزشی در بین واژگان توصیفگر یک جامعه یا ایدئولوژیهای آن جامعه بسیار گسترده است چنان که تأمل اجمالی در نقش واژگانی چون «دموکراسی»، «عینیت»، «کارآمد»، «عقلانی»، «متساهل»، «دیکتاتوری»، «ذهنیت»، «ناکارآمد»، «غیر عقلانی»، «جزمگرا» در جوامع لیبرال تکنوکرات ما نشان میدهند. نتیجه آن است که واژگان سیاسی در کاربرد رایج خود کنش سیاسی را توصیف و ارزیابی میکنند، یا به تعبیر اسکینر، «به شکل گیری... خصیصه اعمال کمک میکنند». مراد او از «شکل گیری خصیصه» توصیف و ارزیابی یا «بیان ویژگی» اعمال است. و این صرفاً برای رسیدن به این نتیجه است که یک نقش ایدئولوژیهای سیاسی «کمک به مشروعیت بخشی به کنش اجتماعی است»، یا آن که یک رابطه بین ایدئولوژی و کنش، رابطه مشروعیت بخشی است. اسکینر با تمسک به نظریه گرامشی اظهار میدارد: «اساساً هر جامعهای از طریق تصرف در این مجموعه اصطلاحات است که به ایجاد یا تغییر هویت اخلاقی خود توفیق مییابد». کاربرد این اصطلاحات به شیوه هنجار مرسوم به مشروعیت بخشی به اعمال رایج کمک میکند. به هر حال تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی حاکم مستلزم تغییر در هنجارهای حاکم بر معنا، دلالت یا ظرفیت کنش کلامی برخی از این اصطلاحات تجویزی است.اگر بخواهیم از منظر نام انگارانه(nominalist) نگاه کنیم، نظریههای سیاسی را میتوان به عنوان توجیهاتی برای تغییر یا تقویت هنجارهای مرسوم حاکم بر کاربرد آنها دانست. تغییر معنا، دلالت یا بار ارزشی اصطلاحات یک ایدئولوژی بدین سان به خصیصه یابی مجدد یا ارزیابی مجدد وضعیت سیاسی که آن ایدئولوژی تداعی میکند، میانجامد: به طیف جدیدی از فعالیتها و باورها مشروعیت میبخشد، از وضع موجود مشروعیت زدایی نموده یا آن را تقویت میکند و اموری از این قبیل. نظریههای سیاسی درباره بحرانهای مشروعیت هر زمانه هستند، این بحرانها معلول روابط سیاسی در حال دگرگون هستند، و در نتیجه، تابع گزینش یا اراده نظریه پردازان نیست. این امر بدان جهت است که زبانی که آن نظریهها در آن نوشته شده اند، وظیفه توصیف ماهوی روابط سیاسی را بر عهده دارد؛ از این رو به خاطر پیونگ هنجارهای ایدئولوژیک با روباط سیاسی است که مناسب است نظریههای سیاسی را به عنوان مشارکت در مناقشات ایدئولوژیک و به عنوان سلاح حمایت یا براندازی استراتژیهای نیروهای سیاسی محلی تحلیل نماییم، چه نویسنده با آن موافق باشد یا مخالف، مقصود وی باشد یا نباشد.۱۳
دومین بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثیری است که ایدئولوژی، به عنوان عامل علّی، بر رفتاری که در صدد مشروعیت بخشی به آن است، دارد: تأثیرات سرکوب کنندگی(repressive) و تولید کنندگی(productive). نخست آن که در هنجارهای مرسوم کاربردی حاکم بر واژگان تجویزی غالباً نمیتوان بی حد و حساب تصرف نمود و در نتیجه نمیتوانند برای مشروعیت بخشیدن به هر عمل نامعمولی به کار گرفته شوند؛ لذا گسترهای که تصرف ایدئولوژیک را میتوان توجیه نمود، حدی را بر مشروعیت بخشی بر اقدامات نامتعارف ایجاد کرده و در نتیجه به عنوان محدودیت علّی بر آن تلقی میشود.۱۴ اسکینر خود به اجمال این نکته را بیان میکند: بدین سان مشکل پیشاروی کسی که میخواهد آنچه را انجام میدهد، مشروع ساخته و در عین حال به مراد خویش برسد، نمیتواند صرفاً معضل ابزاری سازگار نمودن زبان تجویزی(normative) خویش با برنامههایش باشد. چنین معضلی تا حدی به سازگار نمودن برنامههای وی با زبان تجویزی در دسترس بر میگردد.۱۵ در این جا محدودیت دو بعد دارد: بعد ایدئولوژیک و بعد سیاسی. تلاش برای «گسترش» هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک مستلزم توجیهی برای آن است و این کار معمولاً با زمینه سازی تحول براساس اموری که اینک پذیرفته شده و مسلم گرفته شده صورت میپذیرد. یک ایدئولوگ یک بخش از ایدئولوژی را با مسلم گرفتن بخش دیگر تغییر میدهد: با تمسک به یک هنجار مرسوم و تقویت آن؛ برای مثال توجیه اصلی بارتولز برای ربط دادن حقوق با واقعیتها، استدلال مطابق با هنجار مرسومی بود که براساس آن، کاربرد یا رواج طولانی معمولاً مبنایی را برای ادعای حق قانونی فراهم میسازد. ماکیاولی توصیه خود مبنی بر آن که شهریار لازم نیست همواره فضیلت مندانه عمل نماید، چنین توجیه کرد که این امر او را قادر میسازد آنچه را هر کس میپندارد شهریار میبایست اهراز نماید، احراز کند: یعنی در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانین خوب براساس فضیلت عمل نموده و در نتیجه به افتخار، مجد و شکوه دست یابد. از آن جا که ماکیاولی معمولاً یکی از رادیکالترین نظریه پردازان تلقی میشود، تحلیل اسکینر به نحو برجستهای محدودیتهای هنجاری نوآوری ایدئولوژیک را نشان میدهد. دومین محدودیت، گستره محدودیتی است که ایدئولوژی بر رفتار سیاسی که در صدد مشروعیت بخشی بر آن است، ایجاد میکند. یکی از مثالهای فراوان وی این نکته را روشن خواهد ساخت. شهریاران آلمان از آموزههای لوتر مبنی بر این که کلیسا نهاد با قلمروهای قدرت خاص و منصبی برای برخورداری از اموال دنیوی گسترده نیست، استفاده میکردند تا به مقاومت خویش در برابر قدرت و ثروت پاپ مشروعیت بخشند. حتی اگر آنها اعتقادی به اصول لوتری نداشتند، برای استفاده ابزاری از آنها (این مثال بدترین مصداق برای آزمون فرضیه وی میباشد)، با این محدودیت مواجه بودند که ایدئولوژی لوتری را ترویج نموده و بدان عمل نمایند تا مشروع جلوه کنند: «انگیزه آنها هر چه بود، نتیجه... یکسان بود: گسترش مسلک بدعت آمیز لوتر هزینه نقض پیمان آنها با روم بود».۱۶ اسکینر هر دو بعد محدود کنندگی را در نتیجه گیری کوتاه خویش آورده است: «هر انقلابی بدین لحاظ مجبور است به صحنه نبرد برگردد». شیوه دیگری که اشاعه ایدئولوژی به عنوان عامل مادی عمل میکند ابزار سرکوب نیست، بلکه یک عامل مولد بوده که موجب دگرگونیهایی در خودآگاهی میشود. کار اسکینر در این جا هنوز کاملاً بدوی(tentative) است، تا کنون او سه فرضیه ارائه کرده است. تصرف موفق در معیارهای کاربرد یک اصطلاح یعنی تصرفی که در هنجار مرسوم میشود موجب تغییراتی در «باورها و نظریههای اجتماعی» میشود. هنجار مرسوم ساختن یک تغییر در دلالت موجب تغییر در فهم و آگاهی اجتماعی میشود: «و در نهایت تغییر موفقیت آمیز بار ارزشی یک اصطلاح موجب تغییر در ارزشها و نگرشهای اجتماعی میشود». او به مطالعه این مسأله میپردازد که تا چه میزان رفتار سرمایه داری تحت قیودات و خصلت تولید کنندگی واژگان پروتستان بود که در آغاز بدان مشروعیت بخشید؛ از این رو هر چند زمینه عملی، چنان که دیدیم، مقدم است، اما این بدان معنا نیست که زمینه ایدئولوژیک کاملاً رو بنایی باشد، بلکه خود حداقل به دو شیوه فوق بر زیربنا تأثیر میگذارد، و این به دلیل روبنایی مشروعیت بخشی آن است.
مرحله پنجم
در نهایت، مرحله پنجم آخرین مرحله کل رهیافت اوست: تبیین تحول ایدئولوژیک در شیوههای عمل تنیده میشود؛ اما این که چگونه چنین تحولی به هنجار مرسوم تبدیل میشود، سؤالی تاریخی است که رهیافت و مطالعات وی دو خط مشی ارائه میدهد: خط مشی ایدئولوژیک و عملی. از لحاظ ایدئولوژیک گسترش و بسط یک نوآوری مفهومی تا حدودی محصول چگونگی تطبیق یافتن آن با دیگر مکاتب فکری موجود است. همان گونه که او در مورد گسترش لوتریسم نشان میدهد،۱۷ لوتر توانست عناصری را از اوکامیها، اومانیستها و دیگر جریانهای فکری و تودهای اخذ کند، زیرا نقد وی با عناصر انتقادی موجود در این مکاتب همسویی نزدیکی داشت، عامل دوم ایدئولوژیک توانایی ایدئولوگها در کنترل ابزارهای ترویج افکار، همانند دانشگاه، کلیسا و در قرن شانزدهم، مطبوعات چاپی بود. این عوامل برای انتقال تحول ایدئولوژیک و تأثیرگذاری بر برای مثال دانشجویان طی نسلها کافی هستند، اما فی نفسه در ایجاد تحول مشابهی در عرصه عملی ناکام میباشند. عامل مهم تحول کلان هم در اندیشه و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است که زمینه عملی را تشکیل میدهد و مناقشات ایدئولوژیک نمود آن میباشند. تحول ایدئولوژیک در صورتی درست آیین و معتبر میشود که برخورد نیروهای سیاسی منجر یا موفق به دفاع از آن یا ایجاد اعمالی میشود، که تصرف ایدئولوژیک برای توصیف و مشروعیت بخشی بدانها به کار گرفته میشوند. آن گونه که مطالعات اسکینر نشان میدهد، لزوماً یا معمولاً این مبارزه سیاسی بی واسطه نیست که توضیح دهنده تثبیت و هژمونی ایدئولوژیک باشد، بلکه باید به انتشار و اتخاذ یک ایدئولوژی در صف بندی مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآوری بارتولز تنها به دلیل مطلوبیت آن در جنگهای استقلال جوامع ایتالیا نبود، بلکه بدان دلیل نیز بود که هدف مشابهی را برای پادشاهی فرانسه در میان لردهای فئودال آلمان تأمین میکرد. موفقیت لوتریسم نه تنها بر [حمایت ] شهریاران و دهقانان آلمان به عنوان مبنای قدرت، بلکه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم اروپا نیز مبتنی بود، و در نتیجه به قوام یافتن ائتلافهای ایدئولوژیک و سیاسی کمک کرد که شکل دهنده همان اصلاح دینی پروتستانتیسم میباشد.
تبیین تحول و تداوم در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی تا حدودی بر آیند برد استدلال است، اما عمدتاً تابعی از برخورد نیروهای سیاسی قوای نظامی میباشد.
تز نخست
اینک میخواهم به ارزیابی سه تز برگرفته از کتاب اسکینر در باب اندیشه سیاسی مدرن بپردازم. برای فراهم سازی این کار میخواهم بر این نکته تأکید نمایم که اثر اسکینر در روش یا فلسفه علوم اجتماعی و پژوهش تاریخی وی از یکدیگر الهام گرفته اند. اسکینر همانند میشل فوکو، در موقعیتی مشابه در کالج فرانسه، نقش عمدهای در نظریه اجتماعی و نیز تاریخ داشته است و دست آورد هر یک نتیجه پژوهش در دیگری میباشد. بی اعتنایی عامدانه هر دو نویسنده به تقسیمات رشتههای دانشگاهی بین فلاسفه، روش شناسان و نظریه پردازان از یک سو و مورخان و عالمان علوم اجتماعی از سوی دیگر، از نظر من، ابتکار عمل کار ایشان در هر دو زمینه است. به همین سان، سه تز مذکور موجب تداخل در بین رشتههای دانشگاهی میگردد و از این رو هر کدام از آنها هم نظری بوده و هم تاریخی هستند. تز نخست، که من تاریخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهیم تشابه آن را با تبارشناسی فوکو برجسته نماییم، عبارت است از توضیح ادعای اسکینر مبنی بر این که رهیافت وی گزارش «تاریخی اصیل»(genuine) از اندیشه و عمل سیاسی در مورد مطالعه خود ارائه میدهد.۱۸ این ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان که در آثار مربوط به اسکینر تا حدودی بدان توجه شده است، تلقی مؤلف، متن، ایدئولوژی و کنش به شیوهای است که در بخش نخست مقاله حاضر، رهیافت اسکینر، توضیح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و با این حال در بسیاری از شرحها بدان اشاره نشده است و شاید حتی چنین نکتهای مورد توجه آنها قرار نگرفته است.۱۹ نکته کلیدی بعد دوم تز نخست، خود عنوان کتاب میباشد: بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن. آنچه اسکینر علاقه مند بود در اندیشه و عمل سیاسی دوران میانه، عصر رنسانس و اصلاح دینی کشف نماید، این بود که چگونه هنجارهای متنوع و مختلفی که بعدها (از گروسیوس تا مارکس) در اندیشه سیاسی مدرن مبنا قرار گرفتند، در دوران پیشین شکل گرفتند. او عمدتاً ذهن مشغول مبانی اندیشه سیاسی مورد مطالعه خود، که البته یا کلاسیک بودند یا کلامی، نیست، بلکه او ذهن مشغول طیفی از واژگان است که بر این مبانی در این دوران استوار گشتند و برای ما (انسانهای مدرن) به رغم آن که خود این مبانی کلاسیک و کلامی در قرون شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم حذف شدند، مبنا قرار گرفته اند.
جهت گیری وی به عصر حاضر در مقدمه کتاب بیان شده است. او میگوید: «من امیدوارم فرایندی را نشان دهم که طی آن مفهوم مدرن دولت شکل گرفته است» و اضافه میکند چنین اهتمامی حدود زمانی مطالعه را تعیین میکند. در این دوران است که «عناصر اصلی مفهوم مشخصاً مدرن دولت به تدریج به دست آمد» و اظهار میکند این امر آن چیزی است که «من میخواهم نشان دهم». او خاطر نشان میسازد که روابط بین این عناصر به وضوح مشخص نشدهاند و در نتیجه گیری اظهار میکند که هیچ کس تا کنون نظریه مشخصاً مدرن دولت را تدوین نکرده است، اما واژگانی که سرانجام مبنا قرار گرفتند، کامل است. مفهوم دولت ماهیت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت کانون تحلیل سیاسی در قرن هفدهم گردید. او تکرار میکند «یکی از اهداف اصلی این کتاب پرداختن به چگونگی چنین تحولی میباشد».۲۰ از این رو «اصالتاً تاریخی» به معنای بررسی اندیشه و عمل سیاسی دوران و نیز بررسی «ظهور تدریجی واژگان اندیشه سیاسی مدرن است».۲۱ اسکینر همواره بر آن بوده است که تاریخ نظریه سیاسی با داوریها و علایق محقق تاریخ جهت میگیرد و میبایست چنین نیز باشد. چنان که او در سال ۱۹۷۴ مطرح نمود: «تعیین این که ما میبایست چه چیزی را مطالعه نماییم، میبایست تصمیم خود ما بوده و با اعمال معیارهای داوری خودمان درباره امور مهم و عقلانی، بدانها نایل شده باشیم» سؤالی که میخواهم اینک مطرح کنم آن است که آیا این علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادی به ارائه تبارشناسی ظهور واژگان سیاسی مدرن با هدف او در ارائه یک بررسی به لحاظ تاریخی دقیق درباره اندیشه و عمل سیاسی که زبان سیاسی مدرن ما در درون آن ظهور کرده است، سازگار است؟ برای پاسخ به این سؤال من به واژگان بنیادی اندیشه سیاسی مدرن از نظر وی میپردازم. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن که کانون پژوهش اسکینر میباشد، مبتنی بر یک ایدئولوژی غالب و یک ایدئولوژی مخالف تبعی(subordinate counter ideology) بود.۲۲ (ایدئولوژی تبعی که من بدان خواهم پرداخت، اومانیسم جمهوری خواه میباشد که به خوبی در گفتارهای ماکیاولی نمود یافته است). ایدئولوژی غالب، که من آن را برای برجسته کردن مجدد تشابه آن با فوکو، حقوقی(juridical) میخوانم، شامل مؤلفههای زیر است.۲۳ دولت در این دیدگاه عبارت است از انحصار سرزمینی و مستقل قدرت سیاسی. قدرت سیاسی عبارت است از حق کشتن به منظور اعمال قانون(rule) عام، حق عینی(objective right) یا حق ذهنی،(subjective right) همانند حقوق [افراد]، قانون طبیعی، خیر عمومی، سنت، اراده عمومی، نوسازی، یا قانون اساسی. قدرت سیاسی یا مستقیماً توسط هیأت حاکمه اعمال میشود (همانند پادشاه، کلیت جامعه یا نخبگان) یا به صورت غیر مستقیم از طریق هیأت نمایندگی (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)(estates) که قدرت ایشان یا از طریق نمایندگی مردم است یا از طریق واگذاری قدرت بدانها توسط هیأت حاکم (شامل مردم، چه به صورت منفرد یا جمعی). همچنین قدرت سیاسی از طریق قانون بر جمعیت قانوناً تمایز نیافته اعمال میشود و با معیار حق محدود میشود. اگر قدرت سیاسی به صورت نمایندگی باشد، در صورتی که قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاکم تفویض میشود و آنها آن را برای براندازی حکومت و استقرار حکومت جدید به کار میبرند. مسأله اصلی که بنیانهای اندیشه سیاسی مدرن بدان میپردازد، آن است که چگونه چنین عناصر ناهمگنی که این بنای عظیم حقوقی را تشکیل میدهند، و در نظریه اجتماعی محافظه کاری، لیبرال و مارکسیستی از بدن و باکونین تا راولز وهابرماس غلبه یافته و در تار و پود نهادها و عملکردهای حقوقی و سیاسی مدرن از پادشاهیهای مطلقه تا دموکراسیهای مستقیم تنیده شده است، کنار هم قرار گرفته اند؟۲۴ هر چند در نتیجه گیری کتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ کامل در سیر مباحث دو مجلدی مطالعه وی ارائه شده است، به علت آن که اولاً، این ایدئولوژی حقوقی از عناصری از ایدئولوژیهای مختلف مورد بررسی شکل گرفته است. نمونه عینی این امر متغیر حاکمیت مردمی در مکتب حقوق گرایی میباشد که ماریانا(Mariana) آن را در دهه ۱۵۹۰ به صورت مشخصاً مدرن در کتاب پادشاهی و تعلیم شاه ارائه کرده است. همان گونه که اسکینر اظهار میدارد: میتوان گفت جسوت ماریانا(Mariana) در طرح نظریه حاکمیت مردمی با باکونین پروتستان ائتلاف داشته است، نظریهای که هر چند ریشه در فلسفه مدرسی و در تحول بعدی خود ویژگی کالونیستی داشته است، فی نفسه از هر مرام دینی مستقل بود.۲۵ ثانیاً، این عناصر چگونه برای تشکیل ایدئولوژی حقوقی مدرن کنار هم قرار گرفته اند؟ پاسخ اسکینر آن است که مبانی اندیشه سیاسی مدرن محصول ناخواسته و عمدتاً اذعان نشده چهارصد سال اندیشه و عمل سیاسی بوده است. هرگونه تصرف تاکتیکی در یک هنجار مرسوم طی مناقشات ایدئولوژیک محلی و هر گونه بهره گیری از آن به عنوان اهرمی در مبارزات سیاسی منطقه ای، از منظر زمان حال، نشان داده میشوند تا در عمل عنصری را به ساختار شکل حقوقی نمایندگی سیاسی اضافه نماید.۲۶ مثال این امر از جمله مراحلی است که طی آن حکم به سکولار بودن قاعده حق و ضرورت آن، که هم اعمال قدرت سیاسی را توجیه میکند و هم آن را محدود میسازد، به تدریج رواج یافته و به هنجار مرسوم تبدیل میشود.۲۷
در تأیید این ادعا که قدرت سیاسی اهداف سکولار داشته است، میتوان به گروه پروتستانهای فرانسوی هوگانوتها(Huguenots) در طی جنگهای مذهبی فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره کرد. برخلاف کالونیستها در اسکاتلند، آنها اقلیت کوچکی در جامعه فرانسوی بودند و تنها ارائه توجیهی برای مقاومت خویش در برابر آزار و اذیت حاکم کاتولیک که وابسته به بخش اکثریت کاتولیک بود و تقویت قدرتشان، شانس موفقیت را برای آنها فراهم میکرد.
در واقع آنچه آنها در نظریههای مقاومت پروتستانهای کلاسیک فرانسوی مطرح میکردند، طبق رویه پروتستانها، توجیه مقاومت خویش بر مبنای اعلام سوء استفاده حکمران از قدرت خود در امور کاملاً سکولار و اساسی(constitutional) بدون ارتباط خاصی به وظایف دینی مربوط به آنها یا تبعه آنها بود که از طریق آن حمایت کاتولیکها را از آنها قطع میکردند. در وهله نخست، نکته این جاست که این نوع استدلال را سنت اوکامیستی در اختیار آنها قرار داده بود، چنین استدلالی در مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک بسیار متفاوتی نیز (برای تابع ساختن قدرت سکولار به کلیسای کاتولیک) به کار گرفته شده بود. در ثانی، ارائه یک معیار غیر فرقهای برای اعمال قدرت سیاسی میتواند کاملاً براساس زمینه محلی توضیح داده شود. به هر حال چنین اقدامی، همراه با امور دیگر، ناخواسته معیاری را فراهم نمود که میتوانست به نحوی یکسان مستمسک طرفداران حکومت مطلقه و نیز مشروطه خواهان برای مشروعیت بخشیدن به جنگهای داخلی دویست سال بعدی قرار گرفته و در نتیجه ویژگیهای نهادهای قانونی و سیاسی دولت مدرن سکولار را ایجاد نماید.طی صدها اقدام ایدئولوژیک محلی و اقدامات مخالفان آنها، اندیشمندان سیاسی به نحو پلکانی و به صورت اتفاقی عناصر ایدئولوژی حقوقی مدرن را بنا نهادند. در فرایند کاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعیت بخشی ترفندهای محلی مختلف، این عناصر به تدریج کنار هم قرار گرفتند و بدین سان بنیادهای عقلانیت مدرن را بنا نهادند؛ از این رو هدف یکی اصلی اسکینر در ارائه پژوهشی به لحاظ تاریخی دقیق از اندیشه و عمل سیاسی مدرن و ریشه یابی تبار حقوق مدرن(juridicalism) بیش از آن که متعارض باشند، مکمل یکدیگرند، و هدف یکی از دیگری پرده بر میدارد. کتاب از این جهت تأییدی بر این ادعای او در ۱۹۶۹ است که میتوان به شیوهای تاریخ سیاست را مطالعه نمود که «آنچه را که لازم است و آنچه را که محصول ترتیبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نماید، با این حال هیچ نوع عقلانیت یا ذهنیت فرا تاریخی را نیز پیش فرض نگیرد. او همانند نیچه نشان داده است که آنچه ما ضروری و بنیادی میانگاریم از لحاظ سیاسی محصول برنامه ریزی نشده مناقشات و مبارزات اتفاقی است. این امر بدون تمسک به دست نامرئی و نکته سنجیهای خرد یا اراده به قدرت، صرفاً براساس نتایج سیاست محلی که به تدریج به رشد ایدئولوژی حقوقی انجامید، به صورت موشکافانهای تحلیل میشود. این ایدئولوژیِ حقوقی همان است که ماهیت نهادهای سیاسی و حقوقی مدرن را که امروز بر اندیشه و عمل سیاسی ما با شکوه مطلق حاکم است، شکل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود که این نوع «تحلیل کلید خودِ خود آگاهی» را به دست خواهد داد؛ کلید آن است که ما به عنوان خویشتن سیاسی مان و به عنوان سوژههای سیاسی برخوردار از حقوق فردی تابع این حاکمیت مدرن هستیم.
تز دوم
تز دوم که برای تأکید بر تمایز آن از کاربردشناسی جهان شمولهابرماس، آن را کاربردشناسی تاریخی(historicalP ragmentics) میخوانم، عبارت است از نظریه وی درباب شرایط عام معتبری که براساس آن مدعیات شناخت امور بر حق و صادق قابل طرح و به لحاظ عقلانی قابل داوری میگردد. اسکینر نظریههای سیاسی را صرفاً استدلالهای عقلانی، که مدعیات صدق و برحق بودن آنها میبایست مورد ارزیابی قرار گیرد، تلقی نمیکند. مسأله عمدهای که او در مطالعه خویش بدان سوق مییابد آن نیست که «چه چیزی به لحاظ سیاسی درست و بر حق است»، بلکه چنان که دیدیم، مسأله وی آن است که «در ایدئولوژیها و زمینههای مختلف چه چیزی از نظر سیاسی درست و بر حق یا به تعبیر دیگر، مبنای آزمون مدعیات دانش سیاسی محسوب میشود؟» و ما چگونه میتوانیم کاربرد، به هنجار مرسوم تبدیل شدن و تحولات آنها را توضیح دهیم؟»، یعنی یک کاربردشناسی تاریخی و نه کاربردشناسی جهان شمول. فکر میکنم تا کنون این جهت گیری را به خوبی نشان داده ام، اما میخواهم به اختصار نشان دهم تحقیقات وی حاوی توجیهی برای آن است. وی در تحلیل خود از قدمهای کوچکی که به شکل گیری اومانیسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدریجی این باور هنجاری را در قرون چهاردهم و پانزدهم به عنوان یک امر آغازین برجسته میسازد که گذشته کلاسیک به نحو حایز اهمیتی متفاوت از امروز است. پتراک بلافاصله این نتیجه گیری مهم را مطرح نمود که در واقع این امر مشروع سازی طرح اومانیستی برای بیش از ششصد سال بوده است: اگر تفاوتی وجود دارد در آن صورت، ما، برای فهم گذشته، نیازمند فن خاص، تفسیر، و آموزش خاص علوم انسانی هستیم.۲۸ پذیرش تدریجی اعتقاد به این تفاوت مهم، از بشارت ارتدادآمیز پتراک تا وضعیت درست آیین آن در بین نخبگان سیاسی و فکری اومانیست در دهه ۱۴۵۰، موجب شکل گیری آگاهی تاریخی غرب گردید.این عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبدیل شدند؟ پاسخ وی مجدداً آن است که این امر در فرایند مناقشات ایدئولوژیک در دانشگاهها و مبارزات سیاسی در دولت شهرها بوده است. اومانیستها هنجار مرسوم خویش را در باب اهمیت تفاوت تاریخی همراه با دیگر مدعیات، بری توجیه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانی مدعیات جهان شمول تحصیل کردگان مدرسی حقوق روم و برای مشروعیت بخشیدن به تأسیس رشتههای علوم انسانی و اومانیسم حقوقی به کار بردند. این استدلالها خود در نفی ادعاهای امپراتوری در تسلط بر دولت شهرها و همچنین مشروعیت بخشیدن به مقاومت مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانی بدین سان از سوی «وَلا»(Valla) برای تأیید این نکته که(the Donation of constantine) جعلی است به کار گرفته شد و بدین سان ادعاهای پاپ در قبال حاکمیت بر حاکمان سکولار را رد نموده و جنگهای مقاومت علیه نیروهای پاپ را تأیید مینمود؛ ادعای آنها در این که تاریخ چرخشی است به تأیید آموزش و توصیه سیاست مداران به علو م اومانیته انجامیده و در نتیجه رسالت احیای جمهوری خواهی کلاسیک را تکمیل میکرد.۲۹ نخستین نکته در این مثال توضیح این امر است که معیارهای ارزیابی مدعیات دانش معمولاً ایدئولوژی محور هستند. مدعای وَلا مبنی بر این که(the Donation of constantine) جعلی است، میتواند هنگامی که مفهوم عدم تناسب زمانی ارائه شد مورد آزمون قرار گیرد، و این امر نیز خود هنجار عمده اومانیستی را در اهمیت تمایز تاریخی بین گذشته کلاسیک و حال مسلم میگیرد؛ اما اگر شخصی چنین هنجار مرسومی را نپذیرد، آنها به معیارهای دیگر متمسک میشوند؛ معیارهایی که در پرتو آن ادعای وَلا بی اساس مینماید؛ برای مثال، همانند این معیار که یک سند را میبایست در پرتو آنچه پاپها، شوراها و مقامات سنتی در آن باب گفته اند، و با این فرض که تاریخ از هنگام درگذشت مسیح تا دومین آمدن وی به نحو حایز اهمیتی یکسان است، قرائت کرد. در حقوق روم مدرسیون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفتهاند و با این فرض که تبلور تقریبی هنجارهای حقوقی جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه اومانیستها انجام میدادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلکه قاعده جدیدی برای طرح استدلال، یعنی تفسیری از منظر تاریخی مهم توسط کسی که دارای تحصیلات اومانیته بوده و در پرتو این هنجار مرسوم و آگاهی از اهمیت تفاوت تاریخی عمل میکند. هنگامی که باورهای اصلی یک ایدئولوژی شکل میگیرد، تحولاتی که این امر در «تصور اجتماعی»، «ایستارها»، «ارزشها»، رفتار و توصیف انگیزهها ایجاد میکند، به تأیید مجدد این باورها در پرتو تجربه روزمره کمک میکند.۳۰ این امر بدان معنا نیست که ایدئولوژی از نظر اسکینر مجموعه متصلبی از هنجارهای مرسوم است، زیرا او به وضوح منطق حرکت از یک ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر را نشان میدهد، چنان که برای نمونه، برخی از اوکامیستها و اومانیستها به ایدئولوژی لوتری پیوستند. در مقابل پژوهش وی در صدد اثبات این فرضیه است که ارزیابی عقلانی براساس زمینههای مبتنی بر هنجار مرسوم صورت میپذیرد که این زمینهها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طی ارزیابی عقلانی، هم به شیوهای که در بالا توضیح داده شده و هم به شیوهای خرد که در گزارش وی از ابداع ایدئولوژیک قبلاً توضیح داده شد، تغییر میپذیرند. خرد انتقادی بدین سان معطوف به هنجارهای مرسومی است که مدعای دانش(Knowledge claim) هنجارهای مرسوم مربوطه خود یا هنجارهای مرسوم دیگری را دارد. چنان که برای مثال هنگامی که فلاسفه سیاسی امروز، که در چارچوب حقوقی کار میکنند، این متون پیشین را در پرتو هنجارهای مرسوم خویش مورد مداقه قرار میدهند. کاربردشناسی تاریخی در کل رهیافتی است که ماهیت دانش سیاسی در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانی دانش سیاسی مدرن، چه حقوقی یا اومانیستی، فاقد مبانی عقلانی است، زیرا ما فاقد زبانی هستیم که هنجار مرسوم آن مستقلاً بنا شده باشد، چیزی که ما بتوانیم بر حسب آن تمامی هنجارهای مرسوم ایدئولوژیهای خود را ارزیابی کنیم.
چنین تزی از نظر من به لحاظ مهمی متفاوت از برداشت عام ضد مبناگرایی (Anti foundationalismm) است که ریچارد رورتی آن را در کتاب فلسفه و آئینه طبیعت مطرح کرده است. او مدعی است تمامی دانش، دیدگاهی همراه با یک توجیه معقول است؛ توجیه معقولی که نشان میدهد ادعای دانش مطابق باورهای بین الاذهانی است که مخاطبان دلیلی برای تردید در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامی این باورهای بین الاذهانی را نمیتوان آزمود، زیرا این امر مستلزم مجموعه دیگری از باورهای زیرین و امثال آن است؛ و این باورهای زیرین در طی زمان دگرگون شده و به جهات تاریخی، بینا فرهنگی و درون فرهنگی متفاوت هستند.
این تز عام درباره دانش مبتنی بر چهار گزاره فوق درباره تغییر پذیری باورهای معیاری میباشد، اما این قضیه معقول به نظر میرسد، زیرا ما، از بین امور دیگر، هنجار مرسوم اومانیستی را در باب اهمیت تمایز تاریخی میپذیریم. (مناقشه در معیار آیین،(rule of faith) احیای شکاکیت و مبارزه برای تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم دیگر هستند). وجه معقولیت ضد مبناگرایی نتیجه این واقعیت محتملِ تاریخی است که علوم انسانی (humanities ) و هنجارهای مرسوم آنها در دانشگاههای اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادینه گردید و اومانیستها به تعلیم و اندرز طبقات حاکم، از جمله رورتی و برخی از مخاطبان وی، برای بیش از سه قرن پرداختند. این آموزه برای کسان دیگر در گروههای آموزشی دیگری که هنوز طبق سنتهای جهان شمول مدرسی در رشتههای منطق، ریاضیات و فلسفه محض تعلیم یافته اند، چندان معتبر نیست. این آموزه همچنین برای کسانی که در علوم اجتماعی تعلیم دیده اند، مخالف وجدان(Anti intuitive) به نظر میرسد، زیرا این رشتهها از هنجارهای جهان شمول علوم طبیعی برای مشروعیت بخشیدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهای مدیریت دولتی، زندانها، ارتش، کارخانهها و نهادهای بوروکراتیک به موقعیت هژمونیک در دانشگاه استفاده نمودند هنجارهای جهان شمولی که علوم طبیعی پیشتر از حقوق طبیعی مدرسی در قرن هفدهم گرفته بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت کلیسا اعتبار بخشند. در نهایت، چنین آموزهای برای کسانی نیز که در مکتب حقوق گرایی(juridicalism) تعلیم دیدهاند یا فعالیت میکنند، نیز موجه به نظر نمیرسد، بسیاری از ما در فعالیتهای حقوقی و سیاسی خویش و نیز کسانی که در عرصه فلسفههای اخلاقی، سیاسی و حقوقی و نظریه اجتماعی فعالیت میکنند بدین مکتب تعلق داریم، چنان که تعلیم آنها نیز رایج است. تفکر حقوقی به برخورداری از هنجارهای مرسوم جهان شمول قوی سوق یافته است. کسانی که در این رشتهها تعلیم دیدهاند به نحو بسیار معقولی معتقدند معیارهای متفاوت تفاوت حایز اهمیتی ندارند و اگر تفاوت اساسی داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست آن گونه که پیشینیان مدرسی آنها در برابر نخستین اومانیستها چنین پاسخی میداند. (ما ایدئولوژی مدرن دیگری را به نام هگلینیسم(Hegelianism) داریم که منظومهای از حقوق گرایی، علم گرایی، مدرسی گری و اومانیسم است، اما صرفاً ایدئولوژی دیگری از تمامی آنهاست). مناقشات ایدئولوژیک در فلسفه علم اجتماعی امروز، بدون شگفتی، پیوند مشابهی با مناظره میان اومانیستها و مدرسیون برای هر کس که آنها را خوانده باشد، دارد، و آنها بدون تردید هدف مشابهی را در عمل، هر چند نه لزوماً در قصد، در مشروعیت بخشیدن به کنترل بر برنامه آموزشی ایفا مینمایند. از این رو، آموزه ضد مبناگرایی رورتی جهان شمول نیست، بلکه اقدام ایدئولوژیک دیگری برای گسترش امپراتوری فکری اومانیسم است. مبانی آن به همان میزانی که او درباره تمامی موارد دیگر مدعی است، محتمل و بدون مبنای عقلانی است. طبق دیدگاه اسکینر در باب تاریخ اومانیسم، نگرش ضد مبناگرایی با ظهور و تداوم اومانیسم امکان پذیر گشت و این امر به تنهایی مؤید کاربردشناسی تاریخی است. اگر اندیشه سیاسی مدرن فاقد مبانی عقلانی است پس دارای چه نوع مبنایی است؟ من اینک به این تز پایانی میپردازم.
تز سوم
تز سوم که من آن را اولویت تعارض عملی میخوانم، هم موضوع کتاب است و هم توجیهی برای رهیافت وی. اکثر کسانی که به اومانیسم تفسیری(interpretative humanism) اشتغال دارند، از وَلا تا گیرتز ذهن مشغول باز سازی یا باز تولید بازیهای زبانی، سنتها، پارادایمها یا ایدئولوژیهای متفاوتی بوده، شیوه شخص را در میان شیوههای دیگر نشان داده، نمای تحولات آنها را تهیه نموده و شاید به سنجش میان آنها، مقایسه و ارزیابی آنها در پرتو افقهای خویش میپردازند. این امر هرگز تنها ذهن مشغول اسکینر نیست، زیرا مقصود وی فراتر از آن همواره افشای رابطه یا روابط میان اندیشه و عمل سیاسی بوده است.
ویتگنشتاین توصیف بسیار کلانی از این رابطه برای ما ارائه نموده است: شیوه عمل، شکلی از زندگی در ورای یک بازی زبانی وجود دارد. مقصود وی آن است که هر چند بازیهای زبانی فاقد مبانی عقلانی هستند، آنها دارای مبانی عملی میباشند؛ مبنای آنها در فعالیت و اقدامات بشری تنیده شده است.۳۱ این را چگونه باید مشخص کرد؟ یک پاسخ آن است که بازی زبانی خود بهترین راهنما برای توصیف فعالیتهایی است که آن را در جایگاه خویش حفظ میکند؛ چیزی است که فعالیت با آن هماهنگ است یا «از درون» با زبان پیوند خورده است. کسانی چون گادامر و تیلور که در چارچوب ایده آلیسم کانتی تاریخی شده کار میکنند، آن را در قالب این نظریه که زبان «تشکیل دهنده» کنشهای بشری، واقعیت اجتماعی، است، مطرح کرده اند.۳۲ هر چند این تأکید مضاعف بر نقش سازنده زبان توسطهابرماس و رورتی رد شده است،۳۳ هنوز این دیدگاه را که زبان میبایست بهترین، و اغلب تنها، راهنمای فعالیتی باشد که آن را توصیف میکند، تقویت نموده و امضا میکند. اسکینر تنها با صورت منفی این هنجار مرسوم هرمنوتیکی موافق بوده و این دیدگاه را رد میکند که زبان توصیفی محققان هیچ تأثیری بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تیلور، نتیجه میگیرد که زبان در هنگام توصیف و ارزیابی اعمال، شکل دهنده «ویژگی» آنهاست و نه خود آنها. پیامد آن این است که ایدئولوژی تنها یک راهنمای بسیار مبهم برای گونههای زندگی است که آنها را توصیف میکند: محدویتهای قابلیت تسری ایدئولوژیهای موجود، محدودیتهایی را برای مشروعیت بخشیدن به عمل ایجاد میکند. در ثانی، مطالعه خود ایدئولوژیها یا سنتها بدترین راهنما برای آن امری است که در هر سطح تفصیلی حایز اهمیتی در واقع در حال تحقق است، دقیقاً به خاطر آن که مؤلفههای ایدئولوژیها همواره طوری تنظیم میشوند که پدیدهها را به صورت گونههای رایج عمل چنان نقاب زده و تغییر میدهند که در غیر آن صورت نا معقول، غیر اخلاقی و غیر حقوقی جلوه میدهند. اسکینر با تمرکز بر رابطه مشروعیت بخشی بین ایدئولوژی و کنش توانسته است، حکم روش شناختی تفسیر گرایان به [لزوم ] رعایت یا پایبندی به بازی زبانی محققان تاریخ را کنار نهاده و بدین سان اشکال عملی فعالیتی را که ایدئولوژیها را در جای خود تثبیت نموده و حفظ میکنند، مطالعه نماید. پاسخی که از تحقیق وی بر میآید آن است که روابط متغیر قدرت در اوایل جامعه مدرن از منظری کلان توضیح دهنده تداوم و تغییر ایدئولوژیک بوده و تحولات هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک در واکنش، و در مشروعیت بخشیدن، به این دگرگونیها به تفصیل ویژگی پیکربندی روابط شکل گرفته قدرت را بیان میکنند.
بدین ترتیب، جنگ و منازعه شکل غالب فعالیت عملی است که روابط سیاسی متغیر را در این دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظیم میکرد. در برهههایی نیروهای نظامی کنار گذاشته میشدند، اما در آن هنگام مبارزه به شیوههای سیاسی در شوراها، دربارهای سلطنتی، دانشگاهها و کلیساها صورت میگرفت و بدین سان زندگی سیاسی را مصروف روابط جنگ و تضاد مینمود. تحولات مؤثر در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی در این دوران، تبعات جنگها و منازعات عملی بوده و در مرحله دوم برایند واکنش ایدئولوژیک به بحرانهای مشروعیت بخشی بودند که خود در اثر روابط متغیر قدرت که به درگیری میانجامید، شکل گرفته بودند. من فکر نمیکنم در دو مجلد کتاب یک مورد نقض از زمان پیروزی نهایی تومیسم(Thomism ) بر اوکامیسم در شورای ترنت،( TrentThe Council of) از هنگام ظهور اومانیسم تا به حاشیه رانده شدن آن به عنوان یک نیروی سیاسی در دهه ۱۵۲۰، از تحولات رو به رشد لوتریسم تا کالونیسم تا ظهور مبانی حقوقی اندیشه سیاسی مدرن یافت. سیطره نهایی ایدئولوژی حقوقی اساساً محصول نقش آن در مشروعیت بخشیدن هم به جنگهایی بود که دولت مدرن را مرکزیت بخشیدند و هم در مشروعیت دادن به جنگهای انقلابی مربوط به مشروطه خواهی بود که در واکنش به ماهیت مطلقه دولت شکل گرفتند.۳۴ بدین سان تضاد عملی در جنگ بود که در بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نهفته است: نه جنگ علیه همگان یا طبقات اقتصادی، بلکه جنگ علیه ائتلافهای متحول، اما با این حال قابل تحلیل. اهمیت تضاد عملی میتواند توضیح دهد که چرا اسکینر نظریه و استدلال سیاسی را براساس زبان تاکتیکهای جنگی، استراتژیها، مخالفتها، درگیریها، مناقشات و امثال آن، درست همانند یک استدلال عقلانی، مفهوم سازی مینماید. این لزوماً نظریه پردازان سیاسی نیستند که فعالیت خود را بدین شیوه توضیح میدهند، زیرا نوشته سیاسی در جامعه اروپایی در نتیجه کار ویژه مشروعیت بخشی آن، ناگزیر با روابط بنیادین سیاسی پیوند خورده و در آن تنیده شده است، روابطی که خود تا حدودی تحت تأثیر رویاروییها و نبردهای مسلحانه قرار دارند. شاید بهتر باشد سؤال کلازویتس را بازگویی کنیم که «آیا جنگ صرفاً گونه دیگری از نوشتن و زبان اندیشههای سیاسی نیست؟»۳۵ در نهایت جنگ وجهه آشکاری از جامعه اروپایی است، اما رهیافتهای مارکسیستی، عقل گرایی و تفسیری برای مدتی طولانی توجه ما را از ارتباط آن با اندیشه و عمل سیاسی باز داشته بودند. کار اسکینر بدین سان از نظر من این فرضیه را برای مطالعه بیشتر مطرح میسازد، مشابه آنچه فوکو مطرح کرده است که: «من این جا معتقدم نباید نکته ارجاع کسی به الگوی کلان زبان(لانگو)(langue) و نشانهها باشد، بلکه باید به جنگ و نبرد باشد. تاریخی که بر ما تأثیر داشته و بر ما احاطه دارد تاریخ جنگ و نبرد است تا تاریخ زبان: روابط قدرت و نه روابط معنایی».۳۶ هر چند این عبارت چرخش عام از هرمنوتیک به تضاد عملی را برجسته میسازد، أما گمراه کننده است. فوکو در صدد بود تا نگرش خود را از طریق تمییز بین روابط قدرت و روابط جنگ تعدیل و اصلاح نماید.۳۷ من این تمییز را در بیان تز سوم به کار بردم. این بدان معنا نیست که بگوییم اسکینر یافتههای خود را لزوماً براساس این که کار وی بیانگر این سیر تحقیق است، بدین شیوه ارائه میکند. اگر کار وی مطالعاتی را در این محورها تقویت میکرد، مهم میبود و نوعی پیشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشکل است بتوان رهیافتی را در فلسفه سیاسی یافت که میپذیرد جنگ (با تأسف) فعالیت بشری بنیادینی به همراه زبان، کار و سیاست میباشد، چه رسد به این که روابط پیچیده میان جنگ و اندیشه و عمل سیاسی را تحلیل نماید.۳۸
پنج مرحله روش شناختی و سه تز مربوطه، چه از بعد روش شناختی و چه از بعد عملی، مستلزم اصلاح، بسط و کاربرد بوده و بدون تردید چنین نیز خواهد بود. این امر به ویژه نسبت به تحلیل روابط قدرت که زمینه عملی را شکل میدهند، صادق است. همچنین شیوههای تحلیلی اسکینر میبایست در جهان معاصر ما نیز که روابط میان قلم و شمشیر حداقل به میزان ادوار پیشین پیچیده و خطیر است، به کار گرفته شود.۳۹
به نظر من الگوی تحلیلی اسکینر یکی از اصیلترین و امید بخشترین تحلیلهای سیاسی موجود است. هر قدر که من رهیافت وی را خام و نابسنده در این جا ارائه کرده باشم، امیدوارم توانسته باشم بخشی از غنا و ارزش کار وی را نشان دهیم.
پی نوشتها
*. لازم به یاد آوری است که اثر مهم اسکینر در مورد ماکیاولی قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم میتوانند برای تطبیق و آزمون پنج مرحله مورد نظر جیمز تولی در این مقاله به آن کتاب مراجعه نمایند. ر.ک: کونتینی اسکینر، ماکیاولی، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو ۱۳۷۵).
۱. این نوشتار ترجمهای از مقاله زیر میباشد. پیشاپیش لازم به تذکر است که جهت رعایت اختصار و سهولت انتقال محتوای مقاله به خوانندگان محترم در عنوان اصلی مقاله اندکی تغییر صورت گرفته است. (مترجم): James Tully, "The Pen is Mighty Sword: Quintin Skinner۰۳۹;s Analysis of Politics",:in: James Tully (ed.), Meaning and Context: Quintin Skinner and His Critics, Princton: University Press, ۱۹۸۸.
۲. حجهٔالاسلام بهروزلک عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی موسسه آموزش عالی باقرالعلوم علیه السلام و دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
۳. اثر اولیه او تمامی این عناصر را در بر دارد:
۰۳۹;History and ideology in English revoloution۰۳۹;, in: Historical Journal (۱۹۶۵).
۴. برای اقتباس وی از نطریه کنش کلامی به مقالات دوم تا نهم مذکور در کتابشناسی تحت عنوان ۰۳۹;On early modern intellectual history۰۳۹; نگاه کنید.
۵. در موردهابرماس نک:
۰۳۹;What is Universal Pragmatics?۰۳۹; in: Communications and the Evoloution of Society, tr. Thomas McCarthy (Boston, Boston Univercity, ۱۹۷۹).
۶.See also: The Foundation of Modern Political Thought, ۲ Vol. (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۷۸) vol. ۱, P xii
۷.See Machiavelli (OxFord University Press, Oxford, ۱۹۸۱) rev. edn ۱۹۸۵, pp ۳۱ ۸۴; Foundations, vol. ۱, pp. ۱۸۰ ۶.
۸.See specially, ۰۳۹;Conventions nd understanding of speech acts۰۳۹;, Philosophical Quarterly, ۲۰ (۱۹۷۰), pp ۱۱۸ ۳۸. (Let ۰۳۹;text۰۳۹; stand for linguixtic unit of analysis).
۹.Foundations, vol. ۱, p. xiii.
۱۰.Ibid., p. xi.
۱۱.Ibid., pp. ۱۱ ۳ ۳۹.
۱۲.Ibid., p. ۹.
۱۳. این موضوع بوضوح غربی از منظر عامل مشروعیت بخشی در منبع زیر بحث شده است:
۰۳۹;Some problems in the analysis of political thought and action۰۳۹;, chap. ۵.
در این مورد از منظر نقش مشروعیت بخشی زبان نک:
۰۳۹;Language and social change۰۳۹;, chap. ۶.
۱۴. See ۰۳۹;The principles and practice of opposotion: the case of Bolingbroke versus Walpole۰۳۹;, in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H. Plumb,ed N. McKendrick (Europa Publication, London , ۱۹۷۴), pp. ۹۳ ۱۲۸, for a case study.
۱۵. Foundations, vol. l, pp. xii xiii.
۱۶. Ibid., vol. ll, p. ۶۴.
۱۷. Ibid., pp. ۲۰ ۱۱۳.
۱۸. Ibid., vol. l, p. xi.
۱۹. تنها استثنا جان دان )John Dunn( است، که چالشی را که اسکینر در نظریه سیاسی مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نک:
John Dunn, ۰۳۹;The cage of politics۰۳۹;, The Listener, ۱۵ March ۱۹۷۹.
۲۰. Foundations, vol. l, p. ix. Not precisely our concept of the state, he carefully notes. See ۰۳۹;The modem state: acquisition of a concept۰۳۹;, in Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۸۷).
دیدگاههای وی در باب شکل گیری مفهوم دولت به نحو حایز اهمیتی از سال ۱۹۷۸ تغییر یافته است.
۲۱. Foundations, vol. ll. pp. ۳۴۹, ۳۵۸.
۲۲. Ibid., vols I, II, back cover of paperback edition.
۲۳. چنین نتیجه گیری در کتاب مبانی در مقالات زیر بعدها بیشتر مطرح شده است:
۰۳۹;Machiavelli on the maintenance of liberty۰۳۹; Politics, ۱۸ (۱۹۸۳), pp. ۳ ۱۵ and ۰۳۹;The idea of negative liberty: philosophical and historical perspectives۰۳۹;, in philosophy in History, ed. Richard Rorty, J. Schneewind and Quentin Skinner (Cambridge, Cabridge University Press, ۱۹۸۴), pp. ۱۹۳ ۲۲۱.
۲۴. Michel Foucault, ۰۳۹;lecture two: ۱۴ January ۱۹۷۶, Powerlknowledge, ed. Colin Gordon (New York, Pantheon, ۱۹۸۰), pp. ۹۲ ۱۰۸.
۲۵. در مقالات ۰۳۹;Machiavelli on Liberty" و ۰۳۹;The idea of negative liberty۰۳۹;، اسکینر ایدئولوژی اومانیستی جمهوری خواهی قدیمی را بر علیه دست کاریهای اخیر ایدئولوژی حقوقی، از جمله نظریه عدالت جان راولز مطرح کرده است.
۲۶. Foundations, vol. II, p. ۲۴۷.
۲۷. این امر در چهار مرحله در نتیجه گیری کتاب مبانی، ج ۲ تلخیص شده است.
۲۸. Faundations. vol. II, ۳۰۲ ۴۹; and see ۰۳۹;The origins of the Calvinist theory of revolution۰۳۹;. in After the Reformation, ed. Barbara Malament (London, University of Pennsylvania Press, ۱۹۸۰), pp. ۳۰۹ ۳۰. ۲۹. Foundations, vol. l, pp. ۸۶ ۸۹.
۳۰. Ibid., pp. ۶۹ ۱۱۲.
۳۱. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations (Oxford, Basil Blackweel, ۱۹۸۴), p. ۱۰ and On certainty (Oxford, Basil Blackwell, ۱۹۷۴), pp. ۲۰۴ ۵.
۳۲. Charles Taylor, ۰۳۹;Interpretation and the sciences of man۰۳۹;. in Understanding and Social Inquirty, ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame, University of Noter Dame press, ۱۹۷۷), p. ۱۱۷; Hans Georg Gadamer, Truth and Method, tr, William Glen Doepel (London, Sheed and Ward, ۱۹۷۹), pp. ۳۵۴ ۴۳۱.
۳۳. Jurgen Habermas, ۰۳۹;A review of Gadamer۰۳۹;s Truth and Method۰۳۹;. in Under standing and Social Inquiry, ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy (Notre Dame, University of Notre Dame Press, ۱۹۷۷), pp. ۳۳۵ ۶۳: and Richard Rorty, philosophy and the Mirror of nature (Princeton, Princeton University Press, ۱۹۷۹). pp. ۳۴۳ ۵۶.
۳۴. Foundations, vol. II, pp. ۳۴۷ ۸. Cf., Foucault, ۰۳۹;lecture Two, p. ۱۰۳.
۳۵. Carl von Clausewitz, On War, ed. A. Rapoport (Harmondsworth, Penguin, ۱۹۷۴), p. ۴۰۲.
۳۶. Michel Foucault, ۰۳۹;Truth and power۰۳۹;, Powerlknowledge, p. ۱۱۴.
بر تشابه بین دو اندیشمند نباید بیش از حد تأکید شود.
۳۷. Michel Foucault, ۰۳۹;The subject and power۰۳۹;, in Hubert L. Drefus and Paul Rabinow, Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago, University of Chicago Press, ۱۹۸۲), pp. ۲۰۸ ۲۶, ۲۱۹ ۲۶.
۳۸. تز سوم در پرتو پیشنهادات ارزشمند چارلز تیلور در مورد آنها در فصل مربوط به او در این کتاب با عنوان "هرمنوتیک تضاد" بازنویسی شده است. پیشنهادات وی مرا در تشریح منبع سوء فهم در در ویراست اولیه نظریه تعارض عملی یاری نمود. "تعارض عملی" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ میان دولتها دلالت دارد، بلکه هر گونه مبارزه عملی را در دوران آغازین عصر مدرن که میتوان آنها را به نحو قابل توجیهی با زبان جنگ (مثل تاکتیکها، استراتژیها، عملیاتها و امثال آن) توصیف کرد، در بر میگیرد: یعنی هر عمل استراتژیک ابزاری.
۳۹. اسکینر یک بعد از مناقشه معاصر را در باب دموکراسی در مقاله زیر بحث نموده است:
۰۳۹;The Empirical theorists of democracy and their critics۰۳۹;, Political Theory, I (۱۹۷۳), pp. ۲۸۷ ۳۰۶.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی، شماره ۲۸
نویسنده:جیمز تولی/ غلامرضا بهروزلک
- این نوشته بخشی از رساله دکتری جناب آقای دکتر محمد عبدالله پور چناری در رشته علوم سیاسی و با عنوان «روش شناسی اسکینر و تاریخ اندیشه سیاسی» است که در شهریورماه 1391 در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران دفاع شده است.
درآمد
سالهای اولیه قرن بیستم را میتوان نقطه آغازی در مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی دانست، گرچه چنین آغازی از اوخر قرن نوزدهم شروع شده بود. ولی در واقع، در قرن بیستم بود که این نوع تلاشهای آغازین به ثمر نشست و شکل منسجمتری به خود گرفت. بدین معنا که، تلاشهای مذکور به لحاظ نظری مفصلبندی و صورتبندی شدند تا جایی که دیگر در اوایل قرن بیست و یکم میتوان آثار قابل توجهی را در این زمینه یافت که همگی درصدد توجیه نظری برای مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی گذشتهاند. از اینرو، چنین تنوع و کثرتی دلالت بر اهمیت موضوع برای اندیشمندان حیطه مربوطه دارد. حال، هرچقدر از این آغاز به سوی پایان قرن بیستم نزدیک شویم آنگاه میتوان به اهمیت چنین تلاشی پی برد. اهمیت موضوع باعث شد تا اندیشمندی چون اسکینر درصدد مطالعه تاریخ اندیشه بر میآید.
تلاش اسکینر برای فهم این مسئله بود که «چگونه میتوان به فهم اندیشه گذشته نائل شد»؟ در پاسخ باید گفت که برای فهم لازم است تا اندیشه مذکور را در بسترهای تاریخیاش قرار داد تا از این طریق بتوان فهمید که اندیشمند مذکور در هنگام نگارش آثارش با چه معضلاتی مواجه بوده است و درثانی، هنگام بیان آنها مشغول انجامدادن چه کاری است. حال، مسئلهای که در این خصوص مطرح است اینکه «روششناسی اسکینر از چه عناصری مفصلبندی شده است؟» یعنی آیا نظریه اسکینر منجر به انقلابی در روششناسی تاریخ ایدهها شده است که پالونن[1] آن را «انقلاب اسکینری» مینامد؟» پس، آنچه در ذیل خواهد آمد همانا پاسخ به مسئله مذکور است. پاسخی که باید آن را در چهار حیطه جست: «فهم»، «زبان»، «قصد» و «بازتوصیف خطابی».
فهم
یکی از سه چرخشی که رورتی در سال 1984 بدان اشاره دارد، همانا اهمیت یافتن «چرخش تفسیری» در علوم انسانی است (Palonen, 2003: 133). چرخش تفسیری، تمام دلمشغولیاش در خصوص مفهوم تفسیر، رابطه بین مفسر با متن یا مولف با متن، ایضاح معنای متن و معنای قصدشده مولف، بازسازی همدلانه یا تاریخی متن و غیره بود و نتیجه چنین چرخشی بازگشت تفسیر به کانون توجه اندیشمندان بود. زیرا هرمنوتیک سنتی، سخت مورد حمله شکگرایان پساساختارگرا قرار گرفته بود. تا آنجا که آنان ندای مرگ مولف سر داده بودند و هرگونه بازیابی قصدها یا معنای مد نظر مولف را ناممکن اعلام کرده بودند. در واقع، استدلال آنان این بود که ایده تفسیر متنی یک اشتباه فاحش است. چون چنین تفسیری به دلیل مرگ مولف و سوژه اصلاً قابل حصول نیست و در نتیجه، آنچه وجود دارد فقط سوء خوانشهاست. پس، به نظر آنان این اشتباه است که فرض کرد میتوان همواره به طور روشنی به معنای یک متن رسید. در مقابل، به تعبیر رورتی، در برابر این هجمهها بار دیگر تفسیر در کانون حیطههای علوم انسانی به طور عام و توجه مورخان اندیشه سیاسی به طور خاص قرار گرفت. چنین توجهای بدان معنا نیست که مورخان درصدد برآمدند تا در مورد تفسیر یا فهم نظریهپردازی کنند، بلکه آنان در عوض سعی کردند تا نقش تفسیر را در مطالعات مرتبط با گذشته پررنگتر کنند. ناگفته نماند چنین کاری در تاریخ اندیشه سیاسی سخت متاثر از کارهای کالینگوود بود. از همینرو، اسکینر درصدد بر آمد تا برخی از سوءفهمهای حاصل از هجمه شکگرایان را رفع کند و برداشت جدیدی از تفسیر برای فهم متون در اندیشه سیاسی ارائه دهد. برای او مسئلهای اصلی این بود که آیا یک متن «معنای قصدشده» دارد؟ و در صورت وجود، چگونه میتوان آن را بازیابی کرد تا از این طریق به فهم اندیشه مندرج در آن نائل شد؟
در بادی امر، اسکینر در پاسخ به هجمهای صورتگرفته میگوید «آنان که از یک طرف، هرگونه امکان بازیابی قصدها و معنای یک متن را نفی میکنند. ولی از طرف دیگر، درصدد بر میآیند تا شایستگی استدلالشان را راست آزمایی کنند. در واقع، آنان کاری به غایت عبث انجام میدهند» (Skinner, 1999: 143). برخلاف چنین جریانی، برای اسکینر فهم یک متن در تاریخ اندیشه سیاسی مستلزم بازیابی و بازسازی قصدهای مندرج در میثاقهای زبانی است، یعنی بازیابی زمینههای فکری و زبانی که در آن مولفانشان در هنگام نوشتن آثارشان مشغول انجامدادن کاری بودند. بنابراین، برای اسکینر چنین امری یک فرایند همدلانه رازآمیزی نیست، چیزی که پیشفرض هرمنوتیک سنتی و نیز عامل اصلی هجمه اردوگاه شکگرایان بود. در مقابل، او درصدد حمایت از دیدگاه خاص درباره فهم و تفسیر متون در تاریخ اندیشه سیاسی است. دیدگاهی که بر این شالوده است اگر مورخی بخواهد تاریخ ایدهها و اندیشهها را به شیوه مناسب بنویسد باید آن را به تاریخی «واقعی» نزدیک سازد، تاریخی که در آن ایدهها و اندیشهها واقع شدهاند نه تاریخی که برساخته است و گذشته خود ایدهها در آن هیچ نقشی ندارد. حال، چنین تلاشی برای فهم و تفسیر اندیشه سیاسی از یک طرف ناشی از برداشت کالینگوود از منطق در تاریخ و علوم انسانی استوار است.
حال، باید دید که این منطق «سوال و جواب» به چه معناست؟ و چگونه اسکینر از آن برای بازیابی تاریخ گذشته بهره میجوید؟ برداشت کالینگوود از منطق، متفاوت از برداشتهای رایج در فلسفه بود. چون برای او منطق «گزارهای» که در فلسفه حاکم است مبتنی بر مفروضات و بنیانهای سست است. بدین معنا که، چنین منطقی مناسب با روح علوم انسانی نیست. به این دلیل که، اولاً چنین منطقی، معرفت بشری را متشکل از یکسری گزارهها میداند، گزارههای که صرفاً شکل منطقی دارند تا تاریخی. در ثانی، کار فلاسفه و منطقیون همواره ارزیابی و بررسی این گزارههاست تا از این طریق بتوانند نشان دهند گزاره A با گزاره B ناسازگار است یا بالعکس، یا اینکه خود گزاره مذکور از انسجام منطقی برخوردار نیست. از اینرو، به نظر آنان دو گزاره فوق درصدد پاسخدهی به یک سوال واحد است، غافل از اینکه هرگونه پرسش از معنای گزاره اول چه بسا به نشانهای تناقض با گزاره دوم تلقی میشود. در نهایت، ضعف منطق مذکور همانا توسل به نظریههای حقیقت برای نشان دادن صدق و کذب گزارههای فوق است. حال، چنین منطقی به نظر کالینگوود به اشتباه منطق علوم انسانی نامیده شده است و در نتیجه آن هیچ سنخیتی با روح علوم انسانی ندارد. در مقابل، وی بر این نظر است که منطق حاکم بر علوم انسانی و حیطههای ذیل آن همان منطق «سوال و جواب» است. پذیریش چنین منطقی به معنای آن است که پیکره معرفت علوم انسانی مبتنی بر گزارهها، قضایا و هر اسمی که منطقیون مینهند، نیست. بلکه در عوض، چنین معرفتی مبتنی بر سوالاتی است که دانشهای مذکور قصد دارند بدان پاسخ بگویند (Collingwood, 1978: 30-32).
با پذیریش چنین اصولی، آنگاه یک مورخ نمیتواند آنچه را که فردی در گذشته قصد داشته است را صرفاً به وسیله مطالعه گزارههای نوشتهشده او در یک متن به فهم اندیشه او نائل شود. بلکه در عوض، فهمیدن معنای قصدشده یک متن مستلزم این است که او باید بداند مولف با چه مسئلهای مواجه بوده است که قصد داشته بدان پاسخ دهد. پس، در اینجا متن یا اثر نوشته شده به عنوان پاسخ تلقی میشود که مولف قصد داشته است برای یک مسئله بدهد. از اینرو، آنچه در اینجا اهمیت دارد همان مسئلهای که متن برای آن نوشته شده است. چون نویسنده، متن مذکور را برای مخاطبانی نوشته است که در عصر او میزیستهاند. او قبلاً مسائلی را پرسیده است که سعی داشته بدانها در متن و آثارش پاسخ دهد. در همین اثنا، باید خاطر نشان شد که نویسنده مذکور کمتر به طور آشکارا اعلام میکند که او درصدد پاسخدادن به چه مسائلی است. حتی افزون بر این، مخاطب آیندهاش دسترسی به نویسنده مزبور ندارد تا مسئله مربوطه را از وی بپرسد یا بدتر اینکه مسئله مذکور در گذر ایام به ورطه فراموشی سپرده میشود. در این صورت «سوالی که به وسیله نویسنده اصلی پرسیده شد فقط میتواند «به طرز تاریخی» بازسازی شود، اغلب بیآنکه مهارت تاریخی قابل ملاحظهای اعمال شود» (Ibid: 39).
اسکینر با تمسک بر چنین منطقی شروع به نقد رویکردهای رایج در تفسیر تاریخ اندیشه سیاسی میکند. برای مثال، تلقی رویکرد متنگرایان از متون در اندیشه سیاسی این است که معنا و اندیشه مندرج در خود متن است برای فهم آنان هیچ نیازی نیست که مورخ اندیشه سیاسی خود را به زحمت اندازد و به ورای متن برود تا از این طریق بتواند به اندیشه مولف آن پی ببرد. دلیلاش هم واضح است. چون آنها همواره متضمن «حقایق بیزمان» هستند، یعنی هر متنی در اندیشه سیاسی با یک سری مسائلی کلی و فرازمان مواجه است که مورخ اندیشه باید سعی کند فقط با تمرکز بر خود متن به حقایق ابدی آن دست یابد. در این صورت، مورخ باید تمام هم و غم خود را صرف متن و گزارههای موجود در آن کند. همچنین، باید زمینه متن را از خودِ متن جدا کرد و آن را به ورطه عدم براند. چون خود متن برای تفسیر و فهم یک اندیشه تاریخی امری بسنده و کافی است.
از اینرو، برای اسکینر متون اندیشه در حکم جوابهای یک مسئله هستند و زمانی میتوان به فهم آنها نائل شد که مسائل مربوطه به صورت تاریخی مورد بازیابی قرار گیرد. بر این اساس، متون مذکور باید به عنوان «بخشی از یک گفتگوی[2] مستمر شناخته شوند» (Ibid) نه در یک فضای منفرد. از اینرو، وظیفه مورخ تاریخ اندیشه سیاسی این است که از خود این مسئله را بپرسد که نویسندگان این متون در هنگام نوشتن آنها مشغول انجامدادن چه کاری بودند، یعنی مولفان متون فوق در هنگام نوشتن درصدد نقد، تایید و بی اعتبارکردن چه اصول اخلاقی یا اندیشه پذیرفته شدهای بودند. نتیجهای که اسکینر از این نقد بر متنگرایان میگیرد، این است که «ما هرگز نمیتوانیم چیزهای شبیه به مجموعه «حقایق یا مسائل نهایی»، بدیهی و الزامی در مورد هر متن یا پارهگفتاری دیگر دست بیابیم» (Skinner, 2002f: 121).
بنابراین، او بر اساس چنین منطقی درصدد بر میآید تا سوء فهمها و سوء تفسیرهای متنگرایان را در ذیل مفهوم «اسطوره» طبقهبندی و مورد نقد قرار دهد، اسطورههای مذکور بدین قرارند: اولین اسطوره که ملقب به اسطوره «آموزهها»ست، یعنی آن به اسطورهای گفته میشود که در آن آموزهای به یک متفکر گذشته نسبتداده میشود، آموزهای که در اصل نمیتواند برای او در آن زمان موجود باشد. به این دلیل که، چنین دیدگاهی برای فرد در زمانهاش یا موجود نبوده است یا اینکه فرد هیچ قصد و نظری در خصوص آن نداشته است. مثال بارز آن همانا نسبتدادن آموزه تفکیک قوا به مارسل پادوآ است. اسطور دوم که اسطوره «انسجام» نامیده میشود، در واقع اسطورهای است که در آن مورخ اندیشه سیاسی درصدد بر میآید تا به بررسی انسجام اندیشه و دستگاه فکری یک متفکر خاص بپردازد. از سوی دیگر، چنین اسطورهای باعث میشود تا مورخ مذکور بخشی از اندیشه و آثار وی را به خاطر یافتن انسجام کنار گذارد و بدانها نپردازد. مثلاً، کاری که لئواشتراوس در کتاب اندیشههای ماکیاولی درصدد بر میآید تا عدم انسجام اندیشه وی را نشان دهد. اسطوره سوم، اسطوره «مقدمسازی» است. بدین معنا که مورخ اندیشه سیاسی درصدد بر میآید تا بر اساس اهمیت امروزی به تفسیر یک متن تاریخی بپردازد. چنین کاری باعث میشود تا فرد مفسر یک سری فرضهایی که در مورد نویسنده گذشته مطرح کند هیچگاه برای آنان چنین فرضی مطرح نبوده است. برای مثال، مفهوم توتالیتاریسم زائده قرن بیستم است. حال، اگر مفسر اندیشه بخواهد چنین مفهومی را به افلاطون یا حتی هگل نسبت دهد آنگاه دچار اسطوره تقدمسازی شده است. در نهایت، اسطوره «کوتهبینی» بر این اشاره دارد که مورخ ممکن است به وسیله فرایند کوتهبینی تاریخی هم «معنا» و هم «ارجاع قصدشده» یک اثر را بد توصیف کند. مورخ مذکور درصدد بر میآید تا از یک «موضع برتر» در توصیف ارجاع ظاهری برخی گزارههای مشخص در متون کلاسیک سوء استفاده کند. به عبارتی دیگر، به طور اشتباه فرض کند که آنچه در اثر یک متفکر آمده است به متفکر قبل از او اشاره دارد و چنین نتیجه بگیرد که متفکر قبلی بر بعدی تاثیرگذاشته است. اما خطر دوم زمانی است که مورخ بخواهد از یک «موضع برتر» در توصیف معنا یک اثر مشخص سوء استفاده کند. در اینجا مورخ ممکن است یک استدلال را به طریقی مفهومسازی کند فقط به دلیل ظاهرش آن را به متفکر گذشته نسبت دهد، مفهومی هیچگاه چینن معنایی برای متفکر گذشته نداشته است (Skinner, 1969: 7-30).
اما در مقابل، برای اسکینر یک متن یا متون در اندیشه سیاسی میتواند دارای ویژگیهای ذیل باشد، ویژگیهایی که کار تفسیر و فهم یک متن را امکانپذیر میسازد:
1- متون به سان منشوری از «کنشهای کلامی»[3] در میان چیزهای دیگر میماند، کنشهای که باید بیش از واژگان در یک متن، هنگام تفسیر مورد توجه قرار گیرند یا آنگونه که او در جای دیگر میگوید «برای فهم یک متن ضروری است تا آن را به عنوان مجموعهای از کنشهای زبانی تلقی کنیم» (Skinner & et al, 2003: 3).
2- در نتیجه، تفسیر باید اساساً در مورد بازیابی کنشهای کلامی باشد نه معنا. این امر به مورخ یا مفسر کمک میکند تا ببیند که متن در حال «انجام دادن»[4] چه چیزی است نه اینکه متن دارد چه «میگوید».
3- افزون بر این، مورخ یا مفسر باید متون اندیشه را بر اساس منطق کالینگوود به صورت «سئوال و جواب» در نظر بگیرد. در این صورت، کار تفسیر را به عنوان کار جستجو برای شناسایی مسائلی تلقی کند که متون خاص درصدد حلش بودهاند. پس، وقتی او با متن روبهرو میشود باید درصدد بازیابی مسائل و معضلاتی باشد که متن مذکور با آن مواجه بوده است.
4- ویژگی دیگر متون اندیشه این است که آنها همواره نقش «مداخلهای»[5] دارند. بدین معنا که، متون مذکور درصددند تا در برخی از مباحث سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعهشان که «در» و «برای» آنها نوشته شدهاند، دخالت کنند یا تصرفاتی انجام دهند.
حال چنین تلقی از متن سه نتیجه مهم برای تفسیر اندیشه در پی دارد: یکی، تمرکززدایی از متون، برخلاف رویکردهایی که متن را امری خودبسنده میدانند و تمرکز اصلی در هنگام تفسیر اندیشه یک اندیشمند را بر آثار او قرار میدهند. اما برای اسکینر متن فی نفسه اهمیت ندارد. دوم، اهمیت دادن به زمینه متن که از سوی رویکردهای دیگر دچار غفلت شده بود. در نتیجه، زمینه فی نفسه نیز از اهمیت برخوردار نیست بلکه خوانش متن بر اساس زمینه تاریخیاش حائر اهمیت است و در نهایت، زمینه نمیتواند عامل و علت خلق یک اثر باشد یا اینکه یک رابطه علت و معلولی بین آنها برقرار کرد آنگاه برای فهم معلول نه خود معلول مورد تفسیر قرار گیرد بلکه علت، یعنی زمینه، مورد تبیین قرار گیرد تا از این طریق بتوان به فهم متن مذکور رسید. پس، در این صورت، باید متن و زمینه را توامان دید.
زبان
اسکینر در ارتباط با بعد معنا و زبان درصدد شناسایی برداشتهای موجود از آن بر میآید و در نتیجه آنها را ذیل سه برداشت طبقهبندی میکند، که عبارتند از: برداشت اول، بر این تاکید دارد که معنا مندرج در خودِ «متن» است، یعنی منبع معنا خود متن است و نه مولف یا مفسر آن. در اینجا وقتی صحبت از ایضاح معنای متن میشود، دلالت بر این دارد که معنای متن از طریق دانش معمولی در خصوص گرامر، زبان و فرهنگ لغت قابل حصول است. کارِ مفسر فقط و فقط بازیابی معنای خود متن است. به بیان دیگر، تمرکز بر معنای خود «متن» به وظیفه اصلی مفسر یا خواننده تلقی میشود. خواننده یا مفسر باید از جستجو قصدهای نویسنده برای فهم متن پرهیز کند. افزون بر این، چنین متنی بدون بافت زبانی و فکریاش باید تحت مطالعه قرار گیرد. برای حامیان این برداشت هیچ ارتباطی میان متن و زمینه که در آن تصنیف شده وجود ندارد، به این دلیل که برای آنان متن امری بسنده و کافی در نظر گرفته میشود. افرادی مانند ویمست، بردزلی و حتی دریدا بر این وجه، البته با تمایزاتی، تاکید دارند. دریدا بر این تاکید دارد که «معنای قصدشده مولف» قابل بازیابی نیست و هرگونه تلاش برای بازیابی معنا برابر با لوگوسنتریسم است. عدم امکانپذیری بازیابی معنا از این واقعیت ناشی میشود که واژگان و اصطلاحات برای اشاره به چیزی به کار برده میشوند، در این صورت در انجام چنین کاری نه تنها یک صدا ناکام میماند بلکه صرفاً آنچه که بر حسب ظاهر اشاره و دلالت دارند تا زمانی که در یک وضعیت آزاد پدیدار شوند، معلق و شناور خواهد بود. از اینرو، معنای متن همواره به تعلیق میافتد. افزون بر این، در این برداشت برخی بر ثابتبودن و محدود بودن معنا تاکید دارند و برخی دیگر، مانند دریدا معتقدند که معنای یک متن همواره تغییرپذیر و نامحدود هست. یا حتی برای برخی عینیت متن از اهمیت زیادی برخوردار است. آنچه که مسلماً در این دیدگاه میان همه مشترک است فقط همین که متن منبع معناست (Skinner, 2002e: 91-93).
اما، برداشت دوم، درصدد بر میآید تا تمرکزش را از متن به عنوان منبع معنا به «خواننده» معطوف کند، یعنی خواننده منبع معناست و در این صورت مفسر نباید در پی بازیابی معنای قصدشده مولف یا ایضاح معنای خود متن باشد. چون خود او منبع این معناست. بنابراین، متن بر اساس «فحوا» یا اهمیتی که برای مفسر و خواننده دارد مورد تفسیر قرار میگیرد. بر این اساس، خود خواننده تبدیل به خالق معنا میشود، معنای که دیگر وابسته به مولف آن یا حتی مستقل از خواننده نیست. مثلاً، «ریکور بر این نظر است حتی اگر فرض کنیم یک متن معنای قصدشده پیشین داشته باشد ولی به دلیل اینکه بعد از گذشت زمان، متن مذکور فضای مستقلی از معنا را کسب میکند که دیگر به وسیله مولفاش قصد نشده بود. از اینرو، مفسر باید تمرکزش را بر معنای «متغییر عمومی» معطوف کند تا قصد خود مولف. در این هنگام آنچه که الان یک متن معنا میدهد برتر از آن چیزی است که مولفاش در هنگام خلق آن قصد داشته است». اتفاقی که در اینجا رخ میدهد این است که مولف فقط به عنوان خالق یک سری اطلاعات تلقی میشود و مالکیت معنا از او سلب میشود و چنین خلق معنایی به مفسر یا خواننده انتقال داده میشود. در نتیجه، مفسر تنها معنایی که امید بازیابی دارد دقیقاً همان معنایی است که خود او در هنگام مطالعه یک متن خلق میکند. پس، در کل، مفسر در فرایند تفسیر با این مسئله مواجهه است که متن x برای او چه معنایی دارد، معنایی که همسنگ با اهمیت متن برای زمان حاضر و اهداف خود مفسر میشود. در این برداشت زمینه فعلی و اهداف مفسر برتری نسبت به زمینه تاریخی متن و اهداف مولف دارد، و متن از منظر اهمیت زمینه فعلی و امروزی مورد قرائت قرار میگیرد (Ibid).
در نهایت، برداشت سوم، برداشتی است که نه متن و نه مفسر منبع معناست، بلکه خود «مولف» به عنوان منبع معنای متن تلقی میشود. برداشت مذکور تاکیدش را بر این میگذارد که باید دید مولف متن x در هنگام خلق آن یا تصنیف آن چه قصد و نیتی داشته است، گرچه چنین برداشت بعدها مورد نقد پساساختارگرایان قرار میگیرد. مثلاً دریدا، همانگونه که در بالا گفته شد، بازیابی معنای قصدشده مولف یک متن را ناممکن میداند. دلیلی که ارائه میدهد این است که «مفسر یک متن هیچ ابزاری برای دانستن و حتی بازیابی معنای مدنظر مولف ندارد و افزون بر این چنین مفسری هیچ چشماندازی از فهم آنچه ممکن است قصد شده، ندارد. بر این اساس، مفسر نمیتواند دست به بازیابی آنچه که مولف ممکن است هنگام نوشتن این متن قصد داشته بزند. بدتر از آن، اینکه اصلاً خود مولف شاید هیچ قصد و نیتنی نداشته باشد. چنین شک و تردید نه تنها شامل نحوه حصول به نیت بلکه وجودِ خود قصد میشود» (Ibid).
بر این اساس، اسکینر بیشتر با برداشت سوم همنوای نشان میدهد، هرچند تمایزاتی نیز با آنان ایجاد میکند. وی به پیروی از ویتگنشتاین متاخر بر این نظر است که به جای پرسیدن درباره معنای ظاهری واژگان باید سعی شود تا به بررسی شیوههای پرداخته شود که در آن واژگان مذکور به کار رفته شدهاند و نیز با تمسک به آستین بر این تاکید دارد که باید تمام توجه را معطوف آن چیزی کرد که مولف با واژگان انجام داده است. از اینرو، او از یک طرف میان «معنا» و «کاربرد» تمایز قائل میشود و از طرف دیگر سعی میکند «معنای» یک متن را از «معنای قصدشده» یا مدنظر مولف تمیز دهد. تمایز فوق برای او این امکان را فراهم میآورد تا به بررسی کاربرد واژگان تمرکز کند و خود را از نقدهای دو برداشت او برهاند. در این صورت، برای اسکینر متن به سان «کرداری» میماند که مولفش در هنگام تصنیف آن مشغول انجامدادن کاری بوده است. در نتیجه، کار فهم متن مذکور یا یک پارهگفتار خاص مستلزم شناسایی معنای آنچه گفته شده نیست. بلکه در واقع، متضمن آن چیزی است که نویسنده در بیان آن با کنش خود قصدداشته است انجام دهد. پس، برای او معنای قصد شده مولف مندرج در عمل و کنش زبانی است. همانگونه که پیشتر گفته شد، مسئله اصلی اسکینر در تفسیر یک متن اندیشه سیاسی این نیست که «معنای آن متن چیست؟» بلکه در عوض، مسئله اصلی برای او این است که «متن مذکور مشغول انجامدادن چه کاری است؟». از این عبارت چنین بر میآید که برای او این مسئله اهمیت ندارد که آیا منبع معنا مفسر است یا خود متن. در عوض، آنچه اهمیت دارد این است که مولف هنگام تصنیف متن x مشغول انجامدادن چه کاری است، آیا او دارد وضعیت امور را مورد طرد یا تایید قرار میدهد یا یک باور پذیرفتهشده را مورد نقد و طرد قرار میدهد یا اینکه تمام قد از آن دفاع میکند. با پذیریش این ایده که گفتار (یعنی متن) همان کردار (یعنی کنش) است آنگاه مورخ اندیشه سیاسی باید به ابزارهای متوسل شود تا از طریق آن بتواند به فهم این نائل شود که چه کنشهای توسط زبان صورت گرفته است.
اسکینر، در آثار مرتبط به روششناسیاش، همواره اذعان دارد که او هیچگاه درصدد بازیابی معنا با چنین تلقیهای فوق نبوده است. چون در برداشتهای فوق اتفاقی افتاده است اینکه معنای متن با معنای قصدشده مولف خَلط شده است. در نتیجه عدم بازیابی معنای اولی به دومی نیز تعمیمداده شده است و از طرفی دیگر، معنای قصدشده با حالتهای ذهنی و روانی مولف همسنگ شده است ـبه برداشت اسکینر در مورد «قصد» در بخش بعدی دوباره باز خواهیم گشت. از اینرو، شالودهشکنان معنای متن را همان چیزی میدانند که از سوی مولفاش قصدشده است. حال، چنین تلقی، دچار اشتباه اساسی دیگر است اینکه متن برای آنان فقط «واژگان» صرف هستند، درحالیکه برای اسکینر متن تماماً «کردار» است. وقتی متن به سان واژگان صرف تلقی شود آنگاه مفسر یا خواننده باید صرفاً به مسائلی از این دست پاسخ دهد «متن چه میگوید؟» یا اینکه «متن چه معنایی دارد؟»، چنین برداشتی از متن باعث غفلت از بعد دیگر زبان میشود که همانا کاربرد است. با پذیریش متن به عنوان کردار، دیگر مسئله بر سر این نیست که معنای متن چیست یا متن چه چیزی میگوید بلکه یک تغییر مسئله صورت میگیرد و این مسئله مطرح میشود که «متن مشغول انجامدادن چه کاری است؟». گرچه خود اسکینر اذعان دارد که در عمل تکفیک قائل شدن بین این مسائل تا حدی سخت است اگر نگوییم غیرممکن، به این دلیل که «متن همان ابژه کلامی است و برای اینکه کسی بتواند به فهم کنش زبانی آن نائل شود ناگزیر است که در وهله اول آن را مورد خوانش قرار دهد، یعنی ببیند که معنای آن چیست» (Tricoire, 2004: 5).
قصد
اسکینر درصدد توسل به ایدههای ویتگنشتاین متاخر، آستین و آنسکام در احیاءکردن مفهوم قصد به معنای «هستیهای عمومی»[6] بر میآید. استدلال اصلی اسکینر این است که اولاً، قصد به معنای هستیهای ذهنی نیست بلکه به معنای هستیهای عمومی و اجتماعی است. در ثانی، چنین قصدهایی قابل بازیابیاند. بدین معنا که، چنین توانایی برای بازیابی و کشف قصدها وجود دارد. همانگونه که خود وی میگوید «نمیخواهم که کاملاً نقش سنتی مولف را کنار بگذارم. بلکه قصد دارم تا ایده قصدیت مولف با کمک شرحی از روندهای تغییرات مفهومی حفظ کنم. گاهی اوقات امکانپذیر است تا لحظههای در تاریخ فلسفه را شناسایی کنیم هنگامی که تم یا موضوعات جدیدی پیدا میشوند یا شیوه جدیدی از اندیشیدن درباره مفاهیم موجود یا استدلال مطرح شده است... از طرف دیگر، این تمایل شالودهشکنان برای بیاعتباری کردن امکان تفسیر متنی را رد میکنم، آن را با چیزی مانند یک نقشه از سوء خوانشها جایگزین میکنم» (Skinner, 2008: 6).
از اینرو، اسکینر بر این نظر است یکی از دلایلی که افراد از وارد شدن به مسئله قصد پرهیز میکنند همان خَلط قصد با حالتهای ذهنی افراد است. در حالیکه، متفکرینی چون ویتگنشتاین و دیگران راهنمایی خوبی هستند تا از این ابهام رهانیده شد. بر این اساس، به نظر او وقتی در مورد کنشهای کلامی صحبت میشود اعمالی که در آنها قصدها مندرج هستند، آنگاه فهم ما از آنها به معنای رسوخ در سر و اذهان افراد نیست تا از این طریق بتوان به فهم کنشهای کلامی آنان پیبرد. چون برای او بازیابی قصدها هیچگاه برابر با بازیابی حالتهای ذهنی یا روانی افراد گوینده نیست. به عبارتی دیگر، برای اسکینر قصد به معنای حالت ذهنی و شخصی وجود ندارد، همانگونه که زبان خصوصی وجود ندارد، بلکه آنچه وجود دارد قصد به معنای هستیهای عمومی است. هویداست که علت بحث بر سر قصد یا نفی هرگونه بازیابی به دلیل همسنگکردن قصد با وجه منفی یا همان حالتهای ذهنی است. اما در عوض، برای اسکینر هرگونه صحبتکردن در مورد تفسیر و قصد به معنای صحبت بر سر کنشهای کلامی است. کنشهای کلامی، کنشهای هستند که فقط به وسیله قصدهای مندرج در آنها شناخته و نیز بازیابی میشوند.
مثلاً، این وضعیت را در ذهن خود تصور کنید که کسی در یک ایستگاه در حال دست تکاندادن است. حال چنین عملی در برابر عمل صرف بالابردن دست دلالت بر یک عمل معنادار آنهم بر حسب داشتن قصد مندرج در آن است. در اینجا دست تکان دادن یک عمل قصدی تلقی میشود. بنابراین، فردی قصد دارد تا با تکاندادن دستاش از دیگری خداحافظی کند. چون آن نوع کنشی که فرد در این وضعیت انجام میدهد همان دلالت بر خداحافظی دارد و فهم قصد این کنش همانا ناشی از ویژگی «قراردادی» آن است. همانگونه که خود اسکینر میگوید «خداحافظی کردن با تکان دادن دست یک عمل قراردادی[7] محسوب میشود. وقتیکه این ویژگی کنش مذکور پذیرفته شد بر اساس آن، قصد در حیطه عمومی قرار میگیرد و نه حیطه شخصی و ذهنی. در مقابل، اگر این ویژگی قراردادی یک عمل و قصد وجود نداشته باشد آنگاه شاید تصور شود که فرد دارد به دیگری علامت میدهد که به سمت راست بچرخد یا اینکه فقط صرفاً دست تکان داده میشود و کاری صورت داده نمیشود. در اینجا، نکته مهم فلسفی این است که هیچ چیز خصوصی یا ذهنی درباره قصدهای مربوطه وجود ندارد» (Smit and Hulstijn, 2007: 126).
از اینرو، اسکینر، برخلاف ویسمت، بردزلی و حتی پساساختارگرایان، قصد را به معنای طرح و برنامهای برای انجام یک عمل نمیداند بلکه بر عکس برای او قصدها فقط مندرج در عمل هستند. به این دلیل که، چنین قصدهای اگر در عمل ناکام بماند آنگاه آن مترداف با قصدهای ذهنی کارگزار خواهد بود. از اینرو، نباید قصد برای انجام یک عمل را با قصد مندرج در خود عمل برابر تلقی کرد. قصدهای مندرج در عمل، برخلاف طرح و برنامه برای عمل، قصدهای هستند که در یک کنش درحال انجامشدن هستند، یعنی قصدهای که کارگزار با نوشتن و گفتن آنها به شیوهای خاص چیزی را منظور داشته است. این برداشت از قصد دقیقاً از این ایده آنسکام ناشی شده است، ایدهای که آنسکام آن را چنین بیان میکند «وقتی صحبت بر سر قصد افراد میشود، یعنی به معنای قصد فرد در انجامدادن[8] یا مطرحکردن چیزی است نه قصد به انجام کاری[9]» (Anscombe, 1957: 1). از طرف دیگر، اسکینر برخلاف ویمست و بردزلی، میان معنای قصدشده و معنای متن تمایز قائل شد. همانگونه که در بخش گذشته به این موضوع پرداخته شد، برای اسکینر یافتن معنای متن از اهمیت اساسی برخوردار نیست، چون میان معنای متن و معنای قصدشده تمایز اساسی وجود دارد. در همین زمینه اسیکنر میگوید «من کاملاً فرض میکنم که معانی متون نباید با قصدهای نویسندگانشان همسان میشوند؛ آنچه باید با چنین قصدهای همسان شود فقط چیزی است که نویسندگانش به وسیله آنها قصد داشتهاند» (Smit and Hulstijn, 2007: 272).
با این تفاسیر، در مواجهه با متن همواره دو سوال در مورد معنا مطرح میشود: یکی اینکه این متن چه معنای دارد، در اینجا تمرکز بر سر معنای واژگان، جملات و پارگرافها یا غیره میشود و دیگر اینکه، مولف این متن ممکن است هنگام نوشتن آن چه قصد و منظوری داشته است، یعنی در نوشتن آن مشغول انجامدادن چه کاری است. از اینرو، باید میان این دو وجه تمایز قائل شد، گرچه در فهم متن مذکور به هر دو وجه نیاز میشود یا به عبارتی دیگر باید به هر دو مسئله پاسخ داده شود. ولی از این چنین بر میآید که هر متنی باید متضمن یک معنای قصدشده باشد و بازیابی این معنا قطعاً یک پیش شرطی برای فهم آنچه نویسندهاش قصدداشته است، تلقی میشود.
نکتهای که اسکینر در اینجا بر آن اصرار دارد اینکه نظریههای تفسیر مبتنی بر ضدقصدگرا اخیراً به ندرت دلیلی برای این نتیجهگیری ارائه دادهاند، که ما باید جستجوی قصد نویسنده را کنار بگذاریم. «به نظر میرسد اکثر مفسرانی که به نظریههای گادامر و دریدا با هدف بیاعتبارکردن مطالعه معنی و قصد استناد میجویند، دچار یک آشفتگی شدهاند. این آشفتگی، در بی اعتبارکردن از مطالعه معنی و قصد، از این واقعیت ناشی میشود که دو مفهوم قابل تفکیک وجود دارد که در آن ما ممکن است علاقمند به معنای پارهگفتارها باشیم. ما ممکن است به بعد «معنای زبانی» یعنی به معنا و مصداق که به طور قراردادی یا میثاقی فرضمیشود که به واژگان و جملات چسبیدهاند، علاقمند باشیم. یا در عوض، ما ممکن است به بعد «کنش زبانی» یعنی، طیفی از چیزها علاقمند باشیم که نویسندگان و گویندگان ممکن است قادر به انجام دادن «در» (و «با») استفاده از چنین واژگان و جملات بودهاند. ما در انگلیسی از واژه meaning یعنی، معنا و مقصود برای پوشش هر دوی این علاقه استفاده میکنیم. برای اشاره به علاقه اول از فهم «معانی» واژگان، پارهگفتارها، کل متون صحبت میکنیم. ولی برای اشاره به بعد دوم از فهم آنچه که کسی ممکن است با بیان یک پارهگفتار یا تالیف یک متن «قصد»داشته باشد، صحبت میکنیم» (Skinner, 1996: 147). بنابراین، به نظر او وقتیکه درباره معنای یک پارهگفتار صحبت میشود کاملاً واضح است که در واقع درباره قصدهای فعلان زبان دارد صحبت میشود. در مقابل، وقتی پرسیده میشود که فرد به وسیله پارهگفتارش چه قصدی دارد، آن قطعاً مناقشهانگیز نیست که در این هنگام بحث بر سر قصد است. چون در پرسیدن اینکه آنها (در این بعد دوم) چه منظوری دارند، در واقع پرسش درباره معنای کنشِ بیان پارهگفتارها است. و پرسش درباره معنای چنین کنشهای زبانی به معنای پرسش درباره ماهیت قصدهای مندرج در انجام آنان است (Ibid). پس، برای اسکینر وقتی صحبت بر سر «معنا» میشود در آن هنگام بحث بر سر این است که مولف مذکور ممکن است با بیان یک پارهگفتار به شکلی خاص چه «معنایی» مد نظر داشته است. اما هنگامی بحث درباره «قصد» باشد آنگاه این مسئله مطرح میشود که مولف مذکور در هنگام بیان پارهگفتار مشغول انجامدادن چه کاری است.
بازتوصیف خطابی
یکی از چرخشهای دیگری که در علوم انسانی در اواخر قرن بیستم رخ داد چرخش خطابی بود،. چرخش مذکور منجر شد تا یک بار دیگر مفهوم «خطابه» در کانون توجه اندیشمندان به طور عام و متفکرین سیاسی به طور خاص گردد. در همین اثنا، اسکینر تنها عضو برنامه پژوهشی کمبریج بود که از این چرخش بی تاثیر نمیماند، یعنی چنین چرخشی را فقط میتوان در مباحث نظری و پژوهشی او دید و دیگر اعضای برنامه پژهشی کمبریج از این چرخش بی تاثیر ماندند و آنان (یعنی، لسلت، پوکاک و جان دان) چیزی در مورد آن نه به طور صریح و نه ضمنی بیان نکردهاند و این دقیقاً همان نقطهای است که اسکینر به بسط برنامه پژوهشی مذکور میپردازد. از اینرو، او درصدد برآمد تا آن را به عنوان یکی از موضوعات مهم پژوهشیاش تبدیل کند تا جایی که میتوان سه مرحله از خطابه در آثار اسکینر شناسایی کرد. مرحله اول، مرحلهای است که وی کتاب دو جلدی خود، بنیانهای اندیشه سیاسی مدرن، در دهه 1970 به نگارش در آورد. در کتابهای مذکور اسکینر شروع به پژوهش درباره ماهیت فرهنگ خطابه میکند که در آن به ایدههای چون شهروندی فعال و خودگردانی جمهوریخواهی پرداخته میشود و نیز سعی میکند تا قرائتی از سیاستهای دوره رنسانس به مثابه دیالوگ ارائه دهد. اما مرحله دوم، زمانی است که کتاب خرد و خطابه در فلسفههابز را در سال 1996 م. مینویسد. در این کتاب وی درصدد است تا فنون اقناعی خطابی و بازتوصیفهای مطرح شده به وسیله خطابههای کلاسیک را نشان دهد سپس، آن را با تلاشهابز برای ایجاد یک علم مدنی مقایسه میکند. اما مرحله نهایی، مرحلهای است که او درصدد بر میآید شکل خطابه نه در نظریه سیاسی و نه در فلسفه بلکه در ادبیات دوران رنسانس نشان دهند. در این مرحله، وی به بررسی نقش دیالوگ و سبکهای استدلال خصوصاً دیوانی در ادبیات رنسان میپردازد. برای مثال، او آثار شکسیپر را در این مرحله مد نظر قرار دارد تا از این طریق بتواند نقش خطابه کلاسیک را در درام نویسی رنسانس به ویژه در عصر شکسپیر را نشان دهد. اسکینر خود دلیل توجهاش به خطابه را چنین میگوید «کل سنت خطابه کلاسیک بیشترین ارتباطاش با اندیشیدن در مورد تفسیر و به ویژه قصدهای متقاعد کننده بود. به همین دلیل، آن بسیار نسبت به مسائل زبان و همه تفسیرهای متفاوت که استفاده از آن شایع و رایج بود، حساس است» (Smit and Hulstijn, 2007: 126). از اینرو، اهمیت خطابه برای اسکینر در بازتوصیف خطابی است. قبل از پرداختن به هر چیز لازم است تا ببینیم که منظور او از بازتوصیف خطابی چیست؟
برای اسکینر مفهوم «بازتوصیف» به معنای هویدا ساختن ماهیت بار منظوری یک پارهگفتار است. مثلاً، وقتی پلیس به اسکیتباز میگوید که «یخ آنجا خلیی نازک است»، گوینده چیزی میگوید و واژگان معنی چیزی میدهند، چون گوینده با بیان پارهگفتار مذکور مشغول انجامدادن کنش کلامی است. حال، وقتی گفته شود که این اپیزود باز توصیف شده است آنگاه آن بدین معنا خواهد بود که باری منظوری آن برملا شده است، یعنی گفتن اینکه «پلیس به اسیکت باز هشدار داد»، به معنای بازتوصیف پارهگفتار مذکور خواهد بود. بنابراین، خودِ بازتوصیف از منظر اسکینر نوعی تبیین دلیلی تلقی میشود. چون او، برخلاف کسانی که بر این نظرند «بازتوصیف یک کنش اصلاً تبیین تلقی نمیشود»، بر این نظر است که برخی از کنشها وجود دارند که میتواند به شکل واحدی از بازتوصیف باشند و درنتیجه، بازیابی کنش منظوری قصدشده یک کارگزار نوعی تبیینی از یک رفتار است. وقتی که پلیس با بیان پارهگفتار چیزی میگوید و رهگذر این سوال را از خود میپرسد که «چرا پلیس این جملات را بیان کرد؟» آنگاه پاسخاش این میتواند باشد که شاید او این جملات را برای هشداردادن به اسکیتباز گفته است، یعنی بازتوصیف. در این مسئله، به نظر اسکینر هیچ شکی وجود ندارد که «چنین بازتوصیفهای «منظوری» به عنوان تبیین کنش زبانی مذکور تلقی میشوند» (Skinner, 2002g: 137). پس، در این نوع بازتوصیف، آن به چیزی بیش از تبیین علّی دلالت دارد. به عبارتی دیگر، تبیین کنش مذکور مستلزم بازیابی قصدها با توسل به میثاقهای مرسوم حاکم بر آن پارهگفتار است. در مورد همین مثال فوق، تبیین کنش زبانی پلیس به وسیله بازیابی آنچه که او قصدکرده صورت میگیرد، چون بازیابی قصدهای او باید مبتنی بر رمزگشایی «میثاق»های مرسوم حاکم بر کنش منظوریاش باشد.
اما از مفهوم «خطابه» برداشتهای مختلفی از آن صورت گرفته است، ولی آنچه که در کل میتوان گفت دو برداشت از وجوه خطابه در میان اندیشمندان رایج است، آن عبارت است از: برخی خطابه را از سه وجه قابل فهم میدانند: ویژگی گفتار یا نوشتار، به عنوان کارکرد یا نقش و در نهایت، به عنوان فهم. به عبارتی، وجه اول، خطابه را به عنوان رشتهای از استعارهها و سبکها از منظر ویژگی گفتار یا نوشتار تلقی میکنند. وجه دوم، را به معنای دستکاری و تصرفات از منظر کارکرد و نقش مد نظر قرار میدهند و وجه سوم، رشتهای کاملاً مرتبط با فلسفه و بالاتر از آن با مسئله فهم مرتبط میدانند (Szabo, 2006: 276). اما برخی دیگر، میان دو وجه خطابه تمایز قائل میشوند یک وجه، خطابه را به عنوان مجموعهای از فنون زبانی تلقی میکنند ولی وجه دیگر، بر وجه بینشی، فلسفی و فرهنگی آن تاکید دارند (Remer, 1998: 383). همانگونه که در سطور فوق گفته شد، برای اسکینر هر متنی به مثابه استدلالی تلقی میشود که درصدد ایجاد دخل و تصرف در میثاقهای مرسوم زمانهاش است. حال، بازنویسی این برداشت بدین صورت خواهد بود که «خطابه برای اسکینر به مثابه «حرکت در استدلال» تلقی میشود یعنی، تاریخ به مثابه «استدلال» است در نتیجه، نظریهها به مثابه «حرکات» تلقی میشوند» (Palonen, 2003: 11-15). پس، مفهوم خطابه در انگاره اسکینر بیشتر دلالت بر فنون زبانی و کارکرد دستکاری یا تصرفی تلقی میشود. بدین معنا که، برای او استدلال دو طرف منازعه به عنوانی بخشی از سنت خطابی است. در نتیجه، برای فهم یک استدلال در منازعه مذکور باید دیدگاه دو طرف را مورد توجه قرار گیرد. در این صورت، مدعای یک کارگزار صرفاً به عنوان گزارهها تلقی نمیشود بلکه بر عکس، آنان به عنوان «حرکتی در استدلال»[10] تلقی میشوند. حال، باید دید که این حرکت چیست؟ و به چه صورتی انجام میشود؟
اگر بپذیریم که از منظر اسکینر، نظریهها به مثابه حرکت تلقی میشوند، آنگاه وظیفه نظریه سیاسی همانا «مشروعیتسازی» یا «مشروعیتزدایی» از وضع امور خواهد بود. چون سیاست در خلا تئوریزه نمیشود بلکه آن همواره با وضعیت اموری سر و کار دارد که میتواند مشروع باشد یا نباشد. در این صورت، «نظریه و فلسفه سیاسی به عنوان دستگاههای صرف انتزاعی و ذهنی تلقی نمیشوند، اگر چنین حجابی از دیدهها و اذهان فرو افتد آنگاه دیده خواهد شد که نظریهها و فلسفهها همواره با بسترهای خود درگیرند. آنها همواره درصددند تا وضعیتهای امور زمانهشان را مورد نقد، دفاع، حمله، تقبیح و غیره قرار دهند. حال، برای دیدن نظریهها و فلسفهها بدین شیوه لازم است که آنها را در بسترهای سیاسیشان گذاشته شوند تا از این طریق بتوان نشان داد که حتی چنین کارهای انتزاعی دست «مداخله» در سیاست زمانهشان دارند» (Smit and Hulstijn, 2007: 122).
کاری که اسکینر در اینجا مدنظر دارد همانا قابل فهم کردن اندیشهها یا نظریهها است آنهم از طریق نزدیککردن آنها با واقعیت تاریخیشان. بر همین اساس، نقدی وی به رویکرد متنگرا این است که اگر آنها درصدد نوشتن تاریخی برای نظریههای سیاسی هستند فقط خود را به نوشتن تاریخ نظریه سیاسی محدود میکنند، یعنی آنان قادر نیستند تا تاریخهای واقعی اندیشهها و نظریههای مذکور را بنویسند. دلیلاش هم واضح است، چون آنها همواره نقش حاشیهای به اصول و عقاید سیاسی در توضیح رفتار سیاسی میدهند. در نتیجه، وقتی که درصدد فهم و تفسیر متون کلاسیک بر میآیند در آن هنگام از ایجاد هرگونه ارتباط بین حیات سیاسی و نظریه سیاسی دچار مشکل میشوند. اما در عوض، اگر مورخ سیاسی این را بپذیرد که مطالعه و تبیین رفتار سیاسی وابسته به مطالعه ایدهها و اصول سیاسی است و نیز خود را به عنوان شاگردان ایدئولوژی تصور کنند آنگاه وضعیت فرق خواهد کرد. بنابراین، کاری که مورخ اندیشه سیاسی باید انجام دهد این است که موقعیت این فاعل سیاسی (یعنی همان اندیشمند تحت مطالعه) را بررسی کند خواهان شرکت و مداخله در یک جریان عمل است و مداخله خود را از طریق مشروعیتزدایی یا بخشی به اصول حاکم در یک منازعه نشان میدهد. در این صورت، ارتباط بین ایدئولوژی و عمل سیاسی یک ارتباط ابزاری نخواهد بود. چون، کارگزار مذکور طرح و ایدهای را دارد که میخواهد بدان مشروعیت ببخشید یا ایدههای مرسوم را مورد نقد قرار دهد.
نتیجهای که اسکینر از این امر میگیرد این است که نظریه را به مثابه ایدئولوژی تلقی کنیم و نظریهپرداز را به عنوان ایدئولوگ، یعنی مولف یک متن برای او به سان کارگزاری میماند که خواهان ایفای نقش یک مدافع یا مبدع است. آنچه برای اسکینر در این برداشت از مولف حائز اهمیت است همان «ایدئولوگ مبدع یا نوآور»[11]بودن کارگزار مربوطه است. ایدئولوگهای مبدع به آن دسته از کارگزارانی گفته میشود که درصددند تا با توسل به ابزارهای خطابیشان در برخی از میثاقهای زبانی و اجتماعی مرسومشان دخل و تصرف کنند. از اینرو، برای آنان یک استدلال باید هم قابل فهم باشد هم متقاعدکننده. در نتیجه، برای انجام چنین کاری آنها باید شکلی از رفتار اجتماعی مقبولی که مورد چالش واقع شده را «مشروعیت» ببخشد یا بالعکس و این کار به وسیله تعدادی از واژگان صورت میگیرد که به عنوان کارکرد «ارزیابی-توصیفی» در زبان عمل میکنند. واژگانی که هم برای توصیف کنشهای فردی استفاده میشوند هم نیز تأثیر ارزیابی دارند. آنگونه که اسکینر در همین ارتباط میگوید «ویژگی خاص این طیف از اصطلاحات این است که آنها یک کاربرد معیار برای انجام یکی از دو طیف متقابل کنشهای کلامی است، یعنی آنها میتوانند برای انجام چنین کنشهای مانند «ستایش»، «تمجید» یا «تقبیح » و «نقد» استفاده شوند، هرچند کنشهای آنها برای توصیف به کاربرده میشوند. از اینرو، آنها به عنوان اصطلاحات «توصیفی-ارزیابی» نامیده میشوند» (Skinner, 2002h: 148).
منابع:
الف) فارسی
اسکیلاس، اوله مارتین (1387)، درآمدی بر فلسفه و ادبیات، ترجمه مرتضی نادری درهشوری، تهران: نشر اختران.
ساکالوفسکی، رابرت (1384)، درآمدی بر پدیدارشناسی، ترجمه محمدرضا قربانی، تهران: انتشارات گام نو.
کالینگوود، آر. جی (1385)، ایده کلی تاریخ، ترجمه علی اکبر مهدیان، تهران: انتشارات اختران.
ب) لاتین
Anscombe G. E. M (1957), Intention, Second Edition, The United of State: Harvard University Press.
Barthes, Roland (1977) “The Death of The Author”, in Image Music Text, Essays Selected and Translated, by Stephen Heath, Greath Britain: Fontana Press.
Collingwood, R. G. (1978), An Autobiography, With a New Introduction by Stephen Toulmin, Oxford: Clarendon Press.
Dunn, John (1968), “The Identity of the History of Ideas”, Philosophy, Vol. 3, No. 164, pp. 85-104.
---------------- (1985), Rethinking Modern Political Thory, Cambridge: The Cambridge University Press.
----------------- (1996), “The History of political Thought”, in The History of Political Thought and Other Essays, Cambridge: The Cambridge University Press, pp. 11-38.
Fish, Stanley (1980), Is There a Text in this Class? Authority of Interpretive Communities, Harvard: Harvard University Press.
Foucault, Michel (1984), “What is An Author?”, in The Foucault Reader, ed. Paul Rabinow, New York: Pantheon Books.
Keane, John (2000), “CSD Interview with Quentin Skinner: Against Servitude”, Centre for The Study of Democracy, Vol. 7, No. 2, pp.10-13.
Koikkalainen, Petri and Syrjamaki, Sami (2001), “On Encountering the Past: An Interview With Quentin Skinner”, Niin & Näin (this & that), No.4, pp. 8-23.
Martin, Robert W. T (1997), “Context and Contradiction: Toward a Political Theory of Conceptual Change”, Political Research Quarterly, Vol. 50, No. 2, pp. 413-436.
Millum, Danny (2008), “Making history: The Discipline in Perspective. An Interview With Quentin Skinner”, The Instiute of Historical Research: http://www.History.ac.uk/makinghistory/resource/interviews/ skinner_quentin.pdf, pp. 1-14.
Monk, Hampsher. Iain (1998), “Speech Acts, Languages or Conceptual History?”, in History of Concepts: Comparative Perspectives, eds. by Monk. Iain, Filmans. K and Vree, F. Amisterdum: Amisterdum University Press.
Palonen, Kari (1999), “Rhetorical and Temporal Perspectives on Conceptual Change”, Finnish Yearbook of Political Thought, Vol. 3, pp. 41-49.
……………… (2001),“Logic or Rhetoric in the History of Political Thought? Comments on Mrak Bevir”, ReThinking History, Vol. 3, No. 4, pp. 301-310.
……………… (2002), “The History of Concepts as a Style of Political Theorizing: Skinner and Kosolleck’s Subversion on Normative Political Theory”, European Journal of Political Theory, Vol, 1, pp. 91-106.
……………… (2003), Quntin Skinner: History, Politics and Rhetoric, Uk: Polity Press.
……………… (2005), “Political Theorizing as a Dimension of Political Thought”, European Journal of Political Theory, Vol, 4, No. 351, pp. 351-366.
Pocock, J. G. A (1957), The Ancient Constitution and The Feudal Law, Cambridge: The Cambridge University Press.
-------------------- (1964), “The History of Political Thought: A Methodological Enquiry”, in Philosophy, Politics and Society, Second Series. Eds. By P. Laslett & W. G. Runciman, Oxford: Basil BlackWell, pp. 183-202.
---------------------- (1973) “Verbalizing a political Act: Toward a Politics of Speech”, Political Theory, Vol. 1, No. 1, pp. 27-45.
--------------------- (1981), “The Reconstruction of Discourse: Towards the Historiography of Political Thought”, MLN, Vol. 96, No. 5, pp. 959-980.
------------------- (1989), “Languages and Their Implications: The Transformation of the Study of Political Thought, in Politics, Language and Time: Essays On Political Thought and Hsitory, Chicago and London: The University of Chicago Press, pp. 3-40.
-------------------- (2009), Political Thought and History: Essays on Theory and Method, Cambridge: The Cambridge University Press.
Prokhovnik, Raia (2011), “An Interview with Quentin Skinner”, Contemporary Political Theory, No. 10, pp. 273-285.
Remer, Gray (1998), “civil Science”, The Review of Politics, Vol. 60, No. 2, pp. 382-385.
Richter, Melvin (1990), “Reconstructing the History of Political languages: Pocock, Skinner, and the Geshichtliche Grundbegriffe”, History and Theory, Vol. 29, No. 1, pp. 38-70.
Skinner, Quentin (1966), “The Limits of Historical Explanations”, Philosophy, Vol. 41, No. 157, pp. 199-215.
……………….. (1969), “Meaning and Understanding in The History of Ideas”, The Historical Journal, Vol. 8, No.1, pp. 3-53.
………………… (1970), “Conventions and The Understanding of Speech Acts”, The Philosophical Quarterly, Vol. 20, No. 79, pp. 118-138.
……………….. (1971(, “On Performing and Explaining Linguistic Actions”, The Philosophical Quarterly, Vol. 21, No. 82, pp. 1-21.
--------------------- (1973), “Theorists of Democracy and Their Critics: A Plague on Both Their Houses”, Political Theory, Vol. 1, No. 3, pp. 287-306.
……………… (1974), “Some Problems in the Analysis of Political Thought and Action”, Polittical Theory, Vol. 2, No. 3, pp. 277-303.
………………… (1975), “Hermeneutics and the Role of History”, New Literary History, Vol. 7, No. 1, pp, 209-232.
………………… (1978a), “Action and Context”, Proceedings of the Aristotelian Society, supp. Vol, 52, pp. 57-69.
………………… (1978b), “the Flight from Positivism”, The New York Review of Books. pp.
………………… (1985), “Introduction: The Return of Grand Theory”, in The Return of Grand Theory In The Human Science, ed. By Q. skinner, ……………. (1988), “A Reply to My Critics”, in Meaning and Context, Quentin skinner and his Critics, Ed and Intro. By James Tully, Princeton, New Jersey: The Princeton University Press, pp. 231-59.
……………… (1996), “From Hume’s Intentions To Deconstruction and Back”, The Journal of Political Philosophy, Vol. 4, No. 2, pp. 142-154.
……………… (1999), “Rhetoric and Conceptual Change”, in The Finnish Yearbook of Political Thought, Vol. 3, pp. 60-73.
…………… (2002a), “Introduction: Seeing things their way”, in Vision of Politics, Vol. I: Regarding Method, Cambridge: Cambridge University Press.
…………… (2002c), “Interpretation, rationality and truth”, in Vision of Politics, Vol. I: Regarding Method, Cambridge: Cambridge University Press.
…………… (2002e), “Motives, intentions and interpretation”, in Vision of Politics, Vol. I: Regarding Method, Cambridge: Cambridge University Press.
…………… (2002f), “Interpretation and the understanding of speech acts” in Vision of Politics, Vol. I: Regarding Method, Cambridge: Cambridge University Press.
…………… (2002g), “‘Social meaning’ and the explanation of social action” in Vision of Politics, Vol. I: Regarding Method, Cambridge: Cambridge University Press.
……………. (2002h), “Moral principles and social change” in Vision of Politics, Vol. I: Regarding Method, Cambridge: Cambridge University Press.
--------------- and Et al (2003), “Political Philosophy: The View from Cambridge”, The Journal of Political Philosophy, Vol, 10, No. 1, pp. 1-19.
……………… (2008), “What dies it mean to be a free person?”, London Review of Books, Vol. 30, No. 10, pp. 16-18.
Sebastian, Javier Fernandez (2007), “Intellectual History, Liberty and Republicanism: An Interview With Quentin Skinner”, Contributions to the History of Concepts, Vol. 3, pp. 103-123.
Smit, D. and Hulstijn, W. (2007), “Neither Text, Nor Context: An Interview With Quentin Skinner”, Groniek Historisch TijdschriftI, Vol.107, No. 174, pp. 117-134.
Szabo, Marton (2006), “The Conceptual History of Politics as the History of Political Conceptualizations”, European Journal of Political Theory, Vol. 8, No.2, pp. 275-284.
Tricoire, E. and L, J. (2004), “Concepts Only have Histories: An Interview With Quentin Skinner”, EspaceTemps.net: http: //Espacetemps.net/document3692.pdf, pp. 1-22.
Tricoire, Emmanelle and Levy, Jacques (2004), “Concepts only have histories.
Wimsatt, W. K. & Beardsley, M. C. (1946), “The Intentional Fallacy”, The Sewanee Review, Vol. 54, No. 3, pp. 468-488.
Wootton, David (1992), “Review: Meaning and Context”, Nous, Vol. 26, No. 3, pp. 377-379.
[1]. برای آشنایی بیشتر با دیدگاه پالونن در خصوص انقالاب اسکینری، بنگرید به (Palonen, 2005: 3-10).
[2]. Dialouge
[3]. Speech acts
[4]. doing
[5]. Intervention
[6]. Public entity
[7]. Conventional Acts
[8]. In Doing Something
[9]. To Doing Something
[10]. moves in an argument
[11] . Innovative Ideologist
روش شناسی اسکینر در تحلیل اندیشه سیاسی(1) / جیمز تولی / غلامرضا بهروزلک(2)
منابع : فصلنامه علوم سیاسی، شماره 28 | تاریخ درج : 1388/6/19 | بازدید : 1516
کلید واژهها :
تاریخ دریافت: 29/10/83 تاریخ تأیید: 13/11/83
یکی از عرصههای مطالعات سیاسی، اندیشه شناسی سیاسی است. اندیشهها به روشهای مختلفی مطالعه شده اند. شیوه قدما در اندیشه شناسی عمدتا توصیفی بوده است. امروزه، روش منطق بازسازی شده اسپریگنز، روش پنهان نگاری اشتراوس، روشهای مختلف هرمنوتیکی، تحلیل گفتمان و بسیاری دیگر، قابلیتها و ظرفیتهای جدیدی را به ویژه پس از چرخش پسامدرن، پیش روی محققان علوم سیاسی قرار داده اند. یکی از این روشها که در جامعه علمی ما هنوز ناشناخته است، روش شناسی کوینتن اسکینر است. هر چند روش شناسی اسکینر قابلیت کاربرد در کلیت عرصه سیاسی را دارد، اما به نظر میرسد در عرصه اندیشه شناسی کاربرد بیشتری دارد. در توصیفی کلان میتوان روش اسکینر را ترکیبی از گرایشهای متن محور و زمینه محور در نظریههای هرمنوتیک دانست. الگوی اسکینر به ویژه در بررسی اندیشهها و آرای اندیشمندان برجسته بسیار کارآیی دارد. او خود این روش جدید را در مورد ماکیاولی به کار برده و توانسته است به خوبی تغییر جریان تفکر سیاسی در غرب و شکل گیری اندیشه سیاسی مدرن را ردیابی نماید.
واژههای کلیدی: روش شناسی علوم سیاسی، اندیشه شناسی سیاسی، هرمنوتیک، نشانه شناسی، اندیشه سیاسی غرب.
هدف من در این نوشتار مروری بر نوشتههای روش شناختی اسکینر و مطالعه او درباره علم سیاست در اروپا، در آغاز عصر جدید و نشان دادن رابطه درونی بین آنهاست. در بخش نخست با بهره گیری از مثالهایی از اثر تاریخی وی، به تشریح و تبیین پنج مؤلفه مهم رهیافت او خواهم پرداخت. در بخش دوم به ارزیابی اثر تاریخی(3) برجسته وی بر اساس بخش نخست میپردازم تا سه تز اصلی وی را درباره مبانی اندیشه سیاسی مدرن، که معتقدم از اثر وی به دست میآید، توضیح دهم. امیدوارم در این نوشتار با برجسته کردن تزهای فوق در باب اندیشه سیاسی مدرن بتوانم نشان دهم اسکینر صرفا ذهن مشغول تاریخ و روش نبود، بلکه به کاربرد آنها در توضیح وضعیت حال نیز توجه داشته است.
تقریبا از همان آغاز اثر او حول سه محور شکل یافته است: تفسیر متون تاریخی، بررسی شکل گیری و تحول ایدئولوژیک، و تحلیل روابط ایدئولوژی با کنش سیاسی تجلی بخش آن ایدئولوژی.1 علاقه اولیه او به روش شناسی از ناخرسندی وی از الگوهای تحلیلی لیبرال و مارکسیستی در باب این امور، و به ویژه سیاست آغاز مدرنیته، نشأت میگرفت. اسکینر در مقالهای بسیار نوآورانه در 1969 استدلال کرد که فرایندهای متن گرا و زمینه گرای موجود کاملاً نابسنده بوده و کار زمینه گرایانه جدید و به لحاظ تاریخی دقیق تری نیاز است. از 1969 تاکنون او مجموعهای از ابزارهای تحلیلی و تفسیری را جهت تأمین این نیاز ابداع و فراهم نموده است، مجموعهای که در طیف گستردهای از علوم اجتماعی و علوم انسانی کاربرد دارد.
پنج مرحله تشکیل دهنده فرایند تحلیل او را به خوبی میتوان پاسخهایی به پنج سؤال زیر دانست: الف) نویسنده در نوشتن متن نسبت به دیگر متون موجود، که زمینه ایدئولوژیک را شکل میدهند، چه کاری انجام میدهد یا انجام داده است؟ ب) نویسنده در نوشتن یک متن نسبت به کنش سیاسی موجود و مورد بحث که زمینه عملی را شکل میدهد، چه کاری انجام میدهد یا داده است؟ ج) ایدئولوژیها چگونه میباید شناسایی شده و تکون، نقد و تحول آنها چگونه میبایست بررسی و تبیین شود؟ د) ارتباط ایدئولوژی سیاسی و کنش سیاسی که اشاعه ایدئولوژیهای خاصی را به خوبی توضیح میدهد، چیست و این امر چه تأثیری در رفتار سیاسی دارد؟ ه) کدام اندیشهها و کنشهای سیاسی در ترویج و هنجار مرسوم ساختن(4) تحول ایدئولوژیک نقش دارند؟
رهیافت اسکینر
مرحله نخست
اسکینر با آغاز کار خود با مکتب تاریخی یا تفهمی، که در نیمه نخست قرن حاضر کالینگوود در انگستان نماینده برجسته آن بود، توانسته است با بهره گیری از علاقه فلسفی تجدید یافته به تفسیر در دهههای 1960 و 1970 بر ناکارآمدیهایی که او در فرایندهای تحلیلی جاری در مطالعه تاریخ سیاست میدید، فائق آید. او همچنین توانسته است از حمایت متقابل دو محققی که در فضای کلی فکری مشابهی تحقیق میکردند، یعنی جان پوکاک(5) تاریخ شناس و نظریه پرداز سیاسی و جان دان،(6) بهره مند شود. افق و گرایش کلی کار اسکینر با پیروی از رهیافتی که ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهای فلسفی» و «در باب یقین» مطرح کرده بود، شکل گرفته است. زبان تکثری از ابزارهای مشترک بین الاذهانی برای اهداف مختلف است. با این حال در آن تنها برخی از عناصر در معرض نقد ذهنی، تغییر و تحول در هر زمان هستند، زیرا زبان چنان عمیق در کنش انسانی تنیده شده است که کل حاصل - یعنی زبان و شیوههای کنش - زمینههایی را فراهم میسازد که در پرتو آن نقد و تحول صورت میپذیرد. به هر حال، این نظریه خاص کنش زبانی بسط یافته توسط آستین، سرل و گرایس در چارچوب کلی کاربردشناسی زبان شناختی(7) ویتگنشتاین بود که در آغاز منابع مفهومی مناسب را در اختیار اسکینر برای رسیدن به اهداف تحلیلی وی قرار داد.2
آستین، سرل و گرایس استدلال کردند که اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر کاربردی به عنوان فعالیتهای زبان شناختی که توسط نویسندگان و گویندگان صورت میپذیرد، نگریسته شود، در آن صورت میتوانند حداقل متشکل از دو کنش تلقی شوند: نخست آن که نویسنده یا گوینده در هنگام اظهار مطلبی و بیان کلمات، جملات و استدلالها و نظریهها و اموری همانند اینها، آنها را با معنای «گفتاری» یا «گزاره ای» خاصی(8) (یعنی با معنا و دلالت خاصی) مطرح میسازد؛ کنش دوم که برای اسکینر از اهمیت بیشتری برخوردار بود، آن است که نویسنده در سخن گفتن یا نوشتن کلمات، جملات، استدلالها و امثال آن، در حال انجام کاری میباشد: آن کار را با منظور یا با بار(9) قصد شدهای انجام خواهد داد. آستین این امر را «بار غیر گفتاری» illocutionary forceکنش زبان شناختی خواند که با معنای گفتاری هم پایه میباشد، و اظهار نمود شرط لازم برای فهم یک گوینده یا نویسنده، «تضمین توجه» secure uptake به بار غیر گفتاری بیان او میباشد. چنین نظریهای را، کههابرماس آن را در جست و جو برای کاربردشناسی جهان شمول (Universal pragmatics) خویش به خدمت گرفته است، پیشتر اسکینر در پرتو تحقیق تاریخی خود برای فراهم سازی مبنایی برای دو مرحله نخست طرح خویش به کار برده بود (طرح اسکینر، چنان که در بخش دوم مقاله در «ارزیابی» خواهیم دید، چالشی غیر مستقیم با طرحهابرماس است).3 از این رو برای فهم کامل معنای تاریخی یک متن یا بخشهایی از آن، که در گذشته نوشته شده است و به عنوان یک عمل زبان شناختی تلقی میشود که توسط مؤلف آن صورت گرفته است، کافی نیست، تنها معنای گفتاری آن را در نظر بگیریم، بلکه ضرورت دارد بدانیم مؤلف در نوشتن آن چه کاری میکرده است؛ «نکته» یا «بار» استدلال او چیست؟
اجازه بدهید نمونهای از مثالهای اسکینر را مطرح کرده، سپس آن را برای روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده کنیم. در فصل شانزدهم شهریار ماکیاولی اندرز میدهد که «شهریاران میبایست یاد بگیرند در چه زمانی فضیلت مند virtuous نباشند».4 بخشی از بازیافت معنای تاریخی این اندرز وی، فهم معنای گفتاری آن است: یعنی مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. این امر میتواند فی نفسه یک عمل ضروری باشد؛ یعنی به روشنی مشخص شود کدامین مفهوم از فضیلت مندی مورد نقد میباشد و کدامین طیف از فضیلتها را ماکیاولی اندرز میدهد که شهریار کنار بگذارد.5 مورد دیگر و مهم تر آن که منظور ماکیاولی در این اندرز چیست، یعنی نه آن که صرفا چه نوشته است بلکه چرا آن را نوشته است؟
نخستین پاسخ به این پرسش، قرار دادن متن در زمینه زبان شناختی یا ایدئولوژیک آن میباشد، یعنی مجموعهای از متون نوشته شده یا رایج در آن زمان، درباره همان موضوعات یا موارد مشابه و مشترک در شماری از هنجارهای مرسوم.(10) یک ایدئولوژی، زبانی از دانش سیاست است که با هنجارهای مرسوم خود تعریف شده و تعدادی از نویسندگان نیز آن را بکار میبرند. از این رو فلسفه مدرسی، اومانیسم، لوتریسم و کالونیسم ایدئولوژی هستند و هر دو فلسفه مدرسی و اومانیسم زمینه عام ایدئولوژیک دولت - شهرهای ایتالیا را در طی دوران رنسانس تشکیل میدهند. در مورد شهریار ماکیاولی زمینه خاص ایدئولوژیک شامل تمامی آثاری است که به ارائه «اندرز به شاه» میپردازند و هنجارهای مرسومی که بر این نوشته حاکم است، بخش مربوطهای از ایدئولوژی اومانیستی را تشکیل میدهند. واژهای که در این جا نقش اساسی برعهده دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسکینر این واژه را به صورت خلاقانهای در مورد نقاط مشترک زبان شناختی، که شماری از متون را به هم پیوند میزند، به کار میبرد: این مفهوم در برگیرنده واژگان، اصول، مفروضات، معیارهای مشترک برای آزمون مدعیات دانش، مسائل، تمایزات مفهومی و امثال آن است.6 توجیه قرار دادن متن در زمینه هنجار مرسوم آن، این نکته است که کنش زبانی همانند دیگر کنشهای اجتماعی، با هنجار مرسوم مرتبط است و از این رو معنای آن «تنها از طریق توجه به هنجارهای مرسوم محیط بر عملکرد یا کنش اجتماعی خاص در یک موقعیت اجتماعی مفروض» قابل فهم میباشد.
در مثال ماکیاولی یکی از هنجارهای مرسوم ادبیات «اندرزنامهها» همواره اندرز به شاه برای عمل فضیلت مندانه بوده است، با قرائت اندرز ماکیاولی در پرتو این هنجار مرسوم ما میتوانیم بفهمیم آنچه او در طرح آن اندرز میخواهد بگوید، «به چالش کشیدن و ردّ یک امر معمول اخلاقی پذیرفته شده میباشد». بنابراین در کل این تکنیک مورخ و جامعه شناس را قادر میسازد تا بفهمد «تا چه میزان» نویسندگان هنجارهای مرسوم و مفروضات رایج بحث سیاسی را پذیرفته و تأیید میکنند، یا زیر سؤال برده و رد میکنند یا شاید حتی به صورت بحث انگیزی آنها را نادیده میگیرند.7 اسکینر این کار را تصرف(11) در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی در دسترس میداند.
او شماری از مدعیات را درباره این گونه تبیین مطرح کرده است که نخستین مورد آن - همان گونه که دیدیم - عبارت است از عامل معنای تاریخی متن، یعنی آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد کرده است. این نیز خود، طبق نظر سرل و گرایس، با یکی از قصدهای مؤلفان در نوشتن یک متن مطابق است؛ دوم آن که این گونه تبیین غیر علّی است، زیرا عبارت است از باز توصیف ویژگی کنش زبان شناختی بر حسب نکته ایدئولوژیک آن، نه بر حسب یک وضعیت مستقلاً قابل تعیین. امر توضیح دهنده،(12) قصد نهفته در انجام کنش زبان شناختی است، نه قصد پیشین برای انجام عمل؛ سوم آن که این مرحله محقق را قادر میسازد تا به روشنی اصالت(13) متن را تشخیص دهد - یعنی برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در یابد. همچنین روشن است کسانی که صرفا رهیافت متن گرایانه را به کار میگیرند، یا زمینه گرایانی که زمینه زبان شناختی را نادیده میگیرند، به این نوع فهم از متن دسترسی ندارند.
من میخواهم تمایزی را بین نکته یا نکات ایدئولوژیک متن که به هنجارهای مرسوم در دسترس مربوط میشوند و نکته یا نکات ایدئولوژیک مؤلف هنگام نوشتن متن، مطرح نمایم. مورد نخست لزوما همانند دومی نیست و طیفی از شواهد تاریخی معمولاً برای پر کردن شکاف بین آنها لازم است. اسکینر به روشنی از این تمایز آگاه است، هرچند او گاهی چنان مینویسد که گویا آنها را یکی میانگارد.
مرحله دوم
دومین پرسش، اگر بخواهیم آن را به شیوه مرحله نخست توضیح دهیم، آن است که مؤلف هنگام تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک، چه کاری انجام میدهد؟ یعنی در مثال قبلی، نکته ماکیاولی در به چالش کشیدن و ردّ قطعه اندرز سیاسی دیرپا چه بوده است؟ نخستین سؤال از خصیصه متن به عنوان عمل ایدئولوژیک میپرسید و سؤال دوم از خصیصه عمل ایدئولوژیک به عنوان یک عمل سیاسی پرسش میکند. مسیر مرحله دوم، بدین سان، قرار دادن متن در زمینه عملی (practical context) آن است، یعنی عبارت است از فعالیت سیاسی یا خصیصههای مربوطه مسأله انگیز جامعهای که مؤلف آن را خطاب قرار میدهد و متنْ پاسخی به آن است. اسکینر معتقد است در ارائه پاسخ به سؤالات مربوط به مناظره ایدئولوژیک، نظریه پرداز سیاسی به معضلات سیاسی زمانه واکنش نشان میدهد. او به خوبی بیان میدارد که:
من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمدهای را پیش روی نظریه پرداز سیاسی قرار داده و سبب میشود طیف خاصی از مسائل مسأله انگیز گردیده و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند.8
از این رو نظریه سیاسی، همان گونه که ارسطو و مارکس میگفتند، بخشی از سیاست بوده و مسائلی که آن نظریه بدانها میپردازد، محصول کنش سیاسی هستند.
اگر بخواهیم به مثال خودمان بر گردیم، زمینه عملی بحث ماکیاولی، فروپاشی جمهوری فلورانس در 1512، اختلاف بین دولت شهرهای شمالی ایتالیا، حضور نسبتا عظیمی از نیروهای فرانسوی و اسپانیایی، و مع هذا به طور اتفاقی، وجود شهریار مدیچی قدرتمند در فلورانس و همچنین پاپ قدرتمند مدیچی در رم میباشد؛ از این رو از نظر ماکیاولی این احتمال وجود داشت که خاندان مدیچی شمال ایتالیا را متحد ساخته، بربرهای فرانسوی و اسپانیایی را اخراج نموده، و شاید زمینههای احیای جمهوری روم را فراهم سازند. به هر حال کاری که ماکیاولی معتقد بود برای موفقیت ضروری است یعنی خشونت پیشگیرانه parsimonious، یعنی دروغ و نیرنگ طبق باور فراگیر به این که شهریار میبایست همیشه فضیلت مندانه رفتار نماید، زشت و در نتیجه ناموجه و نامشروع تلقی میشد. در نتیجه اگر ماکیاولی میبایست شهریار و دیگر نخبگان اومانیست را متقاعد سازد که چنین عملی نه تنها ضروری بلکه موجه نیز است، او مجبور بود آن را با عباراتی از نظر اخلاقی خنثی یا حتی تمجیدآمیز باز توصیف نماید. مانع این کار هنجار مرسومی بود که تمامی فعالیتهای شاهانه ناشایست را محکوم مینمود و در نتیجه برای او ضرورت داشت تا با آن به چالش پرداخته، آن را رد نماید تا بتواند نکته سیاسی خود را مطرح سازد که مستلزم آن بود که شهریار را به ارتکاب طیفی از فعالیتهای ناشایست تشویق نماید. آنچه او به لحاظ سیاسی با تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک انجام میداد، تلاشی بود برای توجیه و در نتیجه مشروع ساختن طیفی از فعالیتهای سیاسی نامناسب.9
این گزارش اجمالی برای توضیح آن نکته روش شناختی کافی است. از آن جا که یک ایدئولوژی سیاسی بازتاب کنش سیاسی (نهادها، عملکردها و غیره) است، تغییر برخی از هنجارهای مرسوم ایدئولوژی، تغییر در شیوهای است که آن کنش سیاسی بازتاب مییابد. هنجارهای تصرف شده، کنش سیاسی را باز توصیف و در نتیجه مجددا خصیصه آن را بیان میدارند. از این رو، مرحله دوم مقایسه بین چگونگی تلقی یک کنش سیاسی توسط هنجارهای مرسوم یک ایدئولوژی با چگونگی باز توصیف آن از طریق تصرف در این هنجارها در متن مربوطه میباشد. این تعریف جدید خصیصهها در نکته سیاسی یک متن امری مهم خواهد بود.
برای روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال دیگری را مطرح میکنم. نخست بارتولز، نظریه پرداز حقوقی در اوایل قرن چهاردهم، که به خوبی در نظریه سیاسی و حقوقی به خاطر زیر سؤال بردن هنجارهای مرسوم مهم مکتب شرح نویسی(14) بر حقوق روم معروف است، طبق مبنای این مکتب واقعیتها میبایست همواره با حقوق تطبیق داده میشدند، زیرا حقوق، یعنی حقوق روم، معیاری تغییرناپذیر است. در دهه 1320 بارتولز در این دیدگاه تجدید نظر نموده و استدلال کرد که هنگام تعارض واقعیتها و حقوق، حقوق میبایست تغییر یابد تا خود را با واقعیتهای جدید هماهنگ سازد و از این طریق مبنای روش شناختی مطالعات حقوقی پسا شرح نویسی را فراهم نمود. دوم آن که واقعیتهای مورد بحث استقلال عملی جوامع(15) شمال ایتالیا از امپراتوری مقدس روم میباشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است که براساس آن میتوان گفت امپراتوری فعلی میتواند بر شمال ایتالیا حق حاکمیت(16) داشته باشد؛ بنابراین بارتولز با دگرگون سازی هنجار مرسوم مکتب شرح نویسی، ادعاهای امپراتوری را نامشروع ساخته و جنگهای جوامع شمالی را برای استقلال قانونی از امپراتوری مشروع مینماید، درست آن گونه که استدلالهای مخالفان در خدمت مشروعیت بخشی به ادعاهای امپراتور بود. بارتولز، چنان که اسکینر نتیجه میگیرد، «به وضوح با این نیت آغاز کرد که تفسیر مجددی از حقوق مدنی روم ارائه کند که برای جوامع لومبارد و توسکان دفاع... حقوقی از استقلال شان از امپراتوری فراهم نماید».10 همان گونه که غیرممکن است آنچه را بارتولز از نظر ایدئولوژیک انجام میداد، بدون قرار دادن متون او در زمینه زبان شناختی نوشتههای حقوقی قرون سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم، بفهمیم، به همان سان غیر ممکن است آنچه را او به لحاظ سیاسی انجام داده است، بدون قرار دادن این اقدام ایدئولوژیک در زمینه عملی جنگهای استقلال خواهی ضد امپراتوری جوامع شمال ایتالیا، بفهمیم.
در مورد مرحله دوم نیز همان تمایز قبلی در مرحله نخست مجددا مطرح میشود. از متنی که کمک میکند نکته سیاسی را در زمینه عملی آن قرار دهیم، لزوما بر نمیآید که این نکته آن چیزی است که مؤلف در هنگام نوشتن در نظر داشته است، بلکه چنین استنتاجی میبایست با مجموعه شواهد تاریخی مختلف تأیید شود؛ برای مثال، حتی اگر شهریار ماکیاولی کمک میکند شهریار بدکردار مشروعیت یابد، این کار لزوما این نتیجه را در پی ندارد که این نکته سیاسی مورد نظر ماکیاولی در هنگام نوشتن آن بوده است. در نتیجه میخواهم بین نکته سیاسی که متن در زمینه عملی خود ارائه میدهد و نکته سیاسی مؤلف هنگام نوشتن آن، تمییز قائل شوم. اسکینر همواره اینها را جدا میانگاشته است.
مرحله سوم
هنگامی که مفهوم ایدئولوژی متشکل از هنجارهای مرسوم به عنوان ابزاری برای فهم نکته متن تشکیل دهنده آن مطرح میشد، اسکینر توجه خویش را به خود ایدئولوژیها معطوف داشت. متنهای کوچک یک دوره با دقت غبارروبی شده و مورد پژوهش قرار میگیرند تا هنجارهای مرسوم سازنده و کنترل کننده ایدئولوژیهای حاکم و روابط درونی آنها، پیش از آن که به عنوان معیاری برای تعیین ابعاد هنجاری و غیر هنجاری به کار گرفته شوند، شناسایی شوند. تحول ایدئولوژیک متنهای بزرگ نیز چنین است؛ از این رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژی بین الاذهانی، میتوان مقطع تاریخی روشنی را تعیین کرد که تحول ایدئولوژیک (یا تقویت آن) مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و این که چرا از نظر سیاسی دست به ایجاد تحول زده شده است.
بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نه تنها ترسیمی از ایدئولوژیهای سیاسی بزرگ اوایل دوران مدرن اروپاست، بلکه راهنمایی برای جایابی و تبیین سیاسی و ایدئولوژیک تصرفهای فزاینده و تحولات عظیم آنها نیز میباشد. مرحله سوم دقیقا مقابل عمل کسانی است که با تبعیت از هگل، (متون) کلاسیک را تجلی خودآگاهی یا ذهنیات یک عصر میدانند. تحقیق اسکینر پیوسته نشان میدهد که متون بزرگ تقریبا بدون استثنا بدترین راهنما برای خرد متعارف یک دوره هستند: آنها اغلب کلاسیک هستند، زیرا پدیدههای رایج یک دوره را به چالش میکشند. در هر موردی تنها با پرداختن به چنین شیوه بردبارانهای از ارزیابی واقعیتهای زبان شناختی کوچکتر و اغلب فراموش شده در اطراف متون کلاسیک است که امکان دارد کشف نمود کدام درست است.
مرحله چهارم
همان گونه که مرحله دوم برای روشن کردن ارتباط بین اندیشه و کنش سیاسی در مورد یک متن خاص بود، مرحله چهارم برای همین منظور در مورد یک ایدئولوژی است. مبنای بحث این ادعاست که هر واژگان سیاسی حاوی شماری از اصطلاحات خواهد بود که به صورت بین الاذهانی تجویزی (normative) هستند: کلماتی که نه تنها توصیف میکنند، بلکه در ضمن توصیف ارزش گذاری نیز میکنند. این بعد ارزشی گذاری ظرفیت کنش کلامی یک کلمه خوانده میشود و ممکن است مثبت یا منفی، ستایش آمیز یا نکوهش آمیز، مؤید یا رد کننده باشد. آنها بدین معنا بین الاذهانی هستند که نه تنها معیارهای کاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلکه بعد ارزش گذاری(17) آنها نیز ناشی از ویژگی کلمات در کاربرد رایج آنهاست، نه چیزی که یک کاربرد منفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنین اصطلاحات توصیفی / ارزشی در بین واژگان توصیفگر یک جامعه یا ایدئولوژیهای آن جامعه بسیار گسترده است چنان که تأمل اجمالی در نقش واژگانی چون «دموکراسی»، «عینیت»، «کارآمد»، «عقلانی»، «متساهل»، «دیکتاتوری»، «ذهنیت»، «ناکارآمد»، «غیر عقلانی»، «جزمگرا» در جوامع لیبرال تکنوکرات ما نشان میدهند. نتیجه آن است که واژگان سیاسی در کاربرد رایج خود کنش سیاسی را توصیف و ارزیابی میکنند، یا به تعبیر اسکینر، «به شکل گیری... خصیصه اعمال کمک میکنند». مراد او از «شکل گیری خصیصه» توصیف و ارزیابی یا «بیان ویژگی» اعمال است. و این صرفا برای رسیدن به این نتیجه است که یک نقش ایدئولوژیهای سیاسی «کمک به مشروعیت بخشی به کنش اجتماعی است»، یا آن که یک رابطه بین ایدئولوژی و کنش، رابطه مشروعیت بخشی است.
اسکینر با تمسک به نظریه گرامشی اظهار میدارد: «اساسا هر جامعهای از طریق تصرف در این مجموعه اصطلاحات است که به ایجاد یا تغییر هویت اخلاقی خود توفیق مییابد». کاربرد این اصطلاحات به شیوه هنجار مرسوم به مشروعیت بخشی به اعمال رایج کمک میکند. به هر حال تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی حاکم مستلزم تغییر در هنجارهای حاکم بر معنا، دلالت یا ظرفیت کنش کلامی برخی از این اصطلاحات تجویزی است. اگر بخواهیم از منظر نام انگارانه(18) نگاه کنیم، نظریههای سیاسی را میتوان به عنوان توجیهاتی برای تغییر یا تقویت هنجارهای مرسوم حاکم بر کاربرد آنها دانست. تغییر معنا، دلالت یا بار ارزشی اصطلاحات یک ایدئولوژی بدین سان به خصیصه یابی مجدد یا ارزیابی مجدد وضعیت سیاسی که آن ایدئولوژی تداعی میکند، میانجامد: به طیف جدیدی از فعالیتها و باورها مشروعیت میبخشد، از وضع موجود مشروعیت زدایی نموده یا آن را تقویت میکند و اموری از این قبیل. نظریههای سیاسی درباره بحرانهای مشروعیت هر زمانه هستند، این بحرانها معلول روابط سیاسی در حال دگرگون هستند، و در نتیجه، تابع گزینش یا اراده نظریه پردازان نیست. این امر بدان جهت است که زبانی که آن نظریهها در آن نوشته شده اند، وظیفه توصیف ماهوی روابط سیاسی را بر عهده دارد؛ از این رو به خاطر پیونگ هنجارهای ایدئولوژیک با روباط سیاسی است که مناسب است نظریههای سیاسی را به عنوان مشارکت در مناقشات ایدئولوژیک و به عنوان سلاح حمایت یا براندازی استراتژیهای نیروهای سیاسی محلی تحلیل نماییم، چه نویسنده با آن موافق باشد یا مخالف، مقصود وی باشد یا نباشد.11
دومین بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثیری است که ایدئولوژی، به عنوان عامل علّی، بر رفتاری که در صدد مشروعیت بخشی به آن است، دارد: تأثیرات سرکوب کنندگی(19) و تولید کنندگی(20). نخست آن که در هنجارهای مرسوم کاربردی حاکم بر واژگان تجویزی غالبا نمیتوان بی حد و حساب تصرف نمود و در نتیجه نمیتوانند برای مشروعیت بخشیدن به هر عمل نامعمولی به کار گرفته شوند؛ لذا گسترهای که تصرف ایدئولوژیک را میتوان توجیه نمود، حدی را بر مشروعیت بخشی بر اقدامات نامتعارف ایجاد کرده و در نتیجه به عنوان محدودیت علّی بر آن تلقی میشود.12 اسکینر خود به اجمال این نکته را بیان میکند:
بدین سان مشکل پیشاروی کسی که میخواهد آنچه را انجام میدهد، مشروع ساخته و در عین حال به مراد خویش برسد، نمیتواند صرفا معضل ابزاری سازگار نمودن زبان تجویزی(21) خویش با برنامههایش باشد. چنین معضلی تا حدی به سازگار نمودن برنامههای وی با زبان تجویزی در دسترس بر میگردد.13
در این جا محدودیت دو بعد دارد: بعد ایدئولوژیک و بعد سیاسی. تلاش برای «گسترش» هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک مستلزم توجیهی برای آن است و این کار معمولاً با زمینه سازی تحول براساس اموری که اینک پذیرفته شده و مسلم گرفته شده صورت میپذیرد. یک ایدئولوگ یک بخش از ایدئولوژی را با مسلم گرفتن بخش دیگر تغییر میدهد: با تمسک به یک هنجار مرسوم و تقویت آن؛ برای مثال توجیه اصلی بارتولز برای ربط دادن حقوق با واقعیتها، استدلال مطابق با هنجار مرسومی بود که براساس آن، کاربرد یا رواج طولانی معمولاً مبنایی را برای ادعای حق قانونی فراهم میسازد. ماکیاولی توصیه خود مبنی بر آن که شهریار لازم نیست همواره فضیلت مندانه عمل نماید، چنین توجیه کرد که این امر او را قادر میسازد آنچه را هر کس میپندارد شهریار میبایست اهراز نماید، احراز کند: یعنی در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانین خوب براساس فضیلت عمل نموده و در نتیجه به افتخار، مجد و شکوه دست یابد. از آن جا که ماکیاولی معمولاً یکی از رادیکالترین نظریه پردازان تلقی میشود، تحلیل اسکینر به نحو برجستهای محدودیتهای هنجاری نوآوری ایدئولوژیک را نشان میدهد.
دومین محدودیت، گستره محدودیتی است که ایدئولوژی بر رفتار سیاسی که در صدد مشروعیت بخشی بر آن است، ایجاد میکند. یکی از مثالهای فراوان وی این نکته را روشن خواهد ساخت. شهریاران آلمان از آموزههای لوتر مبنی بر این که کلیسا نهاد با قلمروهای قدرت خاص و منصبی برای برخورداری از اموال دنیوی گسترده نیست، استفاده میکردند تا به مقاومت خویش در برابر قدرت و ثروت پاپ مشروعیت بخشند. حتی اگر آنها اعتقادی به اصول لوتری نداشتند، برای استفاده ابزاری از آنها (این مثال بدترین مصداق برای آزمون فرضیه وی میباشد)، با این محدودیت مواجه بودند که ایدئولوژی لوتری را ترویج نموده و بدان عمل نمایند تا مشروع جلوه کنند: «انگیزه آنها هر چه بود، نتیجه... یکسان بود: گسترش مسلک بدعت آمیز لوتر هزینه نقض پیمان آنها با روم بود».14 اسکینر هر دو بعد محدود کنندگی را در نتیجه گیری کوتاه خویش آورده است: «هر انقلابی بدین لحاظ مجبور است به صحنه نبرد برگردد».
شیوه دیگری که اشاعه ایدئولوژی به عنوان عامل مادی عمل میکند ابزار سرکوب نیست، بلکه یک عامل مولد بوده که موجب دگرگونیهایی در خودآگاهی میشود. کار اسکینر در این جا هنوز کاملاً بدوی(22) است، تا کنون او سه فرضیه ارائه کرده است. تصرف موفق در معیارهای کاربرد یک اصطلاح یعنی تصرفی که در هنجار مرسوم میشود موجب تغییراتی در «باورها و نظریههای اجتماعی» میشود. هنجار مرسوم ساختن یک تغییر در دلالت موجب تغییر در فهم و آگاهی اجتماعی میشود: «و در نهایت تغییر موفقیت آمیز بار ارزشی یک اصطلاح موجب تغییر در ارزشها و نگرشهای اجتماعی میشود».
او به مطالعه این مسأله میپردازد که تا چه میزان رفتار سرمایه داری تحت قیودات و خصلت تولید کنندگی واژگان پروتستان بود که در آغاز بدان مشروعیت بخشید؛ از این رو هر چند زمینه عملی، چنان که دیدیم، مقدم است، اما این بدان معنا نیست که زمینه ایدئولوژیک کاملاً رو بنایی باشد، بلکه خود حداقل به دو شیوه فوق بر زیربنا تأثیر میگذارد، و این به دلیل روبنایی مشروعیت بخشی آن است.
مرحله پنجم
در نهایت، مرحله پنجم آخرین مرحله کل رهیافت اوست: تبیین تحول ایدئولوژیک در شیوههای عمل تنیده میشود؛ اما این که چگونه چنین تحولی به هنجار مرسوم تبدیل میشود، سؤالی تاریخی است که رهیافت و مطالعات وی دو خط مشی ارائه میدهد: خط مشی ایدئولوژیک و عملی. از لحاظ ایدئولوژیک گسترش و بسط یک نوآوری مفهومی تا حدودی محصول چگونگی تطبیق یافتن آن با دیگر مکاتب فکری موجود است. همان گونه که او در مورد گسترش لوتریسم نشان میدهد،15 لوتر توانست عناصری را از اوکامیها، اومانیستها و دیگر جریانهای فکری و تودهای اخذ کند، زیرا نقد وی با عناصر انتقادی موجود در این مکاتب همسویی نزدیکی داشت، عامل دوم ایدئولوژیک توانایی ایدئولوگها در کنترل ابزارهای ترویج افکار، همانند دانشگاه، کلیسا و در قرن شانزدهم، مطبوعات چاپی بود. این عوامل برای انتقال تحول ایدئولوژیک و تأثیرگذاری بر برای مثال دانشجویان طی نسلها کافی هستند، اما فی نفسه در ایجاد تحول مشابهی در عرصه عملی ناکام میباشند. عامل مهم تحول کلان هم در اندیشه و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است که زمینه عملی را تشکیل میدهد و مناقشات ایدئولوژیک نمود آن میباشند. تحول ایدئولوژیک در صورتی درست آیین و معتبر میشود که برخورد نیروهای سیاسی منجر یا موفق به دفاع از آن یا ایجاد اعمالی میشود، که تصرف ایدئولوژیک برای توصیف و مشروعیت بخشی بدانها به کار گرفته میشوند. آن گونه که مطالعات اسکینر نشان میدهد، لزوما یا معمولاً این مبارزه سیاسی بی واسطه نیست که توضیح دهنده تثبیت و هژمونی ایدئولوژیک باشد، بلکه باید به انتشار و اتخاذ یک ایدئولوژی در صف بندی مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآوری بارتولز تنها به دلیل مطلوبیت آن در جنگهای استقلال جوامع ایتالیا نبود، بلکه بدان دلیل نیز بود که هدف مشابهی را برای پادشاهی فرانسه در میان لردهای فئودال آلمان تأمین میکرد. موفقیت لوتریسم نه تنها بر [حمایت] شهریاران و دهقانان آلمان به عنوان مبنای قدرت، بلکه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم اروپا نیز مبتنی بود، و در نتیجه به قوام یافتن ائتلافهای ایدئولوژیک و سیاسی کمک کرد که شکل دهنده همان اصلاح دینی پروتستانتیسم میباشد. تبیین تحول و تداوم در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی تا حدودی بر آیند برد استدلال است، اما عمدتا تابعی از برخورد نیروهای سیاسی قوای نظامی میباشد.
نقد و بررسی تز نخست
اینک میخواهم به ارزیابی سه تز برگرفته از کتاب اسکینر در باب اندیشه سیاسی مدرن بپردازم. برای فراهم سازی این کار میخواهم بر این نکته تأکید نمایم که اثر اسکینر در روش یا فلسفه علوم اجتماعی و پژوهش تاریخی وی از یکدیگر الهام گرفته اند. اسکینر همانند میشل فوکو، در موقعیتی مشابه در کالج فرانسه، نقش عمدهای در نظریه اجتماعی و نیز تاریخ داشته است و دست آورد هر یک نتیجه پژوهش در دیگری میباشد. بی اعتنایی عامدانه هر دو نویسنده به تقسیمات رشتههای دانشگاهی بین فلاسفه، روش شناسان و نظریه پردازان از یک سو و مورخان و عالمان علوم اجتماعی از سوی دیگر، از نظر من، ابتکار عمل کار ایشان در هر دو زمینه است.
به همین سان، سه تز مذکور موجب تداخل در بین رشتههای دانشگاهی میگردد و از این رو هر کدام از آنها هم نظری بوده و هم تاریخی هستند. تز نخست، که من تاریخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهیم تشابه آن را با تبارشناسی فوکو برجسته نماییم، عبارت است از توضیح ادعای اسکینر مبنی بر این که رهیافت وی گزارش «تاریخی اصیل»(23) از اندیشه و عمل سیاسی در مورد مطالعه خود ارائه میدهد.16 این ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان که در آثار مربوط به اسکینر تا حدودی بدان توجه شده است، تلقی مؤلف، متن، ایدئولوژی و کنش به شیوهای است که در بخش نخست مقاله حاضر، رهیافت اسکینر، توضیح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و با این حال در بسیاری از شرحها بدان اشاره نشده است و شاید حتی چنین نکتهای مورد توجه آنها قرار نگرفته است.17
نکته کلیدی بعد دوم تز نخست، خود عنوان کتاب میباشد: بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن. آنچه اسکینر علاقه مند بود در اندیشه و عمل سیاسی دوران میانه، عصر رنسانس و اصلاح دینی کشف نماید، این بود که چگونه هنجارهای متنوع و مختلفی که بعدها (از گروسیوس تا مارکس) در اندیشه سیاسی مدرن مبنا قرار گرفتند، در دوران پیشین شکل گرفتند. او عمدتا ذهن مشغول مبانی اندیشه سیاسی مورد مطالعه خود، که البته یا کلاسیک بودند یا کلامی، نیست، بلکه او ذهن مشغول طیفی از واژگان است که بر این مبانی در این دوران استوار گشتند و برای ما (انسانهای مدرن) به رغم آن که خود این مبانی کلاسیک و کلامی در قرون شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم حذف شدند، مبنا قرار گرفته اند.
جهت گیری وی به عصر حاضر در مقدمه کتاب بیان شده است. او میگوید: «من امیدوارم فرایندی را نشان دهم که طی آن مفهوم مدرن دولت شکل گرفته است» و اضافه میکند چنین اهتمامی حدود زمانی مطالعه را تعیین میکند. در این دوران است که «عناصر اصلی مفهوم مشخصا مدرن دولت به تدریج به دست آمد» و اظهار میکند این امر آن چیزی است که «من میخواهم نشان دهم». او خاطر نشان میسازد که روابط بین این عناصر به وضوح مشخص نشدهاند و در نتیجه گیری اظهار میکند که هیچ کس تا کنون نظریه مشخصا مدرن دولت را تدوین نکرده است، اما واژگانی که سرانجام مبنا قرار گرفتند، کامل است. مفهوم دولت ماهیت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت کانون تحلیل سیاسی در قرن هفدهم گردید. او تکرار میکند «یکی از اهداف اصلی این کتاب پرداختن به چگونگی چنین تحولی میباشد».18 از این رو «اصالتا تاریخی» به معنای بررسی اندیشه و عمل سیاسی دوران و نیز بررسی «ظهور تدریجی واژگان اندیشه سیاسی مدرن است».19
اسکینر همواره بر آن بوده است که تاریخ نظریه سیاسی با داوریها و علایق محقق تاریخ جهت میگیرد و میبایست چنین نیز باشد. چنان که او در سال 1974 مطرح نمود: «تعیین این که ما میبایست چه چیزی را مطالعه نماییم، میبایست تصمیم خود ما بوده و با اعمال معیارهای داوری خودمان درباره امور مهم و عقلانی، بدانها نایل شده باشیم» سؤالی که میخواهم اینک مطرح کنم آن است که آیا این علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادی به ارائه تبارشناسی ظهور واژگان سیاسی مدرن با هدف او در ارائه یک بررسی به لحاظ تاریخی دقیق درباره اندیشه و عمل سیاسی که زبان سیاسی مدرن ما در درون آن ظهور کرده است، سازگار است؟ برای پاسخ به این سؤال من به واژگان بنیادی اندیشه سیاسی مدرن از نظر وی میپردازم.
بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن که کانون پژوهش اسکینر میباشد، مبتنی بر یک ایدئولوژی غالب و یک ایدئولوژی مخالف تبعی(24) بود.20 (ایدئولوژی تبعی که من بدان خواهم پرداخت، اومانیسم جمهوری خواه میباشد که به خوبی در گفتارهای ماکیاولی نمود یافته است). ایدئولوژی غالب، که من آن را برای برجسته کردن مجدد تشابه آن با فوکو، حقوقی(25) میخوانم، شامل مؤلفههای زیر است.21 دولت در این دیدگاه عبارت است از انحصار سرزمینی و مستقل قدرت سیاسی. قدرت سیاسی عبارت است از حق کشتن به منظور اعمال قانون(26) عام، حق عینی(27) یا حق ذهنی،(28) همانند حقوق [افراد]، قانون طبیعی، خیر عمومی، سنت، اراده عمومی، نوسازی، یا قانون اساسی.
قدرت سیاسی یا مستقیما توسط هیأت حاکمه اعمال میشود (همانند پادشاه، کلیت جامعه یا نخبگان) یا به صورت غیر مستقیم از طریق هیأت نمایندگی (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)(29) که قدرت ایشان یا از طریق نمایندگی مردم است یا از طریق واگذاری قدرت بدانها توسط هیأت حاکم (شامل مردم، چه به صورت منفرد یا جمعی). همچنین قدرت سیاسی از طریق قانون بر جمعیت قانونا تمایز نیافته اعمال میشود و با معیار حق محدود میشود. اگر قدرت سیاسی به صورت نمایندگی باشد، در صورتی که قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاکم تفویض میشود و آنها آن را برای براندازی حکومت و استقرار حکومت جدید به کار میبرند.
مسأله اصلی که بنیانهای اندیشه سیاسی مدرن بدان میپردازد، آن است که چگونه چنین عناصر ناهمگنی که این بنای عظیم حقوقی را تشکیل میدهند، و در نظریه اجتماعی محافظه کاری، لیبرال و مارکسیستی از بدن و باکونین تا راولز وهابرماس غلبه یافته و در تار و پود نهادها و عملکردهای حقوقی و سیاسی مدرن از پادشاهیهای مطلقه تا دموکراسیهای مستقیم تنیده شده است، کنار هم قرار گرفته اند؟22 هر چند در نتیجه گیری کتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ کامل در سیر مباحث دو مجلدی مطالعه وی ارائه شده است، به علت آن که اولاً، این ایدئولوژی حقوقی از عناصری از ایدئولوژیهای مختلف مورد بررسی شکل گرفته است. نمونه عینی این امر متغیر حاکمیت مردمی در مکتب حقوق گرایی میباشد که ماریانا(30) آن را در دهه 1590 به صورت مشخصا مدرن در کتاب پادشاهی و تعلیم شاه ارائه کرده است. همان گونه که اسکینر اظهار میدارد:
می توان گفت جسوت ماریانا(31) در طرح نظریه حاکمیت مردمی با باکونین پروتستان ائتلاف داشته است، نظریهای که هر چند ریشه در فلسفه مدرسی و در تحول بعدی خود ویژگی کالونیستی داشته است، فی نفسه از هر مرام دینی مستقل بود.23
ثانیا، این عناصر چگونه برای تشکیل ایدئولوژی حقوقی مدرن کنار هم قرار گرفته اند؟ پاسخ اسکینر آن است که مبانی اندیشه سیاسی مدرن محصول ناخواسته و عمدتا اذعان نشده چهارصد سال اندیشه و عمل سیاسی بوده است. هرگونه تصرف تاکتیکی در یک هنجار مرسوم طی مناقشات ایدئولوژیک محلی و هر گونه بهره گیری از آن به عنوان اهرمی در مبارزات سیاسی منطقه ای، از منظر زمان حال، نشان داده میشوند تا در عمل عنصری را به ساختار شکل حقوقی نمایندگی سیاسی اضافه نماید.24 مثال این امر از جمله مراحلی است که طی آن حکم به سکولار بودن قاعده حق و ضرورت آن، که هم اعمال قدرت سیاسی را توجیه میکند و هم آن را محدود میسازد، به تدریج رواج یافته و به هنجار مرسوم تبدیل میشود.25
در تأیید این ادعا که قدرت سیاسی اهداف سکولار داشته است، میتوان به گروه پروتستانهای فرانسوی هوگانوتها(32) در طی جنگهای مذهبی فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره کرد. برخلاف کالونیستها در اسکاتلند، آنها اقلیت کوچکی در جامعه فرانسوی بودند و تنها ارائه توجیهی برای مقاومت خویش در برابر آزار و اذیت حاکم کاتولیک که وابسته به بخش اکثریت کاتولیک بود و تقویت قدرتشان، شانس موفقیت را برای آنها فراهم میکرد. در واقع آنچه آنها در نظریههای مقاومت پروتستانهای کلاسیک فرانسوی مطرح میکردند، طبق رویه پروتستانها، توجیه مقاومت خویش بر مبنای اعلام سوء استفاده حکمران از قدرت خود در امور کاملاً سکولار و اساسی(33) بدون ارتباط خاصی به وظایف دینی مربوط به آنها یا تبعه آنها بود که از طریق آن حمایت کاتولیکها را از آنها قطع میکردند. در وهله نخست، نکته این جاست که این نوع استدلال را سنت اوکامیستی در اختیار آنها قرار داده بود، چنین استدلالی در مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک بسیار متفاوتی نیز (برای تابع ساختن قدرت سکولار به کلیسای کاتولیک) به کار گرفته شده بود. در ثانی، ارائه یک معیار غیر فرقهای برای اعمال قدرت سیاسی میتواند کاملاً براساس زمینه محلی توضیح داده شود. به هر حال چنین اقدامی، همراه با امور دیگر، ناخواسته معیاری را فراهم نمود که میتوانست به نحوی یکسان مستمسک طرفداران حکومت مطلقه و نیز مشروطه خواهان برای مشروعیت بخشیدن به جنگهای داخلی دویست سال بعدی قرار گرفته و در نتیجه ویژگیهای نهادهای قانونی و سیاسی دولت مدرن سکولار را ایجاد نماید.
طی صدها اقدام ایدئولوژیک محلی و اقدامات مخالفان آنها، اندیشمندان سیاسی به نحو پلکانی و به صورت اتفاقی عناصر ایدئولوژی حقوقی مدرن را بنا نهادند. در فرایند کاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعیت بخشی ترفندهای محلی مختلف، این عناصر به تدریج کنار هم قرار گرفتند و بدین سان بنیادهای عقلانیت مدرن را بنا نهادند؛ از این رو هدف یکی اصلی اسکینر در ارائه پژوهشی به لحاظ تاریخی دقیق از اندیشه و عمل سیاسی مدرن و ریشه یابی تبار حقوق مدرن(34) بیش از آن که متعارض باشند، مکمل یکدیگرند، و هدف یکی از دیگری پرده بر میدارد.
کتاب از این جهت تأییدی بر این ادعای او در 1969 است که میتوان به شیوهای تاریخ سیاست را مطالعه نمود که «آنچه را که لازم است و آنچه را که محصول ترتیبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نماید، با این حال هیچ نوع عقلانیت یا ذهنیت فرا تاریخی را نیز پیش فرض نگیرد. او همانند نیچه نشان داده است که آنچه ما ضروری و بنیادی میانگاریم از لحاظ سیاسی محصول برنامه ریزی نشده مناقشات و مبارزات اتفاقی است. این امر بدون تمسک به دست نامرئی و نکته سنجیهای خرد یا اراده به قدرت، صرفا براساس نتایج سیاست محلی که به تدریج به رشد ایدئولوژی حقوقی انجامید، به صورت موشکافانهای تحلیل میشود. این ایدئولوژیِ حقوقی همان است که ماهیت نهادهای سیاسی و حقوقی مدرن را که امروز بر اندیشه و عمل سیاسی ما با شکوه مطلق حاکم است، شکل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود که این نوع «تحلیل کلید خودِ خود آگاهی» را به دست خواهد داد؛ کلید آن است که ما به عنوان خویشتن سیاسی مان و به عنوان سوژههای سیاسی برخوردار از حقوق فردی تابع این حاکمیت مدرن هستیم.
تز دوم
تز دوم که برای تأکید بر تمایز آن از کاربردشناسی جهان شمولهابرماس، آن را کاربردشناسی تاریخی(35) میخوانم، عبارت است از نظریه وی درباب شرایط عام معتبری که براساس آن مدعیات شناخت امور بر حق و صادق قابل طرح و به لحاظ عقلانی قابل داوری میگردد. اسکینر نظریههای سیاسی را صرفا استدلالهای عقلانی، که مدعیات صدق و برحق بودن آنها میبایست مورد ارزیابی قرار گیرد، تلقی نمیکند. مسأله عمدهای که او در مطالعه خویش بدان سوق مییابد آن نیست که «چه چیزی به لحاظ سیاسی درست و بر حق است»، بلکه چنان که دیدیم، مسأله وی آن است که «در ایدئولوژیها و زمینههای مختلف چه چیزی از نظر سیاسی درست و بر حق یا به تعبیر دیگر، مبنای آزمون مدعیات دانش سیاسی محسوب میشود؟» و ما چگونه میتوانیم کاربرد، به هنجار مرسوم تبدیل شدن و تحولات آنها را توضیح دهیم؟»، یعنی یک کاربردشناسی تاریخی و نه کاربردشناسی جهان شمول. فکر میکنم تا کنون این جهت گیری را به خوبی نشان داده ام، اما میخواهم به اختصار نشان دهم تحقیقات وی حاوی توجیهی برای آن است.
وی در تحلیل خود از قدمهای کوچکی که به شکل گیری اومانیسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدریجی این باور هنجاری را در قرون چهاردهم و پانزدهم به عنوان یک امر آغازین برجسته میسازد که گذشته کلاسیک به نحو حایز اهمیتی متفاوت از امروز است. پتراک بلافاصله این نتیجه گیری مهم را مطرح نمود که در واقع این امر مشروع سازی طرح اومانیستی برای بیش از ششصد سال بوده است: اگر تفاوتی وجود دارد در آن صورت، ما، برای فهم گذشته، نیازمند فن خاص، تفسیر، و آموزش خاص علوم انسانی هستیم.26 پذیرش تدریجی اعتقاد به این تفاوت مهم، از بشارت ارتدادآمیز پتراک تا وضعیت درست آیین آن در بین نخبگان سیاسی و فکری اومانیست در دهه 1450، موجب شکل گیری آگاهی تاریخی غرب گردید.
این عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبدیل شدند؟ پاسخ وی مجددا آن است که این امر در فرایند مناقشات ایدئولوژیک در دانشگاهها و مبارزات سیاسی در دولت شهرها بوده است. اومانیستها هنجار مرسوم خویش را در باب اهمیت تفاوت تاریخی همراه با دیگر مدعیات، بری توجیه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانی مدعیات جهان شمول تحصیل کردگان مدرسی حقوق روم و برای مشروعیت بخشیدن به تأسیس رشتههای علوم انسانی و اومانیسم حقوقی به کار بردند. این استدلالها خود در نفی ادعاهای امپراتوری در تسلط بر دولت شهرها و همچنین مشروعیت بخشیدن به مقاومت مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانی بدین سان از سوی «وَلا»(36) برای تأیید این نکته که(37) جعلی است به کار گرفته شد و بدین سان ادعاهای پاپ در قبال حاکمیت بر حاکمان سکولار را رد نموده و جنگهای مقاومت علیه نیروهای پاپ را تأیید مینمود؛ ادعای آنها در این که تاریخ چرخشی است به تأیید آموزش و توصیه سیاست مداران به علو م اومانیته انجامیده و در نتیجه رسالت احیای جمهوری خواهی کلاسیک را تکمیل میکرد.27
نخستین نکته در این مثال توضیح این امر است که معیارهای ارزیابی مدعیات دانش معمولاً ایدئولوژی محور هستند. مدعای وَلا مبنی بر این که(38) جعلی است، میتواند هنگامی که مفهوم عدم تناسب زمانی ارائه شد مورد آزمون قرار گیرد، و این امر نیز خود هنجار عمده اومانیستی را در اهمیت تمایز تاریخی بین گذشته کلاسیک و حال مسلم میگیرد؛ اما اگر شخصی چنین هنجار مرسومی را نپذیرد، آنها به معیارهای دیگر متمسک میشوند؛ معیارهایی که در پرتو آن ادعای وَلا بی اساس مینماید؛ برای مثال، همانند این معیار که یک سند را میبایست در پرتو آنچه پاپها، شوراها و مقامات سنتی در آن باب گفته اند، و با این فرض که تاریخ از هنگام درگذشت مسیح تا دومین آمدن وی به نحو حایز اهمیتی یکسان است، قرائت کرد. در حقوق روم مدرسیون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفتهاند و با این فرض که تبلور تقریبی هنجارهای حقوقی جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه اومانیستها انجام میدادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلکه قاعده جدیدی برای طرح استدلال، یعنی تفسیری از منظر تاریخی مهم توسط کسی که دارای تحصیلات اومانیته بوده و در پرتو این هنجار مرسوم و آگاهی از اهمیت تفاوت تاریخی عمل میکند. هنگامی که باورهای اصلی یک ایدئولوژی شکل میگیرد، تحولاتی که این امر در «تصور اجتماعی»، «ایستارها»، «ارزشها»، رفتار و توصیف انگیزهها ایجاد میکند، به تأیید مجدد این باورها در پرتو تجربه روزمره کمک میکند.28
این امر بدان معنا نیست که ایدئولوژی از نظر اسکینر مجموعه متصلبی از هنجارهای مرسوم است، زیرا او به وضوح منطق حرکت از یک ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر را نشان میدهد، چنان که برای نمونه، برخی از اوکامیستها و اومانیستها به ایدئولوژی لوتری پیوستند. در مقابل پژوهش وی در صدد اثبات این فرضیه است که ارزیابی عقلانی براساس زمینههای مبتنی بر هنجار مرسوم صورت میپذیرد که این زمینهها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طی ارزیابی عقلانی، هم به شیوهای که در بالا توضیح داده شده و هم به شیوهای خرد که در گزارش وی از ابداع ایدئولوژیک قبلاً توضیح داده شد، تغییر میپذیرند. خرد انتقادی بدین سان معطوف به هنجارهای مرسومی است که مدعای دانش(39) هنجارهای مرسوم مربوطه خود یا هنجارهای مرسوم دیگری را دارد. چنان که برای مثال هنگامی که فلاسفه سیاسی امروز، که در چارچوب حقوقی کار میکنند، این متون پیشین را در پرتو هنجارهای مرسوم خویش مورد مداقه قرار میدهند.
کاربردشناسی تاریخی در کل رهیافتی است که ماهیت دانش سیاسی در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانی دانش سیاسی مدرن، چه حقوقی یا اومانیستی، فاقد مبانی عقلانی است، زیرا ما فاقد زبانی هستیم که هنجار مرسوم آن مستقلاً بنا شده باشد، چیزی که ما بتوانیم بر حسب آن تمامی هنجارهای مرسوم ایدئولوژیهای خود را ارزیابی کنیم.
چنین تزی از نظر من به لحاظ مهمی متفاوت از برداشت عام ضد مبناگرایی(40) است که ریچارد رورتی آن را در کتاب فلسفه و آئینه طبیعت مطرح کرده است. او مدعی است تمامی دانش، دیدگاهی همراه با یک توجیه معقول است؛ توجیه معقولی که نشان میدهد ادعای دانش مطابق باورهای بین الاذهانی است که مخاطبان دلیلی برای تردید در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامی این باورهای بین الاذهانی را نمیتوان آزمود، زیرا این امر مستلزم مجموعه دیگری از باورهای زیرین و امثال آن است؛ و این باورهای زیرین در طی زمان دگرگون شده و به جهات تاریخی، بینا فرهنگی و درون فرهنگی متفاوت هستند. این تز عام درباره دانش مبتنی بر چهار گزاره فوق درباره تغییر پذیری باورهای معیاری میباشد، اما این قضیه معقول به نظر میرسد، زیرا ما، از بین امور دیگر، هنجار مرسوم اومانیستی را در باب اهمیت تمایز تاریخی میپذیریم. (مناقشه در معیار آیین،(41) احیای شکاکیت و مبارزه برای تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم دیگر هستند).
وجه معقولیت ضد مبناگرایی نتیجه این واقعیت محتملِ تاریخی است که علوم انسانی(42) و هنجارهای مرسوم آنها در دانشگاههای اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادینه گردید و اومانیستها به تعلیم و اندرز طبقات حاکم، از جمله رورتی و برخی از مخاطبان وی، برای بیش از سه قرن پرداختند. این آموزه برای کسان دیگر در گروههای آموزشی دیگری که هنوز طبق سنتهای جهان شمول مدرسی در رشتههای منطق، ریاضیات و فلسفه محض تعلیم یافته اند، چندان معتبر نیست. این آموزه همچنین برای کسانی که در علوم اجتماعی تعلیم دیده اند، مخالف وجدان(43) به نظر میرسد، زیرا این رشتهها از هنجارهای جهان شمول علوم طبیعی برای مشروعیت بخشیدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهای مدیریت دولتی، زندانها، ارتش، کارخانهها و نهادهای بوروکراتیک به موقعیت هژمونیک در دانشگاه استفاده نمودند هنجارهای جهان شمولی که علوم طبیعی پیشتر از حقوق طبیعی مدرسی در قرن هفدهم گرفته بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت کلیسا اعتبار بخشند. در نهایت، چنین آموزهای برای کسانی نیز که در مکتب حقوق گرایی(44) تعلیم دیدهاند یا فعالیت میکنند، نیز موجه به نظر نمیرسد، بسیاری از ما در فعالیتهای حقوقی و سیاسی خویش و نیز کسانی که در عرصه فلسفههای اخلاقی، سیاسی و حقوقی و نظریه اجتماعی فعالیت میکنند بدین مکتب تعلق داریم، چنان که تعلیم آنها نیز رایج است. تفکر حقوقی به برخورداری از هنجارهای مرسوم جهان شمول قوی سوق یافته است. کسانی که در این رشتهها تعلیم دیدهاند به نحو بسیار معقولی معتقدند معیارهای متفاوت تفاوت حایز اهمیتی ندارند و اگر تفاوت اساسی داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست آن گونه که پیشینیان مدرسی آنها در برابر نخستین اومانیستها چنین پاسخی میداند. (ما ایدئولوژی مدرن دیگری را به نام هگلینیسم(45) داریم که منظومهای از حقوق گرایی، علم گرایی، مدرسی گری و اومانیسم است، اما صرفا ایدئولوژی دیگری از تمامی آنهاست). مناقشات ایدئولوژیک در فلسفه علم اجتماعی امروز، بدون شگفتی، پیوند مشابهی با مناظره میان اومانیستها و مدرسیون برای هر کس که آنها را خوانده باشد، دارد، و آنها بدون تردید هدف مشابهی را در عمل، هر چند نه لزوما در قصد، در مشروعیت بخشیدن به کنترل بر برنامه آموزشی ایفا مینمایند.
از این رو، آموزه ضد مبناگرایی رورتی جهان شمول نیست، بلکه اقدام ایدئولوژیک دیگری برای گسترش امپراتوری فکری اومانیسم است. مبانی آن به همان میزانی که او درباره تمامی موارد دیگر مدعی است، محتمل و بدون مبنای عقلانی است. طبق دیدگاه اسکینر در باب تاریخ اومانیسم، نگرش ضد مبناگرایی با ظهور و تداوم اومانیسم امکان پذیر گشت و این امر به تنهایی مؤید کاربردشناسی تاریخی است. اگر اندیشه سیاسی مدرن فاقد مبانی عقلانی است پس دارای چه نوع مبنایی است؟ من اینک به این تز پایانی میپردازم.
تز سوم
تز سوم که من آن را اولویت تعارض عملی میخوانم، هم موضوع کتاب است و هم توجیهی برای رهیافت وی. اکثر کسانی که به اومانیسم تفسیری(46) اشتغال دارند، از وَلا تا گیرتز ذهن مشغول باز سازی یا باز تولید بازیهای زبانی، سنتها، پارادایمها یا ایدئولوژیهای متفاوتی بوده، شیوه شخص را در میان شیوههای دیگر نشان داده، نمای تحولات آنها را تهیه نموده و شاید به سنجش میان آنها، مقایسه و ارزیابی آنها در پرتو افقهای خویش میپردازند. این امر هرگز تنها ذهن مشغول اسکینر نیست، زیرا مقصود وی فراتر از آن همواره افشای رابطه یا روابط میان اندیشه و عمل سیاسی بوده است.
ویتگنشتاین توصیف بسیار کلانی از این رابطه برای ما ارائه نموده است: شیوه عمل، شکلی از زندگی در ورای یک بازی زبانی وجود دارد. مقصود وی آن است که هر چند بازیهای زبانی فاقد مبانی عقلانی هستند، آنها دارای مبانی عملی میباشند؛ مبنای آنها در فعالیت و اقدامات بشری تنیده شده است.29 این را چگونه باید مشخص کرد؟ یک پاسخ آن است که بازی زبانی خود بهترین راهنما برای توصیف فعالیتهایی است که آن را در جایگاه خویش حفظ میکند؛ چیزی است که فعالیت با آن هماهنگ است یا «از درون» با زبان پیوند خورده است. کسانی چون گادامر و تیلور که در چارچوب ایده آلیسم کانتی تاریخی شده کار میکنند، آن را در قالب این نظریه که زبان «تشکیل دهنده» کنشهای بشری، واقعیت اجتماعی، است، مطرح کرده اند.30 هر چند این تأکید مضاعف بر نقش سازنده زبان توسطهابرماس و رورتی رد شده است،31 هنوز این دیدگاه را که زبان میبایست بهترین، و اغلب تنها، راهنمای فعالیتی باشد که آن را توصیف میکند، تقویت نموده و امضا میکند. اسکینر تنها با صورت منفی این هنجار مرسوم هرمنوتیکی موافق بوده و این دیدگاه را رد میکند که زبان توصیفی محققان هیچ تأثیری بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تیلور، نتیجه میگیرد که زبان در هنگام توصیف و ارزیابی اعمال، شکل دهنده «ویژگی» آنهاست و نه خود آنها. پیامد آن این است که ایدئولوژی تنها یک راهنمای بسیار مبهم برای گونههای زندگی است که آنها را توصیف میکند: محدویتهای قابلیت تسری ایدئولوژیهای موجود، محدودیتهایی را برای مشروعیت بخشیدن به عمل ایجاد میکند. در ثانی، مطالعه خود ایدئولوژیها یا سنتها بدترین راهنما برای آن امری است که در هر سطح تفصیلی حایز اهمیتی در واقع در حال تحقق است، دقیقا به خاطر آن که مؤلفههای ایدئولوژیها همواره طوری تنظیم میشوند که پدیدهها را به صورت گونههای رایج عمل چنان نقاب زده و تغییر میدهند که در غیر آن صورت نا معقول، غیر اخلاقی و غیر حقوقی جلوه میدهند.
اسکینر با تمرکز بر رابطه مشروعیت بخشی بین ایدئولوژی و کنش توانسته است، حکم روش شناختی تفسیر گرایان به [لزوم] رعایت یا پایبندی به بازی زبانی محققان تاریخ را کنار نهاده و بدین سان اشکال عملی فعالیتی را که ایدئولوژیها را در جای خود تثبیت نموده و حفظ میکنند، مطالعه نماید. پاسخی که از تحقیق وی بر میآید آن است که روابط متغیر قدرت در اوایل جامعه مدرن از منظری کلان توضیح دهنده تداوم و تغییر ایدئولوژیک بوده و تحولات هنجارهای مرسوم ایدئولوژیک در واکنش، و در مشروعیت بخشیدن، به این دگرگونیها به تفصیل ویژگی پیکربندی روابط شکل گرفته قدرت را بیان میکنند. بدین ترتیب، جنگ و منازعه شکل غالب فعالیت عملی است که روابط سیاسی متغیر را در این دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظیم میکرد. در برهههایی نیروهای نظامی کنار گذاشته میشدند، اما در آن هنگام مبارزه به شیوههای سیاسی در شوراها، دربارهای سلطنتی، دانشگاهها و کلیساها صورت میگرفت و بدین سان زندگی سیاسی را مصروف روابط جنگ و تضاد مینمود. تحولات مؤثر در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی در این دوران، تبعات جنگها و منازعات عملی بوده و در مرحله دوم برایند واکنش ایدئولوژیک به بحرانهای مشروعیت بخشی بودند که خود در اثر روابط متغیر قدرت که به درگیری میانجامید، شکل گرفته بودند. من فکر نمیکنم در دو مجلد کتاب یک مورد نقض از زمان پیروزی نهایی تومیسم(47) بر اوکامیسم در شورای ترنت،(48) از هنگام ظهور اومانیسم تا به حاشیه رانده شدن آن به عنوان یک نیروی سیاسی در دهه 1520، از تحولات رو به رشد لوتریسم تا کالونیسم تا ظهور مبانی حقوقی اندیشه سیاسی مدرن یافت. سیطره نهایی ایدئولوژی حقوقی اساسا محصول نقش آن در مشروعیت بخشیدن هم به جنگهایی بود که دولت مدرن را مرکزیت بخشیدند و هم در مشروعیت دادن به جنگهای انقلابی مربوط به مشروطه خواهی بود که در واکنش به ماهیت مطلقه دولت شکل گرفتند.32 بدین سان تضاد عملی در جنگ بود که در بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نهفته است: نه جنگ علیه همگان یا طبقات اقتصادی، بلکه جنگ علیه ائتلافهای متحول، اما با این حال قابل تحلیل.
اهمیت تضاد عملی میتواند توضیح دهد که چرا اسکینر نظریه و استدلال سیاسی را براساس زبان تاکتیکهای جنگی، استراتژیها، مخالفتها، درگیریها، مناقشات و امثال آن، درست همانند یک استدلال عقلانی، مفهوم سازی مینماید. این لزوما نظریه پردازان سیاسی نیستند که فعالیت خود را بدین شیوه توضیح میدهند، زیرا نوشته سیاسی در جامعه اروپایی در نتیجه کار ویژه مشروعیت بخشی آن، ناگزیر با روابط بنیادین سیاسی پیوند خورده و در آن تنیده شده است، روابطی که خود تا حدودی تحت تأثیر رویاروییها و نبردهای مسلحانه قرار دارند. شاید بهتر باشد سؤال کلازویتس را بازگویی کنیم که «آیا جنگ صرفا گونه دیگری از نوشتن و زبان اندیشههای سیاسی نیست؟»33 در نهایت جنگ وجهه آشکاری از جامعه اروپایی است، اما رهیافتهای مارکسیستی، عقل گرایی و تفسیری برای مدتی طولانی توجه ما را از ارتباط آن با اندیشه و عمل سیاسی باز داشته بودند. کار اسکینر بدین سان از نظر من این فرضیه را برای مطالعه بیشتر مطرح میسازد، مشابه آنچه فوکو مطرح کرده است که: «من این جا معتقدم نباید نکته ارجاع کسی به الگوی کلان زبان(لانگو)(49) و نشانهها باشد، بلکه باید به جنگ و نبرد باشد. تاریخی که بر ما تأثیر داشته و بر ما احاطه دارد تاریخ جنگ و نبرد است تا تاریخ زبان: روابط قدرت و نه روابط معنایی».34 هر چند این عبارت چرخش عام از هرمنوتیک به تضاد عملی را برجسته میسازد، أما گمراه کننده است. فوکو در صدد بود تا نگرش خود را از طریق تمییز بین روابط قدرت و روابط جنگ تعدیل و اصلاح نماید.35 من این تمییز را در بیان تز سوم به کار بردم. این بدان معنا نیست که بگوییم اسکینر یافتههای خود را لزوما براساس این که کار وی بیانگر این سیر تحقیق است، بدین شیوه ارائه میکند.
اگر کار وی مطالعاتی را در این محورها تقویت میکرد، مهم میبود و نوعی پیشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشکل است بتوان رهیافتی را در فلسفه سیاسی یافت که میپذیرد جنگ (با تأسف) فعالیت بشری بنیادینی به همراه زبان، کار و سیاست میباشد، چه رسد به این که روابط پیچیده میان جنگ و اندیشه و عمل سیاسی را تحلیل نماید.36
پنج مرحله روش شناختی و سه تز مربوطه، چه از بعد روش شناختی و چه از بعد عملی، مستلزم اصلاح، بسط و کاربرد بوده و بدون تردید چنین نیز خواهد بود. این امر به ویژه نسبت به تحلیل روابط قدرت که زمینه عملی را شکل میدهند، صادق است. همچنین شیوههای تحلیلی اسکینر میبایست در جهان معاصر ما نیز که روابط میان قلم و شمشیر حداقل به میزان ادوار پیشین پیچیده و خطیر است، به کار گرفته شود.37 به نظر من الگوی تحلیلی اسکینر یکی از اصیلترین و امید بخشترین تحلیلهای سیاسی موجود است. هر قدر که من رهیافت وی را خام و نابسنده در این جا ارائه کرده باشم، امیدوارم توانسته باشم بخشی از غنا و ارزش کار وی را نشان دهیم.
پی نوشتها
1. اثر اولیه او تمامی این عناصر را در بر دارد:
'History and ideology in English revoloution', in: Historical Journal (1965).
2. برای اقتباس وی از نطریه کنش کلامی به مقالات دوم تا نهم مذکور در کتابشناسی تحت عنوان On early modern intellectual history نگاه کنید.
3. در موردهابرماس نک:
'What is Universal Pragmatics?' in: Communications and the Evoloution of Society, tr. Thomas McCarthy (Boston, Boston Univercity, 1979).
4. See also: The Foundation of Modern Political Thought, 2 Vol. (Cambridge, Cambridge University Press, 1978) vol. 1, P xii.
5. See Machiavelli (OxFord University Press, Oxford, 1981) rev. edn 1985, pp 31-84; Foundations, vol. 1, pp. 180-6.
6. See specially, 'Conventions nd understanding of speech-acts', Philosophical Quarterly, 20 (1970), pp 118-38. (Let 'text' stand for linguixtic unit of analysis).
7. Foundations, vol. 1, p. xiii.
8. Ibid., p. xi.
9. Ibid., pp. 11 3-39.
10. Ibid., p. 9.
11. این موضوع بوضوح غربی از منظر عامل مشروعیت بخشی در منبع زیر بحث شده است:
'Some problems in the analysis of political thought and action', chap. 5.
در این مورد از منظر نقش مشروعیت بخشی زبان نک:
'Language and social change', chap. 6.
12. See 'The principles and practice of opposotion: the case of Bolingbroke versus Walpole', in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H. Plumb,ed N. McKendrick (Europa Publication, London , 1974), pp. 93-128, for a case study.
13. Foundations, vol. l, pp. xii-xiii.
14. Ibid., vol. ll, p. 64.
15. Ibid., pp. 20-113.
16. Ibid., vol. l, p. xi.
17. تنها استثنا جان دان (John Dunn) است، که چالشی را که اسکینر در نظریه سیاسی مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نک:
John Dunn, 'The cage of politics', The Listener, 15 March 1979.
18. Foundations, vol. l, p. ix. Not precisely our concept of the state, he carefully notes. See 'The modem state: acquisition of a concept', in Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge, Cambridge University Press, 1987).
دیدگاههای وی در باب شکل گیری مفهوم دولت به نحو حایز اهمیتی از سال 1978 تغییر یافته است.
19. Foundations, vol. ll. pp. 349, 358.
20. Ibid., vols I, II, back cover of paperback edition.
21. چنین نتیجه گیری در کتاب مبانی در مقالات زیر بعدها بیشتر مطرح شده است:
'Machiavelli on the maintenance of liberty' Politics, 18 (1983), pp. 3-15 and 'The idea of negative liberty: philosophical and historical perspectives', in philosophy in History, ed. Richard Rorty, J. Schneewind and Quentin Skinner (Cambridge, Cabridge University Press, 1984), pp. 193-221.
22. Michel Foucault, 'lecture two: 14 January 1976, Powerlknowledge, ed. Colin Gordon (New York, Pantheon, 1980), pp. 92-108.
23. در مقالات Machiavelli on Liberty" و The idea of negative liberty، اسکینر ایدئولوژی اومانیستی جمهوری خواهی قدیمی را بر علیه دست کاریهای اخیر ایدئولوژی حقوقی، از جمله نظریه عدالت جان راولز مطرح کرده است.
24. Foundations, vol. II, p. 247.
25. این امر در چهار مرحله در نتیجه گیری کتاب مبانی، ج 2 تلخیص شده است.
26. Faundations. vol. II, 302-49; and see 'The origins of the Calvinist theory of revolution'. in After the Reformation, ed. Barbara Malament (London, University of Pennsylvania Press, 1980), pp. 309-30.
27. Foundations, vol. l, pp. 86-89.
28. Ibid., pp. 69-112.
29. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations (Oxford, Basil Blackweel, 1984), p. 10 and On certainty (Oxford, Basil Blackwell, 1974), pp. 204-5.
30. Charles Taylor, 'Interpretation and the sciences of man'. in Understanding and Social Inquirty, ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame, University of Noter Dame press, 1977), p. 117; Hans-Georg Gadamer, Truth and Method, tr, William Glen-Doepel (London, Sheed and Ward, 1979), pp. 354-431.
31. Jurgen Habermas, 'A review of Gadamer's Truth and Method'. in Under standing and Social Inquiry, ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy (Notre Dame, University of Notre Dame Press, 1977), pp. 335-63: and Richard Rorty, philosophy and the Mirror of nature (Princeton, Princeton University Press, 1979). pp. 343-56.
32. Foundations, vol. II, pp. 347-8. Cf., Foucault, 'lecture Two, p. 103.
33. Carl von Clausewitz, On War, ed. A. Rapoport (Harmondsworth, Penguin, 1974), p. 402.
34. Michel Foucault, 'Truth and power', Powerlknowledge, p. 114.
بر تشابه بین دو اندیشمند نباید بیش از حد تأکید شود.
35. Michel Foucault, 'The subject and power', in Hubert L. Drefus and Paul Rabinow, Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago, University of Chicago Press, 1982), pp. 208-26, 219-26.
36. تز سوم در پرتو پیشنهادات ارزشمند چارلز تیلور در مورد آنها در فصل مربوط به او در این کتاب با عنوان "هرمنوتیک تضاد" بازنویسی شده است. پیشنهادات وی مرا در تشریح منبع سوء فهم در در ویراست اولیه نظریه تعارض عملی یاری نمود. "تعارض عملی" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ میان دولتها دلالت دارد، بلکه هر گونه مبارزه عملی را در دوران آغازین عصر مدرن که میتوان آنها را به نحو قابل توجیهی با زبان جنگ (مثل تاکتیکها، استراتژیها، عملیاتها و امثال آن) توصیف کرد، در بر میگیرد: یعنی هر عمل استراتژیک- ابزاری.
37. اسکینر یک بعد از مناقشه معاصر را در باب دموکراسی در مقاله زیر بحث نموده است:
'The Empirical theorists of democracy and their critics', Political Theory, I (1973), pp. 287-306.
1 این نوشتار ترجمهای از مقاله زیر میباشد. پیشاپیش لازم به تذکر است که جهت رعایت اختصار و سهولت انتقال محتوای مقاله به خوانندگان محترم در عنوان اصلی مقاله اندکی تغییر صورت گرفته است. (مترجم):
James Tully, "The Pen is Mighty Sword: Quintin Skinners Analysis of Politics",:in: James Tully (ed.), Meaning and Context: Quintin Skinner and His Critics, Princton: University Press, 1988.
2 حجة الاسلام بهروزلک عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی موسسه آموزش عالی باقرالعلوم علیه السلام و دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
3 لازم به یاد آوری است که اثر مهم اسکینر در مورد ماکیاولی قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم میتوانند برای تطبیق و آزمون پنج مرحله مورد نظر جیمز تولی در این مقاله به آن کتاب مراجعه نمایند. ر.ک: کونتینی اسکینر، ماکیاولی، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو 1375).
4conventionalizing
شایان ذکر است که چنان که آقای جیمز تولی خود یادآور خواهند شد، واژه conventionاصطلاحی کلیدی در روش شناسی اسکینر است. برای ترجمه این واژه معادلهای بسیاری مورد بررسی قرار گرفت که در نهایت با مشورت برخی از اساتید جهت یافتن معادل مناسب فارسی برای این واژه، در برابر آن و مشتقات مختلف آن از واژه ترکیبی «هنجار مرسوم» استفاده گردید. معادلهای دیگری چون امر متعارف، عرفی و عرفی ساختن و بسیاری دیگر نیز امکان استفاده داشت، اما هر کدام به نحوی با ابهام مواجه بود؛ برای مثال واژه عرفی ساختن با سکولاریسم خلط میشد. از این رو در این ترجمه، معادل واژه convention و مشتقات آن، موقتا از ترکیب «هنجار مرسوم» استفاده شده است. از پیشنهادات محققان و اساتید محترم در ارائه بدیل مناسبتر پیشاپیش استقبال میکنم. مترجم
5 Johan Pocock
6John Dunn
7 Linguistic pragmatics
8 Locutionary' or propositional meaning
9 Force
10 conventions
11manipulation
explicans 12
orginality 13
glossatorial school 14
communes 15
imperium 16
appraisive 17
nominalist 18
repressive 19
productive 20
normative 21
tentative 22
genuine 23
subordinate - counter ideology 24
juridical 25
rule 26
objective right 27
subjective right 28
estates 29
Mariana 30
Mariana 31
Huguenots 32
constitutional 33
juridicalism 34
historicalP ragmentics 35
Valla 36
the Donation of constantine 37
the Donation of constantine 38
39 Knowledge - claim
40 Anti - foundationalismm
41 rule - of - faith
42 humanities
43 Anti - intuitive
44 juridicalism
45 Hegelianism
46 interpretative humanism
47 Thomism
48 The Council of Trent
langue. 49