سال دوم، شماره سوم، تابستان 1390، صفحه 113 ـ 141
Ma'rifat-i Farhangi Ejtemaii, Vol. 2. No. 3, Summer 2011
عبدالهادی صالحیزاده*
چکیده
این مقاله به یکی از روشهای تحقیق کیفی پرداخته است که از آن به «روش تحلیل گفتمان» تعبیر میشود. در این باب که گفتمان چیست و ابعاد مختلف آن کدام است، هیچ اجماع روشنی نیست و اینکه نحوة عملکرد و تحلیل آن گفتمانها چگونه است، طبق تعاریف و بیان ویژگیها و زوایای مختلف گفتمان در اندیشة دانشمندان، به تناسب چگونگی تحلیل نیز متفاوت میشود. تعریف ساده گفتمان عبارت است از: شیوهای خاص برای سخن گفتن دربارة جهان و فهم آن . این نوشتار به تحلیل گفتمان در اندیشة میشل فوکو پرداخته است. نظریة فوکو در این باب دارای تحولات و تطوراتی بوده است که به تبارشناسی فوکو معروف شده است.
در این مقاله به اختصار به اندیشههای فوکو در این باب و روشن ساختن عناصر سازندة نظریه تحلیل گفتمان وی میپردازد. همچنین برای نشان دادن کاربرد عملیاتی این روش تحقیق، نمونهای از تحقیق که از این روش بهره جسته است، بیان خواهد شد.
کلیدواژهها: گفتمان، اپیستمه، دیرینهشناسی، تبارشناسی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) [email protected]
دریافت: 1391/1/20 ـ پذیرش: 1391/6/15
مقدمه
در تعریفی ساده میتوان گفت که گفتمان شیوهای خاص برای سخن گفتن دربارة جهان و فهم آن یا فهم یکی از وجوه آن است. مسئلة ما در این پژوهش تحلیل گفتمان فوکویی است. تحلیل گفتمان بهطور کلی در دو سطح عام به کار میرود: گرایش اول تحلیل گفتمان در زبانشناسی است که خود در دستهبندی سهگانة ساختارگرا و نقشگرا و انتقادی در کانون پژوهش قرار میگیرد. همچنین سطح دیگر استفاده از تحلیل گفتمان در فلسفة سیاسی ـ اجتماعی است. تحلیل گفتمان فوکو ـ بهعنوان نخستین شخصی که تحلیل گفتمان را در این سطح وارد عرصه کرد ـ نمونة بارز این گرایش است که بعد از او لاکلا و موف تکمیل آن را ادامه دادند. اما آنچه برای بیان تحلیل گفتمان از منظر فوکو لازم مینماید، معرفی اجمالی فوکو و بنیادهای فکری او و سپس ارائة تصویر جامعی از گفتمان است. تعریف گفتمان، انگارهها و اهداف گفتمان بهعنوان یک روش تحلیل و سپس سیر تحلیلی اندیشة فوکو و چگونگی استفاده از این روش، و در پایان برخی از نکات قوت و ضعف این روش بیان و بررسی میشود. قابلیت استفاده از این روش تحقیق در بسیاری از موضوعات اجتماعی، اهمیت پرداختن به آن را مینمایاند. نکتة اصلی این تحقیق پرسش از تحلیل گفتمان فوکو میباشد که از این رهگذر به بایگانیشناسی و تبارشناسی و سپس به عناصر و مؤلفههای اصلی تحلیل گفتمان نیز پرداخته میشود.
وجه نوآوری این تحقیق این است که برخلاف تحقیقات مشابه که در واکاوی نظریة گفتمان، با اتخاذ رویکردهای انتقادی، مبانی فلسفی آن را نقد کرده و از تشریح کامل نظریة گفتمان باز ماندهاند، در این پژوهش سعی شده است تا با بازشناسی عناصر اصلی نظریة گفتمان و ارائة نمونههای تحقیقی مبتنی بر این نوع پژوهش، روش تحلیل گفتمان فوکویی به مثابة یک روش تحلیل بیان شود تا مخاطب ضمن آنکه تصویر کاملی از این نوع روش بهدست میآورد، به این نکته دست یابد که در چه حیطهای از موضوعات میتواند از تحلیل گفتمان استفاده کند.
میشل فوکو
میشل فوکو در سال ۱۹۲۶ در خانوادهای مرفه در فرانسه به دنیا آمد و در سال ۱۹۴۸ لیسانس فلسفه گرفت. کمکم به روانشناسی علاقهمند شد و در سال ۱۹۵۰ لیسانس روانشناسی دریافت کرد. علاقة او به این رشته تا حدّی ناشی از مشکلات روحی شخصی بود.
فوکو پس از اخذ لیسانس روانشناسی به مطالعات خود در این رشته و همینطور روانپزشکی و روانکاوی ادامه داد و در سال ۱۹۵۲ دیپلم «آسیبشناسی روانی» گرفت. در این دوران بود که او به طور نیمهوقت در بیمارستان «سنت آن» مشغول به کار شد و همزمان در ترجمة کتاب رؤیا و اگزیستانس نوشتة اتوبینونگر سوئیسی با دوستانش مشارکت کرد.
وی از بدو ورودش به دانشگاه اکوال نرمال تحت تأثیر شخصیت و دیدگاه آلتوسر قرار گرفت، بهگونهای که در سال ۱۹۵۰ به توصیة او به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد. گرایشهای مارکسیستی و علاقهمندی فوکو به کاوشهای روانی از رهگذر بررسیهای زبانشناسانه، و شکست پدیدارشناسی وجودی سارتر و مرلوپونتی، او را به سوی لاکان ـ که تحلیل روانی خود را از ترکیب ساختگرایی و مارکسیسم و فرویدیسم سازمان داده بود ـ کشاند. از سوی دیگر فوکو با کانگیلهم از نزدیک آشنا بود و تأثیرات بسیاری از او پذیرفت.
فوکو پس از ۱۹۶۴ استاد «تاریخ نظامهای تطبیقی اندیشه» شد و چشماندازهای جدیدی فراروی تاریخ و جامعهشناسی گشود و سرانجام در سال ۱۹۸۴ بر اثر بیماری ایدز درگذشت. هرچند او را پوچانگار و ویرانگر علوم اجتماعی لقب دادهاند، اندیشة او بر بسیاری از رشتههای علوم اجتماعی تأثیرات مهمی گذاشت.
زمینههای فکری فوکو
اندیشههای فوکو از لحاظ روششناختی، متأثر از ساختگرایی، پدیدارشناسی و هرمنوتیک است. فوکو باحضور در کلاسهای ژان هیپولیت، هگلشناس فرانسوی و مترجم پدیدارشناسی روح، با آرای هگل آشنا شد. از طریق موریس مرلوپونتی و لویی آلتوسر، با مارکسیست آشنا شد و از طریق مطالعة آثار سارتر و فردینان دوسوسور، با اگزیستانسیالیسم و فلسفة زبان آشنا شد. او همچنین علاقة نیچه به رابطة میان قدرت و علم را میپذیرد، اما دربارة این رابطه تحلیل بسیار جامعهشناختیتری ارائه میدهد.
ساختگرایی
یکی از جنبههای مهم آثار فوکو، ساختگرایی است. ساختگرایان از سوسورتا لوی اشتراوس، برای زبان، نقشی محوری قائلاند که باید در فهم جوامع انسانی و تبیین رفتار آدمیان مورد توجه قرار گیرد. از دیدگاه آنان، زبان نه مخلوق استعداد و فطرت خاص آدمیان بود و نه محصول فرهنگها و تعاملات بشری؛ بلکه نظام مستقل و خودمختاری است که مقدم بر انسانها و مستقل از عالم طبیعت موجود است و به واقعیتهای بیرونی و اندیشه و رفتار آدمی عینیت میبخشد.
فوکو به پیروی از نظریات ساختگرایانی نظیر لوی استروس معتقد بود که معنا را نباید صرفاً در ساخت ذهن جستوجو کرد. معناها باید از دلِ ساختارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی بیرون آورده شوند. اشتروس در اینباره میگوید: «شرط لازم و کافی برای دستیابی به اصل و بنیانی برای تبیین که در مورد دیگر نهادها و سنتها نیز معتبر باشد، آن است که ساختار ثابت و ناخودآگاهی را که در سطح زیرین هر نهاد و سنت موجود است، درک نماییم.»[1] به تعبیر روشنتر، اشتراوس ضمن نفی سوژه، معتقد بود که نباید هر چیز را در دهلیزهای تاریک ذهنیتی منفرد، با عنوان «سوژة شناسا» جستوجو کرد، بلکه باید به ساخت، بافت و شکلبندیهایِ موجود در ناخودآگاه نیز توجهی خاص نمود. فوکو نیز بهجای تأکید بر ذهنیت و سوژه، بر فراگردها و پدیدههایی نظیر عوامل اجتماعی و هنجارهای فرهنگی تأکید میکند. از اینرو، وی با اتخاذ نگرشی ساختگرایانه، با انسانگراییِ دوران مدرن مخالفت میکند و از محو انسان و محو کنشگر سخن به میان میآورد. فوکو در پایان کتاب نظم اشیاء میگوید: «چنانکه دیرینهشناسیِ اندیشة ما بهآسانی نشان میدهد، انسان ابداع دوران اخیر است؛ ابداعی که چهبسا به پایان دوران خود نزدیک میشود.»[2] به نظر وی باید از سوژة سازنده چشم پوشید و از شر سوژه خلاص شد؛ به این معناکه انسان از اریکة سوبژکتیویته به زیر آید، زیرا خود، موضوع زبان و میل ناخودآگاه است و ذهن، از سرچشمههای دیگری، نظیر فرهنگ و جامعه و بهویژه زبان ـ که در ناخودآگاه شکل میگیرد ـ سیراب میشود. مفهـوم گفتمـان در اندیشة فوکو نیز نسبتـی خاص با ساختارگرایی دارد که جداگانه به آن اشاره خواهیم کرد.
پدیدارشناسی
از دیگر جریانهای فکری که فوکو از آن اثر پذیرفته، نگرش پدیدارشناسی است. در این نگرش، انسان هم، موضوع شناسایی (ابژه) و هم فاعل شناسایی (سوژه) است و در فعالیتهای معنابخشِ منِ استعلایی تحقیق میکند؛ «من»ی که به همة موجودات، از جمله بدن خودش، به فرهنگ و تاریخ معنا میبخشد. البته باید در ابتدا به این نکته توجه نمود که فوکو از این نوع نگرش هم کنارهگیری میکند و برخلاف روش پدیدارشناسی، به فعالیت معنابخشِ فاعل شناساییِ مختار و آزاد متوسل نمیشود.[3]
فوکو در روش پدیدارشناسانه، از افکار هوسرل،هایدگر و مولوپونتی اثر پذیرفته است. از دیدگاه هوسرل، ابزار فلسفیِ فهم هستیِ روزمرة انسان در جهان پدیدارشناسی است. هوسرل معتقد بود که حقایقِ به اصطلاح علمیِ همة علوم را باید از نو در فعالیتهای آگاهانة انسان، زمینهیابی کرد. مسئلة اصلی برای هوسرل «زمینهیابیِ حقیقت در تجربه» است و برای این کار، باید شیوههای گوناگون ساختن معنا به وسیلة آگاهیِ انسان و به واسطة ادراک و زبان، شناخته شود. این همان پدیدارشناسیای است که هدفش، بررسی چگونگیِ پدیدار شدنِ جهان در آگاهیِ انسان، در آغاز است... پدیدارشناسی نشان میدهد که جهان، پیش از آنکه موضوع شناخت ما باشد، تجربهای است که در آن زیست میکنیم؛ یعنی تجربهای ذهنی است نه عینی. پس باید آن نقطة اولیة تماس میان انسان و جهان را یافت که پیش از تجزیة ذهن و عین، یا سوژه و ابژه، در تجربة ما وجود داشته است.»[4]
هایدگر این معنای نهفته در کردارها را «تعبیر» میخواند. وی در کتاب بودن و زمان این روش را هرمنوتیک میخواند که به معنای عرضة تعبیری از تعابیر مندرج در کردارهای روزمره است. درواقع، هرمنوتیکهایدگری، منشأ معنا را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستوجو و بر این نکته تأکید میکند که «برای فهم هر واقعیت اجتماعی، باید زبانِ آن واقعیت را فهمید. و به عبارت دیگر، زبان، جزئی از واقعیت اجتماعی است یا واقعیت اجتماعی، جزئی از زبان است. البته منظور از زبان، مجموعة مفاهیم، هنجارها و ارزشهایی است که در یک جامعه وجود دارد.»[5]
نقطة افتراق فوکو وهایدگر
فوکو هرچند تا اینجا باهایدگر موافق است، برخلاف این جریان اخیر (هرمنوتیک)، قائل به این امر نیست که حقیقت غایی و عمیق و نهفتهای برای کشف کردن وجود دارد؛ زیرا معرفتشناسیِ او متأثر از نوعی «هرمنوتیک رادیکال» است که در آن، بر این نکته تأکید میشود که هیچ حقیقتی در کار نیست و تعبیرهای ماست که به حقایق جهان شکل میدهد. جهان خارج، جهانی است از اشیای بیمعنا و صرفاً از طریق سخن و زبان است که نحوة نگاهی خاص به آن. «از دیدگاه فوکو، هرمنوتیک میکوشد حقیقت آنچه را که تعبیر میکند، دریابد. در حالیکه حقیقتی درکار نیست، بلکه تنها با کثرتی از تعابیر روبهرو هستیم. معرفت نمایش حقیقت امور نیست؛ زیرا هیچ حقیقت ماقبل گفتمانی وجود ندارد. توفیق هر گفتمان در گروی رابطة آن با شبکة قدرت است. قدرت/دانش در همهجا اشکالی از حقیقت را تولید و اشکال دیگر را طرد و حذف میکند. هر گفتمان رژیم حقیقتی است که هویت، فردیت، ذهنیت و کردارها را متعین میسازد».[6]
روش تبارشناسانه
یکی از خاستگاههای مهم اندیشة فوکو، اندیشههای نیچه است. مفهوم تبارشناسی در آثار متأخر فوکو به عنوان یکی از بنیانهای معرفتشناسانة تفکر وی، برگرفته از اندیشههای نیچه در کتاب تبارشناسیِ اخلاق است. تبارشناسی در تقابل با روششناسیِ سنتیِ تاریخ بهکار میرود و هدف آن، ثبت و ضبط ویژگیهای یگانه و بیهمتای وقایع و رویدادهاست. از دیدگاه تبارشناس، هیچگونه ماهیت ثابت یا قاعدة بنیادین یا غایت متافیزیکی وجود ندارد که مایة تداوم تاریخ شود؛ بلکه باید پیوسته شکافها، گسستها و جداییهایی را که در حوزههای گوناگون معرفتی وجود دارد جستوجو کرد.[7] بنابراین، بر اساس روش تبارشناسانه، اندیشة سیاسی به جای اینکه در قالب الگوها و سنتهای فکریِ واحدی طبقهبندی شوند، به مثابة رخدادهایی که در یک مقطع زمانی به صورتی خاص ـ تحت تأثیر گفتمان عصر خویش ـ سر بر آوردهاند، در کانون توجه قرار میگیرند. در اینجا مفهوم «گسست معرفتشناسانه» که برگرفته از اندیشههای گاستون باشلار است، در اندیشة فوکو مرکزیت مییابد که بر اساس آن، اندیشه، نوعی رخداد است که هیچگاه تکرار نمیشود؛ بلکه در شرایط و زمانهای که اتفاق میافتد، تبارهای مختلفی دارد. به نظر فوکو مسئله این است که مورخ وقتی تاریخ مینویسد، تاریخ را از دیدگاه علایق فعلی مینویسد. پس تاریخ، تاریخِ حالِ حاضر است.[8]
پس از اینکه با مؤلفههایشناختی اثرگذار بر اندیشة فوکو آشنا شدیم، به سراغ تحلیل گفتمان میرویم که به مثابة یک روش تحلیل کیفی در مطالعات و تحقیقات به کار میرود. برای بیان این روش تحلیل در ابتدا تاریخچة مختصری از روش گفتمان بیان میکنیم و سپس به سراغ مفاهیم کلیدی نظریة گفتمانی فوکو میرویم.
گفتمان
گفتمان از جمله مفاهیم مهم و کلیدی است که در شکلدادن به تفکر فلسفی، اجتماعی و سیاسی مغربزمین در نیمة دوم قرن بیستم، نقش بهسزایی داشته است. این مفهوم در ادبیات فلسفی ـ اجتماعی، بهویژه دوران مدرن، کاربرد فراوانی داشته و آن را در نوشتههای ماکیاولی،هابز و روسو نیز میتوان یافت، در چند دهة اخیر نیز در اندیشة متفکرانی چون امیل بنونیسته، میشل فوکو، ژاک دریدا و دیگر متفکران برجستة معاصر غربی، معنایی متفاوت به خود گرفته است.
این تفاوت معنایی به حدی است که در دو سه دهة اخیر، نویسندگان و سخنرانان دانشگاهی غربی، در نوشتهها و سخنرانیهای خود و به هنگام کاربرد این مفهوم، بر این نکته تأکید میکنند که آن را مثلاً «به معنای فوکویی آن» یا «به معنای فراساختارگرایی آن» به کار میبرند.[9] گفتمان را باید نظامی دانست که به شیوههای درک ما از واقعیت شکل میدهند.
فوکو گفتمان را برای اشاره به روالهای منظم و قانونمندی به کار میبرد که تبیینکننندة شماری از گزارهها هستند. یعنی قانونها و ساختارهای نانوشتهای که کلامها و گزارههای خاصی پدید میآورند. فوکو در تبیین معنای گفتمان از نحوة حضور و جایگاه اجتماعی کتاب مقدس و گفتمان ایجاد شده از آن مثال میآورد و میگوید: مثلاً در غرب، کتاب مقدس متنی است که هماره در بازار و بسیاری خانهها یافت میشود. مفسران سیاسی برای رساندن مقصود خود از کتاب مقدس شاهد میآورند و همواره شرحها و تفسیرهای تازهای بر آن نوشته میشود. از این حیث، خود کتاب مقدس و گزارههای ناظر به آن را میتوان تشکیلدهندة نوعی گفتمان به شمار آورد که در جامعة ما رواج دارد. اما متون دینی دیگری هم هستند که به این وسعت رایج نیستند و به نظر نمیرسد که از آن نوع حمایت ساختاری که کتاب مقدس به آن پشتگرم است، برخوردار باشند.[10]
گفتمانها، مجموعههایی از گزارهها هستند که با موضوعی واحد سروکار دارند و به نظر میرسد آثاری همانند به بار آوردند. برای مثال، ممکن است مجموعه گزارههایی باشند که به سبب نوعی پیوند یا فشار نهادی، بهخاطر همانندی در خاستگاههایشان، یا بهعلت همانندی در کارکردهایشان در یک گروه دستهبندی میشوند و آنها گزارههای دیگری را بازتولید میکنند که با پیشفرضهای بنیادین خودشان سازگارند.[11]
در تعریف و معنای گفتمان دو مفهوم مهم و اساسی وجود دارد: یکی: مفهوم طرد (exclusion) و دیگری مفهوم حکم (Statement).
طرد
گفتمان را صرفاً نباید مجموعهای از گزارههای منسجم تلقی کرد، بلکه باید وجود آن را وابسته به مجموعهای از دو نوع روال دانست: یکی روالهایی که میکوشند آن گزارهها را رواج دهند، و دیگری روالهایی که میکوشند تا میان آن گزارهها و گزارههای دیگر مرزی بنا کنند و از رواج یافتن گزارههای دیگر ممانعت به عمل آورند.[12] نقطة عطف مباحث فوکو در باب روابط دانش و قدرت، در همین مفهوم طرد نهفته است که روالهای حاکم و برتری دادن گفتمان غالب از طریق پیوند خوردن آنها با روابط قدرت و ترجیح آن گفتمان صورت میپذیرد.
حکم
هر حکم اگرچه شبیه گزاره است و در قالب زبان قابل بیان است، از جنس زبان نیست. مجموعة چند حکم، یک صورتبندی گفتمانی (شبکه دانایی، اپیستمه) را شکل میدهند. از دید فوکو یک گزاره زمانی به یک حکم تبدیل میشود که چند ویژگی داشته باشد:
1. در کنار احکام دیگر، در یک صورتبندی گفتمانی معنا یافته باشد و معیارهای صدق و کذب خود را با خود داشته باشد.
2. تکرارپذیر و دامنة گسترش آن در سطح جامعه بالا باشد.
3. تأیید یا انکار آن دارای پیامدهای اجتماعی جدی باشد.[13]
اپیستمه
چنانکه گفته شد، از مجموعة چند حکم در کنار هم یک صورتبندی و شبکة دانایی مربوط به آن روالها تشکیل میشود که به آن اپیستمه گفته میشود. بهعبارت دیگر، آرایشهای گفتمانی[14] و روابط میان گفتمانهای موجود در یک جامعه که برای تحلیل جامعه به سراغ آنها میرویم همان اپیستمه است. اپیستمه مجموع دانستههای یک دوره نیست، بلکه مجموعه پیچیدهای است از روابط میان دانشهای تولیدشده در یک دوره و قوانینی که از طریق آن، دانشهای جدید شکل میگیرند. با روشن شدن مفهوم اپیستمه ما میتوانیم در یک دورة خاص شباهتهایی را درک کنیم، به نحوی که علوم مختلف، به رغم اینکه با موضوعات مختلفی سروکار دارند، در سطح مفهومی و نظری واحدی فعالیت میکنند.
گفتمان غالب و شیوة قدرتنمایی (به طور نمونه)
برای روشن شدن مفاهیم بهکارگرفته شده در تعریف و توضیح گفتمان و همچنین خروج از چارچوب نظری برجستهسازی مفاهیم تشکیلدهندة این روش تحقیق به یک نمونه تحلیل گفتمانی اشاره میشود تا سیطره و حضور یک گفتمان و آثار آن را در جامعه نشان داده شود. نتایج بهدست آمده از این گزارش برای تعریف عملیاتی این روش تحقیق کمک بهسزایی میکند.
گفتمان سوءاستفادة جنسی
هنگامیکه یک گفتمان با اعمال گویشی و با ایجاد تأثیر، سخن جدیدی در برابر اهداف حاکم سلطهطلب طرح کند، نطفة یک گفتمان جدید کاشته میشود. چنین گفتمانی، گفتمان حاکم را تهدید میکند و آن را به خطر میاندازد. در این زمینه گرایش اصلی گفتمان حاکم این خواهد بود که آن گفتمانی را که با اهداف و علایق آن در مغایرت قرار دارد، خاموش کند یا از میان بردارد.
گرایش دیگر گفتمان حاکم این خواهد بود که با انحصار درآوردن گفتمان مقابل، جریان آن را از آن خویش کند و از این طریق آن را خنثی کند.
طرد گفتمان نیز به اشکال گوناگون صورت میگیرد. برای مثال، یکی از این شیوهها در متن رشد روابط عقلانی و سرمایهداری از قرن هجدهم میلادی بدینسو در غرب این بوده است که زبان جنونزدگان را «نفی خرد» بشناسد و آن را طرد و قلع وقمع کند؛ یا اینکه زنان و اطفال را از نظر «طبیعی» به دروغگویی متهم کنند و از این طریق به سرپرستی مردسالارانه و پدرسالارانه مشروعیت بخشند. (از قرن هجده به بعد بومیان و همة آنهایی که فرهنگشان به مثابة «فرهنگ ابتدایی» هدف و تحقیر قرار گرفت با اطفال مقایسه شدهاند که نیازمند «سرپرستی»اند.)
در آنچه مربوط به سوءاستفاده جنسی میشود، باید گفت که در زمانهای و مکانهای مختلف همواره زبان قربانیان سوءاستفادة جنسی «زبان دیوانگان» شناخته شده است. اگر قربانی زن بوده است، به هیستری (Hystrie) متهم شده است؛ یعنی انسانی که قادر به تمایز میان واقعیت و رؤیاهای خویش نیست.
دو پژوهشگر آمریکایی(Alcoff و Gray) از سوءاستفادة جنسی به ما گزارش میدهند که از جانب پدر صورت گرفته است.[15]
پدر قربانی خویش، یعنی دخترش را با این اخطار به سکوت واداشته است که: هیچکس به یک حرف و به آنچه تو میگویی، باور نخواهد کرد. ازاینرو مشاورة من به تو این است که خاموشی گزینی.[16]
راهبرد «خفهسازی» غالباً از جانب گفتمانهای حاکم حمایت میشود. دربارة مثالی که در بالا آوردیم، برای نمونه، گفته میشود که پدر، شوهر یا رفیق زندگی نمیتواند یک متجاوز باشد.
در بسیاری از ایالتهای آمریکا دستگاه قضایی به طرد و قلع و قمع گفتاری میپردازد که از سوءاستفاده جنسی حکایت میکند. اصولاً تجاوز یک شوهر به همسرش پذیرفته نمیشود و به گواهی دادن اطفال در دادگاه اعتباری نیست.[17] به آنهایی که از سوی خانواده، اقارب یا دوستان مورد سوءاستفادة جنسی قرار گرفتهاند با شک و تردید نگریسته میشود. چرا؟ چون گفتمان حاکم در دستگاه قضایی این فرضیه را پذیرفته است که تجاوز جنسی و سوءاستفادة جنسی از جانب «بیگانه» انجام میگیرد.
Alcoff و Gray در منبع یادشده میافزایند: حتی در بسیاری از موارد که متجاوز یک بیگانه بوده است، سخنان قربانیان باطل شمرده شده است. برای آنکه سخن یک زن قربانیشده در دادگاه مقبول افتد، باید او رفتار و حرکات خاصی داشته و «زیبا» باشد. سخنان و شهادت زنان بسیار قشنگ و طناز و همچنان سخنان روسپیان پذیرفته نمیشود. به یک زن سیاهپوست که مورد تجاوز یک مرد سفیدپوست قرار گرفته است، کمتر بها داده میشود؛ و برعکس هنگامی که یک زن سفیدپوست هدف تجاوز یک مرد سیاهپوست قرار گیرد، بسیار مورد توجه قرار میگیرد.[18]
مشکل دیگر برای در انحصار درآوردن یا از آن خویش کردن گفتمان، همانا نفی سادة یک فرضیه یا یک گفتمان حاکم است.
در این زمینه فوکو یک نمونة برجسته از سرکوب گفتار دربارة میل جنسی در دورة ویکتوریا میآورد که به قدرت و اهمیت چنین گفتاری انجامید.
اندیشور فرانسوی انکار نمیکند که سرکوب، رنج و درد بهبار میآورد، ولی درعین حال تأکید میکند که سرکوب، لذت و اشتیاق نیز تولید کرده است.[19]
تحلیل گفتمان بهمثابة یک روش تحلیل
تحلیل گفتمان که امروزه به گرایشی بینرشتهای در علوم اجتماعی تبدیل شده است، ریشه در جنبش انتقادی ادبیات، زبانشناسی (نشانهشناسی) تأویلگرایی، هرمنوتیک گادامر و تبارشناسی و دیرینهشناسی میشل فوکو دارد.
بنیانهای فکری تحلیل گفتمان فراتر از تحلیل متن یا نوشتار یا تحلیل گفتار است. گفتمان مجموعهای از گزارههایی است که یک مفهوم کلی را در بر میگیرد. همچنین در تحلیل گفتمان فراتر از دیدگاههارولد لاسول دربارة تحلیل فرستنده، تحلیل پیام، تحلیل وسیله و تحلیل گیرنده ـ بهگونة مجزا ـ بحث میشود.
در دیدگاههای میشل فوکو ـ که میتوان او را بنیانگذار تحلیل گفتمان شمرد ـ تأکید بر این است که رابطهای تعاملی بین متن (text) و زمینه(context) وجود دارد.
همچنین رابطهای تعاملی و دیالکتیکی بین «گفتمان، قدرت، معرفت و حقیقت» وجود دارد. مهمترین دستاورد فوکو را میتوان تحلیل روابط قدرت و معرفت دانست.
در تحلیل گفتمان مجموعه اوضاع اجتماعی، زمینة وقوع متن یا نوشتار، گفتار، ارتباطات غیرکلامی و رابطة ساختار و واژهها در گزارهای کلی نگریسته میشود.
واژهها هر یک بهتنهایی مفهوم خاص خود را دارا هستند، اما در شرایط وقوع و در اذهان گوناگون معانی متفاوتی دارند. انتقال، دریافت و اثرگذاری متفاوت و گوناگونی در پی دارند. برای مثال، رستگاری برای یک انسان دیندار مسیحی معنایی متفاوت با رستگاری برای یک انسان آزادیخواه دارد.
در ذیل به برخی از ویژگیهای کلی روش تحلیل گفتمانی میپردازیم که بهمثابة یک روش به کار میرود.
روایی و پایایی در تحلیل گفتمان
یکی از مؤلفههای اصلی روشهای مختلف تحقیق بررسی روایی و پایایی آن روش تحقیق و تحلیل است. روش تحلیل گفتمان نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ لذا لازم است در باب روایی و پایایی این روش تحلیل نیز نکاتی بیان شود، هرچند که به لحاظ تفسیری و کیفی بودن، ویژگیهای منحصر به فردی دارد.
گفتمان یا تحلیل انتقادی همیشه یک مسئلة تفسیری بوده است. در این روش با دادههایی که در طول تحلیل گفتمان جمعآوری شده است، مشکلی نداریم. مهم این است که در یک تحقیق که با این روش انجام میشود، روایی و پایایی و یافتههای آن، وابسته به بحثهای منطقیای است که در تحلیل وجود دارد. اعتبار تحلیل گفتمان به کیفیت قدرت نطق و بیان وابسته است. البته این روشها به تناسب روشهای گفتمانی و گستردگی از جزء به کل در مباحث متنی و ساختاری و اجتماعی متفاوت است؛ اما همگی در کل از یک سیاق که همان تحلیل گفتمان است، بهره میبرند.
انگارههای روش تحلیل گفتمان
پیشفرضهایی که در ذیل بیان میشود، از قواعد تحلیل متن، هرمنوتیک، نشانهشناسی، و دیدگاه فوکو در دیرینهشناسی و تبارشناسی شکل گرفته است:
1. انسانهای مختلف، به متن یا گفتار واحد متفاوت نگاه میکنند؛ یعنی از متن و واقعة واحد، برداشت یکسان و واحدی ندارند و ممکن است که از دالهای متفاوتی برای اشاره به یک مدلول استفاده شود.
2. متن و واقعة اجتماعی را باید بهمثابة یک کل معنادار مشاهده کرد که متن یا واقعه لزوماً این امر را نشان نمیدهد.
3. تمام متنها بار ایدئولوژیک دارند و هیچیک بیطرف نیست.
4. در هر گفتمانی حقیقت نهفته است، اما هیچ گفتمانی دارای تمام حقیقت نیست.
5. ساختار و ادبیات متن نیز معنادار است، چون دستور زبان و ساختار متن دارای معانی اجتماعی و ایدئولوژیک است و این معانی در جای خود به عواملی که دالها را میسازند، نظیر رمزها، بافتها، مشارکتها و تاریخ مختلف وابستهاند.
6. معنا همانقدر که از متن ناشی میشود، از بافت یا زمینة اجتماعی و فرهنگی نیز اثر میپذیرد.
7. هر متنی در زمینهها و موقعیت خاصی تولید میشود. لذا همیشه از نویسنده یا تولید کنندة خویش نوعی حکایتگری دارد.
8. هر متنی به یک منبع قدرت مرتبط است.
9. گفتمان سطوح و ابعاد متعدد دارد؛ یعنی نه یک سطح گفتمانی وجود دارد و نه یک نوع گفتمان.[20]
اهداف روش تحلیل گفتمان
تحلیل گفتمان یک فن و روش جدید در مطالعة متون، رسانهها و فرهنگهاست. در این روش محقق برآن است که رابطة بین مؤلف، متن و خواننده را نشان دهد و مشخص کند چه زمینهها و عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و. . . در تولید گفتمان تأثیر دارند. در این روش، تحلیلگر از بافت متن (شکل و ساختار) فراتر میرود و وارد بافت موقعیتی متن (شرایط و ابعاد ایدئولوژیک) میشود و به تحلیل آن میپردازد. در واقع روش تحلیل گفتمان میکوشد که نشاندهندة معانی نهفته در ذهن مؤلف باشد.
اما با توجه به پیشفرضهایی که پیشتر به آنها اشاره شد، مهمترین اهداف تحلیل گفتمان عبارتاند از:
1. نشان دادن رابطة بین نویسنده، متن و خواننده؛
2. روشن ساختن ساختار عمیق و پیچیدة تولید متن یعنی «جریان تولید گفتمان»؛
3. نشان دادن تأثیر بافت متن (واحدهای زبانی، محیط بلافصل مربوط و کل نظام زبانی) و بافت موقعیتی (عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، تاریخی و شناختی) بر گفتمان؛
4. نشان دادن موقعیت و زمینههای خاص تولیدکنندة گفتمان (زمینة تولید گفتمان)؛
5. نشان دادن بیثباتی معنا؛ یعنی معنا همیشه در حال تغییر است، هرگز کامل نیست و هیچ وقت بهطور کامل درک نمیشود.
6. آشکار ساختن رابطه بین متن و ایدئولوژی؛ تحلیل گفتمان از بدو پیدایش همواره درصدد بوده است تا نشان دهد که هیچ متن یا گفتار و نوشتاری بیطرف نیست، بلکه به موقعیتی خاص وابسته است. این امر ممکن است کاملاً ناآگاهانه و غیرعامدانه باشد.
7. هدف عمده تحلیل گفتمان این است که فن و روش جدیدی را در مطالعة متون، رسانهها، فرهنگها، علوم، سیاست، اجتماع و... به دست دهد.[21]
8. مبادی فکری این روش در واقع همان پیشفرضهای پسامدرناند[22].
کاربرد روش تحلیل گفتمان
سهم تحلیل گفتمان پستمدرن، به کارگیری افکار انتقادی بهخوبی گفتمانهای دیگر در موقعیتهای اجتماعی و سیاستهای پنهان یا آشکار درون جامعه است، که بر جامعه مسلطاند (تفسیر جهان، نظامهای اعتقادی،...) و... تحلیل گفتمان میتواند در هر زمینهای یا در مورد هر مشکل یا موقعیتی به کار گرفته شود. چون تحلیل گفتمان اساساً یک خوانش تفسیری و ساختاری است، پس از هیچ رهنمود ویژهای پیروی نمیکند.
به همان اندازه که هر شخصی میتواند از نظریات ژاک دریدا، میشل فوکو، ژولیا کریستوا یا فدریک جیمسون استفاده کند، میتواند از نظریات متفکران پستمدرن و انتقادی نیز استفاده کند. اساساً هدف تحلیل گفتمان، معطوف، به جمعآوری جوابهای دقیقی نیست، فقط این روش به ما کمک میکند که افقهای دید شخصیمان را گسترش دهیم.
به همان اندازه که بتوانیم به افقهای دید دیگران دست بیابیم، میتوانیم برنامة کار و هیجانات ناشناخته و نارساییهای خودمان را بهتر بشناسیم. به عبارت دقیقتر، تحلیل گفتمان آنچه را در پشت اعمال وجود دارد روشن میکند. برای مثال، تحلیل گفتمان نظریههای علوم انسانی را به کار میبرد و در برابر اعتبار و درستی روش تحقیق(کمّی یا کیفی) بحث نمیکند و بیان یا ارزش خاصی را نشان نمیدهد. تحلیل گفتمان بر وجود پیام متنها و قرارگرفتن آنها درون یک زمینة اجتماعی یا تاریخی تأکید میکند.
از دیرینهشناسی تا تبارشناسی
به نظر فوکو دیرینهشناسی به این معناست که در هر دوره و جامعهای فرهنگ خاصی غالب است که پایة این فرهنگ شرایطی است که باعث شده این فرهنگ پدید آید و این شرایط به زبان و گفتمان حاکم در آن فرهنگ بازمیگردد. گفتمان هر دورهای باعث میشود در هر دوره یک علم غالب باشد و انسان به عنوان یک ابژه خاص مورد شناسایی قرار گیرد.
در دیرینهشناسی، فوکو درصدد توضیح قواعد صورتبندی است که به گفتمانها ساخت میدهد و شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی را فراهم میآورد. دیرینهشناسی، بر اصل گسست و عدم تداوم تکیه میکند و در پی آن است که دورههای مستقل و متمایز را در تاریخ بشناسد و عناصر همسوی یک نظام زبانی معرفتی را گردآورد و قواعد حاکم بر آنها را معین کند.[23]
بنابراین در آثار بخش دیرینهشناسی فوکو که تعداد آن از آثار تبارشناسی بیشتر است، فوکو در اینباره بحث میکند که چه چیزی بر گزارهها حاکم است و گزارهها چگونه بر یکدیگر حکومت میکنند تا جایی که باعث میشوند قضایایی پدید آید که از نظر علمی پذیرفتنی است. پس در اینجا سوژه هیچ جایگاهی ندارد. فکر و عقل نیز جایگاهی ندارد که در هر دوره علمی به وجود آید، بلکه روابط بین گزارهها و قدرتی که در پس آنهاست باعث میشود که فرهنگ خاصی حاکم شود و علم خاصی پدید آید. در دیرینهشناسی از سیاست گزارههای علمی بحث میشود.
از نظر فوکو گفتمان محل تلاقی و دانش قدرت است؛ یعنی هر رشتة خاصی از دانش در هر دورة خاصی مجموعهای قواعد ایجابی و سلبی به وجود میآورد که آنها مشخص میکنند شخص چه باید بگوید و دربارة چه چیز صحبت کند یا صحبت نکند. به عقیدة فوکو در هر دوره گفتمان تعیین میکند سوژه به گونهای خاص بیندیشد یا حرف بزند و گفتمان حاصل آگاهی سوژه نیست، پس دانش در خدمت قدرت است. حرف اساسی فوکو این است که در تاریخ بین دانش و قدرت همواره رابطه وجود داشته است که اینجا کاملاً پیروی فوکو از نیچه را میبینیم.
در آثار بخش دیرینهشناسی فوکو دربارة شرایط پیدایش علومی از قبیل پزشکی، روانپزشکی و علوم انسانی سخن میگوید و در نهایت شرایط پیدایش مفهومی به نام انسان را طرح میکند. کتابهای تاریخ جنون، دیرینهشناسیِ علوم پزشکی، دیرینهشناسیِ علوم انسانی و دیرینهشناسیِ دانش را میتوان در این بخش بررسی کرد.
فوکو در آثار متأخر خود، به تبارشناسی روی میآورد. در این آثار وی اغلب، به رابطه قدرت، دانش و حقیقت میپردازد. در حقیقت، تبارشناسی، درگرو مرکزیت قدرت و سلطه در شکل گیری گفتمانها، هویتها و نهادهاست و میکوشد ویژگی قدرتمحور گفتمانهای حاکم را گسترش دهد. به نظر فوکو، قدرت را نباید به نهادهای سیاسی محدود کرد، بلکه قدرت در تمام جامعه جاری است و نقشی مولد ایفا میکند.[24]
فوکو در تبارشناسی، پیدایش علوم اجتماعی و گسترش آنها را با قدرت پیوند میزند. به نظر وی، دانش با روابط قدرت درآمیخته و همپای پیشرفت، در اعمال قدرت پیش میرود. به عبارت دیگر، هرجا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود. بنابراین، فوکو میکوشد روابط متقابل قدرت و دانش را بررسی کند و ویژگی قدرتمحور دانش اجتماعی مدرن و نظامهای حقیقت را آشکار سازد.
فوکو بعد از مدتی میگوید فقط نمیتوان گفت که گفتمان عاملی است برای اینکه سوژه چگونه بیندیشد و حرف بزند عوامل اجتماعی هم در اینجا مؤثرند و به همین دلیل از روش تبارشناسی استفاده میکند. البته این روش به معنی نقض کردن روش دیرینه نیست، بلکه مکملی برای دانش دیرینهشناسی است. در تبارشناسی، مهم شکلهایی از عقلانیت است که در چهرة قدرت کردارهای اجتماعی خاصی را تعین بخشیده است.
برخلاف مورخ که از گذشته شروع میکند و به حال میرسد، تبارشناسی از مسائل و موضوعاتی که در حال وجود دارد میآغازد و میخواهد به عقب بازگردد و ریشههای آن را بیابد. روش تبارشناسی را نخستین بار نیچه طرح کرد. فوکو هم به تبعیت از نیچه همین روش را طرح میکند. در نتیجه تبارشناسی میخواهد بگوید حقیقت واحدی وجود ندارد و در تاریخ تداوم و پیوستگی نیست که در سیر متداولی که در تاریخ هست بتوانیم به پیشرفتهای عقلی و علمی انسان دست یابیم، بلکه آنچه وجود دارد گسست و عدم تداوم است. در تاریخ مقاطع مختلف تاریخی وجود دارد. در هر دوره بر اساس سامان دانایی(اپیستمه) خاصی که وجود دارد؛ فرهنگی که پشت آن و گفتمان حاکم بر آن جامعه اصولی در آن رعایت میشود و بر اساس آن اصول میتوانیم نتیجهای پیدا کنیم، ولی دلیلی وجود ندارد که همین دلایل را در دورة دیگری به کار ببریم.
فوکو هم هر مسئلهای را در سه یا چهار دورة تاریخی طرح میکند و به این ترتیب گسستها را بیان مینماید. اما اینکه چه چیز مایة گسست و باعث شده از یک دوره به دورة دیگر برسیم، به نظر فوکو استدلالپذیر نیست و نمیتوانیم برایش دلیلی بیاوریم؛ زیرا در هر دوره نظامها و سامان دانایی خاصی حاکم است که این اصول و قواعد به درد دورة بعدی نمیخورد. به طور کلی تبارشناسی نمیخواهد مبانی شناختشناسانه طرح کند. کار فیلسوف پستمدرن این است که در مبانیای که به طور کلی طرح میکند خلل و خدشهای وارد کند. اصلاً نمیتوان اصول کلی را طرح کرد. فقط میخواهد بگوید خاستگاه آن چیزی است که ما عقلانی و دارای حقیقت میدانیم. همه در سلطه و قدرت نهفته است و از نظر فوکو قدرت به معنای سلطة یک فرد یا گروه بر افراد دیگر نیست، بلکه قدرت مانند یک سازمان شبکهای عمل میکند و تمام وجوه زندگی انسان را دربر میگیرد. فوکو با تبارشناسی میخواهد به فرایندهایی بپردازد که ما را به عنوان سوژه طرح کرده است. تمام بحثهای فوکو به این میرسد که سوژه خود سوژه نیست و به خاطر فکر و عقلش و مبانی دکارتی سوژه نشده، سوژه بودن آن یا به سبب عوامل گفتمانی یا برآمده از عوامل اجتماعی است. او گفتمانی را در روش دیرینهشناسی و عوامل اجتماعی را در روش تبارشناسی طرح میکند.
روش و موضوع تبارشناسی
تبارشناسی تاریخیت پدیدهها و اموری را که فاقد تاریخ شمرده شدهاند باز مینماید و نشان میدهد که دانش وابسته به زمان و مکان است. روش تبارشناسی به منظور کشف کثرت عوامل مؤثر بر رویدادها بر بیهمتایی آنها تأکید میکند؛[25] یعنی از تحمیل ساختارهای فراتاریخی بر آنها خودداری میورزد. فوکو این نگرش را «حادثهسازی تاریخ» خوانده است. هیچ ضرورتی در تاریخ نیست، هیچ ضرورتی تعیین نکرده که کسانی دیوانه شمرده شوند. در نتیجه بداهتی که در بنیاد دانش و کردارهای ما مفروض است، شکسته میشود.
تبارشناسی کثرت عوامل، راهبردها و نیروهایی را که به امور خصلت بداهت و ضرورت میدهند، کشف میکند. مثلاً زندان، کردارهای آموزشی، فلسفة تجربی به شیوههای جدید تقسیم کار، پیداش ساختار معماری مراقبت و جامعه سراسر بین، و تکنیکهای جدید قدرت همه با هم جمع میشوند تا کردار حس جنایی به عنوان رخدادی ظهور یابد. بنابراین، معنا یا بنیادی در پس امور و اشیا نهفته نیست. تنها لایههایی از تعبیر در کار است که روی هم انباشته میشوند و شکل حقیقت، ضرورت و بداهت پیدا میکنند و تبارشناسی همة اینها را در هم میشکند. انسانها با تولید حقیقت و ضرورت بر خود و بر دیگران حکم میرانند، در حالی که اصل و منشأ و حقیقت جهانشمول و بیزمان وجود ندارد. در نتیجه ترقی و پیشرفتی نیز در کار نیست؛ تنها میتوان از عملکرد بیپایان سلطهها و انقیادات سخن گفت. بدینسان، طبعاً کلیات انضمامی و متعینی بهعنوان مبنا و بنیادی با ثبات برای فهم وجود ندارد. حتی پیکر جسمانی آدمی خود تابع تاریخ است و بهوسیلة نظم کار و استراحت تجزیه میشود. بنابراین، موضوع تبارشناسی نه مسیر تاریخ و نه نیات سوژهای تاریخی، بلکه رخدادها و پراکندگیهایی است که محصول منازعات، تعامل نیروها و روابط قدرتاند. پس علم و دانش نیز چیزی جز چشماندازی تاریخی نیست.[26]
مسئلهمحوری تبارشناسی
مسئلة اصلی در تبارشناسی فوکو این است که چگونه انسانها با قرار گرفتن در درون شبکهای از روابط قدرت و دانش، بهعنوان سوژه و ابژه تشکیل میشوند. مثلاً هدف نهایی از بحث فوکو دربارة زندان و مجازات، ردیابی روند تکوین تکنولوژی جدید قدرتی است که به واسطة آن، انسانها بهصورت سوژه و ابژه درمیآیند. در اینجا بحث اصلی دربارة رابطة دانش، قدرت و بدن آدمی و نیز تکنولوژیهای سیاسی بدن، دانشهای مربوط به پیکر آدمی و اشکال قدرت اعمال شده بر آن است. بنابراین بهطور کلی از نگاه فوکو دانش نمیتواند خود را از ریشههای تجربی خویش بگسلد تا به تفکر ناب تبدیل شود؛ بلکه عمیقاً با روابط قدرت درآمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت پیش میرود. هر جا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود. بر اساس تصور رایج روشنگری، دانش تنها وقتی متولد میشود که روابط قدرت متوقف شده باشد، اما از دید فوکو هیچ رابطة قدرتی بدون تشکیل حوزهای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد. سوژة شناخت، ابژة شناخت و شیوة شناخت، همگی آثار و فرآوردههای روابط اساسی دانش و قدرت و تحول تاریخی در آنها هستند.[27]
خلاصه، موضوع تبارشناسی فوکو تحلیل شرایط تاریخی پیدایش و وجود علوم انسانی، روابط آنها یا تکنولوژیهای قدرت و آثار سوژهساز و ابژهساز آنهاست. تحلیل اشکال خاص موضوعشدگی و اشکال دانش و روابط قدرتی که از طریق آنها انسانها تحت سلطه قرار میگیرند، در کانون بحث تبارشناسانه است. در یک کلام، تبارشناسی نشان میدهد که چگونه انسانها از طریق تأسیس «رژیمهای حقیقت» بر خود و دیگران حکم میرانند.
گفتمان یا قدرت؟
تحلیل تبارشناسانه در دو اثر عمدة فوکو در این دوره یعنی انضباط و مجازات و تاریخ جنسیت اجرا میشود. البته فوکو همچنان در این آثار به شیوة تحول رویههای گفتمانی علاقهمند است. اما این کردارهای گفتمانی با حوزههای غیرگفتمانی مانند وجه تولید، روابط اجتماعی و نهادهای سیاسی پیوند مییابند و هم با خود حوزة گفتمانی ارتباط دارند که شامل تحولات درونی خود گفتمان موردنظر و نیز تحولات در گفتمانهای مجاور میشود. در نوشتههای فوکو از سال 1970 به بعد، نوآوری و بداعتی به چشم میخورد؛ یعنی از آن زمان به بعد، نوشتههای فوکو آشکارا به فردیتدهی و ادغام سوژه در شبکههای مراقبت میپردازند؛ شبکههایی که سازوکارهای تولید دانش دربارة سوژه نیز هستند.[28]
برای روشن شدن این روش تحلیل، با گذری کوتاه به برخی از ویژگیهای گفتمان، تصویر روشنتری از گفتمان و عوامل پیروزی و شکست آن در ذیل ترسیم میشود و در نهایت با اشاره به یک نمونه تحقیق که با این روش انجام شده است، میکوشیم زوایای استفاده از این روش تحلیل بهتر و بیشتر روشن شود.
عوامل پیروزی و شکست یک گفتمان
همانطور که در مفاهیم اصلی و کلیدی بحث گفتمان بیان شد، یکی از مفاهیم کلیدی مفهوم طرد است. این مفهوم ماهیت مبارزه و تعیین حدود هر گفتمان را نسبت به گفتمانهای موجود دیگر در جامعه بیان میکند؛ لذا فهم مبارزه و پیروزی و شکست گفتمانها در جامعه کاملاً قابل فهم است و هر گفتمانی خود را در مقابل و در مبارزه با دیگر گفتمانهای موجود در جامعه میبیند. بنابراین، وجود و بروز هر گفتمان در گرو مبارزه و کمرنگ کردن گفتمانهای دیگر است. دانشمندان این حوزة معرفتی برای شکست یک گفتمان و پیروزی گفتمان دیگر عواملی را بیان کردهاند که هم حیثیت علمی و نظری دارند و هم حیثیت عملیاتی و راهبردی. در ذیل به برخی از این عوامل اشاره میشود:
الف. عوامل پیروزی یک گفتمان
قابلیت دسترسی[29]
مفهوم قابلیت دسترسی، پیروزی یک گفتمان را تا اندازهای تضمین میکند؛ زیرا پیروزی گفتمانها به دلیل ویژگی ذاتی آنها نیست؛ چون گفتمانها همواره در آستانة فروپاشی تدریجی قرار دارند، بلکه به این دلیل است که گفتمان، تنها ساخت منسجم در دنیای کاملاً آشفتة گفتمانی به نظر میرسد.
ازجاشدگی یا بیقراری کشور آلمان در دهه 1920م، در نتیجه جنگ نخست جهانی یک بحران فراگیر در آن کشور بهوجود آورده بود. در این اوضاع و احوال، گفتمان ناسیونال سوسیالیسم (نازیسم) بهعنوان پاسخی درمانکننده به بحران، ابراز وجود کرد و راهکارهایی برای برونرفت از بحران پیشنهاد کرد. گفتمان نازیسم از میان چندین گفتمان به این دلیل پیروز شد که اصولی را برای فهم و درک وضعیت آشفتة اجتماعی، در دسترس قرار داد. بنابراین، پیروزی گفتمان نازیسم معلول و محصول قابلیت دسترسی آن بود نه پذیرش محتوای آن از سوی مردم.
قابلیت اعتبار[30]
شرط دوم پیروزی یک گفتمان، این است که اصول پیشنهادی آن، در میان گروههای اجتماعی، از اعتبار برخوردار باشد و مخالف با اصول اساسی آنان نباشد. گفتمان جنبش طالبان به رغم پشتوانههای مالی و عقیدتی خود در افغانستان به این دلیل شکست خورد که از اعتبار لازم برخوردار نبود.
ب. عوامل شکست یک گفتمان
تصلب معنایی
اگر گفتمانی، بدون نگرش فراگیر و جامع، بر مفهوم موردنظر خود پافشاری کند و مفاهیم دیگر را به فراموشی بسپارد، گرفتار تصلب معنایی و جزماندیشی غیرعقلانی شده است. این شیوه سرانجام شکست و فروپاشی گفتمان را رقم خواهد زد. در این مورد نیز میتوان طالبان را مثال زد.
فراهم کردن زمینه برای رقیب
برای مثال، در جامعة ایران گفتمان اصلاحی دوم خرداد دهة هفتاد خورشیدی، به دلیل نگرش تکبعدی به مسائل اجتماعی مانند توسعة سیاسی و گسترش جامعة مدنی که تنها نخبگان و روشنفکران طبقة متوسط به بالا را در بر میگرفت، زمینه را برای گفتمان رقیب با شعار حمایت از گروههای فرودست جامعه فراهم کرد و سرانجام گفتمان رقیب در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد.
یک نمونه
بررسی اندیشههای نظری فوکو به لحاظ تنوع حوزههای معرفتی و استفاده از مبانی مختلف معرفتی و فلسفی بسیار عمیق است و خود مجالی میطلبد. در این مقاله برای حفظ موضوع مورد بحث که همان روش تحقیق و روش تحلیل گفتمانی تبارشناسی فوکویی است، به حداقل لازم برای روشن ساختن این روش اکتفا میشود و نقض و ابرامهای وارد بر مباحث نظری فوکو را به مجال دیگری احاله میدهیم. اما آنچه مهم است استفاده از روش تحلیل گفتمانی فوکویی است که در برخی مطالعات از آن استفاده شده و خواهد شد؛ لذا برای اینکه این روش بیشتر ملموس باشد ما با گذر از مباحث نظری و فلسفی تبارشناسی فوکو، به یک نمونه از تحقیقات انجامشده با این روش اشاره میکنیم تا سیر استفاده از روش تحلیل فوکویی یا تبارشناسی بیش از پیش روشن شود:
تبارشناسی و تحلیل گفتمان «ولایت عامّه» منتشرشده در مهرنامه 14 ص74-76
طرح مسئله و روش بررسی
در مقالهای کوتاه، نویسنده میکوشد مفهوم حکمرانی فقهای شیعه را با روش تحلیل گفتمان و تبارشناسی مورد بررسی اجمالی قرار بدهد. این یک بحث بروندینی است و انتظار میرود از مداخلة عقاید دروندینی نویسنده و خواننده برکنار بماند. در همین موضوع، برخی بحثهای دروندینی انجام دادهاند، نمونهاش نظریههای دولت در فقه شیعه است. اما در این مقاله ورود و خروج و بررسی متفاوتی به عمل میآید و مفاهیم به مثابة گفتمان، تبارشناسی و تحلیل میشوند.
در این روش فرض بر آن است که «ولایت فقیه» خصلتی گفتمانی دارد. گفتمان، آن طور که از مباحث فوکو برمیآید، محصول زبان است. با زبان است که برای امور تعیین تکلیف میشود. گفتمان، طرحی از کلمات و مفاهیم و دلیلآوریهاست که در ظاهر، حاصل «ارادۀ معطوف به دانستن» است، اما در پشت آن، «ارادۀ معطوف به قدرت» نهفته است.
گفتمان را در اینجا فراسوی نیک و بد یا حق و باطل تعریف و بررسی میکنیم. بدین ترتیب، هم «حکمرانی فقهای شیعه» و هم هر گزینة حکومتی بدیل مانند «مشروطیت»، بنا به مفروض بحث ما در اینجا، هر دو ساختی گفتمانی دارند. هر دو محصول زبان هستند، طرحی از کلمات، دعاویای در باب امور و کمندی از قدرت هستند. در پشت هر کدام، علایق و منافع و مطلوبیتهای این و آن گروه وجود دارد.
نیک و بد قضیه، امری بعدی و اعتباری است و به اعتبارات و ارزش ـ داوریها و تصمیمهای اجتماعی و اخلاقی هریک از ماها بستگی دارد. حکمرانی متولیان رسمی یک مذهب یا حکمرانی از نوع مشروطه، هر کدام از سوی گروههای خاصی با ارزش تلقی میشد. گفتمان حکمرانی فقهای شیعه و اجرای احکام شرعی این مذهب، ریشه در منافع گروههای مذهبی، هویتی و سیاسیِ خاصی؛ در تاریخ داشت. همانطور که گفتمان مشروطه مبتنی بر تجدد، پارلمان، قانون اساسی و انتخابات نیز بازنماییکنندۀ منافع و مطلوبیتهای زیستِ اجتماعی قشرها و طبقات جدید و طیفهای تازهای از مردم شهری در تاریخ معاصر بود.
در روش تحلیل گفتمان، ردپای صورتبندیهای گفتمانی گرفته میشود که چگونه به اقتضای صوَر قدرت، شکل یافتهاند، چگونه راهبردهای زبان به کار افتادهاند.
تبارشناسی کوششی است برای شناخت ریشههای تاریخی شکلگیری این یا آن قول و عقیده. تبارشناسی بررسی میکند که چگونه به اقتضای انحای مختلف قدرت، گفتمانها صورتبندی شدهاند. همانطور که دیرینهشناسی نیز از اینسو به مطالعة امور تاریخی از حیث تناظر آن با امور گفتمانی کنونی دست میزند.
این تحقیق که از روش تبارشناسی و گفتمانی استفاده کرده است، نحوة پدید آمدن و اثرگذاری گفتمان ولایت عامه بیان شده و ویژگیهای گفتمانی از قبیل صورتبندی شناختی(اپیستمه) و حفظ حاکمیت گفتمانی و... به تصویر کشیده شده است. برخی مطالعات دیگر نیز که به این روش انجام شده است، در پینوشتهای مقاله[31] معرفی میشود.
نقد و بررسی
از مزایای مهم تحلیل گفتمان و تفکر انتقادی این است که برای هر موقعیت و هر موضوعی، روشی کاملاً کاربردی است. نگرش تازهای که با تحلیل گفتمان فراهم شده است راه را برای رشد استعدادهای شخصی و ابتکار در سطح بالا باز میکند. تحلیل گفتمان معتبر میتواند به تغییرات زیادی در آداب و رسوم، نهادها، حرفهها یا جامعه بهعنوان یک کل بینجامد که این خود قابلیت منحصر به فرد این روش است. اما به همین دلیل نیز باید گفت که تحلیل گفتمان نمیتواند جواب دقیقی برای سؤالات محقق فراهم کند. در این بخش برخی از آسیبهای استفاده از این روش را نام برده و سپس به برخی از نقدهای وارد بر خود روش تحلیل گفتمان را اشاره میکنیم:
آسیبهای جدی در استفاده از روش تحلیل گفتمان
متاسفانه دو آسیب جدی همواره محققان را در کاربرد تحلیل گفتمان تهدید میکند:
الف: عدم آشنایی با روش تحلیل گفتمان
نخستین آسیب جدی که محققان را در کاربست تحلیل گفتمان، تعقیب میکند نداشتن شناخت کافی در تمیز شیوههای تحلیل گفتمان از یکسو، و به کار بردن تحلیل محتوا به جای تحلیل گفتمان از سوی دیگر است. این روش به لحاظ شباهتهای زیادی که در تحقیقات کیفی همسان خود دارد، همیشه در مرزبندی بین این روش و روشهای مشابه همچون تحلیل محتوا، محققان را دچار اشتباه میکند.
ب : ناتوانی در کاربرد روش تحلیل گفتمان
برخی سنتهای ناپسند در محافل آکادمیک سببساز آسیبهای روششناسی در کار محققان میشود. به عنوان مثال گرایش محققان به استفاده از محاسبات آماری و جداول به کار رفته در تحقیق، زمینهای را به وجود میآورد تا محققان تصور کنند روشهایی چون تحلیل گفتمان که آمار و ارقام روشهای کمّی را ندارند، فاقد اعتبار و رواییاند؟! اگر محققان بدانند که کمّی کردن تحلیل، اغلب به محتوای آشکار پیام محدود میشود و محقق را در پی بردن به پیام پنهان ناتوان میکند، درمییابند که اصولاً روشهای کمّی برای حصول نتیجه ناتوانند دلبستگی به سنتهای رایج و به کار بستن روش تحلیل محتوا به مرور زمان نوعی نگرش کمّی بر اندیشه محققان حاکم کرده است. اما به نظر میرسد با اهمیت یافتن جایگاه تحقیقات کیفی، چنین عاداتی از بین برود.
نقد نظریه گفتمان
نقدهای نظریه «گفتمان»، به دو گروه تقسیم میشود: گروه اول، انتقادات وارد بر مفروضات فلسفی این نظریه است و گروه دوم، به مفاهیم و استدلالهای اساسی، که برای تحلیل فرایندهای سیاسی و اجتماعی بسط یافته، اختصاص دارد. درباره مفروضات فلسفی نظریه گفتمان، دو ادعای عمده مطرح شده است: نخست اینکه، این رویکرد ایده آلیستی (آرمان گرایانه) است دوم اینکه، این رویکرد به شدت نسبیت گرا است.
گرچه این نظریه وجود واقعیت خارج از ذهن را انکار نمىکند، ولی معتقد است جهان و اشیای آن را تنها در درون گفتمانها میتوان درک کرد و چیزی خارج از گفتمان وجود ندارد. یعنی هیچ حقیقت بنیادین و تغییرناپذیری وجود ندارد که بتواند واقعى بودن دانش و باورهاى ما را تضمین کند. بنابراین، مهمترین اشکال فلسفی که بر این نظریه وارد است، این است که رهیافتهاى گفتمانى، هر نوع مبناگرایى و ذات گرایى را ردّ میکنند. ازاینرو، معتقد است دانش ما مشروط است. ضدمبناگرایى در برابر نگرش مبناگرا قرار دارد. براساس این نگرش، دانش ممکن است بر مبناى فرانظرى محکمى استوار باشد که در فراسوى قلمرو اعمال انسانى مشروط است. بنابراین براساس نظریه گفتمان هیچ حقیقت بنیادین و غیرقابل تغییرى، که بتواند واقعى بودن دانش و باورهاى ما را تضمین کند، وجود ندارد.
این نظریه، دانش و هویت انسانى را اجتماعى و محصول فرهنگها و گفتمانها مىداند و هر نوع مبناگرایى و ذات گرایى را ردّ مى کند. در این نظریهها، انسان از هیچ هویت پیشینى برخوردار نیست. بنابراین، نوعى نسبیگرایى و سیالیت دامن گیر این نظریههاست. در نظریه گفتمان، با تعمیم تحلیلهاى زبانى به جامعه، این نسبى گرایى باز هم تشدید شده است. طبق این نظریه، معیارهاى بنیادین صدق و کذب، بیرون از گفتمانها وجود ندارند و نمىتوان جز در چارچوب گفتمان خاص به ارزیابى ادعاهاى آن پرداخت.
صحت و سقم گزارهها به استحکام و مجاب کنندگى آنها در درون یک گفتمان بستگى دارد. بدین ترتیب، پرسشهاى بنیادین فلسفة درباره حقیقت و ذات بیمعنا مىشود.
اگر ما به منطق نظریه وفادار بمانیم، نسبىگرایى به حوزه ارزشهاى اخلاقى و دینى نیز راه خواهد یافت و امکان داورى درباره خوب و بد، به چارچوبهاى درونى هر گفتمان محدود خواهد شد. تنها در فرض وجود یک گفتمان مشترک مىتوان درباره ارزشهاى اخلاقى، داورى کرد و معیارهاى جهانى براى داورى وجود ندارد. مگر اینکه ما به وجود فراگفتمانهایى قائل شویم که چارچوبهاى عام جهانى را در بر مىگیرند. ولی در این نظریه به ظاهر، امکان طرح فراگفتمان نیز وجود ندارد. برای مثال، لاکلا و موف خود به ارزشهاى سوسیالیستى و لیبرال دموکراسى وفادارند و این ارزشها را مبناى گفتمان رادیکال دموکراسى قرار دادهاند و گفتمانهاى غیردموکراتیک را ردّ مىکنند. از اینرو، خود از موضع یک گفتمان مسلط، درباره سایر گفتمانها داورى کردهاند و به ظاهر به منطق نظریة خود وفادار نبودهاند. بنابر نظریه گفتمان، براى قضاوت کردن دربارة ادعاهاى اخلاقى و تجربى، باید گفتمان مشترکى از مجموعه مشترکى از معانى و مفروضات وجود داشته باشد که به کمک آن بتوان در این باره تصمیمگیری کرد.
اشکال دیگر اینکه، که به دلیل کیفی بودن، تفسیر متن را به محقق واگذار میکنند و تحلیل را به نسبی بودن دچار میسازند. بنابراین، جایگاه محقق نیز از مسائل مورد بحث در این نظریه است. در این نظریه، هدف تحقیق آشکار کردن ریشة سیاسى گفتمانها و توضیح چگونگى ایجاد گزارههاى صدق و کذب است. ولی آیا با توجه به اینکه نمىتوان از چارچوبهاى گفتمانى فراتر رفت، امکان رسیدن به یک موضع قابل اتکا براى تحقیق وجود دارد؟ آیا محقق مىتواند همانند یک انسانشناس، از جامعه فاصله بگیرد و پدیدههاى اجتماعى را بررسی کند. مسئله دیگر اینکه، اگر حقیقت گفتمانى است، حقیقتهاى تولید شده توسط محققان چه وضعیتى پیدا مىکند. و اصولاً نقش روشنفکران و متفکران در جامعه چیست؟
پیچیدگی پدیدههای اجتماعی و محدودیت ذهن آدمی، موجب موقعیتمند شدن او و نظریهها میشود. ازاینرو، نظریههای مختلف در عین برخورداری از امکانات گاه منحصر به فرد، به تبع موقعیتمند بودن، تنگ نظریهایی نیز در پی دارند.
نخستین انتقادی که از این نظر بر هر نظریهای وارد است، تقلیل گرایی آن است. نظریه گفتمان نیز از این قاعده مستثنا نیست. در این نظریه همه چیز به نشانه تقلیل مییابد. گرچه با تقلیل جامعه و واقعیتهای اجتماعی، به زبان و متن، امکان استفاده از ظرفیتهاى گستردة نظریههای زبانى فراهم مىشود، ولی بىتوجهى به ساختارها و واقعیتهاى اجتماعى و فرایندهاى مادى، از جمله پیامدهایی است که نوعى ذهن گرایى و ایدئالیسم را دامنگیر این نظریه مىکند. این مسئله میتواند محقق را از فهم حقیقتهاى مادى و ساختارهاى اجتماعى باز دارد.
بر اساس آنچه گفته شد که، در این نظریهها، انسان از هیچ گونه هویت پیشینى برخوردار نیست. دانش نیز محصول وضعیت اجتماعى است و هیچ حقیقت بنیادین و غیرقابل تغییر وجود ندارد. در این رهیافت، معیارهاى بنیادین صدق و کذب بیرون از گفتمانها وجود ندارند و نمیتوان جز در چارچوب گفتمان ویژه، به ارزیابى آن پرداخت. درستی و نادرستی گزارهها به استواری و پاسخگویی آنها در درون یک گفتمان بستگى دارد بدین ترتیب، پرسشهاى بنیادین فلسفه در مورد حقیقت و ذات کاملاً بیمعنا میشود.
در باب تبارشناسی نیز به اشکالاتی میتوان اشاره کرد. از جمله اینکه، فوکو در زمینه گسستهای معرفتشناسانه با مشکلات عدیدهای روبه رو شد. مهمترین انتقادی که در این زمینه به فوکو وارد است، این است که او قادر نیست چگونگی و چرایی روند تحول از یک حوزة معرفتی به حوزه دیگر را شرح دهد. رهنمودهای تبارشاسی فوکو، رهنمودهایی سلبیاند، نه ایجابی، این رهنمودها صرفاً منهیاتی هستند که به مورخ نقاد گوشزد میکنند که گمان نکند، مشخصه ذاتی کلیت تاریخ همان پیشرفت یا عقلانیت یا غایتنگری یا آزادی و یا الزام است.
نتیجهگیری
روش تحلیل گفتمان به عنوان یکی از روشهای نوین تحقیق که از روشهای کیفی میباشد با وجود ضعفهای زیادی که در بنیانهای فکری و فلسفی خود دارد، اما در دایره وسیعی از موضوعات اجتماعی قابل استفاده میباشد. به نظر فوکو کلید فهم وقائع سیاسی و اجتماعی گفتمان است و با فهم گفتمان هر دوره است که میتوان آن را به خوبی تبیین و تفسیر کرد. روش تحلیل گفتمان با انگارههای هرمنوتیکی و پستمدرنیستی خود سیر تحولی و تطوری خاص خود را طی نموده است، به گونهای که دیرینهشناسی و تبارشناسی و همچنین تحلیل گفتمان لاکلاو موف و پس از آن، به ترتیب مراحل تکمیلی تحلیل گفتمان است. تفوق و حضور مؤثر یک گفتمان در جامعه بسته به رعایت عوامل پیروزی و شکست گفتمانهایی است که در جامعه به نوعی با همدیگر در حال رقابتند. نظریة گفتمان از ضعف در دو ناحیه رنج میبرد؛ یکی بنیانهای فلسفی و دیگری مفاهیم و استدلالهای اساسی، که برای تحلیل فرایندهای سیاسی و اجتماعی به کار میبرد.
منابع
بزرگى، وحید، دیدگاههاى جدید در روابط بین الملل، تهران، نى، 1377.
بشیریه، حسین، اندیشة مدرن و پست مدرن، جزوة درسی مقطع کارشناسیارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران.
ـــــ، دولت و جامعة مدنی (گفتمانهای جامعهشناسی سیاسی)، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1378.
ـــــ، سیری در نظریههای جدید در علوم سیاسی، تهران، علوم نوین، 1378.
بلیک، رید وهارولدس، ادوین، طبقهبندی مفاهیم در ارتباطات، ترجمه مسعود اوحدی، تهران، سروش، 1387.
بهرامپور، شعبانعلی، «مقدمه گردآورنده» در تحلیل انتقادی گفتمان، نوشته نورمن فرکلاف، ترجمه فاطمه پیران و دیگران، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها، 1379.
پایا، علی، «جایگاه مفهوم صدق در آرای فوکو»، نامه فرهنگ، ش 23، پاییز 1375، ص 52-69.
حقیقى، مانى، سرگشتگى نشانهها، ترجمه بابک احمدى و دیگران، تهران، مرکز، 1374.
دریفوس، هیوبرت و رابینو، پل، میشل فوکو فراسوى ساختگرایى و هرمنوتیک، با مؤخرهاى به قلم میشل فوکو، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نى، 1376.
سلیمی، اصغر، «گفتمان در اندیشه فوکو»، کیهان فرهنگی، ش 219، اسفند 1378، ص 29-35.
ضمیران، محمد، میشل فوکو، دانش و قدرت، تهران، هرمس، 1378.
فرکلاف، نورمن، تحلیل انتقادی گفتمان، ترجمه فاطمه پیران و دیگران، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها، 1379.
فوکو، میشل، «سراسربینى»، فرهنگ ویژه علوم اجتماعى، ترجمه ناهید مؤید حکمت، ش 15، تابستان 72، ص 15ـ 36.
فولادوند، عزتالله، «میشل فوکو، رازبینى و راستگویى»، نگاه نو، ش 17، آذر و دى 1372، ص 26ـ62.
کرم اللهی، نعمت الله، جزوه درسی روش تحقیق.
گنجى، اکبر، سنت، مدرنیته، پست مدرن، دفتر نخست، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، اسفند 1357.
لوکس، استیون، قدرت فرّ انسانى یا شر شیطانى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370.
ماتیوز، اریک، فلسفة فرانسه در قرن بیستم، ترجمة محسن حکیمی، تهران، ققنوس، 1378.
میلر، پیتر، سوژه استیلا و قدرت، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نی، 1382.
میلز، سارا، میشل فوکو، ترجمه داریوش نوری، تهران، مرکز، 1389.
Alcoff, L., Cultural feminism versus post-structuralism: The identity crisis in feminist theory, 1988, No 13, p 405-436.
Foucault, Michel, The History of Sexuality: An Introduction, Vol 1, Paperback, 1990.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. علی پایا، «جایگاه مفهوم صدق در آرای فوکو»، فرهنگ، ش 22، ص 53.
[2]. اریک ماتیوز، فلسفة فرانسه در قرن بیستم، ترجمة محسن حکیمی، ص 215.
[3]. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک، ترجمه حسین بشریه، ص 392.
[4]. حسین بشیریه، دولت و جامعةمدنی (گفتمانهای جامعهشناسی سیاسی)، ص 17.
[5]. حسین بشیریه، اندیشة مدرن و پست مدرن، ص 38.
[6]. حسین بشیریه. سیری درنظریههای جدید در علوم سیاسی، ص 143.
[7]. هیوبرت دریفوس، همان، ص 38.
[8]. حسین بشیریه، اندیشة مدرن و پست مدرن، ص 42.
[9]. اصغر سلیمی، «گفتمان در اندیشه فوکو»، کیهان فرهنگی، ش 219، ص 50.
[10]. سارا میلز، میشل فوکو، ترجمه داریوش نوری، ص 91.
[11]. همان، ص 108.
[12]. همان، ص 92.
[13]. ر.ک: کرم اللهی، جزوه درسی روش تحقیق.
[14]. discursive formation.
[15]. L. Alcoff, L. Gray, a. a. O
[16]. vgl. ebd. , S. 105
[17]. vgl. ebd.
[18]. vgl. ebd. , S. 106
[19]. vgl. ebd. , S. 108
[20]. ر.ک: نورمن فرکلاف، تحلیل انتقادی گفتمان، ترجمه پیران و دیگران.
[21]. ر.ک: شعبانعلی بهرامپور، تحلیل انتقادی گفتمان نوشته نورمن فرکلاف.
[22]. ر.ک: رید بلیک، و ادوینهارولدس، طبقهبندی مفاهیم در ارتباطات، ترجمه مسعود اوحدی.
[23]. محمد ضمیران، میشل فوکو، دانش و قدرت، ص 48.
[24]. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک، ترجمه حسین بشریه، ص 392.
[25]. ر.ک: مانى حقیقى، سرگشتگى نشانهها، ترجمه بابک احمدى و همکاران.
[26]. ر.ک: هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک.
[27]. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو، فراسوی ساختار گرایی و هرمنوتیک، ص 24.
[28]. ر.ک: پیتر میلر، سوژه استیلا و قدرت، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده.
[29]. Availability.
[30]. Credibility.
[31]. ر.ک: آلبرت گلپی، تبارشناسی پست مدرنیسم: شعر معاصر آمریکا، ترجمه یاور بذر افکن؛ رضا کاظمی تکمیلی، تبار شناسی اصولگرایی و اصلاح طلبی.