1. ایشان با تفکیک میان احکام تشریعی و احکام تدبیری (احکامی که از معصوم، نه به عنوان مبلّغ شرع، بلکه به عنوان ولی امر و حاکم و رئیس دولت صادر شده است. ) حوزه سیاست و مدیریت و حکومت را از حوزه تشریعیات خارج نموده و از حوزه «تدبیرات» میداند .
وی بر این اساس، مفهوم منطقة الفراغ (حوزهای از مسائل دین که شارع مقدس در آن حکم الزامی غیر قابل تغییر ندارد باید به وسیله ولی امر بر پایه اصول و قواعد شرعی , بر حسب نیازها و مقتضیات زمان و مکان تنظیم شود . این مفهوم اولین بار از سوی محمدباقر صدر به عنوان ساز و کاری فقهی برای پیریزی نظریه اقتصادی اسلامی امروزی بهره گرفت) را به گونهای توسعه میدهد که شامل همه حوزههای زندگی اجتماعی به استثنای امور عبادی مانند نماز و روزه و حج میشود و معتقد است : «حوزه فراغ تشریعی، هر وضع جدیدی را شامل میشود که نصی مستقیم یا قاعدهای کلی درباره آن نیامده است؛ هر وضع جدیدی از اوضاع بشر را شامل میشود که در نتیجه تحول و رشد معرفت پدید آمده و اشکال جدید و متحولی از کنترل و سلطه و سازمان دهی جامعه و انسان موجود در جامعه از حیث تعامل و عمل در داخل جامعه و یا از حیث رابطه با طبیعت را اقتضا میکند.» .( محمّد مهدى شمس الدین، الاجتهاد و التجدید فى الفقه الاسلامى، بیروت، المؤسسة الدولیة للدراسات والنشر، 1999، ص 108)
اشکال: لازمه چنین برداشتی از احکام دین , خارج نمودن بسیاری از احکام دین از حوزه تشریع الهی است که نه با حقیقت و ماهیت دین سازگار است نه با جامعیت آن، چگونه میتوان تمامی آیاتی که ناظر به حوزه سیاست و مدیریت و حکومت است را از حوزه تشریع دین خارج نمود و به حوزه تدبیرات وارد ساخت؟ بر این اساس چگونه دین میتواند داعیه جامعیت داشته باشد در حالی که خطوط اصلی آن در حوزه سیاست , مدیریت و حکومت و سطح کلان جامعه از دایره تشریعات خارج شده و تنها احکام عبادی در این دایره قرار داشته باشد ؟ در حالی که قواعد و خطوط کلی سیاست و حکومت در آیات و روایات به خوبی بیانگر توجه به چارچوبها و قواعد اساسی این مسأله در احکام اسلامی است آیا براستی میتوان حجم مطالب و موضوعات مطرح شده در مورد سیاست و حکومت و مسائل اجتماعی دین را نادیده انگاشت و اساسیترین مسائل دین را از حیطه تشریع خارج نمود . چیزی که با خارج نمودن این موضوعات در حوزه دین باقی میماند تنها رابطه انسان با خدا و در حیطه عبادات بوده که این همان چیزی است که نگاه سکولار از دین برمی تابد .
چگونه میتوان حکومت وسیاست را از حوزه تشریعیات دین خارج نمود در حالی که در بینش اسلامی منبع و سر چشمه مشروعیت حکومت، الهی بوده و از ولایت تشریعی و یا اراده تشریعی خداوند سرچشمه میگیرد و اساسا هیچ گونه ولایتی جز با انتساب به نصب و اذن الهی، مشروعیت نمییابد زیرا «بر اساس اعتقاد توحیدی، خداوند ربّ و صاحب اختیار هستی و انسانهاست. چنین اعتقادی ایجاب میکند که تصرف در امور مخلوقات خدا حتما با اذن خداوند صورت گیرد و از آن جا که حکومت و تنظیم قوانین و ایجاد نظم، مستلزم تصرف در امور انسانها و محدود ساختن آزاد افراد است، این امر تنها از سوی کسی رواست که دارای این حق و اختیار باشد، یا از طرف او مأذون و منصوب باشد وقتی خداوند که منشأ حقوق است حق حکومت و ولایت بر مردم را به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ و یا جانشین امام معصوم واگذار نموده است، او حق دارد احکام الهی را در جامعه پیاده کند، چون از ناحیه کسی نصب شده است که همه هستی و حقوق و خوبی ما از اوست.»( مصباح یزدی، محمد تقی، نظریه سیاسی اسلام، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1378ش، ج2.ص 40 )
از این رو خارج نمودن حکومت از حوزه تشریعیات با چنین اعتقاد توحیدی و جهان بینی سازگار نیست. علاوه بر اینکه ماهیت قوانین و دستورات اسلام خود دلیل بر ردّ این نظریه و الهی بودن حکومت است زیرا جامعیت اسلام به عنوان آیینی که از بیان مسائل فردی و جزئی نیز فرو گذار نکرده، اقتضا میکند که مسأله مهمی چون حکومت را که هدایت بشر و مسائل اساسی زندگی او به آن بستگی دارد، بدون پاسخ نگذارد. نگاهی اجمالی به احکام و قوانین اسلام، بیانگر آن است که ماهیت این احکام به گونهای است که اجرا و اعمال آنها تنها در سایه ایجاد حکومت امکان پذیر خواهد بود. جهاد در راه خدا دفاع از کیان جامعه اسلامی، تأمین امنیت داخلی، قضاوت، احقاق حقوق مردم، امر به معروف و نهی از منکر سامان دهی بیت المال و... از مسائلی هستند که اعمال آنها مستلزم وجود حکومت است. آیا ممکن است اسلام برای این موضوعات که مرتبط به حیات سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی هستند، قانون داشته باشد. اما در مورد مجری و چگونگی اجرای آن احکام، سخنی نگفته باشد؟ بنابراین اگر اسلام نظارت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد دارد، اگر حدود و مقررات و قوانین اجتماعی و جامع دارد، این نشان میدهد که اسلام یک تشکیلات همه جانبه و یک حکومت است ـ و اسلام از آن جهت که دین الهی است. و از آن جهت که کامل وخاتم همه مکتبهاست، برای اجرای احکامش و برای ایجاد قسط و عدل در جامعه، حکومت و دولت میخواهد، برای نبرد با طاغوت و ستیز با ظلم و تعدی طاغوتیان، حکومت و حاکم میخواهد.»( جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، قم: مرکز نشر اسراء، 1379ش، ص75(
نگاهی گذرا به آیات قرآن به خوبی گویای این واقعیت است که حکومت امری الهی است و برخلاف ادعای وی در متن تشریعیات دین قرار دارد . این آیات بیانگر این است که خداوند، پیامبر و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ را به عنوان حاکم اسلامی منصوب و معیّن فرموده بر این اساس همان گونه که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ شأن نبوت و امامت و مرجعیت دینی را دارا بودند، از جانب خداوند شأن حاکمیت و ولایت سیاسی را نیز بر عهده داشتند بدیهی است بررسی تمامی آیات مجال گستردهای میطلبد و ما در این جا تنها به ذکر دو نمونه بسنده میکنیم
خداوند پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را به عنوان فردی که برای دخالت در زندگی مردم اولی و دارای ولایت است معرفی میکند و میفرماید: «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ. (سوره احزاب،آیه6 ( اطلاق آیه شریفه و محدود نکردن اولویت و ولایت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به عرصه خاصی، بیانگر شمول این اولویت و ولایت در همه حوزههای ولایت پذیر که در رأس آنها حوزه رهبری سیاسی و اجتماعی است. مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند: به دلیل اطلاق آیه شریفه، این اولویت در تمامی امور دنیا و دین است(طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج16، ص413)
علاوه بر اینکه در برخی روایات تصریح شده که این ولایت از سنخ ولایت سیاسی است از جمله در روایتی از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمودند: «نزلت فی الامره»« این آیه درباره رهبری و حکومت نازل شده است».( حویزی، نور الثقلین، قم، انتشارات علمیه، ج4،ص 239 (
هم چنین موارد زیادی در تاریخ ثبت شده که حضرت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به این آیه برای تبیین و تفهیم برخی شئون حکومتی و ولایت سیاسی خویش استشهاد نمودهاند که در رأس همه واقعه غدیر خم است بنابراین این آیه شریفه مسأله ولایت سیاسی را برای پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تثبیت میکند.
آیه دیگر«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ»«ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و صاحبان امر اطاعت نمایید«( سوره نساء، آیه 59) این آیه صریحا دستور میدهد مؤمنان از فرامین و دستورات خداوند و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و اولوالامر اطاعت نمایند. از تکرار لفظ «اطیعوا» به خوبی میتوان به دست آورد که اطاعت از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مختص همان احکام الهی نیست که ایشان حامل و مبلّغ و مبین آنها هستند بلکه شامل دستورات مشخص پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میشود و بر اساس این آیه اطاعت از پیامبر اکرم در مورد دستوراتی که برای اداره جامعه اسلامی و از موضع ولایت و حکومت صادر میکنند لازم است و لزوم اطاعت از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مبیّن الهی بودن حکومت آن حضرت است وگرنه نیازی به تأکید خداوند بر اطاعت از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و آن را در زمره وظایف دینی قرار دادن نبود(تفسیر المیزان، پیشین، ج18، ص248(
بر این اساس روشن میشود که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و هم چنین ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ غیر از مقام نبوت و امامت و مرجعیت دینی، مقام ولایت سیاسی و حاکمیت سیاسی را برخورد دار هستند. با این وجود چگونه میتوان بدون توجه به این آیات، ادعا نمود که حکومت از حوزه تشریعیات خارج بوده و حاکمیت سیاسی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ را تنها امری عقلایی و نه الهی دانست. به لحاظ تاریخی نیز هیچ شاهدی نداریم که مسلمانان برای انتخاب پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به حکومت و رهبری سیاسی اقدامی کرده باشند بلکه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر اساس وظیفه و رسالت الهی خویش،اقدام به تشکیل حکومت نمودند. .( واعظی،احمد، حکومت دینی، تأملی در اندیشه سیاسی اسلام، قم، مرصاد، 1378ش، ص136)
از این رو اگر تحلیل صحیحی از مبانی فکری و اعتقادی اسلامی داشته باشیم و به ماهیت قوانین و دستورات اسلام توجه داشته باشیم و آیات قرآن را مدّ نظر بگیریم به یقین الهی بودن حکومت دینی و حاکمیت سیاسی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ را تصدیق خواهیم نمود.
2. وی معتقد است: «بنا بر نظریه ولایت امت، همانند نظریه ولایت عامه فقیه، ظاهر از ادله ولایت در عصر غیبت این است که فقها، مرجع تشریع در منطقة الفراغ هستند، اما «ولایت فقیه تنها در حد حکم بر موضوعات خارجی و تصرف در نفس - و البته مقید به رجوع به اهل خبره – است» ولی در مسائل روابط بین انسانها و دولتها و سازمان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه و آنچه که در حیطه تدبیر زندگی و جامعه میگنجد، ظاهر این است که در این امور، ولایت از آن امت است که از طریق نمایندگان امت در هیأتهای شورایی اعمال میشود.» ( همان , ص 114)
نقدو بررسی:
این دیدگاه، نتیجه خارج نمودن حوزه حکومت و سیاست از محدوده تشریعیات است در حالی که ثابت شد که حکومت وسیاست از اموری است که خداوند متعال آن را ترسیم نموده است و مجریان آن را معین و معرفی نموده است و از آنجا که اسلام مختص به زمان و مکان خاصی نیست و عصر غیبت را نیز شامل میشود، نمیتوان پذیرفت که خداوند نسبت به حکومت با وجود اهمیت و ارتباط آن در این دوران فرو گذار نموده باشد و آن را به مردم واگذار نموده باشد. و این خود دلیل بر الهی بودن حکومت در عصر غیبت است علاوه بر اینکه تعابیری مانند «فانّی قد جعلته حاکما علیکم« (کلینی، اصول کافی، بیروت، دارصعب و دار التعارف، 1401ق، ج1، ص67، مقبوله عمر بن حنظله) و «فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم(مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق، ج53، ص181( در روایات بیانگر منصوب بودن فقیه جامع شرایط از سوی امام معصوم است و در نتیجه با واسطه مأذون از سوی خداوند در تشکیل حکومت بوده و دارای شأن ولایت سیاسی میباشند و این همان الهی بودن ولایت و حکومت است.
بنابر این، اگر ضرورت حکومت را در ماهیت احکام اسلام دانستیم و صدر و ساقه شریعت را بیانگر این ضرورت یافتیم , این ضرورت مختص به زمین و یا زمانی خاص نبوده و دامنه و گستره آن , زمان عدم دسترسی به حاکم معصوم را نیز فرا میگیرد. زیرا در هیچ زمانی بشر بی نیاز از قوانین الهی و مجریانی که منصوب از ناحیه او هستند , نمیباشد .
امام خمینی (ره) فرمودند: «احکام اسلامی اعم از قوانین اقتصادی، سیاسی و حقوق تا روز قیامت باقی و لازم الاجرا است، هیچ یک از احکام الهی نسخ نشده، از بین نرفته است. این بقا و دوام همیشگی احکام، نظامی را ایجاب میکند که اعتبار و سیادت این احکام را تضمین کرده، عهده دار اجرای آنها شود؛ چه اجرای احکام الهی جز از ره گذر برپایی حکومت اسلامی امکان پذیر نیست. در غیر این صورت، جامعه مسلماً به سوی هرج و مرج رفته، اختلال و بی نظمی بر همه امور آن مستولی خواهد شد». (کتاب البیع، ج 2، ص 461)
اگر در زمان غیبت , مردم به خود واگذار شده باشند باز به دلیل خطا و دخالت هوا زمینه پیدایش هرج و مرج فراهم میشود و جامعه چهره نظم انسانی خود را از دست میدهد , از این رو در این زمان نیز باید قوانین کلیای که از طرف وحی برای تمشیت امور اجتماعی مردم ابلاغ شدهاند از اعتبار کافی برخوردار بوده و اجرا شوند . و اجرای این قوانین نیازمند به مجریانی است که هر چند معصوم نیستند ولی آشنایی و آگاهی لازم از مسائل و دستورات دینی داشته و از عدالت و تقوا برخوردار باشند و در اجرا برهان یقینی بر حجیت آن استوار باشد . بر این اساس در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام همه حقایق و اصولی که در دو عصر قبل(عصر رسالت و امامت ) وجود داشت , محفوظ است . آنچه در عصربعثت از اسلام بود , با همه خصوصیات آن تا ظهور حضرت حجت مهدی موجود موعود عجل الله تعالی فرجه ماندگار است, بنابر این سعه ظرف زمان به تعطیل احکام یا نسخ تعالیم نخواهد انجامید , پس طولانی شدن غیبت امام زمان نباید باعث انزوای اسلام , در نتیجه سبب عزلت مسلمانان در صحنه بین الملل گردد . لازم است که تعالیم دین برای همیشه در میان مسلمانان , با عقاید و اخلاق و احکام فقهی و حقوقی آنان عجین باشد براستی « میتوان پذیرفت که اسلام برای آن صدها سال پس از غیبت امام تاکنون و این سالها یا سدهها یا هزارههایی که تا ظهور آن یگانه دوران در پیش است , برنامهای برای اجرای احکام خویش نداشته باشد ؟ آیا دین در پی عدم حضور امام معصوم , تعطیل و عقاید آن پنهان و احکام و حدود آن درون کتاب خانهها بر جا مانده و مرزهای عزت اسلامی و حیثیت اعتقادی , تاریخی , جغرافیایی و فرهنگی مسلمانان , بدون مرزبان و این قافله بزرگ با آن همه گنجینههای ارزشمند , بی ساربان , رها شده است ؟ چنین نظریهای به وضوح , ناصواب است و غیر عاقلانه , زیرا تصور تعطیل طولانی دین در ادوار ممتد غیبت که در میان دو دوره حضور معصوم واقع میشود , مستلزم ناتوانی و ناکار آمدی احکام خدا برای ادراه بشریت در همه دورانهاست و این سخن , هم با بدیهیات عقلی , ناسازگار است و هم با مسلمات قرآنی و روایی .پس جامعه اسلامی تا دامنه قیامت , نیازمند امام معصومی است که در سایه او برکتها تأمین شود و این قافله نور در زمان حضور قافله سالار خود به شیوهای و به هنگام غیبت او به شیوهای دیگر , سیر ملکوتی خویش را ادامه دهد .»( جوادی آملی , عبد الله , صورت و سیرت انسان در قرآن , تفسیر موضوعی ج 14, قم, مرکز نشر اسراء , 1379, ص 370)
لازمه اعتقاد به ولایت امت و خارج نمودن حکومت و سیاست از حوزه تشریعیات این است که امور سیاسی و اجتماعی را به عقل و خرد جمعی واگذار نماییم و نظرگاه دین را در این زمینه نادیده بدانیم که این موجب خواهد شد که بخش عمدهای از احکام و دستورات دین، بر اساس خواست و نظر مردم تعیین شود و قانون الهی و دستورات دین در این حوزهها نادیده انگاشته شود و با توجه به عدم شناخت کافی، جهل و نادانی مردم و نفوذ خواهشهای نفسانی در آنان، بخش عمدهای از مسائل دین، گرفتار انحراف و تصمیمات غیر صحیح قرار خواهد گرفت . علاوه بر اینکه منشأ این ولایت چیست ؟ چه کسی این ولایت را به آنان واگذار نموده است ؟ همانگونه که اشاره شد بر اساس بینش اسلامی، ولایت تنها ناشی از خداوند متعال است و اوست که منشأ چنین حقی بوده و بر اساس آیات و روایات این حق را در زمان حضور به معصومین علیهم السلام واگذار نموده و در زمان غیبت بر اساس روایات، این حق و ولایت به فقیه جامع الشرایط واگذار شده و اوست که امام معصوم بر اساس «فانّی قد جعلته حاکما علیکم« (کلینی، اصول کافی، پیشین، ج1، ص67) حاکم قرار داده است. البته روشن است که ولی فقیه نیز بر اساس وظیفه الهی « وشاورهم فی الامر » ( سوره آل عمران،آیه 159) در اموری که مربوط به حوزه اجرا است از نظر مردم استفاده میکند، مانند شیوه انتخاب مسئولان , ساختار ریاستی یا پارلمانی و...
3. وی با تصریح بر نامنصوص بودن شکل حکومت و دولت و غیرتعبدی بودن حکومت،مسئله حکومت و قدرت را امری عرفی معرفی کند که تصمیم درباره آن به جامعه مدنی موکول شده است: « بر اساس مبادی عام شریعت معتقدم که تمدن اسلامی میتواند جوامع مدنی و با کمی تعدیل، جوامع سکولار و در عین حال دینی و مبتنی بر شریعت پدید آورد. زیرا اگر مفهوم جامعه مدنی این باشد که جامعه میتواند مفاهیم و مقولاتی را در تنظیم قدرت و تداول (جا به جایی) آن و مدیریت امور عمومی جامعه بر اساس دادههای واقع بینانه محض پیریزی کند، جامعه اسلامی میتواند سکولار یا مدنی و در عین حال مستند به شریعت باشد» (محمد مهدی شمس الدین، حوار حول الشوری و الدیمقراطیة، منبر الحوار (مجله)، بیروت، سال نهم، شماره 34، پاییز 1994، ص 7)
اشکال: همانگونه که اشاره شد بر خلاف نظر ایشان , حکومت امری منصوص در اسلام بوده و ساختار و خطوط کلی آن در اسلام تبیین شده است و ماهیتی متفاوت با جامعه مدنی و جوامع سکولار دارد وحکومت و سیاست بر آمده از متن دین است . دیدگاه ایشان نتیجه خارج نمودن بسیاری از مسائل کلان اسلام از حوزه دین و اختصاص آن به عبادیات صرف است که وی را همسو با نگاه سکولار نموده است
از آنجا که مهمترین نقطه نظر وی، خارج نمودن حکومت و سیاست از حوزه تشریعیات دین و نفی الهی بودن آن است برای آشنایی بیشتر با الهی بودن حکومت در اسلام، دو مقاله در این زمینه را میآوریم .
اسلام و تشکیل حکومت:
آیا پیامبر گرامی اسلام، از سوی خداوند، دارای ولایت سیاسی و موظف به تشکیل حکومت بود؟ نویسنده علیرضا محمدی
از نظر شواهد و مدارک مسلم تاریخی، قبل از ظهور اسلام، در حجاز، حکومت و دولتی وجود نداشت و نظم سیاسی خاصی بر زندگی اعراب بدوی، حاکم نبود.1 پس از ظهور اسلام در مکه و هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به مدینه، آن حضرت برای اولین بار، ساکنان آن دیار را تحت فرمان یک دولت مرکزی در آورد و نظام قبیلگی حاکم بر آنان را به نظم سیاسی و اجتماعی نوینی مبدل ساخت و علاوه بر آموزش و تربیت، شخصاً سرپرستی و رهبری جامعه اسلامی را بر عهده گرفت و به اداره نظام اجتماعی مسلمانان در بخشهای مختلف قضایی، فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی پرداخت.2 این مسئله، از نظر آیات قرآن و شواهد تاریخی، به گونهای واضح و آشکار است که حتی شرق شناسان غیرمسلمان نیز بدان تصریح کرده اند. دانشمند ایتالیایی، فل لینو، در این باره مینویسد: «حضرت محمد صلی الله علیه وآله، در یک زمان، دین و دولت را پایه گذاری کرد و گستره این دو، در دوران زندگی اش، همسان بود».3 به عقیده ستروتمان، «اسلام، پدیدهای دینی و سیاسی است؛ زیرا بنیان گذار آن، علاوه بر نبوت، حکومت را نیز در دست داشت و به شیوه حکومت داری، کاملاً آگاه بود».4
با وجود این، در سده اخیر، برخی نویسندگان، تحت تأثیر آموزههای سکولاریسم و جدایی دین از سیاست، الهی بودن حکومت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را مورد تشکیک قرار داده، با بشری دانستن آن، ادعا کردند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، شأن ولایت و زعامت سیاسی را نداشته، از سوی خداوند، مأمور به تشکیل حکومت نبوده است. و اگر آن حضرت در زمان خویش، اقدام به تشکیل حکومت کرد، بنابر نیاز جامعه بود؛ نه تکلیفی الهی و دینی!
در پاسخ به این شبهه، لازم است که منطق قرآن درباره نقش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در دولت اسلامی، مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرد.
الف) رهبری سیاسی پیامبر
قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را به عنوان فردی که برای دخالت در زندگی مردم، اولی و دارای ولایت است، معرفی میکند: النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُوءْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».5 قرآن پژوهان و مفسران، تصریح کردهاند که این اولویت، اختصاص به مسائل دینی ندارد و همه امور دینی و دنیایی آنان را در بر میگیرد.6 مؤید این تفسیر، چند دلیل زیر است:
1. قرآن؛ اطلاق آیه بالا، اولویت و ولایت پیامبر را به عرصه خاصی محدود نکرده است و در نتیجه، همه حوزههای ولایت پذیر را - که در رأس آنها حوزه رهبری سیاسی و اجتماعی است - شامل میشود و به استناد آن، پیامبر از سوی خداوند، ولایت همه جانبه بر مردم پیدا میکند.
2. روایات؛ امام باقر علیه السلام فرمود: «این آیه، درباره رهبری و فرماندهی نازل شده است».7
3. شأن نزول؛ وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله قصد جنگ کرد و مردم را به خروج فرمان داد، برخی نزد آن حضرت آمدند تا برای بستگان خویش اذن بگیرند و آن گاه، این آیه نازل شد. از این مسئله، روشن میشود که فرمانهای اجتماعی پیامبر صلی الله علیه وآله، متکی به ولایت الهی و دینی است؛ نه مبتنی بر خاستگاه بشری.8
در آیه دیگری، چنین آمده است: «سرپرست و ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز به پا میدارند و در حال رکوع، زکات میدهند».9
بنابراین، از نگاه قرآن، خداوند، پیامبر را نسبت به دیگران اولویت بخشیده، ولایت داده است. از این رو، ولایت آن حضرت، تابع ولایت خداوند و در طول آن است؛ نه امری زمینی و بشری.
علامه طباطبایی درباره ولایت آن حضرت مینویسد: «رسول خدا، بر همه شئون امت اسلامی، جهت سوق دادن آنان به سوی خدا و نیز برای حکمرانی و فرمانروایی بر آنها و قضاوت در میانشان، ولایت دارد. البته این ولایت، در طول ولایت خداوند و ناشی از تفویض الهی است».10
با توجه به مجموع آیات قرآن، میتوان فهمید که حضرت رسول، در آن واحد، دارای سه شأن بوده است:11
1. امامت، پیشوایی و مرجعیت دینی.12
2. ولایت قضایی.13
3. ولایت سیاسی و اجتماعی.14
ب) مسئولیتهای اجتماعی پیامبر
هر یک از شئون سه گانه پیامبر صلی الله علیه وآله مسئولیتهای خاصی را بر عهده آن حضرت نهاده بود. آیات زیر، نمونههایی از مأموریتهای الهی آن حضرت، درباره رهبری جامعه و اداره امت است:
1. «پس اگر در جنگ، بر آنان دست یافتی، با [عقوبت [آنان، کسانی را که از پی ایشانند، تار و مار کن؛ باشد که عبرت گیرند».15
این آیه، از یک سو بیان گر سیاستی است که امت اسلامی در برابر دشمنان متجاوز و پیمان شکن، باید اتخاذ کند و از سوی دیگر، بیان گر آن است که مسئولیت برنامه ریزی، آماده سازی مقدمات و عینیت بخشیدن به این سیاست، بر عهده پیامبر صلی الله علیه وآله است.
2. «و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مکان امنش برسان».16
به استناد این آیه، پیامبر صلی الله علیه وآله موظف است که برای محافظت از مشرکانی که برای شنیدن کلام خدا میآیند، اقدام کند و امنیت و آزادی آنان را تأمین کند.17
3. «ای پیامبر! موءمنان را به جهاد برانگیز».18
4. «ای پیامبر! با کافران و منافقان، جهاد کن و بر آنان سخت بگیر».19
در این جا، وظیفه فرماندهی و سازماندهی مسلمانان برای جهاد، بر دوش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نهاده شده است.
5. «از اموال آنان، صدقهای بگیر».20
بر اساس این آیه، پیامبر صلی الله علیه وآله، مأمور گرفتن زکات از مسلمانان بود.
بنابراین، از دیدگاه قرآن، پیامبر صلی الله علیه وآله، نه تنها مأمور تشکیل حکومت بود، بلکه مسئولیتهای اجتماعی متعددی را نیز از سوی خداوند، بر عهده داشت و بر این اساس، اقدام به تشکیل حکومت کرد.
ج) اختیارات مالی پیامبر
اختیارات مالی پیامبر صلی الله علیه وآله، نشان دهنده موقعیت او در زعامت و رهبری جامعه و نقش وی در دولت اسلامی است. آیات زیر، بیان گر این موضوع است:
1. «و بدانید که هر چه به شما غنیمت (سود) رسد، یک پنجم آن برای خدا و رسول و از آن خویشاوندان [او]، یتیمان و در راه ماندگان است».21
2. «چون امت از تو حکم انفال را سوءال کنند، جواب ده که انفال، مخصوص خدا و رسول است».22
3. «و آن چه که خدا از اموال ساکنان آن قریهها عاید پیامبرش گردانید، خدا و از آن پیامبر [او [و متعلق به خویشاوندان نزدیک [او]، یتیمان، بینوایان و در راه ماندگان است تا میان توان گران شما دست به دست نگردد».23
با کمترین آشنایی با منطق قرآن و فقه اسلامی، میتوان فهمید که این بودجه فراوان، به عنوان منبع هزینه زندگی شخص پیامبر صلی الله علیه وآله یا منبع هزینه تبلیغ احکام از سوی آن حضرت نیست؛ بلکه نوعی تأمین اجتماعی و بودجه دولتی است. امام حسن عسکری علیه السلام میفرماید: «خداوند، با سپردن نیمی از خمس به پیامبر صلی الله علیه وآله، تربیت یتیمان، برآوردن نیازهای مسلمانان، پرداخت بدهکاری آنان و تأمین هزینه حج و جهاد را از او خواسته است».24
د) مسئولیت مسلمانان در برابر پیامبر
بررسی آیات متعدد قرآن، حکایت از آن دارد که در بینش قرآنی، پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله صرفاً در جایگاه مسئله گویی و بیان احکام قرار ندارد و حوزه نفوذ و دخالت او، به ابلاغ وحی، محدود نمیشود و مسلمانان نیز نباید فقط برای فراگیری احکام، آن حضرت را مرجع خود بدانند؛ بلکه آنان موظفند در عرصه مسائل اجتماعی، از خط مشی و سیاست ترسیم شده از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله، پیروی کنند و در برابر امر و فرمان او، گردن نهند. بعضی از این آیات، عبارتند از:
1. «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و از پیامبر، اطاعت نمایید».25
علامه طباطبایی مینویسد: «بر اساس این آیه، اطاعت از پیامبر صلی الله علیه وآله، در مورد دستوراتی که برای اداره جامعه اسلامی و از موضع ولایت و حکومت صادر میکند، لازم است».26 بنابراین، لزوم اطاعت از پیامبر صلی الله علیه وآله، مبّین الهی بودن حکومت آن حضرت است؛ وگرنه نیازی به تأکید خداوند، بر اطاعت از پیامبر صلی الله علیه وآله و قرار دادن این اطاعت، در زمره وظایف دینی نبود.
2. «و چون خبری از ایمنی یا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند و اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع دهند، از ریشههای مسائل، آگاه خواهند شد».27
قرآن، مسلمانان را موظف میداند که اطلاعات و اخبار خود را - به ویژه در شرایط حساس جنگ - قبل از انتشار در بین مردم، به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ارائه دهند. این آیه نیز صراحت دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، صرفاً ابلاغ کننده احکام الهی نیست؛ بلکه علاوه بر بیان احکام، مسئولیت کارشناسی و تحلیل موضوعات، حوادث و رخدادهای سیاسی- اجتماعی را نیز بر عهده دارد و همان گونه که مسلمانان برای آموزش احکام، به آن حضرت مراجعه میکنند، برای آگاهی از تحلیل صحیح مسائل جاری جامعه نیز باید به او مراجعه کنند و از انجام هر عمل خودسرانهای پرهیز کنند.
3. قرآن کریم از مسلمانان میخواهد که با دخالت رسول خدا صلی الله علیه وآله در امور اجتماعی و پس از اعلام نظر آن حضرت، تردیدی به خود راه ندهند و همگی اطاعت کنند:
«هیچ مرد و زن موءمنی را در کاری که خدا و رسول او حکم کنند، اراده و اختیاری نیست [که رأی خلافی اظهار نمایند [و هر کس نافرمانی خدا و رسولش کند، قطعاً دچار گمراهی آشکار گردیده است».28
در این آیه، مقصود از قضای پیامبر، دخالت آن حضرت در شئون گوناگون زندگی مردم و مسائل مختلف حکومت است. گر چه این مسائل، امور خود مردم است و آنان خود حق مشارکت و دخالت دارند، ولی وقتی در همین مسائل، پیامبر خدا - به عنوان رهبر حکومت اسلامی - دخالت کند، جایی برای دخالت دیگران باقی نمیماند و هیچ کس نباید خود را صاحب اختیار بداند.
4. قرآن مجید، پذیرش داوری و حکمرانی پیامبر را در مشاجرات، شرط ایمان دانسته است:
«به خدایت سوگند! ایمان نمیآورند؛ مگر این که تو را در آن چه بینشان اختلاف آمیز است، داور قرار دهند؛ سپس نسبت به آن چه قضاوت کردی، در نفس خود، هیچ اعتراضی نداشته، از جان و دل، تسلیم باشند».29
صراحت این آیه، در ارتباط با شأن قضاوت و داوری پیامبر صلی الله علیه وآله، بسیار صریح است؛ زیرا قرآن مجید، آن را شرط ایمان دانسته است؛ در حالی که اگر این مسئله، مطلبی بشری و زمینی بود، ارتباط دادن آن به ایمان، معنی نداشت.
5. «ای کسانی که ایمان آورده اید! در برابر خدا و پیامبرش [در هیچ کاری]، پیشی مجویید».30
6. «اهل مدینه و بادیه نشینان اطرافش، نباید هرگز از فرمان پیامبر، تخلف کنند».31
بنابراین، اگر حکومت پیامبر صلی الله علیه وآله، حکومتی عرفی و غیرالهی بود، دیگر نیازی نبود که خداوند، مسلمانان را موظف به اطاعت از آن حضرت، در امور اجتماعی خویش کند؛ بلکه مردم، بر اساس خواست خود، در این زمینه تصمیم میگرفتند.
پی نوشتها:
1. ر.ک: محمد جواد باهنر و اکبرهاشمی رفسنجانی، جهان در عصر بعثت؛ سیره رسول خدا صلی الله علیه وآله، ص 73-100؛ گوستاو لوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 96.
2. محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص 192.
3. محمد یوسف موسی، نظام الحکم فی الاسلام، ص 14.
4. همان.
5. احزاب، آیه 6.
6. ر.ک : تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 15، ص 46 و 347؛ شیخ طوسی، تبیان، ج 8، ص 317؛ زمخشری، کشاف، ج 3، ص 523؛ محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 16، ص 276.
7. مجمع البحرین، ص 92.
8. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 338.
9. مائده، آیه 55.
10. المیزان، ج 6، ص 14.
11. ر.ک: مرتضی مطهری، امامت و رهبری و ولاءها و ولایتها؛ مهدی معین زاده، وجه انسان مدار، رویکرد شیعی؛ مجله نقد و نظر، سال هفتم، ش 27 و 28، ص 446-471.
12. حشر، آیه 7.
13. نساء، آیه 65.
14. مائده، آیه 55؛ احزاب، آیه 6.
15. انفال، آیه 57.
16. توبه، آیه 6.
17. المیزان، ج 9، ص 155 و 156.
18. انفال، آیه 65.
19. توبه، آیه 73.
20. همان، آیه 103.
21. انفال، آیه 41.
22. همان، آیه 1.
23. حشر، آیه 7.
24. مجلسی، بحارالانوار، ج 96، ص 198.
25. محمد، آیه 33.
26. المیزان، ج 18، ص 248.
27. نساء، آیه 83.
28. احزاب، آیه 36.
29. نساء، آیه 65.
30. حجرات، آیه 1.
31. توبه، آیه 120.
www.hawzah.net/fa/MagArt.html?MagazineArticleID=46917))
مقاله دوم: رابطة رسالت و حکومت، نویسنده: محمد عابدی میانجی
اشاره
در طول تاریخ، تلاشهای زیادی برای زیر سؤال بردن حکومت دینی صورت گرفته است، به خصوص این فعالیتها در عصری که «ولایت فقیه» عملاً نوعی نظام سیاسی موفق خلق کرده است، گستردهتر هم شده است.
مخالفان نظریه ولایت فقیه برای مخالفت با آن، گاه ادله آن را زیر سؤال میبرند و زمانی بحث کارآمدی و ناکارآمدی آن را مطرح میکنند. مهمترین تلاش صورت گرفته، تلاش برای سلب مشروعیت چنین نظام سیاسی است. آنان برای این کار میکوشند رابطه حکومت با نبوت رسول اکرم(ص)را نفی کنند. آنگاه مدعی عدم رابطه بین حکومت و امامت میشوند و میگویند همان طور که حکومت پیامبر امری غیر الهی و جدای از شأن رسالت است، امامت هم جدای از حکومت است و سپس نتیجه میگیرند که ولایت فقیه هم فاقد جایگاه مشروع است و چون رسول الله و امامان از سوی خداوند به حکومت منصوب نشدهاند، پس به طریق اولی در مورد ولیّ فقیه هم چنین نصب و مشروعیت الهی بیمعنا خواهد بود.
مقاله حاضر در صدد پاسخ گویی به این شبهه و تبیین این دیدگاه است که حکومت یکی از شئونات رسالت است و همان طورکه رسالت به نصب الهی است، حکومت رسول الله هم به نصب الهی است.
طرح موضوع
پیامبر اکرم(ص)بعد از هجرت به مدینه، مانند رهبر و حاکم بین مردم عمل میکرد و مردم هم از وی تبعیت میکردند و مخالفان به مجازات میرسیدند. رسول خدا(ص)کارهایی میکرد که وظیفه حاکم بود؛ مثل: پیکار با دشمنان، تقسیم غنایم جنگی، جمعآوری و صرف زکات و مانند اینها. اما آیا پیامبر به دلیل آنکه «حاکم منتخب مردم بود» امور حکومتی را انجام میداد، یا چون «رسول الله» به شمار میرفت؟
و آیا با فرض پذیرش نصب الهی حکومت، آن حضرت عملاً به ایجاد حکومت اقدام کرد و اداره امور زندگی مادی مردم را هم در برنامهاش داشت، یا تنها برای پیشبرد اهداف دیگر، امور حکومتی را هم انجام میداد و تنها میخواست مردم مسلمان شوند و با دیگر مسائل کاری نداشت؟
عدهای با اعتراف به حاکمیت پیامبر بر مؤمنان (ناشی از رسالت)، به نفی تشکیل «حکومت نبوی» پرداختهاند؛ به دلیل اینکه رسول خدا پشتوانه الهی داشت و حکومتش هم با میل و رغبت به وجود آمد.
پس در این زمینه میتوان دو نظریه ارائه کرد:
1. به عقیدة بیشتر شیعیان و اهل سنّت «حکومت پیامبر» برخاسته از رسالتش است و خدا خواسته مردم از پیامبر اطاعت کنند.
2. عدهای هم حکومت او را به انتخاب مردم دانستهاند.
بر اساس دیدگاه اول، با وجود پیامبر کسی حق حاکمیت ندارد، اما طبق دیدگاه دوم، هر حاکم که از سوی مردم انتخاب شده باشد، صلاحیت حکومت دارد؛ حتی اگر پیامبر نباشد.
البته دیدگاهی دیگر از اساس «دین» را امری جدا از دنیا ـ از جمله حکومت ـ و تنها متعلق به خدا و آخرت میداند و هر نوع حکومت دینی را حتی به انتخاب مردم و بر اساس قوانین اسلام، نفی میکند.
در این مقاله دلایل قرآنی پیوند حکومت و رسالت رسول اکرم را تبیین میکنیم و در پیاثبات این هستیم که حکومت از شئون رسالت پیامبران الهی از جمله پیامبراسلام است و همچون حکومت، خاستگاه الهی (نصب) دارد.
رابطه دنیا و آخرت
1. دنیا، مطلوبیت مقدّمی دارد.
سعادت دنیا، جنبه مقدمه برای سعادت اخروی (هدف نهایی) دارد: (انّما هذه الحیاة الدنیا متاع و انّ الاخرة هی دارالقرار) [1]. در سخن خدا با قارون هم، آخرت مطلوب بالذّات و دنیا مطلوب بالغیر دانسته شده است.[2] بر این اساس بدون مطلوب مقدّمی (دنیا) که حکومت هم از جمله امور دنیایی است، وصول به مطلوب بالذّات و تحقق آن ممکن نیست.[3] به بیانی دیگر، دعوت به عبادت و اطاعت به خدا (توحید) و اهتمام به حکومت در طول هم هستند و یکی، مقدمه دیگری است. لذا در قرآن از سلیمان به عنوان یکی از برجستهترین افراد که گذشته از نبوت فرمانروای جنّ و انس و حیوانات بود، یاد میشود و آن حضرت نیز فرمانرواییاش را وسیله امتحان الهی میداند.[4] بر این اساس، دنیا داری لازم است و دنیاگرایی مذموم. اما پیامبران از باب مقدمه دعوت به خدا، دنیا داری هم میکردند.
2. حکومت، ابزار تحقق دین است.
بر خلاف نظر غربیها که معتقد به تفکیک قانون (امر حکومتی) و ارزشها و اخلاق و ایمان (امر فردی بین خدا و فرد) هستند، آیات الهی گویای پیوند این دو حوزه است.
بنابراین «اسلام» ابعاد اجتماعی هم دارد که اجرای آنها، مستلزم قانون و الزام است و بدون اطاعت که مفهوم حکومت است، دین محقق نخواهد شد.[5] بر همین اساس است که در حکومت پیامبر با آیات مجازات محاربان[6]، اجرای حدود برای اصلاح جامعه[7] و... رو به رو هستیم که حکومتها با الزامها و اجبارها در پی تحقق این امور هستند.
3. امور به پیامبر تفویض شده است.
در کنار آیاتی که وظیفه پیامبر را انذار و هدایت میداند و حفیظ و وکیل بودن را از وی نفی میکند[8]، آیاتی هم امور را به پیامبر واگذاشته است: ( و ما ارسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن الله)، [9] این آیه به قانون کلّی اطاعت از همه پیامبران اشاره دارد که خداوند آن را در آیات دیگر برای پیامبر به شکلهای مختلفی آورده است؛ مانند: (اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم)[10].
از سویی، قرآن حکم را در انحصار خدا[11] و ابلاغ آن را منحصر در کتب آسمانی و پیامبران میداند.[12]
با توجه به لزوم اطاعت از انبیا و شأن حکمی که خدا برای آنها آورده است، نقش رهبری اجتماعی ایشان روشن میشود. از این رو، هرچه به مردم واگذار شده، اختصاص به غیر این مورد خواهد داشت. معنای دیگر این سخن، ضرورت اطاعت مردم از اوامر رسول خدا(ص) است و این، همان حکومت است.[13]
4. عقل برای سعادت بشر کافی نیست.
انسان نمیتواند راهی را که برای زندگی در آن مسیر خلق شده، مستقلاً بشناسد؛ زیرا: آیات قرآن، پیشینه تاریخی انسان و محدودیت دانش بشر، همه حکایت از محدودیت عقل انسان میکند. قرآن معتقد است که دانش انسان بسیار محدود است: (و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً ). [14] علاوه بر این، آیات قرآن موانعی را هم برای شناخت انسان بر میشمارند: (علّم الانسان ما لم یعلم کلاّ انّ الانسان لیطغی أن راه استغنی) [15]. بنابراین، ابزارهای ادراکی انسان مستقلاً نمیتوانند در راه تکامل انسان، درستی یا باطل بودن رفتارهای فردی و اجتماعی را همواره تشخیص دهند.[16] پس بشر علاوه بر حجت باطن (عقل)، به حجت ظاهر (انبیا و اولیا) هم نیازمند است.[17]
علاوه بر این، براساس مفهوم کامل و جامع بودن دین (نقش دین در دنیا) و آخرت و نیز به دلیل مقدمه دنیا برای آخرت، همان طور که دین نمیتواند به مسئلهای از مسائل اخروی بیتوجه باشد، نسبت به مسائل دنیوی هم نمیتواند بیتفاوت باشد. پس اموری مانند علم و فرهنگ هم به اعتباری داخل دیناند و دین جامع و کامل، باید در هر یک ضابطه بدهد. کامل و جامع بودن دین در کنار نقصان عقل، نشان میدهد بشر نیازمند حجت باطن است. پس هیچ امر دنیوی از قلمرو دین خارج نیست و اساساً حکومت به دلیل اهمیتش در درجه اول اهمیت قرار دارد. لذا خداوند با آیه (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول...) حاکمیت را یکسره از نا اهلان گرفته و بر عهده انسانهای معصوم گذاشته است.
5. تأسیسی بودن کامل شریعت
«شریعت» اصولی است که خدا، پیامبر را به آن مقیّد میکند: )جعلناک علی شریعة فاتّبعها». شریعت، همیشه ثابت است و حتی پیامبر هم نمیتواند دخالت کند و تمام آن تأسیس شارع است. فقها بر اساس اصول و ارزشهای ثابت شریعت، به اجتهاد میپردازند و قواعد فقهی را برای توضیح و اجرای شریعت، استخراج میکنند. فقاهت، شیوه شناخت و تشخیص اولویتهای اجرای شریعت است، خواه احکام تأسیس باشد یا امضایی. قرآن مقصود از حکومت و احکام آن را در نظام سیاسی، به دقت ذکر کرده است، اما شکل ظاهری آن (شیوه اجرای شریعت در مورد حکومت) را محدود نکرده است. اصول ایجابی زیادی در قرآن برای حکومت آمده که نشان میدهد ضرورت دارد حکومت بر اساس آن اصول شکل گیرد. البته قرآن میفرماید شیوههایی را که عقل در اجرای این واجبات ترجیح میدهد، دنبال کنید.[18]
6. غیر قابل قبض و بسط بودن متن دین (قرآن)
در عبارات قرآنی، مفاد واضح و همه فهمی دارد؛ به طوری که نصّ و ظهور هردو معنای خود را دارند؛ لذا الزامات و معرفت جدیدی به ما میدهند. به مسئله حکومت نیز در آیات فراوانی تصریح شده است. بنابراین حکومت از متن دین کاملاً قابل فهم است.[19]
7. ترسیم خطوط کلّی حکومت در قرآن
آموزههای قرآن کریم درباره حکومت، از نوع ترسیم خطوط کلّی است؛ مثلاً قرآن برای روابط بین المللی، اصول استقلال سیاسی، سلطهناپذیری و داشتن روابط مسالمت آمیز با حکومتهایی را که قصد تجاوز ندارند، مطرح میکند[20]، ولی تشخیص مصادیق و شیوه اجرا در هر زمان متفاوت است. در مسئله حکومت نیز چنین است و اگر هم مصداقی بیاید، الگوی جهان شمول مانند (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط الخیل...) [21] ارائه میدهد که خط کلّی با فقره اول (و اعدّوا ....)و نمونه و مصداق با (من رباط الخیل)مطرح شده است.[22]
8. حکومت طلبی دین اخروی
دین اخروی بیش از دین دنیوی حکومت طلب است. دین دنیوی شاید به اندازه فراهم ساختن رفاه نسبی برای انسان قانع شود و لزومی ندارد که خود را برای اصلاحات اجتماعی و... به زحمت بیندازد؛ ولی دین خدایی و اخروی، اصلاح آخرت و قرب به خدا را بدون اصلاح همه جانبه دنیا غیر ممکن میداند. لذا حکومت در متن دین اخروی جای میگیرد.[23]
9. تأکید قرآن بر منصوب بودن حاکم
حکومتها را میتوان به استبدادی، شورایی (دمکراتیک) و الهی تقسیم کرد. قرآن حکومت استبدادی را به صراحت رد میکند.[24] حکومت شورایی هم با سه اشکال رو به روست که هر سه، مخالف اصول قرآنی است:
الف) شرکت نکردن همه در سرنوشت خود؛
ب) حکومت اکثریت، نه همه؛ حکومت ظالمانهای که به ادعای طرفدارانش گریزی از آن نیست؛
ج) دنباله روی از خواست مردم، اگرچه غلط باشد؛ مانند: قانونی کردن سقط جنین، برهنگی، ازدواج همجنس بازان و...
بر این اساس، تنها «حکومت الهی» میماند که نه فرد محور است، و نه اکثریت محور، بلکه بر اساس ارادة الله است که حکومت انبیا و اولیا، نمونه روشن این نوع حکومت است.[25]
پیوند حکومت و رسالت پیامبر(ص)
علاوه بر دلایلی که ضرورت حکومت پیامبران را نشان میدهد، برخی از دلایل هم از پیوند عمیق بین پیامبری و حکومت، خبر میدهند و بر این پیوند دلالت صریح و شفاف دارند. این دلایل عبارتند از:
1. آیات ولایت
در این زمینه به آیاتی چند استدلال شده است:
اول: آیه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»[26].
با توجه به عصمت پیامبر اکرم(ص)از محدوده ولایت پیامبر بحث نمیتوان کرد و رسول اکرم، ولایتی همه جانبه از جمله در امور حکومت و دنیای افراد جامعه اسلامی دارد. طبق نظر مفسران[27]، ظهور آیه دلالت دارد که پیامبر بر خود مؤمنان اولویت دارد، نه بر ولایت آنان، و معنای اولویت پیامبر بر آنان، تقدم رتبی در کارهایشان است، حتی اگر امور شخصی آنان باشد. به عبارت دیگر، با تصمیم پیامبر نوبت به خودشان نمیرسد که بخواهند نظری داشته باشند.
دوم: آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امر هم » [28].
این آیه بر این مطلب صراحت بیشتری دارد؛ چون به دخالت پیامبر در یک امر شخصی (ازدواج زینب بنت جحش) مربوط است.[29]
این همه نشان میدهند حکم پیامبر شامل همه دستورهای اوست و عمل به آن در هر صورتی لازم است، چه آن حضرت حاضر باشد یا غایب.[30]
همچنین ولایت در آیه 55 مائده، خاصّ حکمرانی و رهبری است و برای برخورداری از آن، تنها داشتن ایمان کافی نیست. این ولایت در اصل مخصوص خداست و اثبات آن برای دیگران، به اذن خداست و در این آیه برای پیامبر 9 و امام علی (علیه السلام) اثبات شده است. ولایت به معنای حکمرانی و رهبری گذشته از دخالت در شئون دینی مسلمانان، امور دنیوی را هم شامل میشود و این، همان حکومت دینی است.[31]
2. جعل حکومت برای پیامبر ونافذ بودن آن
حکم، در قرآن به معنای قانونگذاری و تشریع است و تنها در اختیار خداست.[32] در عین حال گاهی، به کتاب و زمانی، به پیامبران نسبت داده شده است. از این رو، خدا در قالب کتاب و کلام رسولان، احکام کلّی مورد نیاز مردم را تشریع میکند.[33] و امور حکومتی و نیز قضایی که در موارد مختلف صادر میشود، بر عهده پیامبر است.[34] علامه طباطبایی مینویسد: اطاعت از پیامبر، دو گونه است: یکی جهت تشریع آنچه خدا بدون آوردن کتاب در کتاب بر او وحی میکند که همان تفصیل مجملات قرآن و متعلقات و مرتبطات آن است: و (انزلنا الیک الذّکر...). دوم تصمیمات خودش است که مربوط به امر حکومت و ولایت و قضای اوست: (لتحکم بین الناس)، و این هم شامل تصمیماتی است که بر اساس ظواهر قوانین قضایی بین مردم حکم میکند و هم تصمیماتی که در امور مهم به آن حکم میکند و خدا به او دستور داده تا در آنها مشورت کند، ولی خود تصمیم بگیرد.[35]
با توجه به آیاتی چون: آیه 65 نساء، آیات انحصار حکم در الله: (ان الحکم الا ّلله) حصر اضافی است و در مقام نفی حکم از رسول نیست.
3. دعوت به اطاعت و تبعیت از پیامبر
الف) از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم»نکاتی بدین شرح استفاده میشود:
اول: صِرف تبلیغ و رساندن دستور خدا به مردم، نیازمند اطاعت از رسول نیست تا فرمان اطاعت داده شود، بلکه اطاعت از پیامبر زمانی لازم است که بخواهد دین در جامعه مستقر شود؛ زیرا در این صورت است که اگر مردم تبعیت نکنند، کارها در مسیر تصمیم پیامبر پیش نخواهد رفت. لذا خدا به مردم دستور میدهد تا از رسول اکرم – که رهبر جامعه اسلامی است و بر اساس دستورها و احکام الهی، فرمانهایی میدهد – اطاعت کنند. همچنین (اطیعوا الرّسول) در کنار (اولی الامر) آمده و به اطاعت از آنان هم امر شده است. نیز آیه، مربوط به یک نزاع و درگیری است که امری اجتماعی است و این، زمانی قابل تصور است که دین به صورت نهادینه در جامعه مطرح باشد، نه فردی. در این آیه، خدا و پیامبر مرجع «رفع اختلاف» در جامعه شناخته شدهاند؛ یعنی جامعهای در نظر است که بر اساس قوانین الهی اداره میشود و قانون و تصمیم رسول، برطرف کننده اختلافات است.
دوم: لازمه اطاعت از رسول، داشتن امر و نهی مستقل است. توضیح اینکه معنای امتثال امر نبوی آن است که امر مستقلی وجود دارد. اگر پیامبر از سوی خود امر و نهی نداشته باشد، نمیتوان تصوری از معنای اطاعت کرد؛ زیرا در این صورت، او تنها واسطه ابلاغ فرمان خداست و لازم میآید (اطیعوا الرّسول) در آیات به معنای تکرار (اطیعوا الله) باشند، ولی هیچ قرینهای بر این معنا نداریم و سخن افراد عادی هم از چنین بیان گمراه کنندهای عاری است.
از سوی دیگر، این مشکل در آیاتی مثل: (من یطع الرّسول فقد اطاع الله)و (ما ارسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن الله) بیشتر میشود؛ چون لازمه این سخن در این آیات، اجازه دادن خدا به مردم برای اطاعت از خود اوست.[36]
ب) آیه دیگری که دلالت بر پیروی از رسول خدا دارد، این آیه است: (من یطع الرّسول فقد اطاع الله).[37]
وقتی خدا، خالق همه چیز است (توحید در خالقیت)، مالک مطلق است و تدبیر همه امور، از جمله امور در حیطه اختیار انسانها نیز در دست اوست (توحید ربوبی)؛ اما چون انسان مختار است و اجبار در امور غیر تکوینی منافی اختیار انسان است، خداوند در آیات زیادی از انسانها میخواهد با اختیار خود ـ با پیروی از احکام تشریعی که پیامبران ابلاغ میکنند ـ توحید ربوبی را در امور اختیاری زندگی جاری سازند و غیر او را عبادت نکنند.[38] مسلماً چون حکومت خدا در نظام تکوین مطلق است، در نظام تشریع هم باید مطلق باشد و مقام حکومت، از مردم اطاعت میخواهد تا به «جامعه» نظم دهد. اگر اطاعت به دست غیر خدا بیفتد، جامعه، جامعه کفر یا شرک است و اگر به خدا منتهی شود، جامعه توحیدی است. به همین سبب در حکومت پیامبران، حکومت از آن خداست و اطاعت مردم از مقام رسالت هم حقیقتاً اطاعت از خداست: ) و من یطع الرّسول فقد اطاع الله(. قرآن حکم و ملک را از آن خدا[39]، و خدا را حاکم و مالک و ملک[40]، همه میداند. و او را بخشندة ملک و ملک میداند.[41] در حقیقت مقام رسالت به عنوان نماینده و فرستاده خدا، حاکمیت را بر عهده دارد.[42] و اساساً خدا با (الا له الخلق و الامر)[43] این مطلوب (حاکمیت در تکوین و تشریع) را بیان میکند.[44]
ج) در آیه (انّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن سبیله)[45]، خداوند از انسان میخواهد به گونهای به دین توجه کند که گویا چیز دیگری نمیبیند:[46] (فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها)[47]. لذا اگر چیزی در دین باشد، خدا به غیر آن راضی نمیشود.
نکته دیگر این است که دین، شریعت و ملّت هر سه به معنای راه زندگی انسان است. و شریعت، اخصّ از دین است.[48]
«دین» مانند روحی است که در زمانهای مختلف در قالب شریعت خاص جلوهگر میشود و هرگز دین بدون شریعت تحقق نیافته است.
نکته دیگر آنکه احکام زیادی درباره زندگی اجتماعی مردم در دین آمده؛ ولی اساسیترین آنها، رهبری و اطاعت از پیامبران است. آنان مردم را به اطاعت و تبعیّت از خدا و نیز اطاعت از خود فرا میخواندند.[49]
خدا نیز حکم را بر اساس کتابهای آسمانی به آنها نسبت داده است.[50]
مطلب دیگر این است که دین در قرآن به معنای روش زندگی است؛ لذا به زندگی مشرکان هم دین میگوید.[51] خدا از زبان پیامبر، شمهای از مسائل و روش زندگی را به مردم ارائه میدهد، سپس آن را «صراط مستقیم» معرفی میکند و میخواهد از راههای دیگر پیروی نکنند: (و انّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن سبیله).
راه و روش زندگی، دو نوع است:
الف) راه باطلی که سردمدار آن، شیطان است؛
ب) راه حقّی که فطرت، به آن دعوت میکند و دین خدا بر آن اساس قرار گرفته و رهبران آن، پیامبران و جانشینانشان هستند.[52]
تأکید الهی بر توجه کامل در گزینش دین فطری است که همان راه و روش پیامبران و قبول رهبری و اطاعت از ایشان است.
اشارات قرآن به حکومت پیامبران
در کنار آیات دسته دوم که به جعل ولایت، حکومت و اطاعت برای پیامبران میپردازند، آیاتی هم وجود دارند که مفهوم و پیامشان لزوم وجود حکومت پیامبران به طریق نصب است. این آیات به چند دسته قابل دسته بندی اند:
الف) آیاتی که هدف بعثت را عدالت اجتماعی میدانند؛ مانند آیه 25 حدید. و روشن است که بدون تشکیل حکومت، نمیتوان عدالت اجتماعی را اجرا کرد.
ب) آیاتی که هدف را دعوت به توحید و دوری از طاغوتها میدانند؛ مانند آیه 36 نحل. با تشکیل حکومت است که مردم میتوانند بر طاغوتها غلبه کنند.
ج) احکام اجتماعی در آیین انبیا در قرآن آمده؛ مانند امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و... که بدون تشکیل حکومت قابل اجرا نیست.
از این احکام و اهداف به دلالت التزامی پی میبریم که انبیا باید در پی تشکیل حکومت میبودند و اگر موفق نشدند، به دلیل شرایط نامساعد بود.[53]
حدّاقل هفت هدف برای پیامبران در قرآن ذکر شده است؛ مانند: دعوت به توحید[54]، دعوت به حیات اخروی[55]، تعلیم کتاب[56]، حکمت[57]، تزکیه و تقوا[58]، آزادی انسان از اسارت[59] و اجرای عدالت اجتماعی[60].
هدف اصلی خدا و به تبع آن رسول، بر اساس آیه (و ما خلقت الجّن و الانس الّا لیعبدون)، کمال انسان عبودیت است، اما روشن است که بدون تحقق عدالت اجتماعی، زمینههای کمال فراهم نمیشود. پس باید اصلاحات اجتماعی و قسط و عدل در جامعه جاری شود و این، همان حکومت است.[61]
پی نوشتها:
1. غافر / 39.
2. قصص / 77.
3. دین و دولت، علی ربانی گلپایگانی، ص 65 – 67.
4. نمل / 40. برای مطالعه، ر.ک: حج / 39 – 41.
5. کتاب نقد، ش 2 و 3، گفت و گو با دکتر ساشادینا، ص 42 – 46.
6 و 7. مائده / 33 و 38.
8. انعام / 107.
9. نساء / 64.
10. نساء / 59.
11. یوسف / 40.
12. نساء / 105 ؛ بقره / 213.
13. ر.ک: المیزان، ج 4، ص 388 و ج 16، ص 277؛ حاکمیت سیاسی معصومان، ص 42 ـ 46.
14. اسراء / 85..
15. علق / 7 ـ 5.
16. کتاب نقد، مقاله دین و سیاست، علی اکبریان، ص 230 – 235.
17.همان، مقاله جامعیت و کمال دین، دکتر احمد بهشتی، ص 61 – 73.
18. همان، ش 3 و 2، ص 46 ـ 48، مصاحبه با دکتر ساشادینا.
19. همان، ص 4 و 123. این تحقیق، فرصت پرداخت به این مبحث را ندارد. ر.ک: کلام جدید، عبدالحسین خسروپناه، ص 123 – 145؛ معرفت دینی، صادق لاریجانی، ص 41 و...
20. نساء / 141 ؛ ممتحنه /7 و 8.
21. انفال / 60.
22. ؟
23. کتاب نقد، ش 2 و 3، ص 87 و 88.
24. زخرف / 51؛ بقره / 258؛ نمل / 34.
25. پیام قرآن، ج 10، ص 41 – 53.
26. احزاب / 6.
27 حکومت اسلامی،، ش 2، ص 239 آیت الله جوادی آملی.
28. احزاب / 36.
29. ر.ک: المیزان، ج 16، ص 276.
30. همان، ج 4، ص 388؛ حاکمیت سیاسی معصومان، ص 73 – 75.
31. دین و دولت، ص 82؛ المیزان، ج 6، ص 25.
32. شوری / 10.
33. نحل / 46.
34. نساء / 105.
35. المیزان، ج 4، ص 388. از آیاتی هم که امر به مشورت میکند، میتوان متوجه شد که اصل حکومت مفروض گرفته شده و آنگاه امر به مشورت با مردم و تصمیمگیری تنهایی شده است. ر.ک: شوری / 38؛ آل عمران / 259؛ نهج البلاغه، خ 3؛ مبانی حاکمیت در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ص 188 و 189.
35
36. حاکمیت سیاسی معصومان، ص 58.
37. نساء / 80.
38. یوسف / 40؛ شوری / 9 و 10.
39. انعام / 6 ؛ لقمان / 26.
40. رعد / 41.
41. آل عمران / 26 و 27.
42. نساء / 59.
43. اعراف / 54.
44. مبانی حاکمیت در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ص 43؛ حاکمیت سیاسی معصومان، ص 39 – 42.
45. انعام / 153.ُ
46. المیزان، ج 16، ص 178.
47. روم / 30.
48. المیزان، ج 5، ص 350.
49. همان، ج 6، ص 42 به بعد.
50. مائده / 3، و نیز مائده / 67 ؛ کافرون / 6. .
51. کافرون / 6، و سخن فرعون، غافر / 26.
52. حاکمیت سیاسی معصومان، ص 49 – 56.
53. کتاب نقد، ش 2 و 3، ص295 ـ 305، مقاله دکتر عبدالله نصری.
54. نحل / 26 ؛ انبیا / 25.
55. اعراف/59؛ انعام 130.
56. بقره / 129.
57. آل عمران / 164.
58. شعراء / 106، 124 و 160.
59 . اعراف / 157.
60. حدید / 25 ؛ هود / 88 ؛ اعراف / 142 ؛ شعراء / 151،152، 165، 166 و 181 – 183.
61. کتاب نقد، 2 و 3، ص 299 و 300 و مقاله دکتر عبدالله نصری؛ پیام قرآن، ج 10، ص 35 ـ 37.
(نشریه فرهنگ کوثر،arshivekosar.parsiblog.com/215059.htm)