نوشته دکتر سید محمد مهدی زاده
مقدمه مولف
حضور و گستردگی رسانه در سپهر عمومی و انباشت و فوران نشانهها و تصاویر رسانهای در همه شئون زندگی چون اقتصاد، سیاست، فرهنگ و... و تولید و توزیع معانی، به رسانهای شدن فرهنگ،سیاست و اجتماع منتهی شده است. به این معنا که امروزه، رسانهها صرفاً به عنوان یکی از نهادهای فرهنگی و اجتماعی و موثر بر دیگر قلمروها تلقی نمیشوند، بلکه فضا و چارچوبی فراهم میآورند که فرهنگ، سیاست و اجتماع در آن جَرَیان مییابد.
به گونهای که تقسیم بندیها و گونه سازیهای تاریخی و اجتماعی عمدتاً حول محور ارتباطات و رسانه شکل میگیرد و نامگذاری برهههای زمانی چون دهکده جهانی، جامعه اطلاعاتی، جامعه شبکهای و... بر بنیان خصلتها و ویژگیهای ارتباطی و رسانهای صورت میگیرد.
پس از اشاره به تعاریف نظریه و نقش و اهمیت آن در فهم پدیدهها در فصل اول در فصل دوم نظریههایی با نگاه پدیدار شناسانه به رسانهها وفهم تاریخی نقش و تأثیر آنها در شکل گیری جهان مدرن و نیز نقد ادبی و هنری پیامدهای این جهان نو ظهور و محصولات و فرآوردههای رسانهای، در قالب نظریه رسانهای مدرنیته و نقد مدرنیتی رسانه آورده شده است.
فصل سوم به نظریههایی اختصاص دارد که بر بنیان رویکردهای اجتماعی و رفتاری و روشهای تجربی و کمی به آثار و کارکردهای محتوای ارتباطی بر جامعه در سطوح فردی و اجتماعی تأکید میورزند.
نگارنده این کتاب بدون ادعای کامل و جامع بودن اثر، سعی کرده است مجموعه نظریههای رسانه را به گونهای دسته بندی و ساماندهی کند که به دور از پراکندگی و آشفتگی، متنی منظم و مسنجم فراهم آورد تا خواننده بتواند درکی منطقی و منظم از رویکردهای نظری در این قلمرو داشته باشد.
اولویت این اثر پرداختن به نظریههای ارتباطات جمعی و رسانه بوده است و نظریههای ارتباطات و توسعه، ارتباطات بین المللی و میان فرهنگی، ارتباطات انسانی و ... را باید در آثار دیگر جستوجو کرد.
این اثر، فراتر از نظریههای اجتماعی و رفتاری که چارچوب مرسوم کتابهای نظریههای ارتباطات است، به نظریههای ساختگرایی، تعامل گرایی، فرهنگی، پسامدرن و ... نیز پرداخته است تا خوانندگان را با رویکردهای نظری جدید آشنا کند.
نظریهها ارکان اساسی علوم را تشکیل میدهند،زیرا تمام تفسیرها و تحلیلهای ما از پدیدههای طبیعی و اجتماعی در قالب نظریهها صورت میگیرد. بدون ذهن مسلح به نظریه، قادر به درک علمی از جهان پیرامون خود نیستیم. نظریه به دادهها و مشاهدات هر فرد نظم، ترتیب و میدان دید میدهد. وی مینویسد: «نظریه پردازی یعنی گردهم آوردن تکهها و قطعات زیادی از تجارب و رویدادها به گونهای که الگوی آنها را مشاهده کنیم؛ و احتمالاً درک زنجیره علل یا به زبان دیگر، درک این که مردم برای آن چه انجام داده اندچه دلایلی دارند» (اینگلیس،1377:4)
نظریه وار صحبت کردن یعنی صحبت کردن با هدف درک چیزی. نظریه، خالق درک جدیدی است و بدین خاطر خالق نوع جدیدی از دانش است که به نوبه خود، اقدام جدید را امکان پذیر میسازد»
کوین ویلیامز در تعریف نظریه مینویسد: « نظریه بخشی از کوشش محققان برای قابل فهم کردن رویدادهایی است که پیرامون آنها جریان دارد.
هدفنظریه، تشریح و کمک به درک و تفسیر پدیدهها و ارائه رهنمودهایی است تا نشان دهد که چرا چنین پدیدههایی به شیوههایی خاص اتفاق میافتد. (ویلیامز، 1386:14).
وی توسعه نظریهها، مفاهیم و چشم اندازها را برای درک و فهم رسانهها ضروری میداند.
در تعریفی دیگر، استیفن لیتل جان (1384) نظریه را تلاش در جهت توصیف، تبییت و تفسیر یک تجربه، پدیده و رویداد تعریف میکند.
لیتل جان دو کلیت را درباره نظریهها مطرح میکند.1- انتزاعی 2- ساختاری
«پردازش مفهوم اساساً در وجود انسانهاست. تمام دنیای نمادین با تمام شناختهها و ناشناختههای آن، از شکل گیری مفاهیم نشأت میگیرند. بنابراین یکی از اهداف نظریه، ارائه مفاهیم مفید و مناسب است» (لیتل جان، 1384:4-73)
جولیا وود (2000)، اهداف نظریه پردازی در حوزه علوم انسانی را « توصیف»، «تبیین»، «پیش بینی یا درک» و « اصلاح یا تغییر»پدیدههای اجتماعی و انسانی بیان میکند. وی گام اول در شناخت و معرفی یک پدیده را توصیف آن پدیده میداند که الزاماً انعکاس بی طرفانه واقعیت عینی نیست، بلکه دارای بُعد ذهنی است.
تبیین، کوششی برای فهم چرایی و چگونگی رفتار و عملکرد پدیدهها و شناسایی روابط {علی} بین آنهاست. سومین هدف نظریه پردازی، پیش بینی و کنترل است که پس از شناخت روابط قانونمند و علی بین پدیدهها صورت میگیرد.
نقشهاوکاربردهاینظریه
اندیشمندان و پژوهشگران عرصه علم و معرفت بر نقش و اهمیت نظریه در علم اتفاق نظر دارند و هریک نقشهایی را برای آن برمی شمارند. لیتل جان نقشهای هشتگانه زیر را برای نظریه برمی شمرد:
1- اولین نقش نظریه، تنظیم و خلاضصه کردن دانش است.
مزایای این نقش: محقق میتواند برای هر تحقیقی از دانش منظمی که دانش پژوهان پیشین به دست آوردهاند استفاده کند.
2- دومین نقش نظریه، تمرکز است. بر بعضی از متغیرها و روابط آنها تأکید و بقیه موارد را خارج میکنند.
3- سومین نقش نظریه، روشن کردن یا توضیح مشاهدات است: نظریه علائمی برای نفسیر، توضیح و درک پیچیدگی روابط انسان ارائه میدهد.
4- چهارمین نقش نظریه پیش بینی است. اکثر نظریهها به نظریهپرداز امکان پیشبینی حوادث ورویدادها را میدهند.
5- پنجمین نقش نظریه، نقش کاوشگرانه آن است. این نقش نظریه در کمک به کشف مطالب به منظور کسب شناخت بیشتر و گسترش هریک از نقشهای دیگر آن بسیار مهم و حساس است.
6- نظریهها نقش ارتباطی ضروری و لازمی دارند. نظریه چارچوبی برای ارتباطات و محل آزادی برای بحث، تبادل نظر و انتقاد فراهم میآورد.
7- هفتمین نقش نظریه، کنترل است. این نقش از پرسشهای ارزشی حاصل میشود که در آنها نظریهپرداز میکوشد تأثیر و خصوصیات رفتاری خاص را مورد قضاوت و بررسی قرار دهد.
8- نقش نهایی نظریه، حالت زایشی آن است. این نقش به معنای استفاده از نظریه در جهت برخورد بازندگی فرهنگی حاکم و ایجاد راههای جدید زندگی و به معنی استفاده از نظریه برای رسیدن به تحول است.
لیتیل جان علاوه بر برشمردن نقشهای هشتگانه برای نظریه، چهار کاربرد نظریه را چنین بیان میکند:
1- نظریهها به ما کمک میکنند تا ببینیم.
2- نظریهها به ما کمک میکنند جستجو کنیم.
3- نظریهها به ما کمک میکنند انتقاد کنیم.
4- نظریهها به ما کمک میکنند عمل کنیم.
آزمون نهایی هر نظریه این است که درک ما را از جهانی که د رآن زندگی میکنیم تا چه حد گسترش میدهد. آزمون هر نظریه در عرصه ارتباطات و رسانه هم این است که درک ما را از نقش و تأثیر رسانهها و ارتباطات در زندگی روزمره تا چه حد بسط میدهد. نظریه خوب کمک میکند تا دانش ما از رسانههای جمعی گسترش یابد (ویلیامز،1386: 22).
با شناخت انواع نظریههای رسانه و درک آنها، امکادن تفسیر رخدادها به شیوههایی قابل انعطافتر، سودمندتر و مشخصتر فراهم میآید.
یکی از تقسیمبندیهای رایج در ادبیات علوم اجتماعی، تفکیک و تمایز بین جوامع سنتی و مدرن یا به عبارتی، سنت و مدرنیته است. مدرنیته بر پیشرفتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فناورانهای دلالت دارد که به عنوان مشخصههای انتقال از جوامع سنتی به تمدن مدرن شناخته میشود. در تعریف و ترسیم ویژگیهای دوران مدرن و پیشامدرن، نظریهپردازان حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی و... هریک شاخصهایی را ذکر کردهاند.
مؤلفههای تأثیرگذار در فهم جهان مدرن، مفاهیم زمان و مکان و جدایی این دو از یکدیگر است.
اما در جهان مدرن به ویژه از اواخر قرن بیستم، رابطه زمان و مکان دگرگون و زمان از مکان جدا شده است. زمان و مکان شدیداً فشرده شدهاند. به گونهای که زمان کوتاهتر و مکان کوچکتر شده است. رابرتسون (1992) این وضعیت را فشردگی جهان،هاروی (1989) آن را فشردگی زمان – مکان و گیدنز (1-1990) این فرایند را جدایی زمان از مکان مینامد (مونژ، 1387: 764).
«زمان مشابه» به «مکان مشابه» نیاز داشت. با جدا شدن زمان و مکان که با رسانههای فنی میسر شد، تجربه هم زمانی از شرط هم مکانی جدا شد.
هم زمانی در مکان گسترش یافت و از نظر دیدگاه و بُرد، جهانی شد» (تامپسون، 1379:8-47).
گیدنز (1377) معتقد است درباره جدایی فضا – زمان از مکان باز اندیشانه مدرنیته را مطرح نمود.
بازاندیشی در نظر گیدنز، به معنی تغییر کنش انسانی در پرتو شناخت جدید و یک نیروی بنیادی در دوران مدرن است. او نقش رسانههای جدید را در این بازاندیشی بسیار اساسی میداند و معتقد است که بسط جهانی نهادهای مدرنیته، بدون جمع آمدن دانشی که رسانهها ارائه میدهند، امکان پذیر نبود.
یکی از موضوعات مورد مجادله، تاریخ شروع مدرنیته است. بعضی تاریخ مدرنیته را ظهور اندیشه روشنگری {به عنوان عصر عقل} در قرن هجدهم و برخی نیز شروع سرمایهداری در قرن شانزدهم میدانند. اما در خصوص مباحث مربوط به نظریه رسانه، ظهور مدرنیته حول و حوش نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی یعنی اختراع و گسترش نخستین فناوری رسانه یا همان ماشین چاپ و مطبوعات چاپی است.
مارشال برمن در کتاب تجربه مدرنیته (1384)، به سه مرحله مدرنیته اشاره میکند: نخست، آغاز قرن شانزدهم تا پایان قرن هجدهم که در آن مردم زندگی مدرن را تجربه میکنند. آنان هنوز به درستی نمیدانند که چه برسرشان آمده است و با بیم و امید، واژگان مناسب وضعیت جدید خویش را در تاریکی جستجو میکنند و درک آنان از اجتماع مدرن نیز ناچیز است. مرحله دوم، عصر شروع انقلاب در دهه 1790 با انقلاب فرانسه و گذر به قرن نوزدهم است. عصری که عامه مردم به طور ناگهانی و دراماتیک به درون زندگی مدرن آمدند. همه آحاد مردم در این احساس شریکند که در عصری انقلابی زندگی میکنند، عصری که تمامی ابعاد شخصی، اجتماعی و سیاسی حیات بشری را دستخوش تغییر میکند. در مرحله سوم در قرن بیستم، جهانی شدن زندگی مدرن به ظهور مدرنیسم به عنوان شکل هنر رادیکال وصل شد.
گسترش وسیع مدرنیزاسیون تحت عنوان سرمایهداری صنعتی، منادی فرهنگ مدرنیسم بود. مدرنیسم همان مدرنیته نیست. مدرنیسم به ویژه اشارهای است به هنر و نگارش جدید از 1890 تا 1940 میلادی. هنر، ادبیات و نقد مدرنیستی مبتنی بر این ایده است که ابتکار و خلاقیت فردی، مورد تهدید محیط خصمانه سیاستهای ظالمانه،اقتصادهای پیشرفته، فناوری و دیگر نیروهای اجتماعی از جمله رسانههای جمعی است.
رویکردهای مشمول نقد مدرنیستی رسانه، رسانهها و ارتباطات جمعی را عامل فروپاشی نظم اجتماعی و زوال فرهنگی میدانند. این فصل ترکیب ایدههای نظریه پردازان رسانهای مدرنیته و نقد مدرنیستی رسانه است.
هارولداینس: سوگیری ارتباطات
هارولد اینیس با طرح مفهوم «سوگیری ارتباطات» برای فناوریهای ارتباطی و رسانهای، سوگیری نسبت به «زمان» و «مکان» قائل است. او رسانههای دارای سوگیری نسبت به زمان مانند پوست، سفال و سنگ را سنگین، ماندگار و با دوام و در مقابل، رسانههای دارای سوگیری نسبت به مکان مانند کاغذ و پاپیروس را سبک و کم دوام میداند. از دید او، رسانههای وابسته به زمان سنگین و دیرپا، یا مانند سنت گفتار، با دوام بودند و به سختی از بین میرفتند. اما رسانههای وابسته به مکان، سبک و قابل حمل بودند و امکان توسعه در مکان را داشتند.
مارشال مک لوهان: رسانه، پیام است
مارشال مک لوهان عامل اساسی تحولات تاریخی و اجتماعی را نظامهای ارتباطی و نوع رسانه در انتقال پیام میداند. به نظر او، عامل اول یعنی نظام ارتباطی، تعیین کننده عامل دوم یعنی محتوای پیام است. او مبانی اساسی نظریه خود را در یک جمله بیان میکند: رسانه، پیام است.
والتر بنیامین: هنر و باز تولید مکانیکی
بنیامین اذغان میکند که با از میان رفتن عنصر اصیل هنر یعنی «هاله»، اثر هنری به جای تکیه بر مهمترین کارکردی که تاکنون داشت یعنی کارکرد آیینی؛ به پراکسیس (عمل اجتماعی) دیگری چون سیاست وابسته میشود. سیاسی شدن زیبایی شناسی، منش گریز ناپذیر دوران باز تولید و تکثیر مکانیکی است.
هاله اثر هنری دارای سه ساحت است:1) اثری که خاص است؛ 2) با ما فاصله دارد؛
3) و جاودانی به نظر میرسد.
نظر بنیامین درباره «هاله» مبتنی بر این ادعاست که وجود اثر هنری با ارجاع بههاله آن، از کارکرد آیینی آن جدا نیست.
برای مثال، نقاشی لبخند ژوکوند اثر لئوناردو داوینچی، روزی والا بود، یعنی تجلی و ارزش آیینی داشت؛ با ما فاصله داشت، در موزه لوور بود و باید به زیارتش میرفتیم، یکی بیشتر نبود، همان که به دیواری از لوور آویزان بود و در آن حالت مقدس و رمزآلود، جاودانه مینمود؛ اما امروز چنین نیست، بلکه پوستری چاپی با کیفیتی عالی است که هرکس با بهایی اندک آن را میخرد و به دیوارخانه آویزان میکند (احمدی، 1376:6-65).
جان تا مپسون: رسانه و مدرنیته
او در باره نقش رسانهها در صورت بندیهای فرهنگی و اجتماعی جهان مدرن، به نقش این رسانهها در کالاییسازی اشکال و صور نمادین و تضعیف اقتدار دینی اشاره میکند و مینویسد: «ظهور صنایع رسانهای به عنوان پایههای جدید قدرت نمادین، فرایندی است که میتوان سابقه آن را در نیمه دوم قرن پانزدهم جستجو کرد. در طول این زمان بود که تکنیکهای چاپ در سراسر مراکز شهری اروپا گسترش یافت.
تامپسون با اشاره به نقش صنعت چاپ د رتضعیف اقتدار دینی کلیسا و ظهور و گسترش اصلاحات مذهبی در غرب میافزاید:«کلیسا در سالهای اولیه صنعت چاپ به شدت از تولید شیوههای جدید تکثیر متون حمایت میکرد.
وی در این کتاب، رسانهها را از جمله عوامل ظهور و تکامل مدرنیته، بسط و گسترش اقتصاد و تجارت سرمایهداری، شکلگیری نظامهای سیاسی دولت – ملت، تقویت جهانیسازی، توسعه فرایند معناسازی و شکلگیری هویت شخصی مدرن و صورتبندی اشکال جدید تعامل اجتماعی معرفی میکند.
یورگنهابرماس: رسانه و حوزه عمومی
یورگنهابرماس در کتاب دگرگونی ساختاری حوزه عمومی به تبیین پیدایش تاریخی اجتماعی افکار عمومی طبقه متوسط و بورژوا و استقلال نسبی آن از سلطنت مطقه در اروپای قرون هجدهم و نوزدهم میپردازد.
وی حوزه عمومی یا به بیان صحیحتر، آنچه «حوزه عمومی بورژوایی در وهله اول قلمرویی بود که در آن افراد خصوصی گردهم میآمدند و «عموم» را شکل میدادند. آنها به تدریج توانستند حوزه عمومی تحت کنترل دولت را زیر سیطره خود در آورند و اقتدار آن را به چالش بکشند (هابرماس، 1384:53).
نوع رسانه خبری
محتوای مورد تأکید
دروازه بانان اصلی / نفوذ
1. جزوههای حاوی اطلاعات (خبرنامه)
اخبار واقعی
نامشخص
2. نشریات و گاهنامههای انتقادی (هفته نامههای اخلاقی)
تفسیر / گفتوگوی ادبی و سیاسی
سردبیر / نویسندگان (حوزه عمومی بورژوایی)
3. {نشریات با} عنوان مصرف کننده (مانند روزنامههای عامه پسند)
آگهی / روابط عمومی
ناشران / مالکان
فردیناند تونیس: کمین شافت و گِزل شافت
فردیناند تونیس ریشه جامعه جدید را در انواع تازه ارتباط میداند. به عبارتی، وی معیار تفکیک و تمایز میان جهان قدیم و جهان جدید را نه در سازمان یا ساخت نهادین و عوامل بیرونی، بلکه در روابط میان افراد جستجو میکند. تونیس با تمایز میان گمین شافت (اجتماع) و گزل شاف (جامعه) بر تحول روابط اجتماعی تأکید دارد.
گمین شافت به نوعی سازمان اجتماعی گفته میشود که مشخصه آن روابط نزدیک میان فردی و احاسات دو سویه پیوند دهندهای است که انسانها را به عنوان اعضای یک کلیت اجتماعی گردهم میآورد. گمین شافت، کنترل اجتماعی قوی ولی غیررسمی است و از طریق سنت از جمله سنت دینی، خانواده و دوستان عمل میکند. در مقابل، مشخصه گزل شافت شکل بروکراتیکتر و غیر شخصیتر سازماندهی و کنترل اجتماعی ناشی از قرارداد {اجتماعی} به پشتیبانی دولت است.
دیوید رایزمن: از قطبنما تا گردشنما
دیوید رایزمن در کتاب توده تنها با اشاره به پیامدهای سوء فناوریهای رسانهای و مظاهر پیشرفت مدرنیته، سویه تاریک آن را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
وی با اتخاذ دیدگاهی فرهنگی و توجه به نوع شخصیت در تقسیمبندی مراحل زندگی بشر، سه نوع شخصیت را از هم تفکیک میکند: شخصیت سنت راهبر، شخصیت درون راهبر و شخصیت دگر راهبر.
مشخصه شخصیت سنت راهبر، فقدان تحرک اجتماعی و پیوندهای نسبتاً ثابت طایفهای و قبیلهای است.
مشخصه شخصیت درون راهبر، تحرک شخصی در حال رشد، افزایش ثروت و فرصتهای شغلی و جهتگیری به سوی درون است.
ویژگی شخصیت دگرراهبر، جهتگیری تحت تأثیر نیروهای بیرونی وتوجه به «دیگران» است.
اف.آر.لیویس: تمدن تودهوار
مدرنیسم، سنتی ادبی و زیبایی شناختی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود که بیانگر نوعی بدبینی نسبت به مدنیته و فناوری است. به عنوان مثال، نمایشنامههای برشت، نمایشنامههایی مدرنیستی در حمله به فاشیسم و حرص و آزسرمایهداری است.
لیویس نسبت به پیامدهای تمدن مدرن بدبین بود و مدرنیته را عامل فروپاشی «نظم جاری» میدانست. او در کتاب تمدن تودهوار و فرهنگ اقلیت (1930) علیه فرهنگ تودهوار موضع گرفت و آن را ثمره منفعت طلبی و جذب نازلترین وجوه مشترک میان توده مردم نامید. لیویس به ویژه نگران ورود کالاهای فرهنگی امریکایی نظیر فیلمهایهالیوودی و رمان ارزان و عامهپسند بود.
ریچارد هوگارت، نظریهپرداز فرهنگ معاصر انگلیسی
به زعم وی، ویژگی اصلی فرهنگ قدیم طبقات پایین، احساس همبستگی و پیوندی بود که آن فرهنگ میان مردم ایجاد میکرد. از آنجا که آن فرهنگ برخاسته از علایق و تلخیها و شیرینیهای زندگی آنها بود، آیینه تمام نمای کلیت زندگیشان نیز به شمار میرفت. فرهنگ قدیم، فرهنگ جماعتی است؛ در حالی که فرهنگ سرگرمی مدرن، فرهنگ تودهای است؛ یعنی برخاسته از علایق جماعت نیست (بشریه، 1379:58).
هوگارت، کارکرد رسانههای جمعی را دخل و تصرف در فرهنگ اصیل ورواج فرهنگی مصنوعی، بیرنگ و رو و پیشپا افتاده میداند. فرهنگ برآمده از رسانههای جممعی، فرهنگ تودهوار است که سیراب کننده روح نیست، بلکه تجارت زده و انتزاعی است.
ریموند ویلیامز: فناوری و شکل فرهنگ
مطبوعات چاپی در قرن پانزدهم میلادی ظهور کرد، اما تعداد افرادی که توانایی خواندن و نوشتن داشتند تا مدتها ثابت بود و سیصد سال پس از اختراع گوتنبرگ، سوادآموزی به طور گسترده در میان طبقه متوسط بریتانیا گسترش یافت»
ویلیام تأکید دارد که با ذکر نمونههای تاریخی از ابداعات و اختراعات در ارتباطات جمعی نشان میدهد که هر تکنولوژی قبل از آن که ابداع شود، با توجه به اهداف برنامهریزی شده قبلی، پیشبینی شده بود.
از نظر ویلیامز، تاریخ تلویزیون با تاریخ «برق» مرتبط و درهم تنیده است، و تاریخ برق خود با تاریخ سرمایهداری صنعتی مرتبط است.
به نظر او، تکنولوژی از هر نوع و نه فقط تکنولوژی رسانهای، گسترش دهنده اهداف نظامی، تجاری و سیاسی است.
نظریهاجتماعی–رفتاری: کارکردها و آثارپیامهای ارتباطی
نظریه کارکرد پیامهای ارتباطی
امیل دورکیم با نگاهی کراکردی به جامعه و تشبیه آن به ارگانیسم موجود زنده، ضمن تأکید بر نظم و انسجام اجتماعی، بر اهمیت ارتباط در فرایند حفظ و تحول جامعه و نقشی که این ارتباط در تولید و باز تولید اجماع و توافق در مورد مسائل و حفظ تعادل در جامعه ایفا میکند، اشاره دارد.
کوین ویلیامز، مشخصههای کراکردگرایی و کارکرد رسانهها را چنین برمیشمارد:
1. کارکردگرایی به جامعه به عنوان نظامی از عناصر و بخشهای به هم پیوسته با فعالیتهای مرتبط به هم، مداوم و از پیش تعریف شده مینگرد.
2. چنین جامعهای به سمت تعادل پویا تمایل دارد و اگر ناهماهنگی در آن رخ دهد، نیروهای درون جامعه برای استقرار دوباره نظم دخالت میکنند.
3. تمامی فعالیتهای مرتبط به هم، مداوم و از پیش تعریف شده جامعه، در حفظ تعادل سهیم هستند.
4. بعضی از فعالیتهای از پیش تعریف شده و مداوم جامعه، برای بقای آن ضرورت دارند.
5. رسانههای ارتباط جمعی یکی از فعالیتهای از پیش تعیین شده و مداوم هستند و در حفظ ثبات و تعادل جامعه نقش دارند.
6. ارتباط جمعی یکی از عناصر لازم و ضروری ساختار جامعه است و جامعه بدون آن نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
7. وسایل ارتباط جمعی در صورت خلق بینظمی و ناهماهنگی، دارای کژ کارکرد میشوند (ویلیامز، 1386:62).
یکی از محققانی که به طور جدی به نقش و کارکرد پیامهای ارتباطی در جامعه توجه کرده است،هارولدلاسول محقق ارتباطات و وی سه کارکرد «نظارت بر محیط»، «همبستگی اجتماعی» و «انتقال میراث فرهنگی» را برای مطبوعات و رسانهها بر میشمارد (لاسول، 1383:59).
کارکردهای اجتماعی رسانهها عبارتست از : 1) اطلاعات 2) همبستگی«ارتباط» 3) تداوم «استمرار» 4) سرگرمی 5) بسیج
نظریههای پیام ارتباطی عبارت است از:
1) نظریه تزریقی
نظریه تزریقی، مصداق الگوی تأثیر مطلق محتوای رسانهای برنگرش و رفتار مخاطبان است. این نظریه گویای آن است که پیامهای رسانهای به طور یکسان و یکنواخت به همه مخاطبان میرسد و تأثیری مستقیم و فوری برجای میگذارد.
به عبارتی، نظریه تزریقی وسایل ارتباط جمعی را دارای مطلق، مستقیم و فوری بر مخاطب میداند.
نظریه تزریقی نشأت گرفته از نظریه رفتارگرایی یا الگوی محرک – پاسخ در روانشناسی است که در اوایل سده بیستم، انگاره مسلط بود.
ویژگیهای اصلی این نظریه بدین قرار است:
1. مخاطبان به طور مستقیم و بدون میانجی ساختار اجتماعی یا گروهی با رسانهها در ارتباط هستند.
2. مخاطبان به صورت مجموعه همسان و یکپارچه و از نظر وزن و ارزش، «برابر» فرض میشوند {ویژگیهای متمایز فردی و اجتماعی آنها نادیده گرفته میشود}.
3. رسانهها قدرت تأثیرگذاری بالایی دارند (همان: 3-72).
2) نظریه استحکام یا تأثیر محدود
نظریه استحکام، تأثیر پیامهای ارتباطی برنگرش و رفتار مخاطب را محدود و عمدتاً در جهت تقویت و استحکام عقاید و باورهای قبلی میداند.
این نظریه برخلاف نظریه ترزیقی، جریان ارتباط را دو مرحلهای میداند که طی آن پیامهای ارتباطی از رسانهها به واسطههایی به نام «رهبران افکار» میرسد و از آنجا به میان مردم (پیروان) منتقل میشود.
3) نظریه یادگیری اجتماعی و جامعه پذیری
تأثیر رسانههای جمعی در زندگی روزانه شهروندان، محدود به تقویت یا تغییر نگرشها و رفتارها نیست، بلکه میتواند منجر به کسب ارزشها و نگرشها و الگوهای رفتاری شود که از آن به آثار اجتماعی رسانهها تعبیر میکنند. یکی از نظریههای مربوط به آثار اجتماعی رسانهها، نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت باندورا (1986) است که به طور ویژه با ارتباط جمعی در ارتباط است.
براساس این نظریه، انسانها بیشتر آنچهرا که برای راهنمایی و عمل در زندگی نیاز دارند، صرفاً از تجربه و مشاهده مستقیم یاد نمیگیرند، بلکه عمده آنها به طور غیر مستقیم و به ویژه از طریق رسانههای جمعی آموخته میشود(مک کوایل، 2006:493). ادعای اصلی باندورا این است که بیشتر رفتارهای آدمی به صورت مشاهده رفتاردیگران و از طریق الگوبرداری یادگرفته میشود.
نظریه یادگیری اجتماعی به طور گستردهای برای مطالعه تأثیر رسانهها بر خشونت مورد استفاده قرار میگیرد.
چهار فرایند اصلی یادگیری اجتماعی در الگوی باندورا عبارتند از : توجه، حفظ و یادآوری، تولید {عملی} و انگیزش. نقطه شروع یادگیری یک رویداد، مشاهده مستقیم یا غیر مستقیم است.
خلاصه این که، رسانههای جمعی به خصوص رسانههای تصویری، منبع اصلی یادگیری اجتماعی هستند.
4) نظریه برجسته سازی
به این معنا که رسانهها با برجسته ساختن بعضی از موضوعها و رویدادها، برآگاهی و اطلاعات مردم تأثیر میگذارند.
گرچه نمیتوانند تعیین کنند که مردم «چگونه» بیندیشند، اما میتوانند تعیین کنند که «درباره چه» بیندیشند.
منظور از برجسته سازی رسانهها این است که رسانهها، به ویژه در اخبار و گزارشهای خبری و برنامههای مستند، این قدرت را دارند که توجه عموم را به مجموعهای از مسائل و موضوعات معین و محدود معطوف سازند و از مسائل و موضوعات دیگر چشمپوشی کنند. فرایند برجستهسازی از سه اولویت رسانه، اولویت عموم و اولویت سیاسی و رابطه بین این سه شکل میگیرد.
5) نظریه مارپیچ سکوت
عامل دیگری که وارد عمل میشود، «مارپیچ سکوت» است. به این معنا که در خصوص یک موضوع مناقشهانگیز، افراد درباره توزیع افکار عمومی حدسهایی میزنند. آنها سعی میکنند دریابند که آیا در اکثریت قرار دارند یا در اقلیت؛ و سپس میکوشند تعیین کنند که آیا تغییر افکار عمومی در جهت موافقت با آنهاست یا خیر. به باورنئومان، اگر آنها احساس کنند در اقلیت قرار دارند یا تغییر افکار عمومی در جهت فاصله گرفتن از آنهاست، ترجیح میدهند سکوت اختیار کنند. هر چقدر اقلیت بیشتر سکوت کنند، مردم احساس میکنند که دیدگاه خاص و متفاوت ارائه نشده است و لذا مارپیچ سکوت تشدید میشود (سورین و تانکارد، 1381:7-96).
ویندال، سیگنایزر و اولسون معتقدند که نظریه مارپیچ سکوت بر فرضیات زیر استوار است:
1. اگر مردم احساس کنند دارای عقاید مشترک با دیگران هستند، درباره آنها با یکدیگر صحبت میکنند؛ اما اگر احساس کنند فقط خودشان صاحب عقیده خاصی هستند، آن عقیده را آشکارا ابراز نمیکنند.
2. افراد ممکن است از رسانههای جمعی به عنوان منبع توزیع عقاید استفاده کنند. اگر عقیده خاص آنها در رسانه مطرح نشده باشد، آنها نتیجه میگیرند که آن عقیده مورد پذیرش عمومی نیست.
3. همه رسانهها به شیوهای تقریباً انحصاری، عقاید مشابهی را بیان میکنند (هم صدایی) و موجب میشوند که مردم، اغلب از جّو فکری جامعه تصویر نادرستی داشته باشند.
4. بسیاری از افراد که عقیده خاصی دارند، از ترس انزوا از آن دفاع نمیکنند. لذا هر چه بیشتر، افراد ساکت بمانند، دیگران احساس میکنند که عقیده مخالف وجود ندارد و بنابراین مارپیچ سکوت در جامعه شکل میگیرد (ویندال، سیگنایزر، اولسون، 1376:6-1365).
6) نظریه کاشت
نظریه کاشت برآثار تدریجی و دراز مدت رسانهها به ویژه تلویزون بر شکلگیری تصویر ذهنی مخاطبان از دنیای اطراف و مفهوم سازی آنان از واقعیت اجتمغاعی تأکید میکند. جرج گربنر واضع نظریه کاشت، در دهه 1960 تحقیقاتی را با عنوان «شاخصهای فرهنگی» شروع کرد تا تأثیر تماشای تلویزیون بر باورها و دیدگاههای بینندگان درباره جهان واقعی را بررسی کند.
7) نظریه شکاف آگاهی
به موازات افزایش انتشار اطلاعات در جامعه توسط رسانههای جمعی، آن بخشهایی از جامعه که دارای پایگاه اقتصادی اجتماعی بالاتر هستند، در مقایسه با بخشهای دارای پایگاه اقتصادی اجتماعی پایینتر، تمایل بیشتری به دریافت اطلاعات در کوتاهترین زمان دارند. لذا، شکاف آگاهی بین این دو بخش، به جای کاهش، افزایش مییابد»
مفهوم پایگاه اقتصادی اجتماعی که کاربرد گستردهای در جامعه شناسی دارد، اشارهای است به طبقه اجتماعی افراد. سه شاخص مرتبط باهم در تعریف عملی «طبقه اجتماعی» وجود دارد: آموزش (سطح تحصیلات)، درآمد وشغل).
تیکنور، دونوهو و اولین (1975) در مطالعات و پژوهشهای بعدی، برخی از شرایطی را که تحت تأثیر آنها شکاف آگاهی ممکن است کاهش یابد یا از میان برود، بررسی کردند.
1. هنگامی که در موضوعی محلی تعارض وجود داشته باشد، احتمال دارد شکاف آگاهی کاهش یابد.
2. احتمال گسترش شکاف آگاهی در اجتماعات متکثر که در آنها منابع اطلاعات متعدد است، بیشتر است تا در اجتماعات همگون که در آنها مجاری ارتباطی غیر رسمی ولی رایج وجود دارد.
3. هنگامیکه موضوعی اثر محلی فوری و قوی دارد، احتمال دارد شکاف آگاهی کاهش یابد.
8) نظریه استفاده و رضامندی
نظریه استفاده و رضامندی ضمن فعال انگاشتن مخاطب، بر نیازها و انگیزههای وی در استفاده از رسانهها تأکید میکند و بر آن است که ارزشها، علایق و نقش اجتماعی مخاطبان مهم است و مردم براساس این عوامل آنچه را میخواهند ببینند و بشنوند، انتخاب میکنند.
پرسش اساسی نظریه استفاده و رضامندی این است که چرا مردم از رسانهها استفاده میکنند و آنها را برای چه منظوری به کار میگیرند؟ پاسخی که به اجمال داده میشود این است که مردم برای کسب راهنمایی، آرامش، سازگاری، اطلاعات و شکل گیری هویت شخصی، از رسانهها استفاده میکنند (مک کوایل، 1385:104).
نظریه استفاده و رضامندی با اتخاذ رویکردی کارکرد گرایانه به ارتباطات و رسانه، مهمترین نقش رسانهها را برآورده ساختن نیازها و انگیزههای مخاطب میداند. بنابراین، به هر میزان که رسانهها این نیازها و انگیزهها را برآورده سازند، به همان میزان موجبات رضایتمندی مخاطب را فراهم میکنند.
فرض اصلی نظریه استفاده و رضامندی این است که افراد مخاطب، کم و بیش به صورت فعال، به دنبال محتوایی هستند که بیشترین رضایت را {برای آنان} فراهم سازد. میزان این رضایت بستگی به نیازها و علایق قرد دراد (ویندال، سیگنایزر و اولسون، 1376 : 274).
مجموع نیازها و انگیزههای مخاطب در استفاده از رسانهها را میتوان در چهار مقوله اصلی جای داد:
1. آگاهی و نظارت: مردم به منظور کسب اخبار و اطلاعات از دنیای پیرامون و نظارت بر محیط اجتماعی خویش، از رسانهها استفاده میکنند.
2. روابط شخصی: مردم در فرایند ارتباط، رسانهها را همراه و همنشین خود تلقی میکنند و از محتوای رسانهای برای ارتباط و گفتوگو با دیگران استفاده میکنند.
3. هویت شخصی: مردم از رسانهها برای کسب خود آگاهی، یافتن الگوهای رفتاری و تقویت ارزشهای شخصی استفاده میکنند.
4. سرگرمی و گریز از واقعیت: مردم از رسانهها برای سرگرم شدن و گریز از مشکلات زندگی روزمره و تخلیه عاطفی استفاده میکنند.
یکی از مفاهیم و مفروضات اصلی نظریه استفاده و رضامندی، «فعال بودن مخاطب» است.
به این معنا که مخاطب در استفاده از رسانهها به دنبال رفع نیازها و کسب رضامندی است و باور دارد که انتخاب رسانه، رضامندی مورد نظرش را تأمین میکند.
9) نظریه وابستگی مخاطبان
نظریه وابستگی مخاطبان، روابط بین رسانهها، جامعه و مخاطبان را مورد توجه قرار میدهد و با اشاره به نیازهای مخاطب از جمله داشتن اطلاعات از رویدادهای پیرامون از یک سو و نیز ندانستن و گریز از واقعیات از سوی دیگر، او را عنصری منفعل و وابسته به رسانهها فرض میکند.
«نظریه وابستگی به عنوان یک نظریه بوم شناختی، بر روابط بین نظامهای بزرگ، متوسط و کوچک و اجزای آنها تمرکز میکند. یک نظریه بوم شناختی، جامعه را به عنوان یک ساختار ارگانیک تلقی میکند و در صدد فهم ارتابط بین بخشهای خرد و کلان نظامهای اجتماعی و تبیین رفتار هر یک از بخشها برحسب این روابط است.
این نظریه حاکی از آن است که افراد وابستگیهای متفاوتی به رسانهها دارند و این وابستگیها از شخصی به شخص دیگر، از گروهی به گروه دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است.
10) نظریه ساخت اجتماعی واقعیت (بر ساخت گرایی اجتماعی)
نظریه ساخت اجتماعی واقعیت، تصور و درک مخاطب از دنیای پیرامون را حاصلِ ترکیبِ ساخت اجتماعی معنا و معنای حاصل از تجربه شخصی یا به عبارتی، مذاکره و توافق علت و عاملیت تحت عنوان بر ساخت گرایی اجتماعی میداند.
11) نظریه چارچوب سازی
چارچوبها، ساختارهای شناختی اساسی و بنیادی هستند که نحوه ارائه و ادراک واقعیت را تعیین و به فرد کمک میکنند تا بتواند دنیای اطراف خود را تفسیر کند.
به بیان دیگر، رسانهها به مخاطبان میگویند درباره «چه» فکر کنند و سپس چگونه فکر کردن را نیز در چارچوبی که از پیش ساخته و پرداختهاند، برآنان تحمیل میکنند.
رسانهها برای چارچوبسازی رویدادها و تولید معنا برای مخاطبان، از رویهها و شگردهایی چون انتخاب واژگان، استعارهها، کنایهها، تمثیلها و... استفاده میکنند تا داستان و روایتی معنادار از آنچه میخواهند بسازند، و نظام معانی خاصی برای مخاطبان خلق کنند.
نظریههای هنجاری به تشریح بایدها و نبایدهای حاکم بر وسایل ارتباط جمعی یا به عبارتی، نظامهای کنترل و مدیریت رسانهها میپردازد.
نحوه کنترل و مالکیت رسانهها، برمحتوای آنها اثر میگذارد، و این امر، به نوبه خود اثرات رسانهها را معین و مشخص میسازد.
در این نظریه، رسانهها نقش آمرانهای برای اعمال قدرت در جامعه دارند. فقدان استقلال رسانهها و وابستگی آنها به دولت، از جمله ویژگیهای نظام اقتدار گرای رسانهای است. برپایه این نظریه، حقیقت و قدرت دو روی یک سکهاند.
در نظریه مطبوعات آزاد، اصل بر آزادی اظهار نظر و نقد است. تأکید بر آزادی برای مبارزه با سانسور، کاهش اختلاف در جامعه، اصلاح اشتباهات است.
در این نظریه، اصل بر ایجاد پیوند میان «استقلال و آزادی رسانهها» و «وظایف و مسئولیتهای اجتماعی» آنهاست کهتأکید میکند رسانهها باید در عین پاسخگویی به نیازهای مخاطبان، در برابر فعالیتهای خود مسئولیت نیز داشته باشند و وظایف اجتماعی خود را محدود به گیرندگان پیام یا مالکان رسانهها ندانند.
اساس نظریه رسانههای شوروی (نظریه مسلکی و ایدئولوژیک) بر این است که تمام رسانهها باید تحت کنترل طبقه کارگر و در نهایت حزب کمونیست باشند. از این رو، رسانهها عمدتاًباید یکدست باشند و تعارضهای سیاسی در جامعه را منعکس نکنند.
این نظریه که بیشتر در کشورهای در حال توسعه شکل گرفته است، واکنشی نسبت به نابرابری ارتباطات و عدم تعادل اطلاعات است.
نظریه رسانههای دموکراتیک – مشارکت کننده با ایجاد جامعه تودهوار مخالف است و درمقابل، از حق کاربرد رسانهها در مقیاسهای کوچک اجتماعی دفاع میکند.
عمق، سطح را توضیح میدهد. باور کانونی ساختارگرایان آن است که زندگی اجتماعی صرفاً به لحاظ ظاهری آشفته، غیرقابل پیش بینی و متفرق است. زیر سطح رخدادهای گیج کننده و منحصربه فرد، سازوکارهایی مولد نهفته است؛ لذا برای درک آن چه در سطح ظاهر میشود باید به عمق بنگریم.
دو فردینان سوسور و رولان بارت: زبان و اسطوره سوسور زبان شناس ساختارگرای سوئیسی، زبان را نظامی از نشانهها میداند که با فرایند پیچیده دلالت سروکار دارد.
اساس زبان شناسی سوسور بر تفکیک «دال»و «مدلول» یا لفظ و معنا قرار داد. کلمه یا تصویر «درخت»دال، و مفهوم یا صورت ذهنی درخت، مدلول آن است. هر نشانه زبانی ترکیبی از دال و مدلول است. بین دال و مولول، رابطه ذاتی و طبیعی وجود ندارد، بلکه رابطه میان آنها دلبخواهانه است. به عبارتی، هیچ رابطه ذاتی بین لفظ درخت و مفهوم درخت وجود ندارد. چنان که بین دال و مدلول آن نیز رابطه ذاتی وجود ندارد. پرسش این است که اگر هیچ رابطه و پیوند ذاتی و طبیعی بین دال و مدلول یا همان لفظ و مفهوم وجود ندارد،پس نشانهها معنای شان را از کجا میآورند؟ سوسور در پاسخ، معنای نشانهها را ناشی از روابط متمایز آنها میداند. به این معنی که «واژهها و مفاهیم، معنای شان را براساس تفاوتی که با سایر واژهها و مفاهیم در یک نظام زبانی مشخص دارند، کسب میکنند.
هربرت بلومر، معنا را نشأت گرفته از کنش متقابل اجتماعی میداند. به عبارتی، کنش متقابل اجتماعی مولد معنا و سازنده دنیای ماست. «ما با معنا دادن به دنیای خود، آن را خلق میکنیم» (کرایب، 1378:110).
در تعامل گرایی، برخلاف کارکردگرایی، جامعه موجودیتی عینی و مستقل از عاملان اجتماعی ندارد، بلکه به دست همین عاملان و از طریق تعامل ساخته و حفظ میشود.
طبق دیدگاه بلومر، تعامل گرایی مبتنی بر سه فرض اساسی است:
1. کنش انسانها نسبت به پدیدههای پیرامون شان، مبتنی بر معانیای است که آن پدیدهها برای آنها دارد. بنابراین،کنشها و معانی در و ضعیتهای روزمره، به دست خود عاملان اجتماعی خلق میشود.
2. معنی پدیدهها ناشی از تعامل اجتماعی افراد با همتایان خود اسـت؛ به این معنی که کنشها و معانی در خلال روابط اجتماعی شکل میگیرد.
3. تغییر و جابجایی یعنی، در یک فرایند تفسیری به هنگام ارتباط و مواجهه افراد با دیگران صورت میگیرد. لازمه این فرایند تفسیری آن است که افراد بتوانند معانی را تولید، انتخاب، بازبینی، تعلیق و سازماندهی مجدد بکنند و آن را مطابق وضعیتها و کنشهای خود، انتقال دهند (بلومر، 1962 به نقل از لافی، 2007:78).
ارونیگ گافمن: معرفی خود
ارونیگ گافمن، یکی از معروفترین نظریه پردازان تعامل گرایی است.
وی در کتاب معرفی خود در زندگی روزمره (1990)، معرفی خود را شیوههایی میداند که افراد و گروهها برای عمل کردن و بیان و معرفی خودشان به دیگران به کار میگیرند. انسانها ذاتاً خواهان دوست داشتن و دوست داشته شدن هستند. به علاوه، وقتی یک فرد یا بازیگر، نقشی را برای مخاطب در مواقع متفاوت بازی میکند، احتمالاً نوعی روابط اجتماعی را شکل میدهد.
جاشوا میروویتز: بدون حس مکان
رسانههای جدید با دگرگون کردن تعریف مفاهیمی مانند خردسالی، بزرگسالی، مردانگی، زنانگی و ... بر تعریف و شکل گیری موقعیت اجتماعی و لذا رفتارها و تعاملات اجتماعی تاثیر میگذارند. آنها باعث شکل گیری اجتماعات مجازی یا به عبارتی، موقعیت اجتماعس جدیدی میشوند که بر رفتارها تأثیری میگذارد.
دونالد هورتون و ریچاردوهل: شخصیتهای رسانهای و تعامل فرا اجتماعی
دو مفهوم نظری مهم به وسیله هورتون و وهل وضع گردید که به ساخت نظریه تولید و دریافت رسانهای منجر شد. نخستین مفهوم، مفهوم تعامل فرااجتماعی، به معنی ارتباط نزدیک و خودمانی بین شخصیتهای رسانهای و مخاطبان است. این ارتباط نزدیک و خودمانی با استفاده مداوم از رادیو و تلویزیون به ویژه میزگردهای رادیویی و تلویزیونی و دیگر اشکال اجرای برنامه مانند حضور مخاطب در استودیو شکل میگیرد.
تامپسون در کتاب رسانهها و نوگرایی برای بررسی تأثیر توسعه رسانههای ارتباطی بر الگوهای سنتی تعامل اجتماعی، سه نوع تعامل را از هم تفکیک میکند.
تعامل رو در رو
تعامل رسانهای شده
و شبه تعامل رسانهای شده
نظریه فمینیستی، شاخهای از پژوهش میان رشتهای است که جنسیت را به عنوان مقوله اصلی سامان بخش تجربه در نظر میگیرد.
فمینیسم تقسیمات جنسیتی در درون جامعه را امری سیاسی و نه طبیعی و بازتاب «رابطه قدرت»بین مردان و زنان میداند.
به لحاظ تاریخی، موج اول فمینیسم از حق رأی زنان و بهره مندی آنها از حقوق قانونی و سیاسی برابر با مردان دفاع میکرد،اما موج دوم فمینیسم، از سطح خواستهای سیاسی فراتر رفت و به جنبههای شخصی، روانی و جنسی ظلم به زنان پرداخت.
به این معنا که ظلم در تمام شئون زندگی اجتماعی اعمال میشود و از بسیاری جهات، از خود خانواده شروع میشود.لذا هواداران جدید فمینیسم علاقه مند به تحلیل آن چیزی هستند که «سیاست زندگی روزمره» نامیده میشود. این تحلیل شامل فرایند تربیت است: تربیت کودکان برای ایفای نقشهای «مردانه» و «زنانه»، تقسیم کارهای خانه داری بین پسران و دختران و نیز اعمال سیاست رفتار شخصی و جنسیتی (هی وود، 1379:417).
مفهوم کلیدی دیگر در مطالعات فمینیسم، مفهوم «جنس و جنسیت»است. جنس اشاره به عوامل زیست شناختی است که مردان را از زنان متمایز میکند ولذا تغییر ناپذیر است. جنسیت، واژه و باوری فرهنگی و اشارهای است به نقشهای متفاوتی که یک جامعه به مردان و زنان عرضه میکند. به عبارتی، جنس امری طبیعی و مبتنی بر تفاوتهای طبیعی زنان و مردان است؛ اما جنسیت مبتنی بر ارزشهای اجتماعی و فرهنگی {تبعیض آمیز}و نوعی نظام بازنمایی در چارچوب گفتمان پدرسالاری است.
نظریه پردازان فمینیسم نشان میدهند که جنسیت به طور عمیقی در روابط اجتماعی نهفته است و زنان و مردان و روابط ساختاری بین آنان را تعریف میکند. برای مثال، جامعه روی هم رفته انتظار دارد مردان گستاخ و زنان مودب باشند، مردان مستقل باشند و زنان روابط خود را بر این اساس منطبق کنند؛ مردان قوی و زنان ضعیف باشند؛ مردان آگاه و فعال و زنان پاکدامن و نکته بین باشند؛ مردان بر احساسات خود کنترل داشته باشند و زنان عاطفی و پراحساس باشند. این انتظارهای کلی جامعه، نمونه ماهیت فرهنگیِ جنسیت است.
فمینیسم لیبرال، سوسیالیستی و رادیکال
در رویکرد فمینیسم لیبرال، رسانهها میراث جامعه را که جنسیتی شده است،منتقل میکنند تا انسجام، یکپارچگی و نظم را حفظ کنند. فمینیسم سوسیالیستی معتقد است که رسانهها شاکلههای سرمایه داری را به عنوان جذابترین نظام موجود ترسیم میکنند . فمینیسم رادیکال، رسانههای پدرسالار را در خدمت نیازهای جامعه پدرسالار و مردسالار میداند، زیرا تجارت زنان را سرکوب و تحریف میکند.
پست فمینیسم و موج سوم
پست فمینیسم مدعی است که صرفاً یک رویکرد درباره فمینیسم که بتواند همه زنان را در میان نژادها و طبقات متفاوت نمایندگی کند، وجود ندارد. در مغایرت آشکار با اهداف برابری جنسیتی موج دوم فمینیسم، پست فمینیسمتها میگویند که برابری جنسیتی کم و بیش تحقق یافته است و زنان مدتهاست که قربانی نظم پدرسالاری نیستند. ناتاشا والتر مینویسد : همه جا زنانی را میبینم که آزادتر و قدرتمندتر از گذشته هستند.(والتر،1999:1)
نظریه اقتصاد سیاسی رسانه
نظریه اقتصاد سیاسی رسانه با تأکید بر وابستگی جهان بینی به زیر ساخت اقتصادی، چارچوب تحلیل رسانهها را از تجربه و تحلیل «مصرف»به تجزیه و تحلیل «تولید» معطوف میسازد.«اقتصاد سیاسی بیانگر این واقعیت است که تولید و توزیع فرهنگ، متناسب با ویژگیهای نظام سیاسی و اقتصادی و مبتنی بر روابط و مناسبات بین دولت، اقتصاد،رویهها و نهادهای اجتماعی،فرهنگ و رسانههاست.(کلنر و دورهام،2001:18).
براساس این نظریه، جوامع سرمایه داری متناسب با شیوه تولید مسلط سازماندهی میشوند و نهادها و رویهها نیز مطبق با کالایی سازی و انباشت سرمایه شکل میگیرند. اقصاد سیاسی با نظریه مارکسیم کلاسیک و این عبارت مارکس که آگاهی اجتماعی نه به وسیله مجموعه افراد، بلکه به وسیله طبقات مسلط و مالک ابزارهای تولید سرمایه داری شکل میگیرد، متناسب است.
هربرت شیلر: اطلاعات و سرمایه داری
به باور شیلر، پیشرفتهای اطلاعاتی در توسعه مصرف گرایی نقشی بنیادی دارند؛چرا که آنها فراهم آورنده ابزارهای مورد نیاز سرمایه داری شرکتی،در ترغیب مردم به دلخواه و اجتناب ناپذیر دانستن این سبک از زندگی هستند. شیلر استدلال میکند که در هنگامه استمرار آتش بار اطلاعات، همه قلمروهای حیات و وجود انسان در تیررس تهاجم ارزشهای تجاری قرار دارد... که مهمترین آنها به طور واضحی، «مصرف» است (وبستر، 1380: 201).
مطالعات پسااستعماری
مطالعات پسااستعماری، در مطالعات و نظریه پردازیهای خود از نظریههای انتقادی چون مطالعات فرهنگی،مارکسیم، فمینیسم و پسامدرنیسم الهام گرفته است، اما بیش از همه این نظریهها، با ساختارهای مدرنیته استعماری به مواجهه و مقابله برخاسته است. «برای متمایز ساختن مطالعات پسااستعماری از سایر اَشکال پژوهش انتقادی، میتوان گفت که پژوهش پسااستعماری، به درک قدرت فرهنگی عمق تاریخی و بین المللی میبخشد»(شوم و هج، 1383:99)
ارتباطات و امپریالیسم فرهنگی: سلطه غرب بر شرق
امپریالیسم فرهنگی، اشاره به شیوههایی است که طی آن انتقابل برخی از محصولات،مد و سبک زندگی از کشورهای فرداست به کشورهای فرودست و بازارهای وابسته صورت میگیرد و به ایجاد الگوهای خاص تقاضا و مصرف میانجامد. این الگوها بر ارزشها، آرمانها و رویههای غربی مهر تأیید میزند و باعث سیطره فرهنگ غربی و سرمایه داری بر فرهنگهای محلی میشود. ارتباطات و رسانه یکی از تأثیر گذارترین ابزارهای نهادی هستند که این فرایند را تسریع و سازماندهی میکنند.
در مطالعات فرهنگی، رسانهها و مخاطبان در چارچوب ساختارهای گفتمانی و ایدئولوژیک قدرت جای میگیرند.
مفهوم فرهنگ برای نظریه پردازان مطالعات فرهنگی، اشارهای به ابعاد زیبایی شناختی یا روشنفکری آن نیست. فرهنگ در این رهیافت، به عنوان امر سیاسی و به عنوانِ متون و رویههای زندگی تعریف میشود. به این معنا که اندیشمندان مطالعات فرهنگی صرفاً به حوزه نخبگان علاقه ندارند، بلکه به ویژه به فرهنگ عامه توجه دارند. « مطالعات فرهنگی بر پایه تغییر گرایش از تحلیل فعالیتهای فرهنگی حاکم یا نخبگان به تحلیل فعالیتهای فرهنگی عامه شکل گرفت » ( گارنهام 1383 : 185 )
استوارتهال: رمزگذاری / رمزگشایی و نظریه دریافت
استوارتهال در مقاله رمزگذاری / رمزگشاییِ گفتمان تلویزیونی (1973)، بر این نکته تأکید میکند که فرایند ارتباط – از لحظه تولید پیام تا لحظه دریافت پیام از سوی مخاطب باید به عنوان یک کلیت در نظر گرفته شود.هال استدلال میکند که امکان استنباط بیش از یک برداشت یا قرائت از متون رسانهای وجود دارد؛ یعنی میان پیامی که به وسیله فرستنده رمزگذاری میشود و آنچه از سوی مخاطب رمزگشایی میشود، لزوماً انطباق یا همانندی وجود ندارد.
هال، ضمن حمله به نظریه رفتارگرایی در ارتباطات از جمله الگوی لاسول، مینویسد: «معنا» یک تولید و رویه اجتماعی است. جهان سازنده معنا و زبان، مولد معناست
الگوی رمزگذاری / رمزگشاییِهال، برخلاف رویکرد رفتارگرایی در ارتباطات، تقارن مستقیم و سر راست بین معنای مورد نظر فرستنده و چگونگی تفسیر آن معنا به وسیله دریافت کننده را رد میکند. به عبارتی، رمزهای رمزگذار و رمزگشا الزاماً همسان نیست.
رسانهها و زندگی روزمره
زندگی روزمره دارای ماهیت نسبتاً فراگیر، ناپایدار و سیّال است و به آسانی از زیر بارِ هرگونه تعریف شانه خالی میکند. رفتارهای روزمره معمولاً و نوعاً آگاهانه، از روی تأمل و مبتنی بر محاسبات عقلانی نیست، بلکه ناشی از عادتها و رسوبات ذهنی است.
رسانه، تصویر و وانمایی
مفهوم پست مدرنیسم علی رغم رواج گسترده، مفهومی پیچیده و غامض است که طیف گستردهای از رویکردهای مربوط به رسانهها را در بر میگیرد.
پست مدرنیسم میکوشد تقریباً در همه انواع فعالیتهای فکری نشان دهد که آنچه دیگران آن را یک «واحد»، یک وجود، یا مفهوم منفرد و تام پنداشته اند، یک کثرت است. هر چیز به وسیله رابطه با چیزهای دیگر ساخته شده است، از این رو، هیچ چیز ساده، بی واسطه یا تماماً حاضر نیست و هیچ تحلیلی از هیچ چیز نمیتواند کامل و نهایی باشد.
انکارِ تعالیِ هنجارها برای پست مدرنیسم جنبهای قاطع و تعیین کننده دارد. هنجارهایی همچون حقیقت، نیکی، زیبایی و عقلانیت دیگر مستقل از فرایندهایی که این هنجارها بر آنها حکومت یا درباره آنها داوری میکنند، نیست؛ بلکه محصولاتی از این فرایندها و ذاتی در آنها هستند.
ویژگیهای فرهنگی پست مدرنیسم اشارهای است به روح مسلط زمان و گرایشهای خاص هنری و فرهنگی. زایل شدنِ ایمان به علم و عقل در پست مدرنیسم، به این معناست که هیچ اشتراک نظر و باور یا اعتقاد پایدار و ثابتی در عصر حاضر وجود ندارد، و لذت جویی، فردگرایی و زیستن در لحظه حاضر، میل غالب و روح زمانه ماست. زیگمونت باومن ( 1384)، روابط پست مدرن را نوعی پاره پاره شدن، سطحی شدن، نشأت گرفته از مصرف گرایی و فقدان مسئولیت اخلاقی در قبال دیگران ارزیابی میکند.
لیون(1999)، به دو جنبه پست مدرنیته اشاره میکند. نخست، ظهور و گسترش رسانههای جدید و فناوریهای اطلاعات و ارتباطات که عامل تغییر اجتماعی و نشانه جهانی شدن است، و دوم ظهور فرهنگ مصرف و اضمحلال همزمانِ اَشکالِ معین تولید.
جُرج ریتزر: مک دونالدی شدن
جرج ریتزر بیشتر به تداوم بین مدرنیته و پست مدرنیته باور دارد تا به تمایز بین آنها . طبق دیدگاه وی، ما در جامعه مک دونالدی شده که معرّفِ مدرنیته پیشرفته است زندگی میکنیم. او اصطلاح مک دونالدی شدن را برای اشاره به فرایندی ابداع کرده است که در آن، اصول رستورانهای غذای فوری به تدریج بر بخشهایی از جامعه آمریکا و نیز بر بقیه جهان مسلط میشود.
بنا به اذعان ریتزر، ایده مک دونالدی شدن، از نظریه مشهور ماکس وبر در مورد عقلانی شدن غرب و در نهایت عقلانی شدن بقیه جهان گرفته شده است . وبر عقیده داشت که غرب به طور فزایندهای تحت سلطهآنچه که او « عقلانیت صوری» مینا مید، یا تحت سلطه یک سلسله از قوانین، مقررات و ساختارهایی در میآید که بیش از پیش مانع میشوند تا مردم بهترین وسیله ممکن را برای دست یافتن به هر هدفی که طالب آن هستند، جست و جو کنند.
نظریه مک دونالدی شدن میگوید اگر چه امروز دیوان سالاریها هنوز مهم اند، ولی سرمشق بهتری از فرایند عقلانی شدن، رستورانهای غذای فوری است. این سرمشق نه تنها مظهر عقلانیت صوری است، بلکه موفقیت آن منجر به این شده است که به الگویی مبدل شود که نه تنها انواع کسب و کارها بلکه بسیاری از سازمانها و نهادهای فراگیر دیگر نیز از آن تقلید کنند.
ریتزر، ویژگیها و جنبههای اساسی مک دونالدی شدن را بر شمرده که عبارتست از 4 مورد : 1) کارآیی 2) محاسبه پذیری 3) پیشبینی پذیری 4) کنترل
«رسانههای جدید» مجموعه متمایزی از فناوریهای ارتباطات و دارای ویژگیهای مشترک «دیجیتالی بودن» و دسترسی گسترده شهروندان به آن برای «استفاده شخصی» است.
اینترنت، نمونه بارز رسانه جدید و تبلور و ویژگی هی فوق است. اینترنت، علاوه بر تولید و توزیع پیام، به پردازش، مبادله و ذخیره اطلاعات میپردازد که مؤید یک نهاد خصوصی اما به مثابه ارتباطات عمومی است و صر فاً دارای فعالیت حرفهای و به لحاظ بروکراتیک، سازماندهی شده نیست.
مک کوایل: چهار مقوله اصلیِ رسانههای جدید را شناسایی و معرفی میکند.
2. رسانه ارتباطات میان فردی: این مورد شامل تلفن، موبایل و ایمیل است.
3. رسانه { ایفای } نقش تعاملی: شامل بازیهای ویدئویی و کامپیوتری
4. رسانه جست و جوی اطلاعات: اینترنت یا تارنمای جهان گستر، مهمترین مورد از این نوع رسانه است. که منبع گستردهای برای دسترسی تلقی میشود. اینترنت همچنین مجرایی برای بازیابی و اصلاح اطلاعات است.
5. رسانه مشارکت جمعی: این مقوله به ویژه شامل استفاده از اینترنت برای مشارکت و مبادله اطلاعات، عقاید و تجربه و توسعه روابط شخصی فعال است.
در یک جمع بندی کلی، ابعاد و ویژگیهای رسانههای جدید را میتوان چنین برشمرد:
1) تعاملی بودن: امکان پاسخگویی و یا نوآوری و خلاقیت به وسیله کاربر برای عرضه دیدگاههایش به منبع یا فرستنده.
2) حضور اجتماعی: احساس ارتباط شخصی با دیگران که با استفاده از رسانهها ایجاد میشود.
3) غنای رسانه ای: پیوند بین چارچوبهای متفاوت ارجاع، تقلیل ابهام و فارهم کردن علائم و نشانهها و... به وسیله رسانهها
4) استقلال (خودمختاری): کنترل کاربر بر محتوا و استفاده و نیز استقلال او از منبع
5) بازیگوشی: استفاده برای سرگرمی و لذت، علیه فواید و ابزاری بودن
6) خصوصی ( خلوت ) بودن: استفاده از رسانه یا محتوای خاص
7) شخصی بودن: شخصی و منحصر به فرد بودن محتوا و استفاده
عصر دوم رسانهها
مفهوم عصر دوم رسانهها، در خلال دهه 1980، جایگاهی به دست آورده بود که با «جامعه رسانهای ساده »، متفاوت بود . برای تدوین تمایز عصر اول و دوم رسانهها، میتوان به قدرت گسترده اینترنت در ابتدای دهه 1990 میلادی استناد کرد.
جان ون دایک، ظرفیتهای ارتباطی رسانههای جدید (عصردوم رسانه ) در مقایسه با سایر اشکال ارتباطی را چنین بر میشمارد:
1. سرعت 2. دامنه دسترسی 3. ظرفیت ذخیره 4. دقت 5. گزینش گری 6. تعامل 7. غنای تحریک 8. پیچیدگی 9. حفاظت از حریم خصوصی.
سخن پایانی
در کتاب نظریههای رسانه صراحتاً در مورد رسانه صحبت به میان آمده و نشان میدهد ما در عصر رسانهایم و تقریباً همه عناصر فرهنگیمان در بستر رسانهها جاری است؛ به ویژه رشد روزنامهها و شبکههای تلویزیونی در ایران در کمتر از یک دهه گذشته و تقریباًهمزمان با آن، فراگیری و همهگیری شبکه جهانی اینترنت، ضرورت فهم عمیقتر از این مفهوم را بیش از گذشته یادآوری میکند. به بیان بهتر، حالا بیشتر ازگذشته زندگی ما با رسانهها عجین شده و بیش از آنکه خودمان به آن بیاندیشیم، تحت تأثیرشان قرار گرفته ایم. اما این تنهاصورت ظاهری قضیه است .
در کتاب نظریه رسانهها نوشته سید محمد مهدی زا ه که درحوزه رسانهها میباشد به گروههای زیر پرداخته است که این 10 گروه عبارتند از: نظریههای پدیدارشناسانه و با رویکرد تحول تاریخی، نظریههای اجتماعی – رفتاری، نظریههای هنجاری، نظریههای ساختارگرایی و نشانهشناسی، نظریههای تعاملگرایی و ساختیابی، نظریههای فمینیستی، نظریههای اقتصاد سیاسی، صنعت فرهنگ و مطالعات پسا استعماری، نظریههای مخاطب، نظریههای پست مدرنیسم و ارتباطات و نظریههای رسانههای جدید میباشد .
اما از جمله ویژگیهای مهم این کتاب، زبان ساده و دانشگاهی آن است. این زبان به ویژه وقتی اهمیت بیشتری مییابد که بدانیم بسیاری از این اندیشمندان، به ویژه ساختارگراها و نیز پست مدرنیستها، زبانی دشوار و گاه غیرقابل فهم دارند و در بسیاری موارد، برگردان آنها به زبان معیار فارسی، بسیار سخت است. ولی مهدی زاده به ترجمه نوشتههای خارجی اکتفا نکرده، بلکه نظریات و نوشتههای دیگران را به زبان خود و به فارسی نگاشته است. نتیجه کار این شده که کتاب به زبانی روان و ساده وقابل فهم به رشته تحریر در آمده است .گذشته از این، نویسنده به روال کارهای دانشگاهی، منابع خود را در متن و پایان کتاب آورده است که خود کتابشناسی خوبی برای مطالعه بیشتر در این حوزه میباشد.
سخن پایانی
در کتاب نظریههای رسانه صراحتاً در مورد رسانه صحبت به میان آمده و نشان میدهد ما در عصر رسانهایم و تقریباً همه عناصر فرهنگیمان در بستر رسانهها جاری است؛ به ویژه رشد روزنامهها و شبکههای تلویزیونی در ایران در کمتر از یک دهه گذشته و تقریباًهمزمان با آن، فراگیری و همهگیری شبکه جهانی اینترنت، ضرورت فهم عمیقتر از این مفهوم را بیش از گذشته یادآوری میکند. به بیان بهتر، حالا بیشتر ازگذشته زندگی ما با رسانهها عجین شده و بیش از آنکه خودمان به آن بیاندیشیم، تحت تأثیرشان قرار گرفته ایم. اما این تنهاصورت ظاهری قضیه است .
در کتاب نظریه رسانهها نوشته سید محمد مهدی زا ه که درحوزه رسانهها میباشد به گروههای زیر پرداخته است که این 10 گروه عبارتند از: نظریههای پدیدارشناسانه و با رویکرد تحول تاریخی، نظریههای اجتماعی – رفتاری، نظریههای هنجاری، نظریههای ساختارگرایی و نشانهشناسی، نظریههای تعاملگرایی و ساختیابی، نظریههای فمینیستی، نظریههای اقتصاد سیاسی، صنعت فرهنگ و مطالعات پسا استعماری، نظریههای مخاطب، نظریههای پست مدرنیسم و ارتباطات و نظریههای رسانههای جدید میباشد .
اما از جمله ویژگیهای مهم این کتاب، زبان ساده و دانشگاهی آن است. این زبان به ویژه وقتی اهمیت بیشتری مییابد که بدانیم بسیاری از این اندیشمندان، به ویژه ساختارگراها و نیز پست مدرنیستها، زبانی دشوار و گاه غیرقابل فهم دارند و در بسیاری موارد، برگردان آنها به زبان معیار فارسی، بسیار سخت است. ولی مولف کتاب به ترجمه نوشتههای خارجی اکتفا نکرده، بلکه نظریات و نوشتههای دیگران را به زبان خود و به فارسی نگاشته است. نتیجه کار این شده که کتاب به زبانی روان و ساده وقابل فهم به رشته تحریر در آمده است .گذشته از این، نویسنده به روال کارهای دانشگاهی، منابع خود را در متن و پایان کتاب آورده است که خود کتابشناسی خوبی برای مطالعه بیشتر در این حوزه میباشد.