جمع این احادیث به چهار صورت ممکن است:
1 - اینکه بگوئیم عزلتى که ممدوح و پسندیده است عزلت قلبى است به این معنى که انسان باید در عین حال که در جمیع اجتماعات شرکت مىکند، قلبش در گوشه تفکر خود و مناجات با خدا مشغول باشد.
در این مورد عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) نقل مىکند که فرمود:
خوشا به حال بندهاى که مردم را بشناسد و با جسمش با آنها مصاحبت کند ولى قلبش با آنها غریبه باشد مردم بظاهر او را بشناسند و او باطن مردم را بشناسد (396).
2 - اینکه منظور از عزلت و کنارهگیرى از کسانى است که به دنیا چسبیده و خدا را فراموش کردهاند، ولى از اهل آخرت مثل علما و عقلا و عرفا که اخلاقشان قابل استفاده و علوم و احوالشان مفید است و انسان در آمیزش با آنان به اجر و پاداش مىرسد نباید کنارهگیرى کرد.
امام کاظم (علیه السلام) مىفرماید: اى هشام تحمل تنهائى نشانه قوت عقل است پس اگر کسى درباره خدا تفکر کند از دنیا و راغبین به آن کناره مىگیرد و آنچه نزد خداست رغبت پیدا مىکند و هر کس به آنچه نزد خداست راغب شود خدا انیس او در وحشت و دوستش در تنهائى و بىنیازیش در فقر و یاور او در بىکسى خواهد بود.
3 - اینکه بگوئیم با دقت در لغت عزلت و حروف آن مىتوان چنین به دست آورد که همانگونه که از دو حرف عین و زاء در لغت فهمیده مىشود، از لوازم عزلت این است که انسان آراسته به علم و زهد باشد که اگر عین علم در آن نباشد زلت است یعنى لغزش و اگر زاء در عزلت نباشد علت (بیمارى) است و علت به معنى مرض است و اگر حرف لام که نمایانگر جهل است در آن نباشد عزت است، بنابر این، شخص جاهل سزاوار نیست گوشه عزلت برگزیند.
در کتاب کافى چنین نقل مىکند: به امام صادق (علیه السلام) گفتند مردى است که این موضوع (مسأله امامت) را شناخته و در خانه نشسته و با هیچکس آشنایى نمىکند.
حضرت فرمود: این مرد چگونه در دینش تحقیق مىکند.
بنابراین شخصى که از اجتماع کنارهگیرى مىکند باید عالم باشد. وقتى قرار شد براى عزلت فقط کسانى مجاز باشند که عالم هستند.
اگر عالمى داراى نفس قدسى و قوهاى ملکوتى باشد و در راه خدا خشن و بىگذشت و قادر به امر به معروف و نهى از منکر باشد.
و ارشاد گمراهان و کمک ضعیفان و دادرسى آنان که فریادشان بند است و یارى مظلومان و امثال آن در توانش باشد.
و در دعوت به سوى خدا به سرزنش سرزنش کنندگان توجه نکند، براى او سزاوار است که آمیزش را ترجیح دهد وگرنه همان به که از جامعه کناره گیرد (397).
4 - اینکه بگوئیم جدائى از مردم دشمنى آنها را بر مىانگیزد. و آمیزش بىحد با آنها باعث جمع دوستان در اطراف انسان مىشود.
بنابراین باید انسان حد اعتدال را برگزیند، نه بیش از حد از مردم کناره گیرد و نه بیش از حد با آنها بیامیزد، البته حد اعتدال به حسب حال افراد و فایدهها و آفاتى که از عزلت و آمیزش به انسان مىرسد متفاوت است.
پس انسان باید حال خود را ملاحظه کند و آن حدى را که اصلاح اوست و براى او شایسته است برگزیند.
باب اول: شهوت شکم
اگر با دیده تحقیق بنگرى شکم سرچشمه شهوات و محل روئیدن جمیع آفات و دردهاست. زیرا در صورتى که به شهوت شکم پاسخ مثبت دهى به دنبال آن شهوت فرج و حرص و ولع در آمیزش مىآید، و چون شهوت خوردن و آمیزش با هم جمع شوند انسان به جاه و مال رغبت پیدا مىکند که وسیله توسعه خوراکیها و ابزار شهوت رانى است.
و چون درصدد جمع مال برآیى انواع ظلمتها و اقسام رقابتها پیدا مىشوند و از اینهاست که آفت ریاء و آشوب تفاخر و تکاثر و تکبر متولد مىشوند این صفات انسان را به کینه و حسد و بغض و دشمنى مىخوانند و سپس صاحب خود را در ورطه سرکشى، گناه، فحشاء و منکرات غوطهور مىسازند.
و تمام اینها ثمره رهاکردن معده و مولود سرکشیهاى سیرى و پرى آن است. اگر انسان بواسطه گرسنگى و تنگ ساختن مجارى شیطان نفس خود را رام کند، نفس به اطاعت خدا گردن مىنهد، و از مسیر عصیان و طغان باز مىگردد، و در نتیجه محو دنیا نمىشود، و آن را بر آخرت ترجیح نمىدهد، و این چنین براى دنیا رقابت نمىکند.
پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: کسى که شکمش را پر مىکند روحش به ملکوت آسمانها راه نمىیابد (398).
مىفرماید: فکر نصف عبادت، و کم خورى عین عبادت است (399).
و باز مىفرماید: قلوب خود را با زیاده روى در خوردن و آشامیدن نمیرانید، زیرا قلب انسان مانند کشت از آب زیادى مىمیرد (400).
و باز مىفرماید فرزند آدم بدتر از شکمش ظرفى پر نکرده است، بس است براى انسان چند لقمهاى که او را بر پاى دارند. و چون او را از خوردن گزیرى نیست، یک سوم معدهاش را به غذا اختصاص مىدهد و یک سوم را به نوشیدنى و ثلث آخر را به نفس.
و باز مىفرماید: شیطان از مجراى خون انسان در وجود او جریان دارد، پس راه جریانش را با گرسنگى و تشنگى تنگ کنید (401).
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: شکم با خوردن طغیان مىکند. نزدیکترین حالات بنده به خدا هنگامى است که شکمش سبک باشد و مبغوضترین حالات او نزد خدا وقتى است که شکمش پر باشد.
و باز مىفرماید: انسان چارهاى ندارد جز اینکه غذائى بخورد تا بوسیله آن بر پاى بماند، ولى هنگامى که غذا مىخورید یک ثلث شکم را به غذا اختصاص دهید و یک ثلث را به نوشیدنى و یک ثلث را به نفس، و خود را چون خوک پروار نکنید.
و امام باقر (علیه السلام) مىفرماید: چیزى در نزد خدا مبغوضتر از شکمپر نیست (402).
و لقمان به پسرش مىفرمود: پسر کم هنگامى که شکم پر باشد فکر مىخوابد و حکمت گنگ مىشود و اعضاء و جوارح از عبادت مىمانند (403).
فوائد گرسنگى
1 - صفاى قلب، درخشش طبع و تیزبینى، زیرا سیرى حماقت و کودنى به بار مىآورد و قلب را کور مىکند و بخارات را در مغز زیاد مىکند و حالى شبیه مستى به بار مىآورد.
2 - رقت و صفاى قلب که انسان را براى درک لذت مناجات آماده مىسازد و سبب تأثر از یاد خدا مىشود.
3 - انکسار و تواضع و زوال حالت گردنکشى و شادمانى که ابتداى طغیان و غفلت از یاد خداست.
4 - اینکه در حال گرسنگى بلاء و عذاب خدا و اهل بلاء فراموش نمىشوند، زیرا انسان سیر، گرسنگى و گرسنگان را فراموش مىکند، ولى انسان زیرک هر بلائى را مشاهده کند بلاى آخرت را به یاد مىآورد، از گرسنگى خود به یاد گرسنگى اهل آتش مىافتد و به یاد مىآورد که آنان غذایى جز ضریع (404) ندارند که نه چاق مىکند و نه رفع گرسنگى مىنماید، و از عطش خود عطش اهل آتش و اهل محشر در عرصات قیامت را به یاد مىآورد.
5 - درهم شکستن میل به گناه و تسلط بر نفس اماره زیرا منشأ همه گناهان شهوات و قواى انسانى است و ماده قوا و شهوات خوردنیها و نوشیدنیهاست.
6 - دفع خواب و دوام حال بیدارى، زیرا کسى که سیر است زیاد آب مىنوشد، هر کس آب زیاد بنوشد خوابش زیاد مىشود و خواب زیاد موجب تضییع عمر مىشود و در این صورت است که نعمت شب زندهدارى از انسان سلب مىشود و طبعش کودن و قلبش سخت مىگردد.
7 - این که مواظبت بر عبادت براى انسان آسان مىشود. زیرا خوردن زیاد نیاز به زمانى دارد که انسان مشغول خوردن و کسب خوراکى و تهیه اسباب و آلات آن و جذب و دفع آن باشد.
8 - سلامتى بدن و دفع بیمارىها.
زیرا سبب تمام امراض، پرخورى و ایجاد زائدههایى از اخلاط است که در اثر پرخورى در معده و رگها پیدا مىشوند. و معلوم است که مرض با انسان فرصت عبادت نمىدهد و چون سبب تشویش خاطر مىشود یاد خدا و فرصت تفکر را از صاحبش مىستاند و او را به انواع درمان چون رگ زدن و حجامت و دکتر و دارو و صرف هزینههائى در این راه محتاج مىکند که پس از بهبودى براى جبران آنها غالباً دچار خستگى و گناه مىشود.
در حدیث است که پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: معده خانه دردها و پرهیز اصل هر داروئى است، به بدن آنچه را که عادت دارد برسان (405).
9 - سبک شدن بار هزینه زندگى
10 - امکان ایثار و انفاق مخارج زائد از حد ضرورت.
در کتاب مصباح الشریعة از امام صادق (علیه السلام) روایت شده:
کم خورى در هر حال و در نظر هر قومى پسندیده است زیرا مصلحت ظاهر و باطن در کم خورى است.
خوردن تنها به چهار صورت پسندیده است. ضرورت، عده، فتوح و قوت. خوردن به صورت ضرورت مخصوص پرندگان و عده شیوه پرهیزکارانى است که امور مردم را به عهده دارند و فتوح روش متوکلین و قوت براى مؤمنین است (406).
و هیچ چیز از پر خورى براى قلب مؤمن مضرتر نیست، پرخورى دو اثر به دنبال دارد؛ سنک دلى و هیجان شهوت.
گرسنگى نان خورش مؤمن، غذاى روح، طعام قلب و سلامتى جسم است.
نتیجه بحث
طبع انسان همیشه خواهان سیرى کامل است، از این رو شرع مقدس در مدح گرسنگى و کم خورى بسیار مبالغه کرده است تا میل پرخورى طبع انسان و منع شرعى با هم تلاقى کرده و از برخورد آنها اعتدال حاصل شود. زیرا در تمام حالات و اخلاقیات انسانها حد وسط مطلوب است بنابراین نسبت به طبع معتدل بهتر است انسان به مقدارى غذا بخورد که سنگینى معده را احساس نکند و از گرسنگى هم ناراحت نباشد، زیرا مقصود از خوردن ادامه زندگى و توان پرستش و عبادت است و سنگینى معده و گرسنگى قلب را به خود مشغول کرده مانع عبادت مىشوند، پس مقصود از این که در دین پرخورى مذمت شده این است که انسان در حد اعتدال بخورد تا اینکه اثر خوردن در وجودش ظاهر نشود تا به فرشتگان شبیه شود، زیرا آنها منزه از آنند که گرفتار سنگینى معده یا دچار رنج گرسنگى شوند و لذا قرآن عزیز مىفرماید: کلوا واشربوا و لا تسرفو (407).
خلاصه آنکه: در باب تغذیه ملاک این است که انسان تا به چیزى - چه خوردنى و چه نوشیدنى - میل و اشتهاء پیدا نکند آن را مصرف نکند و هنگامى که به چیزى اشتهاء پیدا کرد یعنى گرسنه یا تشنه شد از خوردن و نوشیدن خوددارى نکند.
باب دوم: شهوت جنسى
اگر شهوت جنسى کنترل نشود و بوسیله عقل در حد اعتدال نگهدارى نشود از بزرگترین موجبات هلاکت انسان است.
قوه شهوت اگر در حد اعتدال نباشد به یکى از دو جهت، افراط و تفریط منحرف مىشود.
افراط شهوت
افراط در قوه شهوت عبارت از آن است که عقل انسان مقهور شهوت شده و همت مرد مصروف تمتع از زنان و کنیزان گردد و از پیمودن راه آخرت محروم شود. در این حال گاهى دین مقهور هوى شده و انسان به ارتکاب فحشاء و منکر گرفتار مىشود، و گاهى به فسق حیوانى که مولود تسلط شهوت بر عقل است منتهى مىگردد و در این صورت قوه واهمه عقل را تسخیر کرده در اختیار قوه شهوت قرار مىدهد، در حالى که عقل براى فرماندهى خلق شده است، عقل آفریده شده تا از او اطاعت شود، نه خدمت شهوت کرد، آلت دست او باشد.
این مرض، مرض قلبى است که از همت خالى شده باشد.
و به همین دلیل است که گفتهاند: شیطان به زن مىگوید: تو نیمى از لشکر منى، تو تیرى هستى که چون پرتابش کنم به خطا نرود، تو محل اسرار من و در حوائج رسول منى.
بنابراین نصف لشکر شیطان را شهوت و نصف دیگر آن را غضب تشکیل مىدهد. بزرگترین شهوت، میل مرد به زنان است. خوددارى از اجابت این میل در اولین مرحله پیدایش آن لازم است به این ترتیب که از نگاه کردن مکرر و فکر درباره آنچه در اولین نگاه دیده مىشود پرهیز شود، وگرنه در صورتى که جاى خود را محکم کند، دفع آن مشکل مىشود. به همین خاطر است که گفتهاند چون آلت مرد حرکت کند دو سوم عقلش زائل مىشود.
قرآن کریم مىفرماید: قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم (408).
و نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: نگاه تیرى مسموم از تیرهاى شیطان است، هرکس از خوف خدا نگاه کردن را ترک کند، خداى تعالى ایمانى به او عطا مىکند که حلاوت آن را در قلبش مىیابد (409).
و مىفرماید: از فتنه دنیا و فتنه زنان بپرهیزید زیرا اولین فتنه بنىاسرائیل از جانب زنان بود.
تفریط قوه شهوت
تفریط قوه شهوت ممکن است به یکى از دو صورت محقق شود.
1 - اینکه انسان داراى عفتى خارج از حد اعتدال باشد.
2 - اینکه دچار ضعف در آمیزش باشد.
جهت تفریط نیز مانند افراط ناپسند و مذموم است.
در قوه شهوت، پسندیده آن است که شهوت، در حد اعتدال بوده، در محدوده عقل و شرع مورد استفاده قرار گیرد.
و هرگاه رو به افراط گذارد راه شکستن آن گرسنگى، روزه و ازدواج است.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: اى گروه جوانان بر شما باد ازدواج، و هرکس قادر به ازدواج نیست بر او باد روزه، زیرا روزه به منزله اخته کردن مرد است (410).
هدف از خلقت شهوت
حکمت و فایده شهوت جنسى با این همه آشوب و آفتى که براى انسان به بار مىآورد بقاء نسل و دوام وجود انسان است، فایده دیگر شهوت آن است که انسان این لذت را با لذت آخرت مقایسه کند، زیرا لذت آمیزش اگر ادامه یابد بالاترین لذات جسمانى خواهد بود، همانطور که رنج و در آتش بزرگترین درد جسمانى است بنابراین قرار دادن این لذت در وجود انسان باعث تشویق او به آخرت و یاد سوزش آتش باعث ترس از جهنم مىشود و تشویق و تخویف، انسان را به سوى سعادت سوق مىدهند.
باب سوم: زبان
تعریف زبان
زبان از نعمتهاى بزرگ خدا و لطائف عجیب خلقت و از احسانات باارزش اوست. چه اینکه این عضو از نظر جسم کوچک و در مقام طاعت و عصیان بسى بزرگ است.
کفر و ایمان که منتهى الیه طاعت و طغیان هستند جز با شهادت زبان معلوم نمىشوند هیچ موجود یا معدوم، خالق و مخلوق، موجود خیالى یا علمى، گمانى و موهومى نیست که در دسترس زبان نبوده و زبان اثباتاً یا نفیاً به حق یا باطل متعرض آن نشود.
این خاصیت مشمول و فراگیرى، در هیچ یک از اعضاء دیگر انسان یافت نمىشود، مثلاً چشم جز بر رنگها و صورتها دست نمىیابد، گوش جز با اصوات و دست جز با اجسام تماسى ندارند. و همینطور سائر اعظاء هر کدام محدودهاى خاص دارند، ولى زبان داراى میدانى گسترده است و در خیر و شر مجالى وسیع دارد.
هرکس آن را به حال خود گذاشته عنانش را رها نماید به هلاک و خسران گرفتار مىشود، چه اینکه حرکت دادنش زحمتى، و رها کردنش خرجى ندارد.
بنابراین سزاوار است که این عضو پیوسته تحت حکم عقل و شرع قرار گیرد. از آن جهت که طبع انسان تمایل دارد زبان را آزاد گذاشته، عنان آن را رها نماید، شرع مقدس به حفظ و کنترل آن ترغیب بسیار نموده است تا از برخورد این دو، تعادل حاصل شود، درست به همان صورت که در مورد گرسنگى گفته شد.
تحقیق در مورد زبان نیاز به چند فصل بحث دارد.
فصل اول: خطر رهائى زبان و فضیلت خاموشى
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: هر که خاموشى گزید نجات یافت (411).
و مىفرماید: خاموشى حکمت است ولى فاعلش کم است (412).
و مىفرماید: هرکس متعهد شود که زبان و شهوتش را حفظ کند، من براى او بهشت را تعهد مىکنم (413).
و مىفرماید: هرکس از شر شکم و شهوت و زبانش محفوظ بماند، محفوظ است (414).
به این معنى که دیگر هیچ خطرى متوجه او نیست.
و مىفرماید: آیا جز فرآوردههاى زبان چیز دیگرى انسان را سرنگون مىکند (415)؟
و مىفرماید: هرکس به خدا و قیامت ایمان دارد یا نیکو سخن بگوید یا ساکت شود (416).
و مىفرماید: زبان هر مؤمن بعد از قلبش قرار دارد بنابراین هر وقت بخواهد چیزى بگوید اول آن را باقلبش مىسنجد سپس با زبان بیانش مىکند، ولى زبان منافق قبل از قلبش قرار دارد، هنگامى که مىخواهد چیزى بگوید قبل از آنکه قلبش را در آن تدبر کند، آن را به زبان مىراند (417).
و مىفرماید: هرکس زیاد سخن بگوید لغزشش زیاد مىشود و کسى که لغزشش زیاد شد گناهش زیاد مىشود، و کسى که گناهش زیاد شد به آتش سزاوارتر است (418).
و مىفرماید: زبانت را حفظ کن زیرا سکوت صدقهاى است که به خود مىدهى (419).
سپس فرمود: هیچ بندهاى پى به حقیقت ایمان نمىبرد مگر زبانش را حفظ کند (420).
و در حدیث است: که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه مردى را دید که سخنان بیهوده مىگفت، حضرت ایستاد و گفت: اى مرد! تو با این سخن گفتنت نامهاى را به دو فرشته محافظت املاء مىکنى که آن را به پروردگارت برسانند، پس آنچه را که به کارت مىآید بگو و آنچه را به کار نیاید رها کن (421).
امام سجاد (علیه السلام) مىفرماید: هر روز صبح زبان آدمى به تمام جوارح سرکشى مىکند و مىگوید: چگونه شب را به صبح رساندید؟ آنها در جواب مىگویند: اگر تو ما را رها کنى به خوبى. و آنگاه او را سوگند مىدهند و مىگویند: در مورد ما از خدا بترس، که ما فقط به وسیله توست که عقاب مىشویم یا پاداش مىگیریم.
امام باقر (علیه السلام) مىفرماید: شیعیان ما لالند (422).
و امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: خواب استراحت جسد، و حرف زدن استراحت روح، و سکوت استراحت عقل است (423).
و مىفرماید: در حکمت آل داوود آمده است: بر عاقل لازم است که عارف به زمانش، متوجه امورش و حافظ زبانش باشد (424).
و مىفرماید: لقمان به پسرش فرمود: پسرکم اگر فرض کنى که سخن از نقره است سکوت از طلا است (425).
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: انسان در زیر زبان خود نهان است، پس سخن خود را بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه کن، اگر براى خدا و در راه او بود سخن بگو وگرنه سکوت از آن سخن بهتر است (426).
از امام سجاد (علیه السلام) سؤال شد: سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟
حضرت فرمود: هر یک از این دو آفاتى دارند، در صورتى که هر دو عارى از آفت باشند سخن گفتن بهتر است.
گفتند: چگونه سخن گفتن بهتر است؟
فرمود: خداى عزوجل انبیاء و اوصیاء را مبعوث کرد تا سخن بگویند نه آنکه ساکت باشند و هیچ کسى با سکوت مستحق بهشت و مستوجب دوستى خدا نمىشود و کسى به وسیله سکوت از آتش و غضب خدا در امان و محفوظ نمىشود همه اینها فقط با سخن میسر مىشوند. من نمىتوانم ما را با خورشید مقایسه کنم، تو اگر بخواهى فضیلت سکوت را بیان کنى، از کلام استفاده مىکنى در حالى که فضیلت کلام را نمىتوان با سکوت بیان کرد.
فصل دوم: آفات زبان
آفاتى که از ناحیه زبان متوجه انسان مىشود عبارتند از
1 - سخن مباح
ساده و کم زیانترین آفت زبان سخن گفتن مباح است.
سخن گفتن بیهوده تضییع عمر شریف و تبدیل متاع بهتر - عمر - به متاع پست و بىارزش چون سخن بىفایده گفتن است و انسان به این خاطر مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.
در روایت است که لقمان حکیم (علیه السلام) بر داود نبى (علیه السلام) وارد شد، دید مشغول ساختن زره است. لقمان که قبلاً زره ندیده بود تعجب کرد و تصمیم گرفت راجع به آن سؤالى کند ولى حکمتش اجازه نداد. وقتى جناب داود زره را تمام کرد آن را پوشید و گفت براى جنگ خوب زرهى است.
آنگاه لقمان فرمود: سکوت حکمت است ولى فاعلش کم است، یعنى آنچه را مىخواستم، بدون سؤال فهمیدم.
گفتهاند: لقمان یک سال تمام براى فهمیدن این موضوع نزد داود مىرفت ولى چیزى نمىپرسید.
علاج این مرض آن است که انسان بداند مرگ در پیش روى او قرار دارد و در مقابل هر کلمهاى مسؤول خواهد بود، بداند که این لحظاتى که در هنگام سخن گفتن بیهوده از دست مىدهد سرمایه او هستند و این زبان دامى است که مىتوان بوسیله آن حورالعین شکار کرد پس اگر از آن استفاده نکند دچار خسارت شده است.
علاج سکوت در مقام عمل آن است که بعضى از سخنان لازم را نگوید تا به ترک سخنان غیر ضرورى عادت کند.
2 - غوطهور شدن در باطل
غوطهور شدن در باطل که همان سخن گفتن درباره معاصى و گناهان است مثل حکایت حالات زنان، توصیف مجالس شراب، احوال فساق، تنعم ثروتمندان و تکبر پادشاهان.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: گاهى انسان سخنى مىگوید که همنشینان او مىخندند ولى خودش بدینوسیله بیش از ثریا تا زمین سقوط مىکند (427).
و مىفرماید: روز قیامت خطاى کسانى از همه بیشتر است که بیش از همه در سخن باطل غوطهور مىشوند و آیه شریفه: کنا نخوض مع الخائضین (428) به همین معنى اشاره دارد.
سخن گفتن درباره بدعتها و مذاهب باطل نیز در همین باب مىگنجد.
3 - مجادله و لجاجت در کلام (مراء)
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: با برادرت لجاجت نورز و با او شوخى نکن و به او وعدهاى که عملى نمىکنى نده (429).
و مىفرماید: هرکس در حالى که حق به جانب است از لجاجت صرفنظر کند خانهاى در قسمت بالاى بهشت براى او بناء مىشود، و هرکس در حالى که بر باطل است از لجاجت چشم بپوشد خانهاى در وسط بهشت براى او بناء مىشود (430).
و مىفرماید: هیچ بندهاى به طور کامل حقیقت ایمان را دارا نمىشود مگر دست از مجادله و لجاجت بردارد اگرچه بر حق باشد (431).
و جناب لقمان به پسرش مىفرماید: پسرم با علماء مجادله نکن زیرا مبغوض آنها مىشوى (432).
تعریف مراء و مجادله
مراء عبارت از آن است که کسى فقط براى اظهار زیرکى خویش و تحقیر دیگرى به سخن کسى اشکال کند تا نقص و خلل آن را اظهار نماید. و مجادله عبارت از مرایى است که براى اظهار و تقریر عقیده باشد.
4- خصومت (منازعه)
خصومت عبارت از لجاجت در سخن گفتن است براى بدست آوردن مال یا حقى.
خصومت بر دو نوع است:
گاهى به صورت ابتدایى است یعنى خود انسان آن را آغاز مىکند.
و گاهى اعتراضى است یعنى قبلاً کلامى گفته شده و انسان در آن جدال مىکند و فرقش با مراء همین است که مراء جز به صورت اعتراضى واقع نمىشود.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: مبغوضترین مردان نزد خدا انسان لجوج خصوم (منازعهگر) است (433).
و مىفرماید: هرکس بدون علم و اطلاع در مسألهاى لجاجت ورزد تا زمانى که در آن حال است مورد خشم و غضب الهى است (434).
5 - فحش و ناسزا و بد زبانى
منشأ این صفت خباثت و پستى انسان است.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: از فحش بر حذر باشید زیرا خداى تعالى ناسزا و بدگویى را دوست ندارد (435).
و مىفرماید: مؤمن دیگران را طعن و لعن نمىکند و فحاشى و بد زبانى نمىنماید (436).
و مىفرماید: دخول بر بهشت بر فحاش حرام است (437).
و مىفرماید: اى عایشه اگر فحش بصورت انسانى متمثل مىشد حتماً بد انسانى بود (438).
و فرمود: خدا بدگوى فحاش را که صدایش را در کوچه و بازار بلند مىکند دوست ندارد (439).
و فرمود: بد گفتن به مسلمان فسق و جنگ با او کفر است (440).
6 - لعنت کردن (441).
لعنت فرستادن ناپسند است اگر چه به حیوان یا جمادى باشد.
پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: مؤمن خصلت لعن کردن ندارد (442).
و فرمود: لعنت و غضب خدا را براى هم نخواهید (443).
اما اگر کسى به سبب بدعت گذارى در دین مستحق لعنت شد نه تنها لعنش جایز بلکه واجب مىشود.
خداى تعالى در این باره مىفرماید: اولئک علیهم لعنة الله و الملائکه و الناس اجمعین (444).
و مىفرماید: اولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون (445).
و پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) دروغگویان را چنین لعنت مىکند: خداوند لعنت کند دروغگو را اگر چه به شوخى دروغ بگوید (446).
و امیرالمؤمنان (علیه السلام) در قنوت بعضى از نوافل دو بت قریش را لعنت مىکرد.
7 - شعر و غناء
قرآن کریم دراینباره مىفرماید: واجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور (447).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: منظور از گفتار باطل در این آیه غناء است.
و فرمود: غناء لانه نفاق است (448).
امام باقر (علیه السلام) فرمود: غناء از جمله گناهانى است که خداى تعالى در مقابل آنها وعده آتش داده است.
و آنگاه حضرت این آیه را تلاوت فرمود: و من الناس من یشترى لهوالحدیث لیضل عن سبیلالله (449).
معنى شعر
کلمه شعر در دو معنى استعمال مىشود:
1 - کلامى که وزن و قافیه دارد، خواه سخن حق باشد یا باطل. بنابراین مىتوان گفت حدیث معروف ان من الشعر لحکمة (450). از نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) و بقیه مواردى که در مدح شعر وارد شده است درباره کلام مقفى و موزونى است که مطلب حقى را در برداشته و تلبیس و دروغى در آن نباشد.
2 - کلامى که بر تخیلات دروغین و تلبیسات مزخرفى که هیچ اصل و حقیقتى در خارج ندارند مشتمل باشد. و آنچه در مذمت و نکوهش شعر وارد شده به همین معنى اشاره دارد. و هنگامى که قریش قرآن را شعر و پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) را شاعر مىنامیدند: منظورشان همین معنى بود و جوابى هم که خداى تعالى به آنها مىدهد ناظر به همین معنى است.
مىفرماید: و ما علمناه الشعر و ما ینبغى له ان هو الا ذکر و قرآن مبین (451).
وگرنه عبارات قرآن مانند شعر موزون نیست که بتوان آن را شعر نامید.
امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه: و الشعراء یتبعهم الغاوون (452). مىفرماید: آیا شاعرى را دیدهاید که کسى از او پیروى کند؟ منظور از شعراء در این آیه کسانى هستند که براى غیر خدا تحقیق کردهاند و لذا خود گمراه شده و دیگران را گمراه کردهاند.
8 - شوخى
اصل شوخى از نظر عقل نکوهیده و مذموم است و در شرع مقدس از آن نهى شده است. امام مقدار کمى که به معصیت خدا منجر نشود اشکال ندارد.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: با برادرت جدال و شوخى نکن (453).
منظور حضرت در این کلام این است که از افراط و زیادهروى در شوخى جلوگیرى شود زیرا در کلام دیگرى مىفرماید: من شوخى مىکنم ولى جز حق نمىگویم (454).
نمونههایى از شوخیهاى حضرت رسول (صلىالله علیه و آله و سلم)
در روایت است که پیر زنى خدمت حضرت آمد.
حضرت به او فرمود: هیچ پیر زنى وارد بهشت نمىشود.
پیر زن با شنیدن این جمله به گریه افتاد.
حضرت فرمود: درست است که هیچ پیر زنى وارد بهشت نمىشود، ولى تو در آن هنگام پیر زن نیستى زیرا خداى تعالى مىفرماید: انا انشأنا هن انشاء فجعلناهن ابکاراً عرباً اتراب (455).
و در روایت است که زنى به نام ام ایمن خدمت حضرت آمده عرض کرد:
شوهرم از شما مىخواهد که نزد او بروید.
حضرت فرمود: شوهرت همان کسى نیست که در چشمش لکه سفیدى دارد؟
عرض کرد: نه، به خدا در چشم او هیچ لکه سفیدى نیست.
حضرت فرمود: آیا کسى هست که در چشمش سفیدى نباشد؟
و در روایت است که زنى خدمت حضرت آمده عرض کرد:
به من شترى بده که سوارش شوم.
حضرت فرمود: یک بچه شتر به تو مىدهم.
عرض کرد: بچه شتر به چه کار من مىآید؟ نمىتوانم سوارش شوم.
فرمود: مگر شترى هست که بچه شتر نباشد.
و در روایت است که روزى حضرت با على (علیه السلام) مشغول خوردن خرما بود، حضرت خرما مىخورد و هستهاش را جلو على (علیه السلام) مىگذاشت، وقتى دست کشیدند تمام هستهها جلو حضرت على (علیه السلام) جمع شده بود.
حضرت فرمود: یا على! تو چقدر پرخورى!
حضرت على (علیه السلام) عرض کردند: یا رسولالله! پرخور کسى است که خرما را با هسته مىخورد.
9 - مسخره و استهزاء
استهزاء و مسخره در صورتى که منجر به اذیت دیگران شوند حرام مىباشند.
قرآن مجید دراینباره مىفرماید: لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیراً منهم (456).
معنى مسخره این است که کسى را تحقیر و اهانت کنى و طورى دیگران را بر عیوب و نواقص او توجه دهى که باعث خنده آنها شود.
این عمل گاهى توسط تقلید از گفتار و کردار دیگران و گاهى به وسیله ایماء و اشاره محقق مىشود.
حضرت رسول اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: کسانى که مردم را مسخره مىکنند در مقابلشان درى از درهاى بهشت گشوده مىشود و به آنها گفته مىشود بشتابید، بشتابید. وقتى آنها با تمام غم و غصه خود را به در مىرسانند در بسته مىشود، سپس در دیگرى گشوده مىشود و صدا مىزنند بشتابید، بشتابید، و هنگامى با تمام غم و ناراحتى خود را به در مىرسانند در بسته مىشود، و پیوسته این عمل تکرار مىشود تا جائى که وقتى در به روى آنها گشوده مىشود و مىگویند بشتابید، آنها دیگر از جاى خود تکان نمىخورند.
10 - افشاء سر
افشاء سر عملى است که باعث آزار و سبک شدن دیگران مىشود، لذا در شرع مقدس نهى شده و حرام است.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: هنگامى که کسى به شما چیزى گفت و گذشت آن سخن امانت است (457).
و فرمود: سخنانى که بین شما هست امانت است (458).
11 - وعده دروغ
رسول اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: وعده دینى است بر گردن وعده دهنده (459).
و فرمود: سه خصلت است که در هرکس باشند او منافق است اگرچه روزه بگیرد و نماز بخواند و خیال کند که مسلمان است، آن خصلتها عبارتند از این که در سخن دروغ گوید هنگامى که وعده دهد عمل نکند و چون مورد اطمینان قرار گیرد خیانت کند (460).
12 - سخن و سوگند دروغ
این عمل از زشتترین گناهان و فاحشترین عیوب است.
حضرت رسول (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: چه خیانت بزرگى است که به برادرت چیزى بگویى که او تو را تصدیق کند و تو به او دروغ گفته باشى (461).
و مىفرماید: دروغ باعث کم شدن روزى مىشود (462).
و مىفرماید: مؤمن هر خصلتى را دارا مىشود و ممکن است با همان خصلت بمیرد جز خیانت و دروغ که در مؤمن راه ندارند (463).
على (علیه السلام) فرمود: بزرگترین خطایا نزد خدا زبان دروغ پرداز است (464).
و نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود سه گروهند که فرداى قیامت خدا با آنها سخن نمىگوید و به آنها توجه نمىکند و آنها را از گناهانشان تزکیه نمىکند.
اول کسانى که چون چیزى ببخشند منت مىگذارند.
دوم کسانى که کالاى خود را با سوگند دروغ بفروش مىرسانند.
سوم انسانهاى متکبر (465).
و فرمود: هرکس قسمى بخورد که به اندازه بال پشهاى در آن دروغ باشد چون غبارى بر قلبش مىنشیند و تا قیامت باقى مىماند (466).
و فرمود: چه شده که که مىبینم شما در ورطه دروغ افتادهاید همچنان که پروانگان در آتش سقوط مىکنند. در هر موردى دروغ بگوئید به حساب شما نوشته مىشود مگر در مورد جنگ، زیرا اصل جنگ خدعه و مکر است و یا اینکه بین دو نفر کینه و دشمنى باشد و کسى بخواهد با دروغ بین آنها اصلاح کند و یا کسى با زنش سخنى دروغ گوید که رضایت او را جلب کند.
13- غیبت
بخش اول: مذمت و نکوهش غیبت
قرآن عزیز مىفرماید: و لا یغتب بعضکم بعضاً ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه میتاً فکر هتموه (467).
بنى گرامى اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: کسى که قدم در راهى بردارد که از برادر مسلمانش غیبت کند یا عیوب و اسرار او را فاش نماید، اولین قدمى را که برمىدارد در جهنم مىنهد و خدا عیوب و اسرار او را در بین خلائق فاش مىکند.
و کسى که غیبت مىکند روزهاش باطل و وضویش نقض مىشود و اگر در آن حال بمیرد در حالى مرده حرام خدا را حلال شمرده است (468).
امام صادق (علیه السلام) از نبى اکرم چنین روایت مىکند: غیبت در محو دین از مرض خوره در شکم انسان سریعتر عمل مىکند (469).
حضرت صادق (علیه السلام) مىفرماید: کسى که درباره مؤمنى چیزى را بگوید که چشمانش دیده و گوشهایش شنیده از جمله کسانى است که خداى تعالى درباره آنان فرموده: ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم (470).
و مىفرماید: هرکس بخواهد به وسیله چیزى که درباره مؤمنى مىگوید ننگى را به او نسبت دهد و بنیان جوانمردیش را ویران کند، تا از چشم مردم بیفتد، خدا او را تحت ولایت خود خارج و در ولایت شیطان داخل مىکند ولى شیطان هم او را نمىپذیرد (471). و مىفرماید: غیبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مىخورد همچنان که آتش هیزم ر (472).
بخش دوم: معنى و حدود غیبت
رسول گرامى اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) به اصحابش فرمود: آیا مىدانید غیبت چیست؟
عرض کردند: خدا و رسولش بهتر مىدانند.
فرمود: غیبت این است که درباره برادرت چیزى بگویى که او را خوش نیاید (473).
پرسیدند: اگر چیزى را که مىگویى راست باشد باز هم غیبت است.
فرمود: اگر چیزى را که مىگوئى در او باشد غیبتش را کردهاى وگرنه به او تهمت زدهاى (474).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: غیبت آن است که در امر دین برادرت چیزى بگویى که انجام نداده است و چیزى را که خدا بر آن پرده پوشانده منتشر کنى (475).
و در روایت دیگرى است که غیبت عبارت از بیان امورى است که خدا بر برادرت پنهان کرده است، اما بیان امورى که - مثل عصبانیت و عجله - ظاهر هستند غیبت محسوب نمىشود.
باید توجه داشت که تحقق غیبت فقط به واسطه زبان نیست بلکه غیر از گفتار بوسیله نوشتن و ایماء و اشاره و حرکت چشم و اعضاى دیگر و هر چیزى که مقصود را بفهماند نیز محقق مىشود.
و به همین خاطر است که گفتهاند: قلم، زبان دوم انسان است.
از عایشه روایت شده که روزى زنى کوتاه قد نزد ما آمد، وقتى بر مىگشست من با دست به کوتاهى قدش اشاره کردم.
حضرت رسول فرمود: غیبتش را کردى.
یکى از اقسام غیبت غیبت به تعریض است یعنى وقتى نام کسى ذکر مىشود، مثلاً بگویى: الحمدلله که ما را به حب جاه و دنیا مبتلا نکرد.
این عمل غیر از غیبت مشتمل بر ریا نیز هست.
بخش سوم: علل و اسباب غیبت
علل و اسباب غیبت چند چیز است:
1 - تشفى خاطر (476)، این عکس العمل همیشه وقتى صورت مىگیرد که انسان از کسى ناراحتى دارد و مىخواهد با ذکر معایب او خود را راحت کند.
2 - همراهى و موافقت با دوستان:
گاهى انسان به خاطر اینکه بر دوستانش بارگران نباشد و موجب فرار آنها نشود با آنها همراهى مىکند و آنها را در لذت بردن از غیبت دیگران یارى مىنماید.
3 - شمارش یا مثل پیدا کردن:
این در هنگامى هست که انسان کار زشتى انجام داده و بخاطر اینکه مورد مذمت و نکوهش قرار نگیرد مىگوید اگر من مال حرام خوردهام فلانى و فلانى هم مىخورند و اگر من این کار را کردهام فلانى و فلانى هم انجام مىدهند.
4 - پیشگیرى:
به این معنى که چون انسان مىداند از شر زبان شخصى در امان نیست سعى مىکند او را در نظر دیگران بىارزش جلوه دهد تا سخنانش بىتأثیر شود.
5 - تبرئه نفس:
این در هنگامى است که عملى را به انسان نسبت مىدهند و او براى تبرئه خودش فاعل اصلى را معرفى مىکند.
6 - اظهار برترى:
به این معنى که انسان معایب و نواقص دیگرى را ذکر مىکند تا برترى خود را اثبات کند، مثل این که مىگوید فلانى نادان و نفهم است و منظورش این است که خودش دانا و فهمیده است.
7 - حسد:
این مورد در هنگامى است که انسان مىبیند شخصى مورد احترام مردم است و نسبت به او حسادت مىورزد و لذا تصمیم مىگیرد با ذکر عیوبش او را در نظر مردم کوچک مىکند.
8 - شوخى و بذلهگویى:
به این معنى که انسان براى به خنده آوردن دیگران شخصى را مورد غیبت قرار مىدهد.
9 - مسخره و استهزا به منظور تحقیر
استهزاى دیگران همانطور که در حضور شخص ممکن است در غیاب او هم ممکن است و غیبت محسوب مىشود.
10 - تعجب از فحشاء و منکر:
به این معنى که انسان کسانى را مىبیند که مرتکب منکرات مىشوند و دچار تعجب مىشود و از فرط تعجب براى دیگران بازگو مىکند.
11 - رحمت و شفقت:
این در موردى است که انسان کسى را گرفتار و مبتلا دیده، غمگین مىشود و از این رو مطلب را بازگو مىکند.
12 - غضب به خاطر خدا:
و این در هنگامى است که انسان کسى را مىبیند که مرتکب حرام شده و از دیدن آن غضبناک مىشود و لذا در غیابش آنچه را دیده بازگو مىکند (477).
در مورد علل سهگانه اخیر سزاوار است که اگر انسان مخلص است نام شخص را ذکر نکند.
بخش چهارم: درمان مرض غیبت
براى درمان غیبت دو راه وجود دارد:
1 - راه اجمالى و خلاصه
2 - راه تفصیلى
راه اجمالى آن است که غیبت کننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است و به وسیله این عمل حسنات خود را محو و ضایع مىکند و بدین وسیله مستحق آتش و عذاب الهى مىشود. و چه مانع و رادعى از این بهتر.
در حکایت است که مردى به دیگرى گفت: شنیدهام از من غیبت مىکنى آن مرد در جوابش گفت: ارزش تو براى من آن قدر نیست که حسنات خود را در اختیار تو بگذارم.
راه تفصیلى
در این راه مبنا این است که انسان سبب غیبت را بشناسد و با ضدش آن را معالجه کند مثلاً اگر سبب غیبت غضب است و براى تشفى غیبت مىکند، غضبش را معالجه کند و بداند که اگر غضبش را درباره او روا بدارد، ممکن است خدا نیز غضبش را بر او روا بدارد.
از نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مروى است که جهنم درى دارد مخصوص کسانى که غیظ و غضب خود را با معصیت خدا آرام مىکنند (478).
و اگر علتش موافقت و همراهى با رفقاست بداند که با این عمل براى رضاى مخلوق خشم خدا را بر مىانگیزد.
و اگر براى تنزیه و تبرئه نفس خویش غیبت مىکند بداند که خشم خدا شدیدتر از خشم مردم است در حالى که اگر غیبت کند خشم خدا حتمى است و معلوم نیست بتواند مردم را راضى کند. و اگر براى مثل پیدا کردن است بداند که عذرى بس جاهلانه مىآورد زیرا از کسى پیروى کرده که پیرویش جایز نیست و در این عمل به کسى مىماند که به پیروى از دیگرى خود را از بلندى پرتاب کند. و اگر براى مباهات و اظهار فضل غیبت مىکند، بداند که با این عمل فضل خود را در نزد خدا از بین برده در حالى که از دست مردم هم در امان نیست، و اگر مردم با خبر شوند که این شخص با غیبت قصد اظهار فضل دارد از او روى گردان خواهند شد و دچار خسران دنیا و آخرت مىشود.
و اگر از روى حسد غیبت مىکند بداند که عذاب دنیا و آخرت را بر خود روا داشته است، زیرا همانطور که در محل خود ذکر مىشود حسود همیشه در عذاب است.
و اگر براى استهزاى دیگران غیبت مىکند و قصد رسوا کردن آنها را دارد بداند که در محضر خداى تعالى و فرشتگان و انبیاء و اوصیاء خود را رسوا کرده است و لذا خودش به مسخره و استهزا سزاوارتر است.
و اگر به خاطر ترحم غیبت مىکند بداند که اگر چه ترحم به خودى خود نیکو است ولى او مورد حسد شیطان قرار گرفته و حسناتش را به دیگران منتقل مىکند.
و اگر از گناه دیگران تعجب کرده است بداند که اگر تعجب او را به غیبت وادارد بهتر است از خودش تعجب کند که به خاطر دین یا دنیاى دیگرى دین خود را از بین برده در حالى که از عقوبت دنیوى در امان نیست.
زیرا ممکن است همانطور که به بهانه تعجب پرده ستر دیگرى را پاره کرده، خدا پرده از کارهایش بردارد و او را رسوا کند.
بنابراین روشن شد که علاج این مرض مهلک فقط معرفت و شناخت است و این ایمان قوى است که مىتواند زبان انسان را از غیبت باز دارد.
بخش پنجم: عذرهائى که موجب تجویز غیبت مىشوند
1 - دادخواهى:
اگر انسان براى دادخواهى در نزد کسى که مىتواند حق او را بگیرد از دیگرى که بر او ظلم نموده بگونهاى تظلم و دادخواهى کند که مستلزم ذکر نام او باشد اشکال ندارد.
خداوند تعالى مىفرماید: لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (479).
و رسول گرامى اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: صاحب حق، حق سخن ندارد (480).
و مىفرماید: امروز و فردا کردن غنى ظلم است (481).
و مىفرماید: کسى که قادر است دینش را اداء کند و نمىکند عرضش حلال و عقوبتش جایز است (482).
2 - استفتاء: یعنى سؤال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او:
مثل اینکه کسى از مجتهدى سؤال کند پدرم یا برادرم به من ظلم کرده راه خلاصى من از دست او چیست؟ ولى بهتر است در این صورت هم با کنایه سخن بگوید و نام آن شخص را ذکر نکند.
3 - بر حذر داشتن مؤمنین از خطر و نصیحت مشورت کننده:
هنگامى که انسان مىبیند شخصى بىلیاقت ادعاى فقاهت مىکند و متصدى امورى مىشود که اهلیت و صلاحیت آنها را ندارد، مىتواند مردم را به نواقص او توجه دهد.
همینطور اگر کسى براى خرید مملوکى یا ازدواج با زنى با انسان مشورت کند و انسان در آن زن یا مملوک عیبى سراغ دارد باید تذکر بدهد.
زیرا کسى که ادعاى فقاهت مىکند بدعت گذار است و غیبت او جایز است. و کسى که طرف مشورت قرار گرفته مورد اطمینان است.
4 - جرح شاهد یا راوى (483):
هنگامى که انسان ببیند فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مىدهد یا روایتى نقل مىکند براى حفظ حقوق مسلمین و احکام شرع باید هر چه درباره او مىداند بیان کند.
5 - اگر آنچه را که انسان پشت سر کسى مىگوید به گونهاى در آن شخص ظاهر باشد که دیگران از او آگاه باشند اشکال ندارد، مثلاً فاسقى که تظاهر به فسق مىکند ذکر فسقش جایز است.
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: اگر فاسقى فسقش را اظهار کند، نه احترام دارد نه غیبت (484).
امام باقر (علیه السلام) مىفرماید: سه گروهند که احترامى ندارند:
کسانى که به متابعت هواى نفس در دین بدعت مىنهند، پیشوا و رهبر ظالم، فاسقى که فسقش را اظهار مىکند (485).
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: کسى که پوشش حیاء را از صورت خود برداشت غیبت ندارد (486).
و مىفرماید: فاسق غیبت ندارد (487).
از ظاهر این روایات شریف استفاده مىشود که غیبت فاسق در هر صورت جایز است حتى اگر خودش از شنیدن آن ناراحت شود (488).
6 - اگر کسى به اسم یا لقبى معروف باشد که حاکى از عیب اوست و براى شناساندن او راه دیگرى نباشد گفتن آن اسم یا لقب اشکال ندارد مثل اعرج، اعمش، اشتر.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) است که ایشان فرمود: زینت عطاره حولاء نزد زنان نبى (صلىالله علیه و آله و سلم) اکرم آمد (489)...
7 - هنگامى که دو نفر یا گروهى معصیتى را از دیگرى خبر دارند اگر آن را براى هم نقل کنند اشکال ندارد زیرا شنیدن آن چیزى بر علم سامع نمىافزاید البته جواز این قسم به وضوح ثابت نیست (490).
بخش ششم: کفاره غیبت (491)
غیبت از جمله گناهانى است که مشتمل بر دو حق، یعنى حق الله و حق الناس، مىباشد. یعنى غیبت کننده از دو جهت مدیون است اول نسبت به خداى تعالى که مخالفتش را مرتکب شده، دوم نسبت به کسى که آبرویش به وسیله غیبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا کسى که مىخواهد از این گناه توبه کند باید از هر دو جهت تسویه حساب نماید.
براى اداى حق الله طبق قاعده عمومى توبه بر غیبت کننده واجب است پشیمان شده از کردار خویش متأسف باشد به این امید که بدین وسیله از حق خدا پاک شود. اما براى اداى حق الناس قاعده این است که از صاحب حق که غیبتش را کرده است طلب حلیت کند.
غیر از این قاعده بعضى از احادیث نیز بر این حکم دلالت دارند.
ولى از بعضى اخبار چنین استفاده مىشود که براى خروج از حق الناس استغفار براى کسى که غیبتش را کرده است کافى است.
به تبع این اخبار به ظاهر متعارض در بین علما دو قول متعارض پیدا شده است، گروهى قائل به وجوب استحلال و گروه دیگرى قائل به کفایت استغفار شدهاند.
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: از نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) سؤال شد: کفاره غیبت چیست؟
فرمود: این است که هرگاه کسى را که غیبتش را کردهاى به یاد آورى براى او طلب مغفرت کنى (492).
در کتاب علل الشرایع از حضرت رسول (صلىالله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمود: غیبت از زنا سختتر است.
سؤال شد: علتش چیست یا رسول الله (صلىالله علیه و آله و سلم)؟
فرمود: زیرا زناکار توبه مىکند و خدا توبهاش را مىپذیرد، ولى غیبت کننده توبه مىکند اما خدا توبهاش را نمىپذیرد تا طرف مقابلش او را حلال کند (493).
هر یک از این دو روایت دلیلى بر یکى از دو قول هستند
ولى روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده است که مىتواند جامع بین دو قول باشد حضرت فرمود: اگر غیبت کسى را کردى و او باخبر شد باید از او طلب حلیت کنى ولى اگر مطلع نشد برایش طلب مغفرت کن (494).
دلیل این حکم این است که اگر شخص غیبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حلیت از او به منزله خبر دادن و موجب برانگیختن فتنه و بر افروختن آتش کینه است.
اگر شخص غیبت شده به سبب مرگ یا مسافرت از دسترس خارج شده باشد مثل کسى است که از غیبت خبر ندارد و استغفار کفایت مىکند.
14 - سخن چینى
یکى از آفاتى که از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاکت او مىشود سخن چینى است.
خداوند متعال درباره کسانى که به این مرض کشنده مبتلا هستند مىفرماید:
هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد اثیم عتل بعد ذلک زنیم (495).
و مىفرماید: ویل لکل همزة لمزة (496).
در تفسیر این آیه شریفه گفتهاند منظور از همزه سخن چین و منظور از لمزه غیبت کننده است.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: هیچ سخن چینى داخل بهشت نمىشود (497).
و امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: بدترین شما کسانى هستند که سخن چینى مىکنند و بدین وسیله بین دوستان جدائى مىاندازند. و براى انسانهاى بىگناه در جستجوى عیبند (498).
امام باقر (علیه السلام) فرمود: بهشت بر غیبت کنندگان و سخن چینان حرام است (499).
سخن چین کیست؟
سخن چین کسى است که حرف دیگرى را به کسى که سخن دربارهاش گفته شده مىرساند، و آنچه را که گوینده یا شنونده یا شخص دیگرى خوش ندارد آشکار شود، آشکار مىکند. اعم از اینکه مطلب را به وسیله سخن گفتن برساند یا به وسیله چیز دیگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمىکند که آنچه نقل مىکند عملى باشد یا گفتارى و فرقى نمىکند آنچه را نقل مىکند عیب و نقص گوینده باشد یا نه.
بنابراین حقیقت سخن چینى همان افشاء سر و پردهدرى است.
وظیفه انسان در مقابل سخن چین
کسى که سخن چین، مطلبى را برایش نقل مىکند در مقابل او شش وظیفه دارد:
1 - اینکه او را تصدیق نکند. چه اینکه، او فاسق است و قرآن مىفرماید: ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینو (500).
2 - اینکه او را از این کار منع کند. چه اینکه خداى تعالى مىفرماید: و أمر بالمعروف و انه عن المنکر (501).
و سخن چینى از منکرات است و نهى از آن واجب.
3 - اینکه او را مبغوض دارد، زیرا او مبغوض خداست.
4 - اینکه به شخصى که مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زیرا خداى تعالى مىفرماید: و اجتنبوا کثیراً من الظن ان بعض الظن اثم (502).
5 - اینکه سخن چینى او را به تحقیق و تجسس وادار نکند که خداى تعالى مىفرماید: و لا تجسسو (503).
6 - اینکه خودش مرتکب کارى که دیگران را از او نهى مىکند نشود، یعنى سخن چینى او را براى کسى که سخن از جانب او نقل شده، نقل نکند.
در روایت است که مردى نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و درباره دیگرى بدگوئى کرد حضرت فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقیق مىکنیم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مىگیریم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مىکنیم و اگر بخواهى از تو دست بر داریم و درباره آنچه گفتى تحقیق نکنیم رهایت مىکنیم، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین دست از من بردار (504).
15 - دو زبانى
دو زبانى عبارت از این است که وقتى انسان بین دو نفر مخالف قرار مىگیرد با هر دو موافق باشد و با هر کدام موافق میلش صحبت کند. این عمل عین نفاق است (505).
رسول گرامى اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: در روز قیامت آدم دو زبان در حالى محشور مىشود که یک زبان از جلو و یک زبان از پشت سرش بیرون آمده و از هر دو زبانش آتش شعله مىکشد تا گونههایش را مىسوزاند. سپس گفته مىشود این همان کسى است که در دنیا دو چهره بود، و دو زبان داشت و به این صفت در قیامت معروف مىشود.
امام باقر (علیه السلام) مىفرماید: چه بد بندهاى است بنده دو چهره دو زبان که در پیش روى برادرش او را بسیار مدح و ثناء مىگوید و پشت سر، غیبتش را مىکند اگر خدا چیزى به برادرش عطا کند به او حسد مىورزد و اگر گرفتارى پیدا کند، خوارش مىکند.
16 - مدح
در هر مدحى که صورت مىگیرد شش آفت نهفته است که چهار آفت متوجه مادح و دو تاى دیگر متوجه ممدوح است.
آفات مادح
1 - گاهى مادح در مدح افراط مىکند و افراط منجر به دروغ مىشود.
2 - گاهى مادح دچار ریاء مىشود، زیرا قاعده اصلى در مدح آن است که مدح وسیلهاى براى اظهار حب ممدوح باشد، ولى گاه مىشود که خود مادح به آنچه مىگوید معتقد نیست و حتى در دل ندارد، و لذا گرفتار ریا و نفاق مىشود.
3 - بسیار اتفاق مىافتد که مادح بدون تحقیق در حق ممدوح چیزهائى مىگوید که نه از آنها اطلاع دارد و نه براى اطلاع یافتن راهى پیش رو دارد (506).
4 - گاهى ممدوح فاسق یا ظالم است و مادح باعث خوشحالى و سرور او مىشود و خوشحال کردن فاسق حرام است.
رسول خدا (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: هنگامى که فاسق مدح شود خداى تعالى به غضب مىآید (507).
آفات ممدوح
1 - در بیشتر از موارد مدح باعث ایجاد کبر و خود پسندى در ممدوح مىشود و این دو از مهلکات هستند.
2 - در بعضى موارد اگر کسى را به نیکى مدح و ثناء گویند خوشحال و مسرور مىشود و از خود راضى شده در راه خیر ست مىشود (508).
اگر مدح از این آفات سالم بماند اشکالى ندارد.
در حدیث است که نبى مکرم اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: بر صورت مداحان خاک بپاشید (509).
هنگامى که شخصى على (علیه السلام) را مدح کرد، حضرت عرض کرد: خدایا بر من ببخش آنچه را که اینها نمىدانند و مرا به گفتار اینان مؤاخذه نکن و مرا بهتر از آنچه گمان مىکنند قرار بده.
باب چهارم: غضب
غضب شعلهاى است که از آتش برافروخته جهنم اقتباس شده است تنها با این فرق که این آتش فقط بر دلها افروخته مىشود و چون آتش زیر خاکستر در درون دل جا گرفته و کبر مدفون در وجود، آن را از قلوب ستمگران لجوج ظاهر مىکند همان گونه که سنگ آتش را از آهن خارج مىکند ولى غضب مؤمنین جز با تعصب دینى بروز نمىکند.
سبب غضب، هیجان و اشتعال آتشى است که در وجود انسان به ودیعت نهاده شده، اشتعال این آتش خون قلب را به غلیان مىآورد و آن را در رگها پراکنده مىکند و همانطور که آتش به طرف بالا زبانه مىکشد و آب جوشان در دیگ به طرف بالا مىآید، این خون جوشان به طرف قسمتهاى بالاى بدن مىرود و با شدت به رگهاى صورت وارد مىشود و پوست صورت به خاطر شفافیتى که دارد چون شیشهاى که رنگ محتویات خود را نشان مىدهد رنگ خونى را که در رگهاى صورت دویده نشان مىدهد و لذا مىبینیم که چشم و پوست صورت کاملاً سرخ مىشود.
البته ظهور کامل این حالت موقعى است که انسان بر زیر دست غضب کند، و بداند که بر او مستولى است.
ولى در صورتى که بر بالاتر از خود غضب کند و از انتقام هم مأیوس باشد، خون منقبض مىشود و از اطراف بدن به داخل بر مىگردد و به حزن تبدیل مىشود و لذا رنگ صورت به زردى مىگراید.
و اگر بر کسى که هم شأن خود اوست غضب کند و در قدرت خویش بر انتقام شک داشته باشد خونش گاهى منقبض مىشود و گاهى منبسط و به همین جهت رنگش گاه به زردى مىگراید و گاه به سرخى و دچار اضطراب مىشود.
پس معلوم شد که غضب همان غلیان و جوشش خون براى انتقال است و محل این قوه قلب است.
کار قوه غضب این است که قبل از وقوع آنچه به حال انسان موذى و مضر به دفع آنها اقدام مىکند و در صورتى که واقع شوند غضب متوجه تشفى و انتقام مىشود.
غذاى قوه غضب انتقام است و میلش به انتقام، غضب از انتقام لذت مىبرد و جز با آن آرام نمىگیرد.
مردم از نظر چگونگى این قوه به سه دسته تقسیم مىشوند:
1 - حالت تفریط.
2 - حالت افراط.
3 - حالت اعتدال.
تفریط قوه غضب به آن است که کسى بطور کلى از این قوه بىبهره باشد یا غضبش به حدى ضعیف باشد که در موارد ضرورى و لازم هم بروز نکند.
این حال ناپسند و مذموم بوده و از آن به بى تعصبى تعبیر مىشود و از جمله ثمراتش بىغیرتى در مقابل حرام و تحمل خوارى و پستى و ضعف و انکسار و سکوت در مقابل فعل منکرات است.
و لذا خداوند متعال نیکان صحابه را به شدت و تعصب توصیف کرده و مىفرماید: اشداء على الکفار (510).
و به نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) دستور شدت و غلظت داده و مىفرماید: یا ایها النبى جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم (511).
مىدانیم که شدت که در آیه اول آمده و غلظت که در آیه دوم آمده هر دو از آثار قوه غضب هستند.
افراط در غضب
افراط در غضب آن است که قوه غضب چنان بر صاحبش مسلط شود که از اختیار عقل و شرع خارج گردد، در این صورت بصیرت از انسان سلب شده و قدرت تفکر را از دست مىدهد، اختیار نفس از کف او خارج مىگردد و از دیدن عبرتها کور و از شنیدن مواعظ کر مىشود.
از جمله آثار ظاهرى این حالت، تغییر رنگ، لرزش اعضاء، خروج افعال از ترتیب و نظام، اضطراب در حرکات و سخنان، باز شدن زبان به فحش و ناسزا و سخنان ناهموار و کتک کارى و حمله به دیگران مىباشد. ولذا از نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) روایت شده که: غضب ایمان را فاسد مىکند همانطور که سرکه عسل ر (512).
از میسر روایت شده که نزد امام باقر (علیه السلام) نام غضب به میان آمد، حضرت فرمود: انسان گاهى غضب مىکند و به هیچ چیز راضى نمىشود تا خود را مستحق آتش و عذاب کند، پس هرکس در حال ایستاده غضبناک شود فوراً بنشیند که این کار پلیدى شیطان را از او دور مىکند و هرکس بر خویشاوند خود غضبناک شد با او تماس بدنى برقرار کند چه اینکه رحم وقتى تماس پیدا کند ساکت مىشود.
ابوحمزه ثمالى از آن حضرت روایت مىکند: غضب شعلهاى از شیطان است که در درون آدمى افروخته مىشود، وقتى یک از شما غضب مىکند چشمانش سرخ مىشود، رگهاى گردنش ورم مىکند و شیطان خود را در آن رگها جاى مىدهد، پس هر کدام از شما از تسلط شیطان خوف دارد به هنگام غضب فورى بنشیند که نشستن پلیدى شیطان را از او دور مىکند.
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: غضب کلید هر بدى است (513).
و مىفرماید: هرکس غضبش را نگهدارد خدا عیبهایش را مىپوشاند (514).
و مىفرماید: در تورات نوشته شده: اى پسر آدم به هنگام غضبت مرا یاد کن تا به هنگام غضبم تو را یاد کنم و با کسانى که هلاک مىشوند هلاکت نکنم و هنگامى که مورد ظلم واقع شدى به یارى من راضى باش که یارى من از یارى خودت بهتر است.
و مىفرماید: هرکس مالک غضبش نباشد مالک عقلش نیست (515).
و مىفرماید: از جمله مناجاتهاى خداى تعالى با موسى این است: اى موسى بر کسانى که تو را مالک آنها کردم اعمال غضب نکن تا بر تو اعمال غضب نکنم (516).
اعتدال غضب
ریشهکن کردن اصل غضب از وجود انسان کارى است غیر ممکن و ما هم مکلف به آن نیستیم بلکه آنچه ما تکلیف داریم و ممکن هم هست این است که صولت و قدرتش را بشکنیم و بطورى آن را تضعیف کنیم که در درون شدید نشود و آثارش در صورت هویدا نگردد، و در مرتبه لایق خود یعنى تحت اشارت عقل و شرع بماند و در جایى که غضب لازم است، بروز کند و در جایى که حلم لازم است انسان بتواند حلیم باشد و طورى نباشد که انسان را از حال اختیار خارج کند.
بالاتر از این ما هیچ تکلیفى نداریم و آنچه مورد رضاى خداست همین است که غضب در اختیار انسان باشد و لذا خداى تعالى مىفرماید:
و الکاظمین الغیظ (517). در حالى که اگر نداشتن غضب پسندیده بود بایستى بفرماید: و الفاقدین الغیظ یعنى: آنهایى که هیچ غضبى ندارند.
علل و اسباب و غضب
عواملى که باعث تهییج غضب مىشوند عبارتند از:
1 - تکبر 2 - عجب 3 - شوخى 4 - استهزا 5 - ذل 6 - عیبجویى 7 - لجاج و مجادله 8 - مخالفت 9 - مکر و حیله 10 - شدت حرص بر مال و جاه و زیاد از حد لازم.
که همگى از اخلاق پست و نکوهیده به حساب مىآیند.
تا وقتى که یکى از این عوامل در وجود انسان باقى است رهایى از غضب امرى غیر ممکن است، پس کسى که درصدد دفع غضب است چارهاى جز ازاله و رفع این عوامل به وسیله اضداد آنها ندارد. بنابراین سزاوار است که کبر خود را با تواضع، عجب را با شناخت نفس، فخر را با علم به اینکه فخر از جمله رذایل است و افتخار هرکس تنها به فضایل اوست، شوخى و بیهودگى را با جدیت در کسب فضایل و اخلاق حسنه؛ استهزا را به وسیله گرامیداشت نفس از آزار مردم، و حفظ آن از مسخره شدن؛ عیبجوئى را با دورى از گفتار زشت و حفظ نفس از جوابهاى نامناسب؛ حرص را با قناعت بر حدى که براى کسب عزت استغناء و رهایى از ذلت نیاز ضرورى است، معالجه کند.
و رفع هر یک از این اخلاق ناپسند نیاز به ریاضت و تحمل مشقتها دارد. اصل در علاج این رذایل به شناخت آشوب و غائلههاى حاصل از آنها بر مىگردد و با این آگاهى است که نفس انسانى از آنها روى گردان شده و از زشتیهایشان متنفر مىشود. و چون حال تنفر و فرار حاصل شد باید تا مدت زیادى خود را ملزم کند که اضداد این صفات را بر خود تحمیل کند یعنى آنقدر خود را به صفات پسندیدهاى که ذکر شد ملتزم کند تا برایش به صورت عادت درآیند و بطورى نفسش با آنها آشنا شود که انجامشان بر او سنگین نباشد.
وقتى این زذایل در وجود انسان محو و نابود شود نفس تزکیه شده و از این رذایل پاک گردیده، از غضبى که مولود آنهاست خلاصى مىیابد.
معالجه غضب بعد از هیجان
آنچه تاکنون ذکر شد براى معالجه غضب بطور کلى و پیشگیرى از وقوع آن در تمام حالات بود و به عبارت دیگر روش رسیدن به یک ملکه دائمى نفسانى بود و اکنون راه معالجه غضب بعد از وقوع و هیجان را ذکر مىکنیم، به عبارت دیگر آنچه گفتیم جواب این سؤال بود: چه کنیم که اصلاً غضب نکنیم؟ و حالا به پاسخ این سؤال مىپردازیم: اگر غضب کردیم براى رهایى از این حالت چه کنیم.
به عبارت واضحتر آنچه مىگوییم فقط براى خاموش کردن غضب در حال اشتعال و هیجان است، و فقط یک نوبت غضب را معالجه مىکند.
البته تسلط بر غضب در دراز مدت باعث مىشود که انسان این قوه را به طور کلى مهار کند.
براى معالجه غضب بعد از هیجان، قبل از هر چیز باید متوجه باشد که شیطان بر او مسلط شده است، لذا از این ملعون رانده شده به خدا پناه ببرد و اگر ایستاده است بنشیند و اگر نشسته است بخوابد و با آب سرد غسل یا وضو انجام دهد.
نبى اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: هنگامى که یکى از شما غضب مىکند وضو بگیرد و غسل کند. زیرا غضب از آتش است (518).
و در حدیث است که حضرت براى دفع غضب دستور به استعاذه فرمود.
راه دیگر، تفکر در احادیثى است که در مدح کظم غیظ و عفو و بردبارى و تحمل وارد شده است.
خداوند تعالى در مقام مدح مىفرماید: و الکاظمین الغیط و نبى گرامى اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) مىفرماید: هرکس غضبش را نگه دارد، خدا او را از عذابش حفظ مىکند. و هرکس از خدا معذرت بخواهد، خدا عذرش را مىپذیرد و هرکس زبانش را حفظ کند خدا عیبهایش را مىپوشاند (519).
و مىفرماید: سختترین شما کسى است که هنگام غضب مالک نفسش باشد و بردبارترین شما کسى است که هنگام قدرت ببخشد (520).
و فرمود: از محبوبترین چیزها نزد خدا دو جرعه است، جرعه خشمى که با بردبارى نوشیده شود و جرعه مصیبتى که با صبر نوشیده شود (521).
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: دوست ندارم که شتران نجیب را به قیمت خوارى خود دارا شوم و هیچ چیز گواراتر از غضبى که آن را تلافى نکنم از گلویم پایین نرفته است (522).
امام باقر (علیه السلام) مىفرماید: کسى که غضب خود را فرو نشاند در حالى که مىتواند انتقام بگیرد خداى تعالى در قیامت قلبش را پر از امن و امان مىکند (523).
و امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: غضب جرعه خوبى است براى کسى که بتواند بر آن صبر کند، زیرا اجر بزرگ براى کسى است که گرفتارى بزرگ ببیند و خداى تعالى هر قومى را دوست داشته باشد آنها رامبتلا مىکند (524).
مىفرماید: هر بندهاى غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى به او عزتى در دنیا و عزتى در آخرت مىدهد (525).
و مىفرماید: هرکس در حالى که قدرت بر انتقام دارد غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى در روز قیامت قلب او را از رضاى خود پر مىسازد (526).
و فرمود: رسول گرامى اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم) فرمود: هیچ گاه خدا کسى را به خاطر جهل و نادانى عزت نبخشیده است و کسى را به خاطر حلم و بردبارى ذلیل نکرده است (527).
و حفص نقل مىکند: امام صادق (علیه السلام) غلامى را به دنبال کارى فرستاد، مدتى گذشت غلام برنگشت، حضرت به دنبالش رفت او را در گوشهاى خفته یافت بالاى سرش نشسته او را باد مىزد تا بیدار شد، آنگاه به او فرمود: فلانى به خدا قسم تو حق ندارى تمام شبانه روز را بخوابى، بلکه شب را بخواب و روزت را در اختیار ما باش.