فَلسَفه شکل معرب واژهٔ یونانی فیلوسوفیا (philosophia) و به معنای «دانشْدوستی» است.[۱] واژهٔ فلسفه ریشهٔ یونانی (به یونانی: φιλοσοφία) دارد که سپس به عربی و فارسی راه یافته است. احتمالاً این واژه را نخستینبار فیثاغورس به کار برده است.[۲] فیثاغورس نخستین کسی بود که خود را فیلسوف (به یونانی philosophos) نامید که از ریشهٔ فلسفه است. او به جای اینکه خود را مردِ دانا (sophos) بنامد، خود را philo (دوستدارِ) sophos (دانایی) نامید، چرا که نهادنِ نامِ مردِ دانا بر خود را نشانهٔ گستاخی میدانست.[۳][۴] فلسفه در یک تعریف کلی مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان است.[۵][۶] تفاوت فلسفه با دیگر راههای پرداختن به چنین مسائلی، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلالهای عقلانی و منطقی است.[۷] در تعبیرهای غیرتخصصی به طور گستردهتر فلسفه به بنیادیترین عقاید، مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه اشاره دارد.
اگرچه فلسفه پژوهشی تخصصی است؛ اما ریشهاش در نیازهای مشترک مردمی است که هرچند فیلسوف نیستند، به این نیازها آگاهند.[
فلسفهٔ علم شاخهایاست از فلسفه که در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت»های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفهٔ اخلاق، فلسفهٔ فقه، فلسفهٔ جامعهشناسی، فلسفهٔ روانشناسی و… هر کدام رشته مطالعاتی هستند و به مسایل بنیادین آن شاخهٔ علمی میپردازد (روششناسی، ارزش گزارهها و کارایی آن و گونههای پیکره بندیها و…) فلسفهٔ علم هم دقیقاً به مسایل اساسی خود علم (رشته مطالعات) میپردازد. در واقع، فلسفهٔ علم، رشته «مطالعاتِ مطالعات و رشته مطالعات» است و بناچار دربردارنده بحث از بنیادهای مفردات معرفتی هم هست.[۱][۲] فلسفهٔ علم، از لحاظِ علمِ موردِ بررسی، خود، به زیرشاخههایِ متعدّدی تقسیم میگردد که از جملهٔ آنها میتوان فلسفهٔ فیزیک، فلسفهٔ شیمی، فلسفهٔ ریاضیات، فلسفهٔ زیستشناسی، فلسفهٔ علومِ اجتماعی، فلسفهٔ مکانیکِ کوانتومی و فلسفهٔ نسبیّت را ذکر نمود.
معرفتشناسی یا شناختشناسی (به انگلیسی: Epistemology) شاخهای از فلسفه است که به عنوان نظریهٔ چیستی معرفت و راههای حصول آن تعریف میشود.[۱][۲] هرگاه و همیشه برای کشف قاعدهای قابل اعتناء، در بارهٔ احوال و عوارض علم (و علوم) بحثی روشمند داریم، در فلسفه علم غور میکنیم. پس اگر یک سلول مغز از آن نظر که نقش جوهری در بروز یک قاعده علم ساختی دارد را برای توضیح و ترمیم یک قاعده کلی بررسی کنیم، کم یا زیاد در حال فلسفیدن علم هستیم.[نیازمند منبع] معرفتشناسی پژوهش دربارهٔ پرسشهایی دربارهٔ امکان معرفت و چیستی معرفت است؛ پرسشهایی از این دست:
امکان معرفت:
به چه چیزی معرفت داریم؟[۳]
آیا معرفتی که از راه مشاهده و آزمایش به دست میآید، یکسره حدس و گمان است؟
آیا با تفکر ناب مستقل از مشاهده و آزمایش، میتوان به یقین رسید؟
آیا موضوعاتی هست که خرد ما از فهمش ناتوان باشد، و هیچگاه نتوان دربارهٔ آنها معرفتی یقینی داشت؟[۱]
چیستی معرفت:
در چه شرایطی یک شخص به چیزی معرفت دارد؟
در چه شرایطی باور یک شخص به چیزی موجه است؟[۳]
اصطلاح Epistemology در زبان انگلیسی نخستین بار توسط جیمز فردریک فرایر فیلسوف اسکاتلندی مورد استفاده قرار گرفت.
معرفت شناسی (epistemolojy) یکی ا زمهمترین بخشهای فلسفه را تشکیل میدهد.
بنیادیترین سؤالهای فلسفی، سؤالهای معرفت شناسی هستند.سؤالاتی مانند:
شناخت یعنی چه؟ آیا اساسا ما میتوانیم چیزی را بشناسیم؟ اگر چیزی را میشناسیم، از کجا میدانیم که آنرا میشناسیم و از کجا بدانیم آنرا همانطور که واقعا(در جهان خارج) هست، میشناسیم؟
آیا شناخت همه چیز ممکن است و یا این که بعضی چیزها هستند که نمیتوان آنها را شناخت؟
آیا یقین ممکن است یا اینکه همه شناختهایمان حدس و گمان است؟ ازکجا میدانیم که مثلا دزدی عملی زشت است؟ آیا شناخت آینده ممکن است؟ و غیره... .
همه این پرسشها در حوزه معرفت شناسی مطرح هستند. با هر جوابی به هر یک از این سئوالات، در جهان بینیها، زندگیها و فلسفهها تغییرات اساسی ایجاد خواهد شد.
به همین دلیل، فلاسفه بخش مهمی از کوششهایشان را به مسئله شناخت، حدود و ظرفیت معرفت آدمی و ملاکهائی که با آنها بتوان درباره حقیقت و جهان خارج داوری کرد،اختصاص داده اند.
شاید در وهله اول،حدود و چگونگی شناخت برای ما مسئلهای نباشد. همه ما تصوراتمان از جهان را کاملا قبول داریم و در آن هیچ شک و شبههای نمیورزیم.
ولی آیا نباید از خود بپرسیم که چگونه به این شناخت دست یافته ایم؟ چرا به آن اعتماد داریم و از کجا معلوم که در اشتباه نباشیم؟
بسیار اتفاق افتاده که به چیزی مطمئن بوده ایم و سپس معلوم شده که خطا و کذب بوده است.
ممکن است گفته شود: ما جهان با حواس خود مشاهده و ادراک میکنیم و حواس انسان سالم، درست کار میکند.
اما در همین مورد، نمونههای بسیاری وجود دارد که حواس اشتباه میکند و هر شخصی نیز با این مسئله بر خورد کرده است. دیدن سراب در بیابان، مثالی آشکار برای دیدن چیزی است که درحقیقت وجود خارجی ندارد و نمونهای است از خطای حواس. یا خمیده دیدن چوب صافی که در آب فرو رفته است ویا صاف دیدن میز، در حالی که برآمدگیها و فرورفتگیهای بیشماری دارد که تنها با تجهیزات دیده میشوند.
بنابراین همه قبول داریم که همیشه نمیتوانیم به حواس اعتماد کنیم.اما ازکجا معلوم که حواس ما همیشه در اشتباه نباشد؟ شاید تمام اطلاعاتی که حواس به ما میدهد، غیر از آن چیزی باشد که در خارج است؟
اصلا پا را فراتر از این میگذاریم و پرسیم: از کجا معلوم که ما در خواب نیستیم؟ شاید تمام آن چه حس میکنیم، در خواب باشد . هر کسی ممکن است خوابی ببیندکه تمام مشخصات چیزهای واقعی را داشته باشد.
مسئله اصلی ما در این جا، این است که آیا راهی هست که به یقین بدانیم در خواب هستیم یا در بیداری؟
حل کامل هر یک از این مسائل، تلاش فکری فوق العادهای را میطلبد. تاریخ فلسفه پر است ازنظریات بی شمار در موضوعات مختلف معرفت شناسی. نظریاتی که مدتها و شاید صدها سا ل مورد اعتماد همگان بوده و سپس به کلی بی اعتبار شده است.
این امر فیلسوفان را بر آن داشته تا اساس شناخت و ملاکهائی را که برای آن متصور است، بررسی کنند. اگر بسیاری موارد در ابتدا برای همگان یقینی بوده و سپس بی اعتبار شده، پس اصولا چگونه میتوان یقین به چیزی داشت؟
در حوزه معرفت شناسی مسائل بسیار زیادی وجود دارد. برای اطلاع بیشتر ازآنها نگاه کنید به :
مکاتب معرفت شناسی
نظریه صدق و کذب
عقاید فلاسفه در حوزه معرفت شناسی
منابع شناخت
الف. موضوع معرفت شناسی؛ خود معرفت، شناخت، ابزار و روشهای شناخت است، ولی موضوع در فلسفه علم، چیستی علم است از این جهت که هویتی مجموعی دارد.
ب. نسبت معرفت شناسی به فلسفه علم؛ همان طوری که در کتابهای معرفت شناسی تطبیقی بیان شده، عموم و خصوص مطلق است؛ به این معنا که معرفت شناسی را به دو بخش معرفت شناسی مطلق و مقید تقسیم میکنند و فلسفه علوم به نوعی، معرفت شناسی مقید است.
ج. فلسفهٔ علم نسبت به بسیاری از شاخههای دیگرِ فلسفه بسیار تازه و جوان است. اگر برخی از اظهارِ نظرهای ارسطو، و فرانسس بیکن در قرن شانزدهم، و تعداد اندکی از متفکران قرن نوزدهم؛ مانند جان استوارت میل و هرشل را استثنا کنیم، بحثهای جدی آن به طور متمرکز و مفصل اولین بار در قرن بیستم توسط پوزیتویستهای منطقی گسترش داده شد.