Fadak.IR راهکارهای فدک
English Русский العربية فارسی
مقالات مدیریت مطالعات زبان


/ علوم انسانی / جامعه‌شناسی

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی


   جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - جامعه شناسی علم و معرفت
      فصل 1 معرفت چیست ؟
      فصل 2 جامعه شناسی علم
      فصل سوم جبر اجتماعی علم
      فصل 4 جامعه شناسی علوم و جامعه شناسی‎های علم
      فصل 5 علم و ساخت اجتماعی
      فصل 6 تغیرات اجتماعی ونرمهای فرهنگی علم
      فصل 7 دانشمند و نقش اجتماعی او
      فصل 8 معرفت، علم و حیات فردی
      فصل 9 علم و نظام اجتماعی
   جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - علم و جامعه شناسی معرفت
   جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - دانشمند و سیاستمدار
   جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - رویارویی علم و تکنولوژی با فرهنگ‎ها
      بخش اول علم وتکنولوژی
      بخش دوم
      بخش سوم
   جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - موانع فرهنگی توسعه تحقیق در ایران - علی طائفی
   جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - جامعه و دانش
      فصل اول دانش در دوران پیش از تاریخ
      فصل دوم دانستن و به یاد آوردن
       فصل سوم الگو، تشابه و ارتباط
       فصل چهارم نماد و مفهوم آن
      فصل پنجم پندار در مقام مفهوم
      فصل ششم دانش به مثابه ساخت اجتماعی
      فصل هفتم مقولات در حکم مصالح ساختمان
      فصل هشتم فرد و جامعه
      فصل نهم حقیقت و حقایق
      فصل دهم اعتقادات من
   طرح درس جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی
   جامعه شناسی شناخت، جامعه شناسی علم و تکنولوژی

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - جامعه شناسی علم و معرفت

معرفت تا جامعه شناسی علم

فصل 1 معرفت چیست ؟

در فرهنگ و ادبیات فارسی زبانان بین کلماتی مانند ؛ معرفت، شناخت دانش، فلسفه و حتی دین فرق اندکی گذاشته می‌شود یا اصلاً معادل هم به کار می‌روند . البته نامشخص بودن موازین کلمات مختص فرهنگ ما نیست حتی در زمینه معرفت شناسی و حوزه نظری هم تمایز مشخص بین آنها وجود ندارد . ناگفته پیداست که مشخص کردن مرزهای بین این قلمروهای معرفتی می‌تواند بسیاری از تنها صم‎های موجود را برطرف کند . در این زمینه می‌توان به کار مارکس شِلِر کَهّ تقسیم بندی را در این قلمروها انجام داده اشاره نمود وی در جامعه شناسی معرفت، بین دین، فلسفه، و علم اثباتی مرزهای جداگانه‎ای را تشخیص می‌دهد.

دکتر محمد توکل ( نگارنده کتاب ) با الهام از شلر یک تقسیم بندی چهارگانه‎ای را سرلوحه مطالعات معرفتی خود قرار می‌دهد . به عقید وی تفاوت در چهار قلمرو، معرفتی، یعنی، فلسفه، مذهب، علم، ایدئولوژی از لحاظ در موارد زیر می‌توان نمود موضوع انگیزه – روش و فرایند ذهنی – هدف شکل و جهت حرکت تاریخی – زبان پشیوه یا استیل – منشاء جامعه شناختی – کارد اجتماعی – سازمان و پایگاه –مثل انسانی این قلمروها با وجود تفاوتها با هم در ارتباط هستند ؛ علم در نهایت به فلسفه می‌پیوندد و فلسفه به مذهب و ایدئولوژی با این طرح، جامعه شناسی علم زیر مجموعه‎ای از جامعه شناسی معرفت قرار می‌گیرد و از آن دو تعریف می‌توان ارائه داد. 1- تعریقی کلاسیک : که جامعه شناس علم عبارت است از مطالعه و بررسی در مورد رابطه بین فضای علم و جامعه و تعریفی ستمانیک : و آن نظر گرفتن فضای اجزاء علم به عنوان یک سیستم.

در تاریخ به شکل گیری و رشد جامعه شناسی علم نقشی اساسی به رابرت موکول داده‎اند و البته به عقیده خود مرتون ریشه این حوضه از مطالعه را می‌توان در کارها و مباحث مارکس و دورکیم و وبر یافت البته نسبت دادن یک قلمرو یا حوزه یک علم به یک دانشمند نمی‎تواند مشروعیت داشته باشد در هر صورت کارهایی در این زمینه قبل از مرتون انجام گرفته است هر چند که از لحاظ محتوا بار علمی در حد کار مرتون نبودند این فعالیت‎های علمی انجام شده در فرایند شکل گیری و رشد جامعه شناسی علم را نمی‎توان نادیده گرفت . از جمله می‌توان به کار اس سی. گیلفیلان در سال 1935 و کتاب مشهور جامعه شناسی اختراع وی و مورخ بزرگ علم جرج سارتن و دانشمندان علوم طبیعی که بیشترشان با دید مارکیستی به موضوع پرداخته‎اند اشاره نمود وجود این پیش زمینه‎ها رابرت مرتون در سال 1935 در رساله دکتری‌اش تحت عنوان علم و تکنولوژی و جامعه در قرن 17 انگلستان و با یکی دو کار کم اهمیت تر دیگر پایه‎های مستحکمی را برای جامعه شناسی علم بنا نهاد .

با رسمیت یافتن جامعه شناسی علم در آمریکا علاقه به تحقیقات در این حوزه در کشورهای دیگر نیز قوت گرفت، اما در ایران در سطح دانشگاهی هنوز کارهای اساسی در این حوزه صورت نگرفته است.

فصل 2 جامعه شناسی علم

جامعه شناسی معرفت را می‌توان بخشی از جامعه شناسی که به مطالعه ماهیت انواع مختلف نظام‎های فکری و روابط بین آنها و روابط این نظام و مجموعه متنوعی از عوامل نهادی و شخصیتی می‌پردازد تعریف نمود.

تاریخ علم از قضایا و مفاهیم صریح جامعه شناختی استفاده می‌کند و آگاهانه و یا ناآگاهانه تولید کننده‎ی مواد خام یا حتی مفاهیم و قضایای جدید برای جامعه شناسی علم است بنابراین جامعه شناسی علم و تاریخ علم با هم فصل مشترک دارند اما بر هم منطبق نیستند.

یکی از فرضیات اصلی درباره ماهیت اجتماعی علم تئوری ساختی کارکردی در جامعه شناسی است که رفتار انسان در جامعه را پاسخی به مسائل فونکیسونی یا کارکردی می‌داند این جامعه شناسی رفتار علمی انسان را به عنوان پاسخی به مسئله فونکیسونی می‌بیند که توسط نیازهای او به وجود آمده تا شناخت انطباقی کافی از جنبه‎های فیزیکی، زیست شناختی و اجتماعی جهان تجربی داشته باشد. چنین شناختی برای برخی اشکال انطباق با چنان جهانی با آن جنبه‎های سه گانه متفاوت و اساسی امروز ضروری است برای توضیح میزان پیشرفت که به آن به عنوان یک کل پیچیده نگریسته می‌شود لازم است که ابزار فرهنگی اجتماعی و روانشناسی آن شناخته شود زیرا این سه می‌تواند در اوضاع اجتماعی متفاوت تا حدودی با درجه‎ی متفاوت توسعه یابند . برای بررسی پیشرفت علم باید چهار جزء عمومی علم را از هم تفکیک نمود که تا اندازه‎ای مختلفند : 1- ایده‎های علمی شالوده‎ای 2- روان شناسی علمی ( شامل ابزارها و ایده‎ها ) 3- نقش علمی

4- سیستمهای انگیزش و پاداش برای نقش‎های علمی

پیشرفت علم ؛ علم افقی دور از تاریخ تداوم و تجمع را از ابتدائی‌ترین دوره‎ها تا به امروز را نشان می‌دهد . علم در زمان‎ها و مکان‎های مختلف درجات متفاوتی از پیشرفت را نشان می‌دهد همین نابرابری در پیشرفت علم جامعه شناسی علم را به تبیین وا می‌دارد . با پیشرفت خود جامعه شناسی علم تعدادی از اصول تبیین نیز که در جامعه شناسی علم وجود دارد اعتبار یافته است.

یکی از این اصول که با پیشرفت خود جامعه شناسی علم اعتبار یافته این است که ؛ هیچ عامل فرهنگی اجتماعی یا روان شناختی مثل مذهب یا نیروهای اقتصادی نمی‌تواند به تنهایی دلیل رشد علم باشد جامعه شناسی علم بر آن است که یک ترتیبی از عوامل یا مجموعه‎ای از عوامل باعث پیشرفت علم می‌شوند عوامل اصلی یا بعضی از ترکیباتی که باعث رشد علم می‌شوند را می‌توان به ترتیب زیر بیان کرد.

تمایز ساختی : هر چه تمایز ساختی بیشتر باشد برای پیشرفت علم بهتر است تمایز سیستمهای مختلف فکری برای پیشرفت علم مطلوب است نظام‎های ارزشی که تمایل دارند ارزشهایی که در جوامع گذشته وجود نداشتند را سالم و بدیهی بدانند. نیازهای ابزاری؛ برخی کنشهای علمی و نوآوری‎های تکنولوزی ساختی هستند. به نیازهای فوری ابزاری برای جرح و تعدیل و بر پیشرفت خصوصاً در مراحل اول جامعه شناسی اثر گذاشته‎اند . عوامل اقتصادی ؛ مجموعه‎ی متنوعی از ساختها نیازها و منابع اقتصادی به طور مستقیم و غیر مستقیم بر پیشرفت علم اثر می‌گذارند مذهب در جامعه‎ای ارزشها و مذهب پیوندی تنگاتنگ با هم دارند در هر جامعه‎ای که مذهب از ارزشها جدید حمایت می‌کند این ارزشهای جدید نیز به نوبه خود به علم التفات نشان می‌دهند و مذهب پشتیبانی قوی برای پیشرفت علم ایجاد می‌کند .

ساختارها و نیازهای سیاسی : عوامل سیاسی و اقتصادی همواره میل به ترکیب با هم برای تاثیرگذاری به علم هستند . نظام آموزشی: نظام آموزشی از طریق ایجاد زمینه‎های آموزشی جدید برای پیشرفت علم تأثیر می‌گذارد . نظام قشربندی: که میزان تحولات اجتماعی بالاتری برای اعضای جامعه محقق می‌کند برای پیشرفت علم بسیار مناسب تر است.

تمایز نقش علمی : در جوامع نسبتاً ساده و تمایز نیافته نقش‎های کمتری برای روشنفکران تمام وقت وجود داشت و عملکرد روشنفکران به نحوی با نظام ایده‎ها سر و کار داشتند اما با پیچیده تر شدن جوامع و نقش روشنفکران نیز گسترش یافته تر شد . در گذشته روشنفکران به طور کلی با ایده‎های مذهبی – علمی – اخلاقی – سیاسی و فلسفی سرو کار دارند فقط با آغاز انبار جدید است که روز تمایز بین انواع ایده‎های علمی پیش امده و راه برای نقش‎های تخصصی شده که کاملاً یا اساساً با ایده‎های علمی سر و کار دارند گشوده شد وقتی دانشگاه‎ها و سازمانهای متعدد دولتی و بسیاری شرکتهای صنعتی به نیاز شدیدشان به علم پی بردند نقش‎ها و فعالیت منظم و مداومی را برای دانشمندان درست کردند سپس نهادی شدن کامل علم به دست امده یک میزان تفسیری از جا افتادن نقش علمی در دنیای جدید افزایش کمی تعداد کسانی که این نقش را اشغال می‌کنند . دو جدول هر 10 تا 15 سال تعداد دانشمندان 2 برابر می‌شوند.

انگیزش و پاداش برای دانشمندان : صرف وجود نقش‎های اجتماعی برای دانشمندان برای نهادی شدن کامل آنها کافی نیست . وجود انگیزش و پاداشهای کافی و مشروع که این نقش‎ها را ایفا می‌کنند لازم است . نقش دانشمندان مانند کنشهای اجتماعی تابع مجموعه‎ی مشتکلی از انگیزش‎ها و پاداش‎هاست که بعضی از آنها با سایر نقش‎ها مشابه بدهند و برخی دیگر متفاوت دانشمند به هیچ وجه یک مخلوق بدون نفسیات و بالاتر و بدتر از تاثیرات نقش اجتماعییشان نسبت در طول دهه ‌گذشته پژوهشی منظم بر روی تصوری که مردم و کشفهای مختلف یا فرد دانشمند از دانشمند دارند شروع شد . میدو مدارکی ارائه داد که تصرو از دانشمند روی همرفته مطلوبی است اما میدو همچنین مترو، و بردسلی و اودود نشان دادند که برخی از آهنگهای منفی نیز در این تصور از دانشمند نیز وجود دارد مانند ترس و تنفر نسبت به برخی ویژگیهای و پیامدهای نقش علمی به طور کلی می‌توان گفت که یک برخورد دو پهلو نسبت به دانشمند وجود دارد.

ارتباط بین دانشمندان ؛ از آن جائیکه یک عنصر اساسی در پیشرفت علم ترکیب ایده‎هایی ایت که از گذشته تا به حال وجود داشتند و ارتباط موثر بین دانشمندان جزء غیر قابل چشم پوشی در فعالیت‎های علمی است یک دانشمند بایستی بخش مهمی از وقت خود را صرف مطالعه و بررسی سایر مجلات و مقالات و جلسات انجمنهای کند و ارتباط موثر را با دانشمندان دیگر حفظ نماید ارتباط دانشمندان شرط لازم و ضروری پیشرفت علم است . اگر دانشمندان یافته‎های علمی خود را به هم انتقال ندهند هیچ پیشرفتی در علم حاصل نخواهد آمد.

فرایندهای، کشف علمی ؛ جامعه شناسان با شروع از وضعیت ماهیت جمع شوند علم خاطر نشان کرده‎اند که مجموعه‎ی جا افتاده‎ی ایده‎ها و روش شناسی‎هایی علمی در هر زمان خود مهمترین تأثیر را بر منافعی که دانشمندان باید حلشان کنند دارد. البته همیشه از طرف نهادهای اجتماعی و فرهنگی خارج از علم مقاومتهایی برای کشفیات علمی وجود داشته است مذهب، منافع سیاسی و اقتصادی تحت شرایط خاصی به مخالفت با برخی ایده‎ها یا ملزومات علمی می‌پردازند و یا از برخی از این ایده‎ها و ملزومات حمایت می‌کنند.یک وظیفه جامعه شناسی علم تجزیه و تحلیل منشاء‎های خاصی پذیرش و مقاومت نسبت به انواع خاصی نیازها و ایده‎های علمی است.

علم یک مسئله اجتماعی ؛ مانند روابط میان بخشهای مختلف جامعه روابط بین علم و سایر بخش‎های متعدد جامعه اغلب ممکن است از نظر یک مشارکت کننده‎ی در این روابط، این روابط، رابط علم و سایر بخش‎های متعدد جامعه تا هماهنگ بنظر برسد زیرا از نظر یک مشاهده گر بی طرف دوچار بدکارکرد باشد به این ترتیب با این دیدگاه جامعه شناسی هم می‌تواند علم را به عنوان یک (( مسئله اجتماعی )) مطالعه کند . علم به عنوان مسئله اجتماعی می‌تواند دو جنبه داشته باشد . یک جنبه از آن فعالیتی است که مشارکت کنندگان در ان تا حد زیادی نیست به جامعه احساس خشم می‌کنند زیرا ارزشها و نیازهای آنان آن طور که شاید و باید مورد احترام قرار نمی‎گیرند و یا ارضاع نمی‎شوند .

دومین جنبه : علمی برای گرههای اجتماعی مختلفی که بعضی از افراد آن را برای منافع خودشان مضر می‌دانند و به همین خاطر می‌خواهند آن را محدود کنند یا حتی آن را محو نمایند یک مسئله اجتماعی می‌تواند باشد . در واقع چه در دراز مدت و چه در کوتاه مدت بسیاری از نتایج علم برای گروه‎های اجتماعی می‌تواند زیانبار باشد. به نظر می‌رسد مسئولیت نتایج زیانبار اجتماعی علم مستقیماً به دانشمندان مربوط نمی‎شود بلکه فرایندهای استمرار یافته سیاسی و اجتماعی چندی برای اداره‎ی مسائل اجتماعی مربوط می‌شود.

فصل سوم جبر اجتماعی علم

در جامعه شناسی معرفت متفاوت زیادی در مورد جبر اجتماعی علم وجود دارد که در بعضی از این دیدگاه‎ها نوسازی زیادی وجود دارد . اما در این میان 4 قلمرو مهم معرفت یعنی ایدئولوژی – مذهب – طبقه و علم مباحثاتجبر احتمالی علم از نوسازی کمتری برخوردار است تلاش برای معرفی علم به عنوان شناختی فارغ از انحراف به طور مشخصی پس از رونسانس در اروپا شدت یافت و بسیاری از متفکران در زمینه‎های مختلف علمی علم را به عنوان یک مدل برای قلمروهای دیگر معرفت برگزیدند، نهضت اثبات گرایی گنت ادراک حسی خویرباخ هر یک به نوبه خود تلاش می‌کردند که علم را به عنوان یک شکل مستقل معرفت به شمار آورند مارکس نیز موضعش را این گونه بیان می‌کند : تا آنجا که به محتوای مفهومی علم مربوط می‌شود علم جبریت اجتماعی بردارنیست : اما تا انجا به هدف علم مربوط می‌شود علم جبریست جبریت اجتماعی پذیر است . بر خلاف مارکس، دور کم ؛ می‌گوید علم زمینه در مذهب دارد و مذهب رشد در اجتماع بنابراین علم را نسبت به افکار عمومی نسبی می‌شود، افکار عمومی که خود با تغییر اجتماعی تاریخی متغییر است این عقیده دور کنیم با انتقاداتی روبه رو شد . و برو دلتای بر خلاف دورگیم علم را ثابت و مستقل از سیتم‎های ارزشی که با تغییرات اجتماعی تغییر پذیر است می‌دانند بر این اساس آنها تأکید دارند بین علم و مطاعات انسانی تفاوت وجود دارد.

در این راستا شلر نیز علم را از مطالعات انسانی متمایز می‌داند و تفاوتهای انسانی و ذاتی بین علم اثباتی مذهب و ما بعدالطبیعه قائل می‌شود و آنها را در سطوح مختلف مقایسه می‌کند در تجزیه و تحلیل جامعه شناسی ظهور علم عوامل زیر را عنوان می‌کند .

1- از بین رفتن کنترل بر روی تفکر به دنبال از هم پاشیدگی قدرت و سلسله مراتب به علت رفورماسیون یا اصلاح دیتی

2- گشودن راه برای همه‎ی ظرفیت‎های روانی توسط تغییر مذهبی و به کاربردن تمام این ظرفیت‎های ظرف پیشه و شغل

3- آزاد سازی علم از طریق جوای دولت و کلیسا و تشکیل مراکز تحقیقاتی تحت نظر حکومت .

4- ظهور علم با یک عشق جدید احساسی طبیعی جدید و یک ارج گذاری نو برای طمیا

5- علم جدید از طفولیت تا بلوغ همواره مبتنی به ارداه برای کنترل بوده است.

دست در دست تغییرات در سیتم‎های منطقی و مقولات ما شاهد تقسیم فراینده و جدائی عملکردهای فکری عاطفی – اردای ذهنی انسانی و بالاخره جدایی بیشتر مسائل و جوهر از مسائل وجود حسی هستیم.

رابط بین علم و ارزش یکی از مسأله دارترین مشکلات در مباحثات فکری و شناخت دوره جدید است.

می توانیم بگویم که بین قلمروهای معرفت، علم، تنها قلمروی است که استقلال آن از عوامل بیرونی منجمله علت‎های اجتماعی توسط همه نظام‎های فکری پذیرفته شده است.

فصل 4 جامعه شناسی علوم و جامعه شناسی‎های علم

ارائه مشخصات قاطع و روشنی از قلمرو، موضوع و اولویتهای جامعه شناسی علم به نحو فزاینده‎ای دشوار می‌شود . کاربن دیوید در مورد بررسی اجمالی قلمرو جامعه شناسی علم در سال 1970 تقریباً روشن است او با مقایسه ادبیاد دهه 1970 با نوشتجات دهه 1930و194 نشان می‌دهد که هیچ تلاش برای تشریح محتوای رشد نظری علم بر حسب ارزشها و ساختارهای اجتماعی کلان صورت نپذیرفته است . به عقیده بن دیوید در جهت گیری عمده را می‌توان در تولید علم بیان نمود؛

(( کنش متقابلی )) و (( نهادی )) در کنش متقابل ماهیت ساختی شدن روابط دورنی حوزه‎های خاص علم حوزه کنش متقابلی قرار دارد ؛ از رویکرد نهادی این برداشت عمل می‌آید که به نحو بزرگ نمایانه تری بر تأثیرات گسترده اجتماعی، اقتصادی، مذهبی، بر سازمان و بر تعریف نقش دانشمند در جامعه تمرکز دارد.

بخش عمده تحقیقات در مورد جامعه شناسی علم صرفاً توصیفی بودند که توسط سازمانهای بین المللی انجام شده‎اند و فاقد هر گونه چشم انداز جامعه شناسی می‌باشند با این وجود آثار بن دیوید و برخی از آثار مارکیسم و نیر مناسبات مشترک و آشکار عوامل نهادی و کنش متقابلی شکل خاصی از کنش متقابلی تا همین اواخر پارادایم غالبسازی را برای جامعه شناسی علم ارائه کرده با وجود همه آثار و تحقیقاتی که قبل از مرتون در زمینه علم انجام گرفته بود بیشتر دانشمندان بنیان گذاری جامعه شناسی علم را به مرتون نکبت داده‎اند این رویکرد در نتیجه توجه مرتون به چهارچوب اجتماعی کلی به سمت و توجه به روندهای اجتماعی همراه با کشف و ارزیابی علمی بوده است . در یک رویکرد خاصی مرتون : بین دانشمندان ؛ به عنوان شخصی که به وسیله تعهد و الزام به پیشرفت و دانش برانگیخته می‌شود و دانشمند که ذاتاً برانگیخته می‌شود تمایز قائل می‌شود.

دو رویکرد صریح علیه پارادایمی که مرتون برای جامعه شناسی علم ارائه داده بود بوجود آمد . اولین رویکرد مخالف، رویکرد برون گرا می‌باشد که صرفاً به ترک نظریات مستقل علم بنا شده است.

دومین رویکرد مخالف : رویکرد شناختی است که مبتنی بر انتقادی ریشه‎ای از معرفت شناختی پوزیتیویستی منطقی است که بر مبنای جامعه شناسی کارکرد دگر یابد و به علم است و به دنبال پروراندن جامعه شناسی معرفت علمی می‌باشد.

رویکرد برون گرا ؛ این نظر که علم در هر دو وجه شناختی و اجتماعی‎‎اش بادی تماماً یا تا حدی زیاد تحت تاثیر عوامل خارج از خود فهم شود بسیار محترم و به جاست نظر مزبور جامعه شناسان ار اعم از کسانی که چنین درکی را در ساختار کلی اجتماعی – اقتصادی ریشه یابی می‌کنند و کسانی که ریشه آنرا در فرهنگ هنجارهای کلی جامعه یا ایدئولوژی جستجو می‌کنند متحد می‌کند علاوه بر این یک دیدگاه برون گرا باید پشتیبان هر توجه علمی به روش علمی باشد زیرا برنامه‎ها و مداخلات حکومت را نمی‎توان بدون تأثیر بر میزان و جهت علم از طریق تبلیغ کنندگان در نظر گرفت.

رویکرد روشناختی ؛ در واقع این حقیقت که بسیاری از جنبش‎های معصر در جامعه شناسی اعم از جامعه شناسی پدیدار شناسی و روش شناسی قوی سافتگرایی و ملهم از شوق قرار دادن (( معنا )) (( معرفت ))، (( شناخت )) در مرکز صحنه‎ی جامعه شناختی است بنا به گفته‎ی مارتینز اگه کسی می‌خواست به منظور زمانبدی تاریخ اخیر نظریه‎ی جامعه شناسی به یک روش معقول ف منطقی مکاتب بعد کارکردگرایی را به لحاظ مفهومی متحد نماید به سختی می‌توانست حرفی بدتر از (( انقلاب شناختی )) به میان آورد این انقلاب شناختی در تعدادی از رشته‎های جامعه شناسی طنین انداز شده است . مانند جامعه شناسی تعلیم و تربیت و یا جامعه شناسی علم، در واقع الهامات انقلابی بیشتر به طور مستقیم از مباحثات فلسفه علم نشأت یافته است. نسبت تجربه گرایانه منطقی در فلسفه علم در گیر تفکیک معرفت علمی از متا فیزیک وتشریح قواعد منطقی پایداری بر طبق آن ادعاهای معرفت علمی باید مورد ارزیابی یا تصدیق قرار گیرد.

قلمرو شناختی در متن اجتماعی ؛ رویکرد برون گرا بر نهادی شدن روابط اجتماعی وکارکردهای اجتماعی علم در جوامع مختلف بر روابط میان عوامل یابی واقتصادی با کارکرد سیستم علمی متمرکز می‌باشد واین نحوه بر خورد فاقد مبنای معرفت شناختی روشنی

می باشد . و به میزان زیادی در آراءاش در باب علم التقاطی است. در مقابل دیدگاه

شناختی به میزان زیادی به ساختار داخلی وبسط وگسترش دانش علمی التقات دارد اگر چه به نظر می‌رسد برای مسائل کلاسیک تمایز دانش علمی از فلسفه ما بعدالطبیعی باشد علم پوچی توجه زیادی نمی‎شود . در این رویکرد درک تغییر شناختی عمدتاً در قالب عوامل شناختی (متعامل ) ساختار اجتماعی (درونی ) صورت می‌پذیرد به صورت کلی دویکردبردن گرا بر روابط میان عوامل ساختار بیرونی و دورنی و رویکرد شناختی بر روابط ساختار دورنی و شناختی متمرکز است .

به نظر می‌رسد منازعات در علم ارائه دهنده‎ی کانون تحقیقی باشد که فرصت اکتشاف همزمان عوامل شناختی و عوامل ساختاری اجتماعی کلان را فراهم می‌کنند.

جدای بیان رویکرد شناختی مصنوعی است و بی حاصل مفاهیم و اسلوبهای تحلیل که در ادبیات علم و جامعه مورد استفاده قرار گرفته‎اند فرد توسط پیشرفت‎های نظری جامعه شناسی علم کنونی زیر سوال رفته است.

فصل 5 علم و ساخت اجتماعی

زبان فرهنگ، نهادها و روابط شان با علم اگر با تاریخ پیش از علم انسان مراجعه کنیم برای مدت طولانی تنها کاری که انسان‎ها در مسیر سیر علم انجام می‌دادند تشخیص و ثبت وقایع بود به این ترتیب فقط تجربیات روزمره به صورت دقیق ثبت می‌شوند و انسانها تا پشت دورازه علم می‌رفتند اما علم به وجود نمی‎آمد تنها زمانی که انسان توانایی تعمیم را پیدا کرد یک رویکرد علمی را به وجود آورد اما درباره‎ی این که چرا انسان قدم اصلی و مهم برای ورود جدی به قلمرو و علم امروزی اثر نمی‎داشت دیده گاه‎های مختلفی وجود دارد . هر یک از این دیدگاه‎ها به نوبه خود سعی کرده‎اند تا این واقعیت را مطالعه و علت یابی کننده یکی از این رویکردها، رویکرد بانشناسانه است . بر طبق این رویکرد انسان ما قبل علم سروکارش با پدیده‎های خیلی مشخصی بوده است و این در زبان او منعکس است یک رابط معکوس قوی بین درجه پیچیدگی فرهنگی و تمایل به کارگیری اسمهای مشخص شده وجود داشته است .

دواردساپیر تقسیم بندی سه گانه‎ای از زبان ارائه می‌دهد :

1- زبانهای تحلیلی

2- زبان‎های ترکیبی

3- زبان‎های چند ترکیبی

هم معرفت علمی و هم ساخت زبانی زبان چند ترکیبی منعکس کننده‎ی فرهنگی هستند که زمینه ئ مناسبی را جهت تحلیل مفاهیم مجرد که از شرایط لازم پیشرفت علم است به وجود نمی‎آورد . به هر حال تأثیر زبان بر معرفت و اندیشه در حد افراط به جبر زبانی تفکر و علم کشیده می‌شود . در بحث رابطه‎ی بین زبان و علم و می‌توان به رابطه‎ای که افراد یک فرهنگ با یکدیگر یک کلیت واحد را می‌سازند اشاره کرد.

طرح‎های نهادی فرهنگ را به صورت زیر می‌توان عنوان نمود؛

نهادهای اولیه : شیوه‎ها و بنیادهایی که جامعه بدون آنها قادر به اوامر حیات نیست.

2- نهادهای شاندیه : ترتیبات بنیاد یافته و روابط قدرتی هستند

3- نهادهای ثالث : کوششهای انسانی است که به وسیله علائم عبارت و سایر فعالیتهای ذهنی و خلاق می‌تواند فهم و درک بیشتری بر جهان خود است .

از این تقسیم بندی‎ها می‌توان همراهی علم با فلسفه هنر و فیزیک فعالیت اجتماعی است که بوسیله آن جامعه جهان طبیعی و فرهنگی را تغییر می‌کند به این ترتیب علم جز ثالث است و تحت تأثیر منظومه‎ی بزرگتر فشارها و نیازها و دستاوردهای است که مختصی یک گروهند و جامعه و جهان ما پیشرفت علم و ایده‎های علمی را در منظومه‎ای از عوامی اجتماعی – تاریخی قرار می‌دهیم و به این با قرار دادن علم در متن تاریخی – اجتماعی خودشان می‌توانیم بعضی از معماهای طرح شده در تاریخ علم را بهتر درک کنیم . به عنوان مثال در یونان باستان پیشرفتهای زیادی در سازمان منطقی علم انجام شده بود و علم آنزمان در آستانه ورود به جهان بینی جدید در بازده متوقف شد . به اعتقاد محققان ریشه این عوامل را باید از ساخت اجتماعی جستجو کرد که در آن علم به اقلیت مرفه یک تفسن فراغت و یک تأمل بود و اساس این جدایی تئوری علمی در سیستم بردگی بود.

در اقتصاد برده داری مشوق علمی نتوانست بر شکاف بین تئوری و کاربری فائق آید و بر این وسیله تئوری و هر عمل هر دو خسارت دیدند.

اما در منظومه در بر گیرنده‎ی قرون وسلطه و ابتدایی عصر جدید علم به عنوان یک نهاد اجتماعی در بر گیرنده جنبه‎های مادی و جنبه‎های غیر مادی فرهنگ است، با رشد تقسیم کار بنیادهای تخصص یافته‎ای مثل دانشگاهها رشد یافته و برای دانشمندان و تشویق کار آنها تأسیس می‌یابد پیدایش دانشگاه‎های بزرگ در قرون وسطی همراه با کمیابی رو به رشد کاربردگی از یک طرف و تبادل ثمر بخش فکر یا جهان غرب از طرف دیگر برای رشد علمی پارامترهای بسیار موثر بودند در این باید به سه عنصر ترکیب شونده برای پیشرفت علم توجه نمود . تئوری‎های ذهنی که ارائه دهنده‎ی فرضیه‎های برای تحقیق علمی و جمع آوری مشاهدات واقعی‎اند . اسباب منطقی – ریاضی استدلال : که تحلیل طبقه بندی و تقسیم اطلاعات را ممکن می‌سازد به کارگیری اعمال تئوری علمی و تحلیل منطقی برای کنترل و مشاهده تجربی جهان خارجی این سه عامل در ترکیب با یک دیگر به پیشرفت علم کمک می‌کنند . به طور کلی در پایان قرون وسطی یک تاکید جدیدی بر معرفت کار برای شروع به قدرت گرفتن کرد.

فصل 6 تغیرات اجتماعی ونرمهای فرهنگی علم

پیشرفت علوم جدید در قرن‎های 16 و 17 آغاز شد دورهای کلاسیک وقرون هم بنیاد‎های روش عقلی و هم بنیادها‎ی روش تجربی را فراهم آورده بود اما با وجود این دست آوردهای علوم کم وبیش در حاشیه هدفهای فرهنگی بزرگتر دوره‎های قبل قرار داشتند . مهمترین حوادث منجر به تحول علم در قرن 17 منحصراً پیدایش و سائل مشاهد علمی نبود بلکه همراه با آن رو یکرد ذهنی و روانی دانشمند به موضوع کارهایش نیز در حال تغییر بود .در پا یان قرون وسطی یک تاکید جدیدی بر معرفت کار بر در قدرت صورت گرفت . و تغییرات بسیار مهمی در ساخت اجتماعی اروپا شکل گرفت . تولید

بازاری گسترش یافت وانگیزه برای اختراع کشف روشهای تولید کار آمدتر شد و تفاوت سنتی بین کار بدی و کار فکری از بین رفت . تحت تأثیر این تما یلات اجتماعی جدید تعبیر از طبیعت نیز دوچار تغییر شدید شد.

تغییر گرایش‎ها و روندهای تاریخی مهمی در زمینه‎های سیاسی و اقتصادی، سقوط تدریجی نمئودالیسم با صعود طبقه متوسط تجار بانکدران و کارخانه دارانی که جانشین زمنداران فئووادی شدند همراه بود سیستم‎های پولی یک دست تو سراسر به وسیله پول ملی جایگزین شدند به جای پولهلی محلی فئودالیته و جریان کالاها را تسهیل کرد.

تأثیر پروتستانتیسم ؛ از نظر تاریخی رشد ملت- کشور‎ها و توسعه مؤسسات تجاری با ریاضیت کشی جهانی همراه بود . پروتستانتیسم چشم اندازی را ارائه کرد که همراه با سقوط اقتصادی فئودالی که به نحو صنعتی جهت گیری شده بود . شرایط لازم را برای رشد علم تجربی فراهم کرد آن چشم انداز عبارت بود از به سؤال بردن ( اعتبار – سلطه ) سنت این مخالفت ما اقتدار کلیسای کاتولیک در قلمرو الهیات منجر به سهولت در بررسی انتقالی در نظرات قدما و مدرسی‎ها شد.

رویکرد تغییرات اجتماعی و هنجاری‎های فرهنگی علم به عنوان یک پدیده اجتماعی رویکردی است که هم محصول وضعیت اجتماعی تاریخی واقعی و هم حالتهای ذهنی و هدفهای فرهنگی موجود در آن وضعیت تلقی می‌کند این هدفها و یا ارزش‎های فرهنگی در یک خلاء اجتماعی ظاهر نمی‎شده‎اند بلکه کاملاً با منظومه‎های جدید قدرت سیاسی اقتصادی در ارتباط بودند . نقطه‎ی حائز اهمیت این است که چشم انداز علمی انسان جدید عوض شده است و همچنان که تمرکز تحقیقی‎‎اش و مجموعه‎ی مسائل مورد مطالعه‎‎اش تغییر کرده است.

گروه جدیدی از مسائل مهم و شتافته شد و جایگزین گروه مسائل قبلی گشت که جذبه خود را از دست داده بودند. البته این که آیا این رویکرد جدید یهتر است یا نه و حقیقت یابی و تعالی اخلاقی مناسب تر است مسئله‎ای است که به وسیله جامعه شناسی علمی نمی‎توان به آن پاسخ داد جواب را باید در متافیزیک و اخلاقیات یافت که در فراد خود را به آن وابسته می‌داند.

فصل 7 دانشمند و نقش اجتماعی او

در مورد دانشمند و نقش اجتماعی او می‌توان گفت که در همه جوامعی که در آن‎ها تقسیم کار وجود دارد گروه کوچکی از افراد وجود دارند که شغل اصلیشان طبق تعریف خودشان و فرهنگشان کشف و تنظیم و تحلیل و توجه کاربرد معرفت بوده است . نکته قابل توجه این است که از نظر جامعه از دانشمند تصور می‌رود که هم کنترل قوای طبیعی و هم نیروهای ماورا طبیعی را ممکن سازد بنا به گفته فریزر جادو علم مردم قبل از باسوادی است هدف بین جادو و علم یک‎ی است و آن کشف و استفاده از معرفت جهت تسلط انسان بر محیط طبیعی و اجتماعی و شخصی است اما فرقی کلی در بین آنها در وسایل طرز عمل روشهایی است که به کار می‌برند دانشمندان اهل فردند و عمل کرد اصلی شان شامل کشف واقعیات جدید است با توجه به این اصل سه موضوع در مورد فعالیت علمی و در نتیجه سه نوع دانشمند قابل تشخیص است :

1-دانشمند به عنوان کشف کننده ؛ که جنبه‎های جهان مجهول را کشف می‌کند

2- دانشمند به عنوان یک نظریه پرداز که مسئول کنار هم چیدن داده‎های معرفتی در یک شبکه‎ی بهم پیوسته و منطقی

3- دانشمند به عنوان یک تکنولوژیست که نظریات بدست آمده از کشفیات تجربی را در مسیر حل مسائل مشخص به کار می‌برد ممکن است دانشمندی هر سه مورد را شامل شود.

نباید از نظر دور داشت که دانشمند یک انسان اجتماعی است و یک شخصی در واقع در خلاء نیست و انسانی که عضو گروههای اجتماعی مختلفی است و این وابستگی به مناسبات ارزشی گروه‎های مختلف بر کار وی تأثیر می‌گذارد.

و به این ترتیب دیده می‌شود که تحت شرایط اجتماعی تاریخی معینی موضوعات خاصی از تحقیق در نظر دانشمندی مهم تلقی شده و توجه او را به فرد قلب می‌کند. اگه چه انتخاب مسائل تحقیق ممکن است تحت تأثیر پارامترهای اجتماعی و فرهنگی تعیین گردد اما نه محتوا و نه صحت معرفت به دست آمده نیاید به وسییله فاکتورهای فرهنگی و اجتماعی – تاریخی ارزیابی شود.

برای دور کردن دانشمند از تأثیرات تعصبات طبقه فرهنگی، نسل و گروهای و وابستگی مذهبیتی در تربیت دانشمندان باید به مواردی توجه شود از جمله اینکه توجه به روشهای تحقیق و تحلیل و روشهای امتحان فرضیه به وسیله آزمون تجربی همچنین باید با مسائل فلسفی عمیق تر و وسیع تر آشنا به طور خلاصه می‌توان گفت پارامتر‎های اجتماعی و مشغولیتهایی مختلف که بر کارکرد دانشمند اثر می‌گذارد هم اثر مثبت و هم اثر منفی می‌تواند داشته باشد اثر مثبت آن این است که دانشمند به وسیله ارتباط ارزش می‌تواند مشوق و محرک عمل باشد تا دانشمند در زمینه‎های خاصی دست به تحقیق بزند اثر یافته منفی تأثیر احتمالی پارامترهای اجتماعی به انحراف کشاندن به وسیله قضاوت‎های ارزشی است.

حلقه اجتماعی و تقاضاهایش از دانشمند ؛

حلقه اجتماعی دانشمند توجه به تربیت، توانائیها، معرفت بنا به مشخصات دانشمند دارد انتظارات و تقاضاهای حلقه از دانشمند یا متخصص معرفت بنا به شرایط مختلف متفاوت است . در قرن بیستم شاهد یک رویکرد نسبتاً جدید در ارزیابی از مقبولیت دانشمند و کارش هستیم و آن محکهای سیاسی ار دانشمند در سیستم‎های مختلف سیاسی انتظار می‌رود که جهت گیری‎های خاص را دنبال کند فشارهای سیاسی می‌تواند در عدم پذیرش و مقبولیت دانشمندی که جرأت کند در جهت مخالف این سیستم‎ها قدم بردارد در حلقه اجتماعیش که باید کار کند بسیار موثر است.

همینطور حلقه اجتماعی ممکن است تأکید نامتناسبی در مشخصات ظاهری اما غیر اساسی داشته باشد . هنجارهای فرهنگی گروه‎های اجتماعی مختلف هر در حد محدود کنندگان حلقه اجتماعی عمل می‌کنند کسی که نتواند خود را با این هنجارهای فرهنگی مطابقت دهد ممکن است نتواند انتظارات حلقه اجتماعیش را برآورد سازد.

شخصی که شرایط و ملزومات حرفه‎ای و غیر ار در مورد حلقه اجتماعیش حائز است نتیجتاً از پایگاه اجتماعی و امتیازات خاصی بهره وری می‌شود . حقوقی که حلقه اجتماعی شخصی به او اعطا می‌کند که لازم باشد آن را در مقابل اعضای حلقه‎ی خود و یا افراد خارجی تحمیل می‌نماید .

برای دانشمند علم و پایگاه اجتماعی نسبتاً بالا و اقتدار و اعتبار لازمست تا دانشمند با امینت معینی بتواند با فعالیت مستقل که لازمه تحقیق است به مطالعه و کشف بپردازد.

در قلمرو دیگر حیات اجتماعی این امنیت منعکس کننده پایگاه اجتماعیست باعث فراهم آوردن یک سازمان متکثر در جامعه بوده است.

فصل 8 معرفت، علم و حیات فردی

جامعه شناسی معرفت و اعتبار معرفت ؛ بحث درباره جامعه شناسی معرفت واعتبار معرفت با این سوال آغاز می‌شود که چرا گروه‎های گوناگون در دوره‎های خاصی و تحت شرایط ویژه بیشتر احتمال دارد که با مسائل و معضلات معینی درگیر باشند و چرا آنان احتمالاً با نقطه نظرات خاصی با آن مسائل دست و پنجه نرم می‌کنند . حوضه مطالعه جامعه شناختی هستی شناسی علم، در ارتباط ایده‎های علمی را با افراد و گروه‎ها و فرهنگهایی که در تشکلهشان نقش ایفا می‌نمایند قرار دارد.

اعتبار منطقی ایده‎های علمی با قواعد نحوی تعیین می‌شود نه با ریشه‎های اجتماعی شان هر چند که این قواعد در ظرف یک قالب اجتماعی – تاریخی توسعه می‌یابد برخلاف تحلیل جامعه شناختی ایده‎ها تحلیل منطقی منحصراً به رابطه بین گزاره‎ها و ضایا با گذاره‎ها وفتابای دیگر در چهارچوب نظام‎های منطقی مربوط می‌شود . تحلیل موثر مستلزم در نظر گرفتن تمایز بین سه بعد معرفت به طور کلی و معرفت علمی به طور مشخص می‌باشد.

1- بعد هستی

2- بعد منطقی

3- بعد نحیری

روش علمی به طور سنتی بین سه بعد مذکور و با دو بعد دیگر یعنی حقیقت صوری و مادی سروکار دارد . جامعه شناسی علم تمرکز بر بعد هستی شناسانه معرفت دارد . جامعه شناسی علم با تحلیل توسعه علوم در زمینه و متن اجتماعی – تاریخی شان می‌تواند فهم ما را نسبت به علم بعنوان یک نهاد اجتماعی که بر جریانهای گسترده تغییرات است تاریخی حساس است و عمیقاً در حیات کلی انسان و فرهنگش درگیر می‌باشد . غنی سازد.

جستجوی معرفت و نظر اجتماعی هر چند گزینش موضوع اصلی علوم واکنش بزرگی در برابر ملاحظات ماوراء علمی است . ولی محتوای اعتبار معرفت نمی‎تواند صرفاً بر مبنای تکوین (سوگیری ) اجتماعی ارزیابی شود . این واقعیت آشکار است که شرایط اجتماعی چنانکه در هنجارهای فرهنگی منعکس شوند می‌تونند در بنای محکهای اعتبرا علمی نقش ایفا کنند.

رویکرد و فرد ؛ هم علوم فیزیکی و هم علوم اجتماعی مشخصات و خصوصیات معینی از وقایع را که درباره‎ی آنها تعمیم‎های علمی می‌تواند ساخته شود مورد تاکید قرار می‌دهند یک علم به موازات بلوغ و کمال قضایای کلی‎‎اش جامعیت بیشتری می‌یابد اتا آنجا که پیشرفته‌ترین علوم یعنی فیزیک به چنین تعمیم‎های مجرد می‌رسد و علوم طبیعی در صدد ارائه نظم و قانون مندیهای پدیده‎های طبیعت در چارچوب شدیداً تعمیم یافته هستند.

مباحث رایج در فلسفه علم ما را آگاه ساخته است که دترمنیسم به عنوان یک اصل تحقیق عمل می‌کند . تعمیم‎های علوم زیستی و علوم اجتماعی برای کنش‎های افراد یگانه و منفرد اعمال نمی‎شوند . تمرکز علم بر میزان‎ها، الگوها و ثبات و تغییر ساختمانها نتایج مهمی برای فرد دارد . شخصی که معتقد است می‌تواند با طرح دترمنیسم علمی ابراز می‌دارد . بلکه تعمیم‎های علمی مشخصاً بیان می‌کنند که احتمال وجود الگوهای رفتاری معینی در مورد یک جمعیت خاص بیشتر است . البته الگوهای زندگی هر فردی نتیجه تعداد زیادی از نیروهاست که برخی ناشی از شرایط‎ی است که در آن فرد با دیگر افراد از همان محیط فرهنگی و اقتصادی سهیم است و برخی دیگر ناشی از منظومه‎های یگانه عواملی هستند که زندگی یک فرد بخصوصی را متمایز می‌سازند و برخی هم ناشی از تصمیم‎های خود فرد در نقاط استراتژیک مشخصی در حیاتش است.

می توان چنین نتیجه گرفت که علوم ( علوم‎ها ) سدالات مربوط به جبر گرایی جهانشمول یا عدم جبریت را باز می‌گذارند تا هر فرد در مواجهه با وضعیت زندگی خودش نسبت به آن تصمیم بگیرد . زیرا این سوالات به انتخاب اخلاقی، وفاداری سیاسی، عقیده‎ی مذهبی و دیدگاه متافیزیک مربوط هستند حوزه‎های که علوم طبیعی و علوم اجتماعی می‌تواند برای تحلیل نتایج عام و شرایط مربوط به اعضای گروه‎های خاصی که راجع به این پرسشها دارای این یا آن موضوع هستند کوشش کند . به هر حال مسئله این است که علوم نم توانند به فرد بگویند چه موضعی را باید بگیرند یا چه نتایجی را جستجو کند یا از چه نتایجی اجتناب ورزد . اما احتمالاً اینها مهمترین پرسشهایی هستند که هر فردی باید خود تصمیم بگیرد . چرا که از طریق همین انتخاب‎ها و تعهدهاست که وی معنای شخصی حیاتش و معنای مسئولیت اعمالش را می‌یابد.

فصل 9 علم و نظام اجتماعی

در اواخر اخیر مارکس و براظهار کرد (( اعتقاد به ارزش حقیقت علمی از طبیعت ناشی نمی‎شود بلکه محصول فرهنگهای معین است )) اما امروزه این اعتقاد به آسانی به شک و یا بی اعتقادی تبدیل شده است آنچه مسلم است این است که مشارکت فعال اشخاص مستعد علاقمند به کار علمی است که استمرار علمی را ممکن می‌سازد و این موضوع را فقط شرایط فرهنگی مناسب تضمین می‌کند . به همین خاطر بررسی آن دسته از کنترل‎هایی که موجب تشویق با مخالفت کار علمی و یا پیشرفت علم هستند لازم است.

خصومت نسبت به علم را می‌توان درد و مجموعه‎ی شرایط شناسایی کرد ؛

1- نظام‎های واقعی که یافته‎ها و یا ارزشهای علمی مغایر با آن‎ها هستند.

2- مجموعه شرایط متکی بر احساس ناسازگاری بین احساسات تجسم یافته در اخلاق علمی و احساساتی که در دیگر نهادها یافت می‌شود . هر دو این مجموعه شرایط با درجات مختلفی خصومت نیست به علم را بر می‌انگیزند.

برای توضیح این مجموعه‎ی شرایط مثال بارز وضع آلمان نازی از سال 1932 به بعد می‌تواند نشان دهد در آلمان عمدتاً تمام افرادی که از نظر سیاسی ملاک تحمیلی اصل و نسب آرایی را قبول نداشتند و یا نسبت به اهداف خوب نازی اظهار همدردی نمی‎کردند از دانشگاهها و موسسات علمی حذف شدند که یکی از نتایج این عمل تضعیف علم در کشور آلمان بود.

آهنگ کلی ضد روشنفکری که با تحقییقر اهل نظر و تجلیل از اهل عمل همراه بود و آثار این گرایش ضد تئوریک در تخصیص علائق اکادمیک در دانشگاههای آلمان فشارهای اجتماعی بر خود مختاری علم

از تجزیه و تحلیل نفس علم در دولت نازی عناصر و جریانهای را می‌توان آشکار کرد که گسترش تسلط یک بخش از ساخت اجتماعی یعنی دولت وفاداری اولیه نسبت به آن را می‌طلبد و از دانشمند مانند همه افرد جامعه خواسته می‌شود تا وابستگی خود به تمام هنجارهای نهادی را که به نظر مقامات سیاسی با هنجارهای دولت در تضاد است کنار بگذارند و هنجارهای اخلاقی علمی تا آنجا که با ملاکهای سیاسی تحمیل شده مطابقت نداشته باشد باید کنار گذاشته شود و بنابراین گسترش این کنترل سیاسی وفاداریهای متضادی را برای دانشمند به وجود می‌آورد . پس ستیز بین دولت و دانشمندان تا حدودی از ناسازگاری بین اخلاقیات علم و قانون سیاسی جدید که بدون مراعات مرام شغلی بر همه تحمیل می‌شود ناشی می‌شود . علم جدید معادله شخصی را به عنوان منشاء بالقوه خطا در نظر می‌گیرد و معیارهای غیر شخصی برای کنترل این خطاها را ارائه می‌دهد.

کارهای هنجاری علم محض ؛ خلوص مربوط به احساسی است که دانشمند از همان آغاز آموزش در وجود می‌پذیرد علم نباید تن به خدمتگزاری الهیات – اقتصاد یا حکومت بدهد به عبارت دیگر اگر احساس برای علم محض از بین برود و علم تحت کنترل مستقیم دیگر نهادها قرار گیرد . مقام آن در جامعه بر نحو فزاینده‎ای نا مطکئن می‌شود و تمجید از علم محض مانند دفاع در مقابل هجوم هنجارهایی است که از جهات بالقوه پیشرفت را محدود می‌کنند تاکید بر خصوص علم به حفظ ارزش و اعتبار اجتماعی علم کمک می‌کند.

علم خصوصی بمثابه تصوف عامه ؛ با افزایش پیچیدگی پژوهشهای علمی باید یک برنامه تربیتی بلند مدت و دقیق برای آزمون یا حتی فهم یافته‎های جدید علمی لازم است . دانشمند جدید ضرورتاً عضو یک ملک پیچیده و غیر قابل فهم شده که نتیجه آن فاصله روز افزون بین او و مردم عادی شده است . بنابراین تا حدودی در نتیجه‎ی پیشرفت علمی جمعیت عمدتاً برای رمز گراییها نیست به اصطلاحات ظاهراً علمی شده اند.

خصومت جامعه نسبت به شک سازمان نیافته ؛ مشخصه‎های سبک علمی شک سازمان نیافته است . که شامل به زیر سوال بردن مبانی معینی از راه و رسمها‎ی جا افتاده و مستقر اقتدار رویه‎های قطعی و مسلم و به طور کلی قلمرو و مقدس و روحانی است . نهادها و ارزشهای نهادی شده حالتهای وفاداری تبعیت و احترم را طلب می‌کنند . ولی در نهاد علم شک یک فضیلت به حساب می‌آید این تشخیص که شک که این تهدید کننده‎ی وضع موجود است بیشتر یک تشخیص غیر منسجم و پراکنده و اغلب مبهم است.

به طور کلی می‌توان یک خصومت نهانی و فعال نیست به علم در بسیاری از جوامع یافت اما دامنه آن را نمی‎توان تعیین کرد پرستژی که علم در طول 3 قرن کسب کرده به حدی عظیم است که اعمالی که مانع گسترش آن شوند یا انکار کنند معمولاً با تأثیر حدوث و تمامیت علم یا نوازش علم حقیقی همراه می‌شوند . جنبش ضد علم تا حدودی از ستیز بین اخلاقیات علم و دیگر نهادهای اجتماعی ناشی می‌شود می‌توان اظهار داشت تا مدتی که قدرت اجتماعی در نهادی جز علم منزل دارد و تا زمانی که خود دانشمندان نسبت به وفاداری اصلی خودشان نامطمئن هستند موقعیت آنهاست و غیر مطمئن خواهد بود.


[1] گردآورنده، روح اله قیطاسی، مهدی پرده

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - علم و جامعه شناسی معرفت

 دیدگاه سنتی جامعه شناسی در باب علم

جامعه شناسی معرفت تاریخ طولانی دارد و بخش مهمی از کارهای کسانی مانند مارکس – دورکهیم – و پارتو که در حوزه جامعه شناسی معرفت دستی داشتند را تشکیل می‌دهد . بر خلاف پیشینیان که به قواعد کلی تحلیلی تمایل داشتند بر روی مطالعات تفضیلی عقاید و معارف خاص گرایش پیدا کرده بودند.

مرتون معتقد است معرفت باید با چنان وسعتی تغییر گردد که در نظر معنایی تمامی قلمرو فرآورده‎های فرهنگی را بپوشاند . جامعه شناسی معرفت ابتدا به ارتباط دانش به دیگر عوامل وجودی در جامعه یا فرهنگ می‌پردازد . مشغله اساسی جامعه شناسی معرفت این بوده که چگونگی تاثیر پذیری مجموعه‎های تخصصی اندیشه و معرفت نظیر زیبا شناختی، اخلاقی و فلسفی، عقاید مذهبی و اصول سیاسی را از زمینه‎های فرهنگی و اجتماعی که در آن پرورده می‌شوند نشان دهد.

جامعه شناسی معرفت موضوعات شناسایی (Objects ) را به عامل شناسایی عرضه می‌کند .

در این هنگام سوالاتی از قبیل – چه نوعی از عوامل فرهنگی و اجتماعی بر فرآورده‎های ذهنی اثر می‌گذارد ؟ چه ارتباطی بین تاثیرات میان فرهنگ و اجتماع و فرآورده‎های ذهنی وجود دارد؟مطرح می‌شود.

دیدگاه کلاسیک در مورد علم

دورکیم

« اندیشمندان دوران نوپای جامعه،جامعه شناسی معرفت در قرن نوزده در گنجاندن علوم طبیعی در قلمرو جامعه شناسی معرفت دچار تردید بودند . این مسئله را با نظری به دورکیم و مارکس تشریح می‌کنیم. مقولات زمان ومکان و قوه تناقض را از یک گروه به گروه و در یک گروه نیز ازیک زمان تا زمان دیگر متفاوت است. وجود این تنوع فرهنگی مبین این است که مقولات اساسی و قواعد ما و قواعد منطقی مان تا حدی به عوامل تاریخی و نتیجتاً اجتماعی وابسته‎اند . نتایج حاصله در هر جامعه فکری خاص تا اندازه‎ای تحت فشار عواملی مانند منابع فرهنگی، ساخت گروه اجتماعی و جایگاه آن در جامعه بزرگتر قرار دارد و دورکیم موضوع کلی را رها نمی‎کند بلکه برخی جزئیات را می‌زند تادانش تجربی را حوزه مطالعه تحلیلی استثناء نماید.به اعتقاد دورکیم می‌توان نتیجه گرفت که مفاهیم بر آمده از امور نظم وار اجتماعی در مورد امور نظم دار مشابه درجهان مادی نیز کاربرد دارد.»(علم و جامعه شناسی معرفت - مایکل مولکی – ص 14و15 )

« اندیشه‎های بنیادین منطق علمی منشاء مذهبی، یعنی اجتماعی دارند اما علم به آنها پرداخت جدیدی می‌دهد اجزاء و عناصر اتفاقی را از آنها می‌زداید روح نقدی را که مذهب نسبت به آنها غفلت می‌ورزد به طور کلی وارد تمامی فعالیتهای خود می‌کند به منظور دوری از خطا و شتابزدگی و برای دور نگه داشتن هیجانات، پیش داوری‎ها و همه تاثیرات ذهنی، خود را در حصاری از احتیاط قرار می‌دهد. علم با رها کردن دین، گرایش دارد در تمامی اموری که به کار کردهای فکری و شناختی مربوط می‌شود خود را جایگزین دین سازد .» (همان منبع – ص 16 )

« بررسی دورکیم در باب ریشه‎های اجتماعی معرفت و اعتقادات به عنوان تلاشی مشخص در حوزه جامعه شناسی معرفت انجام گرفته است د رنتیجه رای وی در مورد علم نسبتا بی ابهام است .» ( همان منبع – ص 18 )

« در مقابل، دیدگاه مارکس دربارۀ علم به عنوان یک پدیده اجتماعی، در جریان بررسی‎های پُردامنۀ وی درزمینۀ آگاهی، ایدئولوژی و شیوه‎های تولید از کنار هم گذاشته شدن تکه تکه‎های پراکنده ظاهـر میشود . بنابراین نتیجه گیری‎های وی در بارۀ علم صراحت ندارد . تاریخ بــشردرچهار چــــوب طبیعی تحقق می‌یابد که بوسیلۀ دنیای عینی فراهم شده است . چهار چوبی که همیشه تــــوسط رفــتار انسانی دگر گون می‌شود . انسان از طریق کار برروی جهان طبیعی وسایل زیست خود را تولــید می‌کند روابط تکرار شوندۀ مردم، که در این فعا لیت تولیــــد‎ی واقتصادی برقرار می‌کند،برای هرجامعه‎ای مهم است ومهترین عامل تأ ثیرگذارنده برساختارهای کلی و محصولات فکری آنان را تشکیل می‌دهد . در جریان عمل بر روی جهان طبیعی، انسان در مورد آن جهان معرفت تولید می‌کند . این معرفت در پاسخ به منافع وعلایق اقتصادی گروه‎های اجتماعی تنظیم می‌شود .(همان منبع- ص 18 )

ظهورجامعۀ سرمایه داری به میزان زیادی به رشد وتکمیل معرفت علمی در مورد جهان طبیعی دامن می‌زند . وظایف اقتصادی رویاروی سرمایه داری طی قرون هفده وهجده توجهات رابه موضوعات فنی معینی جلب می‌کند. که موجب می‌شد نمایندگان فکری این طبقه رویکرد عملی تر را در برابر مسایل فلسفۀ طبیعی اتخاذ کنند . فلسفۀ طبیعی نیز به نوبۀ خود شروع به ایجاد معرفـــت عــلمی عملا" موثری کرد. که بوسیلۀ طبــقه سرمایــه دار مانند ابزاری مستقیم برای تولید اقتصادی به کار گرفته شد درهمــان حال که معرفت عــلمی تولید را بهبود می‌بخشد منابع بیشتری برای حمایت ازتحقیقات علمی فراهم می‌گردید .» ( همان منبع- ص 19 )

درنتیجه درسراسر قرن نوزدهم وبعد از آن تاکنون، علــم به صورت تنگاتـــنگ به اقتصاد سرمایه داری ونوآوری‎های فنی مداومی پیوند خورده است که به نظر می‌رسد سرمایه داری نیازمند به آن است . از این روست که سرمایه داری به توسعۀ علوم طـبیعی تا بالا‌ترین سطح آن نیازمند است وآن را تشویق میکند.(همان منبع – ص 19 )

علم طبیعی بدواً مثل خود سرمایه داری، نیروی رهایی بخش بود و انسان را از خرافات و اغتشاشات ایدئولوژیکی تفکر مذهبی رها می‌کرد. اما علم نیز در موقع خود لزوماً به منبع و امکانی برای استثمار در دست بورژوازی مبدل گردید . به ویژه در قلمرو تولید صنعتی، علم به خالی شدن انسان از ماهیت انسانی، سریعا کمک کرد. پس مضمون اصلی تحلیل مارکسیستی علم آن است که علم را همچون محصولی اجتماعی ببیند و تاکید کند که نتایج و موارد استفاده از علم و جهتی که در مسیر توسعه می‌یابد فقط باید درارتباط با زمینه اجتماعی وسیعتر فهمیده شود.بعضی مشابهت‎ها با دورکیم در اینجا وجود دارد به علم ازیک دیـــدگاه تـــکاملی نگریسته میشودکه بوسیلۀ تغیرات درساخت جامعه به حرکت افتاده است وتأثیر گزاری اعتقادات مذهبی راکه به حفظ صور اجتماعی ما قبل سرمایه داری کمک می‌کرد، تضعیف می‌کند. امّا مارکس از دورکیم فرا تر می‌رود، ولی البته این پیشروی دربررسی تولید دانش درجوامع پیچیده وتفکیک شده به هیچ وجه کافی نیست . از آن رو مارکس برای این امر، برخلاف دور کیم، بر تصور ذاتا"مبهمی از تطابق ساده بین مفاهیم وتفکر ازیک طرف و وجوه کلی ساخت اجتماعی از طرف دیگر تأکید نمی‎کند . بعلاوه مارکس تحلیلی پویا از فرایندهای اجتماعی ارایه میدهد که می‌تواند به منظور تشریح بعضی ازپیوستگی‎های جامعه و علم مورد استفاده قرار گیرد مخصوصا"وی تأکید می‌کند که جوامع از گروه بندی‎های نسبتا" متمایز وجدا گانه تشکیل شده‎اند که اعضای آنها علایق متضاد ونیز توانایی‎های نا برابر برای مهار کنش‎های گروه‎های دیگردارند . در نتیجه، می‌توان دید که جهت و مسیری که علم جدید اتخاذ کرده،آهنگ سریع رشد آن وشیوۀ به کار گیری‎‎اش درصنعت وحکومت به میزان زیادی تحت تأثیر مقاصد تکنولوژیکی یک گروه مسلط خاص،یعنی سرمایه داری تعیین شده است. .(همان منبع- ص 19-21 )

مانهایم واشتارک

« کـــارل مانهایم معمولا" درتوسعۀ جــــامعه شناسی معـرفت چهره‎ای اصلی به شمار می‌رود . جامعه شناسی معرفت مانهایم شامل شماری از افکار است که بطور مستقیم از مارکسیسم بر گرفته شده است مثل اعتقاد به اهمیت منـــــافع اقتصادی وگروه بندی‎های طبقه‎ای واعتقاد به سرشت ایدئولوژی یک بخش اعــــظم اندیشه اجتماعی . مانهایم در مسیرپیشرفت کارش تلاش کرد مفهوم مارکسیستی وبنیان وجودی را درجــــهت شمول پرنسل‎ها، فرقه‎ها وگروه‎های شغلی بسط دهد . او همچنین مفهوم ایدئولوژی را بـــــا مفهوم (آرمان شهر) تکمیل کرد . یکی از اندیشه‎های اصلی که وی از این سنت وام گرفته این است که باید بین روشها ومفاهیــم عـــــلوم طبیعی از یک طرف و روش‎ها ومفاهیم علوم اجتماعی واندیشه تاریخی از سوی دیگر تمایز رشته‎ای برقرار گــــردد. این جدایی وسیعا"در ارتباط با نوشته‎های دیلتای ودیگران مورد بحث قرار گرفتـــه است . (همان منبع– ص 27و28 )

 چند نکته مانهایم عبارتند از :

ــ پدیده‎های جهان مادی وارتباطـــــات میان آنها اموری بی تفسیر تلقی شده است .

ــ مانهایم بـه جهان طبیـعی و مفاهیمی که منــــاسب مطالعۀ آن است به مثابه چیز‎هایی غیر زمانمند وثابت اشــاره می‌کند . اومعتقد است دانش معتبردر بارۀ چنین پدیده‎هایی تنها از طریق مشاهدۀ تجربی وبدون وابستگی وبا اتکا به داده‎های حسی واندازه گیری دقیق حاصل می‌شود . ( همان منبع– ص 27و28 )

خلاصه آنکه، معرفـت علمی از طریق انباشت تدریجی نتایج همواره معتبر در باب جهان مادّی ثابت تکامل می‌یابد.به عقیدۀ مانهایم، جامعه شناسی معرفت نشان داده است معرفت شناسی اثبات گرای جامعه سرمایه داری، ناقص وجانبدار ومحصول یک جهان بینی خاص ومحدود است. بنابراین معرفت شناسی از این نظر که در تشخیص محدودیتهای خود واتکایش بر مفروضات خاص تاریخی قاصر است . معرفت شناسی ناقص ونا مناسب است . براین اساس،کار بردهای این معرفت شناسی در آینده باید قلمرو خاص دانش مربوط به جهان مادی محصور شود. یعنی تنها جایی که مناسب آن است وباید به وسیلۀ معرفت شناسی تکمیل گردد که سرشت ناقص تمامی دیدگاه‎های انسانی راتشخیص میدهد. (همان منبع– ص 32 ).

بطور خلاصه می‌توانیم بگوییم که مانهایم در بحث از معرفت شناسی سه کار انجام داده است: او کوشیده است بُرد معرفت شناسی تحصیل گرا را به قلمرو علم طبیعی محدود کند .او کوشیده است معرفت شناسی نسبت گرای بدیلی برای تفکر اجتماعی- تاریخی که تعین وجودی دارد طراحی کند. - ونیزاین مسئله را مطرح کرد است که معرفت شناسی قدیمی حتی برای علوم طبیعی پیشرفته نیز به طور کامل مناسب نیست .(همان منبع– ص 36 )

امّا او شکّ خود را در باره وضع دانش علمی بدون مبارزه طلبی جدی با معرفت شناسی ارتدوکس رفع کرده است . یکی از دلیل عدم پیشرفت مانهایم دراین مسیر این است که او دیدگاه‎هایش در مورد تکامل علوم را کاملاً مدیون تاریخ نگاران علوم بود .علاوه برآن این واقعیت نیز مطرح است که بسیاری ازافکار مانهایم برحسب تمیز میان دانش علمی ودانش تاریخی اجتماعی صورت بندی شده است.(همان منبع- ص 36 )

از این جهت بعضی از نوشته‎های مانهایم مایه‎هایی از دیدگاه فلسفی جدیدی درباب علم در خود دارد که نسبت به دیدگاه معمولی، با امکان ظهور رویکردی جامعه شناسانه به معرفت بیشتر موافقت دارد . امّا این متون یا کلاًََََ کنار گذاشته شده ویا اینکه به طوری تفسیر شده است که با اندیشۀ آشناتر مانهایم در خصوص اینکه علم تجربی مورد معرفت شناسانه، ودرنتیجه جامعه شناسانۀ مخصوص است،سازگارباشد.(همان منبع– ص 37 )

از زمان مانهایم دیدگاه اخیر درجامعه شناسی معرفت کاملاً ثابت شده است .مثال خوب آن نوشته‎های اشتارک است. که در حدود بیست سال بعد ازانتشار ایدئولوژی واتوپیا منتشر شد . درروایت اشتارک از جامعه شناسی معرفت، دیگر اختلافی درباب منزلت دانش علمی مطرح نیست . شرط وشروط معرفت شناسی مانهایم فراموش شده واستدلال‎هایی که در آثار مانهایم به میزان زیادی به شکل ضمنی مطرح شده، از سوی اشتارک به شکل صریح برای جدا کردن علم از ملاحظات جامعه شناسانه ردیف شده است . .(همان منبع– ص 37 )

اشتارک با بیان،آنچه وی فرض ضروری درباب جهان مادی تلقی می‌کند، یعنی دوام جوهری آن آغاز می‌کند. او برآن است که در ذات جهان طبیعی حالتی معین وجود دارد که دانشمندان می‌توانند آن را مشاهده وبا کمال ودقت زیاد باز نمایند . چون دانشمندان علوم طبیعی می‌توانند به دیدگاه پایداری میان طبیعت غیر متغیر ومعادلات خود دست یابند لذا امکان دست یابی به اجماع نظری وجود دارد . اجماع علمی محصـول عینیت دانـــــش علمی است امّا این نکته در مورد تمامی آنچه علم خوانده می‌شود کاربرد ندارد . نظیر مانهایم اشتارک معتقد است که میان علوم مربوط به جهان طبیعی وعلوم مربوط به جامعه تفاوت بنیادی وجود دارد.(همان منبع– ص 37 )

دومین ادعای اشتارک با ادعای اوّل او مغایرت دارد زیرا طرح این ادعا که مناظرۀ مستقیم وغیر قابل مناقشه بین اعتقاد به معرفت وپدیده‎های طبیعی نا متغیر وجود دارد، او به این نکته می‌پردازد که یک دلیل برای قابل اتکا وتراکمی بودن دانش مربوط به جهان مادی این است، که چنین دانشی همیشه در درون منظری صورتبندی می‌گردد، وبرحسب کفایت فنی سازمان یافته است . درحالی که انسان بارها دیدگاه خود را برای درک واقعیت‎های اجتماعی تغییر داده است . چنان که این واقعیت‎ها درصورتی دائماً نو، واغلب تعجب برانگیز براو ظاهر می‌گردند. امّا همیشه ازجایگاهی یکسان به بررسی واقعیت‎های طبیعت پرداخته است. .(همان منبع– ص 38 )

به نظر اشتارک، گزاره داروین منشاء آن هرچه باشد مطلقاً درست است. نشان داده شده است که آن گزاره بیان مجملی از واقعیت‎های طبیعت است. وبنابر این تجدید نظرناپذیراست. واقعیات طبیعت خارج از اختیار وکنترل بشر هستند در نتیجه، محتوای هرگزاره بیان کنندۀ چنین واقعیاتی نمی‎تواند تحت تأثیرعوامل اجتماعی قرار گیرد . .(همان منبع- ص 40 )

اشتارک معتقد است که این حقیقت مایۀ خوشحالی است که جریان‎های اصلی در جامعه شناسی معرفت درتمامی امور اساسی با تعرضی که او از علم می‌دهد توافق دارند. او برای نشان دادن این وفاق، از صاحب نظرانی گوناگون مانند مارکس، لوکاچ، مانهایم، آلفرد وبر، ومرتون نقل قول می‌کند.(همان منبع– ص 40و41 )

دیدگاه معیار علمی در باب معرفت علمی

منظور از دیدگاه معیار علم این است که گر چه تحلیلگران گوناگون دیدگاه معیار را به طرق مختلف و با تأکیدهایی گوناگون به کارگرفته اند، اندیشۀ جامعه شناسان درباب علم به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی معمولاً در چارچوب این مفروضات صورت بندی شده است.(همان منبع– ص 41 )

از منظردیدگاه معیار، جهان طبیعت باید واقعی وعینی تلقی گردد. ویژگی‎های آن نمی‎تواند تحت تأثیر ترجیحات ومقاصد مشاهده کننده‎‎اش تعین گردد. امّا این ویژگی‎ها می‌تواند بطور امانتی عرضه شود. علم آن کسب وکارفکری است که همه آن فراهم آوردن شرحی دقیق ازموضوعات فرایندها وروابطی است که درجهان پدیده‎های طبیعی یافت می‌شود. معرفت تجربی به میزانی که معتبر است نهاد حقیقتی این دنیا را در قضایای نظام یافته خویش جای می‌دهد وآشکارا می‌کند. چنانکه گالیله می‌گوید : نتایج علم طبیعی ضروری ودرست است وقضاوت بشری نمی‎تواند آن را تغییر دهد.(همان منبع- ص 42 ) .

قوانین مشاهده‎ای اساسی علم، صحیح، اصل وقطعی قلمداد می‌شوند .زیرا آنها در تارپود جهان طبیعی تعبیه شده‎اند .کشف قانون مانند کشف آمریکا است، به این معنی که هر دو قبلاً درجای خود انتظار کشف شدن را می‌کشیدند هنگامی که یک قانون مشاهده‎ای کشف می‌شود کاربرد عام می‌یابد وتأیید عمومی را می‌طلبد.(همان منبع- ص 44 )

جامعه شناسی علم

ماهیت راه ورسم علمی اولین بار توسط مرتون به عنوان بخشی از نظرش در مورد سهم عمدۀ آیین پاک دینی قرن هفدهم در تولد علم جدید در انگلستان طرح گردید . مرتون معتقد است که مجموعه ارزش‎های پاکد ینان عمدتأ ناخواسته به پیشرفت علم جدید منتهی شد .پاکدینان برارزشهای فرهنگی نظیر سود مندی، عقلانیت، تجربه گرایی، فرد گرایی ؛ مخالفت با سنت گرایی وزهد گرایی این جهانی تأ کید داشتند. (همان منبع- ص 46 )

مرتون درهیچ جای تحلیل‎‎اش نمی‎کوشد ارتباط مستقیم میان ارزش‎های پاکدینان و فراورده‎های نظری تلاشهای علمی برقرار کند. در واقع او به شکلی کاملاً آشکار در مقاله‎ای که پس از این مطلب نوشته است می‌گوید که یافته‎های جوهری علم، درخارج از محدودۀ علائق صرفاً جامعه شناختی اوقرار داد. درعوض او هدف محدودتری دارد وآن اینکه نشان دهد این ارزش‎ها، تا آن حدّ که در جامعۀ علمی نهادینه شده اند، ازلوازم ضروری تولید منظم وپذیرش قضایا به نحو مطلوب تأیید شده وازلحاظ منطقی سازگارنظم‎های تجربی است .(همان منبع- ص 47 )

هدف نهادی علم گسترش دانش است . روش‎های فنی به کار گرفته شده برای این هدف، تعریف مربوط به دانش را عرضه می‌کند قضایای منطقاً سازگار ومؤید به تجربه در مورد نظم‎ها که در واقع پیش بینی محسوب می‌شوند، قوانین نهادی مانند آداب ورسوم از روش‎ها وهدف مشتق می‌شوند . کل ساختار هنجارهای اخلاقی وفنی منظور غایی ونهایی را محقق می‌سازد. (همان منبع- ص 47 )

وچهارروش ورشتۀ قوانین نهادی: عام گرایی– اشتراک گرایی– بی طرفی- شکّا کیت سازمان یافته– راه ورسم علم جدید محسوب می‌شوند. ودرواقع می‌پذیریم که نباید فرض کرد روایت‎های دانشمندان از جهان طبیعی صرفاً انعکاس‎هایی ازواقعیت عینی است.

تفسیرهای فرهنگی در علم

هدف این است که طرح کلی بررسی تولید اجتماعی معرفت علمی را رسم کرده که مبتنی بر شواهد تجربی مفصل است وبا فلسفۀ جدید علم سازگاری دارد. هم چنین کوشش خواهیم کرد نشان دهیم تحلیلی که به این ترتیب ظهور می‌یابد پیوند میان جامعه علم تجربی وجامعه شناسی معرفت راباردیگر برقرارمی کند. البته تصویر کلاسیک از راه و رسم علم را که در دیدگاه معیار علم مطرح شد ناکافی است. وتفسیر دیگر را می‌توان بوجود آورد که با شواهد موجود سازگارتراست وروایتی از معرفت علمی را تأ یید میکند. (همان منبع- ص 117 )

خطابۀ اجتماعی علم

این فرض سنتی که جامعه اهل علم به معرفتی نائل گردیده که به گونه‎ای دقیق و رو به تزاید مشابه ساخت واقعیت است، ضرورتاً این بوده که اعضای آن جامعه به طور غالب در تلاشهای فکری خود عمدتاً ذهنی باز، بی غرض، بی طرف، مستقل، منتقداز خود و امثال این کیفیات دارند .همچنین با فرض اینکه رفتاری از این نوع به طور خود به خودی در سراسر یک جامعه اهل فکر رخ نخواهد داد، ترجیح بر این بوده است که این گونه خصایص را به عنوان خصلتهای ویژه چنین جامعه‎ای در نظر بگیرند، یعنی اینکه آنها را همچون هنجارهایی به بینند که معرف آن انتظارات اجتماعی است که دانشمندان عموماً باید خود را در فعالیتهای تخصصی با آن مطابقت دهند. (همان- ص 118)

تا زمانی که در محدوده چهارچوب معرفت شناختی دیدگاه معیار علم باقی بمانیم یافتن دلایلی برای این امر دشوار نیست که چرا جدایی از اصول هنجاری فهرست شده در بالا به ایجاد مانع در آفرینش معرفت معتبر در مورد جهان تجربی منجر خواهد شد.پس از این منظر، ساخت هنجاری، ویژگی اساسی جامعه علمی است. تلقی این است که هنجارهای علمی تجویز می‌کنند که دانشمندان باید در کوششهایشان در زمینه جمع آوری وتفسیر شواهد عینی در مورد جهان مادی مستقل، غیر متعهد، غیر شخصی، منتقد از خود و دارای ذهنی باز باشند. (همان منبع- ص 119 )

میترف می‌گوید هنجار بی طرفی عاطفی باهنجار وفاداری عاطفی در تضاد می‌باشد. ازاین رو بسیاری از دانشمندان مورد مطالعه او می‌گفتند که تعهد قوی وحتی غیر قابل توجیه به مجموعه‎ای از اندیشه‎ها، ضروری علم است، زیرا بدون آن محققین قادر نخواهند بود طرح‎های پرزحمت وطولانی را به ثمر رسانند یا قادر به مقاومت وایستادگی در برابر یاس ونا امیدی‎هایی که به طور اجتناب ناپذیر در جریان کشف دنیای تجربی سرکش خود نمایی می‌کند نخواهد بود. (همان منبع- ص 123 )

ظاهر امر بدین صورت است که هنجار خاص گرایی با هنجار عام گرایی متوازن است. دانشمندان به کرّات داوری در مورد ادعاهای معرفتی را بر پایۀ معیارهای مشخصی کاملاً قابل قبول تلقی می‌کنند . (همان منبع- ص 124 )

میتروف شواهدی ارائه می‌کند که نشان دهد آرمان مالکیت عمومی معرفت در کفۀ مقابلش هنجاری به نفع رازداری دارد . او همچنین مطرح می‌سازد که رازداری نه تنها مانع پیشرفت علم نمی‎شود بلکه بالا تر ازاین عملاً به طرق گوناگونی به این هدف کمک می‌کند.دراوّلین فرصت محققان باپنهان نگاه داشتن نتایج کارشان قادرمی گردند. از مباحثات تشنج آفرین پیش از موعد اجتناب کنند . ثانیاً کوشش دیگران برای سرقت یا تصرف کار یک دانشمند این کارکرد را دارد که اهمیت آن کاررا تأیید کند . و از این طریق دانشمندان را به ارائه تلا شهایش برمی انگیزد. ثالثاً دانشمندان با حفظ ونگهداری یافته‎هایش از دیگران می‌تواند اعتبار نتیجه کارش را تضمین کند بدون اینکه فضل وبرتری جلو بودنش را به خطر اندازد .(همان منبع- ص 124 )

به این ترتیب استدلال محوری میتروف این است که در علم نه یک مجموعۀ هنجار بلکه حداقّل دو مجموعه وجود دارد . اولین مجموعه به نحو کم وبیش دقیقی توسط کسانی که درچارچوب سنّت کارکردگرا، کار میکنند . مشخص شده است . امّا تعریف راه ورسم علم بر حسب این اوّ لین مجموعه به تنهایی، روایتی از علم عرضه می‌دارد که کاملاً گمراه کننده است .

زیرا هر یک ازاجزای مجموعۀ اوّلیه از هنجارها اصل مخالفی همتراز خود دارد که اعمالی را تجویز می‌کند که کاملاً مغایر با تجویزات مجموعۀ اوّل است. ازاین جهت درراه ورسم علم، دسترسی عمومی به اطلاعات، آرمانی وهدفی غیر ممکن و نا محدود نیست . این آرمان با قواعدی به نفع رازداری متوازن می‌شود . اغلب بی طرفی فکری از نظر دانشمندان با اهمیت تلقی میشود امّا نه با اهمیت تر از تعهد قوی تأ مل عقلانی ضروری دیده میشود، امّاهم چنین است تخیل غیر عقلانی آزاد و نظایر آن.

پویایی تولید معرفت

در قــرن هفدهم کل جهان مـادی در قلـمرو فلسفه طبیعی قرار می‌گرفت ویک نفرمی توانست در مطالعاتش بردامنۀ کامل دانش موجود احاطه یابد . بافرا رسیدن پایان قرن نوزدهم این امر کاملاً غیر ممکن شده بود . معرفت جهان طبیعی بسیار مفصّل وپیچیده وبه همان ترتیب بسیار گسترده تر نیز شده بود.

کالینزآنچه که به نظر می‌رسد تفسیر بدیهی و روشن فعالیت‎های دانشمندان در این حوزه باشد به مخالفت پرداخت یعنی با این برداشت که آنها درگیر یا ابطال مستقیم نتایج مدعای اوّلیه بوده‎اند مشکل این تفسیر این است که در عمل، تکرار یا رد نظریۀ اوّ لی فقط هنگامی قابل دسترسی است که توافق قابل توجهی بر سر معنای مشاهدات، کفایت شیوه‎های آ زمایش ونظایر آ ن وجود داشته باشد.

کالینز شواهد گوناگونی ارائه می‌دهد تا اثبات کند که ارزیابی مشترکی در مورد شیوه‎ها یا نتایج کار هیچ یک از اعضای این شبکه وجود نداشته باشد . آ نچه را که یک دانشمند جالب می‌دید دیگری به عنوان مسئله‎ای بی اهمیت کنار می‌گذاشت وسومی آن را به عنوان کلاهبرداری بی پرده رد می‌کرد. بر همین منوال هیچ کسی به هیچ عنوان علاقه‎ای نداشت که در جهت تکرار تفصیلی و جزء به جزء آزمایش اوّلیه که محرک تحقیقات بعدی در این قلمرو بود بکوشد. نه تکرارآزمایش اوّلیه ونه عدم موفقیت درکسب نتیجه‎ای که هیچگونه معنای علمی داشته باشد فایده‎ای نداشت .

تفسیر منافع فرهنگی

خطایی در روایت جامعه شناختی ارتدوکس از تولید معرفت علمی، فقدان هر گونه پنداشتی از تفسیر گری یا گفتگو است. این غفلت وشکافی که درتحلیل جامعه شناختی باقی می‌گذارد درمورد چگونگی برخورد با منابع اجتماعی و منابع شناختی – فنی، آشکار می‌یابد . دراین دیدگاه فرض است که جامه شناسان می‌توانند آن مجموعه از اصول هنجاری را مشخص کنند که عملاً اغلب فعالیت‎ها را در علم هدایت می‌کند. درحقیقت درجامعه‎ای اهل تحقیق باید نهادی شود تا از این طریق، سازگاری اکثریت عمدۀ ادعاهای معرفتی پذیرفته شده را با جهان مادی واقعی تضمین کند. پس تحلیل جامعه شناختی علم از قبل فرضیه می‌گیرد که بیان تولید معرفت علمی می‌تواند از طریق نشان دادن تبعیت کلی از مجموعه‎هایی از قواعد رسمی انجام گیرد که به کارگیری دقیق آنها شناخت بی تحریف جهان مادّی واقعی را تضمین می‌کند. این دیدگاه، علم را بطور کامل در قلمرو جامعه شناسی معرفت قرار می‌دهد . بیان کلی بهتری از مسئله این است که معرفت علمی از طریق فرایند مذاکره وگفتگو، یعنی از طریق تفسیر منافع فرهنگی درجریان تعامل اجتماعی تأسیس می‌شود . پس حد اقل دلیل محکمه پسندی در تأیید این تز که «چیزها در اوضاع اجتماعی متفاوت خودرابه گونه‎ای متفاوت به دانشمندان نشان می‌دهند.ومنابع اجتماعی درساختارادعاها ونتایج علمی وارد می‌شوند»وجود دارد .


[1] مایکل مولکی، ترجمه حسین کچوئیان؛ قربان مولایی

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - دانشمند و سیاستمدار

مقدمه

ماکس وبرنه مرد سیاست بود و نه مرد دولت بلکه مرد علم بود ولی در تمام زندگی مشتاقانه نگران امور عمومی مردم بود. و برای یک لحظه از یاد سیاست غافل نشد و بر به نسلی تعلق داشت که در آستانه بلوغ شاهد شکوفایی امپراتوری آلمان سقوط بیسمارک و قبول مسولیت از طرف امپراطور جوان (گیوم دوم) بود به نظر او سیاست از علم جدا بود و گفت که سیاست را در کلاس‎های درس نباید جا دادو فضایل سیاستمدار با فضایل دانشمند سر سازگاری ندارد و نمی‎توان همزمان هم مرد علم بود و هم مرد عمل باید خارج از دانشگاه به مسایل سیاسی پرداخت .

علم مورد نظر وبر علمی است که د رخدمت مرد عمل باشد و در همانحال طرز فکر مرد عمل از نظر غایت و هدف نه در ساخت با طرز فکر مرد علم فرق می‌کنداز مرد عمل یا سیاستمدار این گونه تعریف کرده کسی است که در وضعیت منحصر به فرد موضوع جدیدی را در رابطه با ارزشهای خودانتخاب و با قاطعیت به مرحله اجرا بگذارد.

وبر دردو جبهه مخالف هم مبارزه می‌کرد یا برعلیه کسانی که با اتخاذ یک موضوع سیاسی یا به جهت مداخله احساسات، خلوص تفکر عقلایی را مخدوش می‌سازد و دیگر بر علیه کسانی که معنی و مفهوم علم را با انتساب این کارایی که قادر است به اسرار طبیعت و انسان دست یابد به خطا می‌کشانند.از نظر وبر علم به خیال زدایی از جهان ادامه می‌دهد ولی پیدایش دو پدیده دلهره‎ای مبهم را بر دانشگاهها اروپایی مستولی می‌گرداند و آن عبارت است از یکطرف وسایل مخربی که پیشرفت علم در دسترس روسای لشگری و کشوری قرار می‌دهد و این وسایل بقدری حساس هستند که دانشمندانی که مسئولیت کشف و بکار گیری آنها را دارند خود را شدیدا مسول می‌بینند و از طرف دیگر دراین قرن ما شاهد رژیم‎های تیرانی هستیم که به سوگند وفاداری دانشمندان نسبت به دولتها اکتفا نمی‎کنندواین رژیم‎های تیرانی درپی تحمیل دکتر ینی به دانشگاهها هستند که مدعی همه گیر بودن است و برای ما که به علوم انسانی می‌پردازیم پدیده دوم یعنی تهدیدی که از ناحیه بعضی از رژیم‎ها متوجه علم و دانشگاههااز پدیده اولی مهمتر است و علوم اجتماعی بنحوی متفاوت از علوم طبیعی درمعرض تهدید قرار دارند اقتدار طلبان برای حفظ ابراز قدرت به علوم طبیعی نیازمندندو مقاومت علوم اجتماعی درمقابل ملاحظات نامقبول سیاست همیشه خیلی سخت تر از مقاومت علوم طبیعی بوده است وهر چه بگوئید که یک جامعه علوم اجتماعی وجود دارد که احتمالا استدلال آن از جامعه علوم طبیعی کمتر است ولی واقعیت ان قابل انکار نسیت و قواعد موسس چنین جامعه‎ای کدام‎اند (آزادی دانشمندان) 1-عدم محدودیت درتحقیق و برآوردوقایع و دسترسی به وقایع خام و جدا از تفسیر 2-عدم محدودیت در حق بحث و انتقادآنهم نه تنها درباره نتایج جزئی بلکه درباره اصول وروشها 3-بالاخره فقدان محدودیت درزمینه خیال زدایی از واقعیت مثلا بین اندیشه بعضی از رژیم‎ها با عملکرد آنها و بین دموکراسی که ما خواب آن رادر دوره استبداد می‌دیدیم یا سیستم حزبی آنطور که در اروپای غربی بوجود آمده است فاصله بسیار است و خیلی بندرت اتفاق می‌افتد که دانشمندی از3آزادی فوق همزمان و بدون محدودیت بهره گیرد ووظیفه علوم اجتماعی این است که از طریق معاوضه و انتقاد دو جانبه چیزی معادل این 3 آزادی را بوجود آورد انتقاد‎های استرواس به ماکس وبر عبارتنداز :

1-اولین انتقادآقای لوی استرواس را می‌توان در عبارات زیر تنظیم کرد :‌ممنوعیت احکام ارزشی به اینصورت بصورت وبری بی معناست زیرا وی اشاره می‌کند وبر اصولی را که نظریه مطرح کرده است زیر پا گذاشته است مثل این که یک متخصص تاریخ هند که بین تابلوهای لئونارد داوینچی و تابلوهای مقلد داوینچی فرق نمی‎گذارد اما بررسی اولین ایراد معتبر ولی قابل ادغام د رتفکر وبر ما را به دومین ایراد یعنی تنوع دنیاها چیست می‌کشاند.

2-قبول تفاوت‎ها افراطی بین اعصار مختلف درآخرین تحلیل توان و کار برد خود جامعه شناسی تاریخی را از بین می‌برد .

3-همانطور که تنوع افراطی دوره‎ها یا نهاد‎ها به تدریج جامعه شناسی تاریخی را از ارزشهای می‌اندازد غیر عقلانی بودن افراطی تصمیمات نیز حساسیت در مورد اختلاف بین علم و سیاست و بین ارزش نگری و حکم ارزشی را از ارزش می‌اندازد.

4-چهارمین انتقاد به وبر براین است که وبر می‌توانست جواب دهدکه این اهمیت چندانی ندارد که فیلسوف دسته بندی‎های متعددی از قضا یا با قوانین غیر علمی انجام دهد یا ندهدکه انجام نداد .

5-ایراد پنجم این است که بسیاری از فلاسفه بدین وسوسه افتادند که تنازع بین دو اخلاق عقیدتی و مسئولیتی را تصنعی تلقی کنند.و بدین معنا که بگوید که دو گرایش‎اند که علیرغم تعارض‎های گاه به گاه علیرغم آنکه درعبارات متناقض تعریف می‌شوند مکمل یکدیگر برعکس وبر این تنازع را در 3 سطح مناظرات سیاسی –مبانی نظم عادلانه و اهداف غایی کنش یا هدف نهایی هستی انسان توصیف می‌نمود.

الف- وبر در پی آن نبودکه نشان دهدهر تدبیر ملموسی (حقوق کمرگی،‌افزایش، یا کاهش مالیات)قادرنیست به صورت حقیقت علمی مطرح شود .

ب-وبر چنین می‌پنداشت که برخوردهای که موضوع آنها تعیین نظام عادلانه است تخفیف نا پذیرند درواقع از نظر او این آخرین سوال درباره نظام عادلانه است.

وبرمی گفت هر دو پاسخ دارای اعتبار مساوی هستند و استرواس چنین قضاوت میکرد که وبر این تنازعات عقلی را با دقت کافی تنظیم نکرده است و به بیان نظریه « مساوات همگانی» که در عبارات موجهی مانند عبارات نظریه مخالف یعنی عدم مساوات طبیعی که هر چه جامعه‎ای باید قبول کند نپرداخته است.

ج-سومین تناقض و عمیق‌ترین آنها یعنی تناقض ارزشها می‌رسیم که به نظر استرواس وبرتناقض ارزشهاراطوری القامی کند که گویی تناقض بدیهی است و بلکه در پی اثبات آن نبود بلکه مثال‎های او نیز قانع کننده نبود او می‌گوید یک چیزی می‌تواندزیبا باشد دقیقا به این دلیل که خوب نیست مانند و «گلهای شر» و نتایجی که استرواس می‌گوید این است که روش شناسی وبر از فلسفه تفکیک پذیر نیست و روش شناسی وبر به وسیله فلسفه به خطاکشیده شده است .

بحث‎های مربوط به فصل اول

 

فصل اول :دانشمند درمقام یک حرفه

1-وضعیت علم و معلم در دانشگاهها

2-ویژگی‎ها کار علمی

3-علم از دیدگاه عالم

4-مغایرت علم با داوری‎ها ارزشی

5-کلاس درسی جای موضع گیری سیاسی نیست.

6-وظیفه استادی وانتظارات دانشجو

7-وظیفه علم روشن گری است.

 

 

 

مقدمه

دانش درمقام یک حرفه

امروزه علم حرفه‎ای است بر اساس تخصص و در خدمت آگاهی یافتن از خویش و شناخت روابط عینی علم دیگر عطیه یا الهامی نیست که فرزانه یا پیامبری برای نجات روح دریافت کند.

علم همچنین جزء‌ لایتجزای تامل و تفکر حکما و فلاسفه هم نیست که بدنبال معنی جهان هستند علم همان تکنیک‎ها و فن‎ها عصر نوین است.

 

وضعیت علم و معلم دردانشگاهها

دراین قسمت و برخواسته است که وضعیت علم و معلم را در دانشگاههای خود یعنی آلمان و دانشگاه‎ها آمریکا مقایسه کند و بیان می‌کند درکشور آلمان اگر جوانی زندگی خود را وقف علم می‌کند معمولا کار خود را از مقام مربی کمک استاد شروع می‌کند یعنی یکسری مراحل گزینش را باید طی کند ابتدا باید با متخصص رشته خود مشورت لازم و بعد از کسب رضایت وی به معرفی کتابی در زمینه‎ای که مایل به تدریس است و پس از انجام آزمایش‎های لازم از طرف هیئت داوری دانشکده انجام می‌شود باعث می‌شود که شخص شایستگی تدریس را دردانشگاه پیدا کند ولی بر عکس در آمریکا آغاز کار کاملا متفاوت است یعنی چنین شخصی ابتدا به عنوان مربی استخدام می‌شود و اختلافات عمیق بین نظام‎های آمریکایی وآلمانی ناشی از این است که درالمان حرفه دانشمندی بر مکنت بنا شده است ودرواقع خطرات زیادی برای یک دانشمند جوان غیر متمکن که بخواهد یا پیش شرط‎ها شغل دانشگاهی مقابله کندوجود دارد فرق دیگری هم بین ضوابط دانشگاهی آلمان و آمریکا وجود دارد درآلمان کلاس‎های درس مربی معمولا کمتر از ساعات مورد علاقه اوست او در آمریکا تشکیلات کاملاً فرق می‌کند زیرا دقیقا درسال‎های جوانیست که مربی به علت نیاز مالی کار بیشتری بر عهده می‌گیرد ودر حقیقت این تخصص مربی آمریکایی است که به برنامه کار او را تنظیم می‌کندوبر این اساس ما می‌توانیم ملاحظه کنیم که در بسیاری از زمینه‎های علمی تحولات اخیر نظام دانشگاهی آلمان درجهت آمریکایی شدن هستند ودراین صورت زندگی دانشگاهی در آلمان به دست اتفاقات کور سپرده شده است .

 

ویژگی‎های کارعلمی

از مهمترین وی‍ژگی‎های کار علمی همان «ذوق» علمی است و به معنی این است که علم به درجه‎ای از تخصص رسیده است که در گذشته نرسیده است و این امر آنقدر به ذهنیات دانشمند بستگی دارد به شرایط خارجی کار عملی او بستگی ندارد مثلا یک تاجر یا یک کارخانه داربزرگ بدون داشتن تصورات تجارت یعنی بدون الهامات و بدون حس ششم خلاق هیچ گونه اشکال جدید سازمانی را بوجود نخواهد آورد بر خلاف آنچه دانشمندان فکر می‌کنند نقشی که حس ششم و الهام درمسایل زندگی عملی ایفا میکند.کمتر از نقشی که در زمینه‎های علمی ایفا می‌کندنیست .

 

 

علم از دیدگاه عالم

پیشرفت علم مهمترین جزء روند ذهن گرایی است که ما از هزاران سال پیش خود راتسلیم آن نموده ایم ولی امروزه بعضی از اشخاص درمقابل آن به گونه‎ای شگفت انگیز موضع نفی اتخاذ می‌کنندو خلاصه اینکه ما می‌توانیم از طریق فرضیه‎ها و پیش بینی‎ها بر هرچیز سلطه پیدا کنیم و این به معنای پایان رویا باقی درموردجهان است در گذشته مفهوم علم در نزد عالمان هم معناهای توصیف شده که مثلاً در نزد هندوها به معنای منطق به کاررفته که این معنا را از یونیان گرفته‎اند واین تجربیات فیزیولوژیک درهند باستان درخدمت فن زهد گرایانه یوگی قرار داشت یا تجربیات ریاضی در یونان باستان که در فنون نظامی مورد استفاده قرار گرفت و بالاخره تجربیات ریاضی قرون وسطی که در کار استخراج معادن مفید وموثر بود ولی این رنسانس بود که اهمیت آزمایش‎های تجربی و علمی را تا سطح یک اصل تحقیقی یعنی آنطوری که امروزه هست بالا آورد.

اما درآستانه عصر جدید مفهوم علم در نظر این مردان به چه معنای بکار رفته است ؟ مثلاً از دید تجربه گرایان مثل لئونارد و داوینچی و نواوران موسیقی علم راهی بوده است که انسان رابه هنر واقعی و نهایتا به طبیعت واقعی هدایت کرده است.

مغایرت علم با داوریهای ارزشی

ماهیت رابطه بین کار علمی و پیش فرض‎هایی که آنرا رقم می‌زنندنیز بر حسب ساخت علوم مختلف تغییر می‌یابد .

پیش فرضها‎ی علوم طبیعی مثل فیزیک، شیمی، یا ستاره شناسی بر این امر استوار است که بطور خود بخود شناخت آخرین تحولات کیهانی تا حدی که علم قادر به معرفی باشد ارزشمند است حال اینکه جهان مورد تعریف این «پیش فرض‎ها »را هیچ کس نمی‎تواند اثبات کند حال مثال دیگر از مبحث تکنولوژی پیشرفته علم یعنی علم پزشکی جدید را مطرح کنیم «پیش فرض » عمومی شغل پزشکی را این طور تعریف می‌کنند.که «وظیفه پزشک عبارت است از الزام وی به حفظ زندگی صرف و تا سر حد امکان تخفیف درد ».ولی تمام اینها مسئله ساز است پزشک به مدد ابزار ووسایلی را که دردست دارد موجبات ادامه زندگی یک محتضر را فراهم می‌سازد وحتی اگر بیمار التماس کند به زندگی‎‎اش پایان دهند و یا پدر و مادر بیمار به علت نداشتن پرداخت هزینه بیمار مرگ بیمار را آرزو میکنند اما پزشک باید درادامه حیات او بکوشد تنها پیش فرض‎های علم پزشکی و مجازات عمومی پزشک را از افتادن به این راهها حفظ می‌کند علم پزشکی به این مسئله که آیا حیات بیمار ارزش تداوم دارد یا نه اگر دارد شرایط چیست کاری ندارد.

کلاس درس جای موضع گیری سیاسی نیست

درکلاس درس نباید مسایل سیاسی مطرح شود برای مثال ریمون آرون مثالی می‌آورد و می‌گوید که من ازاین عمل که روزی تعدادی از دانشجویان صلح طلب درسالن‎ها‎ی درس همکار قدیمی من «دیتریخ تتافردر برلن جمع شوند و دور میز او را گرفته وسر و صدا به راه بیندازند.به همان اندازه متاسف می‌شوم که از رفتار دانشجویان ضد صلحی که به نظر می‌رسد تظاهراتی بر علیه استاد فرستر بعمل آورده‎اند که مفهوم به دلایل متعددد و بنا به تصورات شخصی خود بسیار از او فاصله دارم و این مسئله از جانب اساتید هم موردتایید است خصوصا وقتی که مشغول بررسی علمی مسایل سیاسی هستند نباید به هیچ وجه وارد سیاست شوند درحقیقت اتخاذ یک موضع سیاسی عملی یک چیز است و تحلیل علمی ساختارهای سیاسی و نظریه احزاب چیزی دیگر مثلا وقتی که طی یک گردهمایی سیاسی از دموکراسی سخن به میان می‌آید نه تنها موضع شخصی را پنهان نمی‎کند بلکه گاهی ایجاب می‌کند که انسان موضع خودرا صریحا اعلام کند کلماتی که دراین وضعیت ادا می‌کنند اصلا ربطی به یک تحلیل علمی ندارد بلکه حالت یک فراخوان سیاسی ودرخواست تعیین موضع از دیگران رادارد چنین کلماتی دیگر حکم بیلهایی را ندارد که زمین را برای پرورش افکار بارور شخم می‌زنندبلکه شمشیرهای هستند که رقبا را هدف قرار می‌دهندبعبارتی این گونه کلمات در یک گردهمایی به منزله یک ابزار پیکار هستند در حالیکه بیان این کلمات در کلاس درس کار ناشایستی به حساب می‌آید.

وظیفه استادی و انتظارات دانشجو

 

وظیفه استاد آموختن علم به دانشجویان خود است اما این وظیفه در بعضی از کشورها کار کرد‎های مختلفی دارد. مثلا دانشجویان جوان درآمریکا از استاد خود به عنوان رئیس انتظار دارند درآمریکا دانشجویان جوانشان به مراتب کمتر از دانشجویان جوان آلمان چیز فرا می‌گیرند.و شاید این بدلیل سیستم آموزشی آنها باشد چون درآلمان به مراتب سخت تر از آمریکا امتحانات درسی گرفته می‌شود و این باعث شده که جوان آمریکایی به هیچ چیز و به هیچ کس و هیچ سنتی و یا موفقیت شغلی احترام نمی‎گذارد ولی در مقابل توفیقهای شغلی یک فرد تعظیم می‌کند و این را دانشجوی آمریکایی یک نوع دموکراسی می‌نامدو با آنکه برداشت جوان آمریکایی از دموکراسی در مقایسته با معنی واقعی آن به کاریکاتور دموکراسی شباهت دارد و احترام جوان آمریکایی هم مربوط به همان کاریکاتوردموکراسی است و تصور دانشجوی آمریکایی ازاستاد خود تصوری ساده است استاد به او دانش می‌فروشدو درمقابل از پدرش پول می‌گیرد و درست مانند سبزی فروشی که به مادرش سبزی می‌فروشد ونه بیشتر واستاد‎ی که خود را علاقمند به ارشاد جوانان احساس می‌کند و از اعتماد آنها برخوردار است باید خود را از داشتن چنین نقشی (ریاست) معفودارد و اگر اورا برای نبردی عقیدتی بین احزاب یا بین جهان بینی‎های مختلف دعوت کند فقط درخارج از کلاس و درصحنه عمومی د رانجمن‎ها و در مطبوعات و خلاصه درهر جایی غیر از کلاس مجاز به انجام چنین کاری خواهد بود.

وظیفه علم روشن گری است

علم دردرجه اول بطور طبیعی دانش‎ها و شناخت‎های را برای ما می‌آموزد و این امکان را ایجادمی کند که در زمینه امور خارجی یا امور مربوط به فعالیتهای انسان بر زندگی تسلط پیداکنیم و مانند همان تصور جوان آمریکایی است که از خرید دانش تصوری همانند خریدن سبز‎ی دارد ولی در درجه دوم علم چیزی هم بدست می‌دهد که مطمئنا سبزی فروش قادر به انجام آن نیست و آن روش تفکر یعنی ابزار و انضباطی برای فکر کردن است .

فصل دوم : سیاستمدار

 

سیاست در مقام یک حرفه

 

1-سیاستمدار کیست ؟

2-چه کسانی بنگاهای سیاسی را اداره می‌کند ؟

3-احزاب سیاسی

4-خصوصیات سیاستمدارحرفه ای

 

 

سیاستمدار کیست ؟

درتعریف سیاستمدار مثال‎های زیادی آورده شده است که به ذکر آنها می‌پردازیم مثلاً از سیاست ارزی یک بانک –از سیاست مرابحه رایش بانک همچنین از سیاست یک سندیکای کارگری در موقع اعتصابات و از سیاست آموزش یک ناحیه و از سیاست کمیته‎ای که موسسه‎ای را رهبری می‌کند و بالاخره از سیاست زنی که زیرکانه در صدد تسلط بر شوهر خود برآمده است سخن می‌گوید مثلا ما چنین مفهومی وسیعی را مبنای بحث خود قرار نمی‎دهیم بلکه صرفا سیاست را در معنای جهت و خط مشی یک گروه سیاسی که امروزه به آن دولت می‌گویند و یا تاثیری که براین رهبری اعمال می‌کننددرنظر می‌گیریم هر دولتی بر اساس قدرت بنا شده است این جمله ایست که ترستکی در برست لیتو فسک بیان داشت خشونت بدون شک تنها حربه طبیعی دولت نیست ولی حربه‎ای است که مختص آن است و امروزه رابطه دولت و خشونت اختصاصارابطه‎ای تنگاتنگ است در دولتهای معاصر دولت را به منزله یک اجتماع انسانی درنظر می‌گیرندکه در محدوده یک «سرزمین مشخص سرزمین یکی از عناصر تشکیل دهنده دولت است» با موفقیت مدعی انحصار خشونت فیزیکی مشروع بعنوان حق مختص خود می‌باشد لذا تنها مرجع ذیحق دراعمال خشونت خود دولت خواهد بود درنتیجه برداشت ما سیاست عبارت است از مجموعه کوشش‎هایی که به منظور شرکت در قدرت بکار می‌رود پافشاری که درتقسیم آن اعم از اینکه بین گروههای داخلی یک کشور اعمال می‌شود پس دولت هم مانند همه گروهها سیاسی سلف خود ترکیبی است از رابطه سلطه آمیز انسان بر انسان بر اساس خشونت مشروع است .

چه کسانی بنگاههای سیاسی را اداره می‌کنند؟

بنگاهها سلطه گر از یک طرف به شخصیتهای مهم (ستاد مشترک) اداری و از طرف دیگر به ابزار مادی اداره کردن نیاز دارند شخصیت‎ها، مهم اداری که نماد خارجی بنگاه سلطه گر سیاسی محسوب می‌شوند اطاعت آنها بیشتر از دونوع انگیزه مبتنی بر منافع شخصی نشات میگیرد این دو انگیزه عبارتند از مزدمادی و شرافت اجتماعی.

و اینکه رهبری بنگاههای سیاسی را کسانی بر عهده می‌گیرند که از اقتصادی صرفا برای سیاست زندگی می‌کنند و نه قبل آن پس موید این است که طبقه رهبران سیاسی از میان کسانی که از لحاظ مادی هیچ کمبودی ندارند یعنی سرمایه داران برمی خیزند.

 

احزاب سیاسی

مفهوم احزاب سیاسی یا بنگاه سیاسی به این معنی است که تعداد معدودی از افراد واقعا علاقمند به زندگی سیاسی و به مشارکت درامر قدرت مشروع به عضوگیری داوطلبانه هواداران خود می‌کنند سپس خودیا افرادخود رانامزد انتخابات معرفی می‌کنند و پس از حصول بودجه لازم به شکار آراء عمومی می‌روند.

 

خصوصیات سیاستمدار حرفه ای

این خصوصیات در 5 قسمت آورده شده‎اند که به ذکر انها می‌پردازیم .

1-دردرجه اول دراغلب کشورها اعم از هند شرقی و غربی، ژاپن، مغولستان و کشورهای مسیحی قرون وسطی این ملاها بودند که متعلق به این قشر نا وابسته بودند چون که ملاها خط نوشتن می‌دانستند وبه همین دلیل از آنها به عنوان مشاوران سیاسی استفاده می‌شد.

2-دومین قشر نا وابسته با سوادانی بودند که در رشته اومانیسم (انسان دوستی)تحصیل می‌کردند و در مقام مشاوران سیاسی و یا وقایع نگاری شاهزادگان بودند .

3-سومین قشر نا وابسته اعیان دربار بودند .شاهان آنها را در مشاغل سیاسی و دیپلماتیک بکار گماشتند .

4-چهارمین قشر نا وابسته در سیمای کاملاً انگلیسی نمودار می‌شد و در اصل سلطان به آنها لقب «حکومت خود مختار»داده بود .

5-پنجمین قشر ناوابسته حقوقدانان تحصیل کرده و دردانشگاهها بودند که باز هم نمونه مختص غرب مخصوصا ً اروپا بود و تائید عمده‎ای بر ساختار سیاسی این قاره داشته است .


[1] اثر وبر و با ترجمه ریمون آرون، دانشجو؛ بهـزاد امرائی (کارشناسی ارشد –جامعه شناسی)

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - رویارویی علم و تکنولوژی با فرهنگ‎ها

مقدمه

رشد علم

علم در محیط فرهنگی بر پایه فلسفه غرب مفهوم خود بر مبنای صدق و عزت پیدا کرد، معرفت نظری را می‌توان همان بینش تلقی کرد.

مسایلی که در حوزه کنش مطرح می‌شود ناشی از این واقعیت است که انسان موجودی پیچیده است و فضیلت کنش در آن است که با فراهم آمدن شرایط بکار گیری تمام منابع عملی نظری نیروهای عقلانی انسان را به نوعی هماهنگی می‌رساند . علم نظری آن است که دروازه زندگی پسندیده را بهروی آدمی می‌گشاید.

رستگاری یعنی دست یابی به رهیافتی صحیح و کاملا هماهنگ در مورد جهان و خود وارد شدن به مرحله بالاتر یگانگی که در آن تمام کنا قضات وجود از بین می‌رود.

علم روشی برای درک واقعیت است و بطور ضروری وابسته به بینش نیست،بلکه بستگی به کنش دارد. امروز علم، تنها روشی برای کسب دانش و و یا حتی تنها مجموعه‎ای از دانش‎ها نیست . بلکه پدیده اجتماعی – فرهنگی بسیار عظیمی است که بر سرنوشت کلی جوامع نوین حاکم است و ما را با مسائل کاملا حساسی روبرو می‌سازد. میانجی گری مادی و مملوس تکنولوژی، میان علم و زندگی روزانه ما نمایانگر وجه مرئی پدیده علم است .

وظیفه انسان دگرگون ساختن جهان است و این دگرگونی تنها تکنولوژی نیست بلکه بعد سیاسی نیز دارد، چرا که بر ساختارهای اجتماعی تاثیر می‌گذرد . تکنولوژی صرف، تنها فوت و فنی محل محدودو همراوه وابسته به شرایط است و این بعد سیاسی است که به کنش تکنولوژیک صرف معنایی جهان شمول می‌بخشد.

فرهنگ یک اجتماع را می‌توان مجموعه‎ای از نظامهای مربوط به باز نمایی، استاندارها بیان و کنش دانست. نظامهای مربوط به باز نمایی در بر گیرنده مجموعه‎ای از مفاهیم و نمادهاست. نظامهای مربوط به استاندارد‎ها در مورد نظامهای ارزشیابی عمل می‌کنند. نظام بیان در بر گیرنده وجوه مادی و صوری است که از طریق آنها باز نمایی‎ها و استانداردها با زبان احساس جلوه واقعی می‌یابند. نظامهای کنش هم شامل وسایل فنی که کنترل محیط اجتماعی را بطور معتدل و مناسب ممکن می‌سازد

.( وسایل کنترل محیط اجتماعی

علم زمانی تحقق می‌یابد که از نظر عینی محققی بی نام، بی طرف و بریده از نظام بنیادی مشخص وارد عمل شود.

هر فرهنگی، بیان وضعیت تاریخی خاص و دیدگاه متمایز تحویل ناپذیری است در خصوص جهان، زندگی، مرگ، معنای انسان و تکالیف، اختیارات، محدودیت‎ها . بایدهها و امیدهدی او، مزد درفرهنگ و به واسطه فرهنگ به بعدی انسانی و به سطحی بالاتر و فراتر از سطح زیستی صرف دست می‌یابد.

صنعتی شدن ابتدا در کشورهایی که علم در آنها بزرگترین گالها را برداشته بودند رخ داد، علم تنها در سالهای اخیر بیشتر هم به واسطه تاثیرات غیر مستقیم‎‎اش به وضوح به عاملی تعیین کننده در فرهنگ تبدیل شده است. علم از یک سو اثر تخریبی بر ارزش‎های سنتی و اشکال باز نمایی داشته و از سوی دیگر به نحوی رو به تزاید ارزش‎ها، محتوای معرفتی و الگوهای عملی را که هم زیر ساخت رویه علمی اندو هم خود بواسطه این رویه شکل گرفته‎اند جذب فرهنگ سلط کرده است.

با وجود بحرانها، کشاکش‎ها، گسیختگی‎ها و درجات متفاوت پیشرفتی که در بینگروههای اجتماعی مشاهده می‌شود، بطور کلی نوعی سازگاری تدریجی و حالتی از جذب و همانند گردی دائمی وجود داشته است.

بعد اخلاقی از زیر ساخت فرایندهایی است که هنجارهارا توجیه و تعریف می‌کنندو از این طریق در لغایت بر الگوهای بالفعل رفتار و مصادیق آن تاثیر می‌گذارد.

بعد زیبایی شناختی : حوزه‎ای را ارائه می‌کند که در آن مهم‌ترین زمینه‎های عاطفی نمایان می‌شود.

این دو بعد را می‌توان به ترتیب نمایانگر عادات و ویژگی عاطفی موجود تاریخی – فرهنگی توصیف نمود.

تاریخ تنها دنباله‎ای از طبیعت نیست و مشخص کردن آن دسته از قوانین تکامل که بر مبنابیش

پیش یبنی صورت گیرد امری ناممکن است عمل در صورتی موثر است که مبتنی بر امکانات عینی باشد.

 

فصل اول

بخش اول علم وتکنولوژی

 

علم مجموعه دانش علمی موجود یا فعالیت تحقیقاتی و یا روش کسب دانش تلقی نمود.

توسعه علمی بارزترین درجه علم می‌باشد.

ویژگیهای خاص علم = 1- محتوا : ایجاد معرفت تینی 2- روش: افزایش منظم یافته‎ها

دانشعلمی نه حکمت انرا، نه تاملی و نه هرمینوتیک است بلکه دانش علمی است

فرد ریشه در مشارکت در اندیشه ناب دارد.

هماهنگی با حقیقت شکلی از زندگی است که در واقع، از نوع حاکمیت است . زیرا انسان اندیشند ه با درک کافی و بهره مندی از نیروی خلاق اصیل می‌باشد.

مفهوم علم نظری که خود نشات گرفته از مفهوم فرد است به دریافت هرمینوتیک یا تفسیری از معرفت می‌ا نجامد.

علم نظری در شکل نمایی خود، همان نظام است. یعنی پیکر بندی مفهومی کامل شده‎ای است که در آن تمام عناصر به هم وابسته هستندو ساختمان آن نشانگر پیوستگی و تمامیت درونی‎‎اش است و مانند هر نظامی از اصول عملکردی خاص خود، که از طریق آن اصل حاکم بر جهان و حقیقت هستی را به اثبات می‌رساند، برخوردار است. علم نظری ماهیت تفسیری دارد.

رویکرد علمی شامل دوجزء اساسی است: استدلال و آزمایشی (تجربه)

اکثر فرضیه‎ها به واسطه نمایش‎های ریاضیاتی صورت صورت بندی می‌شوند زیرا ریاضیات انواع گسترده‎ای از ساختارهای برد راکدخصوصیات نسبتا شناخته شده‎ای دارند، ارائه می‌کند.

تجزیه و تحلیلی که می‌توان با استفاده از نظریه توابع صورت داد، جنبه کمی دارد. یعنی ورود به مرحله تعیین عددی را ممکن می‌سازد. نظریه تنها زمانی قادر است تمام سودمندی بالقوه‎‎اش را به فعل در آورد که با تجربه پیوند خورده باشد. آزمایش اغلب به مفهوم نوعی آشفتگی است که آن را بصورتی کنترل شده وارد دستگاه می‌کنیم و همین خصوصیات است که بین آزمایش و مشاهده ساده تفاوت ایجاد می‌کنند.

ویژگیهای عمل 1- دگرگون سازی 2 - صوری بودن 3 - می‌تواند موضوع قرار بگیرد

4- ثابت تقسیم دارد 5 – هیچگاه ذاتی منفرد نیست.

* نوع پاردایی الگو، نظام است، نظام نوعی الگویی بسیار کارآمد برای تجزیه و تحلیل به زمان ریاضی است نظریه در حقیقت شرح الگو است . گزاره‎های شرطی که نظریه متضمن آنها ست ساختار الگو موارد کاربردآن را مشخص می‌کنند و در هر مورد قانون تکامل آنرا ارائه می‌نمایند.

رویکرد علمی به واقعیت، تابع فرایند الگو سازی است.

مساله اصلی پویایی (درونی) علم، درست همان مساله اصلی تحول نظریه است . نظریه بر اساس اصلاح و تعدیل فرضیه‎هایی که مبتنی بر آنهاست تحول می‌یابد .

اصل بهینه سازی تنها می‌تواند سازگاری رضایت بخش سیستم را با حوزه‎های تجربی معین مطابق با امکانات نمایش و پیش بینی سیستم تبین نماید معیار بهینه سازی تنها موجب تعادل‎های موقت می‌شود. اما نظام همی، ساختاری بی چینش نیست و حتی زمانی که در حالت تعادلی قرار دارد، این تعادل به طور مشخص تنها به شکل کارگزاری وجود دارد .

خود ایینی فزاینده حوزه علمی به مفهوم آن است که این حوزه در جهت برخورداری هر چه بیشتر از منابع لازم برای تامین کارگزاری خود و نیز تضمین رشد خود به پیش می‌رود.

(( تکنولوژی ))

بدون مشخص نمودن تفاوت کیفی تکنولوژی نوین با نوع مربوط به مراحل پیشین آن، نمی‎توان تبیین درستی از جایگاه تکنولوژی نوین ارائه داد.

تکنولوژی قدیمی، بطور اساسی، مجموعه فوت وفن‎های عملی بدون توجیه نظری واقعی بوده است

فعالیت تکنولوژیک نوین ارتباط بسیار عمیقی با روش‎های علمی دارند و هر چه تکنولوژی پیشرفته تر باشد این ارتباط محسوس تر است.

هدف علم ترقی دانش است.

هدف تکنولوژی دگرگون سازی واقعیتی معین است.

به بیان دقیق تر، علم در صد ایجاد سیستم‎های تبیین گرو پیش بینی کننده است.

علم همزمان یا به طور متوالی، برروی حالت‎های معین تاثیر می‌گذارد و برای شناخت روال حفظ یا دگرگونی آن حالت‎ها تلاش می‌کند، البته علم به واسطه ابزارهای در حوزه تکنولوژی، مساله اصلی مداخله در جریان رویدادهاست.

فعالیت علمی عبارتست : به دست آوردن اطلاعات افزوده در مورد سیستم‎های موجود و نیز تبدیل اطلاعات که به صورت عینی عینی درقالب سازمان درآمده به اطلاعات در قالب باز نمودهای مفهومی .

علم جدید به واسطه ماهیت عملی خود به تکنولوژی نزدیک می‌شد و با خصوصیات ویژه‎ای که بدان می‌بخشد تاثیر شگرفی بر ان می‌گذارد.

رشد تکنولوژی به دینامیسم علم مربوط است، علم خود کنترل است.

پوپر می‌گوید: جهان اول جهان ماموس، جهان دوم جهان احساس و جهان سوم ثمره ذهن است یا همان لوکوس تحقق یافته‎ای است . لوکوس در واقع جزئی از بشریت را در بردارد.

بخش دوم

تاثیر علم و تکنولوژی بر فرهنگ‎ها

تاثیر علم و تکنولوژی برفرهنگ‎ها دوجنبه دارد .

1- نایگانگی ساختاری 2 – فراهم آوردن امکانات متقابل

کلمه فرهنگ به مفهوم تمام نهادهایی است که به واسطه آنها کلیتی اجتماعی بیان می‌شودو برای افراد متعلق به آن کلیت چا چوب گریز ناپذیر ارائه می‌شود که بر اساس آن شخصیت آنان شکل می‌یابد و امکانات راه‎ها و الگوی زندگی شان ترسیم می‌شود.

سه قطب اصلی قطب سیاسی، قطب اقتصادی، قطب فرهنگی

نظامهای قدرت نظامهای تولید بعد اطلاعات زندگی اجتماعی

علم برای علم و برای تکنولوژی پژوهشهای بین علم محض و تکنولوژی .

کنش بین تکنولوژی و اقتصاد، کنش است دوسویه .

فعالیت‎های اقتصادی همزمان با توسعه خود به سمت عقلانی شدن پیش می‌روندو بطور مستقیم از روشهای مبتنی بر روش علمی استفاده می‌کنند.

کنش متقابل تکنولوژی و اقتصاد بر اساس این واقعیت است که کاربرد تکنولوژی در سطح تولید همواره از میزان وابستگی خود به اوضاع و احوال عارضی می‌کاهد و به اتکای خود بر نظم و هماهنگی، قانونمندی و استقلال و ویژگیهای خاص به وجود آورندمی افزاید .

کنش متقابل علم وتکنولوژی با سیاست هر روز نمایانتر می‌شود . از جنبه سیاسی هم در حوزه کاربردهای نظامی مشاهده می‌شود. پژوهش

سیاست توزیع منابع علم اولویت بخشیدن جریانات رشد.

علم عرصه را برای بازنمائی‎های ایدئولوژیک تنگ کرده است.

علم عرصه را برای باز نمائی‎های ایدئولوژیک تنگ کرده است

تکنولوژی نوین طرح گرایشها و نگرش‎های نوین می‌پردازد . که موجب بروز اشفتگی در حوزه متون می‌شود .

ارزشها تعدیل کننده فعالیت‎ها در حوزه‎ها‎ی سیاسی و اقتصادی هستند

تغییر در شبکه‎های ارتباطی، تغییر در ساختار زمانی، تغییر در ساختار‎های نهادی و سمت می‌یابندو وابستگی متقابل میان آنها بیشتر تغییر در اشکال کار و حتی دگرگونی در اشکال فراغت نتیجه کل زندگی با تحول عمیقی روبرو می‌شود.

صنعتی شدن برای کشورهایی که زود توسعه را شروع کردند در همه زمینه‎ها توفق نسبی داشتند

عوامل اصلی تاریخی صنعتی شدن –

امروزه دوره استعمار در عمل به پایان رسیده، اما این امر هماره با استقلال اقتصادی مستعمره‎ها همرا نبوده. از سال 1917 توسعه صنعتی از انحصار تام سرمایه داری خارج شد.

دوگانگی بین کشورهای سرمایه داری از یکسو و کشورهای سوسیا لیستی از سوی دیگر وجود دارد.برای تعدای از کشورها روی آوردن به سوسیالیستی راهکاری بوده برای رهایی از سلطه سرمایه داران نه برای پیشرفت از نظرگاه نظام اجتماعی فرهنگ نظام فرعی پیچیدهای است که نهادهای اجتماعی را به معیارهای عملی با هنجارها، توجیهات و واسطه‎ها مجهز می‌کند.

تصورات علمی و ذهنیت عقلانی زیر ساختی آن با تصور ت سنتی مبتنی بر پایه‎های مذهبی یا اسطوره‎ای یا همان آگاهی تجربی در ذهن انسان حالات تعارض را در پی دارد .

قطعی‌ترین عامل در تضاد بین علم و نظامهای سنتی شناخت روح انتقادی ورشد منظم است

تردید علم در مورد سایر نظامهای باز نمایی در سایر بخشهای فرهنگ بازتاب خواهد داشت.

تکنولوژی مبتنی بر علم حجم بیشتر کالا را در نظام تولیدی، تولید می‌کند و محیط انسانی را انباشته از کالا می‌کند با امکان پیش بینی عقلانی آینده از دریچه جدیدی نمایان می‌شود دیگر حوزه‎ای خارج از دامنه نفوذ انسان نیست مفهوم حال کنونی وقتی متفاوت می‌شود که زمان را در مورد طرحها و کار سازی‎های محرک علم و تکنولوژی مورد توجه قرار می‌دهیم دگرگون سازی شاکله زمانی تاثیرات گسترده‎ای را در تعادل فرهنگی دارد.

جنبه گسلنده علم و تکنولوژی را می‌توان استفاده‎ای مشخصاء القا یی خلاصه کرد.

ساختار زدایی فرهنگ تنها زیر سوال بردن سنت و اقتدار و تعدات آن نیست بلکه مهمتر از آن مربوط به تزلزل بنیادهایی است که سابق بر این، وجود انسانی بر اساس آن خود را می‌سازد.

بین دانش علمی و ارزشها هیچ گونه رابطه مستقیم وجود ندارد زیرا گزاره‎های علمی را نمی‎توان به واسطه استناج منطقی ساده به گزاره‎های هنجاری مبدل نمود نوعی تحول ناپذیری فائق نیامدنی بین گزارهای وابسته به قانون و گزاره‎ای هنجاری وجود دارد.

معیارهای بنیادی همواره مفهوم واقعی خود را در نظام کامل مربوط به معیارهای خاص کسب می‌کنند. معیارهای بنیادی به لحاظ آنکه انگاره الهام بخش وراهنمایی کننده‎اند از پایداری برخوردارند.

کنش زایشی همواره به شکل مستقیم صورت نمی‎گیرد بلکه به تدریج به فشارهای هنجاری که ناشی از بکار گرفتن روش‎های علمی و تکنولوژیک و ابزارهای مربوط به آن روش‎هاست خو گرفته می‌شود.

مساله اصلی پی بردن به اجزای اصلی ارزشهای است که به واسطه علم و تکنولوژی دارد نظام فرهنگی می‌گردند این اجزا تحت دو عنوان اصلی قابل طبقه بندی‎اند : انهایی که وابسته بر دانش‎اند و انهایی که وابسته به کنش اند. عناصر معقول به واسطه امکانات نمایش ریاضی بیان می‌شوند . به این ترتیب کیفیت اولی همان کیفیاتی در معقول شناخت بودند که برای شکل نمایش مناسب به نظر آمدند و این شیوه نگریستن به اشیاء به تحقیق عامل تعیین کننده نیرومندی در پیشرفت کلی علم نوین بود.

محتوی علم مستقل از زمینه‎های خاص ملاحضات تاریخی، روان شناختی و جامعه شناختی است و معرفت شناسی قله سبک تماما در معرض تردید قرار می‌گیرد.

تفسیر کانون توجه در معرفت شناختی به وضوح نشان می‌دهد که مساله مهم، طرد تفسیرها و تعبیرات وابسته به دیدگاه‎ها نیست بلکه پیشرفت وجهی از دانش است که کاملا انتقادی است یعنی قادر است هر مرحله از کار خود را آزمایش و کنترل کند و اهداف خود را اگاهانه تعیین نماید و روشهایی را که برای دست یابی به هدف ابداع می‌کند، توجیه نماید.

دانش انتقادی باید 1- در مکورد خود داوری کند 2- قوام بخشش به تعهد خود عمل کرده 3- در مورد ارزش و حدود اعتبار آنچه که در نهایت عرضه می‌کند به نتیجه دست یابد.

سطوح کنش انتقادی 1- در هر لحظه مرحله‎ای را که می‌شود با بی طرفی بررسی می‌نماید و به پی آمد انها آگاهی کامل دارد

2- در جریان صورت بندی معیارهای داوری پیوند جدایی، ناپذیری میان داوری و انتقاد شکل می‌گیرد.

حکم اصل نمایی یعنی تنها شکل طرح کلی تعهد وسیع را دارد که از قبل در هیچ صورت تضمینی برای تحققش موجود نیست.

در سطح کنش به علم در رابطه با عمل تکنولوژیک قرار می‌گیرد برمی خوریم وعمل تکنولوژیک تنها متضمن دانش نیست بلکه دگرگون سازی را هم در بر دارند .

هرگاه موفق شویم فرایندهای کنترل شده را جایگزین فرایندهای دیرین بسازیم، حداقل تا اندازه‎ای خواهیم توانست اهداف و وجوه کار کردی مناسبتری را از مطلوبیت شان برای انسانها برگزینم کنش صرفا انطباقی که سعی در سازگاری با قانون جهان دارد، جای خود را به کنش دور نگر می‌دهد که اهداف خود را از پیش تعیین می‌کند و امکانات موجود را مطابق با معیارهای مطلوب سازمان می‌دهد. تکنولوژی که به معنای اداره برنامه ریزی شده نظام‎های مادی است الگوی تمام زایندهای کنش قرار می‌گیرد.آنچه در حوزه کنش در حال تکوین است . شبیه به آن چیزی است که در حوزه دانش در حال ظهور است صورت آرمانی دانش عینی درک استدلالی است، یعنی اساسا شکلی از دانش است که در بنیان خود از هر گونه امر ذاتی بر کنار است و کاملا خوشبین نگر است و عملکردهایش را بطور آگاهانه و سنجیده و مطابق با اهدافی سازمان می‌دهد.

در نکته در خصوص مساله فرهنگی وجود دارد.

در قلمرو واقعیت باید توجه داشت که در جوامع جدید در کنار علم و تکنولوژی پدیدارهای ایدئولوژیک هم مطرحند.

در سطح نظری باید توجه داشت که در فرهنگ‎های شناخته شده عناصر به راستی وحدت بخش بشدت وابسته به مفاهیم مربوط به سرنوشت انسانند.

ارزشهای اخلاقی جایگاه اصلی را در نظام ارزشهای فرهنگی به خود اختصاص می‌دهند . زیرا آنها با تاثیر گذاری برمعیارهای کنش، شکل نهایی الگوهای رفتاری، اصول گزینش، معیارهای ارزش گذاری و انگیزه‎های اساسی نربوط به اهدافمعین کوتاه و بلند مدت را تعیین می‌کنند.

عناصر بنیادی شامل اساسی‌ترین ارزشهایی است که نقش معیارهای راهنما را برای ارزشهای خاص تر در حوزه معیارهای عینی ایفا می‌کند. حوزه عناصر بنیادی ماهیتی ارزشی دارد می‌توان آنرا مجموعه‎ای از اصول دانست.

اصول اساسی زیر بنای اخلاق، تا آنجا که قابل بیان است نماینده اراده آزاد است و اراده آزاد الهام بخش لازم الاجرا و تعیین کننده حدود است.

برای عملکرد موثر اخلاق، در چار چوب اجتماع تاریخی معین، صرف وجود معیارهای عینی کافی نیست . در فاصله بین معیار تا کنش مشخص، نگرشهای فردی قرار می‌گیرد . اعتبار معیار‎های بستگی به آن دارد که واقعا به رفتار در آیند. معیارها بر هیچ وجه دارای قدرت ذاتی برای تحمیل خود نیستند.

انگیزه‎های توجیهی را ستین باید شکل مراجع نمایی را به خود بگیرند، این انگیزه‎ها باید به خاطر خودشان به رسیمت شناخته شوند و بنابر این خود باید حقانیتشان را به اثبات رسانده باشند.

انگیزه‎هایی که مقبولیت معیارهای اخلاقی برپایه آنها استوار است در بخشی خود را تنها به واسطه مکانیزیهای معین به دست می‌آورند.

نظام علمی و تکنولوژیک در تکامل خود بسوی خود سازگاری افزون در راهی پیش می‌رود که هروز فاصله بیشتری از انسان می‌گیرد، هر چند که پیشرفت خود را مدیون اوست، علم براستی معیارهای واقعی کنش را فراهم می‌کند تاثیر علم بر ارزشهای اخلاقی مثبت است هم منفی، منفی به آن جهت که از کلی اختلالاتی که به واسط علم و تکنولوژی و ارد نظام فرهنگی می‌شود . از جهات مثبت به 4 صورت نمایان می‌شود:

وسعت بخشیدن به حوزه اخلاق

ایجاد مسائل جدید اخلاقی

ارائه ارزش‎های جدید

مناسب نمودن نحوه تعیین معیارها

دو دسته از مسائل به واسطه علم و تکنولوژی ایجاد می‌شوند :

الف- یک دسته مربوط به کار آمدی بالفعل علم وتکنولوژی است

ب- دسته دو مسائلی را در برمی گیرد که بطور غیر مستقیم از پیشرفت‎های علمی و تکنولوژیک نشات گرفته اند

مسائل بیرونی در اثر تغییرات حاصله از پیشرفت علمی و تکنولوژیک در عادات گوناگون اجتماعی و فرهنگی و نیز در اثر گسترش حوزه اخلاق متناظر با ان بوجود می‌آید.

علم و تکنولوژی همرا با ایجاد مسائل جدید، ارزش‎های جدذیدی را نیز پدید می‌آورند.

مفهوم چیرگی با افزایش و یا حداقل با افزایش بالقوه مسئولیت مطابقت دارد.

انسان بطور مستمر می‌آموزد که به واسطه جریان واقعی وجود تاریخی‎‎اش به درون نمایه جوهری‎‎اش دست یابد پیشرفته علمی و تکنولوزیک تقریبا به طور اجتناب ناپذیری به تنزل مقام انگیزه‎های مبتنی بر مرجعیت‎های خارجی می‌انجامد.

موج انتقادی تنها در برگیرنده باز تاب منفی نیست، این روح دعوی مثبت هم دارد . دعوی نوعی توجیه، که با نوع فعالیت هنجاری‎‎اش مطابقت دارد، خود از نوع انتقادی است

سطوح باز اندیشی اخلاقی 1 – سطح اصول ( به مفهوم هر چه که حقیقتا قوام بخش اخلاق است

2-سطح معیارهای عینی - شرایط انتقادی حاکم است

زیبا شناسی از یک سو رایطه نزدیک با هنر و از سوی دیگر رابطه با نمادها دارد .

اصطلاح هنر تمام جهات مربوط به فنونی را که مستلزم مهارت‎های تخصصی و استفاده از منابع مادی و سوشهای عملیاتی ویژه است را در برمی گیرد . از این رو شامل همه فعالیت‎های مربوط به نظام‎های تکنولوژیک‎ها شیوه تکامل واقعی اشکال زیبا شناختی حاصل کنش متقابلی است که میان هنر و تکامل اجتماعی شکل می‌گیرد . علم و تکنولوژی بر ما تریالها و تم‎ها تاثیر ندارند

وسیع‌ترین بعد تغیرر در روش کار زیبا شناتی که حاصل علم و تکنولوژی است مربوط به کار بردی کامپیوتر است

کارهای تجسمی همان تم یا محتوا می‌باشد.

پیشرفت انواع گوناگون فعالیت‎های زیبا شناختی خود آگاهی انتقادی روز افزون را در آن فعالیت برمی انگیزاند پیوستگی نزدیکی میان ارزشهای دقیقا علمی و تکنولوژیک و ارزشهای زیبا شناختی در بسیاری از بخشها وجود دارد .

علم وتکنولوژی معتبرترین، کاملترین بیان جریان گسترده عقل باورانه است.

بخش سوم

ارزیابی ازمایشی

در دوران اخیر، نظریه‎های اجتماعی، در قالب سو سیالیسم علمی نفنج گرفته است .

امروزه تحقیقات زیست شناختی به جایی رسیده است که بسیاری از مردم بیم آن دارند که شاید نقطه بدون بازگشتی باشد. .

جنبش ضد علم آگاهی از دو گانگی پژوهش علمی آنچنان ریشه گرفت که که به رد بی قید و شرط اعلام منجر شد

هدف اصلی انتقاد متوجه شکلی از سازمان اجتماعی است که در حالی که ادعای که ادعای تشویق به آزادی را دارد، دقیقا سر چشمه ظلم و ستم است.

از دیدگاه مثبت، جنبش ضد فرهنگ را باید جنبشی دانست که روی به ارزشها یی دارد که یا فراموش شده‎اند و یا حتی به واسطه شیوه تفکر علمی و تکنولوژیک، صریحا با آنها مخالفت می‌شود.

تردید در بنیادهای فرد گرایی نوین، زمینه ساز کلی جنبش فرد علم باشد.

انتقاد چیزی نیست جز تمیز و جز کوشش برای شناخت معتبر از نامعتبر، برای با شناخت مقصد اصلی چیزی نیست جز تمیز و جز کوشش برای شناخت معتبر از نامعتبر برای باز شناخت مقصد اصلی و نیز چیزی نیست جز بازگشت به منشا و جز کوشش برای به سرچشمه‎ها و کسب قابلیت برای اوست .

از دیدگاه نوستالژیک، به نظر می‌رسد تاریخ از بسیاری جهات نوعی مصبیت را به همراه داشته و سعات تنها در زمان‎های بسیاری دور وجود داشته است

فرهنگ باید بتواند ریشه‎ها و اهداف نهایی را فراهم آورد و انسان را در یافتن جایگاهش در جهان و نقشش به منزله انسان و تجسم انسانیتش بر حسب نشانه‎ها و نمادهای زنده توانا سازد.

یکی از بارزترین خصیصه‎های علم و تکنولوژی، تجربه سازی الفاست

اگر خواسته باشیم سهم نظام علمی و تکنولوژی یک در هماهنگی با سهم نظام فرهنگی باشد، نخستین شرط آن است که نظام فرهنگی بتواند شرایط انتقادی بپذیرد.آگاهی انتقادی علم که به هیچ اختیاری و خود گاهانه نیست، تنها باز تاب فزایندی است که موجب می‌شود اهداف ذاتی که با مفهوم دانش عینی آمیخته‎اند بطور مشخص در سطح سوش شناسی اهداف خاص مطرح شوند کنش در راه انداختن نیروی محرکه‎ای ذاتی که مشخصه اراده است و در تحریک نیروی خلاقیتی که شکل دهنده اراده است، نقش موثر دارد جریان انرژی ضامن تداوم کنش است .

کنش بر اساس طبیعت طرحی که اجرا می‌کند به یک نظام بیش از نظام دیگر اهمیت می‌دهد. و از این رو خود را بیشتر تابع ضوابط و محدودیت‎های آن بکاهد.

به موجب تناقص صرفا ظاهری، کنش تنها زمانی به حوزه ابتکارات و مسئولیتهایش کاملا وقوف خواهد یافت که در نظام‎های بسیار نیرومندی به عینیت خوددست یافته باشد که ان نظام‎ها قادر به تنظیم اهداف نهایی خود ظاهرا مستعد برای تعیین محدودیت‎های قطعی باشند.


دانشجویان، احمد عطارد، مسلم غلامی

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - موانع فرهنگی توسعه تحقیق در ایران - علی طائفی

تألیف:، تهیه کنندگان: سیف‌اله قربانی؛ مهدی مقصودی

مقدمه

وجود مشکلات و موانع بی‌شمار در انجام تحقیقات از جمله: روابط ناسالم بین مجری و گروه همکاران، واگذاری پروژه‌ها به افراد خاص، توجه به کمیت به جای کیفیت و … منجر به ایجاد فضای بسته، توسعه ناموزون و … باعث ایجاد شکاف عمیق علمی بین ایران و سایر کشورها شده است.

طرح و بیان مسئله تحقیق

توجه به ابعاد فرهنگی تحقیق در جامعه ایران از منظر مسأله شناسی دارای جهت‌گیریهای ذیل است:

دارای یک رویکرد تاریخی است.

تفحص و تحقیق در خصوص مسائل جامعه‌شناسی علم در دنیای خارج

شناخت فرهنگ پژوهش و علمی کشور

شناخت مؤلفه‌های فرهنگ علمی _پژوهشی ایران امروز با توجه به سابقه علم در جهان

اهداف تحقیق کتاب حاضر

هدف کلی؛ شناسائی و تحلیل موانع فرهنگی در راه توسعه علم و پژوهش و ارائه راهکارهای مناسب.

اهداف جزئی؛

شناخت نظریه‌ای و قوانین تجربی مرتبط با جامعه‌شناسی

شناخت مسائل فرهنگی عمده در فرهنگ عمومی کشور

شناخت موانع فرهنگی توسعه علمی در ایران

ارائه راهکارهای مناسب برای رفع موانع فرهنگی توسعه علم و پژوهشگران

مروری بر نظریه‌های جامعه‌شناسی علم و تحقیق

مقدمه

هرچند تاریخ علمی قدمت طولانی دارد اما جامعه‌شناسی علم رشته جدیدی است که در قرن اخیر ظهور کرده است.

از دلایل کم رشد یافتگی علمی کشور می‌توان به این موارد اشاره کرد:

نظام تحقیقاتی ضعیف

کمبود اجتماعات علمی رسمی

فرار مغزها

عدم هماهنگی میان نیازهای واقعی

ضعف نهادها و مدیریتها

بخشی از ادبیات اجتماعی نهاد علم، اختصاص به نقد و بررسی وضعیت علم به ویژه در جهان سوم دارد. بخش دوم نهاد علم به مقایسه علم در کشورهای جهان سوم و غرب دارد بخش سوم به روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با علم می‌پردازد. بخش چهارم به تاریخ علم در مؤسسات علمی در کشورهای جهان سوم می‌پردازد.

رهیافت ساختگرا

شامل:1- بررسی فعالیت علمی در شرایط سیاسی و فکری 2- بررسی انگیزه‌ها و رفتار فردی دانشمندان و فرار مغزها

فرض ساختگراها:

اگر اجتماع علمی پایدار و خود اتکا ایجاد شود هم در برنامه‌ریزی امور داخلی و هم بر تأثیر‌گذاری بین‌الملی مؤثر است. همچنین بررسی تأثیرات زمینه‌ای ساختاربین‌المللی بر رفتار دانشمندان کشورهای در حال توسعه.

رهیافت کنش متقابل

هدف، مطالعه سازمان علمی و رفتار محققان در کشورهای در حال توسعه و رسوخ فرهنگ بومی در سازمانهای علمی و تأثیر بر محققان و تقابل میان علوم و شکلهای مختلف زندگی اجتماعی.

رهیافت کارکردگرائی

حول آثار «مرتون» دور می‌زند و بر تأثیرات مستقیم و غیر مستقیم نیرومندی که مجموعه متنوعی از ساختها، نیازها و منابع اقتصادی همراه با یک یا چند عامل اجتماعی دیگر بر پیشرفت علم داشته‌اند تأکید می‌کند.

رهیافت کارکردگرا به دو رسته تقسیم می‌شود:

الف) درونگرا: محور اصلی بحث تحلیلهای کارکردی از ساخت هنجاری علم است که رفتار دانشمندان را شکل می‌دهد.

ب) برونگرا: علت نامگذاری فرض استقلال و خودکفائی معنای علم در آن است و به بررسی تأثیرپذیری جامعه علمی از سایر فضای جامعه، مانند سیاست، اقتصاد و متقابلاً تأثیرگذاری فضای علم بر آنها می‌پردازد.

درونگرا شامل: عام گرائی(دانش وطن ندارد). مالکیت اشتراکی یا جمعی(خصلت تعاونی و جمعی توفیق علمی) بی‌طرفی(دانشمند نقش نقاد علمی بی‌طرف) شک سازمان یافته(داوری نکردن تا زمان دسترسی به داده‌ها و موشکافی کردن آنها با ملاکهای تجربی و منطقی و تقدس زدایی)

برونگرا شامل: تعامل بین خرده‌نظامهای مذهب و علم، تعامل بین خرده‌نظامهای اقتصاد و علم، تعامل بین خرده‌نظامهای حکومت و علم.

جامعه‌شناسان برونگرا دو دسته‌اند:

جامعه‌شناسانی که علم، فرآیندهای بسط و گسترش و حتی موانع آن را در فرهنگ هنجاری کلی جامعه یا ایدئولوژی جستجو می‌کنند(نئومارکسیستها)

جامعه شناسانی که علم و رشد ابعاد مختلف آن را در ساختار کلی اجتماعی، اقتصادی ریشه‌یابی می‌کنند(مارکسیستها)

رهیافت مارکسیستی

بر جبر اجتماعی علم تأکید دارد و مارکس به نحو آشکاری بین علوم طبیعی و اقتصاد سیاسی از یک سو و حوزه‌های ایدئولوژیک از سوی دیگر تمایز قایل می‌شودو پایگاه کاملاً متمایزی از روبناهای دیگر به آن دو می‌دهد. به اعتقاد مارکس تنها «هدفها» و «مواد» به زیربنای اقتصادی منتسب هستند نه محتوای آن. از جمله انتقادهای به نظریه رهیافت مارکسستی، تأکید بسیار بر عوامل اقتصادی و عفلت از سایر عوامل است.

نتیجه گیری[2]

جامعه شناسی علم، با وجود اینکه دانشی نوپا تلقی می‌شود، لیکن تغییر و تحولات فراوانی را تجربه کرده است که عمده‌ترین آنها تغییرات دو دهه اخیر در نظریات رایج در حوزه جامعه‌شناسی علم بوده است. با توجه به این تغییرات و تحولات، کلیه نظریات ارائه شده در این حوزه را می‌توان در دو دسته قرارداد: نخست، نظریه‌هایی که ملهم از رویکرد اثبات‌گرایی یا پوزیتیویستی به علم است دوم، نظریه‌هایی که بر فلسفه علم نسبی‌گرا بنا شده‌اند.

مختصات فرهنگ عمومی علم[3]

ایرانیان از دیرباز به دنبال یافتن چیزهای نو بوده‌اند و به راحتی از سایر جوامع اقتباس می‌کردند. ایرانیان از نظر علمی به خصوص علم نجوم و هندسه و ... پیشرفت زیادی کردند. با گسیل داشتن دانشمندان خود به اقصی نقاط جهان به جمع‌آوری کتب از جمله از یونان و روم پرداختند و علم رونق فراوان یافت. با تأسیس مکتب‌خانه‌ها و دارالترجمه و بیت‌الحکمه دامنه علوم گسترش یافت. اما در نیمه دوم قرن پنجم هجری نشانه‌های افول حکومت عقلی در جهان اسلام پدیدار گشت. علم کم کم به خاموشی گرائید و منحصر به علوم دینی شد و با علما و دانشمندان بدرفتاری شد و به نوعی اعتقاد داشتند علم و عالم را از خاک باید جستجو کرد.

علم در تمدن اسلامی[4]

در تمدن اسلامی فنون و علوم دارای ثبات و «تبلوری» شدند که مبتنی بر تغییرناپذیری اصولی بود که این فنون و علوم از آنها پیدا شده بود و همین ثبات است که امروز، در مغرب زمین، غالباً آن را با رکود و سترونی اشتباه می‌کنند. علوم و فنون در تمدن اسلامی بر شالوده،‌ وحدت استوار گردید. همان وحدتی که در هنر اسلامی در هرکجا که باشد، قابل مشاهده است.

چشم انداز‌های درونی تمدن اسلامی[5]

علوم توسعه یافته در آتن و اسکندریه و به طور کلی میراث یونانی که خود تا حد زیادی مجموعه نظریات جوامع مدیترانه‌ای بود که با قدرت خاص یونانی منظم شده و صورت فلسفی پیدا کرده بود و از اسکندریه به انطاکیه 3 از آنجا به ... سرزمینهایی مانند ایران منتقل شدند. سپس در اثر ارتباطی که پس از غالب شدن اعراب به وجود آمد از ایران نیز بخشی از دانش مورد نیاز برای بوجود آمدن تمدن اسلامی منتقل گردید.

تعلیمات اسلامی[6]

در اسلام تأکید بسیار بر یادگیری و کسب دانش شده است. آیات متعددی مؤید این مطلب است و روایات بسیاری نیز در این زمینه موجود می‌باشد. و درصدر اسلام مسجد محل علم آموزی و مباحثات علمی بود.

مؤسسات تعلیمات عالی[7]

نخستین مرکز مهمی که تأسیس شد و کارش بیشتر توجه به فلسفه و علوم ریاضی و طبیعی بود، بیت الحکمه، یعنی خانه دانش بود که به سال 200 هجری در بغداد به فرمان مأمون عباسی ساخته شد و کتابخانه و رصدخانه‌ای به آن پیوسته بود. تأسیس[8] سازمانهای تعلمیات عالی، یعنی دانشگاهها، ادامه یافت و در نیمه دوم قرن پنج/یازدهم به اوج خد رسید و در این زمان سلسله‌ای از مدارس موسوم به نظامیه در بغداد، نیشابور و مشهد و شهرهای دیگر تأسیس شد.

مسئله شناسی در فرهنگ عمومی ایران[9]

قناعت به اندک در برابر کار و تلاش؛ آیا قناعت به اندک در مقابل فزون خواهی نه به معنای اسراف و تبذیر، موجب ایجاد گرایش و منش فقرگرایی، و ایستایی انگیزه‌های تولید و توقف رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی شده است.

پدیده سه فرهنگ(ملی، اسلامی، غربی)؛[10] تاریخ ایران از دیر زمان به علت موقعیت جغرافیایی _سیاسی یا ژئوپلتیک‌اش همیشه مورد تاخت و تاز بیگانگان و مهاجمان گذری و لشکر کشی بسیار بوده است.

تقلید در برابر تحقیق و خلاقیت؛[11] منش تقلید درفرهنگ ایرانی، یک از اصول و خاستگاههای نخستین پذیرش تام و تمام و قبول حتمی دستورات دیگران است.

تجدد و سنت‌گرایی؛[12] نظریه تجدد یکی از الگوهای تحلیلی است برای توضیح فرایند گذار جوامع از مناسبات سنتی به امروز.

خاص‌گرایی: قومیت گرایی و قوم ستیزی؛[13] جامعه ایرانی به مثابه بسیاری از جوامع دیگر خاصه نوع بسته و ابتدایی آن متشکل از انواع اقوام وقبایل و تیره‌های متعدد می‌باشد که هریک دارای آداب و رسوم و علایق و زبان و لهجه و گویش خاص است.

خردورزی و خردستیزی در ایران؛[14] خردورزی یا عقل گرایی و عقلانیت، اساساً زمینه و مجرای مناسب نیل به علم و دانایی است نه خودِ علم و دانش.

دنیای گریزی در برابر دنیا گرایی؛[15] آخرت جویی یا معاد گرایی نوعی اعتقاد و باوردینی است که فرض اولیة آن باور به وجود جهان دوم و دیگری است که دنباله جهان کنونی و زمینی بوده که به روز وصل آن محشر یا رستاخیز اطلاق می‌کنند. در چنین دستگاه اعتقادی عموماً چنین اعا می‌شود که باید عمدة توجهات به جهان دیگر باشد و اندوخته‌ها در آن جهان به کار خواهد آمد.

استبداد، ستم‌پذیری و تسلیم؛[16]

خصیصة ستم‌پذیری و فرهنگ تسلیم،‌ یکی از وجوهاتی است که در حوزة سیاسی موجب نوعی انفعال و عدم مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی،‌احقاق حقوق اجتماعی، رعایت عدالت و‌ آزادی نشر و بیان اندیشه گردیده است.

پنهانکاری، بی‌قانونی و ترس از آینده؛[17]

ناامنی و عدم احساس امنیت فرد در جامعه، موجب انزوا، انفعال، ایستایی، تقلید، فقر فرهنگی و فقر مراودات اجتماعی، عدم اطمینان و سوءظن می‌شود.

پساهنگی اداری، دیوان سالاری و بیماریهایش؛[18]

نظام سیاسی هر جامعه‌ای متشکل از مجموعه‌ای از نیروهای دفتری و دیوانی است که به رتق و فتق امور، مالیاتها، خدمات رسانی و ... می‌پردازد. دیوان‌سالاری در نهایت به نوعی مرکزگرایی یا سانترالیزم، انحصار گرایی و زورگویی منتهی می‌شود.

ساختار بسته طبقاتی[19]

جامعه ایران از دیر زمان جامعه‌ای طبقاتی بوده و اقشار مختلفی در آن به ارتزاق و کار و کوشش پرداخته‌اند.آنجا که جامعه بسته و یا متحجر است با نظامهایی دیگر چون سلک، کاست و ... مواجه هستیم.

 

مؤلفه‌های فرهنگ علمی_پژوهشی[20]

در تبیین فرهنگ علمی جامعه ایران امروز از دو روش می‌توان استفاده کرد. نخست فرهنگ علمی حاکم بر جوامع علمی ممالک توسعه یافته دوم شناخت مختصات اصلی فرهنگ عمومی جامعه ایران جهت ردیابی اثرات این مختصات در فرهنگ علمی.

موانع فرهنگی تحقیق در ایران

پنهان کاری[21]؛ دونظریه وجود دارد یکی اینکه پنهانکاری موجب گسترش علم است و نظر دوم اینکه پنهانکاری موجب بسته بودن و محدود بودن دانش است. ولی در ایران وجود نوعی تقیه و پنهانکاری در بیان افکار، نظرات و عقاید از سوی صاحبان فکر و اندیشه است که متأثر از سیطرة فضای ترس و ناامنی اجتماعی_سیاسی و عدم تحمل افکار دگر اندیشان در نظام سیاسی جامعه ایران در طول تاریخ بوده است.

تفرد و عدم اعتماد افراد به یکدیگر[22]؛ این خصیصه ناشی از وجود استبداد دیرینه و نهادینه جامعه ایرانی و مقابله با هرگونه فعالیتی که نیازمند اجتماع بیش از دو نفر باشد خاصه به اجتماعاتی که به نوع دیگری از اندیشه و دیدگاه متکی است. آنچه در جامعه ایرانی موجود است عدم وجود روحیه تعاون و همکاری جمعی در جهت هم‌افزایی نیروها و انرژی موجود در هر حیطه از فعالیتهای علمی_پژوهشی است.

فاصله از قدرت در جامعه علمی ایران؛[23] این منش منبعث از ساختار توزیع قدرت در بین طبقات اجتماعی جامعه ایران و تمرکز قدرت و رواج فرهنگ و رویکرد اعمال قدرت برای دیگران از بالا به جای اعمال قدرت با دیگران از طریق مشارکت جویی، منجر به این باور شده است که صاحبان قدرت همواره شایسته و سزاوار هستند.

تقلید گرایی و اعتقاد به تقدیرگرایی؛[24] ساختار جامعه ایران چنین است که انسان به تبع طرز تلقی‌اش از جهان قادر به اصلاح نهادهای اجتماعی خود نیست و نهادها را اصلاح‌ناپذیر می‌پندارد و خود را توانا به تغییرات در درون نظامهای اجتماعی نمی‌بیند.

دنیا گریزی؛[25] به طور کلی در رویکردهای انسان‌شناسی، شناخت محیط طبیعی و هستی‌ شناسی، از دادن اهمیت به دنیا و عوامل محیط انسانی_اجتماعی و طبیعی که در آن وجود دارد محورهایی است که بسیاری از علما و نظریه‌پردازها به لزوم آن به عنوان مجرای اصلی و گریز ناپذیر رشد علم و تحقیق بدان اشاره کرده‌اند.

تقدس‌گرایی در برخی پدیده‌های محیطی؛[26] در جامعه ایرانی، به دلیل تأکید و ارزش‌گذاری اعتقادی بر روی برخی پدیده‌های محیط انسانی_اجتماعی و طبیعی و حتی برخی پدیده‌های تحقیق‌پذیر محسوب نمی‌شوند.

تعصب و غلبه برخی عقاید قالبی؛[27] این ویژگی که در افکار و اندیشه‌های پژوهشگران کشور و در برخوردهای تحمیلی با پدیده‌ها و انعطاف‌ناپذیری در انطباق چارچوب‌های مفهومی و شناختی آنان با پدیده‌های محیط طبیعی،‌ انسانی و اجتماعی و مسائل معرفتی دیگر به چشم می‌خورد. برخی تعصبات شامل: تعصبات شخصی، تعصب ملی، تعصب قومی، تعصب غرب‌گرایی، تعصب رومانتیسم شرقی.

پول محوری در مسئله شناسی و انجام تحقیقات؛ [28]علی‌رغم اینکه در پس هر تحقیقی نوعی دستیابی به هدف است که مشکلی را حل کند ولی وابستگی اقتصادی جامعه ایرانی به بخش دولتی و کارفرمایان باعث نوعی گرایش به پول‌خواهی و درآمدزایی شده است.

نبود تمایز ساختی و معرفتی؛[29] عبارت است از عدم تمایز نقش و جایگاه ساختارهای علمی و فنی در جامعه تحقیق و مبهم بودن جایگاه محقق و پژوهشگر و اقعی از غیر آن از یکسو و نامشخص بودن متولی اصلی در زمینه فرهنگ علمی در کشور بخصوص تحقیقات است.

کم ارزش بودن جایگاه تحقیق و محققان در کشور؛[30] با وجود نوعی ابهام در ارزشگذاری بر فعالیتهای علمی و غیر آن و شیوع نوعی بی‌وزنی یا بلاتکلیفی در بین پژوهشگران و به طریق اولی در فرهنگ عمومی جامعة ایران هنوز پاسخ روشنی به سؤال علم بهتر یا ثروت داده نشده است.

عدم شایسته‌سالاری و تخصص‌گرایی؛[31] یعنی انتخاب مدیریتهای علمی و پژوهشی کشور و ارزیابی عملکرد آنان بدون وجود عملکردهای گزینه رقیب در داخل و مبتنی بر شایستگی.

ضعف روحیه و اخلاق جستجو‌گری و پرسشگری؛ [32]این ضمیمه به عنوان یک منش علمی در فرهنگ جامعة ایران امروز از دیگر مختصات منفی است که مانع گسترش علم و پژوهش در کشور می‌گردد.

غلبه خاص‌گرایی در جامعة علمی ایران؛[33] خاص‌گرایی مربوط به تعیین حقیقت در شرایط محیطی یکتایی است که ملاحظات مهمتری به شمار می‌روند تا قواعد مجرد. به عبارت دیگر خاص گرایی یعنی زندگی فرد در حصارها و میادین بسیار کوچکی از تعلقات عاطفی و منفعتی است که از فرد و خانواده شروع و به قوم و سپس در سطح ملی است.

 

بررسی و تحلیل فرضیات؛ [34]

سنجش پنهانکاری؛ هرچه امکان انتشار یافته‌های تحقیقاتی و سهولت آن جهت دسترسی کمتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار:[35] 1- آزاد سازی اطلاعات 2- تمهید امکان و تسهیلات انتشار یافته‌ها.

سنجش پوشیده‌گویی؛[36] هرچه امکان صراحت بیان و نشر عقاید و نظرات علمی پژوهشی کمتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار: 1-اصلاح آموزه‌های تربیتی و آموزشی 2-اصلاح قوانین آزادی بیان.

سنجش خاص‌گرایی؛[37] هرچه میزان و گرایش به خاص‌گرایی در فعالیتهای پژوهشی بیشتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[38]: 1-اعمال روشهای تربیتی و آموزشی کار گروهی 2-کمک به توسعه انجمنهای علمی.

سنجش تفرد؛[39] هرچه تمایل افراد به انجام پژوهش به صورت فردی بیشتر، توسعه تحقیقات ضیعف‌تر. راهکار:[40] 1- بازمهندسی نظام پاداش‌دهی 2- تقویت و توسعه تشکلها و انجمن‌ها

سنجش تقدس‌گرایی؛[41] هرچه میزان شک سازمان یافته در مسائل و پدیده‌های مورد پژوهشی کمتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[42]: 1- ایجاد تحول در نظام آموزش عمومی 2- ایجاد و تضمین فضای باز و با ثبات سیاسی.

سنجش دنیا گریزی؛[43] هرچه استناد به داوریهای پیش از تجربه در تحلیل و ارائه یافته‌های تحقیقاتی بیشتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[44]: 1-شناخت نگرش مسئولان و مدیران امور فرهنگی و تربیتی 2- شناسایی دامنه و شمول دنیاگریزی با تأکید بر اثرات زیانبار آن.

سنجش تقلید‌گرایی و عدم خلاقیت؛[45] هرچه میزان تقلید و عدم خلاقیت در انجام تحقیقات بیشتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[46]: 1-اصلاح نظام ترفیع و پاداش در بعد آموزشی و پژوهش و اداری در زمینه خلاقیت و نوآوری.

سنجش تعصب در تحقیق؛[47] هرچه میزان تعصب پژوهشگران در حوزه‌های فرهنگی و علمی بیشتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[48]: 1-ایجاد و توسعه تشکلهای قومیتی و سیاسی و مذهبی 2- اصلاح نگرش دانش‌آموزان در آموزش عمومی در راستای عام‌گرایی و رهایی از تعصبات.

سنجش پول محوری؛[49] هرچه محوریت پول و اعتبار در انجام تحقیقات قوی‌تر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار:[50] 1- بهبود وضع بودجه تحقیقات 2- ایجاد صندوقهای اعتباری پژوهشگران 3- الویت دادن بودجه‌ها به تحقیقات 4-بازنگری و اصلاح دستمزدها در بین اجتماعات علمی و پژوهشگران.

سنجش کم‌ارزش بودن محقق؛[51] هرچه جایگاه و منزلت ارزش پژوهشگران و تحقیق پایین‌تر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[52]: 1- ترویج فرهنگ علم‌ باروری 2- الگوسازی و شخصیت‌ پردازی در علم و پژوهش.

سنجش عدم تمایزهای ساختی و معرفتی؛[53] هرچه تمایز نقشها و وظایف نهادها و سازمانهای اقتصادی، اجتماعی و علمی کمتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار:[54] 1-اعمال نظام شایسته‌سالاری 2- شناساندن وآگاهی بخشی به عامه درخصوص تمایز معارف بشری اعم از دینی و فلسفی و هنری و ...

سنجش ضعف اخلاق پرسشگری و انتقادگری؛[55] هرچه پذیرش و شیوع فرهنگ نقد و انتقاد ضعیف‌تر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار:[56] 1-اصلاح سیاستهای آموزشی در نظام آموزش عمومی از حافظه مداری به پرسشگری و انتقاد 2- اشاعه فرهنگ انقادگری.

سنجش فاصله از قدرت؛[57] هرچه میزان اتصال ساختارهای پژوهشی کشور به منابع قدرت بیشتر،‌ توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[58]: 1-توسعه نهادهای مدنی جهت توزیع و تکثیرمنابع قدرت 2-اصلاح نظام جذب نیروی انسانی بر پایه آزمونهای تخصصی، شایسته سالاری و ...

سنجش عدم شایسته‌سالاری؛[59] هرچه میزان شایسته سالاری در ساختارهای مدیریتی پژوهشی در کشور کمتر، توسعه تحقیقات ضعیف‌تر. راهکار[60]: 1- اصلاح نظام گزینش عقیدتی سیاسی در نظام اداری _ سیاسی 2- اصلاح نظام تصمیم‌گیری بر پایه یافته‌های پژوهشی 3- اصلاح نظام گزینشی مدیران بر پایه شایسته سالاری.

جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی - جامعه و دانش

فصل اول دانش در دوران پیش از تاریخ

مولف در فصل اول به بررسی رابطه میان باستان شناسی و دوران پیش از تاریخ می‌پردازد و باستان شناسی را در ردیف طبیعت شناسی و مطالعه اشیاء عینی و مادی دوران پیش از تاریخ را به عنوان بیان و تجسم عینی اندیشه‎ها و عقاید انسان‎ها یا به عبارت دیگر سیر تجلی دانش آنها مورد بررسی قرار می‌دهد و شیوه دیگری را در تحلیل دانش گذشتگان به کار می‌برد به طوری که بر خلاف مورخان کتابی، که موضوعات را در طول تاریخ به صورت کلی مورد توجه داشتند، معتقد به مطالعه موضوعات دانش به عنوان اعضای یک طبقه می‌باشد مانند مطالعه انواع مختلف چاقوهای سنگی یا لوکوموتیو‎های یک دوره تاریخی خاص، هدف این نوع طبقه بندی مشخص ساختن و فناوری‎های یک دوره خاص می‌باشد بنابر نیاز‎های اجتماعی آن دوران بوده است و دانش ابداعی هر دوره بر پایه ضرورت‎های اجتماعی آن دوران می‌باشد . به فرض نیاز به نوع خاص لوکوموتیو یا نیاز به نوع خاص یک چاقو و ضرورت ساخت آن مختص نیاز دوره‎ای خاص می‌باشد .

پس طبقه بندی دانش بدان جهت است که قبلاً جامعه‎ای وجود داشته که از این دانش‎ها استفاده کرده و در حال حاضر نیز این نیاز در جامعه جدید احساس می‌شود که از آن دانش بهره مند شود و انواع انبوهی از دانش‎ها در این طبقه بندی‎ها، نشانه و نمایش و کاربرد و مد در هر طبقه می‌باشد به فرض تفاوت ساخت کارد سفره و لوکوموتیو در انگلیس و آمریکا با شوروی . اما دانش در طبقه‎های مختلف بدون بهره گرفتن از آموزه‎های علمی در طبقات گذشته نا مفهوم باقی می‌ماند مثلاً در ساخت لوکوموتیو توسط راکت یک از اطلاعات دانشمندان قبلی در زمینه موتورهای بخار – سوپاپ، آهن ریزی و ... استفاده شده است . که اگر چنین نمی‎شد مانند طرح منجنیق لئوناردو داوینچی یا آدم‎های مکانیکی هرون اسکندرانی در هزار و هشتصد سال پیش طرح ریزی شده بود به صورت یک اسباب بازی باقی می‌ماند، بنابراین عنوان دانش از مهارت‎های فنی یا فوت و فن صنعتگران متحجر گرفته تا استفاده ازریاضیات نظری و فیزیک نظری که موجب پیدایش رادار‎ها و سلاح‎های هسته‎ای شده و هر ابزاری هر قدر هم ساده مانند چاقوی سنگی شکارچیان ماموت در عصر یخ مظهری از دانش عمومی است زیرا هر کدام از آن‎ها عضوی از یک طبقه است و همه این طبقات دانش در سنت‎های اجتماعی هر دوره‎ای نهفته است .

در ادامه بخش به بررسی واژه‎های جامعه و دانش می‌پردازیم و لزوم همراهی این دو با هم، اصل دانش در انتقال آن در جامعه است و در این انتقال است که به صورت موفقیت آمیزی جامه‎ی عمل به خود می‌پوشد و این اصل دانش بر خلاف دیدگاه عارفان دینی و غیر دینی و فیلسوفان هم عصر افلاطون و ارسطو است که علم را برای علم جستجو می‌کردند، البته پژوهش‎های آن‎ها بیهوده نبوده است و کوهی از دانش بسیار مفید ایجاد کرده‎اند که بعد‎ها مورد استفاده عملی قرار گرفته است .

بنابر ضرورت به عنوان یک باستان شناس علم دوران پیش از پیدایش خط را مورد بررسی قرار می‌دهم و سعی می‌کنم ادعای عملی بودن دانش را به تایید برسانم . انسان از دوران پیش از تاریخ به مدد آزمایش و خطا مشکلات را پشت سر گذاشته و یافته‎های دانش خود را انتقال داده و به صورت دانش عمومی در آورده است و این ویژگی‎های مشهود رفتار انسان است و هم چنین از دیگر انواع دانش و آگاهی سود جسته،

«به عبارتی دقیق تر کاربرد اصطلاح دانش را باید به اطلاعاتی محدود کرد که بدینسان قابل انتقال است »

انسان بر خلاف حیوانات از تجربیات خصوصی – دسته جمعی و همه انسان‎ها اعم از مردگان، زندگان و تجربه‎های آن‎ها استفاده کرده و راه‎های حل مشکلات را می‌یابد و این یافته‎ها را به نسل‎های بعدی منتقل می‌کند و همین نمود خصلت است که انسان را در مسابقه بقاء این چنین پیروز می‌کند و راز این موفقیت بیولوژیکی در طول تاریخ فقط از طریق استفاده از تجارب یکدیگر نهفته است که از این طریق به پیروز‌ترین موجودات تبدیل شده است .

دانش انتقال پذیر از یک سو به عنوان یک ویژگی انسانی و انسان ابزار ساز از سوی دیگر دارای همبستگی و رابطه متقابل است و این رابطه در طول صد‎ها هزار سال جریان داشته و از طریق سنت‎های اجتماعی از نسلی به نسل دیگر منتقل یافته و یا به عبارت دقیق تر غنی شده و بسط یافت . و این پیشرفت تکنولوژی نه فقط معلول توانایی ما در انتقال دانش بلکه در نتیجه استفاده از نماد‎ها است .

فصل دوم دانستن و به یاد آوردن

برای درک تفاوت میان دانستن و به یاد آوردن، ذکر مثال به مراتب مفید تر از بحث انتزاعی و استدلالی باشد .

فرض کنید شما برای صرف شام به خانه دوستتان در حومه شهر دعوت شده اید . شما تصور قبلی از آدرس خانه دوستتان در ذهن دارید ولی جزئیات در ذهنتان نیست اسم خیابان، اسم ایستگاه مترو و .... ) پس شمار راه را بلدیدید اگر چه نمی‎توانید اسامی خیابان‎ها و شماره خانه‎هار ا خوب به یاد آورید .

دانشی که شما استفاده کردید جنبه بسیار خصوصی داشت و شما را به مقصد رساند مانند موشی که در جای پر پیچ و خم و از طریق یادگیری به هدف می‌رسد شما با محرک‎ها به مقصد رسیدید مانند نماد میدان، شکل خیابان، مغازه‎ها و غیره... این عکس العمل‎های آموخته شده شما پاسخ به محرک‎ها ( مغازه‎ها، خیابان‎ها و .... ) می‌باشد . حرکات شما عین ماشین‎های الکترونیک می‌باشد که رفتاری را آموخته‎اند همین فرض ممکن است برای شخص دیگر باشد که فاقد تجربه شما باشد و او از نقشه استفاده کند و این استفاده از تجربه دیگران است و اطلاعاتی که از این راه به دست می‌آورد محصول اجتماعی و نتیجه همکاری گروهی از افراد و موسسات است .

کارهای به مراتب بزرگتر از چیزی که در مثال آمده از حافظه بر می‌آید، انسان می‌تواند یک روند کامل را در ذهن نگه دارد بدون آن که نیازی به اشارات داشته باشد و آن را براحتی به یاد می‌آورد . مثلاً نگهبان یکی از آثار باستانی که بدون آگاهی از تاریخچه اثری، جزء جزء آن اثر را شرح می‌دهد و یا حفظ کردن تعاریف و اثبات‎های هندسه ؛ ولی درک معانی هر اثبات دارای یک الگوست و هر مرحله از اثبات از اثبات مرحله پیشین نتیجه می‌شود که این الگوی فهم را الگوی منطقی می‌نامند . بنابراین بر اساس این الگوی منطقی یک مرحله از اثبات قضیه را پشت سر می‌گذاریم بدون این که آن را خوانده باشیم یا آن را بیاد بیاوریم .

« به عبارت دیگر، اصولاً ممکن است شما در حال حاضر چیز‎هایی را بدانید که کسی تجربه نکرده باشد . بنابراین کسی هم آن‎ها را به یاد نمی‎آورد » .

« دانستن از آن جهت که توجیه کننده یکی از پیش بینی‎های ماست همیشه عنصری از پیش دانی را در خود دارد اما باز هم احتمال شکست یا نتیجه نا مطلوب در دانستنی‎ها وجود دارد.»

 فصل سوم الگو، تشابه و ارتباط

نقشه‎ای که در فصل گذشته بدان اشاره شد یک الگویی را نمایش می‌داد که از طریق نظم اجزا آن بدست می‌آید بنابراین هر ارتباطی بر تشابه الگو‎ها استوار است مانند الگوهای پیام رسانی در تلگراف یا تلفن که همگی آن‎ها به اجزایشان یعنی طول، دامنه و سرعت تجزیه می‌شوند .

« الگو در واقع پدید آورده پیامی است که منتقل می‌شود اما الگو از روابط میان اجزا یا عناصر خود تشکیل می‌شود ».

الگو‎ها معمولاً دو بعدی است مانند نقشه‎های قالی اما الگوهایی که در ارتباط به کار می‌آیند دارای بعد زمان می‌باشند و چهار بعدی‎اند البته می‌توان بعد زمان را بی آن که نظم نظم و روابط عناصر تشکیل دهنده آن تغییر یابد از آن برداشت مانند کاری که در ضبط کردن چیزی بر دستگاه ضبط صوت . بنابراین با وجود تغییر در بعد الگو به صورت نا متغیر باقی می‌ماند حتی اگر یکی از ابعاد تغییر کند، الگوهای معنی دار همیشه به صورت شکل‎های مرئی نیستند بلکه می‌تواند به صورت انتزاعی باشد مثلاً همان روشی که باستان شناسان امریکایی برای تاریخ گذاری آثار پبیش از تاریخ از الگوهای حلقه‎ای درخت استفاده می‌کنند و از حلقه‎های تعریف‎های انتزاعی دارند .

دامنه اصلاح الگو‎ها را به راحتی می‌توان بسط داد و می‌توان ابعاد مختلفی به آن اضافه کرد البته در اضافه کردن ابعاد جدید باید همانندی و روابط متقابل اجزایشان را مورد نظر قرار داد مانند مقایسه اتومبیل‎های اولیه با انواع جدید آن . مانوس‌ترین و مفید‌ترین وسیله ارتباطی درک نماد‎ها است که به دلیل قرار دادی بود نشان نسبتاً اسان می‌باشند و ره یک از این نماد‎ها به طبقه‎ای اشیا اشاره می‌کند یا مفهوم آن را می‌رساند مثلاً علامت صلیب در روی کلیسا و .... نماد‎ها پس از توافق اعضای یک جامعه مفهوم پیدا می‌کند اما مفهوم آن در رابطه با سایر اجزای یک الگو تعیین می‌شود و این همان خصلت قراردادی و اجتماعی بودن نماد‎ها می‌باشند . در مثال فصل قبل شما از طریق دانش اجتماعی که از طرق تجربه قبلی یا نقشه شهر به شما منتقل شده بود سود جستید زیرا قراردادهای آن را که به صورت علایم نقشه بود یاد گرفته بودید و عملاً به کار گرفتید این مطلب مشخصه نظریه‎ای است که بر پایه دلایل تاریخی، دانش را رد عمل سود مند می‌کند و کارکرد عملی آن را نشان می‌دهد .

 فصل چهارم نماد و مفهوم آن

مفاهیم و نماد‎ها باید از الگویی تشکیل شوند که با الگو‎های افراد جامعه مطابقت داشته باشد به فرض بین مکالمه تلفنی اشخاص کلمات همان مفهومی را دارد که میان افراد شناخته شده است تا مفهومی از آن استنباط شود اما این قیاس ساده چندان به روشن شدن مطلب کمک نمی‎کند نماد‎ها اشیا یا پدیده‎های فیزیکی محسوس و مرئی‎اند در حالی که مفاهیم غالباً مسائل معنوی یا روانی به شمار می‌روند . در بررسی نمادهای مرئی مخصوصاً نمادهای زبانی اصل معنی نمادهای زبانی است، در این نمادها توافق اساس کار می‌باشد حتی اگر به صورت رمزی باشد . نماد‎های به کار گرفته شده محصول جامعه می‌باشد و برای همه افراد جامعه صورتی واحد و عام دارد .

مفاهیم فوق تجربی می‌باشد مثلاً وقتی چیزی را به اسم می‌خوانید هیچ یک از ویژگی‎های ظاهری آن را در نظر نمی‎گیرید بلکه مفهومی کلی از آن متصور می‌شوید .

نما هسته‎ای را پدید می‌آورد که ویژگی‎های محسوس، معنای دقیق تر و صفت فرعی و ویژه پدیده‎ای مشخص می‌شود و دقیقاً به همان گروهی مربوط می‌شود که به عنوان پدیده‎ای همیشگی – یعنی یک شی پایدار – شناخته شده است مثلاً کودک اسمی می‌گوید نه به این منظور که اسم را به شما نشان دهد بلکه بر تجربه خودش پیرامون آن اس صحه می‌گذارد . بنابراین توانسته تجربه‎‎اش را با دیگران در میان بگذارد .

« اعضای جامعه‎ای که چیزی را نام گذاری می‌کنند و نمادی را در میان خودشان به کار می‌برند در کار‎هایشان آن شی را در نظر خواهند داشت و رفتار شان را با آن تطبیق خواهند داد»

و به اصطاح هستی داشتن آن را نشان می‌دهند و عینی تری به آن می‌دهند زیرا جامعه به موجودیت آن اعتقاد می‌آورند . تقریباً تمام نماد‎ها مفهومی دارند ولی بسیاری از آن‎ها شاخصه‎های مختلفی دارد . مثلاً : دموکراسی چیست ؟ دموکراسی شاخص‎های زیادی دارد ولی بی شاخص نیست بر این اساس است که انسان‎ها برای استقرار آن حتی مرگ را هم می‌پذیرند .

از نما‎ها نه فقط به منظور انتقال اطلاعات بلکه به منظور بر انگیختن یا جلوگیری از یک اقدام نیز سود می‌جوئیم .

بنابراین نماد‎ها به عنوان راهنمای عمل نیز هستند .

هر نمادی برای داشتن مفهوم باید در یک زمینه یا متن قرار گیرد و این زمینه حتماً نباید چند واژه دیگر یا یک جمله باشد تا مفهوم آن مشخص گردد : مثلاً شخصی که در نصف شب فریاد زنان بگوید « آتش » سخنش کاملاً مفهوم است . همه واژه‎ها و حروفات از آن جهت نماد است که به عنوان اجزایی از الگو به کار می‌رود و این اجزا به دلیل رابطه با دیگر اجزا ء مطابقت پیدا می‌کنند .

فصل پنجم پندار در مقام مفهوم

برای درک پندار باید نماد لازم برای آن بیابیم یا بسازیم پندار مجرد و مستقل را در هیچ جا نمی‎توان یافت پندار غیر مادی زمانی ظهور می‌شود که محل مادیش فراهم شده باشد . ما مفهوم هر نماد را پندار می‌نامیم بنابراین باید به یک سری ویژگی‎هایی توجه کرد : 1) پندار، چیزی کاملاً بی بنیان است و هیچ ماده‎ای نیست که پندار را از آن ساخته باشند بنابراین پندار « غیر مادی » است 2) هیچ پنداری مستقل از یک یا چند نماد که تجسم تجلی آن است وجود ندارد 3) نماد : شی یا رویدادی است مادی – مانند امواج در هوا و ... 4) یک پندار واحد ممکن است مفهوم چندین نماد را برساند 5) پندار در ذهن انسان است، و به هیچ وجه ویژگی وابستگی ندارد و آن را می‌توان به همه اعضای جامعه که از نماد‎ها استفاده می‌کنند منتقل کرد 6) پندار عینی است 7) پندار‎های نو با افراد جدید پا به عرصه می‌گذارند ولی فقط زمانی جنبه عینی پیدا می‌کنند که به جامعه منتقل شود ومورد تایید آن قرار گیرد . 8) پندار ساخته انسان است و مفهومش از قرار داد اجتماعی زائیده می‌شود 9) مجموع چند پندار تشکیل یک یا چند الگو می‌دهد .

به فرض اگر کسی این کتاب را نخواند هیچ پنداری از آن نخواهد داشت .

یک پدار واحد رد چندین نماد گوناگون خود را نشان می‌دهد مثلاً واژه « خریدن » در زبان فرانسه و انگلیسی پندار‎های مشخصی را در ذهن انسان‎ها به وجود می‌اورد . بنابراین برای رد ک پندار افراد ضروری است با مفاهیم قرار دادی نماد‎ها که بیان کننده مفاهیم است آشنا باشیم .

پندار زمانی عینی می‌باشد که نه فقط در مغز من و شما بلکه در ذهن هزاران هزار انسان و اعضای وابسته به موجودی که جامعه نامیده می‌شود، وجود داشته باشد و اصولاً تا زمانی که جامعه‎ای وجود دارد و به حیات خود ادامه می‌دهد پندار‎ها موجود می‌باشند .

فصل ششم دانش به مثابه ساخت اجتماعی

دنیایی که ما در آن دست به فعالیت و همکاری با دیگران می‌زنیم، دنیایی نیست که شخصاً مشاهده و فرداً تجربه‎‎اش کرده باشیم بلکه دنیای پندار گونه دانش است که تجربه دسته جمعی همه افراد اجتماعی را که ما در آن زندگی می‌کنیم احاطه کرده است . به فرض در قرن 17 مردم انگلیس اعتقاد فراوانی به اجنه داشتند و اعضای آن جامعه عادتاً و عمداً موتفق با آن رفتار می‌کردند و دنیای دانش آن زمان جامعه جادو گری را در ساخت اجتماعی درک می‌کردند . البه این موضوع بیانگر جایز الخطا بودن تجربه آدمی است . معیار اساسی انطباق دانش یک جامعه با ساخت اجتماعی جوامع مختلف پذیرش واقعیت دانش آن جامعه و نتیجه بخش بودن کارهایی که بر اساس قواعد آن دانش انجام گرفته است، می‌باشد و مثلاً دانش قرن 20 بهتر از دانش سده 17 بر دنیای خارج منطبق است .

اصلی‌ترین ویژگی انسان در انتقال دانش و اطلاعات کسب شده آن در ساخت اجتماعی به دیگران است طبیعتاً فقدان این ویژگی موجب از بین رفتن انسان‎ها می‌شد .

« مثلاً شکار چی ماهوت در عصر یخ برای به دست آوردن غذا درست به اندازه شهر نشین سده بیستم تابع همکاری بود » .

الگو‎های رفتاری نقش اساسی در ساختار دانش داشته است و افراد رفتار شان را بر اساس آن تغییر و تعدیل می‌دهند و این الگو‎ها اجزا تشکیل دهنده الگو‎های واقعیت می‌باشند .

دانش را می‌توان نمایانگر چندار‎های ساخت اجتماعی دانست آن چنان که در فصل قبل اشاره شد پندار بدون نماد فاقد واقعیت است بنابراین اصولی را برای دانش در نظر می‌گیریم که بیانگر ساختی بودن دانش بشر می‌باشد :

1) هیچ علمی مدعی شناخت کامل نیست 2) پندار گونه بودن دانش نه در ذهن افراد محدود بلکه در ذهن اکثر اعضای جامعه 3) دانش در اثر تاثیرات متنوع به الگوهای گونان تبدیل می‌شود « بازنمایی » 4) این الگو‎ها باید با جهان واقعیت خارج مطابقت داشته باشد 5) دنیای خارج همان دنیا واقعی بیرون از ذهن است 6) خصلت عدانش 7) تعاونی بودن دانش توسط افراد جامعه در ساختار اجتماعی مثلاً : همکاری افراد در جنگ و ...

فصل هفتم مقولات در حکم مصالح ساختمان

نگارنده بازنمایی دنیای پندار گونه مقولات دانش را با بازسازی یکی از آثار تاریخی زمان ساکسون‎ها، توسط معماران، هنرمندان و ... قیاس می‌کند . بیشتر مصالح نظیر سنگ‎ها، طاق‎ها، ستون‎ها .... اثر تاریخی تقریباً از بین رفته است . معماران و هنرمندان می‌خواهند از این تکه ریز‎ها استفاده کنند و در جای نخستشان بگذارند، آن‎ها از طریق آزمایش و خطا به این نکته پی بردند که چگونه می‌توان از دانش کلی برای ترمیم اثر تاریخی استفاده کرد فرض کنید تکه ریز‎های باقی مانده از اثر تاریخی به عنوان مفروضات ادراکی باشند که به عنوان دانش از آن تعبیر می‌شود . بدین ترتیب خلاهای موجود در تجربه‎ها را می‌توان با این مفروضات پر کرد .

همه مقولات در جزئی از مخلوقات است که همگی بر اساس قیاس اطلاعات معتبر ادراکی در تخیل تجسم شده‎اند گر چه ممکن است شکل اطلاعات در طول زمان تحریف و دگرگون شده باشد .

مقوله :

« بازتابی است از طرح کلی یک الگو و نوعی رابطه میان اجزا یک الگو که خود یکی از الگوهای تشکیل دهنده دنیای خارج فرض می‌شود » .

منظور از مقوله‎ها مکان، زمان ف ملیت، جسم و... می‌باشد هر یک از این مقولات کیفیت تشکیل الگوها را نشان می‌دهد . مقولات را با چوب بست‎های که برای بازسازی بنای تاریخی دوره ساکسون‎ها و راهنمایی معماران برای نگه داشتن دیوارها در جریان نو سازی مقایسه کرد . مقولات به عنوان اصل روری دانش می‌باشد و مقوله‎ای ما قبل تجربی می‌باشد . یعنی قبل از رسیدن به الگو‎ها باید پیش زمینه‎ای به نام مقولات را مورد توجه قرار داد .

« انسان‎ها به کمک مقولات می‌توانند استمرار یک جنبه از الگوی واقعیت را در فاصله میان لحظه دانستن و عمل کردن به تخیل در آورند » . پس مقولات کار کرد ابزار را دارند اما ابزار فکری که برای پردازش پندار‎ها در ذهنمان به کار می‌رود از روی این اصل این ابزار‎ها هم به نوعی ابزار‎های اجتماعی‎اند . مقولات ماهیت اجتماعی دارند، ضروری و جاویدند و کسی آن‎ها را ابداع نمی‎کند بلکه از طرف جامعه تحمیل می‌شود از طرف جامعه ضروری تلقی می‌شود .

فصل هشتم فرد و جامعه

جوامع از افراد انسانی تشکیل می‌شود که اساسی‌ترین ویژگی آن همکاری می‌باشد و این ویژگی آنان را به ساخحت یا الگو تبدیل می‌کند فرد و جامعه لازم و ملزوم یکدیگرند الگوی جامعه روابط اجتماعی یعنی روابط میان اشخاص را که با هم ارتباط بر قرار می‌کنند احساس مشترک دارند را به وجود می‌آورد . البته افراد جامعه از لحاظ ژنتیک متفاوتند و این شخصیت آنان است که توسط جامعه شکل می‌گیرد به فرض این جامعه است که به انسان می‌آموزد در برابر مشاهدات چه رفتاری را انتخاب کند و تمام رسومات، آئین و هویت انسانی را معین می‌کند در نتیجه شخصیت انسان از طریق فشار اجتماعی سر چشمه می‌گیرد و توسط آموزش و پرورش اجتماعی درونی می‌شود و نقش‎ها را بر انسان تحمیل می‌کند .

افراد در جوامع عضو گروه‎ها و جامعه‎های زیادی هستند که در هر کدام از آن‎ها نقش‎هایی را ایفا می‌کنند در حالی که ملزم به رعایت اصول گروه‎ها می‌باشد و روابط متقابل را رعایت کنند تا از طریق جامعه بزرگتر طرد نشوند و این شبکه روابط نمایانگر ساده‌ترین شکل ساخت اجتماعی می‌باشد . رفتار هر یک از اعضای گروه‎ها تابع قواعد خاصی است که جامعه تعریف می‌کند مثلاً این جامعه است که می‌گوید چگونه لباس بپوش یا حتی با چه کسی شوخی نکن . بدینسان شخصیت انسان منتج شده از نقشی است که جامعه در ساخت‎های مختلف اجتماعی بر دوش آن محول کرده است. در حقیقت شهروند متمدن امروزی می‌تواند در برابر نقش خود رد جامعه فکر کند و ممکن است این نقش‎های محوله تبعات همیشه مثبتی برای فرد نداشته باشد ولی جامعه هم نقش‎هایی در قبال فرد دارد، جامعه تنظیم کننده روابط اقتصادی میان افراد، توزیع مناسب خدمات، و تامین رفاه و معیشت اولیه انسان‎ها را بر عهده دارد و هم چنین کارکرد اصلی جامعه در قبال فرد تامین امنیت جانی و مالی افراد می‌شود .

در رابطه میان فرد و جامعه عامل مهم دیگر وجود دارد که باستان شناسان از آن به عنوان « پخش فرهنگی » یاد می‌کنند که آن بازتاب نفوذ پندار‎ها در میان افراد جامعه است و این پندار‎ها هستند که دانش میان افراد را به وجود می‌آورند و این دانش تقریباً میان جوامع مختلف فرق می‌کند ( میان آمریکایی و برهمن هندی ) و کسی نمی‎داند کدام دانش حقیقی تر است .

فصل نهم حقیقت و حقایق

حقیقت مقوله‎ای است نسبی و ممکن است مراتب مختلفی داشته باشد . بعضی‎ها بر این اعتقادند که حقیقت جنبه مطلق دارد اما حقیقت را هر گونه تعریف کنیم به نسبت یکی از مفاهیم اساسی آن است . حقیقت به عنوان بازنمایی پندار گونه واقعیت است که به شکل نماد مشخص می‌شود، ولی این نماد‎ها به تنهایی معنایی ندارند و تابع مجموع حقایق هستند، نماد‎ها به وسیله زبان و شبکه حقایق مفهوم پیدا می‌کنند که به آن قضیه گفته می‌شود . که در این صورت مجموع حقایق را که به صورت الگو مشخص است قضایا می‌توان نامید . در نتیجه دانش مجموع داری از قضایا می‌باشد که میزان تطابق آن در رابطه با واقعیت خارجی مشخص می‌شود، تطابق یا عدم تطابق بازنمایی دنیای خارج را مشخص می‌سازد و آن بازنمایی میزان کارکرد عملی بودن دانش را معین می‌سازد این همان موضعی است ( عملی بودن دانش ) که از ابتدای کتاب به دنبال آن هستیم . در فصل گذشته اشاره شد که هر جامعه دارای جوامع و گروه‎های مختلفی است که هر کدام از آن‎ها ممکن است به قضایا یا حقایق نا موافق اعتقاد داشته باشد و این تفاوت‎ها از طرز خاص بازنمایی جوامع مختلف سر چشمه می‌گیرد اما همه این باز نمائی‎ها ممکن است کم و بیش حقیقی باشد . اما معیاری که نشان دهنمده متناقض بودن حقایق از یکدیگر است عمل می‌باشد به کمک عمل م یتوان نادرستی همه قضایایی را که جوامع به عنوان حقیقت پذیرفته‎اند مشخص می‌سازد . اما سوال این جا مطرح می‌شود که این تناقضات از کجا سر چشمه می‌گیرد ؟ یقیناً نبود اطلاعات تجربی و کمبود اطلاعات گرد آوری شده علت این تناقض است . اما بررسی منشا این تناقض ما را در رسیدن به حقیقت کمک می‌کند . مثلاً کشف قطعی خطای با صره در نهایت منجر به اختراع ابزاری به نام تلسکوپ گردید .

هر قدر جامعه از حقیقت کمتر بداند، بازنمایی آن از دنیای خارج همان قدر کمتر است و این فرصت برای به کرسی قبولی نشستن توهمات خصوصی به عنوان حقیقت در دانش جامعه بیشتر خواهد شد . بر می‌گردیم به همان به همان مقوله نسبی بودن حقیقت، نادرستی یک حقیقت زمانی اثبات خواهد شد که رد برابر حقایق برتر قرار گیرد و این برتری حقیقت تنها از طریق عمل تایید خواهد شد .

فصل دهم اعتقادات من

وجود دانش کامل در گرو تکامل همه الگوهای واقعیت می‌باشد در حالی که همه این الگو‎ها شناختی هستند ولی هنوز شناخته نشده‎اند و از اجزا ادراک بشر فرا تر رفته‎اند که به قضایای فوق طبیعی تعبیر شده اند، این قضایا ادعای حقیقت دارند ولی هیچ گونه عملی در قبال آن امکان ندارد و تنها ملاک آن واقعیت داشتن آن است . مانند : زیبایی، زندگی، و ...

دستگاه‎های فلسفه برای تبیین دانش معمولاً از دو مکتب استفاده می‌کنند : ماتریالیسم وایده آلیسم

برای بررسی مطلب فوق نمونه‎هایی را ذکر می‌کنیم : « هر قدر بکوشید کائنات را هم چون ماشینی بس بزرگ و بی نهایت پیچیده در تخیل آورید نا گریز در ورای آن به چیزی بر می‌گردید که از آن برتر است و آن را نگاه می‌دارد خلاصه این که باید به خدا برگردید . بنابراین ماتریالیسم به این شکل به عنوان تصویر فوق طبیعی کائنات از هم می‌باشد.

در نظر من جامعه برای پیشرفت به عمل لازم است و عمل چه شکست بخورد یا نه جزء شرایط دانش می‌باشد وموضوع دانش در عمل گرا بودن آن خلاصه می‌شود . دانش برای نظارت کردن نیست بلکه به عنوان راهنمای عمل انسان می‌باشد بزرگترین کشفیات علمی بی شک از ذرات عمل گرا بودن دانش و علم نشأت گرفته است . هر کشفی درهر دوره‎ای و فارغ از هر گونه زمینه آن کشف، به دانش بشری کمک کرده است مثلاً غیبگویان بابلی خصوصیات امعاء قربانیان را با همان دقت و وسواسی ثبت می‌کردند که امروزه دانشمندان علم وراثت با همان دقت و وسواس رنگ، شکل و ... نخود را مشاهده و ثبت می‌کنند . اما ذات عملی بودن هر کدام از کارهای دو گروه به عنوان نتیجه بخش بودن آثار آن‎ها مشخص می‌شود و از روی این اصل دانشمندان ژنتیک طرز بهتر و یا ندن نخود را به انسان آموختند ولی زحمات پیشگویان بی نتیجه ماند بدنیسان شاید همه شناخت‎های دانش بشری از قبیل تخیل، درک واقعیت و ... تنها می‌تواند اندکی مرز‎های دانش را به جلو ببرد .

پروفسور ویرگوردون چایلد در آوریل 1892 در سیدنی استرالیا دیده به جهان گشود. پس از تحصیل در دانشگاه‎های سیدنی و آکسفورد به مقام منشی خصوی وزیر امور ویلز جدید جنوبی منصوب گردید .

در سال 1927 به مقام نخستین استاد باستان شناسی پیش از تاریخ در دانشگاه ادنبورگ رسید . از سال 1946 تا 1956 استاد باستان شناسی پیش از تاریخ و مدیر موسسه باستان شمناسی دانشگاه لندن بود .

او از جمله شخصیت دانشمندی بود که در ال 1936 به مناسبت بزرگداشت سیصد مین سالگشت تا سیس دانشگاه‎هاروارد برای سخنرانی به ایالات متحدی دعوت شد و در این مراسم به دریافت درجه دکتری افتخاری ادبیات نائل آمد .در سال 1937 نیز دانشگاه پنسیلوانیا درجه افتخاری دکتری علوم به وی اعطا کرد . در تابستان 1939 در دانشگاه کالیفرنیا در سال 1940 به عضویت فرهنگستان بریتانیا برگزیده شد .

در سال 1957 دانشگاه سیدنی به .وی که از فارغ التحصیلان همان دانشگاه بود درجه دکتری افتخاری ادبیات اعطا نمود و گوردن چایلد در همان سال دیده از جهان فروبست .

از آثار معتبر او می‌توان به طلوع تمدن در اروپا،، خاور کهن ؛ آریایی‎ها، اسکاتلند در دوران پیش از تاریخ ؛ انسان خود راهی سازد ؛ اجتماعیات پیش از تاریخ در جزایر بریتانیا ؛ تگکامل اجتماعی ؛ سیر تاریخ ؛ باستان شناخت چیست؛ و دانوب در دوره پیش از تاریخ نام برد .


مولف : ویرگوردون چایلد، ترجمه؛ محمد تقی فرامرزی، تهیه کنندگان: شهرام سیروس، حسین شاهی

طرح درس جامعه‌شناسی علم و تکنولوژی

مقطع: کارشناسی ارشد
تعداد واحد:2
نوع واحد: نظری
مباحث کالس
جلسه اول: تعریف علم در جامعه‌شناسی علم، رویکرد جامعهشناختی به علم و تمایز آن از دیگر رویکردها
جلسه دوم: گفتوگو در مورد مقاله
Merton k. Robert (1936) Puritanism.pietism, and science
جلسه سوم: گفتوگو در مورد پژوهشهای فارسی انجام شده در مورد تاثیر عوامل و محیط بیرونی بر تکوین و توسعه علم
جلسه چهارم: گفتوگو در مورد فصل اول از کتاب »مطالعات اجتماعی علم« نوشته ماسیمیانو بوکی و مقاله
Merton k. Robert (1942) the normative structure of science
جلسه پنجم: کفتوگو در مورد انواع انتقادات وارد بر مرتن با تمرکز بر فصولی از کتاب »علم و جامعه‌شناسی معرفت« نوشته مایکل
مولکی، گفتوگو در مورد تمایز میان جامعه‌شناسی علم و جامعه‌شناسی معرفت
جلسه ششم: مرور پژوهشهای انجام شده در ایران با رویکرد مرتنی نسبت به عوامل موثر بر پیشرفت علم
جلسه هفتم: آراء بوردیو در جامعه‌شناسی علم
جلسه هشتم: مرور پژوهشهای انجام شده در ایران با رویکرد بوردیویی نسبت به میدان علم
جلسه نهم: آراء کالینز در حوزه جامعه‌شناسی علم
جلسه دهم: مرور پژوهشهای انجام شده در ایران با رویکردکالینز
جلسه یازدهم: آراء نظریهپردازان اجتماع علمی )هاگستروم و وایتلی(
جلسه دوازدهم: مرور پژوهشهای انجام شده در ایران در حوزه اجتماعات علمی
جلسه سیزدهم: بحث در مورد نمونهای از یک مقاله تجربی خارجی در حوزه جامعه‌شناسی علم:
Lowell L. Hargens, Warren O. Hagstrom (1982) Scientific consensus and academic status attainment patterns
جلسه چهاردهم: طبقهبندی پژوهشهای انجام شده در حوزه مطالعات علم در ایران
جلسه پانزدهم: مرور تبیینهای حاصل از پژوهشهای انجام شده در حوزه مطالعات علم در ایران: مسائل و برنامههای پژوهشی در حال انجام
جلسه شانزدهم: جمعبندی در مورد مهمترین نکات و مسائل حوزه جامعه‌شناسی علم
شیوه ارزیابی:
نمره این درس شامل چهار قسمت خواهد بود: 10 نمره امتحان پایان ترم، 5 نمره انجام تکالیف هفتگی، 3 نمره ارائه در کالس و 2
نمره برای مشارکت موثر در بحثهای کالس.
از دانشجویان انتظار میرود منابع معرفی شده برای هر جلسه را مورد مطالعه قرار دهند و در مورد مقاالت انگلیسی، خالصهای فارسی مشتمل بر نکات کلیدی مقاله را تهیه کرده و فایل آن را حداکثر تا یک روز قبل از جلسه تعیین شده برای گفتوگو در مورد مقاله از طریق ایمیل [email protected] ارسال کنند. همچنین از دانشجویان انتظار میرود در جلسه کالس بتوانند پاراگرافهای مرتبط با نکات اصلی برشمرده شده در متن فارسیشان را در متن اصلی مقاله نشان دهند و چرایی اهمیت محتوای مربوطه را توضیح دهند، لذا همراه داشتن متن اصلی مقاله و نیز متن خالصه فارسی در کالس ضروری است.
همچنین از دانشجویان انتظار میرود با فهم آراء نظریهپردازان مورد بحث در هر جلسه، موضوعات و سواالت پژوهشی مرتبط با دیدگاه آن نظریهپرداز را برای پژوهش در حوزه جامعه‌شناسی علم در ایران به صورت متن مکتوب ارائه کرده و فایل آن را حداکثر تا یک روز قبل از جلسه بعد کالس از طریق ایمیل [email protected] ارسال کنند. در عینحال هر دانشجو به طور مشخص با انتخاب یکی از نظریهپردازان مورد بحث در کالس و با راهنمایی مدرس، پژوهشهای ایرانی انجام شده از دیدگاه آن نظریهپرداز را مورد مطالعه قرار داده و در جلسه تعیین شده برای دیگر دانشجویان کالس ارائه میکند.
منابع:
بوکّی، ماسّیمیانو )1394 )علم در جامعه: مقدمهای بر مطالعات اجتماعی علم، ترجمه مصطفی تقوی و علی برزگر، تهران: آگاه.
توکل، محمد )1389 )جامعه‌شناسی علم، تهران: جامعه‌شناسان، چاپ دوم.
شارعپور، محمود و فاضلی، محمد )1386 )جامعه‌شناسی علم و انجمنهای علمی در ایران، تهران: پژوهشکده مطالعات
فرهنگی و اجتماعی و دفتر برنامهریزی اجتماعی و مطالعات فرهنگی وزارت علوم.
قانعیراد، محمدامین )1385 )تعامالت و ارتباطات در جامعه علمی بررسی موردی در رشته علوم اجتماعی، تهران: پژوهشکده
مطالعات اجتماعی و فرهنگی.
مولکی، مایکل )1376 )علم و جامعه‌شناسی معرفت، ترجمه حسین کچویان، تهران: نشر نی.
Bourdieu, Pierre. (1988) Homo Academicus, Polity Press.
Bourdieu, pierre, The specificity of scientific field and the social conditions of the progress of reason
Collins, Randall. (1998) The Sociology of Philosophies: A Global Theory of Intellectual Change, Harvard University Press.
Hagstrom, Warren. (1965) The Scientific Community, Southern Illinois University Press.
Lowell L. Hargens, Warren O. Hagstrom (1982) Scientific consensus and academic status attainment patterns
Merton, R.K. (1938) Science, Technology and Society In Seventeenth-Century England, Bruges, St
Catherine Press (fourth edn, with a new introduction, New York, Howard Fertig, 2001)
(1973) The Sociology of Science. Theoretical and Empirical Investigations, Chicago, University of Chicago Press.
Mitroff, I. (1974) ‘Norms and Counter-Norms in a Select Group of The Apollo Moon Scientists: A Case Study of the Ambivalence of Scientists’, American Sociological Review, 39: 579-595.
Whitley, Richard. (2000) The Intellectual and Social Organization of the Sciences, Oxford University Press.

 

جامعه شناسی شناخت، جامعه شناسی علم و تکنولوژی

شناخت چیست؟

ما چگونه شناخت پیدا می‌کنیم و یا چطور شناخت در ذهن‌مان پدید می‌آید؟

آیا گونه‌هایی از شناخت و راه‌های گوناگون شناختن وجود دارد؟

اگر آری! چگونه به وجود می‌آیند و خاستگاه‌شان کجاست؟

چطور می‌فهمیم که آنچه می‌دانیم راست یا دروغ (و درست یا غلط) است؟

سرشت‌نشان [=خصلت/مشخصه]های شناخت(ها) کدام‌اند؟ و ...

این نمونه‌ها پرسش‌هایی عمومی هستند که درباره‌ی شناخت وجود دارند. با این همه، باید توجه کرد که شناخت (یا دانایی) به اندیشه‌ها و ایده‌هایی بازمی‌گردد که در گام نخست، گروهی اجتماعی یا جامعه‌ای کوچک آن را پذیرفته‌اند و درباره‌ی رشد و گسترش آن می‌کوشند.

عنوان‌هایی همچون جامعه‌شناسی شناخت، جامعه‌شناسی علم [جامعه‌شناسی شناخت علمی] جامعه‌شناسی فلسفه [جامعه‌شناسی شناخت فلسفی] و جامعه شناسی تکنولوژی ناظر به بررسی گروه‌هایی تخصصی هستند که از نگاه جامعه‌شناختی طبقه‌ای را تشکیل می‌دهند. از همین رو، در این درس، به پرسش‌های ویژه و بنیادینی درباره‌ی شناخت می‌پردازیم که چند نمونه از آنها در زیر آورده می‌شود: ریشه‎های جامعه شناسی علم را می‌توان در جامعه شناسی معرفت مارکس جستجو کرد . اساسا جامعه شناسی شناخت بر نسبیت شناخت‎ها و علوم و بستگی داشتن آنها به شرایط هستی اجتماعی و در مقیاسی دیگر طبقه اجتماعی را تاکید می‌کند .

1. آیا زندگی شخصی و کوشش علمی کارگزار شناخت (یا دانشمند) زیر نفوذ و تأثیر گروه اجتماعی خویش است؟ اگر آری تا چه اندازه؟ [تأثیر نهادهای علمی بر دانشمند]

2.بنیان‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی شناختِ انسان از جهان کدام‌اند؟

3. سهمِ عامل‌هایی همچون سود شخصی و طبقاتی، دلبستگی فردی و گروهی، ارزش‌های قومی و ... در شناختِ ادعایی کارگزار شناخت تا چه اندازه است؟

4. تا کجا نهادهای سیاسی و دیوان‌سالار، بنگاه‌های اقتصادی و حرفه‌ای در کار دانشمندان مداخله و کوشش و پژوهش علمی‌شان را کنترل می‌کنند؟

5. فن‌آوری اطلاعات (و پیدایش جامعه‌ی اطلاعاتی) چه اثری بر روی نهادهای اجتماعیِ شناخت، به ویژه علم، دارد؟ تمایز میان شناخت و اطلاعات در رسانه‌های جمعی الکترونیکی، به طور خاص اینترنت، از نظر درستی، اعتبار، اصالت و حقوق پدیدآورندگان چگونه ممکن است؟

و ...

هدف این درس یادگیری ماهیتِ شناخت است از آن رو که شناخت پدیده‌ای اجتماعی است و به طور جمعی ساخته و یا پذیرفته می‌شود. در جامعه‌های امروزی آنچه فرد می‌داند، کمابیش آن چیزی است که توسط نهادهای علمی به وجود آمده و فراهم شده است.

به زعم برخی جامعه‌شناسان، هدف چنین درسی تعینِ ماهیتِ شناخت و سپس بررسی آن با شناختِ اجتماعی یا شناخت روزمره‌ی پذیرفته شده یا ساخته شده‌ی ما است. به باور آنان، "شناخت به طور نهادین پدید آمده" و "آنچه می‌دانیم" کمابیش در هر جامعه‌ای هم‌معنا هستند. یعنی ما، چونان یک جامعه، واقعیت را می‌سازیم، تعبیرش می‌کنیم و به آن می‌نگریم. با این همه، برخی دیگر بر این باور‎اند که صورت‌هایی از شناخت یا دانایی هستند که نابسته به کردوکار انسان اند. برای پی بردن به اصل مطلب لازم است بررسی کنیم شناخت از چه چیز(هایی) تشکیل شده است: داده‌ها، ایده‌ها، عقیده‌ها، باورها، ادراک‌ها، عاطفه‌ها و ...؟ و هر کدام از اینها چه رابطه و یا نسبتی با محیط، به ویژه ساختار اجتماعی، دارند؟ از این رو نیازمند آن ایم که اثر ایده‌ها بر محیط و عکسِ آن را تعیین کنیم. هم‌چنین باید پیدایشِ اجتماعی واقعیت و بافتاری اجتماعی که واقعیت در آن تعریف می‌شوند را بررسی کنیم. و....

 

بخش‌های اصلی درس‌گفتارهای کلاس عبارت‌اند از:

1. تعینِ اجتماعی شناخت (علم، فلسفه و ...):

•راه‌ها و شیوه‌های که از طریق آنها نهادهای اجتماعی بر اندیشه‌ها، باورها، و زندگی مردم، به ویژه کارگزارانِ شناخت اثر می‌گذارند.

•ارتباط میان ساختار اجتماعی (و طبقاتی جامعه) با آگاهی فردی و جمعی

2. ساخت اجتماعی واقعیت:

•واقعیت اجتماعی ساخته می‌شود.

•شناخت نهادهای اجتماعی کنونی را دگرگون می‌سازد یا به ساخت نهادهای جدید می‌انجامد (یا دست‌کم به شکل‌گیری‌شان کمک می‌کند).

• شناخت نهاد اجتماعی خود را شکل می‌دهد: نهادهای آموزشی، پژوهشی و ....

3. هم‌کنشی نهادها و ساختارهای اجتماعی کهنه و نو با شناخت

4. زبان و نسبت آن با جامعه (زبان‌شناسی اجتماعی، تحلیل گفتمان و ...) در بررسی شناخت

سنت‌های جامعه‌شناختی مهم در این قلمرو عبارت‎اند از:

(1) هگلی-مارکسی: تحلیل مارکس‌گروانه از ایده‌ئولوژی ناظر بر ارتباط شناخت با وضعیت اجتماعی طبقه

(2) پدیدارشناختی: بررسی ساختار شناختِ بر بنیادِ داده‌ی حسی و ساخت اجتماعی واقعیت در موقعیت هرروزی؛

(3) قوم-روش‌شناسی [=روش‌شناسیِ قوم‌نگر]: ناظر به استدلال (یا برهان‌آوری) عملی در گروه‌های قومی و خرده‌فرهنگ‌ها؛

(4) تئوری(های) فمینیستی: توجه به ساختار و عملکردهایی که به بیرون گذاشتن دستگاه‌مندانه‌ی هم‌کاری و هم‌یاری زنانِ در شناخت، به طور کلی کنار گذاشتن سهم آنها، انجامیده است.

(5) تحلیلِ گفتمانِ انتقادی از ساختار زبان در نسبت با عملکردِ قدرت؛

(6) شناخت جامعه‌ی اطلاعاتی و دگرگونی ساختار جهان به واسطه‌ی جهانی‌سازی.


مقالات
سیاست
رسانه‎های دیجیتال
علوم انسانی
مدیریت
روش تحقیق‌وتحلیل
متفرقه
درباره فدک
مدیریت
مجله مدیریت معاصر
آیات مدیریتی
عکس نوشته‌ها
عکس نوشته
بانک پژوهشگران مدیریتی
عناوین مقالات مدیریتی
منابع درسی (حوزه و دانشگاه)
مطالعات
رصدخانه شخصیت‌ها
رصدخانه - فرهنگی
رصدخانه - دانشگاهی
رصدخانه - رسانه
رصدخانه- رویدادهای علمی
زبان
لغت نامه
تست زبان روسی
ضرب المثل روسی
ضرب المثل انگلیسی
جملات چهار زبانه
logo-samandehi
درباره ما | ارتباط با ما | سیاست حفظ حریم خصوصی | مقررات | خط مشی کوکی‌ها |
نسخه پیش آلفا 2000-2022 CMS Fadak. ||| Version : 5.2 ||| By: Fadak Solutions نسخه قدیم