جنگهای صلیبی به سلسلهای از جنگهای مذهبی گفته میشود که به دعوت پاپ توسط شاهان و نجبای اروپایی داوطلب برای بازپسگیری سرزمینهای مقدسی که در دست مسلمانان بود بهپا شد. صلیبیان از تمام نقاط اروپای غربی در جنگهایی مجزا بین سالهای ۱۰۹۵ تا ۱۲۹۱ م. (۴۸۸ تا ۶۹۰ ه.ق) شرکت داشتند. جنگهای مشابهی نیز در شبهجزیرهٔ ایبری و شرق اروپا تا سده ۱۵ (۱۰۹۵ تا ۱۵۰۰، حدود ۴۰۰ سال) برپا بود. مبارزان صلیبی یا به اختصار صلیبیون، مسیحیان کاتولیکی بودند که علیه مسلمانان و مسیحیان ارتدوکس در قلمرو روم شرقی و در ابعاد کوچکتر با اسلاوها و بالتهای پگان، مغولها، و خوارج مسیحی میجنگیدند؛[۱] گرچه بعضی از اوقات مسیحیان ارتدوکس با صلیبیون متحد میشدند و علیه مسلمانان میجنگیدند. صلیبیان، توسط پاپ مورد تکریم قرار گرفته و آمرزیده میشدند.[۱][۲]
صلیبیان در ابتدا با هدف بازپسگیری اورشلیم و سرزمینهای مقدس از مسلمانان شروع به جنگ کردند و مبارزات آنها در حقیقت پاسخی بود به درخواست رهبران امپراتوری روم شرقی برای جلوگیری از پیشروی ترکان سلجوقی در آناتولی. همچنین، عبارت جنگهای صلیبی برای توصیف مبارزاتی همزمان و پس از آن در قرن ۱۶ م. بهکار میرود[۳] که در خارج از شام[۴] به دلایل مختلف مذهبی، اقتصادی و سیاسی معمولاً علیه پاگانها و خوارج مسیحی و افراد تکفیرشده[۵] انجام شد. رقابتها بین مراکز قدرت مسیحی و مسلمان گهگاه منجر به اتحاد بین جناحهای مذهبی در برابر مخالفان خود شد؛ مانند اتحاد مسیحیان با سلجوقیان روم در نخستین جنگ صلیبی.
صلیبیان در ابتدا موفقیتهای موقتی داشتند؛ اما سرانجام از سرزمینهای مقدس بیرون رانده شدند. با این حال، جنگهای صلیبی تأثیرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مهمی بر اروپا گذاشت. بهعلت درگیریهای درونی بین پادشاهان و مراکز قدرت مسیحی برخی از جنگهای صلیبی از هدف اولیهشان منحرف شدند، مانند جنگ صلیبی چهارم که به غارت قسطنطنیه مسیحی و تقسیم امپراتوری بیزانس بین جمهوری ونیز و صلیبیان انجامید. جنگ صلیبی ششم نخستین جنگی بود که بدون دعا و اجازهٔ رسمی پاپ آغاز شد.[۶] جنگهای هفتم، هشتم و نهم به پیروزی مملوکها و حفصیان انجامید و جنگ صلیبی نهم پایانبخش جنگهای صلیبی در خاورمیانه بود.[۷]
پیشزمینه و عوامل جنگها
اوضاع خاورمیانه
بر اساس عقیدهٔ مسیحیان، سرزمینهای مقدس از این نظر که مکان تولد، زندگی، به صلیبکشیده شدن، و عروج عیسی به سوی خدا است، اهمیت فراوانی برای آنان دارد. پس از رسمی شدن مسیحیت در امپراتوری روم توسط کنستانتین یکم در سال ۳۱۳ و تقسیم امپراتوری و تشکیل امپراتوری روم شرقی، سرزمینهای مقدس بهطور غالب مسیحی شدند[۸][۹] که کلیساهای متعددی در جاهای مهم این سرزمین ساخته شد و یادوارههایی برای وقایع زندگی عیسی مسیح برگزار میکردند. در باور مسلمانان بیتالمقدس از این جهت که مکان معراج محمد است از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و سومین مکان متبرک، پس از مکه و مدینه، بهشمار میرود. حضور مسلمانان در سرزمینهای مقدس از قرن هفتم میلادی با فتح شام در زمان ابوبکر و عمر آغاز شد. فتحهای مسلمانان، به ویژه حملات ترکان سلجوقی، فشارها را بر امپراتوری روم شرقی و کلیسای ارتدکس شرقی که ادعای حاکمیت بر این سرزمین را داشت افزایش میداد. بیتالمقدس برای یهودیان بهخاطر آنکه دیوار ندبه را در خود جای داده از اهمیت تاریخی و مذهبی خاصی برخوردار است. دیوار ندبه در باور یهودیان آخرین بازمانده معبد دوم اورشلیم است و یهودیان بیتالمقدس را سرزمین اجدادی خود میدانند و آن را از زمان خرابی در سال ۷۰ بعد از میلاد[۱۰] و اشغال در ۱۳۶ بعد از میلاد زیارت میکنند.
تخریب کلیسای مقبره مقدس توسط خلیفهٔ فاطمی حاکم بأمرالله در سال ۱۰۰۹ م. عامل دیگری بود که در تغییر نگاه غرب به شرق تأثیر داشت. جانشین او در سال ۱۰۳۹ م. مبالغ هنگفتی از امپراتوری روم شرقی دریافت کرد تا به آنها اجازهٔ ساخت دوبارهٔ کلیسا را بدهد.[۱۱] پس از بازسازی کلیسا، زائران مسیحی دوباره اجازهٔ ورود به سرزمینهای مقدس را یافتند. سرانجام مسلمانان دریافتند که ثروت بیتالمقدس بهخاطر درآمد حاصل از زیارت است و در نتیجه از آزار زائران مسیحی دست کشیدند. با این حال، خشونت سلجوقیان یکی از دلایل حمایت از شکلگیری جنگهای صلیبی در جهان مسیحیت شد.[۱۲]
اوضاع اروپای غربی
سرچشمههای اصلی جنگهای صلیبی در اوضاع اروپای غربی و ضعف امپراتوری روم شرقی در برخورد با موج جدید حملات ترکان مسلمان سلجوقی نهفتهاست. در سال ۱۰۶۳ م. پاپ الکساندر دوم مبارزان مسیحی را که در اندلس علیه مسلمانان کشته میشدند مورد آمرزش خود قرار داد. در نتیجه، در میان مردم برای درخواستهای جنگ توسط امپراتوری روم شرقی که از جانب سلجوقیان تهدید میشدند آمادگی ذهنی وجود داشت. در سال ۱۰۷۴ م. امپراتور میخائیل هفتم از پاپ گرگوری هفتم و در سال ۱۰۹۵ م. امپراتور آلکسیوس یکم از پاپ اوربان دوم درخواست کمک در قبال حملات مسلمانان کردند.
همچنین جنگهای صلیبی مجرای فوران پارسایی شدیدی بود که در اواخر قرن ۱۱ میلادی در میان عامهٔ مردم گسترش یافته بود. یک سرباز صلیبی پس از سوگند رسمی، یک صلیب از پاپ یا نمایندهٔ رسمی او دریافت میکرد و سرباز رسمی کلیسا محسوب میشد. این نکته تا حدی بهخاطر کشمکش بین کلیسا و حکمرانان بود که از سال ۱۰۷۵ م. آغاز شده بود و در حین نخستین جنگ صلیبی نیز جریان داشت. هر دو گروه تلاش میکردند تا نظر مردم را به سمت خود سوق دهند و در نتیجه یک سری جنگهای خانمانسوز ایجاد شد. نتیجهٔ این کشمکش آگاهی قشر مذهبی مسیحی و مشارکت بیشتر در امور مذهبی بود که با تبلیغات مذهبی شدت مییافت و پشتیبان جنگ برای بازپسگیری سرزمینهای مقدس از مسلمانان بود. مسیحیان خداترسی که گناهانی مرتکب شده بودند شرکت در جنگهای صلیبی و آمرزیده شدن گناهان را راهی برای فرار از جاودانه شدن در جهنم میدیدند. اینکه چه اعمالی سبب بخشیده شدن گناهان میشود و آیا کشته شدن لازم است، از بحثهای داغ در زمان جنگهای صلیبی بود. بر اساس سخنرانیهای پاپ اوربان دوم آمرزش فقط نصیب کسانی میشد که در جنگ برای بازپسگیری بیتالمقدس کشته میشدند و اگر لشکر صلیبی موفق بازمیگشت دیگر آمرزشی اعطا نمیشد.
باربارا تاکمن در کتاب «تاریخ دوردست»، یکی دیگر از دلایل به راه افتادن جنگهای صلیبی توسط اروپاییها را خلاصی یافتن از «جنگ دیوانه وار» میان حاکمان محلی توصیف میکند که در آن فئودالها در جریان خصومتهای شخصی در پناه برج و باروهای خود آسیبی نمیدیدند اما برای به نابودی کشاندن دشمنان و رقیبان خود از طریق به حداقل رساندن عایدی آنها، اقدام به انهدام مزارع و باغات و کشتار و مثله کردن رعایای یکدیگر به عنوان قربانیان اصلی، میکردند. تاکمن معتقد است اروپاییها به شکلی ناخودآگاه، برای رهایی از این «نفرین»، جنگهای صلیبی را ابداع کردند تا راهی برای تسکین خوی پرخاشگری خود یافته باشند.[۱۳]
سقوط آندلس
نقشه شبهجزیرهٔ ایبری در زمان سلسلهٔ مرابطان در قرن ۱۱ م. دولتهای مسیحی مشخصشده در نقشه عبارتند از: Aragón, Castile, Leon, Navarre, و Portugal
مقالهٔ اصلی: سقوط آندلس
در سال ۱۰۹۵ م. زمانی که مسیحیان اروپایی به آغاز جنگهای صلیبی تشویق میشدند، شاهزادگان اروپایی به مدت یک قرن با موفقیتهای روزافزون در حال جنگ با مسلمانان در شبهجزیرهٔ ایبری و بیرون راندن آنان بودند. برتری پادشاهی لئون بر موروها در نبرد تولدو در سال ۱۰۸۵ م. اتفاق مهمی بود که در این دوران افتاد؛ هرچند سقوط آندلس در سالهای آینده به وقوع پیوست. جدایی و تفرقه بین امیران مسلمان دلیل اصلی این شکستها بود.[۱۴]
با اینکه تسخیر اندلس بزرگترین واکنش اروپاییان به فتوحات مسلمانان بود، اما واکنشهای دیگری نیز وجود داشت. در سال ۱۰۵۷ م. ماجراجوی نورمن، رابرت گیسکارد، کالابریا را که زمانی جزء قلمرو روم شرقی بود فتح کرد و در مقابل مسلمانان سیسیل از آن دفاع میکرد. دولتهای دریایی پیزا، جنوا، و کاتالونیا با پایگاههای مسلمانان در مایورکا در جنگ بودند و سواحل ایتالیا و کاتالونیا را از دست مسلمانان آزاد میکردند. با توجه به این موفقیتها، مسیحیان به یاد سرزمینهای قدیمیشان میافتادند. مسلمانان، سرزمینهای مسیحینشین سوریه، لبنان، فلسطین، و مصر را فتح کرده بودند و در میان مسیحیان انگیزهٔ بسیاری برای استجابت دعوت امپراتور روم شرقی آلکسیوس یکم برای بازپسگیری این سرزمینها ایجاد شده بود.
نظریهٔ جنگ مشروع
در طول مدت پاپی، پاپ گرگوری هفتم به شدت درگیر قبولاندن این نکته بود که از نظر دینی میتوان در راه خدا خون مردم را ریخت. برای پاپ مهم بود که زائران مسیحی در سرزمینهای مقدس مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند. قدیس آگوستین، الگوی فکری پاپ گرگوری، در کتاب «شهر خدا» استفاده از زور را برای خدمت به خدا تشریح کرده بود و گرگوری که خود را رهبر اروپا میدید دیدگاه مسیحی «جنگ مشروع» را در راستای افزایش قدرت خود مییافت. دولتهای شمال اروپا وابسته به رم میشدند و شوالیههای دردسرساز آنان مشغول جنگ میشدند. کاری که برای آن مناسب بودند. تلاشهای قبلی کلیسا برای ایجاد چنین خشونتی با استفاده از مفهوم «صلح خدا» آنطور که انتظار میرفت نتیجه نداده بود. در جنوب رم، نورمنها با انرژی بسیار با عربها در سیسیل و با امپراتوری روم شرقی میجنگیدند. تسلط لاتینها (در مقابل روم شرقی یونانی زبان) بر شام میتوانست ادعای برتری پاپ بر اسقف اعظم قسطنطنیه را پشتیبانی کند. ادعایی که منجر به جدایی شرق و غرب در سال ۱۰۵۴ م. شده بود. پاپ برای رسیدن به این هدف خود به نیروهای نظامی فرانک احتیاج داشت.
آلپ ارسلان در نبرد ملازگرد به طرز فاجعهباری سپاه روم شرقی را به فرماندهی امپراتور رومانوس چهارم شکست داد و وی را اسیر کرد. در این نگاره آلپ ارسلان با نهادن پای خود بر گردن امپراتور رومانوس او را تحقیر میکند.
ضعف امپراتوری بیزانس
مقالهٔ اصلی: نبرد ملازگرد
در سال ۱۰۷۱ م. آلپ ارسلان سلطان سلجوقی در نبرد ملازگرد به طرز فاجعهباری امپراتوری بیزانس (امپراتوری روم شرقی) را به فرماندهی امپراتور رومانوس چهارم شکست داد[۱۵] که در نتیجهُ آن روم شرقی بسیار ضعیف شد و قلمرو آن در آسیا به نواحی غربی آناتولی اطراف قسطنطنیه کاهش یافت. پس از این شکست سنگین، امپراتوری بیزانس تضعیف شده و از کلیهٔ مسیحیان در اروپای غربی درخواست کرد تا به کمک آنها بیایند. فرایندی که سرانجام به جنگ صلیبی اول منجر شد.[۱۶] بعدها در زمان ملکشاه مسلمانان توانستند دمشق، بیتالمقدس و برخی نواحی دیگر در شام را تصرف کنند. یکی از نشانههای آشفتگی روم شرقی پس از این جنگها درخواست کمک آلکسیوس یکم از دشمنش پاپ بود؛ ولی گرگوری درگیر کشمکشها بین پاپ و پادشاهان اروپایی بود و نمیتوانست از امپراتور آلمان درخواست جنگ کند. در نتیجه جنگ صلیبیای به وقوع نپیوست.
در نظر پاپ اوربان دوم، جانشین پاپ گرگوری، یک جنگ صلیبی نه تنها میتوانست پادشاهان مسیحی را با هم متحد و مقام پاپی او را تقویت کند؛ بلکه احتمالاً مناطق شرقی را هم تحت تسلط او درآورد. آلمانیها و نورمنهای ناراضی را نباید عامل اصلی شروع جنگهای صلیبی دانست؛ بلکه عامل اصلی را باید در افکار پاپ اوربان دوم جستجو کرد.
پاپ اوربان دوم
دلیل مستقیم شروع نخستین جنگ صلیبی درخواست کمک امپراتور روم شرقی آلکسیوس یکم از پاپ اوربان دوم برای مقابله با پیشرویهای مسلمانان در خاک امپراتوری روم شرقی بود. در سال ۱۰۷۱ م. روم شرقی در نبرد ملازگرد از مسلمانان شکست خورد که منجر به از دست دادن تمام آناتولی بهجز نواحی ساحلی شد. اگرچه تلاشها برای حل مناقشات بین کلیسای کاتولیک و کلیسای ارتدکس شرقی پس از جدایی شرق و غرب شکست خورده بود اما آلکسیوس همچنان به کمک از جانب پاپ امیدوار بود.
اثر تذهیبی متعلق به قرن ۱۵ م. که پاپ اوربان دوم را در حال موعظهٔ جمعیت برای بازپسگیری سرزمینهای مقدس نشان میدهد.
پاپ اوربان دوم جنگهای صلیبی را در سال ۱۰۹۵ م. در شورای کلرمونت تعریف و آغاز کرد. او اصلاحطلبی بود که نگران موفقیت معنوی کلیسا و روحانیون مسیحی در برابر بدکاران بود و نیاز به احیای مذهب در میان مردم را حس میکرد. در نتیجه، او با درخواست فوری آلکسیوس تحریک شد. تصمیم پاپ برای آغاز جنگهای صلیبی ضد مسلمانان به طرز ناگهانی در آخرین روز شورا اعلام شد. او از تمام شاهان اروپایی خواست تا جنگ برای بازپسگیری سرزمینهای مقدس را آغاز کنند. او تقدس بیتالمقدس و سرزمینهای مقدس را در کنار غارتها و هتک حرمتهای ترکان کافر قرارداد و با توصیف آزار و اذیت زائران خشم عمومی را برانگیخت. او همچنین خطر حمله نظامی به مسیحیان روم شرقی را خاطرنشان کرد. او مسیحیان را موظف به شرکت در این امر مقدس کرد و قول داد همهٔ آنهایی که به جنگ بروند گناهانشان آمرزیده خواهد شد و آنهایی که در جنگ کشته میشوند، مستقیم به بهشت داخل خواهند شد.[۱۷] پاپ با تشویق به جنگ احساسات جنگجویانهٔ غیرمذهبی فئودالها را نیز برانگیخت. او از بارونها خواست که بهجای جنگ غیرمقدس در غرب اروپا در جنگ مقدس شرکت جویند. او به بارونها وعدهٔ ثروت، مالکیت زمین، قدرت، و شخصیت اجتماعی داد و برای پرداخت همهٔ این جوایز غلبه بر ترکان و عربها و گرفتن خراج از آنها را فرض کرده بود. او گفت که ترکان و اعراب بهسادگی توسط نیروهای مسیحی شکست میخورند. وقتی او نطقش را تمام کرد، شنوندگان فریاد زدند «خدا این را میخواهد». این جمله بعدها شعار جنگی صلیبیون شد. پاپ اسقف لیپویی را مسئول ترغیب کشیشان به پیوستن به جنگ کرد.[۱۸] خبر اینکه جنگ علیه کفر با زیارت اماکن مقدسه توأم خواهد بود و پاداش فراوانی برای زائران در زمین و آسمان خواهد بود به سرعت پخش شد. بلافاصله هزاران تن متعهد شدند که عازم نخستین جنگ صلیبی شوند. سخنرانی پاپ اوربان دوم یکی از مؤثرترین سخنرانیهای تاریخ نام گرفتهاست. این سخنرانی جنگهای مقدس را برانگیخت و ذهن و قوای اروپاییان را برای دویست سال مشغول کرد.[۱۹]
پس از نخستین جنگ صلیبی
نخستین جنگهای صلیبی توسط مسیحیان پرشوری که احساس پارسایی میکردند انجام شد. این هیجان و خشم در کشتار یهودیان در کشاکش سفر عوامالناس در اروپا و برخورد خشن با مسیحیان ارتدوکس شرقی دیدهشد.
در قرن سیزدهم مسیحیان هیچگاه شور و خشم سابق را از خود نشان نمیدادند. پس از آنکه عکا برای آخرین بار در سال ۱۲۹۱ م. به دست مسلمانان افتاد و پس از نابودی کامل کاتارها در اوکیتانیا به دست صلیبیون، اعتقاد به جنگهای صلیبی توسط توجیههای پاپ برای جنگهای داخلی در اروپا بیارزش شد.
شوالیههای هوسپیتالر آخرین جنگجویانی بودند که صاحب سرزمینی برای خود بودند. پس از سقوط عکا آنها به جزیره رودس رفتند و در قرن ۱۶ میلادی به جزیرهٔ مالت رانده شدند تا سرانجام توسط ناپلئون بناپارت از حکمرانی برکنار شدند.
فهرست جنگها
نامگذاری سنتی تعداد جنگهای صلیبی را ۹ عدد بین قرون ۱۱ تا ۱۳ میلادی میدانند. هرچند این نامگذاری بسیاری از لشکرکشیهای مهم را دربر نمیگیرد، مخصوصاً آنهایی که در قرون ۱۴ تا ۱۶ میلادی رخ دادند. در حقیقت جنگهای صلیبی تا آخر قرن ۱۷ میلادی ادامه داشتند؛ مانند جنگ لپانتو در ۱۵۷۱ م. جنگ سنتگتهارد در ۱۶۶۴ م. و جنگ صلیبی در کندیا (کرت امروزی) در ۱۶۶۹ م.. شوالیههای هوسپیتالر تا زمان شکستشان از ناپلئون بناپارت به سال ۱۷۹۸ م. در دریای مدیترانه و مالت مشغول جنگ بودند. در همین دوره، جنگهای صلیبی کوچک بسیاری در شبهجزیرهٔ ایبری و مرکز اروپا علیه مسلمانان، خوارج مسیحی و بتپرستان در جریان بود.
نخستین جنگ صلیبی (۱۰۹۵ تا ۱۰۹۹ م)
مقالهٔ اصلی: نخستین جنگ صلیبی
در آوریل ۱۰۹۵ م. در شورای پیاچنزا، سفیران آلکسیوس یکم امپراتور روم برای حفاظت امپراتوری در برابر حملات ترکان سلجوقی، از پاپ درخواست کمک کردند. پساز چندی در همان سال در شورای کلرمونت، پاپ اوربان دوم همه مسیحیان را برای جنگ علیه ترکان دعوت کرد. با این وعده که آنان که در این جنگ کشته میشوند آمرزش آنی از گناهانشان دریافت خواهند کرد.[۲۰]
جنگجویان صلیبی رسمی فرانسه و ایتالیا را در تاریخ ۱۵ اوت ۱۰۹۶ م. (تعیینشده توسط پاپ) ترک کردند. سربازان از راه زمینی به قسطنطنیه رسیدند و مورد استقبال محتاطانهٔ امپراتور بیزانس قرار گرفتند. با عزم به بازپسگیری سرزمینهای از دسترفته، سپاهی که عمدتاً شوالیههای فرانسوی و نورمن بودند تحت رهبری بارونها به سمت جنوب آناتولی تاختند.[۲۱] آنان در جنگهایی وحشیانه انطاکیه را در سوم ژوئن ۱۰۹۸ م. و سرانجام اورشلیم را در ۱۵ ژوئیه ۱۰۹۹ م. تصرف کردند. در پی این پیروزیها، آنها چهار دولت صلیبی را در ساحل فلسطین و شام به وجود آوردند.[۲۲]
مبارزات
قوای صلیبی با ترکها جنگیدند. تصرف انتاکیه به دست صلیبیان در اکتبر ۱۰۹۷ م. آغاز شد و تا ژوئن ۱۰۹۸ م. به طول انجامید. پس از تصرف شهر، مطابق رسم معمول برای شهرهایی که تسلیم نمیشدند،[۲۳] صلیبیون، مسلمانان شهر را قتلعام، مساجد شهر را ویران و اموال شهر را غارت میکردند.[۲۴] هرچند بلافاصله، لشکر بزرگ کمکی مسلمانان به رهبری کربغا صلیبیون پیروز را در انطاکیه محاصره کرد اما بوهموند توانست محاصره را در ۲۸ ژوئن بشکند. پس از آن، صلیبیون گرسنه به سمت جنوب حرکت کردند و سرانجام تنها با بخش کوچکی از نیروهای باقیماندهشان به اورشلیم رسیدند.[۲۵]
تصرف اورشلیم
مقالهٔ اصلی: محاصره اورشلیم (۱۰۹۹)
گادفری بوین شوالیهٔ فرانسوی فرماندهٔ نخستین جنگ صلیبی و بنیانگذار پادشاهی اورشلیم.
در دفاع از اورشلیم، یهودیان و مسلمانان با هم در برابر فرانکهای مهاجم جنگیدند. اما ناموفق بودند و در ۱۵ ژوئیه ۱۰۹۹ م. صلیبیان وارد شهر شدند.[۲۴] صلیبیان، باقیماندهٔ یهودیان و مسلمانان شهر را قتلعام نموده، مساجد را ویران کرده و شهر را غارت نمودند.[۲۶] مورخی نوشتهاست که «انزواء، ترس و بیگانگی» احساسشده توسط فرانکهای دور از خانه به توضیح قساوتهای آنان کمک میکند؛ قساوتهایی مانند آدمخواری پس از محاصرهٔ معره نعمان در سال ۱۰۹۸ م.[۲۷] در نتیجهٔ نخستین جنگ صلیبی، دولتهای صلیبی کوچک متعددی تشکیل شد که از همه مشهورتر پادشاهی اورشلیم بود. در پادشاهی اورشلیم حداکثر ۱۲۰٬۰۰۰ فرانک (اکثراً فرانسویزبان و مسیحی از اروپای غربی) بر ۳۵۰٬۰۰۰ مسلمان، یهودی و مسیحی شرقی که از زمان سلطهٔ اعراب بر منطقه در سال ۶۳۸ م. در آنجا بودند حکمرانی میکردند.[۲۸]
همچنین صلیبیان تلاش کردند تا شهر صور را نیز تسخیر کنند اما از مسلمانان شکست خوردند. مردم صور از ظاهرالدین اتابک والی دمشق در قبال تسلیم صور به او درخواست کمک در برابر فرانکها کردند. بعد از شکست فرانکها از ظاهرالدین مردم صور شهر را تسلیم نکردند و او به سادگی در جواب گفت «آنچه من انجام دادهام فقط برای خدا و مسلمانان بوده نه برای کسب ثروت یا پادشاهی».[۲۹]
پس از تسخیر اورشلیم صلیبیان چهار دولت تشکیل دادند؛ پادشاهی اورشلیم، بخش رها، شاهزادگی انتاکیه و بخش طرابلس.[۲۶] در ابتدای امر به دلیل اختلافات داخلی مسلمانان کارهای اندکی در مقابل صلیبیون انجام دادند.[۳۰] سرانجام مسلمانان شروع به متحد شدن تحت رهبری عمادالدین زنگی کردند. او با آزادسازی رها در سال ۱۱۴۴ م. شروع کرد. رها اولین شهری بود که بهدست صلیبیون افتاد و اولین شهری بود که دوباره توسط مسلمانان تسخیر شد. بازپسگیری رها توسط مسلمانان به فراخوان برای دومین دورهٔ جنگهای صلیبی توسط پاپ انجامید.
دیدگاه صلیبیان
پایگاههای صلیبیون، تشکیلشده پس از نخستین جنگ صلیبی
تاریخنگاران صلیبی رنجها و سختیهایی را که نخستین گروه از صلیبیان در رسیدن به مناطق داخل امپراتوری بیزانس، سوریهٔ مسلمان و سپس اورشلیم متحمل شدند، برمیشمرند. همچنین کشتار وحشتناک یهودیان به وسیلهٔ گروه دوم صلیبیان زمانی که به سرزمینهای داخلی رسیدند[۳۱]؛ به دنبال غذا بودن و گرسنگی کشیدن؛ معجزههای مرتبط با ادعای پیدا کردن صلیب مقدس در انطاکیه؛ رقابت بین شاهزادگان اروپایی بر سر قدرت؛ و نهایتاً تسخیر اورشلیم. اینها موفقیتهایی بودند که صلیبیان را با وجود اختلافات بسیار زبانی، شیوهٔ رهبری و شیوهٔ جنگ با هم متحد ساخت. همین که چنین گروهی توانست به اورشلیم برسد قابل توجه است که البته به دلایل زیر ممکن شد:
تفرقهٔ میان مسلمانان؛
مسلمانان مناطق مختلف برداشت اشتباهی از حضور لشکر صلیبی داشتند.
به نظر میرسد که مسلمانان نیروهای مسیحی را مرتدهایی فراری از فقر و جنگ قلمداد کرده بودند. این تعبیر منجر به دستکم گرفتن خطر نیروهای صلیبی به امنیت مسلمانان شد که با وجود اینکه ضعیف بودند، اما از نظر مذهبی بسیار باانگیزه بودند.[۳۲]
تصویر قرونوسطایی از پیتر هرمیت رهبر شوالیهها، سربازان و زنان به سمت اورشلیم در نخستین جنگ صلیبی
جنگ صلیبی ۱۱۰۱ م
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی ۱۱۰۱
پس از موفقیتهای صلیبیان در نخستین جنگ صلیبی صلیبیون یک سلسله جنگهای صلیبی کوچکی به راه انداختند ولی در سه جنگ مختلف از سپاه منظم قلیچ ارسلان شکست خوردند. گاهی این جنگهای صلیبی جزئی از نخستین جنگ صلیبی شمرده میشوند.[۳۳]
جنگهای صلیبی نروژی ۱۱۰۷ تا ۱۱۱۰ م
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی نروژی
سیگیورد یکم نروژی نخستین پادشاه اسکاندیناویایی بود که عازم زیارت سرزمین مقدس گشت. سپاه کوچک او در طول مسیرش به سوی سرزمین مقدس، مسلمانان را در اندلس، بالئارس شکست داد. پس از رسیدن به سرزمین مقدس، بالدوین یکم پادشاه اورشلیم از او به گرمی استقبال کرد. او همچنین برای تصرف صیدا به یاری بالدوین شتافت.
سازماندهی دولتهای صلیبی
پس از نخستین جنگ صلیبی، صلیبیون شهرهای مسیحینشین جدیدی را در سرزمین مقدس بنا نهادند. دو فرقهٔ نظامی جدید به نامهای شوالیههای معبد و هوسپیتالر، تشکیل شدند. این شوالیهها در عین حال نجیبزاده نیز بودند. آنها در مقابل حملهٔ مسلمانان، از مهاجران مسیحی که به سرزمین مقدس میآمدند، محافظت میکردند و هزینهٔ بیمارستانی را که ایتالیاییها در سرزمین مقدس ساخته بودند را نیز میپرداختند. به سال ۱۱۴۲ م. مهاجرانی از مسیحیان در سرزمین مقدس مستقر شدند. آنها شروع به ساخت قصرهایی از جمله قلعه شهسواران در سوریه کردند. انبارهای زیرزمینی این قصرهای با شکوه ذخیرهٔ غذایی و سلاح را برای یک محاصرهٔ پنجساله در خود جای میدادند.
جنگ صلیبی دوم (۱۱۴۷ تا ۱۱۴۹ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی دوم
اروپا و دولتهای مسیحی در شرق در سال ۱۱۴۲ م.
بعد از یک دوره زندگی آرام مسلمانان و مسیحیان در کنار هم در سرزمینهای مقدس، مسلمانان شهر ادسا را محاصره و تسخیر کردند. واعظان مسیحی متعددی با نقش محوری برنارد کلروو دعوت به یک دورهٔ جدید از جنگهای صلیبی را آغاز کردند. این جنگ برخلاف نخستین جنگ صلیبی بهوسیلهٔ دو تن از بزرگترین فرمانروایان اروپا رهبری میشد. لشکریان فرانسوی و آلمانیان جنوب به رهبری لوئی هفتم، پادشاه فرانسه و کنراد سوم، امپراتور آلمان در سال ۱۱۴۷ م. به اورشلیم تاختند اما نتوانستند پیروزی مهمی کسب کنند. آنها نتوانستند دمشق که شهری بیطرف بود را تسخیر کنند و این شهر بهزودی توسط نورالدین زنگی، دشمن اصلی صلیبیان٬[۳۴] تصرف شد. هر چند در آن سوی مدیترانه صلیبیان در پرتغال پیروزیهایی کسب کردند و با همکاری پادشاه پرتغال آفونسو اول توانستند در سال ۱۱۴۷ م. لیسبون را از مسلمانان بازپس گیرند.[۳۴] در سال بعد بخشی از این گروه صلیبیون با همکاری کنت بارسلونا توانستند شهر بندری و ثروتمند آلمریا و همچنین ترتسا و پس از آن چند شهر دیگر را تسخیر کنند.[۳۵] به سال ۱۱۵۰ م. در جبههٔ سرزمین شام، پادشاهان فرانسه و آلمان بینتیجه به کشورهایشان برگشتند. برنارد قدیس که موعظههای او منجر به جنگ صلیبی دوم شده بود از شدت خشونتها و کشتار یهودیان و شکستها ناراحت و تحقیر شده بود.[۳۶][۵] آلمانهای شمالی و دانمارکیها نیز در سال ۱۱۴۷ م. به وندها در مناطق شرقی و شمالی اروپا حمله کردند که آنها هم موفقیت بزرگی کسب نکردند.
جنگ صلیبی سوم (۱۱۸۷ تا ۱۱۹۲ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ سوم صلیبی
مسلمانان مدتها درگیر جنگ داخلی میان خود بودند تا سرانجام توسط صلاحالدین ایوبی با هم متحد شدند و یک دولت واحد تشکیل دادند.[۳۷] در سال ۱۱۸۱ م. مسلمانان به فرماندهی صلاحالدین صلیبیون را در جنگ حطین به سختی شکست دادند و پس از آن بهسادگی با شکست دادن لشکریان متفرق صلیبی تمام شهرها (از جمله بیتالمقدس) را به جز چند شهر ساحلی بازپس گرفتند. امپراتوری بیزانس از ترس صلیبیون با مسلمانان متحد شد.
پیروزیهای صلاحالدین اروپا را در شوک فرو برد. برای جبران این فاجعه، امپراتور آلمان فردریک بارباروسا معروف به ریش قرمز، شاه فرانسه فیلیپ دوم و شاه انگلستان ریچارد شیردل با دخالت اندک پاپ یک جنگ صلیبی دیگر را پایهگذاری کردند. فردریک در راه مرد و تنها اندکی از سربازانش به سرزمینهای مقدس رسیدند. شاه فیلیپ به بهانهٔ دروغین ناخوشی به فرانسه برگشت با این انگیزه که دوک نرماندی را از چنگ ریچارد دربیاورد. در جنگی به سال ۱۱۹۱ م. ریچارد قبرس را از بیزانسیها گرفت.[۳۴] در قرنهای بعد قبرس به عنوان پایگاه صلیبیون استفاده شد و تا سال ۱۵۷۱ م. در کنترل مسیحیان ماند.[۳۴] پس از محاصرهای طولانی، ریچارد عکا را از مسلمانان گرفت و تمامی مسلمانان پادگان را به اسارت گرفت. بعدها او تمامی این مسلمانان را پس از مذاکرات ناموفق از دم تیغ گذراند. سپاه صلیبی به سمت جنوب در امتداد ساحل مدیترانه پیش رفت. آنها مسلمانان را در نبرد آرسوف شکست دادند، شهر بندری یافا را گرفتند و مُشرف به بیتالمقدس شدند.[۳۴] پس از این جنگ بسیاری از صلیبیان به اروپا بازگشتند و ریچارد به این نتیجه رسید که در صورت تصرف بیتالمقدس قادر به دفاع از آن نخواهد بود؛ بنابراین او برای فتح شهر اقدام نکرد و در سال بعد معاهدهٔ صلحی با صلاحالدین امضاء کرد.[۳۸]
بر اساس صلحنامهٔ بین ریچارد و صلاحالدین، بیتالمقدس تحت کنترل مسلمانان باقی ماند؛ اما زائران غیرمسلح مسیحی اجازه یافتند تا شهر را زیارت کنند. بیتالمقدس و پادشاهی همجوار (به جز چند شهر ساحلی) همچنان تحت قانون اسلامی اداره میشدند.[۳۹][۴۰] ریچارد شیردل در راه بازگشت به انگلستان بهوسیلهٔ دوک لئوپلد، فرمانروای اتریش، دستگیر و زندانی شد. لئوپلد در ازای آزادی او باج هنگفتی طلب کرد.[۴۱]
جنگ صلیبی چهارم (۱۲۰۲ تا ۱۲۰۴ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی چهارم
امپراتوری لاتین و تقسیم بیزانس پس از جنگ صلیبی چهارم در سال ۱۲۰۴ م.
پس از موفقیتهای اندک در جنگ صلیبی سوم، اشتیاق اندکی بین اروپاییان برای یک جنگ دیگر باقیمانده بود. در سال ۱۲۰۲ م. جنگ صلیبی چهارم به درخواست پاپ اینوسنت سوم با انگیزهٔ حملهٔ به سرزمینهای مقدس از راه مصر آغاز شد. صلیبیون برای تأمین کشتیهای مورد نیاز با انریکو داندولو حاکم جمهوری ونیز قرارداد بستند. داندولو کشتیها را فراهم کرد، اما صلیبیان قادر به پرداخت هزینهها نبودند؛ لذا داندولو از آنها خواست که در عوض بدهیشان، با حمله به شهر بندری زادار آن را تحت اطاعت جمهوری ونیز درآورند.
پس از حمله به زادار و غارت آن، صلیبیون دوباره متوجه شدند که از عهدهٔ بازپرداخت اجارهٔ کشتیهای داندلو بر نمیآیند. به همین دلیل رهبران صلیبی تصمیم گرفتند تا به قسطنطنیه بروند و شاهزادهای تبعیدی را که به آنها وعده کمک داده بود دوباره برتخت بنشانند. پس از یک سری سوءتفاهمها و بروز خشونتها، صلیبیان شهر را در سال ۱۲۰۴ م. تسخیر کردند و دولتی به نام امپراتوری لاتین به همراه چند دولت صلیبی دیگر بهوجود آوردند. صلیبیان قسطنطنیه را غارت کردند و اهالی شهر را از دم تیغ گذراندند. معمولاً این وقایع آخرین نقطهٔ جدایی بزرگ بین کلیسای ارتدکس شرقی و کلیسای کاتولیک بهشمار میآیند.
کشتار کاتارها (راست)، پاپ اینوسنت سوم در حال تکفیر کاتارها (چپ)
جنگ صلیبی علیه کاتاریسم
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی علیه کاتاریسم
این جنگ صلیبی در سال ۱۲۰۹ م. بهمنظور از بین بردن کاتاریسم از اوکیتانیا در جنوب فرانسهٔ امروزی آغاز شد.[۴۲] این جنگها که نزدیک به یک دهه به طول انجامیدند، بیشتر بهخاطر گسترش قلمرو فرانسهٔ شمالی به مناطق جنوبی بود و در نهایت خوارج کاتار و مردم مستقل جنوب فرانسه به دست صلیبیون نابود شدند.[۴۳]
جنگ صلیبی کودکان
مقالهٔ اصلی: جنگهای صلیبی کودکان
جنگ صلیبی کودکان اثر گوستاو دور
یک جنبش ناگهانی در سال ۱۲۱۲ م. در آلمان و فرانسه جمعیت بزرگی از جوانان و نوجوانان دهقان را که بعضی زیر ۱۵ سال داشتند را جذب خود کرد. آنان باور کرده بودند که جایی که صلیبیان پیر و پر از گناه شکست خوردهاند، میتوانند پیروز شوند و نیروی معجزهآسای ایمانشان میتواند در جایی که قوای نظامی نتوانسته، پیروز شود. بسیاری از کشیشان محلی و پدر و مادران هم این التهابات مذهبی را تقویت و تشویق میکردند. پاپ و اسقفها با این امر مخالف بودند، ولی نتوانستند مانع آن شوند. گروهی متشکل از هزاران جوان به رهبری فردی آلمانی به نام نیکولاس به سمت ایتالیا به راه افتادند. حدود یکسوم آنها در حین گذر از کوههای آلپ زنده ماندند و حتی به جنوا نیز رسیدند. گروهی دیگر نیز به بندر مارسی رسیدند. آنهایی که خوششانس بودند توانستند به خانه برگردند ولی بسیاری بهعنوان برده برای تمام عمر در بردهفروشیهای مارسی به فروش رفتند. منابع در مورد این واقعه پراکنده و مبهماند و مورخان هنوز دقیقاً نمیدانند چه اتفاقاتی افتادهاست.[۴۴]
جنگ صلیبی پنجم (۱۲۱۷ تا ۱۲۲۱ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی پنجم
با گردهماییها، دعاها و موعظهها کلیسا تلاشکرد تا جنگ صلیبی دیگری راه بیندازد. در سال ۱۲۱۵ م، چهارمین شورای قصر لاتران طرحی برای بازپسگیری سرزمینهای مقدس ریخت. در مرحلهٔ اول، سپاهی از اتریش و مجارستان به نیروهای پادشاهی بیتالمقدس و شاهزادگی انطاکیه پیوستند تا به اورشلیم حمله کنند. در مرحلهٔ دوم در سال ۱۲۱۹ م. صلیبیون با پیروزی بزرگی دمیاط در مصر را تسخیر کردند ولی در پی اصرار نمایندهٔ پاپ در حملهای بیپروا به قاهره در ژوئیه ۱۲۲۱ م. شکست خوردند و بهخاطر کمبود آذوقه و مهمات صلیبیان مجبور به عقبنشینی شدند. در شبیخونی به رهبری کامیل پادشاه ایوبی مصر، بسیاری از صلیبیان کشته شدند و مابقی مجبور به تسلیم شدند و کامیل درخواست صلح هشتسالهٔ آنان را پذیرفت.
در سال ۱۲۱۹ م. فرانسیس آسیزی از جبههٔ نبرد در دمیاط گذشت تا با کامیل مذاکره کند اما او و همراهش اسیر و مضروب شده و به پیش سلطان برده شدند. قدیس بناونچور مینویسد که کامیل تحت تأثیر فرانسیس قرار گرفته بود و مدتی را با او گذراند. کامیل به فرانسیس اجازهٔ عبور داد و به او پیشنهاد هدایای بسیاری کرد ولی فرانسیس فقط یک شیپور را قبول کرد تا با آن مؤمنان را به عبادت فراخواند. این امر سرانجام منجر به پایهگذاری فرقهٔ فرانسیسکن شد.
جنگ صلیبی ششم (۱۲۲۸ تا ۱۲۲۹ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی ششم
امپراتور مقدس روم فردریک دوم بارها قول به آغاز یک جنگ صلیبی داد ولی به قولش عمل نکرد که باعث تکفیرش از سوی پاپ گرگوری نهم به سال ۱۲۲۸ م.شد. با این حال، او از بندر بریندیسی حرکت کرد و به عکا رسید. اگرچه جنگی رخ نداد اما او با الکامل عهدنامهٔ صلحی امضاء کرد که به موجب آن مسیحیان بر اکثر اورشلیم و نواری از منطقهٔ بین اورشلیم و عکا حکومت میکردند و مسلمانان همچنان قبةالصخره و مسجدالاقصی را در اختیار داشتند؛ بنابراین او موفقیت غیرمنتظرهای را بهدستآورد. در سال ۱۲۲۵ م. او با وارث پادشاهی اورشلیم ازدواج کرد و پس از مرگ وارث در سال ۱۲۲۸ م. به پادشاهی اورشلیم رسید.[۴۵] صلح ده سال به طول انجامید در حالیکه بسیاری از مسلمانان از اینکه الکامل از حکومت اورشلیم دست کشیده بود، ناخشنود بودند. در سال ۱۲۴۴ م. طی فتح اورشلیم مسلمانان دوباره حکومت اورشلیم را در دست گرفتند.[۳۰]
جنگ صلیبی هفتم (۱۲۴۸ تا ۱۲۵۴ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی هفتم
در سال ۱۲۴۴ م. خوارزمشاهیان با همدستی مملوکها اورشلیم را تصرف کردند. اروپاییان که بارها دستبهدست شدن اورشلیم بین مسیحیان و مسلمانان را تجربه کرده بودند دیگر به فراخوانهای پاپ برای بازپسگیری اورشلیم بیاعتنا شده بودند. سرانجام لوئی نهم حاضر به جنگ صلیبی شد. صلیبیون در سال ۱۲۴۴ م. در غزه با قوای خوارزمشاهیان به رهبری ظاهر بیبرس روبهرو شدند و طی ۴۸ ساعت کاملاً منهدم شدند. بسیاری از مورخان این جنگ را ناقوس مرگ پادشاهی آتنمرز، یکی از دولتهای صلیبی میدانند.
لوئی نهم جنگ صلیبی دیگری را علیه مصریان در سالهای ۱۲۴۸ تا ۱۲۵۴ م. تدارک دید. صلیبیون در این جنگ شکست قاطعی خوردند و لوئی اسیر شد. ترکها خونبهای هنگفتی بابت آزادی لوئی دریافت کرده و در نهایت او را آزاد کردند.[۴۶]
تابلوی مینیاتور مرگ لوئی نهم طی محاصرهٔ تونس در جنگ صلیبی هشتم
جنگ صلیبی هشتم (۱۲۷۰ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی هشتم
در سال ۱۲۷۰ م. لوئی نهم با نادیده گرفتن توصیهٔ مشاورانش دوباره به عربها در تونس و شمال آفریقا حمله کرد. او گرمترین فصل سال را انتخاب کرد و در نتیجه سپاه او بهخاطر بیماریهای مختلف به دردسر افتاده و هلاک شدند. لوئی خودش هم مرد و تلاشش برای بازپسگیری سرزمینهای مقدس ناکام ماند.[۴۷]
جنگ صلیبی نهم (۱۲۷۱ تا ۱۲۷۲ م)
مقالهٔ اصلی: جنگ صلیبی نهم
مغولان در نبرد سرنوشتساز عین جالوت از مصریان به سختی شکستخوردند.
در سال ۱۲۷۱ م. ادوارد یکم انگلستان پس از همراهی با لوئی نهم در جنگ صلیبی هشتم جنگ صلیبی دیگری را علیه بیبرس آغاز کرد. لوئی در تونس مرد و با شکست صلیبیون، دورهٔ نهم جنگهای صلیبی در خاورمیانه پایان یافت.[۴۸] در شمارهگذاری جنگهای صلیبی گاهی جنگ صلیبی نهم را بخشی از جنگ صلیبی هشتم بهشمار میآورند.
در سالهای پایانی صلیبیان که با خطر مملوکهای مصری مواجه بودند امید به اتحاد با مغولها بسته بودند. ایلخانان مغول تصور میشد که به مسیحیت نزدیکتر هستند و شاهزادگان فرانکی در چند مورد توانسته بودند مغولها را برای حمله به چندین ناحیه در خاورمیانه تحریک و سازماندهی کنند.[۴۹] اگر چه مغولها تا دمشق تازشهای موفقیتآمیزی داشتند اما آنها نتوانستند به طرز مؤثری با صلیبیان در حمله به سرزمینهای مقدس هماهنگ شوند و در جنگها از مصریان شکست خوردند. بزرگترین شکست مغولان در جنگ تعیینکنندهٔ عین جالوت به سال ۱۲۶۰ م. رقم خورد. سرانجام مملوکها به رهبری سیف الدین قطز تصمیم خود برای پاکسازی شام از فرانکها را به تدریج عملی کردند. با سقوط انطاکیه (۱۲۶۸ م)، طرابلس (۱۲۸۹ م)، و عکا (۱۲۹۱ م) مسیحیانی که قادر به فرار نبودند کشته یا به بردگی گرفته شدند و به این ترتیب آخرین آثار مسیحیت از شام ناپدید شد.[۵۰][۵۱]
پیامدها
صلیبیان با طعم زندگی مرفه و آسایش جدیدی که در سرزمین مقدس چشیده بودند از سرزمین مقدس به خانههایشان در اروپا بازمیگشتند.[۵۲]
امپراتوری بیزانس دوباره نجات یافت؛ اما دیگر قدرت معظمی در مدیترانه در قیاس با ونیز بهشمار نمیرفت. امپراتوری اعادهشده، کامل از هم جدا و پراکنده بود که شامل قسطنطنیه و اراضی اطراف آن و مقداری اراضی در آسیای صغیر و بخشی از تسالونیک میشد. در اواخر قرن ۱۴ م. و اویل قرن ۱۵ م. پادشاهیهای مجارستان، لهستان، والاشیا و صربستان، جنگ صلیبی جدیدی را ترتیب دادند اما اینبار برای بازپسگیری اورشلیم نبود، بلکه برای دفاع از تهاجم از همگسیختهٔ عثمانیها بود که روزبهروز در اروپای شرقی پیش میرفتند و حتی در جریان محاصرهٔ قسطنطنیه در سال ۱۴۵۳ میلادی، به یاری بیزانسی شتافتند که تعداد ۲۰۰۰ نفر از ونیزیهای داوطلب، شاهدی بر این موضوع هستند.[۵۳]
قرون وسطی، نام دورهای است که برای تقسیمبندی تاریخ و تاریخ فلسفه استفاده میشود. معمولاً قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه و پایان امپراتوری روم شرقی (یا بیزانس) در ۱۴۵۳در نظر میگیرند.
در دوران قرون وسطی در جامعه فئودالی، اروپا صحنه نبرد فکریِ اندیشههای فلسفی، نومینالیسم و رئالیسم است که در واقع اشکالی از ماتریالیسم و ایدئالیسم هستند. قرون وسطی عصری است که طی آن هویت غرب به معنی آنچه امروز میشناسیم شکل گرفت.
اصطلاح قرون وسطی در زبان فارسی ترجمه اصطلاحهای اروپایی آن است. مورخان این دوره تاریخی را به عنوان عصری که بین دوره یونانی - رومی، که دوره قدیم خوانده شدهاست، و دوره جدید و معاصر قرار دارد، معرفی میکنند.
بدین جهت این دوره قرون وسطی نامیده میشود. معمولاً شروع آن را قرن پنجم میلادی با سقوط امپراتوری روم غربی به دست ژرمنها میدانند و پایان آن را ظهور رنسانس و دورهٔ جدید در قرن شانزدهم میلادی در نظر میگیرند. عدهای از مورخان تاریخهای دقیقتری را به عنوان سالهای شروع و پایان این عصر ذکر میکنند. برای مثال میتوان سال ۱۴۵۳ میلادی را که تاریخ تسخیر قسطنطنیه (که پس از آن استانبول نامیده شد) به دست عثمانیان است یا کشف آمریکا در سال ۱۴۹۲ را به عنوان وقایع تاریخی مهم برای اتمام این دوره دانست.
برای حدود تاریخی این دوره از لحاظ فلسفی عدهای از مورخان فلسفه تقسیمبندی تاریخی مورخان را رعایت میکنند، ولی کسانی هم هستند که ابتدای فلسفه قرون وسطی را تا قرون اول یا دوم میلادی به عقب میبرند. اینان سبب این امر را هماهنگی نوع فلسفهای در نظر میگیرند که با مسیحیت از این قرون شروع میشود و تا رنسانس ادامه مییابد. در مقابل اینان مورخانی هم معتقدند که دورهٔ آباء کلیسا عصر خاصی است با خصوصیات فرهنگی متفاوت با قرون وسطی. این گروه فلسفه قرون وسطی را از اوگوستینوس یا حتی بوئتیوس یعنی از قرن پنجم میلادی مورد بحث قرار میدهند. برای عدهای دیگر نیز بسته شدن مدارس فلسفی آتن بدست یوستینیانوس، امپراتور مسیحی روم شرقی در ۵۲۹ میلادی، انتهای فلسفه یونان و ابتدای فلسفه قرون وسطی است و برخی دیگر حتی تا قرن هشتم میلادی پیش میآیند و اصلاحات شارلمانی، اولین امپراتور بزرگ مسیحی غرب پس از سقوط روم غربی، را ابتدای این دوره میشمارند. برای پایان قرون وسطای فلسفی مورخان فلسفه نیز مانند مورخان دیگر ظهور عصر رنسانس را مدنظر قرار میدهند.
تاریخ تفکر غرب
قرون وسطی دورهای از تاریخ تفکر غرب است که در آن متفکرانی در باب دین، طبیعت و ماوراءطبیعت، انسان و اجتماع سخن گفتند. بحثهای فلسفی و کلامی جدید و معاصر ادامه بحثهای این دوره است، چنانکه بدون درک مسائل فلسفی و کلامی این دوره، فهم دورههای بعد چندان آسان نخواهد بود، و سرانجام اینکه سنت کاتولیکی در این دوره شکل گرفت و اصلاح دینی پروتستانها در عکسالعمل به دینداری کلیسا در این عصر بود. آنچه امروز به عنوان کاتولیسیزم شناخته میشود، که پر طرفدارترین مذهب مسیحی نیز هست، تفاوتی ماهوی با آنچه در آن دوره مطرح و بدان عمل شدهاست ندارد، فلسفهها و کلامهای کاتولیکی بهطور عمده همانهایی هستند که در این دوره شکل گرفتهاند و فقط گاهی پیشوند «نو» را یدک میکشند.
رنسانس (به فرانسوی: Renaissance)، دورهٔ نوزایی، دورهٔ نوزایش یا دورهٔ تجدید حیات، جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی، اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. دوران نوزایش، دورانِ گذار بین سدههای میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. نخستین بار، واژهٔ رنسانس را فرانسویها در سدهٔ ۱۶ میلادی بهکار بردند. آغاز دورهٔ نوزایش را در سدهٔ ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا میدانند. این جنبش در سدهٔ ۱۵ میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول ۳۰۰ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و به عصر روشنگری در اروپا انجامید.
نخستین بار آن دسته که دوران قرون وسطی را ادوار مُظلِم و دوران فِترَت میخواندند و معتقد بودند اینبار در دورهٔ جدید روح بشری از قید بردگی رهایی یافتهاست، بر این دوره و عهد نوینش نام رنسانس — بهمعنای عهد تجدید حیات علم و ادب بشری — نهادند. تجدید حیات از آن جهت بود که معتقد بودند افراد در قرن پانزدهم بعد از دوران فترت، که همان قرون وسطی باشد، دنبالهٔ تمدنهای روم و یونان را گرفتهاند. ضمناً در همین دوران رنسانس بود که اعصار قبلی را قرون وسطی نام نهادند. از این لحاظ است که اکثراً دورهٔ رنسانس را مقدمه و بدایت اعصار «جدید» میشمردند. رنسانس معرف دوران جدیدی در اندیشه و احساس مردمان بود و بر اثر این تحول بود که بالمآل اروپا و تأسیسات آن دگرگونه شد. برای نخستین بار در قرن پانزدهم در ایتالیا بود که طرز تفکر و تلقی دنیوی پدید آمد. ایتالیا محیطی فراهم آوردهبود که در آن بسیاری از جنبههای شخصیّت انسان میتوانست به نحو اتم و اکمل رشد و نمو نماید. در این سرزمین مفهوم جدیدی از بنینوع انسان پدید آمد. اینجا دنیا را آنقدر هیجانآور دیدند که گفتند لزومی ندارد به فکر عُقبی باشیم. اکنون بسیار جای شک و شبهه بود که زندگی آرام، بیدغدغه و در گوشهٔ انزوا بهمراتب از لذات زندگی، محشور بودن با مردم و زندگی پردغدغهٔ فعّال بهتر و بالاتر باشد. دیگر دشوار بود همانند قرون وسطی تصور کنند که کشیش رُجحانی بر مردم عادی داشتهباشد یا سرانجام مردم در برابر میزان عدل و حساب پُر مخافتی قرار گیرند. اینکه اراده و کیاست بشری مایهٔ گمراهی تواند شد در نظر رنسانسیهای ایتالیایی عقیدهای ملالانگیز مینمود. ظاهراً میگفتند که بشر موجودی ضعیف و محتاج فیض ربّ و پیداکردن طریق نجاح و ثواب است، اما از صمیم قلب این نظریه را قبول نداشتند؛ در عوض، آنچه در نظر اینان مایهٔ اعجاب مینمود همانا قدرت شگرف بشر، قدرت خلاقهٔ وی و قریحهٔ سرشار او برای ابتکار در موضوعی بود. بهطور کلی آنچه آنان را در این دوره فریفته و مجذوب نمود، «بشر» به معنای اعم نبود، بلکه یک فرد بزرگ و توانا بود. در قرون وسطا تنها فرد مورد توجه زیاد قرار گرفتهبود اما زعم این بود که تمامی افراد در یک سلسلهٔ مراتب جای دارند و هر فردی در یک اجتماع مقامی خاص خود را دارد و در رأس این سلسلهٔ مراتب کلیسا قرار دارد. اما در دوران رنسانس فردیت از این قید آزاد گردید و جلال و حشمتی خاص خود یافت، او تمامی موانع و قید و بندها را به کناری زده، روحش آزاد و میدان اندیشهاش باز شده، مقدرات خود را به کف گرفته، و ارزش خود را پیدا کردهبود و، در یککلام، پیبردهبود که چه قوایی در طبیعت وی نهفته و نیز توفیق یافت این قوا را به منصه ظهور برساند. این توجه و علاقهای را که در دوران رنسانس به جنبههای مختلف حیات بشری نشان دادند میتوان از مجسمهها، معماریها و موسیقی، و بالاتر از همه اسلوب نقاشان رنسانس استنباط نمود؛ یعنی نقاشی کمتر سمبولیک شد، کمتر معرف حقایق و واقعیات کلی شد، و نقاش بیشتر در صدد برآمد واقعیات را آنگونه که به چشم میآید و دیده میشود ترسیم کند؛ برای نمونه هر جا رافائل تصویر مریم عذرا را کشیدهاست گویی تقلید از زنان جوان ایتالیا کرده، و هیاکل نیرومندی که بهدست میکلآنجلو (میکلآنژ) ترسیم شدهاند گویی آسمان (لاهوت) و زمین (ناسوت) را به هم ارتباط دادهاند.[۱]
رنسانس بیش از هرچیز دیگر حاصل نگرش جدید به انسان است. انسانگرایی رنسانس باعث شد مردم به انسان و ارزشهای او ایمان بیاورند و این با تأکید تعصبوار بر فطرت گناهان انسان در تضاد بود. اکنون بر خلاف قرون وسطی انسان موجودی بزرگ و باارزش تلقی میشد. یکی از شخصیّتهای مهم رنسانس مارسیلیو فیچینو بود که میگفت «خودت را بشناسای نسلِ خداگونه که در کسوت انسان ظاهرشدهای». شخصیت دیگر جووانی پیکو دلا میراندولا بود که خطابهای در ستایش مقام شامخ انسان نوشت. این نوع نگرشها به انسان در قرون وسطی بههیچرو قابل تصور نبود، چرا که در آنموقع همهچیز از خدا شروع و به او ختم میشد در حالیکه در تفکر انسانگراییِ رنسانس همهچیز از انسان آغاز میشد.[۲]
رنسانس در سالهای ۱۳۰۰ میلادی در ایتالیا آغاز شد و در طول سه سده در سراسر اروپا انتشار یافت. بهندرت در دورهای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع میپیوندد؛ حال آنکه این سدهها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است. جهان امروزی نتیجهٔ همین فعالیتهاست، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.[۳]
دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای سدهٔ ۱۵ و ۱۶ میلادی بهوجود آوردند. این احیای فرهنگی به «رُنِسانس» (یعنی «نوزایش») مشهور شدهاست. دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام گرفتن از میراث روم و یونان، با دیدگانی تازهتر به جهان مینگریستند. نقاشها به مطالعهٔ کالبد انسان پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوهٔ واقعگرایانهای نقاشی میکردند. فرمانروایان، ساخت ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند. این عقاید تازه بهسرعت در سراسر اروپا گسترش یافت.
رنسانس، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. عصر نوزایش، دوران گذار بین سدههای میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است.
واژه رنسانس از زبان فرانسه وام گرفته شده است و به معنای تولد دوباره یا نوزایی است. کسانی که دوران رنسانس را پدید آوردند بر این گمان و باور بودند که عصر آنها با سدههای میانه هیچ ارتباط وثیقی ندارد بلکه به یونان و روم باستان مربوط میشود چرا که به زعم آنها بشر تنها در دنیای باستان کارها و موفقیتهای بزرگ را تجربه کرد. در واقع رنسانس بر آن بود که با زایش دوباره فرهنگ یونان و روم، امکان موفقیت و پیشرفتهای سترگ را دوباره فراهم آورد.
۲ - تولد حیات فرهنگی اروپا
درباره اینکه این تولد دوباره حیات فرهنگی در اروپا از چه زمانی آغاز شده است بحثهای زیادی میان مورخان عصر رنسانس وجود دارد. برخی سال ۱۴۵۳ میلادی که فتح قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی رخ داد را نقطه پایان قرون وسطی و آغاز عصر رنسانس میدانند. با تسخیر قسطنطنیه متفکران یونانی با متونی چند به اروپای غربی مهاجرت کردند و مطالعه فرهنگ و اندیشه یونانی را گسترش دادند.
از نظر عدهای دیگر سال ۱۴۹۲ میلادی یعنی سال ورود اروپائیان به قاره آمریکا و همچنین ساکنین آن و مسافرتهایی که از قبل به آسیای شرقی و خاور میانه انجام داده بودند افقهای جدیدی به روی آنان باز کرد و سبب آشنایی با فرهنگها، زبانها و ادیان دیگر شد و راههای تجاری بیشتری را به روی آنان گشود. [۱]
ولی رنسانس نیز مانند همه اعصار سرنوشت ساز، به یکباره آغاز نشد و یکباره نیز به اتمام نرسید. میتوان گفت بسته شدن نطفه رنسانس یعنی آغاز حرکتهای فکری مستقل از نظام فکری حاکم از اواسط قرن ۱۳ میلادی است. در این زمان کلیسای کاتولیک حاکم بلامنازع بر فرهنگ و سیاست قرون وسطی است همچنین در همین هنگام حاکمیت فلسفه و کلام مدرسی (اسکولاستیک) بر دانشگاهها و سایر مراکز فرهنگی و دینی اروپای غربی مشاهده میشود. بههرحال بهطور قطع نیمه دوم قرن ۱۵ و تمام قرن ۱۶ میلادی را میتوان عصر رنسانس و دوران حاکمیت تفکر رنسانسی دانست. [۲]
۳ - ویژگیهای عصر رنسانس
از جهت سیاسی در این عصر پادشاهان و امیران نسبت به دستگاه کلیسا مستقلتر شدند به گونهای که در نهضت اصلاح دینی برخی از آنان به طور علنی از این جنبش حمایت کردند و در مقابل پاپ و کلیسای کاتولیک ایستادند و سرانجام از کلیسا خارج شدند؛ امری که در قرون وسطی غیرقابل تصور بود. [۳]
از جهت اقتصادی بازرگانان با سود چشمگیری که از تبادل کالا بهدست آورده بودند استقلال اجتماعی بیشتری کسب کردند. توسعه اقتصادی و بازرگانی در رنسانس مستلزم این بود که اقتصاد پولی به جای اقتصاد مبتنی بر مبادله کالا به کالا رایج شود. به همین خاطر نقره و طلا از آلمان و آمریکا به بازار آمد و طولی نکشید که بانکها و بانکداران پدید آمدند. از دیگر سو بازرگانان به خاطر افزایش تقاضا و کمبود کالا به مسافرت به سرزمینهای دیگر و جستجوی عرصههای تازه برآمدند. [۴]
مسافرت به سرزمینهای ناشناخته، استفاده از تکنیکهای پیچیدهتری را میطلبید در نتیجه اروپائیان به ساخت وسایل و ابزار جدید برای دستیابی به طلا و لوازم تجملی و اشیاء گرانبهای سرزمینهای دیگر پرداختند. [۵]
[۶]
[۷]
اروپائیان از رهگذر مسافرتها و آشنایی با تمدنهای دوردست، به مطالعه وسیعتر متون یونانی و لاتین دست زدند و به همین دلیل فراگیری زبانهای دیگر در میان اندیشمندان این دوره امری رایج گردید. [۸]
در سدههای میانه متون متفکران و ادیبان رومی غالبا برای و یا با توجیه فراگیری زبان لاتین خوانده میشد در حالیکه هدف همواره اثبات برتری و حقانیت مسیحیت کاتولیک نسبت به هر نوع اندیشه دینی و غیردینی بود. اما در عصر رنسانس متون را برای فهم محتوای آنها مطالعه مینمودند. همین تغییر نگرش سبب گردید که بسیاری از مفاهیم فکری قدیم اعتباری ویژه بیابند. به عنوان مثال کسانی همچون اراسموس با مطالعه متون قدیمی، اخلاقی مستقل از اخلاق مسیحی کشف کردند. اراسموس حتی اظهار داشت که اگر کاربرد کلمات اجازه میداد، سقراط که از دیدگاه مسیحی مشرک بود را یک قدیس میخواند. [۹]
[۱۰]
در حقیقت عالمان اخلاق در این دوره همانند دانشمندان که در پی شناخت طبیعت مستقل از دین و کلیسا بودند، سعی داشتند تا انسان طبیعی را، عزل نظر از مآل فوق طبیعی آن توصیف کنند و برای این منظور نوشتههای اخلاقی باستانی مخصوصا آثار رواقیان راهنمای آنان بود. [۱۱]
البته این بدان معنا نیست که اخلاق در این دوران به سمت رشد و شکوفایی گرایش داشته است بلکه اساسا در رنسانس قوانین کهنه اخلاقی حرمت خود را از دست دادند. اکثر حکام مقام خود را با خیانت به دست آورده بودند و با قساوت در حفظ آن میکوشیدند. کاردینالها هنگامی که برای شرکت در مراسم تاجگذاری پاپ دعوت میشدند از ترس مسمومشدن، شراب و ساقیشان را با خود میبردند. [۱۲]
یکی از مهمترین اتفاقات عصر رنسانس، اختراع دستگاه چاپ است. با اختراع این دستگاه به وسیله گوتنبرگ، کتاب به تعداد بیشتر، ارزانتر و آسانتر در اختیار دوستداران دانش قرارگرفت. تعداد افراد باسواد رشد چشمگیری یافت و زنان نیز به کتابها دسترسی بیشتری یافتند. [۱۳]
[۱۴]
[۱۵]
[۱۶]
از دیگر ویژگیهای دوران نوزایی افزایش تعداد مراکز آموزشی و تنوع آنها است. در این دوران مراکزی شکل گرفت که از حوزه اختیار مقامات کلیسا بیرون بود. در این مراکز چنانکه اشاره شد فقط یافتن حقیقت و تحصیل علم برای خود علم هدف قرار گرفت نه تربیت عدهای کشیش و سازگارکردن ایمان با عقل. [۱۷]
۴ - تفکر در عصر رنسانس
تفکر رنسانس را میتوان بهطور عمده به سه بخش تقسیم نمود:
۴.۱ - فلسفه
رنسانس دوره توفیقهای بزرگی در زمینه فلسفه نبود ولی این دوره کارهایی را صورت داد که مقدمات عظمت قرن هفدهم را فراهم ساخت؛ اولا رنسانس فعالیت فکری را به عنوان یک کار لذت بخش اجتماعی تشویق میکرد و نه به عنوان تفکر محدود و محبوس که هدفی جز صیانت از یک مذهب معلوم و مشخص نداشته باشد. [۱۸]
ثانیا دستگاه فلسفه مدرسی را که به صورت غل و زنجیر فکری درآمده بود در هم شکست چرا که رنسانس مطالعه فلسفه افلاطون را احیا کرد و افلاطون را به جای ارسطو نشانید و بدین وسیله حداقل آناندازه استقلال فکری که لازمه انتخاب میان افلاطون و ارسطو است را فراهم آورد. رنسانس در مورد این دو فیلسوف اطلاعات مستقیم و اصیلی به دست داد که از لفاظی ظاهری نوافلاطونیان و شاعران عربزبان مبرا بود. [۱۹]
[۲۰]
اروپائیان پس از تسخیر قسطنطنیه با ورود آثار افلاطون به زبان اصلی از بیزانس به مجموعه آثار او دسترسی یافتند و به ترجمه آن به زبان لاتینی همت گماشتند. [۲۱]
البته باید توجه داشت که فلسفه مشاء در عصر رنسانس نیز مانند سدههای میانه همچنان در دانشگاهها تدریس میشد اما مهمترین امری که این فلسفه را از فلسفه مشائی قرون وسطی متمایز میکرد توجه رنسانسیان به زبان یونانی در مطالعه ارسطو بود. به این معنی که در دانشگاهها متون ارسطو را به زبان یونانی مطالعه و تدریس مینمودند. [۲۲]
در مطالعه افلاطون در دوره رنسانس حداقل سه جریان عمده میتوان یافت: [۲۳]
۱. عدهای همچون پلتو (Pletho) افلاطون را از دیدگاهی غیر مسیحی مطالعه میکردند و تعلیم میدادند.
۲. عدهای دیگر مانند مارسیلو فیچینو سعی میکردند که آراء افلاطون را با اعتقادات مسیحی جمع کرده و آن را تبیین کنند.
۳. افرادی نیز همچون کپرنیکوس، گالیله و جوردانو برونو از آراء افلاطون و بهخصوص توجهاش به ریاضیات در بحثهای جهانشناسی استفاده میکردند.
۴.۲ - اومانیزم
انسانگرایی نامی است که مورخان برای جریان نظری خاصی در دوره رنسانس در نظر گرفتهاند که این جریان بر ارزشهای انسانی در مقابل تحقیر انسان و جهان توسط راهبان مسیحی قرون وسطی تاکید میکرد.
انسانگرایان عصر رنسانس به جای عالمی که ثمره گناه انسان بود و باید با زهد و دوری از آن و هرچه متعلق به آن است نجات یافت، جهانی زیبا و سازمانیافته و به جای جزمگرایی کلیسایی، تساهل و به جای جزمگرایی فلسفه مدرسی، خردگرایی همراه با ادبیات، هنر و اخلاق را به بشر غربی عرضه کردند. آنان همچنین در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی در مقابل برنامه مدرسی دانشگاهها و مدارس رهبانی، برنامهای تربیتی-آموزشی ارائه کردند که این برنامه شامل مطالعه علوم صرف و نحو (همراه با ادبیات لاتین و گاهی یونانی) فن بیان و بدیع، شعر و اخلاق بود. این برنامه عمدتا بر پایه آثاراندیشمندان یونانی و لاتینی و گاهی برخی از آزاداندیشان مسیحی قرار داشت که «مطالعات علوم انسانی» خوانده میشد. [۲۴]
آنچه اومانیستها به لحاظ فکری از آثار یونانیان آموختند بهرهوری عادی و سالم از برکات زندگی در سایه یک تمدن پیشرفته، همراه با فکر هماهنگی و قانون طلایی اعتدال بود. آنان این نکته را دریافتند که خوشیهای بیضرر و رغبتهای طبیعی وسایلی است که عقل به وسیله آن زندگی خوب را سامان میدهد و برخلاف تعلیمات قرون وسطایی ربطی به شیطان ندارد. بنابراین نباید آن را گناه شمرد و نباید تلاش کرد که آن را به یاری خدا مقهور و سرکوب نمود یا با شرم و سرافکندگی از آن بهره گرفت. حکمت یونانیان قدیم چنین میگفت: «کامل باش و سالم باش و به تن و جان توانا باش و فرصت را برای رشد و نمو در این جهان غنی از دست مگذار. [۲۵]»
اما در عمل همه کسانی که در عصر رنسانس زندگی آزاد یونانی را تمجید میکردند وقتی از حالت زهد و رهبانیت آزاد میشدند، با شوق و ولع در طلب لذتهای انسانی بودند و بیرون از روش اعتدال یونانی، در آروزی لحظاتی که از لذت زندگی سرشار بود میسوختند [۲۶]
۴.۳ - اصلاح دینی
اصلاح دینی مهمترین جنبش دینی در دوره رنسانس است که پس از آن مسیحیت اروپایی و آمریکایی شکلی جدید یافت. شاید مهمترین دلیل ظهور جنبش اصلاح دینی در این دوره این بود که برای بسیاری از اروپائیان عصر رنسانس ساختار کلیسا دیگر نمیتوانست خواستههای دینیشان را برآورد. جزمگرایی مفرط آنان و قرار دادن سازمانی این جهانی یا سکولار به عنوان تنها راه نجات اخروی برای بسیاری از غربیان ارضاکننده نبود. [۲۷]
همچنین دنیاگرایی، فساد و شهوترانی کشیشان از دیگر عواملی بود که مردم را با اصلاحگران همراه نمود. [۲۸]
مارتین لوتر یکی از شخصیتهایی است که در این دوره نقشی مهم و اثرگذار بر جای نهاد. او قدرت کلیسا را مستقیما به چالش کشید و ۹۵ اعتراض بر آن وارد نمود. در این اعتراضات اقداماتی از کلیسا را شرح داد که از نظر وی به سوء استفاده، تحریف و تضعیف ایمان میانجامیدند. یکی از مهمترین این اعتراضات مخالفت او با عمل کشیشان در خرید و فروش آمرزش گناهان بود. وی خرید و فروش غفراننامه را که در قرون وسطا رواج داشت و منبع درآمد کلیسا بود محکوم کرد. لوتر توبه را امری باطنی و وجدانی میدانست که بدون واسطه کلیسا و کشیشان صورت میگیرد. [۲۹]
وی با طرح شعار «خودکشیشی» که مشوق فردگرایی بود و نیز با شعار خصوصیسازی دین و محدود ساختن قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، حذف دین از صحنه اجتماع را رقم زد. از پیامدهای نهضت اصلاحی وی، درگیری فرقههای مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینهسازی برای سکولاریسم شد. [۳۰]
۴.۳.۱ - اهداف اصلاحگران
به طور کلی میتوان گفت اصلاحگران سه هدف عمده را دنبال میکردند: [۳۱]
الف) برقراری دوباره انضباط کلیسا که ناشایستهکاریها و زندگیهای بیبند و بار دنیوی بسیاری از روحانیون، آن را زیر پا گذاشته بود.
ب) اصلاح عقیده بر مبنای اصول سابق و بازگشت به سادگی مفروض نخستین.
ج) تخفیف در نظارت جزمی اعتقادی و اجازه مقداری آزادی برای تفسیر کتاب مقدس و داوری شخصی و خصوصی بر اساس آن.
یکی از جریانات مهمی که در راستای جنبش اصلاح دینی بهوجود آمد، نهضت پروتستانتیزم است. پروتستانتیزم با حذف کلیسا به عنوان واسطه نجات، عرضه احکام و اعتقادات را برای سعادت اخروی و به صورت کلامی و آئینهای گوناگون نه تنها بیمعنا و بیهوده در نظر گرفت، بلکه آنرا مانعی برای نجات انسان دانست. پروتستانتیزم همچنین به شدت با رویه فیلسوفان مدرسی که میکوشیدند ایمان را با مفاهیم فلسفی و به طریق عقلی توضیح دهند مخالفت کرد.
۵ - تبعات و دستاوردهای عصر رنسانس
انسان غربی در این دوره کلیسا محوری و تفسیر آن از انسان و جهان را کنار گذاشت و انسانمحوری را در ارتباط با دین، هنر، ادبیات و سایر معارف مدنظر خود قرار داد. اندیشمندان این عصر در پی آن بودند که تفسیر عالم را خارج از جزمیات تحمیلی کلیسای کاتولیک به انجام رسانند. [۳۲]
رهایی از قید حاکمیت کلیسا منجر به رشد فردیت و حتی به سر حد هرج و مرج رسید. در اذهان مردم عصر رنسانس انضباط –اعم از فکری، اخلاقی و سیاسی_ فلسفه مدرسی و حکومت دینی را تداعی میکرد. [۳۳]
منطق ارسطویی مدرسیان اگرچه محدود بود اما توانسته بود نوع خاصی از دقت را پرورش دهد. وقتی مکتب ارسطویی از مد افتاد در ابتدا چیز بهتری جای آن را نگرفت بلکه فقط یک تقلید التقاطی از نمونههای قدیم رواج یافت. حتی تا قرن هفدهم نیز چیز مهمی در فلسفه به وجود نیامد. هرج و مرج اخلاقی و سیاسی ایتالیا در قرن پانزدهم وحشتآور بود به گونهای که نظریات ماکیاولی را برانگیخت. [۳۴]
البته خارج از عرصه اخلاقیات، رنسانس محاسن بزرگی داشت. این دوره در معماری، نقاشی و شعر شهرت خود را تاکنون نگاه داشته است. رنسانس مردان بزرگی از قبیل لئوناردو داوینچی، میکل آنژ و ماکیاولی را پدید آورد. مردمان درس خوانده را از محدودیت فرهنگ قرون وسطایی رهایی بخشید و دانشمندان را در حالی که هنوز برده عهد قدیم بودند بر این نکته آگاه ساخت که مراجع معروف (همچون افلاطون و ارسطو و...) تقریبا در هر موضوعی عقاید مختلف و متفاوت داشتهاند. [۳۵]
رنسانس با احیاء علم و آگاهی نسبت به یونان چنان محیط فکریای را پدید آورد که در آن بار دیگر ممکن شد که با توفیقهای یونانیان رقابت شود و در آن نبوغ فردی با چنان آزادیای که از زمان اسکندر به بعد سابقه نداشت شکوفا گردد.