نویسنده محمدکاظم کریمی
چکیده
در میان چهرههای روشنفکر و دانشگاهی فرانسه در قرن بیستم، بدون شک، پیر بوردیو، نفـوذ فکـری قابـل توجهی در حوزه علوم اجتماعی داشته است. امروزه بیشتر اندیشمندان علوم اجتماعی بـر ایـن باورنـد کـه نظریه بوردیو، تأثیرگذاری چشم گیری خواهد یافت. جریانهای گستردهای نیز در سراسر جهـان بـا الهـام از مفاهیم بوردیویی، عرصههای بسیار متنوعی، مانند نقد ادبی، هنر، ورزش، سبک زنـدگی و غیـره را موضـوع مطالعه خود قرار داده اند؛ به گونهای که گستره و عمق آثار و حتی تعداد بسیار زیاد آنها در قالب کتاب، مقاله و سخنرانی، به اندازهای است که سالها زمان لازم است تا دیدگاه جامع و گویایی از آنها به دسـت آیـد و پیامدها و کاربردپذیری آنها به گونه مناسب و قابل قبولی در علوم اجتمـاعی و انسـانی بـه نتیجـه برسـد . از لحاظ ابعاد تاریخی، اندیشه بوردیو را شاید بتوان با دو چهره بزرگ علوم اجتماعی در آغاز قرن بیستم، یعنی ماکس وبر و امیل دورکیم مقایسه کرد؛ چرا که آن دو شخصیت نیز تأثیر بسیار عمیقی در سراسـر جهـان بـر این علوم گذشته اند.
مقدمه
تاریخ اندیشه مغرب زمین در دو قرن اخیر، شاهد بروز و ظهور اندیشمندان بزرگی بوده است که بـا تـلاش فکری خود، نقش مؤثری در سلطه بخشی تمدن و فرهنگ امروزین غربی به جا گذاشتهاند. کشور فرانسه کـه در دامان خود جامعه شناسانی، مانند اگوسـت کنـت، امیـل دورکـیم و ریمـون آرون را پرورانـده اسـت و از مجرای فکر آنان توانست تفکر و اندیشه جهانی را به خود متوجه کند و در ارتقـای آن سـهیم باشـد، اینـک شاهد به ثمر نشستن تلاشها و سخت کوشیهای متفکر دیگری، مانند پیر بوردیو است که با دغدغۀ خاص خود، فرهنگ و اندیشه جامعه امروز را متوجه خود کرده است.
پیر بوردیو(.Pierre Bourdieu)، جامعه شناس برجسته فرانسوی است که در کارهایش بیشتر از روشهای تلفیقی استفاده کرد و با نگاه میان رشتهای به حوزههای مختلـف دانـش، از فلسـفه و نظریـه ادبـی گرفتـه تـا جامعـه شناسـی و انسان شناسی را مورد توجه خویش قرار داده است.
بوردیو به فعالیتهای سیاسی، علاقه زیادی داشته و مخالف سرسخت اشکال مدرن جهانی شدن است. او به جامعهشناسی، همچون سلاحی بر علیه بیعدالتی اجتماعی نگـاه مـی کنـد؛ از ایـن رو، معتقـد اسـت کـه جامعه شناسی، هنر رزمی است که باید برای دفاع از تسلط نظام هـای نمـادین و تحمیـل مقولـه هـای فکـری منحرف، مورد استفاده قرار گیرد.
بوردیو در سال 1930م. در دنگیون1 فرانسه متولد شد. او در سال 1962م. ازدواج کـرد و صـاحب سـه پسـر شد. و در اکول نرمالِ پاریس، فلسفه خواند و در جریان جنگ استقلال الجزایر در سال هـای 1958-1962م. و زمانی که در ارتش فرانسه خدمت میکرد، تحقیق انسان شناختیای با عنوان جامعه شناسی الجزایر انجام داد
که مبنای شهرت جامعه شناختی او شد. در سال 1964م. مدیر مطالعـ ه هـای »اکـول پراتیـک« شـد و از سـال1981م. کرسی جامعه شناسی »کالژ دو فرانس« را در اختیار گرفـت کـه قبـل از او در اختیـار ریمـون آرون، موریسهالبواکس و مارسل موس بود.
بوردیو در سال 1968م. به مرکز جامعه شناسی اروپا رفت که ریمون آرون بنیان نهاده بـود ؛ جـایی کـه تـا
زمان مرگش ریاست آن را بر عهده داشت. در سال 1975م. مجله بین رشتهای را پایه گذاشت که بـه وسـیله آن، تلاش میکرد تا احکام کلی پذیرفته شده در آثار جامعه شناختی را علاوه بر پای بنـدی بـه دقـت علمـی جامعه شناسی تغییر دهد.
وی در سال 1993م. مدال مرکز ملی تحقیق علمی (CNRS)، در سال 1996م. جایزه گـافمن از دانشـگاه
کالیفرنیای برکلی و در سال 2002م. مدال انجمن انسان شناسی سلطنتی را دریافت کرد.
سرانجام، زندگی پر فراز و نشیب او در 23 ژانویه 2002 بـه سـر آمـد و در سـن 71 سـال گی در پـاریس
درگذشت (رک. کلهون و وکان،1383، ص55).
از بوردیو،بیش از 30 کتاب و 400 مقاله منتشر شده که برخى از آنها نیز به انگلیسى ترجمه شده اسـت . در اینجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. جامعه شناسى الجزایر (1962)؛ 2. انسان دانشگاهى (1998)؛ 3. منطـق عمـل (1990)؛ 4. جسـتارهایى براى دست یافتن به جامعه شناسى تأملى (1990)؛ 5. زبان و قدرت نمادین (1991)؛ 6. حوزه تولید فرهنگى، جستارهایى در باب هنر و ادبیات (1993)؛ 7. اشرافیت دولت، مدارس نخبه پرور در حوزه قـدرت (1996)؛ 8. شعور عملى (1980)؛ 9. شیوههاى مقاومت علیه سلطه بازار (1999)؛ 10. نظریـه کـنش، دلایـل عملـی و انتخاب عقلانی؛ 11. دفاع از عقلانیت؛ 12. وارثان، دانشجویان و فرهنگ؛ 13. تمـایز، نقـد اجتمـاعى داورى (1979)؛ 14. قواعد هنر، تکوین و ساختار میدان ادبى (1992)؛ 15. سلطه مردانـه (1998)؛ 16. درک عملـى حرفه جامعه شناسى؛ 17. پرسشهاى جامعه شناسى (1981)؛ 18. کـار و کـارگر در الجزایـر (1958)؛ 19. در نقد نقش تلویزیون؛ 20. بىریشگى، بحران کشاورزى سنتى در الجزایر (1964)؛ 21. یک هنر متوسط، تتبعـى
در مورد مصارف اجتماعى عکس؛ 22. عشق به هنر، موزههاى هنـرى اروپـا و مشـتریا ن آنهـا (1966)؛ 23. حرفه جامعه شناس، پیش شرطهاى معرفت شناختى (1970)؛ 24. بازتولید، عناصرى براى نظریه نظام آموزشى (1967)؛ 25. طرح نظریه اى دربارة عمل با مقدمـه اى شـامل سـه مطالعـه قـوم شناسـى قبـایلى (1972)؛ 26. اندیشههای پاسکالی و غیره.
اندیشه هر متفکری قبل از هر چیز، متأثر از زمینههای اجتماعی، فرهنگـی و سیاسـی محـیط پیرامـون خـود میباشد. پیر بوردیـو دربـاره شـرایط اجتمـاعی کشـور فرانسـه و عوامـل تأثیرگـذار در روی آوردنـش بـه جامعه شناسی چنین میگوید:
... چرخشی که برای حرکت به سوی جامعه شناسی لازم بود که از خود نشان بدهم، با مسیری که از نظر زندگی
اجتماعی پیمودم، بی ارتباط نبود. من سالهای عمده کودکی خود را در روستایی دور افتاده در جنوب غربی فرانسه
گذراندم و تنها با چشم پوشی از بسیاری تجربهها و آموختههای اولیه خویش و حتی از لهجه ام، توانستم از نردبان
تحصیلی بالا بیایم... .
در فرانسه، همین که آدم از شهرستانی دور افتاده بیاید، به ویژه وقتی این شهرستان در جنوب رودخانه لوار واقع
شده باشد، او را صاحب ضعفهایی میدانند که به ضعفهای آدمها در مناطق مستعمره بی شباهت نیست… اشکال کم و بیش موذیانهای از نژادپرستی وجود دارد که نمیتواند چشم شما را به روی بعضی چیزها بسته نگه دارد.
همین که دائماً تفاوتهای شما را با دیگران به رختان بکشند، شما را به مشاهده چیزهایی وا میدارد که دیگران
ممکن است آنها را نبینند و یا حس نکنند... (دورتیه، 1381، ص234).
علاوه بر این، بوردیو در زمان اشغال کشور الجزایر توسط فرانسه، در حالی که جوانی 23 سـاله بـود، بـه
خاطر خدمت سربازی و پس از آن، به عنوان معلم جامعه شناسى به مدت پنج سال در این کشـور بـود. ایـن تجربه، آغازگر نگارش و انتشار دو کتاب جامعه شناسى الجزایر و از ریشه جدا شـدن بـود . بوردیـو در ایـن کتابها تلاش مى کرد تا نشان دهد که الجزایر در تماس با استعمار فرانسه، چه چیزهایى را از دسـت داده و در چه شرایطى قرار دارد.
بنابراین، میتوان گفت که تفکر بوردیو از تجربه دردناک وجودی او ریشه میگیرد. تجربهای کـه از یـک
سو، به دوران جوانی و زمان تحصیلش در دبیرستان لویی کبیر و سپس مدرسه عالی تربیت استاد با آن همـه حیثیت و شهرت برمی گشت و از سوی دیگر، به مدت اقامتش در یک کشور مسـتعمره و تحـت اشـغال بـر میگردد.
البته اینکه یک جوان شهرستانی به دنیایی پا میگذارد که دنیای او نیست، بلکه متعلق به فرزندان تـوانگر، دارای تحصیلات بالا، با فرهنگ ویژه (بورژوایی) و در گفتار و نوشتار کارآزموده است، برای بوردیو بسـیار گران بود؛ زیرا او با وجود رسیدن به ردههای بالای تحصیلات، برای نوشتن و گفتن، قلم و زبانی نداشت. از این رو، معتقد است که هر چند آدمها مدرک یکسانی داشته باشند، نمیتوانند به سطوح بـالایی برسـند و در پاریس تنها کسانی به مقام و جایگاه مناسبی میرسند که به لهجه پاریسی صحبت کنند.
تجربه زندگى در الجزایر نیز بر آینده و زندگى فرهنگى و علمى بوردیـو تـأثیر مانـدگاری داشـت ه اسـت . اولین اثر چنین تجربه اى این بود که توانست از چارچوب کشور و جامعه خودش فراتر رود و امکان مقایسه جامعه خویش را با جامعه دیگرى داشته باشد. چنین تجربه اى بـه جامعـه شـناس و مـردم شـناس، بینـایى و توانایى قدرت تحلیل بالایى مى دهد. از طرف دیگر، او به یک ملت تحت استعمار، گـرایش پیـدا کـرد و بـا احساس انسانى قوى اى که داشت، متوجه وضع مردم استعمار زده شد و صدمههایی کـه اسـتعمار بـه مـردم مستعمره مى زند، به خوبی شناخت. بوردیو از زمان انجام کارهاى میدانى در الجزایر، خود را متعهد کرده بود که شیوههاى اساسى سلطه طبقاتى را در جوامع سرمایه دارى نشان دهد؛ آن گونه که در تمام سطوح آموزش و هنر دیده مى شود. نظر همیشگى او این بود که طبقه مسلط، سلطه خود را به طور آشکار اعمال نمى کنـد و طبقه تحت سلطه را به زور به پذیرش اراده خـود وادار نمـى کنـد ؛ بلکـه بـر عکـس، طبقـه مسـلط جامعـه سرمایه دارى، از قدرت اقتصادى، اجتماعى و نمادین سود مى برد.
مجموع چنین تجربههایی بدون شک نقش تعیین کنندهای در شکل گیری استعدادهای او، به ویـژه کشـیده شدن او به سوی بینش واقع بینانه و مبارزه جویانه در روابط اجتماعی داشته است. به همـین خـاطر، مشـاهده میکنیم که در تفکر او، حتی در ظریفترین تحلیلهای جامعه شناختی وی، مانند موضع گیریهایش بر علیـه جهانی شدن، رسانهها یا نخبگان فکری، همواره طغیان و خشمی وجود دارد کـه متـأثر از همـین زمینـه هـای اجتماعی است. روشن است که برگزیدن چنین رهیافتی از سوی بوردیـو، سـبب شـده تـا وی بـه ویـژه در فرانسه مخالفان زیادی داشته باشد. برخی از دلایل این مخالفـت هـا بـه اختصـار عبـارت اسـت از: 1. زبـان بوردیو؛ چرا که بوردیو خیلی صریح سخن میگفت. 2. شخصیت بوردیو؛ به دلیل اینکه او پای بند بـه مبـانی علمی بود و تا حدی غرور علمی داشت. 3. مواضع سیاسی؛ چرا که به طور معمـول، در تظـاهرات و یـا در جلسههای کارگری شرکت میکرد.
نگاه بوردیو به امر اجتماعی به طور عمده بر زمینهای فلسفی مبتنی است. بوردیو، کار خود را بـا تحصـیل و تدریس فلسفه آغاز کرد و سپس به سوی حوزه اجتماعی روی آورد و در این حـوزه، از سـه منبـع اساسـی تأثیر پذیرفت و آنها را در قالب یک نظریه عمومی توسعه داد.
1. جامعه شناسی انتقادی مارکس: نفوذ مارکس را میتـوان در رادیکالیسـم انتقـادی نظریـه بوردیـو بـه
خصوص در رابطه با حوزه سیاست کاملاً مشاهده کرد. به نظر میرسد که مبنای فکرى او، با دیدگاه مارکس نزدیکی دارد که اندیشه را متأخر از عمل و فرع بر آن و محصول زیرساختها مى دانست. البته با این تفاوت که به جاى اقتصاد و روابط تولید، شبکه درهـم تنیـده اى از قـدرت اقتصـادى، فرهنگـى و نمـادین را قـرار مى دهد.
2. جامعه شناسی کاربردی ـ پوزیتیویستی دورکیم: بوردیو همچـون دورکـیم معتقـد اسـت کـه علـوم
اجتماعی از یکدیگر تفکیک ناپذیر است؛ اما بیش از هر چیز، روش شناسی دورکیم بر او تأثیر گذاشته اسـت . علاقه بوردیو به حفظ روشهای کمی و پوزیتیویستی که در بسیاری از آثار او مشاهده میشود، این تـ أثیر را نشان میدهد.
3. جامعه شناسی تاریخی- تفهمی وبر: جامعه شناسی تفهمی وبر در دیدگاه فلسفی و توجـه او بـه امـر
تاریخی در تحلیلهایش مشهود است. علاوه بر این، تمایلی که بوردیو به سازش دادن سوژه با ابژه دارد، نیز گویای این تأثیرپذیری از وبر است (رک. کلهون و وکان،1383، ص55).
روش شناسی بوردیو، یک روش شناسی تلفیقی است و از روشهای کمی و کیفی به طـور همزمـان اسـتفاده کرده است. از این رو، برخی کارهای او، مانند آنچه در زمینه هنر و موزههای فرانسه نوشته است، جنبه کمی دارد و کاری را که در زمینه الجزایرانجام داده، میتوان در ردیف کارهای کیفی او به شمار آورد. از این نظر، کار او بسیار شبیه کار دورکیم است؛ چرا که دورکیم نیز به طور همزمـان هـم از روش هـای کمـی و هـم از روشهای کیفی استفاده کرده است و بر همین اساس، کار او در زمینه خودکشی در ردیف کارهای کمـی و صور ابتدایی حیات دینی نیز الگوی کار کیفی و انسان شناسی او به شمار میرود.
به این ترتیب،سهم بوردیو در جامعه شناسی، هم نظری و هم عملی است. او به طور معمول، تلاش کرد تا ایدههای نظری خود را با تحقیق تجربی از زندگی روزمره پیوند دهد.
اندیشه بوردیو را میتوان به سادهترین شکل در چند مفهوم اساسی خلاصه کرد که در اینجا به مهمترین آنها اشاره میشود:
1. میدان (زمینه، عرصه یا حوزه):1 میدان در نظریه بوردیو، پهنه اجتماعی کم و بیش محدودی است کـه در آن، تعداد زیادی از بازیگران یا کنشگران اجتماعی با منشها یا ویژگیهای تعریف شـده و توانـایی هـای سرمایهای وارد عمل میشوند و به رقابت، هم گرایی یا مبارزه با یکدیگر میپردازنـد تـا بتواننـد بـه حـداکثر امتیازهای ممکن دست یابند. واژه میدان در حیطههای ادبی، هنری، سیاسی، دینی، پزشکی و علمـی بـه کـار گرفته شده است. از این رو، جامعه از تعداد بی شماری میدان تشکیل شده اسـت ؛ میـدان دانشـگاهی، میـدان هنری، میدان صنعت و تجارت، میدان حکومت، میدان رسانهها و غیره.
از نظر بوردیو، میدان جزئی از جهان اجتماعی است که به طور مسـتقل عمـل مـی کنـد ؛ یعنـی قـوانین و
الزامهای خاص خود را دارد. کسی که به محیطی (سیاسی، هنری و فکری) وارد میشود، باید به نشانه هـا و قواعد داخلی آن تسلط داشته باشد و اگر چنین نباشد، به سرعت از بازی خارج مـی شـود (فکـوهی، 1384، ص145).
به نظر میرسد که واژه میدان بر اساس الگوی میدانهای مغناطیسی در فیزیـک، بـه عنـوان میـدان نیـرو،
الگوبرداری شده است (جمشیدیها و پرستش،1386، ص2)؛ یعنی محل مبارزه بین افراد و گروهها که هـر کدام سعی دارند، جایگاه خود را در آن تثبیت کنند، خود را از بقیه متمایز سازند و امتیازهای تازه بـه دسـت آورند.
برای مثال، دانشگاه از دیدگاه بوردیو یک میدان اسـت کـه دو دسـته کنشـگران اصـلی، شـامل اسـاتید و
کنشگران فرعی، شامل دانشجویان و کارمندان دارد و بین ایـن دو، همـواره رقابـت هـایی بـرای رسـیدن بـه
امتیازها وجود دارد. در واقع، میدان تعیین میکند که امتیازها چه باشد، یعنـی از پـیش تعیـین شـده نیسـت. امتیازها، شامل هژمونی، منافع مالی، کسب قدرت و مانند آن میتواند باشد و هر انـدازه در میـدان، امتیازهـا بیشتر باشد و کنشگران دلایل رقابت بیشتری داشته باشند، روابط درون میدان پرتحرک تر است.
به هر ترتیب، میدان در کار بوردیو به عنوان فضای ساختمندی از جایگاهها به کار رفته است و به طـور
اساسی، در جوامع پیشرفته، افراد با فضای اجتماعی یکپارچه رو بـه رو نیسـتند، بلکـه مـدرن شـدن از نظـر بوردیو تا حد زیادی به تفکیک و استقلال یابی میدانهای اجتمـاعی بسـتگی دارد. از ایـن رو، نظریـه میـدان جدای از بنیادهای فیزیکی و فلسفی اش، ناظر بر فرایند روزافزون تمایز در جهان جدیـد اسـت. دورکـیم از نخستین کسانی است که به این فرایند در قالب تقسیم کار اجتماعی توجه نموده است (همان، ص19).
2. منش (عادت واره، ویژگی، شیوه بودن یا ساختمان ذهنی):1 مجموعهای از قابلیتها کـه فـرد در طـول زندگی خود، آنها را درونی کرده و در حقیقت، به طبیعتی ثانویه برای خویش تبدیل میکند؛ به گونهای کـه فرد بدون آنکه لزوماً آگاه باشد، بر اساس آنها عمل میکند. منش، به معنای ذهنیت اجتماعی شـده و درونـی شده اجتماعی است؛ پس متفاوت از مفهوم عادت است. در واقع، ترکیبی پیچیده از عین و ذهـن اجتمـاعی برای ساختن شخصیت افراد است که هر شخصی را از دیگری متمایز میکند. بوردیو از این راه میخواهـد میان عین و ذهن رابطه برقرار کند و منش فرد را هدایت میکند که چطور در سیستم اجتماعی رفتار کند.
منش قبل از هر چیز نتیجۀ یادگیریای است که به صورت ناخود آگاه در آمده و سپس به شـکل اسـتعداد ظاهراً طبیعی برای تحول آزاد در محیط جلوه میکند. برای مثال، موسیقی دان نمیتواند بی مقدمه و آزادانـه از ساز خود، نوایی بیرون دهد، مگر آنکه مدتهای زیادی سلسله نتها را تمرین کرده باشد و قواعد تصنیف و آهنگ را آموخته باشد. همچنین کار هر تلاشگری، نتیجۀ دشواریها و ساختارهایی است که عمیقاً بر ذهن آنان نشسته و درونی شده است (دورتیه، 1381، ص229).
3. سرمایه:1 سرمایه در نظر بوردیو به هر نوع قابلیت، مهارت و توانایی اطلاق میشود که فرد مـی توانـد
در جامعه به صورت انتسابی یا اکتسابی به آن دست یابد و از آن در روابطش با سایر افراد و گروه هـا بـرای پیشبرد موقعیت خود بهره برد. سرمایه میتواند اقتصادی (ثروت)، اجتماعی (مجموعـ ه روابـط و پیونـدهای قابل استفاده)، فرهنگی (تحصیلات، دانش و فرهنگ کسب شده) و یا حتی نمادین (پرستیژ و کاریزما) باشد.
در مجموع، سرمایهها یک سرمایه کل را برای هر فرد یا هر گروه اجتماعی میسازند که موقعیت آنهـا را در
جامعه مشخص میکند (فکوهی،1384، ص145).
میتوان گفت که سرمایهها همان امتیازهای اجتماعی است که افراد بـر سـر آنهـا رقابـت مـی کننـد . اگـر مارکس صاحب ابزار تولید را صاحب سرمایه میدانست،در نـزد بوردیـو، سـرمایه اقتصـادی تنهـا یکـی از سرمایههای موجود در جامعه است و در کنار آن، ما حداقل سه نوع دیگر از سرمایه نیز داریم: اول، سـرمایه فرهنگی که به مفهوم »شیوه زندگی« وبر نزدیک است، شـامل تحصـیلات، مهـارت هـای فرهنگـی و هنـری خاص، نحوه سخن گفتن و شیوههایی است که فرد به وسیله آن خود را از دیگران متمایز میکند.
دوم، سرمایه اجتماعی به معنای به دست آوردن موقعیتهای اجتماعی و برخورداری از شبکههای کـم و بیش گستردهای از روابط، دوستان و آشنایان است که فرد در مواقع ضروری میتواند بـه نفـع خـود از آنهـا استفاده کند.
سوم، سرمایه نمادین شامل کاربرد نمادهایی است که فرد به کار میگیرد تا به سطوح دیگر سرمایه خـود مشروعیت دهد (ممتاز،1383، ص150 -151).
4. تمایز (تشخص):1 مفهوم تمایز به معنای مجموعه تفاوتهایی است که رفتارها و سبک هـای زنـدگی افراد جامعه به دلیل موقعیتهای متفاوت شأن از لحاظ سرمایه و قرار گرفتن شأن در میدان هـای اجتمـاعی گوناگون میان آنها ظاهر میشود. به باور بوردیو، هر چه سلیقه فرهنگی، انتخابهای هنـری و غیـ ره نامیـده
می شود و ممکن است کاملاً طبیعی و ناشی از قریحههای ذاتی افراد شمرده شود، رابطه مستقیم و قابل اثباتی با وضعیت و موقعیت اجتماعی آنها دارد.
از نظر بوردیو، افراد بر اساس موقعیت اجتماعی شأن، اعمال سلیقه میکنند و هر طبقه سعی مـی کنـد بـا شکل دادن به سلیقه اش، خود را از سایر طبقهها متمایز کند. وی این موضوع را در کتاب معروف خود به نام تمایز (1979) که حاصل یک تحقیق میدانی گسترده است. نشان میدهد و ثابت میکند که چگونه میتـوان
میان حوزههایی، چون ورزش، غذا، لباس، سلایق هنری، موسیقی، عکاسی و ادبیات، از یک سو و وضـعیت اجتماعی افراد، از سوی دیگر، رابطه منطقی برقرار کرد. او نشان میدهد که در جامعـهای ماننـد فرانسـه، در میدان قدرت، با عملکردها و سبکهای زندگیای سر و کار داریم که سرگرمیهای مورد علاقه آنها، اسـکی روی آب، تنیس، اسب سواری، شطرنج، گلف و نواختن یا گوش سپردن به پیانو است؛ در حالی که در طیف مقابل، با فوتبال، ماهی گیری و نواختن یا شنیدن دیگر انواع موسیقی سر و کار داریم. همچنین نشان میدهد
که چگونه از نوع خودروهای انتخاب شده تا دکوراسیون منزل، از مکـان هـایی کـه بـرای عکاسـی انتخـاب میکنند، تا آنچه افراد میخورند و مینوشند، الزامهای اجتماعی افـراد را جهـت مـی دهـد (فکـوهی، 1384، ص146).
5. خشونت نمادین:1 خشونت نمادین یا قدرت نمادین، یک پتانسیل و امکان اعمال قدرت یا خشـونت است که سبب میشود افراد به شدت رفتارهای خود را کنترل کرده و خود را بـا منشـأ بـروز آن خشـونت هماهنگ کنند؛ به بیان دیگر، خشونتی آرام و پنهان است که با هم داستانی کسی انجام میگیرد که هدف ایـن خشونت قرار دارد. این نوع خشونت، جسم را نشانه نمیگیرد؛ بلکه ذهن را به کار میگیرد (دورتیـه، 1381، ص230).
در دیدگاه بوردیو، این مفهوم با مفهوم سرمایه نمادین پیوند کاملی دارد. به طور عمده، خشـونت نمـادین از راه درونی کردن نظام سلطه انجام میگیرد که در آن، کسی که اعمال سلطه میکند و کسی که زیر سـلطه قرار دارد، هر دو ممکن است به صورتی ناخودآگاه نظام سلطه را چنان درونی کنند که به صورت خودکـار در حرکتهای روزمره، در انتخابها و در تمام ابعاد زندگی شان آن را دائماً تولید و بازتولید کنند (فکـوهی، 1384، ص146).
شیوه به کارگیری و ایفای نقش مفاهیم اساسی در ساماندهی اندیشه بوردیو، از محورهای اساسی برای فهـم اندیشه او به شمار میرود که در این بخش به آن اشاره میشود.
بوردیو معتقد است که میدانها عرصههای مبارزه برای کنترل بر منابع ارزشمند یا اشکال سـرمایه اسـت .
مبارزهای که پیرامون اشکال خاصی از سرمایه، همچون سرمایه فرهنگی، سرمایه علمـی یـا سـرمایه مـذهبی مستقر است. برای مثال، سرمایه فرهنگی، ویژگـی اصـ لی میـدان روشـنفکری اسـت؛ در حـالی کـه سـرمایه اقتصادی، ویژگی اصلی جهان تجارت است. به تعداد سرمایهها، میدان وجود دارد. کنشگران نیز بر سر آنچه که ارزشمندترین منابع در میدانها تعریف میشود، مبارزه میکنند. این امر، به ویژه در میدان هـای فرهنگـی، درست است که سبک و دانش به سرعت تغییر میکند؛ به عبارت دیگر، میدانها عرصههای مبارزه بـرای بـه
دست آوردن مشروعیت - به تعبیر بوردیو، برای گرفتن حق اعمال »خشونت نمادین«- اسـت . بـرای مثـال، بوردیو از »میدان روشنفکری« صحبت میکند تا چارچوب نهادها، سـازمان هـا و بـازار هـایی را کـه در آنهـا هنرمندان و نویسندگان برای به دست آوردن سرمایه نمادین، شناسایی مشروع آثار هنـری و ادبـی خـود بـه رقابت میپردازند، مشخص کند.
به این ترتیب، هر فرد و گروهی در جامعه دارای سرمایهای کلی میشوند که خود ترکیبی از سرمایه هـای بیان شده است. به نظر بوردیو، در بالاترین رده اجتماعی که میدان قدرت است، کسانی قـرار مـی گیرنـد کـه دارای بالاترین سرمایه کل نیز هستند، همچون سیاست مداران و مشاغل آزاد، مانند پزشکان، وکلا و صاحبان بزرگ سرمایه. در حالی که در پایینترین رده کسانی قرار میگیرند که کمترین سـرمای ه کـل را دارنـد، ماننـد مزدبگیران زراعی و کارگران ساده صنعتی. در این میان، ترکیب سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی میتوانـد گروههای اجتماعی متفاوتی را به وجود بیاورد. بـرای مثـال، سـرمای ه فرهنگـی بـه نسـبت پـایین و سـرمایه اقتصادی بالا را میتوان در رؤسای صنایع و سرمایه داران متوسط مشاهده کرد؛ در حالی که سرمایه اقتصادی پایین و سرمایه فرهنگی به نسبت بالا را میتوان در مشـاغل فرهنگـی، همچـون معلمـان و هنرمنـدان دیـد. همچنین سرمایهها قابل تبدیل و مبادله با یکدیگر است. مثلاً کسی که سرمایه فرهنگی دارد، میتواند آن را به سرمایه اجتماعی یا اقتصادی تبدیل کند، مانند آنچه امروز در جامعه، هدف از تحصیل بیشتر از آنکه دستیابی به شغل باشد، درصـدد بـه دسـت آوردن اعتبـار آن اسـت (رک. فکـوهی، 1384، ص145 و ریتـزر، 1374، ص724).
بوردیو در تلاش بود که تعارض میان عینیت و ذهنیت و یا به تعبیر خودش، تعارض میان فرد و جامعه را از میان بردارد. او دورکیم، سوسور، لوی اشتراوس و مارکسیستهاى ساختارى را در ردیف عینیت گرایان قرار مى دهد و به آنها انتقاد مى کند که چرا بر ساختارهاى عینى تأکید مى کنند و فراگرد سـاخت اجتمـاعى را کـه کنشگران از راه آن، این ساختارها را مى سازند، ادراک مى کنند و عمل مى کنند، نادیده مى گیرنـد . بـه نظـر او، این اندیشمندان عاملیت و عوامل انسانى را در نظر نمى گیرند؛ بنابراین، چنین میگوید: »نیت من این بود کـه
کنشگرانی که در دستهای لوی اشتراوس و دیگر ساختارگرایان، به ویژه آلتوسر به صورت پدیدههای فرعی ساختارها ناپدید شده بودند، به زندگی برگردانم« (ریتزر،1374، ص716).
به این ترتیب، بوردیو طرفدار موضعى است که در عین ساختارگرا بودن، عوامـل انسـانى را نیـز در نظـر داشته باشد. این هدف، او را که در زمان دانشجویى، تحت تسلط اگزیستانسیالیسم سـارتر قـرار داشـت، بـه سوى موضع ذهنیت گرایانه کشاند. از طرف دیگر، پدیده شناسى، نظریه کنش متقابل نمـادین و روش شناسـى مردم نگارانه، نمونههاى ذهنیت گرایى به شمار مى آید که بر نحوه تأمل، تبیین و باز نمود جهـان اجتمـاعى، از سوى کنشگران تأکید میکنند و آن ساختارهاى اجتماعى را که ایـن فراگردهـا در آن وجـود دارنـد، نادیـده مى گیرند. به نظر بوردیو، این نظریهها، ساختارها را به حساب نمى آورند. از این رو،برخلاف این دو دسـته، او بر رابطه دیالکتیکى میان ساختارهاى عینى و پدیدههاى ذهنـى تأکیـد مـى کنـد و بـراى دورى جسـتن از
تعارض میان آنها، بر عملکرد (کارکرد) تأکید مى کند که به نظر او، پیامد رابطـ دیـالکتیکى میـان سـاختار و عاملیت است. عملکردها به گونه عینى تعیین نمى شوند؛ اما با این حال، محصول اراده آزاد هم نیستند. او بـه خاطر علاقهاش به رابطه دیالکتیکى میان ساختار و شیوه ساخت واقعیت اجتمـاعى از سـوى انسـان هـا، بـه جهت گیرى نظرى اش، عنوان »ساختارگرایى ساخت گرایانه« یا ساختارگرایى تکوینى مى دهـ د. از دیـدگاه او، ساختارها تعیین کننده ادراک و ساخت هستند که در جهان اجتماعى رخ مى دهند (همان، ص715-720).
بوردیو در زمینههای مختلف زندگی اجتماعی و واقعیتهای اطـراف خـود بـه اظهـار نظـر و ارائـ ه دیـدگاه پرداخته و حوزههای گوناگون اجتماعی را میدان آزمایش مفاهیم و اندیشههای خود قـرار داده اسـت. کمتـر حوزه تأثیرگذاری در عرصه سیاست و اجتماع وجود داشته اسـت کـه بوردیـو دربـاره آن بحـث، منـاظره و اظهارنظر نکرده باشد. از هنـر و ادبیـات گرفتـه تـا ورزش و هنرهـای رزمـی، از فلسـفه و دیـن گرفتـه تـا تکنولوژیهای جدید و از فرهنگ و تمدن گرفته تا جهانی شدن، به نوعی مورد توجـه بوردیـو قـرار گرفتـه
است. وی در تمام آنها سعی بر تطبیق نظریه خود با استفاده از مفاهیم و اصطلاحهای کاربردی دارد که ایـن نشانگر توان ویژه بوردیو در انتخاب این مفاهیم و قدرت تطبیق پذیری آنها است.
بوردیو را باید یک جامعه شناس انتقادی دانست که وجه مشترکش با جامعـه شناسـان انتقـادی دیگـر، بـه خاطر بررسی پدیده سلطه در جامعه و اشکال مختلف آن است. هر چند در بررسی مفهوم سـلطه بایـد او را مدیون مارکس دانست؛ ولی تحلیل وی از ساز و کارهای سلطه با تحلیل مارکس متفاوت است. آنچه تحلیل بوردیو را متمایز میکند، اهمیتی است که به سرمایه و سلطه نمادین در روابط طبقاتی میدهد.
الف. نقد رسانهها
موضع گیریهای مکرر بوردیو علیه رسانهها، به ویژه علیه روزنامه نگاران که آنها را به تقلید از اصطلاح غذای سریع،1 متفکران سریع2 نام میداد و همچنین علیه تلویزیون که آن را یک »فساد ساختاری« ارزیابی میکرد، سبب شده بود که در این رسانهها همواره به او با نگـاهی مشـکوک نگریسـته شـود و از هـر ابـزاری بـرای تخریب شخصیت وی و میدان دادن به مخالفان به اصطلاح روشنفکرش استفاده شود.
به باور او، تلویزیون آشکارترین شکل از بروز پدیده »فکر سریع« است؛ در حالی که اصولاً فکر کردن در زیر فشار زمان و با سرعت امکان پذیر نیست؛ بنابراین، نتیجه کار در تحمیقی است که ایـن ابـزار بـه شـکل گسترده بر افکار عمومی تحمیل کرده و آنها را از توانایی به درک واقعیتهای اجتماعی بر اساس ابزارهـای جامعه شناختی محروم میکند و به این ترتیب، میتواند بهترین کمک را به بازتولید نظام سلطه انجام دهد.
از نظر وی، تلویزیون، یک ابزار ارتباطاتی و با این حال، یک ابزار سانسور است که خود نیز زیر بـدترین نوع سانسور قرار دارد. بوردیو تأکید میکرد که تمایل ما به استفاده از تلویزیون از آنجا ناشـی مـی شـود کـه انحصاری بودن آن و انحصاری بودن ابزارهای اشاعه را افشا کنیم. علاوه بر ایـن، بـرای اسـتفاده از ویژگـی خاص این ابزار (ارتباط با بزرگترین گروه از مردم) و برای ارائه حرفهایی که شایستۀ ارائه به بزرگ تـرین شمار از مردم است، اقدام به این کار میکنیم.
ب. روشنفکری
بوردیو در تداوم سنت دورکیمی در جامعه شناسی، به شدت بر این باور بود که وظیفه علمـی و اخلاقـی جامعه شناس، دخالت در واقعیتهای اجتماعی برای ایجاد بهبود در موقعیت محرومترین اقشار اسـت . بـه همین خاطر،هابرماس میگوید: بوردیو همچون فوکو، جزء آن دسته از اندیشمندان بزرگ دانشگاهی اسـت که اجازه نمیدادند هیچ کس بتواند میان تعهد سیاسی و تعهد روشنفکرانۀ آنهـا سـدی ایجـاد کنـد. بـ ه ایـن ترتیب، او بر رابطه پژوهشگر/ موضوع پژوهش، تأکید دارد و از نظر او، هیچ گـاه نمـی تـوان موقعیـت یـک
دانشمند را از موقعیت او به مثابه یک کنشگر اجتماعی و حتی یک فعال سیاسی جدا کرد. نگاهی به آثـار او نشان میدهد که این تعهد در کار او، برجستگی خاصی داشته است. نخسـتین اثـر او، یعنـی جامعـه شناسـی الجزایر که بوردیو آن را در سن 28 سالگی به انتشار رساند، علاوه بر آنکه رویکردی انسان شناسانه را در کار او به نمایش میگذارد، گویای جهت گیری روشن وی در کنـار روشـنفکران دیگـر در حـوزهای بـه شـدت حساس و سیاسی است. بر همین اساس، کتاب فقر جامعه کـه در سـال 1993 منتشـر شـد و حاصـل کـار بوردیو و گروه محققان او درباره فقر و مصیبتهای قشر بزرگی از محرومان جامعه فرانسوی بـود -کـه او خود آنها را پرولتاریای مدرن مینامید- نقطه عطفی در رویکرد اجتماعی بوردیو و سوق یافتن او بـه سـمت
یک فعالیت سیاسی بسیار پر رنگ علیه سرمایه داری و حـزب سوسیالیسـت و بـه خصـوص، علیـه حرکـت عمومی جهانی شدن به حساب میآید (فکوهی،1384، ص151-152).
ج. فرهنگ و آموزش
بوردیو با استفاده از تجربههایی که در محیطهای آموزشی اندوخت و نیز با پژوهشهایی که به انجام رسانید، بر بی عدالتیها و نابرابریهایی تأکید کرد که در نظام آموزشـی نهفتـه اسـت و نشـان داد کـه چگونـه آینـده تحصیلى براى فرزندان ردههاى بالاى شغلى که شانسى بیش از پنجاه درصد براى ورود به دانشگاه دارنـ د و فرزند یک کارگر، که شانسى کمتر از دو درصد براى راه یافتن به دانشـگاه دارد و بـه واسـطه اشـخاص یـا محیطهاى دیگر به طور غیرمستقیم با دانش و دانشگاه آشنا مى شود، متفاوت است.
از نظر بوردیو، نظام تحصیلى موجود، نظامى حذفى است و هر چه از طبقههای مرفـه اجتمـاعى دور و بـه طبقههای محروم نزدیک مى شویم، عمل حذف، شدت بیشترى پیدا مى کند و کامل تر مـى شـود . از مجموعـه مطالعهها چنین فهمیده میشود که محیط اجتماعى اولیه جوانان، مهمترین عامـل تفـاوت آنهـ ا از نظـر نظـام آموزشى است و به نظر میرسد که وجوه فرهنگى بیشتر از وجوه اقتصادى در موفقیتهاى اجتماعى جوانان نقش دارد.
در زندگى کودکانى که والدین آنها، مسئولیتهای بالاى اجتماعى دارند، فرهنگ به طـور طبیعـى بـه وسـیله خانواده به آنها منتقل مى شود. رفت و آمد به کتابخانهها، موزهها، محافل نمایشى و هنری و استفاده از لـوازم صوتى- تصویرى، کار مدرسه را تکمیل میکند و دانش مکمل به همـراه مـی آورد؛ در حـالى کـه دسـتیابى کودکان طبقههای پایین به فرهنگ، تنها به وسیله مدرسه امکان پذیر است.
امتحانها، نمرهها و در پایان، مدارک تحصیلى به فرهنگ مدرسه اى فرد و فرهنگ اجتماعى او مشـروعیت مى دهد و به طبقههای برتر جامعه، امتیاز بیشتر مى دهد. آنچه را که استعداد طبیعى مـى خواننـد، چیـزى جـز ارزشى از ارزشهاى اجتماعى نیست که نظام آموزشى آن را ارج مى نهد و پرورش مى دهد. در واقع، امتیـاز اجتماعى در مدرسه به لیاقت شخصى تبدیل مى شود.
نتیجه این کار آن است که براى فرزنـدان روسـتایى، کـارگر، کارمنـد و خـرده کسـبه، فرهنـگ مدرسـه اى، فرهنگ پذیرى است. یادگیرى این فرهنگ، مصنوعی میباشد و از آنجا که دور از واقعیت ملموس در زندگى این دسته از شاگردان مدرسه اى است، هضم آن دشوار مى نماید.
بر این اساس، از نظر بوردیو، نظام آموزشی در بازتولید ترکیب طبقههای اجتماعی، نقش مؤثری دارد، چون با انجام گزینشی که در انتخاب افراد به کار میگیرد، دانش آموزان دارای سرمایه فرهنگی ارثـی را از کسـانی که فاقد آن هستند، جدا میکند؛ بنابراین، باعث حفظ تفاوتهای اجتماعی از پیش موجود میان افراد میشود (کتبى،1382، ص215-216).
به این ترتیب، همه کاوشهاى بوردیو براى مشخص کردن مکانیسمهاى پیچیده اى انجام شده کـه نهادهـاى مختلف در راه تقویت نظم حاکم و تثبیت سلطه توانمندان بر ضعفا به کار مى گیرند. بنابراین، مهمترین ابزار رهایى بخش که قاعدتاً باید نهاد تربیتى باشد، در بیشتر موارد به ابزار اعمال سلطه تبدیل شده است. بـه نظـر او، به طور عینی، هر عمل تربیتی، خشونت نمادین است؛ چرا که از ناحیـه قـدرت حـاکم کـه همـان تـوان فرهنگی خواص است، تحمیل میشود.
د . حوزه سیاسی
بودریو حوزه سیاسی را میدانی برای رقابت میان کنشگران حرفهای (سیاست مداران) میدانـد کـه در آن هـر کس با سرمایه کل خود وارد شده و به مبادله میپردازد و از خشونت نمادین برای به کرسی نشاندن موقعیت خود و بیرون راندن رقیب استفاده میکند؛ با این حال،کل سیستم به دنبـال بازتولیـد خـود اسـت و ایـن را هدف اصلی خود قرار میدهد. با توجه به اینکه اشکال گوناگون سرمایه قابل تبدیل بـه هـم اسـت، از نظـر بوردیو، تحصیلات و دارا بودن مدارک عالی، مشاغل پردرآمدی را در اختیار افراد قرار مـی دهـد و افـراد بـا قرار گفتن در این موقعیتها میتوانند نه تنها به پول، بلکه به قدرت نیز دست پیدا کنند و از نمادهـایی هـم برای مشروعیت بخشیدن به موقعیت خود استفاده کنند (رک. ممتاز،1383، ص151).
ه. هنر
بوردیو، بر خلاف کانت - فیلسوف آلمانی که پدیده زیبایی را به صورت حسی متعالی توضیح میدهد و آن را فرآورده ذهن میداند- معتقد است که حس زیبایی شناختی به سلیقه خوب و بد انسانها مربـوط اسـت و داوری شخصی محسوب میشود و سلیقه شخص هم به حیثیت اجتمـاعی و جایگـاه او در جامعـه بسـتگی دارد. انسان فلان موسیقی یا فلان نقاشی را به خاطر تشـخص و وجـه تمـایزی کـه ایـن تشـخص بـرای او میآورد، دوست میدارد و یا به دوست داشتن آن تظاهر میکند.
اثر هنری به منزله امری نمادین که برخوردار از ارزش و معناست، فقط در صورتی وجود دارد که توسط تماشاگران درک شود. البته تماشاگرانی که از توانایی یا مهارت زیبایی شناختی که محصـول فراینـد طـولانی همراهی و آشنایی با آثار هنری است، بهره مند باشند؛ یعنی تجربه اثر هنری، نتیجه هم سازی و هم نوایی میان دو وجه یک نهاد تاریخی واحد است که هر دو متقابلاً بنیادگذار یکدیگرند؛ یعنی »منشِ« فرهیخته و »حوزه« هنری (بوردیو،1379، ص151-152).
با توجه به مباحث طرح شده، میتوان شاخصترین ویژگیهای نظریه بوردیو را این گونه جمع بندی کرد:
1. با همه گوناگونى موضوعهای تجربى که بوردیو به آنهـا پرداختـه، مجموعـه اى کوچـک و محـدود از اصول نظرى، ابزارهاى مفهومى و رویکردهاى علمى و در عین حال، سیاسى وجود دارد که به نوشتههاى او، نظمى منطقى مى دهد. کارهاى وسیع او، در متنوعترین نمودهاى آن به شکل غیر قابل تفکیک، هم علم عمل انسانى و هم نقد سلطه به مفهوم کانتى و مارکسى است.
2. جامعه شناسى او،ابتدا منتقد مقولههای به ارث رسیده و شیوههاى پذیرفته تفکر و اشکال ظریف اصول و قواعدى است که روشنفکران و فن سالاران، به نام فرهنگ و عقلانیت به کار مـى برنـد و در وهلـه دوم، او منتقد قالبهاى رسمى قدرت، تبعیض و سیاستهاى حمایت کنندة آن است.
3. برداشت او از کنش اجتماعى، ساختار و شناخت، ضد دوگانهانگارى است. این برداشت تلاش مىکند تا ضدیت و تقابلى را که مشخص کنندة خطـوط هم یشـگى ترسـیم شـده در مباحـث طـرح شـده در علـوم اجتماعى است، از سر راه بردارد. به اعتقاد بوردیو، عاملان اجتماعی محصول ساختارند؛ ولی پیوسته مشغول پردازش و باز پردازش ساختار هستند وحتی میتوانند در شرایطی ساختار را به طور ریشهای تغییر دهند.
4. شیوه عمل و تفکر علمى بوردیو، شیوه اى ترکیبى است که در آن به طور همزمان، مرزهـاى نظریـه اى، روش شناختى و رشته اى در نوردیده مى شود و از همگى استفاده مى شود. از لحاظ نظرى، شیوه عمل و تفکر او، در محل برخورد جریانهای فکرى است. جریانهای فکـرى مـارکس و مـوس، دورکـیم و وبـر، و نیـزفلسفههاى متفاوت باشلار و ویتگنشـتاین، پدیدارشناسـى مرلوپـونتى و شـوتز و نظریـه هـاى زبـان شـناختى
سوسور، چامسکى و مانند اینها، در سنت دانشگاهى، متضاد تلقى مى شـود . بـه لحـاظ روش شناسـى، بیشـتر تحقیقهای بوردیو، روشهاى آمارى را با مشاهده مسـتقیم و تفسـیر تعـاملى، گفتمـانى و اسـنادى ترکیـب مى کند.
5. دید بوردیو در جامعه، همانند دید ماکس وبر، جدلى1 است. از نگـاه او، قلمـروی اجتمـاعى، جایگـاه رقابتى شدید و بى پایان است که از میان و در جریان این رقابتها، تفاوتهایى ظهـور مـى کنـد کـه مـاده و چارچوب لازم براى هستى اجتماعى را فراهم مى آورد. ویژگى فراگیر زندگى جمعى، جدال است، نه سکون و همین است که وى در پژوهشهاى گوناگون خود، سعى در روشن کردن آن دارد.
6. انسان شناسى فلسفى او، بر اساس مفهوم شناسایى (و مفهوم مقابل آن، یعنى شناسایى غلـط ) بنـا شـده است، نه بر پایه مفهوم منافع و دلبستگى. او معتقد است که خاستگاه غایى رفتار، عطش فرد براى بـه دسـت آوردن ارزش و شأن است و این تنها جامعه است که مى تواند آن را سیراب کند؛ چرا که با اختصـاص یـک نام، یک مکان و یک کارکرد به فرد، در درون یک گروه یـا نهـاد، فـرد مـى توانـد بـه رهـایى از پیشـامدها، محدودیتها و پوچىهاى نهایى هستى امیدوار باشد. امیـدوارى انسـان بـه رهـایى در گـروی تـن دادن بـه قضاوت و داورى دیگران است (استونز،1379، ص329).
تفکر بوردیو، مانند هر اندیشمند بزرگی، کلیدهای اساسی اندیشه را در مورد جهان اجتمـاعی در اختیـار مـا قرار میدهد؛ اما برای فهم تمام عیار آن کافی نیست، زیرا اگر نظریهای بخواهد فرا گیر باشد، از اسـتحکام آن کم خواهد شد. از این رو، نباید به خاطر نقاط قوت آن، از ضعفهایش چشم پوشی کنیم.
اندیشه بوردیو را میتوان از دو منظر نقد بنایی و نقد مبنایی- معرفت شناختی و روش شناختی- مورد نقد و بررسی قرار داد. یکی از انتقادهای جدی که از نظر روش شناختی بر بوردیو وارد شده، خشونتی است کـه در کلامش نسبت به مخالفان وجود دارد. به گونهای که در جای جای نوشتههایش این خشونت نمـادین بـه
چشم میخورد؛ انتقاد از فیلسوفها، روشنفکرها، روزنامه نگارها، جامعه شناسها، زبان شناسهای متشخص و دیگر اقشار، بدون آنکه شاهدی بیاورد. همیشه از آنها به عنوان نادانهای »بر سر دو راهی علم« یاد میکنـد که بر اثر ضعف فکری یا نفع شخصی در مورد طبیعت حقیقی جهان اجتماعی دچار توهم هستند.
این رفتار او را میتوان از بیان ریمـون آرون -کـه بوردیـو دسـتیارش بـود - در توصـیفی کـه در کتـاب خاطرات (1993) از او به عمل آورده است، برداشت کنیم. آرون در این کتاب از وی بـ ا عنـاوین سرشـاخه، متعهد به نفس، سلطه جو، مجرب در برانگیختن اختلاف در بین دانشگاهیان و بی رحم نسبت به کسـانی کـه میتوانند جلوی پای او سنگ بیندازند، نام میبرد (دورتیه، 1381، ص230).
انتقادهای دیگری که به لحاظ معرفت شناختی به دیدگاه بوردیو وارد است، مربوط به برداشت هـای او از فرهنگ عامه، مفهوم خصلت و ضعف جامعه شناختی کار او در حل مسئله تغییر اجتماعی است. گر چه کمتر اندیشمندی وجود دارد که ارزش علمی- پژوهشی مفهوم خصلت یا میدان را انکار کند: اما بیشتر آنها مایـل نیستند که بپذیرند بوردیو از این مفاهیم، پایههایی فلسفی برای توجیه همه رفتارها بسازد. »خصلت« در مورد همه افراد وجود دارد و تا حدودی قابل انکار نیست؛ اما به طور معمول، افراد در جامعه، در چارچوب هـای اجتماعی شده متعددی زندگی میکنند که هیچ کدام از آنها افراد را در قفس آهنین محبوس نمیکند. عـلاوه بر این، بینش کارشناسانه و جا افتاده بوردیو در مورد تسلیم انسانها بـه خصـلت یـا خشـونت نمـادین، بـه پژوهشگر امکان نمیدهد که فرایندهای تغییر اجتماعی یا رهایی آنها را از بند خصلتها امکـان پـذیر جلـوه دهد. برای مثال، در مورد زنان و جوانانی که به محیطهای فقیر تعلق دارند و سـرانجام راه موفقیـت را پیـدا میکنند و یا درباره گروههای متعدد انسانهای تحت سلطه که به هر طریق،تا حدودی موفق میشوند کـه از وضعیت غیر قابل قبول خود بیرون بیایند، چیزی نمیگوید. مگر این گونه نیست که همه این اشخاص بـرای همیشه در فقر اخلاقی و اطاعت بی چون و چرا باقی مانده اند؟ (همان، ص231).
ریمون بودون، نظریه پرداز ضد مارکسیست، یکی از نخستین کسانی است که در کتاب نابرابری شانسها، به انتقاد از نظریه جبرگرایانه بوردیو پرداخته است. او معتقد است که گردش کار جامعه، ترکیبی از تصمیمها و کنشهای روزمره افراد عقلایی و فردگراست و میتوان از آمار و ارقام بوردیو، نتیجه معکوس هم گرفـت . برای مثال، نباید فرزندان فقیری را که در تحصیلات ابتدایی پا به پای فرزندان طبقههای بالا پیش مـی رونـد، اما خود به تنهایی و یا تحت تأثیر والدین و معلمان خود به ادامه تحصیل در بخشهای فنی و حرفهای روی میآورند، فراموش کرد (کتبى،1382، ص221). از این رو، باید گفت که عوامـل متعـدد ذهنـی، خـانوادگی، فردی، تحصیلی، جنسی و یا اجتمـاعی وجـود دارد کـه مـیتوانـد در موفقیـ ت و شکسـت تحصـیلی یـک دانش آموز نقش بازی کند و نقش تعیین کنندهای که بوردیو به نهادهای اجتماعی داده است، در این حد قابـل دفاع نیست.
اما از نظر نقد بنایی،یکی از مهمترین انتقادهایی که بر اندیشه بوردیو وارد شـده، ایـن اسـت کـه عطـف توجه به مفاهیمی، چون دموکراسی، دولت ملی و یا دولت رفاه کمتر و به صورتی نـادر در کارهـای وی بـه چشم میخورد. دشمنان فکری و عملی او نیز این امر را به حساب آنچه خود آنهـا، روحیـه قـدرت مدارنـه بوردیو و عدم باور وی به دموکراسی تلقی میکردند، میگذاشتند و از دیدگاهی بسـیار ایـدئولوژیک و یـک جانبه نگر در وی سخن میگفتند که ظاهراً مانع میشود که وی چنین مفاهیمی را بپذیرد و به آنها باور داشته باشد و به همین دلیل، نیز سبب میشود که او بهای چندانی به آنها در کارهای خود ندهد.
با وجود پراکندگی حاکم بر آراء و اندیشههای بوردیو، آنچه از این میان میتوان اسـتنباط کـرد، ایـن نظریـه پایهای است که جامعه قبل از هر چیز یک نظام سلطه است که ساز و کارهای بیشماری را به کار میگیرد تا بتواند خود را بازتولید کند. او در این چارچوب، مفاهیمی را تولید و سپس آنها را در حـوزه هـای گونـاگون حیات اجتماعی به کار میگیرد. مفهوم »منش« را باید تلاشی نظری از جانب بوردیو دانست تـا میـان حـوزه بیرونی و حوزه درونی رابطهای منطقی برقرار کند و نشان دهد که چگونه گذار از »فردیت« به »اجتماعیـت « و برعکس، انجام میگیرد و از این گذشته، رابطه فرد و گروههای انسانی با حافظـه هـای گونـاگون تـاریخی چگونه است؛ اما در میان مفاهیم بوردیو، شاید مفهوم »میدان« کلیدیترین مفهوم باشد. بوردیو بـر ایـن امـر اصرار میکند که پهنه اجتماعی را باید به میدانی تشبیه کرد کـه نیروهـای گونـاگون اجتمـاعی هـر یـک بـا سرمایههای متفاوت (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی) درون آن وارد میشوند و بـا یکـدیگر رقابـت میکنند تا به بیشترین امتیازهای مادی و معنوی دست یابنـد . امـا بـه دسـت آوردن موقعیـت در نظـام هـای طبقه بندی شده، مستلزم جنگی اجتماعی است که به صورت نمادین جریان مییابد. در اینجاست که مفـاهیم»قدرت نمادین« و »خشونت نمادین« در ذهن بوردیو نقش میبندد.
تأثیرپذیری بوردیو از مارکسیسم، غیر قابل انکار است؛ با این وجود، تلفیقی کـه او در چـارچوب نظـری خود به وجود میآورد، نسبت به مارکسیسم کلاسیک و حتی نسبت به ایدئولوژیهای نومارکسیسـتی کـاملاً جدید است. با این همه، باید دانست که نظریه بوردیو به نوعی فقط جامعه گرایی عامیانه نیست کـه تفکـر را در شرایط اجتماعی آن قرار میدهد و آن را تابعی از وضعیت اجتماعی فرد میداند؛ بلکه نظریه او میخواهد هم جبرگرایی ناخودآگاه را که بر تصاویر ذهنی ما سنگینی میکند، پوشش دهـد و هـم قـدرت خلاقیـت و نوآوری انسان را مورد تأکید قرار دهد.
به لحاظ روششناسی نیز بوردیو به یک روش ثابت و تغییرناپذیر قائل نبوده، بلکه ترکیبـی از روشهـای پیمایشی و کمی، و روشهای تفسیری و کیفی را ارائه میدهد. برتری آثار او در این است کـه تئـوری را بـا تجربه در آمیخته است و با سنجشهای تجربی سعی کرده تا تمایزهای طبقاتی را مشخص کند.
1. استونز، راب (1379)، متفکران بزرگ جامعه شناسى، ترجمه مهرداد میردامادى، تهران: نشـر مرکز.
2. بوردیو، پیر (1379)، »تکوین تاریخی زیبایی شناختی ناب«، ترجمه مراد فرهادپور،ارغنـون، ش17، زمستان.
3. جمشیدیها، غلامرضا و پرستش، شهرام (1386)، »دیالکتیک منش و میـدان در نظریـه پیـر بوردیو«، نامه علوم اجتماعی، ش30، بهار.
4. دورتیه، ژان فرانسوا (1381)، »پیر بوردیو انسان شناس، جامعه شـناس (یـادی از بوردیـو )«، ترجمه مرتضی کتبی، نامه انسان شناسی، ش1، بهار و تابستان.
5. ریتزر، جورج (1374)، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی،چـاپ دوم،تهران: انتشارات علمی.
6. فکوهی، ناصر (1384)، »پیر بوردیو: پرسمان دانش و روشنفکری«، فصلنامه علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد، ش5، بهار.
7. کتبى، مرتضى (1382)، »وارثان، دانشجویان و فرهنگ«، نامه انسان شناسى، دوره اول، ش3.
8. کلهون، کریک و وکان، لوئیک (1383)، »همه چیز اجتماعی است (به یاد بوردیو)«، ترجمـه شیرین جلالی،کتاب ماه علوم اجتماعی، ش81، تیرماه.
9. ممتاز، فریده (1383)، »معرفی مفهوم طبقه از دیدگاه بوردیو«، پژوهش نامه دانشکده ادبیـات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی، ش41 و 42، بهار و تابستان.