رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای: نخبگان عزیز خودشان از خودشان مراقبت کنند؛ از خودتان مراقبت کنید. یکی از عزیزان اشاره کردند که جنگ است و در جنگ، هم شهید داریم، هم جانباز داریم. راست میگویند؛ جنگ است. از ترور جسمی خطرناکتر، ترور مغزی و فکری است. گاهی دانشمندان ما را ترور کردند، شهیدشان کردند -دیدید دیگر- امّا از آن بدتر و تلختر این است که دانشمند ما را اسیر کنند؛ دانشمند ما اسیر نباید بشود. اینهم در درجهی اوّل به عهدهی خود نخبه است و خود نخبه باید مراقبت کند از خودش. این عنوانِ تقوا که از اوّل قرآن تا آخر قرآن اینهمه تکرار شده -«هُدًی لِلمُتَّقین»(۶) اوّل قرآن هست و تا آخر قرآن [هم] بارها و بارها عنوان تقوا تکرار شده- به همین معنا است؛ تقوا بهمعنای محافظت از خویشتن است، خودنگهداری است. در همهی زمینهها اینجور است؛ این را دنبال کنید.
ایشان به موضوع لزوم اهمیت دادن به فعالیتهای فرهنگی در معاونت علمی ریاست جمهوری و بنیاد نخبگان نیز اشاره کردند و افزودند: خطرناکتر و تلختر از ترور فیزیکی که در سالهای گذشته انجام شد و تعدادی از دانشمندان ما شهید شدند، اسیر فکری و فرهنگی شدنِ دانشمندان است، بنابراین نخبگان باید با تقوا از خود مراقبت کنند.
بیانات در دیدار نخبگان جوان علمی - 1396/07/26
موضع انسان در جهان پس از رنسانس تغییر کردهاست و همان گونه که از زمان کپرنیک زمین به دور خورشید میگردد، با دکارت نیز “سوژه مدرن انسان“، مرکز کائنات میشود و اومانیسم شکل میگیرد.
عقلانیسازی برآمده از فلسفه رنه دکارت (با جمله میاندیشم پس هستم) و فیزیک گالیله به قلمروهای دیگر زندگی انسان از جمله سیاست نیز گسترش مییابد و با ظهور مدرنیته جامعه رفته رفته از همه قید و بندهای ماوراءالطبیعه رها میشود.
واقع نمایی برآمده از اندیشههای خرد باوران و تجربه باوران جریان جدیدی را در اندیشههای انسانها رقم میزند.
فناوری: شاید بتوان آن را شکل نمادین آزادی مدرنیته یعنی سرور و مالک طبیعت گشتن دانست. فناوری افسون قصههای کهن را زایل نمود و اوهام او را از بین برد.
شکلگیری فرد در مدرنیته به مانند چهره اصلی جهان مدرن، به عبارت دیگر مدرنیته را میتوان نظام اندیشهها و ارزشهایی دانست که به پیدایش فرد باوری در جهان مدرن انجامیدهاست.
با کانت عصر مدرنیته رسماً آغاز میشود. کانت بارها از «انسانهاً و ” انسانیت» نام برده تا نشان دهد روشنگری رستگاه آدمی و آغاز گر رهایی همه انسانهاست.
تجدد یا مدرنیته به یک شیوه زندگی و نهادهای اجتماعی و سیاسی مرتبط با این شیوه زندگی اشاره دارد. تجددهای نقاط گوناگون جهان جانمایهای یکسان دارند و تلاش میکنند صغارت را از انسان بگیرد: صغارت انسان در برابر جامعه، انسان در برابر تاریخ، انسان در برابر قانون؛ و میخواهد تمام این حقوق فردی را به انسان بدهد.
اندیشههای تأثیرگذار بر نوگرایی عبارتند از:
انسانمحوری: انسان محوری به معنای باور به قدرت اندیشه انسان.
مادهگرایی: جهانبینی مدرن نیازهای روحانی انسان را به نیازهای عاطفی او تحویل میکند.
خردگرایی: نگرش به جهان به صورت عقلانی و بر اساس خرد و استدلال.
اساس فلسفه در دوران نوگرایی، انسان است. حقیقت دیگر الهامی نیست و از آسمان نمیآید بلکه اکتسابیست و بر روی زمین و با قوانین زمینی کشف و نه اختراع و از طریق مشاهده و آزمایش و تفکر علمی بدست میآید نه از راه ریاضت کشیدن یا نزدیک شدن به خداوند. نوگرایی منادی خردگرایی است. خردگرایی را نیز در مقابل دینخویی تعریف میکنیم. ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت در فلسفه مدرن جایی ندارند، قلمرو فلسفه متجدد انسانگرایی و عرفی گرایی (سکولاریسم) است. در فلسفه متجدد عقل محور است نه جهل، موازین یا باید عقلی باشند یا باید اصولاً نابود و نیست یا بسیار خصوصی باشند.
در فلسفه نوگرا نوع تازهای از اندیشه مبتنی بر خرد نقاد جانشین ایمان مطلق میشود و در نتیجه عرصه فلسفه به کلی دگرگون میشود و دیگر جایی برای اسطوره و خرافه و دین در این عرصه باقی نمیماند.
با تغییر فلسفه، علم تغییر نخواهد کرد، نوگرایی نخستین دلیل پیشرفت علمی بشریت در تمام دورانها بودهاست، تبدیل کیمیاگری به شیمی دقیقاً یک محصول از نوگرایی است، پیدایش کلینیک و بیمارستان به جای شفاخانه و استفاده از دکتر به جای دعانویس و ملا از نمادهای تجدد است. ایجاد شرایط سالمتر زندگی به جای دست به دعا بردن و درخواست بیمه سلامتی از خدا کردن نشان از تجدد دارد. علتها و معلولها همگی زمینی و منطقی و علمی خواهند بود. در دانش نوگرا مشاهده علمی بر اساس روش علمی انجام میشوند و علم نیز همچون سیاست در جامعه مدرن به عرصه عرفی و عمومی وارد میشود. در ملکوت علم نیز همچون فلسفه جایگاهی برای اسطورهها و… دیده میشود. در دوران قبل از نو گرایی علم وجود داشت و علم بسیار کار آمدی نبود و مردم همیشه به دعانویسی اکتفا میکردند.
وجه مشترک جوامع فئودالی نوعی تفکر خدامدار، اقتصاد طبیعی و حاکمیت سنت ایستاست. نوگرایی پرچمدار خردمداری، اقتصاد کالایی و جهانگشای سرمایهداری، فروپاشی سنت و پیدایش جامعه مدنی است. اقتصاد هم به عرصه عمومی وارد میشود و زن بطور جدی و برابر به عرصه اقتصاد وارد میشود، میگویند میزان پیشرفت و آزادی را در یک جامعه باید با نگاه کردن به وضعیت زنان آن جامعه دریافت.
نوگرایی در عرصهٔ سیاست. در جامعه مدرن، مردم شهروند هستند، و به جای مکلف بودن محق هستند یعنی حقوقی دارند که این حقوق باید توسط حاکمان پرداخته شود. مثلاً مردم حق دارند که آزادی اندیشه و بیان و پوشش داشته باشند و دولت وظیفه دارد این شرایط را ایجاد بکند. مردم دیگر مطیع امر رهبران نیستند بلکه این رهبرانند که مطیع امر مردم هستند و این بار این حاکمین هستند که باید بر اساس مغز مردم عمل کنند. حکومت در جامعه مدرن یک قرارداد اجتماعی است بین حاکمین و محکومین، مردم اشخاصی را انتخاب میکنند که آنها به ارباب خود که همان مردم باشند خدمت کنند نه اینکه حاکمین مردمی را انتخاب کنند که به اربابشان که حاکم است خدمت کنند. مفهوم دین و خدا هم اصولاً هیچکاره هستند و تنها مربوط به حوزه شخصی مردم میشوند، نه حوزه سیاست و اجتماع.
در عرصه هنر، نوگرایی (Modernism)، به صراحت ایدئولوژی رئالیسم (realism) را رد میکند و در یک رویکرد انتقادی به کارهای گذشته از طریق بازنویسی، تجدید نظر، تقلید مسخرهآمیز در اشکال جدید، الحاق و تکرار به گسترش مفاهیم و خلق هنری میپردازد. هر چند در مورد تاریخ آغاز مدرنیسم در عرصه هنر توافق نظر بین تاریخنویسان و متفکران وجود ندارد، اما به شکل خاص قرن بیستم، محمل شکوفایی و اوج مدرنیسم در هنر است.
مکتب سنتگرایی، رویکردی در فلسفه معاصر است که نسبت به مدرنیته و فلسفه جدید در غرب موضعی بشدت انتقادی دارد و خواهان احیای دانش و خرد در معنای قدسی است. باور بنیادین و مرکزی در این مکتب اعتقاد به خرد جاویدان میباشد که مبنی بر حضور یک حقیقت فراطبیعی مشترک، جاویدان و جهانی در بطن سنتهای معتبر دینی میباشد و علم تجربی مدرن را که رویکردی سکولار به جهان و انسان دارد را نقد میکنند. این مکتب بر دینشناسی تطبیقی در دوره معاصر بسیار اثرگذار بودهاست. در جهان اسلام، این مکتب با پیوند با تصوف جای پایی میان مردم یافتهاست. همچنین با آیینها و ادیان شرق دور پیوند دارد.
مهمترین متفکران این مکتب در سده بیستم رنه گنون (عبدالواحد یحیی)، آننده کومرسوامی و فریتهیوف شوئون (عیسی نورالدین احمد) بودهاند. همچنین، از دیگر متفکران سرشناس این مکتب تیتوس بورکهارت، مارتین لینگز (ابوبکر سراجالدین)، سید حسین نصر هستند.
رنه گنون (عبدالواحد یحیی) (۱۸۸۶–۱۹۵۱)
آننده کومرسوامی (۱۸۷۷–۱۹۴۷)
فریتهیوف شوئون (عیسی نورالدین احمد)
تیتوس بورکهارت (۱۹۰۸–۱۹۸۴)
مارتین بوبر (زاده ۱۸۷۸– درگذشته ۱۹۶۵)
مارتین لینگز (ابوبکر سراجالدین) (۱۹۰۹–۲۰۰۵)
سید حسین نصر (تولد:۱۹۳۳م. یا ۱۳۱۲ ش)
ژان لوئی میکون(Jean-Louis Michon) (1924-2013)
مارکو پالیس (۱۸۹۵–۱۹۸۹)
هیوستون اسمیت (۱۹۱۹–۲۰۱۶)
جین بورللا (Jean Borella) (تولد ۱۹۳۰)
جولیوس اولاً (Julius Evola) (1898-1974)
ویلیام چیتیک (تولد:۱۹۴۳)
هری اولدمیدو (Harry Oldmeadow) (تولد: ۱۹۴۷)
جیمز کاستینگر (James Cutsinger) (تولد:۱۹۵۳)
ولفگانگ اسمیت (تولد:۱۹۳۰)
تاگ لیندبوم(۱۹۰۹–۲۰۰۱)
رضا شاه کاظمی
الکساندر دوگین
بنیادگرایی یا فاندامنتالیسم بهطور جوهری به معنای محور قرار دادن مفاهیم حداکثری دین یا یک ایدئولوژی در تمام شئون اندیشه و سبک زندگی است. در مطالعه همسنجشی ادیان، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکّر و عمل دینی است، از طریق تفسیر تحتالّفظی متون دینی همانند انجیل یا قرآن و همینطور گاهی نهضتهای ضدمدرنیست در ادیان گوناگون است.
بنیادگرایی یک پدیدهٔ تاریخی است، که صفت بارز آن مقاوت بر سر اصول در قلب فرهنگ است، حتی در جایی که ممکن است فرهنگ به ظاهر تحت تأثیر دین پیروان آن فرهنگ باشد. این اصطلاح همچنین میتواند بهطور خاص به این باور شخص اطلاق شود که فهم او از متون دین، علیٰ رغم هر امر دیگر و مدّعیّات دانشمندان در مورد تناقضات احتمالی، بدون اشتباه و در طول تاریخ همواره درست بودهاست. در اندیشهٔ بنیادگرایی این احتمال وجود دارد که فرد بخواهد اندیشهٔ خود را (چه دینی و چه غیر دینی) به دیگران تحمیل کند؛ امّا از متن و جوهر بنیادگرایی به خودی خود چنین تحمیلی بیرون نمیآید .
بنیادگرایی، آن گونه که امروزه به کار برده میشود، صرفاً یک اصطلاح تازه به وجود آمدهاست که تا حدّ زیادی به بافتهای تاریخی و فرهنگی پروتستانیسم (به عنوان مثال جدال بین بنیادگرایان و نوگرایان در کلیسای پرسبایترین) در سالهای دههٔ ۱۹۲۰ ایالات متحدّه مرتبط میشود. از آن زمان به بعد این اصطلاح به کشورهای دیگر 'صادر' شده و در مورد ادیان مختلفی از جمله بودائیسم، یهودیت و اسلام به کار برده شدهاست. نباید بنیادگرایی را با نهضت احیاگران که قدمت خیلی بیشتری دارد و صرفاً خاصّ آمریکای قرن بیستم نیست، اشتباه بگیریم. این واژه برای بار نخست در جنبشی اعتراضی، علیه گرایشهای «عصری سازی» در درون شاخهٔ پروتستانیسم ایالات متحدهٔ آمریکا در اواسط سدهٔ ۱۹ میلادی به کار رفت. واژهٔ بنیادگرایی به وسیلهٔ سلسله مقالاتی که در آغاز سدهٔ ۱۹ در آمریکا تحت عنوان «The Fundamentals of Truth» (بنیادهای حقیقت) نشر گردید، پدیدار شد و ضدّ یزدانشناسی نوین بود.
بسیاری از گروهایی که از آنها به عنوان بنیادگرا یاد میشود غالباً به خاطر معانی ضمنی منفیای که این اصطلاح دارد و همینطور به دلیل این که آنها را با بعضی گروههای مخالف در یک دسته قرار میدهد، نمیخواهند این اصطلاح در مورد آنها به کار برده شود.
اگرچه اصطلاح بنیادگرایی در کاربرد عمومی شاید به صورت طعنه آمیز در مورد یک گروه ایدئولوژیک افراطی، یا جنبشهای نژادی افراطگرا که انگیزههای به ظاهر مذهبی دارند به کار برده میشود، این اصطلاح در واقع معنی دقیق تری دارد. واژه «بنیادگرایی» به معنی بازگشت به اصولی است که معرف یا اساس یک ایدئولوژی است. این اصطلاح بهطور خاص به هر گروه بسته ایدئولوژیک اطلاق میشود که حاضر نیست با گروه ایدئولوژیک بزرگتری که خود از درون آن برخاسته ادغام شود، بر این اساس که اصول بنیادینی که گروه ایدئولوژیک بزرگتر بر اساس آن پایهگذاری شده فاسد شده یا جای خود را به اصول دیگری که مخالف ماهیت آن هستند دادهاست.
این شکلگیری هویت متمایز بر این اساس الزامی تلقی میشود که جامعه دینی این توان را از دست داده که خود را مذهبی معرفی کند. اصول بنیادین «دین به خاطر غفلت کنار گذاشته شده، و به واسطه سازش و بیتوجهی از بین رفته، به گونهای که از دید گروه جدایی طلب بنیادگرا تعریفی که جامعه عموماً مذهبی از خود دارد کامل بیگانه و اساساً مخالف ذات دین آن جامعهاست.»؛ بنابراین جنبشهای بنیادگرا بر همان اصول مذهبی گروه بزرگتر بنیان نهاده میشوند، اما بنیادگرایان با خودآگاهی بیشتر تلاش میکنند رویکردی را در مورد دنیای مدرن ایجاد کنند که بر پایه وفاداری شدید به آن اصول استوار است، تا شفافیت هر دو مسئله دین و زندگی را حفظ کند.
این اصطلاح خود از نام چهار جلد کتاب که تحت عنوان اصول بنیادین در سال ۱۹۹۰ منتشر شد گرفته شدهاست. این کتابها از سوی انستیتوی انجیل لوس آنجلس؛ که اکنون دانشگاه بایولا نام دارد، منتشر شده و توسط آر.ای. توری که. یک کشیش وابسته به انستیتوی انجیل مودی در شیکاگو بود ویرایش شدهاست. در ابتدا این پروژه توسط لایمان استوارت و با کمک کمپانی نفت یونین کالیفرنیا (که اکنون به یونوکال معروف است) و همکاری انستیتوی انجیل لوس آنجلس پایهگذاری شد. این کتابها انتشار مجدد مجموعه مقالاتی بودند که از طریق نامه برای هر کشیش در ایالات متحده ارسال میشد. به این کتابها اصول بنیادین گفته میشد چراکه از تمامی مسیحیان میخواست که اصول بنیادین خاص نظیر بکرزایی و قیام جسمانی عیسی را قلباً تأیید کنند. این مجموعه مقالات معرف جدال بنایدگرایان و نوگرایان" بود که در اواخر قرن ۱۹ در درون کلیسای پروتستان ایالات متحده بوجود آمد و با همان آب و تاب در سالهای دهه ۱۹۰ ادامه یافت.
الگوی ستیز بین مسیحیت بنیادگرا/بنیادگرایان و مسیحیت نوگرا/نوگرایان در شاخه مسیحی پروتستان نمونههای مشابه و موازی قابل توجهی در دیگر جوامع دینی دارد، و بکارگیری اصطلاح «بنیادگرایی» برای توصیف این جنبههای مشابه در دیگر جنبشهای مذهبی مختلف باعث شده که معنی آن از یک اصلاح که صرفاً برای توصیف خود یا تحقیر دیگران به کار میرود فراتر برود؛ بنابراین بنیادگرایی جنبشی است که پیروانش از طریق آن تلاش میکنند هویت دینی را از حل شدن در فرهنگ غربی سازی/غربی مدرن نجات دهند، فرهنگی که از دید جامعه بسته بنیادگرایان این زوب شدن در آن پیشرفت برگشتناپذیری در جامعه گستردهتر دینی داشته، و همین اعلام یک هویت متمایز بر پایه اصول بنیادین یا اساسی دین را الزامیکردهاست.
بنیادگرایان بر این باورند که آرمان آنها اهمیت حیاتی و حتی جهانی دارد آنها خود را به عنوان کسانی میبینند که نه تنها از یک دکترین متمایز، بلکه همچنین از یک اصل حیاتی، و یک شیوهی زندگی و رستگاری محافظت میکنند. جامعهای که تماماً بر یک رویکرد دینی واضح و خاص از زندگی در تمامی جنبههای خود تمرکز کردهاست، وعده جنبشهای بنیادگرا است، و از این رو برای آن دسته از پیروان دین که اندکی تمایز میبینند، یا در هویت دینی پیشین آنها کاملاً حیاتی است، جذاب و پراهمیت است.
این «دیوار نیکی» بنیادگرایان، که از هویت آنها محافظت میکند، نه تنها علیه ادیان بیگانه، بلکه همچنین علیه نسخههای مدرن شده، سازشگر، و سطحی دین بنا شدهاست. در مسیحیت، بنیادگرایان پروتستانهای «دوباره تولدیافته» و «انجیل باور»، هستند در مقابل پروتستانهای «اصلی»، «لیبرال» و «نوگرا»، که نمایندهی «مسیحیت کلیسایی» هستند؛ در اسلام اینها «جماعت» (در زبان عربی: گروههای مذهبی با معنی ضمنی دوستی نزدیک) هستند که آگاهانه درگیر «جهاد» [=تلاش] علیه فرهنگ غربی هستند که اسلام واقعی و طریقهی زندگی مبتنی بر «شریعت» الهی را سرکوب میکند؛ و در یهودیت اینها یهودیان پیرو «یهودیت فرا درستگرا/هاردی» به عبارت دیگر یهودیان پیرو «حقیقت تورات» هستند؛ در هندویسم و دیگر ادیان جهان نیز مشابه این گروهها وجود دارد. این گروهها تأکید میکنند که مرز آشکاری بین آنها و پیروان دیگر ادیان، و نهایتاً بین دیدگاه «مقدس» از زندگی و دنیای «سکولار» و «دین ظاهری» وجود دارد. بنیادگرایان در تلاش برای اینکه منتقدان را قانع کنند که از نسخه واقعی دینشان پیروی نمیکنند آنان را به جامعه بزرگتر دینشان هدایت میکنند و بیشتر نودینان را از همین جامعه میگیرند.
بسیاری از محققان بر این باورند که بیشتر اشکال بنیادگرایی از خصوصیات مشابهی برخوردارند این مخصوصاً زمانی آشکار میشود که مدرنیت، سکولاریسم یا یک دیدگاه بیخدایانه به عنوان هنجار پذیرفته شود، هنجاری که بر اساس آن اینگونههای سنتگرایی یا فراطبیعت گرایی مورد مقایسه و ارزیابی قرار میگیرند. پیترهاف از چنین دیدگاهی در ژورنال بینالمللی در بار صلح جهانی مینویسد: به عقیده آنتوان، بنیادگرایان در بوداییسم، مسیحیت، و اسلام، علیرغم تفاوتهای اعتقادی و عملی، به واسطه یک جهان بینی مشترک متحد میشوند که زندگی را تماماً در اختیار مقدسات قرار میدهد، اینان از ویژگی مشترک برخوردارند که خود را از طریق خشم علیه سرعت گسترش سکولاریسم مدرن نشان میدهد. «[۱]،»
اعتراضات در مورد استفاده از این اصطلاح
بنیادگرایان مسیحی، که هنگام به کار بردن این اصطلاح در مورد آنها عموماً آن را مثبت میدانند، غالباً نسبت به قراردادن آنها با گروههای اسلامی در یک مقوله واحد اعتراض میکنند. آنها احساس میکنند که خصوصیاتی که بر تعریف جدید استوارند به اشتباه از سوی منتقدان به بنیادگرایان مسیحی نسبت داده میشود. با این حال هنگامی اصطلاح بنیادگرا صرفاً برای توصیف گروههای مسیحی به کار میرود اعتراضی نیست، اعتراضات نسبت به اصطلاح بنیادگرایان مسلمان از شدت خیلی کمتری برخوردار است. این اصطلاح همچنین در مورد آندسته از مسیحیان پروتستان که مخالف کاتولیسیزم هستند بکار رفتهاست.
بسیاری از مسلمانان نسبت به بکاربردن این اصطلاح در مورد گرههای اسلامگرا شدیداً اعتراض دارند، چراکه همه مسلمانان به بی خطایی مطلق قرآن ایمان دارند، و نویسندگان غربی از اصطلاح بنیادگرا تنها در مورد گروههای افراط گرا استفاده میکنند. به علاوه، بسیاری از مسلمانان شدیداً مخالف این هستند که با بنیادگرایان مسیحی که دینشان از دید آنها نادرست است در یک گروه قرار داده شوند. گروههای اسلامگرا، برعکس گروههای بنیادگرای مسیحی، اصطلاح بنیادگرا را در مورد خود بکار نمیبرند. با این حال، در دنیای اسلام، وهابیها کاملاً بنیادگرا تلقی میشوند؛ گروههای شیعه که در دنیای غرب بنیادگرا محسوب میشوند در جهان اسلام اینگونه تلقی نمیشوند.
آسوشیتد پرس در کتاب AP Stylebook توصیه میکند که اصطلاح بنیادگرا در مورد گروههایی که آن را در مورد خود قبول ندارند به کار برده نشود. این در کل به این معنی است که بعضی گروههای مسیحی را میتوان بنیادگرا خواند، اما در مورد گروههای اسلامگرا این صدق نمیکند. با این حال، خبر نویسان در سطح جهانی از این توصیه پیروی نمیکنند.
از دید بنیادگرایان دینی، کتاب مقدس کلام موثق و مستقیم خداوند تلقی میشود. باورهای بنیادگرایانه بر این دو اصل که خدا اراده خود را دقیقاً برای پیامبرانش بیان کرده، و اینکه پیروان نمونه ثبت شده قابل اعتماد و کاملی از آن وحی را در اختیار دارند استوار است.
از آنجایی که کتاب مقدس کلام خدا تلقی میشود، بنیادگرایان بر این باورند که هیچ انسانی حق تغییر دادن یا مخالفت با آن را ندارد. با این حال در درون آن نیز، تفاوتهای زیادی بین بنیادگرایان مختلف وجود دارد به عنوان مثال، بنیادگرایان مسیحی قلباً به آزادی اراده معتقدند، یعنی هر انسانی آزاد است که تصمیمات دلخواهش را بگیرد، اما مسوول عواقب آن نیز خواهد بود جذابیت ایب دیدگاه در سادگی آن است: هر کسی میتواند آنچه را که دوست دارد و تا جایی که توانایی دارد انجام دهد، اما خداوند آنهایی را که بدون ندامت («تصمیم بر دوری از گناه») نافرمانی میکنند به پای میز عدالت میکشد. این امر در فرمانهای مسیح در کتاب عهد جدید در مورد اشکال انتقام به روشنی توضیح داده شده (خداوند خود میگوید، انتقام از آن من است). اعتقاد یهودیان نیز به همی صورت است، منتها آنها معتقد نیستند که انتقام گرفتن گناه است. تأکید بنیادگرایان بر پیروی مطلق از قوانین دینی ممکن است به نوعی اتهام (قانونمندی افراطی دینی/قانونمندی افراطی در کنار تمایزگرایی در تفسیر باورهای فراطبیعتی منجر شود.
بنیادگرایان مسیحی در برابر سایر مسیحیان خود را مسیحی حقیقی میپندارند و مسیحیانی را که با آنها همنظر نیستند خطرناکتر از سکولاریسم میشمارند و از آنها فاصله میگیرند. بنیادگرایی مسیحی در شکلهای بنیادگرایی پروتستانی (کلیسای انجیلی)، کاتولیک و ارتدکس (کلیسای متعصب شرق) و مارمونیسم پدیدار گردیدهاست.
بنیادگرایان مسیح در تعریف خود میگویند، کتاب آنها، ترکیبی از انجیل عبری و عهد جدید، است و ه دو کاتب بدون خطا و در طول تاریخ همواره درست هستند. عهد جدید نشان دهنده پیمان جدیدی بین خداوند و انسانها ست، که با توجه به برنامه رستگاری بخش خداوند باید عهد قدیم را به جای بیاورد. بر پایه این اعتماد به کتاب مقدس، بسیاری از مسیحیان بنیادگرا محتوای کتاب مقدس را واژه به واژه درست میداند.
باید توجه داشت که بین لفظ گرایان «و» بنیادگرایان" در جامعه مسیحیت تفاوت وجود دارد. لفظ گرایان همانگونه که از نام آنها پیداست معتقدند که انجیل را باید در تمامی بخشها تحتالفظی تفسیر کرد. انجیلهای که به زبان انگلیسی هستند معمولاً خود ترجمه هستند و از اینرو برگردان لفظ به لفظ متون اصلی نیستند؛ نسخه کینگ جیمز یک استثنا است. در این نسخه در عین حال که بافت شعری دارد از زبان مستتر و مرموز نیز استفاده شدهاست همچنین لفظ گرای میتواند تنها دربرگیرنده باور به یک ترجمه خاص از انجیل باشد. عمولا نسخه KJV برای استفاده دارای اعتبار است..
از طرف دیگر، بسیاری از بنیادگرایان مسیحی غالباً گرایش به این عقیده دارند که انجیل باید تنها در جاهایی تحتالفظی تفسیر شود که دلیلی برای عکس آن وجود نداشته باشد. همانگونه که ویلیام جنینگز برایان، در پاسخ به پرسشهای کلارنس دارو در جریان محاکمه جان تی اسکوپز در سال (۱۹۲۵) میگوید:ه
من بر این باورم که هر چیزی در انجیل باید همانگونه که در آن ذکر شده پذیرفته شود؛ بخشی از انجیل به روشنی بیان شدهاست. به عنوان مثال: آنجا که میگوید 'شما نمک زمین هستید.' من اصرار نمیکنم که انسان در اصل نمک بودهاست، یا گوشت او از نمک بودهاست، بلکه در معنی نمک به عنوان نجات بندگان خدا به کار میرود.ه
با وجود این، آنها عموماً معتقد هستند که این وظیفه کلیسا است که متن کتب مقدس را تا جایی که ممکن است بفهمد، به آنچه میگوید ایمان داشته باشد و بر اساس آن عمل کند. هنوز تمایل به تفسیر تحتالفظی از انجیل مورد انتقاد دانشمندان پروتستان اصلی و دیگران است.
به گفته لایونل کاپلان، که گویا کارشناس بنیادگرایی دینی است،
در جامعه پروتستان ایالات متحده، بنیادگرایی در پاسخ به گرایش لیبرالها برای آوردن مسیحیت به جهان پساداروینی از طریق مطرح کردن صحت علمی و تاریخی کتاب مقدس نمود پیدا کرد. سرانجام نظریه تلخ تکامل تدریجی به سوسیالیزم، و در جریان جنگ جهانی اول، به کمونیسم ربط داده شد. این تثلیث نامقدس به عنوان تک تهدید سهمناک و خداانکار برای آمریکای مسیحی تلقی میشد… بروس در [فصل ۹ کاپلان سال ۱۹۷۸] پیشنهاد میکند که برای درک موفقیت اکثریت اخلاقی، که ائتلاف بین نیروهای محافظه کار راست جدید و شاخههای بنیادگرا در کلیساهای عمدتاً تعمیدگرای جنوب بود، ما باید این ترسها، و تأثیر مجموعهای تغییرات ناخوشایند - در دیدگاهها دربارهٔ 'اخلاق'، خانواده، حقوق مدنی و زنان، و غیره - که به دنبال تحولات اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم، به ویژه در دنیای اجتماعی و فرهنگی سابقاً عایق شده جنوب آمریکا نفوذ کرد، ارج بنهیم
اصطلاح بنیادگرا به لحاظ تاریخی به ویژه به اعضای دستههای متعددی از پروتستان اطلاق میشده که از پنج «اصل بنیادین» پیروی میکردند، و نه بنیادگرایانی که یک گروه مستقل را تشکیل میدادند. این جنبش گستردهتر مسیحیت بنیادگرا از آن زمان تاکنون به جنبشهای متعددی تقسیم شده که اصطلاحات دیگر بهتر آنها را توصیف میکند. از جمله «بنیادگرایان» اولیه عبارتند از جی. گریشام ماخن و بی.بی. وارفیلد، یعنی. کسانی که امروز "بنیادگراً محسوب نمیشوند
به مرور زمان این اصطلاح به شاخه خاصی از پروتستانیسم اوانجلیکا، نسبت داده شد، که خود را با رویکرد جدایی گرا خود در مورد مدرنیت، در مورد جنبههایی از فرهنگ که آنها احساس میکنند نمونه دنیای مدرن ازست، و نیز در مورد دیگر مسیحیانی که به طریق متفاوت دیگری خود را جدا میدانستند، متمایز کرده بودند. نمونه چیزهایی که از دید بنیادگرایان دوری از آنها حائز اهمیت بود عبارت بودند از ترجمههای مدرن انجیل، نوشیدنیهای الکلی یا داروهای سکرآور، تنباکو، موسیقی مردمی مدرن از جمله موسیقی معاصر مسیحی، استفاده از آلات موسیقی مردمی در عبادت، رقص، «آبتنی مختلط» (شنای زن و مرد با هم)، و لباسها و مدلهای موی مشترک در بین زن و مرد. شاید از دید کسی که خارج از این فرقهها است چنین چیزهای بیخطر باشد، اما از دید بعضی بنیادگرایان اینها مظهر اصلی یک خطر هستند که شیوه زندگی پرهیزکارانه و شکل پاکتر اعتقاد را که آنها برای حفظ آن تلاش میکنند و میخواهند به عنوان یک الگو به جهانیان معرفی کنند، شدیداً تهدید میکند. بسیاری از بنیاد گرایان تنها ترجمه کینگ جیمز از انجیل و ابزارهای مطالعاتی مبتنی بر آن، همانند انجیل مرجع اسکوفیلد را قبول دارند.
به خاطر گسترش آخرتشناسی توزیعی، بعضی از بنیادگرایان شدیداً از ملت کنونی اسرائیل حمایت میکنند، براساس این باور که یهودیان موازی با کلیساهای کاتولیک از اهمیت بالایی برای اهداف خداوند برخوردارند، و نقش ویژهای در پایان جهان دارند.
اصطلاح «بنیادگراً، را به سختی میتوان بهطور شفاف بکار برد، به ویژه اگر آن را در مورد گروههای خارج از ایلات متحده، که عموماً خیلی کمتر متعصب و کوته فکر هستند، به کار ببریم. بسیاری از بنیادگرایان جری فالولرا در دسته خود قرار میدهند، اما پات رابرتسون را به خاطر حمایت وی از آموزههای کاریزماتیک به عنوان بنیادگرا قبول ندارند. نهادهای بنیادگرا عبارتند از دانشگاه مسیحی پنساکولا، و دانشگاه باب جونز، اما مدارس سابقاً بنیادگرا مانند مدرسه دینی فولر و دانشگاه بایولا دیگر خود را بنیادگرا توصیف نمیکنند، اگرچه در معنای وسیعتری که در این مقاله تعریف شده آنها به لحاظ دیدگاه بنیادگرا (یا به عبارت بهتر،»اوانجلیکال «هستند (طلایه دار دانشگاه بایولا انستیتوی انجیل لس آنجلس- تحت حمایت لایمان استوارت پایهگذاری شد، و برادر وی میلتون سرمایه لازم برای انتشار یک سری ۱۲ جلدی که مجموعاً تحت عنوان» اصول بنیادین" بین سالهای ۱۹۰۹ و ۱۹۲۰ منتشر شد تأمین کرد،
بنیادگرایی در معنای وسیعتر کلمه در درون جامع مسیحی به بعضی گروههای کاتولیک و همینطور برخی گروههای پروتستان نسبت داده شدهاست. بهطور بحثبرانگیزی ویژگیهای بنیادگرایان در بعضی چارچوبهای رهبانی یا دینی کاتولیک، در گذشته یا حال حاضر، به اندازه کافی مورد بحث قرار نگرفتهاست. اعضای گروه کاتولیک، اوپوس دئی، اصرار دارند که آنها فاقد خصوصیت بنیادگرایی و دیگر ویژگیهایی هستند که غالباً به فرقهها و گروههای افراطی نسبت داده میشود. آنها میافزایند که اگر دیدگاه آنها را میتوان بنیادگرایانه نامید، پس این لقب را میتوان به بسیاری گروههای دیگر در بین مسیحیان کاتولیک و پروتستان نسبت داد (به عنوان مثال، کلیسای کاتولیک به گناه محض بودن همجنسگرایی معتقد نیست، باوری که از دید بسیاری از کلیساهای پروتستان تا حد زیادی سهلگیرانه است. منتقدان آنها به آسانی این مسئله را قبول میکنند و آن را بسط میدهد: منتقدانی همانند رودریک هیندری میافزایند، بنیادگرایی در سطح گستردهتری نسبت به آنچه قبلاً تصور میشد وجود دارد، اعمال مثبت و منفی بنیادگرایانهای که اخیراً در فرقههای دینی جدید شکل گرفتهاند به تازگی و آشکارا در بین گروههای سنتی بزرگتر در حال افزایش است به اختصار، ویژگیهای بنیادگرایان تا حد زیادی وجود خصوصیات بنیادگرایانه در بافتهای اجتماعی گستردهتر و سنتی تر را آشکار کردهاست. بحث و بررسی بیشتر میتواند آشکار سازد که بنیادگرایی تا چه حد در بین سنن دینی عمده تر ریشه دوانده یا بی تأثیر بودهاست.
این بنیادگرایی در امر یکا به ظهور رسید. اندیشههای آنها در کتاب ۱۰ جلدی ایکه زیر عنوان The Fundamentals. (بنیادها) در بین ساهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ بهوسیلهٔ دو برادر سرمایهدار نشر گردید، بازتاب یافت. درین کتاب متنهایی گنجانیده شده که در آغاز سدهٔ بیست بهوسیله یزدان شناسان محافظه کار کلیسای انجیلی نوشته شده بود.
معمولاً پهنای معنوی دین بودایی با بنیادگرایی سازگار نیست. با آنکه در این دین نیز گرایشی در سمت انشعاب دیده میشود اما در کل، انسانها از دیدگاه این دین میتوانند مفاهمه کنند و در برابر یکدیگر آشتیپذیر باشند. بنیادگرایان این دین در بین محافظه کاران غربی ظهور کردهاند. بخشی از پیروان مکتب نیچیرن مانند جنبش سوکا گاکای در ژاپن از ردیف آنهاست.
طرفداران بیشتر فرقههای یهودی بر این باورند که تنخ (کتاب مقدس یهودیان) را نمیتوان تحتالفظی یا مستقل فهمید، بلکه لازم است آن را در کنار متون دیگری که به تورات شفاهی معروف است تفسیر کرد؛ این متون دیگر در میشنا، تلمود، گمارا و میدراش گنجانده شدهاست. در حالی که تنخ به صورت تحتالفظی تفسیر نمیشود، یهودیت ارتدکس به خود متن به عنوان کتابی آسمانی و بی خطا که ذاتاً بدون تغییر منتقل شده نگاه نمیکند، و اهمیت زیادی به کلمات و حروف خاص تورات میدهد. همچنین پیروان یهودیت ارتدکس، به ویژه یهودیت حریدی، بر این باورند که میشنا، تلمود و میدراش اگر به لحاظ جملهبندی و انتخاب کلمات آسمانی و بی خطا نباشد از لحاظ محتوا و معنی آسمانی و بی خطا است. یهودیان حسیدی غالباً این بی خطایی را به تفسیر خاخام خود از منابع سنتی حقیقت نسبت میدهند. از طرف دیگر یهودیان قرائی به گفته خودشان فرقهای از یهودیت هستند که اعتبار سنت مابعد کتاب مقدس را که در تلمود و آثار خاخامی بعدی گنجانده شده به رسمیت نمیشناسند.
بنیادگرایی اسلامی به معنای پایبندی بر اصول بنیادین اسلام است. پیشینهٔ بنیادگرایی اسلامی به سید جمال الدین اسدآبادی و پس از آن جنبش اخوان المسلمین مصر بهوسیله حسن البنا و سیدقطب و محمد قطب و دیگران که در آنزمان بهوسیله حکام مصر شدیداً سرکوب شدند، بازمیگردد، که بیشتر شکل مبارزه با استعمار را داشت.
برداشتی که امروزه بیشتر در جوامع مسلمان رواج دارد، باورهای مسلمانان سنتیای را شامل میشود که خود را به تفسیرهای تحتالفظی از متون مقدسشان، قرآن و حدیث محدود میکنند. این دیدگاه ممکن است توصیفکننده دیدگاههای دینی خاص افراد باشد و هیچ ارتباطی با گروههای بزرگتر اجتماعی نداشته باشد. این دیدگاه توصیفکننده جنبشهای مذهبی و احزاب سیاسی متعدد در جوامع مسلمان است.
برداشتی که در غرب از «بنیادگرایی اسلامی» وجود دارد برای توصیف افراد و گروههای مسلمانی به کار میرود که از اسلامگرایی، یعنی یک ایدئولوژی سیاسی که خواستار جایگزینی قوانین سکولار دولتی با قوانین اسلامی است حمایت میکنند. نمونه «رادیکال» این اسلامگرایان ممکن است از سرنگون کردن خشونتآمیز دولتهای سکولار، یا حتی تروریسم اسلامی حمایت کند.
جمعیت انقلابی زنان افغانستان (راوا) بنیادگرایی اسلامی در افغانستان را چنین تعریف کردهاست: «از نظر ما بنیادگرایی اسلامی صاف و ساده عبارتست از: وابستگی به قدرتهای خارجی + ارتجاع + تروریزم + جهالت + زن ستیزی + ضد دموکراسی + هروئین سالاری»
روزنامه انگلیسی ایندیپندنت در مقالهای بقلم کاترین براون از استاتید پژوهشهای اسلامی در دانشگاه بیرمنگام مینویسد: بنیادگرایان به همین صورت فعلی از مادر زاده نشدهاند بلکه عوامل زیادی از جمله آسیبهایی که دیدهاند یا تبعیضهایی که در مورد آنها اعمال شده در ایجاد این تفکر در آنها تأثیر داشتهاست. همچنین شرایط اقتصادی و اجتماعی یا علتهای دیگری میتواند در این سمتگیری آنها مؤثر بوده باشد.
بنیادگرایی مورمنی نشان دهنده نوعی اجتناب از مورمنیسمی است که کلیسای عیسوی قدیسان اخیر (کلیسای ال دی اس) عملاً از آن پیروی میکند، و همینطور نشان دهنده بازگشت به اصول اعتقادی و عملیای است که پیروان آن معتقدند کلیسای ال دی اس به اشتباه ترک کردهاست، مانند ازدواج جمعی، قانون تقدیس، آدم- مورمنیسم، دیه خون، کشیشی پدرسالارانه، عناصر مراسم مورمنی موهبت، و غالباً محروم کردن سیاهان از مقام کشیش مورمن. ه بنیادگرایان مورمن فرقههای متعددی تشکیل دادهاند، که بسیاری از آنها جوامعی کوچک، یکپارچه، و منزوی در مناطق غرب ایالات متحده ایجاد کردهاند.
بعضی چنین استدلال میکنند که ایده مذهبی بنیادگرایی به «ادیان ابراهیمی» محدود میشود، و این پدیده را بهطور خاصی به ادیان مبتنی بر وحی ربط دادهاند. با این حال جواب سؤال «بنیادگرا کیست؟» این است که بستگی به دید افراد دارد. غیرعادی نیست اگر عیبجویان لقب "بنیادگراً را به ویکانها یا عملاً به هر چیز دینی دیگری نسبت دهند، یاین بیشتر نشان دهنده یک دیدگاه است تا یک توصیف شخصی از خود یا یک اصل اعتقادی.
فرقه ژاپنی نیچیرن از دین بودیسم، که بر این باورند اشکال و فرقههای دیگر بوداییسم رافضی و بدعت گذار هستند، نیز گاهی بنیادگرا خوانده میشوند البته، بودیسم نیچیرن تا حدودی از شینتو و عرق شدید ملیگرایانه متأثر است که همین باعث میشود به معنای واقعی کلمه بنیادگرا تلقی نشود.
برخی هر گونه فلسفهای را که متعصب باشد، دیگران را تحمل نکند و ادعا کند که تنها سرچشمه حقیقیت عینی است، «بنیادگراً میدانند، خواه این فلسفه عموماً دین خوانده شود یا نه. به عنوان مثال، هنگامی که آلبانی تحت حاکمیت اینورهاگزها به عنوان یک حکومت خدانکار اعلام موجودیت کرد، شماری آن را به عنوان» الحاد بنیادگرایانه یا به عبارت دقیقتر «بنیادگرایی استالینی تلقی کردند. مردمانی هستند که در تلاش برای زندگی بر اساس نوشتههای آیان راند از دید عیبجویان در تبلیغ دیدگاههای خود احترام به دیگر باورها را زیر پا گذاشتهاند، به گونهای که آنها به نوعی» بنیادگرای عینیتگرا تلقی میشوند، و بهطور توهین آمیزی از آنها تحت عنوان «راندرویدها» نام برده میشود..
گاهی، به نظر میرسد که بنیادگرایی نشان دهنده یک ایده پاک است، و به عنوان نوعی وفاداری ضد فرهنگی به یک اصل اعتقادی اصیل، اشرافی، ساده، اما نادیده گرفته شده به کار میرود، همانند آنچه که در «بنیادگرایی اقتصادی دیده میشود؛ لیکن همین اصطلاح میتواند به شیوهای انتقادی به کار برده شود. رودریک هیندری، ابتدا خصوصیات مثبتی را که به بنیادگرایی سیاسی، اقتصادی و غیره نسبت داده میشود برمیشمرد. برخی از این خصوصیات عبارتند از» اعتبار، هواخواهی و اشتیاق، اهل عمل بودن، و اجتناب از سازش آسان." سپس جنبههای منفی مورد بررسی قرار میگیرند، همانند دیدگاههای روانشناختی، که عبارتند از دیدگاههای نخبه سالار و بدبین، دو در بعضی موارد ملانقطی بازی.
بنیادگرایان ادعا میکنند که همانند پیروان اولیه دین خود از آن پیروی میکنند و در پیروی از دین باید اینگونه عمل شود.. به عبارت دیگر، مسیحیان باید مانند همان افرادی که در زمان عیسی او را میشناختند و از و پیروی میکردند، به دین خود اعتقاد داشته باشند و بدان عمل کنند. یک مسلمان نیز باید به همین صورت همانند پیروان اولیه محمد باشد استدلالهایی از این دست را میتوان در مورد بیشتر سیستمهای اعتقاد دینی به کار برد. بنیادگرایان این باور را بر اساس این ایده تفسیر میکنند که بنیانگذاران ادیان جهان چیزهای را گفتند و انجام دادند که نوشته نشدند؛ به عبارت دیگر پیروان و شاگردان اولیه آنها چیزهایی را میدانستند که ما نمیدانیم. از دید مسیحیان بنیادگرا، این ادعا از طریق انجیل یحییتوجیه میشود، که با این جمل تمام میشود که «چیزهای بسیار دیگری هست که عیسی مسیح انجام داد، که اگر یک به یک نوشته میشدند، به عقیده من حتی خود جهان ظرفیت کتابهایی را که نوشته میشدند نداشت.» (یحیی ۲۱:۲۵، ان کی جی وی) توجیهات بیشتر از استقبال راکد و کاهنده از گروههای لیبرال و اصلاح شده، از رسواییهایی که، به عنوان مثال، کلیسای کاتولیک روم را فرا گرفت، و از دشواری فزاینده تشخیص تمایز بین دیدگاههای لیبرال مذهبی و سکولاریستی در مورد مسایلی نظیر همجنسگرایی، سقط جنین و فمینیسم / حقوق زنان گرفته میشود.
انتقادات زیادی در مورد موضع بنیادگرایان شدهاست بعضی از عادیترین انتقادات این است که ادعاهای دینی گروههای بنیادگرا قابل اثبات نیستند، غیرعقلانی هستند یا آشکارا نادرست و مخالف شواهد علمی هستند. به عنوان مثال، بعضی از این انتقادات که مشهور هم هستند از سوی کلارنس دارو در محاکمه میمون اسکوپز مطرح شدهاست. انتقاد دیگری که مطرح است این است که اظهارت این گروهها ظاهری یکدست و ساده دارد، با این حال در درون هر اجتماع مذهبی، میتوان در عمل متون متفاوتی از قوانین دینی را یافت که پذیرفته شده؛ و هر متن تفسیرهای متفاوتی دارد؛ و سرانجام اینکه، هر باور بنیادگرایانهای خود به گروههای بسیاری که ضد هم هستند تقسیم میشود. غالباً دشمنی آنها با همدیگر به همان اندازه دشمنی آنها با دیگر ادیان است. به علاوه، مشاهده شده که چیزی به اسم بنیادگرای مسلمان، یهودی، یا مسیحی وجود ندارد. بلکه بنیادگرایی بنیادگرایان دغدغه اصلی آنها است، و در صدر دیگر ملاحظات فرقهای و ایمانی قرار دارد.
منتقدان ادعا میکنند که برای اجرای برنامه بنیادگرایان در عمل، نیاز به درک کامل زبان باستانی متن اصلی است، تازه اگر این امکان وجود داشته باشد که در بین نسخههای مختلف، متن اصلی را پیدا کنیم. به علاوه آنها به بنیادگرایان این اتهام را میزنند که توان درک این واقعیت را ندارند که سنت توسط انسانها که جایز الخطا هستند منتقل میشود. الیوت ان. دورف مینویسد: حتی اگر کسی بخواهد از پیام تحتالفظی کلام خدا پیروی کند، نیاز اولیه مردم به درک آن کلمات باز مستلزم تفسیرهای انسانی است. از طریق این فرایند جایزالخطا بودن بشر بهطور اجتناب ناپذیری با معنی کلام آسمانی ترکیب میشود. در نتیجه غیرممکن است که از کلام مسلم خداوند پیروی کرد؛ ما تنها میتوانیم به درک انسانی از خواست خداوند دست یابیم «. (» یک درخ زنده")، دورف، ۱۸۹۹)ه
بیشتر بنیادگرایان به این استدلال اعتنا نمیکنند. آنهایی که به به این انتقاد پاسخ میدهند چنین استدلال میکنند که رهبران دینی آنها توسط خداوند هدایت میشوند، و از اینرو از خصیصه بی خطایی آسمانی برخوردارند.
بسیاری معتقدند که بنیادگرایی باعث میشود که پیروان یک باور دینی بیش از اندازه به رهبران دین خود وابسته شوند. پیروان در چنین دینی معتقدند که رهبر مصون از خطا، یا مجرای ندای الهی است، و میتواند آنها را بدون خطا در تفسیر منبع حقیقت هدایت کند. ادیانی که چنین کنترلی بر پیروان خود دارند غالباً ادیان تقلیدی نامیده میشوند.
یک انتقاد کلی از بنیادگرایی مبنی بر این ادعا است که بنیادگرایان در مورد آنچه که باور دارند و بدان عمل میکنند گزینشی و وسواس عمل میکنند. به عنوان مثال، کتاب اگزودوس امر میکند که اگر برادر کسی فوت کرد آن شخص باید با بیوه برادر خود ازدواج کند. با این حال بنیادگرایان مسیحی به این اصل اعتقادی پایبند نیستند، علیرغم اینکه در عهد جدید مخالف با آن سخنی گفته نشدهاست. اما، مدافعان بنیادگرایی استدلال میکنند که بر اساسی الهیات عهد جدید، حد اقل بخش غالب قوانین موسوی، برای مسیحیان امروزی معیار نیستند. آنها ممکن است از بخشهایی از عهد جدید نظیر ۲:۱۴ اقتباس کنند که در وصف عیسی مسیح میگوید «او اثر بایستهایی را که علیه ما بود پاک کرد» (ان کی جی وی). ه دیگر بنیادگرایان استدلال میکنند که تنها بخشهای خاصی از قوانین موسوی، بخشهایی که بر اصول اخلاقی جهانی استوار است، در دنیای امروز معیار هستند؛ بنابراین هیچ تناقضی بین محتوای عهد عتیق و اعتقاد آنها به بی خطایی انجیل وجود ندارد. منتقدان در مقابل ادعا میکنند که تفسیرهای تحتالفظی غیرعقلانی بنیادگرایان از انجیل و دیگر متون دینی الزاماً منجر به دفاع از مواضع متناقض و حتی متظاهر میشود..
بنیادگرایان مسیحی غالباً اصرار دارند که انجیل در ادعاهای پیشگویانه مختلف خود بی خطا است. حال آنکه، در کتاب حزقیل، مخصوصاً در حزقیل ۱۴–۲۶:۱ما پیشگویی مربوط به (فتح شهر تایر) را میبینیم، در حالی که بر اساس حزقیل ۱۸–۲۹:۲۰به نظر میرسد که این فتح دقیقاً آنگونه که پیامبر پیشبینی کرده بود روی نداد. این پیشگویی با توجه به تفسیر خود پیشگویی و تفسیر اتفاقات واقعیای که روی داد مورد بحثهای پژوهشی زیادی قرار گرفتهاست. در هر حال، واضح است که نابوشادنزار در حقیقت شهر تایر را آنگونه که پیشگویی شده بود فتح کرد، اگرچه غارت و ویرانی جنگ به آن شدت که حزقیل پیشگویی کرده بود نبود، و برخلاف پیشگوییها که مدعی بود شهر هرگز دوباره ساخته نخواهد شد، شهر (در منطقه کنونی سور لبنان) دوباره ساخته شد.
ب خاطر زیر سؤال رفتن صحت تاریخی متون دینی در مقایسه با دیگر منابع تاریخی؛ و همینطور بواسطه این سؤال که چگونه اسنادی که بعضی معتقدند حاوی تناقضات زیادی است میتواند بدون خطا باشد، آموزههای بنیادگرایان با انتقاداتی روبرو است.
امروزه برای اصلاح طلبی و نیز اصول گرایی تبیین معرفت شناختی وجود دارد به این معنا که این اعتقاد وجود دارد که دو دستگاه شناختی، موجب این دو رویکرد در حوزههای مختلف میشود. رویکرد متن گروی و نص گرایی معمولاً به اصولگرایی منجر میشود و اما رویکردی که به تحولات علوم بیشتر اهمیت میدهد، به اصلاح طبلی روی میآورد. تحولات و پرسشهایی که از تحمل متن خارج میافتد انگیزهای معرفتی یا اجتماعی برای اصلاحات معرفتی، رفتاری و بازتعریف کردن جهان پیرامون میشود.
بنیادگرایان و سیاست
واژه «بنیادگرایی» اصطلاحی است که به لحاظ اخلاقی باردار و وابسته به احساسات است، و غالباً به عنوان یک اصطلاح ننگین، به ویژه در ترکیب با دیگر القاب (همانند اصطلاح بنیادگرایی اسلامی / بنیادگرایان مسلمان «و» بنیادگرایان راستگراً) به کار میرود.
غالباً بنیادگرایان دینی، در تمامی ادیان، از لحاظ سیاسی آگاهند. آنها احساس میکنند که فرایندهای قانونی و دولتی باید آن شیوه زندگی را که آنان معتقدند از سوی خداوند تجویز و در کتاب مقدس ارائه شده، به رسمیت بشناسد. از دید آنها دولت باید تابع خداوند باشد: البته این باور اساسی بیشتر ادیان است، اگرچه پیروان آنها بر آن اصرار نمیورزند.
بیشتر کشورهای «مسیحی» در فرایند توسعه و رشد خود از یک مرحله مشابه عبور میکنند. دولت در بسیاری از کشورهای اسلامی نظیر ایران و عربستان سعودی، اسلامی هستند، و در آنها افرادی هستند که دارای عقاید بنیادگرایانه هستند. غالباً دیده میشود که سیاستمداران سکولارتر در این کشورها در جنبشهای مخالف فعالیت میکنند.
تحجر یا قشری گری یا جمود دینی دیدگاهی در مقابل خردگرایی است. قشری در اصل به معنای توجه به ظاهر احکام دین است.
منظور از قشری گری، جمود بر ظواهر متون دینی در مقام فهم و جمود بر ظواهر مناسک در مقام عمل است.
قشریگری مانع فهم عمق معارف دینی است و به همین دلیل بستری برای رشد کج فهمی و بدعت است.
تحجر انسان را در نقطه تقابل با خدا قرار میدهد. این دیدگاه معتقد است که چون خدا حاکم است، پس انسان آزاد عاقل نباید وجود داشته باشد.
استبداد و جمود فکری کلیسا در دوره قرون وسطی موجب دین گریزی و ظهور مکتبهای جدیدی مثل اومانیسم و لائیسم گردید.
مقصود فراستخواه
بیان مسأله
این بحث، تأملی است کوتاه در باب«مکتب تفکیک». نزدیکترین پیدایی این مکتب را در احوال و افکار و آثار میرزا مهدی اصفهانی میبینیم و متعلق به دورۀ رضا شاه است. اصفهانی در حوزۀ نجف، ابتدا گرایش متشرعانۀ معمول و رایجی به حکمت متألهه وعرفان مسلمین داشت. با علمای مشروطه خواه مانند نائینی وآخوند خراسانی نیز محشور بود. اما بعد، سخت با سرخوردگیهایی دست به گریبان شد که در جامعۀ دینی ما پیدا شده بود و سبب آن ظهور عقل جدید در ایران در بحبوحهای از تعارض منافع وگروهها بود. فضل الله نوری در این کشاکش به دار آویخته شد. تنش، بسیار سنگین بود. حتی خود نائینی هم نتوانست از سرخوردگیها بدور بماند.
شاید لازم است از سطوح سیاسی این تنش به عمق معرفتی آن برویم. در آن اعماق، ولوله و بی تعادلی تازهای درافتاده بود. قبلاً تعادلی سنتی در دنیای اسلام میان سه حوزۀ دین، عقل و دل وجود داشت. این تعادل سنتی از طریق فلسفه وعرفان فراهم آمده بود. اما اکنون با آفاق جدید، این نیز برهم خورده است. عقل قدیم توانسته بود از طریق عصر زرین ترجمه وشکوفایی، تا اندازهای وارد جهان دینی بشود وبا گرایش خِرَد گریز در فرهنگ دینی ما دست وپنجه نرم بکند. کسانی مانند فارابی، ابن سینا، ابن رشد، شیخ اشراق، حلاج و ابن عربی و بعد ملاصدرا هریک با کوششهایی که در زمانۀ خودشان مناقشات زیادی نیز به همراه داشت، توانسته بودند عقل یونانی و شهود ایرانی وشرقی را تا حد امکان با فکر الهی و دینی در اسلام همساز بکنند. صوَر مختلفی از «دین عقلی» و «دین عرفانی» به وجود آمده بود که با تسامح میتوان به آنها «عقل دینی» و «عرفان دینی» نیز اطلاق کرد. هرچه بود، وضعیت نسبتاً متعادل، متعارف ومأنوسی میان سه حوزۀ دین، عقل و دل برقرارشده بود.
اما عقل جدید که آمد، این تعادل یکباره بر هم خورد. مناقشات تازه درگرفت. همراهی با عقل جدید(برخلاف عقل مأنوس قدیمی) برای مشربهای حِکَمی و عرفانی در حوزههای دینی نیز رعب آور و طاقت فرسا مینمود. به عبارت دیگر حتی طیفهایی که جزو جریانهای پویای حوزههای شیعی بودند ودر برابر استیلای فقه و جایگاه مسلط فقها به سختی توانسته بودند برای خودشان مکانی دست وپا بکنند، در برابر عقل جدید وحشت شان برداشت.
طبیعی بود خیلی از اینان از عقل و مفاهیم ومعانی تازه بگریزند وگریختند. اما برخی به این مقدار هم بسنده نکردند و در این فضای سرخوردگی وسراسیمگی، بکلی از طرح عقلانیت حتی از نوع قدیم آن نیز وازده و هراسان شدند. در این حیص بیص برای کسی مثل میرزا مهدی اصفهانی در فضای اعتقادی و مذهبی شیعی، چه جایگزین آرامش بخش تر از اینکه بگوید عطای تمام این مباحث دشوار فلسفی و معانی تأویلی عرفانی را میبخشم و به اهل بیت و به اصول و بنیادهایی صریح پناه میآورم که تصور میشد ناب و دست نخورده و آماده در آن جا هستند تا ما را بی واسطه وبدون مداخلۀ عقول و علایق بشری مان به خود حقیقت واصل بکنند!
چنین بود که میرزا مهدی اصفهانی تحت تأثیر حوزۀ سامرا[i] همۀ میراثهای حِکَمی وعرفانی موجود در میراث وسنت اسلامی وشیعی را پس زد. قائل به مکاشفۀ امام زمان شد. مکتوبات سابق خویش را در رودخانه ریخت و با عزیمت به مشهد و طرح مکتب معارف اهل بیت، چراغ حکمت وعرفان قدیم در آنجا را خاموش یا کم سو کرد.
[i] مکتب سامرا دربرابر مکتب نجف قرارداشت. میرزای شیرازی، ملافتحعلى سلطان آبادى، سیداسماعیل صدر، میرزا حسین نورى، سید کاظم یزدی و شیخ فضل الله نوری به مکتب سامرا تعلق داشتند(کسروی، 1340 و السیف،1379). در این مکتب، سیر و سلوک به قیود فقهی مقید بود. این مکتب با مشروطیت مخالفت کرد. در مقابل، مکتب نجف بود که اصحابش مانند آخوند خراسانی وآقا نجفی قوچانی(1362) از مشروطه خواهی طرفداری کردند. در مکتب نجف به حکمت و عرفان با توسّع بیشتری اعتنا میشد.
فرض اصلی
به نظر میرسد افکار وروحیاتی از نوع آنچه به غلط مکتب تفکیک نام گرفته است، ژانری از ناب گرایی و سلفی گری نوع شیعی است.
این گرایش همواره در تاریخ فکر دینی ما زمینه داشت. «هشام بن حکم» برجستهترین متکلم شیعی صحابی امام جعفر صادق در مناظرۀ خود به ابوالهذیل علاف معتزلی میگوید« اگر در دلیل آوری بر تو غلبه کنم تو به مذهب من برگرد ولی اگر تو غلبه کردی من به امام خویش رجوع میکنم!»[i].
شهرستانی در «ملل ونحل» وجه مشترک فِرَق شیعی را چنین جمع بندی کرده است:« دین ورزیدن، با اطاعت از مردی».[ii]
باری آنچه جریان اصلی هرچند هم پنهان در تاریخ فکر شیعی بود، در دوران معاصر و در واکنش به تجدد خواهی ایرانی دورۀ رضاشاه، دوباره به شکلی حادّ با میرزا مهدی اصفهانی ظاهر شد. از میراث وی و شاگردانش همچون میرزا جواد تهرانی و شیخ مجتبی قزوینی صاحب بیان الفرقان(نشر1370 ونیز سیّدان،1389) چند روایت برجای مانده است:
یک. روایت سازمان یافتۀ ضد بهایی(توسط محمود حلبی وانجمن حجتیه).
دو. روایت سنتی در بخشهایی از حوزههای دینی و قشرهای سنتی اجتماعی.
سه. روایت مکتبی (محمد رضا حکیمی با عنوان مکتب تفکیک).
چهار. روایت نوتفکیکی (در میان گروههای رادیکال جامعۀ کنونی که گفتمان ضد خِرَد جدید و بشدت غرب ستیز را اشاعه میدهند. به گونهای که حتی روایت سوم مکتبی نیز آنها را راضی نمیکند وحساسیت ضد عقلی مفرطی ابراز میدارند).
اکنون پرسش آن است که مکتب تفکیک چه نوع گفتاری است؟ آیا میتوان آن را در زمرۀ سنت گرایی به حساب آورد؟ فرض نویسنده آن است که مکتب تفکیک، بویژه در روایت چهارم نوتفکیکی اش، با سنت گرایی معمول شیعی در میان مردم مذهبی کوچه وبازار قابل توضیح نیست. پس آیا این روایت، نسخهای از گفتمان سلفی گری و بنیادگرایی شیعی است؟ نوشتۀ حاضر همین شق اخیر را درست تر میداند و کوشش ناچیزی برای بررسی این موضوع به عمل میآورد.
[i] ان غلبتک رجعت الی مذهبی و ان غلبتنی رجعت الی امامی(اصول کافی، 1/170-171 و اعتقادات صدوق،74 )
[ii] یجمعهم القول بِاَنّ الدین طاعة رجل(ملل ونحل،147)
تحلیل مفاهیم
بدون تعریف وتحدید مفاهیم، نویسنده نمیتواند به خواننده بگوید که فرض او چیست وچگونه آن را میآزماید. در اینجا باید سه مفهوم از هم تفکیک بشود؛ 1. دینداری سنتی. 2. گفتمان سنت گرایی دینی، 3. گفتمان بنیادگرایی مذهبی. نویسنده میکوشد تصور خود از این واژهها را که در مقاله پی در پی تکرار خواهد شد، به صراحت و با ذکر مثال بیان بکند:
نمونۀ دینداری سنتی را میتوان در عقاید واعمال وشعائر دینی قشرهای سنتی جامعه در قبل از انقلاب سراغ گرفت و نیز در مراجعی مانند آیت الله خویی. این در واقع، معرّف روال متعارف حیات و مناسبات ونهادهای مذهبی شیعه بوده است.
گفتار سنت گرایی وقتی آغاز میشود که کسانی دربرابر مدرنیته، به دفاع نظری وگفتمانی از سنت بر میخیزند. قائل به آناند که راهنماییهای مهمی در سنتهای فکری ومعرفتی و تعلیمی وجود دارد و انسان امروز در صورت بی توجهی به آنها از سعادت معنوی ورستگاری محروم میماند وگرفتار انواع بحرانهای فکری واخلاقی واجتماعی میشود. دو مشخصۀ مهم از گفتار سنت گرایی در اینجا ذکر میشود:
1. سنت گرایان معمولا دستکاری وگزینش خاصی در سنت اسلامی به قصد ساختن یک ایدئولوژی مشخص انجام نمیدهند. ممکن است به بخشی یا بخشهایی از این سنت، گرایش بیشتری داشته باشند مثلا برخی به سنتهای مشّائی، دستهای به سنتهای اشراقی، بعضی به سنتهای عرفانی یا حکمت متألهۀ از نوع صدرایی یا حتی سنتهای ادبی ونجومی وطبی و جز آن علاقۀ بیشتر نشان بدهند اما کلّ سنت را به مثابۀ منبع الهام و حقیقت و زیبایی وخیر، در تنوع وتوسّع آن محترم ومحفوظ نگه میدارند؛ همچون یک میراث باز و گسترده. در سنت گرایی ما نه تنها کثرت سنتهای درون یک جهان دینی خاص مثلا اسلام، بلکه تکثر سنتهای دینی مختلف چه از نوع سامی وچه سایر ادیان مانند شرق آسیا وحتی اسطورههای کهن، به دیدۀ توجه واهمیت و حرمت قرار میگیرد.
2. سنت گرایان، سنت را به یک هویت مسلکی وسیاسی تحویل نمیدهند. آنان معمولا رادیکالیست و ستیزه جو نیستند و به برهم زدن نظامهای مدرن با روشهای قهر آمیز نیز دعوت نمیکنند. بلکه کوشش آنها عمدتا معطوف به بررسی انتقادی مدرنیته در فضای معنایی وتحسّر آمیز«سنت و ایمان و راست کیشی» است.
در دنیای مدرن کسانی مانند رنه گنون، کوماراسوامی، شوان و هانری کربن مباحث جدّی اثرگذاری در دفاع نظری از سنت انجام داده اند. در ایران سید محمد حسین طباطبایی، سیدجلال الدین آشتیانی، سید حسین نصر و مهدی حائری چهار نمونۀ برجستۀ سنت گرایی دینی با انواع گرایشات متفاوت حکمی وفقهی بوده اند.( برای تفصیل ونیز نقدی درباب سنت گرایی بنگرید به: فراستخواه،1388).
از ویژگیهای مشترک بنیادگرایی دینی:
1. بنیادگرایی به دین همچون «حقیقت تمام» ارجاع میدهد. صورت ناب وخالص فوق بشری این حقیقت تمام را در بنیادها واصولی سراغ میگیرد که معتقد است آنها را میشود وباید از گذشته برگرفت. این گذشته برای یک بنیادگرای سنّی مذهب، قرآن وپیامبر است اما برای یک بنیاد گرای شیعی، طول وعرض بیشتری پیدا میکند وشامل قول وعمل منقول ائمه واصحاب ائمه نیز میشود. از نظر یک بنیادگرای امامی مذهب و معتقد به غیبت، این «حقیقت تمام» حتی در آینده هم ظاهر وغالب خواهد شد(مهدویت).
2. بنیادگرایان معمولا معتقدند که میتوان و باید به این بنیادها واصول مراجعه کرد و بدون تأویل و برکنار از دخالت عقل وشهود بشری مان، از آن راهنمایی گرفت و این یگانه مرجع اصلی در همۀ دورانهاست. برای همین است که برخی پژوهشهای سابق در دنیای عرب، بنیادگرایان را «اصولیّه»[1] نامیده اند(Dekmejian , 1985)
3. نکته مهم، نوعی دستکاری وگزینشِ هرچند ناخودآگاهی است که بنیادگرایان معمولا برحسب مقتضیات میدان نیروها و موقعیت و علایق خود در سنتها انجام میدهند. دستگاه ایدئولوژیکی به نام همان بنیادها واصول، برای شان یک «حقیقت تمام» میشود و سنتها را نیز با آن به محک میزنند. «احیاگری»[2] نیز در این گفتمان، غالبا به صورت گزینشی ومسلکی دنبال میشود. برخلاف سنت گرایان که نظر به باطن دارند و علاقه مند احیای معانی عمیق جاری در انواع سنتها هستند، با همۀ توسعّی که در سنتها وجود دارد.
4. بنیادگرایان به رغم تخطئۀ مدرنیته، خود متأثر وآغشته به حال وهوای دنیای مدرن هستند. اگر با تسامح بخواهیم از واژگان خود بنیادگرایان استفاده بکنیم ؛ آنان خودشان هم بدعتی! «اختراع شده» و «برساخته شده»حسب مقتضیات این روزگار به شمار میآیند. یک طرف از تعارض نیروها در این دنیا هستند و برحسب اقتضا از عناصر دنیای مدرن نیز احیانا به شکل افراطی استفادۀ ابزاری میکنند.
بنیادگرایان هم از ابزارهای تکنیکی مانند علم وتکنولوژی دنیای جدید از هواپیما و سلاح وکامپیوتر تا اینترنت استفاده میکنندو هم از ابزارهای مفهومی مانند انقلاب وایدئولوژی. البته بنیادگرایان، میکوشند همۀ این ابزار وآلات جدید را نیز در دستگاه ایدئولوژیک مقدس خود، تعمید بکنند مانند رسانۀ اسلامی، علم اسلامی، جهاد اسلامی، دولت اسلامی، مساوات اسلامی و....
5. برای بنیادگرایی، سنت در کلیت خود منبع الهام نیست بلکه سنت را نیز در چارچوب ایدئولوژیک خودشان میخواهند. بخشهایی از سنت را که به نظرشان مطابق آن اصول نیست، به شدت رد و تخطئه میکنند. به نظر میرسد که بنیادگرایی، یک دین را در تاریخیت خود نمیبیند، تطورات و تنوعات وسنتهای متکثر آن را به چارچوب تنگ اصول خود ارجاع میدهد وبر مبنای بنیادهای مورد اعتقاد خود، برخی از سنتهای تاریخی را رد یا قبول میکند.
مثلا فقه وبخشهای زیادی از کلام را میپذیرند ولی به فلسفۀ فارابی و ابن سینا وابن رشد، به عرفان ابن عربی و حلاج، و حتی به مثنوی معنوی ظنین هستند. بیت الحکمه را دکانی در مقابل بیت العتره تلقی میکنند و از فیض کاشانی و مجلسی در مقابل میرداماد و صدراالمتألهین استقبال میکنند(سمات، گفتگو با محسن غرویان، ش 1: بهار 1389). به همین دلیل گاهی در تحقیقات اولیه از بنیاد گرایی به عنوان «نوسنت گرایی رادیکال»[3] یاد شده است(Davis, 1984 )
6. از سوی دیگر بنیادگرایی مذهبی، نه تنها بنیادهای اعتقادی خود را حقیقت تمام وفراتاریخی میانگارد، غالبا آنها را همچون هویت مسلکی وسیاسی تلقی میکند. بنیادگرایان معمولا تمایل دارند که تأویلی سازمانی ونهادی از امر دینی به دست دهند و پروژهای در قالب یک «سیاست» یا یک «ضد سیاست» راه بیندازند. نوع اول را در فدائیان اسلام ونوع دوم را در انجمن حجتیه مشاهده میکنیم.
اغلب نظریه پردازان علوم اجتماعی ورفتاری که موضوع بنیادگرایی را در بحثهایی مانند بحران هویت، خود[4]، هویتهای بازگشتی ومانند آن بررسی کرده اند. برای مثال بنگرید به(کاستلز، ترجمه 1380)[i]ونیز (Marty & Appleby, 1998 ) و (Dimaggio,2007: 31–61 and Hermans ).
7. بر همین مبناست که خودی ودیگری تعریف میشود. خود، حق است اما «دیگری» مصداقی از فکر وعمل انحرافی است(تفسیق)، بدعت آمیز است(تکفیر)،نمی داند(تجهیل)، غرض ورزی میکند(توطئه) و....
8. برخلاف الهیات سنتگرا که از عقل وشهود استفاده میکند، الهیات بنیادگرا برمتن ونقل متکی است. در جهان مسیحیت نیز الهیات بنیادگرا خدا را از طریق متن مقدس جستجو میکند. متنی که بنیادگرایان آن را از هرگونه تاریخیت برکنار میدانند(Grenz and Olson, 1992).
فدائیان اسلام ونواب صفوی، نمونهای از بنیادگرایی شیعی در ایران بوده اند. مصداقی از اختلاف وبلکه تعارض بنیادگرایی شیعی با سنت گرایی شیعی را در طرح موضوع خلع لباس سید حسین بروجردی(مرجع بزرگ شیعه) از سوی نواب صفوی میبینیم(رهنما،1382 : 40).
[1] usuliyyah
[2] Revivalism
[3] radical neo-traditionalism
[4] Self theories
[i] کاستلز در جلد دوم کتاب سهجلدی خود به توصیف و تحلیل چگونگی برساخته شدن هویتهای بنیادگرایانة مذهبی، از نوع هویتهای بازگشتی در صورتهای مسیحی و اسلامی پرداخته است و نمونههایی از جوامع مختلف مانند مورد مصر (اخوانالمسلمین و ...)، پاکستان (مودودی و ...)، تونس (غنوشی و ...) الجزایر، آسیای میانه و ایران پرداخته است.
مکتب تفکیک، مطمئنا از دینداری متعارف و سنتی در جامعۀ ایران فراتر رفته است و با دعاوی وحساسیتهای حداکثری و خاصی همراه است. کار تفکیکیان و خصوصاً نوتفکیکیها از نوع دین باوری و دینداری سنتی ومعمول نیست.
پس چیست؟ آیا میتوان آن را نوعی «سنت گرایی» برشمرد؟ به نظر نمیرسد این مکتب در فضای سنت گرایی نیز توضیح پذیر باشد. سنت گرایی چنانکه در فوق تفصیلا بیان شد، نگاهش وسیع تر از محدودۀ منقول و فقهیات است، بلکه به سنتهای متنوع حِکَمی وعرفانی وادبی تاریخ اسلام وایران رجوع میکند وآنها را بسط میدهد.
این در حالی است که تفکیکیها و مخصوصا نوتفکیکیها از این تاریخ ِ متنوع، دامن برمی چینند و اصرار بر بازگشت به اصول وچارچوبهای مورد اعتقادی خاصی دارند که به باور آنها در متون مقدس وبالاخص احادیث به شکل ناب موجود است. به نظر میرسد این در حقیقت نوعی سلفی گری شیعی است.
حتی روایت سوم که از سوی محمد رضا حکیمی به نام مکتب تفکیک ارائه شده است(حکیمی، 1371 و 1375) بیش از اینکه تفکیک عقل ودین باشد، منقاد کردن عقل به نقل مقدس است.
آنچه تفکیکیها نمیکنند، تفکیک است!
مؤسس محترم مکتب تفکیک، از «عقل خود بنیاد دینی»(حکیمی،1380) و«عقلانیت جعفری»(حکیمی،1390)سخن میگویند. این اگر بدان معناست که صاحب نظر جدّی ما میخواهند قلمرو عقلانیت دینی را از قلمرو عقلانیت عرفی تفکیک بکنند، کار سترگ برازندهای درخور ایشان است و مورد تأیید رهیافتهای معرفت شناختی و تحلیل زبان است. اما به نظر نمیرسد که محتویات مکتب تفکیک در صدد این معنا باشد. بلکه سیاق کار به گونهای است که نتایجش به جای تفکیک قلمروهای متفاوت دین ورزی و خرد ورزی، عمدتا به تابع ساختن عقل به نقل مقدس گرایش دارند.
مکتب تفکیک از «عقل خود بنیاد دینی» در برابر «عقل یونانی وهندی وگنوسی ورنسانسی» سخن میگوید(حکیمی،1380 و1390). این متضمن آن است که دین ورزی الزاما مناقض عقلانیت آزاد بشری است.
متفاوت بودن دین ورزی با خرد ورزی با مناقض بودن دین ورزی با خرد ورزی کاملا فرق دارد. ممکن است کسی بگوید دین وعقل دو قلمرو جدا از هماند اما لازم نیست با هم ستیز وتنافر داشته باشندودر برابر هم وبر ضد هم قرار بگیرند. در اینجا نکتۀ ظریفی هست؛ فهمیدنی است که متفکران شیعی ایران، صورتی بدیع از صورتهای متنوع عقلانیت بشری وتاریخی را تأسیس بکنند و با این کار به گونه گونی گسترۀ عقلانیت تاریخی وجهانی بیفزایند اما این کار که با مقید ساختن عقل به نقل برگزار نمیشود!
در مکتب تفکیک به طور مرتب از التقاط تحذیر میشود(همان). در اینجا نیز اگر هدف، احتراز دادن از تلفیقهای آبکی «فلسفه و دین»، «علم ودین» ومانند آن است که ما در طول تاریخ مشوش فکر مان تا به امروز گرفتارش بودیم، قابل درک است وبسیار منطقی وموجه است، اما اگر با این عنوان ودر عمل، باب مراوده ومبادله وداد وستد معرفت بسته نشود.
از سوی دیگر و مهم تر از همه این است که در ادبیات مکتب تفکیک، فراوان میبینیم وقتی از عقلانیت وتجارب و منابع معرفت بشری سخن میرود، آنها ظنی دانسته میشوند(بسیارخوب)، اما چون نوبت به معرفت دینی میرسد دعوی قطعیت به میان میآید!(همان).
معلوم نیست که بشریت وذهنیت وتاریخیت و محدودیتها ومشخصات معرفت بشر در خود متون دینی وفهم آنها کجا رفتهاند وچه شده اند؟! به نظر میرسد تأکید مکتب تفکیک به حصر حقیقت در قرآن وروایات(همان)، نتیجهای جز انحصارگرایی وتک منبعی کردن معرفت وناب گرایی وسلفی گری ندارد.
آیا فرض ساده انگارانهای نیست که ما فکر بکنیم کسانی با رجوع به احادیث ائمه و یا در دیدار امام غائب، در فضای معرفت نابی قرار میگیرند و از چنبرۀ یک تاریخ مزاحم! رها میشوند.
تفکیکیان ومخصوصا نوتفکیکیها تصور میکنند که با گریختن از تاریخ شلوغ اندیشهها وتجارب متنوع انسانی، با دامن برچیدن از سر وصدای بشریت یونان واسکندریه وایران وهند تا غرب جدید، ما در سکوتی آرام وقدسی قرار میگیریم و آب خالص از سرچشمۀ دین بر میداریم! چه گوارا! اما آیا واقعیت از این قرار است؟ به گمان، چنین نیست و این رؤیایی بیش نیست و چه تلخ!
رهیافتهای خِرَد و تحلیل و معرفت شناسی وذهن شناسی وجامعه شناسی، همه دلالت به آن دارد که خلوص ناب مورد تأکید تفکیکیان؛ وهمناک است. بشریت در هرحال با ماست و صورت بندیِ خود متن دین و فهم آن و هر مکاشفه ودیداری، عمیقاً عنصری از «در این جهان بودن» ما را با خود دارد. ذهن وبدن مادی ما، جامعۀ ما و تاریخ ما در هرحال با ما هست و در دین شناسی مان نیز مدخلیت دارد.
اما این فرض نیازمودنیِ«ناب گرایان» که ما آب صاف از منبع اصلی میگیریم، صورت همۀ مسألههای معرفت شناختی ومباحث ذهن وزبان را در عالم ذهن اعتقادی آنان پاک میکند. احساس وصول ورستگاری که از این طریق به «ناب گرایان» دست میدهد چنان نافذ است که میتواند همۀ کنجکاویها وپرسشها از درون وبیرون را یکسره از میان برچیند.
تنش تفکیکیان از نوعی متن گرایی بنیاد باورانه سرچشمه میگیرد. نمونهای از استرسهای شان ذکر میشود:
1.معاد در نصوص دینی، جسمانی است ولی حکما از آن تعابیری روحانی یا مثالی کرده اند.
2. متن مقدس از عذاب همیشگی برای کافران میگوید اما برخی حکما وعرفا مثل ابن عربی تفسیری دگرواره از عذاب به دست میدهند.
3. جهان طبق اعتقاد دینی حادث است اما حکما به قِدَم زمانیاش قائل شده اند.
4. سخن منصور حلاج با بنیادهای اعتقاد دینی مغایرت دارد.
5.وجد وسماع صوفیه از دایرۀ شریعت بیرون رفته است.
6. مولانا به ایمان ابوطالب پدر امام علی قائل نشده است و برخی گفتار و رفتارهای شمس و مولوی با شریعت سازگار نیست و.....
اینها شمهای از دامن برچیدن ناب گرایانه از تنوع سنتهای فکری وتفسیری در تاریخ واقعی ماست. اکنون پرسش آن است که براستی ما از این تفاسیر متنوع تاریخی مان به کجا میگریزیم، به امر ناب؟ آیا جز این است که کار خود ما نیز تأویلاتی تاریخی بیش نیست؟ آیا نظر خود ما آغشته به بشریت مانیست؟
بسیاری از مواردی که 6 نمونه از آن در بالا ذکر شد، در کتاب «بیان الفرقان» قزوینی با تعلیقات مشروح سیّدان مشروحاً آمده وتصریح شده است:« از مسلمات بوده که طریق قرآن وسنت مخالف طریق فلسفه وعرفان است... فقها-رضوان الله علیهم- که پیرو قرآن وسنت پیغمبر وائمه علیهم السلام بودند از دستۀ فلاسفه وعرفای صوفیه ممتاز بودند....(عرفا وفلاسفه)بنای تدلیس وتلبیس وتأویل را گذاشتند...از سوی فقهای بزرگ آن عصر طرد شدند...محصلین بفهمند که فلسفه وعرفان مخالف ومباین با قرآن است...»(سیدان،1389 : 27-49).
تفکیکیان وخصوصا نوتفکیکیها چنان سخن میگویند که گویا محدثین وفقها در خلأ مقدسی هستند وهمۀ بشریت مزاحم تنها از فلسفه وعرفان آغاز میشود و در عقل مدرن به حداکثر خود میرسد. گویا دین در این جهان بشری، تکوین تاریخی نداشته است. گویا خود بنیادگرایان تحت تأثیر بشریت وتاریخ وشرایط شان نیستند و فقط خِرَدگرایان ومعنویت گرایان هستند که بشریت شان را دخالت میدهند!
از دیگر ویژگیهای این جریان، حساسیتهایی است که در تأکید بر اهل بیت واحادیث دیده میشود واینکه قرآن نیز در جاهایی برای دلالت وراهنمایی روشن خود نیازمند احادیث است. برای نمونه به (علامه) طباطبایی در روش تفسیر قرآن به قرآن ایراد میگیرند که «در برخی زمینهها قادر به رفع ابهام آیه به وسیله خود آیات نیستیم و بیان معصوم است که رفع ابهام میکند»(سیدان،1376). بدین ترتیب دایرۀ نصوص مقدس در اسلام را بزرگتر وبزرگتر میکنند وبه همین میزان نیز عقلانیت آزاد انسانی را به این نصوص محدود ومقید میسازند.
تأویل تفکیکیان از ولایت
برخلاف سنت گرایی شیعی که در مفهوم ولایت، به معنای باطنی آن تمایل دارند، در تفکیک و بویژه در جریان نوتفکیکی، با تأویل سیاسی مقدس شدهای از ولایت مواجه میشویم.هانری کربن نمونهای از گفتار سنت گرایی شیعی است. وی با کسانی چون طباطبایی و آشتیانی و نصر، در فضای سنتهای اشراقی وعرفانی مراوده داشت. تشیع برای او در تأویل معنوی است که جذابیت پیدا کرده است ونه تأویل نهادی[1]. در این افق سنت گرایی، تجسم دادن نهادی ومادی به ولایت، خود منشأ نوعی سکولاریسم گمراه کننده است که از طریق مادی شدن عوام پسندانه و پوپولیستی مفاهیم معنوی دینی اتفاق میافتد(برای تفصیل بنگرید به :کربن، 1382).
اما برخلاف سنت گرایان که به عنصر معنوی ولایت توجه دارند، در روایتی که حلبی از سال 1332 از آموزههای اصفهانی دربارۀ ولایت، در قالب مهدویت گرایی سازمان یافته به دست داد، ولایت ومهدویت به تأویل حزبی و دنیوی درآمده است. به شکلی حادتر این تأویل نهادی را در روایت نوتفکیکیهای دوران انقلاب اسلامی مشاهده میکنیم. هردوی آن تأویل سازمانی مهدویت و این تفسیر سیاسی ولایت، هم از مضمون سنتی ولایت فراتر رفته است وهم از فحوای سنتگرایانۀ آن.
سنت گرایان به احیای میراث سنتی فلسفه وعرفان اسلامی اهتمام کرده اند. اما مکتب تفکیک با هردوی این میراث سر منافره و ستیز دارد. میرزا مهدی اصفهانی با این سنتهای عقلی ومعنوی به شدت درافتاد. دلایل مخالفت او این بود که فلسفۀ اسلامی نمیتواند عقاید بنیادین دینی همچون معاد جسمانی، بدا، عذاب همیشگی کافران، حدوث زمانی جهان را توجیه بکند وتوضیح بدهد ودلایل مخالفت با عرفان اسلامی نیز معانی موجود در آن بوده است همچون وحدت وجود، نسبت ذات احدیت با عالم وغیره...(برای تفصیل بنگرید به اصفهانی، 1363)
شکل رادیکال این ضدیت تمامی خواهانه با خرد وتجربۀ بشری را در جریان نوتفکیکی مانند «فرهنگستان علوم اسلامی» (مؤسس :سید منیرالدین حسینی) میبینیم که فلسفۀ اسلامی را دارای منشأ یونانی و به همین دلیل غیر مشروع میداند و نظام فلسفی اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه ارائه میدهد. همان گونه که به اسلامی شدن بنیادی همه علوم نیز تأکید دارد[i].( برای اطلاع بیشتر از دیدگاههای نوتفکیکی بنگرید به سمات، 1389 و1390.[ii])
[i] برای تفصیل دیدگاهها بنگرید به سایت فرهنگستان : http://foeac.ir/index.php
[ii] نشریۀ معرفتی -اعتقادی سمات از سال 1389 به صورت فصلنامه یا دوفصل نامه به صاحب امتیازی ومدیر مسئولی مهدی نصیری انتشار یافته است.
تفکیک برای این جریان، اسمی بی مسماست
تفکیک، عنوان باشکوه ومحتشمی است. نامی آشنا در رهیافتهای معرفت شناسی وزبان شناسی وجامعه شناسی است. واژۀ تفکیک، نوید میدهد گویا میخواهیم بپذیریم که ساحات ذهن وزبان بشر متنوع است و شش قلمرو زیر هریک منطق وزبان وروش شناسی جداگانۀ متمایز برای خود دارد
1.عقل تحلیلی
2.علم ورزی
3.تجربههای معنوی وعرفانی
4.زیباشناسی
5.اخلاق
6.دین اندیشی
راه رضایتبخش آن است که هرکدام از شش ساحت فوق استقلال یکدیگر را به رسمیت بشناسند وبا هم آزادمنشانه گفتگو وتبادل بکنند و یکی بر بقیه سلطه گری نکند واز این تنوع «میان -حوزه ای»، ذخیرۀ دانش وفرهنگ انسانی گسترش وارتقا پیدا بکند.
اما آیا مکتب تفکیک در ایران معاصر در صدد این معناست؟ به نظر میرسد که چنین نیست. تفکیکیان و مخصوصا نوتفکیکیها نمیگویند عرفان وفلسفه ورهیافتهای خرد وتجارب عرفی بشر با دین تفاوت دارند. اگر میگفتند چه فهم ژرفی بود. خصوصا از آن رو که تاریخ ما از عصر زرین فلسفه تا دورۀ معاصر، تاریخ به هم آمیخته شدن مشوّش منابع متفاوت معرفتی بوده است.
قلمروهای مستقل عقل وتجربه وعلم واخلاق را تا به امروز و به تکلف، با دین در آمیخته ایم. پس اگر«تفکیک»، کوشش نظری جدی است تا ما را از این خلط مفاهیم ومعانی وقلمروها خلاص بدهد، چه روشنگری افق گشایی است ومبارک است. اما دریغ که چنین کوششی را در این جریان فکری نمیبینیم.
تفکیکیان ونوتفکیکیها نمیگویند خرد وتجارب بشری، منطق خود را دارد و نباید به مبادی راه انبیایی تحویل بشوند، ونمی گویند دین، زبان خود را دارد ونباید به زبان فلسفی و علمی تحویل شود. اگر اینها را میگفتند نشان از درک عمیقی میداد. اما چنین رهیافت عمیقی در دعاوی تفکیکیها وخصوصا نوتفکیکیها نمیبینیم.
بلکه حاصل گفتار آنها این است که خرد ورزی وتجربه کردن آزاد و متکثر بشری برخلاف دینداری ودین باوری ماست، پس مشروعیت ندارد!
تفکیکیان نمیگویند امر خردورزی و حتی معنویت با امر دین ورزی جداست وهرکدام از اینها دارای قلمرو متمایزی است. اگر چنین میگفتند رهیافت درخشانی بود. برعکس آنها سودای این دارند که همۀ ساحات عقلی ومعنوی وعلمی واخلاقی آزاد بشری را مطیع و منقاد دین بکنند.
این عقاید هرچه هست، تفکیک معرفتی قلمروهای ذهن وزبان بشر نیست. هرچند هرجریانی حق دارد بر خود نامی بنهد، اما در منطق زبان وکلمات ودلالتهای مفهومی، به نظر نمیرسد «تفکیک» عنوان مناسبی برای این نحلۀ فکری واجتماعی بوده باشد.
دو سال پیش یکی از شمارههای کیهان فرهنگی* به «مکتب تفکیک» اختصاص یافت و رسالهی استاد محمد رضا حکیمی در آن درج شد. از مدتها پیش وعدهی انتشار کتابی به نام شیخ مجتبی قزوینی و مکتب تفکیک داده شده بود و وقتی آن رساله منتشر شد کسانی آن را به جای کتاب شیخ مجتبی گرفتند و البته چنین نبود. اخیراً آن رساله قدری تفصیل پیدا کرده و مطالبی به آن ملحق شده و به صورت کتابی به نام مکتب تفکیک منتشر شده است.
نویسندهی گرامی درصفحات 74 و 75 این کتاب توضیح میدهد که:
«چون کسانی بسیار و گاه با تأکید و اصرار از مکتب تفکیک و موضوع آن جویا میشوند و به نوشتن در اینباره ترغیب میکنند و روشن شدن ابعاد این مکتب را لازم میشمرند، و من کمتر فرصتی یافتهام تا در اینباره چیزی مفصل مطرح سازم، میخواهم در این نوشته ادای وظیفه کنم... و چون معلوم نیست برای جمع و تدوین کتابی جامع دربارهی مکتب تفکیک فرصتی پیش آید و توفیق نوشتن کتاب شیخ مجتبی قزوینی و مکتب تفکیک نصیب گردد، بهتر مییابم که فهرستی از آن کتاب و مسائل و مباحثی که در نظر بود، در آن کتاب بیاورم، در همین جا ثبت کنم، اجابت فاضلان و اغتنام فرصت را... و اینک آن فهرست یعنی فهرست مسائل و مباحث و مطالب و موضوعاتی که تحقیق عمیق و ژرفکاوی گسترده دربارهی یکایک آنها ضرورت قطعی دارد. (و در این ضمن روشن میگردد که تحقیق و تبیین معارف، بدون تحقیق دربارهی این مسائل تقلید است نه تحقیق، و پذیرش است نه شناخت، و محفوظات است نه معلومات)...»
آنگاه فهرست را که مشتمل بر 10 مقدمه و 45 بخش و یک خاتمه است در 49 صفحه میآورد. در صدر این فهرست آمده است که :
«مسائل تاریخی و تحقیقی و علمی که پژوهش دربارهی آنها یک ضرورت علمی و دینی است و ترک این پژوهش مستلزم جهل است به حقایق و قرار دادن غیر علم به جای علم.»
با مطالعهی فهرست مزبور اولاً حکم نویسنده در باب ضرورت تحقیقی که پیشنهاد شده است موجه به نظر میآید؛ ثانیاً معلوم میشود که چرا نوشتن کتاب شیخ مجتبی به تأخیر افتاده است. البته اگر استاد حکیمی به تنهایی بخواهد چنین کتاب بزرگی بنویسد که شاید تعداد مجلدات آن به بیست و حتی سی برسد، سالها سال طول میکشد. ثالثاً این پرسش پیش میآید که آیا مؤسسات بزرگ پژوهش نمیتوانند امکانات لازم در اختیار صاحب این طرح پژوهشی منقّح و دقیق و مهم و اساسی و ضروری بگذارند و عدهای از فضلا و پژوهندگان قلمرو فرهنگ با ایشان همکاری کنند تا این پژوهش انجام شود. من اگر قدرت و اختیار داشتم در فراهم آوردن امکانات این تحقیق تردید نمیکردم.
اگر کسانی این نگرانی را پیش آورند که این پژوهش جهتگیری خاصّی دارد، در آن با فلسفه و عرفان مخالفت میشود. اولاً این تحقیق دامنهی بسیار وسیع دارد و شامل یک دورهی تاریخ عقاید و سیر فلسفه میشود و اهل عرفان و فلسفه هم باید در آن سهیم و شریک باشند. ثانیاً به فرض اینکه چون و چرایی در باب بعضی فلسفهها بشود، اهل نظر که نباید از این بابت نگرانی به خود راه دهند . آقای حکیمی نوشتهاند: «سنخ برخورد «مکتب تفکیک» با فلسفه غیر از سنخ برخورد کسانی از انواع ابوحامد غزالی است. مکتب تفکیک مکتبی است معتقد به ضرورت علم اصول و مبانی قویم اجتهاد و ضد اخباریگری.»
مکتب تفکیک موجودیت فلسفه اسلامی را میپذیرد، و در عین اینکه اندیشهی «فلسفه پویا» را مردود نمیشمارد، فتوا به حذف فلسفهی موجود نمیدهد و برخواندن و دانستن آن برای واجدان شرایط تأکید میکند و مدرّسان و استادان و مؤلّفان آن را مورد احترام قرار میدهد و طلاّب و دانشجویان آن را عزیز میشمارد. من این سخن را از مرد بزرگی که ندیدهام نام هیچ بزرگی را به زشتی ببرد و به علم و عالمان احترام میگذارد، میپذیرم و به هیچ وجه نگران نیستم که مبادا در کتابی که مینویسد در یک مطلب فلسفه که مورد قبول من است چون و چرا کند. اگر کسی بگوید که میان دین و فلسفه نسبت ملازمت نیست، باید سخنش را شنید.
البته من در این تفکیک، تفکیک دیگری را پیش میآورم و آن تفکیک عرفان و تصوّف از فلسفه است، زیرا حکم این دو یکی نیست. و این یک مسألهی مهم است که بدانیم آیا تصوّف نظری تحت تأثیر فلسفه بوده است؟ چنانکه میدانیم فیلسوف از آن حیث که فیلسوف است التزام به وحی ندارد، امّا عارف خود را پیرو و شاگرد پیامبر گرامی و اوصیا ء کرام او میداند. در اینجا مسألهی تأویل پیش میآید و بگذاریم این مسأله به صورت جدّی مطرح شود.
عجالتا بگویم که کتاب «مکتب تفکیک» یکی از خواندنیترین کتب انتشار یافته در سالهای اخیر است. و تمام کسانی که به نهضتهای فکری قرن اخیر توجّه دارند، آن را با علاقه میخوانند. در باب شیوهی تألیف و سبک نگارش نویسندهی آن چیزی نمیگویم، آقای حکیمی نیاز به تعریف و تمجید ندارد.
روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی (به انگلیسی: Religious Intellectualism) تفکر و شاخهای خاص از روشنفکری به معنای عام آن است که مرکز توجه آن را روشنگری دینی، تشکیل میدهد. اندیشمند وابسته به این نحله فکری، روشنفکر دینی گفته میشود. میان منظور روشنفکری دینی و روشنفکر دینی و جایگاه و شان آن مناقشه وجود دارد. پیشینه روشن فکری در ایران، به نهضت مشروطیت بازمیگردد و تا امروز، در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی، بازیگری کردهاست.
شاید بتوان روشنفکری دینی را یک تفکر جهان شمول دانست که در سرتاسر دنیا در پی کم رنگ شدن آموزههای سنتی دینی در برابر آموزههای جدید مدرنیته مورد توجه روشنفکران دیندار قرار میگیرد تا اینگونه دین را در دنیای جدید بازتاب دهند. اما روشنفکری دینی به معنای خاص بیشتر متوجه گفتمانی دینی در میان جوامع اسلامی در بیش از یک سده اخیر است که به زعم اصلاحگران آن راهی است برای مقابله با هجوم فرهنگی کشورهای استعمارگر و استحاله ممالک جهان سوم.
نخستین جرقه این بیداری تازه را سید جمالالدین اسدآبادی زد اما کسانی چون اقبال لاهوری و اخیراً فضل الرحمان در شبه قاره و عبده در مصر و کواکبی در سوریه و بازرگان و شریعتی و شماری دیگر در ایران این فکر را پی گرفتند و در طول یک قرن مجاهدت نظری و عملی نحله نواندیشی دینی را استوار کردند.
امروزه در ایران افرادی مانند،احمد قابل، عبدالکریم سروش، ابوالقاسم فنایی، محمد مجتهد شبستری و حبیبالله پیمان مهمترین نمایندگان این جریان فکری هستند. از آنجا که این متفکران اندیشهورزی را معطوف به تغییرات اجتماعی و تلاش برای گرهگشایی از معضل عقبماندگی جوامع اسلامی کرده بودند، اینان را «مصلح دینی» گفتهاند. گرچه به نامهای دیگری چون احیاگران و نواندیشان و روشنفکران و نوگرایان نیز نامبردار بوده و هستند.
اصطلاح نواندیشی، در برابر سنت گرایی به کار میرود. در سنت گرایی دینی، هر آنچه از طریق آداب و رسوم و فرهنگ گذشته دینداران به نسل جدید دینداران رسیده است، اصل دین و ملاک قرار داده میشود. اما نواندیشی دینی، همه آن باورها و رسوم را بازبینی میکند تا برداشتهای غیر عقلانی را از آن بزداید و دین را به زبان روز و با استنباطها و استدلالهای تازه دریابد و معرفی کند. در مورد اسلام گفته شده است که اسلام ستنی، اسلام تقلیدی است و اسلام نوگرا، اسلام عقلانی.
- اصفهانی، میرزا مهدی( 1363) ابواب الهدی. به کوشش سید محمدباقر نجفی یزدی، مشهد: سعید.
- حکیمی، محمدرضا ( 1371) مکتب تفکیک؛ در :کیهان فرهنگی، ش 95، اسفند 1371،5-25.
- حکیمی، محمدرضا (1380) عقل خود بنیاد دینى. همشهری ماه، آذر 1380، ش 9.
- حکیمی، محمدرضا (1390) عقلانیت جعفری؛ کتاب اول، مقالات. قــــم: دلیل ما.
- حکیمی، محمدرضا( 1375) مکتب تفکیک. تهران: نشر فرهنگ اسلامى.
- رهنما، علی(۱۳۸۴) نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی.تهران: گام نو.
- سیّدان،جعفر(1376)فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 10 ـ 9 (ویژه تفسیر المیزان) گفتگویی با استاد سیّد جعفرسیدان.
- سیّدان،جعفر(1389) تعلیقات بر «البیان، مجتبی قزوینی». فایل پی دی اف کتاب. 624ص، از انتشارات مدرسه حضرت ولیعصر.
- السیف،توفیق(1379) استبداد ستیزی. محمد نوری و همکاران، اصفهان:کانون پژوهش.
- شهرستانی، عبدالکریم(1967)الملل والنحل. قاهره: تحقیق وچاپ محمد سید گیلانی.
- فراستخواه، مقصود(1388)وجه ممیزه سنت گرایی اسلامی چیست؟ نقدی بر سنت گرایی، مورد نصر. نقد وبررسی کتاب تهران. ش 28،زمستان 1388،28-37.
- قزوینی، مجتبی(1370) بیان الفرقان فی توحید القرآن.مشهد: خراسان.
- قوچانی، آقانجفی(1362)سیاحت شرق. تهران: امیرکبیر.
- کاستلز، مانوئل(ترجمه 1380) عصر اطلاعات؛ ظهور جامعهی شبکهای. ؛ ترجمۀ احد علیقلیان و همکاران، تهران: طرح نو.
- کربن،هانری(1382) شیعه، مذاکرات و مکاتبات با علامه طباطبایی. تهران : مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
- کسروی، احمد(1340)تاریخ مشروطه ایران. تهران: امیر کبیر.
- Davis,Eric(1984 )Ideology, Social Class and Islamic Radicalism in Modern Egypt, in: From Nationalism to Revolutionary Islam,Said Arjomand, ed. Macmillan .
- Dekmejian ,R. Hrair (1985 ) Islam in Revolution.Syracuse University Press.
- Grenz, Stanley J. and Roger E. Olsen(1992)20th Century Theology: God and the World in a Transitional Age. Downers Grove, IL: InterVarsity.
- Hermans,H.J.M. and G. Dimaggio( 2007 ) Self, Identity, and Globalization in Times of Uncertainty:A Dialogical Analysis. Review of General Psychology, 2007, Vol. 11, No. 1, 31–61.
- Marty, M. E. & R. S. Appleby (1993) Fundamentalisms and society. Chicago: University of Chicago Press.