Fadak.IR راهکارهای فدک
English Русский العربية فارسی
مقالات مدیریت مطالعات زبان


/ مدیریت / مدیریت توسعه

کدام الگوی توسعه ؛ ( اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی )


    

چکیده :

ان الله لا یغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم

براستی که خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتى ) را تغییر نخواهد داد، مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند. (قرآن مجید سوره رعد بخشهایی از  آیه 11)

هیچ مردمی از بدبختی به خوشبختی نمی‎رسند مگر این که عوامل بدبختی را از خود دور سازند و بالعکس، یک ملت خوشبخت را خدا بدبخت نمی‎کند مگر آن که خودشان موجبات بدبختی را فراهم آورند.

هدف نهایی هر جامعه تلاش برای نیل به رشد و توسعه است. مفهوم رشد محدود است؛ در حالی‌که توسعه وسیع‌تر و گسترده‌تر است. نتیجه هر توسعه‌ای رشد است، امّا هر رشدی ضرورتاً با توسعه همراه نیست. فرآیند توسعه در ذات خود به مفهوم گذار از شرایط و ساختارهای قدیمی به شرایط و ساختارهای نوین است. بی تردید دگرگونی،توسعه و رشد درهرجامعه‎ای بر مبنای الگو، معیار و منبعی مطابق با مبانی اعتقادی آن جامعه رخ می‌هد. توسعه جامع و همه جانبه و در همه ابعاد حیات بشری است و محدود به عرصه اقتصاد یا سیاست یا فرهنگ نمی‎باشد.

"توسعه" در لغت به معنای رشد تدریجی در جهت پیشرفته‌ترشدن، قدرتمندترشدن و حتی بزرگ‌تر شدن است. توسعه عبارتست از فرایند بسیار پیچیده‌ای که طی آن جامعه از یک دوران تاریخی به دوران جدیدی منتقل می‌شود. توسعه چیزی نیست که حکومتها ازبالا بخواهند بلکهچیزی است که دردرون جامعه باید بجوشد ونمو کند.

در توسعة ایران، کدامیک از این حوزها، یعنی اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مقدم است؟ ازجمله این سؤالات که ذهن همه را به خود مشغول داشت این است ؛ عوامل اساسی که «رشد و توسعه» اقتصادی را محقق می‌سازند، کدامند؟چرا برخی از کشورها توانستند به شاهراه توسعه و بالندگی اقتصادی دست یابند و برخی دیگر نتوانسته اند؟

چرا نابسامانی و بی امنیتی همیشه گریبانگیر مردم ستمدیده ایران بوده است. در دورانی که میرابو، لاوازیه، منتیسکو، لامارتین و ماکسیم گورکی حاصل اندیشه و اراده انسانها در دنیای در حال توسعه بودند حاصل دسترنج مردم ایران را اشراف و اعیان به باد فنا ‏دادند در نتیجه جز وابستگی در تمام زمینه‎ها چیزی عاید ایران نشد.

مقایسه رشد اقتصادی ایران در مقایسه با برخی از کشورها، حتی آن دسته از کشورهایی که دیرتر از ایران به برنامه‌ریزی اقدام کردند، واقعیت تکان‌دهنده‌ای را نشان می‌دهد. پرسش اصلی همین است که چرا طی نزدیک به 60 سال گذشته، کشورهایی همچون کره جنوبی، مالزی و چین به توسعه و رشد یا کشورهایی همچون برزیل و ترکیه توانسته‌اند به رشد دست یابند، ولی ایران نتوانسته است به این مهم یعنی رشد مطمئن و پایدار با کمترین انحراف در شاخص‌ها دست یابد؟ چین چه طور به توسعه رسید؟ چرا کشورهایی مانند ژاپن حتی بدون نفت توسعه یافته شدند ؟‌ نروژ چه طور؟ نروژ که مانند ایران دارای منابع غنی نفتی بود چه طور توسعه یافته شد اما ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. پاسخ چیست؟

اما اینکه چه مسیری را طی کرده‌ایم و چه اتفاقی افتاده که وضعیت معکوس شده است، جای تأمل و بررسی دارد؟برخی، عقب‌ماندگی ایرانیان را ناشی از وضعیت ادبی و اخلاقی آنها دانسته، بعضی، مشکلات اخلاقی ایرانیان را عامل توسعه‌نیافتگی آنها  دانسته و عده‌ای دیگر بر علل و عواملی همچون فرهنگ عمومی و فرهنگی سیاسی، ‌شرایط اقلیمی و بومی، نظام کوچ‌نشینی و عشایری، انحطاط و زوال اندیشه، فقدان نهادهای مدنی و احزاب سیاسی، حضور استعمار در داخل کشور و... تاکید ورزیده‌اند.

مطالعة تاریخ معاصر ایران نشان‌دهندة بی‌رونقی بخش خصوصی و ضعف اساسی و پایه‌ای آن در کشور است؛ به نحوی که تجار، بازرگانان و صاحبان سرمایه بومی کشور به دلیل دو دسته موانع کلان خارجی (بیرونی) و داخلی نتوانسته‌اند نقش مؤثری در فرآیند توسعة کشور ایفا کنند.

در نگاهی‌ کلان، از عوامل‌ توسعه‌نیافتگی‌ اقتصاد کشور، روشن‌ نبودن‌ تفکر و مبانی‌ ساماندهی‌ اقتصاد کشور را بیان‌ می‌دارند. یا در مباحث‌ توسعه‌ مطرح‌ می‌کنند که‌ علت‌ اصلی‌ توسعه‌ نیافتگی‌ کشور، عدم‌ کارایی‌ الگوی‌ توسعهٔ‌ فعلی‌ کشور با توجه‌ به‌ وجود بعضی‌ آثار نامطلوب‌ همانند رکود شدید، بیکاری‌ رو به‌رشد، پس‌انداز منفی، و عدم‌ استفاده‌ از قدرت‌ منطقه‌ای‌ است.

وجود اختلافات شدید ناشی از جناح‌بندیهای سیاسی و گروه‌گرایانه و ترجیح دادن منافع صنفی و گروهی بر مصلحت عمومی و منافع ملی در برخی موارد توسط نخبگان سیاسی از یک طرف و نبود سازوکار حل اختلاف و حل منازعه در میان آنان از عوامل و متغیرهای مهم تأثیرگذار بر فرآیند مدیریت توسعة کشور به شمار می‌رود. لازمه‌ی پیشرفت کشور، انسجام درونی در دو سطح عامه‌ی مردم و نخبگان است؛ چراکه به‌مثابه‌ی نیرویی پشتیبان برای تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران عمل می‌کند و البته مراد از این انسجام، حاکم شدن یک سلیقه و برخورد حذفی با سایر سلایق نیست.

ایران پس از دوران صفویه به چنگ خوان یغمای قاجار افتاد و سیطره بیش از پنجاه سال سلطنت قاجار باعث فروپاشی و انحطاط ایران در آستانه دوره رنسانس و پیشرفت اروپا شد. علت عقب افتادگی ایران را بسیاری از محققان و مورخان به کرات نوشته‏اند. از خیانت دولتمردان تا توطئه خارجیان، فقدان فرهنگ اجتماعی و... اما آنچه مهم تر از سایر مسائل بود صعود افراد فاقد صلاحیتی به پادشاهی کشوری که روزگاری امپراطوری محسوب می‏شد بود که ایران را به پاره کشوری تبدیل کرد که هر پاره آن مثل جگرگوشه‏ای که از بین برود به تصاحب بیگانگان درآمد.

گاهی که به برگ‌های تاریخ پادشاهی ایران پس از اسلام می‌اندازیم، شاید دوره‌ای ننگ‌آورتر و سیاه‌تر از سلسله‌ی قاجاریه نیابیم. به‌استثنای مقاطعی خاص، تاریخ این عصر برای آیندگان ایران، خاطرات تاریخی خوشی ثبت نکرده است. با این حال، در همین دوره‌ی افول، که عصر واگذاری امتیازات به کشورهای بیگانه است، هستند اشخاصی که این تیرگی را کم‌رنگ‌تر کرده باشند. به‌یقین میرزا تقی‌خان امیرکبیر، صدراعظم ناصرالدین‌شاه، از جمله‌ی چنین کسانی است. امیرکبیر حامی اندیشه‌ی بی‌طرفی ایران در قبال قدرت‌های بیگانه بود و باور داشت که باید در برابر تقاضاهای این دولت‌ها ایستادگی کرد.

قرن نوزده که عصر رقابت قدرت‌های استعماری در ایران برای کسب نفوذ بیشتر است، نیازمند شخصیتی بود که در میدان رقابت این قدرت‌ها، تعادلی برقرار کند که نه در راستای منافع آن قدرت‌ها، بلکه در راه تأمین منافع مملکت باشد. امیرکبیر به این اصل پی برده بود که ایران قدرت مقابله با نفوذ این قدرت‌ها را ندارد و برای کاهش تأثیر آن‌ها باید پای قدرت‌های دیگر را به ایران باز کند.

در عصر «پهلوی»ها نیز زد و بند درباریان و نخبگان سیاسی در رژیم پهلوی و به ویژه شخص محمدرضا با کمپانیها و سرمایه‌داران بزرگ غربی و امریکایی و فساد اقتصادی آنان باعث تضعیف بخش خصوصی کارآمد و منطقی در کشور شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علی‌رغم تلاشهای مشهود برای تعریف جایگاه بخش خصوصی در فرآیند توسعة کشور و سبک کردن بار سنگین دولت، تمرکززدایی و سپردن بخشهایی از امور اقتصادی به بخش خصوصی و تأمین امنیت سرمایه‌گذاری در کشور هنوز این بخش رشد شایان توجهی نداشته است.

هاربیسون می‌گوید: منابع انسانی پایه‎ی اصلی ثروت ملت‎ها را تشکیل می‌دهند. به وضوح کشوری که نتواند مهارت‎ها و دانش مردمش را توسعه دهد و از آن در اقتصاد ملی به نحو موثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیزی دیگری را توسعه بخشد.

قطعاً هیچ‌کدام از جوامع بشری از افتادن به بستر آفات و کژی‌ها در امان نیست. همان‌گونه که هیچ انسانی از بیماری در امان نیست، ولی آنچه مهم است، داشتن علاج مناسب است. آنچه امروز در غرب و سبک زندگی برآمده از آن دیده می‌شود، این است که گاهی به‌جای علاج، بیماری تجویز می‌شود. علت اصلی این معضل نیز در جهان‌بینی غلط تمدن غرب است.

باید بر این نکته تاکید نمود توسعه اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی در کنار یکدیگر، تنها عاملی است که می‌تواند کشور را به سمت پیشرفت سوق دهد و توسعه‌یافتگی را برای کشور به ارمغان آورد، در غیر این صورت نمی‌توان از سد موانع موجود گذشت، نارسایی‌ها را رفع و به سمت توسعه پایدار حرکت کرد. در هر کشوری شاخص‎های اقتصادی به منزله علائم حیاتی اقتصاد آن کشور به حساب می‌آیند.

مقدمه :

دو قرن اخیر مملو از تحولات عظیم در مناسبات سیاسی و اقتصادی کشورها بود. حاکمان وابسته و بی کفایت ایران با عدم درک صحیح از شرایط اقتصادی بین المللی کشور ما را از چرخه پیشرفت به رغم تمام شایستگی‎ها عقب نگه داشتند. گرچه اواسط قرن گذشته اقداماتی در جهت صنعتی شدن آغاز شد که آن نیز به دلایلی که در این مطلب فرصت پرداختن به آن نیست به مقصد مطلوب نرسید. در این دوران شکاف علمی و صنعتی عمیقی بین ما و کشورهای توسعه یافته ایجاد شد. در دوره اخیر هم شکاف علمی و صنعتی ایران با کشورهایی که خیلی دیرتر از ما اقدام به شروع سیر توسعه و صنعتی شدن کردند عمیق و عمیق تر می‌شود. این مهم‌ترین دغدغه امروز هر انسان علاقه مند به آینده ایران اسلامی است.

قرن بیستم، درکنار همه حوادث ریز و درشت مهمی که در آن رخ داد، شاهد ظهور دو فرایند دوران ساز و دو گفتمان بی بدیل هم بود: توسعه و جهانی شدن. توسعه در نیمه اول قرن بیستم و جهانی شدن در ربع آخر این قرن مطرح شد. شکی نیست که هر دو فرایند، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ ساختاری کاملا نو ظهورند. اگرچه نشانه‎هایی از پویش‎های کم و بیش مشابه این فرایندها در دوران‎های گذشته می‌توان یافت، اما نمی‎توان با نگاهی ذات گرایانه وجود آن‎ها را متقدم بر قرن بیستم دانست. ضمنا واقعیت تعلق این دو گفتمان به قرن بیستم را نمی‎توان به معنای پایان یافتن عمرشان و اتمام تاریخ مصرفشان در قرن بیست و یکم تعبیر کرد.

از سالیان بسیار دور, با افزایش سطح دانش و فهم بشر, کیفیت و وضعیت زندگی او همواره در حال بهبود و ارتقا بوده است. بعد از انقلاب فرهنگی-اجتماعی اروپا (رنسانس) و متعاقب آن انقلاب صنعتی, موج پیشرفت‌های شتابان کشورهای غربی آغاز گردید. تنها کشور آسیایی که تا حدی با جریان رشد قرن‌های نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی غرب همراه گردید کشور ژاپن بود.

ژاپن نیز در پایان قرن نوزدهم به عنوان اولین کشور غیر غربی راه صنعتی شدن را در پیش گرفت.  این فراگرد صنعتی شدن موجبات کاهش فقر، نابرابری و جهل را فراهم کرد و تا حدودی رفاه، آزادی و برابری را برای مردم این کشورها به ارمغان آورد.

بعد از رنسانس که انقلابی فکری در اروپا رخ داد, پتانسیل‌های فراوان این ملل, شکوفا و متجلی گردید اما متاسفانه در همین دوران, کشورهای شرقی روند روبه‌رشدی را تجربه نکرده و بعضاً سیری نزولی طی نمودند. البته بعضاً حرکت‌های مقطعی و موردی در این کشورها صورت گرفت اما از آنجاییکه با کلیت جامعه و فرهنگ عمومی تناسب کافی را نداشت و مورد حمایت واقع نگردید, به سرعت مزمحل گردید. محمدتقی‌خان امیرکبیر در ایران, نمونه‌ای از این دست است. 
در این دوران, بسیاری از مردم و اندیشمندان, چه در کشورهای پیشرفته و چه در کشورهای جهان سوم, تقصیر را به گردن کشورهای قدرتمند و استعمارگر انداختند. بعضی نیز مدرن‌نشدن (حاکم نشدن تفکر مدرنیته بر تمامی ارکان زندگی جوامع سنتی) را علت اصلی می‌دانستند و ”مدرن‌شدن به سبک غرب“ را تنها راهکار می‌دانستند. بعضی دیگر نیز وجود حکومت‌های فاسد و دیکتاتوری در کشورهای توسعه‌نیافته و ضعف‌های فرهنگی و اجتماعی این ملل را مسبب اصلی معرفی می‌نمودند. عده‌ای هم ”دین“ یا حتی ”ثروت‌های ملی“‌ را علت رخوت و عدم‌حرکت مثبت این ملل تلقی می‌نمودند.

دوران 53 ساله حکومت پهلوی در ایران، از برخی جهات با دوره قاجار متفاوت است. برخلاف سلسله قاجار -که براساس یک رسم و روال دیرین، یعنی پیروزی یک ایل بر ایلات رقیب به قدرت رسید- کودتای اسفند 1299 ش. -که زمینه پادشاهی رضاشاه را فراهم کرد- بنابر شواهد موجود، نقشه‌ای طراحی شده از جانب انگلستان بود. محمدرضا شاه نیز در شرایطی بر تخت سلطنت نشست که متفقین، رضاشاه را تبعید کردند و تهران را در اختیار داشتند و بدون حمایت و موافقت آنان، پادشاهی ولیعهد جوان، امکان‌پذیر نبود. تفاوت دیگری که میان حکومت‌های پهلوی و قاجار وجود داشت.

در عصر پهلوی، اکثر نخبگان حاکم، در روند توسعه، با شاه و دربار همراه، و مجری برنامه‌های نوسازی سطحی شاهان پهلوی بودند. نخبگان اصلاح‌طلب نیز، یا فرصت‌ ورود به عرصه نخبگان حاکم را نیافتند و یا چنانچه در برخی مقاطع کوتاه مانند سال‌های 1330 تا 1332 به قدرت رسیدند، در تقابل با نخبگان محافظه‌کار و ساختار سیاسی استبدادی، با شکست مواجه شدند. مردم نیز به دلایل گوناگون مانند سازمان‌نیافتگی و فقدان نهادهای جامعه مدنی، قادر به ارائه خواسته‌های خویش نبودند. اصولاً در ساختار سیاسی عصر پهلوی، مردم جایگاهی نداشتند و جامعه، جولانگاه نخبگان حاکم بود. «ماروین زونیس» می‌گوید: «اگر در ایالات متحده، حکومت در نظریه، از مردم به وسیله مردم و برای مردم است و در عمل به وسیله مردم و برای مردم است،... حکومت در ایران به صورت تاریخی، از نخبگان، توسط نخبگان و برای نخبگان بوده است ». ( Zonis, 1971, p133) بنابراین مردم و جامعه مدنی -که وجود نداشت- در توسعه نقشی نداشتند. نخبگان محافظه‌کار نیز، خواهان توسعه همه‌جانبه نبودند. شاه -که در رأس این گروه از نخبگان قرار داشت- اگر چه از لحاظ اقتصادی به توسعه صنعتی بویژه در صنایع مونتاژ پرداخت، اما کم‌ترین اقدامی در راستای توسعه سیاسی از خود نشان نداد. در دوره پهلوی دوم، به رغم تظاهر به اصلاحات و بروز برخی تغییرات در طبقات اجتماعی، تمرکز قدرت و پرهیز از توسعه سیاسی همچنان ادامه داشت. «شاه نیز چون پدرش، به جای نوسازی نظام سیاسی، قدرتش را بر سه رکن حکومت پهلوی استقرار ساخت: نیروهای مسلح، شبکه حمایت دربار، و دیوانسالاری عریض و طویل دولتی» ( آبراهامیان، 1378، ص 398 ).

برنامه‌ریزی برای توسعه در هر سطحی از پیشرفت ضرورت دارد و از سهولت و پیچیدگی خاص خود متناسب با شرایط کلی کشورها برخوردار می‌باشد.توسعه چه درتعریف و تشخیص و چه درعمل همواره یکی از بحث برانگیزترین موضوعات اقتصادی بوده است. از بین بردن فقر و نابرابری که گریبان گیر بسیاری از جوامــع دهــه‎های 50 و 60 میلادی شده بود، روزبه روز مورد توجه بیشـتری قـرار می‌گرفت و در این دوران بود که زمینه ظهور اقتصاددانان توسعه برای ارائه نظرات و الگوهای گوناگون برای رهایی از این مشکلات فراهم می‌شد. اولین گروه از اقتصاددانان در تعریف توسعه بیشتر بر رشد اقتصادی تأکید می‌کردند.

وقتی سخن از توسعه در یک جامعه به میان آورده می‌شود، منظور فراگیری آن توسط تمام آحاد یک جامعه است، توسعه مقوله‎ای کیفی، جامع، چندبعدی، انسانی و اجتماعی است که از گذر نوسازی یعنی تغییرات اجتماعی در ایستارها و ساختارهای ( اقتصادی – اجتماعی – سیاسی ) و یار او در یک جامعه ناشی می‌شود .  تعامل انسانها فرهنگ را در محیط پدید می‌آورد که به طور مداوم تکامل می‌یابد .

امروزه، واژة‌ توسعه، در فرهنگ‌ عمومی‌ مردم‌ جهان‌ رواج‌ تام‌ یافته‌ و اکثر مردم‌ خواهان‌ نیل‌ به‌ آن‌ هستند. آرمان‌ بسیاری‌ از جامعه‌های‌ کنونی‌ رسیدن‌ به‌ وضعیت‌ جوامع‌ توسعه‌ یافته‌ است‌ و چه‌ بسا برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ حاضر به‌ از دست‌ دادن‌ هویت‌ ملی‌ و مذهبی‌ خود باشند و البته‌ دریغ‌ از وصال.

توسعه، در غرب‌ و برخی‌ کشورهای‌ غیر غربی‌ تحقق‌ یافته‌ و میوه‌های‌ تلخ‌ و شیرینی‌ ببارآورده‌ است. ناکامی‌ اکثر کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ در دستیابی‌ به‌ توسعه، مفهوم‌ توسعه‌ را مخدوش‌ ساخته‌ است‌ و اکنون‌ برای‌ تحدید ابعاد توسعه‌ اتفاق‌ نظر تامی‌ وجود ندارد. آیا توسعه‌ به‌ معنای‌ «گذر از سنت‌ به‌ تجدد» است؟ آیا توسعه‌ همان‌ «رشد اقتصادی» است؟ آیا توسعه‌ مساوی‌ با «جامعة‌ آرمانی» است؟ آیا توسعه‌ «خداگونه‌ شدن» است؟ آیا توسعه‌ یافتگی‌ همان‌ ماهیت‌ «جامعة‌ نیک‌ و سعادتمندانة» قدیم‌ است؟ آیا می‌توان‌ به‌ توسعه‌ای‌ دست‌ یافت‌ که‌ تنها میوه‌های‌ شیرین‌ داشته‌ باشد یا به‌ هیچ‌ وجه‌ امکان‌ تحقق‌ چنین‌ توسعه‌ای‌ وجود ندارد؟ آیا دین‌ نقشی‌ در مفهوم‌ توسعه‌ دارد یا خیر؟

توسعه، بر فقرزدایی؛ بهبود وضعیت؛ سلامت و بهداشت جامعه به عنوان محورهای اصلی تاکید دارد. فقر در ایران را امری ریشه‌دار می‌داند که هرچند برای مهار آن برنامه‌ریزی‌هایی چنانچه بخواهیم فقر را ریشه‌کن کنیم، باید با اقدامات ریشه‌ای به مبارزه با آن رویم که تنها در این صورت است که جامعه می‌تواند به توازن و همچنین توسعه پایدار دست یابد.از این رو فرهنگ و توسعه نیز به همین محورها می‌پردازد. هرچند در بلندمدت، توسعه صرفا به معنای تضمین بقا برای انسان نیست؛ بلکه داشتن زندگی کیفی است.

تحقق توسعه در ایران، نیازمند اتخاذ یک پارادایم توسعه‎ای متناسب با شرایط کشور و عزم و اراده‎ای ملی برای اجرای آن است. بررسی‎های صورت گرفته توسط کشورهای مختلف در حال توسعه این مهم را به اثبات می‌رساند که الگوی توسعه‎ای قابل دفاع و کاربردی است که مولفه‎های بومی، جغرافیایی و پتانسیل‎های موجود در آن کشور را مورد نظر داشته باشد و در واقع روح حاکم بر آن الگو، الهام گرفته از شرایط خاص کشور هدف باشد.

بنابراین الگوی بهینه توسعه باید بتواند باورهای فرهنگی، نهادهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به صورت بنیادین چنان متحول سازد تا با ظرفیت‎های شناخته شده جدید، متناسب شوند و طی این فرایند افزایش مستمر و پیوسته توانایی‎ها، قابلیت‎ها و امکانات بالفعل جامعه از طریق ظرفیت سازی‎های فیزیکی، مدیریت بهینه منابع، آموزش و تربیت نیروی انسانی، ایجاد نهادهای لازم برای اداره بهتر امور، دستیابی به زندگی بهتر و رفاه بیشتر مادی و معنوی صورت پذیرد و بر اساس قابلیت‎ها و استحقاق‎ها کل جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و انسانی تر ارتقا یابد.

چنین الگوی بهینه‎ای باید از مولفه‎های ممتازی برخوردار باشد و در فرایند توسعه یافتگی نهادینه گردد. در چنین وضعیتی الگوی بهینه توسعه برای هر کشوری، خاص آن کشور وجود خواهد داشت و هرگز کشوری که الگوی توسعه آن دقیقاً مانند الگوی توسعه در کشور دیگر باشد، یافت نمی‎شود. شاید بتوان چارچوب‎های همسانی را در الگوها یافت امّا در مؤلفه‎های برنامه‎ای تفاوت‎های اساسی میان آنها وجود دارد.

اگر امر توسعه را در قرون بعدی مورد بازنگری قرار دهیم، شاید یادآوری دوران شاه عبّاس اوّل از اهمیت کافی برخوردار باشد که در آن دوران جامعه ایران از وجوه مختلف، به خصوص اقتصادی، رشد متناسب یافت به ترتیبی که گفته شده است رفاه مردم برخی از روستاهای اطراف جاده ترانزیت کالا در ایران بهتر از رفاه روستاییان اطراف پاریس بوده است. معنی این مقایسه آن است که شاه عبّاس اوّل با سازماندهی شرایطی خاص، که قطعا ًبا امکانات داخلی و خارجی آن زمان هماهنگ بوده، جریانی از توسعه را شکل داد که محصولی استثنایی در تاریخ آن زمان به وجود آورد و حتی در برخی وجوه، ایران را با غرب قابل مقایسه کرد ولی در بستر تاریخ جرقّه‌ای بود که استمرار نداشت.

هم زمان با دوره شاه عبّاس، تحولات شگرفی در غرب پدیدار شد که ایران با تمّدن چند هزار ساله از آن عقب ماند. اما در ایران به جای عوامل کمک کننده، عوامل اخلال آور، روند آماده سازی زیرساخت‌ها برای توسعه را مختل کرد و شاید به همین دلیل بود که حرکت شاه عبّاس اوّل نتوانست تداوم داشته باشد.

در حالی که ایران هنوز درگیر تضادهای فکری است و نمی‌تواند راه مناسب برای توسعه خود را هموار کند. پس آیا وقت آن نرسیده است که صاحبان فکر، افکار و گذشته خود را بازنگری و آن را به تجربه‎ای برای تصحیح روند در پیش روی تبدیل نمایند، شاید در این صورت، بتوان تضاد فکری را که چندین قرن در کشور سابقه و ریشه دارد به روندی سالم در نظریه پردازی و تصمیم‌گیری تبدیل کرد. امّا اگر نتوان این روند سالم فکری را آگاهانه طی کرد، مجبور خواهیم شد به کسانی بپیوندیم که می‌گویند این جامعه در نهایت یک دیکتاتور می‌خواهد تا برایمان تصمیم بگیرد و می‌دانیم در جهانی که دموکراسی، محور حرکت همه کشورها شده است، دیگر دیکتاتوری جایگاهی ندارد و هر تجربه‌ای از این دست، جز شکست حاصلی نخواهد داشت.

تجربه نشان داده است که صرف وجود نهادهای پیش بینی شده در قانون اساسی کشورها نمی‌تواند ضامن مطمئنی برای نظارت بر اقتدار سیاسی و مانع شدن از تمامیت طلبی آنها باشد. بدین ترتیب غربی‌ها نهادهایی نظیر احزاب، مطبوعات و رسانه‌های گروهی را عامل مهمی برای تأمین این هدف می‌دانند. زیرا این گروه‌های اجتماعی می‌توانند افعال و اعمال دولت و دیگر گروه‌های ذی‌نفوذ در اجتماع را از طریق اطلاع رسانی و انتقاد زیر نظر بگیرند و به شفافیت جو سیاسی کمک کنند و بدین طریق مانع از خودکامگی اقتدار سیاسی شوند.

آنهایی که پیشرفت کردند عقلشان را به کار گرفتند و درواقع فضیلت‌شان این بوده که شکر نعمت عقل را درست‌تر از ما به جا آوردند. از طریق دیگری جامعه قدرتمند و ثروتمند نمی‌شود و مردم در رفاه و آسایش زندگی نمی‌کنند. خوب که نگاه می‌کنیم می‌بینیم عقل‌گرایی بوده که جوامع را به سمت توسعه هدایت کرده است.

انسان محور اساسی توسعه است و در تمام فعالیت‎های خود اعم از فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... دست به انتخاب می‌زند. انتخاب در هر بعدی که باشد نیازمند یک معیار است و معیار یک مسأله ارزشی است و ارزش نیز جزء لاینفک فرهنگ محسوب می‌شود. پس بین فرهنگ و توسعه ارتباط عمیقی وجود دارد.در واقع فرهنگ تغییرات اساسی را در طرز تفکر و شیوه رفتار افراد به وجود می‌آورد که بنیان توسعه و رشد اقتصادی و اجتماعی بر آن استوار است.

محمدرضاشاه در برابر نخبگان اصلاح‌طلب و کسانی که از مرام شاهنشاهی و برنامه‌های او برای رسیدن به تمدن بزرگ پیروی نمی‌کردند، از روش‌هائی مانند: اتهام فساد مالی، برکناری، تبعید و حبس، استفاده می‌کرد. این برخوردهای خشونت‌آمیز، طیف وسیعی از نخبگان را در بر می‌گرفت.

از زمان اکتشاف و بهره‌برداری از نفت و فروش این ماده طبیعی در بازارهای جهانی، اقتصاد ایران به این منبع وابسته گردید. تأمین هزینه‌های عمومی کشور از محل فروش نفت، حکومت‌ها را از گرفتن مالیات تقریباً بی‌نیاز کرد. برخی نخبگان فکری، بناچار جذب دستگاه دیوانی شدند و از آرمان‌های خود در مورد توسعه، دست کشیدند.

ساختار اقتصاد دولتی، از جنبه دیگری نیز به توسعه کشور لطمه زده است. نوسانات اقتصادی بویژه در قیمت نفت، علاوه بر این که طرح‌های توسعه اقتصادی را با مشکل مواجه می‌کند، به مشروعیت نظام سیاسی نیز لطمه وارد می‌سازد و نخبگان را با بحران و محرومیت از پشتوانه مردمی روبه‌رو می‌کند. در اقتصادهای دولتی، انتظارات توده‌ها از دولت افزایش می‌یابد و هرگاه دولت بر اثر کاهش درآمد، نتواند به نیازهای مالی و اقتصادی پاسخ دهد، از نظر سیاسی نیز دچار مشکل می‌شود. یکی از مشکلات اصلی دولت دکتر مصدّق، بحران مالی ناشی از ملّی شدن صنعت نفت بود.

برآیند همکاریِ روشنفکران و رضاشاه، پیشرفت و توسعه همه جانبه کشور نبود و تضاد میان اندیشه‌های روشنفکری، مانند آزادیخواهی از یک طرف  و همکاری با حکومت دیکتاتوری از سوی دیگر، این همکاری را به بن‌بست کشاند. سرانجام روشنفکران، نتوانستند جایگاه مناسبی در ساختار نظام سیاسی پهلوی اوّل به دست آورند و حتی برخی از آن‌ها، جان خود را بر سر این همکاری ناخجسته گذاشتند.

 

تعریف مفهومی توسعه :

با خاموش‌شدن آتش جنگ جهانی دوم و شکل‌گیری نظمی عمومی در جهان (در کنار به استقلال رسیدن بسیاری از کشورهای مستعمره‌ای), این شکاف به‌خوبی نمایان شد و ملل مختلف جهان را با این سؤال اساسی مواجه ساخت که ”چرا بعضی از مردم جهان در فقر و گرسنگی مطلق به سر می‌برند و بعضی در رفاه کامل؟“. از همین دوران اندیشه‌ها و نظریه‌های توسعه در جهان شکل گرفت. پس در واقع نظریات ”توسعه“ بعد از نظریات ”توسعه اقتصادی“ متولد گردید.

جامعه دائماً در حال تغییر است و توسعه یکی از گونه‎های تغییر است. توسعه تغییری از پیش اندیشیده شده است. یعنی خودبخودی و اتفاقی نیست. توسعه فرآیندی هدفمند است و با مقصد و منظور همراه است. از نقطه‎ای شروع می‌شود و مسیری را می‌پیماید و به نقطه‎ای ختم می‌گردد. توسعه چیزی نیست که حکومتها ازبالا بخواهند بلکه چیزی است که دردرون جامعه باید بجوشد ونمو کند.

اصطلاح توسعه بصورت فراگیر پس از جنگ جهانی دوم مطرح شده است. واژه توسعه در لغت به معنای خروج از « لفاف » است. در قالب نظریه نوسازی، لفاف همان جامعه سنتی و فرهنگ و فرهنگ و ارزشهای مربوط به آن است که جوامع برای متجدد شدن باید از این مرحله سنتی خارج شوند. در تعریف توسعه نکاتی را باید مدّ نظر داشت که مهمترین آنها عبارتند از اینکه :اولاً توسعه را مقوله ارزشی تلقی کنیم، ثانیاً آن را جریانی چند بعدی و پیچیده بدانیم، ثالثاً به ارتباط و نزدیکی آن با مفهوم بهبود (Improvement ) توجه داشته باشیم.

واژه "توسعه" (development) از نظر لغوی در زبان انگلیسی، به معنی بسط یافتن، درک کردن، تکامل و پیشرفت است. گرچه این واژه از قرن هشتم هجری (14 میلادی) برای توضیح برخی پدیده‏های اجتماعی بکار رفته است، لیکن استفاده وسیع از این واژه به ‌عنوان یک چارچوب تحلیلی برای درک پیشرفت جوامع انسانی، به بعد از جنگ جهانی دوم و در دهه‏های 1960-1950 مربوط می‏شود. در آن موقع، این واژه مترادف با نوسازی، رشد، صنعتی شدن و برای تعبیرات و اصطلاحات مشابه به کار می‏رفت.

توسعه در یک تعریف دیگر به معنی "خروج از لفافه" است. "لفافه" از دیدگاه صاحبنظران نسل اوّل توسعه، به معنی خروج از جامعه سنتی و ارزش‌های مربوط به آن است. به اعتقاد آنها برای دستیابی به توسعه باید از مرحله سنتی خارج شد و به تجدد رسید. الگویی که مورد توجه افرادی چون "لرنر، شرام و راجرز" بود. اما امروزه مفهوم توسعه از دیدگاه بیشتر صاحبنظران، همه ابعاد زندگی بشر را در برمی‌گیرد. توسعه از نیازهای انسانی آغاز می‌شود تا به مسائل مربوط به زندگی معنوی انسان نیز برسد.

توسعه به مفهوم علمی آن عبارت است از مرگ تدریجی نظام کهن و تولد و رشد تدریجی نظام تازه از زندگی، که این نظام جدید خود مرحله و شرایط تاریخی تازه‌ای برای جامعه خواهد بود .

فرهنگ فارسی معین

)تُ س ِ عِ) [ ع . توسعة ] 1 - (مص م .) گشاد کردن، فراخ کردن، وسعت دادن . 2 - (اِمص .) گشادی، فراخی . 3 - ترقی، پیشرفت .

فرهنگ لغت عمید

(اسم مصدر) [عربی: تَوسعَة] [to[w]se'e] فراخی؛ گشادگی.

فرهنگ واژگان مترادف و متضاد

1. بسط، پیشرفت، عمران، گسترش، وسعت 2. یسط دادن، گسترش دادن، پیشرفت کردن

توسعه درفرهنگ دهخدا بمعنی فراخی و وسعت آمده است که بصورت توسعه دادن،توسعه پیدا کردن وتوسعه یافتن استعمال می‌شود.

برخی اقتصاددانان وبرنامه ریزان براین باورندکه توسعه یک واژه لغزنده وگمراه کننده می‌باشد.توسعه درجوامع مختلف ازلحاظ اقتصادی وانسانی معانی مختلفی پیدا میکند.

توسعه تغییروتحول ازهمان آغاز پیدایش انسان همراه وهنگام بشربوده ولذا پدیده جدیدی نیست.بطورکلی تغییرات مثبت که سبب بهبود وضع زندگی مردم گردد توسعه نامیده می‌شود.

توسعه بمعنی کوشش آگاهانه،نهادی شده ومبتنی بر برنامه ریزی برای ترقّی اقتصادی واجتماعی جامعه پدیده منحصربفرد قرن بیستم است که ازسال 1917 درشوروی سابق آغازگردید.

وقتی سخن از توسعه در یک جامعه به میان آورده می‌شود، منظور فراگیری آن توسط تمام آحاد یک جامعه است، توسعه مقوله‎ای کیفی، جامع، چندبعدی، انسانی و اجتماعی است که از گذر نوسازی یعنی تغییرات اجتماعی در ایستارها و ساختارهای ( اقتصادی – اجتماعی – سیاسی ) و یار او در یک جامعه ناشی می‌شود .   ( اسدپور . 1387 . ص 55 )

توسعه درخلاء سیاسی رخ نمی‎دهد بلکه لازمه توسعه یک سازماندهی اجتماعی وسیاسی خاصی است که بتواند از نتایج نامطلوب رشد اقتصادی اجتناب کرده و جامعه را به سوی اهداف توسعه سوق دهد.به هر تقدیر, امروز تلقّی ما از مفهوم توسعه, فرآیندی همه جانبه است (نه فقط توسعه اقتصادی) که معطوف به بهبود تمامی ابعاد زندگی مردم یک جامعه (به عنوان لازم و ملزوم) است. ابعاد مختلف توسعه ملّی عبارتند از: توسعه اقتصادی, توسعه سیاسی, توسعه فرهنگی و اجتماعی, و توسعه امنیتی (دفاعی). مناسب نیست بدون توجه به کلیه ابعاد توسعه, صرفاً به یک جنبه اولویت بخشید و دیگر بخش‎ها را در دستورکار آینده قرار داد.

با توجه به گستردگی مفهوم توسعه، این مفهوم در شاخه‎های متعددی  تقسیم بندی می‌شود که شامل توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی، توسعه اجتماعی، توسعه فرهنگی و غیره است که مجموع اینها شاخص‎های یک جامعه توسعه یافته را تشکیل می‌دهد.

توسعه، یک مفهوم ارزشی است؛ چرا که دربرگیرنده کلیه کنشهایی است که به منظور سوق دادن جامعه به سوی تحقق مجموعه‎ای منظم از شرایط زندگی جمعی و فردی – که در ارتباط با بعضی از ارزشها مطلوب تشخیص داده شده‎اند – صورت می‌گیرد. در دهه‎های گذشته چنین تلقی می‌شد که توسعه چیزی جز افزایش پایدار سرانة تولید ناخالص داخلی همراه با دگرگونی ساختار اقتصادی و ارتقای کلی سطح زندگی بخشهای وسیعی از مردم نیست، امّا اکنون همگان به این نتیجه رسیده‎اند که توسعه چیزی بیش از نوسازی و رشد اقتصادی است و علاوه بر بهبود سطح مادی زندگی، عدالت اجتماعی، آزادیهای سیاسی و بزرگداشت ارزشها و سنتهای بومی را هم در بر می‌گیرد. ( علی اخترشهر، اسلام و توسعه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386، ص137 )

حتی اقتصاددانان توسعه که در هر حال موضوع مطالعات خود را قلمرو اقتصاد در نظر می‌گیرند، اذعان دارند که توسعه پدیده‎های صرفاً اقتصادی نیست و علاوه بر بهبود وضع درآمدها و تولید آشکارا متضمن تغییرات بنیادی در ساختمان نهادهای اجتماعی و اداری و نیز طرز تلّقی عامه و در بیشتر موارد باورهای فرهنگی و فکری است. آن گاه که از توسعه سخن به میان می‌آید. باید جمیع این وجوه را شامل شود. ( علی اخترشهر، اسلام و توسعه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386،، ص16 )

توسعه، فرآیندی است که زمینة شکوفایی استعدادهای گوناگون انسان را فراهم می‌سازد و در این فرآیند، با استفادة بهینه از منابع مختلف، بستر مناسبی برای رشد (همه جانبه) فراهم می‌آید و در نتیجه، افراد جامعه، در این فرایند، مسیر تکاملی شایستة خود را می‌پیمایند و به عبارت دیگر توسعه فرایند تحول بلند مدت و همه جانبه (ساختاری و کیفی) درون یک نظام اجتماعی به نام جامعه است که نیازهای رو به گسترش جامعه را با روش عقلانی تا حدی که امکان دارد، برآورده کند و در یک کلام توسعه یعنی گذار از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب به شکل همه جانبه. ( علی اخترشهر، اسلام و توسعه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386، صص104-105 )

آنچه که از مفهوم توسعه در قرآن و سنت بر می‌آید، این است که اولاً، توسعه از ریشة «وسع» می‌آید و به مفهوم «گسترش» می‌باشد و توسعه در مقابل تضیق می‌باشد. ثانیاً، توسعه امری کاملاً آگاهانه است و لذا ویژگی «واسع» بودن خداوند با واژة «علیم» توأم می‌گردد. ثالثاً توسعه تنها فرآیند تولید نیست، بلکه فرآیندی انسانی است که هدف آن، توسعه و پیشرفت فرد در هر دو زمینة مادی و معنوی است. رابعاً، در دیدگاه اسلامی، توسعه تنها به مفهوم اشباع مطلق نیازهای اولیه و ثانوی نیست، بلکه نوعی رو در رویی و مبارزه طلبی است. توسعه یعنی تأکید بر خویشتن خود در برابر دیگران و این تأکید، طبعاً برخورد و رقابت و مقابله با وابستگی را در کلیة سطوح در پی دارد. خامساً در توسعه بعضی روایات به معنی گشایش در زندگی مادی و بهبودی وضع معیشت است. طبعاً گشایش در زندگی و افزایش مصرف و تأمین رفاه، بدون وجود قدرت تولیدی متناسب با آن معنی ندارد. باید توانایی تولید و کسب درآمد افزون شود تا رفاه و توسعه نیز افزون گردد. ( همان، صص22-23 ).

توسعة اسلامی را باید فرایند تحول بلند مدت، همه جانبه (و نه صرفاً اقتصادی)، ساختاری و کیفی درون نظام اجتماعی – فرهنگیِ جامعه اسلامی نامید که نیازهای واقعی رو به گسترش جمعیت را با روشی عقلانی و در چارچوب اهداف و احکام اسلام تا حدی که امکان دارد، برآورده می‌کند. در این فرآیند خرده نظامهای اقتصادی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعة مذکور ارتقای انطباقی یافته و با خودمختاری نسبی از یکدیگر، ثروت، قدرت، همبستگی و معرفت برای هدف غایی که همانا سعادت باشد، تولید می‌کنند، لذا یکی از فرقهای اساسی دو مکتب غرب و اسلام در باب توسعه در سعادت است و سعادت نیز امری عینی و موجود در اوج نیست، بلکه مفهومی انتزاعی است و این سعادت در نظام اسلامی ناشی از جهان بینی اسلام است و متناسب با این بینش برای انسان، سعادتی جاودانه و برتر از سطح زندگی مادی متصور است و برعکس، در جهان بینی مادی و نظامهای سکولار غرب، انسان عمری محدود داشته، زندگی اش به همین دنیا منحصر می‌شود و به تناسب این بینش، سعادت آدمی را نیز در لذتهای دنیوی می­دانند و در ورای آن سعادت و لذت دیگری قابل شناسایی نیست.

نتیجه این که هدف توسعه در اسلام که هدف نهایی نظام اجتماعی اسلام است، همانا توسعة معنویت و سعادت اخروی است و حال آنکه هدف توسعه در غرب، همانا سعادت دنیوی و لذت مادی است. ( همان، صص205-206 )

در دیدگاه الهی، روند توسعه انسانی بر سایر شئون توسعه حاکمیت دارد و سایر ابعاد توسعه تابعی از این محور خواهد بود. در این نگرش، توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی جوامع بازتابی از توسعه نیروهای انسانی است و هدف توسعه، قرب بیشتر به خداوند، تقویت ارزشهای اخلاقی، رشد هماهنگ نیازهای مادی و معنوی، پرهیز از دنیاپرستی و حب دنیا، گسترش عدالت اجتماعی و به طور کلی تعقیب توسعه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بر محور دین و ارزشهای الهی می­باشد.

تعریف رشد و توسعه:

از جمله دشواریهای همیشگی در بررسی ادبیات توسعة اقتصادی و دگرگونی اجتماعی، مشخص کردن مفهوم توسعه و رشد است. رشد یک پدیدۀ کمّی است و توسعه یک مفهوم ارزشی و یک پدیده کیفی است. در فرآیند توسعه باید کیفیت زندگی ارتقا پیدا کند. مثلاً احساس رضایت از زندگی با همسر و فرزندان و محیط کار در محله، شهر و کشور افزایش یابد. در فرایند توسعه، شادابی روانی و سلامت اجتماعی و سلامت جسمانی مورد توجه است. سلامت اجتماعی یعنی انسانها نسبت به هم اعتماد داشته باشند و مسیر جامعه را برای تحقق اهدافشان هموار ببینند. باید ببن دو مفهوم ”رشد اقتصادی" و ”توسعه اقتصادی" تمایز قایل شد. رشد اقتصادی, مفهومی کمی است در حالی که توسعه اقتصادی، مفهومی کیفی است.

دو اصطلاح رشد و توسعه غالباً به یک معنی به کار برده می‌شوند که این خود نادرست است رشد مفهوم یک بعدی دارد و منظور از آن ازدیاد کمی ثروت در جامعه است و معمولا" با شاخصهایی نظیر درآمد سرانه اندازه گیری می‌شود اما توسعه چنانچه بدان اشاره خواهد شد علاوه بر ازدیاد کمی ثروت جامعه از تغییر کیفی نظام اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز حکایت می‌کند.

در فرهنگ معارف اسلامی،بهتر است  به جای واژه توسعه از واژه رشد استفاده می‌شود. لفظ رشد و ترکیبات مختلف آن مجموعاً نوزده‌بار در قرآن مجید آمده است و آیة مبارکه‌ای که بیشتر از دیگر آیات مورد استفاده قرار می‌گیرد آیه 256 سورة بقره است که «رشد»‌ در مقابل «غیّ» قرار داده شده است. «لااکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغی...» (سورۀ بقره، آیه 256. )

علامه طباطبایی در المیزان می‌نویسد: کلمه«رشد» به معنای رسیدن به واقع هر نظریه‌ای است که خلاف آن یعنی به خطا رفتن از واقع را «غی» می‌گویند و هدایت قرآن به سوی رشد، همان دعوت اوست به سوی عقاید حق و اعمالی که عاملش را به سعادت واقعی می‌رساند.» (علامه محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، (قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1377 ج 2، ص 59. )

راه رشد که با تعبیر قرآنی سبیل‌الرشاد در آیات 29 و 38 سورۀ نماز به کار رفته است، راهی است که انسان را به سوی علت غایی وجود خویش و آن هدف خاصی که از آفرینش بشر، مقصود پروردگار متعال بوده است هدایت می‌کند و آن را «راه صلاح» ترجمه کرده‌اند.( مرتضی آوینی، توسعه و مبانی تمدن غرب، (تهران: نشر ساقی، 1377 ص 6 .)

برخی نویسندگان، لفظ توسعه (Development) را با معنای رشد و تعالی در قرآن مرادف می‌گیرند. در حالی که این دو لفظ دارای یک معنا نیستندو معنای رشد و تعالی در قرآن با توسعه در غرب متفاوت است. کلمه «رشد» هیچ‌گاه به معنای «توسعه» یا «ترقی» به معنای غربی خود نیست. هرچند در برخی از وجوه به آن شباهت دارد اما از لحاظ مبانی و اهداف با هم دارای تفاوت‌هایی هستند. ضمن اینکه از لحاظ لغوی نیز توسعه با رشد متفاوت است.

«رشد» به معنای به راه راست هدایت شدن، نمو کردن و بالیدن است. اما «توسعه» مصدر ثلاثی از ریشه «و س ع»‌ و به معنای ایجاد وسع و فراخی است. ضمن اینکه در ترجمه کلمه انگلیسی «Development» به کار رفته است.

به عنوان مثال رشد، یک مفهوم یک بعدی است و منظور از آن ازدیاد کمٌی ثروت در جامعه است. و معمولاً با شاخصهائی نظیر درآمد سرانه اندازه گیری می‌شود. یا صنعتی شدن عبارت است، از تولید مستمر و فزاینده توسط نیروی کار با استفاده از ابداعات تکنیکی و سازمان منظم کار. این در هم تنیدگی معنائی به دلیل گستردگی فضای توسعه است.رشد(Growth) به رایگان به دست نمی آید و نیازمندِ مصرف منابع است و اگر مصرف منابع، مدیریت نشود ؛ منجر به توسعه‎ی ناپایدار خواهد شد.مفهوم رشد محدود است؛ در حالی‌که توسعه وسیع‌تر وگسترده‌تر است. نتیجه هر توسعه‌ای رشد است، اما هر رشدی ضرورتاً با توسعه همراه نیست.

مقصود از رشد صرفاً افزایش تولید است؛ بنابراین، یک مفهوم کمی است... اما مفهوم توسعه دلالت بر ظهور پدیدة دیگری در کنار افزایش تولید دارد و آن را می‌توان یک مفهوم کیفی دانست. هر گاه جامعه‌ای با به کارگیری از روشهای بهتر و فناوری مناسب‌تر ظرفیت تولیدی خویش را افزایش بدهد و بدین ترتیب، از امکانات و منابع خویش به طریق بهتری استفاده کند، می‌گوییم در مسیر توسعه و پیشرفت گام بر می‌دارد مشاهده می‌شود که مفهوم توسعه دلالت بر رشد نیز دارد (صادقی گرمارودی، 1375، ص113).

 

رشد اقتصادى عبارت است از: افزایش در آمد ملى یک جامعه طى یک دوره معین . رشد اقتصادى یـک پـدیده کمى و به معناى تولید محصول بیشتر است , در حالى که توسعه اقتصادى , بیشتر یک پـدیـده کـیـفـى است و فرآیندى است که در آن یکسرى تغییر و تحولات اساسى در ساختار‎هاى سیاسى , فرهنگى , اجتماعى , اقتصادى جامعه صورت مى پذیرد.

رشد دارای یک مفهوم کمی می‌باشد به این گونه هنگامی که بحث از رشد یک واحد صنعتی می‌شود منظور افزایش توان بهره وری و افزایش تولید است . و هنگامی که بحث از رشد اقتصادی می‌کنیم منظور افزایش تولید ملی سرانه در یک دوره زمانی می‌باشد . توسعه نیز به معنی بهبود و گسترش با وجود این که توسعه دارای جنبه‎های کمی نیز می‌باشد اما در واقع دارای یک مفهوم کیفی است . توسعه دارای ابعاد مختلفی است و مفهومی فراتر از رشد دارد بطوری که در برگیرنده تعریف رشد نیز می‌باشد . توسعه اقتصادی را می‌توان به این گونه نیز تعریف کرد : تغییر و تحولات بنیادی و زیر بنایی در نظام‎های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه که به موجب آن جامعه به رشد و شکوفایی دست می‌یابد .

«توسعه» بازگردان فارسی واژه‎ای (Development) است که از فعل (Develop) مشتق می­شود. معنای این واژه در فرهنگ لغت(وبستر) به صورت رشد تدریجی به اشکال مختلف و به تدریج کامل تر شدن، بزرگ تر شدن، بهتر شدن و غیره بیان شده است. رعایت دو نکته در تعریف توسعه الزامی است؛ نکته‎ی اوّل اینکه توسعه به هر شکلی که تعریف شود و از هر چارچوب که مایه گیرد، مفهومی ارزشی با پیش فرضهای هنجاری است، زیرا شامل انتخاب، ترتیب و تخصیص ارزشها و هنجارها در جامعه می‌شود. پس در بحث توسعه، غایت و هدفی مطرح می‌شود و از جامعه‎ای مطلوب در زمان مشخص حکایت دارد و ماهیتی ارزشی، هنجاری و نسبی دارد. (ابراهیم عباسی، دولت پهلوی و توسعه اقتصادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص25)

توسعه عبارتست از فرایند بسیار پیچیده‌ای که طی آن جامعه از یک دوران تاریخی به دوران جدیدی منتقل می‌شود. بدون آنکه توانایی نسل‌‌های آتی را در بر آوردن نیازهای خود به مخاطره بیفکند.

محور توسعه، انسان و رسیدن او به کمالات است که در این میان توسعه فرآیندی محسوب می‌شود که متضمن رشد مداوم در ابزار و روابط مادی و معنوی بنیان‎های اقتصادی و اجتماعی و... است. پس با این اوصاف توسعه یک جریان چند بعدی پویا است که تغییرات اساسی را در ریشه کن کردن فقر مطلق، طرز تلقی عامه مردم و نهادهای ملی و تسریع رشد اقتصادی و کاهش نابرابری را می‌طلبد.

توسعه در اصل باید نشان دهد که مجموعه نظام اجتماعی هماهنگ با نیازهای اساسی و خواسته‎های افراد و گروههای اجتماعی در داخل نظام از حالت نامطلوب زندگی گذشته خارج شده است و به سوی وضع یا حالتی از زندگی که از نظر مادی و معنوی بهتر است، رشد کند. در این راستا "بروکفیلد" (ازکیا، 1374،ص 8) در تعریف توسعه می‌گوید: "فرآیند عمومی موجود در این زمینه این است که توسعه را بر حسب پیشرفت به سوی اهداف رفاهی، نظیر کاهش فقر، بیکاری و نابرابری تعریف کنیم. این توسعه، توسعه‎ای همه جانبه است."

توسعه جریانی همواره خطی (دارای یک جهت) وساده نیست بلکه به جای آن توسعه جریانی است نا متعادل، غیر مستمر، غیر سازگار . توسعه جریانی دیالکتیکی است که درآن هر تغییری دراقتصاد به همراه خود مشکلات وتعدیل‎های جدیدی را به وجود می‌آورد. توسعه فرآیندی غامض ومتضاد است . فرآیندی است توام با بحرانها ودردها ومشکلات به مانند زایش وتولد یک نوزاد که درعین حال برای آینده، امیدهائی را محقق می‌سازد . توسعه چیزی نیست که حکومتها ازبالا بخواهند بلکه چیزی است که دردرون جامعه باید بجوشد ونمو کند. تا آنجا که ممکن است هدفهای توسعه را باید تعریف ومعین ساخت ومعلوم کرد که آن هدفها در چارچوب کدامین ساختار اجتماعی، اقتصادی، سیاسی واجتماعی قابل تحقق ودسترسی می‌باشند.

در نتیجه توسعه، پدیده‎ای صرفا اقتصادی نیست بلکه بسیاری عوامل غیراقتصادی در این پدیده دخالت دارد و ثانیاً دست یابی به توسعه با تقلید و حرکت کورکورانه از این و آن حاصل نمی شود بلکه نیل به توسعه در گرو حرکت آگاهانه مبتنی بر عناصر هویت بخش و هویت آفرین است.( سید‎هادی عربی، علیرضا لشکری، توسعه در آینه تحولات، پژوهشکده حوزه و دانشگاه و سازمان سمت، 1383،، ص 14)

 مفهوم شناسی پیشرفت و توسعه:

پیشرفت در اینجا براساس آموزه‎های قرآنی ناظر به کیفیت است که از آن به رشد تعبیر می‌شود. توسعه به معنای وسعت بخشی ناظر به کمیت و فراگیری است. در فرهنگ غربی،‌ واژه توسعه جایگزین واژه رشد شده است. توسعه و پیشرفت در لغت غربی به معنای رشد تدریجی در جهت پیشرفته‌تر شدن، قدرتمندتر شدن و حتی بزرگ‌تر شدن است. (فرهنگ لغات آکسفورد، 2001).

پیشرفت حرکتی به جلو و گام گام است یعنی حرکتی زنده و فعال و نه جابجایی ساده‎ی سنگی که تحت تأثیر عمل نیرویی می‌غلطد . حرکت مستلزم وجود فاعلی است که عملی را انجام دهد یا لااقل فشاری را که از خارج می‌تواند بر او وارد شود به گامهای خود تبدیل کند . فاعل اعم است از فرد یا گروه مانند ارتشی که به سمت هدف خود پیش می‌رود . پیشرفت تنها حرکت موجود فیزیکی یا اجتماعی نیست.

توسعه و پیشرفت همواره از اساسی‌ترین دغدغه‌های ذهنی اندیشمندان و متفکران بوده است. برخی اندیشمندان توسعه را تغییرات کیفی در خواسته‌های اقتصادی، نوع تولید، انگیزه‌ها و سازمان تولید می‌دانند در حالی که برخی دیگر آن را نوعی تکامل فکری و فرهنگی جامعه ارزیابی می‌کنند. در مفهوم علمی، توسعه، مبین یک نوع بازسازی کامل جامعه و به عبارت دیگر، تحول تمدنی به تمدن دیگر است. (قره‌باغیان، 1370)

واژه رشد در فرهنگ قرآنی به معناى هدایت یافتن به خیر و صلاح و ضدّ غىّ است.( التّحقیق ج4، ص123، رشد) و در امور دنیوى و اخروى استعمال مى شود (مفردات، ص 354، «رشد»)، و در اصطلاح فقهى، داشتن عقل و توانایى بر اصلاح مال است.( التّبیان، ج 3، ص 117)
انسان رشید از نظر قرآن کسی است که از نظر کمالات به چنان جایی رسیده است که از نظر حکمت نظری و عملی یعنی در حوزه دانشی و ارادی در حد کمال است. بر این مبنا اگر این رشد و پیشرفت نسبت به جامعه باشد،‌ باید گفت که همین شاخص‎ها را نیز می‌توان در آن یافت. به این معنا جامعه رشید و رشد یافته، جامعه‎ای تسلیم در برابر شریعت الهی و قوانین،‌ حافظ ارزش‎ها، عامل به خوبی‎ها، برپاکننده عدالت و انصاف و مراعات کننده حقوق دیگران است.

در مباحث اقتصادی، رشد متوجه پیشرفت و تحول در برخی جنبه‎های اقتصادی است که ابعاد مختلف مفهوم عام توسعه اقتصادی را تشکیل می‌دهد. اما رشد در فرهنگ اسلامی، مفهومی بسیار عامتر از توسعه اقتصادی دارد؛ بلکه یک فرهنگ و سنّت است که توجه جدّی به آن، جایگاه توسعه اقتصادی در اسلام را نشان می‌دهد.

نـخـسـت ایـن کـه تـوسـعـه دارای عـوامـلی اسـت کـه مـهـم تـریـن ایـن عـوامـل عـبـارت اسـت از: رشـد عـلمـی، فـرهـنـگـی و سـیـاسـی از راه ریـشـه کـنـی جهل و بیسوادی، فقرزدایی و تولید ثروت، پیشرفت صنعتی و ابزار تولید، زدودن نـابـرابـریها و برقراری عدالت اجتماعی، توزیع عادلانه، کار و کوشش مولّد و مفید، همکاری و تعاون و مشارکت عمومی و مانند آن .

دوم ایـن کـه تـوسـعـه دارای ابعاد گوناگونی است که می‌توان آنها را در چهار دسته کـلی تـقـسـیـم بـنـدی کـرد: تـوسـعـه اقـتصادی، توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و توسعه اجتماعی .

سـوم ایـن که در غرب، توسعه اقتصادی، محور و شاخص توسعه یافتگی به حساب مـی آیـد؛ چـرا کـه از نـظر اقتصاددانان غربی، تاءمین رفاه زندگی و برآوردن نیازهای مادی بشر هدف اساسی توسعه است .

مفهوم توسعه و نوسازی:

بررسیها و مطالعة ادبیات توسعه نشان‌دهندة استعمال و کاربرد واژه‌هایی نظیر رشد (growth)، نوسازی (modernization) و توسعه است که این واژه‌ها از برخی ابعاد دارای شباهتهایی به همدیگر و از برخی ابعاد دارای تفاوتهایی با همدیگر هستند.

 

در همین رابطه دیوید اپتر میان توسعه و نوسازی تمایز قائل است: توسعه در کلی‌ترین شکل آن از تکثیر و تقارب نقشهای کارکردی جامعه سرچشمه می‌گیرد. نوسازی جنبة خاصی ازتوسعه است؛ نوسازی به سه مورد اشاره دارد: اوّل، نوعی نظام اجتماعی که بدون وقفه نوآوری دارد؛ دوّم، ساختارهای اجتماعی تفکیک‌شده و انعطاف‌پذیر و سوّم، نوعی چارچوب اجتماعی که مهارتها و دانش لازم برای زندگی در یک جهان پیشرفتة فنّی را تأمین کند و صنعتی شدن جنبة خاص از نوسازی است که شاید بتوان آن را به عنوان دورة ارتباط نقش کارکردی راهبردی با تولید صنعتی تعریف کرد (اپتر، 1965)؛ رشد صرفاً به معنای رشد اقتصادی به شمار می‌رود و در مطالعات مربوط به رشد اقتصادی اغلب میان رشد و توسعه تمایز وجود دارد (کن‌ذیر، 1369، ص7).

 

الگوی مسئولیت‌پذیری و توسعه در جامعه‌ی اسلامی (دولت اسلامی ):

 

مفهوم مسئولیت‌پذیری با تفاوتی نسبت به آنچه در تمدن غرب است، مورد تأکید اسلام قرار می‌گیرد؛ تا جایی که در حدیث شریفی از پیامبر اکرم (ص)، پس از بیان طیفی از مسئولیت‌پذیری از حکومت‌داری تا خانواده، گفته شده است: «...کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته». یعنی هرکس در هر جایگاهی، باید خود را مسئول رعیت خود (آنچه به او سپرده شده) بداند. همچنین حضرت امیرالمؤمنین (ع) در خطبه‌ی 16 نهج‌البلاغه به مسئولیت‌پذیری خود در قبال حکومت مسلمین این‌چنین اشاره می‌کند: «ذمه‌ام در گرو گفته‌هایم می‌باشد و خود، ضامن آنم.» و از طرفی در اسلام، مردم نیز در قبال حکومت مسئولیت دارد. امیرالمؤمنین در خطبه‌ی معروف 34 نهج‌البلاغه به حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی اشاره می‌کنند. (علی رفیعی، مسئولیت پذیری و پاسخگویی مدیران و فرماندهان، حصون، 33، 1391.)وقتی این جریان مسئولیت‌پذیری دوطرفه شد، یعنی هرکدام هم حقوقی دارند و هم در مقابل دیگری مسئولیتی دارند.

از آنجایی که هر پدیده‌ی اجتماعی علاوه بر داشتن فرصت، می‌تواند تهدید نیز در حواشی خود داشته باشد، مسئولیت‌پذیری نیز اگر درست فهم نشود، آسیب‌زا می‌شود.

ایشان در فرازی از سخنان خود، با ذکر مفهوم «جهاد» به‌عنوان یکی از مصادیق مسئولیت‌پذیری، الهی بودن این مسئولیت را با تمسک به آیات قرآن به این شکل تبیین می‌فرمایند: «بحث اصلى این است: ما لَکُم لا تُقاتِلونَ فى سَبیلِ اللهِ وَ المُستَضعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآءِ وَ الوِلدان؛ چرا جهاد نمی‌کنید، مقاتله نمی‌کنید، نبرد نمی‌کنید در راه خدا و بلافاصله [می‌گوید] و در راه مستضعفین، براى نجات مستضعفین؟ این احساس مسئولیت است؛ یعنى شما برو جان خودت را به خطر بینداز و جانت را کف دستت بگیر در میدان‌هاى خطر، براى اینکه مستضعفان را نجات بدهى. معناى این، همان مسئولیت است »

لازمه‌ی پیشرفت کشور، انسجام درونی در دو سطح عامه‌ی مردم و نخبگان است؛ چراکه به‌مثابه‌ی نیرویی پشتیبان برای تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران عمل می‌کند و البته مراد از این انسجام، حاکم شدن یک سلیقه و برخورد حذفی با سایر سلایق نیست و از سوی دیگر، چون انقلاب اسلامی مدعایی فراتر از سرزمین ایران دارد، باید بتوان در مسائل اختلافی میان فِرَق و مذاهب اسلامی، رویکردی را اتخاذ کرد که به وحدت کمک کند و سبب گسست بیشتر و ایجاد شکاف‌های مذهبی در جهان اسلام نشود.

اگر مسلمانان بخواهند به شعارهایی چون «انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین» یا «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» عمل کنند، می‌بایست یکی از اهداف متوسط نظام اجتماعی – فرهنگی خود را رشد اقتصادی قرار دهند. لکن توسعه در مفهوم دینی مترادف بامعنای تکامل است. مبنای توسعة دینی توأمان بودن توجه به ماده و معنی و به تعبیر دیگر دنیا و آخرت است. در اسلام توسعه تنها فرآیند تولید نیست، بلکه فرآیند خودکفایی در تولید همراه با عدالت در توزیع است و این یک فرآیند مادی نیست، بلکه فرآیندی انسانی است که هدف آن، توسعه و پیشرفت فرد در هر دو زمینة مادی و معنوی است. به عبارت دیگر آنچه که اسلام در باب توسعه نظر دارد، بار مکتبی و اخلاقی و انسانی آن است. توسعه، همة عواملی را تقویت می‌کند که به افزایش حجم معنوی، اخلاقی، تربیتی و حیات طیبة انسانی کمک کرده، در زمینة رشد معنوی، الهی و تقرب انسانها و جامعه، یاری رسانیده، موانع و آفتها را می‌زداید.

مفهوم اسلامی توسعه خصوصیات جامعی دارد و شامل جنبه‎های اخلاقی، روحی و مادی 
می شود؛ از نظر اسلام توسعه یک برداشت صرفاً مادی نیست و ما معتقدیم که اکثر کشورهای پیشرفتة جهان به مفهوم اصلی توسعه یافته نیستند، بلکه از نظر اقتصادی توسعه پیدا کرده اند.

لذا در تعریف توسعه از نظر دین توجه به  ویژگی‎های توسعه در دین به شرح ذیل ضروری است:

1 – هدف از توسعه در اسلام همان هدف زندگی انسان یعنی عبودیت و بندگی خداست (ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون). هدف، تعالی، تکامل و اعتلاء انسانهاست.

2 – توسعه و تحولات اجتماعی همراه با تحولات درونی و خلاقیت فردی است و آغاز آن تحولات انسانی است.

3 – توسعه یک تکلیف و وظیفه الهی و دینی است.

4 – توسعه جامع و همه جانبه و در همه ابعاد حیات بشری است و محدود به عرصه اقتصاد یا سیاست یا فرهنگ نمی‎باشد.

5 – توسعه تنها به رابطه انسان با طبیعت محدود نمی‎شود بلکه توسعه در رابطه انسان با خدا، همنوعان و با خویشتن است.

6 – در کنار هدایت‎ها و آموزه‎های دینی در توسعه، از عقل و تجربه و یافته‎های بشری نیز بهره گیری می‌شود.

7 – شرایط و مقتضیات منطقه‎ای و زمانی در تعریف توسعه لحاظ می‌شود.

تفاوتهای توسعه غربی و اسلامی را می‌توان در ماهیت متفاوت مبانی دیدگاه اسلام و غرب نسبت به پیشرفت و جایگاه انسان بررسی نمود. در دیدگاه غرب، پیشرفت مادی و محور آن سود مادی است. بنابراین در چنین دیدگاهی اخلاق و معنویت می‌تواند قربانی پیشرفت شود لکندر دیدگاه اسلام پیشرفت مادی هدف نیست بلکه وسیله‎ای برای رشد و تعالی انسان است. در جهان بینی اسلام، ثروت، قدرت و علم، وسیله رشد انسان و زمینه ساز برقراری عدالت، حکومت حق، روابط انسانی در جامعه و دنیای آباد هستند. اسلام از زوایه اجتماعی، وظیفه انسان را مدیریت دنیا و استفاده از استعدادهای فراوان طبیعی برای آبادانی دنیا می‌داند. لذا مدل مطلوب در دیدگاه اسلام، الگوی پیشرفت مبتنی بر معنویت می‌باشد که با تحقق آن، قطعاً به الگوی مورد استفاده کشورهای دیگر نیز تبدیل خواهد شد.

تحول و توسعه یک امر اجتناب ناپذیر  و یک سنّت الهی است. با سنّت الهی نباید برخورد کرد؛ نباید مواجه کرد، بلکه باید استقبال کرد. از طرفی توسعه با ادبیات مادی و ادبیات غربی هم مزموم شمره شده است. لذا هر آنچه که دردهه‎های گذشته اتّفاق افتاده ـ ما یک سه دهه گذشته را پشت سر گذاشتیم و یک دهه‎های قبلی و صده‎های قبلی را؛ آنچه که در سده گذشته اتفاق افتاده، در پرونده توسعه این کشور داریم که ـ یک لکه‎ی ننگی است در تاریخ این کشور؛ عقب افتادگی‎هایی که این ملت امروز با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، حاصل آن تصمیم گیری‎های غلط، وابستگی‎ها و عدم دقّت کافی در خصوص مدل‎های توسعه بوده است. بنابراین آنچه که به عنوان مواریث گذشته در پرونده و تاریخ گذشته داشتیم، باید بررسی،         بازنگری و واکاوی جدید شود..

 

البته چنین نیست که «استقلال فرهنگی» در عرض «استقلال سیاسی» یا «استقلال اقتصادی» قرار داشته باشد، بلکه این نوع از استقلال، از اهمیت و تعیین‌کنندگی بیشتری برخوردار است؛ زیرا جامعه‌ای که در حوزه‌ی فرهنگی به جوامع دیگر وابسته باشد، خواه‌ناخواه، در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی نیز از آن تبعیت خواهد کرد. به این ترتیب، هویت و اساس آن جامعه فرو خواهد پاشید و شأنی به جز «دنباله‌روی» و «تقلید» نخواهد داشت. قرآن کریم به صورت کلی می‌فرماید که خداوند متعال به هیچ رو نمی‌خواهد جامعه‌ی غیرمسلمان بر جامعه‌ی اسلامی «سیطره» و «غلبه» یابد: از نظر دین مبین اسلام هم وابستگی نظام اسلامی به بیگانگان مذموم است.

 

«وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 141)

هرگز بر [زیان] مؤمنان براى کافران راه [تسلطى] قرار نداده است.

 

قرآن کریم با اینکه دعوت انبیای الهی را حقّ می‌داند و هیچ امر دیگری را در عرض آن‌ها مستحق اجابت و پذیرش نمی‌انگارد، اما در عین حال، به مؤمنین توصیه می‌کند به گفته‌های دیگران نیز اعتنا کنند و محاسن و فضایلشان را برگیرند:

 

«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (سوره‌ی زمر، آیه‌ی 17و 18)

پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا مى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند.

 

توسعه فرهنگی

معنای لغوی فرهنگ:

در لغت نامة دهخدا در شرح معنای واژه و مفاهیم فرهنگ آمده است:

ادب،‌تربیت،‌ پرورش عقل و خرد،‌ فضل و فضیلت،‌ بزرگی،‌بزرگواری، دانش، وقار، شکوهمندی، حکمت، معرفت، فقه، علم شریعت، صنعت، هنر، هوش،‌ فراست و بنابر عقیده بسیاری از استاتید علم و ادب «واژه فرهنگ» از دو بخش «فر» و «هنگ» تشکیل شده است.

«فر» به معنای:‌ شأن، شوکت و شکوه، برآزندگی،‌زیبایی و پیرایش، نور و پرتو،‌ تابش، آواز و آهنگ،‌ عدالت و امامت، استقلال و سیاسیت و عقوبت،‌ فوقانی، توانایی، سرافرازی و…

«هنگ» به معنای:‌ سنگینی، تمکین،‌ وقار،‌ قصد و اراده و آهنگ جایی و سویی، زور،‌فراوان، زیرک،‌دریافت، فهم، قوم و قبیله، لشکر، سپاه و نگهداری است.

 

در زبان فارسی فرهنگ در کتاب فرهنگ جهانگیری چند معنی دارد.

1ـ فرهنگ به معنی دانش

2ـ فرهنگ به معنی ادب

3ـ فرهنگ به معنی عقل

 

در  ادبیات و زبان فارسی، واژه فرهنگ: از دوبخش «فر» که پیشاوند است و در فارسی هخامنشی و اوستا به صورت FRA ( به معنی پیش ) آمده است – و « هنگ» از ریشه روستایی تینگ ( Thing) به معنی کشیدن و با پیشاوند «آ» که به معنی مقید و نیت متداول است تشکیل شده، و در زبانهای پهلوی نیز«فرهنگ» بوده است.

درلغت عرب، فرهنگ با کلمه‎ی « الثقافه» بیان می‌شود و به معنی پیروزی، تیزهوشی و مهارت بوده، سپس به معنای استعداد فراگیری علوم وصنایع و ادبیات به کار رفته ا ست.

کلا فرهنگ را مجموعه‎ای از ارزشها و هنجارها،‌آن هم ارزشها و هنجارهایی که مشتمل باشد بر اعتقادات،‌ رسوم، سنتها، رفتار، زبان، ادب، هنر، زیباشناسی،‌معماری، گفتار و رفتار گروهی گفته اند. بدین ترتیب فرهنگ حتی در شکل دستاوردهای مادی خودش یک پدیدة معنوی است.

تعریف توسعه فرهنگی:

اگر چه در تعریف و توصیف فرهنگ، فصل مشترک جامعی میان اندیشمندان یافت نمی‎شود،‌ اما در یک مسئله تردیدی وجود ندارد که فرهنگ هویت دهنده است و شخصیت انسان را شکل می‌دهد. انسان بی فرهنگ، اصولا بی هویت است. انسان موجودی اجتماعی است و دراجتماع زندگی می‌کند، فرهنگ ماهیتی جمعی دارد و ظهور آن در طی زمان صورت می‌پذیرد،فرهنگ می‌تواند در بستر جامعه بنشیند و بر روی تمام اجزاء و عناصر جامعه تاثیر بگذارد.ارتباط یکی ازقدیمی ترین، و در عین حال عالی‌ترین دستاوردهای بشربوده است. بنابراین داشتن ارتباط با دیگران برای وی ضروری است.

واژه و مفهوم «فرهنگ» همواره آشناترین و در عین حال پر ابهام‌ترین مفاهیم مورد استفاده در متون علوم اجتماعی و بویژه جامعه شناسی و مردم شناسی بوده است. فرهنگ را میراث تاریخی یک ملت نیز تعریف کرده اند. به تعبیری ظریف،‌ فرهنگ در زندگی انسان اهمیتی معادل بودن و چگونه زیستن را دارد. فرهنگ از مرگ و زندگی قوی تراست،‌فرهنگ بر مرگ چیره می‌شود و به آدمی زندگی جاودانه می‌بخشد.نهایتا" فرهنگ سبب سرافرازی و شکوه و افتخار هر قوم،‌ تبار و هر ملّتی است.

 

فرهنگ هر جامعه‎ای و ملّتی و هر انقلابی به مجموعة دستاوردهای ذهنی در آن جامعه که شامل دانش،‌ اخلاق، سنن، آداب و چیزهایی که از اینها سرچشمه می‌گیرد گفته می‌شود،‌ به طور کلی ذهنیت حاکم بر یک جامعه به معنای جوشیده یا از خارج از آن جامعه درآن راه یافته باشد. از دید سازمان بین المللی و فرهنگی یونسکو توسعه فرهنگی پیش نیاز توسعه یافتگی در زمینه‎های سیاسی، اجتماعی اقتصادی و غیره می‌باشد.

فرهنگ بدین معناست که انسان در پذیرش یا رد یک فرهنگ یا بخشی از آن آزاد است.به عبارت دیگر فرهنگ از عادات و تجربیاتی تشکیل می‌شود که افراد در طول حیات خویش می‌آموزند . فلسفه وجود تعلیم و تربیت در جامعه انسانی بر اساس همین ویژگی است .فرهنگ راه و روش زندگی است که افراد یک جامعه همه با هم آن را فرا گرفته‎اند و در پیروی از آن سهیم و شریک هستند. پس جامعه یعنی مردم، و فرهنگ یعنی رفتار مردم.

توسعه فرهنگی عبارت است از رشد آگاهی‎ها، قابلیت‎ها و امکانات هر قوم در برآوردن نیازهای مادی و معنوی. بنابر تعریف دیگر، توسعه فرهنگی عبارت است از نشای بذر فرهنگ بومی در تک تک افراد جامعه و تلاش در رشد و پرورش این بذر تا آنجا که امکانات خدادادی هر فرد میسر می‌سازد و علاوه بر آن فراهم آوردن شرایط تعامل مطلوب بین فرهنگ بومی و فرهنگ غیر بومی به منظور دستیابی به فرهنگی غنی تر و پربارتر که کیفیت مادی و معنوی زندگی را با شدت بیشتر، پیش برد.امروزه نقش زیربنایی فرهنگ در همه تحولات اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی برای دولت‎ها تعریف شده است. از این رو در برنامه ریزی‎ها بخش ویژۀ فرهنگ در نظر گرفته می‌شود.با توجه به حساسیت‎های فرهنگی برنامه ریزان نظام، همواره سعی بر این بوده است که نقش و اهمّیّت فرهنگ در همه قانون گذاری‎ها و برنامه ریزی‎ها در نظر گرفته شود.

توسعه فرهنگی جزئی از مفهوم توسعه است، اما این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که دستیابی به توسعه فرهنگی به مراتب دشوارتر از توسعه در دیگر بخش‎ها، نظیر توسعه اقتصادی و سیاسی است. توسعه فرهنگی از فرایندهایی است که هرگز نمی‎توان آن را به شکل سطحی و کوتاه مدت در جامعه مطرح کرد، زیرا این مقوله به زیرساخت‎های محکم و مداوم فکری نیاز دارد. در حقیقت توسعه فرهنگی زمانی در جامعه‎ای تحقّق می‌یابد که ذهنیت افراد آن جامعه متحوّل شده و همگان به امکانات فرهنگی موجود در جامعه به شکل یکسان دسترسی داشته باشند.

فرهنگ یکی از مؤلفه‎های مهّم و اساسی در توسعه هر کشوری می‌باشد. فرهنگ‎ها از طریق مسافرت، تجارت، وسایل ارتباط جمعی، گروههای تبلیغی و دیگر منابع تغییر و توسعه می‌یابند . فرهنگ غریزی نیست بلکه آموختنی است . فرهنگ امری اکتسابی است، اکتسابی بودن در توسعه فرهنگی سخن بر سر «باز اندیشی» و «باز سازی» فرهنگی است. بدون تردید، طرد فرهنگ خودی نتیجه‌ای جز از دست رفتن هویت اجتماعی و تزلزل قوام جامعه در پی نخواهد داشت. مبنای توسعه فرهنگی انسان است و محوری‌ترین هدف در  توسعه فرهنگی کمال انسانهاست.

برای دستیابی به توسعه، محتاج تغییراتی در عادات و نگرش‎های فرهنگی هستیم که باید کاملاً حساب شده و به گونه‎ای باشد که ما را دچار تضاد و تعارض نکند. چرا که توسعه، تحولی است وسیع و همه جانبه و این تحول در چارچوب تغییرات روزمره در داخل جامعه اتفاق می‌افتد. برای توسعه از یک طرف خواهان هویت مستقل فرهنگی هستیم که ثبات بیاورد و از طرفی تغییر و تحول در فرهنگ را می‌خواهیم.

پیشرفت و ترقی در هر موردی حاصل یک دید خاص است. این دید همواره برخاسته از فرهنگ ماست. گفتیم انسان محور اساسی توسعه است و در تمام فعالیت‎های خود اعم از فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... دست به انتخاب می‌زند. انتخاب در هر بعدی که باشد نیازمند یک معیار است و معیار یک مسأله ارزشی است و ارزش نیز جزء لاینفک فرهنگ محسوب می‌شود. پس بین فرهنگ و توسعه ارتباط عمیقی وجود دارد.

در واقع فرهنگ تغییرات اساسی را در طرز تفکر و شیوه رفتار افراد به وجود می‌آورد که بنیان توسعه و رشد اقتصادی و اجتماعی بر آن استوار است.اگر به عامل فرهنگ در توسعه کم توجهی شود، تمام تصمیمات و برنامه‎های ما دچار ناکامی خواهد شد و یا حداقل آنقدر متزلّزل خواهد بود که به اهداف ابتدایی خود نیز نخواهیم رسید.

بدیهی است که نمی‎توان بدون اعتنا به این مقولۀ مهم، بدنبال ایجاد تغییراتی در ابعاد مختلف جامعه بود. چراکه هرگونه تغییر و تحولی در تمامی ابعاد جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منوط به نوعی پذیرش فرهنگی، در جامعه می‌باشد.

فرهنگ از اموری است که به تدریج در جامعه‎ای شکل می‌گیرد، چون فرهنگ فراتر از قانون بوده و ابزارهای بازدارنده و الزام آور در آن راه ندارد. عقب ماندن در توسعه فرهنگی اگرچه خسارتی است که قابل جبران نیست. می‌توان گفت تحول فرهنگی زمینه ساز تحولات اقتصادی و سیاسی می‌باشد. «توسعه فرهنگی شرط اصلی توسعه اقتصادی (و بلکه شاه کلید آن) محسوب می‏شود. توسعه فرهنگی در هر کشور با کشورهای دیگر متفاوت است.

فرهنگ افراد یک جامعه را قادر می‌سازد به پیش بینی رفتار یکدیگر می‌کند به طوریکه افراد می‌توانند برحسب رفتار و گفتار خود، واکنش‎های دیگران را از پیش تشخیص دهند و بدانند که برای دریافت واکنش مطلوب چه رفتار و گفتاری باید داشته باشند .  اهمیت توسعه فرهنگی با توجه به تعاریف مطرح شده فرهنگ سیاستگذاری و برنامه ریزی و طراحی اقدامات و فعالیتها در حوزه   مدیریت فرهنگی می‌باید همواره بعد زیرین فرهنگ را مورد توجه قرار دهد .

توسعه فراگیر بدون توسعه فرهنگی امکان پذیر نیست. اگر اهمیت بعد فرهنگی توسعه بیشتر از بعد سیاسی یا اقتصادی نباشد، کمتر هم نیست چرا که فرهنگی یکی از عواملی است که می‌تواند نقش دوگانه‎ای را ایفا نماید. اگر فرهنگ دارای توانایی جذب عناصر فکر توسعه بوده و قدرت نهادی کردن آن عناصر را داشته باشد، در روند توسعه تاثیر مثبت گذاشته و جریان آن را تسریع خواهد کرد، اما در غیر این صورت عناصر توسعه به کندی در آن جامعه نفوذ پیدا کرده و چه بسا دچار وقفه یا انحراف گردد.

 

نقش فرهنگ در فرآیند توسعه:

توسعه فرهنگی یک بُعد از فرایند توسعه است، اما فرهنگ درتمامی جنبه‎های زندگی انسانها به طور آشکار وپنهان حضور دارد.پس می‌توان نقش فوق العاده برای آن در فرایند توسعه در نظر گرفت. بنابراین  فرهنگ از جمله عوامل محرک رشد محسوب می‌شود.

امروز جایگاه و اهمیت توسعه به گونه‎ای است که یکی از شاخص‎های تفکیک و تشخیص کشورهای پیشرفته از عقب مانده به شمار می‌آید. یکی از ابعاد توسعه در کشورها توسعه فرهنگی است، و با توجه به تأثیرگذاری فرهنگ هر جامعه در اقتصاد و سیاست آن، نقش توسعه فرهنگی و اهمیت آن در هر جامعه به خوبی به دست می‌آید.

فرهنگ، هم زیربنای توسعه و هم عامل آن و هم هدف و نتیجه توسعه تلقی شده است. فرهنگ هر ملّتی نشانه هویت و استقلال اوست. کسب و حفظ استقلال فرهنگی و فکری نشانه حیات و قدرت یک جامعه است. ویرانی و انهدام یک فرهنگ، ویرانی یک ملّت است. تمدّن سیمای تجسم یافته فرهنگ و از مظاهر بر جای ماندنی و باقی آن است. همه مردم، حکومت و بخصوص بخش‎های مربوطه همانند حوزه و دانشگاه و... در حفظ، ارتقا و توسعه فرهنگ ملی و اسلامی مسئول هستند.

پس هدف از رشد و توسعه فرهنگی در یک جامعه باید این باشد که افراد را برای مواجهه با دگرگونی سریع تکنولوژی و نظام اقتصادی آماده سازد، تا آنجا که انسان‎ها از توسعه مادی بهره مند شوند و نه اینکه از آن رنجور گردند و همچنین مفهوم کلی توسعه فرهنگی این است که افراد را برای بدست آوردن شخصیت و اصالت و فضیلت لازم جهت پذیرش کامل زندگانی یاری دهند.

بی شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه، هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد و با انحراف فرهنگ، هر چند جامعه از بعدهای اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و پوک و میان تهی است. اگر فرهنگ جامعه‎ای وابسته و مرتزق از فرهنگ غرب باشد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا می‌کند، و بالاخره در آن مستهلک می‌شود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست می‌دهد.

نکته‎ای که در پایان مباحث باید ذکر کرد، این است که توسعه «فرهنگ یک جامعه» را بر خلاف «اقتصاد» نمی‌توان با اعداد و ارقام نشان داد.همچنین باید توجه داشت که توسعه فرهنگی همانطور که از سویی زمینه ساز و علت توسعه ابعاد دیگر جامعه است، در دیگر سو، معلول آن‌ها نیز می‌باشد. بدین معنی که پیشرفت همه جانبه جامعه خود به رشد و بالندگی فرهنگ، کمک شایانی می‌کند.

تعریف توسعه اقتصادی :

توسعه اقتصادی به‌صورت شاخه‌ای از علم اقتصاد، از اواسط قرن بیستم (یعنی پس از آن‌که موضوع پیشرفت در کشورهای در حال توسعه با شدّت بیش‌تری مورد توجّه قرار گرفت)، میان پژوهشگران علوم اجتماعی و اقتصادی مطرح شد؛ امّا به‌رغم این‌که بیش از سه دهه از عمر آن نمی‌گذرد، به‌واسطه علاقه و اشتیاق اکثر فرهیختگان در جهت دستیابی به توسعه و ترقّی کشورشان، بیش از سایر رشته‌های مرتبط با علم اقتصاد، به چالش کشیده و آثار متعدّدی نیز درباره آن نوشته شده است. (تودارو، مایکل؛ پیشین، ص132 و 133.)

تا اوایل دهه 60 میلادی، توسعه، فرایندی اقتصادی و تکنولوژیک به‌شمار می‌رفت؛ که در افزایش سرانه محصول ناخالص ملّی و به‌صورت ایجاد فرصت‌های شغلی و دیگر امکانات اقتصادی ضروری، برای توزیع گسترده‌تر منافع اقتصادی و اجتماعی، تبلور می‌یافت؛ امّا در اواخر دهه، به‌تدریج آشکار شد که هرچند رشد، شرط ضروری توسعه است، نباید آن‌را توسعه تلقّی کرد؛ زیرا توسعه نمی‌تواند، مواردی مثل تولید برای معاش (که غیرقابل فروش در بازار است)، جنبه‌های غیر اقتصادی شکوفایی فردی و اجتماعی، رفاه و ملاحظات مربوط به توزیع درآمد را دربر بگیرد. افزایش محصول ناخالص ملّی، اگرچه می‌تواند بر نارسایی‌های درونی پیشرفت اقتصادی سرپوش بگذارد، نابرابری را نیز تشدید می‌کند؛ زیرا چنین پیشرفتی فقط گروه کوچکی را دربرمی‌گیرد. بنابراین، تحلیل‌گران اقتصادی به این نتیجه رسیدند که توسعه را نباید به رشد اقتصادی که خود، براساس الگوی "انباشتگی سرمایه" به "سرمایه‌گذاری  رشد" تفسیر می‌شود، محدود ساخت.

 

توسعه اقتصادی ( Economic development ) از مفاهیمی است که اغلب با مفهوم رشد اقتصادی یکی شمرده می‌شود،در حالی که بین این دو مفهوم تفاوتهای قابل ملاحظه‎ای وجود دارد .رشد اقتصادی در برگیرنده شاخصهای کمی اقتصادی است،لکن توسعه اقتصادی متضمن فرآیندهای پیچیده تری است، به گونه‎ای که این مفهوم با مفاهیمی چون تغییر و تحولات اقتصادی نزدیکتر است تا مفهوم رشد اقتصادی .(ازکیا و غفاری .1384 :44)

مک لوپ می‌گوید :توسعه اقتصادی عبارت است از کاربرد منابع تولیدی به نحوی که موجب رشد بالقوه مداوم درآمد سرانه در یک جامعه بشود. و نیز اظهار شده که توسعه اقتصادی فرآیندی است که طی آن مبانی علمی وفنی تولید از وضعیت سنتی به وضعیت مدرن متحول می‌شوند.(همان : 45 )

توسعه اقتصادی عبارت است از رشد مداوم اقتصادی یک جامعه و بهبود وضعیت رفاهی افراد جامعه، که ناشی از دگرگونی و تحول در بنیان‎های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی جامعه است. توسعه اقتصادی نیازمند برنامه‌ریزی است.

توسعه اقتصادی دو هدف اصلی دارد: اول، افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه (و ریشه‌کنی فقر)، و دوم، ایجاد اشتغال، که هر دوی این اهداف در راستای عدالت اجتماعی است. نگاه به توسعه اقتصادی در کشورهای پیشرفته و کشورهای توسعه‌نیافته متفاوت است. در کشورهای توسعه‌یافته، هدف اصلی افزایش رفاه و امکانات مردم است در حالیکه در کشورهای عقب‌مانده، بیشتر ریشه‌کنی فقر و افزایش عدالت اجتماعی مدنظر است.

باید ببن دو مفهوم ”رشد اقتصادی“ و ”توسعه اقتصادی“ تمایز قایل شد. رشد اقتصادی, مفهومی کمی است در حالیکه توسعه اقتصادی, مفهومی کیفی است. ”رشد اقتصادی“ به تعبیر ساده عبارتست از افزایش تولید (کشور) در یک سال خاص در مقایسه با مقدار آن در سال پایه. در سطح کلان, افزایش تولید ناخالص ملی (GNP) یا تولید ناخالص داخلی (GDP) در سال موردنیاز به نسبت مقدار آن در یک سال پایه, رشد اقتصادی محسوب می‌شود که باید برای دستیابی به عدد رشد واقعی, تغییر قیمت‌ها (بخاطر تورم) و استهلاک تجهیزات و کالاهای سرمایه‌ای را نیز از آن کسر نمود.

”توسعه اقتصادی“ عبارتست از رشد همراه با افزایش ظرفیت‌های تولیدی اعم از ظرفیت‌های فیزیکی, انسانی و اجتماعی. در توسعه اقتصادی, رشد کمی تولید حاصل خواهد شد اما در کنار آن, نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد, نگرش‌ها تغییر خواهد کرد, توان بهره‌برداری از منابع موجود به صورت مستمر و پویا افزایش یافته, و هر روز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد. بعلاوه می‌توان گفت ترکیب تولید و سهم نسبی نهاده‌ها نیز در فرآیند تولید تغییر می‌کند. توسعه امری فراگیر در جامعه است و نمی‌تواند تنها در یک بخش از آن اتفاق بیفتد. توسعه, حد و مرز و سقف مشخصی ندارد بلکه بدلیل وابستگی آن به انسان, پدیده‌ای کیفی است (برخلاف رشد اقتصادی که کاملاً کمی است) که هیچ محدودیتی ندارد.

در یک تعریف، توسعة اقتصادی به معنای تحولی ژرف در ساخت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نظم حاکم بر تولید، توزیع و مصرف جامعه است. و در تعریف دیگر، توسعة اقتصادی ترکیبی از تغییرات روحی و اجتماعی جمعیت یا ملّتی دانسته شده است که در نتیجه آن تغییرات روحی و اجتماعی، بتواند محصول حقیقی ناشی از تولید اقتصادش را به طور جمعی، پیوسته و مداوم افزایش دهد.

توسعة اقتصادی امری است نسبی و عوامل بسیاری در تکوین و تحقق آن مؤ ثرند که از آن جمله است: سرمایه گذاری صنعتی و تولیدی، اشاعة تخصص فنّی، تربیت نیروی انسانی متخصص، پیشرفت تکنولوژی و ابداع و ابتکار و تجربیات فنّی و اعمال روش‎های جدید که در بالا بردن سطح تولید و بهره وری و بازده موثر است، سازمان‎های معتبر مالی و پولی و منابع طبیعی و از همه مهم تر روحیه و طرز تفکر ملت‎ها و فرهنگ و عوامل اجتماعی در پذیرش تحولات جدید.(مهدی‌ پازوکی، بن‌ بست‌ توسعه‌ در جهان‌ سوم‌ (بی‌جا، بی‌نا، ۱۳۶۸ ص‌ ۱۹.)

اشکالی که به ورود تغییرات روحی و اجتماعی در تعریف توسعة اقتصادی متوجه می‌شود این است که این اصطلاح، با توسعة فرهنگی مخلوط شده است. البته از آن جا که توسعه فرهنگی بنابر برخی نظریات، مقدمه و پیش زمینة توسعه اقتصادی است، فرهنگ را جهت تضمین استمرار توسعه اقتصادی، در این تعریف وارد کرده اند. علاوه بر آن، تفاوت میان رشد و توسعه اقتصادی نیز اهمیت ورود این جنبه را در تعریف توسعه اقتصادی ضروری می‌سازد؛ زیرا بدون تغییرات روحی و اجتماعی یک ملت و درون زا نمودن دستاوردهای مدرن علمی فنی و تأکید صرف بر ظرفیت‎های تولیدی یک جامعه، تنها رشد اقتصادی حاصل می‌شود و نه توسعه اقتصادی. بنابراین، رشد اقتصادی فقط شامل افزایش کمی در شاخص‎های اقتصادی کلان می‌باشد؛ در حالی که توسعة اقتصادی نه تنها افزایش کمی پدیده‎هایی چون تولید ناخالص ملی را در بر می‌گیرد، بلکه شامل تغییرات کیفی جامعه نیز می‌گردد. به عبارت دیگر، رشد جزئی از توسعه است و نه کل آن.(علی‌ دینی، "تفاوت‌ کیفی‌ مفهوم‌ رشد و توسعه "، کتاب‌ توسعه، شماره‌ ۱، ص‌ ۸۴.)

عده‎ای معتقدند که مفهوم توسعه اقتصادی دارای بار ارزشی است و به معنای «وضعیت مطلوب» یا «وضعیت مطلوب اقتصادی جامعه» می‌باشد. این نظر از یک جنبه، مبتنی بر آن نظری است که می‌گفت: «توسعه انسانی» موضوع بحث است و در نتیجه توسعه انسانی به معنی پیدایش انسانهای کمال یافته است که جنبه «مطلوبیت» و «بار ارزشی» در آن ملحوظ است. از جنبه دیگر به این معنی است که لغت «توسعه» به معنی «وسعت بخشیدن» دارای بار ارزشی است و با این امر به وصف آن که «انسانی» یا «اقتصادی» و یا و... باشد ارتباط ندارد.

ژوزف اسپنگلر (Joseph J. Spengler: 1902-1991) اهمّیت فراوانی به فرهنگ ملل و نقش عقاید و ارزش‌های جامعه به‌صورت انگیزه‌های رفتاری انسان و عامل تعیین‌کننده در توسعه اقتصادی و سیاسی می‌دهد. او می‌گوید: جایی که ارزش‌های توسعه‌ای غالب شوند، توسعه به حرکت درمی‌آید و در صورت فقدان این ارزش‌ها، ممکن نیست شاهد توسعه اقتصادی باشیم. هیکس (Hicks: 1965) نیز بر اهمّیت فرهنگ و تحوّلات فرهنگی اشاره می‌کند؛ شخصیت فرهنگی، اصلی‌ترین عامل ایجادکننده توسعه اقتصادی است و هرگونه تحوّلات اقتصادی، معلول تحوّل فرهنگی و منبعث از آن است.( ستّارى‌فر، محمد؛ درآمدى بر سرمایه و توسعه، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایى، 1374،ص171.)

هاربیسون می‌گوید:

منابع انسانی پایه‎ی اصلی ثروت ملت‎ها را تشکیل می‌دهند. سرمایه و منابع طبیعی عوامل تبعی تولیدند؛ در حالی که انسان‎ها عوامل فعال هستند که سرمایه‎ها را متراکم  می سازند، از منابع طبیعی بهره برداری می‌کنند، سازمان‎های اجتماعی اقتصادی و سیاسی را می‌سازند و توسعه ملی را پیش می‌برند. به وضوح کشوری که نتواند مهارت‎ها و دانش مردمش را توسعه دهد و از آن در اقتصاد ملی به نحو موثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیزی دیگری را توسعه بخشد.

در واقع اقتصاد از فرهنگ تغذیه می‌کند و با شکوفایی فرهنگ، تک تک افراد تحول می‌یابند. بر این اساس گزافه نیست اگر بگویم: " فرهنگ صنعتٍ صنعت ساز است و توسعه‎ی فراگیر، درون زا و خود محور را در دل خویش می‌پرورئ."

توسعه اقتصادی مجموعه تحولات اجتماعی و اقتصادی به هم مرتبطی است و با مجموعه ساختارها و سیاست‌های نهادی تکمیلی پشتیبانی می‌شود(اوغلو،1386: 1). بنابراین، به لحاظ اقتصادی، مهمترین نتیجه مورد انتظار توسعه افزایش کیفیت زندگی آدمی است(ربانی و همکاران،1387: 23) یا به عبارتی، توجه به رشد اقتصادی با هدف افزایش رفاه از جمله پیش نیازهای لازم توسعه می‌باشد.

‌در توسعه اقتصادی متغیرها از نظر کیفی مدنظر است لذا توسعه در واقع تغییرات کیفی یک جامعه را بیان می‌کند که تظاهر آن می‌تواند، در رشد تبلور یابد. به این ترتیب توسعه اقتصادی عبارت است از تغییرات کیفی در ساختار اقتصاد یک جامعه و آن دسته از تغییرات بنیادی که بر تولید ناخالص ملی اثر می‌گذارد. به این ترتیب دو لغت رشد و توسعه را با توجه به تعاریف بالا از یکدیگر تمیز می‌دهیم.

 

سیاست پیشگان توسعه یافتگی را توسعه همه جانبه و متوازن قلمداد نموده اند، کشوری در ادبیات سیاسی دنیا توسعه یافته تلقی می‌گردد که از همه نظر توسعه یافته باشد. با این وجود توسعه اقتصادی خود مقدماتی نیاز دارد که تغییر نگرش نسبت به اقتصاد و ساختار اجتماعی و سیاسی، یکی از این مقدمات است. بدون پذیرش اقتصاد و مدیریت بعنوان دو رکن در ایجاد و رشد بنگاههای مولد، جامعه تحرک اقتصادی نخواهد داشت.

«توسعة‌ اقتصادی‌ ناشی‌ از تغییرات‌ روحی‌ و اجتماعی‌ قوم‌ یا ملتی‌ است‌ که‌ در نتیجة‌ این‌ تغییرات‌ روحی‌ و اجتماعی‌ قدرت‌ تولیدی‌ نظام‌ اقتصادی‌ در یک‌ جبهه‌ وسیع‌ پیوسته‌ و مداوم‌ افزایش‌ می‌یابد.»بدین‌ ترتیب، توسعه، ویژگی‌ عمل‌ اجتماعی‌ است‌. منابع مختلف رشد اقتصادی عبارتند از ‌افزایش بکارگیری نهاده‌ها (افزایش سرمایه یا نیروی کار), افزایش کارآیی اقتصاد (افزایش بهره‌وری عوامل تولید), و بکارگیری ظرفیت‌های احتمالی خالی در اقتصاد.

تعریف توسعه سیاسی :

توسعه سیاسی ( Political development ) از مفاهیمی است که پس از جنگ جهانی دوم در ادبیات توسعه مطرح شده است و حوزه بحث مهمی را در علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی تشکیل می‌دهد . در ارتباط با فضای عمومی این واژه دیدگاههای مختلفی وجود دارد . توسعه سیاسی به نظر برخی از افراد،شرایط سیاسی لازم و اساسی برای توسعه اقتصادی و صنعتی است .بدین ترتیب توسعه سیاسی،ایجادشرایط سیاسی و حکومتی لازم برای تحقق کارآیی اقتصادی بیشتر است .

«توسعۀ سیاسی»مفهومی است که در پی دگرگونی‌های پس از جنگ جهانی دوم، با استقلال کشورهای تحت استعمار از یک سو و تهدیدهای نظام‌های سوسیالیستی بلوک شرق برای جهان سرمایه‌داری غربی در طول جنگ سرد از سوی دیگر پدید آمده است. این مفهوم توسط جامعه شناسان و نظریه‌پردازان غربی، به‌ویژه نظریه پردازان آمریکایی، برای ارائة راه حلی برای کشورهای تازه استقلال یافته و عقب مانده به منظور تغییر و دگرگونی مطرح گردید (سو، ۱۳۷۸: ۳۰).

واژه توسعه سیاسی از دوکلمه «توسعه» وسیاست تشکیل شده است. درابتدا تعریفی ازتوسعه و سیاست خواهیم داشت.

توسعه:development «بهبود، رشد و گسترش همه شرایط و جنبه‎های مادی و معنوی زندگی اجتماعی» را گویند.ازطرفی «گسترش ظرفیت نظام اجتماعی برای برآوردن احتیاجات محسوس یک جامعه، امنیت ملی، آزادی فردی، مشارکت سیاسی، برابری اجتماعی، رشد اقتصادی، صلح و موازنه محیط زیست، مجموعه‎ای ازاین احتیاجات است.» که ازتعاریف توسعه محسوب می‌شود.

سیاست: politics درباب سیاست تعاریف مختلفی ارائه شده است. یکی ازاین تعاریف عبارت است از؛ تدابیری که حکومت به منظور اداره امورکشوراتخاذ می‌کند. این تدابیربه دوجزء تقسیم می‌شود: سیاست داخلی و سیاست خارجی. مناسبات بین طبقات و بین ملت‎ها درداخل یک کشور، جزئی ازسیاست داخلی، و روابط بین دولت‎ها درعرصه جهانی، جزئی ازسیاست خارجی شمرده می‌شود.سیاست هم علم است و هم هنر. علم است؛ زیرا باید قوانین و قواعد و ساختار و تاریخ آن را فراگرفت. چون هدف مطالعات سیاسی کشف قوانین مربوط به رابطه قدرت و معرفی آنها به صورت منظم است. هنر است، زیرا برای سیاستمدارشدن، قریحه و موهبت ویژه‎ای (مثل شم، زیرکی، پویایی، نهان بینی، خویشتنداری، سرعت انتقال) لازم است که اجزای مختلف این قریحه سیاسی می‌باشد.

«توسعۀ سیاسی» واژه‌ای جامعه شناختی است که از سوی مکاتب غربی به عنوان راهکاری برای کشورهای توسعه نیافته و جهان سومی ارائه گردیده است. «توسعه» به معنای بهبود و گسترش همۀ شرایط و جنبه‌های مادی و معنوی زندگی اجتماعی و یا فرایند بهبود بخشیدن به کیفیت زندگی افراد جامعه می‌باشد. توسعه سیاسی در اصطلاح به معنای افزایش ظرفیت و کارایی یک نظام سیاسی در حل و فصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی بودن، آزادی و تغییرات اساسی در یک جامعه است.

توسعه سیاسی دارای مفهوم ثابتی نیست: عده‌ای توسعه را تنها یک تحول مربوط به دنیای غرب می‌دانند که از آن جا ریشه گرفته است؛ بنابراین آن را الگوی مناسبی برای رهایی همه جوامع از فقر و مشکلات نمی‌دانند؛ عده‌ای دیگر توسعه را شرط بقای جامعه و حفظ استقلال آن می‌دانند؛ عده‌ای نیز اولویت را به ارزش‌ها و ایدئولوژی و عدالت اجتماعی داده و به دنبال آن توسعه را مطرح می‌کنند و آن را برای خدمت به استقلال جامعه ضروری می‌دانند.

توسعۀ سیاسی یکی از شاخه‌های توسعه است با هدف رسیدن به پیشرفت، صنعتی شدن، رفع فقر، رفع وابستگی، ایجاد تحولات ساختاری و اصطلاحات در تمام بخش‌های جامعه و گذار از حالت نامطلوب زندگی گذشته به شرایط بهتر.

توسعۀ سیاسی با برخی مفاهیم دیگر در ارتباط است از جمله مشارکت سیاسی، فرهنگ سیاسی، تبلیغات سیاسی، ارتباطات سیاسی و از همه مهمتر نوسازی. با این که نوسازی و توسعه گاهی مترادف به کار می‌روند، اما برخی از محققان، توسعۀ سیاسی را خیلی عالم تر از نوسازی سیاسی تلقی می‌کنند و معتقدند نوسازی سیاسی در بطن توسعۀ سیاسی است. نوسازی سیاسی را می‌توان فرایندی تلقی کرد که طی آن، نقش‌های کارکردی استراتژیک جامعه به سازندگی و تولید مبادرت می‌ورزند.

 

توسعه سیاسی:political development به دلیل چندبعدی جامع و شدیداً کیفی بودن آن، پیچیده‌ترین سطح یک جامعه است. قبل ازاینکه تعریف دقیقی ازتوسعه سیاسی ارائه دهیم، به نظرات برخی ازدانشمندان درباب توسعه سیاسی اشاره خواهیم نمود.

1. رونالدچیکلوت: معتقداست که نظریات توسعه سیاسی رابه سه قسمت می‌توان تقسیم کرد.

الف) آن دسته که توسعه سیاسی را با دموکراسی مترادف می‌دانند.

ب) آن دسته که برتغییر و توسعه سیاسی تمرکز تحقیقاتی داشته اند.

ج ) آن دسته که به تجزیه و تحلیل بحران‎ها و مراحل تسلسلی توسعه سیاسی پرداخته اند.

2. بایندر: معتقداست که اگرکشوری بخواهدبه رشدوتوسعه برسد، باید پنج بحران راپشت سر بگذارد.«این پنج بحران عبارتنداز: بحران هویت، بحران مشارکت، بحران نفوذ، بحران مشروعیت و بحران توزیع» او معتقداست که وجه تمایز کشورهای توسعه یافته صنعتی ازکشورهای درحال توسعه درآن است که آنان درگذشتته به طریقی موفقیت آمیزبحران‎های فوق به ویژه بحران‎های هویت و مشروعیت راپشت سرنهاده اند.

3.‎هانتینگتون: مفهوم توسعه سیاسی براساس میزان صنعتی شدن، تحریک وتجهیزاجتماعی، رشداقتصادی ومشارکت سیاسی موردارزیابی قرارداده وبراین اعتقاداست؛درفرایندتوسعه سیاسی تقاضاهای جدیدی به صورت مشارکت و ایفای نقش‎های جدیدترظهورمی کنند.بنابراین نظام سیاسی باید از ظرفیت و توانایی‎های لازم برای تغییر وضعیت برخودرارباشد، درغیراین صورت سیستم بابی ثباتی، هرج و مرج، و.. روبروخواهد شد.

4. لوسین پای: توسعه سیاسی را افزایش ظرفیت نظام درپاسخگویی به نیازهاوخواسته‎های مردم، تنوع ساختاری، تخصصی شدن ساختارها و همچنین افزایش مشارکت سیاسی می‌داند.

برای نخستین بار توسعه‌ی سیاسی به معنی و سیع آن، به صورت عمیق از جانب لوسین پای مورد مطالعه و بررسی قرار گرفت. آقای پای از توسعه‌ی سیاسی تعریف خاصی دارد. وی با توجه به تجربه جوامع اروپای غربی در امر توسعه‌ی سیاسی، به تعریف آن پرداخته است. وی توسعه‌ی سیاسی را «تکامل‌یافتن نظام دولت ملی» می‌داند و می‌گوید مهمترین نوع توسعه در جوامع انسانی، همین توسعه‌ی سیاسی است.به باور لوسین پای، توسعه‌ی سیاسی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است و این نوع توسعه ضرورتی جهانی است. او توسعه‌ی سیاسی را به عنوان یک «فرهنگ جهانی» تلقی می‌کند. این دانشمند غربی، توسعه‌ی سیاسی را پیش‌شرط هر نوع توسعه در جوامع انسانی می‌داند. او می‌گوید جوامع انسانی قبل از رسیدن به توسعه‌ی اقتصادی، توسعه‌ی اداری و دموکراسی، نیاز به توسعه‌ی سیاسی دارند.

پس از لوسین پای، برخی دیگر از دانشمندان هم به تعریف توسعه‌ی سیاسی پرداخته‌اند. در بسیاری از فرهنگ‌های علوم سیاسی، توسعه‌ی سیاسی به مفهوم افزایش ظرفیت و کارایی یک نظام سیاسی در حل و فصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی‌بودن، آزاده‌گی و تغییرات اساسی در یک جامعه تعریف شده است.

دریک جمع بندی کلی می‌توان توسعه سیاسی را این گونه تعریف کرد: توسعه سیاسی political development افزایش ظرفیت وکارایی یک نظام سیاسی درحل وفصل تضادهای منافع فردی وجمعی، ترکیب مردمی بودن، آزادگی وتغییرات اساسی دریک جامعه است.

توسعه سیاسی در کلی‌ترین تعریف، فرایندی است که طی آن ظرفیت ساختارها و نهادهای سیاسی، همچنین پویایی نیروها و روابط سیاسی یک کشور در جهت ساماندهی امور عمومی (داخلی و خارجی) افزایش می‌یابد.

در قرون اخیر، توسعه سیاسی حول محور سه فرایند تمرکز قدرت سیاسی، نهادمند شدن و قانونمند شدن حکومت و دموکراتیک شدن آن به پیش رفته است. البته ویژگی‎ها و نسبت هر یک از این سه فرایند، و به طور کلی سرشت و پیامدهای توسعه سیاسی در هر یک از کشورها بسیار متفاوت بوده است.

مونته پالمر چالش توسعه سیاسی را چنین توصیف می‌کند: توسعه سیاسی به معنای ایجاد سیستمی از نهادهای سیاسی است که ضمن توانایی کنترل جمعیت وسیع منابع انسانی و مادی برای هدفهای نوگرایی اقتصادی و اجتماعی توانند بر معضلات اجتماعی، اقتصادی و تغییرات سیاسی با حفظ نقش بسیج گری فائق آید. حکومتهایی که سیستم سیاسی شان این چالش را در یک دوره طولانی پشت سر می‌گذارد از لحاظ سیاسی توسعه یافته تلقی می‌شود.

توسعه سیاسی حداقل مستلزم سه جزء جداگانه است. نخست دولت‌سازی را داریم که مستلزم خلق انحصار مشروع با اعمال قوه قاهره است؛ تعریف محدوده سرزمینی دولت؛ و ایجاد ظرفیت اداری به شکل دیوانسالاری عمومی که قدرت اعمال قانون، اخذ مالیات و ارائه کالا‌های عمومی اساسی را دارد. دومین عنصر حاکمیت قانون است که برطبق آن صلاحدید دولت به‌وسیله قوانین رسمی شفاف و روشن محدود می‌شود. حاکمیت قانون، مبنایی برای حقوق مالکیت و قضاوت ادعا‌های تجاری است و از عرصه خصوصی و حقوق بشر فردی حمایت می‌کند.سرانجام دموکراسی، تمرین حق حاکمیت مردمی ازطریق انتخابات چند حزبی منظم است. دموکراسی‌‌های مستحکم شده، از سایر سازوکارها برای پاسخگو نگه داشتن دولت‌ها به مردم علاوه بر انتخابات نیز استفاده می‌کنند، از قبیل تفکیک قوا که بدان وسیله بخش‌‌های مختلف دولت، رفتار همدیگر را زیر نظر دارند و مطبوعات آزاد و جامعه مدنی در خارج از نظام سیاسی رسمی که می‌توانند عملکرد دولت را پایش و کنترل کنند.

ورود مفهوم‌ توسعة‌ سیاسی‌ در ادبیات‌ سیاسی‌ سابقة‌ طولانی‌ ندارد و نهایتاً‌ به‌ تحولات‌ سیاسی‌ جهان‌ پس‌ از پایان‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ بر می‌گردد. در طول‌ چهل‌ وپنج‌ سال‌ گذشته، مفهوم‌ توسعة‌ سیاسی‌ به‌ طور مکرر دستخوش‌ تغییر و تحول‌ شده‌ است‌ و هم‌ اکنون‌ نیز اتفاق‌ نظر بر محدودة‌ تعریف‌ آن‌ وجود ندارد. اما در معیارهای‌ اساسی‌ توسعة‌ سیاسی‌ توافق‌ نسبی‌ بین‌ دانشمندان‌ این‌ رشته‌ وجود دارد. از مجموع‌ بررسی‌ نظریات‌ نظریه‌پردازان‌ توسعة‌ سیاسی، همچون‌ ساموئل‌‎هانتیگتن‌Samoel  Hantington))، والت‌ روستوWalt Rosto ))، لوسین‌پای  (‌Losian Pie )،گابریل‌آلموندGubrial  Almond))، سیدنی‌ ورباSidnyVerba))، پاول‌Paol))، جمز کلمن‌James Kelman ))، کارل‌ دویچ‌Karl Devich ))، کاوانوف‌Kuvanof ))، (وایزن‌ استارت‌Wisan Start )، مهمترین‌ معیارهای‌ توسعة‌ سیاسی‌ را در مقوله‌های‌ ذیل‌ برشمرده‌اند:

-1 پیچیدگی‌ نظام‌ سیاسی؛

-2 استقلال‌ نظام‌ سیاسی؛

-3 انعطاف‌پذیری‌ نظام‌ سیاسی؛

-4 وحدت‌ و یگانگی‌ نظام‌ سیاسی؛

5- مشارکت‌ سیاسی؛

-6 توانایی‌ نظام‌ بر حل‌ و جذب‌ مشارکت‌ مردم؛

-7 گذر از بحرانهای‌ پنج‌گانه؛

8- ترجیح‌ فعالیتهای‌ دسته‌ جمعی‌ بر فردگرایی؛

-9 فرهنگ‌ سیاسی؛

-10 توسعة‌ شهرگرایی؛

-11 توسعة‌ سواد و تحصیل؛

-12 شبکة‌ وسیع‌ ارتباط‌ رسانه‌های‌ جمعی.

نگاهی‌ دوباره‌ به‌ معیارهای‌ دوازدگانة‌ توسعة‌ سیاسی‌ تا حدودی‌ متغیرهای‌ عمده‌ در شکل‌گیری‌ نظریات‌ توسعه‌ را تبیین‌ می‌کند. چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ پس‌ از جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ و موج‌ استقلال‌یابی‌ کشورهای‌ مستعمرة‌ پیشین‌ و قطب‌بندی‌ نظام‌ بین‌الملل‌ و به‌ وجود آمدن‌ کشورهای‌ غیرمتعهد دل‌ مشغولی‌ مهم‌ کشورهای‌ تازه‌ تولد یافته‌ چگونگی‌ حرکت‌ در مسیر استقلال‌ و توسعه‌ به‌ معنی‌ مطلق‌ آن‌ بوده‌ است. در همین‌ فضا، نظریه‌پردازان‌ سیاسی‌ غرب‌ با مطالعة‌ کشورهای‌ اصطلاحاً‌ توسعه‌ یافته‌ و مشخص‌ نمودن‌ علل‌ توسعه‌ یافتگی‌ سعی‌ کرده‌اند نسخه‌هائی‌ برای‌ کشورهای‌ جدید که‌ بعدها به‌ نام‌ جهان‌ سوم، توسعه‌ نیافته‌ و جنوب، نام‌گذاری‌ شدند ارائه‌ کنند. مشکلات‌ ساختاری‌ فرهنگی‌، سیاسی‌ و اقتصادی‌ این‌ کشورها عموماً‌ در مقابل‌ نظریه‌های‌ توسعه‌ واکنش‌ نشان‌ دادند و به‌ زودی‌ معلوم‌ شد نمی‌توان‌ با الگوهای‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ که‌ برگرفته‌ از کشورهای‌ غربی‌ است‌ به‌ سراغ‌ سایر ملل‌ رفت‌ و بر همین‌ اساس‌ نظریات‌ توسعه‌ با رهیافتهای‌ متفاوتی‌ ارائه‌ شد تا هر کشوری‌ متناسب‌ با ساختار فرهنگی، سیاسی، اقتصادی‌ و اجتماعی‌ خود الگوی‌ توسعه‌ مطلوب‌ را اتخاذ کند.

تعریف توسعه‌ی اجتماعی:

یکی از محققان علوم اجتماعی به اسم "پایوا‌ "، افزایش ظرفیت و توانایی مردم برای فعالیت مداوم در جهت تأمین رفاه خود و جامعه و تحول نهادهای اجتماعی در جهت رفع نیازهای مردم در تمام سطوح، به خصوص سطوح پایین را، دو بعد اصلی توسعه‌ی اجتماعی می‌داند. (کلانتری، 1377) از دیدگاه او ارتباط نزدیکی بین توسعه‌ی اجتماعی و عدالت اجتماعی وجود دارد. هدف نهایی توسعه‌ی اجتماعی دستیابی به جامعه‌ای انسانی‌تر از طریق نهادها و سازمان‌هایی است که به طور مناسب پاسخگوی نیازهای مردم باشند.

یکی از کاملترین دسته‌بندی‌ها‌ی تعاریف صورت گرفته از مفهوم توسعه‌ی اجتماعی کاری است که "تین" و همکارانش (1998) انجام داده‌اند. آنها تعاریف خود را مبتنی بر ویژگیهای ذاتی انواع توسعه اجتماعی ارائه داده‌اند. مانند تعریف توسعه‌ی اجتماعی از بعد آسیب‌شناسی که با مسائل و نیازهای فقرا و گروه‌های حاشیه‌ای مرتبط با فرآیندهای اجتماعی همراه است و از کارکردهای مثبت آن می‌توان به افزایش توانایی در تحلیل فقر اشاره کرد. و یا تعریف توسعه‌ی اجتماعی مبتنی بر انسجام اجتماعی که بر ایجاد و تقویت حقوق برابر و فرصت‌ها برای همه مردم تأکید دارد. اما آن تعریفی که از مجموعه تعاریف "تین" و همکارانش مد‌ نظر قرار گرفته است، آن تعریف از توسعه‌ی اجتماعی است که مبتنی بر ارائه‌ی خدمات است.

خدماتی که بخش‌هایی مانند بخش بهداشت، بخش آموزش و غیره انجام می‌دهند و اهدافی مانند رفاه جامعه انسانی را در مفهوم توسعه اجتماعی جستجو می‌کنند. (Thin, 1998, p 8)

تعاریف دیگر از توسعه‌ی اجتماعی بر مضامین "سازگاری متعادل میان فرد و جامعه"، "ایجاد امنیت"، "ایجاد شرایطی با حقوق و فرصتهای برابر" و "شکوفایی فرد" تأکید می‌کنند. در برخی تعاریف دیگر، توسعه اجتماعی یک سیاست اجتماعی، معطوف به "توزیع ثروت، رفاه، بیمه عمومی و تأمین اجتماعی" نیز خوانده می‌شود. (Ladburry & Kinear, 1995)

با توجه به تعاریف موجود می‌توانیم بگوییم، مفهوم توسعه‌ی اجتماعی فرآیندی است،که دو هدف و کارکرد بنیادی دارد.

کارکرد اول: در این رویکرد آنچه از اهمیت برخوردار است، خواسته‌ها و امیال مادی-فیزیکی انسان‌ها، نظیر ثروت، رفاه و خدمات است. لذا در این رویکرد بر فعالیت‌ها و نهادهای بهداشت، تغذیه، خدمات و تأمین اجتماعی، اشتغال و... تأکید می‌شود.

کارکرد دوم: به رسمیت شناختن گروه‌ها و افراد و حضور برابر آنها در جامعه، اهداف فرهنگی و انسانی را دنبال می‌کند. این رویکرد اهداف فرهنگی نظیر مشارکت، انتخاب، آزادی، خلاقیت و برابری را مدّ نظر دارد.

توسعه اجتماعی از مفاهیمی است که با چگونگی و شیوه زندگی افراد یک جامعه پیوندی تنگاتنگ دارد و در ابعاد عینی بیشتر ناظر یر بالا بردن سطح زندگی عمومی از طریق ایجاد شرایط مطلوب و بهینه در زمینه‎های فقرزدایی، تغذیه، بهداشت،مسکن،اشتغال،آموزش و چگونگی گذران اوقات فراغت می‌باشد. براین مبنا است که گفته شده «منظور از توسعه اجتماعی اشکال متفاوت کنش متقابلی است که در یک جامعه خاص همراه با توسعه تمدّن رخ می‌دهد.توسعه اجتماعی و توسعه فرهنگی جنبه‎های مکمل و پیوسته یک پدیده‎اند و هردونوع الزاماًبه ایجاد وجوه تمایز فزاینده جامعه منجر می‌شوند.(توسلی.1372 :438)

پس توسعه اجتماعی در پی ایجاد بهبود در وضعیت اجتماعی افراد یک جامعه است که برای تحقق چنین  بهبودی در پی تغییر در الگوهای دست و پا گیر و زاید رفتاری، شناختن و روی آوردن به یک نگرش نو، آرمان نو و اعتقاد مطلوب تری است که بتواند پاسخگوی مشکلات اجتماعی باشد.مطابق فهم کنونی، توسعه پایدار دارای سه اصل است؛ حمایت محیطی، توسعه اقتصادی و توسعه اجتماعی. بر این اساس سه رویکرد در مدیریت توسعه پایدار اجتماعی وجود دارد. رویکرد اقتصادی، رویکرد زیست‌محیطی و رویکرد اجتماعی. ... در دوره جدید مباحث مربوط به جامعه مدنی،دموکراسی اجتماعی،عدالت اجتماعی،رفاه اجتماعی و سرمایه اجتماعی موضوعات محوری توسعه اجتماعی را تشکیل می‌دهند.(ازکیا و غفاری. 1384 : 48)

 

نویسنده: داود صابری لمراسکی


مقالات
سیاست
رسانه‎های دیجیتال
علوم انسانی
مدیریت
روش تحقیق‌وتحلیل
متفرقه
درباره فدک
مدیریت
مجله مدیریت معاصر
آیات مدیریتی
عکس نوشته‌ها
عکس نوشته
بانک پژوهشگران مدیریتی
عناوین مقالات مدیریتی
منابع درسی (حوزه و دانشگاه)
مطالعات
رصدخانه شخصیت‌ها
رصدخانه - فرهنگی
رصدخانه - دانشگاهی
رصدخانه - رسانه
رصدخانه- رویدادهای علمی
زبان
لغت نامه
تست زبان روسی
ضرب المثل روسی
ضرب المثل انگلیسی
جملات چهار زبانه
logo-samandehi
درباره ما | ارتباط با ما | سیاست حفظ حریم خصوصی | مقررات | خط مشی کوکی‌ها |
نسخه پیش آلفا 2000-2022 CMS Fadak. ||| Version : 5.2 ||| By: Fadak Solutions نسخه قدیم