تعریف: علم به قواعدی است که بواسطه آن قواعد حالات کلمات عرب ازجهت اعراب و بنا، فهمیده میشود.
فایده : حفظ زبان از خطای در گفتار
موضوع: (کلمه و کلام)
تعریف کلمه : لفظی است که به صورت مفرد وضع شده یعنی مرکب نیست.
اقسام کلمه: ( اسم، فعل، حرف)
تعریف کلام: لفظی است که فایده میدهد مخاطب را بوسیلة اسناد یعنی نسبت یک کلمه به کلمهای دیگر بگونهای که سکوت برآن صحیح باشد.
اقسام کلام: (اسمیه، فعلیه)
اسمیه: جملهای که با اسم شروع میشود.
فعلیه: جملهای که با فعل شروع میشود.
تعریف:کلمهای است که معنایش مستقل است وزمان ندارد.
اقسام (ذات، معنی، نکره – موخه، مذکر - مؤنث)
ذات: اگر اسمی برای ذاتی وضع شده باشد به آن اسم عین گویند، مانند: زید
معنی: اگر اسمی برای معنایی وضع شده باشد به آن اسم معنی گویند.مانند: ضَرْب
معرفه: اسمی است که دلالت برشئ مشخص میکند مانند زید
نکره: اسمی که دلالت برشئ نامشخص میکند مانند: رجل
مذکر: اسمی که درآن علامت تأنیث وجود ندارد
مونث: (حقیقی – مجازی، لفظی - معنوی)
حقیقی: کلمهای که دال بر موجودی است که حقیقتا دارای خصوصیات زنانه است.مانند:هند
مجازی: کلمهای که فقط باآن معامله مونث میکنند ولی حقیقتا مونث نیست. مانند: جهنم
لفظی: کلمهای که درلفظش علامات تانیث (تاء تانیث، الف مقصوره،الف ممدود) وجود دارد.
معنوی: کلمهای که درلفظش علامت تانیث وجود ندارد.
تعریف: کلمهای است که معنایش مستقل است ومقترن به یکی از زمانهای سه گانه میباشد
اقسام: (ماضی – مستقبل و حال - امر)
تعریف ماضی: فعلی که وضع برای زمان گذشته شده باشد مانند: ضَرَبَ زد درگذشته
خصوصیات ماضی: «تا»های چهارگانه مختص ماضی است تَ تِ تُ تْ و مبنی برفتح است مگرصیغه یک ناقص الفی رَمَی، صیغه سه ضربواوصیغ 6تا 14 ماضی
تعریف مستقبل وحال: فعلی است که وضع برای زمان حال یا آینده شده است ومعرب میباشد.
خصوصیات مستقبل وحال: سین وسوف، « لم» که از جوازم است، حروف اتین
تعریف امر: فعلی که فقط وضع برای زمان حال شده است و راه تشخیص آن این است که معنای امری دارد ومبنی است برآنچه که مجزوم به آن میشود
خصوصیتش: قبول نون تاکید خفیفه ـ ثقلیه
اعراب: اثری است که به درخواست عامل ایجاد شده است.( لفظی وتقدیری)
انواع اعراب :
رفع : مشترک دراسم وفعل
نصب : مشترک دراسم وفعل
جر: مخصوص اسم
جزم: مخصوص فعل
بنا: کیفیتی است دراخر کلمه که به درخواست عامل ایجاد نشده است.
انواع بنا:
ضمه: مختص اسم است وحرف
کسره: مختص اسم است وحرف
فتحه: درتمامی کلمات 3گانه ( اسم، فعل، حرف) وجود دارد.
سکون: درتمامی کلمات 3گانه ( اسم، فعل، حرف) وجود دارد.
علائم رفع
1. ضمه: دراسم مفرد«زیدٌ»، درجمع مونث سالم«مسلمات»، درجمع مکسر«رجالٌ»، درصیغه خمسه فعل مضارع « یَضربُ، تَضْربُ،...»
2. الف: درمثنی و ملحقاتش « مُسلِمان، اثنان »
3.واو: درجمع مذکر سالم و ملحقاتش«مسلمون»، دراسماء خمسه با حفظ شرایط مفرد، مکبرومضاف به غیر یاء متکلم باشد « ابوک»
4.نون: درافعال خمسه« یضربان»
علائم نصب
1.فتحه: دراسم مفرد«زیداً»، درجمع مکسر«رجالاً»، درصیغه خمسة فعل مضارع« أنْ یضربَ»
2.کسره: درجمع مونث سالم وملحقاتش« مسلماتٍ»
3.الف: دراسماء سته با شرایط « اباک»
4.حذف نون: درافعال خمسه « ان یَضربا»
5.یاء: درجمع مذکر سالم وملحقاتش ومثنی وملحقات« مسلمین»
علائم جر
1.کسره: دراسم مفرد منصرف« بزیدٍ»، درجمع مکسر منصرف« برجالٍ» درجمع مونث سالم وملحفاتش« بمسلماتٍ»
2.فتحه: دراسم غیر منصرف« بفاطمهَ»
3.یاء: دراسماء سته با شرایط بابیک»، درمثنی وملحقاتش« بمسلمین»، درجمع مذکر سالم وملحقاتش« بمسلمین»
علائم جزم
1.سکون: درصیغه خمسه صحیح الاخر « لم یضرب»
2.حذف: حروف عله درصیغه خمسه غیر صحیح الاخر« لم یدعُ»، نون درافعال خمسه « لم یضربا»
طبق تقسیم بندیای که گفته شد صفحه قبل، اعراب یا:
1. ظاهری است که دررفع: ضمه، درنصب:فتحه، درجزم: سکون، درجر: کسره.
2.و یا نیابتی است دربقیه موارد اعراب
ملحقات چیستند:
در ظاهر شبیه مثنی وجمع هستند ولی معنای آنرا ندارند مانند عرفات، اثنتین؛ شرایط صحیح تثنیه وجمع درآنها وجود ندارد سنه:سنون؛ مفردی از جنس خود ندارند. اولو: اولات ـ ذو: ذات؛ و یا اصلاً مفرد ندارند کلا ـ کلتا
رفع و نصب و جر در: اسم مقصور«جاء، رایت، مررت، بموسی»، اسم مضاف به یاء متکلم « جاء، رایت، مررت، بغلامی»، فعل مضارع موکد به نون تاکید غیر مباشر « أن، لم، یضربانِّ»
رفع وجر: دراسم منقوص« جاء القاضی، رایت القاضی، مررت بالقاضی»
رفع ونصب: درصیغه خمسه فعل مضارع (ناقص الفی) «یخشی، أن یخشی، لم یخشِ»
رفع به تنهایی: صیغ خمسه ناقص واوی ویایی« یدعو، أن یدعَو، لم یدعُ»، جمع مذکر سالم مضاف به یاء«مسلموی»
الف) مرفوعات: «فاعل، نائب فاعل، مبتدا، خبرنواسخ»
ب) منصوبات: «مفعول به ـ مفعول مطلق، مفعول له ـ مفعول معه، مفعول فیه ـ منصوب بنزع خافض، حال ـ تمییز»
ج) مجرورات: «مضاف الیه ـ مجرور»
د) منصوب وغیر منصوب: «مستثنی ـ باب اشتغال، منادی «تعریف، اقسام، توابع منادی»، عدد ومعدود.»
2.مبنی: 1- ضمیر، 2- موصول« حذفی، اسمی»، 3- مرکب
3.توابع: نعت، بدل، عطف به حروف، عطف نسق، تاکید
4.اسماء عامل: مصدر، اسم فاعل، اسم مفعول، صیغه مشبهه، اسم تفضیل
5.غیر منصرف
فاعل:
تعریف: کلمهای است که: فعل آن به آن اسناد داده میشود،
اقسام: (اسم ظاهر و ضمیر مستتر)
اسم ظاهر مثل قام زیدٌ
ضمیر: بارز، مستتر
ضمیر مستتر: «یا واجب است: صیغه 7 امر، صیغه 7مضارع، صیغه 13 مضارع، صیغه 14مضارع، فعل استثناء، فعل تعجب یا جایز است: صیغه 1 ماضی و4 ماضی، صیغههای 1و4 مضارع»
حالات فاعل وفعل
اگر فاعل مذکراست، فعلمان: واجب التذکیه است
اگر فاعل مونث است یا ضمیراست که فعلمان : واجب التانیث است یا ظاهر است
الف) اگر مونث حقیقی که اگر بدون فاصله با فعل باشد فعلمان: واجب التانیث است و اگر با فاصله ( اگر فاصله به إلّا باشد جایز الوجهین است ومذکر آوردن بهتر است، و اگر فاصله به غیر از إلّا باشد جایز الوجهین است ومونث آوردن بهتر است).
ب) اگر فاعلمان ظاهر و مونث مجازی بود، فعلمان جایز الوجهین است.
فاعل درباب نعم وبئس: اگر فاعلمان مونث حقیقی باشد مطلقاً مذکر آوردن بهتر است.
موارد تقدم فاعل به مفعول وبالعکس :
واجب است: جایی که ترس از اشتباه فاعل با مفعول پیش بیاید، جایی که فاعل ضمیر متصل ومفعولمان مقدم باشد، جایی که مفعولمان محصور به « إلّا یا إنّما» شده باشد.
ممتنع است: به فاعلمان ضمیری چسبیده باشد که به مفعول برمی گردد، مفعول ضمیر متصل وفاعل اسم ظاهر باشد، فاعل، محصور به «الایا انما» باشد.
جایز است: درغیر از موارد فوق
نائب فاعل:
تعریف: مفعولی که جانشین فاعل بشود
نکات:
1.آنچه نمیتوانند نائب فاعل قرار گیرد(مفعول دوم باب علمتُ، مفعول سوم باب اعلمتُ، مفعول لَه و مفعول معه)،
2. درصورت وجود مفعول به درکلام چیز دیگری نمیتواند نائب فاعل شود،
3. اگر مفعولٌ به وجود نداشت هر کدام از مفعولٌ فیه، مطلق وجار ومجرور که درجمله وجود داشته باشد، نائب فاعل قرار میگیرد.
مبتدا:
اقسام: (اسمی - وصفی)
تعریف اسمی: اسمی است مسندالیه که مجرد از عوامل لفظیه باشد.
تعریف وصفی: وصفی است مسند به که بعد از نفی یا استفهام میآید وما بعدش را رفع میدهد.
توضیح مبتدای وصفی:
1- منظور از وصف همیشه اسم فاعل یا مفعول یا صفت مشبهه میباشد.
2- فاعل آن وصف همیشه اسم ظاهر یا ضمیر متصل مرفوعی میباشد.
3- ماقبل وصفمان همیشه حرف استفهام با نفی میآید.
4- فاعل آن، آنرا کفایت میکند از گرفتن خبر فلذا فاعلش سد مسد خبرش است.
موارد وجوب حذف خبر:
1- خبرمان دلالت برهمراهی میکند ومابعد مبتدا یک واو عطف به معنای معیت بیاید مثل کل صانعٍ وما صنع).
2- مبتدامان مصدری مضاف یا اسم تفضیلی که مضاف به یک مصدر مضاف است باشد ومابعدش حالی بیاید که صلاحیت خبر واقع شدن ندارد( ضربنی زیداً قائما).
3- اگر ماقبل مبتدا وخبرمان لولای غالبیه امتناعیه بیاید (لولا علی لَهَلک عمر لعنه الله).
4- مبتدامان صریح درقسم باشد( لَعَمرُک لا قومنَّ)
خبر:
تعریف: لفظی است مجرد از عوامل لفظیه که مخبرٌ به میباشد.
اقسام خبر: (جمله – مفرد «جامد - مشتق»)
جامد: مثل الکلمةُ لفظٌ، که دراین صورت مطابقتش با مبتدا لازم نیست.
مشتق: یا اسم ظاهر را رفع میدهد مانند: هندٌ قائمٌ ابوها که مطابقت با مبتدا لازم نیست. یا ضمیر را رفع میدهد مانند: هندقائمهٌ که مطابقتش با مبتدا لازم است.
نواسخ ابتداییت
افعال ناقصه:
معرفی: کان ـ صار ـ اصبح ـ امسی ـ اضحی ـ ظل ـ بات ـ لیس ـ ما برح ـ ما فتئ ـ ما انفک ـ مازال ـ مادام.
عمل: رفع به اسم ونصب به خبر
تقدم خبر این افعال براسمشان: درهمگی افعال جایز است.
تقدم خبر بر خود افعال: درغیر از 5 مورد آخر تقدم بربقیه افعال جایز است.
تامه استعمال شدن این افعال: درغیر ازفتئ، لیس، زال: تامه شان نیز استعمال شده
عمل متصرفات این افعال: متصرفاتشان نیز مانند خودشان عمل میکنند.
اختصاصات «کان»:
1- جایز است حذف نون درکان به شرط اینکه : مضارع، مجزوم، جزمش به سکون، عدم اتصال به ضمیر منصوب، عدم اتصال به حرف ساکن
2-حذف کان واسمش بعد از إنْ ولو شرطیه کثیر ولی حذف کان وخبرش در این مواضع قلیل است ودرجمله جزا حذف مبتدا وثبوت خبرش کثیر است.
حروف مشبهه بالفعل:
معرفی: اِنّ، اَنّ، کأنّ، لیت، لکنّ، لعلّ
عمل: نصب به اسم ورفع به خبر
تقدم 2 معمولش برخود حروف: جایز نیست مطلقا چه خبر وجار ومجرور باشند یا نباشند.
تقدم خبر براسم این افعال: درظرف وجار ومجرور جایز است ودرغیرش جایز نیست.
فتح وکسر همزه إنَّ: اگر بتواند مصدر به جای این حروف واسم وخبرش بیاید، فتحه میگیرد وجوباً. اگر نتواند مصدر به جای آنها قرار گیرد، کسره میآید وجوباً. اگر هر2 مصدر قرار دادن وغیر مصدر ( جمله) قرار دادن صحیح باشد جایز الوجهین است.
عطف براسم این حروف: قبل ازآمدن خبر معطوفمان منصوب است. اما بعد ازآمدن خبر( درکانَّ، لیت لعل حتما معطوفمان منصوب است.درإنَّ، أنَّ ولکن هم نصب وهم رفع معطوفمان جایز است إنَّ زیداً قائمٌ وعمراً - وعمروٌ.
ما و لای شبیه به لیس:
عمل: رفع به اسم ونصب به خبر
وجوه شباهت با لیس: هم درمعنا وهم درعمل شبیه لیس هستند.
شرایط عمل:
مشترک در هر 2: بشرط اینکه نفی آنها باقی بماند وبوسیله إلا نشکند، و ترتیب اسم وخبرشان ازبین نرود
مختص: درما: بعد از آن إنْ زائده نیاید و درلا: دو معمولش نکره باشند.
نکته: گاهی به لا « تاء» تانیث اضافه میشود ودراینصورت مخصوص زمانها میگرددکه اسمش غالبا حذف میگردد مثل و لاتَ حین مناصٍ
لای نفی جنس:
عمل: نصب به اسم ورفع به خبر
شرایط عمل: 1- حرف جر برآن داخل نشوند، 2- هر دو معمولش نکره باشند، 3- بین خودلا واسمش فاصلهای نیفتد، 4- چنانچه بین لا ومعمولش فاصلهای بیاید یا اسمش معرفه باشد ملغی از عمل میشود وواجب است لا باردیگر با یک اسم دیگر تکرار شود.
اعراب اسم لا: اگر اسم لا مضاف باشد لفظاً منصوب میگردد اگر اسم لا شبه مضاف باشد لفظا منصوب میگرد، اگر اسم لا غیر از این موارد باشد محلا منصوب ولفظا مبنی برعلامت فتح است.
افعال مقاربه:
تعریف: افعالی هستند که دلالت برنزدیکی، امید، یا شروع خبر برای اسم میکنند.
اقسام: (افعال قرب، افعال رجا، افعال شروع)
افعال قرب: دلالت برنزدیکی حصول خبر برای اسم میکنند. کاد ـ کَرَب ـ أوشک
افعال رجاء: دلالت برامید حصول خبر برای اسم میکنند. عَسی حَری إخلولق
افعال شروع: دلالت برشروع حصول خبر برای اسم میکنند. طَفِق أنشأ جَعَل اَخَذَ عَلَق
عمل: مانند افعال ناقصه میباشد. رفع به اسم ونصب به خبر این افعال همیشه جملاتی هستند که با مضارع شروع میشوند.
خبر این افعال: در کادو کرب غالبا خبر بدون أن میآید، درأوشک وعسی غالبا خبر باأن میآید، درأنشأ وطفق همیشه خبر بدون أن میآید.
تصرف وعدم تصرف این افعال: کرب، عسی وانشا غیر متصرف تام هستند فقط ماضی دارند، کاد، اوشک، طفق غیر متصرف ناقص هستند علاوه برماضی مضارع هم دارند.
مفعول مطلق:
تعریف: مصدری است که تاکید عاملش را میکند ویا نوع وعدد عاملش را بیان میکند.
اقسام: (تأکیدی – نوعی - عددی)
تاکیدی: که همیشه مفرد است.
عددی : که دارای مفرد، مثنی، وجمع میباشد.( ضربتُ ـ ضربات ـ ضربتین ـ ضربه)
نوعی: اختلافی است
حذف عامل مفعول مطلق:
جوازی: هرجایی که قرینه داشنه باشیم قدمتُ قدوما فخیر خیرَ مقدمٍ.
وجوبی: (سماعی:شکراً ـ سقیاً ـ رعیاً )
3. قیاسی:1- مفعول مطلق برای تفضیل مضمون جملة ماقبل آمده باشد.
2- مفعول مطلق، موکد خودش باشد.
3- مفعول مطلق موکد غیر خودش باشد.
4- مفعول مطلق محصور با إلا یا انّما باشد وصلاحیت خبر واقع شدن نداشته باشد.
5-مفعول مطلق مکرر، عاملش خبر وخودش صلاحیت خبر واقع شدن نداشته باشد.
6- مفعول مطلق مابعد جملهای بیاید که مشتمل براسمی به معنای مفعول مطلق وصاحب آن باشد ومفعولمان برای تشبیه واز افعال جوار میباشد.
7- مفعول مطلق تثنیه مضاف باشد.
مفعول به:
تعریف: فضله است که فعل برآن واقع میشود.
تقدم وتاخرش از فاعل: اصل درمفعول تاخر از فاعل است اما گاهی جوازا وگاهی وجوبا از فاعل مقدم میشود که بحثش درفاعل گذشت.
تقدم مفعولٌ به از فاعلش:
جوازی: برای فهماندن معنای حصر مفعولٌ به
وجوبی: درجایی که مفعولمان صدارت طلب است.
مفعول له:
تعریف: اسم منصوبی است که عاملش برای تحصیل یا حصول آن انجام گرفته است.
اقسام: (تحصیل - حصولی)
تحصیلی: عاملی برای ایجاد مفعول له انجام شده است. ضربته تأدیباً
حصولی: عامل برای وجود مفعول له انجام شده است. قعدتُ عن الحرب جُبناً
شرایط: 1- مصدر باشد. 2- با عاملش اتحاد فاعلی داشته باشد.3- با عاملش اتحاد زمانی داشته باشد.
نکته: اگر یکی از شرایط را نداشته باشد با « لام» جاره میآید
مفعول معه:
تعریف: اسمی است که بعد از واو بمعنی « مع» میآید تا همراهی کند معمولش عاملش را.
عاملش: فعل میباشد ولی در کتاب عوامل فی النحو گفته « واو» میباشد.
تقدمش برعامل: جایز نیست چون این واو شبیه به حرف عطف است وازآنجا که تقدم معطوف برمعطوف علیه جایز نیست تقدم مفعول معه برعاملش نیز جایز نیست.
حکم جواز عطف:
در «سرتُ وزیداً» اگر واو را عاطفه درنظر گرفته وبگوئیم سرتُ وزیدٌ قبیح است زیرا عطف اسم ظاهر به ضمیر متصل مرفوعی دارای 3 شرط بود واینجا هیچ یک را نداریم.
در «مالک وزیداً» اگر بگوئیم مالک وزیدٍ بنابر عاطفه بودن واو قبیح است زیرا عطف برمجرور حرف جر بدون اعاده جار قبیح است.
در «سرتُ انا وزیداً» عاطفه گرفتن واو جایز است زیرا یکی از شرایط را دارد سرت أنا وزیدٌ
در «ضربتُ زیدا وعمرا» عاطفه گرفتن واو واجب است زیرا هرجایی که دریک حالت اعرابی هم عاطفه گرفتن جایز بود وهم معیت باید واو را عاطفه گرفت چون اصل درواو عاطفه بودن میباشد.
مفعول فیه:
تعریف: اسم مکان مبهم یا اسم زمان یا به منزله یکی از اینهاست که منصوب است وعامل نصب آن فعل یاشبه فعلی است که درآن زمان یا مکان انجام شده است.
حالات ظرف:
اسم زمان: 1- محدود( معین) مثل صلّیت یوم الجمعه، 2- مبهم ( نامعین) مثل صلیتُ دهراً
اسم مکان: 1- محدودکه همیشه با حرف جرمی آید، 2- مبهم مثل صلیتُ خلفک.
نکته: درمثال دخلتُ الدارَ کلمة «دار» مفعولٌ به است علی الصح وبنابر قولی کلمه «فی» به علت زیادی استعمال حذف شده و «دار» مفعول فیه است. یا اینکه اگر «دخل» را لازم درنظر بگیریم میتوان منصوب به نزع خافض گرفت.
منصوب به نزع خاقص:
تعریف: آن اسمی است که یا صریح ویا موول است ومنصوب میشود بوسیلة فعل لازم به حذف حرف جر
اقسام: (سماعی - قیاسی)
سماعی: هرگاه مجرورمان اسم صریح باشد وآن به شرطی است که عرب سماع واستعمال کرده باشد مانند ذهبتُ الشامَ
قیاسی: هرگاه مجرورمان اسم موول باشد میتوان قیاسا« من» یا هر حرف جر دیگری را حذف کرد مانند عجبتُ من أن َّزیداً قائمٌ عجبت أن زیدا قائم
تمییز:
تعریف: نکرهای است که ازبین برندة ابهامی که از ذات یا نسبت بوجود آمده میباشد.
اقسام: (از ذات – از نسبت)
از ذات: یااز مقدار که غالبا تمییز اینگونه است وجرش دراینصورت کم است، یا از غیر مقدار، که قلیلا تمییز اینگونه است ولیکن جرش دراینصورت زیاد است.
از نسبت: یا نسبت داخل جمله میباشد إشتعل الرأس شیباً، یا نسبت داخل شبه جمله میباشد زیدٌ طیّبٌ تعساً، یا نسبت داخل اضافه میباشد لله درُّهُ فارساً.
نکات:
1-اگر تمیز مان مشتق باشد احتمال حال بودنش میرود،
2-عامل درتمییز از ذات، ذات است ودرتمییز از نسبت، فعل یا شبه فعل میباشد،
3- ممیزمان اگر مرفوع بود بنابراین است که درکلام فاعل یا نائب فاعل است وتمییز درمعنا همانگونه میباشد واگر ممیز منصوب بنابرمفعولیت بود، تمییزمان نیز درهمان معناست.
حال:
تعریف: وصفی است که بیانگر هیئت وحالت صاحب خودش میباشد ونعت نیست.
اقسام: (منتقله، ثابته، جامده، مشتقه، مقارنه، مقدره)
منتقله: حالی که گاهی درصاحبش میباشد وگاهی نمیباشد.
ثابته: حالی که همیشه درصاحبش میباشد.
جامده: حالی که از کلمه دیگری گرفته نشده وجامد است.
مشتقه: حالی که از کلمه دیگری گرفته شده وجزء مشتقات است.
مقارنه: حالی که زمانش بازمان عاملش تقارن دارد.
مقدره: حالی که زمانش بازمان عاملش تقارن ندارد.
احکام همیشگی وغالبی حال: همیشه نکره است وغالبا منتقله ومشتقه ومقارنه است.
تقدم حال برذوالحال: مقتضای اصل تقدم ذوالحال برحال است، اگر ذوالحال مجرور باشد، تقدم آن واجب است، اگر ذوالحال نکره محضه باشد تأخرّش واجب است.
تقدم حال برعاملش: هرگاه حالمان صدارت طلب باشد تقدمش واجب میشود.
حال از مضاف الیه:
1. اگر با حذف مضاف مشکلی درجمله وارد نشود بل نَتَّبع ملتَ ابراهیم حنیفا.
2. اگر مضاف بعضی از مضاف الیه باشد وجه هند راکباً.
3.عامل در حال، همان مضافی که عامل درمضاف الیه است باشد ذهابک وهالک مسرعاً.
فرق حال با تمییز
غالبا تمییز جامد است به خلاف حال
تمییز هیچوقت به صورت جمله نمیآیدبه خلاف حال
تقدم تمییز برعاملش جایز نیست علی الاصح به خلاف حال
مجرور به حرف جر:
تعریف: کلمهای که نسبت داده میشود به آن کلمهای دیگر بواسطه حرف جر ملفوظ
مشهورترین حروف جر:
1- مورد که هم اسم ظاهر وهم ضمیر را جر میدهند عبارتند از: مِن، اِلی، فی، عن، علی، باء، لام.
2- مورد که فقط اسم ظاهررا جر میدهند عبارتند از مُنذومُذ( مختص زمان) رُبَّ( مختص نکره) تاء( مختص اسم الله) حتی، کاف، واو، ( برسر هر اسم ظاهری میآیند.)
مضاف الیه:
تعریف: اسمی است که نسبت داده میشود به آن اسم دیگری بواسطة حرف جر مقدر اراده شده
اسماء ممتنع الاضافه: معارف، اسماء شرط، اسماء استفهام
اسماء دائم الاضافه:
به جمله إذا، إذ، حیث
به مفرد: هم به ضمیروهم به اسم ظاهر : کلا کلتا، عند، لدی، سوی.
فقط به اسم ظاهر: اُولو، ذُو، وفروعاتشان
فقط به ضمیر: وحده، لَبَّیک، سعدیک، حنالیک، دوالیک
اقسام اضافه: (لفظیه - معنویه)
1- لفظیه: اضافه صفت به معمولش ضازب زیدٍ
2- معنویه: الف) اضافه غیر صفت به چیز دیگری غلام زیدٍ، ب) اضافه صفت به غیر معمولش ضارب المدینه.
فواید اضافه لفظیه: کسب تخفیف میکند ضارب زیداً: ضارب زیدٍ
فواید اضافه معنویه: اگر مضاف الیه معرفه باشدکسب تعریف میکند، و اگر مضاف الیه نکره باشد کسب تخصیص میکند.
نکات:
1.گاهی موارد مضاف مذکر از مضاف الیه مونث کسب تانیث میکند وبالعکس مضاف مونث از مضاف الیه مذکر کسب تذکیر واین به این شرط است که درمعنا با وجود مضاف الیه بی نیاز از مضاف شویم شرقت صدرُ القناه من الدم
2.نون تنوین ونون عوض از تنوین در مثنی وملحقاتش از مضاف حذف میشوند.ضاربان زیداً: ضربازیدٍ
3.دراضافه معنویه: اگر مضاف الیه جنس مضاف باشد حرف « من» درتقدیر است، اگر مضاف الیه ظرف مضاف باشد حرف « فی» درتقدیر است، اگر مضاف الیه غیر از موارد فوق باشد حرف « لا» درتقدیر است.
مستثنی:
تعریف: آنچه بعد از ازإلا واخواتش ذکر میشود تا دلالت کند براینکه آنچه به ماقبل نسبت داده شده به آن نسبت داده نمیشود اگر چه حکمی باشد( منظور استثناء منقطع).
اقسام: (متصل، منقطع، مفرغ، تام، موجب، غیرموجب)
متصل: که مستثنی هم از جنس مستثنی منه وهم داخل درآن باشد جاء القوم الا زیداً
منقطع: که مستثنی یا از جنس مستثنی منه نیست ویا داخل در آن نیست جاء القوم إلا حماراً
مفرغ: که مستثنی منه درکلام ذکر نشده باشد ما جاء إلا زیدٌ
تام: که مستثنی منه درکلام ذکر شده باشد.
موجب: کلامی که ابتدایش نفی نهی یا استفهام نباشد.
غیر موجب: کلامی که ابتدایش یکی از نفی نهی یا استفهام باشد.
اعراب مستثنی:
الف) مفرغ: مستثنی به حسب عوامل اعراب نقش میگیرد.
ب) تام: اگر موجب است متصل ومنقطع هر دو منصوبند و اگر غیرموجب است یا متصل است که هم نصب جایز است وهم بدلیت از ماقبل وبدلیت بهتر است ما فعلوه إلا قلیل ـ قلیلاً.و اگر منقطع است که حجازیون میگویند نصب، تمیمیون گویند جایزالوجهین است
مستثنی به اخوات إلاّ:
خلا، عدا، حاشا: اگر فعل هستند مستثنی منصوب میشود بنابرمفعولیت، اگر حرف جر هستند مستثنی مجرور میشود
لیس ولا یکون: مستثنی منصوب میشود بنابرخبریت
ما خلا وماعدا: مستثنی منصوب میشود بنابر فعلیت
غیر وسوی: مستثنی مجرور میشود بنابرمضاف الیه
نکات:
1.فاعل، خلا، عدا وحاشای فعلی، ماخلا، وماعداواسم لیس ولایکون ضمیر مستتر به استتار وجوبی میباشد.
2.اعراب غیر، مثل اعراب مستثنی به إلا میباشد وسِوی ترد عدهای همینطور نزد وعدهدیگر ظرف است.
باب اشتغال:
تعریف: هرگاه مشغول شود عاملی درضمیر اسم مقدم خودش یا متعلق آن اسم مقدم، به جای آنکه آن عامل نصب دهدخود آن اسم را برای آن اسم مقدم پنج حالت است که درحالات نصبی آن اسم مقدم باب اشتغال درست میشود
حالات اسم مقدم:
1. واجب النصب ( باب اشتغال واجب است): هرگاه اسم مقدم بعداز کلمهای بیاید که آن کلمه فقط بر فعل داخل میشود مانند ادات شرط ـ تحضیض
2. واجب الرفع ( باب اشتغال ممتنع است) : هرگاه اسم مقدم بعداز کلمهای بیاید که آن کلمه فقط برسراسم میاید مانند اذا فجائیه، 2- هرگاه بین اسم مقدم وعاملش صدارت طلبی فاصل شود
راجح النصب( باب اشتغال ارجح است) : 1- هرگاه عاملمان فعل طلبی باشد، 2- هر گاه اسم مقدم برسر کلمهای بیاید که آن کلمه غالبا بر سر فعل میآید مانند همزه استفهام
3. هرگاه با نصب اسم مقدم تناسب دو جمله درعطف رعایت شود
4. متساوی الامرین ( باب اشتغال وعدمش مساوی است): هرگاه هم با نصب وهم با رفع تناسب دو2 جمله درعطف رعایت شود.
5.راجح الرفع ( غیر باب اشتغال ارجح است) درغیر از موارد فوق.
منادی:
تعریف: آنچه با حرف ندا خوانده میشود
حروف ندا: برای بعید أی، و، أیا، هیا، برای متوسط أ، برای قریب یا.
شرایط منادی: ضمیر نباشد، خالی از الف ولام باشد به غیر از اسم الله
حذف حرف ندا:
1- ممتنع است در: اسم جنس منادی، اسم مندوب، مستغاث، اسم اشاره
2- واجب است دراللهم
3- جایزاست در غیر از موارد فوق بالقرینه
اقسام منادی واعرابش:
1- منادی مفرد معرفه، نکره مقصوده: مبنی برعلامت رفع
2- منادای نکره غیر مقصوده، مضاف وشبه مضاف: منصوب
3- مستغاث: یا با لام مفتوحه و یا با« الف» میباشد.
توابع منادا:
الف) بدل: کالمستقل ( یعنی فرض کنیم بدل ما همان منادای ماست)
ب) عطف به حروف:
1- اگر «ال» دارد خلیل میگوید مرفوع است، یونس: منصوب است، مبرد: اگر «ال» زائده باشد مرفوع است، اگر « ال» غیر زائده باشد منصوب است
2- اگر بدون «ال» است کالمستقل
ج) صفت، تأکید و عطف بیان: اگر تابعمان مضاف است: منصوب مطلقاً – و اگر مفرد است یا منادا، معرب است: منصوب و یا منادا مبنی است: رفع حملاً علی اللفظ و نصب حملاً علی المحل
نکته: اگر منادامان قبل از ندا مبنی بود یا از کلماتی بود که ضمه درآن مقدر میشود تابعش منادایی است که لفظا مبنی برضم شده است وبه اعتبار نصب محلی آنها محلا منصوب میشود.
عدد
1.از3تا10 : از جهت تذکیر وتانیث مخالف معدودند ومعدود جمع است ومجرور
2.از11تا 19: جزء دومشان مطابق معدود وجزء اول در13 تا 19 مخالف معدود و11 و12 مطابق معدود و از 11 تا 19 هردوجزءشان مبنی است غیراز جزء 12 معدود 11 تا 19 مفرد است ومنصوب
3.اعداد20،30، و...تا 90 : در مذکر ومونث یکسان استعمال میشند معدودشان مفرد ومنصوب
4.از21 تا 29، 31تا39و...91 تا99: اول یکانشان میآید وبعد دهگان که درهمگی 1و2 موافق معدود و3 تا9 مخالف معدود میباشد. معدودشان مفرد ومنصوب.
100.5و200،1000،2000: وهزاران: مِأت ومأتان ـ ألف، ألفان، وآلاف.
نکات:
1- اعدادی که از 2 جزء تشکیل شدهاند ازجهت تذکیر وتانیث جزء دومشان همیشه موافق معدود وجزء اولشان مخالف معدود میباشد ءلا 1و2ها که آنها هم موافق معدودند.
2- برای نوشتن اعداد بزرگ آنها را به معدودهای کوچک تبدیل میکنیم( چهارصدو پنجاه و شش مرد: اربع مأه وستهٌ وخمسون رجلاً)
تعریف : کلمهای که دلالت بر متکلم مخاطب یا غائبی که ذکرش گذشته دارد.
اقسام : 1- متصل مرفوعی، منصوبی، ومجروری 2- منفصل مرفوعی و منصوبی
حکم اتصال وانفصال ضمائر: درجایی که بتوان ضمیر را به صورت متصل آورد منفصل آوردنش جایز نیست مگر درجایی که 2 ضمیر منصوبی متصل به هم داشته باشیم که اولی شان اعرف باشد.
ضمیر شأن:
تعریف: ضمیر غائبی است که بوسیة جمله بعدش تغییر میشود.
چند نکته در مورد ضمیر شأن:
الف) اگراین ضمیر مونث باشد به آن قصه گویند
ب) اگر عمده کلام مابعد مونث باشد نیکوست این ضمیر بصورت مونث بیاید.
ج) این ضمیر تثنیه وجمع نمیشود متبوع واقع نمیشود ومفسرش همیشه جمله است.
د) عامل دراین ضمیر همیشه یا ابتداعیه یا نواسخش هستند.
مواضع عود ضمیر لفظا ورتبتا به مابعد:
1- درباب تنازع اگر عامل دراسم ظاهر دومی باشد واولی راضمیر بدهیم
2- درباب نعم وبئس چانچه فاعلمان ضمیر باشد ومابعدش تمییز بیاید.
3- اگر ضمیری مبدل منه وبدلش اسم ظاهری باشد.
4- ضمیر شأن یا قصه
تعریف موصول حرفی: هر حرفی که با صلهاش تاویل به مصدر برود
اقسام موصول حرفی: أن، أنّ، لو،کی، ما
طریقة تاویل به مصدر بردن موصولات حرفی و مابعدشان: درأنّ، اضافه مصدر خبر به اسمش و در بقیه حروف اضافه مصدر کلمه به فاعل یا نائب فاعلش
تعریف موصول اسمی: اسمی است که نیازمند صله میباشد.
اقسام موصول اسمی:
1- مختص: (مذکر: الذی ـالذان ـ الذین ـ الذینَ ـ الاُ لی، مونث: التی ـالتان ـ التین ـ اللات ـ اللاتی ـ اللواتی ـ اللاء ـ اللاتی ـ اللوائی )
2- مشترک: مَنْ، ما، أیّ، ال
درترکیب «ماذا صَنَعت» میتوان گفت:
1- ما مبتدا وذا خبر، 2- ما مفعول مقدم وذا زائده وصَنَعت فعل وفاعل، 3- ماذا مفعول به مقدم وصنعت فعل وفاعل.
ج) مرکب مزجی:
تعریف: هرترکیبی که نسبتی بین دو جزء آن نمیباشد.
اقسام واعراب:
عددی( تضمنی): جزء دوم متضمن معنای حرفی میباشد وهر جزئی مبنی است مانند 11 تا19 بغیر از12 در جزء اولش که معرب است.
غیر عددی: جزء اول: مبنی برحرکتی است که درموقع ترکیب داشته بعلبک
جزء دوم: اگر قبل از ترکیب مبنی بوده: مبنی میماند، اگر قبل از ترکیب معرب بوده: معرب است وغیر منصرف
تعریف: کلمهای که دلالت برمعنایی در متبوعش بکند.
اقسام: (حقیقی – سببی)
حقیقی : آنچه دلالت برمعنا درخود متبوعش کند.
سببی: آنچه دلالت برمعنا درمتعلق متبوعش کند.
حکم هر یک:
درنعت حقیقی تابعمان در4 مورد از10 مورد از متبوعش تبعیت میکند که عبارتند از ( رفع ونصب وجر)، ( تذکیر وتانیث)، ( افراد وتثنیه وجمع) و( تعریف وتنکیر)
درنعت سببی: یا ضمیری که به موصوف بر میگردد را رفع میدهد که مانند نعت حقیقی در4 از10 مورد باید تبعیت کند مثل جاعت امرءتان کریمتان ابٍ ویا اسم ظاهر را رفع میدهد که در2از5 مورد یعنی اعراب وتعریف وتنکیر از متبوعش تبعیت میکند ودر تذکیر وتانیث مطابق فاعلش وهمیشه مفرد میآید مثل جاء الرجلان الفاضلهُ امهما
تعریف: تابعی که مقصود اصلی درحکمی است که به ماقبل نسبت داده شده است.
اقسام: (کل از کل – جزء از کل – اشتمال - مباین)
1- کل از کل: بدل درمعنا همان مبدل منه است. قال علی امیر المومنین علیه السلام
2- جزء از کل: بدل درمعنا جزئئ از مبدل منه است. رایت زیداً رأسه
3-اشتمال: بدلمان لازمه مبدل منه است ولی نه کل آن ونه جزء آن است. سُلِب زیدٌ ثوبه
4-مباین یا بداءاست:(بدلی که برای مبالغه ذکر میگردد. حَبیبی قمرٌ شمسٌ)، و یا غلط است:( بدلی است که برای رفع اشتباه میاید.جائنی الفرس الشاه).
نکات:
1- اسم ظاهر هیچگاه بدل کل از کل از ضمیر قرار نمیگیرد.
2- ضمیر نه بدل از ضمیر ونه بدل از اسم ظاهر میباشد.
تعریف: تابعی که تبعیت ماقبلش را دراعراب میکند بواسطة یکی از حروف عطف
معرفی این حروف: واو، فاء، ثم، حتی، أم، أو، إمّا، بل، لا، لکن.
عطف اسم ظاهر به ضمیر متصل:
در ضمیر مرفوعی :جایز نیست مگر درسه مورد:1. آن ضمیر متصل بوسیلة یک ضمیر متصل تاکید شده باشد. 2. بین معطوف علیه وحرف عطف فاصلی بیاید.3. بین معطوف وعطفمان « لا»یی فاصل شود به شرطی که درکلام منفی باشد.
در ضمیر منصوبی: جایز است بدون هیچ شرطی.
در ضمیر مجروری: جایز نیست مگر با اعادة جار.
عطف دو معمول بر دو معمول بایک حرف جر:
اگر عاملشان واحد است جایز میباشد. ضرب زیدٌ عمراً وبکرٌ خالداً
اگر عاملشان مختلف است جایز نیست مگر درصورتی که معطوف علیه اول مجرور ومقدم برمعطوف علیه مرفوع باشد. فی الدار زیدٌ والحجره عمرٌ
نکته : عطف فعل به شبه فعل وبالعکس جایز میباشد. یَخرجُ الحیَّ من المیت ومُخرِج المیت ...
تعریف: تابعی است که شباهت میرساند صفت را درتوضیح متبوعش
تفاوتش با صفت: 1. صفت با معنای خودش متبوع را توضیح میدهد ولی عطف بیان دلالت برذاتی درخارج دارد وباآن ذات، متبوعش را توضیح میدهد. 2. صفت معمولاً مشتق است وعطف بیان همیشه جامد.
شباهتش با صفت: در4 مورد از10 مورد تبعیت متبوعش را میکند.
تفاوتش با بدل: دربدل مبدل منه درحکم سقوط است وعامل نیز درحکم تکرار اما در عطف بیان هیچ یک از این 2 شرط موجود نیست.
در مثالهای زیر:
1- «هند قام ابوها زیدٌ» زید نمیتواند بدل باشد. به خاطر اختلاف درمعنا
2- «یا زید الحارثُ» الحارث نمیتواند بدل باشد به خاطر خلاف قاعدة نحوی
3- «جاء الضارب الرجل زیدٌ» زید نمیتواند بدل باشد به خاطر خلاف قاعده نحوی.
تاکید:
تعریف: تابعی که دلالت میکند برتقریر متبوع یا شمول حکم برای تمامی افرادمتبوعش
اقسام: (لفظی - معنوی)
لفظی: تکرار لفظ متبوع میباشد.
معنوی: نفس و عین: کلاوکلتا، کل و جمع، عامّه، اجمع و اخواتش)
نفس و عین: 1- درغیر تثنیه واجب است با متبوعشان تطابق داشته باشند اگر متبوعشان تثنیه بود بهتراست جمع باشند سپس مفرد ودرآخر مثنی. جاء الزید ان أنفسهما، نفسها، نفساهم؛ 2- ضمیری مطابق متبوع به آخرشان ملحق میشود.
کلا وکلتا: 1- فقط برای تاید مثنی به کار میروند. 2- ضمیری مطابق متبوع به آنها ملحق میشود.
کل و جمع: 1- برای تاکید غیر مثنی به کار میروند. 2- اگر مفردی باآنها تاکید شد باید حتما صحیح الافتراق باشد ( دارای جزء باشد). 3- نیازمند ضمیر مطابق متبوعند.
عامّه: 1- برای تاکید غیر مثنی به کار میروند. 2- اگر مفردی با این کلمه تاکید شود باید حکما صحیح الافتراق باشد. 3- نیازمند ضمیر مطابق متبوعش میباشد.
جمع واخواتش: 1- برای تاکید غیر مثنی به کار میروند. 2- اگر مفردی را تاکید کند باید آن مفرد حکما صحیح الافتراق باشد. 3- خود این کلمات باید مطابق متبوع باشند. 4- حتما باید بهمراه کل برای تاکید به کار روند. 5- هر کدامشان به تبع کلمه قبلی استعمال میشود به ترتیب. 6- اخواتش عبارتند از اکتع، أبتع، أبصع.
نکات:
1- هیچگاه نکره بدون فایده تاکید نمیشود ولی درصورت وجود فایده تاکیدش بلا مانع میباشد مثلا اشتریتُ عبداً کلَه
2- هرگاه ضمیر متصل مرفوعی بخواهد بوسیلة نفس و عین تاکید شود باید از قبل حتما بایک ضمیر متصل تاکید شده باشد. قوموا انتم انفسکم
تعریف: حدثی است که فعل ازآن مشتق میشود.
عمل: اگر مفعول مطلق نیست مانند فعلش عمل میکند یعنی اگر لازم باشد لازم است واگر متعددی فقط ولی اگر مفعول مطلق باشد یا جانشین فعلش نشده است که عمل نمیکند.
و یا جانشین فعلش شده که : بعضی میگویند عمل برای مفعول مطلق است، و بعضی دیگر میگویند عمل برای عامل محذوف است.
تقدم معمول مصدر برآن : جایز نیست.
نکات:
1-معمولاً مصدر به فاعلش اضافه میشود.
2-مصدر اگر«ال» بگیرد عملکردش ضعیف میشود.
اسم فاعل:
تعریف: کلمهای است که دلالت برحدثی و فاعل آن حدث به وجه حدوث میکند.
شرایط عمل:اگر صله«ال» باشد مطلقا عمل میکند به عمل فعلش اگر صله « ال» نباشد عمل میکند به 2 شرط: 1. تکیه داشته باشد به یکی از مبتدا نفی واستفهام وذوالحال وموصوف. 2. زمانش حتما حال یاآینده باشد.
نکته:
به گفته کسایی اسم فاعلی که خالی از«ال» باشد ونیز زمانش هم حال یاآینده نباشد، میتواند عمل کند وبرای حرفش استناد کرده به این آیه: «وَکَلبُهُم باسطٌ ذِراعَیه بِالوَسیط» وگفته زمان باسط گذشته است. درحالی که دراین آیه خداوند داستان اصحاب کهف را بصورت زمان حال برای پیامبر بیان کرده فلذا زمان باسط حال میباشد وبه همین جهت عمل کرده است ودر اصطلاح به آن حکایت حال ماضی میگویند.
اسم مفعول:
تعریف: کلمهای است که دال برحدثی ومفعول آن حدث به نحو حدوث میباشد.
شرایط عمل: همگی مانند اسم فاعل میباشد.
صفت مشبهه:
تعریف: کلمهای است که دلالت میکند بریک حدث وفاعل آن حدث به نحو ثبوتی.
فرقش با اسم فاعل:
1- صفت مشبهه فقط ازلازم گرفته میشود به خلاف اسم فاعل.
2- «ال» دراسم فاعل موصوله است ودر صفت مشبهه تعریف است.
3- اسم فاعل برای عمل شرط زمانی دارد خلاف صفت مشبهه.
4- عمل صفت مشبهه گاهی خلاف فعلش است برخلاف اسم فاعل.
5- وزن عروضی اسم فاعل با مضارعش همیشه یکی است به خلاف صفت مشبهه
نکته: علت اینکه صفت مشبهه از فعل لازم گرفته میشود اینست که چون برافعال درونی دلالت میکند افعال درونی نیازمند عمل روی غیر نیستند.
اسم تفضیل:
تعریف: کلمهای است که دلالت برموصوفی وزیادی وصف آن به غیرش را دارد.
شرایط ساخت: ازفعل ثلاثی، متصرف، تام، قابل تفضیلی که افعل غیر تفضیل ازآن ساخته نشود.
بروزن: أفعل درمذکر وفعلی درمونث.
وجوه استعمال:
اسم تفضیل با«مِن» استعمال میشود که دراینصورت مفرد مذکر است دائماً
اسم تفضیل با«ال» استعمال میشود که دراینصورت مطابق موصوف است دائماً
اسم تفضیل اضافه میشود که اگر:
1- موصوف داخل درمضاف الیه هست(یعنی قصد تفضیل برمضاف الیه شده) جایز است مطابقت وعدمش مثل الزیدان اعلم الناس یا اعلما الناس
2- و اگر موصوف داخل درمضاف الیه نیست ( یعنی قصد تفضیل برمضاف الیه نشده) واجب است مطابقت مانند: مثل یوسف احسنُ اخوتهِ
عمل آن: (نصب و رفع)
عمل نصبی: به عنوان مفعول به ندارد اجماعا ولی حال، تمییز، مفعول فیه وله میگیرد.
عمل رفعی: درضمیر مستتر صحیح است اجماعا
اما دراسم ظاهر: 1- در مجموع قلیل است. 2- زیاد است فقط درجایی که اسم ظاهر بین 2 ضمیر بیاید که اولی به موصوف ودومی به اسم ظاهر برگردد.
تعریف: اسمی است که کسره وتنوین نمیگیرد.
اسباب منع صرف: عجمه، علمیت، وصفیت، وزن الفعل، جمع، تانیث، ترکیب، ان، زائده
علت غیر منصرف شدن یک کلمه:
یا یک سبب جانشین 2 سبب شده : 1. جمع 2. تانیث با الف مقصوره وممدوده
یا دوسبب دریک کلمه که عبارتند از : 1- علمیت بایکی از عجمه، عدل، تانیث به تاء ومعنوی، وزن الفعل، ان زاید، ترکیب.
2- ویا وصفیت با یکی از عدل، ان زاید، وزن الفعل.
توضیح تفضیلی هرسبب:
عجمه: یعنی هرزبان غیر عربی که 1- درعربی علم باشد. 2- قبل ازانتقال به عرب علم بوده باشد. 3- بیشتر از 3 حرف باشد مطلقاً.
تانیث:
لفظی: به الف جانشین 2 سبب وبه «تاء» به شرط علمیت غیر منصرف است
معنوی:
الف) یا بیش از 3 حرف باشد که اگر علم باشد غیرمنصرف است
ب) یا فقط 3 حرف است: که اگر متحرک الوسط باشد، و یا اگر ساکن الوسط باشد و عجمی: در صورتی که علم باشد غیرمنصرف است.
و در صورتی که عربی است + علمیت جایز است که منصرف وغیر منصرف باشد.
عدل: تعریف: یعنی تغییر ازصیغه اصلی به صیغه دیگر
اقسام عدل: 1. حقیقی که با وصف جمع میشود.2. تقدیری که با علم جمع میشود.
ان: 1- اگر دراسم علم باشد سبب منع صرف میشود. 2- اگر دروصف باشد به شرطی که مؤنثش به «تاء» نباشد غیر منصرف است.
ترکیب مزجی: اگر علم باشد غیر منصرف میشود.
وزن الفعل: مراد از وزن الفعل وزنی که مخصوص فعل است یا اگر مشترک بین اسم وفعل است یکی از حروف «اتین» برسرش آمده باشد و اینکه با چه چیزهایی جمع میشود: 1. علمیت 2. وصفیت اگر مونثش با«تاء» نباشد.
وصفیت: اگر با وزن الفعل جمع شود غیر منصرف میشود به شرطی که دراصل وضعش برای وصف بودن وضع شده باشد ومونثش «تاء» نگیرد.
نکته: تمامی موارد گفته شده درشرایط خاص هم تنوین وهم کسره میگیرند.
مضارع
الف) مرفوع: درصورت خالی بودن از ناصب وجازم
ب) منصوب بواسطة:أن، لَن، کی، إذن
ج) مجزوم بواسطة:
1- عواملی که یک فعل را جزم میدهند: لم، لما، لام امر، لاء نهی
2- عواملی که 2 فعل را جزم میدهند: إن، إذما، من، ماو...
افعال مدح وذم: نعم، بئس، ساء، حبذا، لاحبذا
افعال تعجب: ما افعل، افعِل به
افعال قلوب: عَلِمَ، رَاَیَ، ظَنَّ و ...
باب تنازع
نواصب مضارع
أن: 1- برسر هر مضارعی که بیاید آنرا مشکوک الوقوع وموول به آینده میکند(أن تصوموا خیرٌ لکم). 2- حرف مصدری است که مضارع ما بعدش را تاویل به مصدر میبرد. 3- این حرف بعد از مادة «عِلْم»، مصدریه نیست بلکه مخففه از ثقلیه است ولی بعد از مادة ظن وذو وجهین میباشد. یعنی هم میتوان مصدریه باشد وهم نباشد.
لن: 1- فعل مضارع را منفی میکند. زمانش را مختص آینده میکند. نفیاش را تاکید میکند ( قیل : نفی را ابدی میکند) لن ترانی یا موسی
کی: معنایش سبیت میباشد . اسلمت کی ادخل الجنه
إذن: 1- برای جواب وجزا میآید. 2- ناصب فعل میباشد.به سه شرط: الف) صدارت طلب باشد. ب) مباشر با فعلش باشد مگر فاصله به قسم. ج) معنای آینده بدهد.
نکته:
این حرف بعداز «واو» و«فاء» هم میتواند ناصبه باشد وهم ملغای از عمل باشد، یعنی اگر « واو» یا «فاء» استینافه باشند إذن ناصب است واگر عاطفه باشند ملغی است.
أن مقدر:
به تقدیر جوازی: 1- اگر فعل مضارعی عطف باسم صریح شده باشد ماقبلش حتما أن وجود دارد مثل اعجبنی قیامک وتخرجَ. 2- اگر برسر فعل مضارعی لام کی ( علت) بیاید به شرطی که این فعل همراه لای نافیه نباشد تقدیرأن جایز است مثل أسلمت لادخلَ الجنه واگر فعلمان همراه لای نافیه باشد، اظهار أن واجب است. لئلا یضربَ
به تقدیر وجوبی: 1- بعداز لام جحود(لام برسر خبرکان منفی) ماکان الله لیعذبَهم. 2- بعد از کلمه «أو» بمعنی «إلی یا الا» لألذمنَّک أوتاتیَنی حقی. 3- بعد از فاء سببیت درجواب اشیاء سته لا تعص وفتعذبَ. 4- بعد از «واو» معیت درجواب اشیاء سته لاتعص وتعذبَ. 5- بعد از « حتی» به معنای «الی یاکی» به شرطی که زمان فعلش مستقبل باشد . اسمت حتی أدخلَ الجنه
جوازم مضارع:
عواملی که یک فعل را جزم میدهند:
1و2- لام امر ولام نهی که هردو معنای طلبی دارند.
3و4- لم ولما ( وجوه اشتراک: الف) هردو جازم هستند ب) وهردو معنای مضارع را ماضی میکنند.
وجوه افتراق لم ولما: الف) لم با ادات شرط مصاحبت میکند بخلاف لما. ب)درلما با وجود قرینه میشود فعلش را حذف کرد خلاف لم. ج) درلما انتظار وقوع هست خلاف لم. د) درلما نفی تازمان تکلم هست خلاف لم).
عواملی که دوفعل را جزم میدند:
معرفی: إن، إما، من، اما، متی، أیّ، أین، أنی، حیثما، مهما، أیان.
خصوصیات: 1- دوتای اولی حرف وبقیه اسمند بنابر مشهور. 2- بر سر دو جمله میآیند ودرصورت فعلیه بودن دو جمله افعال را لفظا یا محلا جزم میدهند. 3- جمله شرط همیشه فعلیه میباشد ( عند البصریین).
حالات اعرابی 2 فعل شرط وجزا:
1- اگر هر دو مضارعند هردو لفظا مجزوم میشوند. 2- اگر هردو ماضیند هر دو محلا مجزوم میشوند. 3- اگر اولی مضارع ودومی ماضی است اولی لفظا ودومی محلا مجزوم شود. 4- اگر اولی ماضی، دومی مضارع اولی محلا مجزوم میشود ودومی جایز الوجهین (1- جزم مضارع بنابراصل و 2- عدم جزم مضارع به خاطر مطابقت بالفظ ماضی)
آمدن فاء برسر جزاء:
ضابطة کلی: هرجزایی که نتواند شرط واقع شود وجوبا فاء برسرش میآید.
موارد وجوب:
1- اگر جمله جزا اسمیه باشد من جاء بالحسنه فله عشرا امثالها.
2- اگر جمله جزا انشائیه باشد إن جاء زیدٌفاکرمه.
3- اگر جمله جزا فعل جامدباشد إن جاء زیدٌ فعسی أن تکرمَ.
4- اگر جمله جزا ماضی مقرون به قد باشدإن یسرق فقد سرق أخٌ من قبل.
إن مقدره : فعل مضارع بعداز اشیاء خمسه(امر ـ نهی ـ تمنی ـ عرض ـ استفهام) مجزوم میشود به إن مقدره به شرطی که آن فعل مضارع سبب برای فعل ماقبل باشد تَعَلَّم (إن تتعلم) تنجحْ.
2- افعال مدح و ذم:
تعریف: افعالی که وضع شدهاند برای انشای(ایجاد) مدح وذم نعم الرجل زیدٌ
اقسام: مدح(نعم، حبذا) ذم(بئس، ساء، لاحبذا)
حکم فاعلش: 1. محلی به«ال» مثل نعم الرجل زیدٌ.2. مضاف به محلی به«ال» نعم غلام الرجل زیدٌ. 3. ضمیر مستتری که بعدش تمییز بیاید نعم رجلا زیدٌ.
نکته: در کلمه حبذا ولا حبذا فاعل همیشه «ذا» میباشد.
ترکیبشان: یا یک جمله میباشد(نعم الرجل «خبر» زیدٌ «مبتدا»)یا دو جمله باشد( نعم «فعل» الرجل «فاعل» «هو» «مبتدای محذوف» زیدٌ
إن قلت: مادرجملة خبریه نیازمند عائد هستیم درحالی که درترکیب اول ضمیر عائدی به مبتدا نداریم؟ یکی از مواردی که نیازمند ضمیر عائد نیستیم اینکه درخبرمان لفظ عامی باشد که مبتدا را شامل شود ( رجل شامل زید میشود)
نکات:
1. به مثل «زید» درمثالهای فوق مخصوص میگویند.
2. میتوان درحبذا ولا حبذا قبل ویا بعد از مخصوص حال یا تمییز آورد که البته موافق مخصوصمان باشند(حبذا امراه هند ـ حبذا زیدٌ راکبا.
3. مخصوص حتما باید مطابق فاعل باشد مثل بئس نساء الرجل هندات.
3- افعال تعجب:
تعریف: افعالی هستند که برای ایجاد تعجب وضع شده اند.
معرفی صیغ: ماأفعله، افعِل به
شرایط ساختشان: ساخته میشود از فعل، ثلاثی، تام، متصرف، قابل تفصیل(به خلاف موت)، که دلالت برنقص، زینت ورنگ نکند که اگر شرایط را نداشت از مااشد اشدد به ساخته میشود.
ترکیبشان:
ما افعله: 1- ما«مبتدا» نکره محضه بمعنی شئ وافعله «خبرش»، 2- ما «مبتدا» موصوله افعله «صله» وخبر جمله «شئ عظیم» محذوف
افعل به: 1- أفعل :فعل وفاعل،ب: زائده،ه : مفعول به 2- أفعل :فعل وفاعل،ب: تعدیه،ه : مفعول به 3- أفعل :فعل،ب: زائده،ه : فاعل(سیبویه)
4- افعال قلوب:
تعریف: افعالی هستند که برسر جمله اسمیه داخل میشوند تا بیان کنند منشا صدور آن جمله اسمیه یقین است یا ظن واسم وخبر به عنوان مفعول اول ودوم میشوند.
اقسام: (دال بر یقین و ظن)
دال بریقین: وَجَدَ، اَلفی، انهم الفوا بانهم ضالین(یقینا اجدادشان ضالین هستند)
دال برظن: زَعَم، جَعَل، زعم الذین کفرو أن لن یبعثُوا
دال برهر دو ویقین غالبی: عَلِمَ، رَاَی، انهم یرونه بعیدا ونراه قریبا ( آنها گمان دارند دوراست وما یقین داریم نزدیک است)
دال برهردو وظن غالبی: ظَنَّ، خَالُ، حَسِبَ، حسبت زیدا قائما( گمان کردم زید ایستاد)
قواعد اختصاصی این افعال:
1- حذف یک مفعول به تنهایی دراین افعال جایز نیست( چون سابقا مبتدا وخبر بوده اند) اما هردو مفعول میتوانند با هم حذف شوند وفعلمان به قرینه معنا میدهد.
2- اگر افعال قلوب بین مبتدا وخبر قرار گیرند یا بعداز مبتدا وخبر قرار گیرند :الف) جایز است آن دورا نصب دهند ب) جایز است ملغای ازعمل شوند که اصطلاحا به ملغای ازعمل الغا شدن گویند مانند: علمت قائما یا زید علمت قائمٌ.
3- اگر مابعد افعال قلوب صدارت طلب بیاید ( استفهام، نفی، لام، تاکید، قسم) واجب است ملغای از عمل شوند ولی محلا عمل میکنند علمت مازید قائم (سر مسد 2 مفعول)
فرق الغا وتعلیق: 1- الغا کردن فعل جایز است ولی تعلیق شدن فعل واجب است. 2- الغاء اگر صورت گرفت نه عمل لفظی هست ونه محلی ولی درتعلیق حتما عمل محلی داریم ولفظی نداریم.
5- باب تنازع:
تعریف: هرگاه دوعامل برسر معمولی واحد ( ظاهر) تراع داشته باشند.
کدام یک از دو متنازع فعل عامل است:
بصریون میگویند: دومی عامل است به سه دلیل 1. دومی نزدیکتر است 2. اگر اولی عامل شود بین اولی ومعمولش یک اجنبی فاصله میشود3. اگر اولی عامل بود عطف به جمله قبل از کامل شدن جمله قبل صورت میگرفت.
کوفیون میگویند: اولی عامل است به دو دلیل 1. چون مقدم است واولویت با اولیت است2. اگر دومی عامل بود باید به اولی ضمیری بدهیم که لفظا ورتبتا به مابعد میخورد.
نیاز فعل مهمل:
اگر فاعل بود: ضمیری مطابق با متنازع فیه به آن میدهیم.
اگر مفعول بود یا فعلمان دومی است که ضمیری مطابق متنازع فیه به آن میدهیم.یا فعلمان اولی است که به آن ضمیری نمیدهیم(چون فضله قابل حذف است).
درمثل عبارت «حسبنی وحسبتها الزیدان منطقا»:
ازباب تنازع خارج میشویم زیرا متنازع فیه ما با ضمیری که باید به یکی از دوفعل بدهیم متناسب نمیشود فلذا مینویسیم حسبنی وحسبتهما منطلقین الزیدان منطلقاً.
جمله
اقسام جمله: اسمیه وفعلیه
جمله از جهت اعراب
الف) محل اعراب دارند: (خبریه، حالیه تابع مفرد، تابع جمله محل اعراب دار، مقول قول، مضاف الیه، جواب شرط جازم)
ب) محل اعراب ندارند: (مستأنقه، معترضه، تفسیریه، صله، جواب قسم، جواب شرط غیر جازم، تابع جمله بدون محل اعراب، احکام جارومجرور)
جمله:
تعریف:قولی که متضمن دوکلمه است بالاسناد
فرق جمله وکلام: جمله ممکن است یصح السکوت باشد وممکن است نباشد اما کلام حتما همیشه باید یصح السکوت باشد پس هر کلامی جمله است ولی هرجملهای کلام نیست.
اقسام: (اسمیه - فعلیه)
1- اسمیه که ممکن است با اسم شروع شود.زیدقائم
2- ممکن است با اسم موول شروع شود.ان تصوموا خیر لکم
3- و یا ممکن است با حرفی که مابعدش اسم است شروع شود ( چون لاعبره بالحرف) إن زیدا قائم
جمله فعلیه: ممکن است با فعل شروع شود.قام زیدٌ
یا ممکن است با حرف شروع شود هل قام زیدٌ
و یا ممکن است با حرفی که فعلش مقدر است شروع شود. هلا زیدا ضربت
و یا ممکن است با حرفی که جانشین فعل شده شروع شود یازیدُ
نکات:
1.اگر جملهای خبر واقع شود به آن جمله اصطلاحا صغری میگویند ودراینصورت به کل جمله اسمیه نیز کبری میگویند مثل زید تام ابوه که تام ابوه صغری و کل جمله کبری است.
2. گاهی مواقع جمله صغری وکبری به دواعتبار است مثل زید بوده غلام منطق که ابوه علامه منطق صغرای کل جمله است و غلامه منطق صغرای جمله ابوه غلامه منطق است
3. گاهی مواقع نه جمله صغری ونه کبری داریم زیدٌ قائمٌ
الف)جملاتی که محل اعراب دارند:
1- خبریه:
تعربف: اگر جملهای که درخبر مبتدا یا خبر یکی از نواسخ میآید.
محل اعراب: اگر خبر مبتدا، خبرأنَّ، ولای نفی جنس باشند محلا مرفوع هستند و اگر خبر کان وخبر ما لای شبیه به لیس باشند محلا منصوب هستند.
جمله خبریه همیشه نیازمند عائد است: که یا مذکور است مثل زیدابوه قائمٌ. یا مقدر مثل الثمن منوان ( منه) بدرهم مگردر4مورد:
1- مثل لفظ مبتدا درخبر آمده باشد( الحاقه ماالحاقه).
2- جنس مبتدا درخبر آمده باشد(زیدٌ نعم الرجل).
3- در خبر اسم اشاره باشد که به مبتدا برگردد(لباس التوی ذلک خیر).
4- خبر درمعنا همان مبتداباشد(قولی حسبی الله).
2- جمله حالیه:
تعریف: جملهای که ترکیب کل آن جمله حال ومحلا منصوب است.
شرایط: 1- خبریه باشد. 2- حرف استقبال برسرش نیامده باشد. 3- رابط داشته باشد.
رابط جمله حالیه:
درجمله اسمیه: ضمیر واو یا هردو باهم و در جملة فعلیه اگر: آن جمله مضارعیه مثبت بدون قد باشد رابط فقط ضمیر، اگر مضارعیه مثبت همراه با قد باشد رابط ضمیر و واو با هم، و اگر غیر از دو مورد فوق باشد رابط مانند اسمیه میباشد.
نکته: اگر جمله ماضویه بدون قد، حال قرار گیرد باید حتما یک قد برای آن درتقدیر گرفته شود.
3- جمله مفعول به:
تعریف: جملهای که درمعنا مفعول میباشد.
جایگاه: 1- بعداز ماده قول مثل قال انی عبدالله 2- مفعول دوم باب علمت مثل: علمت زیدا قام 3- مفعول سوم باب علمت مثل: اعلمت بکرا زیدا قام 4- مفعولی که عاملش معلق از عمل شده مثل: لنعلمَ ایّ الحزبین احصی
نکته: ازبین موارد فوق فقط مورد اول میتواند نائب فاعل قرار گیرد.
جمله مضاف الیه:
تعریف: جملهای که بعداز ظروف میآید یعنی مضافش ظرف میباشد.
حالات: یا مابعد ظرف زمان میآید:والسلام عَلَیَّ یوم ولدت
یا مابعد ظرف مکان میآید و درمیان ظروف مکان فقط «حیث» به جمله اضافه میشود وآنهم غالبا به جمله فعلیه.رزقهم من حیث لایشعرون
5- جمله جواب شرط جازم که به دوشرط مجزوم میشود:
1- ادات شرط جازم حتما برسرش بیاید نه غیر جازم (من یضلل الله فلاهادی له)، 2-برسر جمله جواب شرط حتما«فاء»یا«اذا «فجائیه» بیاید(إن تصبهم سیئهُ بما قدَّمت یداه إذا هم یقنطون).
6- جملهای که تابع ازیک مفردی باشد
به حسب اعراب آن مفرد اعراب محلی میگیرد.(واتقوا یوما ترجعون فیه الی الله)
7- جملهای که تابع برای جملهای باشد
که آن جمله: خودش محل اعراب داشته باشد به حسب اعراب آن جمله اعراب میگیرد( زیدقام وقعدابوه)
نکته: وقتی دوجمله پشت سرهم بیایند دومی به شرطی میتواند بدل از اولی باشد که بهتر منظورجمله اول رابرساند. مثل تقول له إرحل لا تقیمن عندنا که جملة دوم بدل ازإرحل است.
ب) جملاتی که محلی ازاعراب ندارند:
1-جملة مسأنقه: جملهای است که یا : 1- کلام باآن شروع میشود. 2- یا اگر دروسط کلام است قطع از ماقبلش میباشد. و اگر جملهای که عامل است مؤخر از معمولهایش بشود مستأنقه است.
2-جملة معترضه:
تعریف: جملهای که بین دوشی فاصل میشود که از شأن آن دو شئئ اینست که اجنبی بین دوفاصل نشود.
از مصادیقش: جملة عاملی که بین دو معمولش فاصل شده ( زیدٌ علمت قائم)
جایگاه واقع شدن اجنبی بین: فعل ومعمولش مبتدا وخبرش موصول وصلهاش قسم وجوابش موصوف وصفتش مضاف ومضاف الیهش سوف وفعلش و...
3-جملة مفسره:
تعریف: هرجملهای که میآید وتوضیح یا تفسیری برای جمله ماقبلش میدهد(إنَّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب)
محل اعرابش: علی الصح(محل ازاعراب ندارد)، قیلی( محل جملة ماقبل را دارا میباشد).
4-جملة جواب شرط غیر جازم و یا اینکه شرطمان جازم است ولی برسر جزا «فاء»یا «اذا» فجائیه نیامده است:
محلی ازاعراب ندارد(إذاجئتنی اکرمتک، إن تقم،أقم
5-جمله صله موصول:
و شرایط جمله صله اینست که: 1- خبریه باشد(انشائیه نباشد)، 2- برای مخاطب معلوم باشد چون باید رفع ابهام کند، 3- ضمیر عائدی مطابق موصول داشته باشد که اگر این ضمیر منصوبی بود جایزالحذف است.
6-جمله جواب قسم :
محلی ازاعراب ندارد.
نکته1: هرگاه شرط وقسم باهم دریک جمله بیایند هرکدام مقدم شده باشد جواب میخواهد وجواب دیگری به قرینه حذف میشود.
نکته 2: اگر درجملهای هم شرط داشته باشیم وهم قسم اگر چیزی که نیازمند خبر است (مبتدا) برشرط وقسم مان مقدم شده باشد دراینصورت مطلقا ( چه شرط مقدم یا قسم) جواب رابرای شرط میآوریم.(زیدوالله أن یقم، أقم :جواب شرط)
7-جملهای که تابع است از جملهای که محلی ازاعراب ندارد :
مثل جاءنی الذی زارنی واکرمه
احکام ظرف وجارومجرور:
1-جارومجرور وظرف بعداز :
نکره محضه صفت میباشند.رجل علی الفرس
معرفه محضه حال میباشند. زید علی الفرس
معرفه ونکره غیر محضه ذو وجهین باشد. رایت رجلا علی الفرس، الرجل علی الفرس
2-ظرف وجارومجرور اگر: صله، صفت، خبر، ویا حال قرار گیرند متعلق به افعال عموم واجب الحذف میباشند . زید فی الدار أی کان فی الدار: (کان تامه)
3-اگر ظرف وجار ومجرور متعلق به افعال عموم محذوف باشند یا تکیه بریکی از نفی یا استفهام داشته باشند میتوانند اسم ظاهر را رفع دهند. أفی الله شک «فاعل»، ماعندی احد «فاعل»
منبع: کتاب الصمدیه حدیقه الاولی إلی الرابعه
نویسنده : سید محمود حسینی سایت راسخون
١ ــ طاووس : طَوَاوِیس
٢ ــ هُدْهُد : هَدَاهِد
٣ ــ عُقَابٌ : أَعْقُبٌ
٤ ــ غُرَابٌ : غِرْبَانٌ
٥ ــ جَرْوٌ : جِرَاءٌ
٦ ــ حِرْبَاءٌ : حَرَابیّ
٧ ــ دَاءٌ : أَدْوَاءٌ .
٨ ــ مُخ : مِخَاخ ــ أَمخاخ ــ مِخَخَة
٩ ــ جَبین : أَجْبُن ــ أَجْبِنَة ــ جُبْن
١٠ ــ دُنــْـیَا : دُنىً .
١١ ــ نَوَاةٌ : نَوىً .
١٢ ــ مِطْرَقة : مَطَارِق
١٣ ــ دلو : دِلاء ـ دُلِیُّ .
١٤ ــ إلیّ : آلاء .
١٥ ــ إِمبَرَاطُورٌ : أَبَاطِرَةٌ .
١٦ ــ بُؤبُؤ : بَیابی
١٧ ــ ضَبَابٌ : أَضِبَّةٌ
١٨ ــ فِیلٌ : فِیَلَةٌ
١٩ ــ اُمرُؤٌ : رِجَالٌ .
٢٠ ــ اِمـْرَأَةٌ : نَسَاءٌ و نِسْوْةٌ .
٢١ ــ عَنْدَلِیبٌ : عَنَادِلُ . ممنوع من الصرف لا ینون
٢٢ ــ أَخْطُبُوطٌ : أَخَاطِبُ . ممنوع من الصرف
٢٣ ــ سَفَرْجَلٌ : سَفَارِجُ . ممنوع من الصرف
٢٤ ــ عَنـْکَبُوتٌ : عَنَاکِبُ . ممنوع من الصرف .
٢٥ ــ فِرْدَوْسٌ : فَرَادِیسُ . ممنوع من الصرف .
٢٦ ــ عَرْقَلَةُ : عَراقِیلُ . ممنوع من الصرف .
٢٧ ــ یَاقُوتٌ : یَوَاقِیتُ . ممنوع من الصرف .
٢٨ ــ لُؤْلُؤٌ : لَآلِئُ ممنوع من الصرف .
٢٩ ــ کَوْثَرٌ : کَوَاثِرُ . ممنوع من الصرف .
٣٠ ــ رهط : أرْهط ـ أراهیط .
٣١ ــ خَلیل : أخلاء ـ خلان .
٣٢ــ خل : أخلال .
٣٣ــ خُلل : خِلال .
٣٤ ــ کُفء : أکْفَاء ـ أکْفِیاء .
٣٥ــ کفیف : أکِفَّاء .
٣٦ــ صَاع : أَصْوُعٌ .
٣٧ــ باطل : أباطیل .
٣٨ــ نهار : أنهُر ـ نُهُر .
٣٩ــ غضنفر : غضافر .
٤٠ــ قِنطار : قناطیر .
٤١ــ رغیف : رُغفان .
لجین : لجج .
٤٢ــ کروان : کَرَاوِین .
٤٣ــ هواء : أهویة .
٤٤ــ خازن : خَزَنة .
٤٥ــ عقال : عُقل .
٤٦ــ هرة : هرر .
٤٧ــ سائح : سُیّّاح .
٤٨ ــ مضمار : مضامیر .
٤٩ــ بلعوم : بلاعیم .
٥٠ــ سَیِّد : سَادةٍ ـ جمع الجمع : ساداتٍ .
٥١ــ سکر : سکر هی جمع تکسیر مفردها : سکرة .
٥٢ــ الجُؤْجُؤُ : { الصدر } : الجآجِئُ .