در نقد محصولات رسانهای آمریکا استنباطم این است که بخش زیادی در بخش سرگرمی تلاش در منحرف ساختن مردم دارند.
در بخش دیگر کتاب رسانههای نخبگان که مخاطبانش طبقه ثروتمند و مدیران کشور هستند خط مشیهای رسانهها را تعیین میکنند. این رسانهها شرکتهای بزرگی هستند که متعلق به شرکتهای بسیار بزرگ تر هستند. شرکتهایی دارای سلسله مراتبی با نظام اقتصادی خصوصی ظالمانه که توسط گروه اقلیت اداره میشود. نویسندگان با اینکه آزادانه مینویسند. ولی اگر خارج چهارچوبهای موجود بنویسند جایگاه خود را از دست میدهند و حذف میشوند.
در دموکراسی هنر جدیدی وجود دارد به نام تولید رضایت، با تولید رضایت میتوان بر حق رای مردم غلبه کرد. چون انتخابها را میتوان به نحوی که مورد رضایت سرمایه داریست و بوسیله سازوکار تبلیغات شکل داد و در عین حال رضایت را تولید کرد.
استفاده کردن از وسایل ارتباط جمعی و قرار گرفتن در معرض پیامهای آن به معنی شکست در عرصه برقراری ارتباط است. چون اینها مسیری یکطرفه برای توزیع ایده و ارتباط نیست.
با تولد اینترنت ابتدا عرصهای برای برقراری ارتباط دو سویه و برابر شکل گرفت. با افزایش اقبال و میل مردم به اینترنت کارشناسان به این فکر کردند که چگونه میتوان اینترنت را به رسانه گروهی تبدیل کرد. ترفند آنها جای گزینی اطلاع رسانی به جای ارتباط بود. وقتی به وب سایتی مراجعه میکنیم جایی برای تبادل نظر وجود ندارد و فقط خواندنی هستند.توسعههایی چون افزایش سرعت تبادل اطلاعات تنها برای شبیه سازی اینترنت و تلویزیون است. مسئله مهم این است که تنها داشتن حق انتخاب برای کسب اطلاعات به معنای پیروزی در رقابت بر سر سلاح اطلاع رسانی نیست.
روزنامهها در عرصه خدمت به دموکراسی شکست خورده اند. روزنامهها از مسائلی چون جنگ و صلح، آزادی و عدالت اجتماعی و ... مردم را بی خبر میگذارند. چون بیشتر آنها توسط شرکتهای بزرگی اداره میشود که منفعت اساسی آنها در این است که چگونه سود خود را به حداکثر برسانند. بزرگترین منبع درآمد رسانههاآگهی تجاری است و آگهی دهندگان شرکتهای بزرگ دیگر که باید رضایت آنها را جلب کرد.
هر مدل جایگزینی برای ژورنالیسم پایدار، دشواریهای خود را دارد. زمانی که به این یا آن مدل که برای ژورنالیسم، مطلوب هستند، توجه میکنید، باید از خودتان بپرسید: در مقایسه با چه؟ اگر این مقایسه را با رسانههای شرکتی سودمداری که بودجه خود را از طریق آگهیهای تجاری تأمین میکنند، انجام میدهید، چندان به بهبود شرایط، امیدوار نباشید.
مسئله این است که منافع شرکتهای غول پیکر با منافع جامعه در کلیت یکی نیست. البته ارائه مدل جایگزین دشواریهای خود را دارد اگر این شرکتها تامین کننده هزینهها نباشند.
هیچ قدرتی بزرگتر از قدرتی نیست که در دست آمریکا است. رسانهها بزرگترین قدرت را در دست حکومت آمریکا( فریب دهندگان افکار عمومی) قرار میدهد تا در همه خانهها حضور داشته باشد. رسانهها از جهان تصویری ارائه میدهند و به مخاطب میگویند در باره آن چگونه بیاندیشد.در مدیریت اخبار و برنامههایی که به ما نشان میدهند، هم ظرافت و هم مهارت را اعمال میکنند. در یک گزارش خبری، ابعاد مختلف پیام(متن، بیان، تصاویر و ...) همگی به طور پنهانی، ولی به صورت عمیق، بر شیوه تفسیر ما از چیزی که میبینیم یا میشنویم، اثر میگذارند.
مخاطبان تحت تأثیر القاهای رسانهها، به سختی میتوانند میان موقعیتهای غیرواقعی و واقعی، فرق بگذارند. کنترل عقاید به صورت یک دست صورت میگیرد و رسانههای مختلف در این مسیر یکدیگر را تقویت میکنند. با وجود آزادی برای انتخاب عقاید متفاوت منبع جایگزینی وجود ندارد.
کنترل عقیدهها تقریبا به صورت یک دست صورت میگیرد. تمام رسانههای کنترل شده، با یک عقیدهی ثابت سخن میگویند و هر کدام، دیگری را تقویت میکنند. با وجود حضور مجموعهای متنوع، اختلاف عقیده واقعیای وجود ندارد.
صاحبان قدرت در رسانهها تا اندازه زیادی یهودیان هستند. این کنترل رسانهای سیاست خارجی آمریکا را تعیین میکند و به جای منافع آمریکا به منافع یهود میاندیشد.
کنترل جهان از طریق کنترل اینترنت به یکی از راهبردهای اصلی آمریکا تبدیل شده است. هدف آمریکا توانایی گشودن و بستن بخشهایی از اینترنت به خواست خود است.
در حال حاضر پنج حوزه اصلی ساختار اینترنت در انحصار آمریکاست: رایانههای دارای عملکرد عظیم، سیستمهای عامل، فن آوریهای پایگاه داده، فن آوریهای سوئیچ شبکه و کتابخانههای منابع اطلاعاتی. در عین حال اکثر سیستمهای سخت افزاری و نرم افزاری مهم در اختیار آمریکاست. مثل تراشههای اینتل و پایگاههای داده و سیستمهای عامل.
ایالات متحده بعد از کنترل زیرساختها، سخت افزارها و سیستمهای نرم افزاری اینترنت، در حال روی آوردن به محتوای اینترنت است. رئیس کمیته امنیت داخلی امریکا اخیراً لایحهای را به کنگره امریکا ارائه کرده است که «حفاظت از فضای سایبری به مثابه یک دارایی ملی» است که در صورت وجود شرایط خاص امکان تعلیق خدمات اینترنتی یاهو گوگل و موتورهای جستجوی دیگر وجود داشته باشد.
مقوله جدیدی که چندی است رخ نموده و اذهان بسیاری از منتقدان سیاستهای کلان امریکایی را به خود مشغول داشته است، پدیده حکومت پلیسی و کنترلهای بیش از حدّی است که تمامی مرزهای حریم خصوصی شهروندان را در مینوردد.
امروزه چیزی به عنوان حریم خصوصی وجود ندارد و بوسیله اطلاعاتی که ردپاهایی که افراد در جامعه از خود بجا میگذارند میتوان تصویر کاملی از آنچه در طول عمر خود انجام میدهید را ترسیم کنند.
پس از 11 سپتامبر سیستمهای اطلاعاتی به راحتی میتوانند به تماسهای تلفنها، فعالیتهای اینترنتی و نامههای الکترونیکی افرادی که مظنون هستند دسترسی داشته باشند.
سازمانهای مختلفی وجود دارند که به اطلاعات مردم دسترسی دارند.
شرکتهایی که بیشترین دسترسی را به اطلاعات شخصی تان دارند عبارتند از:
1. ادارههای نرخ گذاری اعتباری
2. عرضه کنندگان خدمات تلفنهای همراه
3. شرکتهای شبکههای اجتماعی
4. شرکتهای کارتهای اعتباری
5. موتورهای جست وجو
6. زنجیرههای خرده فروشی
7. کازینوها
8. بانکها
9. شرکتهای بیمه عمر
مثلا شرکتهای خدمات تلفن همراه اطلاعات تماسهای مردم و تعداد آن و مدت آن را در اختیار دارند. یا اطلاعات جی پی اس میگوید که فرد دقیقا به چه مکانهایی میرود. یا شبکههای اجتماعی اطلاعات زیادی در مورد دوستان، علایق و عکسها را ذخیره میکنند. یا شرکتهای کارت اعتباری و بانکها از اطلاعات مالی و رفتار دخل و خرج مردم مطلعند. موتورهای جستجو اطلاعات مربوط به جستجوهای اینترنتی را ذخیره میکنند.
در دنیای امروز، به دلیل نقش برجسته رسانهها و اثرگذاری آنها بر افکار عمومی، جنگهای نظامی نیز شرایطی متفاوت از گذشته پیدا کرده اند. امروزه بسیاری از منتقدان رسانهها، دو نوع جبهه نظامی را برای جنگها متصورند؛
1- جبهه واقعی که با تلفات همراه است؛
2- جبهه دوم، جبههای فراواقعی یا مجازی که رسانهها با هدف نوعی تعدیل و جهت دادن به افکار عمومی شکل میدهند.
فضای رسانهای ابزاری است برای بسیج و همراهی جامعه برای جنگ. شبکههای رسانهای آمریکا جامعه را از نظر روانی شرطی میکنند و همه روزه یکسری ادعاها را تکرار میکنند که پیام آن تهدید تروریستهاست. در این حال درک بشری پایان یافته است و نوعی بینش مجازی که محصول ماشین تصویر سازی نظامی است جایگزین آن شده است.
تلویزیون جنگ، نوازش احساس بینندگان آمریکایی
تلویزیون با تأکید بر شمار بینندگان خود، همیشه میکوشد آنها را راضی نگه دارد و چنان رفتار نکند که احساس بدی به آنان دست دهد.
چون برای رسانهها آمار بینندگان از اهمیت زیادی برخوردار است از پوشش چهره واقعی جنگ و صحنههای خشن آن اجتناب میکنند. نتیجه عملکرد رسانهها در حوزه جنگ ایجاد حس خوب در مخاطب از جنگ است. رسانهها گزارشی از تلفات جنگ ارائه میدهند ولی تصویری از آن ارائه نمیدهند.
جنگ، سخت و خشن است، ولی تلویزیونهای امریکا آمار کشته شدگان را کاهش دادند و حرکت نظامیان امریکایی را بیشتر به بازیهای ویدئویی کودکان شبیه کردند. تلویزیون میخواست آنچه را دوست دارد، نشان دهد، نه بیشتر. تلویزیون، حقیقت را نشان میدهد، ولی نه همه حقیقت رانشان نمیدهد.
تحریف واقعیت و دستکاری و کنترل نظام مند منابع اطلاعاتی به بخش اساسی برنامه ریزیهای نظامی آمریکا تبدیل شده است. در این رهگذر با ارائه گزارشهای دروغین در باره دیگر کشورها سعی در متاثر ساختن افکار عمومی دارند. در این راستا حقایق معکوس جلوه داده میشود و از جنگ به مثابه مداخلههای بشر دوستانه صحبت میشود یا بر روی تغییر حکومتها و استقرار دموکراسی و برقراری آزادی تاکید میشود.
سازمان سیا به کمک مالی پنهانی نویسندگان میپردازد. حتی بر محتوای فیلمهایهالیوودی اثر میگذارد. هدف آنها القای این ایده است که آمریکا در معرض حمله تروریستها قرار دارد و جنگ را به عنوان دفاع مشروع از خویشتن معرفی میکنند و هرگز از اهداف اقتصادی و استراتژیک آن حرفی به میان نمیآورند.
حمله به عراق را میتوان پرسانسورترین رویداد عصر جدید دانست. پوشش خبری رسانههای جریان ساز و مهم به صورت بی سابقهای کنترل و نظارت شد و از پخش گزارشهای مستقل و بیطرفانه در مورد عراق جلوگیری شد. دولتهای امریکا و بریتانیا به این نتیجه رسیدند که تبلیغات و کنترل رسانهها، مهمترین عامل پیروزی در جنگهاست. تأکید رسانهها در این تبلیغات بر یک جنگ پاک، تلاشی در راستای انحراف افکار عمومی از ماهیت سلاحهای کشتار جمعی همچون تسلیحات حاوی اورانیوم ضعیف شده، است.به طور کلی غرب و امریکا در طی تجارب جنگی گوناگون، به اهمیت رسانهها در پیروزیهای جنگی واقف شده است. مدیریت افکار عمومی را اساسیترین اصل در پیروزیهای جنگی میداند. به همین سبب از رسانهها برای کنترل و سانسور خبر اسفاده میکند، به نحوی که کمترین آسیب به افکار عمومی در حمایت از جنگ وارد شود. بدین ترتیب حقیقت اولین قربانی جنگ خواهد بود.
وحشیگریهای جنگ در تصویرهای تلویزیونی نشان داده نمیشوند. پوششهای تلویزیونی جنگ مثل اسباببازی کودکان، سهلانگارانه و ساده است. تلویزیون میتواند حقیقت جنگ را به مردم نشان دهد. ولی تلویزیون، قلمرو حقیقت نیست، بلکه محل تجارت است. رسانهها وسیله سلطه و تبلیغ فرهنگ سبکمغزی است چون به علت اینکه هدف اخبار تلویزیونی، بیشتر سرگرم نگه داشتن مردم است تا خبررسانی. کوپل اظهار داشت که پیوند بین سرگرمیها و اخبار تلویزیونی، فضایی را ایجاد میکند که دیگر برای روزنامهنگاری واقعی و صحیح جایی باقی نمیماند. با این رویکرد، جنگ حالت سرگرمکنندگی پیدا میکند. اگر هم خبری مربوط به اخبار جنگ و کشته شدن غیرنظامیان پخش شود، تأثیر روانی این کشتار را کاهش میدهند.
علت پنهان کردن اخبار جنگ از دو دلیل سرچشمه میگیرد. 1. مقامهای حکومتی از اخباری که انتشار آنها را انحراف در پخش اخبار میدانند، جلوگیری میکنند. 2. خود سانسوری شدید گزارشگران است.
امروزه رسانهها، نوعی سیاست فعال پیش گرفتهاند و از این رهگذر، به نمایندگان دولتمردان جنگافروز بدل شدهاند. در پرتو فعالیت این نمایندگان جدید، تبلیغ و ترویج نظامیگری اوج گرفته است. هنگامی که اختلافها و شکافهایی بین دو حزب سیاسی حاکم رخ میدهد، جریانهای غالب خبری، نوعی نگرش متفاوت در پیش میگیرند، ولی هنگامی که نخبگان حکومت در مسئله جنگ با یکدیگر همراه و همگام میشوند و اختلافهایشان را کنار میگذارند، از طرح و بررسی چنین موضوعی، چشمپوشی میکنند. شبکه رسانهای، نظامی و صنعتی با ایجاد نوعی انحصار رسانهای، عملکردهای جنایتکارانه دولت را طبیعی جلوه میدهد. به همین دلیل، در پرتو فعالیت چنین رسانههایی، ما تشویق میشویم که این شرایط را شرایطی طبیعی بپنداریم، نه جنونآمیزاست.
ترس، بهترین اسلحه تبلیغاتچیهاست. ترس از رخ دادن یک حادثه دیگر از نوع آنچه در 11 سپتامبر به روی داد. برچسبزنی، سلاح منتخب دیگری است که تبلیغاتچیهای دولت استفاده میکنند. و برچسب امروز، «تروریست» است که همیشه در سخنان سردمداران کاخ سفید استفاده می¬شود. تبلیغات موفق از ابزارهای مقدماتی نظیر برچسبزنی، ایجاد هراس و تکرار یک پیام ساده برای نوبتهای متعدد، تا هنگامی که در اذهان مخاطبان پیام رسوخ کند، بهره میگیرند. در تبلیغات هنگام جنگ لازم است همه کشور را درگیر نبرد سازیم و رفتار زنان و مردان جوان کشته شده را در مسیری درست قلمداد کنیم.
رسانهها هیچگاه به تلفات و خسارتهای انسانی وارد شده بر نیروهای حزبالله اشارهای نمیکنند، ولی در برابر کشته شدن یک سرباز اسراییلی یا انگلیسی، تبلیغات و هیاهوی زیادی به پا میکنند. روشن است که رسانههای ما، برای سربازان یک طرف نبرد، ارزشی بیشتر قائلند. به همین دلیل، از شبهنظامیان لبنانی به عنوان «عقرب» یا «بنیادگرایان» و نه یک حزب سیاسی قدرتمند و پرطرفدار یاد میشود. اتکای رسانههای امروز بر عبارتهایی نظیر: «ما، خانواده ما، نیروهای نظامی ما و قربانیان شهروند ما»، همه و همه به معنای قرار دادن دیگر زنان و مردان و کودکان دنیا، در مرتبهای نازل و بیاهمیت است که در دایره توجه ما قرار ندارند. به احتمال زیاد، آنان باید بمباران شوند، هدف تیراندازی قرار گیرند، خاکستر شوند، به آنها تجاوز شود یا کشته شوند تا نیازهای ما به گونهای تأمین گردد. این واقعیت در دنیای امروز، برای بسیاری از ما به ویژه دستاندرکاران رسانهها روی میدهد.
صهیونیستهای جریان اصلی میخواهند واقعیتهای ناراحتکننده اشغال اسراییل و حق تعیین سرنوشت فلسطینیها را به کلی از چشم یهودیان پنهان نگه دارند. با این حال، واقعیتها به روشی ناراحتکننده، دوباره راه خود را به جلوی صحنه باز میکنند.
معتبرترین منابع برای اطلاع از این جنایات رژیم صهیونیستی، سایتها و وبلاگهای مستقل از جریان رسانهای اصلی است که بنا به دلایل انساندوستانه به این موضوع میپردازند. توانایی چندین دههای گروههای صهیونیستی برای قربانی جلوه دادن اسراییل در نگاه مردم، در حال ترک برداشتن است.
واقعیتهای مخدوش شده را به طور روزمره، از جلوی چشمان مردم میگذرانند، و این کار، بیشتر از طریق آنچه آنان در صفحه تلویزیون خود میبینند و میشنوند، صورت میگیرد. به دلیل این رویه نادرست، حقایق، دیگر ارزش خود را از دست دادهاند و منطق به ندرت کاربرد دارد. رای مثال، بسیاری از امریکاییها در عراق به قدری از وطندوستی که تلویزیون درباره جنگ عراق دامن میزند لذت میبرند که حاضر نیستند واقعیت (این لذتها) مخدوش شود. آنها میخواهند باور کنند حمله به عراق درست بوده است. حتی اگر نیروهای امریکایی در عراق، در حال فرو غلتیدن به گرداب جنگ باشد.
در «امریکن ماتریکس» بعد از پایان هر ماجرایی، وجود ارتباط منطقی (بین عناصر ماجرا) ضرورتی ندارد. این یک حقیقت است که در امریکا، منطق به طور روزمره، با کمک تصویر و صدا پایمال میشود. چرا مردم اهمیتی نمیدهند که با حقههای آشکار و مضحک شستوشوی مغزی شوند؟ ضربه روحی وارد شده در 11 سپتامبرمردم را به این نتیجه رساند که «متحد باقی ماندن»، یک استراتژی درست است. در این صورت، بیملاحظه بودن دیگر اهمیتی ندارد.
هالیوود هم از دیگران بازیگران مهم در ائتلاف با قدرت و دولتمردان امریکا است و با تمام توان سعی در تحریف و دستکاری فکری مخاطبان دارد.
از مهمترین ویژگی رسانههای وابسته که در شکل و شمایل شبکههای تلویزیونی مستقل خود را عرضه میکنند میتوان به انتشار اخبار دروغ و جهت دار، مصاحبههای هدایت شده، پرداخت رشوه به روزنامه نگاران و خودداری از هر گونه انتقاد از دولتهای متجاوز به استثنای جند انتقاد نرم و محدود، یاد کرد تا جاییکه که حتی در برنامههای تولیدی این مراکز بازیگران به جای روزنامه نگاران به کار گرفته میشوند و این ترفند در راستای عملیات روانی بر روی مخاطبان است.2
تصویرهای ساختگی وکلیشهای و کج فهمیهای موجود در غرب علیه اسلام
ترسیم تصویرهای کلیشهای علیه اسلام پیشینه تاریخی دارد:
از کلیشههای دیکر غرب علیه اسلام: جهاد را به نام جنگ مقدس مینامند.
کارهای دیگر رسانههای غربی علیه اسلام:
1.اخبار واطلاعات مربوط به حوادث مسلمانان را چندان انعکاس نمیدهند.
2. تفاوتی بین دین اسلام و حوادث سیاسی کشورهای مسلمان قائل نمیشوند.
3. ماهیت سود جویانه رسانههای غربی که در پی تصویری نادرست از رسانهها هستند.
4. مسلمانان به مثابه تروریست نشان داده میشوند.
5. اسلام در خلال جنگها،کشمکشها و زد و خوردها معرفی میشوند.
6. تصویری مرد م سالارانه از اسلام نشان میدهند.
جهان اسلام و روشنفکران غربگرا
غرب نیروی خود را برای از بین بردن نظامهای اجتماعی و سیاسی اسلامی بر نیرویهای جهان اسلام متمرکز ساخته است.
علت تشکیل این شبکه مسلمانان وابسته به غرب: این مراکز کوچک قدرت شکل دهنده بخشی از برنامهای هستند که براساس آن قرار است زندگی سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی جهان اسلام از درون، متحول شود.
نقش دوگانه این افراد:
1. برای حملهها و تجاوزهای غرب، توجیههای اخلاقی، اجتماعی و سیاسی فراهم میکنند.
2. عوامل فعال در فرهنگ و اجتماع هستند تا جوامع اسلامی را از درون منهدم سازند.
امریکا این اقدامات را برای این کار انجام میدهد:
1. جذب افراد از سنین پایین(دانش آموزی) برای آشنا سازی افراد با فرهنگ جوامع غربی مد نظر قرار میگیرد.
2. سازمانها غیردولتی تاسیس وتقویت شود.
3. آژانس توسعه بین المللی امریکا برای ایجاد مشاغل و اموزش در جهان اسلام تاسیس شود.
4- رادیو وتلویزیون تاسیس شود.
دستورالعملی برای جوامع مسلمان
ضرورت وجود موسسههای غیرسیاسی اسلامی برای پیشرفت و توسعه جوامع مسلمان ضروری است.
در طول دو قرن اخیر، رویکردها و عملکردهای مسلمانان، براساس نیاز به پاسخگویی به تهاجمهای مختلفی بود که علیه آنان شکل گرفت. نتیجه این امر،ساختار ذهنی دفاعی و منفعلانهای بود که توجه به برنامه ریزی برای توسعه و پیشرفت جوامع مسلمان را دور از قرار داد.
برای فهم بهتر موقعیت کنونی جوامع اسلامی، باید بین جوامع و دولتها تمایزی ایجاد شود. جوامع اسلامی، سازوکارهای وسیعی برای محافظت آشکار از شیوه زندگی اسلامی به کار گرفته اند. این سازو کارها به طور تاریخی سپری در مقابل جنایتهای دولتها عمل کرده اند. این سیستمها، در سطوح مختلف اجتماعی و امور سیاسی و اقتصادی، به عنوان شخصیتهای حقوقی مستقل، در سراسر تاریخ مطرح بودهاند و در حال حاضر نیز تنها بارقه امید در یک محیط مستبد هستند.
این حقیقت معروفی است که استعمار جهان اسلام بدون مقاومت سیاسی، نظامی و نظری در سطوح مختلف به انجام نرسیده است، ولی هم اکنون ما نه تصویری کلی از پیچیدگیهای این مقاومت داریم، نه فهم اساسی از دلیل شکست آن داریم .
ایران کانونی جدید برای هم گرایی رسانههای غربی
تاکنون شاهد نوعی تبلیغات هماهنگ رسانههای غربی علیه ایران بوده ایم؛ تبلیغاتی تقریبا مشابه آنچه این رسانهها پیش از حمله نظامی آمریکا به عراق تجربه کرده بودند.
درگیری جنگ سایبری با ایران
آلودگی برخی شبکههای رایانهای تاسیسات هستهای و صنعتی ایران به ویروسی ناشناخته و جدید، بحثهای بسیاری را در سطوح مختلف برسرانگیزهها و اهداف سازندگان این ویروس موجب شد. کارشناسان رهاسازی این ویروس را مقدمه وقوع یک جنگ سایبری بین ایران و جهان غرب تلقی کردند و بنابر ویژگیهای خاص و بی همتای این ویروس، آن را طلایه دار به راه افتادن یک جنگ سایبری درسطحی جهان دانستند.
دلار آمریکایی، حامی مخالفان ایرانی
اختصاص بودجههای هنگفت برای پشتیبانی از مخالفان حکومت ایران در سالهای اخیر موجب برانگیختن مخالفتهای زیادی چه از درون ایران و چه از در سطح جامعه آمریکا شده است. مسائل به وجود آمده به دنبال انتخابات ریاست جمهوری ایران، یک بار دیگر، به این مباحث در سطح رسانههای آمریکایی دامن زده است.
جنگ روانی آیپک علیه ایران
مدیریت ادراک: اقداماتی جهت انتقال اطلاعات یا جلوگیری از افشای اطلاعات اطلاعات یا جلوگیری از افشای اطلاعات یا هردو ... به مخاطبان خارجی، جهت تحت تاثیر قرار دادن احساسات، انگیزهها و استدلال واقع گرایانه شان و نیز تاثیر بر رهبران و سیستمهای اطلاعاتی ... که در نهایت منجر به رفتارهای خارجی و اقدامات رسمی خواهد شد که مطابق با اهداف مورد نظر آمریکا هستند.
اسرائیل و حامیناش همچون آیپک از ایجاد مزاحمت برای منتقدانش دست برنداشته اند. یک حامی فعال صلح در آمریکا به قدری مقامهای اسرائیل را عصبانی کرد که از طریق شایعه پراکنی در جامعه که شامل که شامل یک مقاله اهانت آمیز نیز بود، سبب اخراج وی از شغلش شدند. میزان نخوت و تکبر اینان حیرت انگیز است که هنوز مدت زیادی از رد اتهامات جاسوسی روزن ویسمن و دیگر عواملش نگذاشته است، ولی آیپک شروع به قدرت نمایی و ابراز وجود مجدد خویش به جهانیان از طریق فریب کاری، زیر فشار قرار دادن دولت و تنبیه دشمنانش کرده است.
تلاش اسرائیل برای ایجاد بی ثباتی در ایران از طریق توییتر
آیا رسال این حجم از توییت و ریتوییت کار مردم ایران بوده یا کار یک ماشین تبلیغاتی است؟
چرا این توییتها به زبان انگلیسی بودند؟ چرا دلمشغولی تمام این پروفایلها ایران بود؟ آنچه دریافتم این بود که این کار گروهی از افرادی است که در بی ثبات کردن ایران منافعی داشتند. این پروفایلها جعلی بودند و صرفا با نیت بی ثبات کردن ایران و مشروعیت زدایی از انتخابات ایران، در افکار عمومی ایجاد شده بودند.
اوباما درباره ایران دروغ میگوید!
برنده جایزه صلح نوبل ساکن کاخ سفید، در هماهنگی کامل با ارکستر رسانههای شرکتی، به کوبیدن بر طبل جنگ با ایران ادامه میدهد. نیویورک تایمز به طور خصوصی از آنچه «بازی خانوادگی تصور کردن یک حمله از سوی اسرائیل به ایران» نامیده شده است، آگاه شده است که آشکارا بازتاب دهنده روح این شعار انگیزه بخش است: « اگر بتوانید چیزی را به تصور درآورید، میتوانید آن را به دست آورید».
آیا اعتراضهای ناشی از انتخابات ایران، یک «انقلاب رنگی» دیگر به رهبری آمریکاست؟
یکی از کاندیدها، پیروزی خود را چند ساعت قبل از پایان زمان رای گیری اعلام کرد. این یکی از ترفندهای کلاسیک سیا برای بی ثباتی در کشورهاست که برای بی اعتبار کردن نتیجه مقابل آن طراحی شده است. این ترفند، اعلام زود هنگام نتیجه رای گیری را ایجاب میکند. هرچه زمان مداخله بین اعلام پیش دستی جویانه پیروزی و اعلام نتیجه نهایی آرا بیشتر باشد، این احساس بیشتر یجاب میشود که مقامها در حال استفاده از زمان برای دست کاری در آرا هستند. جالب این است که مردم فریب این تررفند را نمیخورند.
گزارشهای معتبری وجود دارد که سیا دو سال است برای بی ثبات کردن حکومت ایران درحال فعالیت است.
هیاهوی بسیار در انتخابات ایران برای هیچ
« آشوبگران خارجی» کلاسیک نمیتوانند فقط از طریق تبلیغات، نا آرامی ایجاد کنند، ولی آنها میتوانند برای بسیج جامعه جهت دست زدن به تظاهرات قدرتمند علیه دولت عمل کنند.
البته با این همه نباید گفت که حکومت ایران درباره مسائل اجتماعی و مذهبی، رفتاری به نسبت بازدارنده ندارد و شاید همین واقعیت بنیادی است که بیشتر ایت اعتراضها را تغذیه میکند.
رهبران ایران بازشماری تصادفی ده درصد صندوقهای رای را انجام دادند و دوباره تاکید کردند که احمدی نِژاد، برنده این انتخابات است. من در این باره که این بازشماری چه اندازه صادقانه بوده است، نظری ندارم، ولی هرچه بوده، از آنچه در سالهای 2000 و 2004 در آمریکا شاهد بودیم، بهتر بوده است.
آیا برای جنگ با ایران آماده اید؟
تعدا زیادی از خبرنگاران میدانند که احمدی نژاد رئیس جمهور ایران است. دلیل این امر هم روشن است. رسانهای آمریکا به طور روزانه در حال ترسیم چهرهای اهریمنی از او هستند. ساختن چهرهای اهریمنی از احمدی نژاد به وسیله رسانههای آمریکایی نشان دهند غفلت آمریکاست. رسانههای شرکتی آمریکا که در کنترل دولت هستند، یک «وزارت تبلیغات» هستند که نسبت به انتخاب مجدد احمدی نژاد، با گزارشهایی بی وقفه درباره اعتراضهای خشونت آمیز ایرانیان که نسبت به تقلب در انتخابات صورت گرفت، واکنش نشان داده اند.
ایران کشوری باستانی و پیچیده است. اکثریت طیقه روشنفکران، سکولار هستند. درصد قابل توجه، ولی اندک جوانان این کشور به دام بی قیدی جنسی غربی، لذتهای شخصی و خود بینی افتاده اند. این افراد به سادگی با پول آمریکایی سازمان دهی میشوند و با رفتار شخصی خود، مشکلاتی را برای دولت اسلامی شان به وجود میآورند. دولت آمریکا در حال بهره برداری از این ایرانیان غربی شده، برای ایجاد زمینههای لازم جهت بدنام کردن انتخابات ایران و دولت این کشور است.
من به عنوان کسی که تمام این چیزها را از درون حکومت آمریکا دیده ام، معتقدم که هدف دولت آمریکا از دست کاری در افکار عمومی آمریکائیان و دخالت در رسانههای بازیچه دولت، بدنام کردن دولت ایران از طریق تصویر کردن آن به عنوان رژیمی سرکوب گر و عقیم گذارنده خواست مردم این کشور است. به این ترتیب است که دولت آمریکا زمینه را برای حمله نظامی به ایران فراهم میکند.
ابرقدرت پوشالین بزرگ، مشتاق احیای هژمونی خود بر مردم ایران است. بنابراین، درحال تسویه حساب کردن با آیت اللههایی است که در سال 1979 به حاکمبت آمریکا درایران پایان دادند. سناریو این است.
احمدی نژاد واقعا چه گفت؟
یکی از اصول مهم و حیاتی خبرنگاری این است که وقتی کسی حرفی میزند، به ویژه اظهارت بحث برانگیز و جنجالی که آثار جانبی دارد و بعدی نیز دارد، باید اظهار نظر یا خبر رسانی درباره آن در کاملترین سیاق ممکن انجام شود تا خواننده بتواند شناخت آگاهانه و کاملی در مورد آن مطلب پیدا کند. مشکل اینجاست که این قانون در مورد نیویورک تایمز، آن هم وقتی در مورد رئیس جمهور ایران، محمود احمدی نژاد مطلبی مینویسد، صدق نمیکند.
چرا آمریکا با ایران گفتگو نمیکند؟
دلیل اصلی جدایی و برقرار نشدن گفت گویی راهگشا بین این دو کشور را در یک کلمه، باید در سیاست خارجی توسعه طلبانه و امپریالیستی آمریکا جست که به هیچ روی حاضر نیست وجود ایرانی مستقل و در عین حال منتقد و مخالف سیاستهای امپریالیستی این کشور را بپذیرد و ضمن پذیرش تمامی حقوق حقه ایران، به برقراری دیالوگ و تنش زدایی با این کشور بپردازد.
مصدق و احمدی نژاد
تحریمهای آمریکا و انگلیس برصادرات نفت ایران در آن زمان، هدفی چند وجهی را دنبال میکرد: ایجاد بی ثباتی سیاسی،دشواریهای اقتصادی و انزوای بین المللی.
آیا آبمیوه ایرانیان را به خیابان کشاند؟
درک اینکه آیا اکثریت ایرانیان ازدحکومت خود پشتییبانی میکنند یا از اپوزیسیون آن، موضوع بی ربطی است. ابتدا ما باید درک کنیم که این فقط بستههای رایگان آب میوه و کلوچه نیست که ایرانیان را به خیابانها میآورد.
چه کسی دشمن است؟
با خاتمه جنگ جهانی دوم که در نتیجه مداخله آمریکا حاصل شد و نیز به میراث بردن یک امپراتوری زوال یافته از انگلیس، مرحله جدید تاریخ آمریکا آغاز شد. این کشور به منظور تداوم بخشیدن به سیاست خارجی اصولا مداخله گرایانه خود در جهاندو قطبی جنگ سرد، همواره به وجود یک دشمن برای متقاعد کردن جهانیان و نیز مردم خود نیازمند بود. با فروپاشی شوروی، آمریکا خود را با خلا دشمن روبرو دید. بنابراین پر کردن این خلا، از بنیادگرایان مسلمانی که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و نیز شکست شوروی در افغانستان در حال قدرت یافتن بود، دشمن جدیدی ساخت و با این متمسک، سیاستهای خارجی سلطه طلبانه خود را ادامه داد. تروریسم آخرین دشمنی بود که ایالات متحده در عرصه جهانی برای خود یافت، ولی این دشمن فرضی دیگر قابلیتهای اقناع و توجیه کنندگی خود را از دست داده است و در آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم، آمریکا باید به دنبال تجدید نظری جدی در سیاستهای خارجی خود باشد.
اعجاب نحس
گوینده معتقد است: ما اصلاً نباید تلویزیون و حتی کامپیوتر داشته باشیم. چون ضرر تلویزیون از نفعش بیشتر است. بر اساس طبیعت تکنولوژی، بسیار ایدئالیستی و اتوپیایی است اگر فکر کنیم رسانه، اصلاحپذیر است. تلویزیون، قدرتمندترین شستوشو دهنده مغزهاست.مثل دارو عمل میکند. آنها چیزی هستند که جامعه از دست داده است و به فکر بازسازی و بازیابی آنهاست. جامعه به جای ارتباط عمیق و گسترده با خانواده و اجتماع، به فکر پیشکشکردن سرعت، سر و صدا، مواد مخدر و تلویزیون است. نه تنها اینها چیزهایی در دسترس هستند، بلکه سبب میشوند چیزهای دیگر هم از دسترس شما خارج شوند. معلوم است که چرا مردم به این پدیدهها گرایش پیدا میکنند؛ چون همه آنها عناصری از جذابیت را در اختیار دارند.
منجی تکنولوژیکال
بسیاری از متخصصان در مورد مزایایی که کامپیوترها به همراه خواهند آورد، صحبت میکنند. ولی از زیانهای تکنولوژی کامپیوتر حرف نمیزنند. گرایش تکنولوژی جدید به این سمت است که به یک بخش از مردم توجه کند و به گروههای دیگر آسیب بزند. برای مثال، احتمالاً در یک دوره طولانی، معلمان مدرسه با وجود تلویزیون [و اینترنت]، مهجور خواهند شد.
امروزه ابعاد گستردهای از اطلاعات پیشروی افراد معمولی ایجاد شده است که دیگر عملاً هیچ ارتباطی با حل معضلات آنان ندارد. رابطه بین اطلاعات و عملکردها قطع شده است. اطلاعات هماکنون به صورت کالایی درآمده است که هم مطالبه میشود هم به فروش میرسد.
تکنولوژی در حالی به پیش میرود که هیچ هدف و کمالی را در نظر ندارد. به دو دلیل: اول آنکه ما هنوز یک مفهوم منسجم از خود، جهان و روابطمان با آن نداریم. ما هنوز نمیدانیم از کجا آمدهایم و به کجا میرویم و چرا؟ بدین علت است که ما نمیدانیم به چه اطلاعاتی نیاز داریم و کدام اطلاعات، زاید است. دوم اینکه ما تمام انرژی و استعدادمان را در راستای اختراع ماشینآلاتی قرار دادهایم که به جز افزایش عرضه اطلاعات، کار دیگری نمیکنند. در نتیجه، مقابله ما با اشباعشدگی اطلاعاتی، بینتیجه مانده است. ما نمیدانیم حجم اطلاعات را چگونه کاهش دهیم یا حتی چگونه از آن استفاده کنیم. ما از نوعی «ایدز فرهنگی» رنج میبریم.
پنج نکته درباره تکنولوژی
نکته اول:در تمام تحولات فنی، نوعی تعامل و بده و بستان مطرح است. من مایلم از آن به عنوان معامله ارزشهای معنوی در قبال کسب دنیا نام ببرم. فناوری جدید به ازای هر فایده و مزیّتی که عرضه میدارد، زیانی نیز به دنبال خواهد داشت.
نکته دوم:سهم افراد بشر از منافع و زیانهای فناوریهای مدرن، یکسان نیست. بدین معنی که هر پدیده مدرن، به گروهی، سود و به گروهی دیگر زیان میرساند. مروزه اصحاب عصر فناوری اطلاعات، مدعی هستند هر چه اطلاعات شما در زمینه رایانه، بیشتر باشد، خواهید توانست مشکلات و موانع بیشتری را حل کنید. ؟ اگر امروزه در جهان، کودکانی باشند که از گرسنگی جان میسپارند ـ که قطعا وجود دارند ـ به دلیل کمبود اطلاعات نیست. مشکلاتی همچون گرسنگی کودکان، طلاق، تجاوز و بیماری به علت فراموشی چیزهای دیگر است نه کمبود اطلاعات. اگر تکنولوژی مدرن ما را چنان کور کرده باشد که مشکلات و گرفتاریها را نبینیم، این عصر اطلاعات، مایه نکبت و نابودی ما خواهد شد.
نکته سوم:هر تکنولوژی، فلسفهای دارد که در وادار کردن مردم به نوع خاصی از تفکر، شیوه استفاده از اعضا و جوارح، شیوه قانونمند کردن جهان، تقویت بعضی حسهای انسانی و فروکش کردن برخی تمایلات فکری و اجتماعی تأثیر دارد و به نوعی، پشتوانه آن به شمار میرود.
نکته چهارم:تغییرات تکنولوژیکی، خاصیت تقویتکنندگی ندارند، بلکه توازن اکولوژیکی را برهم میزنند. باید در قبال ابداعهای فنی، محتاطانه پیش برویم. نتایج و آثار این تحولات، همواره گسترده و در بیشتر موارد، پیشبینی ناشدنی و تغییرناپذیرند.
نکته پنجم:تکنولوژی، دوستدار اسطورهای شدن است. در توضیح این نکته باید گفت، فناوری امروز میخواهد بخشی از نظم طبیعی جهان شمرده شود و بر همین اساس، زندگی ما را بیش از آنچه برای ما ضرورت دارد، زیر نفوذ و سیطره خود درآورد.
مدرنیته از نگاه چارلز تیلور
چارلز تیلور مبادی مدرنیته و شاخصههای آن و همچنین معضلهای اخلاقی را که مدرنیته به بار آورده است، به سخره میگیرد. برای او، معنا همواره در بطن تاریخ قرار گرفته است و مدرنیته را «ملغمهای است که از نظر تاریخی، مسبوق به سابقه نبوده است و از عملها و فرمهای نهادی جدید (علم، تکنولوژی، تولید و شهرسازی صنعتی)، شیوههای جدید زندگی (فردگرایی، سکولاریسم و عقلانیت ابزارگرایانه) و معضلهای اجتماعی (از خود بیگانگی، فقدان معنا، احساس فروپاشی قریبالوقوع اجتماعی) تشکیل شده است».در جامعههای سنتی، افراد نسبت به جایگاهشان در زنجیره بزرگ هستی شناخته میشوند؛ ساختار سلسله مراتبی سازمانیافتهای که همگان را در جوامع با یکدیگر و نهایتا با پروردگار مرتبط میساخت. تیلور روایت پیچیدهای از این امر را بیان میکند که چگونه قواعد اخلاقی مدرن، آرام آرام از طریق اصلاحات و روشنگری رخ نمود و نظم سنتی را به هم ریخت.
در شبکه جهانی اینترنت، اطلاعات و دانش مفید در یک همزیستی مسالمتآمیز با اطلاعات بیفایده و به دردنخور به سر میبرد. از آنجا که برای یک انسان مدرن و امروزی، درک ارتباطات، جای درک جهان را میگیرد، دیگر نمیتوان اطلاعات ارایه شده از سوی رسانههای گوناگون را به محک «واقعیت» سنجید. جهان دیجیتال نه تنها اطلاعات سودمند را به راحتی در اختیار ما قرار نمیدهد، بلکه با ارایه حجم عظیمی از اطلاعات بیفایده، ما را از رسیدن به اطلاعات و دانش مورد نظر باز میدارد.
تکنوپولی
امروز در فرهنگ امریکا، شاهد تسلیم شدن نهادهای اجتماعی در مقابل حاکمیت، استیلا و سیطره تکنولوژی هستیم. مردم از شنیدن اینکه تکنولوژی میتواند کاری کند که مردم بتوانند در منازل خود هرکاری را انجام دهند و دیگر برای انجام این امور نیازی به حضور در خیابانها نداشته باشند، به وجد میآیند. ولی این امر اثرات نامطلوبی نیز دارد. در واقع، تکنولوژی در کنار چیزهایی که برای شما به ارمغان میآورد، چیزهایی را از شما باز میستاند.
باور و ایمان ما به تکنولوژی سبب سست شدن معنویات زندگی بشری شده است. اصولاً تکنولوژی با نوع خاصی از عقلانیت ملازم است که این نوع از عقلانیت، با افت معنویات همراه است. در نظام تکنولوژیک، بشر به چیزی به نام عقیده و باور احساس نیاز و اتکا ندارد. با تکیه بر علم و تکنولوژی، میتوانیم حتی بر مسئله مرگ چیره شویم.
تکنوکراسی، یک فرهنگ است؛ فرهنگی که در آن، شاهد رقابت جدّی تکنولوژی با دنیای اجتماعی و نمادین سنتی هستیم. امریکا، نماد مناسبی از تکنوکراسی در قرن نوزدهم بود؛ یعنی دو دیدگاه، یکی تکنولوژیکی یا آنچه نگاه انسانمدارانه مینامیم در برابر نگاه سنتی به مذهب، آموزش و سیاست قرار گرفت.
جبر تکنولوژیک و فلسفه آموزش
دو اعتقاد اصلی آنهایی را که در فرهنگ مدرن تکنولوژیک زندگی میکنند، کاملاً میتوان زیر سؤال برد. اولین اعتقاد این گروه آن است که در هیچ شرایطی نمیتوان ساعت تکنولوژی را به عقب برگرداند. دومین اعتقادشان هم این است که تکنولوژی، خودمختار و خارج از کنترل آنهایی است که ماشینها را میسازند.
پل گودمن که از جمله منتقدان است، آن را «اعتدال تکنولوژیک» نامیده است. منظور او این است که ما باید یک احساس کلی را تقویت کنیم که بیش از آنچه کارکرد خاص تکنولوژی ایجاب میکند، تسلیم تکنولوژی نشویم. باید بگویم: تکنولوژی برای انسان خلق شد، نه انسان برای تکنو لوژی است.
و علاقه ما به تکنولوژی، ما را نسبت به اینکه آموزش با چه هدفی باید صورت گیرد، گمراه کرده است. ما در امریکا، آموزش فرزندان خود را با توسعه آنچه «تکنولوژیهای آموزش» نامیده میشود، بهبود میبخشیم. استفاده از تکنولوژی که باعث کارآیی و جذابیت بیشتر میشود، پاسخی تکنیکی است و راهی به تصورهای فلسفه آموزش نمیگشاید. اصولاً بر مبنای تعریف فلسفه آموزش، بدون پرسش از چرایی، آموزش و یادگیری وجود ندارد. تکنولوژی هیچ هدفی را برای آموزش جوانان ارایه نمیدهد.
تأملی درباره علم و تکنولوژی مدرن
سلطه و کنترل، بخشی درونی و اساسی از علوم و تکنولوژیهای جدید را تشکیل میدهد. فلاسفه عصر روشنگری در قرن هفدهم مدعی جدایی تعقل از ارزش شدند. به مرور زمان، مفهوم کنترل و سلطه بر طبیعت، به کنترل و سلطه بر انسانهای غیراروپایی تبدیل شد. علم و تکنولوژی مدرن فعلی، در تجربه سلطهگرانه اروپا و امریکا و تجربه مستعمراتی جهان سوم رشد کرده است.
بحران علم مدرن، اثر خود را در جهان سوم نیز به خوبی نشان میدهد و باعث شد فرهنگهای سنتی تخریب شوند و زیستبوم ملتهای جهان سوم دچار خسارتهای همهجانبه شود. نظام علم و تکنولوژی مدرن در جهان سوم به قیمت از میان رفتن فرهنگهایی رشد کرده است که پیش از سلطه خوش درخشیده بودند. مثل تمدن اسلامی است.
علم و تکنولوژی صرفا هنگامی میتواند برای ما معنادار باشد و نیازهای ما را برآورده سازد و خلاقیت و نبوغ واقعی ما را نشان دهد که در محیط اجتماعی ـ فرهنگی خودمان و از عقاید و فرهنگهای خودمان ریشه گرفته باشد.
در حالی که در جهان سوم، ماهیت توسعه، توسعهای وابسته است، تکنولوژیهای بومی جهان سوم از بسیاری جهتها مانند: زمینهسازی برای اشتغال، کنترل روند تولید، رعایت عدالت و سازگاری با محیط زیست، بر انواع تکنولوژیهای مدرن برتری دارد. غرق شدن کشورهای جهان سوم در وابستگی به نظام جهان مدرن فاجعه به بار میآورد.
انسان مدرن در جستجوی معنا
انسان مدرن در تنهایی خود درمییابد که شیوه های زندگی سنتی، برای او خستهکننده است. . بنابراین، او به فردی «غیرتاریخی» در عمیقترین مفهوم خود تبدیل شده است. میتوان به این خیال بیهوده دل بست که ما در اوج و قله تاریخ بشریت هستیم ولی این چیزی نیست بیش از اقرار به تکبری که ما نسبت به بی محتوا بودن خود داریم.
علاوه بر آن، ما نسبت به امیدها و انتظارات قرون گذشته، ناامید هستیم. ما به جای اعتقاد به بازگشت مسیح و هزاره آسمانی، شاهد جنگهای بیشمار هستیم. وقتی میگویم انسان مدرن از چنین پیآمد تقریبا مهلکی رنج میکشد، از منظر روانشناختی، اغراق نمیکنم و در نتیجه، انسان مدرن به درون وضعیت بیاطمینانی فرو غلتیده است.
انسان مدرن تمام اطمینان خاطر ماوراءالطبیعی خود را نسبت به برادر قرون وسطاییاش از دست داده است و به جای آن، آرمانهایی نظیر امنیت مادی، رفاه همگانی و انسانگرایی را ایجاد کرده است. رشد سریع علاقه به «روانشناسی» در چند دهه اخیر نشان میدهد. که انسان چیزی را از زندگی روانی و باطنی خود انتظار دارد که نمیتواند آن را از دنیای بیرونی دریافت کند؛ وظیفه های که ادیان ما بدون شک باید بدان بپردازند.
از مدرنیسم تا پست مدرنیسم
هم اینک، نمونه نخستینِ بشر جدید متولد شده است. این دوره بیانگر دوره جدیدی است که حیات آدمی با دنیایی از شبکه ها و ارتباطات پیوند خورده است. برای چنین نسلی، دسترسی به اطلاعات، به منزله حیات و دسترسی نداشتن، در حکم مرگ است.
مدرنیته با پیروزی «مالکیت خصوصی» به عنوان اساس ساختار روابط بشری و ظهور عقلگرایی، علمگرایی، مادیگرایی، ایدئولوژیها و اندیشه «پیشرفت خطی» به عنوان روبناهای فلسفی و فکری نظام مالکیت خصوصی همراه شد. هدف اساسی عصر مدرن، ساختن بهشت زمینی یا همان مدینه فاضلهای بود که انباشته از مادیّت است.
نظریههای جدید پست مردن درباره ماده و انرژی، آسیبهایی جدّی به اندیشه روشنگری وارد کرد. به دنیا به دیده مجموعهای از الگوهای همیشه در حال تغییر نگریسته شد که به دست آدمی میشود. در این عصر تلویزیون دیگر نه مابهازایی برای حقیقت، بلکه مفسّر و تجسمگر دنیاست و اصلاً تلویزیون عین دنیاست. تلویزیون محلی برای خلق زندگی فردی و اجتماعی ما بدل شدهاند. نسل جدید، جهان واقعیت و رویدادهایش را در مقایسه با آنچه در صفحه تلویزیون دیده و تجربه کرده است، تعبیر و تفسیر میکند.
سه معضل بنیادی جامعه مدرن
1. فرد گرایی:در نظم سنتی عادت کرده بودند تا خود را چونان جزئی از نظمی بزرگتر ببینند. آزادی مدرن از بیاعتبار شدن چنین نظمهایی حاصل شد. چنین نظمهایی، ما را محدود میساختند، ولی به جهان و فعالیتهای اجتماعی معنا و مفهوم میبخشیدند. در حالی که الان انسانها دیگر درکی از اهداف عالی ندارند و اینکه خود را برای چیزی فدا کنند، برایشان بی معناست.
2. عقلانیت ابزاری:مقصود من از عقلانیت ابزاری، نوعی از عقلانیت است که ما آن را هنگام محاسبه بیشترین کارکرد اقتصادی ابزارها برای به دست آوردن نتیجهای خاص به کار میگیریم. معیار موفقیت آن نیز دستیابی به حداکثر کارآیی و بهترین نسبت سود به هزینه است.
3. استبداد مدرن:نهادها و ساختارهای جامعه صنعتی ـ تکنولوژیک، انتخابهای ما را به شدت محدود میسازد و جوامع را نیز همچون افراد مجبور میکند برای عقلانیت ابزاری اهمیت قایل شوند.
در این شرایط نگرانی اول ناظر به آن چیزی است که میتوانیم آن را فقدان معنا بنامیم؛ محو شدن افقهای اخلاقی. دومین نگرانی به نابودی غایت در برخورد با عقلانیت ابزاری بیحد و حصر اشاره دارد و سومی، ناظر به نبود آزادی است.
تمدن بشری و چالشهای اجتماعی پیشرو
سه خطر اصلی فرا راه تمدن بشری: محیط زیست، فروپاشی اجتماعی و پایان ذخایر انرژی است.
هر جامعهای به یک حداقل همبستگی و ارتباط متقابل احتیاج دارد. این نوع از حمایت و موجودیت بشری به طور فزایندهای در حال رنگ باختن است. عوامل بسیاری در دنیای مدرن امروز در این امر دخیل هستند و پیش از همه، کاپیتالیسم است.
در حقیقت، ما هم به سمت تشکیل جوامعی حرکت کرده ایم که در آن، انسانها چه از نظر مادی و ظاهری و چه از نظر معنوی و درونی، تنها و جدا از یکدیگر زندگی میکنند و ارتباطشان با یکدیگر صرفا بر پایه محاسبه سود و زیان شکل میگیرد.
زنگی بر پایه لذت جویی جز ایجاد احساس نارضایتی مداوم، هیچ حاصلی در پی نخواهد داشت؛ زیرا با ارضای هر خواسته، تمنیات جدیدی در انسان سر بر میآورد.
گسترش تکنولوژی و افزایش فاصله دو دنیا
پیشرفت افسارگسیخته تکنولوژیهای جدید، موجب ایجاد نوعی فاصله بین جوامع توسعه یافته و جوامع جهان سوم شده است که این روند هم اینک با سرعتی شتابانتر از گذشته در حال رخ دادن است.
در صورتی که همچون گذشته از پیآمدهای زیست محیطی غافل بمانیم و شاهد روی آوردن بیش از پیش مردم به عرصه بازار باشیم، حیات در چنین جوامعی، به تلاشی در راستای بقایی وحشیانه تنزل پیدا خواهد کرد.
بیشک، این تکنولوژی تعاملی و خصوصی شده که هم اکنون ظهور و گسترش یافته است، انسانیت را به میزان و سرعتی فراتر از آنچه تاکنون آن را تجربه کردهایم، متغیر خواهد ساخت. بیشک، در روند تحولاتی که به دست تکنولوژیهای زیستی، اطلاعاتی و نانوتکنولوژیکی شاهد آن خواهیم بود، طبقه اکثریت، بیشترین آسیب را میبینند.
اسلام، مسلمانان و تکنولوژی مدرن
ما باید به این نکته بپردازیم که مشکلاتی که تکنولوژی مدرن برای مسلمانان به عنوان مردمی مرتبط با دین اسلام یجاد میکند، چه هستند. آنچه ما باید انجام بدهیم درک تفاوت موجود بین تکنولوژیهای سنتی ـ که امتداد دستها، حواس و دیگر بخشهای بدن ما و مانند بدن در خدمت روح هستند ـ و ماشین مدرن که بر بشر مسلط شده است. . به یک معنا، هنر و مهارت انسان به ماشین منتقل شده است. تکنولوژی مدرن رابطه بین افراد بشر و شیوه تولید اشیا را تغییر میدهد و بنابراین، به خلاقیت بشر آسیب میزند.
تکنولوژی به خودی خود موجب پیدایش فرهنگ تکنولوژیکی خاصی میشود که با ساختار همه جوامع سنتی مبتنی بر رابطه معنوی بین بشر و مصنوعاتش ناسازگار است. در تمدنهای سنتی، یک زنجیره مستمر تولید وجود داشت که همیشه با خدا مرتبط اکنون تکنولوژی مدرن این رابطه را از بین میبرد.
ساختار شهرهای سنتی جوامع اسلامی فضای بشری بود که در آن، دین، تجارت، تحصیل و زندگی، همگی با هم تلفیق و به صورت یک کل ادغام شده بودند و وحدت بر کثرت حاکم بود و تفریح، سرگرمی با زندگی آمیخته بود. علت اینکه تفریحات به بخش مهمی از جهان امروز بدل شدهاند این است که کار، در نتیجه وجود ماشین مدرن، بسیار غیرمفرح و از حس قداست تهی شده است.
تکنولوژی مدرن ما را به سوی مرگ میکشانند. ما شاهد تخریب محیط زیست طبیعی در مقیاس وسیع نیستیم. یک جامعه مصرفی، بسیار بیشتر از نیاز خود مصرف میکند. چنین جامعه ای بر اساس حرص و نیازهای کاذبی تغذیه میکند که دنیا را به سوی نابودی میکشاند.
مدرنیته و رایحه باروت
اصطلاح مدرنیته تعریفهای بسیاری دارد. با این حال، اجماع نظر بر این است که مدرنیته کاملاً با تفکر روشنگری مرتبط است و سرچشمه این تفکر آن است که انسان، محور هستی است. بر اساس این تفکر، انسان در بررسی واقعیت تنها به عقل خود نیازمند است.
در جهان تهی از ارزشها، تمامی امور مساوی و نسبی خواهد شد که در نتیجه آن، قضاوت در مورد هر امری دشوار است. این همان مدرنیتهای است که دنیای غرب آن را پذیرفته و موجب شده است که خود را محور هستی و جهان را کالایی مصرفی بداند که آن را به نفع مصالحش و در راستای دستیابی به پیشرفت و قدرت بیشتر به کار گیرد.
چنین فلسفهای باعث شد مدرنیته غرب کشورهایمان را به کالایی مصرفی به عنوان منبعی برای مواد خام و نیروی کار ارزان تبدیل کند و بازاری که همیشه به روی کالاهای غربی باز باشد. این فلسفه بر بافت اجتماع و مجموعههای حاکم بر آن نیز اثر میگذارد. از بین رفتن خانواده؛ کاهش ارتباط بین مردم؛ بیماریهای روانی؛ افزایش احساس بیگانگی؛ تنهایی و غربت؛ پیدایش انسان تک بعدی؛ دیوانسالاری؛ افزایش خشونت و جرم؛ بیبند و باری؛ تولید و مصرف کالاهای بیارزش؛ افزایش لذتجویی و مدگرایی؛ افزایش هزینههای نظامی و تولید روزافزون ابزارهای کشتار جمعی.
یک توسعه متفاوت
انقلاب صنعتی و پیشرفت، به همان اندازه که معجزاتی کرده است، مشکلاتی را نیز با خود همراه آورده است. از آن زمان، ما به خوبی توانستهایم به سمت جمعیت بیش از اندازه گام برداریم. هوا و آب را آلوده کنیم. جنگلزدایی کنیم. فرهنگهای سنتی را نابود کنیم. فقر را بگسترانیم.
برای کشف یک بدیل برای توسعه، نخستین قدم دستهبندی منافع جمعی، ارزشها، اهداف و اولویتهاست. زمانی که ما در این بازگشت و برآورده کردن نیازهای واقعی و ارزشهای فطری خود، پیشرفت کرده باشیم، ممکن است دریابیم که چنین اقداماتی نیاز به اجرایی شدن دارند و وقتی که ما در بازگشت و کشف نیازهای واقعی و ارزشهای فطری خود، قدمهایی را برمیداریم، ممکن است دریابیم که این اقدامات به تکمیل شدن نیاز دارند.
شاید ما از آیندهای بهرهمند شویم که نقدینگی اصلی در اقتصاد آن، مراقبتهای انسانی باشد؛ آیندهای که در آن، هر نسل جدیدی میکوشد تا مهربانتر باشد، نه اینکه مورد توجهتر یا ثروتمندتر باشد. آیندهای که تنها تکنولوژیهایی در آن اهمیت مییابند که جهان را بهداشتیتر، شادتر و مکانی زیباتر برای همه مخلوقات میکنند. به گمان من، ا ین توسعه، واقعی خواهد بود.
از توسعه گرایی تا محافظه کاری
امروزه امریکاییها میبینند مدرنیزاسیون نتوانسته است به همه وعدههایی که داده بود، عمل کند. لازم است تکنولوژیهای مادی را که مخرّب هستند (همچون مواد ضدآفتاب و ایجاد آزادراهها) محدود کنیم، ولی علاوه بر آنها ما به محدود کردن تکنولوژیهای اجتماعی نیاز داریم که انسانها را در چارچوب قواعد استاندارد قرار میدهند
اگر ما بر اساس معیارهای انسانی، به انتخاب تکنولوژی دست بزنیم، در این صورت، رشد اقتصاد امریکا متوقف خواهد شد، ولی مردم هم درمییابند که میتوانند با یک دوم یا دو سوم درآمدهای فعلی که دارند، کاملاً راحت زندگی کنند. در صورتی که چنین چیزی رخ دهد، ما در یک محیط مسکونی واقعی زندگی خواهیم کرد؛ جایی که میتوانیم قدم بزنیم و برای پرورش فرزندان خود و پرداختن به خود وقت کافی خواهیم داشت و در همان حال که کمتر مصرف میکنیم، از مشکلاتی چون گرم شدن کره زمین و تهی شدن سوختهای فسیلی کاسته خواهد شد. محدود کردن رشد میتواند در شرایط حاضر چنین منافع شگفتانگیزی را به همراه داشته باشد؛ زیرا ما به نقطهای رسیده ایم که اقتصاد تا اندازه زیادی از حیّز انتفاع افتاده است.
مبادله زندگی حقیقی با زندگی مجازی
بیشترکودکانی که به تلویزیون معتادند، مسئولیتپذیر نیستند و پیوسته باید به آنها تذکر داد و از آنها مراقبت کرد. این کودکان، نسبت به یکدیگر، بدخواه و مغرض هستند و بیشتر اوقات در دلتنگی و بی حوصلگی غرق میشوند. علت این مشکل در وهله اول، داستانها و تصویرهای سطح پایینی نیست که این کودکان میبینند، بلکه علت اصلی مشکل، کاهش خطرناک تجربههای واقعی این زندگیهای جوان و جایگزینی آن با تجربههای بدلی است.
سخنرانی در مورد زیانهای تلویزیون شاید هیچ اثر مثبتی نداشته باشد، ولی جذابتر کردن زندگی از سایههای کمرنگ این جعبه جادویی، موفقیتی بزرگ را در پی خواهد داشت. این معلولان ذهنی و رفتاری بر اثر همین کار، به جوانانی جذاب و حیرت انگیز تبدیل شدند. اعجاب انگیزتر از همه این بود که به دست آوردن چنین موفقیتی تا این اندازه آسان بود.
با همه گیر شدن تلویزیون، مفهوم رشد و بزرگ شدن، چیزی متفاوتتر از آن چیزی شده است که ما تجربه کرده بودیم؛ چون بخش زیادی از زمان ارزشمندِ آزمون و خطای ما صرف نشستن در جایی تاریک و نگاه کردن میشود. بالغ بودن در حقیقت، به معنی با هدف زندگی کردن، مسئولیت پذیر بودن، شهروند بودن، قوی بودن، مبارزه کردن با ضعفها و تقویت دل، عقل و روان است و هیچ یک از اینها با تماشاچی بودن به دست نمی آید.
یک کودک معتاد به تلویزیون را از جا بلند کنید. طبیعت بقیه کارها را انجام میدهد.
چگونگی تأثیر رسانهها بر کودکان
تأثیر رسانهها بر کودکان همواره تأثیری سودمند نیست و والدین باید با این تأثیرها از طریق گفتوگو و نظارت بر آنچه کودکان در معرض آن قرار دارند، مقابله کنند. رسانهها از تأثیر خود بر کودکان به منظور بازاریابی برای کالاها استفاده میکنند و با اثرگذاری بر علایق کودکان شما، سبب میشوند آنها فکر کنند برای محبوب شدن، به کالاهای خاصی نیاز دارند. هر ساله، کودکان با متقاعد کردن والدین خود برای خرید چیزهایی که رسانهها آنها را به عنوان «فوقالعاده» به تصویر میکشند، سبب افزایش هزینههای زندگی آنها میشوند.
آن نوع زندگیکه در بیشتر برنامههای تلویزیونی یا فیلمهای سینمایی به تصویر کشیده میشود، بسیار دورتر از یک زندگی معمولی است. این برنامهها اغلب، رفتارهای مخرّب مانند مشروبخواری، مصرف مواد مخدر، روابط نامشروع و روابط بیش از اندازه نزدیک بین نوجوانان را جذاب و فریبنده به تصویر میکشند.
خشونت تلویزیونی و رفتار کودکان
ما به سختی میتوانیم از این واقعیت صرفنظر کنیم که تلویزیون خصوصیت تهاجمی و رفتار خشن ایجاد میکند. باندورا معتقد بود که سه خاستگاه اصلی برای الگوهای پرخاشگری وجود دارد: خانواده، خرده فرهنگ و رسانههای گروهی. از میان این سه منبع، تحقیقات بر رسانههای گروهی، به ویژه خشونت تلویزیونی متمرکز شدهاند. در بیشتر تحقیقات تجربی نتایج مشابهی به دست آمده است. آنها اظهار کردهاند که تماشای بیشتر خشونت، احتمال رفتار پرخاشگرانه را بیشتر میکند.
فرضیههای تاثیر خشونت تلویزیون بر رفتار کودکان: نمونه سازی / تقلید: (تقلید کودکان از شخصیتهای تلویزیونی و فیلمها)، نمونه سازی نمادین: ( تشویق به رفتار خشن، و هم ذات پنداری با شخصیتهای پرخاشگر)، تقویت غیرمستقیم: (توجه به خشونتی که مفید پنداشته میشود.)، عدم خودنگهداری: (ضعیف کردن احساس سرکوب خود از پرخاشگری با دیدن زیاد خشونت)، حساسیتزدایی: (کاهش حساسیت در برابر رفتار پرخاشگرانه با تماشای زیاد خشونت)، نظریه تربیت: (وجود همتستگی میان تماشای تلویزیون و احساس فراوانی خشونت در دنیای معمولی و بروز احساس بی اعتمادی و ترس و در نتیجه، پذیرش نظارتها اجتماعی شدیدتر)است.
پیامدهای روانشناختی خشونت رسانهها بر کودکان و بزرگسالان
پرسش این است که آیا تماشا کردن خشونت، به افزایش احتمال اینکه فردی مرتکب خشونت شود یا شدت خشونت ارتکاب یافته را زیاد کند، کمک میکند؟ تحقیقات روانشناسی فراوانی ثابت کرده است که غالبا آموختن از طریق تقلید کردن صورت میگیرد و البته بیشتر والدین میدانند که کودکان از سالهای اول زندگی خود به تقلید کلمات و حرکتهای پخش شده از تلویزیون میپردازند.
نتایج افزایش خشونت، بعد از تماشای تصاویر خشونت آمیز چیست؟ در بیشتر موارد، این مسئله، مانع توانایی تعامل مناسب بین افراد میشود. شواهد بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد تماشای خشونت موجب افزایش ترس و عصبانیت در تماشاچیان جوان میشود.
خشونت در تلویزیون
تا کنون مطالعات متعددی به منظور بررسی تأثیر خشونت در تلویزیون بر جامعه صورت پذیرفته است. ابتدا لازم است جامعه پرسشهای متعددی در این باره مطرح کند. آیا همه اعمال خشونتآمیزی که بچهها شاهد آن هستند، سبب میشود به ارتکاب جرم آنها بینجامد؟ تأثیرات مشاهده خشونتهای تلویزیونی، کوتاهمدت است یا همیشگی؟ آیا نقش تلویزیون در گسترش خشونتهای اجتماعی، به اهمیت فقر اقتصادی، مدارس ناسالم و خانوادههای متلاشی شده و آسیب دیده است؟
مطالعات متعدد بیانگر آن است که در چنین شرایطی، کودکان در برابر ترس از خشونت مصونیت مییابند و رفته رفته خشونت را به عنوان شیوهای برای حل مشکلات خود میپذیرند. در نتیجه پخش چنین تصویرهایی، بیشک، رفته رفته از میزان حساسیت کودکان کاسته میشود و خشونت را در آنها به صورت یک عادت، نهادینه میسازند.
اثرگذاری تصویرهای تلویزیونی بر کودکان
بعضی میگویند: «تلویزیون، زیانبار نیست. فقط یک سرگرمی است». با این حال، آیا به سیلِ تصویرهایی که شبهنگام از صفحههای تلویزیونی پخش میشوند، میتوان «سرگرمی» گفت؟
اگر به حجم تصویرهای تلویزیونی توجه شود، چگونه میتوان گفت این تصویرها هیچگونه تأثیری بر تصورهای ذهنی فرد و بر رفتار نمیگذارند؟
کودکان هر سال، کمتر و کمتر مطالعه میکنند و بیشتر و بیشتر، تلویزیون تماشا میکنند. اگرچه نگاه کردن به صفحه تلویزیون، انرژی درونی بچه را از بین نمیبرد، ولی یک بچه کاملاً فعال، زمانی که در حال تماشای تلویزیون است، حرکتی از خود نشان نمیدهد و در برابر آن منفعل است.
خطرهای دیدن خشونتهایی که از تلویزیون پخش میشود، شامل یادگیری و انجام خشونت، بیاحساس شدن در برابر نتایج زیانبار خشونت و ترس بیش از اندازه، از مورد حمله قرار گرفتن است.
تاثیر منفی بازیهای ویدیویی خشونت آمیز بر سلامت کودکان
آیا قرار گرفتن کودکان در معرض بازیهای خشونتآمیز بر آنها اثر منفی میگذارد؟ در بیش از هزار مورد مطالعه، محققان به این نتیجه رسیدهاند که احتمال بروز رفتار پرخاشگرانهتر یا خشونتآمیزتر در کودکانی که در معرض برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی قرار دارند، بیشتر از همتایانشان است. با وجود این، مدافعان بازیهای خشونتآمیز مدعیاند تخلیه هیجانی بر اثر این بازیها سبب میشود فرد از تمایلات پرخاشگرانه رهایی یابد.
قرار گرفتن کودکان در معرض بازیهای خشونت آمیز ویدیویی حتی نگرانکنندهتر از قرار گرفتن آنها در معرض برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی است؛ زیرا این نوع بازیها بسیاری از اصول یادگیری-همزادپنداری (یا الگوسازی)، تمرین و تکرار، و پاداش و تقویت ـ را به کار میگیرند.
همزاد پنداری با شخصیت پرخاشگر (در بازیهای ویدیویی) احتمال تقلید این رفتار را در زندگی واقعی فرد افزایش میدهد. نیروهای مسلح و تفنگداران دریایی امریکا برای آموزش آدمکشی به سربازان خود از همان تکنیکهایی استفاده میکنند که بازیهای خشونت آمیز ویدیویی بر آنها متکی هستند.
تأثیر بر ارزشها (نگاهی به خشونت در رسانههای جمعی)
در سرتاسر جهان رشد جرایم ارتکابی در فاصله 10 تا 15 سال بعد از ورود تلویزیون به هر جامعه، تا دو برابر گسترش یافته است. از آنجا که بیشترین تأثیر تلویزیون بر کودکان است، این دوره زمانی، نشاندهنده یک دوره آبستنی است.
به طورکلی، میدانیم که کودکان به واسطه حرکات رفتاری (میمک) آموزش میبینند. با مواجهه کودک با تلویزیون دو اتفاق میافتد. اول اینکه توانایی خلاقیت فکری کودکان در حدود 22 درصد کاهش مییابد و دوم اینکه گرایش به خشونت و کتککاری و دیگران، حدود دو برابر افزایش مییابد.
دیوید گروسمن در مقالهای بین روند شرطی سازی ارتش و روند شرطیسازی در تلویزیون، نمونههای مشترک فراوانی را از نظر ارائه مطالب و مفاهیم یافته است.او با دلیل اثبات میکند که ارتشیها با استفاده از یکی از سه نوع صورت شرطی کردن، کوشیدهاند شیوه کشتن دیگران را به یک مرد آموزش دهند. این شیوهها در نمایش خشونت در رسانهها نیز به کار میرود.
سکس و خشونت در تلویزیون
محققان در تحقیقات خود به این مسئله پی بردهاند که در حدود هزار تحقیق نزدیک به 18 مورد ثابت شده بود خشونتِ تصویری به خشونت واقعی انجامیده و 12 مورد از این 18 مورد را صنعت تلویزیون پایه ریزی کرده بود. شواهدِ روشنی وجود دارد که جرایمِ جنسی و ادبیات رکیک نیز به صورت فوق العادههای از تلویزیون اثر پذیرفته است.
فیلمهای دربردارنده خشونت جنسی، ممکن است آثار بلندمدت و ضداجتماعی داشته باشد. تحققیات نشان میدهد مردان در مواجهه با تصاویر خشونت آمیز علیه زنان در فیلمهای گروه R حساسیت کمتری نسبت به خشونت علیه زنان خواهند داشت.
تلویزیون، بخشی از زندگی ماست که بیشتر اوقات، در مورد اثرگذاری ظریف و تدریجی آن آگاه نیستیم. شواهد روانشناختی فراوانی وجود دارد که تماشا کردن تلویزیون، بر جهانبینی ما اثر میگذارد. مثلا تماشاگرانِ افراطی تلویزیون، در میزانِ احتمالِ اینکه قربانی یک جرم خشونت آمیز واقع شوند، افراط می ورزند.
اضطرابِ کودکان
جرایم اجتماعی و طلاق والدین، فضای امن خانوادهها را از بین برده است. مهمترین کسانی که به امنیت روانی و احساس خانواده نیاز دارند، کودکان هستند. افزایش سطوح طلاق والدین، بیکاری، جرایم اجتماعی و خشونت در تلویزیون و فیلمهای سینمایی، آسمان را برای کودکان سیاه کرده است.
با افزایش جرم و جنایت در جامعه، به همان نسبت، اضطراب بچهها بیشتر میشود. حتی اگر بچهها، قربانی اصلی خشونتها نباشند، رشد این تصور که خشونت به راحتی اتفاق میافتد، بچهها را مضطرب میکند. در این بحث، امنیت مالی خانههایی که بچهها در آن بزرگ میشوند، اهمیت زیادی ندارد.
وقتی این بچههای مضطرب، بزرگ میشوند، اضطراب و اضطراب زایی خود را به میان جامعه میآورند. این غولهای ترسناک که بچهها از آن میترسند، در بزرگسالی، آنها را به اعتیاد، الکل و مواد مخدر میکشاند. آدمهای مضطرب، زودتر از آدمهای معمولی میمیرند. تصویرهای خشونت آمیز در تلویزیون، فیلمهای سینمایی و بازیهای ویدیویی میتواند ترسی را در نهاد کودکان ایجاد کند که برای مدت طولانی باقی میماند.
پورنوگرافی کودکان در اینترنت: خیال، واقعیت و کنترل جامعه
تصویرهای پورنوگرافی کودکان، استثمارگرانه و تجاوزکارانه است. امروزه بخشی از مطالب اینترنتی به تهیه مسائل مورد توجه مردانی میپردازد که به دختران نوجوان یا نابالغ گرایش دارند. پیدا کردن این موارد در مجلهها و فیلمها به دلیل وجود جریمههای حقوقی سنگین تقریبا ناممکن است.
تجارت فیلمها و مجلههای پورنوگرافی کودکان در دهه 1970 از طریق قوانین فدرال در ایالات متحده، تقریبا یکشبه از میان رفت. با وجود این، بعدها شبکه جهانی اینترنت و امکانات گرافیکی پیشرفته آن ـ به پورنوگرافی کودکان اجازه داد تا دوباره از راه کامپیوتر پدیدار شوند.
اثر مستهجننگاری در اینترنت بر نوجوانان
روانشناسان معتقدند گذشته از آسیبهای عاطفی و روانی احتمالی این تصویرها بر جوانان و نوجوانان، باور این که به تصویر کشیدن صحنههای تجاوز جنسی در بعضی سایتها یا تصویرهای ارتباط جنسی نوجوانان با بزرگسالان پدیدهای عادی و بیاشکال است، بسیار خطرناکتر است. در مورد کودکان زیر سن بلوغ و نوجوانانی که در آستانه بلوغ قرار دارند، میتواند این امر سبب تجربه زودهنگام مفهوم ارتباط ـ عاطفی و فیزیکی ـ آن هم با دخالت عوامل بیرونی شود.
روانشناسان و متخصصان اینترنت بر این باورند که برای نظارت بر فرزندان این تکنولوژی نیست که به کمک آنها میآید، بلکه بهترین راه حل، برقراری ارتباط [عاطفی] است. باید پذیرفت وقتی نوجوانان به دنبال تصویرهای مستهجن باشند، بالاخره به آن دست خواهند یافت. پس بهترین فیلتر، آن فیلتری است که میان گوشهای فرزندان شما قرار میگیرد.
هر چه پدر و مادرها پاسخ روشنتری به پرسشهای کودکان خود بدهند، صادقانهتر برخورد کنند، بیشتر به هدف نزدیک میشوند. باید فضایی ایجاد کنیم که نوجوان احساس کند تحت هر شرایطی، ما تکیهگاه قابل اعتمادی برای او هستیم؛ تکیهگاهی دلسوز که میتواند به او رو کند.
سیاست خویشتنداری جنسی رهبران امریکا در بوته نقد
توصیهکنندگان به گسترش خویشتنداری جنسی، این حقیقت را نادیده میگیرند که بسیاری از شرکتها با دامن زدن به تحریکات جنسی نوجوانان و جوانان، به دنبال سودآوری بیشتر هستند. بدین ترتیب، گسترش پدیده تجاوز جنسی در میان نوجوانان و رویکردهای جنسی بیشتر در فرهنگ ما امریکاییها، از نتایجی است که بسیاری تمایل دارند آنها را نادیده انگارند. بدترین قسمت این خویشتنداری، هنگامی ظهور میکند که جوانان بیاطلاع ما بدون دانش و تجربه کافی نسبت به هنر عشق ورزیدن و چگونگی عملکرد بدن خویش و همتای جنسیشان، ازدواج میکنند.
یک نکته قابل توجه دیگر این است که زوجهای جوان امروز، با وجود اینکه ممکن است خود را در عشق، خوشبخت بدانند، ولی در سراسر زندگی خود، با احساس نارضایتی و نادیدهانگاری روبهرو هستند. شاید یکی از دلایل این وضعیت، این حقیقت باشد که آنان تصویرهای هالیوودی روابط جنسی را به عنوان ایدهآل خویش برگزیدهاند. آنان نمیدانند حرکاتی که در فیلمها میبینند، مشابه آن اتفاقی نیست که در یک ارتباط جنسی واقعی روی میدهد. آنچه بیش از پیش همه به آن نیازمندیم، فهم ویژگیهای زن و مرد است.
اما این صنعت ده میلیارد دلاری سکس، به همراه انبوهی از برنامههای مبتذل و بیارزش تلویزیونی، تبلیغاتی، کلیپهای تصویری و غیره، به رشد لجام گسیخته بارداری دختران نوجوان و طلاق و سقط جنین انجامیده که در تاریخ امریکا، بینظیر است. البته این وضعیت تنها برای لذت بردن و کامجویی جنسی بیشتر و بیشتر پدید آمده است.
تأثیر رسانهها بر رفتارهای جنسی جوانان
نگاهی به نتایج بررسیهای موجود، بیانگر این است که جوانان معتقدند برنامههای تلویزیونی و فیلمها، داشتن روابط جنسی را برای آنها به امری طبیعی تبدیل کرده است و آنها را به رفتارهای غیرمسئولانه جنسی تشویق میکند.
امروزه میزان بارداری نسبت به دهههای گذشته در میان دختران جوان کاهش یافته است، ولی مرکز کنترل بیماریهای امریکا این کاهش را نتیجه استفاده بیشتر از وسایل ضدبارداری میداند. با وجود این کاهش، باز هم میزان حاملگی و تولد فرزندان نامشروع در ایالات متحده در سطح بالایی قرار دارد.
امروزه رسانهها، سرشار از پیامها و تصویرهای اغواکننده جنسی هستند. این در حالی است که جامعه امریکا برای فهم رفتارهای مسئولانه جنسی هیچ گونه کمک و حمایتی دریافت نمیکند. بر پایه گزارشها همه ساله جوانان این کشور با 14 هزار تصویر یا پیام جنسی روبهرو میشوند. همچنین در سالهای اخیر، شاهد توجه زیادی به مقوله دسترسی آسان به مطالب و تصویرهای جنسی و نیز نگرانیهای زیادی نسبت به شکارچیان جنسی در اتاقهای گفتگو بوده ایم.
تلویزیون و زوال کودکی
ما مفهوم سه مرحلهای حیات یعنی طفولیت، کودکی و بزرگسالی داریم. هم اکنون در فضای ارتباطی مان با پدیدهای جدید به نام «تلویزیون» روبرو هستیم که به صورتی فزاینده و به شیوههای مختلفی، مفهوم کودکی را در معرض زوال قرار داده است.
یکی از این شیوهها آن است که این پدیده، محتوای دنیای بزرگسالان را بدون استفاده از هرگونه نظام رمزگونه خاصی به کودکان عرضه میکند. در چنین فضایی، جامعه پذیری کودک بدون هیچگونه کنترل و نظارتی صورت میپذیرد. به تدریج، همه آن دورانی که ما آن را کودکی مینامیم، در چنین روندی رو به زوال میرود و تمایز و تفاوت خود را نسبت به دیگر دوران حیات بشری از دست میدهد.
به هر حال، آن چه ضروری می نماید، آن است که والدین میزان ساعتهای تماشای تلویزیون کودکان و نوع برنامههای مناسب با آنها را خودشان تعیین و تنظیم کنند و تا جایی که امکان دارد، درباره آن چه این رسانه در معرض آنها قرار میدهد، با فرزندانشان صحبت کنند.
شکی نیست که رسانههای تصویری همچون تلویزیون، فیلمها، تبلیغات، عکسها و تصویرها و... از قدرت واژگانی بشر کاسته و خود را به بخش اجتنابناپذیر فرهنگ بشر تبدیل کرده اند. در چنین شرایطی، دیگر راه گریزی برای ما باقی نمانده است. چنین روندی یقینا با زوال استدلال، تفکر انتقادی، تحلیلی، مستقل و خالی از تعصب همراه خواهد شد. حال به میزانی که واژگان به حاشیه فرهنگ رانده شوند و تصویرها در مرکز به جایگزین آنها تبدیل شوند، شاهد زوال طبیعی آن چیزی خواهیم بود که آن را هوش، ذکاوت و تفکر عقلانی میخوانیم.
تلویزیون و بازی کودکان
دیدن تلویزیون، کودکان را از بازی کردن باز میدارد؛ چون بازی، بیشتر اوقات دوران کودکی را به خود اختصاص میدهد. هرگونه فعالیتی که ساعتهای زیادی از اوقات کودکان را پر کند، در واقع، بیشتر به زمان بازی آنها هجوم برده است.
آشکار است که یک کودک دو، سه یا چهار ساله که دو، سه یا چهار ساعت را به طور روزانه تلویزیون نگاه میکند، اوقات کمتری را در مقایسه با کودکانی که اصلاً تلویزیون نمیبینند، صرف بازی کردن میکند. نه تنها این تلویزیون دیدن، از زمان بازی کردن میکاهد، بلکه شواهدی وجود دارد که نشان میدهد تماشای تلویزیون بر طبیعت بازی کودکان هم تأثیر میگذارد، به ویژه بازیهایی که داخل اتاق منزل یا در مدرسه انجام میشوند.
بازی، جدای از اینکه یک سرگرمی صرف است یا اوقات را لذتبخش میکند، متضمن انواع مهمی از رفتارهایی است که کارویژه آنها، کمک به جنبههای بااهمیت پیشرفت اجتماعی، احساسی و هوشی کودک است. فراهم کردن شناخت اولیه برای کودکان، از طریق بازیها و تجربههایی که از سر میگذراندند، این امکان را برای آنها فراهم میکند که به مهارتهای بدنی مهمتری در روند رشد خود دست بزنند. شکل دیگر بازی، متضمن تقلید است. کودک حتی قبل از فرا رسیدن نخستین سال تولدش، حرکتها و ژستهای مشخص بزرگسالان را در بازیاش تقلید میکند. در واقع تلویزیون کودکان را در انفعال در بازی کردن میکشاند. آنها حس اکتشاف را از دست میدهند.
آیا اینترنت، ما را کودنتر میکند؟
حجم در حال افزایش از شواهد علمی، حاکی از آن هستند که اینترنت با انحراف حواس و گسیختنهای مداوم رشته تفکر ما، در حال تبدیل کردن ما به اندیشه ورزانی پاره پاره و سطحی است.
کسانی که با استفاده مدام از رسانهها حواسشان پرت میشود کمتر از کسانی که قادر به تمرکز کردن هستند، مطالب را درک میکنند. تنها زمانی با تمرکز بر یک قطعه جدید از اطلاعات قادر به موازی کردن آن به طور معنادار و نظاممند با دانشی هستیم که از قبل به خوبی در حافظه خود تثبیت کردهایم.
استفاده فزاینده ما از رسانههای مبتنی بر صفحه نمایشگر، هوش بصری ـ فضایی را تقویت کرده است. این امر با بروز یک ضعف جدید در روندهای شناختی در واژگان انتزاعی، کار مکانیکی، واکنش و حل مسئله استقرایی همراه است.
نگرانیهایی که در مورد کودکان قرار گرفته در سنین مدرسه وجود دارد، بیتردید، روی تماشای زیاد تلویزیون بر موفقیتهای درسی، رشد بدنی و ذهنی، تقویت روابط اجتماعی و آماده شدن آنها به عنوان شهروندان فعال در یک نظام دموکراسی متمرکز است. چون ساعتهای مشاهده تلویزیون، در حقیقت، بسیار زیاد است و در دهههای گذشته هم حالت فزایندهای به خود گرفته است.
تلویزیون و تولید شتاب در سیستم عصبی
هنگام تماشای تلویزیون، تماشاگر به درون جهانی حسی فرو میرود که بسیار سریعتر از زندگی معمولی است. اینها جادوهایی تکنیکی هستند که تنها درون تصویرهای متحرک رسانههایی مانند فیلمها و تلویزیونها به چشم میخورند.
اگر تعداد وقایع درون قاب تلویزیون را شمرده باشید، تصویرهای آگهی در هر سی ثانیه، حدود ده تا پانزده بار تغییر میکنند. این سرعت بالای تصویرها، تا هنگامی که تماشاگر به صفحه تلویزیون نگاه میکند، ادامه مییابد. ولی زندگی عادی، احساسات و تفکرات عادی، در مقام مقایسه با تلویزیون، بسیار آهسته و کند.
سرعت زندگی همه ما بالا رفته است. از انسانهای زیادی میشنویم که طبیعت، کسلکننده است و دلیل اینکه چرا چنین نظری دارند، آشکار است. نمیدانیم چگونه با طبیعت برخورد کنیم. به اندازه، کافی آرام نیستیم. در واقع، تلویزیون، انسانی جدید را میسازد که خلاقیت کمتری دارد؛ توانایی کمتری در انجام امور دارد؛ سرعتش، بیشتر و اشتیاقش، کمتر است.
هوشیاری تغییر یافته کودکان (نشئهآوری تلویزیون)
والدین بارها و بارها از تشویش قابل توجه و حالت نشئگی کودکانشان در زمان تماشای تلویزیون حرف میزنند. حالت چهره کودکشان تغییر مییابد؛ فک کودک شل و تا حدودی، باز و آویزان میشود؛ زبان در بین دندانها قرار میگیرد؛ چشمها به نظر، لعابی و پژمرده میآیند. زمانیکه برنامهها تمام میشود یا زمانی که باید به رختخواب بروند، تازه از نشئگی بیرون میآیند.
از طرفی روند آشفته و محرک برنامههایی که به خورد کودکان پیشدبستانی داده میشود، احتمال دارد که در رفتارهای پرخاشجویانهای که در میان کودکان بزرگتر امروزی مشاهده میشود، نقش داشته باشد. این برنامهها بیش از حد، مراکز احساسی برخی از کودکان قبل از دبستانی را تحت تأثیر قرار میدهند؛ کودکانی که به دستگاه عصبی پیشرفته مجهز نیستند تا از عهده محرکهای سریع الکترونیکی برآیند.
آیا اینترنت ارتباط واقعی را تهدید میکند؟
نوجوانان امروز، از طریق این مسنجر قادرند عمیقترین احساسات خود را ابراز کنند. با این حال، ممکن است در عمل، رو در رو با یکدیگر حرف نزنند. گویی نیاز به محافظت صفحه مانیتور دارند.
این پدیده، به گونهای عمیق به روابط میان آنها آسیب میرساند. در وهله اول، در پیامرسان، انسان میتوانند هر چه میخواهند، بگویند بدون اینکه از واکنش دیگری ترس داشته باشند. این امر موجب از دست دادن توانایی تعامل شخصی آنان میشود. در وهله دوم، جوانان میتوانند در حال ایجاد روابطی باشند که بسیار دور از واقعیت است؛ یعنی به راحتی دست به تظاهر بزنیم. در حالی که در ارتباط چهره به چهره، همه اینها ناممکن است. اینترنت، با تمام مزیتها و امکاناتش با رابطهای عمیق همراه نیست. به نظر میرسد در برخی موارد، در حال عوض کردن کیفیت با کمیت هستیم.
آسبیب دیگر اینترنت ایجاد بستر مناسب برای استعمارگران کودک است. چون با این ابزار سریعتر، ارزانتر، آسانتر و گستردهتر به فعالیتهای مجرمانه میتوان پرداخت. بر اساس مطالعات جرمشناسی، مراجعه به محیط مجازی، به ویژه اینترنت، استعداد کژروی را افزایش میدهد. اگر در کودکان این استعداد تقویت شود، آنها به علت وجود دو عنصر «درک نکردن ممیزانه از سود و زیان» و «شکلگیری شخصیت»، دچار شدیدترین انحرافات میشوند.
آسیب دیگر در دنیای چت است که هرکس خود را هر طور که میخواهد، معرفی میکند. بدین صورت، چت یک مکان رؤیایی برای بزهکاران اینترنتی است. بدین معنا که جایی بهتر از چت روم وجود ندارد تا همه قربانیان را بیازماید و بهترین را که «ضعیفترین» است، به دام بیندازد.
اعتیاد آنلاین
«اعتیاد به اینترنت»، «اختلال ناشی از استفاده بیش از اندازه از اینترنت»، یا «استفاده نامعقول و بیمارگونه از اینترنت»، همگی عبارتهایی هستند که برای توصیف یکی از بیماریهای نوین ناشی از اینترنت به کار میروند. به سختی میتوان پزشک یا روانپزشکی را پیدا کرد که تا به حال با این عارضه مدرن و دیجیتال روبهرو نشده باشد. وکلای حقوق خانواده، از میزان بالای طلاقهای ناشی از عشق مجازی، سایبر سکس و دیگر امور جاری دراینترنت خبر میدهند. چه بسیار کارکنانی که به علت استفاده بیش از حد از پست الکترونیک، دانلود پورنوگرافی یا وبگردیهای بیپایان در محل کار، شغل خود را از دست داده اند. اینترنت آن گونه نیست که ما فکر میکنیم، بلکه دارای اثر بالقوه اعتیادآور قدرتمندی است.
اینترنت، دروغ پردازی و روابط عاشقانه
دنیای اینترنت، دنیایی است که یک زن متأهل 47 ساله و صاحب سه فرزند، به راحتی تغییر چهره میدهد و خود را به عنوان دختری هفده ساله و پرشور و نشاط جا میزند. دنیای اینترنت، دنیایی است که متجاوزان به عنف و آدمربایان در آن ولگردی و پَرسهزنی میکنند و بر موجی سوار شدهاند که به دنبال قربانیان تازهای میگردند.
بخشی از جذبه اینترنت، نام و شهرت مستعاری است که افراد مجرد و متقلبان متأهل برای خود انتخاب میکنند تا به واسطه آن، موفق به برقراری ارتباط شوند. از آنجا که شما از نام کاربری (اسم مستعار) استفاده میکنید، نه اسم شخصی خود، میتوانید با افراد دیگری در دیگر ایالتها رابطه عاشقانه برقرار سازید و عشوه گری کنید و یا حتی زندگی دومی برای خودتان تشکیل دهید.
«وبگردی» کارمندان
امروزه اینترنت، ابزاری پیشگام در راستای گسترش کارآمدی مشاغل شناخته میشود. عمده کارگزاران به استفادههای بالقوه آن چشم دوختهاند و میخواهند کامپیوترهای اداری خود و کارمندانشان را به این شبکه متصل سازند.
از سوی دیگر، این تکنولوژی جدید با خلق مشکلاتی جدید همراه شده است. تنها در عرصه فعالیتهای معمول کاری، شرایط به گونه ای شده است که هر کارمندی حتی با وجود آگاهی از نظارت و کنترل به وسیله کارگزاران خود، به گونهای در پی آن است تا از این وسیله برای دستیابی به مقاصد خود سوءاستفاده کند.
در اصل، موارد متعدی همچون سرعت بالا، سهولت دسترسی، توانایی بالای گرافیکی، نبود نظارت و نپرداختن هزینه به وسیله کاربر، زمینهساز سوءاستفاده از اینترنت در محل کار شده است. تحقیقات و بررسیهای جدید حکایت از آن دارد که این روند از سویی رشد قابل توجهی یافته و از سویی دیگر، حوزه آن به پورنوگرافی، سکس مجازی و اتاقهای چت کشیده شده است.
آیا شرکتها از اینترنت برای تسریع زوال فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ما سود میجویند؟
اینترنت، ابزار دیگری است که منافع شرکتی آن را ربوده برای تسریع زوال فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ما به کار گرفتهاند. آنچنان که معلوم شده است، وعده بزرگ اینترنت مبنی بر گشایش فضای دیالوگ، از میان برداشتن مرزهای فرهنگی، ترویج دموکراسی و تشویق نوآوری و خلاقیت، حقهای بیش نبوده است. اینترنت در حال راندن و تبدیل کردن ما به عشیرههایی متعارض با همدیگر است. همگی، شعارهایی شبیه به هم را سر میدهیم و از دشمنانی شبیه هم نفرت میورزیم، در حالی که نتیجه تلاشهای خلاقانهمان را به رایگان، به دست عوامل تأمینکننده خدمات اینترنتی سپردهایم که از آن به عنوان یک طعمه برای تبلیغات تجاری بهره میگیرند.
اینترنت که برای کمک به استراتژیستها برای ارتباط برقرار کردن بعد از یک حمله اتمی طراحی شده بود، به تازهترین ابزار فنآوری در دست کسانی تبدیل شده است که در حال راندن ما به درون یک حالت نوفئودالیسم هستند. فنآوری در خدمت منافع کسانی است که آن را در کنترل خود دارند و آنهایی که آن را کنترل میکنند، امروزه روزنامهنگاری، فرهنگ و هنرهای جذاب هستند، آنها انسانها را به طور گلهای به درون عشیرههایی میرانند که نابردباری و دشمنی را تغذیه میکنند.
دروازه جهنم!
سازمانهای مسیحی، حامیان سانسور، مروّجان اصول اخلاقی و دیگر حمایتکنندگان از «ارزشهای خانوادگی» سالهاست در مورد قدرت ویرانگر شبکه اینترنت در تضعیف اصول و مبانی اخلاقی جوامع، هشدار میدهند.
بسیاری معتقدند که قابلیت بینام بودن، یکی از ویژگیهای این شبکه است. شبکه اینترنت، پناهگاه همه انسانهای شیطانی نظیر بمبگذاران انتحاری، جنایتکاران روانی، تروریستهای رادیکال و دیگر مجرمان و تبهکاران است و از این امر نمیتوان به سادگی چشم پوشید.
امروزه کارشناسان از مستهجنانگاری شبکهای، به عنوان نگرانکنندهترین عامل مختل کننده سلامت روانی افراد در دنیای امروز یاد میکنند. حتی عدهای، اعتیاد شبکهای را با اعتیاد به کوکایین مقایسه میکنند. هر چند توانایی ترک این ماده مخدر وجود دارد، ولی برای خارج کردن تصویرهای مستهجن از مغز انسانها، هیچ راهی وجود ندارد.
به دلیل حضور انبوهی از افراد شیاد و کلاهبردار و متقلب، وجود صدها میلیون کودک بیدفاع و خانوادههای خواهان کنترل فرزندانشان، به همراه موارد متعددی از تجاوزهای جنسی، شکنجه یا کشته شدگانی که از مفاهیم موجود در سکس شبکهای الهام گرفتهاند، ما شاهد نگرانیهای زیادی در مورد حفظ حریمهای خصوصی افراد هستیم.
نیروهای جاسوسی در ایالات متحده آمریکا
جنبش صهیونیسم در پی به کارگیری جنبشهای مسیحیت انجیلی و تغییر آنها به مسیحیت صهیونیست به کمک تغییر وفاداری و وابستگی آنها از کشورهای خود، به ویژه ایالات متحده امریکا به نفع اسراییل بوده است. این اتحاد نامقدس هر یک، دیگری را برای طرحها و اهداف داخلی و بینالمللی صهیونیسم حمایت میکنند.
آنها همیشه سعی میکنند تا صهیونیستهای متعهد و پایبند (به ایدئولوژی صهیونیسم و اسراییل) در هر شاخهای از دولت ایالات متحده امریکا و پستهای کلیدی به ویژه در کنگره امریکا نفوذ کنند. با این حال آنها تا نفوذ خود را به عرصه رسانه، هنر و فرهنگ و تجارت گسترش دادند. از این جهت، صهیونیستها خطری جدی برای دموکراسیهای غربی و به طور کلی، برای همه دنیا هستند.
پایبندی و طرفداری از اسراییل، اهرم فشاری در پشت پرده بسیاری از اقدامها و تصمیمگیریهای خطرناکی بوده و هست که مقامهای رسمی دولتهای گوناگون امریکا و حتی در بخش عمومی میگیرند. امروزه پستهای کلیدی دولت مملو از جاسوسان «صهیونیست» ار وفاداری به ایدئولوژی صهیونیسم قادرند مصلحت واقعی امریکا را در خطر بزرگتری قرار داده است.
چشم اندازی به لابی قدرتمند یهود
اسراییل با زیر پا گذاشتن اصول و قواعد حقوق بینالملل و همچنین نقض قطعنامههای سازمان ملل متحد، به کشتارهای ظالمانه خود پرداخته است.
بیشتر مردم دنیا، سیاستهای اسراییل را عملی جنایتکارانه میدانند. تنها در ایالات متحده به شدت از اسراییل حمایت میکنند. در چند دهه اخیر، ایالات متحده همه ساله علاوه بر کمک نقدی سه میلیارد دلاری خود، در بخشهای دیپلماتیک، مالی و نظامی نیز از اسراییل حمایت کرده است.
لابی یهودیان بسیار قدرتمند و بانفوذ است. با اینکه یهودیان تنها 3 درصد جمعیت امریکا را تشکیل میدهند، ولی دارای تأثیر و نفوذ و قدرتی کلیدی در نظام امریکا هستند. نیمی از میلیاردرهای این کشور، یهودیاند. بسیاری از هزینههای انتخاباتی توسط این گروه تامین میشود. همچنین مدیران و مالکان رسانههای اصلی آمریکا دست یهودیان است. برای همین است که اخبار یکطرفه از برخوردهای اسرائیل و فلسطین منتشر میشود.
کمکهای بی دریغ امریکا به اسراییل
کمکهای امریکا به اسراییل، در 54 سال گذشته و از طرف دیگر، اعطای حق تشکیل دولتی خودگردان به فلسطینیها، سبب شده است آتش اشغالِ غیرقانونی در سرزمین فلسطین همچنان برافروخته باقی بماند.
در 25 سال گذشته، 60 درصد کمکهای امریکا به اسراییل، نظامی و 40 درصد آن، اقتصادی بوده است و در این شرایط همه قوانین و مصوبات آمریکا در مورد کمکهای نظامی، به آسانی در کمک به اسراییل زیر پا نهاده شده است.
کمکهای مستقیم امریکا به اسراییل: 108 میلیارد دلار
با توجه به اعلامهای رسمی، تخمین فعلی ما در مورد مجموع کمکهای فزاینده ایالات متحده به اسراییل، نزدیک به 114 میلیارد دلار است. این هزینهها جدای از هزینههایی است که اسراییل بر دولت امریکا و مالیاتدهندههای این کشور تحمیل میکند. مثل اشغال عراق. هزینههایی مثل کشته شدن بیش از چهار هزار سرباز امریکا و دیگر متحدانش، قتل عام دهها هزار عراقی. همچنین هزینههای ناشی از تحریم اقتصادی یکجانبه ایران، عراق، لیبی و سوریه.
از دیگر مزایایی که شامل حال اسراییل میشود، وامهای تضمینی دولت ایالات متحده، کمکهای نظامی مثل تانک پیشرفته مرکاوا و سیستمهای ضد موشک است.
لابی آیپک
یهودیان امریکا یک رشته از سازمانهای مؤثر را ایجاد کردهاند تا از این طریق بتوانند سیاست خارجی امریکا را تحت تأثیر قرار دهند و در میان این سازمانها، آیپک، قدرتمندترین و مشهورترین آنهاست. ساختار دولت امریکا راههای نفوذ زیادی را برای فعالان این لابی، جهت اعمال نفوذ در روند سیاستگذاری فراهم میکند: لابی، کمک درتبلیغات انتخاباتی، شکل دهی افکار عمومی.
بدین ترتیب، سیاستگذاران تمایل پیدا میکنند با این گروهها، بیشتر هماهنگ شوند. چون در مبارزات انتخاباتی نامزدهای هر دو حزب کمکهای زیادی از صهیونیسم دریافت میکنند.
لابی اسراییل دو استراتژی گسترده را پی میگیرد. نخست، نفوذ و زیر فشار قرار دادن دولت برای حمایت از اسرائیل. دوم، تکرار افسانههای مربوط به چگونگی شکلگیری اسراییل و ایجاد جایگاه مثبت اسرائیل در گفتمان عامه مردم امریکااست.
برای یهودیان امریکا و همپیمانان مسیحی آنها، اگر بخواهند سیاست امریکا را به سلطه خود درآورند، مانعی وجود ندارد. با این شرایط هیچگاه در کنگره، در مورد سیاست امریکا نسبت به اسراییل، بحث و گفتوگویی نمیشود، هر چند این سیاست پیآمدهای مهمی برای همه جهان داشته باشد.
سازمانهای کلیدی فعال در این لابی، وظیفه خود میدانند این اطمینان را به وجود آورند که منتقدان اسراییل نمیتوانند شغلهای مهمی در سیاست خارجی امریکا به دست آورند. دیدگاه این لابی بر جریان اصلی رسانهای نیز حاکم است. بسیاری از کارشناسان رسانهای و مقاله نویسان موافق اعمال اسرائیل هستند.
یهود و امریکا
برای قرنهای متمادی، یک دار و دسته کوچک، ولی قدرتمند تلاش میکند تا ایالات متحده و دیگر ملتهای دنیا را به یک دولت جهانی تبدیل کند. آنان به دنبال تحمیل یک سیستم پولی جهانی کنترل شده از سوی خودشان بر همه کشورهای دنیا هستند تا همه مردم، بردهوار در برای تأمین خواستههای آنان و به نام نظم نوین جهانی کار کنند.
آنها در این راستا سیاست دور کردن انجیل و مسیحیت از مدارس، نظام اخلاقی و همه سازمانها و مؤسسههای ایالات متحده، اهداف خود را به صورتی موفقیتآمیز دنبال کردهاند. آنان در تلاش نابود کردن نظام اخلاقی و خانوادهها هستند تا در برابر سیاستهایشان مخالفتی صورت نگیرد. این سیاست با کنترل کامل برهالیوود و رسانههای دیگر امکان پذیر است.
امروزه بانکداران یهودی، کنترل بانک مرکزی امریکا و در نتیجه، اقتصاد آمریکا را در اختیار دارند. همچنین یهودیان کنترل تقریبا تمام عیاری بر همه رسانههای مهم و کلیدی دارند. قریب به اتفاق فیلمها و مجلههای سخیف و مبتذل و مستهجن (پورنو) به یهودیان تعلق دارند. مهمترین فعالیتهای آنان شامل قاچاق زنان و کودکان با هدف روسپیگری و تهیه فیلمهای پورنو، تهیه و توزیع مشروبات الکلی غیرقانونی، تأسیس مراکز فحشا و توزیع مواد مخدر است.
ناگفتههایی دیگر از حادثه یازدهم سپتامبر
چه کسانی از حادثه یازدهم سپتامبر سودهایی هنگفت برای خود اندوختند؟ در بازارهای مختلف بورس از 26 آگوست تا 11 سپتامبر، شاهد فعالیت برجسته و غیر معمول گروههای اسراییلی بودهایم. این فعالیتها حاکی از این است که این افراد از حادثه مطلع بودند. اخبار پس از این حادثه هم قابل تأمل است. در این حادثه تنها سه اسراییلی کشته شدند.
معماران امپراتور
دوازده شخصیت اثرگذار در هیئت حاکمه ایالات که یهودیاند و به اشکال مختلف در تقویت صهیونیست و حفظ منافع رژیم اسراییل در منطقه و جهان گام برمیدارند.
ایروینگ کریستول (Irving Kristol)، نورمن پودهرتز (Norman Podhoretz)، پاول ولفویتز (Paul Wolfowitz)، ریچارد پرل (Richard Perle)، داگلاس فیث (Douglas Feith)، لوئیس لبی (Lewis Libby)، جان بولتون (John Bolton)، الیوت آبرامز (Elliott Abrams)، روبرت کاگان (Robert Kagan)، مایکل لدین (Michael Ledeen)، ویلیام کریستول (William Kristol)، فرانک گافنی (Frank Gaffney)
است.
جهانگرایان یهودی
در امریکا از میان بیش از دو هزار روزنامه، حتی یک روزنامه هم پیدا نمیشود که در منازعه اعراب و اسراییل، دیدگاهی فلسطینی ترداشته باشد.برتریطلبان یهودی بر اکثریت عظیم رسانههای امریکا کنترل و سیطره دارند. نکته مهم این است که همان مطبوعات و رسانههایی که با اسراییل همگام هستند، با «نظم نوین جهانی» و «جهانی شدن» که حاصل آن است، همگامند.
نیروهای واقعی ورای جهانی شدن، «برتریجویان نژادپرست» هستند؛ «برتریجویان یهودی» آنها بهطور مرتب، تلاش میکنند فرهنگ، هویت و انسجام نژادی، اقتصاد و استقلال سیاسی هر کشوری را در جهان تضعیف کنند. آنان به دنبال سلطه بر رسانهها، اقتصاد و حکومتها هستند. جهانگرایان به دنبال این هستند که همه ما به یک موسیقی گوش دهیم، یک غذا بخوریم و به یک شیوه، زندگی کنیم. آنها دشمنان تنوع واقعی و دشمنان آزادی هستند.
فعالیتهای تروریستی یهودیان در امریکا
اتحادیه دفاعی یهودیان؛ فعالیتهای نظامی این اتحادیه شامل این اقدامات میشد: اشغال کردن برخی از ادارهها، ترویج شعار «امت یهود، زنده است» به زبان عبری، ایجاد وقفه در اجتماعات عمومی و حتی بمبگذاری و تیراندازی. بیش از یک دهه، اتحادیه دفاعی یهودیان یکی از فعالترین گروههای تروریستی در ایالات متحده بوده است. عملکرد اتحادیه دفاعی یهودیان از سال 1968، هفت کشته و 22 مجروح دربرداشته است.
برای موفقیت اسراییلیها دعا میکنیم!
در امریکا هیچ بحث و گفتوگویی بهاندازه گفتوگوی انتقادی در مورد اسراییل، محدود و کنترل نمیشود. به هرکس که در این باره سؤالی بپرسد، فوری برچسب «ضد یهود» میزنند. چنین افرادی ممکن است دوستان، شغل و اعتبارشان را از دست بدهند و اگر بر کار خود اصرار ورزند، حتی ممکن است کشورشان را از دست بدهند.
چگونه است که ما نه تنها عذرخواهی نمیکنیم، بلکه برای موفقیت اسراییل در انجام جنایتهایش دعا میکنیم. برخلاف توجیههای مختلف اسراییلیها، تنها یک دلیل برای ادامه کشتار وحشیانه مردمان فلسطین وجود دارد. آن هم حمایتهای بی دریغ آمریکاست.
نقش آیپک در جاسوسیها و مداخلههای خارجی امریکا
در آمریکا و در داخل پنتاگون شبکه جاسوسی اسراییل مشغول به فعالیت است. این شبکه از طریق آیپک مکالمههای تلفنی، تحقیقات مخفی و عکاسی مخفی، اطلاعات طبقهبندی شدهای به دولت اسراییل انتقال داده است، بررسی شدهاند». کار دیگر این شبکه تهیه اطلاعات دروغین برای راندن آمریکا به رویاروییهایی در جهت منافع اسرائیل است.
در سالهای گذشته مواردی از این جاسوسیها در تحقیقات مشخص شد و حتی متهمان اعتراف کردن. ولی آیپک، بیدرنگ، یک کارزار سیاسی را علیه قضیه جاسوسان امریکایی به راه انداخت و آشکارا بر فعالیتهای جاسوسان و رهبران آنها صحه گذاشت و از آنها حمایت کرد. در نتیجه، نمایندگان مردم چه در کنگره و چه در سنا، دست به حمایت از آیپک ابراز زدند.
اوبامامحصور در اسطوره و فریب
تورات به سیلهای برای انگیزش یهودیان در ادعای برخورداری از حق مالکیت بر این کشور» تبدیل شده است و اسراییل را در برابر سرزنشها به دلیل سرقت سرزمین فلسطین و مشروعیت بخشیدن به این عمل خود مصون کرده است.
ایالات متحده و انگلستان از طریق دخل و تصرف لابیها بر نهادهای این دو کشور به تصرف نیروهای صهیونیستی درآمدهاند و وسایل لازم را برای تداوم وحشیگریهای دولتهای اسراییلی را فراهم آوردهاند.
این موضوع، ما را به دیواری میرساند که پیرامون باراک اوباما بنا شده است. اوباما، اسیر دست نیروهای صهیونیستی است که نهادهای نمایندگی امریکا، شرکتها و ارتباطات جمعی امریکا را در کنترل خود دارند. اسطورههای تاریخی تحریفشده این دیوار را بنا کردهاند، اسطورههایی که آنقدر آنها را به عنوان حقیقت قالب کردهاند که خود به حقیقت تبدیل شدهاند؛با وجود کنگرهای که در کنترل آیپک و نفوذیهای آن است، اوباما اگر با آنچه صهیونیستها دیکته میکنند، مخالفت کند یا حتی به نظر برسد که مخالفت میکند، هیچ کاری برای ملزم کردن کنگره نمیتواند انجام دهد.
اولین رئیس جمهور یهودی امریکا
باراک اوباما، اولین رئیس جمهوری یهودی امریکاست. این امر از یک سو، تعهد اوباما به هیئت قدرت یهود در ایالات متحده و از سوی دیگر، تلاش شبکهای صهیونیسم برای گنجاندن اوباما در دستگاه سیاسی را نشان میدهد. در واقع یهودیان اوباما را ساختند. آنها زندگینامه او را بازنویسی و دستکاری کردهاند.
همزمان با ترقی اوباما از یک مقام سیاسی محلی به مقام سیاسی ملی، حمایتهای صهیونیستها نیز از سطح محلی به ملی افزایش یافت و تلاشهایی متمرکز از قبیل بودجهدهی برای رقابت انتخاباتی، ملاقاتهای حرفهای تجاری و تبلیغات و سفرهای آموزشی به اسراییل نیز صورت گرفت.
حامیان جدید اوباما، نقش مهمی در متقاعد ساختن اوباما به این امر داشتند که آینده سیاسیاش وابسته به متحدان صهیونیست اوست و اینکه حمایت آنان به تعهد کامل او به برنامهها و سیاستهای اسراییل بستگی دارد.
در این راستا انتصابهای انجام شده در مهمترین پستهای اقتصادی و امنیتی کاخ سفید توسط اوباما، نشاندهنده قدرت و تأثیر صهیونیستها در طراحی، آمادهسازی و اجرای نامزدی اوباما، پیش از انتخابات است.
برترین کنگره دلخواه آیپک
هزینه کامل سفرهای نمایندگان کنگره در ماه آگوست به اسرائیل را بنیاد آموزش امریکایی اسراییل که یک بنیاد غیر انتفاعی و بخشی از آیپک است، پرداخت کرد. هدفِ بخش بنیاد غیر انتفاعی این است که اعضای از پیش راضی کنگره را متقاعد سازند که اسراییل به عملکرد ویژه و کمک بیشتری نیاز دارد.
این واقعه یک پیام روشن برای اوباما، داشت؛ یعنی او به هیچ صورتی نباید به اسراییل فشار آورد وگرنه با مخالفت هر دو حزب روبهرو خواهد شد.
بیشک، بسیاری از اعضای کنگره، تا زانو در باتلاق حمایت از اسراییل فرو میروند. برخی تحت تأثیر این سفرها حامیاسراییل میشوند و برخی نیز از ترس، این کار را انجام میدهند.
مسیحیان صهیونیست!
جنگ مذهبی این دو کشور علیه مخالفانشان سبب شده است این دو کشور یعنی ایالات متحده و اسراییل به متحدانی برای یکدیگر تبدیل شوند. مسیحیان صهیونیسم یکی از حامیان سر سرخت اسرائیل هستند. چون به باور آنها، پیروزی نهایی مسیحیت در گرو حمایت از اسراییل است. اینان بر اساس باورهای دینیشان معتقدند وقتی مسیح به سرزمین مقدس پای بگذارد، کافران از جمله یهودیان و مسلمانان در آرماگدون یا همان آخرین نبرد میان خیر و شر در پایان جهان نابود خواهند شد و مسیح، پیروانش را به بهشت هدایت میکند.
همکاری فعالانه بین مسیحیان پروتستان، سازمانهای یهودیان امریکایی و رهبران محافظهکار اسراییل به ایجاد نهایت حمایت سیاسی آمریکا از اسراییل و سیاستهای شارون انجامیده است. امروزه شاهدیم شخصیتهای برجستهای به اشکال مختلف به حمایت از اسراییل مشغولند. شرایط امروز به شکلی است که کنگره در حمایت از اسراییل در مواردی از دولت پیشی گرفته است.
لابیگری برای آرماگدون
بوش و دیگر جمهوریخواهان برجسته، پشت سر یک جنبش در حال رشد (صهیونیسم مسیحی) صف کشیدهاند. پاستور جانهاجی، شخصیت تلویزیونی انجیلی مشهور و یک صهیونیسم مسیحی، در کتاب خود استدلال میکند که برخورد با ایران، یک پیشنیاز ضروری برای آرماگدون و بازگشت دوباره مسیح است. او در صدد است حمایت تودهای را برای حمله نظامی به ایران به دست آورد.
[نبرد حزبالله و اسراییل]چگونه در رسانههای امریکا منعکس شد؟
رسانه ها به صورتی گسترده، تردید اندکی را در اذهان اکثریت مخاطبان امریکایی رسانههای جمعی این کشور باقی گذاشته اند که مردم اسراییل، انسانهایی خوب و قربانیانی مظلومند، در حالیکه جنبش حزبالله، تجسم واقعی شیطان و حتی مسئول تخریب برجهای تجارت جهانی نیویورک است.
مخاطبان شبکه فاکس نیوز به ندرت، تصویر، خبر یا گزارشی از حملهها و ویرانیهای انجام شده در آن سوی مرزهای اسراییل مشاهده کردند. رسانهها در روزهای پس از بمباران «قانا»، شروع به انتشار داستانی دروغین نمودند که بر اساس این خیالپردازیها، کل این ماجرا از سوی حزبالله تدارک دیده شده بود یا آنان با قرار دادن اجساد تعدادی کودک مرده در میان آوارهای ساختمانی، قصد فریب رسانههای جمعی را داشتهاند.
در مجموع، نظرهای کارشناسان میهمان و مفسران رسانهها با موضعگیریهای دولت بوش و حامیان نومحافظهکارش در مورد جنگ لبنان انطباق زیادی داشت، چون تقریباً همگی آنان معتقد بودند جنبش حزب الله، بخشی از یک شبکه تروریستی بزرگ ضداسراییلی و ضدامریکایی است.
باید دانست ترس از هرگونه انتقاد عمومی از سیاستهای دولت اسراییل در خاک ایالات متحده، در واقع، حتی از خود کشور اسراییل هم بیشتر است. امروزه، رسانههای امریکایی به دلیل سیاستهای خود در وضعیتی قرار گرفتهاند که مخالفان اسراییل و حتی منتقدان این دولت، به ندرت میتوانند در برنامههای رسانههای جمعی این کشور، نظرهای خود را بیان کنند.
بررسی دلایل حمایت گسترده امریکا از اسراییل
نفوذ سلطه گرانه سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه، در سیاست داخلی این کشور ریشه دارد و به ویژه با فعالیتهای «لابی اسراییل» مرتبط است. اسراییل هر ساله کمکهای عظیم مستقیم اقتصادی و نظامی از آمریکا دریافت میکند. اسراییل در بین کشورهای دیگر تنها دریافت کننده کمکی است که مجبور نیست در مورد شیوه هزینه کردن آن توضیح دهد.
همچنین از سال 1982، امریکا 32 قطعنامه شورای امنیت در محکومیت اسراییل را وتو کرده و این تعداد، بیش از مجموع وتوهای دیگر اعضای شورای امنیت است.
این سخاوتمندی فوقالعاده زمانی میتواند توجیه شود که اسراییل را یک سرمایه استراتژیک و حیاتی بدانیم یا حمایت امریکا از آن را به دلیل الزامات اخلاقی توجیه کنیم. هیچ توضیحی در این مورد، قانعکننده نیست. حمایتهای آمریکا از اسرائیل بسیار برای آمریکا هزینه اقتصادی و سیاسی در پی دارد.
اکنون بسیاری از مردم امریکا معتقدند اسراییل شایستگی دریافت رفتار ویژه از جانب امریکا را دارد. این در حالی است که اسراییل نیز مرتکب جنایتهای تازهای علیه بسیاری از بیگناهان دیگر یعنی فلسطینیها شده است. تنها دلیلی که در توجیه حمایتهای آمریکا از اسرائیل میتوان در نظر گرفت قدرت بیمانند لابی اسراییل در آمریکا است.
رهایی امریکا از دست اسراییل
اگر دولت امریکا، کمک به اسراییل در تجاوز و تخریب فلسطین را رد کرده بود، حادثه یازدهم سپتامبر اتفاق نمیافتاد. اگر هر یک از رئیسجمهوریهای امریکا این شجاعت و تدبیر را داشت که همه حمایتهای امریکا از اسراییل را تا زمانی که اسراییل از سرزمینهای اشغال شده عقبنشینی کند، معلق میکرد، از این فاجعه جلوگیری میشد. بدون حمایت امریکا، هیچ کدام از جنایتهای اسرائیل اتفاق نمیافتاد.
پس از یک دوره محبوبیت در دنیا، دولت امریکا به دلیل حمایتهای بیقید و شرطی که از تجاوزهای اسراییل نسبت به منشور ملل متحد و قوانین بینالمللی و دستور همه ادیان مذهبی رایج میکند، در بیشتر کشورها با سرزنش و دشنام روبهرو شده است.
این روزها، به دلیل تأثیر لابی خفهکننده اسراییل در امریکا، بحثی از نزاع عربی ـ اسراییلی، در دولت، نشده است. در ساختمان مجلس سنا، نقادی نسبت به اسراییل، حتی در گفتوگوهای خصوصی، ممنوع است و با متخلف مثل یک وطنفروش یا ضد یهود رفتار میشود. تمامی حوزههای انتخابی رأیگیری، به وسیله پوشش خبری خفهکننده به نفع اسراییل پر شده است و مردم را به گمراهی کشیدهاند. عموم مردم از این مسئله ناآگاه هستند که مجلس سنا، مثل کمیسیون فرعی مجلس اسراییل عمل میکند.
پیشینه دخالتهای نظامی امریکا
سالهاست ارتش ایالات متحده امریکا در مناطق مختلف دنیا مداخله میکند. در سال 1898 ارتش مذکور کشورهای فلیپین،کوبا،پورتوریکو را از اسپانیا جدا کرد و بین سالهای 1917 تا 1918 و همزمان با پرپایی جتگ جهانی اول در خاک اروپا حاضر بود.در نیمه قرن بیستم نیز نیروهای دریایی امریکا بارها برای مداخله نظامی رهسپاز آبهای نیکاراگوئه و ... شد.همه این مداخلات نظامی با تامین منافع مالی ابر شرکتها ایالات متحده توامان بود و در بسیاری از این لشگرکشیها افراد غیر نظامی بسیاری کشته شدند.از سوی دیگر مداخله نظامی امریکا در جنگ جهانی دوم با حمله به بندر پرلهارپر ن آغاژ شدو بعد از مدتی نیروهای نظامی امریکا خاک آلمان و ژاپن را بمباران کردند.
در جنگ کره نیروهای نظامی ایالت متحده با قتل عام افراد غیر نظامی با این بهانه که ممکن است افرادی نفوذی در میان آنها باشد کارنامه سیاهی از خود به جای گذاشتند.در بحران خاورمیانه که در سال 1958 روی داد نیروی دریایی ایالات متحده برای سرکوب شورشیان لبنانی وارد عمل شدند و در آستانه اشغال کویت نیز دولت امریکا عراق راتهدید کرد که در صورت حمله به کویت این کشور را با بمب هستهای حذف خواهد کرد.امریکا در اوایل دهه 60 میلادی نقش مداخله گر خود را در دوره پیش از جنگ جهانی دوم و در منطقه کاراییب از سر گرفت.جنگ ایالت متحده در اندونزی نیروهای نظامی این کشور را در برابر دولت ویتنام شمالی قرار داد. نیروهای امریکایی در سال 1983 جزیره مستقل گرانادا را اشغال کردند تا یک دولت نظامی دست نشانده را روی کار بیاورند.در سال 1980 ایلات متحده به دنبال پیروزی انقالاب اسلامی شیعی در ایران که علیه یک دیکتاتوری طرفدار امریکا صورت گرفت نیروهای خود را به خاورمیانه فرستاد و در این اقدام ناکام ماند.در سال 1986 ایالات متحده با بمباران کشور لیبی که به دست داشتن در یک بمب گذاری تروریستی متهم شده بود فضای خاورمیانه را با چالش روبه رو کرد/در دهه 90 میلادی ارتش ایالات متحده در عملیاتهایی با عنوان مداخلههای بشر دوستانه شرکت کرد.که ادعا میشود با هدف تامین امنیت غیر نظامیان مناطق مختلف دنیا صورت گرفته است.شاخصترین عملیاتی که با این عنوان صورت گرفت اشغال نظامی کشور سومالی بود.در سال 2000 و پس از حمله امریکا به مواضع بن لادن در افغانستان نیروهای تحت حمایت او در عملیات مقابله به مثل به یک ناو امریکایی در سواحل یمن حمله کردند.به دنبال حملههای تروریستی سال 2001 علیه نافع ایالات متحده ارتش امریکا مناطقی را در خاک افغانستان بمباران کردند.در بسیاری از مداخلههای نظامی ارتش ایالات متحده امریکا درون مایهها و مفاهیم مشترکی را میتوان یافت که به شرح زیرند:1.در همه این جنگها چنین عنوان شده بود که این اقدامات برای حفظ جان شهروندان امریکایی و تامین حقوق مرم غیر نظامی صورت گرفته است.با این حال در بیشتر موارد تاکتیکهای نظامی انجام شده به کشتار گسترده مردم عادی و غیر نظامی انجامیده است2.تقریبا همه مداخلههای نظامی امریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم با نام آزادی و دموکراسی صورت گرفته است.با این حال میتوان گفت تقریبا در همه این اقدامات ایالات متحده برای حمایتو دفاع از رژیمهای دیکتاتوری طرفدار این کشور وارد عمل شده است3.ایالات متحده همواره به مخالفان خود با برچسب زدن عنوانهایی نظیر تروریسم،پاکسازی نژادی،یا جنایت علیه بشریت حمله کرده اما در عمل همین اقدامات بوسیله ایالات متحده یا هم پیمانانشان در این کشورها انجام شده است4.ایالات متحده در بیشتر اوقات خود را بصورت یک نیروی حافظ صلح بی طرف معرفی میکند که هیچ انگیزهای جز اهداف بشردوستانه محض ندارد5.مداخلههای نظامی ایلات متحده در بیشتر موارد حتی اگر کسی اهداف و دلایل آغاز آن را پذیرفته باشد آثار معکوسی بر جای گذاشته است6.یکی از خطرناکترین تفکرات حاکم در قرن بیستم این بود که مردم امریکا انها را دوست دارند و در پرتو این شعار ستمی بر شهروندان غیر نظامی روی نخواهد داد.
جهان امریکایی؛جنگ
مقاله زیر یکی از بهترین نمونه مقالات است که در نگاهی جامع به تحولات جاری با قطعی دانستن شروع جنگی جدید در سال 2010 از سوی امریکا مشخصات سال جاری را در ده مولفه دسته بندی میکند مولفههایی که همگی از فرض تداوم جنگهای جاری و نیز آغاز جنگی جدید بر میخیزند.به اعتقاد نویسنده مقاله با تداوم روند جاری سال تاریکی در انتظار این کشور است.سالی همراه با نقض گسترده تر آزادیهای فردی کسری بیشتر بودجهها و تشدید معضلهای اجتماعی ناشی از مشکلات اقتصادی .آنها با اختیار گذاشتن سرنخهایی به مردم امریکا از آنها میخواهند چشمهای خود را بگشایند و به محض دیدن این نشانهها بدانند پیش بینیهایی که نویسندگان اراه دادهاند در حال محقق شدن هستند.بنابراین به خود آیند و واکنش لازم را در قبال آنها نشان دهند.
اشتهای بی پایان امریکا برای خونریزی
جنبشهای ضد جنگ نام آشنایی است که هر روزه در رسانهها از آنها نام برده میشود این گروهها که عمدتا پس از آغاز جنگ عراق شکل گرفتند پس از گذشت چند سال از اشغال این کشور خود با بحران هویت و ایدئولوژی روبه رو هستند و کارایی خود را در سازمان دهی اعتراضها از دست داده اند.البته این گروهها در مورد حمله افغانستان هیچگاه حرکت چشم گیری نداشتند و علت اصلی آن هم فضای آکنده از التهاب آن زمان در جامعه امریکا و کشورهای اروپایی بود.از سوی دیگر حضور طولانی مدت نیروهای اشغالگر پس از سرنگونی حکومتهای حامی تروریست در این کشور و سر وکار آمدن دولتهای مردمی اکنون مورد اعتراض بیشتر محافل بین المللی و حتی داخلی خود آنهاست آنچه آشکارا میتوان دریافت این است که مسئله اشغال و حضور در این کشورها بسیار فراتر از مسائلی چون مبارزه با تروریسم است که آن را میوتان از ژرفای سخنان مقامهای کشورهای درگیر جنگ دریافت.
نسل کشی
آنچه در عمل در نوار غزه و بطور کمتر مشهود در کرانه غربی رخ میدهد تداوم همراه با پنهان کاری پاکسازی نژادی فلسطینیهاست .آنچه شاهد آن هستیم نسل کشی در حرکت آهسته است این اتفاق به راستی امری است که قدرتهای غربی در آن هم دست هستند.نویسنده مقاله ضمن برشمردن خلاصهای از تاریخ روابط قدرتهای غربی با اسراییل سکوت آنها را در برابر فاجعه جاری در سرزمینهای اشغالی تبانی این قدرتها با رژیم غاصب اسراییل میداند.وی معتقد است اسراییل با کمک لابیهای خود بویژه در واشنگتن به چنان هیولای قدرتمندی تبدیل شده است که دولتهای غربی مدتهاست دیگر توانایی کنترل آن را ندارند.
سیاست خارجی واشنگتن
در ایالات متحده امریکا کمتر رئیس جمهوری به زمامداری رسیده است که اهداف سیاست خاجیاش به بلند پروازی آقای اوباما بوده باشد.او که زمام امور را در ژانویه 2009 درست زمانی در دست گرفت که اعتبار بین المللی ایالات متحده بطور جدی خدشه دار شده بود، در نظر داشت با پرداختن به طیف گستردهای از معضلهایی چون خلع سلاح هسته ای، صلح میان اسراییل و فلسطین،بهبود مناسبات با روسیه،سازش و آشتی میان غرب و دنیای اسلام مجهه و آبروی از دست رفته را به کشورش بازگرداند.بسیاری از کسانی که از اوباما حمایت کرده بودند تصور میکردند شاید او در اولین سال زمامداری خود به پیشرفتهای مهمی دست یابد اما حامان او تا حد زیادی از وی ناامید شدند.اوباما تصریح میکند که ما نمیتوانیم منحصرا به نیروی نظامی امید ببندیم امریکا باید نیروی خویش را نه فقط با اعلام جنگ بالکه از طریق ظرفیت و توانی که در پایان بخشیدن به ستیزهها و جلوگیری از وقوع آنها دارد نشان دهد.هر جا که ممکن بوده اوباما کوشیده است دیگران را با بینش خود از روابط بین الملل سهیم سازد.با این حال هرگاه انجام طرحی مخالفتی جدی در خارج یا داخل کشورش برانگیخته است تردیدی به خود راه نداده است که از آن روی برتابد.به باور وزارت امور خارجه امریکا باید بیاموزیم نه در جهانی مبتنی برسلسله مراتب بلکه در دنیایی هم تراز با رقیبان خود رهبری کنیم.
دولت ایالات متحده آمریکا،فضا را بعنوان یک میدان چنگ میبیند
در دنیا هیچ کشوری همانند امریکا به فضا و ماهوارههایش بعنون چشم و گوش خود نمینگرد زیرا براساس آماردولت ایالات متحده به تنهای 95 درصد کل هزینههای پرداخت شده کشورهای دنیا را در بخش نظامی سازی فضا به خود اختصاص داده است.و ایالات متحده و متحدانش به استفاده از فضا در جهت اهداف خویش در سیاستهای این دولتها جایگاه ویژهای دارد.در واقع سرمایه گذاری گسترده امریکا برای نظامی کردن فضا و ارایه کردن طرحهای بلند پروازانه مثل سپر دفاع موشکی،پرسشهای فراوانی را در میان کارشناسان به وجود آورده است به علاوه این سیاستها در جهت سودآوری بیشتر ابرشرکتهای فعال در عرصه صنایع فضایی و هوا و فضا نیز خواهد بود این نوع سرمایه گذاری دولت امریکا در عرصه هوا فضا جهت اهداف جنگ طلبانه خویش میتواند تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی باشد.
ماشین جنگی ایالت متحده ؛گران قیمت و هراس انگیز
مالیات دهندگان امریکایی و مردم بی دفاع عراق و افغانستان قربانیان اصلی افزایش نجومی بودجههای نظامی ارتش امریکا هستند.با این حال لابی قدرتمند ابر شرکتهای سازنده تحهیزات دفاعی را باید طرفهای پیروز این وضعیت دانست.نویسنده این مقاله با مقایسه بودجه نظامی دولت امریکا سرانه نظامی هر شهروند و سهم این هزینهها در تولید ناخالص داخلی با دیگر قدرتهای دنیا یاداوری میکند که در سایه این هزینهها هنگفت امریکا از بسیاری جنبهها از دیگر کشورهای پیشرفته عقب مانده تر شده است.از سوی دیگر ما شاهد گسترش جنگهای منطقه ای،تروزیسم،خشونت و زد و خوردهای مسلحانه در ساسر دنیا هستیم.دنیای امروز نیازمند انسانهایی هوشمند و متفکر تر از گذشته است.ما باید در حوزههایی نظیر روابط خارجی و سازمان ملل متحد به اطلاحاتی گسترده دست بزنیم و دیپلماتها را به زبانی جدید مسلح کنیم.
هزینههای سرسام آور ارتشهای جهان
جنون ارتشهای جهان همچنان ادامه دارد.گزارشهای موسسه تحقیقات صلح بین المللی استکهلم نشان میدهد که هزینههای ارتشها در سراسر چهان دوباره رو به افزایش است که میزان این افزلیش در سال 2008 چهار در صد بوده است.امریکا،روسیه،فرانسه،و بریتانیا سرمستانه به سلطه خود بر تجارت قاچاق اسلحه و مهمات ادامه میدهند در حالیکه چین و هند بدون اینکه نیازهای اصلی مردمشان را در نظر بگیرند بزرگترین واردکنندگان این تسلیحات بوده اند.بنا به آمار این موسسه این پنج کشور بزرگترین صادرکننده تسلیحات را در اختیار دارند.از دیدگاه آیزنهاور هر اسلحهای که ساخته میشود،هر ناو جنگی که به آب انداخته میشود و هر موشکی که شلیک میشود در واقع محصول دزدی از حق گرسنگان بی سر پناهان و نیازمندان است.
خصوصی سازی جنگ
نفوذ و نقش آفرینی شرکتهای خصوصی صرفا به حوزه اقتصادی دولت امریکا محدود نمیشود .امروزه در عرصه نظامی شاهد حضور ناملموس پیمانکاران خصوصی و شرکتهای بانفوذی هستیم که بخش مهمی از وظایف ارتش امریکا را بر عهده دارند و این همان چیزی است که در نظر منتقدان و کارشناسان خصوصی سازی خزنده تجارت جنگ نامیده میشود .پدیدهای که با محول ساختن وظایف نظامی به شرکتهای خصوصی از یک سو از حجم فعالیتها و نیز خسارتهای ارتش امریکا میکاهد و از سوی دیگر سودهای سرشاری نصیب شرکتها میسازد.
فاجعه اتمی
روبرت مک نامارا معتقد است که اینک زمان آن فرا رسیده است که ایالات متحده از سیاست اتکا بر سلاح اتمی بعنوان ابزار سیاست خارجی که سیاست این کشور در زمان جنگ سرد بود دست بردارد.از نظر مک نامارا این سیاست غیر اخلاقی و غیر قانونی و حتی از نظر نظامی غیر ضروری و خطرناک ارزیابی کرده است.مشاورههای او به دولت کندی در زمان بحران موشکی کوبا بود که از فاجعه اتمی جلوگیری کرد.در واقع آنچه برای او تعجب آور است این است که با گذشت بیش از یک دهه از جنگ سرد هنوز سیاست اتمی امریکا تغییری نکرده است.به اعتقاد وی امروز امریکا در لحظهای حساس در تاریخ بشر قرار دارد ممکن است این لحظه بحرانی تر از بحران موشکی کوبا نباشد ولی کم اهمیت تر از آن هم نیست.امروز دولت نه کنگره نه مردم و نه مردم دیگر کشورهای جهان شکی ندارند که برای محافظت از کشورشان باید سلاحهای هستهای تولید کنندبا این حال آنان از کاربرد نظامی این سلاحها و قدرت تخریبی آنها نیز آگاهی ندارند با خطر استفاده ناخواسته یا تصادفی این سلاحها آشنا نیستند و ملاحضههای اخلاقی و قانونی استفاده یا تهدید به استفاده از این سلاخها را در نظر نمیگیرند همانا سیاست فعلی اتمی به تکثیر این سلاحها خواهد انجامید.
بمبهای خوشه ای
در سایه استفاده گسترده نیروهای غربی از بمبهای خوشهای از زمان جنگ جهانی اول و دوم تا به حال قربانیان بسیاری را در کشورهای مورد حمله از جمله افغانستان،لبنان،عراق،ویتنام و ... به جای گذاشته است.تلاشهای بینالمللی برای محدود سازی این بمبها تا کنون ناکام مانده است چرا که دولت امریکا به جای تلاش برای کشف و خنثی کردن بمبهای خوشهای به تولید و فروش الین بمبهای مرگبار به متحدانشان در دنیا مبادرت میورزند.عملکرد این بمبها سطح گستردهای از منطقه مورد حمله را فرا میگیرد.بنابراین با وجود همه تلاشهای بین المللی کنونی هشت ابرشرکت امریکا تولید کننده این بمبهای خوشهای که نامهای شناخته شدههای نظیر تکسترون،جنرال داینامیکس و ... را شامل میشود.این سلاحها حتی پس از گذشت سالها از پرتابشان به گونهای تمایزناپذیر شهروندان غیر نظامی را میکشند و مطمئنا کاربرد این تجهیزات بر خلاف همه مفررات و کنوانسیونهای پذیرفته شده بین المللی و وجدان انسانی است.
جهانی سازی نظامی گری
با وجود قواعد مربوط به تجارت آزاد و جهانی سازی تسلیحات نظامی و تولیدات تسلیحاتی همواره از یارانههای مستقیم و غیر مستقیم دولتها برخوردارند و همین امر سبب ایجاد مجتمعهای غول پیکر صنعتی و نظامی شده است که جهان را به سوی نظامی گری جهانی سازی شده به پیش میبرند.ایالات متحده بعنوان بزرگترین قدرت تسلیحاتی بیشترین سوءاستفاده را در این زمینه میکند و بیشترین نقش را دارد.در واقع بیشترین فروش تسلیحات جهان مربوط به متحدانی مثل امریکا و اسراییل یا امریکا و کره جنوبی است .متحدان بین المللی ساخت اسلحه در حال ایجاد روند اولیهای هستند که با پیمودن آن سیستمها تسلیحاتی بصورت مشترک و با همکاری تولید میشود.و خود امریکا به کشورهای دیگر در خرید تسایحات کمک میکند.در این مقاله نویسنده معتقد است دو راه برای برهم زدن این اوضاع نابسامان وجود دارد:1.استفاده از قواعد موجود جهانی سازی و سعی در جلوگیری از جهانی سازی نظامی گری و راه دیگر برهم زدن اصل این قوانین که سبب پیدایش چنین وضعیتی شده اند.
افزایش حملههای تروریستی
حاذثه 11 سپتامبر 2001 و کشته شدن هزاران امریکایی واکنش گسترده و جهانی ایالات متحده را برانگیخت.جنگ علیه تروریسم که توسط بوش مطرح شد نه تنها به نابودی تروریسم یا حتی کاهش میزان آن منجر نشد بلکه سبب شد میزان عملیاتهای تروریستی و قربانیان آن بصورت تصاعدی رشد کند.در واقع جنگ علیه تروریسم هم پیمانان امریکا را پراکنده کرد ارتش امریکا را در آستانه فروپاشی قرارداد و از ظرفیت امریکا برای مقابله با بحرانهای بین المللی کاست.و جنگ با عراق بیشترین خسارت اقتصادی را بر امریکا وارد کرد.در مجموع در این مقاله به سیاست اشتباه دوره ریاست جمهوری بوش با طرح جنگ علیه تروریسم اشاره کرده است.
التهاب در خاورمیانه
خاورمیانه در بحران است .تمام نشانههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، در خط قزمز قرار دارند.سیاست ایالات متحده در این منطقه سیاست قهر امیز برای دشمنان خود و روشهای سازگار را برای دوستان خود بکار گرفته اند.در شرایط فعلی منطقه اولویت نخست ایالات متحده بستن راه نفوذ ایرانیان است تا بر آسیب پذیری حکومت این کشور در برابر فشارهای بین المللی بیافزایند.و سد کردن راه ایران نیازمند به ناگزیر ساختن سوریه یعنی آخرین دولت هم پیمان ایران در خاورمیانه به قطع این هم پیمانی و خلع سلاح گروه حزب الله است .در مجموع دیدگاه واشنگتن راه کنونی را همچنان باید دنبال گرفت و این استراتژی خطرناک را به تمام منطقه گسترش داد.
بمب گذاران انتحاری
در نخستین جنگ امریکا علیه اسلام ما به کارگیری بمب گذاران انتحاری را معرفی کردیم در واقع ملوانان امریکایی که در این واقعه از بین رفتند جزو نخستین نیروهای نظامی امریکایی بودند که در زمان انجام چنین عملیاتی جان باختند.آنها تلاش میکنند تا این عملیاتهای انتحاری را به دنیای اسلام نسبت دهند و منحصر به مسلمانان بدانند.اما امریکا با کمکهالیوود عوامل انتحاری خود را قهرمانانی سزاوار معرفی میکند و همزمان دیگر عوامل انتحاری را وحشی و فناتیک و افراطی نشان میدهندعملیات انتحاری بطور کلی مولود اشغالگری است. و امروزه دولت امریکا بزرگترین کشور اشغالگر جهان است و اگر به راستی خواهان پایان یافتن عملیاتهای انتحاری است ابتدا باید در رفتارهای خود تجدید نظر اصولی کند.
فروپاشی اخلاقیات غربی
هر چه از جنگهای امریکا در گوشه و کنار جهان بیشتر میگذرد ابعاد تازهای از واقعیتهای جاری در این جنگها و نیز اثرگذاری آنها بر جان و روان امریکاییان پیدا میشود.رخ دادن مکرر بی اخلاقیها در میدانهای جنگ و همچنین در حوزههای مختلف حیات اجتماعی مردم امریکا نشان دهنده آغاز روند جدیدی از افول اخلاقیات در جوامع غربی بطور عام و جامعه امریکا بطور خاص است.آنچنان که در این مقاله میخوانیم ارتکاب اقدامات غیر اخلاقی از سوی دولتهای امریکا و بی مجازات ماندن آنها به بهانههای مختلف زمینه را برای ایجاد بی اخلاقیهای دیگر در حوزههای گوناگون فراهم آورده است. یکی از نمونههای همه این افول اخلاقی را گذشته از میدانهای جنگ در مسابقات توموبیل رانی جهانی میتوان جست و جو کرد که چندی است با وجود تمامی موازین اخلاقی بکارگیری شگردهایی چون به کشتن دادن رقیب برای پیروزی خود به امری معمول تبدیل شده است.
قانون شکنی شکنجه
پس ار حادثه 11 سپتامبر دولت امریکا بنام مبارزه با تروریسم و یافتن عاملان این حوادث تلاش کرد با لوکس و بی مصرف نشان دادن مفاد کنوانسیون ژنو انجام شکنجهای مختلف را برای گرفتن اطلاعات از زندانیان بین المللی دستگیر شده را توجیه کند.برهنه کردن زندانیان،حمله سگها به آنان، سوء استفادههای جنسی و ... بخشی از اقداماتی است که در این راستا انجام میگیرد.در این مقاله با نگاهی به تحقیقات علمی انجام شده و تجارب ماموران سابق سازمانهای اطلاعاتی معتقدند این اطلاعات دریافت شده از زندانیان هیچ ارزشی نداشته و نمیتواند سندی برای محاکم قضایی باشد.همچنین قانونی شدن شکنجه را باید به تاراج بردن روح و وجدان عمومی ملتی دانست که انجام دادن آن را پذیرفتند.دولت امریکا که از دیرباز خود را حامی حقوق بشر و معیار توجه به اصول حقوق بشر میداند هم اینک به علت اقداماتش با بازخواست دایمی سازمان عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر رو به رو میشود.
مشارکت زنان آمریکایی
در سایه جنگ عراق و حضور هزاران زن امریکایی در این جنگ فرسایشی مسئله مشارکت زنان نظامی در این نبرد و آثار و نتایج آن با واکنشهای مختلفی روبه رو شد.جسیکا لینچ معروفترین زن نظامی از میان بیست هزار زنی بود که در ارتش ایالات متحده فعالیت میکرد.اما همه نسبت به حضور زنان در صحنه جنگ موافق نبودند و جملگی بر این امر اتفاق نظر داشتند که در سایه ساختار خاص دستوری ارتش و وجود سوءاستفادههای جنسی نیروهای همکاردر ارتش وضعیت زنان نظامی با چالشها زیادی رو به روست.بنابراین برای این مسئله باید مراکزی مشاورهای برای زنان صورت گیرد و شرایط حضور آنها را تشرح کنند.
نفت یا امنیت اسراییل
اصلیترین نقدی که علیه جنگ عراق عنوان میشود آن است که ایالات متحده برای نفت این کشور و نه جنگ با تروریسم وارد این معرکه شده است.با آغاز حمله نظامی ارتش امریکا و متحدانش به عراق و اشغال این کشور بسیاری از تحلیل گران سیاسی اعلام کردند دستیابی به منابع نفتی عراق و افزایش قدرت امریکا در دنیا از مهمترین اهداف امریکا بوده است در واقع حامیان این نظریه که جنگ امریکا برای نفت است دو دلیل ارائه میکنند:یکی اینکه در سایه این جنگ صنعت نفت امریکا منفعت زیادی کسب خواهد کرد و دیگر اینکه افزایش قدرت هژمونیک امریکا در گروی تنزل مرکز همه نفت دنیا خواهد بود.دیگر حامیان این تئوری معتقدند که در سایه این جنگ قدرت ایالات متحده در عرصه اقدامات و فعالیتهای جهانی رشدی قابل توجه خواهد یافت یک دیگر از کارشناسان نیز اعتقاد داشت این جنگ به تقویت سلطه جویی و برتری سیاسی ایالات متحده در دنیا خواهد انجامیدو همچنین امریکا تسلط بیشتری بر کشورهای تولید کننده نفت خاورمیانه به دست میآورد،چراکه بقای کشورهای صنعتی در گروی وجود نفت است.در این مقاله نویسنده با نقد حامیان این نظریه و نشان دادن شکست امریکا در دست یابی به این دو هدف بیان میکند که دلیل شکل گیری این جنگ را باید در سیستهای اسراییلیها به ویژه حزب لیکود در تامین اسراییل جست و جو کرد.
چگونه جنگ مداوم به روش زندگی امریکایی تبدیل شده است؟
در تاریخ ایالات متحده جنگ هیچگاه وضعیتی عادی در جریان امور قلمداد نشده است .به مدت دو قرن امریکاییان آموختند که به خود جنگ بعنوان یک ناهنجاری بیندیشند و جنگها متکثر قفط میتوانستند دو برابر نابهنجار به نظر برسند با این وجود به نسل جوانتر امریکاییان آموخته شده است که اصلا انتظار نداشته باشند جنگها پایانی داشته باشد.در این مقاله اشاره شده که نگاه زمامداران امریکا به جنگ به کلی با نگاهی که بنیانگذاران این کشور به جنگ داشتند تغییر کرده است.برای این زمامداران جنگ به شیوه زندگی تبدیل شده است که بدون آن نمیتوان زیست .این تفکر جنگیدن را تقدیر امریکا میداند و بر همین اساس توانسته است افکار عمومی امریکاییان را نیز نظامی گرایانه کند .در واقع ایالات متحده کشوری است که جنگهای سریالی تقدیر آن است و جنگ در آن پایانی ندارد.
محور شرارت
دولت ایالت متحده و هم پیمانش اسراییل در حالیکه در سالهای اخیر چند کشور مخالف با سیاستهایشان را با زدن برچسب محورهای شرارت متهم میکنند که این دو کشور با دارا بودن پیشینهای طولانی از تجاوزگری،شکنجه،قتل عام و ویرانگری دنیای امروز را به تباهی پیش میبرند.با تمام تهاجماتی که امریکا به عراق و افغانستان و کوبا و .. .داشته است باز اعضای گروه هشت همراه با دیگر کشورهای جامعه بین المللی مواره به جای محکوم کزدن این تجاوزها یا برقراری تحریمهایی به دلیل دست زدن این دو کشور به این فعالیتهای ضد اخلاقی،از این حملهها تجاوزها و نسل کشیها حمایت میکنند یا حتی با مشارکت در این اقدامات و جرایم به ویژه در عراق موافقت و حمایت خود را از این اشغال مرگبار اعلام کرده اند.در این شرایط سازمان ملل متحد هیچ کارایی در مقابل این اقدامات امریکا و اسراییل نداشته و ندارد.در مجموع ما در عصری زندگی میکنیم که خشونت در آن رشدی فزاینده دارد و ابرقدرتها فرایند آدم کشی،پاکسازی نژادی و جنگ طلبی را دنبال میکنند.محورهای جنگ افروزی و شرارت در ساسر دنیا به فعالیتها خود مشغولند و نیروهای مقاومت را در همه جا سرکوب میکنند مردم دنیا نیز روز به روز بیشتر با ماهیت این کشورهای متجاوز پی میبرند.همه این مشکلات حل نخواهد شد مگر اینکه مردم دنیا با هم متحد شوند و قدرتهای دگر جهان را به مقاومت در برابر این دولتهای محور جنگ افروزی و ویرانگر فراخوانند و بسیج کنند.
سیاسی سازی خشونت
دستیابی به اهداف ایالات متحده همواره در گروی دامن ردن به برخی تحولات در داخل و خارج از این کشور بوده است.گاها رخ دادن حوادثی چون 11 سپتامبر به چنین روندی دامن زده و دست این کشور را برای فعالیتهای وسیعتر باز میگذارد.تروریسم و مقابله با آن بیش از بیست سال است که در سیاست امریکا جایگاه مهمی یافته است ولی مفهوم تروریسم در امریکا با نوعی نگاه گزینشی و جانبدارانه همراه بوده است همواره کشورهایی که برخلاف منافع امریکا عمل کردهاند جزو کشورهای حامی تروریست هستند .از جمله این کشورهای حامی تروریسم کوبا، عراق، سودان،ایران،کره شمالی،سوریه،لیبی و ... را میتوان نام برد.
حضور گسترده آمریکا در آفریقا
ایالات متحده آمریکا زی با طرح نقشه جنگ بر ضد تروریسم حضور خود را در آفریقا گسترش داده است. واشنگتن با آگاهی از وابستگیاش به مواد خام استراتژیک شمار توافق نامههای اقتصادی و نظامی خود را با بسیاری از کشورهای افرقایی افزون کرده است تا بدین ترتیب امنیت ذخایر خام خود را افزایش دهد.ارتش شرکتهای نفتی و شرکتهای مشاورهای امنیتی امرکایی بازار را زیر سلطه خود در آوردهاند فرانسه در مقابل این سیاست فعال که مناطق زیر نفوذش را هدف قرار داه است هر روز بیشتر به سیاست بی عملی تن میدهد.
جهانی سازی
روند جهانی سازی را میتوان به لحاظ تاریخی به 3 دوره تقسیم نمود:
1- استعمار-2- توسعه-3- تجارت آزاد
این سه دوره هرکدام تاثیرات ویژهای بر فرهنگ،آداب ورسوم، ارزشها،باورها واعتقادات مردمان کشورهای مختلف ونظام جهانی داشته است...
در گام اول موج جهانی سازی یعنی استعمار، اروپاییان، اقوام و ملتهای بومی امریکا، افریقا و آسیا را کشف کردند و آنها را وحشیانه معرفی کردند و به بهانه رهایی و نجات آنها به مداخله در امور آنها پرداختن و برده داری را توجیه کردند تا آنها را به "تمدن برتر" سوق دهند چرا که خود را نژاد برتر میدانستند.در دومین گام موج جهانی سازی یعنی توسعه، حامیان "مکتب توسعه" ادعا کردند که رهایی دیگر جوامع به همکاری و مشورت با بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و دیگر نهادهای و موسسات مالی و شرکتهای چند ملیتی نیاز دارد. "انقلاب سبز" نمونه مهم این الگو است و در آن مدعی شدند که تکنولوژی، جایگزین برتری برای طبیعت است و نتیجه آن تغییر در فرآیندهای اکولوژیکی در کشاورزی، تغییر در ساختار روابط و تعاملات سیاسی و اجتماعی جامعه روستایی و در نتیجه نابودی اصول و آداب اخلاقی بود و بدین ترتیب تنوع نظامهای گوناگون کشاورزی از میان رفت و تنوع هزاران محصول کشاورزی و گونهای گوناگون گیاهی به فراموشی سپرده شدو سومین موج جهانی سازی، تجارت آزاد نام دارد. دوران جنگ سرد به سر آمده است و عصر جنگهای تجاری شروع شده است. جهانی سازی با هر تنوعی مخالف است و به جای حمایت از آزادی جوامع و کشورها به ابزاری برای اعمال خشونت و قدرت تبدیل شده است و نمونه واضح آن قانون تجارت امریکا است که در بند 301 آن امده است که اگر کشوری بازار خود را به روی امریکا نگشاید با اقدام یک جانبه امریکا مواجه خواهد شد .
واقعیت آن است که تجارت آزاد، نفوذ شرکتهای چند ملیتی را با هدف سوداگری و سرمایه گذاری بیشتر در سایر کشورها تضمین نموده است. تجارت آزاد، یک جریان آزاد نیست. بلکه یک جریان قدرتمند از سوی کشورهای توسعه یافته به سوی کشورهای جهان سوم است و تهدیدی برای فروپاشی اقتصادهای محلی و نهادها و سازمانهای اجتماعی و اعمال خشونت علیه معشیت مردم است.
دهکده جهانی را بهتر است که "دهکده استعماری" بنامیم چرا لازمه وجود دهکده جهانی، همسان سازی فرهنگی جهانی است و به صورت آمرانه از بالا به پایین و از سوی کشورهای توسعه یافته به کشورهای جهان سوم و در راستای منافع امپریالیسم است. بدین ترتیب شاید بتوان جهانی سازی را شکل مدرن استعمار بدانیم که جهان را به سمت نظام تک قطبی و تحمیل قوانین از سوی قدرت برتر است.
مهمترین بخش غیر قابل پیش بینی در این مورد آن است که با انتقال تکنولوژی در این دهکده جهانی، آنچه که به جای میماند تکنولوژی بدون فرهنگ است، چرا که دهکده جهانی فضایی فاقد معنا، مفاهیم سنتی و فرهنگ بومی است و بیشتر با الزامات منطقی، تکنیکی و بازرگانی سر و کار دارد. آنچه که در جهانی سازی اهمیت دارد توسعه تکنولوژیکی و اقتصادی است آن هم با شروع تغییر نگرش شخص و هدف زندگی در نگاه افراد و این تغییر نگرش با وادار کردن دیگر فرهنگهای جهان به تغییر شکل دادن از درون رخ خواهد داد و وقتی فرهنگها فرو میریزند چیزی جز هرج و مرج باقی نمیماند.
یکی از اثرهای جهانی سازی اقتصادی، نابودی شرکتهای کوچک کشورهای در حال توسعه است و موجب بی دفاع شدن کشورهای توسعه نیافته و ناتوانی آنها در حفظ میهن خویش میشود در حالی که در شیوه صحیح جهانی سازی باید رشد سرمایه گذاریهای خارجی در کشورهای در حال توسعه در دستور کار قرار گیرد. جهانی سازی خود را در حوزه اقتصاد و فرهنگ محصور نمیداند و به حوزه نظامی هم وارد خواهد شد و بدین ترتیب نیروی نظامی قدرتمند تر امکان حذف نیروی ضعیف تر را خواهد داشت. استعمارگران دیروز و امروز تفاوتی با هم ندارند و صرفا نامشان عوض شده است ماهیتشان تغییر نکرده است.
همانند سازی" را میتوان به درجه بالایی از همگرا شدن رسانههای جهانی به سمت اشکال رواج یافته در امپریالیسم جهانی اطلاق نمود. همانند سازی محصول تسلط فرهنگی است و نخستین بار در ادبیات امپریالیسم فرهنگی در 1960-1970 مورد توجه قرار گرفت. امپریالیسم فرهنگی زیر سایه جهانی سازی قرار دارد. شاید دو عنصر مهم جهانی سازی را باید 1- هم گرایی اروپاییان و 2- قانون اروپا استنباط کرد که به یک روند نیرومند به سمت بین المللی کردن مالکیت رسانهها منتج خواهد شد. در این صورت تنوع فرهنگی دیگر وجود نخواهد داشت و صدا و تصویری غیر از صدا و تصویر قدرت باقی نخواهد ماند.
"مدرن سازی" نیز اصطلاح هم راستای امریکایی کردن است که دلالت ضمنی بر تکامل گرایی دارد و تغییر را به مثابه "پیشرفت" لزوما یک طرفه میداند. مدرن سازی به یک جامعه تکه تکه شده بدون نظم سنتی وابسته به پایگاههای اجتماعی و دینی نیاز دارد و بر فرد گرایی استوار است. این اصطلاح بسیاری از ابعاد تغییر – تکنولوژیکی، سیاسی فرهنگی، اقتصادی- را به صورت توده وار یک جا جمع میکند در حالی که این ابعاد باید به صورت تحلیلی و جدا از هم در نظر گرفته شود.
اصطلاح دیگری که با این منطق در ارتباط تنگاتنگ است " سکولاریزه کردن" است. در این روش کلیسا، احزاب، اتحادیههای تجاری و دیگر نهادهایی که نظم سیاسی را میسازند، نمیتوانند اجتماعی شدن یا رفتار مردم را کنترل کنند و رسانهها در این میان به خوبی به نقش پردازی میپردازند به نحوی که رشد قابلیت دسترسی به اطلاعات سیاسی از طریق رسانهها موجب شده است که قدرت اجتماعی و سیاسی از این موسسات "متراکم کننده" به سمت رسانههای جمعی منتقل شود.
"منطق سیاسی" به زبان دیگرجای خود را به "منطق رسانه ای" داده است. توسعه جهانی جامعه بازاری، تفاتهای ساختارهای ملی مرتبط با ارتباطات رسانهای و سیاسی را کاهش داده است.
"جهانی شدن" از دیدگاه اقتصاد دانان نوعی نظم اقتصادی است که رد آن جریان سرمایه، تولید، تجارت و اطلاعات بدون کمترین الزام و فشاری از ناحیه مرزهای جغرافیایی و حاکمیت دولتها، به سوی اهداف منطقی خود در حال حرکتند. در این میان نیروی کار ارزان و مواد خام کشورهای جهان سوم در سرمایه گذاری و مهارتهای مدیریتی کشورهای صنعتی درآمده و چرخ تولید به حرکت درامده و بازارهای مصرف جهانی گشوده میشوند. این بازار به دنبال مصرف بیشتر است در در این صورت شرکتهای بزرگ تجاری که نمایندگان دولتهایشان هستند به انباشت سرمایه و کالا میپردازند. بدین ترتیب اقتصادهای محلی و منطقهای از بین خواهند رفت و جهانی سازی نسخه واحدی برای تمام دنیا خواهد پیچید. حاکمیت جهان اقتصادی هرگز دموکراتیک نخواهد بود و تنها به الزامات بازار توجه خواهد داشت و تولیدات فرهنگی و هنری امریکا تمامی مرزها را مینوردد ولی پایتخت حاکمیت دولتی جهانی، رنگی از اپرای چینی، رقص هندی، یا فیلمهای فرانسوی و موسیقی پاپ ایتالیایی نخواهد داشت.
جهانی سازی شکل جدیدی از استعمار و استثمار است که با بهره گیری از رسانههای جمعی به تسلط خود بر جهان نائل خواهد آمد. شاید بتوان جهانی شدن را تنها "سرعت بخشیدن به امپریالیسم" دانست. نظام سرمایه داری جهانی، یک دنیای جدید نظامی است و امریکا با بودن در قلب این تحول جهانی سود میبرد. رسانهها با نشان دادن تصاویری مجازی از جهانی سازی، سعی در مطلوب نشان دادن شرایط دارند. در شیوه نمایش مجازی "استثمارگران" بانی خیرند و "پوچی" به عنوان حقیقت نشان داده میشود. اگر موج جهانی شدن به شیوهای که سرات و دولتمردان برنامه ریزی کردهاند پیش برود به دوران جدیدی وارد خواهیم شد که بی شباهت به سالهای سیاه قرون وسطی نیست. حکومت استبدادی، کنترل نیروهای نظامی برتر و متمرکز، رسانههای قدرتمند با قابلیت کنترل اذهان عمومی و البته یک اقتصاد غیر قابل تحمل است.
جهانی سازی در یک نگاه به یاری قدرت نظامی گری، تکنولوژی، ثروت، همراهی نخبگان، رسانههای جهت دار و البته غفلت افکار عمومی و تن سپردن به فریب خوردن در حال شکل گیری است و این پروسه نه به سود ملل محروم است و نه در راه رفع تبعیض و نابرابریها. از سویی دیگر ابرقدرتهای رسانهای با ایجاد موج وسیعی علیه مخالفان و منتقدان جهانی سازی، سعی در نادیده گرفته شدن مضرات جهانی شدن دارند و رهبران غربی با برچسبهایی مختلف و اقدامات نظامی و اقتصادی، هرگونه مقاومت بر سر راه جهانی سازی و توسعه هژمونی نظام سرمایه سالاری را سرکوب میکنند و قربانی اصلی در این میان شرکتهای کوچک، اقتصادهای محلی و منطقهای و در نهایت ملل محروم خواهند بود.