*ضرب المثلهای عربی با معادلهای فارسی*
- وهب الأمیر ما لا یملک (از کیسة خلیفه میبخشد)
- و للناس فیما یعشقون مذاهب (سلیقهها یکنواخت نیست)
- هل یصلح العطّار ما أفسد الدّهر (آب رفته به جوی باز نیاید)
- من یمدح العروس إلّا أهلها (هیچ کس نمیگوید ماست من ترش است)
- من کثر کلامه کثر ملامه (پرگو خطاگوست)
- من قرع باباً و لجّ و لج (عاقبت جوینده یابنده است)
- من طلب العلی سهر اللیالی (گنج خواهی در طلب رنجی ببر)
- من طلب شیئاً وجدّ وجد (عاقبت جوینده یابنده بود)
- من طلب أخاً بلا عیب بقی بلا أخ. (گل بیخار خداست یا کجاست)
- من حفر بئراً لأخیه وقع فیها (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)
- من جدّ وجد (عاقبت جوینده یابنده بود)
- من صارع الحقّ صرعه (با آل علی هر که در افتاد بر افتاد)
- المعیدی تسمع به خیر من أن تراه (آواز دهل شنیدن از دور خوش است)
- المحنه إذا شاعت سهلت (مرگ به انبوه، جشن باشد)
- لکلّ فرعون موسی (دست بالای دست بسیار است)
- لکلّ مقام مقال (هر سخنی جایی و هر نکته مکانی دارد)
- ماحکّ جلدک مثل ظفرک (کسی نخارد پشت من جز ناخن انگشت من)
- ماهکذا تورد یا سعد الإبل (راهش این نیست) (این ره که تو میروی به ترکستان است)
ـ الکلام یجرّ الکلام (حرف حرف میآورد)
- کلم اللسان أنکی من کلم السنان (زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است)
- کالمستجیر من الرّمضاء بالنّار (از چاله به چاه افتادن) (از بیم مار در دهان اژدها رفتن)
- کلّ رأس به صداع (هر سری دردی دارد)
- کلّ شاه تناط برجلیها (هر کس را در قبر خود میگذارند)
- لا تؤخر عمل الیوم إلی غدٍ (کار امروز را به فردا میفکن)
- لا یؤخذ المرء بذنب أخیه (گناه دیگری را بر تو نخواهند نوشت)
- لکلّ جدید لذّه (نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار)
- لکلّ صارم نبوه (انسان جایزالخطا است)
- لا یلدغ المرء من جحر مرّتین (آدم یک بار پایش در چاله میرود)
- علی نفسها جنت براقش (خودم کردم که لعنت بر خودم باد)
- عند الشدائد تعرف الإخوان (دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی)
- غاب القطّ إلعب یا فار (حال میدان برایت خالی شده هر چه میخواهی بکن)
- فعل المرء یدلّ علی أصله (از کوزه همان برود تراود که در اوست)
- فوق کلّ ذی علم علیم (دست بالای دست بسیار است)
- کالشمس فی رابعه النهار (مثل روز روشن)
- کلام اللیل یمحوه النهار (کنایه بر کسی که به قول خود عمل نمیکند)
- قاب قوسین أو أدنی (کنایه از بسیار نزدیک بودن)
- الصبر مفتاح الفرج (گر صبر کنی زغوره حلوا سازی)
- الطیور علی أشکالها تقع (کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز)
- عاد بخفّی حنین ـ عاد صفر الیدین (دست خالی بازگشت ـ دست از پا درازتر برگشت)
- عصفور فی الید خیر من عشره علی الشجره (سرکه نقد به زحلوای نسیه)
- ربّ سکوت أبلغ من کلام (چه بسا سکوتی که از سخن گفتن شیواتر است)
- السکوت أخو الرّضا (سکوت علامت رضاست)
- سبق السیف العذل (دیگر کار از کار گذشت)
- زاد الطّین بلّه (خواست ابرویش را درست کند زد چشمش را کور کرد)
- رحم الله إمریء عمل عملاً صالحاً فأتقنه (کار نیکو کردن از پر کردن است)
- حبه حبه تصبح قبه (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)
- الحسود لا یسود (حسود هرگز نیاسود)
- الحقّ مرّ (حرف حق تلخ است)
- خیر الأمور أوسطها (اندازه نگهدار که اندازه نکوست)
- خیر البرّ عاجله (در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست)
- خیر الناس من ینفع الناس (بهترین مردم کسی است که به مردم نفعی برساند)
- خیر الکلام ما قلّ و دلّ (کم گوی و گزیده گوی چون درّ تا جهان زاندک شود پر)
- خالف تعرف (مخالفت کن و مشهور شو)
- أین الثری و أین الثریّا (این کجا و آن کجا) (تفاوت از زمین تا آسمان است)
- بات یشوی القراح (آه ندارد که با ناله سودا کند)
- بلغ السّکین العظم (کارد به استخوان رسید) (کاسة صبرش لبریز شد)
- بیضه الیوم خیر من دجاجه الغد (سرکه نقد به زحلوای نسیه است)
مجموعه ضرب المثل عربی با معنی و معادل فارسی
۱. تجشأ لقمان من غیر شبع.
ترجمه: لقمان بدون این که سیر با شد آروغ زد.
☆✿☆✿☆✿☆
۲. کلّ شاه تناط برجلیها.
(نظیر: هر کس را در قبر خود میگذارند)
☆✿☆✿☆✿☆
۳. المعیدی تسمع به خیر من أن تراه
(نظیر: آواز دهل شنیدن از دور خوش است.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴. ما حک جلدک مثل ظفرک.
(نظیر: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .یا نخارد کس اندر جهان پشت من، به غمخوارگی چون سر انگشت من)
☆✿☆✿☆✿☆
۵. عند الشدائد تعرف الإخوان.
ترجمه: برادران در سختیها شناخته میشوند. (نظیر: دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی)
☆✿☆✿☆✿☆
۶. عصفور فی الید خیر من عشره علی الشجره
(نظیر: سرکه نقد به ازحلوای نسیه)
☆✿☆✿☆✿☆
۷. کلم اللسان أنکی من کلم السنان.
ترجمه: زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است
☆✿☆✿☆✿☆
۸. السکوت أخو الرّضا.
ترجمه: سکوت برادر رضایت است. (نظیر: سکوت علامت رضاست.)
☆✿☆✿☆✿☆
۹. الکلام یجر الکلام .
ترجمه: سخن سخن را به دنبالش میکشد. (نظیر:حرف حرف میآورد .)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۰. کالمستجیر من الرّمضاء بالنّار.
(نظیر:از چاله به چاه افتادن یا از بیم مار در دهان اژدها رفتن)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۱. القلب یهدی إلی القلب.
(نظیر: دل به دل راه دارد.)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۲. الحقّ مرّ
(نظیر: حرف حق تلخ است.)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۳. لا یؤخذ المرء بذنب أخیه.
ترجمه: شخص را به گناه برادرش مؤاخذه نمیکنند. (نظیر: گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۴. خیر الکلام ما قلّ و دلّ
(نظیر: کم گوی و گزیده گوی چون درّ تا ز اندک تو جهان شود پر)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۵. لا تکن رطبا فتعصر ولا یابسا فتکسر.
ترجمه: نه زیاد نرم باش نه تندخو.
☆✿☆✿☆✿☆
۱۶. أکلتم تمری عصیتم أمری.
ترجمه: خرمایم را خوردید ونافرمانیم کردید. (نظیر: نمک خوردن ونمکدان شکستن .)
☆✿☆✿☆✿☆
۱۷. لا یُلدغ المرء من جحر مرّتین
ترجمه: انسان از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود.
☆✿☆✿☆✿☆
۱۸. فی الصیف ضیعت اللبن.
ترجمه: در تابستان شیر را ضایع و فاسد کردی .یعنی به عاقبت کار توجه نکردی.
☆✿☆✿☆✿☆
۱۹. من الحبه تنشأ الشجره.
ترجمه: درخت از دانه رشد میکند. (نظیر: قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.)
☆✿☆✿☆✿☆
۲۰. فعل المرء یدلّ علی أصله
ترجمه: رفتار فرد ذاتش را نشان میدهد. (نظیر: از کوزه همان برون تراود که در اوست.)
☆✿☆✿☆✿☆
۲۱. لو لبس الحمار ثیاب الخز لقال الناس یالک من حمار .
ترجمه: اگر خرلباس ابریشم بپوشد، مردم گویندای آفرین برخر. (نظیر: خر عیسی گرش به مکه برند چونکه برگردد هنوز خر باشد.)
☆✿☆✿☆✿☆
۲۲. عاد بخفّی حنین ـ عاد صفر الیدین.
ترجمه: دست خالی بازگشت (نظیر: دست از پا درازتر برگشت.)
☆✿☆✿☆✿☆
۲۳. کل من کان عنده ذهب یکون قویا.
ترجمه: هر کس طلا داشته باشد، قوی میشود. (نظیر: هر که زر در ترازوست زور در بازوست.)
☆✿☆✿☆✿☆
۲۴. حبه حبه تصبح قبهً
(نظیر: قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)
☆✿☆✿☆✿☆
۲۵. إن البغاث فی أرضنا یستنسر.
ترجمه: پرنده ضعیف در سرزمین ما کرکس میشود.
☆✿☆✿☆✿☆
۲۶. خالف تُعرف.
ترجمه: مخالفت کن و مشهور شو
☆✿☆✿☆✿☆
۲۷. لان یحمل التمر إلی البصره.
ترجمه: فلانی خرما به بصره میبرد. (نظیر: جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش، خرما به بصره، زیره به کرمان همی برند.)
☆✿☆✿☆✿☆
ضرب المثلهای رایج در زبان عربی
۲۸. أین الثری و أین الثریّا
(نظیر: این کجا و آن کجا؟ یا میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است)
☆✿☆✿☆✿☆
∇ ∇ ∇ ضرب المثل عربی ∇ ∇ ∇
۲۹. داک أوکتا وفوک نفخ.
(نظیر: خود کرده را تدبیر نیست.)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۰. ا استتر من قاد الجملَ
(نظیر: شتر سواری دولا دولا نمیشه)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۱. کالشمس فی رابعه النهار.
(نظیر: مثل روز روشن است.)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۲. القرد فی عین أمه غزال. ترجمه: میمون در چشم مادرش چون آهو (زیبا) است.
(نظیر: سوسک به بچهاش میگوید قربان دست و پای بلوریت.)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۳. أسد علی وفی الحروب نعامه.
ترجمه: برای من شیر است و در جنگ شتر مرغ.
☆✿☆✿☆✿☆
۳۴. قلیل البخت یلاقی العظم فی الکرشه.
ترجمه: بداقبال در خوراک سیرابی استخوان مییابد.
☆✿☆✿☆✿☆
۳۵. لا فی العیر ولا فی النقیر.
(نظیر: نه سر سیر است نه ته پیاز .)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۶. اب النجّار مخلع.
ترجمه: در نجاری به چهارچوب چفت نیست. (نظیر: کوزه گر از کوزه شکسته آب میخورد.)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۷. متی یبلغ البنیان یوما تمامه. إذا کنت تبنیه وغیرک یهدم .
ترجمه: کی بنیاد این دنیا روزی تمام میشود، هنگامی که تو آن را بنا میکنی و دیگری ویران میکند.
☆✿☆✿☆✿☆
۳۸. على قد لحافک مد رجلیک.
ترجمه: پایت را به اندازه پتویت دراز کن. (نظیر: پایت را به قدر گلیمت دراز کن.)
☆✿☆✿☆✿☆
۳۹. قدأعذر من أنذر .
ترجمه: کسی که از پیش بیم داده، معذور است. (نظیر: من آنچه شرط بلاغت است با تو میگویم/ تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۰. اللی یتلسع من الشوربه ینفخ فی الزبادی.
ترجمه: کسی که زبانش از آش داغ سوخته، ماست را فوت میکند. (نظیر: مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۱. انما المرء مخبوء تحت لسانه.
ترجمه: شخصیت انسان در زیر زبانش پنهان است. (نظیر: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب وهنرش نهفته باشد)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۲. الجیات أحسن من الرایحات.
ترجمه: آن چه در پی است، بهتر از آن چه گذشته است. (نظیر: گذشتهها گذشته است.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۳. من جرب المجرب، حلت به الندامه.
(نظیر: آزموده را آزمودن خطاست.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۴. وقع فی شر أعماله.
ترجمه: درگیر اعمال پلید خود گردید. (نظیر: از مکافات عمل غافل مشو/ گندم از گندم بروید جو ز جو)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۵. بیضه الیوم، خیر من دجاجه الغد.
ترجمه: تخم مرغ امروز بهتر از مرغ فرداست. (نظیر: سرکه نقد به از حلوای نسیه)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۶. العین بصیره والید قصیره
ترجمه: چشم به آن دید دارد ولی دست از آن کوتاه است. (نظیر: دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۷. لکل عمل رجال .
(نظیر: هر کسی را بهر کاری ساختند.)
☆✿☆✿☆✿☆
۴۸. اللى یشوف بلوه غیره تهون علیه بلوته.
ترجمه: دیدن مشکلات دیگران، مشکلات انسان را کوچکتر میکند.
☆✿☆✿☆✿☆
۴۹. من حفر بئراً لأخیه وقع فیها
(نظیر: چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)
☆✿☆✿☆✿☆
۵۰. عظ نفسک قبل ان یعظک الدهر.
ترجمه: خویشتن را موعظه کن قبل از این که روزگار تو را موعظه کند .
☆✿☆✿☆✿☆
۵۱. اللى مکتوب عالجبین لازم تشوفه العین.
ترجمه: آن چه بر پیشانی نوشته باشد لاجرم به چشم خواهد آمد.
☆✿☆✿☆✿☆
۵۲. لکل مقال مقام ولکل مقام مقال
(نظیر: هر سخن جایی و هر نکته مقالی دارد.)
☆✿☆✿☆✿☆
۵۳. من یمدح العروس إلّا أهلها
(نظیر: هیچ کس نمیگوید ماست من ترش است)
☆✿☆✿☆✿☆
۵۴. وهب الأمیر ما لا یملک
(نظیر: از کیسه خلیفه میبخشد)
☆✿☆✿☆✿☆
۵۵. من قرع باباً و لجّ و لج
(نظیر: عاقبت جوینده یابنده بود. یا: گفت پیغمبر که چون کوبی دری/ عاقبت زان در برون آید سری)
☆✿☆✿☆✿☆
۵۶. من طلب أخاً بلا عیب بقی بلا أخ.
(نظیر: گل بیخار کجاست؟)
● مقدمه
گستردگی دامنه لغات و اصطلاحات در هر زبان به حدی است که گردآوری همه آنها در یک مجموعه امری بس دشوار است . این کار با تمام مشکلاتش، نقش بسزایی در فراگیری زبان خارجی، به خصوص تکلم به آن زبان، ایفا نمیکند، بلکه امر مهمی در فراگیری هر زبان، شناخت ساختار جملات و عبارات و ضرب المثلها و ممارست در استعمال صحیح آنها است .
در این مجموعه سعی ما بر آن است تا ضمن آموختن چگونگی ساختن جملات و عبارات در زبان عربی، دانش آموز و دانشجو با لغات و اصطلاحات روزمره مورد نیاز، آشنا گردد .
دراین تحقیق سعی شده تا با ارائه ضرب المثلهای زبان عربی راهی را برای آشنایی بهتر با فرهنگ غنی عرب بر روی علاقه مندان بازکنیم .
● الامثال السائِرهٔ
ضرب المثلهای معروف عربی
آفَهُٔ الجُودِ الاِسرافُ: افت جود و بخشش اسراف و زیاده روی است.
آفَهُٔ الحَدِیْثِ الکَذِبُ: آفت سخن گفتن دروغگویی است.
آفَهُٔ العِلْمِ النِسْیانُ: آفت وبلای علم ودانش فراموشی است.
آفَهُٔ المُرؤَهِٔ خُلْفُ الْوَعْدِ: آفت جوانمردی خلف وعده است.
آکَلُ مِنَ الرَّحَی: خورنده تر از آسیاب.
آکَلُ مِنَ السُوْسِ: خورنده تر از بید یا موریانه.
آکَلُ مِنْ حُوْت: پر خورتر از نهنگ.
اَبْخَرُمِنْ اَسَد: گنده دهان تر از شیر.
اَبرَدُمِنْ عَضْرَس: سرد تر از تگرگ و برف.
اَبصَرُمِن عُقاب: تیزبین تر از عقاب.
اَبصَرُمِنْ نَسْر: تیز بین تر از کرکس.
اَبْعَدُمِنْ مُناطِ العَیُّق: دورتر از ستاره عیوق.
اَبْقَی مِنَ حَجَرِ: ماندگار تر از سنگ.
اَبْکَرُمِنَ غُراب: سحرخیزتر از کلاغ.
اَبْهَی مِنَ القَمَرَیْنِ: درخشان تر از ماه و خورشید.
اُتْرُکِ الشَرَّ یَتْرُکْکَ: بدی را رها کن بدی تو را رها میکند.
اَثْبَت مِنَ الوَشْمِ: پایدارتر از خال در بدن.
اَثْقَلُ مِنْ رضْوَی: سنگین تر از کوه رضوی.
اَجبَنُ مِن نَعامَهٍٔ: ترسوتر ازشتر مرغ.
اَجْدَی مِنَ الغَیْثِ فِی اَوایهِ: نافع ترازباران در فصل بارندگی.
اَجْفَی مِنَ الدَهْرِ: خشن تر وجفا کار تر از روزگار.
اَجمَعُ مِنْ نمْلهٔ: ذخیره کننده تر از مورچه.
اَجوَدُمِن حاتِم: سخاوتمند تر از حاتم.
اَحْرَسُ مِنْ کَلْب: نگهبان تر از سگ.
اَحرَصُ مِن نَملَهِٔ: حریص تر از مورچه.
الاِحسانُ یَقْطَعُ اللِسانَ: احسان ونیکی کردن زبان راقطع میکند.
اَحقَد مِنْ جَمَل: کینه توز تر از شتر.
اَحقَرُ مِنَ التُّرابِ: بی ارزش تر از خاک.
اَحکَمُ مِن لُقْمانَ: حکیم تر ازلقمان.
اَحْکَی مِنْ قِرْد: تقلید کننده تر از میمون.
اَحَلُّ مِنْ لَبَنِ الأُمَّ: از شیر مادر حلال تر.
اَحْلَی مِنَ العَسَلِ: شیرین تر از عسل.
اَخْتَلُ مِن الذِّئبِ: نیرنگ باز تر از گرگ.
اَخَفُّ مِنَ النَّسِِیْم: سبکتر از نسیم.
اَخَفُّ مِنْ رِیشَهٔ: سبکتر از پر.
اَخْیَلُ مِنْ دِیْکَ: متکبر تر از خروس.
اَخْیَلُ مِنْ غُراب: متکبر تر از کلاغ.
اَدَقُّ مِنَ الکُحْلِ: نرم تر از سرمه.
اَدَقُّ مِنَ الهَباءِ: نرم تر از گرد و غبار.
اَدَقُّ مِنْ حَدَّ السَیْفِ: نازکتر از لبه شمشیر.
اَدْنَی مِنْ حَبْلِ الْوَرِیْدِ: نزدیک تر از رگ گردن .
اَرْخَصُ مِنَ التُّراب: از خاک ارزان تر.
اِرقَ عَلَی ظَلْعِکَ: پایت را از گلیم خودت دراز تر نکن.
اَسْرَعْ مِنَ الْبَرْقِ: تند تر از برق.
اَسْرَعُ مِنَ اللَمْحِ: سریع تر از چشم به هم زدن.
اِسْمَعْ و لا تُصَدِّقْ: بشنو و باور مکن.
اَشْجَعُ مِنْ أُسامَهٔ: شجاع تر از شیر.
اَشْکَرُ مِنْ کَلْب: سپاسگزار تر از سگ.
اَصْفَی مِنَ الدَّمْعَهِٔ: صاف تر از اشک چشم.
اَظْلَمُ مِنْ لَیْل: تاریک تر از شب.
اَعْدَلُ مِنْ مِیزان:عادل تر از ترازو.
اَغَرُّ مِنْ سَراب: فریب دهنده تر از سراب.
اَسْهَرُ مِنَ النَّجْمِ: شب زنده دار تر از ستاره.
اَرْوَغُ مِنْ ثُعالَهٔ: نیرنگ باز تر از روباه.
اَفرَطَ فَأسْقَطَ: زیاده روی کرد پس سقوط کرد و افتاد.
اَقْسَی مِنْ صَخْر: سخت تر از سنگ.
اِقْلَعْ شَوْ کَکَ بِیَدِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
اَکْثَرُ الظُنُونِ مُیُون: بیشتر گمانها دروغ است.
اَکْذَبُ مِنْ یَلْمَع: دروغگو تر از سراب.
اَکْرَمُ مِنْ حاتِمِ طَیّ: سخاوتمند تر از حاتم طایی.
اِمّا هُلْکٌ و اِمّا مُلْکٌ: یا نابودی یا پیروزی.
اَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ: تلخ تر از حنظل.
اَمْضَی مِنَ الرِّیْحِ: رونده تر ازباد.
اَمْنَعُ مِنْ عُقابِ الْجَوِّ: دور از دسترس تر از عقاب هوا.
اِنَّ البَلاءَ مُوَکَّلٌ بِالمَنْطِقِ: زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.
اِنَّ الطُّیُورَ عَلَی أشْکالِها تَقَعُ: کبوتر با کبوتر باز با باز،کند همجنس با همجنس پرواز.
اِنَّه نَسِِیْجُ وَحْدِهِ: او تافته جدا بافته است.
اَوَّلُ الغَیثِ قَطْرٌ: آغاز باران قطره است.
اَوْهَنُ مِنْ بَیتِ الْعَنْکَبُوتِ: سست تر از خانه عنکبوت.
بِاکِرْ تَسْعَدْ: سحر خیز باش تا رستگار شوی.
العِلْمُ فِی الصُّدُورِلا فِی السُّطُورِ: علم در سینههاست نه در سطرهای کتاب.
الاِنْسانِ عَبْدُ الاِحْسانِ: انسان بنده احسان و نیکی است.
الاَنامُ فَرائِسُ الأیّامِ: مردمان طعمههای روزگارند.
البِطْنَهُٔ تَأفِنُ الفِطْنَهَٔ: پر خوری و امتلاء،عقل و هوشیاری را فاسد میکند.
بَلَغَ السِّکِیْنُ العَظْمَ: کارد به استخوان رسید.
بَیْضَهُٔ الیَوْمِ خَیْرٌ مِنْ دَجاجَهِٔ الغَدِ: سیلی نقد به از حلوای نسیه است.
التائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ: توبه کننده از گناه مثل کسی است که گناه نکرده است.
تاجُ المُرُوَهِٔ التَواضُعُ: تاج جوانمردی تواضع و فروتنی است.
التَّدْبِیرُ نِصْفُ المَعِیشَهِٔ: اداره درست زندگی نصف معیشت است.
تَرْکُ الجَوابِ عَلَی الجاهِلِ جَوابٌ: جواب جاهل خاموشی است.
الجَزاءُ مِنْ جِنْسِ العَمَلِ: از مکافات عمل غافل مشو.گندم از گندم بروید جو ز جو.
الجَهْلُ شَرُّ الْأصْحابِ: نادانی بدترین همنشینها است.
الحَرِیْصُ مَحْرُوْمٌ: کسی که حرس میورزد محروم میماند.
خالِصِ الْمُؤمِنَ و خالِقِ الْکُفّارَ: با دوستان مروّت بادشمنان مدارا.
خالِفْ تُذْکَر: مخالفت کن تامعروف ومشهور شوی.
الخَلَّهُٔ تَدعُوإلَی السَّلَّهِٔ: فقر باعث دزدی میشود.
خَیْرُ الْأمُورِ أوْساطُها: اندازه نگهدار که اندازه نکوست.
خَیْرُالْخِلالِ حِفْظُ الّلِسانِ: بهترین دوستی ورفاقت حقظ زبان است.
خَیْرُ الغِنَی القُنُوعُ: قناعت توانگر کند مردرا.
خَیْرُ الفِقْهِ ماحاضَرْتَ بِهِ: بهترین دانشها آن است که در وقت نیاز به یاد تو باشد.
خَیْرُ الْکَلامِ ما قَلَّ ودَلَّ: بهترین سخنها سخنی است که مختصر ومفید باشد.
خَیْرُ الْمالِ ما نَفَعَ: بهترین دارائیها آن است که مفیدو مورد استفاده باشد.
خَیْرُ سِلاحِ الْمَرْءِما وَقاهُ: بهترین اسلحهی انسان آن است که او را از خطر حفظ کند.
خَیْرُ مالِکَ ما نَفَعَکَ: بهترین مال تو مالی است که به تو نفع دهد.
دواءُ الدَّهْرِ الصَّبْرُ عَلَیْهِ: داروی روزگار صبر بر آن است.
ذَلَّ مَنْ لا سَیْفَ لَهُ: کسی که شمشیر ندارد خوار و ذلیل است.
ذَهَبَ أمْسِ بِما فِیْهِ: دیروز با هر چه در آن بود گذشت.
رُبُّ أخٍ لَمْ تَلِدْهُ والِدَهٌٔ: چه بسا برادری که مادر انسان او را نزاییده است.
رُبَّ أمْنِیَّهٍٔ جَلَبَتْ مَنِیَّهًٔ: چه بسا آرزو و تمنایی که مرگی در پی بیاورد.
رُبَّ سُکُوتٍ أبْلَغُ مِنْ کَلامٍ:چه بسا سکوتی که رسا تر از سخن گفتن است.
رُبَّ طَرْفٍ اَفْصَحْ مِنْ لِسانٍ: چه بسا نگاهی که از زبان گویاتر است.
رُبَّ عَیْنٍ أنَمُّ مِنْ لِسانٍ: چه بسا چشمی که سخن چین تر از زبان است.
رُبَّ کَلِمَهٍٔ سَلَبَتْ نِعْمَهًٔ: چه بسا سخنی که باعث نابودی نعمتی میشود.
رُبَّ مَلُومٍ لاعُذْرَ لَهُ: چه بسا ملامت شدهای که عذری ندارد.
رَمَی الْکَلامَ عَلَی عَواهِنِهِ: بدون توجه و نسنجیده سخن گفت.
ساقِیَهُٔ لاتُعَکِّرُ بَحْراً: یک جوی آب دریایی را گل آلود نمیکند.
السُّکُوتُ أخُو الرِّضا: سکوت علامت رضایت است.
السِرّ أمانَهٔ: راز و سری که به تو میگویند امانت است.
شَرٌ مِنَ الشَّرِفاعِلُهُ: بد تر از کار بد انجام دهنده آن است.
الصَبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَجِ: صبر و استواری کلید فرج و گشایش است.
صُدُورُ الْأحْرارِ قُبُورِ الْأسْرارِ: سینههای آزادگان مخزن اسرار است.
ظُلْمُ الْمَرْءِ یَصْرَعُهُ: ظلم باعث نابودی میشود.
ظَنُّ العاقِلِ خَیْرٌ مِنْ یَقِیْنِ الجاهِلِ: گمانِ آدمِ عاقل بهتر است از یقین آدمِ جاهل.
عَثْرَهُٔ الْقَدَمِ أسْلَمُ مِنْ عَثْرَهِٔ اللِّسانِ: لغزش پا سلامتیش بیشتر است ازلغزش زبان.
العَجْزُرَیْبَهٌٔ: عجز و ناتوانی عدم اعتماد به نفس است.
العُذْرُ عِنْدَ کِرامِ الناسِ مَقْبُولٌ: عذر خواهی نزد مردمان بزرگوار مورد قبول واقع میشود.
عِشْ تَرَما لَمْ تَرَ: زنده بمان میبینی آنچه را که ندیدی.
عِشْ قَیْعاً تَکُنْ مَلِکاً: قناعت توانگر کند مرد را.
عِنْدَ الرِهانِ تُعْرَفُ السَوابَقُ: به هنگام مسابقه پیشتازان معلوم میشوند.
عِنْدَ الشَّدائِدِ تَذْهَبُ الأَحْقادُ: هنگام سختیها و گرفتاریها کینهها از بین میرود.
عِنْدَ الغا یَهِٔ یَعْرَفُ السَبْقُ: در پایان مسابقه پیروزی معلوم میشود.
العِیانُ لایَحْتاجُ إلَی الْبَیانِ: آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است.
الغِیْبَهُٔ جُهْدُ العاجِزِ: غیبت و بدگویی تلاش آدم عاجز است.
غَیْصٌ مِنْ فَیْضٍ: اندکی از بسیار.
فَضْلُ الْقَوْلِ عَلَی الفِعْلِ دَناءَهٌٔ: بیشتر از کردار،گفتار داشتن پستی و فرومایگی است.
قَلَبَ لَهُ ظَهْرَ المِجَنِّ: سپر را برای او وارونه کرد.کنایه از این که به او خیانت کرد.
کَالراقِمِ عَلَی الْماءِ: مثل کسی که روی آب مینویسد.
کَصَفِیْحَهِٔ الْمِسَنِّ تَشْحَذُ ولاتَقْطَعُ: مانندسنگ سمباده است که تیزمیکنداماچیزی رانمیبرد.
کُلِّ آتٍ قَریْبٌ: هر آیینهای نزدیک است.
کُلُّ جِدَّهٍٔ سَتُبْلِیْها عِدَّهٌٔ: هر چیز نووجدیدی را شب و روز (روزگار)کهنه میکند.
کُلُّ شاهٍٔ تُناطُ بِرِ جْلَیْها: هر گوسفندی با پاهای خودش آویزان میشود.
کُلُّ کَلْبٍ بِبابِه نَبّاحٌ: هر سگی بر در خانه (صاحبش)پارس میکند.
کُلُّ مَبْذُولٍ مَملُولٌ: هر چیزی که زیاد شد بی ارزش میشود.
کُلُّ هَمٍّ إلَی فَرَجٍ: پایان شب سیه سفید است.
کَما تَدِیْنُ تُدانُ: همچنانکه قرض بدهی به تو قرض داده میشود.
کَما تَزْرَعُ تَحْصُدُ: همانطور که میکاری میدروی.
لا اَصْلَ لَهُ و لافَصْلَ: نه اصل و حسب دارد و نه زبان گویا و برنده.
لا تَبِعْ نَقْداً بِدَیْنٍ: نقد را به نسیه نفروش.
لا تَقْتَنِ مِنْ کَلْبِ سُوْءٍ جَرْواً: از سگ بد،توله نگهمدار.
لا قُرْبَهَٔ کَحُسْنِ الخُلْق: هیچ پیوند و قرابتی مثل خودش اخلاقی نیست.
لا یَبِضُّ حَجَرُهُ: نم پس نمیدهد.کنایه از بخیل است.
لایُثْمِرُ الشَّوکُ العِنَبَ: درخت خار انگور نمیدهد.
لایُجْمَعُ سَیْفانِ فِیْ غِمْدٍ: دو شمشیر در یک نیام جای نمیگرد.
لا یَعْرِفُ الحَیَّ مِنَ الّلَیِّ: حق را از باطل تمیز نمیدهد.
لا یَعْرِفُ الهِرَّ مِنَ الْبِرِّ: گربه را از موش تمیز نمیدهد.
لِکِلِّ ثَوْبٍ لابِسٌ: برای هر لباسی پوشندهای است.
لِکُلِّ خَطابٍ جَوابٌ: هرخطابی پاسخی دارد.
لِکُلِّ عالِمٍ هَفْوَهٌٔ: برای هر دانشمند لغزشی است.
لِکُلِّ غَدٍ طَعامٌ: برای هر فردایی غذایی است.
لِکُلِّ کَلامٍ جَوابٌ: برای هر سخن جوابی است.
لِکُلِّ مَقامٍ مَقالٌ: هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد.
لَیْسَ الخَبَرُ کَالْمُعایَنَهِٔ: شنیدن کی بود مانند دیدن.
لَیْسَ الفَرَسُ بِجِلِّهِ: (ارزش) اسب به پالانش نیست.
لَیْسَ المُخاطِرُ مَحْمُوداً وَلَو سَلِما: آدم متهور ستوده نیست هر چند ازخطر برهد.
ما أقْصَرَ اللَیْلَ عَلَی الراقِدِ: شب چه کوتاه است بر آدم خوابیده.
ما حَکَ جِلْدَکَ مِثْلُ ظِفْرِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
ما کُلُّ فَرْصَهٍٔ تُنالُ: هر فرصتی به دست نمیآید.
ما لَهُ ثاغِیَهٌٔ ولا راغِیَهٌٔ: او نه میشی دارد ونه شتری.
مِثْلُ النَعامَهِٔ لا طَیْرٌ ولاجَمَلٌ: مثل شتر مرغ که نه مرغ است ونه شتر.
المَرْءُ مِرْآهُٔ أَخِیْهِ: انسان آیینهی برادرش است.
المَعاذِیْرُ قَدْ یَشُوْبُها الکَذِبُ: عذرها وبهانهها گاهی با دروغ آمیخته میشود.
مَنِ اسْتَرْعَی الذِئْبَ ظَلَمَ: کسی که گرگ را شبان کند ظلم کرده است.
مِنَ الشَّوْ کَهِٔ تَخرُجَ الْوَرْدَهُٔ: گل از خار بیرون میآید.
مِنَ القَلبِ إلَی القَلْبِ: از دل که برخیزد بر دل نشیند،دل به دل راه دارد.
المَنایا وَلا الدَّنایا: تن به مرگها دادن آری اما تن به پستیها دادن هرگز.
مَفْتَلُ الرَجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ: آدمی میان دو فلک است.(زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.)
مَنْ أجْمَلَ قِیْلاً سَمِعَ جَمَیْلاً: کسی که سخن نیکو بگوید سخن خوب میشنود.
مَنْ تارَکَ الشَّهواتِ عاشَ حُرَاً: کسی که از شهوات دست کشید آزاد زندگی میکند.
مَنْ نَأ نَّی أدْرَکَ ما تَمَنَّی: جوینده یابنده است.
مَنْ جالَ نالَ: جوینده یابنده است.
مَن جَدَّ وَجَدَ: کوشنده یابنده است.
مَنْ حَفَرَ حُفْرَهًٔ وَقَعَ فِیْها: کسی که گودال میکند در آن فرو میافتد.
مَنْ خانَهانَ: هر کس خیانت کند خوار میشود.
مَنْ سابَقَ الدَهْرَ عَثَرَ: کسی که با روزگار مسابقه دهد میلغزد.
مَنْ سَعَی رَعَی: کسیکه کوشیدبرخورداروبهره مند شد.
مَنْ صارَعَ الْحَقَ صَرَعَهُ: کسی که با حق ستیزه کند،حق او را به زمین میزند.
مَنْ صارَ نَعْجَهًٔ أکَلَهُ الذِّئْبُ: کسی که میش شد گرگ او را میخورد.
مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ: کسی که صبر کندپیروز میشود.
مَنْ عَزَّ بزَّ: کسی که غلبه یافت و پیروز شد غارت میکند.
مَنْ لَمْ یُرِدْکَ فَلا تُرِدْهُ: برای کسی بمیر که برایت تب کند.
مَنْهابَ خابَ: کسی که بترسد زیان میبیند.
المِنَّهُٔ تَهْدِمُ الصَّنِیْعَهَٔ: منت گذاشتن احسان و نیکویی را از بین میبرد.
المَنِیَّهٔ و لاالدَّنِیَّهُٔ: مرگ آری اما تن به پستی و خواری دادن هرگز.
المُؤْمِنُ مِرآهُٔ المُؤْمِن: مؤمن آیینه مؤمن است.
الناسُ عَبِیدُالإحْسانِ: مردم بندگان احسان و نیکی هستند.
الناسُ مَجْزِیُّونَ بِأعْمالِهِمْ: مردم به کرده خویش پاداش داده میشوند.
نِعْمَ المُؤَدِّبُ الدَّهْرُ: بهترین ادب کننده روزگار است.
وکُلُّ إناءٍبالَّذِیُ فِیْهِ یَرْشَحُ: از کوزه همان برون تراود که در اوست.
وَمَنْ طَلَبَ العُلا مِنْ غَیْرِکَدًّ سَیُرِکُهاإذاشابَ الغُرابُ: نابرده رنج گنج میسر نمیشود.
وهَلْ یُخْفَی عَلَی النّاسِ القَمَرُ: آیا ماه از دید مردم پنهان میماند.
هَذا یَصِیْدُ وهَذا یَأکُلُ السَّمَکَهَٔ: این صید میکند آن دیگری ماهی را میخورد.
الهَوَی مِنَ النَّوَی: دوری ودوستی.
یَأکُلُ التَّمْرَ واَرجَمُ بُالنَّوَی: خرما را میخورد و هستهاش را به سوی من پرتاب میکند.
یأکُلْنِی سَبُعٌ و لا یأکُلِنی کَلْبٌ: حیوان درنده مرا بخورد اما سگ نخورد.
یَأکُلُهُ بَضِرْسٍ و یَطِأهُ بِظِلْفٍ: آن را با دندان میخورد و با پا لگدکوب میکند.
یَبْنِی قَصْراًویَهْدِم مِصْراً: کاخی را میسازد و شهری را ویران میکند.
یَحْمِلُ التَّمْرَ إلَی البَصْرَهِٔ: خرما به بصره میبرد.
یَدُکَ مِنْکَ و إنْ کانَتْ شَلاّء: دست تو از تو است اگر چه چاق باشد.
یَرَی الشّاهِدُملا یَرَی الغائِبُ: شنیدن کی بود مانند دیدن.
یُقَدِّمُ رِجْلاً ویُؤخِّرُ اُخْرَی: یک پاپیش مینهد و یک پابه عقب بر میگردد.(آدم دو دل).
یَوْمُ السُّرُوْرِ قَصِیْرٌ: روز شادی کوتاه است.
● متداولترین ضرب المثلهای عربی
۱) إمامٌ فَعّالٌ خیرِ مِن إمام قَوَّالٍ
ترجمه: « رهبر فعال ( کاری ) بهتر از رهبر سخنور است. »
۲) اِبدَءَ بِنَفسِکَ
ترجمه: « از خود آغاز کن»
مترادف فارسی : « اول خویش سپس درویش»
۳)أبصَرَ مِن زَرَقاء الیَمامَۀ
ترجمه: « دوربینتر از زرقاء»
تمثیل: «ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود» ) قطران )
شرح: زرقاء نام زنی از عرب است که از مسافتی بعید میدیده است. امثال و حکم – ( دهخدا )
۴) أبصَرَ مِن غُرابِ
ترجمه: « دوربینتر از کلاغ»
۵) اَبقَضَ الاَشیا عِندیالطُلّاقِ
تمثیل : « تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی» ( جلالالدین محمد بلخی )
مشابه: « بود سوزن بهاز تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»
۶) اَتِقَ شَرِ مِن اَحسَنتُ اِلیهِ
ترجمه: از زیان و آسیب آنکه بدو نیکویی کردهای پرهیز کن. امثال و حکم – ( دهخدا )
تمثیل: « گفت حق است این ولیای سیبویه// اتق شر من احسنت الیه» ( جلالالدین محمد بلخی )
مشابه: « سزای نیکی بدی است. »
مشابه: « با هرکه دوستی خود اظهار میکنم// خوابیدهدشمنی است که بیدار میکنم»
۷) اِتَّقوا فِراسَهٌٔ المؤمِنَ
ترجمه: « بپرهیزید از تیزمغزی مؤمنان» امثال و حکم – ( دهخدا )
تمثیل: « تو اگر مؤمنی فراست کو// ور شدی مؤتمن حراست کو// فال مؤمن فراست نظر است// وین زتقویم و زیج ما بدر است// مؤمن از رنگ چهره برخواند// هرچه دانا زدفترش داند// دل مؤمن بسان آینه است// همه نقشی در آن معاینه است» ( اوحدی )
۸) اِتَّقوا مِن غَضَبِ الحَلیمِ
ترجمه: « از خشم بردباران پرهیز کنید»
مترادف فارسی : « از آن مترس کههای و هو دارد// از آن بترس که سر بتو دارد»
تمثیل: « بگاه صلح سبکروحتر زحلم شجاع// بهروز حرب گرانمایهتر زخشم حلیم» ( رونی )
۹) اِتَّقوا مِن مَواضِعِ التهمِ
ترجمه: « از بهتانگاهها اجتناب ورزید» امثال و حکم – ( دهخدا )
مترادف فارسی : « جایی منشین که چون نهی پای// تهمتزده خیزی از چنان جای// صوفی که رود بهمجلس می// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چهمعلوم» امیرخسرو
مترادف فارسی : « چو من خلوتنشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» ( نظامی )
۱۰) اِجَع کَلبَکَ یتعبکَ
ترجمه: « سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم – ( دهخدا )
مشابه: « اسب فربه شود، شود سرکش» ( سنائی )
تمثل: « آلت اِشکار جز سگ را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زانکه سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» ( جلالالدین محمد بلخی )
۱۱) اِحذَر مُباسِطَهٔالملوکَ
ترجمه: « از بساط پادشاهان دوری کن»
مترادف فارسی: « از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبهٔ نرم زآتش تیز» ( نظامی )
۱۲) أحذر مِن غُرابِ
ترجمه: « ترسندهتر از کلاغ» امثال و حکم – ( دهخدا )
تمثیل: « بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» ( مسعود سعد )
۱۳) اَحسَنَ الشِعرُ، یا اِعذَب الشِعرُ اَکذَبَه
ترجمه: « شعر هرچه بهدروغ نزدیکتر زیباتر»
تمثیل: « در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او» ( نظامی )
۱۴) اُحْسِن اٍلی مِن اساء
ترجمه: « با آنکه بدی کرده نکویی میکن» امثال و حکم – ( دهخدا )
مشابه: « بَدان را نیک داریدای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیکروزند» ( سعدی )
تمثیل: « بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن الی من اسا» ( سعدی )
۱۵) اَحمَق مِن هَبَنقه
ترجمه: « احمقتر از هبنقه»
شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردنبندی بهخود آویخت. پرسیدند: این تورا بهچهکار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»
۱۶) أخوکَ مَن صَدَقَکَ النَّصیحَهَٔ
ترجمه: « برادر تو آنکس باشد که تورا پند دهد»
مترادف فارسی : « برادر تو آنکس باشد که عیب تو از تو نپوشد» امثال و حکم – ( دهخدا )
۱۷) اَدَبِ النَّفسُ خَیرِ مِن اَدَبِ الدَّرسُ
ترجمه: « ادبی که در نهاد مرد باشد نیکوتر از ادبی است که از راه درسخواندن کسب شود.»
مشابه: « بربسته دگر باشد و بررسته دگر»
تمثیل: « ملک بربسته چنان باشد ضعیف// ملک بررسته چنان باشد شریف» ( جلالالدین محمد بلخی )
معنی: فطری و طبیعی از مصنوعی بهتر است.
۱۸) اُدخُلوا البُیوتَ مِن اَبوابُها
ترجمه: « از در خانهها وارد منازل شوید»
مشابه: « کار را از راه درست انجام دهید»
تمثیل: « گر همی جویید دُر بیبها// ادخلوالابیات من ابوابها» ( جلالالدین محمد بلخی )
معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص بهخود آغاز نمود.
۱۹) إذازَلِ العالِمُ زُلَّ بِزِلَّتُهُ العالَمُ
ترجمه: « پایلغز دانشمندان پایلغز جهان است» امثال و حکم – ( دهخدا )
مشابه: « هرچه بگندد نمکش میزنند// وای بهوقتی که بگندد نمک»
۲۰) إذا ساءَ فَعَلَ المَرء ساءَت ظُنونهِ
ترجمه: « تبهکاران بدگمان باشند» امثال و حکم – ( دهخدا )
۲۱) أرسَلَ حَکیما ولا توصهِ
مترادف: « حکیم را بهوصیتکردن حاجت نیست» ( قرهٔالعین )
۲۲) أشأمُ مِن طُوِیسٍ
ترجمه: « بدشگونتر از طویس»
تمثیل: «بلی شومتر از طویسی که فعلت// همی رخنه در حکم فرقان نماید» ( ادیب پیشاوری )
شرح: طویس نام مخنثی از عرب است که بهشومی و نافرخندگی مشهور بودهو او خود میگفتهاست،ای مردمان مدینه تا من زنده باشم خروج دجال و دابه را چشم دارید و چون بمیرم دل آسوده کنید... ساعتی که مادر مرا بزاد پیامبر خدای از جهان بشد و گاهی که از شیر بازگرفت ابیبکر فرمان یافت. و بدان روز که بهحد مردان رسیدم عمر را بکشتند. و در شب کدخدایی من عثمان بهقتل رسید. امثال و حکم – ( دهخدا )
۲۳) أضیقَ الأمرُ أدناهَ اِلیالفَرجِ
ترجمه: « هرچند کار تنگتر بهگشایش نزدیکتر»
مترادف فارسی: « تا پریشان نشود کار بهسامان نشود»
مشابه: « کی شود بستان و کشت و برگ و بر// تا نگردد نظم آن زیر و زبر» ( جلالالدین محمد بلخی )
مشابه: « نروید هیچ تخمی تا نگندد// نهکاری برگشاید تا نبندد» ( نظامی )
۲۴)اُطلُبوا العِلمِ مِنَ المَهدِ إلَیاللَّحدِ
مترادف فارسی: « زگهواره تا گور دانش بجوی»
۲۵) اُطلُبوا العِلمِ ولَوء بِالصینِ
ترجمه: « دانش را اگرچند در چین باشد بجویید»
اقتباس: « در پی علم دین بباید رفت// اگرت تا بهچین بباید رفت» ( اوحدی )
تمثیل: « هست آن پر در نگارستان چین// اطلبوا العلم ولو بالصین ببین» ( عطار )
۲۶) إعطَ القَوسِ باریها
ترجمه: « کمان را بهکمانگر ده»
مشابه: « نان را بده نانوا یک نان هم بالاش»
۲۷) اَعقُلُها وتَوَکَّلَ
ترجمه: « بههوش باش و توکل کن»
اقتباس: « گفت پیغمبر بهآواز بلند// با توکل زانوی اشتر ببند» ( جلالالدین محمد بلخی )
۲۸) أعلَمَهُ الرَّمایهُٔ کُلُّ یوم// فَلَمّا أستَدَ ساعِدُهُ رَّمانی
مشابه: « کس نیاموخت علم تیر از من// که مرا عاقبت نشانه نکرد» ( سعدی )
۲۹) اِقتِلوا الموذیَ قَبلِ أن یوذی
ترجمه: « جانوران موذی را پیش از اینکه آسیب رسانند نابود سازید»
۳۰) إنَّ الحَیاهُٔ عقیدهُٔ وجَهادُ
ترجمه: « زندگی یعنی عقیده و کوشش در راه آن»
۳۱) إنَّ الشَبابُ والفِراغُ والْجِدَهُٔ// مُفسِدهُٔ للمرءُ أی مُفسِدهٔ «ابوالعَتاهیه»
ترجمه: « جوانی و بیکاری و توانگری باعث انحراف و مایه تباهی است»
۳۲) أوَّلُ الحَزمُ المشورهُٔ
ترجمه: « پایه دوراندیشی بر مشورت است»
مشابه: « اوفتد بر گردن او کاندیشهٔ تنها کند»
مشابه: « اول استشاره پس استخاره»
۳۳) ألغَضبُ أوَّلهُ جُنونَ وآخرهُ نَدم
مترادف فارسی: « خشم، اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی.»
۳۴) أولی الناسُ بِالعَفوِ أقدَرَهُم عَلی العُقوبَهِٔ
ترجمه: « آنکس که بهکیفر و بادافراه تواناتر باشد گذشت و بخشایش از او پسندیدهتر و سزاوارتر است» امثال و حکم – ( دهخدا )
۳۵) إیاکَ عَنّی واِسمِعی یا جارَهًٔ
مترادف فارسی: « در بهتو میگویم، دیوار تو بشنو»
مترادف فارسی: « دختر بهتو میگویم، عروس تو گوشکن»
۳۶) بُعدُالدٌار کَبُعدِالنَسَب
ترجمه: « دوری خانه مانند دوری نسب است.»
۳۷) التَأ نّی مِن الرَحمنِ والعَجَلَهُٔ مِن الشَیطانِ
ترجمه: « آهستگی از خدا و شتاب از اهریمن است.»
مترادف فارسی: « شتاب است دیو و فرشته درنگ (خوی کبک صلح و خوی باز جنگ...)» ( ادیب پیشاوری)
مترادف فارسی: « شتاب و بدی کار اهریمن است// پشیمانی و رنج جان و تن است» ( فردوسی )
۳۸) التَّجرُبَهُٔ العِلمُ الکَبیرُ
ترجمه: « تجربه بزرگترین دانش است.»
۳۹) تُعاشِروا کَالإخوانَ وتُعامِلوا کَالأغرابَ
ترجمه: « با هم مثل برادر باشید ولی مثل غریبه کار کنید.»
۴۰) ثمرهُٔالعجبِالمقتُ
مترادف فارسی: « ثمره خودپسندی مبغوض عامه شدن است.»
۴۱) ثوُلوُلُ جَسَدِه لایُنزَع
ترجمه: « خال میخکی (گوک) بدنش کنده نمیشود.»
مترادف فارسی: « اصلاحپذیر نیست.»
مترادف فارسی: « درخت کج را نمیتوان راست کرد.»
۴۲) الجارُ قَبلِ الدارُ
ترجمه: « همسایه قبل از خانه.»
مترادف فارسی: « همسایه را بپرس، خانه را بخر.»
مترادف فارسی: «تا ندانی که کیست همسایه// بهعمارت تلف مکن مایه// مردمی آزموده باید و راد// که بنزدیکشان نهی بنیاد» ( اوحدی )
تمثیل: « پس تو هم الجار ثمالدار گوی// گر دلی داری برو دلدلر جوی» ( جلالالدین محمد بلخی )
۴۳) جَزاءُ سنمارُ
توضیح: « نام مهندس و معمار رومی که بهامر نعمان قصر خورنق را در نزدیکی کوفه برای بهرام کور ساخت. پس از اتمام بنای کاخ، او را بهفرمان نعمان از بالای همان قصر سرنگون و هلاک کردند تا نظیرش را برای دیگری نسازد. جزای سنمار در زبان عربی مثل است.»
۴۴) الجِنَّهُٔ تَحتِ أقدامَ الأمهاتِ
مترادف فارسی: « بهشت زیر پای مادران است.»
۴۵) جَندَلَتانِ اصطَکٌتا
ترجمه: « دوسنگ بههم خورند.»
معنی: « کنایه از دونفر همشأن و همزور است که بههم درآویزند و یا با هم ضدیت کنند.»
۴۶) الجوع الکافِرُ
مترادف فارسی: « آدم گرسنه ایمان ندارد.»
۴۷) الحُبُّ أعمی
مترادف فارسی: « عشق کور است.»
۴۸) حُب الوطنُ مِن الإیمانِ
ترجمه: « میهنپرستی از ایمان است.»
۴۹) حِبرُ عَلی وَرَقِ
ترجمه: « جوهر روی کاغذ.»
مترادف فارسی: « دلیل مستند.»
توضیح: « برای بیان اعتبار و وضوح چیزی گویند، مانند: نقش سیاه روی کاغذ سفید.»
۵۰) حَبلُ الکذبُ قصیرٌ
ترجمه: « ریسمان دروغگو کوتاه است.»
مترادف فارسی: « دروغگو تا در خانهاش.»
۵۱) الحَرِکَهُٔ بَرِکَهٌٔ
مترادف فارسی: « برکت در حرکت است.»
۵۲) الحُسودُ لا یَسُودُ
مترادف فارسی: « حسود هرگز نیاسود.»
۵۳) الحُمْقُ داءُ وَلا دواءَ لَهُ
ترجمه: « حماقت را دارویی نیست .»
۵۴) خَیرُ الأشیاءُ جَدیدُها
ترجمه: « بهترین چیزها جدیدترینهاست.»
مشابه: «نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار.»
۵۵) خَیرُ الأصدقاءُ مَن تَرَکَ المِزاحُ
ترجمه: « بهترین دوست کسی است که شوخی را ترک کند .»
۵۶) خَیرُ الکَلامُ ما قَلَّ ودَلَّ وَ لاتَمَلَ
مترادف فارسی: « سخن هرچه کوته بود خوشتر است (بگویم گرت هوش اندر سر است...)» ( ادیب پیشاوری )
۵۷) دَواءُ الدَهرُ اَلصَّبرَ عَلَیهِ
ترجمه: « دوای روزگار صبر بر آن است. »
۵۸) اَلدُّ نیاءُ سَجُنَ المُؤمِنُ وَجَنَهٌٔ الکافِرُ
ترجمه: « جهان، زندان مردم با ایمان و بهشت کافران است.»
تمثیل: « کافران چون جنس سجین آمدند// سجن دنیا را خوشآیین آمدند» ( جلالالدین محمد بلخی )
۵۹) رَجَعَ بِخَفی حَنینَ
ترجمه: « بازگشت با کفش حنین .»
مشابه: « دست از پا درازتر برگشتن.»
منشأ: « یکی از مردمان بادیه در بلده حیره بهدکان حنین نام کفشگری رفته جفتی موزه (کفش) بگزید و پس از تشویش و مماکسه (چانه زدن) فراوان بنهاد و برفت. کفشگر کین او در دل گرفت و موزهها را برداشت و بهصحرا شد و یکتای آن در رهگذر اعرابی افکند و لنگهٔ دیگر نیز در جایی دورتر، هم در معبر او بینداخت و خود در مَکمَنی (کمینگاه) بنشست. اعرابی چون بر تای نخستیـن گذر کرد از شباهت آن بهموزه دکان «حنین» در شگفتی مانده و گفت افسوس طاق است وگرنه برگرفتمی. و پس از طی مسافتی تای دیگر را دیده، برگرفت و راحله(شتر) آنجا بگذاشت و بهطلب لنگهٔ اولین شتافت و چون از راحله دور شد «حنین» از کمینگاه در آمد و راحله او با زاد ببرد. وقتی مرد بازگشت راحله را ندید و ناچار با همان جفت موزه بهقبیله باز آمد. امثال و حکم – ( دهخدا )، جلد دوم، ص. ۸۶۴
۶۰) اَلسُّکوتُ عَلامهٌٔ الرِّضا
ترجمه: « سکوت علامت رضا است.»
مترادف فارسی: « خاموشی، همداستانی است.»
مترادف فارسی: « خاموشی نشان رضا است.»
۶۱)اَلسَّماءُ لا تَمطَرُ ذَهَباً وَلا فِضَّهٌٔ
ترجمه: « از آسمان طلا و نقره نمیبارد.»
۶۲) اَلصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَجُ
مترادف فارسی: « صبر کلید کارها است.»
تمثیل: « صبر کن، کالصبر مفتاح الفرج (ما نمیگفتیم کم نال از فرج...)» ( جلالالدین محمد بلخی )
۶۳) ظَنٌُالعاقِلِ خَیر مِن یَقینِالجاهِلِ
ترجمه: « گمان دانا از یقین نادان بهتر است.»
۶۴) اَلعاقِلُ لا یَبطِلُ حَقّا ولا یَحِقُّ باطِلاً
ترجمه: « عاقل حق را باطل نمیکند و نه باطل را حق میکند. »
۶۵) اَلعَدلُ أساسٌ الْمُلْکُ
ترجمه: « عدالت، پایه فرمانروایی است. »
۶۶)اَلعَقلُ أشرَفَ الأحبابُ
ترجمه: « عقل بزرگترین دوستان است. »
۶۷) اَلعَفوُ عِندَ المُقَدَّرَهُٔ
ترجمه: « بخشش در نزد قدرتمندان است. »
۶۸) عَبدُ غَیرِکَ حُرٌ مِثلکَ
ترجمه: « بنده دیگران نسبت به تو مانند تو آزاد است.»
۶۹) عِصفورُ فی الیَد خَیرُ مِن عَشَرَهُٔ عَلی الشَجَرَهِٔ
ترجمه: « یک گنجشک در دست بهتر از ده گنجشک روی درخت است.»
مترادف فارسی: « سرکه نقد بهاز حلوای نسیه.»
مترادف فارسی: « سیلی نقد بهاز عطای نسیه.»
مترادف فارسی: « نقد موجود به که نسیه موعود.»
مترادف فارسی: « جگرک امروز بهتر از دنبه فردا.»
مترادف فارسی: « گنجشک نقد به از طاووس نسیه.»
تمثیل: « ما درخورصید تو نباشیم ولیکن// گنجشک بهدست است بهاز باز پریده» ( سعدی )
تمثیل: « بدسـت آوریده خردمند سنگ// بهنایافتهدُر بهندهد زچنگ» ( اسدی )
تمثیل: « بهنسیه مده نقد اگــر چند نیز// بهخرما بود وعده و نقد خار» ( ناصرخسرو )
۷۰) عِلمٌ بِلا عَمَلٍ کَشَجَرَ بِلا ثَمَرٍ
ترجمه: « علم بیعمل درخت بیثمر است.»
مترادف فارسی: « علم بیعمل زنبور بیعسل است.» ( سعدی )
تمثیل: « بار درخت علم نباشد مگر عمل// با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری» ( سعدی )
تمثیل: « علم چندانکه بیشتر خوانی// چون عمل در تو نیست نادانی» ( سعدی )
تمثیل: « علم داری عمل نه، دان که خری// بار گوهر بری و کاه خوری» ( سنایی )
تمثیل: « علم کز اعمال نشانیش نیست// کالبدی دارد و جانیش نیست» ( امیرخسرو )
۷۱) اَلعُلَماءُ وَرَثَهٌٔ الأنبیاءُ
ترجمه: « دانشمندان وارث پیامبرانند.»
۷۲) عَمّی العِینُ وَلا عَمّی القَلبُ
ترجمه: « از چشم کور باش، نه از قلب.»
۷۳) اَلعِینُ بِالعِینُ وَالسِنُّ بِالسِنُّ
ترجمه: « چشم بهازای چشم، دندان بهازای دندان .»
تمثیل: « محتسب خم شکست و من سر او // سن بالسن والجروح قصاص » (حافظ )
۷۴) اَلکِتابُ یَقرَأ مِن عُنوانِه
ترجمه: « کتاب را از عنوانش میخواند. »
۷۵) کَلامٌ اللَّیلُ یَمحوهُ النهارُ
ترجمه: « سخن شب، تا ظهر از بین میرود .»
تمثیل: « هیچ دانی که باد هست امروز// رأی عالیت را کلاماللیل» ( انوری )
تمثیل: « گفتم ایجان وعده دوشین خود را کن وفا// گفت نشنیدی کلاماللیل یمحوهالنهار؟» (خواجه نظامالملک )
۷۶)لَیسَ لِلحاسَدُ إلّا ما حَسَدَ
ترجمه: « برای حسود چیزی نیست جز آنچه به آن حسادت میکند. »
۷۷) لا یَشکِرُ النّاسُ مَن لا یَشکِرُ اللهُ
ترجمه: « مردم از کسی که خدا را شکر نمیکند، تشکر نمیکنند. »
۷۸) لا نارَ بِدونِ دُخّانِ
مترادف فارسی: « هیچ آتشی بدون دود نیست.»
۷۹) لا تُؤَجِّلُ عَمَلَ الیَومَ إلی الغَدِّ
مترادف فارسی: « کار امروز را بهفردا میفکن .»
۸۰) لا راحَهٌٔ لِحَسودٌ
مترادف فارسی: « حسود هرگز نیاسود.»
۸۱) مُعَظَّمٌ النّارُ مِن مُستَصغَرُ الشَرَّرِ
ترجمه: « بزرگی آتش جهنم از کوچک شمردن بدیهاست . »
۸۲) المالُ یَجلُبُ المالُ
ترجمه: « سرمایه، سرمایه جلب میکند. »
مترادف فارسی : « پول، پول میآورد . »
۸۳) مِن صَبرٌ ظَفَرٌ
مترادف فارسی: « گر صبر کنی زغوره حلوا سازی .»
۸۴) النّاسُ أتباعُ مِن غَلبْ
ترجمه: « مردمان، پیروان چیرهشدگان و پیروزییافتگانند .»
۸۵) النّاسُ أعداءُ ما جَهَلوا
ترجمه: « مردمان، هرآنچه را ندانند دشمن گیرند .» منسوب به ( علی ابن ابیطالب )
۸۶) النّاسُ عَلی دینٍ مُلوکِهُم
ترجمه: « مردمان، بهآیین پادشاهان خود گروند.»
۸۷) نَعمٌ حاجِبٌ الشَّهَواتُ غَضَّ البَصَر
ترجمه: « با حجاب (پرهیزکار ) چشمهایش را بر بدیها شهوات میبندد. »
۸۸) النَدمُ عَلَی السُّکوتِ خَیرَ مِن النَدمُ عَلَی القولِ
ترجمه: « پشیمانی برای سکوت بهتر از پشیمانی برای صحبت است. »
۸۹) النِّظافَهُٔ مِن الإیمانِ
ترجمه: « نظافت از ایمان است.»
مترادف فارسی: « تمیزی نشانهٔ ایمان است .»
۹۰) نومَهٌٔ أهلٌ الکَهَفُ
ترجمه: « خواب اصحاب کهف.»
۹۱) وَما خَیرَ لَّیلُ لَیسَ فیهِ نُّجومٍ
ترجمه: « شبی که آسمانش ستاره ندارد، برکت ندارد . »
۹۲) وَأفضَلَ أخلاقٌ الرِّجالُ التَّصَبُّرُ
ترجمه: « و بهترین اخلاق مردان صبر کردن است. »
۹۳) وَخَیرُ جَلیسَ فی الزَّمانِ کِتابٍ
ترجمه: « بهترین همنشین اوقات کتاب است.»
مترادف فارسی: « بهتر زکتابخانه جایی نبود.»
۹۴) الوَّقتُ مِن ذَهَبَ
مترادف فارسی: « وقت طلاست .»
۹۵)هُوَ مِن أهلُ الجَنَهُٔ
ترجمه: ـ« او از اهالی بهشت است. »
مترادف فارسی: « او حلال زاده است. »
۹۶) یَصطادُ فِی الماءِ العَکرِ
مترادف فارسی: « از آب گلآلود ماهی گرفتن .»
۹۷) یا طالِبُ الرِّزقُ إنَّ الرُّزقُ فی طَلَبُکَ
ترجمه :«ای که طلب روزی میکنی، همانا روزی، در طلب توست .»
۹۸) یُساعِدُ اللهُ اَلَّذینَ یُساعِدونَ أنفُسِهِم
ترجمه : « خداوند کمک میکند کسانی را که کمک میکنند نفسهایشان را . »
۹۹) عَن المَرءُ لا تَسألُ وَسِلَّ عَن قَرینَهُ
ترجمه: « از خود انسان سوال نکن بلکه از چشمانش سوال کن. »
مترادف فارسی: « عقل مردم به چشمانشان است. »
۱۰۰) غَضَبَ الجاهِلُ فی قَولَهِ وغَضَبَ العاقِلُ فی فِعلَهِ
ترجمه: « نادان، خشمش را در حرفش نشان میدهد و عاقل در عملش. »
اُطْلُبِ الْعلمَ ولاتَکسَلْ فما أبْعَدَ الْخیرَ علی أهلِ الْکَسَلْ!
علم را طلب کن وتنبلی نکن وخوبی چه دور است از انسانهای تنبل.
مجتبی بایگانی
منابع و مآخذ :
۱- مکالمه روزمرّه عربی اَلعَربیّهُٔ فی السفَرِ (عربی در سفر )
( ترجمه وتألیف : حسن اشرف الکتّابی انتشارات استاندارد )
۲- المُحادَثهُٔ العَربیَّهُٔ اُسلوبٌ حدیثٌ فی تعلیمِ المحادثَهِٔ بِاللُّغهِٔ العَربیهِٔ
( تالیف: الاُستاذ ناصِر علی عبدالله )گفتگو و روش نوینی در آموزش مکالمه عربی تالیف ناصر علی عبدالله (استاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی) چاپ دوم ۱۳۷۱
خبرگزاری تسنیم: در بیان علت پیدایش ضربالمثل مشترک میان زبانهای مختلف باید بگوییم ضربالمثل، نتیجه تجارب تودههای انسانی است که نسل به نسل و سینه به سینه و در بستر تاریخ بشری شکل گرفته است.
به گزارش خبرنگار گروه "رسانههای دیگر" خبرگزاری تسنیم، جام جم در ادامه نوشت؛ از این رو، با توجه به این پویایی، ضرب المثلها حد و مرز جغرافیایی نمیشناسد تا به آن پایه که رنگ جهانی به خود میگیر د. از میان ضرب المثلهایی که در سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی اشتراک معنایی دارند، به مورد زیر اشاره میکنیم:
ـ پز عالی، جیب خالی.
ـ بطن خاو و لباس زاه.
. Great boast, small roast
همان طور که در مثال بالا میبینیم، ساختار واژگان در سه زبان، متفاوت، ولی پیام اصلی و درونمایه ضرب المثل یکسان است. در اینجا ذکر یک نکته لازم است و آن این که بیشتر ضرب المثلهای مشترک میان این سه زبان از نوع اشتراک معنایی است.
اشتراک لفظی و معنایی: در ضرب المثلهایی است که معنا و مضمون یکسانی داشته و حتی در الگو و ساختار جمله نیز با یکدیگر تفاوتی ندارد.
از این گونه ضرب المثلها در زبان فارسی موارد زیادی را میبینیم که به اصطلاح به آنها «ضرب المثلهای فرنگی» میگویند البته باید توجه داشت این گونه ضرب المثلها در زبان فارسی، کاملا جاافتاده و شناسنامه ایرانی گرفته اند. از جمله این ضرب المثلها به موارد زیر اشاره میکنیم:
1 ـ احتیاج، مادر اختراع است.الحاجه ام الاختراع.
Necessarity is the mother of invention
2 ـ تفرقه بینداز و حکومت کن.
فَرُقْ تَسُد.
. Divide and rule
3 ـ هدف، وسیله را توجیه میکند.
الغایه تُبِرّر الوسیلهْ
.The end justifies the means
همان طور که در مثالهای یاد شده ملاحظه میشود، ضرب المثلهای سه زبان در شکل، واژگان و محتوای خود اشتراک دارند.
بیشترین اشتراک لفظی و معنایی ضرب المثلهای فارسی با زبان عربی است؛ زیرا بسیاری از ضرب المثلهای مشهور فارسی، برخاسته از قرآن و احادیث نبوی هستند. ازجمله این ضرب المثلها به مورد زیر اشاره میکنیم:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(سعدی)
در حقیقت باید گفت سعدی، این ابیات شیوا و رسا را از حدیث نبوی زیر برگرفته است: «مثل المومنین فی توادهم و تراحمهم و تعاطفهم کمثل الجسد اذا اشتکی منه عضو تداعی له سائرالجسد بالسهر و الحمی»
ترجمهفارسی: «مثل مومنان در دوستی با یکدیگر و رحم کردن و مهربانی کردن به هم، مانند تن انسان است که اگر عضوی از آن بیمار شود، سایر اعضای تن دچار شب بیداری و تب میشوند.»
در ادامه باید گفت ضرب المثلهای زیادی نیز از فارسی به زبانهای دیگر وارد شده است که ازجمله این ضرب المثلها نمونه زیررا ذکر میکنیم:
ـ ماهی از سرگنده گردد نی ز دم. (مولوی)
ـ تفسد السمکه من راسها.
. Fish begins to stink at the head
**طبقه بندی کاربردی ضرب المثلها**
ضرب المثلها از جهت کاربرد به دو گونه نوشتاری و گفتاری یا به تعبیر دیگر، رسمی و عامیانه تقسیم میشوند. ضرب المثلهای نوشتاری یا رسمی در واقع، همان ضرب المثلهای ملی هستند که در تمام نقاط یک کشور به یک شکل به کار میرود. ضرب المثلهای گفتاری یا عامیانه ـ همان طور که از نامش پیداست ـ ویژه یک منطقه مشخص است یا تنها در زبان روزمره و عامیانه استفاده میشود. از جمله ضرب المثلهای رسمی و نوشتاری در میان سه زبان به مورد زیر اشاره میکنیم:
ـ صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ای برادر سیرت زیبا بیار.
ـ المرء بآدابه لابثیابه.
.Beauty is only skin – deep
در اینجا ذکر یک نکته لازم به نظر میرسد و آن این که ضرب المثلهای عامیانه و گفتاری فارسی و انگلیسی، تفاوت فاحشی با ضرب المثلهای نوشتاری و رسمی آن ندارد؛ در حالی که ضرب المثلهای نوشتاری و رسمی زبان عربی با ضرب المثلهای گفتاری و عامیانه آن تفاوت چشمگیری دارد و شاید بتوان گفت این اختلاف فاحش به فاصله بسیار زیاد زبان عربی فصیح با لهجههای عامیانه آن برمی گردد. ازجمله ضرب المثلهای عامیانه فارسی، نمونههای زیر رامی توان ذکر کرد:
ـ قربون بند کیفتم؛ تا پول داری رفیقتم.
ـ زعفران نخورده لباش زرد شده. (خراسانی)
ـ فرمان خدا و لطف بنده «کلنجار» آمده ترمه ببنده. (شیرازی)
همان طور که گفتیم، اختلاف ضرب المثلهای عامیانه و رسمی زبان عربی بسیار چشمگیر است. ازجمله ضرب المثلهای عامیانه عربی:
زبان فصیح عربی: عصفور فی الید و لا عشره علی الشجره.
ترجمه فارسی: یک گنجشک در دست، بهتر از ده گنجشک روی درخت است.
عراق: عصفور بالاید و لا عشره عالشجره.
اردن: عصفور بالاید و لا عشره طایرات.
تونس: عصفور فی الید و لا عشره فوق السطح.
فلسطین: عصفور فی ایدک و لا حمامه فی لید غیرک.
امارات: طیر فی الید احسن من عشره فوق الشجره.
مصر: عصفوره فی الید و لا عشره فی الشجر.
سودان: جراده فی الکف و لا ألف طائره.
چنان که ملاحظه شد، یک ضرب المثل رسمی و فصیح عربی، گونههای مختلفی در لهجههای عامیانه دارد و این امر باعث تفاوت میان ضرب المثلهای عامیانه و فصیح میشود؛ در حالی که این تفاوت در ضرب المثلهای انگلیسی دیده نمیشود؛ زیرا ضرب المثلهای انگلیسی، همگی رسمی و نوشتاریاست و به طور کلی، ضرب المثلها در این زبان، ویژه متون ادبی است و قشر فرهیخته و تحصیلکرده آنها را استفاده میکنند و بر همین اساس، ضرب المثلهای انگلیسی را در زبان غیررسمی و رسمی، یکسان به کار میبرند.
**ضرب المثلهای نو**
نکته پایانی حایز اهمیت درباره ضرب المثلهای سه زبان این است که ضرب المثلهای هر زبان، پویا و در تکاپو و تکامل هستند؛ از این رو همواره ضرب المثلهای نویی به زبان اضافه میشود؛ ازجمله ضرب المثلهای جدید فارسی:
ـ هوا بس ناجوانمردانه سرد است. (مهدی اخوان ثالث)
ـ پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است. (فروغ فرخزاد)
ـ چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
(سهراب سپهری)
ازجمله ضرب المثلهای جدید عربی و انگلیسی به موارد زیر اشاره میکنیم:
ـ الطاعه اولی واجبات الجندی.
ـ ارتش چرا ندارد.
ـ التاریخ یعید نفسه.
ـ تاریخ تکرار میشود.
ـ لا تضع العربه امام الحسان.
ـ کاری را جلوی اسب نگذار (سوراخ دعا را گم کردن)
1- Don't count your new cars before they're built.
ترجمه فارسی: پیش از آن که ماشینهایت ساخته شود، آنها را نشمار. (جوجه را آخر پاییز میشمارند.)
نکته قابل توجه درباره این ضرب المثل انگلیسی، آن است که صورت جدیدی از ضرب المثل قدیمی تر و معروف زیر است:
2- Don’t count Your Chicken before they are hatched.
ترجمه فارسی: جوجههایت را پیش از آن که از تخم درآیند نشمار.
در پایان یادآوری میشود این گونه ضرب المثلها در زبان فارسی، عربی و انگلیسی فراوان است و ما در این گفتار، فقط به مشتی از خروار اشاره کردیم.
** نتیجه گیری**
در این مقاله به سه موضوع پرداخته شد؛ در بخش اول، ضرب المثلهای سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی از جهت محتوا به صورت جداگانه تقسیم بندی شد و سپس طبقه بندی مشترکی در قالب: 1ـ مثل و جمله مثلی 2 ـ حکمت برای آنها مطرح شد. در بخش دوم، ضرب المثلهای سه زبان از جهت اشتراک لفظی و معنوی بررسی شد و به این نتیجه رسیدیم بیشترین اشتراک لفظی و معنوی ضرب المثلها در میان دو زبان فارسی و عربی است. در بخش سوم نیز ضرب المثلهای سه زبان را از لحاظ کاربرد به دو گونه گفتاری (عامیانه) و نوشتاری (رسمی) طبقه بندی کردیم و دریافتیم ضرب المثلهای فارسی و انگلیسی گفتاری و نوشتاری، تفاوت چشمگیری باهم ندارند؛ ولی ضرب المثلهای عربی از این جهت، تفاوت بسیار فاحشی با یکدیگر دارند.
60 ضرب المثل به سه زبان پارسی، انگلیسی و عربی
ضربالمثلها (زبانزدها) در ادبیّات هر ملّت پیوندی ژرف با فرهنگ آن ملّت دارند، به گونهای که ضربالمثلهای رایج یک قوم به منزله شناسنامهای است که بوسیله آن میتوان بر هویّت ملّی و فرهنگی و آداب و عادات دیرین و سنن و رسوم باستانی هر قوم دست یازد .هر اندازه ملّتی از لحاظ فرهنگی غنیتر باشد به همان میزان ضربالمثلهایی که از کلمات گهربار اندیشمندان آن مرز و بوم بر سینه سیمین صفحه میلغزد، ژرفتر و پر محتواتر خواهد بود و بهتر میتواند از زندگی درخشان انسانها پرده بردارد.
به کارگیری ضربالمثلها شیوه بسیار پسندیدهای برای انتقال مقصود گوینده است، به گونهای که یک ضربالمثل ساده و کوتاه چون پر محتوا و شیرین میباشد بیدرنگ بر دل شنونده مینشیند.
ضربالمثلها کوتاهترین راه برای انتقال سخن و مقصود است.
ضربالمثلها سر چشمههای گوناگون دارند. که نزد مسلمانان مهمترین آن قرآن کریم است، قرآن با بیانی نغز و دلنشین، عباراتی بینهایت فصیح دارد که با کوتاهی سخن دریا دریا معنا و مفهوم ژرف در دل دارد .برخی از آنان نیز برگرفته از روایات هستند که به زبان عربی یا پارسی مورد استفاده قرار میگیرند. و بعضی آنها شعری زیبا از سخنسرایی بزرگ به یادگار مانده است.
1) آب درهاون کوبیدن: مانند کسی که آب را با دست گرفته است.
اندرین جای سپنجی چو نهادی دل آب کوبی همیای بیهده درهاون
ناصر خسرو
کَالقابض عَلَی الماءِ He carries water in a sieve
2) آب که از سر گذشت،چه یک نی،چه صد نی: غرقه از طوفان هراسی ندارد.
سعدی از سرزنش خلق بترسد! هیهات غرقه در بحر چه اندیشه کند پایان را.
اَنَا الغَریقُ فَما خَوفی مِنَ البَلَلِ In for a penny, in for a pound
3) آدم گرسنه سنگ را هم میخورد: شکمم را عطر بزن و سایر اندامم را رها کن.
من گرسنه در برابر سفره نان همچون غزبم بر در حمام زنان.سعدی
بَطنی عَطِّری وَ سائِری ذَری Hunger is the best sauce
4) انسان ممکن الخطاست: انسان ممکن است دچار اشتباه و فراموشی شود.
آرزوهایی که دل در دیگ فکرت میپزد چون نباشد خام، شیر خام آدم خورده است.صائب
اَلاِنسانُ مَحَلُّ السَّهوِ وَ النَّسیانِ Error is human
5) از چاله در آمدن و در چاه افتادن: مانند کسی که از زمین داغ به آتش پناه ببرد.
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد.حافظ
کَالمُستَجیرِ مِنَ الرَّمضاءِ باِلنّار ِ Out of frying pan, into the fire
6) امان از هم کت بد:ت نهایی بهتر از همنشین بد است.
یار بد،بدتر بود از مار بد تا توانی میگریز از یار بد.سعدی
اَلوَحدَةُ خَیرٌ مِن جَلیسِ السُّوء Better be alone than in a bad company
7) باد آورده را باد میبرد: مالی که بادها بیاورد، گردبادها میبرد.
هرچه آسان یافتی، آسان دهی درد مشکل یابرابر جان دهی.مولوی
مالٌ تَجلِبُهُ الرَّیاحُ تَأخُذُهُ الزَّوابعُِ Easy come, Easy go
8) به کار آید به سخنرانی نیست.: بیشتر از سخن و وعده، انجام داد آن بزرگواری است.
بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست.فردوسی
فَضلُ الفِعلِ عَلَی القَولِ مَکرُمَةٌ Action speak louder than words
9) به در میگویم که دیوار بشنود: با تو هستم؛ امّاای همسایه! تو بشنو.
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران.مولوی
إیِّاکَ أَعنی وَ اسمَعی یا جارَةُ To beat you to frighten him
10) پاکیزگی نشانه ایمان است.
گر جامه،گلیم یا که دیباست چون شسته و پاک بود زیباست.ایرج میرزا
اَلنِّظافَةُ مِنَ الایمانِ cleanliness is next to godliness
11) پاهایت را به اندازه گلیمت دراز کن: به اندازه توان خود بار بردار.
حساب خود نه کم گیر و نه افزون منه پای از گلیم خویش بیرون.پروین اعتصامی
إرِقَ عَلَی ظَلعِکَ Cut your coat according to your cloth
12) پول حکم میکند: پول مرهم است.
ای زر،تو خدا نهای و لیکن بخدا ستّار عیوب و قاضی الحاجاتی.جمال الدین قزوینی
اَلدِّراهِمُ مَراهِم . Money is power (Money talks.)
13) تا تنور داغ است نان را بچسبان: هرفرصتی بدست نمیآید.
هوایی معتدل، چون خوش نخندیم تنوری گرم، چون نان در نبندیم.نظامی
ما کُلُّ فُرصَةٍ تَنالُ Strike while the iron is hot
14) توانا بود هرکه دانا بود: دانش هر روز برتر شود و هیچ چیز بر او بلندی نگیرد.
توانا بود هرکه دانا بود زدانش دل پیر برنا بود فردوسی
اَلعِلمُ یَعلُوا وَ لایُعلی Knowledge is power
15) تاج بزرگی نماند به کس: برای هر قومی روز و روزگاری است.
دور مجنون گذشت و نوبت به ماست هر کسی پنج روزه نوبت است.حافظ
لِکُلِّ قَومٍ یَومٌ Every dog has his day
16) جای گل،گل باش،جای خار، خار: دست آدم آزاده ترازو است.
با بدان بد باش و با نیکان نکو جای گل،گل باش،جای خار،خار.سعدی
یَدُ الحُرِّ مِیزانٌ Revenge is sweet
17) جوابهای،هوی است.: سنگ را از همان جا که آمد بازگردان.
کلوخ انداز را پاداش سنگ است جواب استای برادر !این،نه جنگ است.سعدی
رَدَّ الحَجَرَ مِن حَیثُ جاءَکَ An eye for an eye, and a tooth for a tooth
18) چاه مکن بهر کسی اوّل خودت دوم کسی. کسی که برای برادرش چاه میکند خودش در آن میافتد.
ای که تو از ظلم چاهی میکنی از برای خویش دامی میتنی.مولوی
مَن حَفَرَ بئِراً لِاَخیهِ وَقَعَ فیها As you make your bed, so you must lie in it
19) چنین نماند چنین نیز هم نخواهد ماند: هیچ چیز ثابت نمیماند.
آنچه دیدی بر قرار خود نماند آن چه بینی هم نماند برقرار.سعدی
لایَبقی شَیاٌ عَلی حالِهِ Times change
20) چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن: بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.
بر آن کد خدا زار باید گریست که دخلش بود نوزده، خرج بیست
کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا Waste not, want not
21) حرف حق تلخ است: گفتن حق باعث خشم و غضب میشود.
پروین!به کجروان، سخن از راستی چه سود کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف راست.پروین اعتصامی
الحَقُّ مَغضَبَةٌ All truths will not bear telling
22) حساب، حساب، کاکا برادر: همچون برادران معاشرت کنید و مانند کالاها معامله کنید.
ستد و داد را مباش زبون مرده بهتر که زنده و مغبون.سنایی
تَعاشَرُوا کَالاِخوانِ وَ تَعامَلُوا کَالاَجناسِ Short accounts make long friends
23) خاک وطن از ملک سلیمان خوشتر: زاد و بوم هرکس،مادر دوم وی باشد.
ای کشور گرامی! با جان برابرم خاک تو تو تیام و سنگ گوهرم.شاعر افغانی
اَلوَطَنُ، اَلاُمُّ الثِّانی There is no place like home
24) خاله سوسکه به بچّهاش میگوید: قربان دست و پای بلوریت: سوسک در چشم مادرش زیباست.
زنگی ار چه سیاه فام بود پیش مار مهی تمام بود.امیر خسرو
اَلقَرنَبی فی عَینِ اُمِّها حَسَنَةٌ The owl thinks all her young ones beauties
25) خود کرده را تدبیر است: برادرت را حفظ کن مگر از خودش.
اگر شادی است ما را،گر غم، از ماست که بر ما هر چه آید هم از ماست.عطار
تَحَفَّظ أَخاکَ إلِّا مِن نَفسِهِ Every man is his own worst enemy
26) خورشید همیشه پشت ابر نمیماند: پرتو آفتاب پنهان نمیشود و روشنایی حق خاموش نمیشود.
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل تو مپندار که خونریزی و پنهان مانده.سعدی
شُعاعُ الشَّمسِ لا یُخفی وَ نُورُ الحَقِّ لا یُطفی Truth will out
27) در نومیدی بسی امید است: بعد از هر سختی، گشایشی هست.
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه شپید است.نظامی
إنَِّ بَعدَ العُسرِ یُسراً After night comes the dawn
28) دست بالا دست بسیار است: به زیر دست خود رحم کن تابالا دست تو،به تو رحم کند.
ضعیفان را مکن بر دل گزندی که در مانی، به جور زورمندی.سعدی
إرِحَم مَن دُونَکَ،یَرحَمکَ مَن فَوقَکَ The bitter is something bit
29) دوری و دوستی: یک روز میان به دیدن (دوستان) برو، بیشتر مورد علاقه خواهی بود.
آن به که در این زمانه کم گیری دوست با اهل زمانه، سخن از دور نکوست
اَلهَوی مِنَ النَّوی Absence makes the heart grow fonder
30) رنگش را ببین حالش را بپرس: ظاهر و چهره هر کس، نشان دهندهء درون او میباشد.
برگ خزان رسیده، بود ترجمان باغ از رنگ چهره، حال مرا میتوان شنید.صائب
اَلظّاهِرُ عُنوانُ الباطِنِ A happy heart makes a blooming visage
31) روز از نو، روزی از نو.
هر آنچ از عمر پیشین رفت گو رو کنون، روز از نو است و روزی از نو.نظامی
یَومٌ جَدیدٌ، رِزقٌ جَدیدٌ Every day brings its bread with
32) روز شادی کوتاه است.
پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست مقدور نیست خوش دلی جاودانهای.پروین اعتصامی
یَومُ السُّرُورِ قَصیرٌ Pleasant hours fly fast
33) زبان خوش مار را از سوراخ بیرون میکشد: سخن نرم، زنجیر دلهاست.
به شیرین زبانی و لطف و خوشی توانی که پیلی به موئی کشی.سعدی
لَیِّنُ الکَلامِ، قَیدُ القُلُوبِ Honey catches more flies than vinegar
34) زبان سرخ سر سبز را بر باد دهد: وای بر سر از دست زبان.
سرت را از زبان، بیم هلاک است و زو در سر خود اندیشناک است.ناصر خسرو
وَیلٌ لِلرَّأسِ مِنَ اللِسانِ A fool's tongue is long enough to cut his own throat
35) زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است: زخم زبان مانند زخم سر نیزه است.
ز زخم سنان بیش، زخم زبان که این تن کند خسته و آن روان.اسدی
طَعنُ اللِسانِ کَوَخزِ السِّنانِ The tongue is not steel, yet it cuts
36) سخن، از سخن خیزد: سخن، سخن میآورد.
از سخن گویند میخیزد سخن، بگشای لب تا زبان بسته درگفتار بگشاید مرا.بابا فغانی
اَلکَلامُ یَجُرُّ الکَلامَ One word leads to another
37) سگ در خانه خود شیر است: هر سگی در خانه صاحبش پارس میکند.
و لیکن چو بینی سرانجام کار به شهر خود است آدمی شهریار.نظامی
کُلُّ کَلبٍ ببِابهِ نَبّاحٌ every dog is lion at home
38) سواره از پیاده خبرندارد :برای شتر سالم، ناراحتی که شتر زخمی میکشد بیاهمّیّت است.
خفته خبر ندارد، سر در کنار جانان کاین شب دراز باشد، در چشم پاسبانان.سعدی
هانَ عَلَی الأَملَسِ ما لاقَی الدَّبرُِ He jests at scars who never feel a wound
39) شاهنامه آخرش خوش است: در پایان مسابقه پیروزی معلوم میشود.
دریدی تو ناکرده گز، جامه را نخواندی تو پایان شهنامه را.ادیب
عِندَ الغایَةِ یُعرَفُ السَبقُ He laughs best who laughs last
40) شتر در خواب بیند پنبه دانه: آرزوها سرمایه ورشکستگان است.
گفت در ره، موسیم آمد به پیش گرگ بیند دنبه اندر خواب خویش:مولوی
إنَِّ المُنی رَأسُ أموالِ المَفالیسِ A lover dreams of his mistress
41) شنیدن کی بود مانند دیدن: هیچ شنیدنی مانند دیدن نیست.
مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود هرگز چو دیده.ناصر خسرو
لَیسَ الخَبَرُ کَالمُعاینَِةِ Seeing is believing
42) صبر درمان هر دردی است: صبر کلید فرج و گشایش است.
به صبر ازبند گرد مرد رسته که صبر آمد کلید بند بسته.نظامی
اَلصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَجِ All things come to him who waits
43) صداقت بهترین رویه است: ناسزایم بگو و راستگو باش.
راست جو، راست نگر، راست گزین راست شو، راست شنو، راست نشین.جامی
سُبَّنی وَ اصدُق Honesty is the best policy
44) صدقه رفع بلا میکند: دستگیری درویشان، آسیب و زیان را بگرداند.
به خوشی صدقه ده یک بوسه ما را که صدقه باز گرداند بلا را.عطار
اَلصَّدَقَةُ تَردُدُ البَلاءَ Charity covers a multitude of sins
45) عجله کار شیطان است.
که تأنّی هست از یزدان یقین هست تعجیلت ز شیطان لعین.مولوی
اَلعَجَلَةُ مِنَ الشَّیطانِ Haste is from the devil
46) عقل سالم دربدن سالم است: فکر و اندیشه انسان بیمار، بیمار است.
ز نیرو بود مرد را راستی ز سستی دروغ آید و کاستی.فردوسی
رَایُ العَلیلِ،عَلیلٌ A sound mind in a sound body
47) غرقه بر هر گیاه خشک چنگ میزند.
فرومانده مردم به گرداب در زند چنگ در هر گیاه، ناگزر
اَلغَریقُ یَتَشَبَّثُ بکُِلِّ حَشیشٍ A drawing man will clutch at a straw
48) فرصت را غنیمت شمار: هر فرصتی بدست نمیآید.
فرصت شمار صحبت، کز این دو روزه منزل چون بگذریم نتوان دیگر بهم رسیدن.حافظ
ما کُلُّ فُرصَةٍ تَنالُ Life is short and time is swift
49) قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود: دانه دانه خرما، خرماهای زیادی جمع میشود.
اندک اندک بهم شود بسیار دانه دانه است، غلّه در انبار.سعدی
اَلتَّمرَةُ إلَِی التَّمرَةِ تَمرٌ Many a little makes a mickle
50) کار را که کرد؟آن که تمام کرد: بزرگواری بواسطه تمام نمودن عمل بوجود میآید.
از ما و خدمت ما، چیزی نخیزدای جان هم تو بنا نهادی، هم تو تمام گردان. سنایی
إلإکِرامُ باِلإتِمامِ Never do things by halves
51) کبوتر با کبوتر، باز با باز: همنشین انسان مثل خود اوست.
کبوتر با کبوتر، باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز.نظامی
جَلیسُ المَراِ مِثلُهُ Birds of a feather flock together
52) گلیمی که سیاه بافته شده دیگر سفید نمیشود: ذات هیچ چیز تغییر نمیکند.
ز ناپاکزاده مدارید امید که زنگی بشستن نگردد سپید. فردوسی
ما باِلذُاتِ لا یَتَغَیَّرُ The leopard can not change his spots
53) لباس شخصیّت نمیآورد: اسب به پالانش نیست.
تن آدمی شریف است به جان آدمیّت نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت. سعدی
لَیسَ الفَرَسُ بجُِلِّهِ Clothes do not make the man
54) مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میهراسد.
چنان ز مرگ بترس از سیه سپیدی مو که مرد مار گزیده ز شکل پیسه رسن. جمالالدّین اصفهانی
مَن نَهشَتهَ الحَیَّةُ حَذِرَالرَّسَنَ الأَبلَقَ A burnt child dreads the fire
55) نو که آمد به بازار، کهنه شود دل آزار: هر چیز نو لذّت دارد.
گویند سردتر بود آب از سبوی تو گرم است آب ما، که کهن شد سبوی ما. منوچهری
لِکُلِّ جَدیدٍ لَذَّةٌ New brooms sweep clean
56) وقت گل نی: تا این که سوسمار آب بخورد.
دوست دارم را به من کی میگی گمان برم، وقت گل نی بگی.هاتف اصفهانی
حَتّی یَرِدَ الضَّبُّ When two Sundays meet
57) هر گردی گردو نیست: هر چیز سیاهی خرما نیست.
نه هر آهویی را بود مشک ناب نه از هر صدف در خیزد خوشاب. اسدی
ماکُلَّ سَوداءٍ تَمرَةٌ All that glitters is not gol d
58) هر ملکی و هر رسمی: هر زمان عادت و رسوم مخصوص به خودش را دارد.
هر زمینی سعادتی دارد هر دهی رسم و عادتی
لِکُلِّ زَمانٍ عاداتُهُ So many countries, so many customs
59) یک دم غنیمت است: انسان پسر روز خویش است.
سعدیا!دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را.
اَلإنِسانُ إبِنُ یَومِهِ There is no time like the present
60) یک گوش در و یک گوش دروازه است: اگرآدم زندهای را صدا بزنی صدای خود را به آن میرسانی.
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آن چه البتّه به جایی نرسد فریاد است. یغما
قَد اَسمَعتَ لَو نادَیتَ حَیّاً In at one ear and out at the other
۵۶ ضرب المثل عربی به همراه معنی و معادل فارسی
ضرب المثلهای هر ملتی شامل مفاهیم عمیقی است که اعتقادات آنها را رقم میزند. در این مطلب به ۵۶ ضرب المثل عربی به همراه معنی و معادل آن اشاره خواهیم کرد.
ضرب المثلهای رایج در زبان عربی با معنی آنها
تا به حال شده ضرب المثل عربی شنیده باشید اما متوجه معنی آن نشده باشید؟ جمعی از مردم ایران به زبان عربی سخن میگویند و خوب است با این زبان و ضرب المثلهای آن بیشتر آشنا شویم. در این بخش تعدادی ضرب المثل عربی به همراه ترجمه فارسی آن و هم چنین معادل آن در زبان فارسی به شما تقدیم میکنیم.
معادل عربی ضرب المثلهای فارسی
بخش سوم
1) اِنّ معَ الیومِ غداً . ← فردایی هم هست.
2) غَداؤهُ مرهونٌ بَعَشائهِ ← هشتش گروی نه است.
3) کمُستَبُضِع التَّمرِ الی الهَجَر ← زیره به کرمان میبرد، چغندر به هرات
4) اَسْمَعُ جَعجعهً و لاأرَی طَحَناً ← حرف میشنوم و عمل نمیبینم.
5) ما اَشْبهَ اللّیلة بالبارحة ← به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است
6) الشّاةُ الَمذبوحة لاتألم السَّلخَ .← مرده از نیشتر مترسانش.
7) لابدَّ دُونَ الشَّهْدِ من اِبَرِ النَّخلِ ← هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد
8) الشّیبُ کُلّه عیبٌ یا شایب و عایب ← پیری و هزار عیب.
9) اِسْمَع و لا تُصدِّقْ ← بشنو و باور مکن.
10) ضَیفُ العِشاء ما لَـهُ العَشاء ← مهمان دیروقت، خرجش با خودش است.
11) الطَّریفُ خفیفٌ و التّلیدُ بلیدٌ ← نو که آید به بازار کهنه شود دل آزار
12) طَرْفُ الفَتی یُخبرُ عن جَنانه ← رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون
13) خَفِّفْ طعامَک تأمَنْ سَقامَک . ← کم بخور، همیشه بخور.
14) مَواعِیدُ عُرقُوبٍ . ← وعده سرِ خرمن میدهد.
15) صاحَتْ عَصافیرُ بطنی. ← روده بزرگ روده کوچک را خورد .
16) غُبار العمل خَیرٌ مِنْ زَعفران العُطلة . ← دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
17) الأعمی یَخْرأ فَوق السَّطح وَ یحسَبُ اَنّ النّاس لا یَـرَوْنَــه ← مثل کبک سرش را زیر برف میکند.
18) العُنْقُود العَالی حُصْرُمُ. ← دستش به انگور نمیرسد میگوید : ترش است.
19) إنَّ لِلحیطان آذاناً. ← دیوار موش دارد موش هم گوش دارد.
20) قد جَعَلَ اِحدَی اُذنَیهِ بُستاناً و الأُخری مَیداناً ← یک گوشش در است، یک گوشش دروازه
21) اِسْتَوَتْ بهِ الاَرضُ ← هفت کفن پوسانده است.
22) اَکَلْتُم تَـمْری و عَصیْتُم أمــری. ← نمک خوردی و نمکدان شکستی.
23) ذَهَب أمسُ بِما فیه . ← گذشت آنچه گذشت
24) کُلُّ اِناء بالّذی فیه یَنْضَحُ ← از کوزه همان برون تراود که در اوست
25) بَطنٌ جائعٌ و وجهٌ مَدهُون ← پز عالی، جیب خالی.
26) بعضُ الشیء اَفْضَلُ مِن لاشیء ← کاچی به از هیچی
27) بَاکِرْ تَسعَدْ. ← سحر خیز باش تا کامروا شوی.
28) بَلغَ السِّکّینُ العَظْم . ← کارد به استخوان رسید.
29) بَیضَهُ الیومِ خَیرٌ من دَجاجه الغَدِ ← سیلی نقد به از حلوای نسیه
30) ما کلُّ بَیضاءَ شَحْمَهٌ ← هر گردی، گردو نیست
31) تِلکَ بتلکَ یا عَمْروُ ← این به آن در
32) کما تَدِینُ تُدانُ ← از مکافات عمل غافل مشو.
33) کالمَربُوط و الَمْرعَی خَصیبٌ. ← دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
34) رَجَعَ بخُفَّی حُنَین. ← دست از پا درازتر برگشت.
35) کالمُستَجِیر منَ الرَّمضاء الی النّار ← از چاله درآمد به چاه افتاد.
36) رُبَّ رَمْیةٍ مِن غَیر رامٍ ← گاه باشد که کودکی نادان به خطا بر هدف زند تیری
37) تَجرِی الّریاحُ بِمالا تَشْتَهِی السُّفنُ ← خدا کشتی آنجا که خواهد بَرَد اگر ناخدا جامه بر تن دَرَد
38) الرّائدُ لایکذِبُ اَهَلهُ ← کارد، دسته خودش را نمیبُــرد
39) عَلی مَن تَقرأ مَزامیرَک؟ یا داوود . ← یاسین به گوش الاغ خواندن
40) زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً. ← اگر خواهی عزیز شوی یا بمیری یا دور شوی
41) سَبَقَ السَّیفُ العَذْلَ. ← دیگر کار از کار گذشته است.
42) سحابهُ صَیفٍ عَن قلیلِ تَقَشَّعُ .← این نیز بگذرد.
43) ابنُ الِاسْکافِ حَفیان و ابنُ الحائکِ عُریان. ← کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد.
44) اَضیقُ مِن سُمّ الخِیاطِ ← مثل سوراخ سوزن
45) تحتَ البَرّاق سمُّ ناقِعٌ . ← مار خوش خط و خال
46) الأعوَرُ فی بلادِ العِمیانِ مَلِکٌ. ← به شهر کوران، یک چشم، سلطان است.
47) لیسَ الخبرُ کَالمُعایَنة. ← شنیدن کی بود مانند دیدن
48) اِیّاک اَعْنِی و اسْمَعی یا جَارَتی ← در! به تو میگویم دیوار! تو بشنو
49) رُدَّ الحجَر مِنْ حیثُ أتاک ← کلوخ انداز را پاداش سنگ است
50) الحدیدَ بالحدید یُفلِحُ ← آهن را به آهن توان کوفت
51) منْ طَلَب الحَسناءَ یُعطِی مَهَرها ← هر کرا طاووس باید، جور هندوستان کشد
52) الحقیقة مُــرٌّ. ← حرف حق،تلخ است .
53) جاءَ بِقَرنَی حِمارٍ ← دروغ شاخدار
54) ربّما اراد الصَّدیِقُ الاحمقُ نَفَعَک فَضَرَّک ← دوستی خاله خرسه
55) دَوامُ الحالِ من المحال ← همیشه در به یک پاشنه نمیگردد
56) خَرقاءُ عیّابه. ← آبکش به آفتابه میگوید دو سوراخ داری.
57) اِخْتَلط الحابلُ بالنّابِل ← خر تو خر شد – شیر تو شیر شد.
58) الخَیرُ فِیما وَقَعَ ← هرچه پیش آید، خوش آید.
59) یَدْرُجُ فی کُلّ وَکْرٍ. ← نخود هر آشی است.
60) اَلْقِ دَلْوَک فی الدِّلاء. ← سنگ مفت، گنجشک مفت.
1) لک یَفُتْ مَن لَمْ یَمُتْ ← ماهی را هر موقع از آب بگیری تازه است
2) الفائتُ لا یُستَدْرَکُ ← آب رفته به جوی نیاید
3) کالقابِضِ علی الماء ← آب درهاون کوفتن - باد در قفس کردن
4) مَقْتَلُ الرَجُل بین فَکّیْهِ ← زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد )
5) قُدّتْ سُیورُهُ مِنْ اَدِیمِکَ ← سر و ته یک کرباساند
6) یُقدِّمُ رِجْلاً و یُؤخّرُ أُخْری ← یک پا پس یک پا پیش میکشد)
7) لَیسَ القَوادمُ کالخوافی ← خدا پنج انگشت را مثل هم نیافریده است)
8) مِنَ القَلبِ الی القَلبِ ← دل به دل راه دارد
9) اِقْلَع شَوْکک بِیَدک ← کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
10) لَوُقُلْتُ ثَمْره لَقال جَمْره ← اگر بگویم ماست سفید است میگوید سیاه است
11) القَولُ ینفذُ مالا تَنْفُذُ الِابَرُ ← با زبانش مار را از سوراخ بیرون میکشد
12) و بَعضُ القولِ یَذْهَبُ فی الرِّیاحِ ← حرف او و باد هوا یکی است
13) مِن کثَرهِ مَلّاحِیها غَرقتِ السَّفینهُ ← آشپز که دو تا شد آش یا شور میشود یا بی نمک
14) هَذا الکعکُ مِن ذاک العَجِینُ ← سر و ته یک کرباساند
15) یَکفِیکَ مِمّا لا تَریَ ما قدْ تَرَی ← سالی که نکوست از بهارش پیداست/ به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است
16) کلّْ کَلْبٍ ببابه نَبّاحٌ ← هر سگ به درخانه خویش است دلیر
17) لِبَس له جِلد النَّمِر ← برای او چاقویش را تیز کرد - چنگ و دندان نشان دادن
18) مِثلُ النّعامهِ لاطَیرٌ و لاجَمَلٌ ← به شتر مرغ گفتند بپر گفت شترم، گفتند بار ببر گفت :مرغم
19) لّفتْنِی مُخَّ البَعُوضِ ← مرا پی نخود سیاه فرستاد
20) لَیِّنُ الکَلامِ قَیْدُ القُلوب ← به نرمی برآید ز سوراخ مار
21) عِنْدِ الاِمتحانِ یُکرَمُ المَرءُ اَوْ یُهان ← به کُشتی پدید آید از مرد، مرد
22) اَلْمَرءُ تَوّاقٌ اِلَی مَا لَمْ یَنَلْ ← مرغ همسایه غاز مینماید
23) المَرْءُ بَخلیلهِ ← بگو با کهای، تا بگویم کهای/ تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی؟
24) مَنْ یَمْشِ یَرْضَ بِما رَکِبَ ← کاچی به از هیچی
25) لایملکُ شروَی نَقِیر ← توی هفت آسمان یک ستاره هم ندارد
26) مالٌ تَجْلِبهُ الرِّیاحُ تَأَخذهُ الزَّوابعُ ← باد آورده را باد میبرد
27) یا مَاءُ لو بِغَیْرک غَصِصْتُ ← هرچه بگندد نمکش میزنند
28) لا یُنْبِتُ البَقلَه اِلاّ الَمْقلَه ← گرگ زاده عاقبت گرگ شود
29) نَبْحُ الکِلابِ لا یَضُرُّ بِالسَّحابِ ← به حرف گربه سیاه باران نمیبارد
30) ناجِزاً بِناجزٍ (نقد معامله میکنم) ← امروز نقد فردا نسیه
31) مَن نَجَا بِرأسِهِ فقد رَبِحَ ← خَرِ ما از کُرّگی دم نداشت
32) مَنْ نَهَشَتْهُ الحَیّهُ حَذِرَ الرَّسَنَ ← مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد
33) هل یَنْهَضُ البازی بلاجَناح ← یک دست، صدا ندارد
34) لا نَاقَتی فی هذا و لا جَمَلی ← نه سر پیاز است نه ته پیاز
35) ما اَهْوَنَ الحربَ علی النَظّاره ← بیرون گود نشسته و میگوید لنگش کن
36) الهَوَی مِنَ النَوَی ← دوری و دوستی
37) اِنّ الهَوَی شریکُ العَمَی ← عشق کور است
38) الوَحْدهُ خَیرٌ مِن جَلیسِ السُّوء ← هست تنهایی به از یاران بد
39) حتّی یَرِدَ الضَّبُّ یعنی :تا بزمجّه به آبشخور بیاید ←وقت گل نی
40) وَعدُ الکریمِ دَیْنٌ ← چو عهدی با کسی کردی به جا آر که ایمان است عهد از خویش مگذار
41) موَاعِیدُ عُرْقُوب (اسم مردی بدقول) ← وعده سرخرمن دادن
42) مَن اِتّکل علی زادِ غَیرهِ طالَ جَوعُه ← یعنی :هرکه به امید توشه همسایه نشست، گرسنگیاش به درازا میکشد / کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
43) ویَلٌ لِلحَسُود مِن حَسَدِهِ ← حسود هرگز نیاسود
44) ویلٌ اهَونُ مِن وَیلَیْنِ ← جای شکرش باقی است
45) یَومٌ لَنا و یومٌ علینا ← چنین است رسم سرای درشت گهی پشت بر زین وگهی زین به پشت
46) الیومَ خمرٌ و غداً اَمْرٌ ← چو فردا شود فکر فردا کنیم
47) ما یوَمُ حَلِیمهَ بِسِرّ ← شتر سواری و دولا دولا
بخش اول
1) اَنا الغریقُ فما خَوْفی من الَبلل ← آب که از سرگذشت چه یک وجب، چه صد وجب
2) الغَمراتُ ثمَّ یَنْجَلینَ ← پایان شب سیه سفید است
3) هذاالفرسُ و هذا المیدان ← این گوی و این میدان
4) اَعْطِ القَوسَ بارِیها ← کار را باید به کاردان سپرد
5) لا تَطَرحِ الدُّرّ اَمام الکَلْبِ ← قدر زر زرگر شناسد
6) ما لا یُدرَک کلُّه لا یُترک کلُّه ← آب دریا را اگر نتوان کشید – هم به قدر تشنگی باید چشید
7) لَیِّنُ الکلامِ قَیدُ القُلوب ← زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون میآورد
8) الماضِی لا یُذکَرُ ← گذشتهها گذشته .
9) یَحْسَبُ المَمْطورُ اَنّ کلّاً مُطِرَ ← کافر همه را به کیش خود پندارد
10) المَوتُ حَوضٌ مَوُرودٌ ← مرگ شتری است که در خانه همه میخوابد.
11) اِنّ الحبیبَ الی الاِخوانِ ذوالمال ← تاپول داری رفیقتم، عاشق بند کیفتم
12) اَخْفَی من الماء تحتَ الرَّفهِ ← آب زیرکاه
13) لا یعرفُ الِهرَّ من البِرّ ← هرّ را از برّ تشخیص نمیدهد
14) واحدٌ کالَالف ← مشت نمونه خروار است
15) جادَت بِوَصلٍ حینَ لا ینفع الوَصلُ ← آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟
16) یداک اَوْکتا وفُوک نَفَخَ ← خودم کردم که لعنت بر خودم باد
17) یأکَلْنی سَبُعٌ ولا یأکلنُی کلبٌ ← همه را برق میگیرد ما را چراغ نفتی.
18) کالباِحث عن حَتْفهِ بظَلْفهِ ← تیشه به ریشه خود زدن
19) لواِتّجرتَ بالأکفان ما ماتَ احدٌ. ←اگر لب دریا بروی خشک میشود
20) ترکُ الجواب علی الجاهل جواب ← جواب ابلهان خاموشی است
21) اِنّ الجَبانَ حتفُهُ مِن فوقه ← آدم شجاع یک بار و ترسو هزار بار میمیرد
22) اَجْرَدُ مِنْ صَلَعه ← مثل کف دست
23) هذا جَزاءُ مُجیر أُمّ عامِر (کفتار) ← مار در آستین پروردن است
24) اَحْقَدُ مِن جملٍ ← کینهای تر از شتر
25) لکُلّ ساقِطة لاقطة. ← دیوار موش دارد، موش هم گوش داره
26) سِرْ و قمرٌ لک ← تا تنور داغ است نان را بچسبان
27) سِیلَ به و هو لایدری ← دنیا را آب ببرد او را خواب میبرد.
28) شُعاعُ الشّمْس لا یُخْفَی و نورُالحَقّ لا یُطفَی ← آفتاب همیشه پشت ابر نمیماند
29) مَنْ صَارَع الحقَّ صَرَعَه ← هر که با حق درافتد ور افتد.
30) مَصَائبُ قَومٍ عندَ قومٍ فَوائدُ ← یعنی مصیبتهای مردمی برای مردمی دیگر سودها دارد.
31) ایّاکَ و اَن یَضرِبَ لسانُک عُنقکَ ← زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد
32) ضِغْثٌ علی اِبّالة ← قوز بالای قوز
33) طَبیبٌ یُداوی النّاسَ و هو علیلٌ. ← کَلْ اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی .
34) یا طَبیبُ طِبَّ نَفْسَک ← تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبرد؟!
35) مَنْ طَلَبَ اَخاً بِلا عَیبٍ بَقیَ بلا اَخ ← گل بی خار نباشد.
36) اِنّ الطّیورَ علی اَشکالها تَقَعُ ← کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
37) الاعمال بِخَواتِمها ← کار را که کرد ؟ آن که تمام کرد .
38) اَغنی الصَّباحُ عن المِصْباح ← یعنی : بامداد به چراغ نیاز ندارد.
ضرب المثل عربی
ضرب المثل عربی
۳- الید الواحده لا تصفّق (یک دست صدا ندارد)
4- وهب الأمیر ما لا یملک (از کیسة خلیفه میبخشد)
5- و للناس فیما یعشقون مذاهب (سلیقهها یکنواخت نیست)
6- هل یصلح العطّار ما أفسد الدّهر (آب رفته به جوی باز نیاید)
7- من یمدح العروس إلّا أهلها (هیچ کس نمیگوید ماست من ترش است)
8- من کثر کلامه کثر ملامه (پرگو خطاگوست)
9- من قرع باباً و لجّ و لج (عاقبت جوینده یابنده است)
10- من طلب العلی سهر اللیالی (گنج خواهی در طلب رنجی ببر)
11- من طلب شیئاً وجدّ وجد (عاقبت جوینده یابنده بود)
12- من طلب أخاً بلا عیب بقی بلا أخ. (گل بیخار خداست یا کجاست)
13- من حفر بئراً لأخیه وقع فیها (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)
14- من جدّ وجد (عاقبت جوینده یابنده بود)
15- من صارع الحقّ صرعه (با آل علی هر که در افتاد بر افتاد)
16- المعیدی تسمع به خیر من أن تراه (آواز دهل شنیدن از دور خوش است)
17- المحنه إذا شاعت سهلت (مرگ به انبوه، جشن باشد)
18- لکلّ فرعون موسی (دست بالای دست بسیار است)
19- لکلّ مقام مقال (هر سخنی جایی و هر نکته مکانی دارد)
20- ماحکّ جلدک مثل ظفرک (کسی نخارد پشت من جز ناخن انگشت من)
21- ماهکذا تورد یا سعد الإبل (راهش این نیست) (این ره که تو میروی به ترکستان است)
22- الکلام یجرّ الکلام (حرف حرف میآورد)
23- کلم اللسان أنکی من کلم السنان (زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است)
24- کالمستجیر من الرّمضاء بالنّار (از چاله به چاه افتادن) (از بیم مار در دهان اژدها رفتن)
25- کلّ رأس به صداع (هر سری دردی دارد)
26- کلّ شاه تناط برجلیها (هر کس را در قبر خود میگذارند)
27- لا تؤخر عمل الیوم إلی غدٍ (کار امروز را به فردا میفکن)
28- لا یؤخذ المرء بذنب أخیه (گناه دیگری را بر تو نخواهند نوشت)
29- لکلّ جدید لذّه (نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار)
30- لکلّ صارم نبوه (انسان جایزالخطا است)
31- لا یلدغ المرء من جحر مرّتین (آدم یک بار پایش در چاله میرود)
32- علی نفسها جنت براقش (خودم کردم که لعنت بر خودم باد)
33- عند الشدائد تعرف الإخوان (دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی)
34- غاب القطّ إلعب یا فار (حال میدان برایت خالی شده هر چه میخواهی بکن)
35- فعل المرء یدلّ علی أصله (از کوزه همان برود تراود که در اوست)
36- فوق کلّ ذی علم علیم (دست بالای دست بسیار است)
37- کالشمس فی رابعه النهار (مثل روز روشن)
38- کلام اللیل یمحوه النهار (کنایه بر کسی که به قول خود عمل نمیکند)
39- قاب قوسین أو أدنی (کنایه از بسیار نزدیک بودن)
40- الصبر مفتاح الفرج (گر صبر کنی زغوره حلوا سازی)
41- الطیور علی أشکالها تقع (کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز)
42- عاد بخفّی حنین ـ عاد صفر الیدین (دست خالی بازگشت ـ دست از پا درازتر برگشت)
43- عصفور فی الید خیر من عشره علی الشجره (سرکه نقد به زحلوای نسیه)
44- ربّ سکوت أبلغ من کلام (چه بسا سکوتی که از سخن گفتن شیواتر است)
45- السکوت أخو الرّضا (سکوت علامت رضاست)
46- سبق السیف العذل (دیگر کار از کار گذشت)
47- زاد الطّین بلّه (خواست ابرویش را درست کند زد چشمش را کور کرد)
48- رحم الله إمریء عمل عملاً صالحاً فأتقنه (کار نیکو کردن از پر کردن است)
49- حبه حبه تصبح قبه (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)
50- الحسود لا یسود (حسود هرگز نیاسود)
51- الحقّ مرّ (حرف حق تلخ است)
52- خیر الأمور أوسطها (اندازه نگهدار که اندازه نکوست)
53- خیر البرّ عاجله (در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست)
54- خیر الناس من ینفع الناس (بهترین مردم کسی است که به مردم نفعی برساند)
55- خیر الکلام ما قلّ و دلّ (کم گوی و گزیده گوی چون درّ تا جهان زاندک شود پر)
56- خالف تعرف (مخالفت کن و مشهور شو)
57- أین الثری و أین الثریّا (این کجا و آن کجا) (تفاوت از زمین تا آسمان است)
58- بات یشوی القراح (آه ندارد که با ناله سودا کند)
59- بلغ السّکین العظم (کارد به استخوان رسید) (کاسة صبرش لبریز شد)
60- بیضه الیوم خیر من دجاجه الغد (سرکه نقد به زحلوای نسیه است)
ضرب المثل عربی و معادل فارسی آن
رب راس حصید لسان *
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
¯¯¯
رای شیخ خیر من مشهد غلام *
انچه جوان در ایینه بیند پیر در خشت خام بیند
¯¯¯
کالمربوط والمرعی خصیب *
دست ما کوتاه وخرما بر نخیل
اذا رزقک الله مغرفه فلا تحرق یدک *
گرهی که با دست باز میشود با دندان باز نمیکنند
¯¯¯
من لم یرکب الاهوال لم ینل الامال *
نا برده رنج گنج میسر نمیشود
¯¯¯
من لم یردک فلا ترده *
برای کسی بمیر که برایت تب کند
¯¯¯
من یزرع الشوک لایحصد العنب*
گندم از گندم بروید جوزجو
¯¯¯
ما استتر من قاد الجمل *
شتر سواری دولا دولا نمیشود
¯¯¯
شاهد الثعلب ذنبه *
به روباه گفتند شاهدت کیست گفت :دمم
¯¯¯
اکلتم تمری وعصیتم امری *
نمک خوردند و نمکدان شکستند
¯¯¯
ان الطیور علی اشکالها تقع *
کبوتر باکبوترباز با باز کند هم جنس با هم جنس پرواز
¯¯¯
ایاک اعنی واسمعی یاجاره *
به در میگوید که دیوار بشنود
العیان لا یحتاج الی البیان *
ان را که عیان است چه حاجت به بیان است
¯¯¯
عی صامت خیر من عی ناطق *
پسته بی مغز گر لب وا کند رسوا شود
¯¯¯
من غضب من لا شی رضی من لا شی *
با یک غوره سردیش میشود وبا یک مویز سردیش
¯¯¯
اذا لم تغلب فاخلب *
مار را با زبان خوش میتوان از لانهاش بیرون کشید
¯¯¯
عند الغایه یعرف السبق *
شاهنامه اخرش خوش است
¯¯¯
کالقابض علی الما،*
اب درهاون کوبیدن
¯¯¯
من کثره الملاحین غرقت السفینه *
اشپزکه دوتا شداش یا شور میشود یا بی نمک
¯¯¯
ان کنت کذوبا فکن ذکورا *
دروغگو کم حافظه است
کل کلب ببابه نباح *
سگ در خانهی صاحبشهار است
¯¯¯
اللیل طویل و انت مقمر*
شب دراز است قلندر بیدار
¯¯¯
یحسب الممطور ان کلا مطر *
سیر از گرسنه خبر ندارد
¯¯¯
مال تجلبه الریاح تاخذه الزوابع *
باد اورده را باد میبرد
¯¯¯
من نهشته الحیه حذر الرسن الابلق*
مار گزیده از ریسمان سیاه وسفید میترسد
لا ناقتی فی هذا ولا جملی *
نه سر پیاز است نه ته پیاز
¯¯¯
یهب مع کل ریح *
جزو حزب باد است
¯¯¯
لکل هم فرج *
در نومیدی بسی امید است
¯¯¯
هان علی الاملس ما لاقی الدبر *
سیر در فکر گرسنه نیست سوار از پیاده خبر ندارد
الهوی من النوی *
دوری ودوستی
¯¯¯
دع عنک بنیات الطریق *
ازاین شاخه به ان شاخه نپر
¯¯¯
ضع الفاس فی الراس *
تیشه را بر سر بگذار
¯¯¯
یاتیک کل غد بما فیه *
هر فردایی میآید با همهی آنچه که در آن رخ میدهد
¯¯¯
خذ من الدهر ما صفا ومن العیش ما کفی *
از روزگار بگیر آنچه برایت مهیا و آماده شد واز روزی به اندازهای که کفایت کند
¯¯¯
لا توخر عمل الیوم لغد *
کار امروز را به فر دامیفکن
¯¯¯
ادب المرء خیر من ذهبه *
تربیت و ادب مرد بهتر از طلا وپول است
الا دب مال واستعماله کمال *
ادب سرمایهی انسان و بکار بردن ومصرف کردن آن باعث رشد و کمال وبیشتر شدن سرمایه است
¯¯¯
نعم المودب الدهر *
بهترین ادب کننده روز گار است
¯¯¯
لیس للامور بصاحب من لم ینظر فی العواقب *
کسیکه آینده نگر نباشد نمیتواند کارها را به عهده گرفته ودرست انجام دهد
¯¯¯
یا حبذا الاماره و لو علی الحجاره *
چه نیکوست فرماندهی حتی اگر به یک قطعه سنگ باشد
¯¯¯
آفه المروء خلف الوعد *
آفت جوانمردی خلاف وعده کردن است
آفه الجود الاسراف *
آفت بخشش زیاده روی است
ضرب المثلهای عربی + ترجمه فارسی
الغِیْبَه جُهْدُ العاجِزِ : غیبت و بدگویی تلاش آدم عاجز است .
کُلُّ شاهٍ تُناطُ برِجْلَیْها : هر گوسفندی با پاهای خودش آویزان میشود.
کُلُّ کَلْبٍ ببابه نَبّاحٌ : هر سگی در خانه ( صاحبش ) پارس میکند. ( سگ درِ خونه صاحبش شیره )
کُلُّ مَبْذُولٍ مَملُولٌ : هر چیزی که زیاد شد بی ارزش میشود.
کُلُّ هَمٍّ إلَی فَرَجٍ : پایان شب سیه سفید است.
کَما تَدِیْنُ تُدانُ : همچنانکه قرض بدهی به تو قرض داده میشود.
کَما تَزْرَعُ تَحْصُدُ : همانطورکه میکاری درومیکنی .
لا تَقْتَن مِنْ کَلْبِ سُوْءٍ جَرْواً : از سگ بد، توله نگه مدار .
لِکُلِّ مَقامٍ مَقالٌ : هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
لَیْسَ الخَبَرُ کَالْمُعایَنَهِ : شنیدن کی بود مانند دیدن.
لَیْسَ الفَرَسُ بِجِلِّهِ : ( ارزش ) اسب به پالانش نیست .
ما أقْصَرَ اللَیْلَ عَلَی الراقِدِ : شب چه کوتاه است بر آدم خوابیده.
ما حَکَّ جِلْدَکَ مِثْلُ ظِفْرِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
مِثْلُ النَعامَهِ لاطَیْرٌ ولاجَمَلٌ : مثل شتر مرغ که نه مرغ است و نه شتر.
المَرْءُ مِرْآهُ أَخِیْهِ : انسان آیینهی برادرش است.
مَنِ اسْتَرْعَی الذِئْبَ ظَلَمَ : کسی که گرگ را شبان کند ظلم کرده است.
( ترحّم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بُود بر گوسپندان )
مِنَ الشَّوْ کَهِ تَخرُجُ الْوَرْدهُ : گل از خار بیرون میآید.
مِنَ القَلبِ إلَی القَلْبِ : دل به دل راه دارد.
مَفْتَلُ الرَجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ : آدمی میان دو فلک است .
( زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد )
مَن جَدَّ وَجَدَ : جوینده یابنده است.
مَنْ حَفَرَ بِئراً لاخیهِ وَقَعَ فِیها : چاه نکَن بهر کسی اوّل خودت دوّم کسی.
مَنْ صارَعَ الْحَقَ صَرَعَهُ : چراغی را که ایزد بر فروزد هر آنکس پُف کُند ریشش بسوزد .
مَنْ صارَ نَعْجَهً أکَلَهُ الذِّئْبُ : کسی که میش شد گرگ او را میخورد.
مَنْ لَمْ یُرِِدْکَ فَلا تُرِدْهُ : برای کسی بمیر که برات تب کنه.
وکُلُّ إناءٍ بالَّذِی فِیهِ یَرْشَحُ : از کوزه همان برون تراود که در اوست.
هَذا یَصیدُ و هَذا یَأکُلُ السَّمَکَهَ : این صید میکند آن دیگری ماهی را میخورد.
الهَوَی مِنَ النَّوَی : دوری و دوستی.
یأکُلنی سَبُعٌ و لا یأکُلنی کَلْبٌ : حیوان درنده مرا بخورد اما سگ نخورد.
یَحْمِلُ التَّمْرَ إلَی البَصْرَهِ : خرما به بصره میبرد. ( زیره به کرمان میبرد )
یَدُکَ مِنْکَ و إنْ کانَتْ شَلاّء : دست تو از تو است اگر چه چاق باشد.
یُقَدِّمُ رِجْلاً و یُؤخِّرُ اُخْرَی : یک پا پیش مینهد و یک پا به عقب بر میگردد .( آدم دو دل )
اُتْرُکِ الشرّ یَتْرُکْکَ : بدی را رها کن بدی تو را رها میکند .
اَجمَعُ مِنْ نمْلَه : ذخیره کننده تر از مورچه .
اَحقَد مِنْ جَمَل : کینه توز تر از شتر .
اَسْرَعُ مِنَ اللَمْح : سریع تر از چشم به هم زدن.
اِسْمَعْ و لا تُصَدِّقْ : بشنو و باور مکن .
اِقْلَعْ شَوْکَکَ بیَدِکَ : کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .
اِنَّ الطُّیُورَ عَلَی أشْکالِها تَقَعُ : کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز .
انَّه نَسِِیْجٌ وَحْدهُ : او تافته جدا بافته است .
اَوَّلُ الغَیثِ قَطْرٌ : آغاز باران قطره است .
اَوْهَنُ مِنْ بَیتِ الْعَنْکَبُوتِ : سست تر ازخانه عنکبوت .
باکِرْ تَسْعَدْ : سحر خیز باش تا رستگار شوی .
بَلَغَ السِّکِّینُ العَظْمَ : کارد به استخوان رسید .
بَیْضَهُ الیَوْمِ خَیْرٌ مِنْ دَجاجَهِ الغَدِ : خرمای نقد به از حلوای نسیه است .
تَرْکُ الجَوابِ عَلَی الجاهِلِ جَوابٌ : جواب جاهل خاموشی است .
الجَزاءُ مِنْ جِنْس العَمَلِ : از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو .
خالِفْ تُذْکَر : مخالفت کن تامعروف ومشهور شوی .
رُبَّ سُکُوتٍ أبْلَغُ مِنْ کَلامٍ : چه بسا سکوتی که رسا تر از سخن گفتن است .
رُبَّ طَرْفٍ اَفْصَحُ مِنْ لِسانٍ : چه بسا نگاهی که از زبان گویاتر است .
رُبَّ عَیْنٍ أنَمُّ مِنْ لِسانٍ : چه بسا چشمی که سخن چین تر از زبان است .
عِنْدَ الغا یَهِ یُعْرَفُ السَبْقُ : در پایان مسابقه پیروزی معلوم میشود .
العِیانُ لایَحْتاجُ إلَی الْبَیانِ : آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است
۵۶ ضرب المثل عربی به همراه معنی و معادل فارسی
ضرب المثلهای هر ملتی شامل مفاهیم عمیقی است که اعتقادات آنها را رقم میزند. در این مطلب به ۵۶ ضرب المثل عربی به همراه معنی و معادل آن اشاره خواهیم کرد.
ضرب المثل عربی
ستاره | سرویس سرگرمی - تا به حال برای شما اتفاق افتاده که ضرب المثل عربی را از کسی بشنوید و معنی آن را ندانید؟ جمعی از مردم ایران به زبان عربی سخن میگویند و خوب است با این زبان و ضرب المثلهای آن بیشتر آشنا شویم. در این بخش تعدادی ضرب المثل عربی به همراه ترجمه فارسی آن و هم چنین معادل آن در زبان فارسی به شما تقدیم میکنیم.
ضرب المثلهایی از زبان عربی به همراه معادل فارسی
ضرب المثلهایی از زبان عربی به همراه معادل فارسی آنها
ضرب المثل که گاهی با امثال و حکم نیز در هم آمیخته است و احیانا ریشه در فرهنگ و آداب و رسوم یک ملت یا قومی دارد و یک پیشینه تاریخی و داستانی عبرت آموز نیز برای آن ثبت گردیده است در جاهای بسیاری میتواند برای تفهیم موضوع خاصی سودمند باشد و یاریگر گوینده در انتقال کلام مورد نظرش باشد . دو زبان فارسی و عربی به لحاظ موقعیت جغرافیایی و سیاسی و فرهنگی از دیر باز باهم در آمیختهاند و مضامینی مشترک را استفاده کرده و از هم بسیار تأثیر پذیرفته اند، این تأثیر پذیری بدون شک در ضرب المثلهای این دو زبان نیز میتواند صادق باشد ؛ فلذا استفاده از ضرب المثلهای هر دو زبان برای تفهیم معنا و مفهوم و همین طور برای یادگیری قواعد نیز میتواند سودمند باشد . ما در ادامه مطلب ضرب المثلهایی از زبان عربی به همراه معادل فارسی آنها ذکر کردیم تا شاید مورد نظر قرار گیرد، فإن الهدایا علی قدر مُهدیها:
إبنُ الإسکافِ حَفیانٌ و ابنُ الحائک عُریانٌ
کوزه گر از کوزه شکسته آب میخورد
إذا أنتَ قد أهدیتَ لی عیب واحدٍ
جدیرٌ إلی غیری بِنقل عیوبی
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
إذا رأیتَ نیوب اللیثِ بارزةً
فلا تظنَّنَ أنَّ اللیثَ یبتسمُ
نباید شد از خنده شه دلیر
نه خنده است دندان نمودن زشیر
إذا ضاق صدر المرء عن سرّ نفسه
فَصدرُ الّذی یستودعُ السرَّ أضیقُ
آنکه راز خود را نگه ندارد، چگونه راز دیگران را نگه دارد؟
إسمع مِنِّی و لا تُصدِّقنی
بشنو و باور مکن
أعطِ القوسَ باریها
کار را به کاردان بسپار
ألا لیت الشبابَ یعود یوما فأخبرَه بما فعل المشیب
جوانی کجایی که یادت بخیر
آلة العیش صحةٌ و شبابٌ
دو چیز است اندر جهان نیک تر
جوانی یکی، تندرستی دگر
إنَّ البلاء موکَّلٌ بالمَنطق
زبان سرخ سرسبز میدهد بر باد،درفتنه بستن زبان بستن است
إنّ الحدید بالحدید یُفلح
نشاید سود آهن جز به آهن
إنّ الهدایا علی قدر مُهدیها
برگ سبزی است تحفه درویش چه کند بینوا همین دارد
إنْ خِفتَ لا تُقلْ وإنْ قلتَ لا تَخَفْ
نگفته ندارد کسی با تو کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار
إن کنتَ ریحا فقد لاقیتَ إعصارا
اگر ماری تو، اژدهاست دشمن
إنّ مع العسر یسرا
مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود
أنتَ من وادٍ و أنا من وادٍ
من چه میگویم و تو چه میگویی- ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟
الإنسان فی التفکیر و الله فی التدبیر
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آیینه تصور ماست
الإنسانُ محلّ النسیان
انسان جایز الخطاست - آدمیزاده شیر خام خورده است
إنَّک لا تجنَی مِنَ الشّوک العنب
گندم از گندم بروید جو ز جو، خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم، هرگز از شاخ بید بَر نخوری
أهل البیت أدری بما فی البیت
کدخدا به ده آشناتر است
إیاک أعنی واسمعی یا جارةُ
به در میگوید که دیوار بشنود
إیاک أن یضربَ لسانک عُنقکَ
زبان سرخ سر سبز خویش میدهد بر باد
أین الثّری من الثُّریا
چه نسبت عالم خاک را با عالم پاک- ببین تفاوت ره از کجا تا کجاست
أیها السائل عنهم و عنّی
لستُ من قَیسٌ و لا قَیسُ مِنّی
نه سر پیازیم و نه ته پیاز
بِالملح تُصلح ما یُخشَی تَغیرّه
فکیفَ بالملح إن حَلّت به الغیرُ
هر چه بگندد نمکش میزنند
وای بر آن روز که بگندد نمکش
بطنٌ جائع و وجه مدهونٌ
جیب عال و پُز عالی- با شکم گرسنه و این همه افاده
بقدر الکد تُکتسب المعالی من طلب العلی سهر اللیالی
نا برده رنج گنج میس نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
گنج خواهی در طلب رنجی ببر
بُکرةٌ بِالمِشمِش
وعده سر خرمن دادن
بلغ السکّینُ العظمَ
کارد به استخوان رسید
بلغ السیل الزُّبَی
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
بِیضـة الیوم خیر من دجاجة الغد
سـرکه نقـد به از حلوای نسیه است .
تَجری الریاحُ بما لا تَشتَهی السُفُنُ
برد کشتی آنجا که خواهد خدای
اگر جامه بر هم درد ناخدای
تحت البراقع سمٌّ ناقعٌ
آتش زیر خاکستر - مار خوش خط و خال - آب زیر کاه
تَسمع بالمعیدی خیرٌ من أن تراه
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
تضرب فی حدید بارد
مشت بر سندان کوبیدن- بر آهن سرد میکوبی
تطلب أثرا بعد عین
شتر گم کرده، دنبال مهارش میگردی
تُعرف الأشیاء بأضدادها
ضد را از ضد شناسندای جوان
تغییر العوائد صعبٌ
ترک عادت موجب مرض است
الحدیث ذو شجون- الکلام یجرّ الکلام
حرف، حرف میآورد - نشخوار آدمیزاده حرف است
خُذ هدیّتک و اکفِنی بلیّتک
ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان
خیر الأمور أوسطها
اندازه نگهدار که اندازه نکوست
خیر الکلام ما دلّ و قل ّ و لم یُملَّ
کم گوی و گزیده گوی چون در
الخیر فی ما وقع
هر چه پیش آید خوش آید
دارِ الجارَ و لو جارَ
با همسایهی بد هم سازگار باش
الدّهر أحذَق المؤدبینَ
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
الدهر دولابٌ: یومٌ لک و یوم ٌ معک
روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد
دوامُ الحالِ مِن المَحال
در به یک پاشنه نمیچرخد
ذهب دمه أدراج الریاح
خونش به ناحق پایمال شد
ذو العقل یشقی فی النعیم بعقله
آفت جان من است عقل من و هوش من
رأس الکسلان معمل الشیطان
سر آدم تنبل، کارگاه شیطان است
رُبّ نعل شرٌّ من الحفاء
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
ربّ یومٍ بکیتُ فیه فَلمّا صِرتُ فی غیره بکیتُ
هرچه آید سال نو، گویم دریغ از پارسال
رحب الفضاء مع الأعداء ضیقةٌ
ضیق الفضاء مع الأحباب میدانٌ
پای در زنجیر پیش دوستان به که با بیگانگان در بوستان
سبق السیف العذل
کار از کار گذشت
سفیر السوء یُفسد ذات البین
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
الصبر مفتاح الفرج
گر صبر کنی زغوره حلوا سازی
الصمت أخو الرضا
سکوت نشانه رضاست
ضربُ الحبیبِ زبیبٌ و حجارته رمّانٌ
هر چه از دوست رسد نیکوست
ضربنی و بکی، سبقنی واشتکی
پیش افتاد که پس نیفتد
ضِغثٌ علی إبّالة
قوز بالا قوز
الطیور علـی أشکالها تقع
کبوتر با کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پـرواز
عاد صفر الیدینِ
دست از پا دراز آمدن
العاقل تکفیه الإشارة
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
عصفورین بِحَجر واحد
با یک تیر دو نشان
عند الإمتحان یکرم أو یُهان
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
عند التقادیر ضاعت التدابیر
چون قضا آید طبیب ابله شود
عند الشدائد تعرف الإخوان
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
العیان لا یحتاج إلی بیان
آن را که عیان است چه حاجت به بیان است
عینُ الرضا عن کل عیب کلیلة
چشم رضا بپوشد هر عیب را که دید
فرّق تَسُد
تفرقه بیانداز حکومت کن
فوقَ کلّ ذی علم علیم
دست بالای دست بسیار است
قد ضلّ من کانت العمیان تهدیه
کوری نگر که عصا کش کوری دگر بود
قدّر ثمّ اقطع
بی گدار به آب مزن
کالمُستجیر من الرمضاء إلی النار
از چاله در آمدن و به چاه افتادن- از باران به ناودان پناه بردن
کأنّ علی رؤوسهم الطیر
سکوت مرگبار همه را فرا گرفته بود
کلّ إناء یترشّح بما فیه
از کوزه همان برون تراورد که در اوست
کلّ شیء یرجع إلی أصله
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـاز جـوید روزگـار وصـل خویش
کلامٌ لیّن و ظلم بیّن
دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس
کم مات قوم و ما ماتت مکارمهم
و عاش قومٌ و هم فی الناس أموات
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
لا تسقط من کفّه خردلٌ
آب از دستش نمیچکد
لا یُلدغ المؤمن من حجر مرتین
مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود
لا یُؤخذ المرءُ بذنب أخیه
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
هرکسی آن دِروَد عاقبت کار که کشت
لِکلّ جدید لذة
نو که آمد به بازار کهنه شـد دل آزار
لِکلّ صارم نبوة
انسان جایز الخطاست
لِکلّ مقام مقال
هرسخن جایی و هر نکته مقامی دارد
ما حکّ ظهری مثل ظفری
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
ما لا یدرک کلّه لا یُترک کله
آب در یا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
مَن جَدَّ وَجَدَ
عاقبت جوینده یابنده بود
من حفر بئرا لأخیه وقع فیها
چاه مکن بهر کسی اول خودت آخر کسی
من قرع الباب و لجّ وَلَجَ
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید کسی
مِن کثرة الملاحین غرقت السفینة
آشپز که دو تا شد آش یا شور میشود یا بی نمک
من نهشتـه الحیة حذر الرسن الأبلق
مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد
وما علی الرّسول إلا البلاغ
من آن چه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
یُخبرک أدنی الأرض عَن أقصاها
سالی که نکوست از بهارش پیداست
الید الواحدة لا تصفّق
یک دست صدا ندارد
یَصطاد فـی المَاء العَکر
درآب گل آلود ماهی گرفتن
----------------
ضرب المثلهای عربی و معادل فارسی آنها
آتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها.
معادل: هر کاری را باید از راهش وارد شد.
الإحْسانُ عَبیدُ الْإنسانِ:
معادل:
سگ گیرنده چون دندان کند باز تو حالی استخوانی پیشش انداز
إِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضاعُوا الثَّمَرَةَ.
معادل: تبر را گم کرده، پی سوزن میگردد. شتر را گم کرده پی افسارش میگردد.
أَحَرُّ مِنَ الْجَمْر.
معادل: کاسهﻯ داغ تر از آش.دایهﻯ مهربانتر از مادر. کاتولیک تر از پاپ.
آخِ الْأَکفاءَ وَ داهِنِ الْأَعْداءَ.
معادل:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا «حافظ»
إِخْتَلَطَ الْحابِلُ بِالنَّابِلِ.
معادل: شیر تو شیر شد. خر تو خر شد. دوغ و دوشاب قاطی شد.
إِخْتَلَطَ الْخاثِرُ بِالزُّبادِ.
معادل: شیر تو شیر شد. خر تو خر شد. دوغ و دوشاب قاطی شد.
أَخُوکَ مَنْ واساکَ بِنَشَبٍ لا مَنْ واساکَ بِنَسَبٍ.
معادل: دوست آن است که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی.
أَدَبُ الْمَرْءِ خَیرٌ مِنْ ذَهَبِهِ.
معادل: ادب سرمایهﻯ مرد است.
إِذا أَرادَ اللهُ هَلاکَ نَمْلَةٍ أَنْبَتَ لَها جَناحَیْنِ.
معادل: اجلش رسید.اجل دور سرش میچرخد.
إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.
معادل:
کم گوی و گزیده چون دُرّ تا ز اندک تو جهان شود پُر «سعدی»
إِذا ذَکَرْتَ الذِّئبَ فَأَعِدَّ لَهُ الْعَصا.
معادل: چو نام سگ بری، چوبی به دست ار. اسم سگ را بیار و چوب دست گیر.
إِذا زَلَّ الْعالِمُ زَلَّ بِزَلَّتِهِ عالَمٌ.
ترجمه: هرگاه دانشمندی بلغزد (اشتباه کند)با لغزشش جهانی دچار لغزش میشود.
معادل:
هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک
إِذا صاحَتِ الدَّجاجَةُ صِیاحَ الدِّیکِ فَلْتُذْبَحْ.
ترجمه: هرگاه مرغی صدای خروسی را در آورد، بایستی سرش را برید.
معادل:
چه خیری برآید از آن خاندان که بانگ خروس آید از ماکیان؟
إِذا کُنْتَ فی قَومٍ فَاحْلِبْ فی إِنائِهِمْ.
ترجمه: اگر در میان مردمی زندگی کردی، با ظرف ایشان شیر بدوش.
معادل:
چون سر و کار تو با کودک فُتاد پس زبان کودکی باید گُشاد «مولوی»
إِنْ کُنْتَ کَذُوباً فَکُنْ ذَکُوراً.
معادل: دروغگو کم حافظه است.
إِذا کانَ رَبُّ الْبَیتِ بِالدُّفِ ناقِراً فَشِیمَةُ أَهْلِ الْبَیتِ کُلِّهِم الرَّقْصُ
معادل: چو کفر از کعبه برخیزد، کجا ماند مسلمانی!
أَرادَ أَنْ یَأْکُلَ بِیَدَیْنِ.
ترجمه: میخواست با دو دست بخورد.
معادل: با یک دست دو هندوانه نمیتوان برداشت.
إِرْحَمْ مَنْ دُونَکَ یَرْحَمْکَ مَنْ فَوقَکَ.
معادل: دست بالای دست بسیار است.
أَرَی أَلْفَ بانٍ لا یَقُومُ بِهادِمٍ فَکَیْفَ بِبانٍ خَلْفَهُ أَلْفُهادِمٍ
ترجمه: هزار سازنده در برابر یک ویرانگر دوام نمیآورند، یک سازنده در برابر هزار ویرانگر چطور؟!
معادل: قوز بالا قوز.
أَسْمَعُ صَوتاً وَ أَرَی فَوْتاً.
معادل: عالم بی عمل به چه ماند؟ به زنبور بی عسل.
إشتَهَینا الدَّجاجَةَ فَأَکَلناها بِرِیشِها.[2]
ترجمه: هوس مرغ کردیم، سپس مرغ را با پرش خوردیم.
معادل: از هول حلیم درون دیگ میافتد.
أُطْلُبُوا الْعلمَ مِنَ الْمَهْدِ إلی اللَّحْدِ.
معادل:
چنین گفت پیغمبر راستگوی ز گهواره تا گور دانش بجوی
إِطْعَمِ الْفَمَّ تَسْتَحِ الْعَینُ.
ترجمه: دهان را سیر کن، چشم شرمسار میشود.
معادل: نان بده، فرمان بده.
أَعطِ خُبزَکَ لِلخَبَّازِ وَ لَو أَکَلَ نِصفَهُ.[1]
ترجمه: نانت را برای پختن به نانوا بده، اگرچه نیمی از آن را بخورد.
معادل: کار را به کاردان بسپار.
أَعْقِلْ وَ تَوَکَّلْ.
معادل:
گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند
با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش، هرچه خواهی کن «مولوی»
أُعَلَّمَهُ الرِّمایَةَ کُلَّ یَومٍ فَلَما إِشْتَدَّ ساعِدُهُ رَمانِی
ترجمه: هر روز به او تیراندازی یاد میدهم، همین که بازوانش قوی میشوند، به سوی من تیراندازی میکند.
معادل: مار در آستین پروردن.بدگهری را یاری کردن.
الْأَفْعالُ أَبْلَغُ مِنَ الْأَقْوالِ.
ترجمه: کردارها رساتر از گفتارها هستند.
معادل: دو صد گفته، چو نیم کردار نیست.
الْأَقارِبُ کَالْعَقارِبِ.
ترجمه: خویشاوندان مانند عقرب ( کژدم ) هستند
معادل: از ماست که بر ماست. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
الْأَقْرَبُونَ أَوْلَی بِالْمَعْرُوفِ.
معادل: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
أُقْصُرْ رَأْیَکَ عَلی ما یَعْنِیکَ.
معادل: هرکس باید روی مرز خویش راه برود. آدم باید لقمه را به اندازه دهنش بگیرد.
إِقْلَعْ شَوْکَکَ بِیَدِکَ.
معادل: کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.
أَکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ.
معادل:
طمع آرد به مردان رنگ زردی طمع را سر ببر گر مَردی «ناصر خسرو»
الْإِکْرامُ بِالْإِتْمامِ.
معادل: کار را که کرد؟ آن که تمام کرد.
أَکَلْتُمْ تَمْرِی وَ عَصَیْتُمْ أَمْرِی.
معادل: نمک خوردن و نمکدان شکستن.چو میوه سیر خوردی، شاخ مشکن.
أَلا لَیْتَ الشَّبابَ یَعُودُ یَوماً فَأُخْبِرَهُ بِما فَعَلَ الْمَشِیبُ
معادل: جوانی کجایی که یادت بخیر.
إلی الْماءِ یَسعَی مَنْ یَغُضُّ بِلُقْمَةٍ إلی أَیْنَ یَسعَی مَنْ یَغُضَّ بِماءٍ
معادل: هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک.
أَنا تَئِقٌ وَ أَنْتَ مَئِقٌ فَکَیْفَ نَتَّفِقُّ.[2]
معادل: آبشان به یک جوی نمیرود.
أَنا الْغَریقُ فَما خَوفِی مِنَ الْبَلَلِ.
معادل: آب که از سر گذشت، چه یک نی، چه صد نی.
الْإِنسانُ مَحَلُّ السَّهْوِ وَ النِّسیانِ.
[1] - عَطَی: داد. / یُعطِی: میدهد. / إعطاء: دادن / أَعطِ: بده / الخُبز: نان / الخَبَّاز: نانوا /
[2] - تَئِق: خشمگین/ مَئِق: ناشکیبا.
[1] - البقرة / 44
[2] - الدَّجاجَة: مرغ / الرِّیش: پَر /
ضرب المثلهای عربی با معادل و ترجمه فارسی
شرکت ناسار - تجارت با عراق آگوست 3, 2017 Leave a Comment on ضرب المثلهای عربی با معادل و ترجمه فارسی
دانلود جزوه ضرب المثلها با معادل فارسی / دکتر کشاورز
865{icon} {views}
ضرب المثلهای عربی با معادل و ترجمه فارسی
منبع: سراج المنیر
تأثیر حافظ بر غرب
Read
تأثیر حافظ بر غرب
۱-مقتل الرجل بین فکیه.
هلاکت گاه انسان میان دو فک اوست.
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد .
گر زبان تو، رازدارستی
تیغ را بر سرت چه کارستی
۲-تجشأ لقمان من غیر شبع.
لقمان بدون اینکه سیر با شد آروغ زد.
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن
۳-إیاک أعنی اسمعی یاجار.
بزن بر در تا همسایه بشنود.
به در میگ تا دیوار بشنوه
چراغ چراغ، با تو میگویم، دخترعمو توگوش کن.
۴-أمس الدابر لا یعود.
دیروز که سپری شد باز نمیگردد. آب رفته به جوی باز نگردد.
۵-ما حک جلدک مثل ظفرک.
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من . به غمخوارگی چون سر انگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
۶-الکلام یجر الکلام . حرف حرف میاورد .
ازسخن گویند میخیزد سخن، بگشای لب تا زبان بسته در گفتار بگشاید مرا
دانلود فرهنگ ضرب المثلهای عربی خوزستان با معادل فارسی
۷- القلب یهدی إلی القلب.
دل به دل راه دارد .
بداند هر که او آگاه باشد
که دلها را به دلها راه باشد
۸-لا تکن رطبا فتعصر ولا یابسا فتکسر.
سختی ونرمی به هم دربه است .
نه زیاد نرم باش نه تندخو.
دلبر شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع برند به حلوا
۹-أکلتم تمری عصیتم أمری.
خرمایم را خوردید ونافرمانیم کردید .
نمک خوردن ونمکدان شکستن .
دست در کاسه ومشت بر پیشانی
۱۰-فی الصیف ضیعت اللبن.
در تابستان شیر را ضایع و فاسد کردی .
به عاقبت کار توجه نکردی.
۱۱-بقدر الکد تکتسب المعالی
من طلب العلی سهر اللیالی
نابرده رنج گنج میسر نمیشود .
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
۱۲-من الحبه تنشأ الشجره.
درخت ازد انه رشد میکند.
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
۱۳-محاجزه قبل مناجزه.
جنگ اول به از صلح آخر.
۱۴- من یهن یسهل علیه الهوان
ما لجرح بمیت ایلام
هر کس إهانت وسبکی کند، إهانت بر او ساده گردد، همانطور که زخم مرده دردی ندارد.
اسب مرده را شلاق زدن خطاست.
۱۵- لو لبس الحمار ثیاب الخز لقال الناس یالک من حمار .
خر عیسی گر ش به مکه برند چونکه برگردد هنوز خر باشد.
اگر خرلباس ابریشم بپوشد، مردم گویندای آفرین برخر.
عقل مردم در چشمشان است.
۱۶-إن المنایا لا تطیش سهامها.
همانا که تیرهای مرگ،هرگز به خطا نمیروند .
از مرگ حذر کردن در دو وقت روا نیست روزی که قضا باشد وروزی که قضا نیست.
۱۷-الید الواحده لاتصفق.
الید لاتصفق وحدها.
یک دست صدا ندارد.
با یک گل بهار نمیشود .
۱۸-کل من کان عنده ذهب یکون قویا.
هر که زر در ترازوست زور در بازوست.
۱۹-سحابه صیف، لیس یرجی دوامها .
به تداوم ابر تابستان امیدی نیست.
تکیه بر عهد تو وباد صبا نتوان کرد.
۲۰-طلب الصید فی عریسه الأسد .
شکار، درکام شیر میجوید.
جستجوی چیزی در غیر موقعش
۲۱-إن البغاث فی أرضنا یستنسر.
پرنده ضعیف در سرزمین ما کرکس میشود.
۲۲- کل جدید بالجدیدین یخلق.
هر جدیدی با گذشت شب وروز کهنه شود.
نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار.
۲۳-فلان یحمل التمرإلی البصره.
فلانی خرما به بصره میبرد.
جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش
خرما به بصره، زیره به کرمان همی برند.
۲۴- تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه.
آوازهی معیدی را شنیدن بهتر از دیدن اوست.
آوازد هل از دور شنیدن خوش است.
از دور میبرد دل واز نزدیک زهره را
۲۵- المکثار مهذار .
الثرثار مهذار.
پر گو یاوه گوست.
۲۶-رب قول أنفذ من صول.
بسا سخنی که از یورشی کار سازتر باشد.
۲۷-یداک أوکتا وفوک نفخ.
خود کرده را تدبیر نیست.
اگر پرنیان است خود رشته ای
وگر بار خار است خود گشته ای
۲۸-من خطب الحسناء یعطی مهرها.
هرکس از زیبا رو خواستگاری کند، مهرش را میپردازد.
هرکه طوطی میخواهد جور هندوستان کشد.
۲۹- من جد وجد .
جوینده یابنده است.
چنین گفت شاه جویندگان که یابندگانند جویندگان.
گر گران وگر شتابنده بود .
عاقبت جوینده یابنده بود.
۳۰- الطیور علی أشکالها تقع .
کبوتر با کبوتر باز با باز
همجنس با همجنس کند پرواز
۳۱- کالشمس فی رابعه النهار.
مثل روز روشن است.
۳۲-لکل عالم هفوه، لکل جواد کبوه، لکل سیف نبوه.
انسان جایز الخطاست.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست.
۳۳- لدغ اللسان أشد من جرح السنان
کلم اللسان أنکی من کلم السنان
زخم زبان سخت تر از زخم نیزه است.
۳۴-یبکی بدموع کدموع التماسیح.
اشک تمساح میریزد.
۳۵- من لم یدار المشط ینتف لحیته.
هر کس با شانه مدارا نکند،ریشش را از دست میدهد.
۳۶-لیس شیئا فی جعبته.
آهی در بساط ندارد، مفلس است.
۳۷-أسد علی وفی الحروب نعامه.
بر من شیر ودر جنگ شتر مرغ
ترسو بودن انسان را میرساند.
۳۸-عند النطاح یعرف الکبش الأجم.
قوچ بی شاخ درهنگام شاخ زدن شناخته میشود.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روز شود هر که در او غش باشد.
۳۹- لا فی العیر ولا فی النقیر.
نه سر پیاز است نه ته پیاز .
هم از شوربای قم مانده هم از هلیم کاشان.
نه برشتری سوارم
نه چو خر به زیر بارم.
۴۰- ضرب عصفورین بحجر .
با یک تیر دو نشان زدن.
۴۱-هدم نفسه بنفسه.
سعی إلی حتفه بظفره.
تیشه بر ریشه خویش زد.
۴۲-من تخوم الأرض إلی عنان السماء.
از ثری تا به ثریا.
۴۳- سقط العشاء به علی سرحان.
غذای شامگاه اورانزد گرگ اورده است.
با پای خود نزد گرگ امده است.
۴۴-أعمی یدلس نفسه فی العور .
نابینایی است که خود را درمیان یک چشمها فریب میدهد.
۴۵-متی جنی الناس من الشوک العنب .
مردم کی از خار انگور میچینند؟
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جوزجو
۴۶- بلغ السیل الزبی.
کارد به استخوان رسید.(کنایه)
۴۷-کان زوبعه فی فنجان.
بادی درهوا بود.
۴۸- ذهبت ادراج الریاح .
به باد رفت،بی ثمر شد.
۴۹-متی یبلغ البنیان یوما تمامه
إذا کنت تبنیه وغیرک یهدم .
کی بنیاد این دنیا روزی تمام میشود، هنگامی که تو آن را بنا میکنی ودیگری ویران میکند.
۵۰- هذا الشبل من ذاک الأسد.
این بچه شیر از آن شیر است.
۵۱- أنت تتحمس له.
تو سنگ او را به سینه میزنی.
۵۲- لا ینبس بحرف / لا یبوح بکلمه.
لب از لب برنمی دارد. جیک نمیزند.
۵۳-هو صفر علی الشمال.
کسی برای او تره هم خورد نمیکند.
۵۴- یعلم من أین تؤکل الکنف.
خوب میداند از کجا شروع کند.(کنایه از زرنگی)
۵۵- فقدأعذر من أنذر .
کسی که از پیش بیم داده، معذور است.
من آنچه شرط بلاغت است با تو میگویم.
تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.
۵۶-فلان کالنعامه، لاطیر ولاجمل.
چون شتر مرغ نه پرنده است ونه شتر
به مار ماهی مانی، نه این تمام نه آن منافقی چه کنی، مار باش یا ماهی
۵۷-انما المرء مخبوء تحت لسانه.
شخصیت انسان در زیر زبانش پنهان است.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب وهنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالی است
شاید که پلنگ خفته باشد.
۵۸-کل طیر یطیر مع شکله .
هر پرندهای با همشکل خود پرواز میکند .
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
۵۹-من جرب المجرب، حلت به الندامه .
ازموده را آزمودن خطاست.
روان را رنج بیهوده نمایی
که چندین آزموده را آزمودن
۶۰-رب راس حصید لسان.
زبان سرخ سر سبز دهر بر باد
تا نیک ندانی که سخن عین صواب است
باید که بگفتن دهن از هم نگشایی
۶۱-من نهشته الحیه حذر الرسن الابلق.
مار گزیده از ریسمان سیاه وسفید میترسد.
چنان زمرگ بترس از سیه سپید مو
که مرد مار گزیده ز پیسه رسن
۶۲-بیضه الیوم،خیر من دجاجه ا لغد .
تخم مرغ امروزبهتر از مرغ فرداست.
سرکه نقد به از حلوای نسیه
به نسیه مده نقد اگر چند نیز
به خرما بود وعده ونقد خار
۶۳-لکل عمل رجال .
هر کسی را بهر کاری ساختند .
هر که نقش خویش میبیند در آب
برزگر باران وگازر آفتاب
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد ومرد کهن.
۶۴-عظ نفسک قبل ان یعظک الدهر.
خویشتن را موعظه کن قبل از این که روزگار تو را موعظه کند .
هر که ناموخت از گذشت روزگار
نیز نیاموزد زصد آموزگار
۶۵-لکل مقال مقام ولکل مقام مقال .
هر گفته جایی وهر نکته مکانی دارد
باخرابات نشینان زکرامات ملاف
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
کتاب یکصدو پنجاه ضرب المثل به سه زبان فارسی عربی و انگلیسی -غلامحسن فولادی - فراکتاب