جلسه اول
مقدمه
با این که ما همانند متکلمان و فلاسفه میتوانیم از عقلمان استفاده کنیم و درباره خداوند سخن بگوییم، چه ضرورتی دارد که از خداشناسی در قرآن بحث شود. برای پاسخ بدین پرسش لازم است که در آغاز از انواع شناخت سخن بگوییم.
محتوای آموزشی
1. روشهای به دست آوردن حقایق عالم
آگاهی یافتن انسان از واقعیتها و حقایق عالم، به وسیله روشهای ذیل ممکن است:
1-1. علم حصولی
آدمی پیش استاد میرود، مطالعه میکند، فکر میکند و آن گاه چیزهایی را به دست میآورد. راه مرسوم برای غالب مردم دنیا همین راه است. این راه « علم حصولی» نام دارد که متکلمان و فیلسوفان همین راه را طی میکنند. اندیشهورزی و تعقل، فهم از راه دیدن، شنیدن، لمس کردن و چیزهای دیگری که در هر صورت در اختیار انسان است و ابزار فهم آدمیان به شمار میرود.
1-2. مکاشفه
راه دوم، راه دشوارتری است که راه مکاشفه و راه شهود نام دارد. این کار یک مقداری دشوارتر است و برای هر کسی میسور و ممکن نیست. انسان باید سختیهایی متحمل شود، هرچند گاهی بدون طی کردن سختیها، به انسان الهام میشود و آن الهامها نیز عمدتا شهودی است؛ یعنی از طریقی کشفهای درونی به ذهن و دل انسان القا میشوند و انسان به چیزی علم پیدا میکند. گمان نمیکنم بشود این را انکار کرد چه اینکه برای خیلیها اتفاق افتاده است که یکدفعه به ذهنشان چیزی خطور میکند بیآنکه مطالعه کند و یا پیش استاد برود و حتا در مورد آن بیندیشد. صرفا یک الهام و القا در نفس است و گاهی کار اندکی پیچیدهتر میشود. بدین معنا که آدمی باید راههایی را طی کند، ریاضت بکشد تا بر اثر تزکیه نفس و پاک کردن دل، حقایقی بر آیینه دلش منعکس شود. راهی که به عرفا نسبت داده میشود همین است.
این راه برای انسانها نسبی است؛ بدین معنا که برخی از انسانها کمتر و برای برخی دیگر بیشتر است، ولی در هر صورت اصل این راه غیر قابل انکار است.
1-3.ایمان
انسان میتواند از طریق اعتماد به شخصی به حقایقی دست یابد. همین که کسی به کس دیگری اعتماد میکند، آن اعتماد برای انسان زمینهای را فراهم میکند که انسان بتواند با اعتماد به آن شخص گفتارها و آموزههای او را بشنود و به او ایمان بیاورد و بپذیرد که اینها حقایقی است که آن شخص مورد اعتماد به انسان میدهد. شاید در بحثهای معرفتشناسی این کمتر مورد توجه قرار گیرد، ولی به نظر میرسد که این در سطح تودههای مردم متعارف است. مثل اینکه کسانی به خبرگزاریهایی اعتماد میکنند و خبرهای آن را قبول میکنند با اینکه نه مکاشفه میکنند و نه این که راه حصول دارند.
گاهی درجه اعتماد عمیقتر میشود و اعتماد نسبت به افرادی است که با عالم ماورای طبیعت سر و کار دارند. صرف همین اعتماد باعث میشود که به گفتهها و آوردهها و به تعبیر دینی به آموزههای دینی ایمان بیاورد و آنها را باور کند. از این رو هنگامی که پیامبری مورد اعتماد مردمی قرار میگیرد و مرم به او ایمان میآورند، وقتی او از بهشت، جهنم، قبر، قیامت، لوح، قلم، عرش و چیزهای دیگری که در اختیار بشر نیست و انسان نمیتواند به آنها دسترسی پیدا کند مخالفت میکند و میگوید که اینها درست است. بخش قابل توجهی از باورهای اعتقادی ما مربوط به این راه سوم است. بیشتر انسانها برای رسیدن به ماورای طبیعت نه راه علم حصولی در اختیار دارند و نه این که همه انسانها این امکان برایشان وجود دارد که بتوانند با کشف و شهود به همه حقایق عالم دست یابند. به نظر میرسد که سادهترین راه برای تودههای مردم اعم از کسانی که تحصیلات عالی دارند و ندارند، این است که یک انسان مورد اعتماد خبرهایی بیاورد و دیگر انسانها به او اعتماد داشته باشند و سپس به او ایمان بیاورند. البته اعتماد و ایمان پیدا کردن لغزشگاه خیلی عجیب، پیچیده و لغزندهای است. به وجود آمدن آن اعتماد باعث میشود که انسان همه خبرها و آموزههای او را قبول داشته باشد.
چکیده
انسانها برای زیست در این جهان ناگزیر از کسب حقایق عالم هستند. این حقایق از سه راه به دست میآیند: علم حصولی، مکاشفه و ایمان.
علم حصولی، علمی است که از طریق اندیشهورزی و حواس به دست میآید. متکلمان و فلاسفه و غالب مردم دنیا از این روش استفاده میکنند.
کشفهای درونی که به ذهن و دل انسان القا میشوند، «مکاشفه» خوانده میشوند. این راه به عرفا نسبت داده میشود.
ایمان به آموزههای افراد مورد اعتماد، راه سومی است که برای کسب حقایق عالم از اهمیت بالایی برخوردار است. سطح قابل توجهی از مردم از این راه استفاده میکنند.
آزمون
1. سادهترین راه برای به دست آوردن حقایق عالم چه راهی است؟
الف) مکاشفه
ب) علم حصولی
ج) علم اکتسابی
د) ایمان
2. کدام یک از راههای آگاهی با دشواری و مشقت همراه است؟
الف) مکاشفه
ب) علم حصولی
ج) ایمان
د) همه موارد
3. متکلمان، عرفا و فیلسوفان به ترتیب از چه راهی برای کسب حقایق عالم استفاده میکنند؟
الف) مکاشفه، علم حصولی، ایمان
ب) علم حصولی، مکاشفه، علم حصولی
ج) مکاشفه، مکاشفه، علم حصولی
د) علم حصولی، علم حصولی، علم حصولی
جلسه دوم
مقدمه
موضوع این درس واژهشناسی «الله» در قرآن، یعنی نخستین بحث خداشناسی در قرآن کریم است. قبل از پرداختن به مباحث مختلف مربوط به خدا، صفات خدا و دلایلی که برای شناخت خدا در قرآن است، خوب است که با اصل کلمه «الله» که کانونیترین بحث قرآن است و کلمه شناخته شدهای است، آشنا شویم. ببینیم که ریشه این کلمه و نگاه قرآن به این کلمه را بررسی کنیم.
محتوای آموزشی
کاربرد واژه «الله» در قرآن کریم
کلمه «الله» در قرآن کریم کاربرد زیادی دارد. «الله» با مشتقاتش در قرآن 2963 بار تکرار شده است. یعنی به طور میانگین از 6236 آیه قریب به نیمی از آیات قرآن کریم حاوی کلمه «الله» و مشتقاتش یعنی اله، آلهة و... است. ممکن است چند آیه کلمه «الله» را نداشته باشد، ولی در برخی از آیات چند بار کلمه «الله» ذکر شده است. این فراوانی یا بسامد به ما میگوید که کانون این کتاب خداست. بنابراین در یک کلمه میتوان گفت که قرآن کتاب خدا است.
عبارت «قرآن کتاب خداست»، دو معنا میتواند داشته باشد: یک؛ اضافه شدن کتاب(اسم مصدر) به خدا(فاعل). دو؛ اضافه کتاب(اسم مصدر) به خدا(مفعول). تعبیر اندکی دارای تسامح است و ممکن است خیلی دقیق و ادبی نباشد. در اولی - اضافه به فاعل- یعنی کتاب از جانب خدا آمده و خدا ایجادکننده این کتاب است. اما دوم -اضافه اسم یا اسم مصدر یا حاصل مصدر و احیانا مصدر به کتاب- به معنای کتابی است که پیرامون خداست. بنابراین میتوان گفت که کتاب خدا، یعنی کتابی که همه تلاشش این است که خدا را به گونهای معرفی کند
از مشتقات کلمه الله، «آلهة» با اضافههایش - آلهتکم، آلهتهم، آلهتک - و تعبیرهایی از این دست در آیات قرآن کریم به معنی معبودهای مشرکان است. این دسته از آیات که حدود صد آیه باشد دقیقا رودروی کلمه «الله» هستند و ما از آنها نیز بحث میکنیم. آنها شریکان مفروضی هستند که مشرکان برای خدا در نظر گرفتند و خداوند از آنها گزارش داده است. اگر اینها را استثنا کنیم، 2811 بار کلمه «الله» با مشتقاتش باقی میماند که عبارتند از: کلمات «الله»، فالله، لِلَّه، بِالله، فَلِلَّه، آلله، تَالله. علاوه بر اینها، در قرآن کریم صفات خداوند را که در نظر نگیریم، خود کلمه «الله» 2811 بار، ضمایری مثل هو، ک، ایاک، انّا، نحن، انا، انت، نا، که به ذات خداوند اشاره دارد، خود آنها هم از یک بسامد و فراوانی زیادی برخوردار هستند. یعنی خود آنها وقتی به کلمه «الله» اضافه میشود، حجم واژگانی که در قرآن کریم به کلمه «الله» اشاره میکند بسیار بیشتر میشود. حال بیفزایید به این مجموعه، صفاتی را که بعدها درباره آنها بحث میشود؛ از جمله کلمه «ربّ» که بالغ بر 900 بار در قرآن تکرار شده است.
این حجم عظیم تکرار کلمه «الله» و برخی از صفات خداوند و ضمایری که به خداوند اشاره دارند، تصدیق خواهید کرد که این کتاب در واقع کتابی است که در اصل مربوط به حوزه خداشناسی است. به نظر میرسد که رسالت اصلی این کتاب این است که خداوند را به گونهای وارد ذهن، دل و زندگی مردم بکند. یعنی هم در مقام نظر و هم در مقام عمل مردم مدام به خدا توجه داشته باشند. خدا را بشناسند، نقش خدا را در عالم باور کنند، یگانگی خداوند را با تمام وجود احساس کنند و با خداوند زندگی کنند؛ با ذکر و یاد و توسل و کمک گرفتن از خدا با خداوند زندگی کنند.
با توجه به این از زاویه دیگری هم میتوانیم آیات قرآن کریم را که درباره «الله» است یا به گونهای مربوط به خداوند است طبقهبندی بکنیم:
یک؛ از زاویه معرفت «الله». یعنی آیاتی هستند که مربوط به شناخت خداوند هستند؛ چه شناخت خداوند، چه شناخت صفات خداوند و چه شناخت افعال او.
دو؛ گروه دیگری از آیات، مربوط به خداشناسی نیست، بلکه مربوط به مناسبات انسانها با خداوند است. این دسته از آیات کمتر در حوزه خداشناسی به کار گرفته میشود و کمتر مورد توجه است، هرچند برای کامل کردن و جامع دیدن معرفت «الله» در قرآن باید اینها مورد توجه قرار گیرد. وقتی نوشتههای قرآنپژوهان در این باره ملاحظه میشود، میبینید که عمدتا به سراغ آن دسته از آیاتی رفتند که به گونهای خداوند یا صفات او را معرفی میکنند. اما آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارند که در آنها مناسبات انسانها با خداوند بحث میشود. یعنی اینکه خداوند در این آیات به انسانها میگوید که شما با خداوند چگونه رابطه برقرار کنید. مثلا آیاتی که درباره ایمان به خدا است، خداشناسی نیست، بلکه نسبت انسان به خداوند را بیان میکند. به عبارت دیگر، این آیات درباره باورمندی، احساس قلبی و تعلق خاطر است. کفر به خداوند، شرک به خدا، توکل به خدا، اعتماد به خدا، استعاذه به خدا، دعا و تقرب به خدا، اخلاص برای خدا، امیدواری به خدا، ترس از خدا، تقوای خدا، لقای خدا و عبادت خدا که در حوزه اخلاقیات هم هستند در قرآن کریم آمده است. همچنانکه گفتیم این آیات در حوزه معرفت «الله» و خداشناسی کمتر مورد توجه هستند.
ریشهشناسی «الله»
قرآنپژوهان برای و اهل لغت و کسانی که در مفردات و وجوه قرآن کار کردند، مهم بوده است که ببینند این کلمه از کجا آمده است. مثلاً آقای توشیهیکو ایزوتسو(1) در کتاب «خدا و انسان در قرآن»(2)، صفحات زیادی را به این بحث اختصاص داده است که این کلمه از کجا آمده است. آیا این کلمه عربی است؟ مشتق است یا جامد؟ اگر مشتق است ریشه اصلی آن چیست؟ همچنانچه مفسران و لغتشناسان این مسأله را مورد توجه قرار دادند.
برخی معتقدند که کلمه «الله» در اصل کلمه جامد است و مشتق نیست، کسان دیگری همانند فخر رازی بر آن هستند که واژه «الله» مثل بسیاری از اسمهای جامد، اسم جامد خداوند است و از چیزی مشتق نشده است، اما غالبا معتقدند که این کلمه مشتق است. اما حروف اصلی آن چیست؟ سه احتمال است: از «أله»، از «وله» و از «لاه». شاید دلیل اینکه لغتشناسان این کلمات را به عنوان ریشه بیان کردند، معنایی باشد که در «اله»، «لاه» و «وله» وجود دارد. «اله» به معنای عبد و عبادت است، أله، یأله یعنی عبادت کرد و از این رو به اله معبود میگویند. در قرآن کریم آلهة که به مشرکان نسبت داده میشود به معنای معبودهای مشرکان است. وَلَه همان طور که در کاربرد فارسی نشان میدهد به معنای «شیدایی» و «واله شدن» است و «لاه» به معنی پنهان شدن، احتجاب و مخفی بودن در جایی است.
هر یک از اینها را که بگیریم میتواند با خداوند تطبیق داده شود، زیرا خداوند از نظرهای حسی محجوب است؛ خداوند معبود است و نیز وجودی است که به تعبیر برخی لغتشناسان و برخی از مفسران انسانها در شناخت ذات او سرگردان و متحیر هستند. به دلیل اینکه عقلشان درست نمیتواند به ذات خداوند پی ببرد همواره درباره وجود و ذات خداوند سرگردان هستند، از این رو گفتند که احتمال دارد این واژه از آنها گرفته شده باشد. اما به نظر میرسد که اشتقاق این کلمه از اله درستترین و نزدیکترین نظر به واقع باشد. وقتی بر سر کلمه اله، الف لام میآید و آن را معرفه میکند، الاله گفته میشود در این صورت دو لام دارد، و به دلیل اینکه دو لام وسطش الف آمده این الف همزه وسط این دو تا لام در زبان عربی ثقیل است و میافتد و سرانجام میشود «الله».
صدرالمتألهین- عالم متأله – میگوید که أله یعنی کسی که در برابر خداوند گردنکشی نمیکند و متواضع است و عبودیت خداوند را پذیرفته است. خلیل بن احمد فراهیدی که لغتشناس مشهوری است و صاحب کتاب «العین» و شاید در میان کتابهای لغت بشود گفت به دلیل اینکه متوفای 175(هـ.ق) است، نزدیکترین لغتشناس به دوران صدر اسلام است دارای اعتبار بیشتری است. از این رو وی بسیار معتبر بوده، مورد توجه است. ایشان درباره «الله» نوشت: «إن اسمَ الله اکبر هو الله»؛(اسم بزرگ خداوند «الله» است) و بعد هم گفت که بتپرستان هم بتهاشان را اله مینامیدند و این را از باب افترا بر خدا میگوید، به خاطر اینکه معبودشان بود و در برابر یک معبود واقعی در واقع الاهی را ساخته بودند. خیلی از لغتشناسان همین معنای اله را درباره «الله» پذیرفتند. از جمله کتابهای معجم مقاییس اللغة، المصباح المنیر، صلاح اللغة جوهری. اینها میگویند که ألَهَ، یَألَهُ به معنای معبود است. در این جا مصدر به معنی مفعول است، همان طور که کتاب به معنی مکتوب است. البته بعضی اوقات به معنای نوشتن یعنی مصدر هم هست.
مفردات راغب مینویسد: إِلهٌ جعلوه اسما لکل معبود لهم، و کذا اللَّاتُ، و سمّوا الشمس إِلَاهَةً لاتخاذهم إیاها معبودا.» عربها قبل از اسلام به هر معبودی اله میگفتند؛ معبودی که خودشان داشتند و ساخته بودند یا به هر معبود دیگری غیر از بتها گفته میشد. و اسم ذات هم بود یعنی اسم یک شیء، به خاطر همین عربها به خورشید الهه میگفتند. به خاطر اینکه خورشیدپرستانی بودند آن را عبادت میکردند بنابراین خورشید هم معبود بود.
اما معنای دیگر هم ایشان گفته است: « قیل هو مِن: أَلِهَ، أی: تحیّر» یعنی سردرگم شد، حیرت زده شد. اما چرا گفتند که اله از تحیّر است. بعد ایشان میگوید که این اشاره به سخنی از امیرالمؤمنین علی(ع) است که فرمود:
کَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِیرُ الصِّفَاتِ، وَ ضَلَّ هُنَاکَ تَصَارِیفُ اللُّغَاتِ. و ذلک أنّ العبد إذا تفکّر فی صفاته تحیّر فیها، و لهذا رُوِیَ: «تَفَکَّرُوا فِی آلَاءِ اللَّهِ وَ لَا تَفَکَّرُوا فِی اللَّه.»
راغب میافزاید: «و قیل: أصله: ولاه»، قول ضعیفی است که اصلش ولاه است و واو نیز به همزه تبدیل شد. وجه تسمیهاش نیز این است که هر مخلوقی واله و شیفته اوست؛ حال یا با تسخیر مانند جمادات و حیوانات و یا با تسخیر و اراده با هم مانند برخی از مردم. از این رو بعضی از حکما گفتهاند: خداوند محبوب همه اشیا است. و این فرمایش خداوند بر این مطلب دلالت دارد: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» . (3)
راغب قول ضعیف دیگری را نیز ذکر میکند: و قیل: أصله مِن: لاه یلوه لیاها، أی: احتجب. قالوا: و ذلک إشارة إلى ما قال تعالى: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (4)، و المشار إلیه بالباطن فی قوله: «وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»(5). و إِلَهٌ حقّه ألا یجمع، إذ لا معبود سواه، لکن العرب لاعتقادهم أنّهاهنا معبودات جمعوه، فقالوا: الْآلِهَةُ. قال تعالى: «أَمْ لَهُمْ آلِهَة تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» (6)، و قال: «وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ» (7) و قرئ: (و إِلَاهَتَکَ) أی: عبادتک. و لَاهِ أنت، أی: لِلَّهِ، و حذف إحدى اللامین.
یعنی اصل آن از اله است به دو معنا یا به معنی ابدا یا به معنی تحیره. اما برخی گفتند اصل این کلمه وله است به خاطر اینکه کل مخلوق ذال نحوه به خاطر اینکه هر آفریده و هر پدیدهای شیدای او است و واله است. «والیه لغول فی شان الله یسحب فحمده ولاتفقهون تسبیحم و قیل اصله من لا حیلوه لیاهن».
برخی گفتهاند راغب میگوید اله از لایحوله لیاهن آمده به معنی محجوب . کسی که پوشیده است و یا کسی که به معنی ارتفعه هست به خاطر اینکه رفعت مقام دارد و دست و نگاه حسی به آن نمیرسد. علوّ رتبه دارد در هر صورت در عالم هستی و دور از دسترس هست و به خاطر دور از دسترس بودن محجوب هم هست و در عین اینکه نزدیک انسانها است دور از آنها هم است.
پروفسور «توشیهیکو ایزوتسو» استاد ممتاز دانشگاه «کیو»ی ژاپن، زبانشناس، قرآنپژوه، اسلامشناس و فیلسوف معاصر است.
«خدا و انسان در قرآن» (توکیو، 1963م).
اسراء: 44
انعام: 103
حدید: 3
انبیاء: 43
اعراف: 127
چکیده
واژه «الله»، یکی از پرکاربردترین واژهها در قرآن کریم است به طوری که نیمیاز آیات قرآن حاوی این واژه هستند، از این رو، واژهشناسی «الله» نخستین بحث از مباحث خداشناسی به شمار میآید.
واژه «الله» با مشتقاتش در قرآن 2963 بار تکرار شده است بر این اساس قرآن را کتاب خدا مینامند. کتاب خدا دو معنا میتواند داشته باشد: یکی معنای اضافه فاعلی، یعنی کتابی که از جانب خدا است. دوم معنای اضافه مفعولی، یعنی کتابی که پیرامون خدا است.
لغتشناسان سه احتمال در باره ریشه واژه «الله» دادهاند: اله، لاه و وله. اگر از ریشه اله باشد به معنای معبود و اگر از «لاه» باشد به معنای پنهان و «وله» به معنای شیدایی است.
آزمون
1. آیاتی که واژه «الله» در آنها به کار برده شده است به دو دسته میتوان تقسیم کرد؟
الف) یک؛ آیاتی که درباره شناخت خداوند هستند. دو؛ آیاتی که درباره مناسبات خداوند با انسانها هستند
ب) یک؛ آیاتی که درباره صفات خداوند هستند. دو؛ آیاتی که درباره توکل به خداوند هستند
ج) یک؛ آیاتی که درباره افعال خداوند هستند. دو؛ آیاتی که درباره عبادت خداوند هستند
د) همه موارد
2. اگر واژه «الله» از ریشه «وله» باشد به چه معنی است؟
الف) شیدا
ب) معبود
ج) پنهان
د) مورد الف و ج
3. «فخر رازی معتقد است که کلمه «أله» مشتق است، ولی غالبا معتقدند که جامد است.»
درست
نادرست
جلسه سوم
مقدمه
کلمه «الله» و نگاه مفسران و صاحبنظران درباره این کلمه و اینکه این کلمه آیا ریشهای عربی دارد یا غیر عربی، موضوع بحث جلسه پیش بود. در این جلسه، در ادامه بحث «اللهشناسی» با خود کلمه «الله» کار داریم و این مساله را بررسی خواهیم کرد که این کلمه از کجا وارد ادبیات دینی و قرآن کریم شد.
محتوای آموزشی
ادامه بحث واژهشناسی الله
خیلی از نویسندگان برایشان مهم بوده که بدانند کلمه الله واژهای عربی است یا غیر عربی. در این راستا تفتازانی نوشت: «همانطور که انسانها درباره ذات خداوند متحیر هستند و اندیشهها راه به آن نمیبرد، خود لفظ جلاله «الله» نیز همینطور است و برای خیلیها چندان روشن نیست. زیرا این کلمه نیز به گونهای از ابهام و رازوارگی برخوردار است.» صدرالمتألهین در کتاب «تفسیر القرآن» نوشتکلمه الله مشتق است و به نظر میرسد که واژهای عربی است؛ هر چند که کسانی ادعا کردهاند که این واژه از سریانی گرفته شده است، اما بررسیهای ایزوتسو در کتاب «انسان و خدا در قرآن» نشان میدهد همانطور که در گزارشهای قرآن کریم در بسیاری از جاها آمده، واژه الله نه سریانی است و نه عبری، بلکه کلمهای عربی است. عربهای جاهلی با این کلمه آشنا بودند و به کلمه «الله» قسم میخوردند؛ همچنانکه آنان به لفظ الرحمن نیز قسم میخوردند. اعراب جاهلی برای «الله» نقشی و ذاتی قائل بودند و گمان میکردند که او احیانا صاحب فرزندانی است.: «اضطرب الاقوال فی لفظ جلاله کما تحیّر افکار العقلاء فی معلولها»؛ درباره لفظ الله اقوال متفاوت و پریشانی وجود دارد، همانطور که ذهنها درباره ذات خداوند در تحیّر به سر میبرد.
کلمه الله مشتق است و به نظر میرسد که واژهای عربی است؛ هر چند که کسانی ادعا کردهاند که این واژه از سریانی گرفته شده است، اما بررسیهای ایزوتسو در کتاب «انسان و خدا در قرآن» نشان میدهد همانطور که در گزارشهای قرآن کریم در بسیاری از جاها آمده، واژه الله نه سریانی است و نه عبری، بلکه کلمهای عربی است. عربهای جاهلی با این کلمه آشنا بودند و به کلمه «الله» قسم میخوردند؛ همچنانکه آنان به لفظ الرحمن نیز قسم میخوردند. اعراب جاهلی برای «الله» نقشی و ذاتی قائل بودند و گمان میکردند که او احیانا صاحب فرزندانی است.
شاید سبب اینکه اعراب جاهلی از معبودان خویش به «آلهة» یاد میکردند، به خاطر شناخت آنها با این کلمه بود. همانطور که دین مبین اسلام بیان کرده است این کلمه در میان عربهای جاهلی هم از قداستی برخوردار بود و از لفظ جلاله و مشتقاتش استفاده میکردند. آنان درباره هر شیء و هر چیزی چنین کلماتی را به کار نمیبردند.
صفات خداوند
صفات خداوند چه صفات تکواژهای مثل علیم، قدیر، ربّ، قادر و... و چه صفات ترکیبی، از ضمایر هم فراوان استفاده که قابل توجه هستند در موضوع خداوند و خود همینها جای تأمل بسیار دارد که خداوند گاهی خودش را به ضمیر مخاطب، گاهی مغایر، گاهی به صورت جمع، گاهی به صورت مفرد معرفی کرده است. گاهی به یک کسی خطاب میکند و در خطابش به او خودش را با ضمیر کاف به کار میبرد، مثلاً میفرماید: «إنَّ رَبَّکَ».
دستهبندی آیات
در جلسات قبل تقسیم و طبقههای آیات را درباره خداوند اجمالاً بیان شد. در این جا مایل هستم که از زاویه دیگری باز به آیات قرآن کریم بپردازیم و آن زاویه شناخت خداوند از طریق آیات قرآن کریم است. وقتی به آیات خداشناسی قرآن کریم توجه عمیق میکنیم، این آیات به چند دسته قابل تقسیم هستند:
آیات خداشناسی
آیاتی که درباره معرفی خداست؛ یعنی در واقع آیات خداشناسی. این دسته از آیات قرآن کریم خداوند را موجود شناخته شده معرفی میکند. وقتی میگوییم خدا یک امر شناخته شدهای است، شناخته شده یعنی چه؟ یعنی اینکه هر کسی با او آشناست مثل اینکه هر کسی با خودش آشناست، هر کسی با خانواده و زندگیاش آشناست، هر کسی با پدر و مادرش آشناست، هر کسی با شهر و محل زندگیاش آشناست. یعنی آنها را میشناسد. بنابراین وقتی آشناست نیازی به معرفی ندارد.
آیات ناظر به عدم وجود تردید در وجود خداوند
آیاتی از قرآن کریم را که در آنها خداوند موجودی شناخته شده یاد شده را ببینید. در آیهای از قرآن کریم خداوند از پیامبران یاد میکند که «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ» (1) فرستادگان خداوند به سوی مردم، در اینجا خداوند انبیا را به مردم نسبت داده و گفته پیامبران مردم یعنی پیامبرانی که آمده بودند برای مردم، از تودههایی از مردم برخاسته بودند، از خداوند پیام گرفته بودند، در میان مردم میزیستند و برای آنها پیام داشتند، از این رو خداوند از آنها به «رسلهم»(پیامبرانشان) یاد کرده است. پیامبرانشان به مردم گفتند: آیا در خداوند تردیدی است، خداوندی که خالق آسمانها و زمین است؟! از کجای آیه میفهمیم که این آیه میخواهد بگوید که خدا شناخته شده است؟ مفسران معتقدند، استفهام در این آیه(آیا تردیدی وجود دارد) پرسش حقیقی نیست، بلکه پرسش انکاری است. در ادبیات به تفصیل گفته شده است که پرسشها چند دسته هستند. گاهی پرسش واقعاً حقیقی است.
مثلا اسمش را نمیداند و پرسش حقیقی میکند و میگوید: اسم شما چیست؟ گاهی استفهام تقریری است. در واقع طرف مقابل حرفی را زده یا حرفی را میخواهد بزند و از این رو این حرف را به صورت پرسشی مطرح میکند. مثلا من میگویم که «من الان در قم هستم، مگر این جا غیر از قم است؟» طرف مقابل هم اقرار میکند که بله، این جا قم است. این را استفهام تقریری مینامند. استفهام دیگرف استفهام انکاری است. یعنی اینکه کسی از کسی چیزی را میپرسد که واقعاً نمیخواهد بپرسد، بلکه میخواهد که انکار کند. میگوییم مگر تردیدی است که چنین چیزی در اینجا هست؟ یعنی تردیدی در این نیست. به این استفهام انکاری میگویند.
وقتی که پیامبران به مردم میگفتند که مگر در آفریننده آسمان و زمین تردیدی وجود دارد؟ آنها میگفتند که تردیدی وجود ندارد. و این آیه ظاهرش این است که کسی در خداوند تردید ندارد. بنابراین خدا در قرآن کریم خودش را یک موجود شناخته شده و معروف معرفی میکند. شاید کسی به ما بگوید: از این جهت فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ است. در واقع این استفهام در دلش دلیل خودش را دارد. میخواهد بگوید که شما که در این جا دارید زندگی میکنید، زمین زیر پاتان و آسمان بالای سرتان آفریننده میخواهد و آفرینندهاش خداست. بنابراین شما در چه چیزی تردید دارید؟ اما در آیه دیگری خداوند فرمود: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ»(2) . خداوند میفرماید اگر از مردم(از مشرکان) بپرسید که آسمان و زمین را چه کسی آفریده است؟ میگویند: خدا این کار را کرده است. این دسته از آیات به ما میگویند که مردم و مشرکان خدا را میشناسند. ممکن است که این پرسش در ذهن ایجاد بشود که اگر اینها خدا را میشناسند، پس این همه آیات قرآن کریم برای معرفی خدا و اثبات خدا و معرفی صفات خدا برای چیست؟ این پرسش خیلی مهمی است که در برابر این ادعا مطرح میشود.
بنابراین شناخته بودن خداوند برای مردم چه معنایی دارد؟ میتوان چنین پاسخ داد که: آری مردم خداوند را میشناختند اما باید به این نکته توجه داشت که پیامبران آمده بودند تا دستگاه فکری و نظام فکری تودههای مردم را توحیدی کنند؛ هرچند آنها خدا را میشناختند اما به لوازم خداشناسی پایبند نبودند. یعنی میدانستند که خدا آفریننده است و باید او را عبادت کرد، اما نمیدانستند که نباید در کنار خداوند، خدای دیگری را قرار داد. بنابراین شناخت اصل خدا کافی نیست. شناخت خدا لوازمی دارد. این آیات در صدد معرفی خداوند هستند و میخواهند آن دستگاه فکری و نظام فکری توحیدی را برای تودههای مردم جا بیندازد. میخواهد بگوید حال که خدا را میشناسید، نباید در کنار او خدای دیگری را قرار بدهید. نباید در فعل خداوند تردید کنید. نباید تردید کنید که همهکاره این عالم خداوند است.
همین طرح سؤال برای ایجاد ذهنیت است. در واقع ظرفیت لازم در مردم و زمینه ذهنی و فکری لازم در مردم بود و طرح این پرسشها برای مردم کافی بود که به خدا پی ببرند. همان طور که خداوند فرمود: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ»(3) . مثل اینکه گاهی انسان کاملاً احساس نیاز به یک چیزی میکند، اما توجهی نمیکند. مثلاً تشنه است ولی اصلا توجهی ندارد که تشنه یا گرسنه است، زیرا سرش به چیز دیگری مشغول است و اصلاً توجهی ندارد، همین که به غذا، خواب، پوشاک، تفریح و... توجهش را جلب میکنید، به ذهنش میرسد که به اینها نیاز دارد. انسانها این استعداد و ظرفیت را در وجودشان داشتهاند، وقتی که پیامبران اینها را با مردم در میان گذاشتند، مردم کاملا دریافتند و از این جهت گفتند که ما خدا را میشناسیم. بنابراین پیامبران فکر و دل مردم را بیدار کردند.
آیات ناظر به وجود تردید در وجود خداوند
در قرآن کریم موضوع تردید به وجود خداوند مطرح شده است و در آیات دیگر مورد تصریح قرار گرفته که گویی کسانی تردید دارند. میتوان بین اینها جمع کنیم. خداوند فرموده است:
«أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ* قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ* قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» ؛ (4) » ؛ آیا خبر کسانی که قبل از شما بودند، مثل خبر قوم نوح و عاد و ثمود و بعد از آنها، خبر آنها برای شما نیامده است؟ خبر آنها را غیر از خدا کسی نمیداند. خداوند پیامبرانش را با نشانههای روشن به سمت آنها فرستاد، اما آنها دهان پیامبران را بستند. دست خودشان را برگرداندند به دهان پیامبران و اجازه ندادند که پیامبران حرف خودشان را بزنند و به پیامبران گفتند که ما به این سخنان شما ایمان نمیآوریم. ما در تردید هستیم.
این جا تردید است. خداوند در همین آیات فرموده است: «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ». همزه در این جا استفهام انکاری است. یعنی تردیدی وجود ندارد. این جا صراحت وجود دارد، «إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ»؛ مِمَّا تَدْعُونَنا یعنی چه؟ بر حسب قاعده زبانی مطلق است و عمومیت دارد. همه آنچه را که پیامبران آوردند، از جمله توحید را شامل میشود.(5) پس برخی از مردم در توحید هم تردید داشتند، اما آن آیهای که میفرماید تردید نداشتند چه توجیهی دارد؟ باید گفت که میتوان بین اینها بدین گونه جمع کرد که اینها در واقع از زمینههای ذهنی لازم درباره وجود خداوند برخوردار بودند، اما آنها بدان توجه نداشتند.
از این رو کسی باید آن زمینههای ذهنی را بکاود و آنها را متوجه کند. تا وقتی توجه پیدا نکند، در تردید است. چه بسا این تردیدها طبیعی باشد. به عنوان مثال، گاهی آدمی میخواهد به یک سفر خانوادگی برود و در این امر مردد است؛ کسی پیدا میشود و میگوید که این سفری که میخواهید بروید این ویژگیها را دارد و بدین ترتیب این شخص از تردید بیرون میآید. کسانی که در وجود خداوند دچار تردید بودند، وقتی پیامبران آمدند، آشوب در ذهن آنها ایجاد شد و طبعا تردیدشان نیز برطرف گردید.
نتیجه بحث
آیات درباره خداشناسی چند دسته هستند. در دستهای از آیات خداوند میفرماید که در وجود من تردید نیست. بین این آیات و آیاتی که در آنها گفته شده است که تردید وجود دارد را با دو دلیل جمع کردیم و توجیه کردیم. یکی؛ گفتیم احتمال این است که خداوند میخواهد دستگاه فکری را با فرستادن پیامبران تصحیح کند و دستگاه توحیدی را جایگزین آن دستگاه ناسالم قبلی کند. احتمال دیگر این که زمینههای ذهنی وجود دارد و انبیا آمدند از آن زمینههای ذهنی استفاده کنند و خدا را معرفی کنند و مردم هم فورا قبول کردند که خداوندی هست، اما لوازم(جهانبینی) آن را هم باید بهتدریج با تبلیغات و برانگیختن عقل و احساس مردم به سمت خداوند تصحیح کنند.
ابراهیم: 10.
عنکبوت: 61
عنکبوت: 61
ابراهیم: 9 - 11.
«المیزان»، علامه طباطبایی، ج 12، صص 2 - 3.
چکیده
واژه «الله» با وجود کاربرد فراوانش در قرآن کریم از ابهام و رازوارگی برخوردار است و درباره آن اقوال متفاوت و پریشان وجود دارد. بر اساس گزارشها و بررسیهای انجام شده درباره این واژه به این نتیجه نایل میشویم که این واژه مشتق و عربی است و عربهای جاهلی با این کلمه آشنا بودند و از آن استفاده میکردند.
آیات مربوط به خداشناسی را میتوان دستهبندی نمود. دسته اول از این آیات، آیاتی هستند که خداوند را موجودی شناخته شده معرفی میکنند که خود این آیات نیز به دو گروه تقسیم میشوند: 1. گروهی که حاکی از آن هستند که در وجود خداوند تردیدی وجود ندارد و خداوند برای همگان شناخته شده است. 2. گروه دیگر آیاتی هستند که حاکی از آن هستند که برخی در وجود خداوند تردید دارند. در جمع میان این دو گروه از آیات میتوان گفت که زمینههای ذهنی لازم درباره وجود خداوند در نهاد انسانها وجود دارد، ولی بعضا انسانها به آنها بیتوجه بودند، از این رو پیامبران آمدند تا این زمینههای ذهنی را بکاوند و آنها را متوجه کنند.
آزمون
1. گزینه صحیح کدام است؟
الف) واژه «الله» سریانی و جامد است
ب) واژه «الله» عبری و مشتق است
ج) واژه «الله» عربی و مشتق است
د) واژه «الله» عبری و جامد است
2. آیات خداشناسی ...... .
الف) خداوند را موجود شناخته شده معرفی میکنند
ب) حاکی از آنند که تردیدی در وجود خداوند نیست
ج) حاکی از آنند که تردید در وجود خداوند است
د) همه موارد صحیح است
3. منظور از این که «خدا یک امر شناخته شدهای است»، چیست؟
الف) یعنی اینکه هر کسی با او آشناست
ب) یعنی اینکه نیازی به معرفی ندارد
ج) مورد الف و ب صحیح است
د) هیچ کدام
4.«استفهام در آیه «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ» استفهام انکاری است.»
درست
نادرست
جلسه چهارم
مقدمه
در جلسه قبل گفتیم آیاتی که در صدد معرفی خداوند هستند، چند دسته هستند. دستهای از آیات، خداوند را ذات و موجودی شناخته شده، معرفی کرده است. دستهای دیگر از آیات، خداوند را موجودی فوق تصور معرفی کرده است. دسته سوم آیات، راه شناخت خداوند را تفکر در نشانههای خداوند میداند که موضوع بحث این جلسه ما هستند.
محتوای آموزشی
2. دسته دوم آیات خداشناسی
در این گروه ازآیات به تعابیری درباره خداوند برمیخوریم که در آن تعابیر خداوند موجودی فوق تصور معرفی شده است. چندین آیه در قرآن کریم آمده، با تعابیر مختلف که توجه به آن آیات برای ما جالب است. مثلاً خداوند درباره خودش فرمود: «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ»(1) خداوند منزه و برتر از آن چیزی است که دیگران توصیفش میکنند. قاعدتاً وقتی شخصی و چیزی را برای دیگران معرفی کنیم باید چیزی درباره آن بگوییم تا دیگران نسبت به آن شناختی پیدا بکنند. بدون توصیف شناخت یک شیء یا شخص ناشناخته ممکن نیست. مثل اینکه کسی بخواهد یک کتاب فوق العادهای را برای کسی معرفی کند. در این صورت میگوید: این کتاب را چه کسی نوشته، در چه تاریخی نوشته شده، جلدش چه شکلی است؟ چند جلد است؟ صفحاتش چیست؟ موضوعش چیست؟ خطش چیست؟ و نسخههایش کدام هستند، سطحش چیست؟ ویژگیهای آن را برمیشمارد تا آن را معرفی کند.
حال اگر معرفیکننده درباره آن کتاب بگوید: آن کتاب، فوق تعریف است. چه گزارهای از آن کتاب به مخاطبان منتقل میگردد؟ در این صورت بهتر است که اصلا تعریف نشود. در واقع در این گزارهها خداوند خودش را به طور سلبی معرفی میکند و نه ایجابی. در نگاه ایجابی شما باید توصیف بکنید، تا بتوانید چیزی را القا کنید. اما وقتی قرار است بگویید که آن چیز، یا آن کس، دارای آن ویژگی نیست. درست است که چنین عبارتی اطلاعاتی را به شما منتقل نمیکند، اما این ذهنیت را در شما ایجاد میکند که این موضوعی که من درباره آن حرف میزنم، این نمیتواند باشد. این در تعریف حائز اهمیت است. مثل اینکه شخصی در تعریف «انسان» بگوید که انسان، سنگ، گیاه و هوا نیست. درست است که جهات سلبی آن را معرفی میکند، اما آن را محدود میکند.
حال در این آیات هم خداوند فرمود: «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» (2)خداوند برتر از حرفهایی است که دیگران در حقش میزنند. مشرکان درباره خداوند میگفتند که فرشتگان دختران خدا هستند. همچنین معتقد بودند که خداوند دست و پا دارد. گزارههای قرآن کریم در صدد نفی این گونه توصیفات از خداوند است. در آیهای دیگر خداوند فرمود: «وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَبَنَاتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» (3) برای خداوند شریک قرار دادند(خداوند میفرماید من شریک ندارم) وقتی میفرماید که خداوند شریک ندارد، خداوند فرزند دارد؟ اینها برای خداوند پسران و دخترانی درست کردند و خداوند نیز فرمود من دختر و پسری ندارم.
از این رو، فخر رازی در توصیف این آیه مینویسد: «اما قوله و تعالی سبحانه و تعالی فلا شک انه لا یفید العلوّ فی المکان لانّ المقصود ههنا تنزیه الله تعالی عن هذه الاقوال الفاسده»؛ درست است که علوّ درباره مکان و ارتفاع است اما تعالی به معنای مکان بالا نیست. فخر رازی هم به همین نکته اشاره میکند و میگوید که در همه جا علوّ، به معنای علو مکانی نیست. در گفتار خودمان هم علو گاهی در معنای «علو مکانی» و گاهی در معنای «علوّ معنوی» است. خداوند میخواهد بگوید که این سخنان در حق ما صادق نیست. «فثبت ان المراد ههنا التعالی عن کل اعتقاد باطل و قول فاسد فان قالوا فعلی هذه التقدیر لایبقی بین قوله سبحانه و عن قوله تعالی فرقٌ»؛ در صورت شنیدن آن جملات باطل باید گفت که او منزه و برتر است. بین کسی که خداوند را از ناشایستگیها تسبیح و تنزیه میکند و او را برتر از آن میشمارد، با کسی که این عبارات باطل را دربارهاش به کار میبرد فرق است.
خداوند در پارهای از آیات، خودش را فوق تصور معرفی میکند. مثلا میفرماید: «قُلْ لَوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا * سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیرًا»(4) برخی گفتند که خداوند دارای فرزند است و فرشتگان دختران خدا هستند، سپس خداوند میفرماید: خداوند بسیار برتر از آن چیزی است که اینها میگویند. یعنی این ادعاها با ذات خداوند سازگار نیست. از این رو، خداوند در جای دیگر فرمود: «لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»(5) خداوند از این نسبتهای شرک که به او میدهند مبرا است.
در آیه دیگری خداوند فرمود: «وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلا وَلَدًا» (6) خداوند متعال بسیار برتر است؛ خداوند صاحب فرزند نیست. تَعَالَى که در اول آیه فرمود و آن گاه فرمود « جَدُّ رَبِّنَا» یعنی پروردگار ما بسیار والاست. در واقع ذکر خاص بعد از عام است. خداوند نخست میفرماید که او برتر از این است که مانند انسانهای دیگر دارای زن و فرزند باشد. زیرا تصورمان از موجودات زنده صاحب عقل این است که آنها خانه، زندگی، همسر، فرزند، غذا، سفره و از این قبیل چیزها دارند. خداوند فرمود که نه، من چنین چیزهایی را ندارم.
در این بخش خداوند اشاره میکند به فوق آن تصوراتی که انسانها در حقش دارند. این تعبیر کلیدی و مهمی است که خداوند در مورد خودش فرمود: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» .(7) در یک کلام، هیچ چیزی همانند خداوند نیست. وقتی که ما این نکته کلیدی و حساس را دربارهاش در نظر بگیریم، آن گاه هر صفتی که به خداوند منصوب است، مثل سمیع، بصیر، وجد، ید، مجید، مشی، ذهاب و هر چیزی که در حق خودمان میگوییم در حق خدا هم میگوییم.
اگر از دست خدا، پای خدا، رفتن خدا، تخت خدا، عرش خدا، سخن گفتن خدا و... سخن میگوییم، نباید گمان کنیم که صفات الاهی هم مثل همین چیزهایی است که ما از آن تصور داریم. وقتی میگوییم از دست صحبت میکنیم آن را دارای طول، عرض، انگشت، آرنج، کتف و.. تصور میکنیم. نباید گمان کنیم که خداوند هم چنین دستی دارد. پروردگار میفرماید: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ.
بنابراین آیاتی هستند که خداوند در آن آیات خودش را به صفات سلبی معرفی میکند و میفرماید که او فوق تصور است. وقتی خداوند میفرماید: «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ»(8) و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْء» یعنی اینکه اگر یک جایی صفتی درباره خداوند گفته شده که آن صفت، صفت طبیعی و زمینی است و صفتی است که ما با آن سر و کار داریم، در این صورت آن صفات باید با آن آیات کنار هم قرار بگیرد تا توجیه درستی پیدا بکند. عمده متکلمان و فیلسوفان دین هم چنین مطلبی نتیجه را درباره آموزههای خداشناسی میگویند.(9)
دسته سوم آیات خداشناسی
یک گروه از آیات خداشناسی، آیاتی هستند که در آن آیات خداوند خودش را معرفی میکند و این دسته از آیات، بر خلاف دو گروه اول و دوم بسیار بسیار گسترده و پر دامنه هستند. آیات گروه اول و دوم محدود هستند. هر چند که هر دوی آن گروه قابل توجه هستند و کلیدواژگان بسیار مهمی در بخش خداشناسی و معرفت خداوند محسوب میشوند، اما این بخشها که بیشتر مورد توجه متکلمان، فیلسوفان و مفسران قرار گرفته، بیشتر قابل توجه بوده، طبعا این بخش سخنان بیشتری را خواهد داشت.
این گروه از آیات نیز چند گروه هستند. گروهی از آیات در صدد معرفی صفات خدا هستند که در آینده از آن حرف خواهیم زد. یک دسته از آیات هم در صدد معرفی افعال خداوند هستند. یک دسته از آیات هم در صدد معرفی ذات و صفات خداوند نیستند، بلکه در پی معرفی نشانههایی هستند که آن نشانهها ما را به یاد خدا میاندازند. این نشانهها که زیاد هم هستند، به این دلیل آورده میشوند که خداوند ذاتش برای ما قابل شناخت نیست. بین ذهن ما با ذات خداوند فاصله است. ذهن ما استعداد محدودی دارد، در حالی که ذات خداوند نامحدود است و جا گرفتن یک موجود نامحدود در ذهنی که محدود است امکانپذیر نیست؛ از این رو خداوند فرموده که اصلا به سراغ ذات من نروید. از این رو در روایات آمده است که به ذات الاهی نیندیشید. خداوند برای معرفی خودش به سراغ نشانههای خودش رفته است. منظور از نشانهها این است که خداوند مطالبی را درباره عالم طبیعت اعم از باد، باران، آب، زمین، کوه، سنگ، دره، فضا، ستارگان، خورشید، ماه، انسان، مراحل مختلف زندگی انسان، حیات قبل دنیا، حیات دنیایی، حیات پس از مرگ و... فرموده است. (10)
این نشانهها نیز گاهی به طور رمزی، اشاره یا یک شیء است. مثلا به فردی میگویند که از این جا که راه میافتی به فلان شیء نگاه کن برو تا به مقصد برسی. این کاری عرفی و عقلایی است. خداوند هم از این امر عرفی و عقلایی استفاده کرده است و فرمود که اینها نشانههای من است. ببینید که این نشانهها کجا هستند تا شما آنها را پیدا کنید.
خداوند در آیهای از قرآن کریم این نشانهها را به دو دسته آیات آفاقی و آیات انفسی تقسیم کرد. میفرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»(11) ما به آنها آیات خودمان را در آفاق و در انفس نشان خواهیم داد.
آفاق جمع افق است و افق یعنی آن چیزی است که در منظر دید انسان است. خداوند میفرماید که آنچه که در طبیعت میبینید شامل آسمان، ستارهها، زمین، آب، درخت، حیوانات و... اینها نشانه من است. اینها آفاق هستند. سپس فرمود: «فی انفسکم» و در جان خود شما نیز این نشانهها و آیات الاهی هست.
انعام: 100
انعام: 100
انعام: 100
اسراء: 42 و 43
توبه: 31
جن: 3
شوری: 11
انعام: 100
شوری: 11
آیاتی که در قرآن کریم برای معرفی خداوند مطرح شده است، میتواند در دستگاه منطقی ارسطویی یا منطق صوری قرار بگیرد. یعنی هر اندیشمندی با صغرا و کبرای منطقی چنین نتیجهای میگیرد. هرچند که میتوان ادعا کرد بدون دستگاه منطقی ارسطوئی هم میتوان به چنین نتیجهای رسید. همچنانکه برخی معتقدند باید آن را کنار نهاد. به هر حال این دستگاهی است که بشر آن را ساخته است و مدعیات منطقیاش را در قالب آن دستگاه فکری میریزد و این بدین معنا نیست که خداوند نیز بر اساس دستگاه منطق ارسطو سخن گفته است. لیکن مشکلی نیست که بر پایه دستگاه منطقی که انسانها از آن استفاده میکنند، از آن دستگاه برای معرفی آموزههایی استفاده گردد. مثلاً خداوند میفرماید که زمین و آسمان مخلوقند. در واقع زمین و آسمان پدیده هستند. یک قاعده کلی عقلی به ما میگوید که هر پدیدهای به پدیدآورنده نیاز دارد. به علاوه یک اصل عقلی میگوید که معلول، علت میخواهد. این اصل دوم بدیهی و ضروری است و نیاز به اثبات نیست. این کبرای قضیه است. آن گاه یک صغرایی هم کنارش میگذاریم و میگوییم که این پدیده است، بنابراین نتیجه میشود که این پدیده علت میخواهد. بنابراین اشکالی ندارد که بگوییم این دسته از آیاتی که خداوند معرفی میکند ما در قالب منطق ارسطویی میریزیم و نتیجه میگیریم.
فصلت: 53
چکیده
دسته دوم از آیات مربوط به شناخت و معرفت خداوند، آیاتی هستند که خداوند را موجود و ذاتی غیر قابل تصور و فوق تصور معرفی میکنند. در این آیات خداوند نگاه سلبی نسبت به توصیفات طبیعی و زمینی دارد.
دسته سوم از آیات مربوط به شناخت و معرفت خداوند که نسبت به دسته اول و دوم از گستردگی زیادی برخوردار هستند، آیاتی هستند که خود به چند گروه تقسیم میشوند: الف. آیاتی که در پی معرفی صفات خدا هستند؛ ب. آیاتی که در پی معرفی افعال خداوند هستند؛ ج. آیاتی که در پی معرفی نشانههایی هستند که آن نشانهها ما را به یاد خدا میاندازند.
نشانههایی که خداوند را معرفی میکنند به دو دسته تقسیم میشوند: 1. نشانههای آفاقی که در اطراف شما هستند. 2. نشانههای انفسی که در جان خود انسانها هستند.
آزمون
1. در آیه «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» خداوند چگونه موجودی تصور شده است؟
الف) موجودی شناخته شده
ب) موجودی فوق تصور
ج) موجودی برتر از توصیفهایی که دیگران درباره او میکنند
د) گزینه ب و ج صحیح است
2. آیه «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» در صدد نفی چه توصیفاتی است؟
الف) فرشتگان دختران خدا هستند
ب) خداوند دست و پا دارد
ج) خداوند دارای زن و فرزند است
د) همه موارد
3. خداوند در آیه «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» چه نوع نگاهی دارد؟
الف) نگاه ایجابی
ب) نگاه سلبی
ج) نگاه وصفی
د) هیچ کدام
4. چرا خداوند برای معرفی خود به سراغ نشانهها رفته است؟
الف) زیرا ذات خداوند برای ما قابل شناخت نیست
ب) زیرا نشانهها برای همه ملموس هستند
ج) زیرا نشانهها محدود هستند
د) همه موارد
5. گزینه صحیح کدام است؟
الف) آیاتی که خداوند را با نشانهها معرفی میکنند به دو گروه آیات آفاقی و انفسی تقسیم میشوند
ب) ذهن انسان نامحدود و خداوند محدود است
ج) ذات خداوند با صفات ایجابی قابل شناخت است
د) همه گزینهها صحیح هستند
جلسه پنجم
مقدمه
در جلسات پیشین، آیات قرآن کریم درباره شناخت خداوند را به سه گروه تقسیم کردیم و گروه سوم، گروهی بودند که در آنها خداوند نشانههای خودش را برای تودههای مردم، با زبان مردم بیان کرده است و آنها را با تعبیر «آیه» آورده است. البته بعضا تعبیر «آیه» در آنهایی که نشانههای خدا معرفی میشود نیامده است و نشانه بودن بدان تصریح نشده است. چنین آیاتی را باید ملحق کرد به آیاتی که در آنها نشانه بودن تصریح شده است.
زیرا آیات دارای سیاق واحدی هستند. از این جهت بهراحتی میتوان آن دسته از آیاتی را که به گونهای در صدد معرفی خداوند هستند، آنها را «آیه» خدا دانست، هرچندکه تصریح به «آیه» در آنها نشده است.
محتوای آموزشی
کاربرد واژه «آیه»
کلمه «آیه» در قرآن کریم، به دو معنا آمده است: یک، فرازی از یک سوره «آیه» است؛ کلماتی که پیاپی هم میآید و آغاز و انجامی دارد و این را «آیه» میگویند. آیات قرآن کریم در بین ما مشهور است و نیاز به توضیح زیادی نداریم. اما کلمه «آیه» در قرآن کریم به معنی دیگری هم آمده است. همانطور که راغب اصفهانی در «المفردات فی الفاظ القرآن الکریم» نوشت: «الآیة علامة الظاهرة»؛ آیه یعنی نشانه روشن. بنابراین چیزی که نشانه روشن نیست، آیه نیست.
تابلوهای زیادی که در مسیرهای مختلف سفرها نصب شدهاند، اینها آیه هستند؛ نشانههایی هستند که ادارههای مربوط به جادهها آنها را نصب کردند و مردم از طریق اینها به راحتی به مقصدشان میرسند. قدیمها در بین راهها منارههایی میساختند این منارهها بلند بود و احیاناً بالای آن چراغ یا آتشی روشن میکردند که کسی در بیابان گم میشود از طریق این منارهها بتواند به مقصد برسد و یا علائمی در جادهها نصب میکردند که مردم بتوانند راه را پیدا کنند. اینها را آیه مینامیدند. بنابراین «و الایة هی العلامة الظاهرة و حقیقته لکل شیء ظاهر، هو ملازم لشیء لایظهر ظهوره»؛ آیه را درباره چیزی به کار میبرند که ظهور روشنی ندارد.
هرچند درباره خداوند تعابیری از قبیل «الظاهرُ الباطنُ فی ظهورهِ» آمده است، اما واقعیت این است که آیههایی در قرآن کریم وجود دارند و با تودههای مردم سر و کار دارد. تودههای مردم چیزی را که برایشان حسی، ملموس و دیدنی نیست نمیشنوند و نمیتوانند لمس کنند. در عین اینکه مظاهر آن شیء غیبی همه جا وجود داشته باشد، آنها آن شیء را به جای مظهر دیدن، اصلی میبینند و این جا است که مشکل ایجاد میشود. مظاهر یعنی نشانهها زیادند. گاهی انسان آنقدر در نشانهها غوطهور میشود که نشانه بودن از خاطرش میرود و آن شیء به جای نشانه واقعیتی میشود که باید با آن زیست و از آن استفاده کرد و به آن نگاه کرد.
مثلاً معمولاً ما در زندگی خودمان با آب سر و کار داریم ولی چند بار به ذهنمان خطور کرده که این آب نشانه چیزی است؟ ما معمولاً با آسمان، زمین، هوا، فضا، خودمان و همه چیز مدام سر و کار داریم، اما اینها را نه به عنوان مظهر چیزی، بلکه به عنوان حقیقت چیزی که از آن استفاده میکنیم و در اختیار ماست تلقی میکنیم ولی خداوند مدام به انسانها تذکر میدهد که اینها «آیه» است. این همه تکرار در آیات قرآن کریم مبنی بر اینکه اینها آیه است به خاطر بیرون آوردن انسانها از این غفلتها است.
خداوند آیات و نشانههای خودش را در دو گروه به ما معرفی میکند که به هر دو گروه خواهیم پرداخت. در این بخش، چون بحثها و آیاتی که مربوط به نشانههای وجود خداوند است بسیار گسترده است، به چند نمونه اشاره میگردد.
آیات آفاقی
آیات آفاقی آیاتی هستند که مربوط به عالم طبیعت هستند. تقریباً خداوند چیزی را فروگذار نکرده است که انسانها آن را در عالم طبیعت بشناسند و از آنها به «آیه» یاد نکرده باشد. بهویژه آن دسته از عناصر طبیعی که در دسترس انسانهاست و انسانها مدام با آنها سر و کار دارند، به آنها چشم میدوزند و از آنها چیزی میشنوند. خداوند میفرماید که اینها نشانه هستند. در این جا به ترتیب الفبا چند آیهای که در قرآن کریم آمده است بیان خواهد شد.
آب
خداوند از آب یاد کرده است. آب مایعی است که حیات هر انسانی به وجود او است و بخش بزرگی از کره زمین را این مایع فرا گرفته است. حدود 75% بدن ما را هم آب فراگرفته است. اگر آب بدن ما را بکشند و بدن ما خشک بشود، چیزی از بدن باقی نمیماند. آب در زندگی انسان مایع حیات است. حیات سایر موجود عالم هستی نیز به آب بستگی دارد. همانطور که خداوند در قرآن تصریح کرده است: «وَاللَّـهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍ»(1) ؛ خداوند هر جنبدهای را از آب آفریده است. هر موجودی را که در زمین میجنبد، جاندار، جنبنده، جانور، هر چیزی که جان در آن است، از آب آفریده شده است.
به علاوه، آب مایه زیبایی عالم طبیعت است. آب چرخهای را در عالم هستی پدید میآورد که ابر نام دارد و از ابر نیز باران تولید میشود. بدین ترتیب، چشمهها، نهرها، دریاهاف فضای فوقالعاده زیبا، طبیعی و شاداب برای انسانها ایجاد میکند. علاوه بر اینها، خداوند در آیاتی از نقش آب به گونه دیگری هم یاد کرده است. گاهی خداوند میفرماید آبها در زمین بهرغم این که چیز خیلی ساده خیلی نرم، ملایم و مایع هستند، اما فوقالعاده تحولآفرین است. در آیات قرآن کریم خداوند از حوادثی یاد کرده است که با آب رقم خورده، سیلی آمده بنیان تمدنی را برکنده است. طوفان سیل همه چیز را به هم ریخته است.
گاهی از برانداختن یک نظام سیاسی فوقالعاده سهمگین و خطرناک و آزاردهنده یاد کرده است که آب آن نظام سیاسی را با کشتن حاکم و سپاه آن حاکم به هم ریخته است. خداوند آب را وسیله راحت حمل و نقل معرفی کرده است. یعنی خداوند به چیزی که دم دست ما است و به حسب ظاهر چیز خیلی مهم و پیچیدهای هم نیست اشاره کرده است، ولی تمام لحظات حیات جانداران و موجودات زنده از جمله انسان به این چیز وابسته است که چندان به حساب نمیآید. همچنین مایه نظافت و شادابی ماست. خداوند در آیاتی از قرآن کریم آب را اینگونه برای ما معرفی میکند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ ..... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ» (2) نمیبینید که خداوند از آسمان آب فرستاد و در زمین جاری شد، در دل زمین جاری شد، «ان فی ذلک لذکری»، این مایه یادآوری است، این از آن آیاتی است که ممکن است خداوند از نشانههای خودش یاد کرده باشد ولی کلمه نشانه یا آیه در آن نباشد، اما میبینید که خداوند از نشانه یاد میکند و میفرماید خداوند این کار را کرد وگرنه شما نمیتوانید این تحول و چرخش و گردش آب را در هستی و در فضا پدید بیاورید.
«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحْیَاهَا لَمُحْیِی الْمَوْتَى» (3) این از آن آیاتی است که خداوند میفرماید نشانه است. از نشانههای خداوند این است که زمین مرده است، «فانزلنا» تا این که در این زمین باران میآید و «اهتزت»، زمین به جنبش در میآید. کویر زمین مرده است. در زمستان زمین خمود است، اما وقتی باران میآید زمین شروع به جنبیدن میکند و گیاهان را از دل خودش بیرون میدهد. خداوند فرموده است که این نشانه ما است. همانطور که در جای دیگری میفرماید: «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»؛(4) آیا شما در زمین کاشتید و سبز کردید یا ما این کار را کردیم؟ پیدا است که هیچ کسی نمیتواند بگوید من این کار را کردم، زیرا نه آب را انسانها آفرید و نه این چرخهای که در آب وجود دارد ساخته دست انسانها است.
خداوند میفرماید این چیست؟ آیا شما نمیخواهید فکر کنید که این سیستمی که در روی زمین طراحی شده است چه کسی آن را طراحی کرده است؟ خداوند در آیه دیگری فرمود: «وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا ... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون» (5) خداوند میفرماید این چیزهایی که در برابر شماست و بهآسانی در اختیار شما قرار میگیرد اینها نشانههایی از وجود پدیدآورنده، چرخاننده و مدبر هستند.
حیات
حیات، از جمله نشانههایی است که خداوند در قرآن کریم از آنها یاد کرده است. حیات چیست؟ حیات مصدر «حیّ، یحیّ» است. حیات یعنی چیزی که جان دارد. حیات، نوع خاصی از هستی است که در آن چیزی به نام جان وجود دارد. یعنی موجودات و پدیدههایی که جان دارند. واقعیت این پدیدههایی که ما از آن تعبیر به جاندار، جانور یا جنبنده میکنیم، چیست؟ از کجا آمده است؟ به کجا میرود؟ چطور پدید میآید؟ به نظر میرسد که اندکی حیرتانگیز و رمزآلود است. آدمی را به فکر وا میدارد.
قرآن کریم گاهی حیات را به خداوند، فرشتگان، حیات اخروی،(6) انسان، حیوانات و زمین(7) نسبت میدهد. گاهی از «حیات طیب(زندگی پاک) یاد میکند.
وقتی که به کلیدواژگان حیات در آیات قرآن کریم مینگریم میبینیم که مسأله حیات، مسأله سادهای نیست. خداوند میفرماید که شما خودتان نبودید و «هست» شدید و بعد از بودن هم «نیست» میشوید. موجودات دیگر هم همینطور است. موجوداتی که سالیان درازی با شما زندگی کردند و اکنون نیستند. کسانی، گیاهانی و حیواناتی نبودند، هست شدند و حیوانات و گیاهانی نبودند و هست شدند. حال ما حیات را چه معنی بکنیم؟ به نظر میرسد که مسأله روشن است. گاهی آدمی میفهمد که مسأله چیست ولی وقتی میخواهد تعریف کند برایش دشواری است.
همگان این احساس را دارند که چیزی به نام حیات وجود دارد. یک ویژگی درون پارهای از موجودات است که آنها را از ایستایی بیرون میبرد و به جنبش و حرکت وادارشان میکند و ما به موجوداتی که زنده هستند جنبنده، جانور، جاندار میگوییم. چیزی که در واقع آن نوعی از ویژگی در درونش است. این از کجا میآید؟ چگونه میآید؟ خداوند میفرماید که شما نگاه کنید که خودتان نبودید و بعد هست شدید.
همچنان که هستید و بعد نبود میشوید. یک چیزی به نام حیات وجود دارد. خداوند در آیاتی از قرآن کریم فرمود این هم از نشانههای من است. خود شما، حیوانات، گیاهان و هر پدیدهای که میتوانید اسمش را صاحب حیات بگذارید. مثلاً در قرآن خدا فرمود: «وَاللَّـهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً»(8) خداوند از آسمان آب فرو فرستاد و زمین بعد از اینکه مرده بود، با آن زنده شد. خداوند زمین را بعد از مرگش زنده کرد. معلوم میشود که واقعیتی به نام مرگ و حیات وجود دارد. و چیز مرده میتواند زنده و جاندار بشود و بجنبد.
در این آیه نسبت حیات به زمین داده شده است. شاید این نسبت تسامحی باشد، از این جهت که در زمین هیچ نشانی از حرکت، جنبندگی نبود و خداوند وقتی که باران را فرستاد زمین کمکم شروع کرد به جنبیدن و هستهها، بذرها و دانههایی که در دل زمین بود بهتدریج خاکها را شکافت و حیات رخ داد. از این رو میتوان گفت که این حیات زمین است. بعد خداوند بعد از اینکه میفرماید زمین صاحب حیات شد؛ این نشانه است. در آیه دیگری خداوند فرمود: «وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ» (9) نشانه خداوند برای انسانها این است که زمین مرده است، ما آن را زنده میکنیم.
یعنی گیاه و درخت در آن میرویانیم و زنده میشود. بعد خداوند میفرماید اینها نشانه است. یعنی این چرخهای که در عالم آفرینش ایجاد شده، اینکه آب در جایی تبخیر میشود، به فضا میرود و به جای خنکی بر میخورد و آن بخارها تبخیر میشوند و بخارها بهتدریج تبدیل به ابر میشوند و ابرهای از هم باز شده، پشمکی شده و بعد فشرده میشوند. به فرمایش قرآن کریم: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ»؛(10) آن گاه متراکم میشوند: «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا»، از دل ابرها قطرههای باران فرو میبارد. خود این چیز شگفتانگیزی است که این آب برود در هوا و بعد این چرخهای که در این جا ایجاد شده و زمین کویری و مردهای که دل انسانها را میمیراند، زنده شود. خداوند میفرماید چه کسی این کار کرد؟ این نشانه است.
نور: 45
زمر: 21
فصلت: 39
واقعه: 64
رعد: 3
یعنی عالم آخرت در برابر عالم دنیا، حیات است. خداوند میفرماید: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ(عنکبوت: 64)
ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ(مؤمنون: 14)
نحل: 65
یس: 33
نور: 43
چکیده
دستهای از آیات قرآن کریم درباره شناخت خدا، نشانههای خداوند را بیان میکنند. این آیات به دو گروه از نشانهها اشاره میکنند: نشانههای آفاقی و نشانههای انفسی.
آیاتی که حاوی نشانههای آفاقی هستند را آیات آفاقی میخوانند. این آیات مربوط به عالم طبیعت هستند و هر آنچه را که در طبیعت وجود دارد نشانه خدا معرفی مینماید.
آب و حیات نمونههایی از نشانههای خداوند هستند که برای هر انسانی ملموس است.
آزمون
1. گروه سوم آیات قرآن کریم درباره شناخت خداوند با چه تعبیری آورده شدهاند؟
الف) آیه
ب) نشانه
ج) گزینه الف و ب صحیح است
د) هیچ کدام
2. آیه یعنی ........ .
الف) فرازی از یک سوره
ب) نشانه روشن
ج) گزینه الف و ب صحیح است
د) هیچ کدام
3. آب، از جمله آیات ...... است.
الف) انفسی
ب) طبیعی
ج) حیاتی
د) آفاقی
4. حیات، از جمله آیات ....... است.
الف) انفسی
ب) آفاقی
ج) طبیعی
د) هیچ کدام
جلسه ششم
مقدمه
در درسهای سابق نحوه نگاه قرآن کریم و آیاتی که در قرآن درباره شناخت خداوند آمده است تشریح شد و آنها به سه گروه تقسیم شدند. در پارهای از آیات قرآن کریم خداوند موجودی شناخته شده است و در پارهای دیگر خداوند فوق تصور انسانها است. در تعداد زیادی از آیات قرآن کریم هم تلاش شده که ذات خداوند و یا برخی از صفاتش مثل قدرت، علم و اراده، فعل خداوند یعنی توحید افعالی معرفی شود.
در تشریح گروه سوم گفته شد که وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم میبینیم که خداوند در آن جا با نشانه معرفی شده است.
محتوای آموزشی
معناشناسی «آیه»
معادل دقیق نشانه در قرآن کریم با واژه «آیه» و یا آیات آمده است. واژه «آیه» و مشتقاتش بیش از 380 بار و قریب 400 بار در قرآن تکرار شده است. خود همین تکرار و بسامد نشان میدهد که مسأله معرفی خداوند و معرفی آیات او از چه اهمیتی برخوردار است. «آیه» به معنای نشانه چیز است که در دسترس نیست. شاید چیزی که در دسترس نیست، موجودی مادی، محسوس، قابل رؤیت و... باشد و یا نباشد. در زندگی روزمره بسا اتفاق میافتد که برای رسیدن به مکانی و یا شخصی، از نشانی استفاده میکنیم. موجوداتی هم در دسترس نیستند و اصلا نمیتوانیم به آن دسترسی حسی پیدا کنیم و یا ممکن است با جستجوهای بسیار زیاد قابل دسترس باشند.
موجودات ماورای طبیعت و غیر قابل حس مثل وجود خداوند از این دسته هستند. وجود خداوند به گونهای است که در دسترس حس بشر نیست. یعنی نه میتوان او را دید و نه میتوان او را لمس کرد و نه میتوان از او صدایی شنید. در عین حال خداوند خودش را به گونهای معرفی میکند که همه جا حضور دارد. به دلیل حضور همهجایی خداوند و غیرمتناهی بودنش او نمیتواند وجود مادی باشد. برای اینکه اگر وجود مادی باشد، همه عالم را وجود مادی او پر میکند و جایی برای چیزهای دیگر نخواهد بود. به علاوه وجود خداوند در صورت مادی بودن اشکالاتی در پی دارد. از جمله آن که موجب میشود که وجود خداوند ترکیبی از موادی باشد که او را تشکیل داده و این به معنی نیاز خداوند است؛ در حالی که خداوند نیازمند نیست و بلکه بینیاز است.
راغب اصفهانی درباره آیه چنین تعریفی را ارائه کرده است؛ «الآیه هو علامة الظاهرة»، آیه نشانه آشکار است. معجزاتی که با اراده خداوند و برای پیامبران و برای اثبات نبوت پیامبران هم انجام میشد از آن جهت که در مقابل دیدگان مردم بود آیه نامیده شده است. بالاتر از آیه، آیه بیّنه یا آیات بیّنات است. در هر صورت راغب اصفهانی در «المفردات» میگوید: «الآیة هی العلامة الظاهرة وحقیقته لکلّ شیء ظاهر»؛ حقیقت این نشانی این است که برای هر چیزی آشکار است. یعنی کسی که حس دارد و میتواند ببیند، بشنود و با حواسش میتواند با او تماس برقرار کند، برای آنها آشکار است و «هو ملازم لشیء لایظهر ظهوره».
راغب اصفهانی هم دقیقاً «آیه» را همین گونه معنا میکند و میگوید آیه همراه و چیز تفکیکناپذیر است. آیه چیزی است که «لا یظهر ظهوره»، الان در دسترس و آشکار نیست. اگر آشکار باشد که آیه نمیخواهد و خودش در دسترس است. مثل اینکه انسان در کنار ساختمانی ایستادید و دنبال آن هستید که بدانید نشانی ساختمان کجاست؟ نشانی آن ساختمان خودش است. وقتی چیزی در دسترس است دیگر نشانی نمیخواهد. آن چیزی که دور از دسترس انسان است، آن نشانی میخواهد. «فمتى أدرک مدرک الظاهر منهما علم أنّه أدرک الآخر الّذی لم یدرکه بذاته»؛ شخص از طریق نشانه پی به آن چیزی میبرد که این نشانه را دارد. «إذ کان حکمهما سواء»؛ برای اینکه دقیقاً یک چیز هستند. وقتی که از این به آن پی میبرید، از آن هم به این پی میبرید.
گویی که نشانه چیز دیگری است با آن چیزی که این نشان آن است، اینها با یکدیگر به گونهای دست به دست هم دادند که تفکیکناپذیر هستند. وقتی که شما به یکی دسترسی پیدا کردید، قطعاً به دیگری هم دسترسی پیدا میکنید. «و ذالک ظاهر فی المحسوسات و المعقولات»؛ آیه هم در محسوسات و هم در معقولات است. «فَمَن علمَ ملازمة العلمِ للطریق المنهج ثمّ وجدَ العلم، علمَ أنّه وجدَ الطریق و کذا إذا علم شیئاً مصنوعاً علمَ أنّه لابُدّ له مِن صانعٍ»؛ وقتی انسان به چیز ساخته شدهای به عنوان نشانه نگاه کند، پی میبرد که این سازنده است.
ریشهشناسی «آیه»
اینکه «آیه» به لحاظ صرفی از چه چیزی گرفته شده است، در آن اختلاف نظر است. برخی آن را معتل اللام و برخی دیگر معتل العین میدانند. برخی گفتهاند که مصدرش «فَعلَة» است. اگر معتل اللام بدانیم میشود «أیَیَ» یا «أوَیَ» یا «أیَیَ». یعنی دو یای پشت سر هم است.
نوع نگاه قرآن کریم به «آیه»
قرآن کریم برای معرفی خداوند از «آیه» یاد کرده است. از این زاویه آیات قرآن کریم دو دسته هستند: یک دسته آیاتی هستند که دقیقاً کلمه «آیه» یا کلمه آیات با اضافه به ضمیر متکلم یا با اضافه به ضمیر غایب، به تصریح آمده است. این دسته از آیات در واقع مصداق آیه هستند ولی کلمه آیه در مورد آنها نیامده است. از این منظر، آیات خداشناسی یا نشانههایی که مربوط به خداشناسی هستند، به مراتب بیش از تعدادی میشوند که در قرآن کریم آمده است. البته همه کاربردهای کلمه «آیه» در قرآن اشاره به نشانههای خدا نیست، بلکه برخی از آنها مربوط به موضوعات دیگری از قرآن کریم است.
دستهبندی آیات خدا
خداوند آیات خداشناسی یا نشانههای خدا در قرآن کریم را چنین معرفی میکند: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»، ما آیات آفاقی و انفسی خودمان را به آنها نشان خواهیم داد. بر اساس همین آیه، آیات خداوند در قرآن به دو گروه تقسیم میشوند: آفاقی و أنفسی.
آیات آفاقی
آیات آفاقی آیات هستند که مظهر طبیعی دارند، اما طبیعی نیستند. یعنی وقتی اتفاق میافتند، اتفاق طبیعی است، اما به لحاظ وجود عینی در عالم طبیعت نیستند.
معجزات
معجزات گروهی از نشانهها و آیاتی هستند که در عالم طبیعت، یعنی به صورت طبیعی رخ میدهند، اما به صورت طبیعی وجود خارجی و همیشگی ندارند؛ مثل معجزاتی که برای حضرت موسی(ع) اتفاق افتاد از قبیل عصایش، ید بیضا، انفجار آبهای جوشان، یا حوادث دیگری که در عالم طبیعت روند طبیعی ندارند، بلکه روند غیرطبیعی دارند اما نماد بیرونی و مظهر آنها طبیعی است.
مظاهر طبیعی
مظاهر طبیعی دستهای از آیات آفاقی هستند که در چشمانداز انسان بوده، در طبیعت وجود دارند. اینها پدید میآیند و از بین میروند و انسانها بهآسانی به آنها دسترسی دارند. آیات آفاقی مربوط به عالم طبیعت در چند گروه ذیل قابل دستهبندی هستند.
امور کیهانی
امور کیهانی، در واقع آن چیزی است که مربوط به وجود کرات عالم است؛ مثل آسمان، خود کره زمین، ماه، خورشید، ستارگان، شب و روز که از حرکت ماه و خورشید پدید میآید.
تحولات جوی
یک گروه از آیات آفاقی حوادث و تحولات مربوط به جو هستند. هرچندکه شاید بتوان اینها را در امور کیهانی جای داد. مثل ابر و باد و رعد و برق و... . بخشی از این حوادث مربوط به زمین و بخشی دیگر مربوط به آسمان و تصادمی است که در فضا ایجاد میشود.
تمدنها
گروهی دیگر آثار تمدنی هستند. خداوند از آثار پیشینیان و رخدادهای بزرگ تاریخی به مثابه نشانه یاد میکند.
طبیعیات
گروه دیگر مربوط به زمین هستند؛ مثل آب، زمین، خاک، سنگ، معدن، کوه، دره، دشت، راههای بیابان، خوراک و پوشاک.
خداوند در آیات قابل توجهی از یکایک اینها اسم برد و فرمود که اینها نشانههای ما هستند. خداوند در قرآن از آسمان با عبارت «سماوات» یاد میکند. سماء یعنی بلندا، فضا و آسمان نیلگونی که ما هر روزه با آن سر و کار داریم. خداوند میفرماید این فضای غیرمتناهی بالای سرتان را ببینید. چه عظمتی در این فضا نهفته است! و شما در دل این فضا، چیز قابل توجهی نیستید و این نشانه است.
در قران حکیم، سماء به طور جمع(سماوات) آمده است و زمین(ارض) نیز به صورت مفرد آمده است. هرچندکه در روایات ارض نیز به صورت جمع(ارضون یا ارضین) آمده است.
خداوند فرمود که آسمانها و زمین را ما آفریدیم و اینها از نشانههای ما هستند «اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُن»، خداست آن که هفت آسمان و همانند آنها زمین بیافرید.
گفتند که ممکن است که زمینها هم متعدد باشند اما به نظر میرسد که ذکر جمع آسمانها به خاطر این است که فضا کثرت دارد و این کثرت نمیتواند یکی باشد. یعنی هر چه انسان در فضا به پیش برود تا یک نقطهای پیش میرود و از آن به بعد باز نقطه دیگری شروع میشود و همین طور... . از این رو است که در قرآن کریم خداوند از هفت آسمان یاد کرده، اما انسانها بیشتر از یک زمین نمیشناسند. نگاه انسان به آسمانها، نگاه واحدی نبوده، متعددی است؛ در حالی که میگویند ما یک زمین بیشتر نداریم و در آن زندگی میکنیم. خداوند میفرماید شما به این آسمان بالای سرتان و زمین زیر پاتان نگاه کنید. خورشید را که هر روزه صبحگاهان میدمد و فضا را روشن میکند و به شما نور میدهد بنگرید که به گیاهان انرژی میدهد، آرام آرام میتابد و ناپدید میشود. آن گاه دوباره فردا از نو ادامه دارد. ماه هم همینطور. ستارگان همیشه در آسمان بر فراز سر شما نورافشانی میکنند، چشمک میزنند و مدام هم هستند. خداوند میفرماید به اینها بنگرید که اینها نشانههای ما هستند.
چکیده
واژه «آیه» یعنی نشانه آشکار. چیزی که علامت و نشانه چیز دیگری است.
واژه «آیه» و مشتقاتش بیش از 380 بار در قرآن تکرار شده است. خود همین تکرار و بسامد نشان میدهد که مسأله معرفی خداوند و معرفی آیات خداوند از چه اهمیتی برخوردار بوده است.
نشانههای خداوند در قرآن کریم به دو گروه دسته بندی میشوند: آیات آفاقی و آیات أنفسی.
آیات آفاقی، آیاتی هستند که قابل مشاهده در عرصه طبیعت و در عرصه نگاه انسان هستند.
آیات آفاقی نیز خود به دو گروه هستند: معجزات و مظاهر طبیعی.
معجزات، نشانهها و آیههایی هستند که در عالم طبیعت، یعنی به صورت طبیعی رخ میدهند، اما به صورت طبیعی وجود عینی و همیشگی ندارند.
امور کیهانی، جوی، تمدنها و طبیعیات در زمره مظاهر طبیعی به شمار میآیند.
جلسه هفتم
مقدمه
در جلسه پیشین گفته شد که یکی از نشانههای خداوند در عالم هستی، موجودات کیهانی هستند و موجودات کیهانی عبارتند از آسمانها، زمین، خورشید، ماه و ستارگان و گردش زمین و خورشید و به وجود آمدن روز و شب و فصول؛ همان طور که خداوند از آنها به نشانه یاد کرده است.
محتوای آموزشی
نگاه قرآن به نشانهشناسی خداوند
در قرآن خداوند فرموده: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ ..... لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (1) آفرینش آسمانها برای خردمندان نشانه است. خداوند در آیه دیگری فرموده: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ»(2) از نشانههای خدا این است که آسمانها و زمین به فرمان او هستند، «تقوم السماء و الارض بأمره»؛ آسمانها و زمین سر پا هستند، یعنی در هر صورت کار خودشان را میکنند، تعبیر «سر پا هستند» مثل خیلی از واژهها که به قرینه کلام هر جا معنای خاص خودش را دارد. سر پا بودن یعنی در هر صورت کارها میچرخد، سر پا بودن آسمانها و زمین هم همین طور است.
امور کیهانی
خداوند درباره خورشید و ماه و ستارگان فرمود: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّـهُ ذَلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»(3) ؛ «هو الذی»، خدا کسی است که خورشید را روشنی و ماه را نور قرار داد. «و قدره منازل» و ماه را منزلگاهها تقدیر کرد تا شما با آن حساب و کتاب خودتان را بکنید. اصل حساب و کتاب از گردش ماه و خورشید ساخته میشود. یعنی روز، شب، هفته و ماه، سال، قرن، دهر و دیگر حسابهای ایام داریم، با ماه و خورشید ساخته میشود. ماههای قمری و شمسی هم از آن جا آغاز شده است.
آمدن شبانه روز باعث ایجاد ساعت شده است. قرآن کریم صرفا نگاه خشک فیزیکی به مسأله خورشید و ماه در قرآن نداشته است، بلکه این نگاه کاملا کاربردی است. آیاتی که مربوط به خداشناسی هستند و در آنها از نشانههای خداوند یاد شده عمدتا با رویکرد کارکردگرایانه هستند. یعنی هر چیزی را که خداوند به عنوان نشانه خودش معرفی میکند، میفرماید اینها چیزهایی است که زندگیتان را با اینها میچرخانید. خورشید و ماه چیزهایی هستند که هرچند در دسترس ما نیستند، اما خداوند میفرماید که این برای شما مایه استفاده است و میتوانید با آنها حساب و کتابت کنید
تعبیر «ما خورشید را روشنی قرار دادیم» نیز با همین نگاه است. هرچندکه آفرینش کل هستی، حکمت و فلسفه دیگری در پیشگاه خداوند دارد. اما وقتی خداوند با ما سخن میگوید، سود ما را در نظر میگیرد و میفرماید چیزهایی که شما در اختیار دارید و با آنها کارهاتان را انجام میدهید، هرچند دور از دسترس شما باشد، مثل لباس شما نیست که در تن شماست. تابستان و زمستان برای شما مفید است، بلکه چیزی است که خودش میچرخد و شما هیچ نقشی هم در آن ندارید، قبل از شما آفریده شده و بعد از شما هم خواهد بود و شما در آن مقطع زمانی که در این عالم هستید، در همین حد یعنی استفاده از انرژی نور خورشیدی و برای بدنمان، برای گیاهان و برای حیوانات و برای روشناییمان استفاده میکنیم. اگر عالم در تاریکی مطلق بود همه پدیدههای زنده از بین میرفتند و دیگر حیاتی باقی نمیماند، اما نور خورشید باعث حیات و جنبش شده است.
خداوند در آیه دیگری فرمود: «وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ» (4)خداوند ماه و ستارگان را به فرمان خودش در تسخیر شما قرار داد. یعنی اینها هم چرخهای دارند و خودسر نیستند، بلکه چرخه کاملا سازماندهی شده دارند. سپس میفرماید: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ»(5) این نشانه است. درباره ستارگان نیز فرمود: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا» (6) شما ستارگان و اجرام آسمانی را در آسمان میبینید دور از دسترس شما هستند. ممکن است روزها، ماهها و حتا سالها بچرخد و اصلا انسان توجه نکند که این ستارگان به چه درد میخورد، اما در جای خودش از آن بهره میبرد. از گردش اینها روز و شب تولید میشود و از این رو خداوند میفرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ» (7) در آمد و شد روز نشانه خدا است.
به گردش خورشید و ماه «اختلاف»(8) گفته شده به خاطر اینکه رفت و آمد شب و روز را اختلاف میگویند. یعنی شب پشت سر روز و روز پشت سر شب قرار میگیرد. هر چند در آیات دیگر تعبیرهای دیگری را در این باره داریم. مثلاً خداوند در آیه دیگر برای معرفی خودش میفرماید: «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ»(9) شب را درون روز میبرد و روز را درون شب میبرد. یعنی شب روز را تعقیب میکند که برود در دل روز و روز از شب عبور میکند و وقتی فاصله میگیرد روز به جای خودش میرود. از طرف دیگر وقتی شب جای روز میآید، روز هم جای شب میآید و بدین ترتیب شب و روز میچرخد.
خداوند میفرماید این چرخه مداوم شب و روز در حیات فردی و جمعی شما است که شما را آسوده میکند و لحظاتی را باید بیدار میمانید و کار کنید و لحظهای دیگر استراحت میکنید. از این جهت از شب و روز به نشانه خدا یاد شده است. چه کسی اینها را درست کرده است؟
همانطور که گفتیم وقتی که به این چرخه بسیار منظم توجه میشود که هیچ احدی در عالم نتوانسته است ادعا کند که در آن نقش دارد. انسانهای مغرور و قدرتطلب و متکلم عالم هم که این همه ادعا دارند، هیچ یک تا به حال نگفته است که من هم در این چرخه منظم شب و روز دارم نقش ایفا میکنم. خداوند میفرماید این چیزی است که در اختیار شماست و روزانه شما با آن زندگی میکنید. اما به همین نکته توجه کنید که این چرخه مدام ادامه پیدا میکند، و ما معمولاً کمتر بدان توجه میکنیم که چرا این چرخه ادامه دارد و چطور پیدا شده و چرا تمام نمیشود؟ چرا یک روز به امید اینکه خورشید دیر در بیاید و روز دیر شروع بشود ما بیشتر نمیخوابیم، معمولاً شب که میخوابیم به امید این هستیم که فلان ساعت آفتاب بدمد و روز بشود و ما بلند شویم.
هیچ وقت نمیشود که به خود بگوییم امروز که 15 ساعت بود، فردا 20 ساعت میشود. این چرخه منضبط عالم از کی شروع شد؟ چطور و به چه منظوری ادامه پیدا کرده است؟ خداوند میفرماید اینها نشانههای ما هستند. در یک نگاه میتوان گفت آن چیزی که در موجودات کیهانی وجود دارد، با نگاه کارکردگرایانه همه اینها در اختیار انسانها است و این پدیدهها به دلالت عقلی انسان را به سوی دیگری رهنمون میکنند.
تحولات جوی
بخش دیگری از نشانههای خداوند تحولات جوی اعم از ابر، باد، باران، رعد و برق است. این چند مفهوم در قرآن کریم به کرات توجه شده است. مثلاً خداوند فرمود: «وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ» (10) ابر وسط آسمان که رام است. یعنی کاری برای ابر تعریف شده است که در پی انجام آن کار است. فرمود: «لآیات» اینها نشانه هستند. یا در آیه دیگر خداوند فرمود: «وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ» (11) خداوند کسی است که بادها را فرستاد و از طریق بادها، ابرها ساخته شدند.
در واقع در آیاتی از قرآن کریم بین باد، ابر و باران ارتباط کاملاً علّی و معلولی برقرار شده است. البته منظور از رابطه علّی - معلولی لزوما همه این چرخه چندجانبه نیست. اینکه خورشید بتابد و زمین را گرم کند، آبهای روی زمین بخار شوند و در فضا بروند، اینها به محیط خنکی برسند و به ابر تبدیل بشوند. بخش قابل توجهی از اینها را باد انجام میدهد. از این رو وقتی که خداوند از باران و ابر سخن گفت، نقش بادها را به میان میکشد و باز با همین نگاهی که پیشتر گفتم خداوند میفرماید که ببینید وقتی که بادهای مخصوصی میوزد اینها به شما بشارت میدهد که باران خواهد آمد و شما را خوشحال میکند. از این رو فرمود: «هو الذی یرسل الریاح بشرا»؛ خداوند باد را مژدگانی برای شما میفرستد که رحمت در پیش دارید. بشارت میدهد که رحمت در پیش دارید.
«حتی اذا اقلّت سحاباً ثقالاً»؛ تا وقتی که این باد ابرها را جابهجا بکند و ابرها سنگین بشود و یا در آیه دیگری فرمود: «فیجعله رکاماً» بادها ابرها را متراکم میکنند و ابرها متراکم و فشرده میشوند تا از پشمکی بودن به ابرهای فشرده تبدیل بشوند و بهتدریج «یخرج الودق من خلاله» بعد باران آرام آرام میبارد. در تشکیل ابرها در آسمان هم اتفاقات قابل توجهی میافتد و آن رعد و برق است که آن هم جالب است.
خداوند در آیاتی از قرآن کریم از رعد و برق سخن گفته است. اینکه باد باعث سایش ابرها میشودو در نتیجه جریان الکتریسیتهای به وجود میآید. بدین شکل که جریان فوقانی ابرها با جریان تحتانی ابرها سایش پیدا میکنند و رعد و برق ایجاد میشود و نور و صدای فوق العاده سهمگین تولید میشود. خداوند از این صداهای سهمگین و برقی که تولید میشود دو گونه یاد کرده است: «خوفاً و طمعاً»؛ این رعد و برقی که در آسمان زده میشود در میان ابرها برای شما از یک طرف مایه امید است و از طرف دیگر مایه نگرانی است. گاهی رعد و برق هم خیلی مهیب است و انسانها را میترساند و گاهی فوق العاده سهمگین بوده، ممکن است کسی را بکشد یا جایی را آتش بزند و زندگیای را بر باد دهد. هم مایه ترس و نگرانی است و از آن طرف وقتی که سایش ابرها ایجاد میشود و برق و رعد تولید میشود اینها از سمت و سوی دیگری باعث خوشحالی مردم هم میشود چون اینها نشانه این است که باران خواهد آمد و وقتی باران از آسمان به زمین میبارد، درهای رحمت خداوند باز میشود و زمین آباد میشود.
انسانها، حیوانات و گیاهان از آب باران استفاده میکنند، زندگی از نو شروع میشود و زمین به جنبش در میآید. همان طور که خداوند در آیهای فرموده که وقتی باران میفرستیم زمین «اهتزّت و ربت»؛ زمین به جنبش در میآید تا از دل زمین گیاهان و درختان و دانهها و هستهها بیرون بیایند و عالم را سبز و آباد کنند. خداوند درباره رعد و برق میفرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا .... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ» (12) جالب است که دو بار از این آیه استفاده کرد و نیز فرمود: «وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا»؛ از نشانههای خدا این است که به شما برق نشان میدهد. رعد و برق باعث خوف و امید شما است.
از یک طرف میترسید. ممکن است ترستان ناشی از صدای مهیب و یا از برق کشنده باشد. ممکن است از آسمان به قدری باران جاری شود که سیل جاری شود و همه جا را ببرد. ولی از طرف دیگر هم امیدی حاصل میشود از این جهت که بالاخره بارانی خواهد آمد و حیات تجدید خواهد شد. خداوند متعال دوباره تأکید میکند: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» . (13)
بقره: 164
روم: 25
یونس: 5
نحل: 12
همان
انعام: 164
آل عمران: 190
اختلاف از خلف یعنی از سه حرف «خ ل ف» گرفته شده است، اختلاف مصدر باب افتعال است از ریشه خلف و خلف به معنای پشت است و چیزی که در پشت سر چیزی قرار میگیرد را خلف میگویند. خود کلمه اختلف یعنی رفتن چیزی و پشت سر چیز دیگری در آمدن.
فاطر: 13
بقره: 164
اعراف: 57
روم: 24
همان
چکیده
خداوند در قرآن کریم، آفرینش آسمانها و زمین را از نشانههای خود میداند و آیات زیادی را به آفرینش خورشید، ماه و ستارگان اختصاص داده است.
تحولات جوی در زمین و آسمان نیز یکی دیگر از نشانههای خداوند است که بسیار مهم است.
خداوند در ارائه این نشانهها رویکرد کارکردگرایانه دارد و سود ما را در نظر میگیرد.
آزمون
1. «خداوند از نشانهها عمدتا رویکرد کارکردگرایانه دارد.»
درست
نادرست
2. آیه «وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ» ناظر به ....... هستند.
الف) تحولات جوی
ب) امور کیهانی
ج) تمدن
د) هیچ کدام
3. آیه «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ ...ّ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ناظر به ..... است؟
الف) تحولات جوی
ب) امور کیهانی
ج) تمدن
د) هیچ کدام
4. در آیه «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ»، واژه «اختلاف» ....... .
الف) از ریشه خلف و خلف به معنی پشت است
ب) به گردش خورشید و ماه اختلاف گفته میشود
ج) رفت و آمد شب و روز را اختلاف میگویند
د) همه موارد صحیح است
جلسه هشتم
مقدمه
وقتی کل عالم هستی را از زاویه کلان نگاه کنیم، یک نشانه است. وقتی که جزء جزء سراغ اجزای این مجموعه میرویم، چه مربوط به عالم کیهانی و چه مربوط به تحولات جوی و چه آنچه که در دل زمین اتفاق میافتد و ما با آن سروکار داریم، خداوند از اینها به نشانه یاد کرده است. در طبیعتی که ما زیست میکنیم، نشانههای زیادی از خداوند یاد شده است که نویسنده در طی جلسات قبل بدان اشاره کرد. خداوند بهصراحت از وجود آب به نشانه خودش یاد میکند. در ادامه سایر نشانهها را بررسی میکنیم.
محتوای آموزشی
عالم طبیعت
یکی از نشانهشناسیهای مربوط به خداوند، نشانههای آفاقی خداوند، عالم طبیعت است که در اختیار ماست. طبیعت برای ما تقریبا شناخته شده است، شاید نیازی به تعریف نداشته باشد. همانطور که ما کلمه «طبع» را به کار میبریم یعنی آن چیزی که روال متداول دارد، یک چرخه مشخصی پیدا کرده و مربوط به عالم هستی است ما به آن طبیعت میگوییم. همانطور هم که درباره طبع خودمان میگوییم که طبع فلانی این گونه است.
یعنی آن چیزی که خلقت و خمیرمایه اصلی شیء است، به آن طبیعت شیء میگویند. از نگاه قرآن کریم عالم طبیعت که ما با آن سر و کار داریم، حلقههای به هم پیوسته است. همانطور که قرآن میفرماید: «السماوات و الارض و ما بینهما»؛ منظورش کل هستی است؛ زیرا غیر از «السماوات و الارض و ما بینهما» در عالم وجود چیزی نیست.
زمین
خداوند فرمود: «وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَاراً... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ»(1) خداوند آن کسی است که زمین را بسط داد و در آن کوههای استواری را آفریده که به مثابه میخ زمین هستند که وقتی در جایی بکوبند محکم میشود و سقوط نمیکند. خداوند در قرآن از کوهها به «رواسی» یاد کرده است. فرمود خداوند آن کسی است که زمین را گستش داد، و کوهها را در دلش به مثابه بندر، لنگر و میخ استوار ساخت تا زمین را محکم نگه دارد. زیرا زمین مدام در حال چرخش است.
آن گاه میفرماید: «وَ اَنهاراً» و در دل این زمین نهرهای آب را هم آفرید. «إنَّ فی ذلکَ لآیاتٍ»؛ اینها آیات هستند. همانطور که خداوند در آیات دیگر از اصل وجود زمین و تنوع بسیاری که در مناطق مختلف زمین وجود دارد یاد کرده است و از آن به عنوان نشانه یاد کرده است. مثلاً فرمود: «وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ»(2) «وَمَا ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ»(3) ؛ خداوند آنچه در دل زمین برای شما آفریده و رنگارنگ هم است. خداوند گاهی اینگونه یاد میکند میفرماید که این زمین که در آن زندگی میکنید، یک قطعه زمین کوچک مثلا 1000 متری، 500 متری، 10000 متری، 2000 متری است. خداوند میفرماید آن چه در زمین است برای شما آفریدیم و رنگهای متفاوتی دارد.
یک قطعه زمین، بالا، پایین، جنوب، شمال، شرق و غربش یکی است. این قطعه زمین چقدر تنوع گیاهی دارد! آن هم میوههایی با شکلها، طعمها و رنگهای مختلف. خداوند میفرماید این زمین را با شرایطی که در آن زندگی میکنید و آبی که این زمین را سیراب میکند؛ از دل این دشت برای شما گیاه سبز میشود که حیواناتتان بخورند و برای شما کشت و زرع به عمل میآید که محصولات کشاورزی هستند و باغهای متنوع میوه در آن است. میفرماید: «مختلفاً ألوانُه»؛ رنگارنگ است. این تنوع رنگ، مزه، قیافه، شکل، کیفیت و کمیّت در یک زمین چگونه به وجود آمده است؟ شاید بگویند که اینها به خاطر تنوع جغرافیایی زمین در شرق، غرب، شمال، جنوب و مناطق استوایی و نیز به دلیل دوری و نزدیکی زمین به خورشید است.
اما اگر این تنوع گیاهی و میوهها در یک منطقه باشد، آن گاه چه توجیهی وجود دارد؟ خداوند میفرماید این کار چه کسی است؟ میفرماید: «إنَّ فی ذلک لآیة»؛ این یک نشانه است. کجا میخواهید بروید؟ دنبال چه میخواهید بروید؟ اینها نشانه است. خداوند میفرماید این ما بودیم که برای شما این همه تنوع درست کردیم. گاهی با یک درخت با یک میوه با شکلهای مختلف، با رنگهای مختلف و حتی مزههای مختلف ساختیم. میفرماید: «ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ. إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً» (4) از این میوههایی که برای شما از گیاهان و درختان به عمل میآید، استفاده کنید که رنگهای متفاوت، طعمهای متفاوت، کیفیت و کمیت متفاوتی دارد؛ «إنَّ فی ذلک لآیة»؛ این هم نشانه است.
خداوند میفرماید که تنوع گیاهان و درختان نشانه هستند. پیشتر گفتیم که در عالم طبیعت چیزهای روشنی است که خداوند از آن به نشانه تعبیر میکند. گاهی خداوند چیزهای عجیبی مثل راه را به عنوان نشانه معرفی میکند. در این آیه خداوند میگوید: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ» (5) خداوند کسی است که برای شما زمین را گهواره قرار داد. یعنی در هر صورت زمین به مثابه گهواره آرام آرام حرکت خودش را انجام میدهد و شما در آن زندگی میکنید و هیچ احساس رنجش خاطری هم از این حرکت نمیکنید، بلکه از این حرکت لذت میبرید.
هیچ گاه احساس نمیکنید که برای شما مانند گهواره است. همانطور که گهواره برای طفل بسیار آرامبخش است، زمین هم برای شما آرامبخش است. از این رو وقتی که از زمین کنده میشوید، دلهره میگیرید. خداوند میفرماید این آرامش زمین را ما برایتان ایجاد کردیم. آن نیز نشانه است. افزون بر آن، «وَ سَلکَ لکُم فیها سُبلاً»؛ و در دل زمین برای شما راههایی را قرار داد. چگونه راهها نشانه خداوند میشوند؟ وقتی خداوند از راه سخن میگوید و میفرماید این نشانه است. راه چیست؟ یکی از انواع راهها، راه آبی است.
رودخانهها، چشمهها، قناتها، کاریزها راههای مشخصی دارند که به مزارع میریزند. اما انسانها در این راهها، راه نمیروند. اینها از دو جهت قابل هستند. یکی اینکه زمین را به گونهای ساختیم که شما میتوانید در آن راه بسازید و اگر راه نداشته باشید، زندگیتان مختل میشود. برای اینکه شما مجبور هستید در یک جا سکونت کنید و هیچ حرکتی نکنید. در حالی که شما در زندگیتان نیاز به جنب و جوش دارید و حتما باید حرکت کنید، ولو به اندازه ده متر. طی طریق برای تولید، کسب روزی، انجام کار یا تفریح است. خداوند میفرماید ما زمین را به گونهای قرار دادیم که شما میتوانید در آن راه بسازید و از آن بهره ببرید. چرا قدر این را نمیدانید؟ آیا آن نشانه نیست؟ همچنین خود راههایی را که انسانها ایجاد میکنند.
خداوند به پدیدههای دور و نزدیک انسان اشاره میکند. به چیزهایی که انسانها خودشان ایجاد کردند و یا خودشان اصلا در آن نقشی نداشتند و صرفا بهرهبردار هستند. همچنین به جبندگانی اشاره میکند که در اختیار انسانها هستند. چارپایانی که بار میبرند؛ آنهایی که شیر میدهند و آنهایی که از پشم، کرک و موی آنها میتوانید استفاده کنید. خداوند میفرماید این جنبندگان روی زمین را شما نیافریدید، شما به آنها غذا ندادید، شما در شکل و پوستشان هیچ نقشی نداشتید. اما ببینید اینها چقدر میتوانند برای شما نقش ایفا کنند.
حیات
باید توجه داشت قبل از اینکه به جنبندگان برسیم، چیزی به نام جان و حیات داریم که خود ما هم از آن برخورداریم، همچنانکه موجودات دیگر هم از آن برخوردارند. حیات باعث جنبش در زندگی است. اگر حیات وجود نداشته باشد، در میان گیاهان، حیوانات و انسانها اتفاقی رخ نمیدهد.حیات و جانداری عالم طبیعت را معنادار میکند. فیلسوفان گفتهاند که حیات سه گونه است: نباتی، حیوانی و انسانی.
1-2-1. حیات نباتی
خداوند میفرماید زمین مرده بود و ما با باران آن را زنده کردیم. یعنی حیات نباتی به زمین دادیم و زمین سرسبز شد. هنگامی که انسان به دشتهای سرسبز و گلزار مینگرد از آن لذت میبرید.
1-2-2. حیات حیوانی
حیات حیوانی مرحلهای بالاتر از حیات نباتی است و پایینتر از حیات انسانی. موجودات زندهای که در روی زمین میجنبند، میخورند، تولید مثل میکنند و چرخه فوق العاده پیچیدهای را پدید میآورند. اگر این چرخه آسیب ببیند همه عالم طبیعت حتا انسانها نیز آسیب میبینند. از این رو، امروزه محیط زیست برای آدمی اهمیت یافته است. خداوند میفرماید ما این حیات را برای شما آفریدیم، موجودات زنده را درون آن قرار دادیم، هر موجود زندهای نقش خودش را ایفا میکند و اگر نباشد نقیصهای در عالم هستی است. اینها همه نشانهاند.
خداوند فرمود: «وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا»(6) ؛ نشانه خداوند برای مردم آن است که زمین مرده است و زندهاش میکند. این حیات اعم از نباتی، حیوانی و انسانی است.
1-2-3. حیات انسانی
حیات انسانی یعنی زنده بودن. انسان تصرفکننده عالم طبیعت است. آدمی عالم طبیعت را دگرگون میکند و چیز دیگری غیر از آن چیزی که هست میسازد. اما عالم نباتی، عالمیاست که طبیعت را به گونه دیگر نشان میدهد و عالم حیوانی نیز عالمی است که به عالم طبیعت جان میدهد و از عالم طبیعت استفاده میکند. در حالی که انسان هم از عالم طبیعت و هم از عالم حیوانات بهره میبرد.
خداوند در قرآن کریم فرمود که ما از آسمان برای شما آب فرستادیم و به وسیله این آب جنبندگان به جنبش در آمدند. «لآیاتٍ لِقَومٍ یَعقِلونَ» این کار نشانه است برای کسانی که در این آیه بودن میاندیشند. خداوند متعال در آیه دیگری از چارپایان یاد کرده که مورد استفاده انسانها هستند. یعنی از پوست، گوشت و لبنیاتشان استفاده میکنند. گاهی خداوند به این جنبندگانی که در اختیار انسانها هستند، اشاره میکند و میفرماید که اگر اینها نبودند، شما با جان کندن باید بارتان را حمل میکردید. یا خداوند میفرماید از بین پشگل و خون گاو و گوسفند شیر زلال خوشمزه و فرآوردههای لبنی بسیاری درست کردیم. این نشانه است
این نوع نگاه در آیات قرآن کریم نیز نشانهشناسی خداوند است. خداوند عالم طبیعت و آنچه که در عالم طبیعت است را به عنوان نشانه خودش معرفی میکند و این یک نشانهشناسی است که نباید از آن غفلت بشود.
رعد: 3
یس: 33
نحل: 13
نحل: 69
طه: 53 و 54
یس: 33
چکیده
طبیعت از نشانههای آفاقی خداوند است که روال متداول و چرخه مشخصی دارد و تقریباً برای ما شناخته شده است. زمین و هرآنچه در آن وجود دارد از مظاهر طبیعت هستند. کوهها، نهرها، درختان، گیاهان متنوع و رنگارنگ، راهها و... همگی نشانههای خداوند هستند.
یکی دیگر از نشانههای خداوند، حیات است که باعث میشود پدیدههای عالم جنبش داشته باشند و معنادار شوند. فیلسوفان حیات را به سه گروه دستهبندی میکنند: نباتی، حیوانی و انسانی.
حیات نباتی، مربوط به گیاهان، حیات حیوانی مربوط به حیوانات و حیات انسانی نیز مربوط به انسانها است.
آزمون
1. عالم طبیعت، از نگاه قرآن کریم چیست؟
الف) زمین و آسمان
ب) آسمانها
ج) زمین
د) زمین و آسمانها و هر آنچه که بین آنهاست
2. در آیه «وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَاراً... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ» منظور از «رواسی» چیست؟
الف) کوهها
ب) دشتها
ج) درختان
د) نهرها
3. خداوند از نشانههای خود در عالم طبیعت به چه چیزهایی اشاره میکند؟
الف) حیات
ب) راهها
ج) گیاهان رنگارنگ
د) همه موارد
4. مراحل حیات به ترتیب کدام است؟
الف) حیات انسانی، حیات نباتی، حیات حیوانی
ب) حیات نباتی، حیات انسانی، حیات حیوانی
ج) حیات نباتی، حیات حیوانی، حیات انسانی
د) حیات حیوانی، حیات انسانی، حیات نباتی
5. گزینه صحیح کدام است؟
الف) حیات انسانی هم از حیات نباتی استفاده میکند و هم در حیات حیوانی تصرف میکند
ب) حیات انسانی یعنی زنده بودن
ج) مورد الف و ب صحیح است
د) هیچ کدام
جلسه نهم
مقدمه
در نشانهشناسیهای خداوند در قرآن، به وسایل زیست انسان اشاره شده است که به طور روزانه در اختیار انسان است و انسانها مدام از آنها در جهت خوراک، پوشاک و... استفاده میکنند. چه بسا کسانی هستند که سالیانی عمر میکنند و توجهی به این مسأله ندارند و فقط رد پی لذت هستند. اما خداوند آدمیان را نسبت به غذا، آداب غذا خوردن، نحوه به دست آوردن آن و... توجه داده است. این نوع نگاه کمتر مورد توجه است در حالی که این بسیار مهم است.
محتوای آموزشی
وسایل زیست
مواد غذایی و وسایل تغذیه، وسایل پوشش، عموما در اختیار همه انسانهای روی زمین است. هدف از زندگی در نظر فقط خوردن، پوشیدن و دیگر لذات مادی است. اما نگاه قرآن کریم به ابزار و وسایل زندگی چیز دیگری است. خداوند در جایی میفرماید: «وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(1)؛ از ثمرههای درختان خرما و انگور این است که شما از آن نوشیدنی سکرآور و رزق میگیرید. «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً» این یک نشانه است.
خداوند در جای دیگر غیر از این مورد سکرآور فرمود: «وَإِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهِ مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِّلشَّارِبِینَ» (2)؛ از جمله نشانههای خداوند برای شما در چهارپایان این است که شما «نُّسْقِیکُم»؛ ما به شما مینوشانیم از آن چیزی که در دل آنهاست. میفرماید که از میان پشگل و یا مواد زائد بدن یا مدفوع و خونشان، شیر خالص گوارا برای شما بیرون میآید. این یک نشانه است.
خداوند در جای دیگری از لباس یاد کرد و فرمود که لباس شما برای شما نشانه است. «وَاللَّـهُ جَعَلَ لَکُم مِّن بُیُوتِکُمْ سَکَنًا وَجَعَلَ لَکُم مِّن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُیُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَیَوْمَ إِقَامَتِکُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثًا وَمَتَاعًا إِلَى حِینٍ» (3)؛ خداوند از خانههاتان برایتان مسکن - جای آرامش و سکون- قرار داده است و برایتان از پوست حیوانات و از پوست چهارپایان خودتان، چادر و خیمه – خانههایی که شما در سفر و حضر میتوانید از آنها استفاده کنید- چه آن موقع که در چادرهاتان هستید و چه آن موقع که میخواهید به سفر بروید، به دوش میگیرید و با خود میبرید و باز در سفر هم در آنها زندگی میکنید.
از پشم، کرک و موی حیواناتتان هم اثاث و متاع قرار داد و بدین ترتیب وسایل زندگی شما – کفش، کلاه، لباس و خیلی از ظروفی که انسان استفاده میکنند- از آنها ساخته میشود. خداوند در آیات دیگری نیز به عنوان نشانههای خودش از مواد تغذیه و از پوشش انسانها و از وسایل زندگی خود که از حیوانات گرفته میشود، یاد کرده است.
آثار تمدن
منظور از آثار تمدنی آن چیزهایی هستند که که به دست انسان ساخته شدهاند. هر ساخته شدهای که به گونهای نماد بیرونی پیدا میکند آثار تمدنی به شمار میآید. برخی از آثار تمدنی عبارتند از: کاخها، ساختمان، خیابانها، کوچهها، بازارها و... . در راستای حفظ آثار تمدنی دولتها میکوشند تا آثار باستانی را حفظ کنند.
حوادث تاریخی
خداوند در قرآن کریم در چند جا به ما یادآوری میکند که کسانی سراغ ساخت و ساز رفتهاند و ما آن ساخت و سازها در هم کوبیدیم. البته امروزه بعضا آن آثار باقی است. یک سؤال در این جا مطرح میشود و آن این که برخی در طول تاریخ ساختمانهایی ساختند و در اثر حوادثی ویران شد؛ این چه ربطی به خدا دارد؟ در پاسخ باید گفت که از دو دیدگاه این دست از آثار قابل توجه هستند. یکی اینکه آثار ساخته شده عموما به گونه غیرطبیعی ویران شدهاند و به همین دلیل از توان انسانها بیرون بوده است. خداوند میفرماید این کار را شما نکردید.
اگر به محکمترین وجه هم میساختید، ویران میشد. گاهی خداوند در قرآن برای قدرتنمایی خودش، قصه کسانی را به یاد میآورد که آن قصهها قابل توجه است. مثلاً میفرماید اقوامی در گذشته بودند مثل قوم ثمود، قوم عاد، یا دیگر اقوام. وقتی خبر عذاب الاهی به آنها رسید، اینها خانههاشان را از دشتها به دل کوهها منتقل کردند و در دل کوهها برای خودشان خانه کندند. آنان گفتند اگر کسی در دل کوه خانه داشته باشد، دیگر باد و طوفان و سیل و آتش آسمانی و... نمیتواند آنها را از بین ببرد. چطور میشود سنگ را تکان داد و انسانها را از دل آنها بیرون کشید و از بین برد؟ خداوند متعال این سرگذشتها را یاد میکند و میفرماید ما با یک صیحه(فریاد بلند) آنها را از پای درآوردیم.
به تعبیر امروزیها دیوار صوتی. آن دیوار صوتی در دل صخرهها جان آنها را گرفت و قلبشان از فرط صدای سهمگین ایستاد. خداوند فرمود که اینها نشانه است.
خداوند از این زاویه به آثار تمدنی گذشته نگاه میکند و میفرماید که آنان محکم هم ساختند، حتا محکمتر از این نمیشد، اما کجایند آنهایی که ساختند؟ همه آنها در هم کوبیده شدند و رفتند. در دریا ریخته شدند. اثری از آنها نیست و در دل زمین بلعیده شدند. حوادثی آنها را از بین برد که در اختیار شما نبود. آنها را شما ساختید، اما از بین برنده آنها چه کسانی بودند؟ آن یک قدرت مافوقی است که آن را باید پیدا کنید، این یک نشانه است.
خداوند از اصحاب سفینه نوح یاد میکند و میفرماید که نوح یک کشتی ساخت و باران سهمگینی آمد و مردم و ساکنان کشتی را با خودش برد؛ آب باران تمام شد و زمین آبها را در خودش فرو کشید و اما کشتی ماند. فرمود: «فَأَنجَیْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِینَةِ وَجَعَلْنَاهَا آیَةً لِّلْعَالَمِینَ»(4) ؛ این کشتیای که نوح ساخت و حادثهای که برایش رخ داد و بخش قابل توجهی از ساکنان زمین از آن عذاب مردند. اما آن چیزی که باقی ماند، یک نشانه بود و آن کشتی بود. آن کشتی به عنوان نشانه خدا ماند تا مشخص بشود که آن کسی که توان دارد تا بخش بزرگی از زمین را با آب که به حسب ظاهر هیچ خطری برای انسان ندارد، اینها را از بین ببرد. در جای دیگر فرمود: «وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ... وَلَقَد تَّرَکْنَاهَا آیَةً فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ.(5)؛ «، ما کشتی نوح را به مثابه یک نشانه برای شما باقی گذاشتیم
خداوند در آیات دیگری از ماجرای اصحاب کهف و اصحاب لوط یاد میکند و میفرماید: «جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ» (6)، آن خانهای که قوم لوط در آن زندگی میکردند، به خاطر گناه بسیار زشتی که مرتکب میشدند و آن گناه را عمومی کرده بودند و از آن شرم نمیکردند. خداوند میفرماید که آن گناه به قدری در دل آنها نفوذ کرده و همهگیر شده بود که دیگر اصلاحپذیر نبودند؛ مثل سرطان در جامعهشان را فرا گرفته بود. ما آنها و ساختمانهاشان را در هم کوبیدیم. «جعلنا عالیَها سافِلَها»؛ خانههاشان را زیر و رو کردیم و بالایش را پایین آوردیم.
غالب مفسران سنتی گفتهاند که منظور این است که شهر به فراز برده شد و به زمین برگردان شد. اما به نظر میرسد که معنای دیگری هم میتواند این آیه داشته باشد و شاید قابل قبولتر باشد و آن اینکه اینها مثل خیلی از شهرها و روستاها برای اینکه دشت برای کشاورزی و دام بماند و در ضمن از آفت در امان بیشتر بمانند، در دامنه کوه خانه ساخته بودند. خداوند میفرماید ما بالای این شهرها یا روستاها را با صخرههای کوه در هم کوبیدیم و این بالای شهرک یا شهر یا روستا کوبیده شده و پایین ریخت و پایینیها را هم از بین برد. سپس میفرماید: «إنَّ فی ذلکَ لآیة»؛ این به هم ریختگی یک اثر تمدنی(7) و اثر گناه یک نشانه است. بعد میفرماید: «وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ»؛(8) «ان فی ذلک لآیه» باز هم تأکید میکند که این آیه است. و در آیات دیگری هم تقریباً همین مضامین وجود دارد که خداوند میفرماید: «وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُو أَهْلِ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهَا کَانُوا ظَالِمِینَ»(9)، «إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ... وَلَقَد تَّرَکْنَا مِنْهَا آیَةً بَیِّنَةً»(10)، فرستادگان ما پیش ابراهیم رفتند و به ابراهیم گفتند ما میخواهیم اهل منطقهای را نابود کنیم، برای اینکه اینها ستمگرند. خداوند میفرماید ما به این مردم عذابی دادیم که زبانزد شد.
این آثار پیشینیان است بروید و نشانههاشان را ببینید؛ بروید دیوارهای باقیماندهاش را ببینید؛ ببینید چیزهایی که در ساختمانهاشان ساخته بودند؛ هنوز کتیبهها و آثار دیگر باقی مانده است؛ اینها نشانهاند. افزون بر اینها خداوند از ماجراهای تاریخی هم یاد میکند. میفرماید ما رخدادهای تاریخی را با قصه برای شما میگوییم، ببینید آن قصهها چطور اتفاق افتاده تا برای شما نشانه باشد که این عالم چرخانندهای دارد. گروهی میآیند و گروهی میروند. یک گروه ستمگری میکنند و گروه دیگری سرکشی میکنند، همه میآیند و میروند و زمین و آسمان نیز میچرخد.
اما میبینید گویی کسی این عالم را میچرخاند. قرآن کریم حوادث تاریخی را نشانه میداند. مثلا خداوند ماجرای ارمیا یا عزیر نبی را در سوره بقره ذکر میکند. خداوند میفرماید: «أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّـهُ بَعْدَ مَوْتِهَا»(11)، ارمیا سوار بر حیوانش از جایی عبور میکرد، دید که خانهها فرو ریخته، ستونها و پایهها فرو ریخته و سقف پایین آمده است. جنازهها افتادهاند، خانهها خراب شده و مردم مردهاند و جنازهها ریخته و پوسیده شده، گوشتها رفته، پوست رفته، چربیها رفته و استخوان مانده است.
به خداوند عرض کرد چطور میشود که اینها زنده بشوند؟ «فَأَمَاتَهُ اللَّـهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»(12) ؛ خداوند ارمیا را صد سال میراند، بعد زندهاش کرد. به او فرمود که این آبمیوهای که همراهت آورده بودی بردار و بخور «لَمْ یَتَسَنَّهْ»؛ آبمیوه بعد از گذشت صد سال هنوز خراب نشده بود، مانده بود برای اینکه نشانه بشود، چون او باید این را میدانست، چون فکر میکرد که خوابیده، فکر میکرد چند ساعتی خوابیده و بعد بیدار شده است. فرمود به آبمیوهات نگاه کن و او هم آبمیوهاش را خورد. سپس فرمود به الاغت نگاه کن، الاغی که سوار شده بودی و داشتی با آن میرفتی. «فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ»(13)؛ آبمیوهات خراب نشده بود، اما ببین که الاغت چطور شده است. دید که الاغ افتاده مثل همان مردههای پیشین پوسیده و از بین رفته است و از آن هیچ نمانده است و استخوانهای الاغ کنارش افتاده است. تازه فهمید که خوابش خیلی طولانی بوده است.
خداوند دو چیز شگفتانگیز برای ما گزارش میکند. یکی اینکه غذا و نوشیدنی صد ساله در کنار حیوان مردهای افتاد. این یکی سالم مانده و دیگری پوسیده و استخوانهایش مانده است. «وانظر الی حمارک». و بعد فرمود: «ولنجعلک آیه»؛ این قصه تو برای دیگران نشانه است تا معلوم بشود که چه کسی این کارها را میکند. انسانی را صد سال میمیراند و دوباره با آن کیفیت زنده میکند؛ اینها نشانههای خداوند هستند. «وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ»(14) ؛ اکنون ببین چطور زنده میکنم. (15)« کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ؛ او گفت که حالا فهمیدم. این پیامبر نشانهها را دریافت.
باز ماجراهای دیگر در قرآن کریم به مثابه رخدادهای تاریخی ذکر شده و خداوند اینها را نشانه خودش معرفی کرده است. از جمله این رخدادها و آثار تمدنی، تابوت بنیاسرائیل است که در واقع صندوقی است که حضرت موسی(ع) از چوب شطیم ساخته بود و احکام دهگانه و عصایهارون و تورات را در آن قرار داده بود و عهد خدا در میان بنیاسرائیل بود. این تابوت برایشان خیلی مهم بود. هر جایی که برای بنیاسرائیل اتفاقی میافتاد، این تابوت به دادشان میرسید. خداوند این تابوت را نشانه میشمارد: «وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ» (16)؛ نشانه پادشاهی طالوت این تابوت است که به آنها بر میگردد. «ان فی ذلک لآیه»؛ سپس میفرماید نقشآفرینی تابوت نشانه است.
گفتیم که آیات آفاقی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. عمدتا آیات طبیعی رویکرد کارکردگرایانه دارند. یعنی معمولا خداوند آیات خودش را به گونهای بیان میکند که اینها در اختیار مردم، شخص، جامعه، فردا و امروز باشد و با آن زندگی کنند. از ناحیه دیگر همه اینها نه تنها به کار و زندگیشان میآید بلکه در دسترسشان است. قصهاش را میشنوند، لمس میکنند و با آن زندگی میکنند. از طرف دیگر، فوق العاده تنوع دارند. یعنی هیچ چیزی در اختیار مردم نیست، مگر اینکه خداوند میفرماید این نشانه است. درست است که آیات آفاقی آیات طبیعی است، ولیکن آیات آفاقی غیرطبیعی هستند که به شکل طبیعی معرفی میشود.
معجزات
در قرآن کریم خداوند از معجزات بسیاری یاد کرده است. آن معجزات هم طبیعتاً همواره اتفاق نمیافتد. معجزه از ریشه عجز و اسم فاعل است. این ناتوانکنندگی اتفاقی است که مخاطب را مجبور به قبول میکند. مثل این که کسی بگوید بیا با هم بنشینیم تا من توانم را نشان میدهم و تو هم توانت را نشان بده. آن گاه ببینیم که چه کسی میتواند کارش را درست انجام بدهد. گفتند اعجاز انجام یک کار غیرطبیعی ناتوانکننده به منظور اثبات یک منصب الاهی است.
نحل: 67
نحل: 66
نحل: 80
عنکبوت: 15
قمر: 13و15
هود: 82
آثار آن در مسیر رفت و آمد مخاطبان قرآن است که در جزیره العرب زندگی میکردند و در مسیر رفت و آمدشان به شامات بوده است.
حجر: 76
عنکبوت: 31
عنکبوت: 34 و 35
بقره: 259
همان
همان
همان
همان
بقره: 248
چکیده
خداوند در قرآن کریم، وسایل زندگی، مواد غذایی و پوشاک را که در اختیار همه انسانها قرار دارد نشانه میداند و نحوه تهیه و استفاده آنها را به انسانها یادآوری میکند.
خداوند در قرآن کریم از هیچ نشانهای چشمپوشی نمیکند، حتا آثار تمدنهای انسانهای پیشین و حوادث تاریخی گذشته را به یاد انسان میآورد.
گرچه معجزات همواره اتفاق نمیافتند، ولی خداوند در قرآن کریم بسیار از معجزات یاد کرده است.
آزمون
1. آیه «وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ... » ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) پوشاک
ب) مسکن
ج) مواد غذایی
د) آثار تمدن
2. آیه «وَاللَّـهُ جَعَلَ لَکُم مِّن بُیُوتِکُمْ سَکَنًا وَجَعَلَ لَکُم مِّن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُیُوتًا .... » ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) آثار تمدن
ب) حوادث تاریخی
ج) مسکن و پوشاک
د) معجزات
3. آیه «فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ» ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) مسکن
ب) مواد غذایی
ج) پوشاک
د) حوادث تاریخی
4. آیه «وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُو أَهْلِ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهَا کَانُوا ظَالِمِین» ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) معجزه
ب) حوادث تاریخی
ج) مسکن
د) هیچ کدام
5. معجزه از ریشه عجز یعنی ناتوانکننده، از جمله نشانههای ....... است.
الف) آفاقی
ب) طبیعی
ج) غیر طبیعی
د) مورد الف و ج صحیح است
جلسه دهم
مقدمه
در جلسات گذشته بیان شد که خداوند برای معرفی خودش، از نشانه و نشانهگذاری استفاده کرده است. در یک طبقهبندی نشانهها را میتوان به نشانههای طبیعی و نشانههای غیر طبیعی تقسیم کرد و نشانههای طبیعی را نیز برحسب موجودات عالم هستی میشود به چند گروه تقسیم کرد.
نویسنده در این جلسه در حد اشاره چند نکتهای را که مربوط به نشانههای غیر طبیعی که نماد طبیعی دارند، میپردازد و از این جهت حائز اهمیت است که خداوند برخی از نشانههای خود را که روال طبیعی در عالم هستی ندارند و کاملا غیر طبیعی هستند به آنها نماد طبیعی میدهد و برای ما معرفی میکند. یعنی در برخی از نقطههای عطف تاریخی، نیاز به این بود که خداوند از وجود، قدرت و علم خودش به گونهای در عالم هستی پردهبرداری کند و حوادثی را به وجود آورد که کار هر کسی نیست و امکان وقوع و تحقق آن از دست بشر خارج است. در دانش کلام از این دست حوادث به اعجاز یاد میشود که در جای خودش در بحث پیامبرشناسی مورد تدقیق و تحقیق قرار خواهد گرفت.
محتوای آموزشی
معجزه
اعجاز، مصدر باب افعال از ریشه «عجز» است. عجز به معنی ناتوانی است. اما وقتی که به باب افعال میرود به معنی ناتوان کردن طرف مقابل است؛ یعنی کسی کاری را انجام بدهد که طرف مقابل از انجام آن کار عاجز باشد و او را از انجام چنین کاری ناتوان کند. اما معجزه در اصطلاح، به معنی انجام کاری است که خارق عادت به شمار میآید و دیگران نیز از انجام آن عاجز هستند و برای اثبات منصبی الاهی است. (1)
در قرآن اجمالا از معجزات قابل توجهی یاد شده که برای برخی از انبیا رخ داد، اما خداوند از اینها تعبیر به آیه کرده است. خداوند از این دست از وقایع عالم هستی که کاملا خارج از روال طبیعی است، اما با نماد طبیعی رخ میدهد، یا مظهر تجلی طبیعی پیدا میکند و آدمیان آن حوادث را کاملا در عرصه حیات خودشان و در عالم طبیعت مشاهده میکنند، یاد کرده است. به عنوان نمونه خداوند فرمود: «وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ»(2) ؛ ما به موسی نه تا نشانه دادیم، نشانههای موسی، مشهور هستند که از جمله آنها ید بیضا، کوبیدن عصا به صخرهها در کوه و جاری شدن آب، ایجاد شکاف در میان آب و داخل آب شدن و از مکان دیگری سالم بیرون آمدن و ... . خداوند از اینها با آیه و بینه یاد میکند: «وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ»؛ بینات، جمع بیّنه است و بینه که مذکر آن بیّن از ریشه بین گرفته شده و بین به معنای مفارقت، جدا شدن و بیان هم از همین ریشه آمده است و بانه نیز یعنی روشن و آشکار شد.
«آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ» یعنی آیاتی که کسی در مورد آنها تشکیک روا نمیداشت و یا قابل تشکیک نبودند. زیرا در برابر دیدگان مردم اتفاق میافتاد و همه مات و مبهوت میشدند. چگونگی انکار و تکذیب آنها هم بحثی است که در ادامه خواهد آمد. خداوند در آیه دیگری فرمود: «سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُم مِّنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ» (3)؛ از بنی اسرائیل بپرس که ما چه میزان نشانه روشن به آنها دادیم. البته در این جا به صورت مفرد اما با کمیاستفهام آمده است و نشان از کثرت دارد. سپس در آیات دیگر موارد اینها ذکر شده است، مثلاً خداوند خطاب به موسی فرموده: «وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَى جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرَى لِنُرِیَکَ مِنْ آیَاتِنَا الْکُبْرَى»(4) ؛ دستت را به پهلویت بچسبان. ظاهراً منظور گریبان موسی است یعنی دستت را لای لباست و زیر بغلت ببر و بعد دستت را از زیر بغلت در بیاور، میبینی که دستت سفید است.
سپس خداوند برای اینکه این شبهه ایجاد نشود که دست موسی بیماری پیسی گرفته بود(5) خداوند میفرماید: « مِنْ غَیْرِ سُوءٍ »؛ البته این دستی که از زیر بغل تو در میآید و سفید و براق است، این دارای بیماری نیست، بلکه غیر طبیعی است. سپس در توجیه این معجزه میفرماید: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیَاتِنَا الْکُبْرَى»؛ تا نشانههای خودمان را به تو نشان بدهیم. ملاحظه میکنید که در این آیه بحث از نشانه خدا است و خداوند از یک کار معجزهگون که در دست موسی و در عالم طبیعت اتفاق افتاده، منتها روال طبیعی نداشت به آیه یاد میکند. در جای دیگری خداوند ماجرای دیگری را از حضرت موسی(ع) نقل میکند که موسی عصایش را - که چوبدستیاش بود و با آن چوپانی میکرد و به آن تکیه میداد و کارهای دیگری انجام میداد- انداخت و تبدیل به اژدها شد. فرمود: «فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ» (6)؛ موسی چوبدستی یا عصایش را انداخت. ناگهان آن تبدیل به مار شد
به صورت نکره هم ذکر کرد. «حیّه» یعنی مار عظیمی شد که شروع به جنبیدن کرد. «قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ»(7) ؛ بعد در ادامه دارد که «لِنُرِیَکَ مِنْ آیَاتِنَا الْکُبْرَى» (8)؛ برای اینکه ما نشانههای خودمان و نشانههای قدرت خودمان را به تو، مردم و مخالفان نشان بدهیم که ما چقدر توان داریم. اینها نشانههای خدا هستند.
در آیه مربوط به حضرت ابراهیم(ع) آمده است که وقتی قوم ابراهیم(ع) را در آتشهای مهیب و شعلهور انداختند، آن آتش تبدیل به گلستان شد و در وسط آن آتشی که به آسمان شعله میکشید، آن حضرت سالم ماند. از این رو تعبیر فرمود به: «بَرْدًا وَسَلَامًا» (9)؛ گفتهاند که این آتش در عین حالی که آتش بود، اما آتشی خنک بود و هیچ آزار و اذیتی به ابراهیم نرساند. خداوند میفرماید که این اتفاق هم «ان فی ذلک لآیات»؛ این هم از آن اتفاقاتی است که نشانه است.
در آیات چندی خداوند از کارهای خارق عادت که به روال عادت در میآید و به صورت معمول و متداول و طبیعی نشان داده میشود، به آیه و نشانه خودش یاد کرده است. مثلا شتر صالح که در هر صورت مردم آن را شتر میدیدند، مثل بقیه شترها بود؛ آب مینوشید، در بیابان میچرید و به مردم شیر میداد، راه میرفت و کارهای طبیعی انجام میداد، اما خلقتش غیر طبیعی بود. باز این نشانه دیگری است که خداوند در قرآن بسیار به رخ انسانها میکشد که این از نشانههای من است.
خداوند از عیسی و مادرش تعبیر به آیه میکند. روند تولد فرزند این است که از یک پدر و مادر به دنیا میآیند، اما عیسی این روند را طی نکرد و تنها از یک مادر به دنیا آمد که با هیچ مردی در تماس نبود. خداوند میفرماید: این اتفاق میتواند از طریق ما بیفتد و یک روند غیر طبیعی پیدا کند و انسانی از مادری دقیقاً مثل مادرهای دیگر اما بدون داشتن شوهر به دنیا بیاید. از این رو فرمود: «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً»(10) ؛ ما عیسی و مادرش را نشانه قدرتمندی قرار دادیم، ما میتوانیم روند طبیعی عالم را به هم بزنیم و از آن به گونهای در بیاوریم که شما تصور میکنید طبیعی است اما سبب ناقص است و گاهی نیز اصلا سبب نیست و گاهی نیز به قدری به هم فشرده شده هستند که شما از آن اطلاع ندارید و اراده ما بود که چنین اتفاقی را رقم زده است.
تا این جای بحث گزارشی بود از اینکه خداوند خودش را در قرآن چگونه معرفی میکند.
نویسنده بر اساس آیهای از آیات قرآن کریم، نشانههای خدا را به دو دسته تقسیم کرد. خداوند فرمود: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم»؛ ما نشانههای خودمان را در آفاق(عالم طبیعت) و در انسانها به آنها نشان خواهیم داد. بنابراین آیات خداوند و نشانههای خداوند به دو دسته تقسیم شده اند؛ آیات آفاقی و آیات انفسی. آیات آفاقی را اجمالاً مروری شد و اکنون به آیات انفسی خواهیم پرداخت.
قبل از هر چیز اندکی درباره انفس سخن خواهیم گفت.
معانی نفس
خواسته درونی
أنفس همانطور که از ظاهر آن پیداست، جمع نفس است و نفس بر حسب آن چیزی که در میان ما رایج است، خواسته درونی است. گونهای از هوس و تمایل درونی انسان است و عمدتاً هم بار منفی دارد. مثلا میگوییم: نفس فلانی؛ نفس من و از هوای نفس به خداوند پناه میبریم. همانطور که خداوند در قرآن کریم فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(11) ؛ نفس انسان را به کار بد فرمان میدهد. اما این همه واقعیت نفس در قرآن کریم نیست. نفس کاربرد زیادی در قرآن خیلی دارد، چه به صورت همین کلمه نفس، چه به صورت کلمه نفوس، چه به صورت کلمه انفس با اضافاتی که در قرآن به مضاف الیههای خودش دارد. یعنی: الانفس، نفساً، بالنفس، انفسهم، انفسکم، انفسه، و... .
انسان
یکی از کاربردهای نفس به معنی «خود انسان» است. مثلاً ما اگر بگوییم: «جاء زید نفس»؛ یعنی خود زید آمد. تأکید میکنیم که خودش آمد. از این رو در ادبیات عرب یعنی در علم نحو هم گفتند که نفس یکی از ادات تأکید بوده، به اصطلاح، «عطف بیان» محسوب میشود و برای تأکید به کار میرود. مثل اینکه بگوییم «جاء زید عینه»؛ خودش آمد. «جاء زید نفسه»؛ خودش آمد. بنابراین در آیات بسیاری در قرآن کریم سخن از خود انسانها است. مثلاً خداوند میفرماید: «وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فی سَبیلِ اللَّه» با خودتان و مالتان هر دو جهاد کنید.
جان
گاهی منظور از نفس، نه خود انسان بلکه جان انسان است. جان دقیقاً در برابر تن به کار رفته است. «اللَّـهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا»(12) ؛ خداوند جانها را کاملا میگیرد، «یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ»، توفّی به معنای کامل گرفتن است، الانفس هم که به معنی نفس است، یعنی کاملاً جانها را میگیرد. در اینجا منظور خود انسانها و هوای نفسشان نیست، بلکه جانشان در برابر تنشان است.
آیات انفسی
منظور از أنفس در آیه «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم» لزوما به معنای جان نیست، هرچندکه میتواند جان هم باشد، اما به معنی خودتان است. یعنی در موجودات بیرون از شما نشانههای ما هست و در خود شما هم هر جای هستی را که بنگرید، نشانههای ما را میبینید. پس أنفس میتواند جان انسانها باشد.
در آیاتی از قرآن کریم خداوند تصریح میکند که خود شما نشانههای خدا هستید. خداوند در جاهایی از اصل وجود انسان، سخن میگوید. قاعدتاً بر اساس طبقهبندی که ما کردیم، باید منظور از اصل وجود انسان در این جا، آیات آفاقی باشد زیرا انسان هم یکی از موجودات هستی است. همانطور که نباتات، حیوانات و دیگر جانداران و جنبدگان از نشانههای خداوند هستند، انسان هم جزء یکی از اینهاست. انسان هم در هر صورت نبود و سپس بود شد. آیا هر نبودی که بود شد، به پدیدآورنده نیاز دارد یا نه؟ آیا با تغییر و تحولاتی که در هستی انسان به وجود آمده است، آیا خود این تغییر و تحولات و فرایند پدید آمدن انسان نشان نمیدهد که دستی بیرون از هستی خود انسان دارد او را تدبیر میکند؟ در آیاتی از قرآن کریم خداوند از گل، خاک، لجن بدبو، سخن به میان آورده است. اگر چنین باشد، وجود انسانها را از خاک، گل، از لجن یا گاهی خداوند میفرماید از خاک و آب و گاهی میفرماید از آب آفریدیم. قطعا خود انسانها نبودند که از گل خودشان را پدید آوردند و کسی هم جز خداوند ادعا نکرد که انسانها را از گل پدید آورده است. خداوند ادعا میکند که من هستم که انسانها را از خاک و گل و آب و لجن به وجود آوردم.
اگر غیر از این کسی ادعا کرده است بگوید و معلوم میشود که این تغییر و تحول بسیار عظیم و مهم در وجود انسان که یک پدیده بسیار پیچیدهای را به وجود آورده است نیاز به خالق دارد. از این رو خداوند در آیات زیادی به خود انسانها در قرآن اشاره دارد و میفرماید که از نشانههای من خود شما هستید. «وَفِی خَلْقِکُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ»(13) ؛ در آفریده شدن شما نشانههایی است، برای اینکه نبودید و آفریده شدید. وقتی نبودید و آفریده شدید معلوم میشود که آفریننده دارید.
یا در جاهایی دارد: «أَوَلَا یَذْکُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ یَکُ شَیْئًا» (14)؛ آیا انسان به یاد نمیآورد که چیزی نبود، در خاطره کسی نبود، اصلاً جایی از انسان یاد نمیشد، هیچ چیزی نبود و ما او را به وجود آوردیم؟ واقعاً هر یک از ما فکر کنیم که مثلاً صد سال پیش کجا بودیم؛ اصلاً چه کسی فکر میکرد که قرار است ما به وجود بیاییم؟ حتا پدر و مادران نیز تصور نمیکردند که قرار بود ما به وجود بیاییم؛ اما خداوند میفرماید که ما شما را به وجود آوردیم. «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ» (15) «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن طِینٍ» (16) «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ»(17) «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا»(18) «نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ أَفَرَأَیْتُم مَّا تُمْنُونَ أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ»(19) ؛ آیات متعددی در قرآن کریم از منشأ خلقت انسان، از مواد اولیه خلقت انسان سخن میگوید و میفرماید که ما بودیم که چنین کاری کردیم.
«فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ»(20) ؛ در آیاتی آمده است که بار نخست که انسان آفریده شد از خاک بود و بعد به آن آب ریخته شد و گل شده و تبدیل به انسان شد. در مراحل بعدی یعنی دوران ما هیچ انسانی از خاک و گل و لجن و آب به وجود نیامده است، بلکه از پدر و مادر به وجود آمدند. خداوند میفرماید تغییر و تحولات نسل شما که در هر صورت دو انسانی که در کنار هم زندگی میکنند، با کیفیت اتصال خاصی بین انسانها 1، 2، 3، 10، 15، 30 و... نفر را به وجود آوردند. این تغییر و تحولات کار خود انسانها نیست. انسانها هیچ گاه نمیتوانستند چنین چیزی را به وجود بیاورند. اینکه انسانها اصلاً این راه را یاد گرفتند و چنین اتفاقی افتاد و یک قطره آبی در یک مرکزی قرار میگیرد، اینها چیزهایی نیست که انسانها درست کرده باشند، بلکه انسانها صرفاً صورت ظاهری این ماجرا را ایفا میکنند. بنابراین اصل وجود و خلقت انسان از ناحیه خداست و خدا میفرماید که خود همین نشانه ماست.
نکته دوم، مربوط به انسان این است که خداوند میفرماید ما انسانها را از جنس واحدی نیافریدیم، بلکه از دو جنس مخالف مذکر و مونث آفریدیم. میفرماید: «وَهُوَ الَّذِی أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ»(21) ؛ همه شما را از یک نفر آفریدیم. «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ»(22) ؛ اینها نشانه است. قریب هشت میلیارد انسان، اینها همگی از یک نفر پدید آمدند. این مساله فوق العاده بزرگی است، از این رو که چه نظامی در آن طراحی شده است که چنین فرایندی را برای تولید این همه انسان به وجود آورده است و در آینده هم ادامه پیدا خواهد کرد و این نشانه است.
ماهیت، ابعاد، چگونگی، کیفیت و چرایی معجزه در بحث پیامبرشناسی مظرح خواهد شد.
اسراء: 101.
بقره: 211.
طه: 22 و 23.
وقتی دست بیماری پیسی میگیرد سفید میشود.
طه: 20.
طه: 21.
طه: 23.
انبیاء: 69.
مؤمنون: 50.
یوسف: 53.
زمر: 42.
جاثیه: 4.
مریم: 67.
روم: 20.
أنعام: 2.
غافر: 67.
فرقان: 54.
واقعه: 57- 59.
طارق: 5 - 7.
انعام: 98.
همان.
چکیده
خداوند در قرآن کریم از معجزات تعبیر به «آیه» کرده است.
معجزه در اصطلاح به معنی انجام کاری خارق عادت محسوب میشود و برای اثبات منصبی الاهی است که دیگران از انجام آن عاجز هستند.
نفس، در قرآن کاربرد زیادی دارد. به معنای خواسته درونی، جان و انسان به کار رفته است.
اصل وجود انسان، به خاطر اینکه یکی از موجودات هستی است جزء دسته آیات آفاقی نیز به شمار میآید.
خداوند در آیات زیادی به خود انسانها اشاره دارد و میفرماید که از نشانههای من خود شما هستید.
آزمون
1. تعریف اصطلاحی معجزه چیست؟
الف) ناتوان کردن طرف مقابل
ب) انجام کاری خارق عادت
ج) انجام کاری خارق عادت محسوب میشود و برای اثبات منصبی الاهی است که دیگران از انجام آن عاجز هستند
د) مورد الف و ب صحیح است.
2. آیه «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم» ناظر به چه معنایی از نفس است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان
د) همه موارد
3. آیه «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» ناظر به چه معنایی از نفس است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان
د) همه موارد
4. آیه «اللَّـهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» ناظر به چه معنایی از نفس است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان
د) همه موارد
5. کدام معنا از نفس در قرآن کریم به عنوان نشانه انفسی یاد شده است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان
د) همه موارد
جلسه یازدهم
مقدمه
گاهی اثبات وجود خدا برای انسان مسأله است، با این حال، به نظر میرسد که چنین کاری خندهدار است؛ از این جهت که موجودی ناتوان و ضعیف میخواهد خدا را برای خودش یا برای دیگران اثبات کند. اما به هر حال بشر این گونه است.
در جلسه قبل بحث شد که خداوند از نشانههای خودش به آیات انفسی یاد کرد و منظور از آیات انفسی هم خود هستی انسانها است. مثل اینکه اصلاً انسانها نبودند و خداوند بارها تأکید کرده است که شما اصلاً در هیچ جایی نبودید. هیچ اسم و رسم و حتا تصوری نبود، همانطوری که ما اکنون هستیم. آیا ما تصور میکنیم که چه کسانی به وجود خواهند آمد. خداوند میفرماید که اینها نشانه است؛ کسی دارد این کارها را رقم میزند؛ شما چه کسی هستید که بخواهید این کارها را بکنید.
محتوای آموزشی
ادامه بحث آیات انفسی
در این عالم پهناور میلیاردها انسان آمدهاند و رفتهاند. خداوند میفرماید که اینها از یک تن آفریده شدهاند و این نشانه است. خداوند میفرماید اینکه در وجود انسان نظامی طراحی شده است که این همه انسان از او به وجود آمدهاند این نشانه است. انسانها فقط از یک جنس آفریده نشدند، بلکه دو جنس مخالف هم هستند. خداوند در عالم هستی دو گونه انسان آفریده است که اینها باید با هم باشند و ساختار ظاهریشان، پارهای از ویژگیهای درونیشان تفاوتهایی دارد؛ به خاطر اینکه هر یک باید نقشی در عالم بازی کنند. خداوند میفرماید شما تنها نماندید و از خود شما یک وجود دیگری آفریده شد، از جنس خود شما یک وجود دیگری هم آفریده شد که او در کنار شماست.
نوع نگاهی که قرآن به جنس دوم دارد جالب است. آیاتی که در این زمینه وجود دارد دارای محورهای مختلفی است. از جمله اینکه از خود شما همسان شما با اندک تفاوتی آفریده شد که شما با آن زندگی کنید. زاویه دید دیگر قرآن این است که این کسی که در کنار شما آفریده شد برای این است که وجود شما را کامل کند و شما با آن آرامش پیدا کنید؛ همانطور که او از بودن با شما آرامش پیدا میکند. قرآن کریم فرمود: «خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا» (1)؛ تعبیر اول، «هو الذی» خدا کسی است که این کار را کرد و از خود شما کسی را آفرید که همسری شما را به عهده دارد یا جفت شماست، برای اینکه این شخص با او آرامش خاطر پیدا کند.
. در آیه دیگری نیز خداوند به وجود محبت و الفت بین این دو زوج اشاره کرد. گاهی انسان با کسانی آشنا میشود و سپس ازدواج میکند که قبلا با او هیچ نسبتی نداشت. مثلا طرف مقابل در شهر، کشور، محله و یا نژاد دیگر است و کل فاصله زیادی وجود داشت. به هر صورت بر حسب تقدیری که صورت گرفت، اینها بهقدری همدیگر را دوست دارند که اصلاً نمیتوانند از یکدیگر جدا بشوند. «وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً»(2) ؛ خداوند بین شما چنان رحم و عطوفتی قرار میدهد که میخواهید همیشه با هم باشید. سپس خداوند میفرماید: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ»؛ در این نشانههایی است.
اجل انسان
از جمله مسائلی که مربوط به انسان است و خداوند از آن به آیه یاد کرده، «اجل انسان» است. گاهی در مخیله آدمی هم نمیگنجد که اجل هم آیه باشد.
در فرهنگ و ادبیات ما مدام از کلمه «اجل» استفاده میکنند، بهویژه در مورد کسی که حادثهای برایش پیش آمده و منجر به مرگ شده است میگویند که اجلش فرا رسیده بود. از «تعبیر اجلش رسیده بود.» راغب اصفهانی در کتاب «المفردات فی الفاظ القرآن» این عبارت را به کار میبرد: «المدة المعلومة، هی المدة المتعینة». مدت تعیین شده. برای هر کسی مدتی تعیین شده است. منتها ما به خاطر اینکه کمتر به بخش اول اجل و پایان مدت تعیین شده فکر میکنیم، کل اجل را در نظر نمیگیریم. اجل به معنای مدت تعیین شده است و نه پایان مدت
ما معمولاً پایان مدت را اجل تلقی میکنیم، در حالی که اجل مدت است. مدت، آغاز و فرجام دارد. از جایی شروع میشود و در جایی پایان مییابد. معمولاً به پایان مدت اجل میگویند. در حالی که منظور از اجل مدتی است که برای شخص در نظر گرفته شده بود و این مدت تمام شده است. کلمه موجّل و آجل هم در این ساختار ریشه اجل است و در فقه، معاملات و در عبادات هم کاربرد دارد. گاهی میگویند وقت عبادات موقت است و گاهی هم میگویند که مؤجل است. معاملات هم همینطور است. گاهی برای آن اجل تعریف شده و گاهی تعریف نشده است.
در آیات قرآن کریم منظور از اجل، پایان کار نیست، بلکه دقیقاً خود مدت است. یعنی از آن زمانی که تعیین شده تا زمانی که این زمان به پایان برسد. مثلاً یک کسی قرار است که در اولین ساعت سال 1301 به دنیا بیاید و دقیقاً در همان زمان به دنیا میآید تا سال 1380. این فرد در اولین ساعت 1380 نیز از دنیا میرود. این دقیقاً اجل تعیین شده است. اینکه در جهان این همه انسان در زمانی خاص وارد این عالم میشوند و در فرصت زمانی خاص نیز از این جهان خارج میشوند، این در دست چه کسی است؟ چه کسی تدبیر کرد که چنین اتفاقی بیفتد؟ این که شخصی در مقطع تاریخی خاصی به دنیا بیاید و شخص دیگری نیز در مقطع تاریخی دیگری. خداوند میفرماید که نسبت به این مساله ساده نیندیشید. چه اینکه تنظیم تمام قطعههای عالم و این که در فلان قطعه باید فلان اتفاق بیفتد این نیاز به یک تدبیر بسیار بلندی دارد.
خداوند در آیات متعددی اجل را یادآوری کرده است. در این جا در این حد اشاره میکنیم که خداوند در قرآن اجل را به دو دسته تقسیم میکند: اجل مسمی(اجل قطعی) و اجل غیر مسمی(غیر قطعی). به عبارت دیگر، برای انسانها دو گونه وقت تعیین شده است.
در این آیه خداوند میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(3) ؛ خداوند زمان رسیدن مرگ، جانها را کامل میگیرد، «یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ»؛ نکته دقیق و مهمی است. کسانی میخوابند و دوباره بیدار میشوند و در خواب نمیمیرند. چه کسی اینها را بیدار میکند؟ برخی ممکن است در خواب بمیرند، همان طور که برای خیلی اتفاق میافتد و میمیرند. خداوند میفرماید کسی که میخوابد و نمیمیرد یعنی نفسش بند نمیآید و دوباره نفس عادی میشود و دوباره بیدار میشود و کارهای روزمرهاش را انجام میدهد. چه کسی که این کار را میکند؟ خداوند زمانی را برای این شخص تعیین کرده است که از فلان تاریخ تا فلان تاریخ باید عمر کند و هنوز اجل نرسیده است. اجل اجازه نمیدهد که آدمی زودتر از موعدش بمیرد. این خیلی نکته قابل تأملی است. بر این اساس، خداوند میفرماید اجل نشانه ما است. «وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»؛ در این هم نشانههایی از خداوند است.
گاهی ممکن است فردی به بیماری سختی گرفتار شده و تقریباً امیدها از او قطع شده و میگویند فلانی در آستانه رفتن است، اما اتفاقاً بعدا خوب میشود و به زندگیش بر میگردد و در این حالت میگویند روزیاش قطع نشده بود. پس بین اجل و روزی رابطه کاملاً برنامهریزی شدهای وجود دارد. انسانهایی که اجل تعیین شدهای دارند، برای آن مدت هم روزی تعیین شدهای دارند، اگر روزیشان تمام شود یعنی اجلشان تمام شده است. اگر اجلشان تمام شود یعنی روزیشان هم تمام شده است. سپس خداوند میگوید این نشانه است.
کیفیت وجود انسان
از جمله نشانههای خداوند کیفیت وجود آدمی است. خداوند توانمندیهای فوقالعادهای در ما گذاشته شده است. بدین معنا که از بینایی، شنوایی، لامسه و چشایی برخوردار هستیم. خداوند میفرماید این توانمندیهایی که در شما ایجاد شده است و قابل انکار هم نیست، اینها را چه کسی به شما داده است؟ خلقت حس بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه چیزی نیست که کار هر کسی باشد. از این رو خداوند از اینها هم تعبیر به «آیه» میکند. تفاوت گویش، لهجه، تن صدا را چه کسی در عالم ساخته است؟ خداوند میفرماید اینها نشانههای ما هستند.
از این رو، خداوند فرمود: «أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ»(4) ؛ مگر ما نبودیم که برایش دو چشم و زبان و دو لب گذاشتیم؟ «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ»(5) ؛ از نشانههای خدا این است که آسمانها و زمین را آفرید و همین طور زبانهای شما را گوناگون قرار داده است. زبانهای گوناگون هم میتواند لهجههای محلی باشد، هم میتواند لغتهای مختلفی باشد که مردم به فارسی، عربی، اردو، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیولی و... و نیز تُن صدا باشد. این اختلاف زبانها را خداوند نشانه میشمارد. همینطور در آیه دیگری خداوند فرمود که شما وقتی به دنیا آمدید هیچ چیزی بلد نبودید. «وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا»(6) ؛ هنگامی که شما به دنیا آمدید، هیچ چیزی بلد نبودید. «وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ» (7)؛ اما خداوند برایتان گوش و چشم قرار داد و از طریق این گوش و چشم خیلی چیزها یاد گرفتید و یاد میگیرید.
خواب انسان
از جمله نشانههایی که خداوند در قرآن یاد کرده، خواب انسان است. پیدایش خواب، چگونگی خواب، اینکه آدم وقتی که میخوابد چه اتفاقی میافتد، شما از عالم بیداری به عالم خواب میروید. یا از عالم خواب به عالم بیداری میآیید. آن لحظه چه اتفاقی میافتد؟ اگر شما نخوابید چه میشود؟ در خواب سیر و سفرهای عجیب و غریب برایتان رخ میدهد، خداوند میفرماید همه اینها نشانه است. «وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ»(8) ؛ از نشانههای خدا این است که شما در شب میتوانید بخوابید.
تفاوت انسانها
باز از نشانههای خدا این است که انسانها بسیار متفاوت هستند. از جهت زبان، رنگ و اندازه تفاوت دارند. این همه تفاوت در انسانها واقعاً عجیب است. آدمهای مشابه هم در دنیا بسیار اندک هستند. اینها نشانههایی هستند که خداوند درباره آیات انفسی بیان میکند و این نشانهشناسی هم مهم است.
1. اعراف: 189
2. روم: 21
3. زمر: 42
4. بلد: 8 و 9
5. روم: 22
6. نحل: 78
7. همان
8. روم: 23
چکیده
1. خداوند از نشانههای خودش به آیات انفسی اشاره کرده و منظور از آیات انفسی خود انسانها هستند، انسانها با همه هستی و وجودشان.
2. آیات انفسی، دارای محورهای مختلفی است و به جنبههای مختلف وجود آدمیاشاره میکند. وجود زوج، محبت و الفت میان زوجین، اجل، خواب و... مواردی هستند که در این آیات خداوند از آنها به عنوان نشانه یاد کرده است.
می داند؟
آزمون
1. در آیات قرآن کریم منظور از اجل چیست؟
الف) پایان کار
ب) مرگ
ج) مدت تعیین شده
د) هیچ کدام
2. خداوند در آیه «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» چه چیزی را نشانه خود میداند؟
الف) خواب انسان
ب) اجل انسان
ج) حس بینایی انسان
د) حس شنوایی انسان
3. خداوند در آیه «وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ» چه چیزی را نشانه خود میداند؟
الف) خواب انسان
ب) اجل انسان
ج) حس بینایی انسان
د) حس شنوایی انسان
4. خداوند در آیه «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ» چه چیزی را نشانه خود میداند؟
الف) آسمانها
ب) زمین
ج) اختلاف زبانها
د) همه موارد
جلسه دوازدهم
مقدمه
تا جلسه گذشته گزارشی از نشانههای خدا در قرآن کریم ارائه شد. پرسش مهمی که در این جا مطرح است این است که با وجود این همه نشانه، چرا انسانها به آن توجه نمیکنند؟ خداوند دائما اعلام میکند که همه جا نشانه است. خود شما، بیرون شما، در برابر دیدگان شما، پشت سر شما، بالای سر شما و همه جا نشانه است. اما چرا این نشانهها اثرگذار نیستند و آدمیان کمتر به آنها توجه میکنند؟ نویسنده خواهد کوشید تا با استفاده از پارهای از آیات قرآن کریم بدین پرسش پاسخ دهد.
محتوای آموزشی
نشانههای خداوند، همه جا و برای همه کس
قبل از پاسخ به سوال اصلی، تذکر چند نکته ضروری است
نکته اول، ما انسانها عموماً رفتارمان همین طور است، فقط این جا نیست که بخواهیم این جا را شبهه کنیم و بگوییم که این جا مشکل دارد و جای دیگر درست است.
ما روزانه از مواد غذایی زیادی استفاده میکنیم. غذا میخریم و از خوردن آن لذت میبریم. آیا فکر میکنیم کدام کشاورز در کدام منطقه عالم، با چه شرایطی در هوای سرد و گرم این را تولید کرده است؟ شاید اتفاقی بیفتد و یک وقتی فکر کنیم. کمتر به ذهنمان میرسد اینها از کجا به دست ما رسیده و با چه امکاناتی به دست ما رسیده است. همین طور ما از آهن استفاده میکنیم، ساختمان میسازیم، ماشین میسازیم و سوارش میشویم و انواع استفادههای دیگری که نیازی به بازگو کردن ندارد. اما آیا فکر میکنیم آنهایی که این آهن را از معدنها استخراج میکنند چه بر سرشان میآید؟ چطور میشود تا این آهنی که در اختیار ما است بهآسانی در اختیار ماست. چه وقتی توجه میکنیم؟ یک وقتی که یک خبری از آنها به ما برسد که فلان معدن ریزش کرده است و کارگران بیچاره آن معدن زیر معدن ماندند. بعد میفهمیم که کسانی هستند که در معادن زحمتهای طاقتفرسا میکشند. به منشأ عموم کارهایی که میکنیم و نیازهایی که از ما برطرف میشود، اصلاً فکر نمیکنیم.
الان سر سفره آماده نشستهایم، اگر ماست گرفتیم ترش باشد، میگوییم که به ما ماست ندادند و ترشی فروختند، اما اینکه این ماست از کجا، با چه دامداری، آن دامدار اصلاً کجا بود، کسی به فکر او نیست. نه اینکه انسان حتماً باید روزانه فکر کند و ذهنش را درگیر همه چیز کند و امورش مختل شود. غرضم این است که طبیعت وجود انسانها این است که عموماً از برخی چیزها غفلت میکنند و آن هم چه غفلتی! فقط این جا نیست که غفلت میشود. از این رو خداوند پیامبر مبعوث میکند و کتاب آسمانی میفرستد و میفرماید که مدام به یاد من باشید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیرا»(1) مدام به یاد من باشید. وقتی غذا میخورید شکر کردن یادتان نرود. وقتی غذا میخورید «بسم الله» یادتان نرود.
وقتی میخواهید سفر بروید، «بسم الله» یادتان نرود. حتا دستشویی میروید آن جا ذکر خاص خودش را بگویید. این تأکیدها و اصرارها و تکرارها در واقع برای این دست که انسان در غفلت به سر نبرد. آری، نشانه زیاد است. ولی انسان چه موقع میفهمد که واقعاً نشانه، نشانه است. فرض کنید که در بیابان راهی را انتخاب کردید و به مقصدی رهسپار هستید. این راه را جابهجا برای شما سنگچین کردند و این سنگها نیز علامت جنوب، شرق، غرب و یا شمال دارد تا شما از طریق آن سنگها یا ستارگان راه را پیدا کنید. اگر توجه نکنید که این سنگها علامت هستند، شما نمیتوانید از آن سنگها استفاده کنید. بنابراین در درجه اول این نشانهها وقتی اثرگذار هستند و ما را به نشاندار میرسانند که ما به این نشانهها توجه کنیم. این همه تأکید و تکرار به اینکه این نشانه است، آن نشانه است و به یاد خدا باشید به خاطر توجه دادن به این نشانهها است.
همان طور که در جای دیگر هم همینطور است. گاهی ما برق و آب و انرژی مصرف میکنیم، مدام مصرف میکنیم و اصلاً توجه نداریم که این مصرفها درست نیست و باید یک مقدار مهار کنیم. مدام از طریق رسانهها به ما میگویند که آب کم است، تولید برق انرژی میبرد، کمتر گاز مصرف کنید. تا وقتی که به ما نگویند اصلاً حواسمان نیست که این برق با چه زحمتی و هزینهای تولید میشود. نشانههای خدا هم همینطور هستند. وقتی میتوانند برای ما نشانه باشند که ما به نشانه بودن آنها توجه داشته باشیم.
نکته دوم، این نشانهها وقتی اثر خودشان را میگذارند که با نشاندار ارتباط برقرار کنند. یعنی مشخص شود که اینها برای یک نشاندار دیگری نشانه هستند. یعنی از اینها راه به جای دیگری پیدا شود. خداوند میفرماید که آب، زمین، ستاره، خورشید و ماه نشان است. ما ماه، خورشید، ستاره و آب را میشناسیم؛ با اینها که مشکلی نداریم. اما چرا چیزی را نمیرسانند؟ به سبب اینکه ما به نشان بودن اینها توجه نکردهایم. یعنی باید بدانیم که اینها برای چیزهای دیگری نشان هستند. از این رو یکی از اهداف انبیا و نیز عالمان دین همین است. وقتی کسی آیت الله میشود یعنی باید به گونهای باشد که وقتی انسانها به او نگاه میکنند واقعاً به یاد خدا بیفتند. اما اگر او نقش دیگری را ایفا کرد و هر چه به او نگاه میکنند اصلاً به یاد خدا نمیافتند، به دلیل آن است که وی نتوانسته است که نقش ذاتی خودش را ایفا کند یا به سبب آن است که دیگران به آن توجه ندارند.
به علاوه این توجه هم باید حقطلبانه هم باشد. یعنی دنبال واقعیت باشیم و بگوییم که واقعیت عالم این است. اما اگر قرار باشد که واقعیت عالم را انکار کنیم، طبیعتاً اینها نمیتوانند آن نقش را ایفا کنند.
حالا برویم سراغ قرآن کریم و ببینیم که در آیات قرآن کریم خداوند چگونه اینها را آیه مینامد.
وقتی در قرآن کریم سخن از این آیات است، این آیات، نشانه است، اما بعد میفرماید: «لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»؛ «لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»؛ «انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»؛ عبارات «یعقلون»، «یتفکرون»، «انظر... یفقهون»، تعبیرهایی هستند که دقیقاً همین نکته را میخواهند به ما بگویند. میخواهند بگویند وقتی ما میگوییم آیه یا آیات شما باید از این زاویه نگاه کنید و به آن فکر کنید که این نشان چیز دیگری است. به همین دلیل خداوند به «انظر» فرمان میدهد. «انظر» از ریشه نظر به معنی نگاه دقیق و موشکافانه است. یفقهون هم همینطور است. یفقهون یعنی ژرفاندیشی کردن، یعقلون و یتفکرون نیز همین معنا را دارد. به خاطر همین است که خداوند در آیهای در قرآن کریم فرموده: «وَکَأَیِّن مِّنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ» (2)؛ چه بسیار نشانههای خدا که در آسمان و زمین است، مردم از آن میگذرند و اصلا بدان توجه نمیکنند و سراغ کار خودشان میروند. واقعیت این است که در عالم هستی زیر پای ما، روبروی ما، طرف راست و چپ ما و همه جا نشانه است. اما واقعاً ما روزانه از اینها عبور و مرور میکنیم، هیچ گاه فکر میکنیم که اینها چه هستند، نقششان چیست؟ ما خورشید را که از آن استفاده کنیم، آیا به عنوان نشانه هم بدان مینگریم؟ ما به ستارهها نگاه میکنیم برای اینکه زیبایی آسمانها را نگاه کنیم. کسانی که ستارهشناس هستند میخواهند از طریق آن راههای دریایی یا راههای بیابانهای برهوت را کشف کنند
اما از این زاویه هم آیا به این پدیدهها نگاه میشود یا نه؟ در هر صورت این نکته خیلی مهم و کلیدی است که خداوند میفرماید اینها در اختیار شما است اما «یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ»؛ شما از کنار آنها رد میشوید و به آنها توجه نمیکنید. پس چه وقت ما میتوانیم از اینها استفاده کنیم؟ وقتی که از این زاویه محققانه به آنها نگاه کنیم. منظور این نیست که بخواهیم دفتر و قلم برداریم و تحقیق کنیم. نمیخواهیم از موضع انکار وارد بشویم وقتی که کسی از موضع انکار نگاه میکند هر کاری بکند هیچ فایدهای ندارد. اگر کسی از موضع انکار وارد شود، خود خداوند هم نعوذ بالله اگر به صورت مجسم و در چیزی تمثل پیدا کند و با انواع و اقسام دلایل و شواهد بگوید که من خود خدا هستم و آمدهام باورش نمیشود. برای اینکه نمیخواهد باور کند. وقتی انسان میتواند حق را بپذیرد، که از اول موضع مخالفت نداشته باشد. یعنی موضع حقطلبانه داشته باشد، یعنی حق را جستجو کند تا حق را کشف کند. تا وقتی که جستجو میکند حق را کشف کند، به هر چیزی رسید پایبند میشود. اما اگر از اول موضع داشته باشد، اتفاق نخواهد افتاد. تا این جای بحث من درباره نشانهها بود که عرض کردم.
حجت منطقی یا نشانه عرفی؟
محور دوم بحث من درباره نشانهها چیز دیگری است. همانطوری که تا حالا توجه کردید نویسنده کوشید تا بگوید که نشانههای خداوند برای فهم عرفی نشانه است، همانطور که هر نشانهای در هر جایی میتواند انسان را به هدف برساند. شما در جاده هستید و تابلو به شما میگوید به سمت چپ یا راست یا مستقیم بروید به کجا میرسید. از این طریق راه را پیدا میکنید. این برهان عقلی، کلامی، فلسفی و عرفانی نمیخواهد. به هر صورت راه را طی میکنید. اینها نشانههای عرفی هستند و برای همگان مفیدند. همانطور که از تابلوهای جادهها آدمهای عوام استفاده میکنند، دانشمندان و فیلسوفان هم از آن با همان عقل متعارف استفاده میکنند.
اما میخواهیم ببینیم آیات قرآن کریم فقط اینها هستند؟ یعنی فهم متعارف عرفی این آیات است یا نه چیز دیگری هم ممکن است در پس این حرفها باشد؟ به تعبیر دیگر، این آیاتی که در قرآن کریم از آنها یاد شده نشانه هستند یا برهان؟ حال من وارد فراز دیگری از بحث میشوم. برای اینکه از یک زاویه دیگری سراغ بحث برویم و تحلیل چیزهایی که پیشتر گفتیم. تا حالا بحثمان این بود که اینها نشانههای عرفی هستند اما از این پس میخواهیم ببینیم که آیا در پس این حرفها و نشانهها، برهان کلامی، فلسفی نیز نهفته است یا نه؟ همانطور که فیلسوفان و متکلمان از تعبیرهای مختلفی برای وجود خداوند استفاده کردهاند در قرآن هم خداوند از خودش با «الله» یاد کرده و نشانههایی را معرفی کرده است.
مثلاً ارسطو از جوهری فناناپذیر، ابنسینا از وجود و نیاز موجود ممکن به واجب و خواجه از پدیده و حدوث یاد کرده است. یعنی نوع نگاهها متفاوت است و فیلسوفان، به گونهای متکلمان به گونهای، عارفان به گونه دیگری و متدینان به گونه دیگری راه به خدا میبرند. ما اگر بخواهیم سراغ برهان برویم از چه زاویهای و چگونه باید برویم؟ به تعبیر منطقی باید سراغ حجت منطقی برویم. حجت منطقی چیست؟ کلمه «حجت» همانطور که از ظاهرش پیداست، به معنی چیزی است که انسان به او احتجاج میکند، یعنی سخن خودش را میگوید تا طرف را قانع کند، این به لحاظ لغوی است. اما «حجت منطقی» با توجه به افزودن منطقی به حجت تنها این نیست، بلکه به این معناست که معلومهای تصدیقی را داریم که ما را برای رسیدن به مجهولی کمک میکنند.
در واقع ما مقدمهچینی میکنیم و آن مقدمات حتماً باید برایمان روشن باشد تا ما به مجهولی برسیم. قرآن در صدد اقامه برهان منطقی یا حجت منطقی است یا نشانههای عرفی؟ پاسخ روشن و قاطع به این پرسش کار آسانی نیست. بر حسب نیاز انسانها و لایههای معنایی که در آیات قرآن کریم است هر کسی به اندازه توان خودش میتواند از این آیات استفاده کند. کسانی که نگاه عرفی به آیات دارند، اینها را نشانههای عرفی میدانند، اما کسانی که نگاه عمیقتری دارند، میتوانند اینها را در یک قالب منطقی بریزند و با برهان به سراغ خواستههای خودشان بروند. اندیشمندی مثل استاد مطهری این نوع نگاه عرفی و متعارف را که صرفاً نگاه حسی و تجربی است نمیپسندد. مثلاً ایشان در جایی نوشتند: اخیراً این اشتباه نصیب بسیاری از دانشمندان عرب و دنبالهروهای ایرانیان آنها شده است که گمان بردهاند دعوت قرآن کریم به مطالعه آیات تکوین در حقیقت، دعوت به خداشناسی تجربی است. یعنی ما از همین راههای تجربی خدا را بشناسیم و از این جا به یک نتیجه مضحک دیگر پرداختهاند و آن این است که در مسأله الاهیات از همان راهی میرویم که علمای طبیعی برای شناخت طبیعت رفتند و دیگر نیازی به آن بحثهای دقیق و ظریف فلسفی در مسایل الاهیات نیست. هر چند بحث ایشان، بحث خداشناسی قرآنی نیست یعنی ناظر به آیات قرآن نیست، لیکن میتوان اندکی آن را بسط داد و گفت که هر جا بحث خداشناسی است، میشود این نگاه را داشت. ایشان معتقد است که ما نباید در بحث خداشناسی صرفاً به بحثهای طبیعی و تجربی بسنده کنیم بلکه باید عمیقتر و دقیقتر مسأله را ببینیم.
اگر بخواهیم دنبال حجت منطقی برویم باید چکار کنیم؟ طبیعتاً باید سراغ قیاس منطقی برویم. اکنون نویسنده چه میکند؟ نویسنده در صدد توصیف و شرح و بیان مبانی منطقی کردن این آیات است. میخواهد بگوید آیاتی که در قرآن کریم درباره خداشناسی است، میتوانند در یک دستگاه منطقی عقلانی هم خوانده بشوند و در نتیجه از آن برهان فلسفی، برهان کلامی استخراج شود.
اگر ما بخواهیم یک حجت منطقی داشته باشیم یعنی تصدیقات روشنی داشته باشیم، معلومی داشته باشیم که از آن به کشف یک مجهول پی ببریم باید به سراغ قیاس منطقی برویم. ظاهر قیاس یعنی مقایسه کردن چیزی با چیز دیگر. اما در منطق بدین معنا نیست. در اصطلاح عبارت است از اینکه وقتی که چند قضیه را در کنار هم میگذاریم، اینها به گونهای هستند که ذاتاً مستلزم اثبات چیز دیگری هستند. قضایایی که ذاتا مستلزم اثبات چیزی هستند. در تعریف قیاس گفتهاند: «قول مؤلف مِن قضایا، إذا سلمت لزم عنها قول آخر»؛ قیاس، گفتاری است ترکیبیافته از چند قضیه که اگر آن هیأت ماده درست چیده بشود، قضیه دیگری از درون آن نتیجه میشود و آن همان برهان است.
برای اینکه بحث روشن شود مثالی ذکر میشود: این عالم حادث است؛ هر حادثی محدث لازم دارد؛ پس این عالم محدث لازم دارد. به این قیاس میگویند. قیاس از چند قضیه تشکیل شده است. عالم حادث است. حادث محدث لازم دارد. به گونهای هم چیده میشود که از دل آن قضیه دیگری بیرون میآید. این میشود قیاس. قیاس را به دو دسته تقسیم میکنند. قیاس استثنایی و قیاس اقترانی. قیاس استثنایی، قیاسی است که نتیجه در دل مقدمات نهفته است. در حالی که در قیاس اقترانی نتیجه در مقدمه ذکر نشده، بلکه ما نتیجه را از چینش قضایا به دست میآوریم. وجه تسمیه قیاس اقترانی آن است که چند قضیه در کنار هم قرار میگیرند.
در این باره در جلسات بعد توضیحات بیشتری بیان خواهد شد.
1. احزاب: 41
2. یوسف: 105
چکیده
1. خداوند در قرآن کریم نشانههای زیادی از خود ما، بیرون از ما، زیر پای ما، بالای سر ما و... برای معرفی خودش ارائه کرده است. با این حال، این نشانهها اثرگذار نیستند و انسانها نسبت به آنها بیتوجه هستند، از این رو، خداوند پیامبر و کتاب آسمانی میفرستد تا مردم را نسبت به این نشانهها آگاه کند.
2. از سوی دیگر، این نشانهها زمانی اثرگذار هستند که با نشاندار ارتباط داشته باشند.
3. عبارات «یعقلون»، «یتفکرون»، «انظر... یفقهون»، تعبیرهایی هستند که ارتباط نشانه با نشاندار را یادآوری میکنند و تذکر میدهند که اینها نشانه هستند و اگر فکر و تأمل نکنید مثل خیلی چیزهای دیگر از آن عبور میکنید و به آنها توجه نمیکنید.
آزمون
1. نشانههای خداشناسی وقتی می توانند برای ما نشانه باشند که ...... .
الف) توجه به نشانه بودن آنها داشته باشیم
ب) در آنها تفکر و تأمل کنیم
ج) در موضع انکار نباشیم
د) همه موارد
2. آیه «وَکَأَیِّن مِّنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ» ناظر بر چه نکتهای است؟
الف) وجود نشانههای خداوند در زمین و آسمانها
ب) بیتوجهی مردم به نشانههای خداوند در آسمانها و زمین
ج) ارتباط نشان با نشادار
د) همه موارد
3. نشانههای خداشناسی نشانههای عرفی هستند یا برهان منطقی؟
الف) برهان منطقی
ب) نشانههای عرفی
ج) هم نشانههای عرفی و هم برهان منطقی
د) هیچکدام
جلسه سیزدهم
مقدمه
در ادامه بحثهای گذشته در پاسخ به این پرسش که آیا آیات قرآن کریم در معرفی خداوند در صدد ارائه کردن نشانه متعارف و عمومی هستند یا برهانهای عقلی، مبانی برهان یادآوری شد. همچنین گفته شد که برهان در چه صورتی برهان میشود. گفتم که اگر ما بخواهیم بحثمان را به سمت برهان ببریم به قیاس منطقی نیاز داریم و گفتیم که قیاس، چند قضیه است که در کنار هم قرار میگیرند و ذاتاً نتیجهبخش هستند.
البته اگر هیأت و ماده قضایا درست باشد و اگر هیأت و ماده قضایا نادرست باشد، نتیجهاش درست نخواهد بود. قیاس نیز به دو دسته تقسیم میشود:
1. قیاس استثنایی؛
2. قیاس اقترانی.
محتوای آموزشی
قیاس استثنایی
وجه تسمیه قیاس استثنایی آن است که در آن حرف استثنا به کار میرود. در قیاس استثنائی بر خلاف قیاس اقترانی نتیجه نیز در دل خود مقدمات است. مثال: اگر این انسان است، پس حیوان است. (1) اگر این انسان است، پس موجود زندهای است، زیرا موجودات زنده بسیارند. سپس در ادامه گفته میشود: اگر این انسان است، پس یک موجود زندهای است یا یک حیوان است. ولکن او انسان است؛ پس «حیوان است». ملاحظه میشود که نتیجه و مقدمه تقریباً به هم آمیخته هستند. نتیجه در خود مقدمه است. اگر این انسان است، پس او حیوان است. آری او انسان است، پس حیوان است. یا لکن او انسان است، پس حیوان است.
قیاس اقترانی
قیاس اقترانی، یعنی قضایایی که در کنار هم قرار میگیرند و ما از آن مقدمات نتیجه به دست میآوریم و نتیجه در مقدمه نیست.
مثلاً یک قاعده کلی(کبرا) داریم. عبارت «معلول علت میخواهد» یک قاعده کلی است و هر جا که معلول وجود داشته باشد، علت میخواهد. بعد میگوییم که این ساختمان معلول است. یعنی از یک کلی سخن میگوییم و در کنار آن از یک جزئی سخن میگوییم. هر معلولی علتی میخواهد. این ساختمان، معلول است. پس این ساختمان علت میخواهد. ملاحظه میشود که عبارت «پس این ساختمان علت میخواهد» نتیجهای نیست که در مقدمه آمده باشد؛ بلکه از دل آن مقدمه و قضایای در کنار هم قرار گرفته بر میآید. به این «قیاس اقترانی» میگویند. قیاس اقترانی را نیز به دو دسته حملی و شرطی تقسیم میکنند.
قیاس اقترانی حملی
قیاس اقترانی حملی یعنی قیاسی که موضوع بر محمول حمل میشود. مثلاً میگوییم که عالم حادث است. عالم موضوع ماست، حدوث محمولی است که بر موضوعمان – یعنی بر عالم- حملش میکنیم. یعنی ویژگیای است که به عالم نسبت میدهیم.
قیاس اقترانی شرطی
در قیاس اقترانی شرطی همان طور که از اسمش پیداست، در واقع نتیجه تابع تحقق شرط است. یعنی اگر آن شرط محقق شد، نتیجه هم محقق خواهد شد. مثلا اگر خورشید بر آید، روز میشود. روز شدن تابع محقق شدن شرط یعنی برآمدن خورشید است. اگر بگوییم که «اگر خورشید بر آید روز میشود» بعد بگوییم که «پس خورشید درآمده، پس روز محقق شده است». اینها در واقع چیزهایی هستند که برای برهان در کتابهای منطقی به طور مفصل بحث میشود. صورتهایی که در منطق مورد توجه منطقدانان قرار میگیرد، به منظور این است که صورت برهان و مواد برهان را درست در کنار هم بچینیم، وگرنه برهان درست نخواهد شد. قیاس اقترانی چهار شکل دارد که به آن اشکال اربعه میگویند
یکی از این شکلها نتیجهبخش است. آن شکلی که نتیجهبخش است آن است که حد وسط در صغرای قضیه محمول است و در کبرای قضیه موضوع است. گفتیم که قیاس یعنی چیده شدن چند قضیه در کنار هم. قضیه، گفتار معناداری است که با آن چیزی را به چیزی نسبت میدهند و شامل موضوع و محمول است. مثلاً «میز چوبی است». «میز» میشود موضوع و خصوصیت «چوبی بودن» محمول آن است.
گفتیم که قیاس یعنی چیده شدن چند قضیه در کنار یکدیگر. متکلمان میگویند که هر پدیدهای، پدیدآورنده لازم دارد. ما در این جا دو قضیه داریم. چیزی که در موضوع و محمول تکرار میشود «حد وسط» نام دارد. در مثال «این میز پدیده است و پدیده پدیدآورنده لازم دارد.» به کلمه «پدیده» که در هر دو قضیه تکرار شده، حد وسط میگویند. یکی طرف قضیه، صغرا است. صغرا چیست؟ چیزی که جزئی است. کبرا چیست؟ کبرا همان قاعده کلی است. مثلاً در مثال قبلی، «پدیده، پدیدآورنده میخواهد» این یک قضیه کلی است. قضیه کلی یعنی قضیهای که قابل انطباق بر افراد زیاد است. به تعبیر منطقیها میگویند «یدلُّ علی کثیرین»؛ بر افراد زیادی منطبق میشود. هنگامی که میگویند پدیده پدیدآورنده لازم دارد.
هر پدیدهای را شامل میشود. ممکن است میلیاردها مصداق داشته باشد. در حالی که این میز پدیده است یک مصداق بیشتر ندارد. این میزی که روبهروی من است همین میز است. وقتی به آن میز اشاره میکنم میشود «صغرا» و آن قاعده کلی «کبرا» میشود. آن گاه این صغرا و کبرا که قضایای قیاس را تشکیل میدهند، حد وسط دارند. حد وسط تکرار میشود. حد وسط اگر محمول در صغرا و موضوع در کبرا بود، میشود شکل اول قیاس. شکل اول قیاس را بدیهی الانتاج میگویند. در مثال (میز، پدیده است و پدیده، پدیدآورنده لازم دارد) در قضیه اول، پدیده محمول است، ولی در قضیه دوم، پدیده موضوع است. به عبارت دیگر، حد وسط در صغرا، محمول و در کبرا، موضوع است. «حد وسط بدیهی الانتاج است» یعنی چه؟ یعنی وقتی که حد وسطها برچیده شود، را بر میدارید، موضوع با محمول کنار هم قرار میگیرند و قضیهای میشود که عبارت است از قضیه: «این میز پدیدآورنده لازم دارد».
قیاس به اعتبار ماده تقسیمات دیگری هم دارد. به کارگیری موادی که در قضایا به کار میرود گونههای مختلفی پیدا میکند. از آن پنج قضیه استخراج میشود که در اصطلاحا به آن «صناعات خمس» میگویند. به سبب اینکه وقتی کسی مقدمات قیاس را میچیند طرف مقابل یا قبول میکند یا رد میکند. وقتی هم که قبول میکند یا به طور یقینی قبول میکند و یا ظنّی. اما به هر حال، موجب جزم در انجام کار میشود. گاهی هم تصدیق، مفید اعتراف است. یعنی طرف معترف میشود که همین طور است که شما میگویید. یا تصدیق این که هیچ یک از اینها نیست. اگر مقدمات قیاس، یقین، ظن و اعتراف بیاورد و نه جزم، این «مغالطه» است. در مغالطه صورت ظاهری قضیه را به گونهای درست میکنند که غلطانداز است و نتیجه درستی هم به بار نمیآورد.
جایی که مقدمات قیاس موجب یقین شود، در اصطلاحا به آن «برهان» میگویند. اگر حجتی اقامه کنند که صورت و مادهاش یقین آورد، این «برهان» نام دارد. این اصطلاحی است که در فلسفه و علم منطق به کار میرود. از این رو گفتند که برهان عبارت است از: «قیاسٌ مؤلّفٌ مّن یقینیاتٍ یُنتج یقینیاً بالذات اضطراراً»؛ برهان قیاسی است که از چند قضیه ترکیب یافته است و ذاتاً منجر به یقین میشود.
بنابراین در برهان باید مقدمات هم یقینی باشند و با وهم و خیال نمیشود برهان ساخت، بلکه با وهم و خیال میشود خطابه گفت. خطابه هم به گونهای است که مفید است، گاهی خطابهها آن چنان آتشین هستند که جمعیتی را بر میآشوبند و بر میانگیزانند.
ما در قضایای منطقی فقط صورت و موادی را میتوانیم به کار ببریم که منجر به یقین شود. بنابراین از تمثیل (2) و استقرا هم در برهان نمیشود استفاده کرد. مثلاً ما در ادبیات متعارف خودمان، در فرهنگ عامیانه میگوییم که «مشت نمونه خروار است». این یک مغالطه است. هیچ وقت مشت، نمونه خروار نیست، بلکه مشت، مشت است. در همه جا این قضیه نمیتواند صادق باشد. ممکن است این در خطابه خوب باشد، ولی در همه جا چنین نیست. معمولا در داوریهای عمومی از این داوریها بسیار است. مثلاً میگوییم فلانی آن جا کارش خراب است، پس همه جا همینطور است؛ نه اینطور نیست. اگر در جایی خراب کرد، چه بسا در جای دیگری درست کار کند. اینها هیچ ربطی به همدیگر ندارند. این تمثیل منطقی است. اجرای حکم موضوعی در موضوعی دیگر.
این برهان و یقینی نیست. همانطور که استقرا هم همینطور است. در استقرا میگویند که اجزای مجموعه را بررسی میکنند، بعد از ان حکم کلی استخراج میکنند. آن گاه آن حکم کلی را با صراحت نمیتوان به همه جا سرایت داد و از آن برهان ساخت. مثلاً همه موجودات زنده متحرک هستند. این یک قاعده کلی است که از استقرا یعنی از بررسیهای جزء جزء به دست میآید. حال اگر بگوییم که خداوند هم زنده است، به دلیل آن که همان استقرائی است که به ما میگوید «هر موجود زندهای متحرک است». این که بگوییم پس خداوند هم دارای جنبش و حرکت است، چنین چیزی را نمیتوان در برهان گفت. برهان آن چیزی است که مقدمات آن یقینی است و در آن وهم و تخیل و... راه پیدا نمیکند و نتیجه قطعی و یقینی میدهد.
اینها چند بحث مقدماتی برای رسیدن به حجت منطقی بود.
برهان
برهان قیاسی از چند قضیه ترکیب میشود و ذاتاً و اضطراراً یقین به دست میدهد. قرآن در چند جا از برهان بهره برده است و هشت بار این کلمه را به کار برده است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ (3)مِّن رَّبِّکُمْ» ؛ برهان به معنای دلیل است. همین چیزی که ما به طور متعارف میگوییم دلیل و برهانت چیست؟ طبعا منظورمان برهان منطقی نیست.
هممعنی کلمه برهان، کلمه «سلطان» است. در قرآن «سلطان» به معنای حجت، دلیل، ارائه یک راه و روش روشن است. حال که ما در پی برهان عقلی در قرآن هستیم، آیا واقعاً این برهان عقلی منطقی را میتوانیم در قرآن بیابیم؟ واقعیت این است که وقتی به آیات قرآن و کلمه برهان و کاربرد آن نگاه میکنیم، میتوانیم برهان را عامتر از برهان منطقی بگیریم تا شامل برهان منطقی هم بشود. البته خود کلمه برهان در قرآن به معنی برهان منطقی نیست، ولی برهانهایی که در قرآن کریم به کار رفته است، میتواند عامتر یعنی شامل برهان منطقی هم باشد. آقای جوادی آملی در کتاب تفسیر موضوعی قرآن کریم، در بحث خداشناسی وقتی براهین خداشناسی را میشمارند این برهانها را اقامه میکنند.
ایشان هفت برهان اقامه کرد. اینها عبارتند از: «برهان تمانع، برهان محبت، برهان حرکت، برهان نظم، برهان حیات و مرگ، برهان شهادت و برهان ولایت». برهان شهادت چیست؟ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» (4)؛ خداوند خودش شاهد است که یکی بیشتر نیست. این برهان به معنی منطقی است یا به معنی قرآنی؟ برهان در این جا به معنی قرآنی است. مثال برای برهان محبت: اینکه حضرت ابراهیم(ع) وقتی که افول ماه و خورشید و ستارگان را دید فرمود: «قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ»(5) ؛ من آنهایی را که فرو میروند و از چشم دور میشوند، دوست ندارم. آیت الله جوادی این برهان را برهان محبت نامیده است.
اما برهان منطقی قضایایی یقینی است که با شکل و صورت و مواد یقینی در کنار همدیگر قرار میگیرند و منتج به نتیجه یقینی میشود. آن قضایا چه بسا یقینی را در پی داشته باشند، اما برهان منطقی نیستند. یقین منطقی دقیقاً آن چیزی است که توضیح داده شد.
براهین قرآن
حالا میرویم سراغ براهینی که در قرآن کریم اقامه شده و یا متکلمان و فیلسوفان این براهین را از دل آیات قرآن کریم بیرون کشییدند و یا برای براهینشان به این آیات استناد کردند.
نویسنده این آیات را به چند دسته تقسیم میکند و بر آن است که آیاتی از قرآن کریم بر برخی از براهینی که در کلام و فلسفه به کار رفته قابل انطباق است و بیان خواهد شد. این برهانها هم یک بار از نگاه برهان کلامی است و یک بار برهان فیلسوفان است و راهشان نیز متفاوت است.
نکته کلیدی و مهمی در این جا این است، مبنی بر این که چرا ما به سراغ این بحثها رفتیم؟ چرا سراغ برهان منطقی میرویم و چرا احساس میکنیم ما به دستگاه منطق ارسطو یا منطق صوری نیاز داریم؟ واقعاً چه نیازی است به این که ما سخنمان را با منطق صوری بیان کنیم.
1. البته حیوان نه به معنای عرفی آن، بلکه به معنای فلسفی و منطقی آن که به معنای «موجود زنده» است.
2. تمثیل یعنی مشابهسازی یا جاری کردن حکم چیزی در چیز دیگری.
3. نساء: 174.
4. آل عمران: 18.
5. أنعام: 76.
چکیده
1. در ارائه برهانهای عقلی برای معرفی خداوند نیاز به قیاس داریم.
2. جایی که مقدمات قیاس موجب یقین شود، آن جا را اصطلاحاً برهان می گویند.
3. قیاس، چند قضیه است که در کنار هم قرار میگیرند و ذاتاً به گونهای هستند که نتیجهبخش هستند.
4. قیاس عموماً به دو دسته تقسیم میشود: 1. قیاس استثنایی؛ 2. قیاس اقترانی.
5. قیاس استثنایی، از این رو قیاس استثنایی نامیده شده که در آن حرف استثنا به کار برده شده و معمولاً نتیجه در دل خود مقدمات است.
6. قیاس اقترانی، یعنی قضایایی که در کنار هم قرار میگیرند و ما از آن مقدمات نتیجه به دست می آوریم و نتیجه در مقدمه نیست.
7. قیاس اقترانی را نیز به دو دسته حملی و شرطی تقسیم میکنند. قیاس اقترانی حملی یعنی قیاسی که موضوع بر محمول حمل میشود. در قیاس اقترانی شرطی همان طور که از اسمش پیداست، در واقع نتیجه تابع تحقق شرط است. یعنی اگر آن شرط محقق شد، نتیجه هم محقق خواهد شد.
آزمون
1. هرگاه نتیجه در دل مقدمات نهفته باشد آن قیاس ...... است.
الف) قیاس شرطی
ب) قیاس استثنایی
ج) قیاس اقترانی
د) قیاس حملی
2. قیاس «اگر خورشید برآید روز میشود»، قیاس ...... است.
الف) قیاس شرطی
ب) قیاس استثنایی
ج) قیاس حملی
د) هیچکدام
3. جایی که مقدمات قیاس موجب یقین شود، آن جا را اصطلاحاً ...... می گویند.
الف) قیاس شرطی
ب) قیاس استثنایی
ج) قیاس حملی
د) برهان
جلسه چهاردهم
مقدمه
در جلسات قبل بحث به این جا رسید که غیر از نشانههای خدا که در قرآن کریم آمده، متکلمان و فیلسوفان ما کوشیدند بر اساس براهین کلامی و فلسفی از آیات قرآن کریم درباره خداشناسی برهان اقامه کنند. مقدمه این بحث پیشتر ارائه شد.
محتوای آموزشی
ضرورت اقامه براهین فلسفی و کلامی
یک پرسش کلیدی در این جا وجود دارد. وقتی سخنان قرآن کریم روشن است، ما چه نیازی به اقامه برهان عقلانی داریم؟ پاسخ این است که اقامه برهان و استدلال، جزء نیازهای ذاتی انسان است. در واقع انسان در همه مراحل زندگیاش وقتی به نقطههای پیچیده، حساس و مبهم میرسد دوست دارد عقلش را قانع کند، به گفتهها اکتفا نمیکند و رضایت نمیدهد. حتا کسانی هستند که تابع محض خداوند هستند، اما گاهی قانع نمیشوند. قانع شدن عقلانی و تسلیم شدن در برابر خداوند یا احکام خداوند دو چیز کاملاً جدا هستند.
برخی هم کاری به عقل ندارند و میگویند که کار ما چیست؟ بهکل عقل را تعطیل میکنند و سراغ تعبّد میروند. مثل اشاعره که نصگرا بودند و میگفتند عقل را چه رسد به این که بخواهد برهان اقامه کند و ما را قانع کند. انسان در درجه نخست دوست دارد قانع شود و این عقل است که قانع میشود و عقل هم از طریق برهان و اقامه بیّنه قانع میشود؛ بهویژه جاهایی که امور محسوس نبوده، در دسترس انسان نیستند.
انسان ممکن است چیزهایی را ببیند و قانع شود. اینکه فلانی از فلان جا افتاد و من هم دیدم که از دنیا رفت، قانع میشوم. زیرا حس من، مرا قانع کرده است. اما در مسائلی که حسی نیست، چه کار باید کرد؟ امور غیر حسی بسیاری داریم. نه فقط مربوط به ماورای طبیعت، در امور زندگی خودمان هم همین طور است. در هر صورت ما خیلی از جاها باید برای دیگران با عقل خودمان آنها را قانع کنیم یا آنها ما را قانع کنند.
نکته دیگر اینکه، ادعاها در دنیا خیلی زیاد است و هر کس ممکن است ادعایی بکند. ما باید برای قبول و رد چیزی مقیاس داشته باشیم. با چه چیزی میخواهیم حرفی را قبول بکنیم؟ پیامبران از جانب خدا آمدند، با چه حرف آنها را پذیرفتیم. بخشهایی از آن معجزات حسی بوده است و بخشهایی از آن نیز عقلانی بوده است و ما با عقلمان سخن پیامبر را سنجیدیم و پذیرفتیم. ممکن است در کنار پیامبر متنبیان زیادی باشند و ادعاهای زیادی هم بکنند؛ مگر قرار است که هر کسی هر ادعایی کرد آدمی بپذیرد؟ میزان سنجش چیست؟ چه کسی باید به ما بگوید؟ چه کسی باید برای ما شاقول، شاخص تعیین کند که این درست است یا نیست؟ عقل و جز عقل چیز دیگری نداریم. بنابراین ما در خیلی از جاها باید به سراغ عقل برویم.
از این رو، در بحثهای خداشناسی هم نیاز به داوری عقل داریم، نیاز به تشخیص عقل داریم. عقل ملاک مشترک میان همه عقلای عالم است، میتوانیم با این ملاک مشترک حرفمان را با دیگران در میان بگذاریم. اگر هر گروهی در هر جایی از عالم برای خودش ملاک بومی را تعیین و قرارداد کند، آن گاه زبان مشترکی نخواهد ماند. وقتی زبان مشترک گرفته شود آن وقت مفاهمه برقرار نمیشود. اصلاً داد و ستدی برقرار نمیشود. در صورتی که همه انسانهای عالم بندگان خدا هستند، باید بین آنها رابطه برقرار شود. پیامبران دعوت عمومی جهانی داشتند، برای همه مردم دنیا، حرف داشتند. اگر ملاک مشترکی بین همه مردم جهان نباشد، حرف چه کسی را باید بپذیریم و حرف چه کسی را باید رد کنیم؟ از این رو، ما نیاز به کارهای عقلانی و برهان عقلانی داریم. پس باید سراغ برهان برویم، هر چند که ممکن است ما با همان نشانههای خداوند قانع شده باشیم. این خیلی خوب است، اما این همه آن کاری نیست که باید انجام بگیرد.
براهین قرآنی
برهانهای قابل استناد به قرآن کریم یا قابل استفاده از آیات قرآن کریم را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. برهان کلامی؛
2. برهان فلسفی؛
3. عقلی. شاید نتوان اسمش را برهان گذاشت، اما بر حسب آنچه که آیت الله جوادی گفتند، ایشان از شهود هم به برهان یاد کردند. متکلمان دو برهان دارند: 1. برهان حدوث؛ 2. برهان نظم.
برهان حدوث
برهان حدوث دقیقا همان برهان منطقی یعنی «قیاس» است. برهان متکلمان این است: هر چیزی که حادث است و پدید آمده است، از آن جهت که پدیده و ممکن است و ممکن به خودی خود نمیتواند بود و یا نبود بشود. برای بود و نبودش نیاز به علت دارد. هر چیز حادثی، ممکن است. ممکن یعنی چه؟ ممکن یعنی چیزی که نه وجود دارد و نه عدم است. برای به وجود آمدن و یا معدوم شدنش به علت نیاز دارد. زیرا به خودی خود هیچ چیزی نیست. وقتی چیزی نیست و باید بشود باید چیزی را به وجود بیاورد. از این رو از آن به برهان حدوث یاد کردهاند. (1)
مقدمه اول: وقتی میگوییم که هر پدیدهای و هر حادثی به دلیل این که ممکن است نمیتواند به وجود بیاید و نیاز به علت دارد؛ منظورمان از علت، چیزی است که خودش حادث و پدیده نیست، بلکه علیّت آن ذاتی آن است؛ زیرا اگر علت پدیده و حادث که از آن صحبت میکنیم خودش نیز پدیده و حادث باشد و به علت دیگری نیز داشته باشد، به تسلسل و دور میانجامد. تسلسل و دور نیز باطل است و امکان محقق شدن آن نیست، بنابراین ما نیاز به علت ذاتی داریم.
مقدمه دوم: هر علت تام و هر پدیدآورندهای که تام باشد از هر علتی بینیاز است و علیّت ذاتی آن است.
مقدمه سوم: موجودات عالم براساس مشاهده و حس، پدیده هستند. زیرا همه ما میدانیم که اینها به وجود آمدند و نبودند. خود ما هم نبودیم. ما از طریق حس و شهود میدانیم که نبودیم. موجودات اطرافمان هم نبودند و به وجود آمدند. همه دستگاههای اطراف ما اعم از صنعتی و غیر صنعتی پدیده هستند و نبودند. ما اینها را با مشاهده و حس دریافت میکنیم.
این پدیدههای اطراف ما حادث هستند. از آن طرف هم عقل حکم میکند که هر پدیدهای نیاز به پدیدآورنده دارد و از آن طرف عقل حکم میکند که پدیدآورنده نباید نیازمند علت باشد. اگر علیّت اصلی پدیدآورنده ذاتی آن نباشد، دور لازم میآید و اصلاً منجر به این میشود که در عالم هیچ چیزی به وجود نیاید در حالی که به وجود آمده است. پس معلوم میشود که این علتی که علیّت ذاتی دارد، وجود دارد. این سه مقدمه کل برهان حدوث متکلمان است.
آیات ناظر به برهان حدوث
اما آیاتی که میتواند در این موارد مورد استشهاد قرار بگیرد، عبارتند از:
خداوند در قرآن کریم فرموده: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» ؛(2) مردم از هیچ پدید آمدند یا نه خودشان خودشان را پدید آوردند؟ قسمت دوم سؤال نمیتواند درست باشد. زیرا خودشان که خودشان را پدید نیاوردند، حتماً از چیز دیگری پدید آمدهاند. آن چیست؟ آیا از هیچ پدید آمدند، یعنی همینطور و یکدفعه از هیچ به وجود آمدند؟ عقل به ما حکم میکند که نه. پس این اشیایی که در عالم وجود دارد از جمله خود انسانها پدیده هستند. این گونه سؤال طرح میکند تا عقل انسان را وادار کند که خودش به نتیجه برسد که آیا بالاخره موجودات عالم که پدیده هستند، آن را کسی پدید آورده است یه نه از هیچ پدید آمدهاند؟ پس نیاز به پدیدآور دارند.
در آیه دیگری خداوند فرمود: «وَلَا یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلَا حَیَاةً وَلَا نُشُورًا» ؛(3) خداوند فرموده: سود، ضرر، مرگ، حیات و بازحیات آدمها دست خودشان نیست. یعنی خودشان پدیده هستند و خودشان نفع و ضرر خودشان را نمیتوانند درست کنند. روزیشان به دست دیگری است و بیماریشان هم از جای دیگری میآید، سلامتشان هم از جای دیگری میآید. نمیتوانند خودشان را بمیرانند و نمیتوانند زنده شوند و نمیتوانند دنیا بیایند و نمیتوانند از دنیا بروند. هیچ چیز دست خودشان نیست. ممکن است کسی بگوید که مرگ دست خودم است و خودم را حلقآویز میکنم و میمیرم
مگر آن مرگی که سراغ حلق آویز میآید، آن را خودش درست کرده است. اشتباه نشود! آن مغالطه است. مرگ واقعیتی است که سراغ انسان میآید. این مرگ را چه کسی آفریده است؟ این یک پدیده است. خداوند میفرماید: شما در عالم کارهای نیستید، بلکه پدیده هستید. پدیده را چه کسی پدید میآورد؟ مرحوم علامه طباطبایی بعد از بحث آیات خداوند در المیزان ج 7، مفصل وارد بحث شد و فرمود که ما به مجموعه آیاتی که مربوط به نشانههای خدا است و خدا علت و پدیدآورنده اینها است از دو زاویه نگاه میکنیم. یک زاویه، این است که اینها به فاعلیت خداوند اشاره میکند. قران کریم میفرماید: «أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» ؛(4) در آفریننده آسمان و زمین تردید دارید؟ یعنی اینکه این دو پدیده هستند و بدون پدیدآورنده نمیتوانند به وجود بیایند و کسی اینها را به وجود آورده است.
آیا میتوان در این تردید کرد؟ شما میگویید کسی اینها را به وجود آورده است. او چه کسی است؟ گاهی انسان به کسی به نام روزگار نسبت میدهد. در هر صورت ما میگوییم که نباید اشتباه کرد، بلکه باید حقیقت را درست فهمید. علامه طباطبایی مینویسد: «این موجوداتی که اکنون در عالم به عنوان نشانه مطرح شدهاند خودشان، خودشان را نمیتوانند پدید بیاورند و چیز دیگری مثل اینها را نمیتواند به وجود بیاورد.» «فانه یناظره فی الحاج الی ایجاد موجود»؛ پس نیاز به پدیدآورنده دارند. وقتی آدمی به پدیدههای عالم نگاه میکند، میبیند که اینها خودشان، خودشان را نمیتوانند به وجود بیاورند و مثل آن را هم نمیتوانند به وجود بیاورند و ناگزیر به پدیدآورنده نیاز دارند.
جهت دوم، هدفگذاری این پدیدهها است. این عالم که به این شکل پدید آمده است، به کجا میرود؟ چطور میشود تشخیص داد؟ چه کسی اینها را تعیین کرده است؟ آن دلیل دیگری است که میتواند به ما در فهم درست مسأله کمک کند.
برهان نظم
برهان دومی که متکلمان اقامه میکنند، «برهان نظم» است. برهان نظم همانطور که از اسمش پیداست، محورش نظم است. نظم یعنی سازمانیافتگی مجموعهای که هر چیزی از آن سر جای خودش قرار گرفته است. البته این برهان نسبت به برهان دیگر از سابقه بیشتری برخوردار است، چه در میان متکلمان اسلامی و چه در میان متکلمان مسیحی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. تقریرهای زیادی از آن صورت گرفته است. در میان متکلمان مسلمان ابوبکر باقلانی، ابویوسف کندی، ابورشد، ابوغزالی، فخر رازی، ایجی، تفتازانی، خواجه نصیر، اینها کسانی هستند که در گذشته این برهان را مطرح کردند. در میان فیلسوفان یونان باستان هم گفته میشود که افلاطون برای بار اول در کتاب تیمائوس خود این برهان را مطرح کرده است.
در میان متکلمان و اندیشمندان معاصر هم بسیاری به برهان نظم پرداختهاند. از این برهان به اتقان صنع، برهان غایتشناسانه، برهان الاهیات طبیعی، دلیل عنایت هم یاد شده است. چند اسم دارد اما در حال حاضر برهان نظم مشهورتر است. قبلا متکلمان سابق بیشتر از آن به «اتقان صنع» یاد میکردند. اکنون الاهیات طبیعی، بدان برهان غایتشناسانه و دلیل عنایت میگوید.
اصل برهان بر اساس قیاسی که پیشتر توضیح داده شد چنین است: «دنیایی که ما در آن هستیم نظم دارد. هر نظمی مدبر فاعلی نظمآفرین دارد. پس جهان نظمآفرین دارد.» این اصل برهان است. اما برای اثبات این برهان و استناد به آیات قرآن کریم نیاز به توضیح بیشتری داریم.
یکی خود نظم است. نظمف ضد آشفتگی و به هم ریختگی است. اگر من بتوانم نظم را این تعریف کنم که یک مجموعه اجزای به هم پیوستهای که با همدیگر کاملاً رابطه دارند. اگر هر جزئی دقیقاً سر جای خودش قرار بگیرد و نقش خودش را بازی کند، نظم در آنجا ایجاد شده است. مثل موتور یک ماشین که کاملاً اجزای دقیق مهندسی شده در کنار هم هستند تا کار خودشان را انجام بدهند. اگر این به هم بریزد، نظم آن به هم ریخته میشود. پس یک نکتهای که لازم است به آن توجه شود این است که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم نظم دارد. این صغرای قضیه ما است. گزاره «نظم ناظم دارد» کبرا است و همان برهان عقلی است. یعنی ما بر حسب استقرا، مشاهدات و یافتههای خودمان به برهان عقلی رسیدیم که آن برهان عقلی به ما میگوید که نظم ناظم دارد.
اما اینکه این جهان ناظم دارد، دلیلش چیست؟ این در واقع بزنگاه این برهان هم است. همان طور که برخی مثل دیوید هیوم به آن ایراد گرفتهاند و گفتهاند که ما که جهان را تجربه نکردیم؛ جهان سالها و قرنها گذشته و قرنها خواهد آمد و الان هم ما گوشه کوچکی از این جهان هستیم و ما این جهان را تجربه نکردیم. اما آیا میتوانیم اثبات کنیم که این جهان نظم دارد یا نه؟ در واقع رکن اصلی این برهان همین است که نویسنده با اشاره به آیات قرآن کریم توضیح میدهد.
گفتهاند که یکی از ویژگیهای این برهان این است که نمیخواهیم بگوییم که احتمال خطا در آن نیست؛ یعنی من نظم را در هر صورت ثابت میکنم، ولی نمیتوانم بگویم که واقعاً در همه جای این عالم نظم دارد. آری، خطا در آن روا است، اما این خطا در برابر آن، چندان قابل اعتنا نیست. در هر صورت کلیت مساله درست است، اما ممکن است که در گوشه و کنار خطایی هم در آن پیدا شود. و آن هم خطای قابل اعتنایی نیست. برهان نظم این ویژگی را دارد که هم حسی است و هم عقلی. یعنی بخشهایی از آن مشاهدهای و بخشهایی از آن عقل به ما حکم میکند.
ما وقتی هر روز صبحگاهان برمیخیزیم و میبینیم که خورشید دمیده و آرام و آرام زندگی میچرخد و بعد از ساعتهایی تبدیل به شب میشود و روز همینطور و... احساس میکنیم که ظاهراً عالم با نظم اداره میشود. ما این نظم را از چه طریق به دست میآوریم؟ به وسیله مشاهده. یعنی احساس میکنیم که خودمان و تنمان نظم دارد. زندگیهای جمعی ما از یک نظم عمومی برخوردار است. روی هم رفته چرخش فصول روی نظمیصورت میگیرد و هر فصلی که اتفاقاتی بیفتد روی نظمی صورت میگیرد و اینها مشاهدات ما است. از این رو، از ویژگیهای برهان نظم این است که عقلی و حسی است و از این نظم ما یک استنتاج عقلی میکنیم. این برهان با پیشرفت تدریجی بشر هم قابل انطباق است و اتفاقا آیات قابل توجهی از قرآن کریم هم قابل انطباق بر همین برهانی است که متکلمان اقامه کردند؛ مثل آیه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى». (5)
1. در ادامه، مباحثی را که لازم است تا این برهان را تقویت و کامل کند میآوریم و سپس به آیات اشاره میکنیم.
2. طور: 35.
3. فرقان: 3.
4. ابراهیم: 10.
5. أعلی: 1، 2 و 3.
چکیده
1. اقامه برهان و استدلال، احتجاج و دلیل آوردن، جزء نیازهای ذاتی انسان است، در بحثهای خداشناسی هم نیاز به اقامه برهان داریم. برهانهای قابل استناد به قرآن کریم یا قابل استفاده از آیات قرآن کریم را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: الف. برهان کلامی؛ ب. برهان فلسفی؛ ج. عقلی.
2. متکلمان دو برهان دارند: الف. برهان حدوث؛ ب. برهان نظم.
3. برهان حدوث در کلام اسلامی از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ تا جایی که به عنوان طریق ویژه متکلمان در اثبات خدا نامیده شده است. برهان نظم نسبت به برهان حدوث در میان متکلمان اسلامی و مسیحی از سابقه بیشتری برخوردار است، تقریرهای زیادی از آن در میان متکلمان مسلمان از جمله ابوبکر باقلانی، ابویوسف کندی و افلاطون فیلسوف یونانی صورت گرفته است. از این برهان به اتقان صنع، برهان غایتشناسانه، برهان الاهیات طبیعی، دلیل عنایت هم یاد شده است.
آزمون
1. چه مواقعی نیاز به اقامه برهان احساس میشود؟
الف) مراحل حساس، پیچیده و مبهم زندگی
ب) شناخت امور ماورای طبیعت
ج) شناخت امور غیر حسی
د) همه موارد
2. آیه «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» ناظر به برهان ...... است.
الف) برهان حدوث
ب) برهان نظم
ج) برهان غایتشناسانه
د) برهان اتقان صنع
3. آیه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى» ناظر به برهان ..... است.
الف) برهان اتقان صنع
ب) برهان نظم
ج) برهان غایتشناسانه
د) همه موارد
مقدمه
سلسله درسهایی که بیان خواهد شد، دو بخش دارد: بخش راه و راهنماشناسی و بخش انسانشناسی. قبل از ورود به اصل مبحث، لازم است به چند نکته توجه کنیم.
نکته نخست
نویسنده خواهد کوشید همه بحثها را حول محور خود قرآن کریم ارائه کند و بحثهای فلسفی کلامی مرتبط را هم ذکر نماید. البته با توجه به این که صبغه مباحث قرآنی است، زیاد نباید در این بحثها انتظار بحثهای کلامی را داشت.
نکته دوم
درباره پیامبرشناسی و راه و راهنماشناسی کتابهای زیادی نوشته شده است. چون این بحث بحث تفسیری است طبیعتاً نویسنده هم بیشتر از تفاسیر استفاده کرد و خوانندگان هم میتوانند به آن تفاسیر مراجعه کنیند، اعم از تفاسیر فارسی، عربی، ترتیبی و موضوعی. مؤلف در این جا بهویژه به تفسیر موضوعی آیت الله جوادی آملی، کتاب «پیامبر و قرآن» آیت الله مکارم شیرازی و همکارانشان و «منشور جاوید» آیت الله سبحانی و دیگر نوشتههای پراکندهای که در حوزه راهنماشناسی و نبوت و پیامبری است مراجعه کرد. همچنانکه نویسنده از کتابهای لغت هم بهره برد. (1)
برخی از تفاسیر فارسی مورد استفاده عبارتند از: «تفسیر نمونه»، «تفسیر تسنیم» آیت الله جوادی آملی تا آنجا که چاپ شده، «تفسیر ابوالفتوح رازی» از قرن ششم هجری، «ترجمه تفسیر المیزان» و «ترجمه مجمع البیان» و «تفسیر طبری». برخی از تفاسیر عربی مورد استفاده عبارتند از: «التحریر و التنویر» ابنعاشور و «مفاتیح الغیب» فخر رازی و «روح المعانی» آلوسی که جزو تفسیرهای برجسته به شمار میآیند.
ضرورت بحث راهنماشناسی
برای تبیین ضرورت بحث راهنماشناسی لازم است چند نکته بیان گردد:
نکته نخست اینکه، همه انسانها عموماً در علمآموزی حریص هستند. به قول منطقیها قوه ناطقه انسان و به قول فیلسوفها قوه فاهمه و درّاکه انسان مدام در پی علمآموزی است و توجهش به این است که بیشتر بداند. کشفیات انسانها در این دنیا محصول حرصشان در علمآموزی است. وقتی میدانند، در کنار آن دانستنها، کشفیات هم انجام میگیرد.
نکته دوم اینکه، ما در عالم با واقعیتهایی مواجه هستیم که دوست داریم آنها را ریشهیابی کنیم و بدانیم و نمیتوانیم به راحتی از آنها عبور کنیم. در گذشتههای دور حوادثی مثل، رعد و برق، باران و زلزله و یا حتا اتفاقهای ناگواری را که در زندگی میافتاد به امور ماورای طبیعت نسبت میدادند. بسیاری دوست داشتند علت آنها را بدانند و چون دسترسی به برخی از مبادی آنهاها نداشتند، به سراغ گمانهزنی میرفتند. مثلاً چیزی به نام غول درست کردند. میگفتند: غول فلان کار را کرد و بچهها را از غول میترساندند. و واقعاً تصور این بود که چیزی به نام غول یا سیمرغ وجود دارد. همین طور امور افسانهای که قصههایش هست و در سابق جزو باورهای مردم بود. این از آن رو است که آدمی دوست دارد به حقیقت آن چیزی که پشت صحنه وقایع زندگیشان هست دسترسی پیدا بکند.
گاهی دسترسی پیدا میکند و گاهی پیدا نمیکند و به گمانهزنی روی میآورد. این گمانهزنیها بهتدریج تقویت میشود، شواهد و قرائن پیدا میکند و سینه به سینه و نسل به نسل به واقعیت تبدیل میشود. البته واقعیت ذهنی نه واقعیت عینی. به خاطر علاقمندی انسانها به اموری که در دسترسشان نیست و مربوط به عالم ماورای طبیعت است. در هر صورت ما چیزی داریم که مربوط به عالم طبیعت است و با آن زندگی میکنیم، چیزهایی از آن را لمس و درک میکنیم و چیزهایی که پشت صحنه این عالم است و از آن به ماورای طبیعت تعبیر میکنیم. در آن جا هم اتفاقهایی میافتد و صحنههایی هست که انسانها دوست دارند آنها را پیدا کنند. بالاخره چیزهایی مثل جن و پری و غول و... که در ذهن مردم هست سرمنشأ آنها کجا است؟
ما در تاریخ با کسانی مواجه بودیم که آنها مدعی بودند از ماورای طبیعت پیام آوردند و اینها بخش بزرگی از تاریخ بشریت را تحت تاثیر خود قرار دادند. اینکه ادعا کردند که ما با عالم ماورای طبیعت مرتبط هستیم و از آن جا پیام داریم. خیلیها مایل بودند که بدانند آنان از عالم ماورای طبیعت چه پیامی دارند؟ از طرف دیگر، از گذشتههای دور بخش بزرگی از فکر بشر در پی به دست آوردن خوشبختی بوده است. وقتی بچهای به دنیا میآید دعا میکنیم تا خوشبخت شود؛ حتا هنگامی که بچه اندکی بزرگتر میشود باز هم همین دعا را میکنیم. وقتی کسی ازدواج میکند برایش آرزوی خوشبختی میکنیم. گاهی هم نفرین میکنیم تا نگونبختی نصیب کسی بشود. گو اینکه آدمی اصلاً بدون این فکر نمیتوانند زندگی کنند و این جزو آرمانهایش هست.
اگر بشر برای درآمد بیشتر اقتصادی تلاش میکنند برای رسیدن به خوشبختی بیشتر است.
اگر بشر از خودش دفاع میکند و بهداشت را رعایت میکند تا بیمار نشود و اگر بیمارستان میسازد نیز برای دستیابی به خوشبختی است.
معیار خوشبختی چیست؟ آیا معیارش داراییهای مادی است؟ آیا خوشبختی یک امر به دست آوردنی و مقطعی است یا نه؟
جمعبندی مطالب
در هر صورت ما وقتی دنبال خوشبختی هستیم دنبال یک آرمانیم؛ چه کسی آن آرمان را به ما میدهد؟ چطور آن را به دست میآوریم؟ تعریفش چیست؟ آیا خودمان میتوانیم بشناسیم؟ جامعه میتواند بشناسد؟ تجربه بشری میتواند به دست بیاورد؟ چه چیزی آن خوشبختی را میتواند به ما بدهد؟ کسانی هم مدعی هستند که از عالم غیب و ماورای طبیعت برای ما پیام آوردند و میگویند که پیروی از فرمانهای آنها خوشبختی را برای بشر به ارمغان میآورد. از این رو ما ناگزیر هستیم که بخشی از مطالعات خودمان را اختصاص بدهیم به آنهایی که برای ما از آسمان و ماورای طبیعت پیام آوردند. ما در پی آن هستیم تا حقایق این عالم پشت پرده را بشناسیم و چیزهایی که بهآسانی نمیتوان به دست آورد به طریقی به دست آوریم. آیا آنها میتوانند به ما کمک کنند؟ چون مدعی هستند که از یک عالم دیگری پیام آوردند و آنجا را مشاهده کردند.
از این رو بحث نبوتشناسی، راهشناسی، راهنماشناسی و سلوکشناسی برای ما بحثی حیاتی میشود. شاید در نگاه اول چندان اهمیتی نداشته باشد، ولی همه مردم دنیا این دغدغه را دارند و ادبیات تولید شده در این حوزه کم نیست. این مساله بخش بزرگی از ذهن تاریخ بشر و اندیشمندان را به خودش مشغول کرده است. آیا علاوه بر این طبیعتی که ما در آن زندگی میکنیم ماورای طبیعتی هم وجود دارد که ما بتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و از آن جا پیام بگیریم و ببینیم که بخشی از خوشبختی ما مربوط به آن جاست یا نه؟ در هر صورت حتا اگر هم احتمال ضعیف باشد، محتمَل قوی است. از آن جایی که این مساله به بحث خود ما(خوشبختی) مرتبط است ما ناگزیریم که دنبال این مساله برویم و ببینیم که حقیقت امر چیست.
ما چگونه میتوانیم راستیآزمایی کنیم؟ ممکن است مشابهانی وجود داشته باشند که دروغ بگویند، راه تشخیص این ادعاها کجاست؟ با این مقدمات حالا ببینیم که نبوت چیست و کتاب آسمانی ما درباره نبوت، نبی و انبیا چه پیامهایی برای ما دارد؟
1. توصیه نویسنده به خوانندگان آن است که از لغتنامههای کهن بیشتر استفاده کنند کتابهایی همانند مقاییس اللغة، العین، جَمْهَرَةُ اللغة و... . هر چه کتابهای لغت به عصر نزول نزدیکتر باشد، احتمال اینکه دقت در برگردان آن بیشتر باشد، وجود دارد.
محتوای آموزشی
واژهشناسی «نبوت»
واژه «نبوت» عربی و اسم مصدر است یعنی چیزی که اتفاق میافتد و محصول آن «نبوت» است. در لغت و اصطلاح به معنی پیامبری است و نبی یعنی پیامبر یا پیغامبر یا پیغمبر. در هر صورت ترکیبی است از پیام و بردن یا پیغامبر که واژههای شناخته شده هستند و نیازی به توضیح ندارند.
ریشه این کلمه یعنی این اسم مصدر ممکن است نَبأ باشد و ممکن است نَبو باشد. نَبأ مهموز است و نَبأ در اصل به معنی خبر است. نبأ و خبر هر دو عربی هستند، اما گویی بین نَبأ و خبر تفاوتی وجود دارد. تفاوتش این است که نَبأ أخص از خبر است. خبر عام است ولی به خبر خاص «نَبأ» میگویند.
راغب اصفهانی مینویسد: «النبأ خبر ذو فائدة عظیمة»؛ نَبأ خبر پرفایدهای را میگویند. «یحصل به العلم أو غلبة الظن»؛ که ما با آن خبر یا علم یا ظن غریب به علم به دست میآوریم. «و لایقال للخبر نبأ حتی یتضمّن هذه الأشیاء الثلاثة»؛ به هر خبری نبأ نمیگویند مگر اینکه آنقدر فایده داشته باشد که برای ما علم و یا ظن بیاورد. بنابراین نَبأ در خصوص خبرهای مهم به کار برده میشود که پرفایده هستند و از این رو لغتشناسان هم نَبأ را همین گونه کردهاند. «الخبر الذی یعظم وقع» یا «النبأ: الخبر الذی له شأن عظیم.» در قرآن کریم از این کلمه با ساختارهای مختلف تعبیر شده است: أنبئونی، أنبئهم، نبئهم، ینبأ، نَبِّأ، أنبأ، نبئتُ، نبئنا، ینبأ، یستنبئونک، انبأ، و نَبَأ، واژگانی هستند که از این ریشه ساخته شدند. بنابراین نبیّ یعنی کسی که خبر مهم میآورد.
چکیده
1. مساله «نبوتشناسی» بخش بزرگی از ذهن تاریخ بشر و آدمهای این عالم و اندیشمندان این عالم را درگیر و به خود مشغول کرده است به طوری که ادبیات تولید شده در این حوزه و در این ساحت مطالعات کمی نیست
2. واژه «نبوت» عربی و اسم مصدر است. ریشه آن ممکن است نَبأ یا نَبو باشد. به خبر خاص پرفایده نَبأ میگویند که برای ما علم و یا ظن بیاورد.
آزمون
1. واژه «نبوت» ...... و ..... است.
الف) غیر عربی - اسم فاعل
ب) عربی - اسم مصدر*
ج) عربی - اسم فاعل
د) غیر عربی - اسم مصدر
2. ریشه واژه «نبوت» ممکن است .... و ...... باشد.
الف) نبأ- نبو*
ب) نبأ - نبی
ج) نبو - نبی
د) گزینه الف و ب صحیح است
3. «نبأ» یعنی .... .
الف) خبر خاص
ب) خبر خاص پرفایده
ج) خبر خاص پرفایدهای که برای ما علم و یا ظن بیاورد*
د) هیچکدام
مقدمه
جلسه گذشته درباره واژه «نبوت» بحث شد و اینکه «نبوت» اسم مصدر است و ممکن است ریشهاش یکی از دو کلمه «نَبأ» و «نبو» باشد. نَبأ به معنی خبر مهم است.
محتوای آموزشی
ادامه بحث واژهشناسی «نبوت»
ممکن است نبی از ریشه «نبو»گرفته شده باشد. اگر از ریشه نَبأ گرفته شده باشد، مهموز است، اما اگر از ریشه نبو گرفته شده باشد مُعتلّ (دارای حرف علّه) است. نبو به معنی زمین مرتفع و تپه است. در این صورت اگر نبی از نبو ساخته شده باشد، یعنی انسان شریفی که رتبه بالایی را بگیرد. ماده نَبأ در قرآن کریم و ترکیبات و مشتقات آن 80 بار به کار رفته است و ماده نبو هم کاربرد قابل توجهی دارد. اگر ما نبوت را از نبو بگیریم، در این صورت کلمه نبی، انبیاء، نبیّین و نبوت و امثال آنها از آن مشتق شدهاند. مرحوم شیخ صدوق هم در «معانی الأخبار» گفته است که نبوت از نبو به معنی مرتفع، نبوت به معنی رفعت و نبی به معنی رفیع است.
گفتهاند که احتمال دارد نبی صفت باشد. ممکن است نبی مثل فعیل، علیم و قدیر صفت فاعلی باشد، اما نبی چه چیزی است؟ صفت فاعلی یعنی چه؟ ممکن است صفت فاعلی باشد ممکن است صفت مفعولی باشد. اگر صفت فاعلی باشد، یعنی خبرآور کسی که خبر مهم را میآورد. اگر صفت مفعولی باشد، یعنی کسی که به او خبرهای مهم داده میشود. اما چه کسی است؟ چه ویژگیهایی دارد؟ تعریفهای متفاوتی برای آن گفتهاند. برخی بیش از سی تعریف در مورد نبی میشمارند. درباره اینکه منظور از نبی چه چیست؟
تعاریف متفاوت از «نبی»
خواجه نصیر گفته است نبی یعنی کسی که از سوی خدا برگزیده شده، تا بندگان را با تشویق به اطاعت و با بیم دادن مردم آنها را دعوت کند تا کامل شوند. قاضی عضدالدین ایجی، پیامبر را کسی میداند که خدا به او فرموده که من تو را فرستادهام. نبی یعنی مخاطب خداوند که خداوند به او بفرماید من تو را فرستادم تا پیام مرا ابلاغ کنی. هیچ شرط دیگری هم ندارد. همین که خداوند به او بگوید تو پیغمبرم هستی و باید پیامم را ابلاغ کنی نبی میشود.
جرجانی هم همین معنا را بیان کرده است و گفته است که: «النبی مَن قال له الله ارسلتک الی قوم کذا أو الی الناس جمیعا أو مبلغٌ عماً»؛ خداوند به او بفرماید تو پیغمبری یا تو باید بروی پیش آن قوم و پیش آن مردم و پیامم را برسانی. فارغ از معناهایی که با توجه به کاربرد لغوی نبی گفتهاند، میتوان نبی را چنین معنا کرد: نبی یعنی کسی که از جانب خداوند پیام آورده تا به تودههای مردم ابلاغ کند. از این رو اگر بگویم که از جانب خدا پیام آورده است، یعنی مرتبط با عالم غیب است. یعنی انسانی که با ماورای طبیعت یا عالم غیب در ارتباط است، تا از آن جا پیام بگیرد و به مردم برساند.
مرحوم علامه طباطبایی، نبی را به گونه دیگری معنی کرده است. ایشان فرمود: «و ان رسالة لیس بأمرٍ مُحالٍ»؛ رسالت امر محالی نیست. ایشان سپس توضیحاتی میدهد و بعد میفرمایند: با این توضیحاتی که ما دادیم رسالت امر محالی نیست. یکی از اشکالهایی که مشرکان به پیامبر مطرح میکردند این بود که ممکن نیست کسی بتواند با عالم غیب ارتباط برقرار کرده، از آن جا پیامی را گرفته، برای بشر پیام بیاورد. علامه میفرمایند: این شدنی است. رسالت چیست؟ «الدعوة ما فیه صلاح معاشهم ومعادهم»؛ رسالت، دعوتی از جانب پیغمبر است که صلاح معاد و معاش مردم در آن است. «و خیرُ دنیاهم و أخراهم»؛ خیر دنیا و آخرت مردم در آن است. «مِن رجالهم أمثالهم یبعثهم الله و یوح و الیهم یتمش علیه دعوه»؛ مردانی که خدا آنها را انتخاب میکند و مبعوثشان میکند و به آنها وحی میکند و آن پیامشان شامل دعوت به سوی معاش و معاد مردم و صلاح مردم است.
استاد شهید مطهری از زاویه دیگری به این مساله نگریستند. ایشان مینویسد: پیامبران به منزله دستگاه گیرندهای هستند که در پیکره بشریت کار گذاشته شدهاند. با تعریفهایی که از قبل داشتیم، این نگاه کاملاً نگاه دیگری شد. تاکنون بحث بر سر این بود که خداوند کسی را انتخاب میکند و به او پیام میدهد. دستگاهی است که در پیکره بشریت کار گذاشته شده است. این دستگاه گیرنده است و پیامها را میگیرد. قاعدتاً این تعریف یک زاویه نگاه متفاوتی دارد. اما عمده این است که گیرنده است. گیرندگی آن خیلی قابل توجه و مهم است. یعنی از خودش نیست که میجوشد بلکه از بیرون است و پیامهایی در او القا میشود.
با توجه به تعریفهای مختلف میتوان پیامبری را این گونه تعریف کرد: پیامبری حالتی در شخص است که در آن دریافت وحی و اتصال به عالم الوهی رخ میدهد و دریافتکننده آن حالت موظف به انجام رسالت الهی میشود. نبوت حالتی است که با آن بین انسان(پیامبر) و خداوند اتصال برقرار میشود و انسان موظف میشود تا آن را به دیگران ابلاغ کند.
واژه شناسی «رسالت»
واژه «نبوت» یک جانشین، مترادف و همارز هم دارد که قابل توجه است و آن کلمه رسالت است. قرآن کریم هم از کلمه نبی و هم از کلمه رسول و هم از کلمه نبیّین و انبیاء و هم از کلمه رُسُل و مرسلین استفاده کرده است و آن واژگان درباره یک نوع از انسانها به کار برده است؛ یعنی کسانی که از آنها به پیامبران تعبیر میکنیم. گاهی خداوند از پیامبران به انبیا، نبیین و گاهی به مرسلین و رُسُل تعبیر کرده است. رسالت چیست؟ رسالت از ریشه «رَسل» به معنی حرکت توام با آرامش است. از این جهت که رسول در پی حرکت کردن به سویی است، از این جهت به ایشان رسول گفتهاند. البته بسیاری از پیکها با آرامش حرکت نمیکنند، اما معنای اصلی رَسل حرکت با آرامش است. در قدیم به پیکها رسول میگفتند. اکنون هم به نامهها(پیامی که کسی به کسی میفرستد) رساله میگویند. به کسی که نامه را میبرد رسول میگویند. قرآن کریم بیش از پانصد بار مشتقات این کلمه را به کار برده است که نشاندهنده اهمت این بحث است.
بهعلاوه، قرآن از پیامبران بسیاری یاد کرده، قصههاشان را آورده و با همین تعبیر به کار برده است و باعث شده است که کاربرد این کلمه و مشتقاتش در قرآن زیاد باشد؛ البته قرآن کریم کلمه رسول را در فقط درباره پیامبران به کار نبرده است، بلکه درباره فرشتگان نیز از تعبیر رُسل استفاده کرده است. مثلاً خداوند فرموده است: «اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا» (1)؛ خداوند از میان فرشتگان رسولانی(پیامآورانی) را برگزید.
در مورد خود پیامبران فرمود: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (2)؛ پیامبرانشان گفتند: مگر در باره خدا- پدیدآورنده آسمانها و زمین- تردیدى است؟ یا درباره فردی که کسی به یک جایی میفرستد مثلاً ملکه صبا به کارگزارانش گفت: «وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِم بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ»(3) ؛ من سراغ سلیمان فرستادگانی را میفرستم تا ببینم که فرستادگان من چه پیامهایی را از سلیمان برایم خواهند آورد. گاهی خداوند از باد به عنوان فرستاده یاد کرده است: «وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ»(4) ؛ بادها را فرستادیم تا تلقیح کنند. گاهی خداوند از بارانهایی یاد کرده که پیوسته میفرستد: «وَأَرْسَلْنَا السَّمَاء عَلَیْهِم مِّدْرَارًا »(5) ؛ [بارانهاى] آسمان را پى در پى بر آنان فرو فرستادیم.
. باز هم از فرستاده سخن به میان آمده است. در آیه دیگر از فرستاده بشری یاد کرده است: «فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ» (6)؛ گاهی از رهایی به ارسل تعبیر کرده است. موسی به فرعون گفت: «أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ»(7) ؛ بنیاسرائیل را رها کن تا با من بیایند. برای چه آنان را با غل و زنجیر بستی و محدودیت برایشان ایجاد کردی؟ بگذار تا با من بیایند و راحت باشند. اما آیا واقعاً رسالت به معنی نبوت است؟ در آن اختلاف است و دیدگاههای قابل توجهی در این جا وجود دارد.
تفاوت رسالت و نبوت
برخی گفتند که رسالت اعم از نبوت است و برخی دیگر نبوت را اعم از رسالت میدانند و برخی دیگر معتقدند که اینها معادلند و برخی دیگر معتقدند که این دو با همدیگر تفاوت دارند. برخی گفتهاند که نبی کسی است که فقط پیام میگیرد و ابلاغ نمیکند و رسول کسی است که هم پیام میگیرد و هم ابلاغ میکند. از این رو، رسول اخص از نبی است. برخی هم بر آنند که رسول کسی است که فقط پیامبر است و دریافتکننده وحی نیست. پیامبر واسطه است یعنی یک پیامبر وحی را از خداوند میگیرد و به دیگران میگوید که آنها پیام را ابلاغ کنند. مثل حضرت لوط(ع) که پیامبر حضرت ابراهیم(ع) بوده، یا برخی از پسران حضرت یعقب که پیامبرش بودند.
در یک طبقهبندی پیامبران به دو دسته تقسیم میشوند: رسول یعنی آنهایی که اولوالعزم هستند و پنج نفرند و انبیا نیز تابع شریعت آنها به شمار میآیند. این یعنی دقیقاً بر خلاف مطلب پیشین است.
برخی دیگر میگویند که رسول کسی است که فرشته را در عالم خواب نمیبیند و فقط صدایش را در بیداری میشنود و اما نبی در بیداری هم صدای فرشته را میشنود و هم او را میبیند؛ در حالی که رسول کسی است که فقط صدای فرشته را میشنود و در بیداری او را نمیبیند، بلکه احتمالاً او را در خواب میبیند.
به هر صورت تعبیرهای گوناگونی از تفاوت بین این دو در میان متکلمان، شارحان حدیث و مفسران وجود دارد. به نظر میرسد که این بحث چندان مهم نیست. اما میتوان گفت که با توجه به ریشه لغوی نَبأ که معنی خبر است و نبی یعنی گیرنده خبر، قطعاً نبی یعنی کسی که با وحی آسمانی مرتبط است، اما رسول یعنی گیرنده و رساننده خبر. کسی که این پیام را از خداوند میگیرد و ابلاغ میکند رسول است، حال ممکن است در جایی رسول، نبی هم باشد به همین سبب گاهی قرآن از پیامبران به رسول تعبیر کرده است.
گاهی به این معنا است که نبی گیرنده وحی و رسول ابلاغکننده وحی است. ممکن است گیرنده و ابلاغکننده وحی دقیقا یک نفر باشد، یعنی همان کسی که پیام را میگیرد، موظف به ابلاغ هم باشد، و نیز ممکن است که چنین نباشد. یعنی پیامبر فقط وحی را بگیرد و چه بسا مأمور به ابلاغ نباشد. یعنی کسی است که از حقایق هستی وعالم غیب اطلاع پیدا میکند، ولی رسالت ندارد تا برای مخاطبان و مردم بازگو کند. اگر بگوییم «النبی، الرسول» معلوم میشود که این دو با هم تفاوت معنایی دارند؛ یعنی نبی یک چیزی است و رسول چیز دیگری است؛ اما اگر جدا به کار برود، عین هم میتوانند به کار بروند. یعنی وقتی میگوییم نبی دقیقا همان رسول است ووقتی میگوییم رسول یعنی نبی. به تعبیری «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»؛ وقتی با هم میآیند دو معنا دارند وقتی جدا میآیند یک معنا دارند. از این تعبیرها در بازیهای زبانی عرب وجود دارد. به هر صورت آن چیزی که برای ما مهم است این است که ما میبینیم در قرآن کریم برای پیامبران از دو تعبیر استفاده کرده است: یکی انبیاء و نبیین و دیگری رُسل و مرسلین.
هم مرسلین و هم انبیاء هر دو پیامبران خداوند هستند؛ یا پیامبران باواسطه و بیواسطه، یا پیامبرانی که وحی میگیرند و پیامبرانی که وحی را ابلاغ میکنند؛ یا ممکن است پیامبرانی باشند که هر دو نقش را دارند، هم گیرنده و هم ابلاغکننده وحی هستند.
چگونگی رخداد نبوت
نبوت چگونه اتفاق میافتد؟ چه اتفاقی میافتد که نبی، نبی میشود، و میگوییم نبوت اتفاق افتاده است. در هر صورت بحث مهمی است. در وجود نبی حادثهای رخ میدهد که شخصی نبی میشود. هر کسی هم به خاطر این اتفاق نمیتواند بگوید که من نبی هستم، زیرا اگر اینطور باشد هر کسی میتواند صبح از خواب بیدار شود و بگوید که من نبی هستم. در درون شخص اتفاقات میافتد و یا در اطراف او اتفاقاتی میافتد که نبی میشود. آن اتفاقات چیست؟ بعد از این اتفاقات نبی چگونه خودش درک میکند که واقعا چنین اتفاقاتی در درونش افتاده است؟ ممکن است انسان دچار توهم شود، همان گونه که ممکن است برخی دچار چنین توهمی شوند و میشوند.
چرا این اتفاق میافتد؟ یعنی واقعا بشر چه نیازی به این اتفاق دارد که این اتفاق در درون شخصی بیفتد و او وظیفه دارد پیامی از جانب خدا باشد؟ حالا که آن اتفاق در درون شخص افتاده است چه پیامدی برای او دارد و چطور پیام را میگیرد؟ یک اتفاق در درون شخص میافتد که نبی میشود و اتفاقات بعدی مدام و پیاپی برای او میافتد و پیامهایی را دریافت میکند و آن پیامها را ابلاغ میکند که ما از آن به «وحی» تعبیر میکنیم. آن چیست و کدام است؟ بعدا آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
دوام و ختم نبوت در تاریخ
آیا نبوت باید در تاریخ بشری ادامه پیدا کند یا نه؟ در مقاطعی از تاریخ بشریت، بشر به پیامبری نیاز داشته است تا پیامبران مدام و پشت سر هم پیامبر بیایند، آیا در دوره ما هم نیاز به نبوت تمام شده است؟ آیا همه انسانهای روی زمین حتما باید برایشان پیامبر بیاید یا نه، در یک مقطعی پیامبر آمد و دیگران خبردار شدند و همین اندازه کافی است. در طول تاریخ مقاطعی هم داریم که در آن مقاطع، نبوتی وجود نداشته است.
چرا باید وحی، پیامبری و نبوت در یک مقطعی متوقف شود؟ این امر چگونه اتفاق میافتد؟ به سوالات مزبور نیز در بحثهای آینده جواب خواهیم داد.
1. حج: 75
2. ابراهیم: 10
3. نمل: 35
4. حجر: 22
5. أنعام: 6
6. یوسف: 50
7. شعراء: 17
چکیده
1. واژه «نبی» اگر از ریشه نبو گرفته شده باشد یعنی انسان شریف، انسانی که رتبه و درجه بالایی را بگیرد.
2. واژه «رسالت» مترادف و هم ارز واژه «نبوت» است.
3. واژه «رسالت» از ریشه رَسل در لغت به معنی حرکت توأم با آرامش است و رسول یعنی کسی که به جایی فرستاده میشود.
4. قرآن کریم بیش از 500 بار مشتقات کلمه رسالت را به کار برده است.
5. قرآن کریم تعبیر رسل را همواره درباره پیامبران به کار نبرده، بلکه هم در مورد پیامبران و هم در مورد فرشتگان خدا و دیگران به کار برده است.
6. نبی یعنی کسی که با وحی آسمانی مرتبط است، اما رسول رساننده خبر است.
7. گیرنده وحی و ابلاغکننده وحی گاهی ممکن است دقیقا یک نفر باشد؛ یعنی همان کسی که پیام را میگیرد، موظف به ابلاغ هم باشد، و نیز ممکن است چنین نباشد. یعنی از حقایق هستی، عالم غیب و اطلاع پیدا کند، ولی رسالت نداشته باشد و آن را به مخاطبان و مردم بازگو کند.
آزمون
1. نبی از ریشه نبو، ...... و به معنی ...... است.
الف) معتل، انسان شریف*
ب) مهموز، پیامبر
ج) معتل، پیامبر
د) مهموز، انسان شریف
2. واژه «رسالت» از ریشه ..... و در لغت به معنی ....... است.
الف) رُسُل، حرکت توأم با آرامش
ب) رَسل، حرکت توأم با آرامش*
ج) رَسل، فرستاده
د) رُسُل، فرستاده
3. «قرآن کریم تعبیر رُسُل را همواره درباره پیامبران به کار نبرده، بلکه هم در مورد پیامبران و هم در مورد فرشتگان و دیگران به کار برده است.»
درست*
نادرست
مقدمه
بحث جلسه گذشته در رابطه با کلیدواژههای راهنماشناسی بود که عبارتند از: نبوت و رسالت. توضیحاتی درباره آنها دادیم. جلسه گذشته سؤالی نیز مطرح کردیم. میخواهیم در این جلسه به آن بپردازیم. سؤال این بود که اگر واقعیتی مثل نبوت در عالم اتفاق بیافتد، چگونه اتفاق میافتد؟ در هر صورت مساله خیلی مهمیاست و هر یک از ما ممکن است در معرض این سؤال باشیم یا فکر کنیم که اگر قرار بود ما به جای پیامبر انتخاب شویم یعنی قرار بود در ما چه اتفاقی بیافتد که نبی شویم. دیگران شدند و دلایلشان را گفتند و شواهدشان را ذکر کردند و ما پذیرفتیم که در عالم واقع میتواند چنین اتفاقی بیافتد اما واقعاً برای آنها در درونشان، در بیرونشان، در گوششان، در چشمشان، در ذهنشان چه اتفاقی افتاده است؟ و آن چه بوده است؟ در قرآن کریم تعدادی کلیدواژه است که خداوند در انتخاب پیامبران از آن کلیدواژهها استفاده کرده است. ما هم مقداری آنها را بکاویم ببینیم از آنها چه چیزی میتوانیم به دست آوریم.
محتوای آموزشی
سایر کلیدواژههای راهنماشناسی
این کلید واژهها عبارتاند از: رُسل یا رَسل ریشهاش رَسل، «ان الله اصطفی» یا گاهی خداوند تعبیر به مصطفین کرده مصطفون یا مصطفین، اجتبی یا مجتبی و بعث. کلمه رسالت را قبلاً ذکر کردیم در ادامه بحث هم خواهیم گفت. اما کلید واژههای دیگر یعنی اصطفی، اجتبی و بعث که مربوط به مرحله گزینش پیامبر و چگونگی راه یافتن به مقام نبوت است، اینها چه چیزی میخواهند به ما بگویند. یکی یکی این مبحثها را بررسی میکنیم.
واژهشناسی «اصطفی»
در قرآن کریم خداوند فرمود: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ، ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(1) یا مثلاً در آیه دیگری خداوند فرمود: «وَمَا کَانَ اللَّـهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَـکِنَّ اللَّـهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاءُ» (2) خدا یکایک شما را با غیب آشنا نمیکند، بلکه «وَلَکِنَّ اللَّـهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ»؛ اما از میان فرستادگانش یکی را انتخاب میکند. یا در آیه دیگری خداوند فرمود: «وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ، إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ، وَ إِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ.» ؛(3) خداوند در این آیه نام تعدادی از پیامبران را ذکر میکند و بعد هم میفرماید ما آنها را انسانهای خالصی ساختیم و آنها مصطفَی الاخیار(نیکان برگزیده) بودند.
واژه برگزیده در زبان فارسی واژه روشنی است. مثل برگزیده جشنوارهها، مقالات برگزیده، نویسندگان برگزیده؛ صنوف مختلف هر یک برگزیدگانی دارند. یعنی از میان تعداد قابل توجهی انسان، برخی ویژگیهایی دارند که این برجستگیها و ویژگیها آنها را در میان دیگران شاخص و برگزیده میکند. چیزی را که ما بخواهیم انتخاب کنیم همان انتخابمان، برگزیده نامیده میشود. منتهی انتخاب ما با تعبیر اصطفی به کار نمیرود و میگوییم یک چیزی را برداشتیم. مثلا هنگامی که هندوانه میخریم آن را انتخاب میکنیم و میخریم. ما برای برگزیدن هندوانه و چیزهایی از این قبیل از کلمه اصطفی استفاده نمیکنیم، بلکه مصطفی انتخابشدهای است که ناب و خالص باشد.
راغب اصفهانی، در کتاب «المفردات فی الفاظ القرآن» مینویسد: مصطفی اسم مفعول باب افتعال از «صَفَیَ» یا «صَفو» است و میافزاید: «أصل الصَّفَاءِ: خلوصُ الشیءِ من الشّوب»؛ پاک بودن از هر گونه ناخالصی را صفا میگویند. ما در زبان فارسی کلمه صفا را به همین معنا به کار میبریم و میگوییم: فلان شخص باصفا است، یعنی شخصی است که غل و غش ندارد. کلمه اصطفی از همین ریشه ساخته میشود. کلمه اصطفی را راغب این گونه معنا کرده است: «و الاصْطِفَاءُ: تناولُ صَفْوِ الشیءِ»؛ یعنی برگزیدن بهترین و نابترین هر چیزی را اصطفی میگویند. مصطفی یعنی نابترین برگزیده. بنابراین در انتخاب پیامبران نیز هر کسی انتخاب نشد. بلکه انسانهای نابِ بیغل و غش انتخاب شدند. از این رو به آن مصطفی میگویند. یکی از القاب پیامبر اعظم(ص) هم مصطفی است. یعنی شخص برگزیده ناب که در او غل و غش وجود ندارد. در واقع انسان راست و درستی است. صفایا و صفاوی یعنی چیزهای قیمتی و ارزشمند.
فقها در «کتاب جهاد» بحثی درباره غنیمت دارند. در جنگها طرف غالب قصر و اموال حاکم مغلوب را تصاحب میکند. طبعا اموال حاکم با اموال دیگران خیلی متفاوت است. چیزهای خیلی قیمتی و عتیقه در کاخش وجود دارد. به آن چیزهای قیمتی و عتیقه، «صفایَ الملوک» یا «صوافی الملوک» میگویند. صوافی هم از همین ریشه گرفته شده است. یعنی چیز ارزشمند ناب که معمولاً در دربارها وجود. البته ممکن است عتیقهجات همه جا وجود داشته باشد، ولی چیزی که در قصر ملوک است، بهترین و نابترین آنها است. در این صورت میگویند: «الاصطفاء، اخذ صفوةِ الشی»؛ اصطفاء یعنی انتخاب چیز برگزیده؛ «و تمیزهُ عن غیره»؛ و جدا کردن آن از دیگران است. «أن الاصطفاء هو انتخاب صفوة الشیء و إنما یصدق الانتخاب فیما إذا کان هناک جماعة یختار المصطفى من بینهم».
مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» وقتی بحث اصطفاء را مطرح میکند، میفرماید برگزیدگی جایی است که چند نفر وجود داشته باشد و از بین آن افراد مختلف، کسانی انتخاب شوند که ویژگیهای خاصی دارند. ایشان میافزایند، حتماً باید عدهای باشند. بنابراین وقتی پیامبران برگزیده میشوند، یعنی از دل مردم برجستگیهایی انتخاب میشوند و انتخاب خداوند این گونه نیست که همین گونه شاهین روی شانه هر کسی بنشیند، بلکه در میان تودههای مردم کسی انتخاب میشود که ویژگیهای خاصی داشته، مورد توجه مردم و مورد قبول خداوند باشد.
واژهشناسی«اجتبی»
یکی از کلید واژههای مربوط به انتخاب پیامبران، اصطفاء بود که به معنای انتخاب ویژه است. واژه دیگر واژه «اجتبی» است. اجتبی از ریشه «جَبَیَ» گرفته شده است. جَبو و جَبی و جِبایه به معنی جمعآوری کردن است. جبایة الخِراج هم در فقه مطرح شده است که به معنای جمعآوری مالیات و خراجهایی است که سلطان و حاکمان از تودههای مردم میگیرند. جبی و جبیة یعنی جمع کردن. «جبیت الماء فی الحوض»، یعنی آب را درون حوض ریختم یا آب را در حوض جمع کردم. «جبیت الخراج جبایة»، خراج را جمع کردم. در زبان عربی اجتبی را به یک انتخاب ویژه معنا میکنند.
. از این رو گفتند: «الاجتباء: الجمع على طریق الاصطفاء» اجتبی که اسم مفعول آن مجتبی میشود یعنی انتخاب با روش اجتبی نه هرگونه جمع آوری. ممکن است کسی چیزهای بیارزش و نفیس را در یک جا جمع کند، در این صورت به آن «جبایة» میگویند؛ در حالی که «اجتبی» بدین معنا است: «الجمع علی طریق الاصطفاء»، گرد آوردن به روش برگزیدن بهتر. بدین سبب خداوند در قرآن فرمود: «اجْتَبَاهُ رَبُّهُ»؛ خداوند او را برگزید؛ یا مثلاً «وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَیْتَهَا»(4) ؛ اجتبی الله را این گونه معنا کردهاند: «و اجتباء الله العبد، تخصیصه إیاه بفیض إلهی یتحصل له منه أنواع من النعم بلا سعى من العبد»؛ خداوند به او فیضی را اختصاص میدهد، بدون آنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد. «و ذلک للأنبیاء و بعض من یقارنهم من الصدیقین و الشهداء».
واژهشناسی «بعث»
کلیدواژه سوم که کلیدواژه مهمتری نسبت به آنها است واژه بعث است که در میان عربها هنوز هم وجود دارد و برای امور بسیار مهم آن را به کار میبرند. مثلاً حزب بعث سوریه یا حزب بعث عراق که در زمان صدام خیلی فعال بود و هم اکنون هم هستند. این واژه نشان از جنبش ویژهای است. ما درباره پیامبران هم عمدتاً این واژه را به کار میبریم: بعثت پیامبران، پیامبر مبعوث، روز مبعوث. اما خداوند در قرآن کریم در چندین آیه این واژه را درباره پیامبران به کار برده است و فرمود: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ ... ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلًا»(5) . بَعَثْنَا یعنی مبعوث کردیم. «وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَّذِیرًا»(6) ؛ اگر ما بخواهیم در هر جامعهای یک هشداردهنده و بیم دهندهای را مبعوث میکنیم.
. «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا»(7) ؛ ما در هر امتی رسولی را مبعوث کردیم. همچنین فرمود: «وَ مَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا»(8) ؛ خداوند هیچ ملتی، قومی و جامعهای را نابود نمیکند مگر اینکه در مرکزیت آن جامعه پیامبری را مبعوث میکند. منظور از اینکه معبوث میکند چیست؟ یعنی چه کاری انجام میدهد؟ بعث در لغت به معنای برانگیختن است. «اثاره الشی و توجیه». اثاره از ریشه «ثور» و «ثار» آمده ثار به معنای جنبیدن، برانگیختن، شورش گری است. اثاره در زبان عربی به معنی شورش و انقلاب آمده است. ثوریّون یعنی انقلابیون، شورشیان. «اثارهُ الشیء» یعنی به شورش درآوردن، به جنبش در آوردن، به حرکت در آوردن چیزی. «توجیهٌ» یعنی راه انداختن آن. الجوهری در کتاب «صحاح اللغة» بعث را به معنای سپاه، سیر و نیز به معنای سرعت هم آورده است.
بعث به معنای برانگیختن، در آیات قرآن کاربردهای متفاوتی پیدا کرده است. خداوند بعث را درباره موجودات و کنشهای مختلف به کار برده است؛ مثلاً در مورد مردگان فرموده است: «وَالْمَوْتَی یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ»(9) ؛ خداوند مردگان را بر میانگیزاند. وقتی میگوییم خداوند مردگان را بر میانگیزاند یعنی چه کاری انجام میدهد؟ واضح است، یعنی آنها را زنده میکند. به جای اینکه از احیا سخن بگوید و بفرماید: «یُحْیِی اللَّـهُ الْمَوْتَى» (10)، همان طور که در آیه دیگر به کار برده، در این جا از «یبعث» بهره بده است و به جای اینکه بفرماید: «یحیی» فرمود: «یبعث» بر میانگیزاند.
خداوند از قیامت به بعث تعبیر کرده است: «فَهَذَا یَوْمُ الْبَعْثِ» (11)؛ امروز روز بعث(برانگیختن) است. این آیه با آیهای که درباره مردگان بود خیلی به هم نزدیک است، زیرا خداوند مردگان را روز قیامت برمیانگیزاند. آیه دیگر درباره حادثه قتل قابیل است. هنگامی که قابیلهابیل را کشت، نمیدانست که چه کاری باید انجام دهد و جنازه برادر روی دستش ماند. او سرگردان بود. خداوند در این باره میفرماید: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ» (12)؛ خداوند کلاغی را مبعوث کرد. یعنی خداوند کلاغ را فرستاد. «یبحث فی الارض»؛ و او زمین را کاوید. یعنی نوک میزد و یا با پنجه و چنگالش روی زمین میزد تا چیزی برای خودش بیرون آورد. و با همین چنگ زدن به زمین و جا به جا کردن خاکها به قابیل آموخت که باید چه کار کند. یا اینکه چیزی را دفن کرد. زیرا کلاغها از این کارها انجام میدهند؛ بادامی، گردویی یا چیزی را از جایی برمیدارند و خاکها را جا به جا میکنند و آن را برای روز مبادا دفن میکنند. قابیل آن اتفاق را دید و یاد گرفت.
بنابراین در یک جا بعث یعنی زنده کردن و جای دیگر بعث به معنی فرستادن است. از همه آنها به برانگیختن تعبیر میکنیم. درباره پیامبران هم بعث داریم. حداقل سه کاربرد از بعث در آیات قرآن داریم. منظور از بعث در مورد پیامبران چیست؟ آیا به معنای فرستادن است؟ اینکه خداوند میفرماید ما آب را از جایی به جایی میفرستیم: «أَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِم مِّدْرَارًا»؛ ما از آسمان باران فرستادیم. اگر میفرمود: «بعثنا»(باران را برانگیختیم) درست بود؟ ظاهراً آن جا برانگیختن معنی ندارد! گویی که در خود واژه بعث و برانگیختن معنایی نهفته است که در واژههای دیگر نهفته نیست. به نظر میرسد که در بعث شعوری و شوری در نبی برای انجام کاری ایجاد میشود. در او تحول و یا حیات جدیدی ایجاد میشود.
همان طور که واژه بعث در مورد حیات به کار رفته است میتوانیم واژه بعث را در مورد پیامبران هم به حیات جدیدی تعبیر کنیم. به نظر میآید که حتا در مورد فرستادن کلاغ هم اینکه خداوند میفرماید: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا»؛ کلاغی را مبعوث کردیم یعنی چیزی در درونش قرار دادیم، مأموریتی به او دادیم که به آن جا برود و اینکار را انجام دهد. به آن بعث میگویند. بنابراین اینکه میگوییم اتفاقی میافتد و نبوتی رخ میدهد، شعور و شور درونی در نبی حادث میشود، با توجه به همین کاربرد این واژه است. به دیگر معنا، برگزیدگی از میان تودهها و ایجاد شور درونی و حیات نو در دل نبی را میتوان نبوت به شمار آورد.
بعث وقتی در مورد پیامبران به کاربرده میشود یعنی اینکه خداوند پیامبران را در جامعهای انتخاب میکند و میگوید راه بیفتید. او در درونشان شعور و شوری ایجاد میکند و میفرماید که اکنون راه بیفتید و در پی کارتان بروید. ابنعربی در «فتوحات مکیة» مینویسد: «شناخت، علم و رهیافت کتبی نیست تا کسی آن را یاد بگیرد، بلکه خداوند آن را در دل بندگانش میاندازد.»
1. آل عمران: 33 و 34
2. آل عمران: 179
3. ص: 45، 46 و 47
4. أعراف: 203
5. یونس: 71-74
6. فرقان: 51
7. نحل: 36
8. قصص: 59
9. أنعام: 36
10. بقره: 73
11. روم: 56
12. مائده: 31
چکیده
1. خداوند در قرآن کریم درباره انتخاب پیامبران از کلیدواژگان «اصطفی»، «اجتبی» و «بعث» استفاده کرده است.
2. واژه «اصطفی» به معنای برگزیدن بهترین و نابترین چیز است.
3. واژه «اجتبی» یعنی گرد آوردن به روش برگزیدن بهتر یا بهترین برگزیده؛ از این رو، «اجتبی الله» یعنی فیض خداوند شامل حال فردی بشود بیآنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد.
4. واژه «بعث» در لغت به معنی برانگیختن است. حداقل سه کاربرد از واژه «بعث» در آیات قرآن دیده میشود که عبارتند از: زنده کردن؛ فرستادن و برانگیختن. منظور از بعث در مورد پیامبران، برگزیدگی از میان تودهها و ایجاد شور درونی و حیات نو در دل نبی است.
آزمون
1. کدام گزینه ترجمه تعبیر «الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ» است؟
الف) انسانهای خالص
ب) نیکان برگزیده*
ج) نابترین برگزیدگان
د) همه موارد صحیح است
2. اینکه بندهای مجتبی خداوند میشود یعنی ....... .
الف) خداوند به او فیضی می دهد، بدون آنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد*
ب) خداوند او را برمی گزیند
ج) خداوند به او حیات تازه می بخشد
د) خداوند در او تحول ایجاد میکند
3. منظور از بعث در مورد پیامبران یعنی ...... .
الف) برگزیدگی از میان تودهها و ایجاد شور درونی و حیات نو در دل نبی است*
ب) خداوند به او فیضی میدهد بدون آنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد
ج) خداوند او را برمی گزیند
د) خداوند او را زنده می کند
مقدمه
یکی از بحثهای بسیار مهم پیامبرشناسی تشخیص چگونگی برانگیخته شدن است. جلسه گذشته درباره چگونگی برانگیخته شدن و کلیدواژگانی که در قرآن کریم وجود دارد اجمالاً نکتههایی بیان شد. در این جلسه به دنبال بحث بعثت این سؤال بررسی شد که چگونه بعثت را تشخیص میدهند؟ یعنی کسی که به این مقام نائل میشود از کجا و چگونه متوجه میشود که این اتفاق برایش رخ داده است؟ همانطور که از ظاهر سؤال پیداست، باید دو بحث را از هم تفکیک کنیم: یکی اینکه، شخص نبی که برانگیخته میشود و وحی دریافت میکند چگونه میفهمد وحی را دریافت میکند و پیامبر شده است؟ و دوم اینکه، دیگران چگونه میفهمند که پیامبر شده است؟
محتوای آموزشی
دلایل و شواهد پیامبری
وجود هر انسانی از جمله وجود پیامبران از قوای فاهمه مختلف و دارای مراتب تشکیل شده است. یعنی علاوه بر قوه فاهمه - یا عقل که مهمترین قوای انسان است- قوای دیگر قوه خیال و قوه واهمه و متوهمه هستند. نقش قوههای خیال و واهم صرفاً ساخته و پرداخته کردن صور خیالیه است. ذهن انسان صور خیال را در جاهای مختلفی ایجاد میکند؛ بهویژه در تنهایی و حالتهای خلسه که انسان از همّ و غم دیگران فارغ میشود. آن جا است که قوه فاهمه و قوه خیال انسان گل میکند. جاهایی هم هست که انسان وقتی در پی یافتن یک حقیقت و علتی است، قوه فاهمه و خیال آن جا به صورتسازی میپردازد. به هر صورت قوه خیال و واهمه در زندگی همه ما نقشآفرینی میکند. مثلا: در عالم خیال در آسمان پرواز میکنیم، زندگی خیلی اشرافی داریم، بر دشمن پیروز میشویم، زمین میخوریم و حرفهای خیلی عجیب و غریب میزنیم.
اینها همه ساخت قوه واهمه ما است. قوه واهمه اصولاً با عالم واقع فاصله دارد و نقش اصلی آن هم این است برای یافتن واقعیت قوه خیال و قوه واهمه آدمی خیلی میتواند به او کمک کند، اما به شرط آنکه در قوه واهمه و خیالات باقی نماند. اگر آدمی همیشه در قوه خیال و توهم مغز به سر ببرد، هیچ گاه به عالم محض نمیرسد و نمیتواند کاشف شود. خیلی از کشفها در قوه واهمه و قوه خیال انسان نقش میبندد و وقتی انسان از قوه خیال و واهمه به عقلانیت میرسد. یعنی از طریق قوه عقل به واقعیت نزدیک است و آنها را کشف میکند. حال ممکن است این کشف در علوم انسانی باشد و یا علوم تجربی.
به هر صورت گاهی این قوه خیال و وهم برای انسان شخصیتی را میسازد. از این رو ممکن است بعضی دچار توهم شوند و خیال کنند که اتفاق خیلی عجیبی برایشان رخ داده است و به عالم ملکوت و یا عالم جنیان راه پیدا کردهاند و با فرشتهها نشست و برخاست کردهاند. این چیزهایی است که بشر در درون خودش دارد و از این جا است که خرافات سر بر میآورند و گاهی انسان عالم خیال خودش را واقعیت میپندارد و آن واقعیت را به دیگران هم منعکس میکند و اصرار میکند که چنین واقعیتهایی وجود دارد در صورتی که توهم محض است. بهخصوص کسی که مدام در ذهنش چیزهایی وارد میشود و با توهمش در پی یافتن گمشدهای است. چنین فردی ناگهان ادعای ارتباط با یک مقام عصمت را میکند.
چنین شخصی گاهی احساس میکند که باب امام زمان (عج) شده، با آن امام همنشین میشود. اگر زمینه اجتماعی را مساعد ببیند، سخنی بالاتر از این را ادعا میکند و حتا خود را مهدی موعود میپندارد. حتا ممکن است که آدمی این قوه خیال و وهم خویش را در مسائل خانوادگی هم به کار ببرد و در نتیجه دچار وسوسههای شیطانی نسبت به همسر، فرزندان، پدر و مادر و همسایههای خویش شود. حتا کسانی بر آن میشوند که با خدا هم ارتباط برقرار کردند، نه در عالم خواب، بلکه در عالم بیداری. کسانی مدعی بودند که در عالم خواب با خدا ارتباط برقرار کردند و خدا را دیدهاند.
علامه امینی در کتاب «الغدیر» خوابی را به غزالی نسبت داده است. مبنی بر این که غزالی گفته است من خدا را در خواب دیدم و در خواب به تردید افتادم که او خداست یا شیطان است. گفتم از خودش میپرسم؛ پرسیدم تو شیطانی یا خدا؟ او به من گفت: من خدا هستم.
سید محمود آلوسی صاحب «تفسیر روح المعانی»(1) در چند جای تفسیرش نکتههای خیلی غریبی را نقل میکند. مثلا قشیری نقل میکند که پسری داشتم مریض بود و حال نداشت؛ مدام مداوا میکردم ولی خوب نمیشد. یک شب خدا را خواب دیدم؛ به او گفتم چرا پسرم را شفا نمیدهی؟ خداوند فرمود: پس من این قرآن را برای چه فرستادم؟ هفت آیه شفا در قرآن است این هفت آیه را در ظرف آبی بخوان و آن را به فزندت بده بخورد خوب میشود. من هم این کار را انجام دادم و خوب شد. آلوسی با نقل این خواب، خوابی هم برای خودش نقل میکند. حتا تاریخش را به طور دقیق نقل میکند. وی میگوید من خدا را به مدت دو، سه ساعت در خواب دیدم و با خدا در بهشت قدم میزدیم و سخنان زیادی را با هم رد و بدل کردیم و بعد هم از خواب پریدم.
این موارد چیزهایی است که آدمهای معمولی هم ادعا نکردند. مثل غزالی، آلوسی، عبدالکریم قشیری و حکیم ترمزی که از عالمان بزرگ و نامدار صوفیه در قرن چهارم و پنجم هجری است و کتابهای زیادی هم دارد. او هم بارها گفته که خدا را در خواب دیدم و او به من دعا آموخت. نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که تشخیص و تفکیک قوه عاقله از قوه واهمه و این که چنین سخنانی مربوط به کدام قوه است و تا چه میزان میتوان به درستی یا نادرستی این معلومات باور داشت، کار آسانی نیست. این جا است که پیامبران دروغین به وجود میآیند و برخی از مردم از آنها پیروی میکنند.
حالا با این نمونههای تاریخی که بیان شد و این پرسش، خداوند فرمود: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ»(2) ؛ بگو من بشری همانند شما هستم. حتا خداوند فرمود که اگر قرار بود که من پیامبری را از میان فرشتگان انتخاب کنم آن را یک فرشته انتخاب نمیکردم، بلکه فرشته را تبدیل به انسان میکردم بعد او را پیامبر میکردم.
یک انسانی معمولی به دنیا آمد، زیست کرد، دوره کودکی، نوجوانی و جوانی را طی کرد، چوپانی و تجارت و دیگر کارهای معمولی روزمره را انجام داد، حال چنین شخصی به یکباره میگوید که من پیامبر شدهام.
برای خیلی از کسانی که با او زندگی کردند و با او بزرگ شدهاند شوک ایجاد میشود. چگونه ممکن است که کسی به چنین مقامی برسد؟ از این رو است که باور به پیامبری و نبوت برای عموم مردم کار آسانی نبود و پیامبران نیز ناگزیر بودند که برای اثبات ادعا و حقانیت خودشان آنچنان دلایل محکمی بیاورند که کسی نتواند آن دلایل را مخدوش کند مگر کسانی که عناد داشتند. ماجرای انسانهای لجوج مثل آن ماجرای قاچاقچی باروت است. مردی داشت باروت قاچاق میکرد که پلیسی جلوی او را گرفت و گفت این باروتها را کجا میبری؟ گفت باروت نیست، اینها سیاهدانه است.
هر دو بر ادعای خود اصرار میکردند. تا این که سرانجام مأمور گفت امتحان میکنیم. وی یکی از باروتها را کف دستش ریخت و گفت آتش میزنیم، اگر آتش گرفت، معلوم میشود که باروت است. وقتی آتش زد منفجر شد. مأمور گفت دیدی گفتم! مرد گفت دیدی گفتم سیاهدانه است! اگر قرار بر لج و لجبازی باشد هر کاری کنید لج و لجبازی میکند. اما اگر نه کسی قرار است که تابع حرف حق شود، وقتی دلایل را ببیند، میپذیرد و یا اگر هم نپذیرد حداقل در تردید میماند و دیگر سر ستیز ندارد، بلکه خودش را گوشهای میکشد تا تکلیف خودش را روشن کند. حالا سؤال این است: پیامبر در لحظه نخست خودش از کجا فهمید که چنین مقامی را پیدا کرده است؟ به توجه به این که چینن تجربهای ممکن است برای هر کس دیگری هم اتفاق بیفتد.
ما در بحث بعثت بیان کردیم که نبوت شور و شعور درونی و حیات نویی را درون پیامبر ایجاد میکند. این شور و شعور درونی از چه راهی برای خود نبی قابل اثبات است؟ بالاخره او باید به یک اطمینانی برسد اگر نبی به اطمینان نرسد نمیتواند ادعا کند و بگوید که من پیغمبر هستم. اگر خودش مردد باشد در نخستین ادعای خودش با شکست مواجه خواهد شد. ممکن است به او هجوم ببرند و او عقبنشینی کند و بگوید که نه، من فقط احساس کردم و باید ببینیم که چه اتفاقی میافتد. در حالی که تمام پیامبرانی که تاریخ زندگیشان در اختیار ماست تا نزدیک مرگ محکم ایستادند. خیلی از آنها کشته شدند، ولی دست از باورهاشان بر نداشتند.
اتفاق خیلی بزرگی باید در درون آنها افتاده باشد که این همه ایستادگی کردند و هیچ گونه تزلزلی در درونشان ایجاد نشد. به هر صورت میخواهیم بدانیم از کجا کشف میشود؟ برای اینکه این مسأله روشن شود وقتی به کتابهای آسمانی پیشین مراجعه میکنیم میبینیم که آنها نشانههایی دارند و ما هم در کتاب آسمانی خودمان نشانههایی داریم. پیدا است که این موضوع برای پیامبران یک مسأله بوده است، که خودشان را چطور کشف میکنند. درباره عیسی مسیح(ع) در کتاب مقدس آمده است که: اما عیسی چون تعمید یافت، فورا از آب بر آمد که در ساعت، آسمان بر وی گشوده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده بر وی میآید. آنگاه خطابی از آسمان به او رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.
به هر صورت این یک نشانه است که درک این اتفاق برای پیامبر افتاده است. وقتی از آب بیرون آمد یک احساس فوق العاده عجیبی پیدا کرد و سر به آسمان بلند کرد و نشانههای خودش را دید. اکنون نمیخواهیم درباره درستی یا نادرستی این گزارش بحث کنیم. سخن سر این موضوع است که آن برای پیامبران یک دغدغه بوده است که یافته درونی خودشان را با یک نشانهای مسلم کنند. در مورد پیامبر گرامیاسلام هم در کتابهای تاریخی و حدیثی تقریبا به فراوانی آمده است که پیامبر از غار حرا برگشت، حالت آرامی نداشت و گویی که به هم ریخته بود، آن حالت آرامی که همه در زندگیشان دارند چنین نبود، سراسیمه از کوه فرو آمد و به سوی منزل رفت.
ارتعاش پیدا کرده بود و میلرزید. با همسرش مواجه شد و ماجرا را برای همسرش گفت. همسرش بر پایه این گزارش به او کمک کرد که از طریق کسی که این دسته از امور غیبی و ماورای طبیعی را میشناسد بتواند نشانههایی را پیدا کند برای اینکه مشخص کند که چه وضعیتی برای پیامبر اتفاق افتاده است؟ او را نزد پسرعمویش - ورقة بن نوفل- برد و در بعضی از روایات آمده است که خودش توضیح داد و در برخی دیگر آمده است که پیامبر توضیح داد که چه اتفاقی افتاده است و ورقه گفت: «هذا الناموس الأکبر الذی أنزل الله تعالى على موسى(ع) یا لیتنی فیها جذعا أکون حیا حین یخرجک قومک» ؛ آن ناموسی است که بر موسی نازل شده است. ورقة با کتابهای آسمانی آشنا بوده است، از این رو میدانست که برای کسی که این اتفاق میافتد این اتفاق چه چیزی است.
وی گفت که این همان چیزی است که بر موسی نازل شده است.ای کاش! با تو زنده بودم و تو را در آینده میدیدم که چه کارهایی خواهی کرد. تقریبا اهل سنت پذیرفتهاند که این اتفاق برای پیامبر رخ داده است و پیامبر بعد از بعثتش سراسیمه شده است و ورقة بن نوفل به او یاد داد و به او کمک کرد که خودش را کشف کند. این سخن درستی نیست، زیرا به هر صورت خود پیامبر باید خودش را دریابد و اگر کس دیگری به او بگوید که تو پیغمبر هستی، پیغمبریاش مشکل پیدا میکند. به هر صورت وقتی پیامبر به پیامبری برگزیده میشود گویی که در درون خودش یک اتفاقی میافتد و چیزی را کشف میکند که پیوسته در پی کشف آن حقیقتی است که در درونش ایجاد شده است. شور و شعور و حیات جدیدی ایجاد میشود. اما واقعیت چیست؟ آیا ما سخن ورقة را گوش نکنیم و بگوییم که دور از وادی نیست که اینها قصهای برساخته باشد. بالاخره واقعیت چیست؟ متکلمان، فیلسوفان، مفسران و شارحان حدیث برای این واقعیت سخنانی گفتهاند. با مرور آن سخنان احتمالا میتوان کشف کرد که آن واقعیت چیست و پیامبر چگونه به آن واقعیت دسترسی پیدا میکند.
1. این تفسیر سی جلدی بوده، از تفاسیر قابل استفاده است.
2. کهف: 110
3. بحار الأنوار(ط - بیروت)، ج18، ص 228.
آزمون
1. بر اساس کتاب مقدس نشانههای پیامبری حضرت عیسی (ع) چه بود؟
الف) چون تعمید یافت، آسمان بر وی گشوده شد.
ب) چون تعمید یافت، روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده بر وی میآید.
ج) چون تعمید یافت، خطابی از آسمان به او رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.
د) همه موارد صحیح است.*
2. کدام گزینه صحیح نیست؟
الف) وقتی پیامبر (ص) از غار حرا برگشت، ارتعاش پیدا کرده بود و میلرزید.
ب) ورقة بن نوفل به پیامبر(ص) یاد داد و به او کمک کرد که خودش را کشف کند.*
ج) وقتی پیامبر به پیامبری برگزیده شد، در درونش شور و شعور و حیات جدیدی ایجاد میشود.
د) خود پیامبر باید خودش را دریابد.
مقدمه
نویسنده در این جلسه، میخواهد بدین پرسش پاسخ دهد که پیامبر چگونه کشف کرد که پیامبر شده، در درونش شور و شعور و حیات جدیدی رخ داده است.
محتوای آموزشی
شیوههای کشف پیامبری
نشانه کشف پیامبری برای خود پیامبر آن است که او در درون شخصی احساس خاصی را احساس میکند که تا پیش از آن سابقه نداشت ایجاد شود. این خودش علامتی است که برای پیامبر رخ میدهد. مثل دلشوره. انسان در حالت معمولی، به لحاظ روانی معمولی است، اما گاهی دلشوره میگیرد، و مرتب بیتاب میشود و فکر میکند که بر سر خویشانش بلایی آمده است. پیغمبران هم این بیقراری را در درون خودشان احساس میکردند. این بیقراری گاهی با شنیدن پیغامی از بیرون بود و گاهی دریافت قلبشان بود. همانطور که خداوند در جاهای مختلف میفرماید: ما وحی را بر دل پیامبر انداختیم. به هر صورت احساس میکردند که اتفاق فوقالعاده برایشان افتاده است.
هنگامی که چنین احساسی برایشان رخ میداد، از کجا در مییافتند که توهم، وسوسه و خیالپردازی نیست؟ مگر همه آنچه که بر دل و ذهن ما میافتد، واقعیت دارد؟ برخی از اینها خیالات است. هنگامی که انسان در حالت خوشی است خیالات خوش میکند و هنگامی هم که در تلخکامی است خیالات تلخ میکند و حالات متوسطی هم دارد و در این حالت برای خودش قصهپردازی میکند. ما برای اینکه این نکته را کشف کنیم دو راه داریم: یکی اینکه، بنا را بر براهینی بگذاریم که برایمان اثبات میکند که خداوند باید برای مردم پیامبر بفرستد. باید اثبات کنیم که اگر پیامبری از جانب خداوند بیاید، راهکارهای شناخت خود پیامبر، راهکارهای شناخت مردم از آن پیغمبر را به مردم معرفی میکند. این برهان خلف است.
1. اثبات پیامبری از طریق «برهان خلف»
برهان خلف خلاف آن چیزی را ثابت میکند که شدنی نیست و بنابراین خلاف آن درست خواهد بود. در واقع چیزی را اثبات میکنیم که شدنی نیست و چون شدنی نیست پس خلاف این موضوع باید اتفاق بیفتد. اصطلاحاً به این «برهان خلف» میگویند. مثلاً خداوند در طبیعت این عالم، ناموس این عالم را قرار گذاشته است و از این رو باید پیامبر داشته باشیم. پیامبر باید کشف کند که خودش پیامبر است و حقیقت بر دل او افتاده است و نه وسوسه شیطان. اگر چنین نباشد نقض غرض خدا میشود و نقض غرض خداوند شدنی نیست.
زیرا هنگامی که خداوند اراده تکوینی میکند و کاری را در عالم انجام میدهد، آن کار باید انجام شود. اگر غیر از این انجام بگیرد، معلوم میشود که خداوند مشیت و اراده نداشته است، در حالی که خلاف مشیت اراده خداوند واقع نشده است. پس آن طرفش درست است و حتما این اتفاق افتاده است. به معنای دیگر، حتماً پیامبری برگزیده شده است و خداوند راهکارهای شناخت را آن پیامبر را به او القا کرده است. یعنی خداوند بر پیامبرش عنایت میکند تا خودش به یقین برسد که آن حالتی که درونش ایجاد شده، نبوت است و نه وسوسه شیطان، توهم و خیالات.
در چند روایت برهانی در این زمینه آمده است. شاید کسی اشکال کند که شما میخواهید از طریق روایت، نبوت را اثبات کنید و این شدنی نیست! در حالی که نخست باید اصل نبوت را ثابت گردد و آن گاه درستی روایت بررسی شود. یعنی اگر ما نتوانیم نبوت را ثابت کنیم، روایت فایدهای نخواهد داشت. پاسخ این است که این حرف درستی است، اما گاهی روایت در درون خودش برهانی دارد که آن برهان برای ما بسیار قابل استفاده است. در واقع از برهان خلف - که برهانی عقلی است- نبوت را اثبات میکنیم. این روایتها هم در واقع مثل برهان هستند که نامش را روایت گذاشتهایم. حتا میتوانیم بگوییم که روایت نبوده، برهان است.
امام صادق(ع) در حدیثی فرمودند: «امکان ندارد که خداوند پیامبری را برگزیند و حقی را برای او باطل و باطلی را حق جلوه بدهد.» برهانی که امام صادق(ع) در این روایت اقامه میکند، به براهین عمومی نبوت برمیگردد. بدین معناکه نبوت باید باشد و نبی از میان مردم انتخاب میشود و خداوند آنها را انتخاب و مبعوث میکند و برای معبوث کردن چیزی را در وجود آنان ایجاد میکند. اگر قرار باشد که این اتفاق بیفتد امکان ندارد که خداوند پیامبری را برگزیند که حق و باطل در ذهنش آمیخته شود، زیرا فلسفه وجودی پیامبر این است که حق را از باطل تفکیک کند.
. اگر از اول او چنین باشد که حق و باطل در وجودش چنان ممزوج شده باشد که قابل تشخیص نباشد، خلاف فرض نبوت است. بنابراین امکان ندارد که پیغمبری به پیغمبری برگزیده شود که در درونش وسوسه شیطان راه پیدا کند. امام ششم میفرماید: «أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ الْحَقَّ فِی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلًا لَا شَکَّ فِیهِ وَ أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ الْبَاطِلَ فِی قَلْبِ الْکَافِرِ الْمُخَالِفِ حَقّاً لَا شَکَّ فِیه»(1) ؛ از سنتهای خداوند این است که در دل انسان مؤمن حق را باطل نمیکند. «وَ أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ الْبَاطِلَ فِی قَلْبِ الْکَافِرِ الْمُخَالِفِ حَقّاً لَا شَکَّ فِیه» (2)؛ از سنتهای خداوند است که باطل را در دل کافر حق نمیکند. یعنی در این جا باطل حق نمیشود، همان طور که حق در دل مؤمن باطل نمیشود. یعنی اینطور نیست که انسان مؤمن یا پیامبر احساس کند چیزی که حق است، باطل است. «وَ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ هذا هکَذا ما عُرِفَ حَقٌّ مِنْ باطِلٍ» (3)؛ امام میفرمایند اگر چنین چیزی نباشد راه کشف حق از باطل مسدود میشود در حالی که خداوند راه کشف حق از باطل را مسدود نکرده است. چون مسدود نکرده است در این جا نباید چنین اتفاقی بیفتد که یافتههای پیامبر وسوسه، توهم یا خیال شناخته شوند. این استدلال دقیقا برهان خلف است.
در روایات دیگری زراره نقل کرده است: به امام صادق (ع) گفتم: «کَیْفَ لَمْ یَخَفْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِیمَا یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ مِمَّا یَنْزِغُ بِهِ الشَّیْطَانُ» چطور پیغمبر نگران این معنا نیست که آن چیزی که از جانب خداوند برایش آمده، آن چیزی است که شیطان در درونش انداخته است؟ چطور نگران این موضوع نیست که این چیزی که در درون من است شیطانی است و شیطان در دل من انداخته است! به هر صورت احتمال دارد که شیطان در درون بشر وسوسه کند، یا دچار خیال و توهم شود؛ چرا پیغمبر چنین نگرانیای ندارد. امام صادق (ع) پاسخ دادند: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ»؛ وقتی خداوند پیغمبری را انتخاب میکند از چنان جایگاه و استحکامی برخوردار میشود که تزلزلی در درونش راه ندارد تا باطل به درونش راه پیدا کند. «کَانَ یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلُ الَّذِی یَرَاهُ بِعَیْنِه»؛ این نکته خیلی مهم است که پیغمبر آن چیزی که مییابد در واقع شهود است. وقتی او به مقام شهود میرسد، دیگر تردید در او معنا ندارد.
مگر وقتی ما لیوان را در دست میگیریم تا آب بخوریم، تردید داریم که لیوان را در دستمان گرفته ایم؟ تردید داریم که آب میخوریم؟ مگر اینکه گرفتار جنون شده باشیم. کسی که لقمه غذایش را میخورد مگر تردید دارد که غذا میخورد؟ کسی که در خانه نشسته و استراحت میکند مگر تردید دارد که نشسته است؟ سبب تریدید نداشتنش آن است که با چشم خودش دیده است و با تمام وجود لمس کرده است. آن جا جای تردید نیست. پیغمبر هم وقتی وحی را دریافت میکند آنقدر کشف و شهود روشن است که تردیدی در آن وجود ندارد تا بگوید آیا وسوسه یا خیالاتی شدم. بگویم یا نگویم که پیغمبر هستم؟ وحی گرفتم یا نه؟ این سخنان منتفی است، اومشاهده کرده و دیگر جای تردید ندارد. مگر اینکه کسی در مشاهدهاش تردید کند.
مثل اینکه ما چیزی را میبینیم و میگوییم که چیزی را دیدم ولی مطمئن نیستم که آن همان بود یا نه؟ آری، ما در مشاهده خود تردید میکنیم، اما اگر چیزی را با اطمینان گفته باشیم، دیگر در آن تردید نمیکنیم و میگوییم که با چشم خودم دیدم.
گاهی میگوییم که تردید دارم چیزی را دیدم یا نه. اما آن چیزی که من قطعا دیده باشم، در آن تردید نمیکنم. جایی که انسان مشاهده کرده، لمس کرده و یا شنیده باشد جای تردید باقی نمیگذارد. پیغمبران وقتی به مقام نبوت میرسند، مقام نبوت را شهود میکنند. امام فرمودند: «یَرَاهُ بِعَیْنِه»؛ آن چیزی که از جانب خداوند برای پیغمبر میآید، انگار با دو چشم خودش دیده است. وقتی انسان با دو چشم خودش دیده است، انگار با تمام وجودش آن را احساس کرده است و دیگر جای تردید برایش نمیماند.
مفسرانی مثل مرحوم طبرسی گفتند: خداوند به پیامبر وحی نمیفرستد، مگر آنکه آن وحی آنقدر برهان روشن و نشانه غیر قابل تردیدی دارد که کسی در آن شک نمیکند. وقتی که خداوند وحی میفرستد چنان واضح و روشن است که کسی در آن تردیدی نمیکند. این جا است که پیغمبر، پیامبری خودش را در مییابد، و دیگران این را در نمییابند؛ به همین دلیل است که کسی جرأت نمیکند ادعای پیغمبری کند. وقتی انسانهای دروغگو در برابر واقعیت قرار میگیرند متزلزل میشوند و دیگر نمیتوانند مقاومت کنند.
این جا است که خداوند در قرآن کریم فرمود: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّـهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّـهُ آیَاتِهِ وَاللَّـهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»(4) ؛ خداوند برای درک دقیق بعثت پیامبر و دریافت وحی میفرماید ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه، «تَمَنَّی» وقتی دلش چیزی را میخواست. «أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ»؛ این حالت، شیطان سریع میدوید تا خیالات و توهمات را در دید پیامبر جلوهگر کند و پیامبر را راضی کند. «إِذَا تَمَنَّی أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّـهُ»؛ اما خداوند اجازه نمیداد که این اتفاق بیفتد و القاهای شیطان، توهمات و خیالات را برطرف میکرد. «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّـهُ آیَاتِهِ»؛ چنان استوار و محکم بود که جایی برای تردید باقی نمیگذاشت.
2. ظرفیت وجودی پیامبر
دوم اینکه، پیامبر ظرفیت وجودی داشت که از طریق این ظرفیت وجودی حقایقی که به او القا میشد. او کاملاً و عیناً کشف میکرد و هیچ تردیدی برایش باقی نمیماند. وگرنه هر روز هر کسی در گوشهای از عالم چنین ادعایی میکرد. بعد از اینکه پیامبری موفقیتآمیز رفتار میکرد و پیامبر بودنش مورد قبول واقع میشد مردم به او ایمان میآوردند و دیگران هوس میکردند که دینش را تبلیغ کنند و ادعای نبوت هم نمیکردند.
غزالی برای فهم مساله برهان اقامه نکرده است. ایشان صرفا این مساله را تبیین میکند که آن اتفاقی که برای پیامبر میافتد چیست. واقعاً برای ما فهم آن اندکی دشوار است. با توضیحاتی که نویسنده ارائه کرد بسیاری از افراد ممکن است در ذهنشان این پرسش باشد که چطور ممکن است؟ آری، پرسش درستی است؛ ولی اگر همه واقع عالم را همه انسانها میفهمند، بخشی از حقایق عالم مربوط به بخشی از انسانها است.
. از این رو غزالی نوشت: «فلایعرف حقیقة النبوة إلا النبی»؛ حقیقت نبوت را فقط کسی مییابد که آن حقیقت را دریافت کند. به طور مثال، کسی که بیمار است به شخصی بگوید که فلان درد را دارم؛ هرچند آن شخص سخن این شخص را میشنود و درک نمیکند؛ اما کسی که آن درد را دارد میفهمد که گوینده چه دردی را تحمل میکند. کسانی که حقایق را دریافت میکنند، فقط آنها میفهمند که چه حقیقتی را دریافت میکنند.
از این رو ایشان میفرمایند: حقیقت نبوت فقط برای پیامبر است. همانطوری که جنین نمیفهمد که طفل در چه وضعیتی است، طفل نیز حقیقت وضعیت شخص ممیز شده را نمیفهمد و ممیز نیز جوان را درک نمیکند، و جوان نیز پیری را درک نمیکند. با توصیف قابل درک نیست، انسان باید به آن برسد تا برایش قابل لمس شود. آدمی باید به مراحل نوجوانی برسد تا بفهمد چه خبر است. آری، با توصیف انسان میتواند چیزهایی را به دست بیاورد، ولی حقیقت آن قابل ادراک نیست. به همین سبب است که میگوید انسان عاقل ممکن است چیزهای بسیاری را بفهمد، اما آن چیزی که خداوند درِ آن را بر روی اولیای خودش بسته است، این برای هر انسان عاقلی قابل کشف و درک نیست. میتواند چیزهایی را توصیف کند ولی اینکه حقیقت او را درک کند، قابل درک نیست.
ملاصدرا مینویسد آن چیزی که باعث شد تا پیامبر به پیامبری برسد، سه خصلت است؛ این سه خصلت به روح، نفس و حس انسان مربوط میشود. هر یک از این سه خصلت برای پیامبر لازم است تا بتواند آن حقیقت را دریابد.
کمال الدین عبدالرزاق کاشانی هم تقریباً مشابه همین مطالب را بیان کرده است. یعنی آن چیزی که برای پیامبر اتفاق میافتد، روح اعظم است. خداوند متعال روح اعظم را به نزد پیامبر میفرستد و پیامبر آن را میبیند.
آیت الله معرفت مینویسد: «النبی انما کان یوحی الی یکشفوا»؛ وقتی به پیامبر وحی میشود، پرده از جلوی چشمانش کنار میرود، «فیری واقعیة»؛ حقیقت و واقعیت را میبیند. «فی ما یتصل جانب روحه الملکوتی منقطع أن سواء فی المادة»؛ پیامبر چیزی را که به او عرضه میشود از طریق روح ملکوتیاش آن حقیقت را کشف میکند. از این رو کاملا به آن ایمان دارد و هیچ تردیدی در آن ندارد.
در روایت داریم که پیغمبر وقتی که وحی را دریافت میکرد، «لَا یَرَى رُؤْیَا إِلَّا جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ»؛ پیغمبر هیچ رویایی را نمیدید مگر اینکه مثل روز روشن حقیقت برایش برملا میشد. وقتی که حقیقت در برابر دیدگانش عرضه میشد پیغمبر آن را با تمام وجود احساس، درک و لمس میکرد و تردیدی در آن روا نمیداشت. با توجه به این نکته است که خداوند در قرآن کریم فرمود: «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ، لَّا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (5)؛ این کتاب که بر پیامبر عرضه شد، کتاب عزیز است که باطل به هیچ صورتی در آن راه پیدا نمیکند. منظور از باطل چیست؟ یعنی پیامبری که به مثابه یک انسان آنها را در مییابد و ممکن است که دچار توهم، خیالات یا وسوسه شیطان شود. او از مقامی برخوردار است و ظرفیت وجودیای پیدا کرده است و حقیقت عالم برایش منکشف میشود. چرا آنهایی که غیرواقعی هستند در دل او راه پیدا کند؟ از این رو خداوند فرمود: در دل او هیچ چیزی جز حق راه پیدا نمیکند. آن از جانب خداوند فرود آمده است و پیغمبر آن را با تمام وجود کشف میکند.
حاصل سخن این که به هر صورت هم عنایات خداوند برای کشف پیامبر است و هم ظرفیت وجودی پیغمبر در این جا نقش دارد. به عبارت دیگر، ظرفیت آن حضرت به حدی رسید که حقایق مثل روز روشن بر دل او میریخت و در برابر دیدگان او قرار میگرفت و پیغمبر نیز آن را درمییافت و در آن تردیدی نداشت و شیطان نیز در آن راه نمییافت.
1. محاسن، ج 1، ص 277.
2. همان.
3. همان.
4. حج: 52
5. فصلت: 41 و 42.
چکیده
ما برای اینکه پیامبری را کشف کنیم دو راه داریم: یکی اینکه، بنا را بر براهینی مانند «برهان خلف» بگذاریم. بدین ترتیب برایمان اثبات میشود که خداوند باید پیامبر را برای مردم بفرستد. اگر پیامبری از جانب خداوند باشد، اول آن که،خداوند راهکارهای شناخت خود پیامبر، راهکارهای شناخت مردم از آن پیغمبر را به مردم معرفی کند. دوم آن که، پیامبر ظرفیت وجودیای داشت که از طریق آن ظرفیت وجودی حقایقی که به او القا میشد کاملاً و عیناً کشف میکرد و هیچ تردیدی در آن نداشت.
آزمون
1. گزینه صحیح درباره «برهان خلف» کدام است؟
الف) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت میکند که شدنی نیست.
ب) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت میکند که شدنی نیست؛ بنابراین خلاف آن درست خواهد بود*
ج) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت می کند که شدنی است.
د) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت میکند که شدنی است؛ بنابراین خلاف آن درست است.
2. آیه «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ، لَّا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ.....» ناظر به چه امری است؟
الف) ظرفیت وجودی پیامبر
ب) برهان خلف
ج) باطل در قرآن راه پیدا نمی کند.
د) گزینه الف و ج صحیح است.*
مقدمه
تاکنون چند نکته در مورد نبوتشناسی بیان کردیم و آن نکتهها عبارت بودند از: بعثت پیامبر، چگونگی شناخت این بعثت از جانب پیامبر و اینکه پیامبرانی از جانب خداوند برای بشر پیغام میآورند.
بحثمان به آن جا رسید که پیامبر شخصی از میان انسانهای زمینی است که خداوند انتخاب میکند و سپس به او وحی میکند، یا به تعبیر قرآن «بعث» (برانگیخته و برگزیده) میشود و در پی انجام رسالت میرود. در واقع آن بعث از طریق وحی صورت میگیرد.
اما وحی چیست؟ وحی چه هنگامی اتفاق میافتد؟ وحی خیلی بحث مهم و کلیدی در بحث راه و راهنماشناسی است.
محتوای آموزشی
وحی چیست؟
وحی در ادبیات ما کلمه شناخته شده است، ما گاهی برای کارهای روزمره خویش در برخوردمان با دیگران از این کلمه استفاده میکنیم. گاهی کسی ادعایی میکند به او میگوییم مگر به تو وحی شده است؟ یعنی چیزی در وجودت اتفاق افتاده و وحی شده است. یا مثلاً گاهی کسی حرفی میزند میگوییم وحی که نیست! واقعیت امر چیست؟ برای اینکه این مسأله روشن شود، لازم است که در چند محور درباره وحی سخن بگوییم.
واژگان شناخت وحی در قرآن
قرآن کریم با تعبیرهای دیگری از وحی یاد شده است. آن واژگان جانشین وحی هستند. یا به تعبیری در همان حوزه وحی هستند، از جمله کلمه نزول، اتی، قضی، حدث، کتب و... .
واژه «نزول»
در قرآن کلمه نزول خیلی از مواقع به معنی فرو فرستادن پیام آسمانی است. در وحی چه اتفاقی میافتد؟ در وحی پیام آسمانی از جانب خداوند پیام به زمین منتقل میشود. خیلی از مواقع نزول هم به معنی وحی است. یعنی فرود آمدن قرآن یا کتاب آسمانی یا پیام از جانب خداوند. مثلاً در سوره «قدر» میفرماید: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ.» قطعاً خداوند منظورش نبوده است که از آسمان کتاب را فرستادهایم. چون مشخص است که این کتاب که به عنوان قرآن در اختیار ما قرار دارد، بعدها روی کاغذ یا روی نوشتابزار دیگری نوشته شد و به صورت کتاب در آمد. پس حتماً پیام شفاهی بوده که به پیامبر رسیده است.
. منظور از وحی هم همان پیام شفاهی است. ولی در این جا از کلمه نزول استفاده کرده است. کلمه «نزول» در لغت به معنای فرو آمدن چیزی از بالا به پایین است. بالا، پایین، سمت راست، سمت چپ، مقابل، پشت سر هر یک از این موارد در زبان عربی کلمه خاص خودش را دارد. آن جایی که چیزی از سمت بالا به سمت پایین میآید میگویند. «نزل: النزول فی الأصل هو الانحطاط من عُلوّ»؛ فرود آمدن از بالا به پایین را نَزَلَ میگویند. «نزول اجلال» که در زبان فارسی هم به کار میبرند یعنی موکب پادشاه یا چیز دیگری که از آن پیاده میشوند و یک جایی مینشینند.
کلمه نزول در آیات قرآن کریم قریب 300 بار آمده است. اما نزول همه جا به معنای پایین آمدن پیام آسمانی نیست. گاهی به معنی کاربرد کاملاً فیزیکی دارد؛ یعنی مادهای از سمت بالا به سمت پایین بیاید. مثلاً خداوند فرمود: «یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ» (1)؛ در حقیقت ظاهر این است که ما لباس را فرود آوردیم، هر چند ظاهر آیه تعبیر این است، ولی معنای دیگری دارد. یا میفرماید: ما از آسمان برایتان باران فرو فرستادیم و نیز میفرماید: از آسمان برایتان عذاب فرستادیم. واژه نزول گاهی معنای مادی و گاهی معنای غیر مادی دارد. مثلاً خداوند فرمود: «فَأَنزَلَ اللَّـهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ»(2) ؛ خداوند سکینه فرو فرستاد.
سکینه چیست؟ سکینه یک چیز مادی، قابل رؤیت و لمس نیست. آرامشی است که از آسمان میآید. گفته است از آسمان فرستادیم. به هر صورت چیزی بر دل پیامبر فرو آمد و پیامبر را آرام کرد. یا مثلاً آرامش بر مؤمنان نازل میکند. «أَنزَلَ اللَّـهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ»(3)إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ ؛ گاهی نزول به معنای تقدیر امور است. «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» (4)؛ خزینهها و گنجینههای همه چیزی پیش ماست. ما به اندازه مشخصی از آن فرود میآوریم. یعنی ما مقدر میکنیم که این گنجینهها روی زمین بیایند و از آنها استفاده کنند. گاهی خداوند از کلمه نزول استفاده کرده، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ» (5) ؛ گاهی نزول را برای فرشتگان به کار برده است: «مَلَائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِم مِّنَ السَّمَاءِ»(6)
از تعبیر نزول نور نیز استفاده کرده است: «وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنزِلَ مَعَهُ» (7)؛ نوری که با آن فرود آمده است. گاهی خداوند از نزول برهان سخن گفته است: «مَّا أَنزَلَ اللَّـهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»(8) ؛ گاهی نیز از نزول کتابهای آسمانی سخن گفته است: «کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» (9). تعبیرهای مختلفی از نزول در قرآن وجود دارد.
گاهی وقتی از وحی سخن میگوییم، منظور فرود آمدن پیامهایی از خداوند به زمین، مردمان و پیامبر است. قرآن در آیات زیادی به تنزیل یعنی فرود آوردن تعبیر کرده است: «تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّـهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ.» (10)
واژه «اتیان»
گاهی تعبیر برای وحی یا پیام آسمانی از ریشه اتیان است. اتیان به معنی آمدن یا گاهی به معنی آوردن است. «وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ» (11)؛ آنهایی که کتاب به آنان دادیم. «آتیناه» به آنها کتاب دادیم. اتیان یعنی چه؟ «الاتیان: مجىء بسهوله»؛ حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت است. راه رفتن هم یعنی اتیان. مثلاً میخواهم بگوییم پیش شما آمدم، میگویم اَتیتُک، من پیش شما آمدم. اگر بخواهیم بگوییم فلانی آمد، میگوییم «أتی رجلٌ»؛ کسی آمد. یعنی آرام آرام آمدن از بالا به پایین و نه از پایین به بالا. این کلمه درباره کتابهای آسمانی آمده است: «وَإِذْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَالْفُرْقَانَ»(12) ؛ از «آتی» استفاده کرده است. ما به موسی کتاب فرقان دادیم. آتینا: دادیم.
واژه «حدث»
گاهی از ریشه «حدث» بهره برده است. حدث به معنی پدید آمدن. مثلاً در این آیه: «مَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مِّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ» (13)؛ ذکری از جانب پروردگار تو که برایشان حادث شد نیامد، مگر اینکه آنها آن را شنیدند. از پیام آسمانی به «مُحدَث» یعنی نوعی حادثه تعبیر کرده است.
واژه «علم»
گاهی از ماده «علم» استفاده کرده است. خداوند به جای این که بفرماید ما به تو وحی کردیم، نازل کردیم، فرستادیم، فرموده است که به تو آموختیم. البته همه اینها میتواند جمع باشد. تعبیرهایی است که درباره وحی به کار رفته است، مثلاً درباره پیامبر اعظم(ص) که متهم به شعرگویی بود، خداوند متعال فرمود: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ»(14) ؛ آنچه ما به او آموزش دادیم شعر نبود بلکه ذکر بود، یا مثلاً درباره حضرت عیسی مسیح هم خداوند از تعبیر تعلیم استفاده کرده است. «وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ»(15) ؛ اینها را به تو آموختیم
واژه «قرائت»
گاهی هم برای انتقال پیام آسمانی به پیامبر از ریشه قرائت(بازخوانی یا خواندن) استفاده کرده است. یعنی چیزی را گفتن، مثلا وقتی میگوییم إقرأ یعنی بخوان، کلمات را ادا کن. در این آیه: «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ»(16) ؛ ما آن را خواندیم؛ بنابراین از خوانش آن پیروی کن. قرائت از کلماتی است که برای انتقال پیام آسمانی پیامبران استفاده شده است.
واژه «فرض»
فَرَضَ به معنی فرض کردن، واجب کردن، فرض شده، مفروض این است. اینها کلماتی است که در فارسی هم به کاربرده میشود. فَرَضَ یعنی لازم ساخته شده، واجب شده. فریضه یعنی واجب که در زبان فارسی هم آن را به کار میبریم. قرآن کریم فرمود: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» (17)؛ آن کسی که قرآن را برای تو فرض کرد.
واژه «قضی»
قضی به معنی داوری کردن، حکم کردن، قطعی کردن، امضا کردن، اینها چیزهایی است که در معنی قضی آمده است. مثلاً در مورد بنی اسرائیل خداوند در قرآن فرمود: «وَقَضَیْنَا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ» (18)؛ ما در کتاب برای بنی اسرائیل قضی کردیم. قضی کردیم یعنی مقدر کردیم. یعنی در کتاب گفتیم باید این کارها بشود. کتاب یا الکتاب که «ال» عهد است برمیگردد به کتاب آسمانی خودشان.
واژه «کتب»
همین طور از واژه کَتَبَ و کتاب استفاده کرده است، «وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ» (19)؛ ما در الواحی که به موسی دادیم در آن جا نوشتیم. خداوند در انتقال پیام به پیامبر از کلمه کتاب استفاده کرده است.
واژه «لوح»
گاهی هم از تعبیر لوح و نسخه استفاده کرده است که البته آنها تعبیرهای زمینی است. خدا نفرموده است که ما نسخه کردیم، ما لوح درست کردیم. البته فرموده است: «أَلْقَى الْأَلْوَاحَ». آن چیزی که خداوند به موسی داده بود، اینها در تختهها(لوحهایی) نوشته بود و در اختیار موسی قرار داده بود. از آنها هم به لوح تعبیر کرده است.
واژه «وحی»
از جمله کلماتی که درباره انتقال مفاهیم آسمانی استفاده کرده از ریشه «و ح ی» است. وحی در آیات قرآن کریم با تعبیرهای مختلف مکرر به کار رفته است. کاربردش هم زیاد است و حدود 80 بار این کلمه و مشتقاتش را در قرآن به کار برده است. 300 بار ماده نزول، تعبیرهای مختلفی از اتی، قضی، حدث، قدّر، کتب و از این قبیل 80 بار. روی هم رفته 500 آیه را میتوان یافت که در مورد وحی سخن گفته است. حجم خیلی بزرگی است، زیرا مسأله وحی، پیچیده است. از این رو باید آنقدر با تعابیر مختلف گفته میشد تا مسأله برای مردم حل میشد. مسأله وحی برای مردم حلشده نبود.
واژهشناسی «وحی»
وحی(وَحی یَحی) از باب فَعَلَ یَفعِلُ مثل وَعَدَ یَعِدُ است. به معنی اشاره شتابان است. گاهی برای اینکه در جلسهای بین ما و دیگری پیامی رد و بدل شود حرکتهایی را از خودمان نشان میدهیم که آنقدر سریع و پنهانی است که کسی متوجه نمیآورد، حتا اگر کسی نگاه هم بکند نمیفهمد. مثلا ما قرار گذاشتیم که اگر من در مجلس انگشتم را روی گونهام گذاشتم و یک حرکتی کردم این یعنی اینکه شما باید کاری انجام بدهید.
وحی یعنی یک اشاره پنهانی که در آن سرعت هم هست. این وحی ممکن است با ادای حروفی و صوت همراه باشد. به هر صورت عکس العملی که از اندام انسان، از چشم، ابرو، بینی، چانه، لب، دستان و سرشانهها سرچشمه بگیرد. ممکن است رمزهایی باشد که این رمزها با اعداد و حروفی ادا شود و فقط خودش بفهمد، بدون آنکه دیگران متوجه شوند؛ به اینها وحی میگویند. گاهی ممکن است که با نوشتن هم صورت بگیرد، به آن نیز وحی میگویند. از این رو أبواسحاق در تعریف وحی مینویسد: «أصل الوحی فی اللغة کّلها: إعلام فی خفاء»؛ اصل وحی خبردار کردن طرف مقابل است اما به طور پنهانی. هم خبردار کردن است و هم پنهانی. انگار که خودمتناقض است. یعنی دیگران نمیفهمند و پنهانی است. اما فرستنده پیام با سرعت اعلام میکند و طرف مقابل هم متوجه میشود.
در اصل وحی همین چیزهاست یعنی انتقال پیام از طریق اشاره، کنایه از طریق تکان دادن یکی از اندام انسان. از این رو گفتهاند: «نظرت الیها نظرة فتحیّرت دقائق فکرى فى بدیع صفاتها»؛ من به آن شخص نگاه کردم، لحظاتی فکر من در ویژگیهای او دوخته شد، فکر من مشغول شد. «فأوحى الیها الطّرف انى احبّها»؛ بعد با چشمم که به او نگاه کردم او فهمید که من دوستش دارم. اول نگاهش کردم، در ذهن رفت بعد با چشمم وقتی به او نگاه کردم او فهمید که من دوستش دارم. «فأثّرَ ذاک الوحى فى وجناتها»؛ این نگاه من در درون او اثر گذاشت. در لغت به این وحی میگویند.
به هر صورت تمام لغتشناسان مثل ابنفارس، جوهری و دیگران در معنای وحی این را گفتهاند. گفتند که وحی یعنی اشاره سریع و پنهانی. این معنای لغوی وحی بود.
1. أعراف: 26
2. توبه: 40
3. توبه: 26
4. حجر: 21
5. آل عمران: 7
6. إسراء: 95
7. أعراف: 157
8. یوسف: 40
9. ابراهیم: 1
10. غافر: 2
11. رعد: 36
12. بقره: 53
13. أنبیاء: 2
14. یس: 69
15. مائده: 110
16. قیامت: 18
17. قصص: 85
18. اسراء: 4
19. اعراف: 145
چکیده
1. در قرآن کلمه «وحی» و واژههای جانشین وحی از جمله کلمه نزول، اتی، قضی، حدث، کتب و... در حوزه وحی به کار برده است.
2. واژه «وحی» از باب فَعَلَ یَفعِلُ است و در لغت به معنی اشاره سریع و پنهانی است.
3. قرآن کلمه «وحی» و مشتقاتش را حدود 80 بار به کار برده است.
4. قریب 500 آیه را میتوان پیدا کرد که از وحی سخن گفته است.
آزمون
1. کلمه «نزول» در لغت به معنای ...... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین*
ج) پدید آمدن
د) تعلیم
2. کلمه «اتیان» به معنای ...... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت*
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین
ج) پدید آمدن
د) تعلیم
3. کلمه «حدث» به معنای ...... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین
ج) پدید آمدن*
د) تعلیم
4. کلمه «علم» به معنای ..... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین
ج) پدید آمدن
د) تعلیم*
مقدمه
در جلسه گذشته وحی را در لغت و از دیدگاه لغتشناسان اجمالاً تعریف کردیم. در این جا اصطلاح وحی را در قرآن بررسی خواهیم کرد.
محتوای آموزشی
تعریف اصطلاحی «وحی»
با توجه به تعاریفی که درباره وحی گفتیم، مرحوم علامه طباطبایی میفرماید که از نتیجه استعمالات مختلفی که در قرآن شده، این معنا به دست میآید: «القاء المعنی بنحو یخفی علی غیر مَن قُصِد إفهامُه»؛ القای معنا در طرف به گونهای که دیگران نفهمند. وقتی میگوییم وحی شده، یک اتفاقی میافتد که دیگران متوجه نشوند و فقط این شخص سر درک رده است. اگر دیگران متوجه شوند، وحی نیست. مثلاً وقتی خطیبی سخنرانی میکند و جمعیت زیادی سخنرانی وی را گوش میدهند، آن جا وحی اتفاق نمیافتد. اما اگر همان خطیب در آن جا با یک کسی در آن جمعیت باشد و پیامی را از طریق اشاره و حتا با به کار بردن یک کتاب به کسی القا کند یا دیگران بفهمد و او بفهمد آن میشود وحی در لغت.
اما وحی در اصطلاح به معنای اعلام آموزههای آسمانی است. یعنی تعالیمی که خداوند متعال برای بشر فرستاده است. یا مثلاً میتوانیم باز طور دیگری بگوییم همان طور که زرقانی در «مناهل العرفان» گفت: «أن یُعلم الله تعالى مَن اصطفاه مِن عبادِه کلّ ما أراد إطلاعه إلیه مِن ألوان الهدایة و العلم، ولکن بطریقة سرّیة خفیة غیر معتادة للبشر»؛ خداوند برای برگزیده خودش چیزی را که میخواهد اعم از هدایت و علم و... به او میدهد، اما این عنایت از عموم مردم پنهان بوده، به گونهای رازآلود است. اطلاعاتی را که قرار است خداوند به دیگران بدهد، به صورت پنهانی و رمزآلود به برگزیده خودش ابلاغ میکند. بنابراین در یک تعریفی میتوان گفت: وحی عبارت است از انتقال آموزههای آسمانی از طریق پیام خاصی به پیامبر. معنای صطلاحی وحی این است؛ بنابراین اگر کسی منظورش از وحی معنای لغویش است باید بدان تصریح کند.
وحی» در قرآن
در قرآن کلمه وحی، هم به عنوان مصدر به کار رفته و هم افعال آن مثل أوحینا، یوحی، أوحی، أوحیت، یوحی، یوحون، یوحی، نوحی، أوحی، اینها به کار رفته است
گاهی کلمه وحی در قرآن به معنای گرفتن چیزی از جانب خداوند است که با تعبیر تلقی به کار رفته است. میگوییم پیغمبر از وحی فرمود یعنی تلقّی کرد. زیرا قرآن کریم میفرماید: «إنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْءَانَ منْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» (1)؛ تو قرآن را از خداوند دریافت کردی.
گاهی هم برای بیان وحی موضوع رؤیای پیامبران مطرح میشود. در آیه؛ «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى» (2)؛ به گونهای اسخن ز وحی است. بنابراین در قرآن وقتی از وحی بحث میشود، گاهی کلمه تلقی یعنی دریافت وحی به کار میرود و گاهی نیز اصلاً وحی نیست و از هیچ یک از این کلیدواژگانی که قبلاً گفتیم وجود ندارد، بلکه حقیقتی است که قرار است به پیغمبری القا بشود و آن در عالم خواب القا میشود. این نیز وحی است. از این رو پارهای از خوابهای پیامبران وحی بوده است. مثلاً در این آیه که مربوط به حضرت ابراهیم(ع) است، خداوند برای ما گزارش داده است که حضرت ابراهیم(ع) در خواب دید که دارد فرزندش را سر میبرد. گاهی نیز خداوند با وحی به پیامبری فرمود کار خاصی را انجام دهید. خداوند به حضرت عیسی(ع) فرمود: «وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَـهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ» (3)؛ خداوند در این جا وقتی سخن از انتقال پیام به میان آورده است، با تعبیر «قال»(گفت) آورد. گاهی هم خداوند از همه موجودات سخن گفته است و اتفاقاً آنها نیز آن پیامها را گرفتند و بر اساس آن آیه عمل میکنند. مثلاً در این آیه؛ «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»(4) ؛ هدایت کردن در این جا یعنی دادن پیامهای مخصوص به موجودات عالم طبیعت که بر اساس پیامهای آنها کار خودشان را انجام بدهند.
این از یک زاویه که در هر صورت در قرآن کریم علاوه بر آن کلید واژهها از تعابیر دیگری برای انتقال آن پیامها استفاده شده، از خواب دیدن، از ماده قول، از تلقی و از کلمه هدایت در یک جاهایی به معنی همین وحی است که گفتیم. اما کاربرد وحی در قرآن کریم همواره به معنی انتقال پیام نیست. ما آن معنایی که گفتیم، وحی یعنی انتقال آسمانی به پیامبر، خود وحی در قرآن همواره به این معنا نیست. بلکه وحی گاهی به معنی ایجاد طبیعت و غریزه موجود زنده است. یک موجود در عالم طبیعت هست و خداوند میگوید که ما به آن موجود کارکرد خودش را، نقشی را که باید ایفا کند در وجودش ساختیم و برای ساختن آن کیفیت در وجود یک موجود خداوند از تعبیر وحی استفاده کرده است. مثلاً ببینید در قرآن اینها را داریم. خداوند فرموده: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا، بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا»(5) ؛ روزی میرسد- قیامت منظور است- روزی میرسد که در آن روز زمین خبرهای خودش را برملا میکند و هر چه در دل خودش نهفته دارد را آشکار میکند.
«بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا» ؛ خداوند به این زمین وحی میکند که تو این کار را انجام بده. در این جا برای کاری که زمین باید انجام بدهد از کلمه وحی استفاده کرده است؛ درباره آسمان نیز میفرماید: «وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا»(6) ؛ در هر آسمانی خداوند کار مربوط به آن آسمان را به او وحی کرده است. منظور از این وحی، وحی تکوینی است و نه وحی تشریعی. یعنی پیامهای خاصی که به انسانها منتقل میشود، اینها نیستند، بلکه ایجاد چیزی است که باید در آن نقش ایفا کند. در آیهای میفرماید که به حیوان وحی میشود: «وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ» (7) ؛ پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که برو در کوهها و در دل درختها برای خودت خانه درست کن. وحی به حیوان چیست؟ یعنی ما این را غریزه قرار دادیم تا برود در کوهها، صخرهها و در درختها برای خودش لانه درست کند و آنجا عسل بسازد. گاهی وحی به فرشتگان است. شاید وحی به فرشتگان آن معنی اصطلاحی را نداشته باشد، زیرا وحی در معنای اصطلاحی به معنای القای شریعت است، در حالی که معلوم نیست این جا که به معنای القای شریعت باشد.
به هر صورت، فرشتگان تکالیفی در عالم دارند که این تکالیف را خداوند به آنها وحی میکند. میفرماید: «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلَائِکَةِ»(8) ؛ در این جا حداقل شریعت و آموزههای آسمانی نیست، بلکه دلداری دادن خداوند به فرشتگان است: «أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا»(9) ؛ من با شما هستم. گاهی تعبیر درباره وحی، وحی به شیطان است، یا وحی شیطان به شیطان. فرمود: «وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ» (10)؛ شیطانها به همدیگر وحی میکنند تا با شما کشمش و جدال کنند. یعنی شیاطین به همدیگر پیام میدهند که بیایند و با شما درگیر بشوند. گاهی خداوند از کسانی یاد کرده است که مدعیان دروغین وحی هستند. فرمود: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّـهِ کَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ»(11) ؛ از این ظالمتر هم کسی هست که به خدا دروغ ببندد و مدعی بشود که به او وحی میشود؛ در حالی که به او وحی نمیشود. خداند درباره وحی به پیامبران میفرماید: «انَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ» (12)؛ همانطور که درباره وحی به پیامبر اعظم(ص) فرمود: «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ»(13) ؛ و نیز درباره وحی به غیر پیامبران میفرماید: «وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ آمِنُواْ»(14) ؛ ما به حواریون عیسی وحی کردیم.
در قرآن کاربرد وحی محدود به معنی اصطلاحی آن نیست. زیرا قرآن کریم تعبیر وحی را درباره شیطان، کوه، زنبور عسل و انسانهای معمولی مثل مادر حضرت موسی(ع) به کار برده است. خداوند متعال فرمود: به مادر حضرت موسی(ع) وحی کردیم که اگر نسبت به جان موسی نگران هستی، او را در دریا بینداز.
همه این کاربردها درباره وحی با همان معنای تعریف لغوی که گفتیم قابل جمع هستند و آن عبارت است از انتقال پیام از شخصی به شخصی دیگر به نحو شتابنده و سرّی، البته به جز مواردی که پیامها تکوینی باشند. یعنی وقتی خداوند به کوه و زنبور عسل پیام میدهد، در هر جا وحی در معنای خودش به کار میرود. وقتی میگوییم وحی شیطانی یعنی همان وسوسه که فعل شیطان است. قرآن کریم از وسوسه شیطان یاد کرده است.
با توضیحاتی که ارائه شد، شاید این پرسش برای کسانی پیش بیاید که ما یک چیز دیگری هم برای خودمان داریم و آن «الهام» است. خیلی از جاها واژه الهام را به کار میبریم. مثلا در زندگی روزانه وقتی با هم برخورد میکنیم، بدون هیچ مقدمهای میگوییم امروز به من الهام شده است که فلان کار را بکنم. گاهی نیز به جای الهام از واژه «برات» استفاده میکنیم. میگوییم که به دلم برات شد. یعنی بیآنکه من پیشینه ذهنی درباره چیزی داشته باشم، به یک باره چیزی در دلم افتاد که فلان اتفاق میافتد، به این میگویند الهام شدن و برات شدن.
آیا منظور از وحی همین الهام است یا چیز دیگری است؟ کسانی گفتند که وحی یعنی الهام. مثلاً در تفسیر «التبیان» مرحوم شیخ طوسی نوشت: «یعلم منه ان الوحی و الالهام واحد فی الحقیقة»؛ الهام و وحی در حقیقت یک چیز بیشتر نیستند؛ «و انما قیل الوحی فی الانبیاء و الالهام فی الاولیاء تأدّبا»؛ در دو جا به کار میروند، اما حقیقتشان یک چیز بیشتر نیست. وحی را درباره پیامبران به کار میبرند، اما الهام را درباره اوصیا به کار میبرند. این معنای دقیق نیست. ممکن است که ما درباره اولیا، الهام خاصی را به کار ببریم. اما الهام معنایی عمومی است که درباره اولیا، اوصیا و همه به کار میرود و مربوط به شخص خاصی نیست.
گاهی این الهامها و براتها کارساز هم هستند. گاهی اوقات آدمی دلشورهها یا دلشوقهایی پیدا میکند. شوقزده میشود و به دنبال آن میرود و میبیند که عجب اتفاق خوبی هم افتاد. بنابراین براتها و الهامها به نحوی برای انسان راهگشا هستند.
الهام در قرآن
قرآن کریم کلمه الهام را به کار برده است و شاید کسانی این را به معنای وحی گرفته باشند. خداوند در سوره شمس میفرماید: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاهَا وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا وَالأرْضِ وَمَا طَحَاهَا وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(15) ؛ خداوند فجور و تقوای نفس را به آن الهام کرد. چه بسا الهام در این جا به معنای ساختار تکوینی باشد. یعنی در نهاد انسان این قدرت وجود دارد که تقوا و فجور را بشناسد. البته شاید الهام در آیه: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» به معنای وحی باشد که پیشتر بیان شد. یعنی خداوند به همه انسانها فرمود که فجور و تقوا همانی است که از طریق وحی به پیامبران القا شده است.
امام صادق(ع) در روایتی فرمود که منظور از «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» بیان تکالیف ایجابی و سلبی است. کسانی مثل ابنعباس، مجاهد، قتادة، ضحاک، سفیان به معنی معرفی تقوا و تشویق به آن و بیرغبت کردن به فجور معنا کردند. یعنی گفتند که در هر صورت خداوند منظورش این است که انسانها باید توجه داشته باشند، جایی تقوا و جایی فجور هست و حواسشان باشد.
تفاوتهای بین وحی و الهام
به نظر میرسد که میتوان بین الهام و وحی این تفاوت را گذاشت که الهام چیزی است که از درون انسان میجوشد و انسان یکدفعه به دلش میافتد، بیآنکه هیچ شعوری نسبت به آن داشته باشد؛ یعنی اصلاً حواسش نسبت به آن نیست ولی یکباره به دلش میافتد؛ در حالی که وحی از بیرون به انسان القا میشود نه از درون.
اقوال مختلف درباره فرق بین وحی و الهام چنین است:
وحی از خواص نبوت و الهام از خواص ولایت است.
وحی مختص به انبیا و الهام مشترک بین انبیا و اولیا است.
وحی به تشریع و الهام به تکوین مربوط است.
وحی مشروط به تبلیغ است در حالی که الهام تبلیغی در آن نیست.
الهام از اشراق نفس کلی و وحی از افاضات عقل کلی است.
1. نمل: 6
2. صافات: 102
3. مائده: 116
4. طه: 5
5. زلزله: 4 و 5
6. فصلت: 12
7. نحل: 68
8. أنفال: 12
9. همان
10. أنعام: 121
11. أنعام: 93
12. . نساء: 163
13. أنعام: 19
14. مائده: 111
15. شمس: 1-8
چکیده
1. وحی در اصطلاح به معنای اعلام آموزههای آسمانی و تعالیمی است که از جانب خداوند به بشر فرستاده است؛ اما وحی در قرآن معنایی بسیار وسیع تری از معنای اصطلاحی دارد.
2. گاهی وحی را با الهام هممعنا میگیرند. تفکیک بین الهام و وحی اندکی دشوار مینماید، اما میشود این دو را از این زاویه از هم تفکیک کرد و آن اینکه الهام امری کاملاً درونی و فاقد هر گونه شعور پیشین است؛ در حالی که وحی امری کاملاً بیرونی است و از بیرون به انسان القا میشود و انسان آن را کشف میکند و به آن ایمان میآورد.
3. فرقهایی را که بین وحی و الهام شمردهاند از این قبیل است:
وحی از خواص نبوت و الهام از خواص ولایت است.
وحی مختص به انبیا و الهام مشترک بین انبیا و اولیا است.
وحی به تشریع و الهام به تکوین مربوط است.
وحی مشروط به تبلیغ است در حالی که تبلیغی در الهام نیست.
الهام از اشراق نفس کلی و وحی از افاضات عقل کلی است.
آزمون
1. وحی در اصطلاح به معنای ...... است.
الف) اعلام آموزههای آسمانی
ب) اعلام تعالیمی که خداوند برای بشر فرستاده
ج) مورد الف و ب صحیح است*
د) هیچکدام
2. کدام گزینه درست نیست؟
الف) الهام امری کاملاً درونی است.
ب) وحی از افاضات عقل کلی است.
ج) الهام مشترک بین انبیا و اولیا است.
د) الهام مشروط به تبلیغ است.*
مقدمه
نویسنده در جلسات پیشین به مناسبت بعثت انبیا، درباره وحی بحث کرد و گفت که تحقق بعثت انبیا به وحی است. از این جهت، بناچار باید درباره وحی مطالبی را بیان کرد و آیاتی را که درباره وحی در قرآن کریم است اجمالاً بتوان آنها را کاوید و به حقیقت وحی دست یافت.
نویسنده چند محور از مباحث وحی را در جلسات پیشین اشاره کرد و در این جلسه پرسشی را مطرح میکند و سعی میکند تا به آن پرسش پاسخ بدهد. مقداری از بحثها کمتر قرآنی است، ولی خواهد کوشید تا از آیات قرآن بهره ببرد.
محتوای آموزشی
حقیقت وحی
وحی چیست؟ یعنی چه اتفاقی بین خدا و پیامبرش میافتد تا به او گفته میشود که وحی اتفاق افتاد؟ واقعیت وحی، حقیقت وحی یا ماهیت وحی چیست؟ و آیا چنین چیزی قابل شناخت و قابل تشخیص است؟ یعنی پیامی که از جانب خداوند به پیامبرش فرستاده میشود، قابل کشف است؟ میتوانی گفت وحی چنین ماهیتی دارد؟ به دلیل اینکه وحی از امور غیبی است مثل مقام نبوت، مقام رسالت، فرشتگان، وجود خدای تبارک و تعالی و چیزهایی از این قبیل. کشف ماهیت و حقیقت وحی با مشکل برای پژوهندگان برای مفسران، برای متکلمان و برای فیلسوفان مواجه شده است. از این رو تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه کردند، بهویژه در دوران معاصر، یعنی در سده اخیر رویکرد به شناخت وحی و حقیقت آن متفاوت تر از گذشته بوده است. در گذشته گویی که مساله برای مخاطبان خیلی روشن بود که خدا جبرئیل یا یکی از فرشتگان خودش را انتخاب میکند و به او پیامی را القا میکند و آن فرشته روی زمین میآید و به پیامبر خداوند، پیام خدا را ابلاغ میکند و بر میگردد. اما امروزه با توجه به عقلانیت تقریباً محضی که در همه حوزهها حکمفرما شده است و بسیاری میخواهند خیلی از چیزها را از طریق عقل کشف بکنند، مسأله به گونه دیگری مطرح شده است. محقق سعی خواهد کرد تا اجمالاً به این نظرات مروری داشته باشد تا ببیند که آیا بالاخره میتوان به ماهیت وحی و حقیقت آن دست پیدا کرد. درباره وحی و حقیقت آن دیدگاههای مختلفی وجود دارد، که برخی از آنها را بررسی میکنیم:
دیدگاه نخست
وحی محصول بلوغ عقلانی است. یعنی برخی از انسانها یا جامعه بشری به سطحی از عقلانیت میرسند که نسبت به مسائل فهم متعالی پیدا میکنند و آن فهم متعالی دستاوردهایی دارد. آن دستاوردها وحی نام دارد. در واقع بلوغ عقلانی بشریت است که انسانها را به این جا میرساند. در چنین نگاهی وحی یک پدیده بیرونی از شخص نیست و یا اصلاً لازم نیست که واسطهای به نام جبرییل و یا هر فرشته دیگری بین خدا و انسان پیامی بفرستد، بلکه انسانهایی درد جامعه خودشان را حس میکنند و چون با مردم زندگی میکنند و فقر و فلاکت و نکبت و عقبماندگی و خرافهگرایی و دور بودن از هر گونه عقلانیت و در جاهلیت محض بودن را کاملاً لمس میکنند، تلاش میکنند تا راه برونرفتی از آن نکبت و فلاکت و بدبختی که مردم گرفتار هستند پیدا کنند. آن راه چیست؟ آن راه میتواند یک راه عقلانی باشد. مثلاً محمد فرید وجدی در دائره المعارف «قرن العشرین» بر اساس همین دیدگاه بر آن است که وحی ظهور شخصیت درونی انسان است.
وقتی درون انسان به بلوغ و مرحلهای از تعالی میرسد، بیش از دیگران دریافتهای عقلانی دارد و رهنمودهایی پیدا میکند تا انسان را از آن وضعیت نجات بدهد. ایشان ناقل نظریات مستشرقان و علمگرایان هستند و تلاش میکنند تا به گونهای از پدیدههای غیبی شناختی عقلانی ارائه کنند. او نوشته است: «والوحی عندهم لا یکون الا بظهور الشخصیة الباطنة للرسول، و وحیها الیه ما ینفعه و ینفع قومه المعاصرین له»؛ وحی در نزد این گروه از انسانهای علم گرا جز تجلی شخصیت باطنی پیامبر نیست.
«و وحیها الیه ما ینفعه»؛ یعنی شخصیت درونی نبی و پیامبر به او رهنمودهایی میدهد و اسم آن وحی است. «و وحیها شخصیة الی النبی»؛ شخصیت باطنی پیامبر به پیامبر رهنمود میدهد، چیزی که به سود خودش و به سود مردم است. در واقع پیدا کردن راه حلی برای نجات تودههای مردم در جامعه عقب-مانده، بی فرهنگ، جاهلی و خرافه گرا. جامعهای که کل عقلانیت آن تعطیل است و زندگی نکبتباری را برای خودش رقم زده است.
رشید رضا، مفسر نوگرای معاصر مصری از شاگردان جمال عبدالناصر و صاحب تفسیر مشهور «المنار» است. تفسیر وی نقطه عطفی در تاریخ تفسیر قرآن کریم محسوب میشود. پس از «المنار» نگاه نو به تفسیر بسیار گسترش یافته است و مفسران سعی کردند تا از آیات قرآن سخنان نویی استنباط کنند و به تعبیری تفسیر عصری ارائه بدهند. ایشان هم تقریباً وحی را همین گونه معنا میکند، با اینکه ایشان یک مسلمان و مفسر است و مطالعات اسلامی گستردهای دارد، اما تحت تأثیر همان فضای عمومی جهان بعد از رنسانس است و میگوید: «انّ الوحی الهام یفیض من نفس النبی الموحی الیه، لا مِن الخارج»؛ وحی الهام درونی است از جان پیامبر است. وحی امری خارجی نیست، بلکه کاملاً افاضه درونی شخص پیامبر است که با فیاضان به حقایقی دست پیدا میکند و او حقایق خودش را برای مردم بازگو میکند.
«ذالک انّ نفسه العالیة و سریرته الطاهرة و قوة ایمانه بالله و بوجوب عبادته و ترک ما سواه من عبادة وثنیة و تقالید وراثیة، یکون لها من التاثیر ما یتجلی من ذهنه و یحدث فی عقله الروی و الاحوال الروحیة، فیتصور ما یعتقد وجوبه ارشاداً الهیّا نازلاً علیه من السماء»؛ به نظر میرسد که رشید رضا توجیه ظاهری زیبایی از وحی را در این عبارت آورده است. زیرا نظر ایشان این است که یافتههای درونی پیغمبر صرفاً ناشی از عقلانیت و حس درونیاش هست. این امر به دلیل ایمان قوی او به خداوند و توحید عبادی محض او بوده است که هیچ کسی را جز خدا نمیپرستید و هر گونه تقلید و دنبالهروی از فرهنگ جاهلی را رها کرد و صرفاً با خدا برقرار کرد. چنین حالتی در ذهن پیامبر(ص) حقایقی را متجلی کرد و در عقلش اندیشهورزی را به وجود آورد. آن گاه آن چیزی را که تکلیف خودش میدانست برای ابلاغ آن یافتهها آنها را وحی تلقی کرد.
«فیتصور ما یعتقد وجوبه ارشاداً الهیّا»؛ [بدین ترتیب آن حضرت] باور پیدا میکند که آن چیزی را که از درون خودش سرچشمه گرفته است این باعث میشود که آن را از جانب خداوند بداند. «او یتمثّل له رجل یلقاه ذلک»؛ یا تصور میکند که کسی دارد به شکل انسانی در میآید و حقایقی را به او القا میکند. این آن نکتهای است که رشید رضا در کتابهای «الوحی المحمدی» و «المنار» بیان میکند. وی در کتاب «الوحی المحمدی» میکوشد تا وحی را تشریح و تبیین بکند. شاید بتوان گفت که این کتاب در جهان اسلام نخستین کتابی است که با این رویکرد وحی را تجزیه و تحلیل کرد. ایشان باز در همین مینویسد: «عرفان یجده الشخص فی نفسه، مع الیقین بأنه من قِبَل الله بواسطة أو بغیر واسطة»؛ وحی معرفتی است که پیامبر در درون خودش مییابد. معرفتی است که از درون او جوشیده است، منتها یقین دارد که این از جانب خداست.
وحی الهام درونی پیامبر است که آن حضرت به این معرفت، حقایق و عرفان میرسد درونی است. مثل مکاشفاتی که برای برخی از اولیای خدا یا برخی از عرفا رخ میدهد، منتها با این باور که این از جانب خدا بوده، وحی است. ممکن است که که عموم مردم به مقاماتی برسند و الهاماتی را دریافت کنند، منتها پیامبر این الهامات را با قوت، گستره و آموزههای بسیار زیادی در مدت کوتاه ده یا سی ساله دریافت کرد. در حالی که چه بسا برای عموم مردم هم ممکن است که این الهامات به دلشان خطور کند، اما معمولاً آنها ادعا نمیکنند که پیامبر هستند؛ اما پیامبران با توجه به سعه یافتههای خودشان و آموزههایی که عموماً با آموزههایی که در نوع میان مردم متفاوت است، اینها را وحی تلقی میکنند. اینها یقین دارند که این از جانب خداست و کار شخص خودشان نیست و از ناحیه الهامات خداوند است. او این الهامات خدایی را وحی میداند.
نقد این دیدگاه نخست آن است که این نگاه به وحی دیدگاهی روانشناختی است. به نظر میرسد که این تحلیل از وحی با واقعیتها و گزارههایی که از زندگی پیامبران در تاریخ و در کتابهای آسمانی از جمله قرآن کریم آمده است سازگاری ندارد. زیرا وقتی ما حالات پیامبر را در تاریخ مشاهده میکنیم میبینیم که او هیچ گاه نمیفرمود که من خودم این را یافتم، بلکه میفرمود که این سخن، سخن خداوند متعال است. آن حضرت مدام تأکید میکرد که جبرئیل از جانب خداوند چنین پیامی را برای من آورده است. در این راستا خداوند فرمود: «قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُم بِهِ» (1)؛ بگویید اگر خدا نخواسته بود من چنین چیزی را نمیتوانستم برای شما بازخوانی کنم. یعنی اگر خدا نخواسته بود من نمیتوانستم، ولی خدا خواست و من انجام دادم.
اشکالات دیدگاه نخست
«وَلاَ أَدْرَاکُم بِهِ»؛ من نمیتوانستم آنها را به شما بفهمانم. «فقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ»(2) ؛ قبل از اینکه این پیام به من برسد، من مدتها پیش شما بودم و شما مرا میشناسید؛ اگر قرار بود از این نوع سخنان بگویم، قبلا میگفتم، اما از یک مقطع تاریخی خاصی شروع کردم به مطرح کردن این سخنان. من نه از جانب خودم، بلکه از جانب خدا میگویم. حال این وحی یا باواسطه است و یا بیواسطه.
این دیدگاه با الهام تقریباً یکی تلقی شده است و تا حدودی توجیه عقلانی و روانشناختی وحی شمرده میشود، اما با واقعیتهای دریافت وحی و تلقی وحی و گزارههای تاریخی که درباره پیامبر وجود دارد و همچنین گزارههایی که از وحی در کتابهای آسمانی قرآن و کتابهای دیگر آسمانی وجود دارد، سازگار نیست. وحیی که در کتابهای آسمانی و از جمله در قرآن کریم آمده است، چندین رکن دارد. بر اساس این نگاه وحی فقط یک رکن دارد و آن شخص پیغمبر است. یعنی از درون پیامبر میجوشد. پیغمبر حقایقی را به دست میآورد و بعد میگوید که اینها سخنان خدا است. ایشان میگوید پیامبر یقین دارد که حرف خدا است یعنی خدا به گونهای راضی به این سنخان است؛ در حالی که میبینیم در گزارههایی که در قرآن کریم و منابع دیگر آمده، وحی چندین رکن دارد و یکی از آنها پیغمبر یعنی آورنده وحی محسوب میشود.
از دیگر ارکان وحی خود خداوند و پیامی است که بین خدا و پیامبر مبادله میشود. اینها در این دیدگاه کاملاً نادیده گرفته شده است و این با واقعیتهایی که تاریخ به ما گزارش کردهاند و آیات قرآن کریم سازگار نیست.
دیدگاه دوم
دیدگاه دوم شبیه دیدگاه قبلی است و امروزه به آن «تجربه دینی» میگویند. تجربه یعنی رخدادی که چندین بار برایمان اتفاق میافتد و برای فرد یقین ایجاد میشود که این همانی است که هست. در واقع آن تکرارها باعث میشود که وقوع چیزی که به آن شکل اتفاق افتاده قطعی و مسلم شود.
تجربیاتی که در امور حسی و امور مادی صورت میگیرد، کاملاً به نظر شناخته شده است در حالی که در امور معنوی و دینی این تجربهها به این سادگی نیست. یعنی چنین نیست که کسی منتظر بماند تا تجربهای برایش رخ دهد. حال اگر برای وی رخ بدهد آیا برای دیگران قابل بازگویی است یا نه؟ آیا برای همگان است که چنین اتفاقی بیفتد یا نه؟ چه بسا کسانی ادعا کنند که تجربه معنوی و تجربه دینی دارند. بسیاری از طریق خواب، بیداری و ریاضت به جاهایی میرسند. گاهی اینها خبرها و حالتهایی را از حالت دیگران خبر میدهند، گاهی از پیامی که دریافتند خبر میدهند، اینها نشان میدهد که امکان چنین تجربهای برای برخی وجود دارد. از این رو برخی گفتهاند که وحی از همین نوع تجربهها است. منظور از تجربه دینی لزوماً یافتهها و تجربیات معنوی است که با پیامهای روزمره عموم مردم متفاوت است.
حالا باید دید که آیا این دیدگاه درست است یا نه؟
1. یونس: 16
2. همان
چکیده
1. وحی از امور غیبی مثل مقام نبوت، مقام رسالت، فرشتگان، وجود خدای تبارک و تعالی و از این قبیل است؛ از این رو کشف ماهیت و حقیقت وحی برای پژوهندگان، مفسران، متکلمان و فیلسوفان با مشکل مواجه شده است و تفسیرهای گوناگونی از آن را ارائه کردهاند.
2. در دیدگاه نخست، وحی محصول بلوغ عقلانی است. بشر و انسانها یا انسانهای خاص یا جامعه بشری به سطحی از عقلانیت میرسند که نسبت به مسائل، فهم متعالی پیدا میکند و آن فهم متعالی دستاوردهایی دارد. از آن دستاوردها را وحی می نامند.
3. دیدگاه نخست درباره وحی تقریباً با الهام را یکی تلقی کردهاند. این دیدگاه توجیه عقلانی و روانشناختی وحی است، اما با واقعیتهای دریافت وحی و تلقی وحی و گزارههای تاریخی که درباره پیامبر وجود دارد و همچنین گزارههایی که از وحی در کتابهای آسمانی قرآن و کتابهای دیگر آسمانی وجود دارد، سازگار نیست.
4. وحی که در کتابهای آسمانی و از جمله در قرآن کریم آمده، چندین رکن دارد و یک رکن نیست؛ در حالی که بر اساس این نگاه وحی فقط یک رکن دارد و آن شخص پیغمبر است.
آزمون
1. عبارت «والوحی عندهم لا یکون الا بظهور الشخصیة .....» ناظر به چه تفسیری از وحی است؟
الف) وحی محصول بلوغ عقلانی است.
ب) وحی ظهور شخصیت درونی انسان است.
ج) وحی از نوع تجربه دینی است.
د) مورد الف و ب صحیح است.*
2. چه اشکالاتی بر دیدگاه رشید رضا از وحی وارد است؟ «انّ الوحی الهام یفیض من نفس النبی الموحی الیه، لا من الخارج».
الف) این دیدگاه با واقعیتهای دریافت وحی و تلقی وحی سازگار نیست.
ب) این دیدگاه با گزارههای تاریخی که درباره پیامبر وجود دارد سازگار نیست.
ج) این دیدگاه با گزارههایی که از وحی در کتابهای آسمانی قرآن و کتابهای دیگر آسمانی وجود دارد، سازگار نیست.
د) همه موارد صحیح است.*
مقدمه
درباره دیدگاههایی که درباره ماهیت وحی وجود دارد، مطالبی بیان گردید. یک دیدگاه این بود که وحی یک نوع بلوغ عقلانی است. دیدگاه دیگر این بود که وحی جوشش درونی و روانی است و «تجربه دینی» نام دارد.
محتوای آموزشی
ادامه بحث دیدگاه دوم
دیدگاه دوم این بود که وحی «تجربه معنوی و دینی» است. انسانی که چنین تجربهای را به دست میآورد از عالم طبیعت و از عالم ماده کنده میشود و دیدگانش به سوی افقهای ماورای طبیعت باز میشود و از آن جا چیزهایی دریافت میکند که عمده این دریافتها نیز معنوی هستند. این دریافتها با پیامهای زمینی در جاهایی مشترک و در جاهایی نیز متفاوت هستند. یعنی آموزههایی هستند که کمتر در زمین مورد توجه هستند و هنگامیکه به گوش مردم برسد علاقمندانی پیدا میکند. اقبال لاهوری درباره این نوع از تجربه میگوید: پیغمبر را میتوان همچون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف کرد؛ تجربه باطنی از لحاظ کیفیت تفاوتی با تجربه پیغمبرانه ندارد.
برخی درباره این نوع از تجربه گفتهاند که پیامبری نوعی تجربه و کشف است. دین خلاصه و عصاره تجربههای فردی و جمعی او است. برخی گفتهاند که همه قرآن محصول کشف و تجربه انسانی مبعوث، مؤیَّد و فوق العاده است که کلامش مقبول خداوند و کشفش محصول لحظاتی ناب و نادر از تجربهای متعالی و روحانی است.
همان طور که پیامبر اعظم(ص) فرمودند: «اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرّضُوا لَها» ؛ همانا پروردگارتان نسیمهایی دارد، سعی کنید تا در آن مسیرها قرار بگیرید. در آن لحظات ناب انسانی که در پی شکار آن لحظهها است، آن را به دست میآورد که در آن لحظات پیامهایی نهفته است و آن پیامها را به دیگران منتقل میکند و آن تجربه میشودو دقیقاً این همان نکتهای را که این جا بیان شد. همان سخنی که رشید رضا گفت. تعبیر رشید رضا تجربه نیست، بلکه یافتههایی است که شخص نبی به دست میآورد با یقین به اینکه اینها از جانب خداوند است، ولی در این جا تعبیر تجربه آمده است.
دروزه صاحب کتاب «التفسیر الحدیث» چنین چیزی را درباره وحی مینویسد. هرچندکه به نظر میرسد این مطالب نو نیست و فقط تعبیر تجربه دینی نو شده است. پیشتر رشید رضا این مطلب را گفت و قبل از او هم مستشرقان آن را گفتند. ابنعربی نیز چنین چیزی گفته است. وقتی ایشان در کتاب «فتوحات مکیة» و «الفصوص» از یافتهها و تجربههای درونی میگوید تقریباً به همین سخنان نظر دارد. ایشان در چند جا از حضرت خضر(ع) یاد میکند که آن حضرت یافتههایی داشت و آن یافتهها کمتر از نبوت نبوده است. این در واقع تجربهای است به ارزش آن چه که در میان پیامبران بوده است.
دروزه میگوید: «و اصل معنی الوحی هو السرعة او الخاتفة»؛ معنی وحی یعنی شتاب یا آن گذر چیزی که با شدت عبور میکند. «الوحی و هو الإلهام و القذف فی القلب»؛ وحی یعنی افتادن چیزی در دل. این تعبیر را در فارسی هم داریم و میگوییم که به دلم افتاد یا به دلم برات شد. ایشان میگویند که وحی یعنی همین. «و قد یعنی هذا إن الوحی فی الآیة یعنی شعوراً ذاتیاً و قلبیاً لما ینقذف فی نفس موحی الیه من افکار و موازین کشعاع توزیع به نفساً»؛ وحی در قرآن، یعنی همین. یعنی شعوری ذاتی و درونی است که در جان موحی الیه ایجاد میشود. شاید تعبیر موحی الیه در این جا درست نباشد و مسامحهای باشد؛ یعنی کسی که چنین چیزی را دریافت میکند، این درک را دارد و در جان پیامبر ایجاد میشود. افکار و موازین مثل پرتو نوری است که جان پیامبرو جان انسان را روشن میکند. «فیشعر انه یلهم الهاما عِلویّاً علمیّاً ربانیاً فی قالباً کلامی»؛ در نتیجه او الهامی علمی و خدایی را از عالم در قالب کلام دریافت میکند که این وحی میشود. در این جا دروزه تقریباً همین تعابیر رشید رضا یا اقبال یا تعابیر شخص دیگری را به کار میبرد و معتقد است که وحی نوعی تجربه درونی است. شاید ما هم با کسانی مواجه شده باشیم که چنین تجربههایی را داشته باشند. کسانی از طریق خواب، خلسه، تمرین، مراقبتهای ویژه به مقامی میرسند و نکتههایی را در مییابند و به دیگران منتقل میکنند. اینها تجربیات شخصی آنهاست که در ادبیات کنونی ما کم نیست.
اینها میگویند که پیامبر هم مثل همه تجربیاتی داشت و آن تجربیات را به دیگران منتقل کرد و آنها را در برابر آموزههایی قرار داد که دست بشر به آن آموزهها به صورت معمولی نمیرسد. پیامبران با تجربه شخصی خودشان و با الهام آن تجربهها را به دست میآورند و در اختیار دیگران قرار میدهند. اما واقعیت امر چیست؟
اشکالات دیدگاه دوم
ما بر اساس تعریف سنتی چند رکن در وحی داریم که عبارتند از: فرستنده وحی، آمرنده وحی، خود وحی و گیرنده وحی. در حالی که در این جا ما فقط یک رکن برای وحی میشناسیم و آن شخص نبی است. هر چه هست خود اوست. خود او مکاشفات و مشاهداتی دارد و آنها را با مردم در میان میگذارد و به تعبیر رشید رضا او یقین دارد که آنها از جانب خدا است و یا سخنان او وحی است و دیگران هم لازم نمیبینند که چنین تعبیرهایی را داشته باشند. البته مکاشفات پیامبر مهم است و در اختیار دیگران قرار میدهد. در واقع پیامبران مانند بقیه عرفا، اولیای خدا و سایر اهل نبوغ هستند که عقلانیت و مکاشفاتی دارند همچنانکه بسیاری از حکما سخنان حکیمانهای دارند. اما سخنان حکیمانه از کجا ناشی میشود؟
تردیدی نیست که چنین اتفاقی برای پیامبران رخ داده است و آنها به رسالت خداوند مبعوث شدند. ممکن است کسی بگوید بین کسی که به او الهام هم میشود و بدان یقین پیدا میکند و با کسی که از بیرون به او وحی میشود و بدان یقین پیدا میکند تفاوتی نیست. اما چنین ادعایی با گزارههایی که در قرآن کریم آمده است و با گزارههای تاریخی ناسازگار است. یعنی در گزارههای دینی بهویژه در قرآن کریم، وحی و پیامهایی را که پیامبر از جانب خداوند دریافت میکند بیرونی است، در حالی که در این نظریه پیام بیرونی معنی ندارد، بلکه هر چه هست از درون نبی میجوشد.
به هر صورت از این دو صورت خارج نیست، یا آن که پیام از خود پیامبر است و یا آن که از سوی خداوند متعال بوده، پیامبر صرفاً بازگوکننده آنها پیامها است.
ذیلا آیاتی را قرائت میکنیم تا ببینیم که آیا نظریه مزبور با آیات سازگار است یا نه؟
خداوند میفرماید: «وَإِن کَادُواْ لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» ؛ مشرکان بسیار تلاش کردند که تو را درباره وحیی که ما به تو میکنیم، مفتون کنند. «لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ»؛ تا تو سخنی غیر از سخن ما را بگویی. آیا این نشاندهنده آن است که این سخنان جزو یافتههای شخص است یا نه از بیرون به پیغمبر القا شده است؟ «وَإِذًا لاَّتَّخَذُوکَ خَلِیلًا»؛ اگر غیر از آن حرفهایی که ما به تو گفتیم زده بودی، آن گاه با تو دوست میشدند و تو را راضی میکردند که به گونهای سخنان آنها را مطرح کنی.
مثلاً در آن آیه شریفه خداوند به پیغمبر میفرماید که تو آنقدر دوست داری که اینها ایمان بیاورند که میخواهی جانت را فدا کنی. اگر واقعاً شخصی چنین وضعیتی دارد و نگران اوضاع مردم و مشرکان است، باید طوری صحبت کند که دل آنها را هم به دست بیاورد. در حالی که خدا میفرماید که نه چنین چیزی نیست و تو باید آن چیزی بگویی که ما گفتیم. همچنین خداوند فرمود: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْض الاَقَاوِیلِ» ؛ تَقَوَّلَ یعنی به ما میبست. حرفهایی را که ما نگفتیم. او از خودش درست میکرد و میگفت که اینها کلام خداست، «لاَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ، ثمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ» ؛ آن گاه ما دست راستش را میگرفتیم و رگ گردنش را میبریدیم. اینها نشان میدهد که ارکان وحی همچنان پابرجاست و در وحی یک شخص نیست.
درست است که پیامبر رکن اساسی وحی و گیرنده وحی است و اگر پیامبری نبود اصلاً وحی معنی نداشت، اما او صرفاً گیرنده و ابلاغکننده است. به خاطر اینکه خداوند در این آیه میفرماید که دیگران تلاش میکنند تا تو را راضی کنند سخنانی را بگویی که دل آنها را به دست بیاوری، در حالی که تو فقط باید گفتههای ما را به آنها بگویی. «وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ» ؛ اگر ما تو را ثابتقدم نمیکردیم، «لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً» ؛ نزدیک بود که به گونهای به آنها اندکی نزدیک شوی؛ در آن صورت «إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا» ؛ آن گاه تهدید میکند و میفرماید: در این صورت توجه میکردی، جزای این عمل را به تو میچشاندیم و عذاب تو را در حیات دنیا و در آخرت مضاعف میگردانیدیم و آن گاه از قهر و خشم ما بر خود هیچ یاوری نمییافتی. یا در آیه دیگری فرمود: «اِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ ایاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لایَرْجُونَ لِقائَنَا ائْتِ بِقُرْانٍ غَیْرِ هذا» ؛ وقتی که آیات ما بر آنها تلاوت میشود، آنها به پیغمبر میگویند: «ائْتِ بِقُرْانٍ غَیْرِ هذا»؛ غیر از این چیز دیگری بگو. «أَوْ بَدِّلْهُ» ؛ یا در آن دستکاری بکن. «قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ» ؛ بگو دست من نیست که بخواهم چنین کاری را بکنم، «مِن تِلْقَاء نَفْسِی» ؛ از پیش خودم این کار را بکنم، «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ» ؛ من تابع محض آن چیزی هستم که از بیرون به من میدهند، یا در آیه دیگری میفرماید: «وإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ» ؛ در این آیه ارکان وحی شفافتر از بخشهای دیگر آمده است. «لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ»؛ از جانب خداوند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ علی قلبک»؛ آورنده وحی یعنی جبرئیل امین و گیرنده وحی(پیامبر اعظم ص) و رکن دیگر یعنی: «وإِنَّهُ»؛ این پیام(قرآن) از جانب خداوند آمده است. «لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ»؛ تا تو به مردم بیم و هشدار بدهی از فرجام حرکتی که در مسیر خودشان دارند. پس اینکه بگوییم وحی از درون خود شخص میجوشد با این گزارهها سازگار نیست.
دیدگاه سوم
دیدگاه دیگر بر آن است که وحی امری غیبی و غیر قابل شناخت است. همانطور که مرحوم امام در کتاب «مصباح الهدایة» خود نوشت که استاد معارف الاهی ما در اولین جلسهای که من خدمت ایشان رسیدم و از وحی سؤال کردم، گفتند: «إنّها فی إنّا أنزلناه»، آن در «انا انزلناه» است. «اشارة الی الحقیقة الغیبیة النازلة فی نبیه المحمدیة»؛ این حقیقتی غیبی است که در حضرت محمد(ص) نازل شده است.
چون وحی امری غیبی است چندان نمیتوان از واقعیت آن سخن گفت. دیدگاههای اول و دوم در واقع به گونهای وحی را تحلیل کردند و آن را تجربه معنوی و بلوغ عقلانی شمردند.
چکیده
1. بر اساس دیدگاه دوم، وحی تجربهای معنوی و دینی است. انسانی که چنین تجربهای را به دست می-آورد به عالم ماورای طبیعت راه پیدا میکند و از آن جا دریافتهایی دارد. بر این اساس، پیامبران مثل بقیه عرفا، اولیای خدا و سایر اهل نبوغ هستند که عقلانیت و مکاشفاتی دارند. این دیدگاه نیز با گزارههایی که در قرآن کریم آمده است و با گزارههای تاریخی سازگار نیست
2. دیدگاه دیگر بر این است که وحی امری غیبی و غیر قابل شناخت است. چون یک امر غیبی است نمیتوانیم از واقعیت آن سخن بگوییم، از این رو دیدگاههایی که درباره وحی وجود دارد، تلاشی است که معلوم نیست راه به جایی ببرد
آزمون
1. کدام گزینه درست نیست؟
الف) تجربه دینی یعنی یک کسی یک نوع خودآگاهی باطنی پیدا میکند و معنویاتی را تجربه میکند.
ب) تجربه دینی یعنی یک کسی به عالم ماورای طبیعت راه پیدا میکند.
ج) دیدگاه وحی تجربه دینی است با گزارههایی که در قرآن کریم آمده و با گزارههای تاریخی سازگار نیست.
د) همه موارد صحیح نیست.*
2. وحی امری غیبی است، از این رو ........ .
الف) غیرقابل شناخت است
ب) نمیتوانیم از واقعیت آن حرف بزنیم
ج) مورد الف و ب صحیح است.*
د) قابل شناخت است
مقدمه
در جلسات قبل درباره وحی بحث کردیم. یکی از بحثهای قابل توجهی که قرآن کریم بدان پرداخته است، چگونگی انتقال پیام خداوند متعال به پیامبر یا چگونگی وحی بود. اگر ما وحی را انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر معنا کنیم، باید دامنه وحی را گسترش دهیم، زیرا راههای رسیدن پیام به پیامبر مختلف بود.
محتوای آموزشی
راههای انتقال وحی
خداوند در قرآن کریم در آیهای از سه راه انتقال وحی سخن گفته است. میفرماید: «وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ»(1) ؛ خیلی نمیتوان واقعیت و ماهیت وحی را شناخت، زیرا امری غیبی است. خداوند هم فرمود: «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا»(2) ؛ ما روحی از جانب خودمان را به تو وحی کردیم. و فرمود که اگر آن روح نبود نمیدانستی که ایمان چیست؛ ولی ما این را فرستادیم تا تو صاحب کتاب و ایمان شدی. در آیه ذیل میفرماید: «ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً»؛ خداوند با هیچ بشری سخن نمیگوید مگر این که از یکی از این سه راه: «إِلاّ وَحْیاً»؛ از طریق وحی، «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب»؛ یا از پشت پرده، «أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً»؛ یا پیکی را میفرستد، َ«یُوحِیَ بِإِذْنِهِ»؛ آن پیک نیز وحی میکند، «مَا یَشَاءُ»؛ هر چه را بخواهد. در این جا دو مطلب درباره وحی است: اول این که، وحی یکی از راههای تکلم خداوند با بشر است. دوم آن که، وحی راه القای پیام از سوی جبرئیل به پیامبر است. از هر دو به وحی تعبیر شده است. بنابراین وحی را چگونه باید معنا کنیم تا بتوانیم از این آیه به دست بیاوریم که خداوند چه چیزی را میخواهد با ما در میان بگذارد؟
وحی که در اول کلام آمده است یک راه غیبی است؛ یعنی راهی است که کسی از آن خبر ندارد. در این جا به معنای لغوی وحی که به معنی انتقال سریع و پنهانی یک پیام از سوی کسی به فرد دیگر است توجه شده است. صورت دوم وحی، برای ابلاغ پیام خدا واسطه و پردهای بین بنده و خدا وجود دارد. البته آن واسطه جبرائیل یا پیک دیگری نیست، به قرینه اینکه بعد نام جبرئیل امین را ذکر فرمود. وقتی به سراغ آیات قرآن کریم برویم میبینیم که خداوند در آیات دیگر راجع به این مطالبی را فرموده است. خداوند در آیهای فرمود: وقتی موسی با همسرش از مدین به سمت مصر میآمد، در تاریکی محضی در بیابان گیر افتاد و هوا سرد و سوزاننده بود، از دوردست یکدفعه چشمش به آتشی افتاد. به همسرش گفت: تو این جا لختی درنگ کن تا من بروم و آتش بیاورم تا با آن آتش راه پیدا کنیم و خودمان را گرم کنیم. «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ» (3)؛ بعد موسی همسر خودش را در آن تاریکی رها کرد و آمد کنار آتش تا از آن آتش به تعبیر خود قرآن کریم، «جَذْوَةٍ»؛ تکهای از آن آتش را بگیرد و ببرد برای همسرش و راه را با آن آتش پیدا کنند و از نورش یا گرمای آن استفاده کنند. در ادامه میفرماید: وقتی حضرت موسی(ع) آمد آن جایی که نور دیده بود، «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ»(4) ؛ از کنار دشت مبارک در آن بقعه مبارک، «نُودِیَ مِنَ الشَّجَرَةِ»؛ ندایی از دل درخت داده شد که «أَن یَمُوسی إِنی أَنَا اللَّهُ»(5) ؛ای موسی! من الله هستم. از دل درخت این ندا آمد. گفتهاند که این از مواردی است که خداوند با بشر سخن گفت. اما این سخن مستقیم خداوند با آن حضرت نبود، بلکه از طریق یک واسطه این انتقال پیام صورت گرفت. در این جا واسطه درخت بود. «نودی منَ الشجَرَةِ أَن یَمُوسی إِنی أَنَا اللَّهُ رَب الْعَلَمِینَ»؛ از دل درخت ندا در آمد که موسی من خدای پروردگار جهانیان هستم. البته این اتفاقات خیلی نادر است، اما آن دو راه دیگر حداقل برای پیامبران نادر نیست. برای پیامبران خیلی اتفاق میافتاد که خداوند از طریق پیک پیام خودش را میفرستاد.
خداوند برای ارسال پیام خویش به پیامبران از این روش استفاده نکرد. یعنی از دل سنگ، درخت، کوه، درون آب، صدایی بیرون آمده باشد که من خدا هستم و پیام من را بشنوید؛ چنین گزارشی نداریم، فقط برای حضرت موسی(ع) چنین حادثهای رخ داد. ارتباط مستقیم خداوند با بندگان در آیات دیگری هم آمده است؛ در آیه دیگری وقتی بنیاسرائیل از موسی خواستند که اگر راست میگویی ما را هم ببر بالای کوه سینا تا از آن جا خدا را ببینیم. آنجا هم موسی از خداوند درخواست کرد که اینها راضی نمیشوند «أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ»(6) و باید خودت را به من نشان بدهی. خداوند نیز فرمود: «قَالَ لَن تَرَانِی»(7) ؛ حضرت موسی(ع) به خداوند عرض کرد: خودت را به من نشان بده، تا من تو را ببینم، خداوند فرمود: «قَالَ لَن تَرَانِی»؛ امکان ندارد. «وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی» (8)؛ حل که امکان رؤیت خداوند به صورت مستقیم یا با شنیدن پیام او به صورت مستقیم وجود ندارد، از ورای حجاب ممکن است. به همین سبب فرمود: «انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی»؛ به کوه بنگر؛ اگر دیدی که بعد از تجلی من کوه سر جای خودش ماند، آن گاه مرا خواهی دید. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا»(9) ؛ خدا تجلی کرد در کوه و کوه از هم پاشید.
اما مطلبی که در فراز نخست آمد و خداوند فرمود: «إِلاّ وَحْیاً»؛ منظور از «وَحْیاً» چیست؟ گو اینکه القای پیام از جانب خداوند مستقیم است، اما بدون مشاهده و بدون صدا. این جا جبرئیل در میان نیست، صدا از واسطهای هم نمیآید، بلکه پیامبر بدون واسطه پیام را میگیرد. آن از موارد ظاهراً نادری است که در وحی اتفاق میافتد و گفتند که در این شرایط حال پیغمبر خیلی منقلب میشد و سخت عرق میکرد و گاهی که اگر پیغمبر سوار بر حیوانی بود، آنقدر بر تن پیغمبر فشار میآمد و سنگین میشد که حیوان تحمل سنگینی پیامبر را نداشت و به زانو در میآمد. این حالتهای خاصی است که استثنائاً برای پیامبر اتفاق میافتاد. همچنانکه گفتیم در این جا حجاب و فرشتهای در میان نبود و پیام مستقیم از جانب خداوند متعال به پیامبر ابلاغ میشد.
گهگاه پیک الاهی - جبرئیل- میآمد و آیات قرآن کریم و وحی را به جان پیامبر القا میکرد؛ در قرآن کریم فراوان بدین مطلب اشاره شده است. به هر حال، این نوع وحی، صرفا گونهای از وحی اصطلاحی است.
سایر راههای انتقال وحی
ممکن است پیامبری پیام خدا را در خواب ببیند، مثلاً قرآن کریم فرموده است که حضرت ابراهیم(ع) به پسرش فرمود: «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»(10) ؛ من در خواب دیدم که تو را سر میبرم، بعد پسرش گفت: «افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»(11) ؛ هر گونه که مأمور هستی انجام بده، «سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» (12)؛ تو تو در برابر این فرمانی که دریافت کردهای و قرار است که سر من را ببری، إن شاءالله میبینی که من شکیبا خواهم بود. این جا نمیخواهیم راجع به جزئیات ماجرا بحث کنیم، اما واقعیت آن است که ابراهیم از طریق خوابش پیامی را از جانب خداوند دریافت کرد و مأمور شد که آن خواب را به انجام برساند. بنابراین یکی از راههایی که پیامبران وحی الاهی را دریافت میکردند، از طریق خواب بود. و به نظر میرسد که این مورد با آن مورد اول آیه اندکی با همدیگر نزدیک باشند و شاید هم با همدیگر تفاوتهایی هم داشته باشند.
گاهی پیامبران بی آن که کلامی را دریافت کنند و یا پیکی از جانب خداوند بیاید و یا از طریق واسطهای صدای چیزی را بشنوند، ملکوت آسمان و عالم را میدیدند. در واقع مکاشفاتی برای پیامبران رخ میداد که در آن مکاشفات حقایقی را کشف می کردند و بعد از کشف آن حقایق میآمدند و اینها را برای مردم بیان میکردند. قرآن کریم این حالت را برای حضرت ابراهیم(ع) بیان کرده است: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»(13) ؛ ما حقیقت آسمانها و زمین را برای ابراهیم نمایاندیم. ملکوت در برابر ملک به کار میرود. ملک یعنی عالم طبیعت، ماده و محسوسات که در آن به سر میبریم. یعنی در ماورای این حقیقت، حقایقی است که چه بسا آن حقیقت، لوح محفوظ، کتاب مکنون یا سری از اسرار الاهی باشد. پیامبران به اندازه وسع و ظرفیت خودشان اجازه دسترسی به آن عالم را دارند. قرآن کریم درباره پیامبر اعظم(ص) فرمود: «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا»(14) ؛ ما در یک شب بندهمان را از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی سیر شبانه دادیم تا آیاتمان را در آن جا به وی نشان بدهیم. شاید این همان چشم ظاهری باشد، اما به نظر میرسد که بیش از این باشد.
در سوره نجم با تفصیل بیشتری از معراج پیامبر سخن گفته است. در آن جا هم ارائه حقایقی بر پیامبر است که خداوند میفرماید: «دَنَا فَتَدَلَّى فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى» (15)؛ سپس میفرماید: «لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى»(16) ؛ تا نشانههای بزرگ خودمان را آن جا به او نشان بدهیم. در آن جا باز یکی از راههای رسیدن پیامبران به حقایق عالم و گرفتن پیامهای الاهی، مکاشفات است. شاید این نوع سخنان با آن تجربه نبوی همخوانی داشته باشد و شاید هم با آن بخش فراز نخست آن آیهای که فرمود: ما با هیچ بشری صحبت نمیکنیم مگر از طریق وحی؛ منظور ارتباط مستقیم باشد که از طریق این ارتباط حقایق به دل یا رؤیت پیامبر میرسد و پیامبر آن حقایق را کشف میکند. اما چطور این اتفاق میافتد؟ گفتهاند که پیامبر از عالم ملک کنده میشود و به عالم ملکوت وصل میشود و از طریق این اتصال به عالم ملکوت یا عالم ماورای طبیعت حقایق برای او تجلی پیدا میکند. آن حضرت مجدداً به عالم ملک بر میگردد و یک انسان زمینی میشود و پیامهایی را که آن جا دریافت کرده است با مردم در میان میگذارد. از این رو محمد عزت دروزه در تفسیر الحدیث خود مینویسد: «الرسول الوارد ذکره فی الآیه و الذی هو المشهد الثالث من المشاهد هو علی ما قاله جمهور المفسرین الملک الذی کان ینظر علی النبی و استعمال التعبیر، فیوحی الیهم من نسبة الیه یلهم ان اتصال الملک بالنبی هو کذلک اتصال وحیی او قلبی»؛ این اتصال به عالم دیگر درونی است. «و قد ذکر هذا بصراحته فی آیات سورة الشعراء، و إنَّه لَتنزیلُ ربِّ العالمین، نزلَ به الروحُ الامین علی قلبک»؛ قلب پیغمبر در واقع سرزمین و بستری برای دریافت این دسته از حقایق است و پیغمبر از طریق اتصال قلبی به آن دست مییابد. مفسران و متکلمان در این جا از تعبیرات ذیل بهره میبرند: اتصال به عالم اعلا، اتصال به عقل فعال کلی، اتصال به عقل اول و... .
همچنانکه گفتیم قرآن کریم در یک آیه سه راه را معرفی کرده است و بر اساس آیات دیگر، مجموعا به شش راه یا شاید هم بیشتر ارتقا مییابد. یعنی وقتی پیغمبر خودش از جانب خدا پیام را به طور مستقیم دریافت میکند، گاهی از طریق واسطهای است که خداوند به «من وراء الحجاب» تعبیر کرده است، گاهی نیز از طریق پیک - جبرئیل- است که از جانب خدا میآید، گاهی نیز از طریق خواب، و گاهی از طریق مشاهده عالم ملکوت و تجلی حقایق عالم در دل پیغمبر و راه یافتن به عالم ملکوت و گاهی هم از طریق شنیدن پیام الاهی است. خداوند میفرماید: «وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی» (17)؛ من تو را برای نبوت برگزیدم، پس وحی را بشنو؛ غیر از القای به قلب، گوش کردن راه دیگری برای وحی است.
1. شوری: 51
2. شوری: 52
3. قصص: 30
4. همان
5. همان
6. أعراف: 143
7. أعراف: 143
8. همان
9. همان
10. صافات: 102
11. همان
12. همان
13. أنعام: 75
14. اسراء: 1
15. نجم: 8 و 9
16. نجم: 18
17. طه: 13
چکیده
1. یکی از بحثهای قابل توجه در قرآن کریم، چگونگی انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است.
2. خداوند در آیهای از قرآن کریم از سه راه وحی سخن گفته است: وحی مستقیم، پشت پرده و یا پیکی را میفرستد.
3. انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر ممکن است غیر از این سه راه، راههای دیگری هم داشته باشد؛ مثلا ممکن است که پیامبری پیام خدا را در خواب ببیند. گاهی نیز پیامبران ملکوت آسمان را میدیدند. در واقع مکاشفاتی برای پیامبران رخ میداد که در آن مکاشفات حقایقی را کشف می کردند.
آزمون
1. آیه «ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً» ناظر به کدام یک از راههای انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است؟
الف) وحی، پشت پرده و پیک*
ب) وحی، پشت پرده و خواب
ج) وحی، پشت پرده و مکاشفه
د) خواب، پشت پرده و پیک
2. آیه «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» ناظر به کدام یک از راههای انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است؟
الف) خواب
ب) مکاشفه*
ج) وحی
د) پیک
3. آیه «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» ناظر به کدام یک از راههای انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است؟
الف) خواب*
ب) مکاشفه
ج) وحی
د) پیک
مقدمه
از جمله مباحث کلیدی در بحثهای نبوتشناسی این است که نبوت چه ضرورتی دارد؟ تمام متکلمان، فیلسوفان دین و کسانی که در این حوزه قلم زدند طبیعتاً به این موضوع مهم پرداخته اند. در قرآن کریم هم آیاتی وجود دارد که در آن آیات مسأله ضرورت وجود پیامبران بیان شده است.
در این جلسه و جلسات آینده به این پرسش پاسخ خواهیم داد و نگاهی خواهیم داشت به دیدگاههای متکلمان و فیلسوفان دین و سرانجام به سراغ قرآن کریم خواهیم رفت تا ببینیم قرآن چه جوابی برای این پرسش ما دارد.
محتوای آموزشی
ضرورت وجود پیامبران
برای اینکه بتوانیم به این مسأله پاسخ دقیقی بدهیم لازم است که اجمالاً مخاطبان پیامبران را مورد توجه قرار بدهیم. مخاطبان پیامبران، انسانهای در روی زمین هستند. عموم انسانها ویژگیهایی دارند که باعث میشود تا مسأله نبوت برای انسانها از جایگاه مهمیبرخوردار باشد. انسانها ساختار ویژهای دارند و آن ساختار عبارتند از: برخورداری از قوه عقلانی، قوه احساسی و حواس. انسانها حواسی دارند که وقتی حواسشان به کار میافتد، با آن چیزهایی را به دست میآورند. قوه عاقله آنان حواسشان را تجزیه و تحلیل میکند و بر اساس این یافتهها به انسان کمک میکند که تصمیم بگیرد و سرانجام راهی را برای خودش برگزیند. از جهت دیگر، انسانها به گونهای آفریده شدهاند که نیاز به وجود دیگران دارند. به تعبیری میتوان گفت که انسانها طبیعت مدنی دارند، یا به تعبیر قدما مدنی بالطبع هستند. طبیعت آنان شهرزیست است. یعنی باید در کنار هم زندگی کنند تا خواستهها و نیازهاشان برآورده شود.
ممکن است که آن خواستهها مادی یا غیرمادی باشد. زیرا همه خواستهها و نیازهای انسانها مادی نیست و بسیاری از مواقع نیازهای مادی انسانها برآورده میشود؛ اما همچنان احساس نیاز میکنند و در پی یافتن دیگران است که با آنها همنشینی و موانست کنند، با آنها سخن بگویند و سخن بشنوند. همین کنار هم بودن برای انسان واقعاً یک مسأله حیاتی و مهمی است. از یک طرف، انسانها به درک، عقلانیت، قوای فاهمه و حواسی نیاز دارند و از طرفی دیگر با دیگران زیست میکنند. درست است که زیست با دیگران در پی برآوردن نیازی است، اما لوازم و تبعاتی هم دارد. به عبارت دیگر، هنگامی که انسان در یک محیطی با دیگران زندگی میکند طبیعتاً برای تعامل و ایجاد مناسبات بهتر و اینکه حق و حقوقی رعایت شود به معاهداتی نیازی پیدا میکند. ممکن است این توافقات رسمی، کتبی و قراردادی باشد. یعنی با هم صحبت کنند و به نتیجهای برسند و ممکن است که چنین نباشد و صرفاً یک قرار اخلاقی- درونی باشد. منظور از قرارداد اخلاقی این است که هر کسی در درون خودش این احساس را پیدا کند که برای آن که حق خودش رعایت شود باید حق دیگران را رعایت کند. در نتیجه در رفتار با دیگران برخی از اصول اخلاقی را رعایت میکند. این معاهده اخلاقی است نانوشته است. البته ممکن است که انسان بدین معاهده احتیاج پیدا کند و معاهدات را مکتوب نماید و بر پایه آن مکتوب رفتار کند. از این رو، اگر خارج از معاهده و قرارداد عمل کند با او برخورد میشود.
انسان بر اساس پارهای از شواهد و قرائن حیات ادامه داری دارد. درست است که به وجود آمدن آن دست خودش نیست و در دست دیگران است و تقدیر و سرنوشت او را به این حیات و نشئه دنیا منتقل می-کند، اما چگونگی زیستن در دنیا و ادامه حیاتش بستگی به تصمیمات خودش دارد. یعنی چگونه زندگی، تصمیم گیری و رفتار کند تا حیات آیندهاش اجمالاً حیات تضمین شده باشد. اینها سه زاویه بحث هستند. انسانها با این زوایا زندگی میکنند و آنها ویژگیهای زیست انسانی است. در این صورت پرسش این است که آیا انسانها میتواند با همین دریافتهای حسی، عقلی، اشتها، خواهش، شهوت و هوس که دارد به درستی تشخیص بدهند و بر اساس آن رفتار کنند یا نه؟ آیا انسانها در یک چارچوب شناخته شده عقلانی حسی، تجربی، هوس و هر چیزی که در توان و درون آنان است، درست انتخاب میکنند، تصمیم میگیرند، و حتا آیندهای که هنوز به آن وارد نشدهاند را هم میتوانند رقم بزنند؟
انسان بر اساس پارهای از شواهد و قرائن حیات ادامه داری دارد. درست است که به وجود آمدن آن دست خودش نیست و در دست دیگران است و تقدیر و سرنوشت او را به این حیات و نشئه دنیا منتقل می-کند، اما چگونگی زیستن در دنیا و ادامه حیاتش بستگی به تصمیمات خودش دارد. یعنی چگونه زندگی، تصمیم گیری و رفتار کند تا حیات آیندهاش اجمالاً حیات تضمین شده باشد. اینها سه زاویه بحث هستند. انسانها با این زوایا زندگی میکنند و آنها ویژگیهای زیست انسانی است. در این صورت پرسش این است که آیا انسانها میتواند با همین دریافتهای حسی، عقلی، اشتها، خواهش، شهوت و هوس که دارد به درستی تشخیص بدهند و بر اساس آن رفتار کنند یا نه؟ آیا انسانها در یک چارچوب شناخته شده عقلانی حسی، تجربی، هوس و هر چیزی که در توان و درون آنان است، درست انتخاب میکنند، تصمیم میگیرند، و حتا آیندهای که هنوز به آن وارد نشدهاند را هم میتوانند رقم بزنند؟
تجربه گذشته دیگران در اختیار انسان است و این تجربه به او کمک میکند که برای استفاده بهینه از امکانات این عالم که چه راهکاری را باید در پیش بگیرد. اما آینده نامشخصی که فقط خبرش را پیدا کردند که این آینده ادامه دارد و نابودشدنی هم نیست، انسان در آنجا چه نیازهایی دارد؟ به تعبیر دقیقتر سعادت انسان در آنجا چطور رقم میخورد؟ آیا آن سعادت با عقلانیت و حس قابل کشف است یا نه؟
ضرورت وجود پیامبر از دیدگاه متکلمان
متکلمان در پاسخ به این پرسش جواب یکسانی ندارند و تحلیلهای مختلف ارائه کردهاند. یافتههای آنها با توجه به قرائن و شواهد باعث شده است تا راهکارها و جوابی که برای این پرسش پیدا کردند با هم تفاوت داشته باشد. ذیلا این پاسخها ذکر میشود.
دیدگاه نخست
نخستین دیدگاه، مربوط به صاحب «تجرید الإعتقاد» خواجه نصیرالدین طوسی است. خواجه نصیر در پاسخ به این که آیا انسانها همیشه میتواند درست تشخیص دهد یا نه؟ و به چه ضرورتی برای آمدن پیامبران وجود دارد، مینویسد: بعثت انبیا کار خوبی است. وقتی کار خوبی است، اشکالی ندارد که کار خوب انجام شود. «البعثةُ حسنةٌ»؛ بعثت کار نیکویی است. هر چند به نظر میرسد که ایشان مسأله را ساده کرده است و انسان فکر میکند که جواب درستی با این پرسش به دست نیاورده است. اما ایشان میگوید این کار نیکو در دنیا ده فایده دارد. ایشان آن فواید را اینگونه میشمارد: «یک. انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند.» یک نکته در این جا وجود دارد. باید از ایشان پرسید که مگر عقل انسان ناقص است؟ در این راستا جملهای که از امیرالمؤمنین در نهج البلاغه نقل شده است. آن حضرت فرمود: «وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ»؛ منظور این است که عقل بشر بالفعل نیست بلکه بالقوه است و انبیا آمدهاند تا دفینهها و گنجینههای عقل انسان را از زیر آوارها بیرون بیاورند و به فعلیت در آورند تا عقل انسان فعال شود. به هر صورت در آن سخن خواجه این تعبیر بسیار روشن است که پیامبران کمککار عقل انسان هستند.
عقل انسان قوه بسیار مهمی است که اگر این قوه از انسان گرفته شود، مثل بقیه جانداران خواهد بود و تشخیص درستی نخواهد داشت. یادمان نرود که همین قوه است که نبوت و پیامبر را تشخیص میدهد. اگر این قوه نباشد نبوت و پیامبری قابل تشخیص نیست. ممکن است هر کس هر ادعایی بکند و کسانی را دنبال خودش راه بیندازد؛ عقل است که تشخیص میدهد کسانی که مدعی پیامبری هستند، چه میزان درست میگویند. عقل انسان در عین اینکه این همه کشش دارد که نبوت را تشخیص میدهد، اما همان نبی به کمک همین عقل برای انسان تراز میسازد و چیزهای دیگر را به وسیله آن تشخیص میدهد که حق است یا باطل. انسانها از یک نظر عقل نظری دارند و شناخت آنان در خیلی از مواقع درست است و بهخصوص وقتی عقل جمعی و تجربیات جمعی تشکیل شود و مجموعهی این توانمندیها پارهای از این نقیصهها را جبران میکند. اما در عقل عملی کار مشکل تر به نظر میرسد. آنجایی که عقل باید تشخیص دهد که چه رفتارهایی متناسب شأن انسان است و چه رفتارهایی میتواند حقوق خودش و دیگران را تضمین کند.
واقعیت این است که خودمان تجربه کردهایم که خیلی از تشخیصها دقیق نیست. حتا در امور امور مادی و حسی هم خیلی تشخیص درستی نمیتوانیم داشته باشیم. وقتی به مکان ناشناسی میرویم، نمیدانیم که باید به سمت راست، چپ یا مستقیم برویم! وقتی میخواهیم با کسی دادوستد کنیم، نمیدانیم که داد و ستد بکنیم یا نه! سود ما در چیست؟ ضرر ما در چیست؟ این مواردی است که عقل عملی باید تشخیص دهد. این موارد حوزههای ساده ساحت انسان هستند اما ساحت حیات انسانی با توجه به اینکه ادامه دارد و بسیار فراتر از امور ساده روزمره است، اعم از خوردن، خوابیدن، رفتار، ازدواج و... است. هر جا انسان میبیند که جایی عقلش میلنگد، نیاز به مشاوره و مشورت دارد، گاهی انسانها به قرعه زدن، استخاره کردن، تفأل و... پناه میبرند. اگر واقعاً عقل انسان این توانمندی را داشت که راه را تشخیص بدهد این کارهایی که در عالم اتفاق میافتد، برای چه آنها باید اتفاق بیفتد؟ همین اتفاقات نشان میدهد که عقل توانمندیهای صددرصدی را ندارد.
ساحت حیات انسان با توجه به اینکه ادامهدار و گسترده است، محدود به چند مورد و مکان نیست و انسان میخواهد همه جا حضور داشته باشد و بناچار حضور دارد، باید تصمیم درست و دقیقی بگیرد؛ بهخصوص برای نگه داشتن جایگاه و شأن خودش نیاز به کسی دارد که به او کمک کند. از این رو خواجه میگوید: از کارکردهای نبوت این است که به عقل انسان کمک کند. واقعاً مواقعی عقل نمیتواند تصمیم بگیرد و حکمی صادر کند و متوقف میماند. در آن جا پیامبر به انسان کمک میکند تا عقلش را راه بیندازد و به انسان رهنمود میدهد؛ مثل خیلی مواقع در زندگی خودمان.
انسان در مکانی حرکت میکند یکدفعه متوقف میشود و نمیداند چه تصمیمی باید بگیرد. شاید آن لحظه کسی بگوید آیا چیزی میخواهید که متوقف شدید؟ میگوید من میخواهم به فلان جا بروم، ولی نمیدانم چه کار باید انجام دهم. او هم میگوید از این جا یا از آن جا برو. یک جایی میبینید که عقل مانده و درمانده شده است و کسی از بیرون به انسان کمک میکند. برخی از مواقع پیامبران از این جهت به انسانها کمک میکنند که اصلا هیچ قوه تصمیم، اراده و عزمی ندارند؛ در این مواقع پیامبران به انسان رهنمود میدهند تا انسان مسیر خودش را درست طی کند. در مواقعی که انسان بلاتکلیف است، تکلیف انسان را معلوم میکنند. انسان میداند که یک تکلیفی دارد ولی در حقیقت نمیداند چه تکلیفی است؟ بعضی مواقع آن تکلیف را هم پیامبران برایشان تعیین میکنند. درست است که حسن و قبح ذاتی است و عقل آنها را میشناسد، اما گاهی ممکن است که آن را نشناسد و پیامبران کمک میکنند تا انسان تشخیص دهند که چه قسمتی از کار زشت و چه قسمتی زیبا است.
ممکن است که انسان اموری را که مفید است تشخیص ندهند و تجربیات بسیار زیادی باید به دست بیاورد تا همه امور مفید را تشخیص دهد. آن گاه پیامبران به انسان کمک میکنند. همین طور انسان نمیداند که همه غذاهای کدام است؟ کسی که غذاشناس است میتواند به انسان کمک کند تا انسان تشخیص دهد غذاهای مفید چه غذاهایی هستند؟ همین طور ایشان گفته است که بعثت به نوع انسان و جامعه کمک میکند تا جامعه و نوع انسان را حفظ کند و رهنمودهای جدید میدهد و استعداد انسان را کامل میکند. بعثت به انسان کمک میکند تا به یک صنعت، حرفه و پیشهای دسترسی پیدا کند. اخلاق و سیاست را به انسان یاد میدهد. به انسان کمک میکند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد. خلاصه سخن خواجه نصیر آن است که بعثت خوب بوده، 10 فایده دارد.
در جلسه آینده ادامه همین بحث مطرح خواهد شد.
چکیده
1. متکلمان در پاسخ به مسأله ضرورت وجود نبی جواب یکسانی ندارند. یافتههای آنها با توجه به قرائن و شواهد باعث شده است تا راهکارها و جوابی که برای این مسأله ارائه کردند با هم اختلاف و تفاوت داشته باشد.
2. خواجه نصیرالدین طوسی میفرماید: «البعثةُ حسنةٌ»؛ بعثت انبیاء کار خوبی است. و برای آن فایدههایی را برمیشمارد: از جمله اینکه انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند؛ عقل بشر بالفعل نیست بلکه بالقوه است. به تعبیر امام علی(ع) انبیا آمدهاند تا دفینهها و گنجینههای عقل انسان را از زیر آوارها بیرون آورده و به مقام اجرا و فعلیت در بیاورند تا عقل انسان فعال شود.
3. به نظر خواجه نصیر بعثت به نوع انسان و جامعه کمک میکند تا جامعه و نوع انسان را حفظ کند و رهنمودهای جدید میدهد و استعداد انسان را کامل میکند. به انسان کمک میکند تا به یک صنعت و پیشهای دسترسی پیدا کند. اخلاق و سیاست را به انسان یاد میدهد. به انسان کمک میکند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد
آزمون
1. پاسخ خواجه نصیرالدین طوسی به مسأله ضرورت بعثت انبیا چیست؟
الف) بعثت انبیاء کار خوبی است.*
ب) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند.
ج) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به انسان کمک میکنند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد.
د) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری اخلاق و سیاست به انسان یاد میدهند.
2. هدف بعثت انبیاء از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه چیست؟
الف) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند.
ب) انبیا آمدهاند تا دفینهها و گنجینههای عقل انسان را از زیر آوارها بیرون آورده و به فعلیت در آورند تا عقل انسان فعال شود.*
ج) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به انسان کمک میکنند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد.
د) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری اخلاق و سیاست به انسان یاد میدهند.
مقدمه
در جلسه گذشته پرسشی را به نام ضرروت پیامبری مطرح کردیم. گفته شد که دیدگاههای مختلفی در این جا مطرح شده است و دیدگاه اول- که متعلق به خواجه نصیرالدین طوسی است- بیان شد. در این جلسه بقیه ددیگاهها بیان میشود.
محتوای آموزشی
دیدگاه دوم
دیدگاه دوم معتقد است که اصلا بعثت انبیا فعل خدا است. همانطور که کارهای دیگر خداوند در عالم خوب بوده، از فیاضیت، خالقیت و مقامهادی بودن خداوند سرچشمه گرفته است، بعثت انبیا هم از همین رو است. به عبارت دیگر، خداوند لطفی دارد و خواسته است که لطفش را برملا کند. او عالم را آفرید و خواسته است که لطفش را بر بندگان تمام کند. بدین جهت،کسانی را فرستاد تا برای رسیدن به مقصد از یک راه مطمئن، قابل قبول و کمهزینهتر به آنان کمک کنند. ممکن است که انسانها بتوانند با زحمت و هزینه فراوان به مقصدی برسند، اما میتوان برای رسیدن به مقصد یک راه مناسب، مطمئن، کمضرر یا بیضرر و کمهزینه را طی کرد.
خداوند این لطف را در حق بندگان کرده است که کسانی را فرستاد تا این رهنمود را به بندگان بدهند. از این رو مرحوم علامه طباطبایی درباره بعثت انبیا فرمودند: «فهی الواجبة الاجتبی علی اللطف»؛ بعثت امری ضروری است که باید انجام شود، به خاطر اینکه از ناحیه خداوند لطف است. از صفات خداوند این است که لطیف است و باید مثل صفات دیگرش لطفش را از بندگان دریغ نکند از این رو پیامبران را فرستاده است.
در یک روایتی هم از امام صادق(ع) کسی پرسیده است شما از کجا ثابت میکنید که پیامبران باید وجود داشته باشند؟ امام صادق(ع) فرمود: ما وقتی ثابت میکنیم خداوند خالق ما است و ما را پدید آورد و حکیم است. از آن جایی که خداوند نمیتواند در میان مردم حضور جسمی داشته باشد و دست آنان را بگیرد و از آن طرف هم نمیتواند بندگان خودش را بیافریند و رها کند و آنان عبث زندگی کنند، از این رو برای آنان لازم است تا کسانی را بفرستد تا دست بندگان را بگیرند و به آنان کمک کنند. بنابراین بعثت فعل خداوند است و مثل بقیه افعال خداوند به شمار میآید. از این رو ارسال پیامبران امر درستی است که در واقع از صفت لطف وهادی بودن خداوند ناشی میشود.
دیدگاه سوم
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 213 سوره بقره در فلسفه بعثت پیامبران سخن گفته است. ایشان چند مقدمه را در آن جا میچیند. برای اینکه به نتیجه مربوط به بعثت پیامبران برسد این مقدمههایی که ایشان آورده است قابل توجه است. ایشان در ابتدا میفرماید: «فقد تبینا مما»؛ از مطالبی که ما قبلا بیان کردیم، چند نکته روشن شد.
مقدمه نخست: جامعه انسانی جامعهای به سمت مدنیت است.
مقدمه دوم: این مدنیت به سوی اختلاف پیش میرود. یعنی انسانها به این سو میروند که بیشتر مدنی میشوند و طبعا زیست جمعی به کشمکش و نزاع منجر میشود.
این اختلاف مانع رسیدن انسان به خوشبختی و حیات دلپسندش است. انسان تنها با عقل و تجربیات خویش نمیتواند این اختلافات را حل کند.
مقدمه سوم: این اختلاف با یک شعوری که عمدتاً شعور عمومی است که همه انسانها باید آن را داشته باشند و از طریق آن شعور قابل حل است. ایشان میگویند کشمکشها و نزاعهایی که در میان مردم است با عقل و شعور جمعی قابل حل نیست و شعور دیگری که آن شعور نبی است رافع اختلافات مردم است. لازم به یادآوری است که شعور نبی به وحی مرتبط است.
مقدمه چهارم: این شعوری که رافع اختلافات مردم است، غیر از شعوری است که همه مردم دارند و بهکل متفاوت از یافتههای مردم است. در واقع یک حقیقتی است که در درون انبیا القا میشود و آنها واجد چنین شعوری میشوند که وحیانی است.
مقدمه پنجم: این شعوری که پیامبران دارند با خطا و اشتباه همراه نیست؛ در حالی که همه ما میدانیم عقل، احساس و حواس انسان گاهی خطا میکند. گاهی آدمی در دید و شنوایی خود دچار خطا میشود. آن شعوری که در انبیا است، خطایی ندارد.
مقدمه ششم: لازم است که برای زندگی آنها- که یک زندگی جمعی است و در آن اختلاف پدید میآید- این اختلاف حل شود. با توجه به این مقدماتی که گفتیم، راه حلش این است که یک کسی زمامدار حل اختلاف شود که فراتر از داشتههای مردم چیزی را دارد که آن میتواند مشکلات را حل کند. آن ارائه یک حقیقت روشنی است که خطایی در آن وجود ندارد. همه راهحلهای انسانها ممکن است رفع اختلاف هم کند، اما معلوم نیست که حقیقت همین باشد که انسانها به آن رسیدند؛ از این رو نیاز به وجود پیامبر است.
دیدگاه چهارم
با توجه به مطالبی که قبلا گفتیم و مقدماتی که قبلا چیدیدیم؛ از جمله مقدماتی که مرحوم طباطبایی بیان کردند، وقتی انسانها مدنی میشوند و در محیط جمعی زندگی میکنند، فرقی نمیکند که محیط جمعی در عشایر، روستای کوچک، روستای بزرگ، بخش، شهر و هر جای دیگری باشد. منظور از زندگی شهری جامعهای است که چند انسان در آنجا با هم زندگی میکنند. این زندگی توام با اختلاف خواهد بود. برای پیشگیری از اختلاف و همین طور برای اینکه آدمها در چنین جامعهای از اول بدانند چه کاری باید کنند بهتر است که مقرراتی داشته باشند. این مقررات همان قانون است. ممکن است کسی بگوید که خودمان قانون را درست میکنیم. نمایندگان مردم در دنیا این همه قانونهای اساسی و قوانین فرعی تصویب میکنند سپس و اجرا میکنند و مشکلات مردم را نیز حل میکنند. چه نیازی به این سخنان است؟ این همان نکتهای است که پیشتر بیان شد. همان طور که با زور هم اختلافات حل میشود. ممکن است دو نفر در خیابان با هم دعوا کنند و یک پلیس مسلح سر برسد و دعوای آنها را حل کند؛ اما آیا حق به حقدار میرسد؟ آیا ریشه اختلاف روشن میشود؟ طبیعتا اینها نیست.
بیت شد که جامعه انسانی به قانون نیاز دارد. قانون باید از ناحیه کسی باشد که انسانها، حقایق و عدالت را دقیقا بشناسد و راه حلهای اختلافات را نیز بشناسد و بداند که چگونه میتوان حق را به حقدار داد. یعنی در واقع به همه ابعاد این قضیه علم داشته باشد و بتواند از طریق داشتن علم و حکمت داوری کند و مقرراتی را جعل و وضع نماید و مشکلات مردم را پیشگیری کند؛ یا اگر مشکلی به وجود آمد بتواند به راحتی حل کند و حق به حقدار برسد.
دیدگاه پنجم
انسانها در پی این هستند که به خوشبختی برسند. این چیزی نیست که کسی از آن دریغ کند. همه دارند میدوند و کار میکنند. گاهی حتا حیله به کار میبرند که به جایی برسند و اسم آنجا را خوشبختی یا سعادت میگذارند. از این رو ما به به کسی که ازدواج میکند و یا صاحب فرزند میشود برایش دعا میکنیم و میگوییم: الاهی خوشبخت شوی. یعنی آن شخص به جایی برسد که واقعا خودش احساس خوشی داشته باشد. همین احساس خوش حالتی در انسان است که آن حالت را میتواند با تربیت خود یا والدین یا جامعه به دست بیاورد. ممکن است آدمی با نداشتن هم خوشبخت شود؛ همان طور که خیلیها با داشتن بدبخت میشوند. نه اینکه بگوییم بعد از مردن بدبخت شوند بلکه در همان زمان حیات خودشان با همه داشتههاشان یک لحظه آرامش ندارند. وقتی کسی آرامش ندارد پیدا است که خوشبخت نیست. زمین و آسمان پر از ثروت است؛ حتا اگر این ثروت در اختیار کسی باشد و نتواند از آنها لذت ببرد و دلش به آنها راضی باشد و خوش باشد خوشبختی در آن نیست.
خوشبختی جز با تربیت و معرفت و شناخت درست حاصل نمیشود. ممکن است کسی با اندک درآمدی با داشتن سرپناه خیلی کوچکی که او را از سرما و گرما در امان بدارد واقعا احساس لذت کند و احساس کند خوشبختترین فرد عالم است. چنین فردی خوشبخت است. خوشبختی چیزی نیست که آدمی به کولش ببندد و در آغوش بگیرد. خوشبختی حالتی در انسان است. اما واقعا این چگونه به دست میآید؟ از طریق شناخت این عالم، از طریق پس پرده این عالم، از طریق شناخت جایگاه هر کسی در این عالم و شناخت مناسباتی که انسان با دیگران و طبیعت و با عالم دارد این خوشبختی به دسن میآید.
مرحوم طباطبایی یک بحثی دارند درباره اینکه عقل انسان نمیتواند چنین خوشبختی را به دست بیاورد؛ زیرا گاهی آدمی از طریق عقل، احساس یا هوس دچار توهم میشود. ممکن است کسی به هوس خودش برسد و در اوج خوشی و لذت باشد، اما زودگذر است. چه بسا در پس این خوشیها ناخوشیهایی وجود داشته باشد. اتفاقا عقل به چنین کسی گفته است که برو برای برآوردن هوس خود چنین و چنان کن؛ اما برای اینکه به این عقل کمک شود که انسان آن چیزی را که سرانجام باید به آن برسد یک خوشبختی جامع و فراگیر و ناشکننده که حوادث امروز و فردا او را از دست نگیرد و بعد خوشیهای لحظهای تبدیل به بیماری و ناخوشی و بدبختی نشود، به کسی نیاز دارد که به او کمک کند تا سعادت را بشناسد. این از جمله چیزهایی که است که قابل شناخت نیست و نیاز به کمکهای غیبی و ماورای طبیعی دارد.
آقای مصباح هم مطلبی دارند، درباره اینکه انسان دو نوع شناخت حسی و عقلی دارد و درک حسی انسان محدود است و کلیاتی که انسان باید به دست بیاورد قدرت درک آن کلیات را ندارد. سپس از تاریخ شاهد میآورند ایشان میافزایند: سالیان و قرنهای طولانی بر انسان گذشته است و انسانها نتوانستهاند آن چیزی که باید و شاید به آن برسند. همواره مدینه فاضله برای انسان یک آرمان بوده است. مدام تلاش کردهاند تا به آن برسند اما به آن نرسیدهاند. بنابراین کسی باید به آنها کمک کند که به آن نزدیک شوند. ممکن است کسی بپرسد پیامبران آمدند و رفتند و با این حال، باز هم بشر به آن دست نیافته است.
نویسنده بعدا در فراز دیگر به این اشکال خواهد پرداخت.
دیدگاه ششم
سید حیدر آملی در کتاب «جامع الأسرار» پاسخ دیگری را بیان کرده است. ایشان مینویسد: تصوف تخلف به اخلاق الاهی است؛ چه از لحاظ گفتاری و چه از لحاظ رفتاری. هیچ کمالی برتر از اخلاق نیست. چه اخلاق گفتاری و چه اخلاق رفتاری. ایشان سپس میافزاید: «و بالحقیقه ما کانت بعثة الانبیاء و الرسول، الاولیاء و الاوصیاء بأجمعهم الا لأمر بتحصیل ذلک»؛ آمدن پیامبران و تعیین اولیای الاهی و اوصیای الاهی جز برای این نبوده است که اخلاق بشر درست شود. به عبارت دیگر، آن روایت مشهور پیامبر که: «إنَّما بُعِثتُ لاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاخلاقِ»؛ بشر را از مرحله بیاخلاقی نجات دهد و به اخلاق برساند.
دیدگاه هفتم
هفتمین نظر را استاد شهید مطهری مطرح کردند. ایشان میگوید که انسان به رهبری نیاز دارد که بتواند تشخیص درستی داشته باشد و همه ابعاد وجودی آنها را در نظر بگیرد و انسانها را با تمام ابعاد وجود رهبری کند و آنها را به سر منزل مقصود برساند. این جزء نیازهای اساسی انسانها است. از این رو، ایشان میفرماید که نیاز بشر به رهبری اصل اساسی است که هدف بعثت پیامبران هم همین است.
دیدگاه هشتم
مرحوم مطهری نظریه دیگری دارند که نظریه هشتم است. ایشان معتقد است: عدالت هدف بعثت پیامبران است. کشاندن انسانها به عالم بالا و اینکه در هر صورت انسانها در روی زمین نمانند و آنجا سرگردان نشوند و به سوی معنویت و عالم بالا حرکت کنند.
نتیجه بحث
اجمالاً پارهای از نظریاتی که درباره بعثت پیامبران و ضرورت بعثت پیامبران وجود دارد، بیان گردید. البته نظریات دیگری را نیز میتوان استقصا کرده، بیان نمود. اما قرآن کریم هدف از بعثت را چه چیزی قلمداد میکند؟ خداوند در این آیه به هدف از بعثت اشاره کرده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»(1) ؛ خداوند خطاب به مؤمنان میفرماید: به دعوت خدا و پیامبر پاسخ بدهید؛ زیرا او میخواهد شما را به حیات برساند. او زندگی دیگری را میخواهد برای شما رقم بزند.
به نظر میرسد همه چیزهایی که گفتهاند شاخ و برگ همین اصل قرآنی است. خداوند فرموده: هدف این بوده است که انسانها حیات دیگری را پیدا کنند، غیر از حیاتی که موجودات دیگری در زمین دارند. حیات را به حیات نباتی، حیوانی و انسانی تقسیم میکنند. پیامبران آمدند تا حیات سوم و برتر را به انسان بدهند. در جلسه بعد پیام قرآن کریم در مورد فلسفه و ضرورت بعثت پیامبران بیان خواهد شد.
1. أنفال: 24
چکیده
1. اجمالاً سایر دیدگاهها که درباره ضرورت بعثت پیامبران از دیدگاه متکلمان وجود دارد، بررسی میگردد. از جمله اینکه: بعثت انبیا اصولاً فعل خدا است و در واقع ناشی از صفت لطف وهادی بودن خداوند است.
2. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 213 سوره بقره ارائه میفرمایند، انسانها مدنی هستند و زیست مدنی اختلافبرانگیز است. این اختلاف مانع رسیدن انسان به خوشبختی است و با توجه به تجربیات بشری عقل نمیتواند مشکل این اختلاف را در میان انسانها حل کند. کشمکشها و نزاعهایی که در میان مردم است با عقل و شعور جمعی قابل حل نیست و شعور دیگری که آن شعور نبی است رافع این اختلافات است. لازم به یادآوری است که شعور نبی مرتبط با وحی است
3. مرحوم مطهری هدف بعثت پیامبران را عدالت میداند. کشاندن انسانها به عالم بالا و اینکه در هر صورت انسانها در روی زمین نمانند و آنجا سرگردان نشوند و به سوی معنویت و عالم بالا حرکت کنند.
آزمون
1. عبارت مرحوم طباطبایی درباره بعثت انبیا «فهی الواجبة الاجتبی علی اللطف» ناظر به کدام گزینه است؟
الف) عدالت هدف بعثت پیامبران است.
ب) نیاز انسانها به رهبری هدف بعثت پیامبران است.
ج) بعثت امری ضروری است که باید انجام شود به خاطر اینکه مشتمل بر لطف است.*
د) نجات بشر از بی اخلاقی هدف بعثت پیامبران است.
2. دیدگاه سید حیدر آملی درباره بعثت انبیا کدام گزینه است؟
الف) نجات بشر از بیاخلاقی هدف بعثت پیامبران است.*
ب) بعثت انبیا فعل خدا است.
ج) عدالت هدف بعثت پیامبران است.
د) نیاز انسانها به رهبری هدف بعثت پیامبران است.
3. دیدگاه مرحوم مطهری درباره بعثت انبیا کدام گزینه است؟
الف) بعثت انبیا فعل خدا است.
ب) عدالت هدف بعثت پیامبران است.
ج) نیاز انسانها به رهبری هدف بعثت پیامبران است.
د) مورد ب و ج صحیح است.*
مقدمه
به دنبال پاسخ به این پرسش بودیم که بعثت پیامبران با توجه به اینکه خداوند انسانها را عاقل آفریده و قوه درک دارند و میفهمند و تجربه میکنند و میدانند که باید چه کاری انجام دهند، نبوت چه ضرورتی دارد؟ در این باره توضیحاتی دادیم و اجمالاً به دیدگاههایی اشاره کردیم.
محتوای آموزشی
ضرورت وجود نبی از دیدگاه قرآن
ابتدا مروری بر آنچه که در قرآن کریم درباره فلسفه یا ضرورت بعثت پیامبران آمده است بیان میشود. همانطور که پیشتر ذکذ شد، درست است که انسانها قوه عاقله دارند، اما قوه عاقله آنها لزوماً به معنی این نیست که توان درک همه حقایق مربوط به عالم را دارند. قوه عاقله انسان اصولاً با توجه به اینکه ابزارهایش حواس انسان هستند، به علاوه قوه خیال و وهم، یافتههایش مربوط است به اینکه از حواس دریافت میکند و برای درستی و نادرستی آنها میتواند تجربه کند؛ اما حقایق و واقعیتهایی در عالم هست که انسان درباره آنها صرفاً میتواند به خیالپردازی روی بیاورد، اما میزان درستی و نادرستی آنها هیچ جای راستیآزمایی ندارد.
به هر صورت همه ما به درستی میفهمیم که پارهای از حقایق دور از دسترس ما برای ما قابل فهم نیستند جز از یک طریقی که ما به آنها دسترسی پیدا کنیم و آن راه اعتمادبخش قابل اعتماد است، همان طور که ما در ایران زندگی میکنیم و دیگران در اقصا نقاط عالم زندگی میکنند و ما از آنها خبر پیدا میکنیم. آن خبرها اگر از یک طریق قابل اعتمادی به ما برسد میگوییم که درست است. اینها چیزهایی است که ممکن است ما با حضور پیدا کردن در آن مناطق هم به آن دسترسی پیدا کنیم، اما عملاً ممکن نیست. به دلیل اینکه حیات عالم وسیع است و چند نفر نمیتوانند در همه جا حضور پیدا کنند. همین اخبارهایی که از کانالهای مختلف به انسان میرسد احتمالاً یا اعتماد پیدا میکنیم یا به حدس و گمان میرسیم، اما بعضی از واقعیتهای عالم از این گونه هم نیستند؛ بلکه دور از دسترس انسان هستند و اتفاقا انسان به آن هم نیاز دارد. وقتی انسان نیاز ندارد چه ضرورتی دارد که از آنها خبردار شویم، انسان بخواهد زندگی کند نان و آبی پیدا کند مسکنی بسازد تولید نسلی کند به همه آنها دسترسی دارد.
1. اطلاع از عالم غیب
با توجه به مقدمهای که بیان شد، همه زندگی انسان همینهایی نیست که در اینجا است. انسان نیاز به اطلاع از واقعیت عالم، از اخبار دیگر عالم دارد. بنابراین لازم است که به آنجا راه یابد و از آنجا اطلاعات درستی بیاورد. آن اطلاعات درست از طریق راههای قابل اعتماد و مطمئن به دست میآید. از این رو یکی از اهداف بعثت پیامبران آشنا کردن انسانها به عوالم غیب است. هرچندکه واژه عربی است، اما کلمه فارسی شده است. غیب به معنی امر مستور و پنهان و چیزی است که دور از دسترس و حس ما است. لغتشناسانی مثل راغب اصفهانی غیب را همین طور معنا میکنند.
در اوایل قرآن کریم وقتی خداوند سخن از مؤمنان و متّقیان به میان میآورد میفرماید که انسانهای مؤمن به غیب ایمان میآورند. غیب، بخشی از عالم هستی است که دور از دسترس حواس ما است. حواس ما به خیلی از چیزها دسترسی ندارد، حتا به محسوسات دیگر. من هم اکنون در اتاقی نشستم و پشت دیوار اتاق واقعاً نمیدانم چه اتفاقی میافتد. آنجا برای من غیب است، اما ما میتوانیم با حضور در آنجا آن غیب را تبدیل به آشکار و شهود کنیم، اما امکان دسترسی و حضور ما به همه جای عالم نیست و به هیچ وجه امکان ندارد حتا از طریق حدس و گمان هم نمیشود. گاهی راهی هم برای حدس و گمان وجود ندارد که به خیالپردازی روی آوریم و یا توهم کنیم که یک عالم دیگری هم وجود دارد. ما اسامی موجودات غیبی مثل خدا، صفات خدا، لوح، عرش، قلم، کرسی، عالم محو و اثبات، مثل قیامت، بهشت، دوزخ، فرشتگان، وحی و... را شنیدهایم. آنها امور غیبی هستند و ما به آنها دسترسی نداریم و فقط از طریق مطمئنی میتوانیم از آنها اطلاع پیدا کنیم. آن طریق هم لزوماً باید طریق مطمئنی باشد و ما هم اتفاقاً به آنها نیاز داریم؛ یعنی نمیتوانیم از آنها بیخبر باشیم؛ زیرا بخشی از حیات ما وابسته به آنها است. بخشی از نگاه ما به واقعیتهای عالم است که آنها واقعیتهای عالم ما است و ما باید اطلاع اجمالی بدان داشته باشیم وگرنه ممکن است به تخیلات و اوهام روی بیاوریم. این تخیلات نیز هیچ اطلاعات درست و دقیقی نمیتوانند در این زمینه دهند. ما میتوانیم درباره مسائل زندگی خودمان خیالپردازی کنیم و اتفاقاً از آن لذت ببریم و بهتدریج این خیالپردازیها ما را به سمت واقع پیوستن آن خیالات و توهمات بکشاند؛ اما عالم مربوط به غیب را نمیتوانیم با خیالپردازی و توهم بشناسیم و تشخیص دهیم. از این رو است که پیامبران برای اینکه انسانها از طبیعت عالم به ماورای طبیعت عالم رهنمون شوند مبعوث شدند، تا انسانها را با عالم دیگری آشنا کنند که آن عالم به طور معمول در اختیار انسان قرار نمیگیرد و انسان به آنها دسترسی ندارد. انسان به آن عالم نیاز دارد و باید از آن شناخت حاصل نماید. به هر صورت، انسان در این عالم زندگی میکند و اتفاقاتی در این عالم میافتد که انسانها پشت صحنه این عالم را نمیشناسند و بهنادرستی به باورهایی میرسند که آن باورها بهیقین باطل است. سابقاً باران میبارید، رعد و برق میزد، زلزله، سیل و طوفان میشد و حوادث سهمگین دردآوری برای بشر رخ میداد، زیرا انسانها تشخیص درستی نداشتند و حدس و گمانهای عجیب و غریبی برای عالم میزدند همان طور که هنوز هم انسانهای بیاطلاع و غیر عالم ممکن است چنین باورهایی را داشته باشند که هیچ وقت با واقعیت تطبیق نمیکند. سبب روی میآوردن به این باورها آن است که اینها جزو نیاز زندگی انسان است و باید یک طوری مسألهاش را حل کند اما منطقی نیست. یکی از کارهای پیامبران این است که بشر را با این واقعیتها واقعیتهای پشت پرده آشنا کنند و آن واقعیتهای پشت پرده عالم نیز «غیب» نام دارد. مثلا خداوند میفرماید: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» ؛ ما در میان پیامبران از میان خود شما کسی فرستادیم که آیات ما را برای شما بخواند و شما را تزکیه کند و به شما آموزش بدهد. «وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»؛ به شما آموزش بدهد چیزهایی را که نمیتوانستید به آن دسترسی پیدا کنید. این «وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» در واقع مربوط به عالم غیب است. در خود قرآن کریم هم حوادث مربوط به عالم غیب، در واقع امور غیبی قرآن خیلی زیاد است، از این رو در یک کلمه به ما گفتند که انسان مؤمن باید به امور غیبی ایمان داشته باشد. امور غیبی حتا درباره خداوند برای ما قابل شناخت نیستند، جز از همین طریق قابل اعتمادی که بیان شد. ما میتوانیم از طریق برهانها و ادله عقلی به وجود یک خدایی پی ببریم، اما نسبت آن خداوند با این عالم، نسبت خداوند با صفات، و واجد صفاتی بودن و کیفیت کارکرد خداوند و افعال خداوند و خشم و غضب و قهر و غلبه و در واقع شروع به آفرینش این عالم برای ما همچنان ناشناخته میماند. ما فقط از طریق پیامبران است که میتوانیم به آن عوالم راه پیدا کنیم. در قرآن آیات زیادی داریم که خداوند در آن آیات در تصحیح رفتارهای انسانها نسبت به عالم غیب، یا تصحیح افکار و اندیشههای انسانها نسبت به عالم غیب سخن گفته است. میفرماید: «إِنَّ إِلْیَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ» ؛ الیاس آمد به مردم گفت شما بعل را به عنوان معبود خودتان قرار میدهید و خدا را رها میکنید.
این نوع نگاهی است که انسان به عالم آفرینش دارد و نادرست است و خدا را درست نمیشناسد و به جای خداوند بتی را انتخاب میکند و پیامبر میآید به مردم آموزش میدهد و به او یادآوری میکند که تو اشتباه میروی و راه درست چیست. اگر پیامبران نمیآمدند، معلوم نبود که واقعا بشر بتواند کشف کند این مصادیق معبودی که برای خودش درست کرده است، درست است یا نه. در آیه دیگری خداوند به گونه دیگری فرمود: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّـهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى» ؛ پیامبران آمدند تا تردیدها را نسبت به موضوع بسیار مهم عالم غیب که همان وجود خداوند است برطرف کنند. یا مثلا خداوند در آیه دیگری فرمود: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّـهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَةُ» ؛ پیامبران نظام هدایت و ضلالت و همه چیزهایی را که مربوط به عالم غیب است برای بشر تعیین میکنند. «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ، اتَّبِعُوا مَن لَّا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ، وَمَا لِیَ لَا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ، أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَـنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا وَلَا یُنقِذُونِ» ؛
به هر صورت ممکن است در پیشگاه خداوند کسانی برای خودشان چیزهایی را به عنوان شفیع قرار دهند و چون مربوط به عالم غیب است انسان تشخیص نمیدهد که آنها درست است یا نه؟ تشخیص درستی یا نادرستی آن کاری بوده است که پیامبران میتوانستند انجام دهند.
امور غیبی کدام هستند و آن چیزی که پیامبران در حوزه امور غیبی ارائه کردند تا چه میزان مورد نیاز بشر بوده است و چرا مطرح کردند و چگونه باورهای غیب را تصحیح کردند؟ البته هنوز هم این مشکلات وجود دارد و در واقع کاری که در عالم واقع اتفاق افتاده، آن است که پیامبران عالم غیب را برای بشر تعیین کردند. آنان دریچهای را برای برای گذر بشر از عالم طبیعت به عالم ماورای طبیعت ساختند که کار بسیار بزرگی بوده است و دست بشر را به جاهای بسیار عالی رساندند و نگاه بشر را به افقهای بسیار دوردست و والا دوختند و آن کار کمی نبود که پیامبران انجام دادند.
2. اتمام حجت
نکته دوم یا فلسفه دوم و دلیل ضرورت دیگر بعثت پیامبران عبارت است از اینکه خداوند در برخی از آیات اشاره کرده است که ما پیامبران را فرستادیم تا با بشر اتمام حجت کنیم. «اتمام حجت» یعنی دلیل آوردن. یعنی بتوانیم به گونهای صحبت کنیم که با سخن درست طرف مقابل را قانع کنیم. خداوند برای پیامبران بشر پیامهایی داشته است و آن پیامها باید به گوش بشر میرسید و بشر خودش هم اجمالاً آنها را تشخیص میداد. انبیا آمدند آنها را تاکید کنند و با بشر هم اتمام حجت کنند و بگویند که تو روزی به خاطر کردارهای نادرستی که داری بازخواست خواهی شد و اگر این اتفاق نیفتد و کسی نیاید به گوش بشر بخواند که تو روزی بازخواست میشوی و مراقب رفتارت باش، بشر هر کاری که دلش بخواهد انجام میدهد و از هیچ ستم و تعدی به حقوق دیگران فروگذار نمیکند. برای اینکه دست بشر را ببندند و محدود کنند و او را در مسیر درستی بیندازند با او اتمام حجت میکند. کاری که پیامبران با انسانها کردند. در این آیه خداوند فرمود: «رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّـهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» ؛ پیامبرانی برای بشارت و مژده دادن به انسانها آمدند. آنان مژده دادند که اگر درست عمل کنید به خیر میرسید و اگر بد عمل کنید به شر میرسید. در واقع پیامبران آمدند تا بشر را از بیخبری بیرون بیاورند و زبانشان را ببندند تا نگویند که ما خبر نداشتیم فکر کردیم که آزادی عمل داریم و هر کاری که دلمان میخواهد میتوانیم انجام دهیم. در آیات زیادی از قرآن خداوند تصریح کرده است: «مَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ» ؛ ما هیچ قومی را از بین نبردیم مگر اینکه کسی آمد به آنها هشدار لازم را دارد. «وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى»، «وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا» ؛
آیات قابل توجهی در قرآن کریم هست که فرموده است پیامبران آمدند تا به مردم بگویند که خداوند، قبر، قیامت و آخرت، حساب و کتاب، حقوق، وجوب رعایت آن حقوق و تکالیف هست و باید این تکالیف را انجام داد و کسی نگوید که این پیامها به گوشم نرسید.
3. ابلاغ پیام خدا
محور دیگر رسالت پیامبران عبارت است از ابلاغ پیام خدا. ابلاغ پیام خدا همان حجت خداوند است، منتهی در بعضی از جاها تصریح شده است که آنها برای بستن زبان کسانی است که به حقوق دیگران تعدی میکنند یا تکالیف خودشان را انجام نمیدهند و از حریم تعیین شده خود فراتر میروند. گاهی هم ابلاغ پیام معمولی و عادی نیست، همان طور که خداوند در آیاتی فرمود ما پیامبرانی را فرستادیم تا نشانههامان را برای مردم بگویند و بیان کنند که این نشانههای خدا، تکالیف و حقوقش هست و آن حقوق و تکالیف شما است و باید آنها را انجام دهید. «یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی» ؛ای انسانها! پیامبران برای شما از جانب ما نیامد تا آیات ما را برای شما بازخوانی کند. «یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا» ؛ تلاوت آیات خدا ابلاغ پیام خدا است. هرچند در چنین پیامهایی ممکن است که اتمام حجت هم باشد، اما ابلاغ پیام است که ابلاغ معمولی است. «یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ»، «لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ» ؛ آیات خدا را برای مردم بخواند. «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» ؛ برای مردم تکالیفشان، حقوقشان و آنچیزی را که لازم است بیان کند.
4. هدایت بشر
فخر رازی در تعریف حرفه مینویسد: «ان حرفة النبوة و الرسالة عبارة عن دعوة الخلق من الاشتغال بالخلق الی خدمة الحق و من الاقبال علی الدنیا الی الاقبال علی الاخرة فهذا هو المقصود الاصلی»؛ حرفه نبوت یعنی آن که مردم را به خدمت به حق دعوت کند تا از دنیا به سوی آخرت رویگردان شوند. از جمله اهداف انبیا این بوده است که برای بشر راه درست را نشان دهند که ما از آن به هدایت تعبیر میکنیم. هدایت یعنی رهنمون کردن با لطف و محبت. چیزی با مهر و عطوفت و لطف تقدیم دیگران شود، به آن «هدیه» میگویند.
بین اتمام حجت و هدایت تفاوتهایی وجود دارد. ما در واقع در هدایت این کار را انجام میدهیم و هر پیامبری کارش این است که راه نادرست را از درست برای مردم بیان کند. از کدام مسیر نباید رفت تا مایه بدبختی نشود و و از کدام مسیر باید رفت تا خوشبختی حاصل شود. گاهی صرفاً بیان کلیات است که به آن ارائه طریق میگویند و گاهی گرفتن دست مردم و بردن به سوی هدف است. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ؛ ما پیامبران را پیشوایانی قرار دادیم که به سمت کارهایی که مربوط به ما است هدایت میکنند.
5. بشارت و انذار
در آیات و فرازهای قبل اشاره شد که از جمله کارهای پیامبران، بشارت دادن و هشدار دادن است. در آیات زیادی خداوند در قرآن فرموده است که ما پیامبران را برای بشارت و انذار فرستادیم. یعنی به مردم بگویند که پایان کار شما یا خوشبختی است یا بدبختی.
6. تعلیم و تزکیه
از جمله اهداف انبیا تعلیم و تزکیه است. یعنی آنها آمدند تا به مردم آموزش بدهند که راه و چاه را تشخیص دهند و به گونهای عمل کنند که جانشان پاک شود. آنها مردم را به قدری آموزش میدهند که خودشان خودشان را پاک کنند یا عملا وارد میدان میشوند. پیامبران به عنوان الگوی مردم به گونهای عمل میکنند که مردم از آنها یاد بگیرند تا پاک شوند. به هر صورت اینها بخشی از اهدافی است که در قرآن کریم اشاره شده است.
چکیده
1. انسانها قوه عاقله دارند، اما قوه عاقله آنها توان درک همه حقایق مربوط به عالم را ندارند، از این رو یکی از اهداف بعثت پیامبران در قرآن کریم آشنا کردن انسانها به عوالم غیب است.
2. ضرورت دیگر بعثت پیامبران عبارت است از اینکه خداوند در پارهای از آیات اشاره کرده است که ما پیامبران را فرستادیم برای اینکه با بشر اتمام حجت کنیم.
3. محور دیگر رسالت انبیا ابلاغ پیام خدا است؛ برای مردم تکالیفشان، حقوقشان و آن چیزی که لازم است را بیان کند.
4. از جمله اهداف انبیا این بوده است که برای بشر راه درست را نشان دهند که ما از آن به «هدایت» تعبیر میکنیم. هدایت یعنی رهنمون کردن با لطف و محبت.
5. بشارت دادن و هشدار دادن نیز از جمله کارهای پیامبران است که پنجمین هدف پیامبران برشمرده شده است.
6. تعلیم و تزکیه انسانها نیز از اهدافی است که در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است.
آزمون
1. آیه «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ ... وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) بشارت و انذار
ب) ابلاغ پیام خدا
ج) اطلاع از عالم غیب*
د) هدایت بشر
2. آیه «رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّـهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) ابلاغ پیام خدا
ب) اطلاع از عالم غیب
ج) هدایت بشر
د) اتمام حجت*
3. آیه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) ابلاغ پیام خدا
ب) اطلاع از عالم غیب
ج) هدایت بشر*
د) اتمام حجت
4. آیه . «یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) ابلاغ پیام خدا*
ب) اطلاع از عالم غیب
ج) هدایت بشر
د) اتمام حجت
مقدمه
جلسات گذشته این پرسش را پاسخ دادیم که وجود پیامبران و برانگیخته شدن آنان چه ضرورتی دارد؟ هنگامی که به آیات قرآن کریم مراجعه میکنیم، مشاهده میگردد که خداوند برای پیامبران اهدافی را ذکر کرده است. در جلسه پیشین شش مورد از آنها را توضیح داده شد و ادامهاش در این جلسه بیان میشود.
محتوای آموزشی
ادامه بحث «ضرورت وجود نبی از دیدگاه قرآن»
7. پیام به قسط
یکی از بحثهای مهمی که در مورد اهداف پیامبران در قرآن مورد توجه قرار گرفته عبارت از این است که پیامبر آمدند تا مردم قیام به قسط کنند. خداوند میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(1) ؛ پیامبران با بیّنه آمدند و ما با آنها کتاب و میزان فرستادیم تا مردم قیام به قسط کنند. خداوند به جای اینکه بفرماید پیامبران آمدند تا قیام به قسط کنند میفرماید که ما پیامبران را فرستادیم تا مردم قسط را به پا کنند. «برپایی قسط» یعنی اینکه ابعاد عدالت را در همه رفتارهای گروهیشان رعایت کنند. عدالت در فقه به معنی ملکهای است که انسان با آن ملکه گناه نمیکند و از این رو میتواند امام جماعت و قاضی شود. به چنین شخصی عادل میگویند. اما در تعاریف عمومی لغتشناسان و فهم عمومی، عدالت یعنی قرار گرفتن هر چیزی در جایگاه خودش. به تعبیر مولوی:
عدل چبود آب ده اشجار را ظلم چبود آب دادن خار را
اگر کسی به درخت آب دهد، کار عادلانه و درستی کرده است. کار عادلانه یعنی کار درست، بهموقع، کار بجا. کاری که هر چیزی سر جای خودش است. از این رو اگر کسی در جای خودش قرار نگیرد آن شخص عادل نیست. از این رو یک نگاه عمومی به حاکمان و خلفای ستمپیشه گذشته این است که آنان شایسته جایگاه خودشان نبودند و جایگاهشان جایگاه ظلم و باطل بود. پیامبران آمدند تا مردم قیام به قسط کنند. ارتباط بین این دو فراز این است که پیامبران میآیند مردم را متعالی کنند، آموزششان دهند. قبلا بیان شد که پیامبران اهل تعلیم و تزکیه بودند. رکن اساسی عدالت، تعلیم و تزکیه است. تا تعلیم و تزکیه نباشد، عدالت محقق نمیشود. زیرا اگر کسی بخواهد عادلانه رفتار کند، باید تشخیص داشته باشد و تشخیص با علم همراه است. اگر کسی بخواهد عادلانه رفتار کند، باید جانش پاک باشد. اگر کسی جانش پاک نباشد نمیتواند رفتار عادلانه داشته باشد. بلکه چنین شخصی مدام میخواهد که در فرصتهای مختلف از رانت استفاده کند. اگر میخواهد در یک جایی مشغول به کاری شود، حق کسی را ضایع میکند. اگر کسی جان پاکی داشته باشد، این کار را انجام نمیدهد. خداوند میفرمایند: ما پیامبران را فرستادیم و همراهشان کتاب و میزان فرستادیم تا مردم قیام به قسط کنند. مردم رفتارشان را عادلانه کنند و با همدیگر مناسبات عادلانه داشته باشند.
8. حل اختلاف
پیامبران برای حل اختلاف مردم آمدند؛ زیرا مردم مدنی بالطبع هستند و زندگی جمعی دارند. در زندگی جمعی هم کشمکش به وجود میآید.
هر کسی هر کاری که بخواهد با دیگران انجام دهد، ممکن است که حق دیگران در آن باشد و حق کسی در آن ضایع شود و در نتیجه کشمکش و تعارض به وجود میآید. این تعارضها حل شود وگرنه جامعه به هم میریزد و کشتار میشود و بداخلاقیها اوج میگیرد. از این رو دستگاههای عظیم و عریضی را ساختهاند تا معضلات و کشمکشهای مردم را حل کنند. پلیس، نهادهای امنیتی چه آشکار و چه پنهان و دادستانی و بخش عظیمیاز سرمایه کشور هزینه میشود برای اینکه یا از اختلافات پیشگیری کنند، یا اختلافات پیش آمده را حل کنند. از این رو وقتی پا به دادگستری میگذاریم موجی از انسانها از این اتاق به آن اتاق میروند که با دیگران دعوا کردهاند. گاهی دعواها بین دو شخصی است که به همدیگر بسیار نزدیکند مثلا زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، خواهر و برادر، برادر و برادر و... هستند. ظاهرا اختلافات در بین مردم یک امر طبیعی است. و از بین رفتنی هم نیست. خداوند در یک آیه از قرآن کریم اشاره کرده است: «لَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ»(2) ؛ ما انسانها را به گونهای آفریدیم که با همدیگر تفاوت دارند. تفاوت امر طبیعی بشر است. زیست جمعی انسان نیاز به تفاوت و اختلاف دارد، اگر اختلافات منجر به حریمشکنی و حقکشی شود، تعارض و کشمکش به وجود میآید. خداوند فرمودند: پیامبران را فرستادم که حل اختلاف کنند. «کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّـهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»(3) ؛ خداوند میفرماید مردم دچار اختلاف شدند و ما پیامبران را فرستادیم تا بینشان حل اختلاف کنند. «لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»؛ آنها در اختلافات مردم داوری کنند. منظور از آن چیست؟ میتوان گفت همان طور که در «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» گفتیم، کار پیامبران این بود که سطح مردم را متعالی کنند و به آنها آموزش بدهند و جانشان را پاک کنند. در نتیجه اختلافات را به حداقل برسانند یا اگر هم در یک جایی اختلافی پیش آمد خودشان تشخیص دهند که چطور میتوان آن را حل کنند. همانطور که هم اکنون حل میکنند. خیلی از جاها انسانها با هم دچار اختلافشان میشوند، آن گاه با دخالت دیگران و یا بدون دخالت دیگران آن را حل میکنند. به هر صورت مردم مشکل خود را یا خودشان حل میکنند و یا پیامبران شخصاً حضور پیدا میکنند و آن را حل میکنند. لازمه نوع دوم این است که خود پیامبران همواره باید حضور داشته باشند که چنین چیزی ممکن نیست. بنابراین شکل اول تقویت میشود.
ابنمیثم بحرانی همین تعریف را دارد. وی مینویسد: «اِنَّه الانسان المأمور مِن السماء بإصلاح احوال الناس فی معاشهم و معادهم»؛ پیامبر کسی است که از جانب خداوند از آسمان مامور شده است تا مشکلات مردم را حل و اصلاح کند و در امور معاش و معادشان اختلاف نظرهایی را که دارند، حل و فصل کنند. به همین دلیل خداوند به حضرت داود(ع) فرمود: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» ؛(4) نویسنده پیشتر یک پرسشی را مطرح کرد و آن این بود که پیامبران آمدند اما همچنان کشمکش و کشتار بهخصوص در کشورهای اسلامی بیداد میکند. این چطور قابل توجیه است؟ آیا میتوان گفت که اهداف پیامبران عملی نشده است و پیامبران برای این موضوع نیامده، بلکه برای کار دیگری آمده بودند؟ شیاید هم بهتر است که آیات تأویل شوند. در پاسخ باید گفت پیامبران آمدند تا افقهای تازهای را به روی بشر باز کنند که و این کار را هم کردند. اما پیامبران در عقل عملی به انسانها کمک نمودند تا راه درستی برای بشر معرفی شود. اما اینکه تا چه میزان این راه طی میشود و تا چه میزان بشر تسلیم این راه میشود آن مسأله دیگری است. اگر ما راه حل درستی را پیدا کنیم و بدانیم که این راه حل درست است، به آن پایبند میشویم و اختلافمان حل میشود. وقتی به آن پایبند نشویم، اختلافمان ادامه پیدا میکند.
پیامبران این بود که برای بشر راهی را ارائه دهند که بتوانند از طریق آن راه اختلافاتشان را حل کنند و این راه ارائه کردند و آن عبارت است از توجه به خداوند، قانع شدن به حق خود، رعایت انصاف، رعایت عدالت، تعدی نکردن، پرهیز از ستم و... . موارد یاد شده آموزههای اخلاقی و حقوقی هستند. مجموعه آن چیزی که امروزه در اختیار بشر است از همین آموزههایی که پیامبران به بشر معرفی کردند. بشر برخی از اصول اخلاقی را تجربه کرده است و برخی را نیز تجربه نکرده بدان تعهد ندارد. آنانی که پا را فراتر گذاشتند دچار پشیمانی شده، بهتدریج در مییابند که مسیری را که طی کردند خطا است.
حاصل اینکه آن کاری را که پیامبران در حل اختلافات مردم و کشمکشها داشتند ارائه طریق برای حل اختلاف بود. یکی از بزرگان میگوید اگر همه پیامبران در یک جا جمع شوند، دچار اختلاف نمیشوند. پیامبران میخواستند که جامعهای بسازند که انسانهای وارسته به حق خودشان قانع شوند. پیامبر اعظم(ص) فرمود: همسایه خوب آن نیست که به همسایه آزار نرساند، بلکه همسایه خوب آن است که آزار همسایه را نیز تحمل کند. اگر ما این آموزهها را در منظر خودمان قرار دهیم، برایمان مسألهای پیش نخواهد آمد. اگر هم پیش بیاید بهراحتی و با رعایت عدالت حل خواهد شد.
خلاصه اینکه پیامبران آمدند تا راه جدیدی را برای بشر باز کنند؛ حال اگر کسی بخواهد آن راه را طی میکند.
عصمت پیامبران
همانطور که در آیات قبل بیان شد، پیامبران بشر بودند. بشر خطا میکند، دچار توهم، خیالات و هوس میشود و چه بسا که با دیگران کشمکش پیدا کند. از کجا معلوم که سخن پیامبران درست بود و از جانب خدا آمده بودند؟ این پرسش متکلمان و فیلسوفان دین را واداشته است که در پی جواب بروند. آنها متعقد شدند که پیامبران انسانهای معصومی بودند. انسان معصوم یعنی انسانی که دچار خطا، گناه و تجاوز از حدود نمیشود. دو دیدگاه کلی درباره چیستی عصمت وجود دارد. یک دیدگاه این است که عصمت لطفی از جانب خداوند است؛ همانطور که اصل بعثت لطفی از جانب خداوند است. بسیاری از متکلمان اسلامی درباره تحلیل عصمت پیامبران گفتهاند که عصمت لطفی از خداوند به پیامبر است تا او گناه نکند و انسان مورد اعتمادی باشد. او بتواند از خدا پیام را درست دریافت کرده، درست ابلاغ کند.
مرحوم سید مرتضی مینویسد: «إعلم أنّ العصمة هی اللطف الذی یفعله الله تعالى»؛ عصمت لطفی از جانب خداوند است، «فیختار العبد عنده الإمتناع من فعل القبیح»؛ خداوند انسانی را برمیگزیند و او نیز دیگر کار خطا و زشت نمیکند. زیرا اگر او کار زشت انجام دهد ممکن است دخل و تصرفی در پیام خداوند کند. به علاوه اگر کار زشتی انجام دهد از چشم میافتد و کسی به سخنش اعتماد نمیکند و میگویند این که آمده است دعوت به اخلاق و معنویت و دین و ایمان کند، خودش که خلاف این است و کسی حرفش را باور نمیکند.
مرحوم شیخ طبرسی هم همین تعبیر را دارد. وی مینویسد: «العصمة هی اللطف الذی یختار عنده التنزه عن القبائح و الامتناع من فعلها».
ابن ابی الحدید هم مینویسد: «قال اصحابنا: العصمة لطف».
شریف جرجانی هم نوشته است: عصمت لطف است، سپس قید را هم بدان افزوده، گفته است: «العصمة هی اللطف الزاجر أعمال الشر»؛ عصمت لطفی است که انسان را از کار بد باز میدارد.
قاضی عضد الدین ایجی صریحتر از دیگران این لطف را تشریح کرده است. وی مینویسد: «و هی عندنا ان لایخلق الله فیهم ذنباً»؛ خداوند آنها را به گونهای آفریده که گناه نمیکنند. بُروسَوی صاحب تفسیر «روح البیان» نوشته است: عصمت یعنی اینکه خداوند برای معصوم گناه نیافریده است. قاضی عضد الدین ایجی هم تقریبا همین را گفته است.
شاید برای ما این پرسش مطرح شود که این چه ویژگیای است که اصلا آنها توان این کار را نداشته باشند. این ارزشی برای کسی نیست. آن از دو زاویه قابل توجه است. یکی اینکه ما پیامبر را از این جهت که پیامآور آسمان است و باید به آن اعتماد داشته باشیم. برای ما فرقی نمیکند او ارزش ذاتی داشته باشد یا ارزش اکتسابی داشته باشد. برای ما این مهم است که پیامبر معصوم است. سببش مهم نیست. چه این که بگوییم خدا نمیگذارد او گناه کند و یا این که دلیل دیگری داشته باشد.
یک نکته دیگر اینکه گفتهاند: عصمت لطفی از جانب خداوند است و بدین معنا نیست که از شخص سلب اختیار میشود؛ بلکه تصریح کردهاند که خداوند در پیامبر قوهای را نیافریده که اصلا نتواند گناه کند، زیرا در این صورت اصلا پیامبر انسان نمیشود. بلکه پیامبر این توان را دارد که گناه کند، ولی با این حال گناه نمیکند. در واقع هر جا که بخواهد به سوی گناه و هوسرانی برود، خداوند به او الهام میکند که از گناه کردن پرهیز کند. از این رو گفتهاند که: «حقیقة العصمة أن لایخلق اللّه تعالی فی العبد الذنب مع بقاء قدرته و اختیاره»؛ حقیقت عصمت این است که بنده گناه نمیکند، اما توان گناه را دارد. و نیز گفتهاند که: «العصمة لا تزیع محنه»؛ عصمت تکلیف را از بین نمیبرد. تکلیف سرجای خودش هست و در نتیجه عصمت از این زاویه هم میتواند دیده شود که شخص لطفی از جانب خداوند شامل او میشود و گناه نمیکند.
اما دیدگاه دیگر بر آن است که عصمت رسیدن و واقع شدن به جایگاهی است که انسان حقیقت کارهای خلاف، خطا و گناه را درک میکند و تشخیص میدهد و اصلا به سمت و سویش نمیرود. از این رو عصمت عنایت است. البته ممکن است از جانب خداوند عنایتی باشد، ولی این را قسیم لطف قرار دادند و گفتند که در جایی خداوند به بنده لطف میکند و یک جا هم خود انسان معصوم به مقامی میرسد که به هیچ وجه به سمت گناه نمیرود.
در آیات قرآن کریم هم بدین مطلب اشاره دارد که خداوند بندگانی را صاحب عصمت کرده، از افتادن به گناه بازداشته است. قرآن کریم به طور خاص یا به طور عام درباره پیامبر در چندین جای میفرماید: «لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ»(5) ؛ اگر ما مراقب نبودیم تو نزدیک بود که به مشرکان نزدیک شوی. یا در جای دیگر فرمود: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ» (6)؛ تهدید کرده است که اگر پیامبر بخواهد از خودش چیزهایی را به بنده بگوید در حالی که ما به او نگفته باشیم، ما با او برخورد میکنیم.
به هر صورت عصمت برای پیامبر ضروری است؛ زیرا اگر پیامبر معصوم نباشد، سخنش قابل اعتماد نیست و اسوه بودنش زیر سؤال میرود. آیاتی در قرآن کریم اشاره به عصمت پیامبران دارد؛ از جمله: «أُولئَـِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّـهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِه»(7) ؛ خداوند آنها را هدایت کرده است، و تو به هدایت آنان اقتدا کن. وقتی که فرمان اقتدا صادر میشود، معلوم میشود که آنها معصوم هستند؛ اگر پیامبران معصوم نبودند خداوند به صورت مطلق به مردم فرمان نمیداد که از آنها اطاعت کنند. همچنین خداوند در جایی به طور صریح و اکید فرمان میدهد که از خدا و پیامبر اطاعت کنید و اگر احتمال خطا، گناه و انحراف در آنان بود، خداوند هیچ گاه به اطاعت از پیامبران فرمان نمیداد. در قرآن کریم آیات قابل توجهی وجود دارد که در آنها به عصمت پیامبران اشاره شده است. (8)
1. حدید: 25
2. هود: 118
3. بقره: 213
4. ص: 26
5. اسراء: 74
6. حاقه: 44
7. أنعام: 90
8. علاقهمندان میتوانند به کتابهای مختلفی که در این زمینه نوشته شده، از جمله کتاب «تنزیه الانبیاء و الائمة» مرحوم سید مرتضی و کتابهای تفسیر موضوعی همانند کتاب تفسیر موضوعی آیت الله جوادی آملی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله سبحانی و... مراجعه کنند.
چکیده
1. یکی از بحثهای مهمی که در مورد اهداف پیامبران در قرآن مورد توجه قرار گرفته عبارت از این است که پیامبر آمدند تا مردم قیام به قسط کنند، یعنی اینکه ابعاد عدالت را در همه رفتارهای جمعیشان رعایت کنند.
2. از جمله اهداف انبیا در قرآن کریم حل اختلاف معرفی شده است. پیامبر کسی است که از جانب خداوند از آسمان مأمور شده است که مشکلات مردم را حل و اصلاح کند و در امور معاش و معادشان اختلاف نظرهایی را که دارند، حل و فصل کنند.
3. آخرین موضوع مورد بحث در سلسله بحثهای راهنماشناسی، بحث عصمت پیامبران است. در این که عصمت چیست، دو دیدگاه کلی وجود دارد: یک دیدگاه این است که عصمت لطفی از جانب خداوند است. دیدگاه دیگر بر آن است که عصمت رسیدن به جایگاهی است که انسان حقیقت کارهای خلاف، خطا و گناه را درک میکند و تشخیص میدهد و اصلا به سمت و سویش نمیرود. عصمت بدین معنا عنایت است
آزمون
1. آیه «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت است؟
الف) حل اختلاف
ب) پیام به قسط*
ج) هدایت بشر
د) تعلیم و تزکیه
2. آیه «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت است؟
الف) حل اختلاف*
ب) برپایی قسط
ج) هدایت بشر
د) تعلیم و تزکیه
3. تعبیر مرحوم سید مرتضی «إعلم أنّ العصمة هی اللطف الذی یفعله الله تعالى» ناظر به کدام دیدگاه از عصمت پیامبران است؟
الف) عصمت لطفی از جانب خداوند است*
ب) عصمت رسیدن و واقع شدن به جایگاهی است که انسان به سمت گناه نمیرود.
ج) موارد الف و ب صحیح است.
د) هیچکدام.
مقدمه
از این جلسه به بعد قرار است درباره انسانشناسی در قرآن بحث کنیم و محور بحث هم یافتن پاسخ این پرسش است که دیدگاه قرآن کریم درباره انسان چیست؟ هر چند پاسخ به این پرسش بسیار سخت است، اما اجمالاً از آیات قرآن کریم میتوان نکتههایی را به دست آورد.
محتوای آموزشی
اهمیت و ضرورت بحث «انسان شناسی»
موضوع انسان برای همه اندیشمندان و فیلسوفان مسأله حائز اهمیتی است. بسیاری تلاش کردند به سمت انسانشناسی بروند. هر یک از اندیشمندان از زاویهای به انسان مینگریستند. کسانی در پی این هستند که راهکارهای تربیت انسان را پیدا کنند، از این زاویه به انسان نگریستند که توانمندیهای انسان چیست و آیا انسان انعطافپذیر است یا نه؟ عناصر اثرگذار بر انسان چه چیزهایی هستند؟ کسانی از این زاویه به انسان مینگریستند که انسان پدیدهای زنده است که قوه درک و فهم دارد و موجود اجتماعی است. او در اجتماع اثر میگذارد و اثر میپذیرد و مناسبات انسانی دارد. این مناسبات انسانی چگونه باید تعریف شود و از کجا باید تعریف شود؟ کسانی از این زاویه به عنوان یک پدیده و یکی از عناصر هستی به انسان نگاه کردهاند. به هر صورت هر کسی از زاویهای به انسان نگاه کرده است.
قرآن کریم هم در جای خاصی همه مسائل انسان را مطرح نکرده، بلکه به مناسبتهای مختلف به صورت پراکنده از انسان حرف زده است. برای یافتن دیدگاه قرآن کریم ناگزیر هستیم که همه آیات پراکنده را که در سیاقهای مختلف قرار گرفته، کنار هم بچینیم تا از آنها مطالبی را به دست بیاوریم. برای ما شناخت انسان از چند جهت حائز اهمیت است:
1. براساس باورهای دینی و نصوص دینی مثل قرآن کریم انسان پدیدهای زنده است که به تعبیر قرآن کریم روح الاهی در او دمیده شده است. توضیح خواهیم داد که منظور از دمیده شدن روح الاهی در این پدیده چیست. دمیده شدن روح که منسوب به خداوند است.
2. در یک جایی یا چند جا از انسان به مثابه خلیفه در زمین یاد شده است، اینها به ما نشان میدهد که شناخت این پدیده از یک اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.
3. از یک جایگاهی برای انسان تکالیفی مشخص شده است و باید استعداد، تمایلات و ظرفیت انسان شناخته شود تا بر اساس تکالیفی که برای او مقرر و تشریع شده است بتوانیم نسبت این تکالیف و توانمندیهای انسان را دقیق بسنجیم و بفهمیم که کدام تکالیف در کجا و چگونه برای انسان تشریع میشود و انسان چگونه موظف است که آن به انجام برساند؟ به تعبیر دیگر، انسان مخاطب برخی از تکلیفها است که الزامی هستند و باید آنها را انجام دهد. بنابراین این پدیده چه نوع پدیدهای است که این تکالیف را عهدهدار شده است و بار امانت را برعهده گرفته است.
4. از یک جهت دیگر، انسانها پیوند عمیقی با نبوت دارند که در سلسله درسهای قبلی مطرح کردیم و آن این است که پیامبران از میان همین انسانها برگزیده شدند. وقتی مجموعه آیات قرآن مجید را نگاه میکنیم میبینیم که شخصیتهای بسیار برجسته انسانی رشد کردند و برگزیده شدند و به جایگاهی رسیدند که با آسمانها ارتباط پیدا کردند و توانستند پیشوای دیگر انسانها شوند و انسانها را تکان دهند و در تاریخ و تمدن بشریت اثرگذار شوند.
5. از یک جهت میبینیم که همین انسانی که این دست از موجودات شریف عالم از بین همینها انتخاب میشود، در برابر انسانهایی قرار دارند که ستمگر، متجاوز، خونریز، فاسد، فاجر و فاسق هستند. به تعبیر قرآن کریم حیواناتی که از نظر انسانها از ارزش اخلاقی برخوردار نیستند، برخی از انسانها از آنها هم پستتر هستند. خداوند میفرماید: «کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»؛ بعضی از آدمها مثل چارپایان میمانند بلکه بدتر. اینها به لحاظ ارزشگذاری اخلاقی وقتی میخواهیم به آنها بگوییم جایگاهشان در هستی چیست و از چه فضیلتی برخوردار هستند به لحاظ اینکه ما میخواهیم ارزشگذاری کنیم چیزی به آنها نمیرسد. خداوند میفرماید: شما وقتی به آنها نمره نمیدهید و آنها ارزش اخلاقی برای شما ندارند برخی انسانها از آنها هم پستترند. انسان در بین دو خط فاصل خیلی متضاد و خیلی جدای از هم قرار میگیرد. از یک طرف به اوج اوج میرسد و از یک طرف به حضیض. از این رو لازم است که ما بیشتر با این پدیده آشنا شویم. بهخصوص ما که در پی یافتن نظریه قرآن درباره انسان هستیم و میخواهیم ببینیم که دیدگاه قرآن درباره این پدیده چیست؟ هر چند که از زاویههای دیگری هم بررسی شخصیت و هویت جایگاه این موجود خیلی خوب است و منافاتی هم با مطالبی که ما میخواهیم بزنیم ندارد. آنها هم در جای خودشان هستند. بنابراین با این مقدمه سراغ قرآن کریم میرویم.
کلید واژگای انسانشناسی در قرآن کریم
اگر بخواهیم کلیدواژگان انسانشناسی را در قرآن پی بگیریم، باید سراغ این کلیدواژگان برویم: انسان. انسان کلمه عربی است و از ریشه «انس» گرفته شده و أناسی هم از همین ریشه هم در قرآن به کار رفته است و همین طور انس. این کلمات که همریشه هستند، خداوند در قرآن استفاده کرده است و منظورش هم دقیقا همان چیزی است که در موردش بحث میکنیم. مشتقات این واژه یعنی «الإنس، انسی، اناسی» در قرآن 79 بار به کار رفته است. خود کلمه الانسان در قرآن واژه مترادفی دارد که از آن به بشر تعبیر میکنند. اتفاقاً ما هر دو را در زبان فارسی به کار میبریم. بشر 27 بار در قرآن به کار رفته است. گاهی ما در زبان فارسی از انسان به آدم یاد میکنیم. میگوییم آدمها این گونه هستند. در قرآن کریم وقتی سخن از آدم است اشاره از یک شخص خاصی و اسم عَلَم است. اما وقتی که خداوند از آدم، انسان باشد از تعبیر بنیآدم استفاده میکند. بنابراین یکی از کلیدواژگان انسانشناسی در قرآن بنیآدم است. یعنی همان ترکیب بنی+ آدم. مثلا میفرماید: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»(1) ؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ». (2)
از جمله کلیدواژگانی که میتوان در انسانشناسی بدان توجه کرد، واژه ناس است. واژه الناس 338 بار در قرآن آمده است. ما در زبان فارسی هم وقتی انسان و مردم به کار میبریم منظورمان یک معنا نیست. گویی اینکه انسان نوعی از پدیدههای عالم جاندار هستی است و مردم یعنی گروههای انسانی که در یک جایی زندگی میکنند. از این رو وقتی میخواهیم از این واژهها استفاده کنیم دقت میکنیم که در جای خودش و دقیق و درست استفاده کنیم. اینها کلیدواژههای انسانشناسی در قرآن است.
سراغ یکایک آنها میرویم تا ببینیم که چه معنایی دارند؟ هرچندکه بعضی از آنها آنقدر تعریف روشنی دارند که نیازی نیست ما تعریفشان کنیم. اما بد نیست که با اصطلاح و ریشه آنها آشنا شویم و بدانیم که چرا به انسان، انسان گفتند و نیز به بشر، بشر گفتند و به بنیآدم، بنیآدم و... .
کلیدواژه «انسان»
لغتشناسان احتمال دادند که انسان از ریشه انس است و انسان اصلاً بدون مؤانست با دیگران نمیتواند زندگی کند. او حتما باید با دیگران باشد تا زیستش درست باشد. هرچند که تنها هم میتواند زندگی کند. ولی تنهایی انسان در دنیا شایع نیست و غالب انسانها به دیگران نیاز دارند و دوست دارند که با دیگران باشند؛ هرچندکه به لحاظ مادی هیچ نیازی به دیگران نداشته باشند، بلکه به لحاظ روحی نیاز دارند بلکه دوست دارند که با انسانهای دیگر باشند. از این رو انسانها در یک دورهای همبازی، در دورهای هممدرسهای و در دورهای همسر و در یک جایی همکلام میخواهد. از این جهت به انسان، انسان گفتهاند.
راغب اصفهانی گفته است: «سمّی بذلک لأنه خلق خلقه لاقوام له الا یأنس بعضهم ببعض و لهذا قیل: الإنسان مدنیّ بالطبع»؛ به خاطر این به انسان، انسان میگویند که گفتهاند انسان مدنی بالطبع است. یعنی طبیعت انسان، طبیعت شهرنشینی یا طبیعت حضور در جامعه است. انسان دوست دارد که با دیگران در مدینه زندگی کند. ایشان نقل کردهاند که انسان را از این جهت به انسان، انسان گفتهاند که با هر موجود و هر چیزی که با الفت برقرار کند، او هم متقابلاً با او انس برقرار میکنند. در تعریف این بود که آدمها به هم نیاز دارند و باید با همدیگر موانست داشته باشند، اما در اینجا نه! « سمی بذلک لإنّه یانس لکل ما یألفه»؛ در این تعریف گفتهاند هر موجود دیگری که با انسان الفت برقرار کند، انسان این ظرفیت و انعطاف را دارد که با او انس برقرار کند.
«وقیل هو افعلان و اصله انسیان»؛ یک نظر احتمالی دیگر هم این است که انسان از باب افعلان است و اصلش انسیان است. در واقع، انسیان از نسیان گرفته شده است و به باب افعلان رفته، انسیان شده است. برای اینکه انسان آن عهدی را که خداوند با انسان در میان گذاشت، آن عهد را فراموش کرد، یا اصلا انسان فراموشکار است. از این رو گفتهاند: «الإنسان محلُ النسیان، الانسان من النسیان، الإنسان محل النسیان»، انسان در هر صورت فراموشکار است و چیزهایی را که قرار است انجام دهد از یادش میرود که انجام دهد. در این جا یک ذوقی به کار رفته معلوم نیست که انسان را به خاطر این انسان گفته باشند، هرچند که احتمال دور از ذهن نیست. خیلی از واژگان عربی ریشههای معنایی دارد و با توجه به آن، معناهای این کلمات ساخته شده و اسم عَلم شدهاند و در مورد موجودات مختلف به کار بردهاند. همانطور که بشر هم همین طور است.
کلید واژه «بشر»
در مورد بشر گفتهاند که از این جهت بشر میگویند که بر خلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است. جانداران دیگر همه روی پوستشان پشم و مو و بال و کرک و پر و اینها پوشانده است، ولی پوست انسان هرچندکه در بخشی از بدنش ممکن است مو روییده باشد، اما غالب بدنش اینطور نیست و مو ندارد، بلکه بدون مو است. از این جهت به بشر تعبیر کردهاند .زیرا بشر به معنی پوست است. به همین سبب انسان را بشر نامیدهاند. به همین سبب راغب در کتاب خودش آورده است: «عبر عن الإنسان بالبشر اعتبارا بظهور جلده مِن الشَعر بخلاف الحیوانات التی علیها الصوف أو الوبر، و استوى فی لفظ البشر الواحد و الجمع»، بعد ایشان گفتهاند که جمع و مفرد این کلمه هم یکی است. وقتی ما بشر میگوییم هم منظورمان یک نفر، هم دو نفر هم صد نفر دیگر است و از آن جمع ساخته نمیشود. اما در قرآن کریم همین کلمه به کار رفته و منظور جنس موجود زندهای است که ویژگیهای خاصی دارد. درباره خود پیغمبر اکرم(ص) هم میفرماید: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ»، من هم مثل شما انسان و بشر هستم.
کلیدواژه «ناس»
اما کلمات ناس، اُناس، أنس یا أناسی اینها اسم جمع هستند. یعنی با اینکه ظاهرشان مفرد است، اما بر یک جامعه زیادی اطلاق میشوند. ناس به همه انسانها گفته میشود، ولی اُناس که همهاش پنج بار در قرآن به کار رفته معمولا به گروهی از انسانها در قرآن گفته میشود. یعنی منظور از آدمها، گروههایی از آدمها میگویند اُناس. مثلا در قرآن آمده است: «قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ»؛ هر گروهی آبشخور خودشان را فهمیدند کجاست. یا باز در جای دیگری از قرآن آمده است که: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؛ همه مردم کُلَّ أُنَاسٍ یعنی گروههای مردم چون کُلَّ آمده میشود همه مردم کُلَّ الناس را گفته کُلَّ أُنَاسٍ منظور گروه است. گروههای مردم همهشان به نام پیشواشان در روز قیامت فراخوانده میشوند. میگویند فلانیها بیایند. آنجا از تعبیر اُناس استفاده کرده است. یا مثلا گفتهاند: «إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ»؛ قوم لوط درباره مهمانان لوط گفتهاند: «أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ»؛ گروهی هستند که آنها در پی پاکی هستند.
کلید واژه «اِنسی»
ِنسی هم در قرآن یک بار به کار رفته است و همان معنای اِنس و اِنسان را دارد. مثلا در قرآن آمده است: «إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَـنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا»؛ من امروز با هیچ انسانی حرف نمیزنم.
کلیدواژه «بنیآدم»
آدم اسم علم است و به یک نفر اشاره دارد، ولی بنیآدم با توجه به مادهای که به آن اضافه شده و ترکیب اضافی از آن ساخته شده است. یعنی فرزندان آدم در هفت جای قرآن به کار رفته است و منظور انسانها هستند. از این جهت انسانها بنابر نظریه قرآن آمده و غالب مفسران این را میگویند. همه انسانها فرزندان آدم هستند، از این جهت قرآن فرموده است: «یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ، یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ»؛ به قرینه اینکه در قرآن آمده است که همه شما را از یک تن آفریدیم، معلوم میشود که بنیآدم که در آنجا به کار برده شده است. در آن هفت آیه، منظور پدر همه آدمها است، زیرا خداوند فرمود: «رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ»؛ای همه مردم ما شما را از یک تن آفریدیم. معلوم میشود که آن یک تن همان آدم است. بنابراین این کلیدواژگان انسانشناسی در قرآن است که به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت.
1. بقره: 40
2. یس: 60
چکیده
1. شناخت انسان از چند جهت حائز اهمیت است: 1. براساس باورهای دینی و نصوص دینی مثل قرآن کریم، انسان پدیده زندهای است که روح الاهی در او دمیده شده است؛ 2. انسان به مثابه خلیفه در زمین یاد شده است، از این رو، شناخت انسان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است؛ 3. برای انسان تکالیفی مشخص شده است. باید استعداد، تمایلات و ظرفیت انسان شناخته شود تا براساس تکالیفی که برای او مقرر و تشریع شده است بتوانیم نسبت این تکالیف و توانمندیهای انسان را دقیق بسنجیم و بفهمیم که کدام تکالیف در کجا و چگونه برای انسان تشریع میشود و انسان چگونه موظف است به انجام برساند؛ 4. انسانها پیوند عمیقی با نبوت دارند به عبارت دیگر، پیامبران از میان انسانها برگزیده شدند، لذا شناخت انسان از این جهت نیز از اهمیت بالایی برخوردار است؛ 5. در برابر انسانهای شریف، انسانهای ظالم، ستمگر، فاسق و فاجر وجود دارند، در واقع انسان در بین دو پدیده متضاد قرار میگیرد از یک طرف به اوج اوج میرسد و از یک طرف به حضیض. از این رو لازم است ما بیشتر با این پدیده آشنا شویم.
2. در قرآن پنج کلید واژه برای انسانشناسی ذکر شده است که عبارتند از: انسان، بشر، ناس، اِنسی و بنیآدم.
آزمون
1. کدام یک از گزینههای زیر در باب اهمیت و ضرورت بحث «انسانشناسی» است؟
الف) انسانها پیوند عمیقی با نبوت دارند.
ب) برای انسانها تکالیفی مشخص شده است.
ج) انسان به مثابه خلیفه در زمین یاد شده است.
د) همه موارد*
2. گزینه صحیح درباره کلید واژه «انسان» کدام است؟
الف) انسان را از این جهت انسان گفتند که بدون موانست با دیگران نمیتواند زندگی کند.*
ب) انسان را از این جهت انسان گفتند که برخلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است.
ج) انسان را از این جهت انسان گفتند که فرزند آدم است.
د) همه موارد
3. گزینه صحیح درباره کلید واژه «بشر» کدام است؟
الف) انسان را از این جهت بشر گفتند که بدون موانست با دیگران نمیتواند زندگی کند.
ب) انسان را از این جهت بشر گفتند که برخلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است.*
ج) انسان را از این جهت بشر گفتند که فرزند آدم است.
د) همه موارد
4. گزینه صحیح درباره کلید واژه «بنیآدم» کدام است؟
الف) انسان را از این جهت بنیآدم گفتند که بدون موانست با دیگران نمیتواند زندگی کند.
ب) انسان را از این جهت بنیآدم گفتند که برخلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است.
ج) انسان را از این جهت بنیآدم گفتند که فرزند آدم است.*
د) همه موارد
مقدمه
در جلسه قبل اجمالاً به کلیدواژگان انسانشناسی در قرآن اشاره کردیم. از اعداد و ارقامی که به کار بردیم به دست میآید که موضوع انسانشناسی از اهمیت زیادی برخوردار است، به دلیل آنکه پربسامد است و آیات زیادی درباره انسان در قرآن آمده است. همین پربسامدی بحث گستردهای دارد و رسیدن به نتیجه قطعی مسلم هم کار را تقریباً دشوار میکند. به نظر میرسد که در همه بحثها همینطور است. وقتی که اطلاعات و دادههای درباره موضوعی زیاد باشد، جمعبندی، تحلیل و به نتیجه رساندن آن کار را سخت میکند.
در این جلسه اشارهای به محورهای انسانشناسی در قرآن خواهیم داشت. بدین ترتیب، مشخص خواهد شد که محورهای عمومی و کلی یا عنوانهای اصلی مباحث انسانشناسی در قرآن چه چیزهایی هستند.
محتوای آموزشی
محورهای انسانشناسی در قرآن
یکی از محورهای مباحث انسانشناسی در قرآن آفرینش انسان است. در قرآن به تفصیل درباره آفرینش انسان سخن گفته شده است. محور دیگر مراحل حیات انسان است. یعنی انسان از چه مرحلهای حیات را شروع میکند و تا چه مراحلی پیش میرود. برخلاف بررسیهای انسانشناختی در مکاتب دیگر، قرآن حیات انسان را منحصر در مراحل شناخته شده در عالم دنیا نمیداند. آن عوالم عبارتند از: عالم قبل از دنیا، عالم دنیا، عالم بعد از دنیا. خود عالم دنیا نیز مراحلی دارد و همچنین عالم بعد از دنیا نیز چند مرحله دارد.
ابعاد وجودی انسان در هستی ابعادی دارد که عبارتند از: بُعد مادی و معنوی. بُعد مادی او چه ابعادی دارد؟ بعد معنوی او چه ابعادی دارد؟ جایگاه انسان در عالم هستی چیست؟ و یا به تعبیری چرا انسانها آفریده شدهاند؟ چه نقشی را در عالم ایفا میکنند؟ در هر صورت، در پدیدارشناسیها این مهم است که هر پدیدهای جایگاه و نقشی که در عالم باید ایفا کند آنها تعریف درستی شود. مثل در حیات طبیعت گفته میشود که یک اکوسیستمیدر عالم آفرینش هست که پدیدهها بهم وابسته هستند هر چند که شناخت یک یک آنها کار دشواری باشد اما نقش مکمل را برای همدیگر دارد. اگر یکی از این حلقههای مکمل مفقود شود طبیعت آسیب میبیند. از این رو، زیستشناسان و اهالی محیط زیست خیلی حساس هستند که گونههای مختلف حیاتوحش و نباتات آسیب نبینند، میگویند اگر آنها آسیب ببینند بخشهای دیگر زندگی انسانها دچار خدشه میشود و آسیب خواهد دید. مثلاً ما برحسب ظاهر میگوییم گربه به چه دردی میخورد؟ موش به چه دردی میخورد؟ در واقع آنها حلقههای حیات زیست طبیعت هستند اگر در جایی گربه مفقود شود موشها زندگی را بر مردم تلخ میکنند. اگر موشها مفقود شود، گروه دیگری آسیب خواهند دید. همه پدیدهها به هم به گونهای با هم پیوستگی تنگاتنگ دارند.
بالاخره انسانها اینجا آمدند تا چه کار کنند؟ نقش اساسی آنها چیست؟ چرا آفریده شده اند؟ آیا در این حلقههای طبیعت آنها هم جزئی از حلقه هستند؟ یعنی پدیدههای دیگر از گیاهان و جانوران در خدمت انسانها هستند تا انسانها آنها را بکشند، بخورند و لذت ببرند؟! آیا واقعیت جایگاه انسان این است یا چیز دیگری است؟ بخش مهمی از آیات قرآن کریم مربوط به توانمندیهای انسان است. انسان توانمندیهایی دارد که مورد توجه قرار گرفته است و متقابلاً ضعفهایی هم دارد که قابل توجه است.
محور بحث دیگر، بحث مناسبات انسان است. منظورم از مناسبات انسان یعنی ارتباطاتی که انسانها میتوانند داشته باشند یا باید داشته باشند. در واقع این ظرفیت در وجود انسانها نهفته شده است که این مناسبات، ارتباطات و علایق را برقرار کنند. اینکه نسبت آدمها با خودشان چیست؟ نسبت آنها با طبیعت چیست؟ نسبت آنها با دیگران چیست؟ نسبت آنها با خدا چیست؟ نسبت آنها با عوامل دیگر چیست؟ همه مناسبات انسانها با خودشان و با دیگران در مناسبات انسانها قابل توجه است که در آیاتی مورد توجه قرار گرفته است.
در قرآن کریم یکی از بحثهای مورد توجه گرایشهای انسان است. آدمی چه گرایشهای مادی و معنوی دارد؟ این بحث بسیار مهم و کلیدی در انسانشناسی است. از جمله بحثها بحث سرنوشت انسان است که بحث بسیار مهمی است. شاید برای خیلیها این پرسش مطرح شود که آیا انسانها در این عالم خودشان آمدند خودشان دارند یک کاری میکنند خودشان میروند، یا نه یک کسی پشت پرده انسان را به دنیا میآورد و در اینجا دارد ادارهاش میکند؟ آیا خودش از خودش اختیاری ندارد و ناگزیر است که اینجا بیاد و نیاد. اگر آمد، باید بد یا خوب باشد و زندگی مرفه یا فقیرانه زندگی کند؟ آیا به اجبار است و یا به اختیار خودش است؟ این بحث مربوط به سرنوشت انسان است. تعدادی از آیات قرآن کریم مربوط به این محور از مباحث انسانشناسی است. بحث دیگر مربوط به نیازهای انسان است که در آیات قرآن کریم بدان اشاره شده است.
بحثهای دیگری هم درباره انسان در قرآن ریز و درشت وجود دارد که به نظر میرسد اینها محورهای اساسی انسانشناسی هستند. بحثی مثل هبوط انسان. انسان از عالم دیگری به اینجا آمده و دوباره از این عالم پر خواهد کشید و به عالم دیگری خواهد رفت. این هم ممکن است در همان مراحل زیست انسان مورد توجه قرار بگیرد. مراحل حیات انسان و یا مثلاً از بحثهای خیلی مهم و پردامنه در قرآن بحث نفس انسان و روح انسان است که باید یک جایی مورد اشاره قرار بگیرد. البته آنها بحثهای ریز مجموعه است که به لازم نیست در عنوانهای کلیدی و اصلی آورده شود. هفت، هشت محور محورهای اساسی بحث انسانشناسی هستند. تا جایی که ظرفیت درسها اجازه دهد به آنها خواهیم پرداخت.
1. آفرینش انسان
قرآن کریم در سلسله آیاتی از آفرینش انسان سخن به میان آورده است؛ آفرینش انسان، پا به حیات هستی گذاشتن انسانها و چگونگی آن. آیات زیادی در قرآن درباره خلقت انسان آمده است. بحث خلقت انسان در واقع بحث عرضی و طفیلی است و بحث اصلی محسوب نمیشود. یعنی از جهت اصالت داشتن به عنوان یک بحث اصلی و اصیل مطرح نشده است، بلکه در حاشیه یک بحث دیگری مطرح شده است. یک جایی خداوند میخواست تا معاد را اثبات کند. فرمود که خود شما نبودید. مگر این نیست که نبودید بعد بود شدید؟ قبلاً هیچ نبودید و بود شدید. حالا که بود شدید دوباره بخواهد ایجاد شود که کارتان راحتتر است تا اینکه اصلا نبوده، پدید آمدید. برای اثبات یک واقعیت دیگری و توجه دادن انسان به آن واقعیت بحث خلقت انسان مطرح شده است. گاهی هم خداوند برای معرفی و قدرتمندی خودش آن را مطرح میکند. ببینید ما شما انسان را از چه چیزی آفریدیم؟ از خاک، از گل، از آب،.. اگر دیگران توانمند هستند بیایند از همینها بیافرینند. در اینجا هم بحث اصلی و اساسی بحث شناخت خداوند است و برای دلیل آوردن برای معرفت خداوند و شناخت خداوند به خلقت انسانها توجه شده است. به مثابه یک نشانه نشانهشناسی که در خداشناسی در جای خودش این نکته بیان شد که بسیار مهمی است. از این رو اگر بحث آفرینش انسان در یک جا به صورت کامل مطرح نشد و دقیق، سلسلهوار و به صورت علمی مطرح نشده، جای هیچ تردید و شکی نباید وجود داشته باشد. زیرا بحث اصلی نیست. یعنی میشد که مطرح نباشد، اما به دلایلی مطرح شده است و چون مطرح شده است و ما میخواهیم با کیفیت خلقت انسان آشنا شویم طبیعتاً این آیات را مورد توجه قرار میدهیم؛ اما وقتی که ما میخواهیم در اینجا از این زاویه ببینیم برای ما بحث اصلی است. در آن آیات بحث اصلی نیست، ولی برای ما که میخواهیم خلقت انسان، آفرینش انسان را در انسانشناسی مورد توجه قرار دهیم برای ما اصیل میشود. از این رو باید خیلی به ریزهکاریهایی که در آیات پرداخته شده است بپردازیم.
خداوند بحث انسان را به صورت چند مرحلهای مطرح کرده است. در یک سلسله از آیات میفرماید که شما اصلاً نبودید و بود شدید. این یک واقعیت است. مگر کسی میتواند آن را انکار کند؟ خداوند میفرماید: «أَوَلَا یَذْکُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ یَکُ شَیْئًا»(1) ؛ انسان یادش نمیآید که ما او را آفریدیم در حالی که هیچ نبود. در آیه دیگری باز شبیه همین را خداوند به انسان خطاب میکند: «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا»(2) ؛ آیا انسان روزگاری را به یاد میآورد که در آن روزگار نبود در دسته دیگری از آیات از هست شدن و آفرینش انسان سخن میگوید. خود این آیات نیز چند گروه هستند.
در یک دسته خداوند میفرماید که ما انسان را از زمین آفریدیم: «إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الْأَرْضِ»(3) ؛ او شما را از زمین ایجاد کرد. أَنشَأَ یعنی ایجاد کردن. در آیه دیگر تعبیر به گونه دیگری است: «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى» (4)؛ از زمین شما را آفریدیم و به زمین هم برمیگردانیم. در آیه دیگری تعبیر أَنشَأَ نیست، بلکه أَنبَتَ است. «وَاللَّـهُ أَنبَتَکُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا» (5)؛ ما شما را از زمین رویانیدیم، چه رویاندنی. منظور از رویاندن از زمین یا انشا از زمین چیست؟ ما برای روشن کردن این بحث ناگزیر هستیم که ادامه بحث را در آیات دیگر پی بگیریم. به هر صورت آن چیزی که ما الان میدانیم این است که انسانها از زمین آفریده نمیشوند، بلکه از پدر و مادر به دنیا میآیند. یعنی از تلاقی دو نوع از مواد مایع که وقتی با هم مخلوط میشوند و در یک جایی قرار میگیرند و پس از مدتی انسان شکل گرفت و به هستی قدم گذاشت. این چطور آفریدنی است که از زمین است و خداوند میفرماید که ما شما را از زمین آفریدیم؟
در آیات دیگری مرحله دیگری مطرح هم شده است. در آن آیات خداوند میفرماید که ما انسان را از آب آفریدیم: «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا»(6) ؛ خدا آن کسی است که از آب بشر را آفرید. منظور از این آب، چیست؟ توضیح بیشتری خواهم داد. شاید در نگاه اول آدمی وقتی این آیات را میبیند و میشنود احساس میکند که منظور تلاقی دو مایع از زن و مرد است. ولی ظاهراً این همه واقعیت معلوم نیست. در آیه دیگری خداوند فرمود: «فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ، خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ» (7)؛ انسان باید نگاه کند و دقت کند که از چه آفریده شده است. از آب جهنده. این همان چیزی است که در نگاه نخست به ذهن انسان هم میرسد. آب جهنده، یعنی همان مایعی که تلاقی میکند با یک مایع دیگری که یکی از جنس نرینه و دیگری از جنس مادینه و در یک جایگاهی قرار میگیرند و انسان شکل میگیرد. در آیات قبل، ماده اولیه انسان، زمین و در این آیات آب معرفی شده است. اما در آیه دیگری خداوند سخن کلیتری میزند. برای ما قابل توجه است که نشان میدهد وقتی ما میگوییم خداوند انسان را از آب آفریده است، لزوماً به معنی همان آب مورد نظری که اکنون انسان از آن پدید میآید نیست. چه اینکه خداوند در سوره انبیا فرمود: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» (8)؛ هر چیز زندهای را ما از آب آفریدیم. چه چیزهایی زنده هستند؟ جانداران - که انسان هم جزویی از این جانداران است- و گیاهان. همه گیاهان و دیگر جانداران بدون آب امکان به وجود آمدنشان نیست. بنابراین اصلاً اصل خلقت همه پدیدههای جاندار عالم از همین آبی است که ما میشناسیم. ممکن است که آب ترکیبات و شکلهای مختلفی پیدا کند و به تناسب در جایگاههایی مستقر میشوند. باز در آیه دیگری از آبی سخن گفته است که اصلاً از جنس این آبها نیست. خداوند میفرماید: «مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِینٍ»(9) ؛ ما انسان را آفریدیم اما نسل او را از سلالهای از آب پست آفریدیم. آن آب پست چیست؟ آب پست آبی است که هر جا بماند میگندد و ارزش اقتصادی و اخلاقی ندارد و فاقد هرگونه قیمتگذاری است و اصلاً متعفن است و آدمی از آن فرار میکند. یعنی همین آبهای روی زمین که وقتی در جاهایی میمانند لجن میشوند. چه بسا اشاره به این آبها باشد. در آیات دیگر قرینهای در این معنا وجود دارد.
بنابراین یک گروه از آیات به ما میگویند که خداوند انسان را از زمین آفرید. گروهی دیگر به ما میگویند که خداوند انسان را از آب آفرید. اینکه این آبی که آفرید از چه نوع آبی است، گاهی اوصاف آبها را بیان میکند. خداوند در گروه سوم از آیات میفرماید که ما انسان را از خاک آفریدیم. نه از آب و نه زمین بلکه از خاک. «فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن تُرَابٍ»(10) ؛ ما شما را از خاک آفریدیم. «وَاللَّـهُ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ»(11) ؛ خداوند شما را از خاک آفرید.
در آیات گروه چهارم نمیفرماید آب و خاک، بلکه میفرماید: «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»(12) ؛ من بشری را آفریدم از سفالهایی که آن سفالها از گلهای سیاه بدبو ساخته شدهاند. اگر مقداری آب در یک جایی بماند، متعفن میشود و آنجا را لجنزار و گنداب میکند. نه تنها خود آب گندیده میشود، بلکه زمین را هم گندیده میکند و زمین بهتدریج از حالت خاک به لجنهای سیاه تبدیل میشود. خیلی از جاها در زمین این اتفاقها میافتد. اگر خاک بماند، آبش تمام شود و بهتدریج خشک شده، لایههای رویینی روی آن گل و گنداب باقی میماند که تقریباً چیزی شبیه سفال است. مثل شکستههای کوزه میماند. وقتی آدمی روی آن پا میگذارد میشکند و صدا میدهد. به آنها «صلصال» میگویند. در این گروه از آیات خداوند میفرماید: ما انسان را از این بخش از زمین آفریدیم. زمین، آب، خاک و سفال و گل بدبوی سیاه که در یک جایی با آب مخلوط میشود.
1. مریم: 67
2. انسان: 1
3. نجم: 32
4. طه: 55
5. نوح: 17
6. فرقان: 54
7. طارق: 5 و 6
8. أنبیاء: 30
9. . سجده: 8
10. حج: 5
11. فاطر: 11
12. حجر: 28 و 29.
چکیده
1. در قرآن کریم حیات انسان منحصر در مراحل شناخته شده در عالم دنیا نیست.
2. عالم قبل از دنیا، عالم دنیا، و عالم بعد از دنیا، مورد بررسی قرار میگیرد؛ ابعاد وجودی انسان، مناسبات انسان، گرایشها، تواناییها، سرنوشت انسان و... مباحثی هستند که در آیات قرآن مورد توجه قرار گرفتهاند.
3. آیات خلقت انسان یا چگونگی خلقت انسان یا مواد خلقت انسان چند دسته هستند: گروه اول، به ما میگویند که خداوند انسان را از زمین آفرید. گروه دوم به ما میگویند که خداوند انسان را از آب آفرید. در گروه سوم خداوند میفرماید: ما انسان را از خاک آفریدیم. خداوند در گروه چهارم میفرماید: من بشر را از سفالهایی که آن سفالها از گلهای سیاه بدبو ساخته شدهاند آفریدم.
آزمون
1. آیه «إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الْأَرْضِ» به کدام محور انسانشناسی اشاره دارد؟
الف) آفرینش انسان از خاک
ب) آفرینش انسان از آب
ج) آفرینش انسان از زمین*
د) همه موارد
2. آیه «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» به کدام محور انسانشناسی اشاره دارد؟
الف) آفرینش انسان از خاک
ب) آفرینش انسان از آب*
ج) آفرینش انسان از زمین
د) همه موارد
3. آیه «وَاللَّـهُ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ» به کدام محور انسانشناسی اشاره دارد؟
الف) آفرینش انسان از خاک*
ب) آفرینش انسان از آب
ج) آفرینش انسان از زمین
د) همه موارد
مقدمه
بحث درباره خلقت انسان و چگونگی آفرینش انسان بود. در قرآن دستهها و گروههای آیات مختلف درباره ماده خلقت انسان وجود دارد: گروهی حاکی از آن هستند که انسان از زمین آفریده شده است، گروهی آب، گروهی گِل، گروهی خاک و گروهی دیگر لجن را منشأ آفرینش انسان معرفی میکنند.
محتوای آموزشی
ادامه بحث «آفرینش انسان»
در آیه دیگری خداوند به جای صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ فرمود است: «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِینٍ» ؛ ما انسان را از گِل آفریدیم. گاهی هم «مِّن طِینٍ لَّازِبٍ»؛ از گل چسبنده آفریده است. به نظر میرسد «طِینٍ لَّازِبٍ» اشاره به «حَمَإٍ مَّسْنُونٍ» باشد. یعنی وقتی آب در یک جایی بماند چسبندگی پیدا میکند. این هم یک دسته از آیات است که خداوند فرمود است: انسان را از گِل آفریدیم.
اما یک گروه دیگری از آیات اینها نیستند. شاید خیلی تعجبآور باشد که قرآن میفرماید انسان از گل، خاک، آب، لجن و گل چسبنده و اینها آفریده شده است. اما همه آیات اینها نیستند. یک گروه از آیات دیگر به ما میگویند که انسان از نطفه آفریده شده است. از نطفه یعنی همان آبی که در آیات قبل گفتم یک گروهی از آیات به ما میگویند که انسانها از آب جهنده آفریده شده است. یک مقداری آب یا یک آبِ مایعِ لزجِ خاصی که در یک ظرف خاصی قرار میگیرد و با آب زن مخلوط میشود و بهتدریج تحولاتی در آن ایجاد میشود و انسان شکل گرفته، به دنیا میآید. اتفاقاً در این دسته از آیات یکنواختی وجود ندارد. یعنی تعبیرها متفاوت است. مثلاً خداوند در آیهای فرمود: «یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ»(2) ؛ ما شما را در شکمهای مادرتان، یا در زهدان و رحم مادرتان آفریدیم. یا در آیهای خداوند فرمود: «إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ» (3)؛ شما در شکمهای مادرتان جنین بودید که خداوند شما را پدید آورد. خداوند در آیه دیگری فرمود: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ، ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّـهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(4) ؛ در این آیه مطالبی که پیشتر بیان کردیم و وقایعی که با آن بیشتر آشنا هستیم، مطرح شده است. خداوند فرمود: ما انسان را از سلالهای از گِل خلق کردیم. در واقع جداشده از گِل، برآمده از گِل، تولید شده از گِل خلق کردیم. در آغاز آیه، سخن از گِل است. همه آیاتی که از خاک و آب و گِل بود، یعنی اینکه در هر صورت از زمین است و زمین مقداری آب و مقداری هم خاک دارد.
اینها با همدیگر مخلوط شدند و در واقع مقدمه ساختن پدیدهای به نام انسان بوده است. از این آیات استفاده میشود که وقتی خداوند میخواست اولین انسان را که پدر و مادر نداشت، بیافریند، آنجا همین کار را کرد. مثل کاری که انسانها میکنند. وقتی بخواهند مجسمهسازی کنند، به هر صورت گِلی میسازند، آبی میریزند، خاکی پیدا میکنند، خاک پاکیزهای مییابند و با آن گِل و سپس مجسمه میسازند. خداوند انسان را از گل ساخت و سپس به شکلی و در آن دمید. خداوند از قدرت خارقالعادهاش در این کار بهره برد. آیا قرآن دارد از چنین واقعیتی سخن میگوید؟ بعد میفرماید: انسان اولیه آن طور آفریده شده است، ولی نسل بعدی بهتدریج از نسل همان انسان به دنیا آمدند. از اینرو خداوند در این آیه فرمود: ما انسان را از گِل آفریدیم. «جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً»؛ همان انسان را نطفه قرار دادیم. «فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ»؛ در جایی که امن است مستقر میشود و بهتدریج رشد میکند و مراحل آفرینشش را طی میکند.
«ثُمَّ»، در زبان عربی برای استمرار است. یعنی فاصله زمانی. یعنی این را انجام دادیم، بعد از یک مدتی یک اتفاق دیگر رخ داد. «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً»؛ این نطفه که در واقع ماده اولیه خلقت انسان بود رحم که در آن مستقر شد و بهتدریج به عَلَقَةً تبدیل شد. عَلَقَةً، یعنی خون لخته. یعنی مراحل آغازین زندگی انسان از نطفه بود که در واقع هیچ گوشت، استخوان، پوست و مویی نداشت و فقط یک مقداری مایع لزج بود. انسان بهتدریج از این مایع لزج به عَلَقَةً تبدیل شد. «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً»؛ آن گاه این لخته خون بهتدریج بافتهای گوشتی در آن ایجاد شده، به گوشت تبدیل شد.
همان که امروزه اصطلاحاً به آن گوشت لُخم میگویند و طبیعتاً نرم هم است. این مرحله سوم وجود انسان است. بعد از این، گوشتها بهتدریج رشد کردند و از دل همین گوشتها استخوان سبز شد. استخوانها اولاً غضروف هستند و بهتدریج این غضروفها به استخوان تبدیل میشوند و در بدن آدمی محکم میشوند. در مراحل جنینی انسان فقط یک تکه گوشت خالی است و هیچ چیزی در آن نیست. اما بهتدریج این گوشتها در درون خودشان استخوان تولید میکنند و استخوانها سفت میشوند و انسان بهتدریج شکل میگیرد. «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»؛ بعد مرحله پایانی صورت میگیرد. خداوند میفرماید: ما پدیده دیگری را أَنشَأْ میکنیم. فرمود: «خَلَقْنَا، خَلَقْنَا، خَلَقْنَا، جَعَلْنَا، خَلَقْنَا»؛ مراحل قبلی را با تعبیر «خَلَقْنَا» آورد. ولی در این جا فرمود: «أَنشَأْنَاهُ»؛ ایجادش میکنیم. در اینجا دو نکته را باید روشن کنیم. یکی اینکه خداوند در یک جا میفرماید که ما انسان را از زمین آفریدیم و در یک جای دیگر میفرماید: از نطفه آفریدیم. در مرحله نطفه هم باز یک پرسش جدی وجود دارد و آن اینکه بالاخره این انسان وقتی که در رحم یا زهدان قرار میگیرد در چه مقطعی به انسان تبدیل میشود؟ آدم شدن کی اتفاق میافتد؟ چطور اتفاق میافتد؟
در اینجا میتوان دو دیدگاه ارائه داد. یک دیدگاه آن است که ممکن است در درجه نخست خداوند وقتی میخواست آدم را بیافریند، چون همه چیز از آب و خاک پدید میآید انسان را هم از آب و خاک پدید آورد. به وجود آمدن آن هم بدین شکل بوده است که یک مجسمهای را فرشتگان ساختند و روحی در آن دمیدند و انسان زنده شد. جفتی هم از همان انسان به تعبیر قرآن کریم قرار داد. «وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»؛ و خداوند آن نفر دوم را از خود همان ماده آفرید. این یک نظریه خیلی ساده است؛ هرچندکه ممکن است پیرامونش اشکالات و پرسشها زیادی وجود داشته باشد. مفسران تقریباً تا قرنهای اخیر از این آیات همین استنباط را داشتهاند.
اما با پیشرفت علم و در این سده اخیر اتفاقی که در نهضت علمی افتاد و تلاش کردند همه چیز را علمی، عقلی و تجربی درک کنند. گفتهاند همانطور که الان هم اتفاق میافتد که موجودات زیادی از خود همین خاک و آب پدید میآیند. یعنی از مخلوط آب و خاک موجودات زیادی از دل زمین پدید میآیند. حشرات، مورچگان، خزندگان، کرمها از دل خاک پدید میآیند. مثلاً در جا نقطهای چیزی نیست ولی بعد از مدتی پر از کرم میشود. این کرمها از همین خاک پدید آمدند. یا مثلاً ممکن است که اصلاً هیچ موش نباشد، ولی از همین خاک، مار و جانوران دیگر ظاهر میشوند. برخی از دانشمندان گفتهاند که انسان در واقع مراحل تکوینیافته همین پدیدههای حیوانی هستند. این همان فرضیه داروین است. کسانی هم این فرضیه را با آیات قرآن کریم تطبیق کردند و گفتند که قرآن هم همین را میخواهد بفرماید. از این رو اینکه خداوند فرمود: «إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَى آدَمَ»؛ یعنی از میان موجودات زندهای که مرحله به مرحله رشد کرده بودند و به مرحله انسانی رسیده بود و میمون شده بود، باز یک مرحله دیگر رشد کرد و انسان شد. اما این با ظاهر قرآن کریم نمیسازد و بسیاری مثل مرحوم علامه طباطبایی در المیزان از آن بحث کردند و آن را رد نمودند.
دیدگاه دیگر این است که در واقع خداوند میفرماید: «اصل شما از زمین است.» چطور اصل انسان از زمین است؟ یعنی انسان اولیه را خداوند به هر شکلی که میخواست ساخت، اما الان میفرماید: ما شما را از خاک، آب و گِل آفریدیم؟ یا به اعتبار گذشته است یا به اعتبار همین اکنون. به خاطر اینکه آن نطفهای که شما از آن پدید میآیید از دل زمین، از آب و از خاک و همه آن تحولاتی که در زمین اتفاق میافتد تا به جان آدمی منتقل شود. از این رو خداوند فرمود که شما از خاک و آب آفریده شدهاید. مرحوم علامه طباطبایی این احتمال را در جایی با این تعبیر بیان میکند: «المراد بالخلق مِن تراب، انتهاءُ خلقة الإنسان إلى الأرض. فإن مراتب تکوّن الإنسان مِن مضغة أو علقة أو نطفة أو غیرِها مرکبات أرضیة تنتهی إلى العناصر الأرضیة»؛ منظور از آفریدن انسان از خاک این است که سرانجام سلسله موادی که انسان را پدید میآورد، به زمین منتهی میشود. در واقع، این از زمین پدید میآید؛ همانطور که 70، 80 درصد بدن ما آب است؛ همانطور که بخشی از همین آب در درخت است و گیاه است.
ایشان میفرماید که بُعدی ندارد که بگوییم که مجموعه مواد تشکیلدهنده انسان سرانجام به زمین منتهی میشود. در واقع پدر و مادر از زمین استفاده میکنند و این را به جایگاهی منتقل میکنند و از آنجا ادامه زندگی انسان پدید میآید؛ همانطور که در این آیه میفرماید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللَّـهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(5) ؛ مَثَل عیسی در پیشگاه خداوند به لحاظ آفرینش مثل آفریده شدن آدم است؛ همانطور که آدم بدون پدر آفریده شد عیسی نیز بدون پدر آفریده شده است. خداوند با یک اراده، انسانی را از یک جایی پدید میآورد. با یک اراده «کُن فَیَکُونُ»؛ لازم نیست تا خداوند گِل و سپس مجسمه بسازد. اراده میکند که از دل زمین انسان پدید بیاید. واقعیت آن چندان برای ما روشن نیست. پدیده آفرینش آدم بحث مفصل و طولانی نیاز دارد.
در مجموع تقریباً دو یا سه نظر است که بیان شد و این نظریه خیلی دور از منطق نیست.
در ادامه همین بحث آیات مربوط به خلقت انسان خداوند در جایی شبیه همان آیه فرموده است: «خَلَقْنَاکُم مِّن تُرَابٍ»؛ ما شما را از خاک آفریدیم. آنجا فرمود بود: «مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ»؛ اینجا میفرماید: «مِّن تُرَابٍ»، آنجا گفت از گِل، اینجا گفت از خاک. یعنی اینجا یک مرحله عقبتر از این مرحله است. اینجا یک مرحله جلوتر آمده است. «ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ» بعد در آن آیه فرمود: ما او را در یک قرار مکینی گذاشتیم اینجا فرمود: بعد از نطفه، بعد از عَلَقَة، بعد از مُضْغه، آن گاه «مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ»؛ آفرینش کامل و نه آفرینش ناقص. «لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ»؛ بعد در زهدانها و در رحمها هر چیزی را که بخواهیم مستقر میکنیم «إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»؛ تا زمانی که مقرر شده است. «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا»؛ بعد از آن جایگاهی که انسان در آنجا مستقر شده است وقتی که زمان مثل درخت میوه وقتی میوهاش را میرساند میوه را از خودش دور میکند. وقتی میوهها میرسند بندشان شل شده، از درخت میافتند. انسان هم اجلی دارد که باید تا زمانی در آنجا مستقر شود وقتی زمان تمام شد دیگر باید از آنجا کنده شود و در جای دیگری مستقر شود.
اما نکته دیگر که لازم است به آن بپردازیم این است که مرحله انسان شدن یعنی نطفه علقه شدن، علقه مضغه شدن، مضغه، شکیل شدن، به شکل انسان در آمدن بعد انسان جاندار شود و موجود زندهای شود اینکه اتفاق میافتد چطور اتفاق میافتد این همان چیزی است که خداوند میفرماید: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» ما بعد از آن مراحل موجود دیگری از انسان پدید میآوریم. یعنی آن مرحله در واقع حسی و مادی وجود انسانی مراحل خودش را طی میکند؛ بعد که مراحلش را طی کرد و ظرفیتش را پیدا نمود، ما اتفاق دیگری را برای انسان ایجاد میکنیم و آن دمیدن روح در انسان است که خداوند از آن تعبیر کرده است به انشای خلق. فرمود: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ».
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» این نشانه دفعی بودن خلقت است. یعنی یکباره اتفاقی در انسان پدید میآید و انسان زنده میشود. انسان در مراحل جنینی تا مقطعی که هنوز حیات گیاهی محض دارد مثل یک گیاه است. بعد بهتدریج حیات حیوانی پیدا میکند و بعد حیات انسانی پیدا میکند. حیات انسانیاش چیست؟ حیات انسانی دمیده شدن روح است. یک نوع روحی در انسان است که انسان را صاحب قوه حس، گرایش، تمایل، قوه عاقله و قوه درّاکه میکند و او با موجودات دیگر تفاوت دارد. از این رو خداوند فرمود: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»؛ ما اینجا باید کار دیگری هم انجام دهیم و آن «انسانسازی» است.
انسان را انسان میکنیم و آن به دمیدن روح در تن آدمی یاد کرده است. این بدین معنا این است که از بیرون در او میدمند. ظاهر آیات قرآن کریم همین طور است: «سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(6) ؛ خداوند میفرماید: ما از روحمان در او دمیدیم. پیداست که دو تا شیء است: یکی نافخ و دیگری منفوخٌ فیه است و اتفاقی که آنجا میافتد نفخ و دمیده شدن روح از بیرون در اوست.
آخرین نظریات درباره خلق انسان یا دمیده شدن روح در انسان این است که به تعبیر مرحوم صدرا درست است که بشر به لحاظ مادی حدوثش مادی است، اما انسان از همان مادیت خودش بهتدریج روحش از دل خودش شکل میگیرد. فرمود: «أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»؛ یعنی همین انسان بهتدریج صاحب روح میشود و در آیات قرآن کریم هم کلمه روح و هم مترادفش کلمه نفس به کار رفته است. «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی یا مِن رُّوحِنا یا نَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ» این تعبیرهای روح خدا، روح ما، روح من، روح او که همهاش منسوب به خداوند است به اینها اضافه تشریفی میگویند. در واقع به سبب کرامت دادن به انسان است وگرنه از خداوند چیزی به عنوان روح صادر نمیشود تا در جایی دمیده شود، بلکه اراده خداوند است که در وجود چیزی حیات ایجاد میکند که از آن حیات تعبیر به روح میشود.
1. ص: 71
2. زمر: 6
3. نجم: 32
4. مؤمنون: 12- 14
5. آل عمران: 59
6. حجر: 29
چکیده
1. یک گروه از آیات قرآن به ما میگویند که انسان از نطفه آفریده شده است و بهتدریج تحولاتی در آن ایجاد میشود و انسان شکل میگیرد و به دنیا میآید؛ نطفه علقه میشود، علقه مضغه میشود، مضغه شکیل میشود، به شکل انسان در میآید و بعد در انسان روح دمیده میشود و انسان جاندار میشود.
2. درباره دمیده شدن روح در انسان دو دیدگاه وجود دارد: در دیدگاه اول، خداوند از روح خود در تن آدمی میدمد و در واقع روح از بیرون در انسان دمیده میشود. اما بر اساس دیدگاه دوم، انسان بهتدریج صاحب روح میشود. اراده خداوند در وجود انسان حیات ایجاد میکند. از آن حیات به روح تعبیر میشود.
آزمون
1. مراحل آغازین آفرینش انسان را که در واقع هیچ گوشت، استخوان، پوست و مویی نیست و خون لخته است، ...... میگویند.
الف) نطفه
ب) علقه*
ج) مضغه
د) دمیده شدن روح
2. «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» ناظر به کدام مرحله از آفرینش انسان است؟
الف) نطفه
ب) علقه
ج) مضغه
د) دمیده شدن روح*
مقدمه
در جلسات قبل درباره آفرینش انسان از دیدگاه قرآن آیاتی را مورد توجه قرار دادیم. سرانجام نوبت به آخرین مرحله خلقت انسان یعنی روحدار شدن انسان رسید. ابتدا توضیحاتی در رابطه با این مرحله بیان میشود و بعد از آن بحث بعدی مطرح میگردد. بحث بعدی درباره نشئههای انسان در قرآن کریم است.
محتوای آموزشی
مرحله روحدار شدن انسان
در واقع انسان مراحل نباتی و حیوانی را پشت سر میگذارد و به مرحله انسان شدن میرسد که در این مرحله است که قوه عاقله، قوه درّاکه، شعور انسانی و احساس انسانی پیدا میکند. هر چند در آن مرحله هیچ یک از آنها به فعلیت نرسیده است؛ اما روح دمیده در انسان قوهای را در خودش دارد که بهتدریج انسان در حیات دنیایی آنها را به فعلیت میرساند. بعد از این مرحله مدت تعیین شده برای استقرار جنین در رحم به پایان میرسد. مدت تعیین شده و فصل انفصال انسان و جدایی انسان از رحم فرا میرسد. خداوند میفرماید: «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ، ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ» ؛ سپس راه خروج انسان از رحم را آسان میکنیم. این مسأله در انسان و همه موجودات زنده و جانوران زنده و جاندار صادق است که جنین در یک جای تاریک در زهدانی که پر از مایع است و انسان در درون آن مایع شناور است و به جای تنفس از راه دیگری زنده میماند. وقتی زمانش فرا میرسد راه خروجش باز میشود و انسان از راه تعیین شده خودش خارج میشود. از این رو خداوند فرمود: «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ»؛ خداوند راه خروج او را برای بیرون آمدن آسان میکند. در آیه دیگری خداوند فرمود: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» ؛ آن مراحل که پشت سر گذاشته شد؛ آن گاه خداوند میفرماید: ما شما را از درون رحم و زهدان بیرون میآوریم و به صورت نوزاد و طفل از آنجا خارج میکنیم.
در وجود مادی انسانی اتفاق دیگری میافتد و آن جاندار شدن انسان است که خداوند از آن چنین تعبیر کرده است: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»؛ ما خلق دیگری را در او ایجاد میکنیم. این تعبیر خیلی دقیق است. «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ». در آیات قبل فرموده بود: «خلقنا... خلقنا... خلقنا» یا در جایی فرمود: «جعلنا... جعلنا... ثم خلقنا... ثم خلقنا... فخلقنا» تعبیرهای خلق یا جعل درباره تن انسان بود، اما برای روح یا نفس انسان خداوند از تعبیر «أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ« استفاده کرد و فرمود خلق دیگری هم برای انسان وجود دارد و آن دمیده شدن روح در انسان است. بیان شد که منظور از دمیده شدن یعنی به وجود آمدن همان روح در تنی که آمادگی لازم را پیدا کرده است. مثل همه موجودات زندهای که در دل طبیعت است و بهتدریج شکل میگیرد، زنده میشود و شروع میکند به جنبیدن، چهار دست و پا راه رفتن، بر روی شکم راه رفتن. به هر صورت چیزی که در تجربه روزمره ما هم ممکن است اتفاق بیافتد و آنها را مشاهده کنیم. قرآن کریم از جان آدمی گاهی به نفس و گاهی به روح تعبیر کرده است. فرمود: «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» یا «مِن روحِنا» یا «من روحِهِ». این که حقیقت آنها چیست، چندان روشنی نیست. همانطور که خداوند درباره روح در جایی فرمود: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» ؛ درباره روح از تو میپرسند. بگو که روح از جانب ماست. ممکن است که منظور از روح جبرئیل باشد و نیز ممکن است که روح انسانی باشد. در هر صورت این روح چیست؟ از کجا به بدن آدمی میآید و آدمی زنده میشود.
اینکه آدمی میمیرد چه اتفاقی برایش میافتد؟ حامل نفس بشر خونی است که در بدن انسان در جریان است و وقتی که انسان خونریزی میکند یا خون متوقف میشود آن روح دیگر در بدن آدم نیست. ادبیات دینی ما گاهی برای به وجود آمدن روح از تعبیر نفخ استفاده کرده است و برای خروج روح و جان از انسان، از تعبیر قبض روح بهره برده است. تعبیر توفّی هم آمده است. اینکه گفته میشود روح قبض میشود یعنی انسان قالب تهی میکند و روح گرفته میشود. قبض یعنی گرفتن. توفّی به معنای دریافت کامل چیزی است.، «تَوَفَّتْهُمُ انفسهم» یا «یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» ؛ توفی نفس یعنی گرفتن جان به طور کامل. خداوند برای جاندار شدن میفرماید: «أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ، نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»؛ و برای گرفتن جان از تعبیر «تَوَفَّى» استفاده کرده است. گاهی این توفی به خداوند نسبت داده میشود و گاهی به فرشته خاص. یعنی خداوند گاهی میفرماید: من خودم میگیرم و گاهی میفرماید که جبرئیل میگیرد یا فرشتگان دیگر میگیرند. این گرفتن و دادن نشان میدهد که انسان دو بُعد دارد: یک. بُعد مادی که وقتی میمیرد بُعد مادیاش روی زمین افتاده، میروند دفن میکنند و تمام میشود. قبل از اینکه روح در انسان دمیده شود هم ممکن است جنین سقط کند و باز همین وضعیت است. اما بین آن مرحله دمیده شدن روح یا جاندار شدن انسان در رحم و قبل از اینکه قبض روح شود، از انسان به موجود زنده یاد میشود. میفرماید ما شما را از زمین رویاندیم یا به شما حیات دادیم. «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» ؛ شما را زنده کردیم، میمیرانیم، دوباره زنده میکنیم. زنده کردن یا دمیدن روح در انسان نشاندهنده آن است که انسان خلق دیگری هم پیدا میکند و موجود زنده میشود. وقتی موجود زندهای میشود به عالم هستی میآید و در عالم هستی توانمندیهای نهفته در انسان بهتدریج شروع میکند به شکوفا شدن. عقل انسان رشد میکند؛ همانطور که قرآن میفرماید: «لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا» ؛ ما شما را از رحم مادرتان بیرون آوردیم. در حالی که چیزی نمیدانستید. واقعاً هم همین طور است. آدمی واقعاً چیزی نمیداند و رشد میکند، چشمش میبیند، گوشش میشنود، قوه لامسهاش قوت پیدا میکند و قوه دراکهاش زیاد میشود، قوه واهمه و خیالش راه میافتد، میاندیشد، خردورزی میکند و... . این چیزی است که برای انسان بر حسب آن چیزی که در آیات قرآن کریم درباره خلقت انسان است، در قرآن گزارش شده است.
نشئههای انسان در قرآن کریم
قرآن کریم چهار نشئه را برای انسان معرفی کرده است: یک نشئه، مربوط به قبل از تولد انسان است. در واقع مراحل خلق انسان است که از خاک، گل، آب، نطفه، علقه و مضغه است.
وقتی انسان پا به هستی میگذارد، اینجا یک نشئهای از وجود انسان است.
بعد از مدتی از اینجا به یک نشئه دیگر منتقل میشود که از آن به نشئه برزخ یاد میشود.
و بعد از نشئه برزخ به یک نشئه دیگری منتقل میشود که آن نشئه عالم آخرت است. عالم آخرت مثل عالم دنیا خیلی مفصل است.
نشئه حضور انسان
خداوند در قرآن کریم از مراحل وجودی انسان یاد کرده است. در آیات مختلف به مناسبتهای مختلف بحث انسان، مراحل هستی انسان، به وجود آمدنش و همه نطفههایی که مربوط به انسان است را به صورت فرع مطرح میکند و نه به صورت اصل. هرچند که ما اینجا از نگاه اصل نگاه میکنیم و نه از نگاه فرع. اگر از نگاه حاشیهای نگاه کنیم باید به سراغ خدا و معاد برویم، در حالی که اینجا ما میخواهیم فقط بحث انسان را مطرح کنیم. آن چیزی که اینجا برای ما اصالت دارد بحث انسان است. هنگامی که انسان به دنیا میآید یک مرحله نوزادی دارد و یک مرحله بعد از نوزادی که دوران کودکی است. مراحل بعد از دوران کودکی هم دوران نوجوانی، بعد جوانی، بعد میانسالی، بعد کهنسالی و پیری است. یک مرحله پایانی هم دارد که مرحله مرگ او است. این نشئه دنیای انسان است که خداوند در آیات مختلف قران آنها را برای ما اشاره کرده است. وقتی به دنیا میآیید چند کیلو وزن بیشتر ندارد، اصلا چیزی سرتان نمیداند، اما خداوند برای انسان غذای آمادهای را فراهم کرده است که با آن غذا بزرگ میشود. بشر از آن غذا شما استفاده میکند، میداند که باید آن غذا را بمکد و قورت بدهد. بهتدریج بزرگ میشود، دندان در میآورد، چشم بینا میشود، گوش شنوا میشود، قوه لامسه و پاها قدرت پیدا میکند، شناخت پیدا میکند، پدر و مادر را میشناسد و مراحل مختلف زندگی را طی میکند تا به مرحله کهنسالی میرسد. وقتی به مرحله کهنسالی میرسد باز مرحله دیگری از وجود است که به دوران ضعف گام مینهد. این مرحله برگشت به دوران کودکی است. بعد از آن مرگ به سراغ انسان میآید که در این مرحله نشئه دنیا به پایان میرسد.
خداوند درباره مرحله نوزادی و کودکی انسان میفرماید: «وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا» ؛ تقریباً در این آیه اجمالاً به مراحل مختلف زندگی و حیات انسانی اشاره شده است.
خداوند میفرماید: آن مرحله نشئه قبل از حیات را که قبلاً گفتیم ما شما را زهدان و رحم مادر برای مدتی مستقرتان میکنیم طی مدتی «إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»؛
طی یک مدت مشخص که به طور میانگین انسانها نه ماه و چند روز در رحم مادر مستقر میشوند تا جنین کامل میشود و بعد به دنیا میآید. «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا»؛ سپس نوزاد هستید. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ»؛ مرحله نوزادی را پشت سر میگذارید به ترتیب میرسید به مرحله أَشُدّ. یعنی توان بدنی قوت پیدا میکند. وقتی که به توان بدنی رسید ممکن است بعضی بمیرند. «مِنکُم مَّن یُتَوَفَّى وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» یا «أَشُدّ» ممکن است میانسالی باشد. ممکن است کسانی نتوانند به میانسالی هم برسند و یا تا میانسالی برسند و بمیرند. یعنی تا آن مدت برایشان تعیین شده است، اما تعداد دیگری اما برخی از این مرحله عبور میکنند به کهنسالی میرسند. «یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» دوران کهنسالی دورانی است که دیگر دهه نهم، دهم انسان سپری میشود و در آنجا توانمندیهای بسیاری از انسان گرفته میشود. دیگر انسان رغبتهای زیادی ندارد تا بخواهد برود ازدواج کند و بخواهد در پی شهوت و هوس باشد، یا بخواهد به سفرهای آنچنانی برود یا بخواهد ساخت و سازهای آنچنانی کند و کار زیادی انجام دهد. توانمندیها از انسان گرفته میشود. از این رو خداوند فرمود: «مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ«؛ ما شما را به پستترین مرحله حیات میرسانیم. «لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا»؛ تا آنجا که اصلاً متوجه نمیشوید و قوه فاهمه و قوه عاقلهتان از کار میافتد. واقعیتش این است که خیلیها در ایام پیری چنین اتفاقی برایشان میافتد و دچار فراموشی میشوند. وقتی کسی برایشان حرف میزند متوجه نمیشوند. خداوند در آیاتی از دوران پیری سخن گفته، فرموده است: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا» ؛ خدایا! استخوانهای من به مرحلهای رسیده است که خیلی شکننده و سست شده است. آدمیان گاهی به سنی میرسند که نمیتوانند از جایشان بلند شوند. یعنی این استخوانها و مفاصل بدن آدمی آنقدر توان ندارند که آدمی را از جا بلند کنند. در این آیه آمده است که استخوانها سست شده، موی سر سفید میشود. خداوند میفرماید: این مراحل زندگی شما را از روی نقشه طراحی کردیم که چون این عمل شود، این مراحل را طی میکنیم تا عمر به پایان میرسد. «وَاللَّـهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» ؛ خداوند شما را آفرید، سپس شما را تَوَفّی میکند. «تَوَفّی» به معنی کامل گرفتن چیزی است. وقتی چیزی را همهجانبه بگیرند و تا تکهای از آن نیفتد، به آن توفّی میگویند. «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ»؛ بعد شما را کامل میگیرد. یعنی جانتان را میگیرد. زیرا تن افتاده است و آن را که جایی نمیبرند. خویشان و آشنایان جمع میشوند و جسم را بنا بر رسوم میبرند تطهیرش کرده، دفن میکنند. برخی هم جسد را آتش میزنند؛ برخی نیز در دریا میاندازند. به هر حال، مهم این است که انسان با تقدیر از پیش تعیین شده این مرحله را سپری میکند. «وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا». آخرین مرحله این نشئه آدمی مرحله توفی یا مرحله مرگ است.
برای هر کسی و هر پدیدهای در عالم هستی، زمانی مقرر شده است. گیاه، درخت، تمدن، شهر و جامعه زمان مقرری دارند. هنگامی که این زمان سپری شد: «ثُمَّ قَضَى أَجَلًا» ؛ خداوند میفرماید: اجلی را مقدر کرده است. « وَ أَجَلٌ مُّسَمًّى» اجل مشروط که باید آن اجل سر بیاید. اگر عمر انسان و هر موجود دیگری به صورت تصادفی و اتفاقی با چیزی برخورد نکند و از بین نرود تا یک مدت زمانی میماند؛ همانطور که درخت، گیاه هم چنین است.
به هر صورت انسان تا یک مقطعی از حیات خودش را در این دنیا باقی میماند؛ سپس مرگ گریبان او را میگیرد و انسان را به نشئه دیگری منتقل میکند. آن نشئه دیگر بنا بر برخی از آیات قرآن کریم نشئه آخرت نام دارد.
چکیده
1. انسان پس از اینکه مراحل نباتی و حیوانی را پشت سر میگذارد به مرحله انسان شدن میرسد که در این مرحله قوه عاقله، قوه درّاکه، شعور انسانی و احساس انسانی پیدا میکند و بهتدریج در حیات دنیایی آنها را به فعلیت میرساند.
2. در آیات قرآن کریم چهار نشئه برای انسان معرفی شده است: یک نشئه، نشئه خلقت انسان است که مربوط به قبل از تولد انسان است. وقتی انسان به هستی میآید پا به هستی میگذارد. اینجا یک نشئهای از وجود انسان است. بعد از یک مدتی منتقل میشود به نشئه دیگری که از آن به نشئه برزخ یاد میشود. و بعد از نشئه برزخ به یک نشئه دیگری منتقل میشود که آن نشئه عالم آخرت است
آزمون
1. آیه «وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى» ناظر به کدام نشئه انسان است؟
الف) نشئه خلقت انسان*
ب) نشئه وجود انسان
ج) نشئه برزخ
د) نشئه آخرت
2. آیه « ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» ناظر به کدام مرحله نشئه وجود انسان است؟
الف) مرحله نوزادی*
ب) مرحله میانسالی
ج) مرحله کهنسالی
د) هیچکدام
3. آیه «یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» ناظر به کدام مرحله نشئه وجود انسان است؟
الف) مرحله نوزادی
ب) مرحله میانسالی
ج) مرحله کهنسالی*
د) هیچکدام
4. آیه «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» ناظر به کدام مرحله نشئه وجود انسان است؟
الف) مرحله نوزادی
ب) مرحله میانسالی*
ج) مرحله کهنسالی
د) هیچکدام
آزمون
1. سادهترین راه برای به دست آوردن حقایق عالم چه راهی است؟
الف) مکاشفه
ب) علم حصولی
ج) علم اکتسابی
د) ایمان *
2. کدام یک از راههای آگاهی با دشواری و مشقت همراه است؟
الف) مکاشفه *
ب) علم حصولی
ج) ایمان
د) همه موارد
3. متکلمان، عرفا و فیلسوفان به ترتیب از چه راهی برای کسب حقایق عالم استفاده میکنند؟
الف) مکاشفه، علم حصولی، ایمان
ب) علم حصولی، مکاشفه، علم حصولی *
ج) مکاشفه، مکاشفه، علم حصولی
د) علم حصولی، علم حصولی، علم حصولی
آزمون
1. آیاتی که واژه «الله» در آنها به کار برده شده است به دو دسته میتوان تقسیم کرد؟
الف) یک؛ آیاتی که درباره شناخت خداوند هستند. دو؛ آیاتی که درباره مناسبات خداوند با انسانها هستند *
ب) یک؛ آیاتی که درباره صفات خداوند هستند. دو؛ آیاتی که درباره توکل به خداوند هستند
ج) یک؛ آیاتی که درباره افعال خداوند هستند. دو؛ آیاتی که درباره عبادت خداوند هستند
د) همه موارد
2. اگر واژه «الله» از ریشه «وله» باشد به چه معنی است؟
الف) شیدا *
ب) معبود
ج) پنهان
د) مورد الف و ج
3. «فخر رازی معتقد است که کلمه «أله» مشتق است، ولی غالبا معتقدند که جامد است.»
درست
نادرست*
آزمون
1. گزینه صحیح کدام است؟
الف) واژه «الله» سریانی و جامد است
ب) واژه «الله» عبری و مشتق است
ج) واژه «الله» عربی و مشتق است *
د) واژه «الله» عبری و جامد است
2. آیات خداشناسی ...... .
الف) خداوند را موجود شناخته شده معرفی میکنند
ب) حاکی از آنند که تردیدی در وجود خداوند نیست
ج) حاکی از آنند که تردید در وجود خداوند است
د) همه موارد صحیح است *
3. منظور از این که «خدا یک امر شناخته شدهای است»، چیست؟
الف) یعنی اینکه هر کسی با او آشناست
ب) یعنی اینکه نیازی به معرفی ندارد
ج) مورد الف و ب صحیح است *
د) هیچ کدام
4.«استفهام در آیه «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ» استفهام انکاری است.»
درست *
نادرست
آزمون
1. در آیه «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» خداوند چگونه موجودی تصور شده است؟
الف) موجودی شناخته شده
ب) موجودی فوق تصور
ج) موجودی برتر از توصیفهایی که دیگران درباره او میکنند
د) گزینه ب و ج صحیح است *
2. آیه «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» در صدد نفی چه توصیفاتی است؟
الف) فرشتگان دختران خدا هستند
ب) خداوند دست و پا دارد
ج) خداوند دارای زن و فرزند است
د) همه موارد *
3. خداوند در آیه «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ» چه نوع نگاهی دارد؟
الف) نگاه ایجابی
ب) نگاه سلبی *
ج) نگاه وصفی
د) هیچ کدام
4. چرا خداوند برای معرفی خود به سراغ نشانهها رفته است؟
الف) زیرا ذات خداوند برای ما قابل شناخت نیست
ب) زیرا نشانهها برای همه ملموس هستند
ج) زیرا نشانهها محدود هستند
د) همه موارد *
5. گزینه صحیح کدام است؟
الف) آیاتی که خداوند را با نشانهها معرفی میکنند به دو گروه آیات آفاقی و انفسی تقسیم میشوند *
ب) ذهن انسان نامحدود و خداوند محدود است
ج) ذات خداوند با صفات ایجابی قابل شناخت است
د) همه گزینهها صحیح هستند
آزمون
1. گروه سوم آیات قرآن کریم درباره شناخت خداوند با چه تعبیری آورده شدهاند؟
الف) آیه
ب) نشانه
ج) گزینه الف و ب صحیح است *
د) هیچ کدام
2. آیه یعنی ........ .
الف) فرازی از یک سوره
ب) نشانه روشن
ج) گزینه الف و ب صحیح است *
د) هیچ کدام
3. آب، از جمله آیات ...... است.
الف) انفسی
ب) طبیعی
ج) حیاتی
د) آفاقی *
4. حیات، از جمله آیات ....... است.
الف) انفسی *
ب) آفاقی
ج) طبیعی
د) هیچ کدام
آزمون
1. راغب اصفهانی دلیل آوردن «آیه» را چه میداند؟
الف) نشانه آشکار بودن آیه از خداوند
ب) قابل شناخت نبودن ذات خدا
ج) مورد الف و ب صحیح است*
د) هیچ کدام
2. خداوند در قرآن کریم از چه چیزهایی با تعبیر «آیه» یاد کرده است؟
الف) معجزه
ب) تمدن
ج) کیهان
د) همه موارد*
3. خداوند در آیه «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین انه الحق» آیات را به چند دسته تقسیم نموده است؟
الف) دو دسته: آیاتی که در آنها واژه «آیه» آمده است و آیاتی که در آنها واژه «آیه» به صراحت ذکر نشده است.
ب) دو دسته: آیات آفاقی و آیات انفسی.*
ج) مورد الف و ج صحیح است .
د) هیچ کدام
4. مظاهر طبیعی شامل چه مواردی میشود؟
الف) معجزه
ب) امور کیهانی
ج) تمدن
د) مورد ب و ج صحیح است*
آزمون
1. «خداوند از نشانهها عمدتا رویکرد کارکردگرایانه دارد.»
درست *
نادرست
2. آیه «وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ» ناظر به ....... هستند.
الف) تحولات جوی *
ب) امور کیهانی
ج) تمدن
د) هیچ کدام
3. آیه «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ ...ّ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ناظر به ..... است؟
الف) تحولات جوی
ب) امور کیهانی *
ج) تمدن
د) هیچ کدام
4. در آیه «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ»، واژه «اختلاف» ....... .
الف) از ریشه خلف و خلف به معنی پشت است.
ب) به گردش خورشید و ماه اختلاف گفته میشود.
ج) رفت و آمد شب و روز را اختلاف میگویند .
د) همه موارد صحیح است*
آزمون
1. عالم طبیعت، از نگاه قرآن کریم چیست؟
الف) زمین و آسمان
ب) آسمانها
ج) زمین
د) زمین و آسمانها و هر آنچه که بین آنهاست *
2. در آیه «وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَاراً... إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ» منظور از «رواسی» چیست؟
الف) کوهها *
ب) دشتها
ج) درختان
د) نهرها
3. خداوند از نشانههای خود در عالم طبیعت به چه چیزهایی اشاره میکند؟
الف) حیات
ب) راهها
ج) گیاهان رنگارنگ
د) همه موارد *
4. مراحل حیات به ترتیب کدام است؟
الف) حیات انسانی، حیات نباتی، حیات حیوانی
ب) حیات نباتی، حیات انسانی، حیات حیوانی
ج) حیات نباتی، حیات حیوانی، حیات انسانی *
د) حیات حیوانی، حیات انسانی، حیات نباتی
5. گزینه صحیح کدام است؟
الف) حیات انسانی هم از حیات نباتی استفاده میکند و هم در حیات حیوانی تصرف میکند
ب) حیات انسانی یعنی زنده بودن
ج) مورد الف و ب صحیح است *
د) هیچ کدام
آزمون
1. آیه «وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ... » ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) پوشاک
ب) مسکن
ج) مواد غذایی *
د) آثار تمدن
2. آیه «وَاللَّـهُ جَعَلَ لَکُم مِّن بُیُوتِکُمْ سَکَنًا وَجَعَلَ لَکُم مِّن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُیُوتًا .... » ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) آثار تمدن
ب) حوادث تاریخی
ج) مسکن و پوشاک *
د) معجزات
3. آیه «فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ» ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) مسکن
ب) مواد غذایی
ج) پوشاک
د) حوادث تاریخی *
4. آیه «وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُو أَهْلِ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهَا کَانُوا ظَالِمِین» ناظر به کدام یک از نشانههای خداشناسی است؟
الف) معجزه
ب) حوادث تاریخی *
ج) مسکن
د) هیچ کدام
5. معجزه از ریشه عجز یعنی ناتوانکننده، از جمله نشانههای ....... است.
الف) آفاقی
ب) طبیعی
ج) غیر طبیعی
د) مورد الف و ج صحیح است*
آزمون
1. تعریف اصطلاحی معجزه چیست؟
الف) ناتوان کردن طرف مقابل
ب) انجام کاری خارق عادت
ج) انجام کاری خارق عادت محسوب میشود و برای اثبات منصبی الاهی است که دیگران از انجام آن عاجز هستند *
د) مورد الف و ب صحیح است.
2. آیه «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم» ناظر به چه معنایی از نفس است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان *
د) همه موارد
3. آیه «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» ناظر به چه معنایی از نفس است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی *
ج) اصل وجود انسان
د) همه موارد
4. آیه «اللَّـهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» ناظر به چه معنایی از نفس است؟
الف) جان *
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان
د) همه موارد
5. کدام معنا از نفس در قرآن کریم به عنوان نشانه انفسی یاد شده است؟
الف) جان
ب) خواسته درونی
ج) اصل وجود انسان *
د) همه موارد
آزمون
1. در آیات قرآن کریم منظور از اجل چیست؟
الف) پایان کار
ب) مرگ
ج) مدت تعیین شده *
د) هیچ کدام
2. خداوند در آیه «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» چه چیزی را نشانه خود میداند؟
الف) خواب انسان
ب) اجل انسان *
ج) حس بینایی انسان
د) حس شنوایی انسان
3. خداوند در آیه «وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ» چه چیزی را نشانه خود میداند؟
الف) خواب انسان *
ب) اجل انسان
ج) حس بینایی انسان
د) حس شنوایی انسان
4. خداوند در آیه «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ» چه چیزی را نشانه خود میداند؟
الف) آسمانها
ب) زمین
ج) اختلاف زبانها
د) همه موارد*
آزمون
1. نشانههای خداشناسی وقتی می توانند برای ما نشانه باشند که ...... .
الف) توجه به نشانه بودن آنها داشته باشیم
ب) در آنها تفکر و تأمل کنیم
ج) در موضع انکار نباشیم
د) همه موارد *
2. آیه «وَکَأَیِّن مِّنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ» ناظر بر چه نکتهای است؟
الف) وجود نشانههای خداوند در زمین و آسمانها
ب) بیتوجهی مردم به نشانههای خداوند در آسمانها و زمین *
ج) ارتباط نشان با نشادار
د) همه موارد
3. نشانههای خداشناسی نشانههای عرفی هستند یا برهان منطقی؟
الف) برهان منطقی
ب) نشانههای عرفی
ج) هم نشانههای عرفی و هم برهان منطقی *
د) هیچکدام
آزمون
1. هرگاه نتیجه در دل مقدمات نهفته باشد آن قیاس ...... است.
الف) قیاس شرطی
ب) قیاس استثنایی *
ج) قیاس اقترانی
د) قیاس حملی
2. قیاس «اگر خورشید برآید روز میشود»، قیاس ...... است.
الف) قیاس شرطی *
ب) قیاس استثنایی
ج) قیاس حملی
د) هیچکدام
3. جایی که مقدمات قیاس موجب یقین شود، آن جا را اصطلاحاً ...... می گویند.
الف) قیاس شرطی
ب) قیاس استثنایی
ج) قیاس حملی
د) برهان*
آزمون
1. چه مواقعی نیاز به اقامه برهان احساس میشود؟
الف) مراحل حساس، پیچیده و مبهم زندگی
ب) شناخت امور ماورای طبیعت
ج) شناخت امور غیر حسی
د) همه موارد *
2. آیه «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» ناظر به برهان ...... است.
الف) برهان حدوث *
ب) برهان نظم
ج) برهان غایتشناسانه
د) برهان اتقان صنع
3. آیه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى» ناظر به برهان ..... است.
الف) برهان اتقان صنع
ب) برهان نظم
ج) برهان غایتشناسانه
د) همه موارد*
1. کدام یک از براهین متکلمان برای اثبات وجود خدا قابل انطباق با آیات خداوند در قرآن کریم است؟
الف) برهان نظم
ب) برهان حدوث
ج) برهان حدوث و برهان نظم *
د) هیچکدام
2. گزینه صحیح کدام است؟
الف) مجموعهای از یک چیز را که با هم هماهنگیهای لازم داشته باشند نظم گویند
ب) مجموعهای از یک چیز را که با هم هماهنگیهای لازم داشته باشند و هدفی را تعقیب کنند، نظم گویند *
ج) مجموعهای از یک چیز را که دارای آهنگ واحد، انسجام لازم و انسجام درونی است، نظم گویند
د) هیچکدام
3. آیه «وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» ناظر به برهان ..... است.
الف) برهان حدوث
ب) برهان نظم *
ج) برهان عقلی
د) برهان فلسفی
1. اشکال دیوید هیوم به کدام بخش از برهان نظم است؟
الف) صغرا *
ب) کبرا
ج) نتیجه
د) همه موارد
2. اشکال پلانتینگا به کدام بخش از برهان نظم است؟
الف) صغرا
ب) کبرا *
ج) نتیجه
د) همه موارد
3. آیه «وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا» ناظر به ..... است؟
الف) وجود حرکت در عالم هستی *
ب) وجود نظم در عالم هستی
ج) حادث بودن عالم هستی
د) هیچکدام
1. پدیدههای عالم ...... هستند.
الف) واجب الوجود
ب) ممکن الوجود*
ج) ممتنع الوجود
د) هر سه مورد
2. واژه فلسفی ..... معادل واژه «الله» در قرآن است.
الف) واجب الوجود*
ب) ممکن الوجود
ج) ممتنع الوجود
د) هر سه مورد
3. آیه «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» ناظر به برهان .... است.
الف) برهان صدیقین
ب) برهان وجوب و امکان*
ج) برهان نظم
د) برهان حدوث
4. آیه «هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا» ناظر به برهان ...... است.
الف) برهان صدیقین
ب) برهان وجوب و امکان*
ج) برهان نظم
د) برهان حدوث
1. مساله «نبوتشناسی» بخش بزرگی از ذهن تاریخ بشر و آدمهای این عالم و اندیشمندان این عالم را درگیر و به خود مشغول کرده است به طوری که ادبیات تولید شده در این حوزه و در این ساحت مطالعات بسیاری میباشد..
2. واژه «نبوت» عربی و اسم مصدر است. ریشه آن ممکن است نَبأ یا نَبو باشد. به خبر خاص پرفایده نَبأ میگویند که برای ما علم و یا ظن بیاورد.
آزمون
1. واژه «نبوت» ...... و ..... است.
الف) غیر عربی - اسم فاعل
ب) عربی - اسم مصدر*
ج) عربی - اسم فاعل
د) غیر عربی - اسم مصدر
2. ریشه واژه «نبوت» ممکن است .... و ...... باشد.
الف) نبأ- نبو*
ب) نبأ - نبی
ج) نبو - نبی
د) گزینه الف و ب صحیح است
3. «نبأ» یعنی .... .
الف) خبر خاص
ب) خبر خاص پرفایده
ج) خبر خاص پرفایدهای که برای ما علم و یا ظن بیاورد*
د) هیچکدام
1. واژه «نبی» اگر از ریشه نبو گرفته شده باشد یعنی انسان شریف، انسانی که رتبه و درجه بالایی را بگیرد.
2. واژه «رسالت» مترادف و هم ارز واژه «نبوت» است.
3. واژه «رسالت» از ریشه رَسل در لغت به معنی حرکت توأم با آرامش است و رسول یعنی کسی که به جایی فرستاده میشود.
4. قرآن کریم بیش از 500 بار مشتقات کلمه رسالت را به کار برده است.
5. قرآن کریم تعبیر رسل را همواره درباره پیامبران به کار نبرده، بلکه هم در مورد پیامبران و هم در مورد فرشتگان خدا و دیگران به کار برده است.
6. نبی یعنی کسی که با وحی آسمانی مرتبط است، اما رسول رساننده خبر است.
7. گیرنده وحی و ابلاغکننده وحی گاهی ممکن است دقیقا یک نفر باشد؛ یعنی همان کسی که پیام را میگیرد، موظف به ابلاغ هم باشد، و نیز ممکن است چنین نباشد. یعنی از حقایق هستی، عالم غیب و اطلاع پیدا کند، ولی رسالت نداشته باشد و آن را به مخاطبان و مردم بازگو کند.
آزمون
1. نبی از ریشه نبو، ...... و به معنی ...... است.
الف) معتل، انسان شریف*
ب) مهموز، پیامبر
ج) معتل، پیامبر
د) مهموز، انسان شریف
2. واژه «رسالت» از ریشه ..... و در لغت به معنی ....... است.
الف) رُسُل، حرکت توأم با آرامش
ب) رَسل، حرکت توأم با آرامش*
ج) رَسل، فرستاده
د) رُسُل، فرستاده
3. «قرآن کریم تعبیر رُسُل را همواره درباره پیامبران به کار نبرده، بلکه هم در مورد پیامبران و هم در مورد فرشتگان و دیگران به کار برده است.»
درست*
نادرست
1. خداوند در قرآن کریم درباره انتخاب پیامبران از کلیدواژگان «اصطفی»، «اجتبی» و «بعث» استفاده کرده است.
2. واژه «اصطفی» به معنای برگزیدن بهترین و نابترین چیز است.
3. واژه «اجتبی» یعنی گرد آوردن به روش برگزیدن بهتر یا بهترین برگزیده؛ از این رو، «اجتبی الله» یعنی فیض خداوند شامل حال فردی بشود بیآنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد.
4. واژه «بعث» در لغت به معنی برانگیختن است. حداقل سه کاربرد از واژه «بعث» در آیات قرآن دیده میشود که عبارتند از: زنده کردن؛ فرستادن و برانگیختن. منظور از بعث در مورد پیامبران، برگزیدگی از میان تودهها و ایجاد شور درونی و حیات نو در دل نبی است.
آزمون
1. کدام گزینه ترجمه تعبیر «الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ» است؟
الف) انسانهای خالص
ب) نیکان برگزیده*
ج) نابترین برگزیدگان
د) همه موارد صحیح است
2. اینکه بندهای مجتبی خداوند میشود یعنی ....... .
الف) خداوند به او فیضی می دهد، بدون آنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد*
ب) خداوند او را برمی گزیند
ج) خداوند به او حیات تازه می بخشد
د) خداوند در او تحول ایجاد میکند
3. منظور از بعث در مورد پیامبران یعنی ...... .
الف) برگزیدگی از میان تودهها و ایجاد شور درونی و حیات نو در دل نبی است*
ب) خداوند به او فیضی میدهد بدون آنکه بنده هیچ تلاشی درباره آن کرده باشد
ج) خداوند او را برمی گزیند
د) خداوند او را زنده می کند
آزمون
1. بر اساس کتاب مقدس نشانههای پیامبری حضرت عیسی (ع) چه بود؟
الف) چون تعمید یافت، آسمان بر وی گشوده شد.
ب) چون تعمید یافت، روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده بر وی میآید.
ج) چون تعمید یافت، خطابی از آسمان به او رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.
د) همه موارد صحیح است.*
2. کدام گزینه صحیح نیست؟
الف) وقتی پیامبر (ص) از غار حرا برگشت، ارتعاش پیدا کرده بود و میلرزید.
ب) ورقة بن نوفل به پیامبر(ص) یاد داد و به او کمک کرد که خودش را کشف کند.*
ج) وقتی پیامبر به پیامبری برگزیده شد، در درونش شور و شعور و حیات جدیدی ایجاد میشود.
د) خود پیامبر باید خودش را دریابد.
ما برای اینکه پیامبری را کشف کنیم دو راه داریم: یکی اینکه، بنا را بر براهینی مانند «برهان خلف» بگذاریم. بدین ترتیب برایمان اثبات میشود که خداوند باید پیامبر را برای مردم بفرستد. اگر پیامبری از جانب خداوند باشد،
اول آن که،خداوند راهکارهای شناخت خود پیامبر، راهکارهای شناخت مردم از آن پیغمبر را به مردم معرفی کند.
دوم آن که، پیامبر ظرفیت وجودیای داشت که از طریق آن ظرفیت وجودی حقایقی که به او القا میشد کاملاً و عیناً کشف میکرد و هیچ تردیدی در آن نداشت.
آزمون
1. گزینه صحیح درباره «برهان خلف» کدام است؟
الف) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت میکند که شدنی نیست.
ب) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت میکند که شدنی نیست؛ بنابراین خلاف آن درست خواهد بود*
ج) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت می کند که شدنی است.
د) برهان خلف اثبات برهانی است که خلاف چیزی را ثابت میکند که شدنی است؛ بنابراین خلاف آن درست است.
2. آیه «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ، لَّا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ.....» ناظر به چه امری است؟
الف) ظرفیت وجودی پیامبر
ب) برهان خلف
ج) باطل در قرآن راه پیدا نمی کند.
د) گزینه الف و ج صحیح است.*
1. در قرآن کلمه «وحی» و واژههای جانشین وحی از جمله کلمه نزول، اتی، قضی، حدث، کتب و... در حوزه وحی به کار برده است.
2. واژه «وحی» از باب فَعَلَ یَفعِلُ است و در لغت به معنی اشاره سریع و پنهانی است.
3. قرآن کلمه «وحی» و مشتقاتش را حدود 80 بار به کار برده است.
4. قریب 500 آیه را میتوان پیدا کرد که از وحی سخن گفته است.
آزمون
1. کلمه «نزول» در لغت به معنای ...... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین*
ج) پدید آمدن
د) تعلیم
2. کلمه «اتیان» به معنای ...... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت*
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین
ج) پدید آمدن
د) تعلیم
3. کلمه «حدث» به معنای ...... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین
ج) پدید آمدن*
د) تعلیم
4. کلمه «علم» به معنای ..... است.
الف) حرکت با آرامی، آسانی، نرمی و سهولت
ب) فرو آمدن چیزی از بالا به پایین
ج) پدید آمدن
د) تعلیم*
1. وحی در اصطلاح به معنای اعلام آموزههای آسمانی و تعالیمی است که از جانب خداوند به بشر فرستاده است؛ اما وحی در قرآن معنایی بسیار وسیع تری از معنای اصطلاحی دارد.
2. گاهی وحی را با الهام هممعنا میگیرند.
آزمون
1. وحی در اصطلاح به معنای ...... است.
الف) اعلام آموزههای آسمانی
ب) اعلام تعالیمی که خداوند برای بشر فرستاده
ج) مورد الف و ب صحیح است*
د) هیچکدام
2. کدام گزینه درست نیست؟
الف) الهام امری کاملاً درونی است.
ب) وحی از افاضات عقل کلی است.
ج) الهام مشترک بین انبیا و اولیا است.
د) الهام مشروط به تبلیغ است.*
1. وحی از امور غیبی مثل مقام نبوت، مقام رسالت، فرشتگان، وجود خدای تبارک و تعالی و از این قبیل است؛ از این رو کشف ماهیت و حقیقت وحی برای پژوهندگان، مفسران، متکلمان و فیلسوفان با مشکل مواجه شده است و تفسیرهای گوناگونی از آن را ارائه کردهاند.
2. در دیدگاه نخست، وحی محصول بلوغ عقلانی است. بشر و انسانها یا انسانهای خاص یا جامعه بشری به سطحی از عقلانیت میرسند که نسبت به مسائل، فهم متعالی پیدا میکند و آن فهم متعالی دستاوردهایی دارد. از آن دستاوردها را وحی می نامند.
3. دیدگاه نخست درباره وحی تقریباً با الهام را یکی تلقی کردهاند. این دیدگاه توجیه عقلانی و روانشناختی وحی است، اما با واقعیتهای دریافت وحی و تلقی وحی و گزارههای تاریخی که درباره پیامبر وجود دارد و همچنین گزارههایی که از وحی در کتابهای آسمانی قرآن و کتابهای دیگر آسمانی وجود دارد، سازگار نیست.
4. وحی که در کتابهای آسمانی و از جمله در قرآن کریم آمده، چندین رکن دارد و یک رکن نیست؛ در حالی که بر اساس این نگاه وحی فقط یک رکن دارد و آن شخص پیغمبر است.
آزمون
1. عبارت «والوحی عندهم لا یکون الا بظهور الشخصیة .....» ناظر به چه تفسیری از وحی است؟
الف) وحی محصول بلوغ عقلانی است.
ب) وحی ظهور شخصیت درونی انسان است.
ج) وحی از نوع تجربه دینی است.
د) مورد الف و ب صحیح است.*
2. چه اشکالاتی بر دیدگاه رشید رضا از وحی وارد است؟ «انّ الوحی الهام یفیض من نفس النبی الموحی الیه، لا من الخارج».
الف) این دیدگاه با واقعیتهای دریافت وحی و تلقی وحی سازگار نیست.
ب) این دیدگاه با گزارههای تاریخی که درباره پیامبر وجود دارد سازگار نیست.
ج) این دیدگاه با گزارههایی که از وحی در کتابهای آسمانی قرآن و کتابهای دیگر آسمانی وجود دارد، سازگار نیست.
د) همه موارد صحیح است.*
1. بر اساس دیدگاه دوم، وحی تجربهای معنوی و دینی است. انسانی که چنین تجربهای را به دست می-آورد به عالم ماورای طبیعت راه پیدا میکند و از آن جا دریافتهایی دارد. بر این اساس، پیامبران مثل بقیه عرفا، اولیای خدا و سایر اهل نبوغ هستند که عقلانیت و مکاشفاتی دارند. این دیدگاه نیز با گزارههایی که در قرآن کریم آمده است و با گزارههای تاریخی سازگار نیست .
2. دیدگاه دیگر بر این است که وحی امری غیبی و غیر قابل شناخت است. چون یک امر غیبی است نمیتوانیم از واقعیت آن سخن بگوییم، از این رو دیدگاههایی که درباره وحی وجود دارد، تلاشی است که معلوم نیست راه به جایی ببرد
آزمون
1. کدام گزینه درست نیست؟
الف) تجربه دینی یعنی یک کسی یک نوع خودآگاهی باطنی پیدا میکند و معنویاتی را تجربه میکند.
ب) تجربه دینی یعنی یک کسی به عالم ماورای طبیعت راه پیدا میکند.
ج) دیدگاه وحی تجربه دینی است با گزارههایی که در قرآن کریم آمده و با گزارههای تاریخی سازگار نیست.
د) همه موارد صحیح نیست.*
2. وحی امری غیبی است، از این رو ........ .
الف) غیرقابل شناخت است
ب) نمیتوانیم از واقعیت آن حرف بزنیم
ج) مورد الف و ب صحیح است.*
د) قابل شناخت است
1. یکی از بحثهای قابل توجه در قرآن کریم، چگونگی انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است.
2. خداوند در آیهای از قرآن کریم از سه راه وحی سخن گفته است: وحی مستقیم، پشت پرده و یا پیکی را میفرستد.
3. انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر ممکن است غیر از این سه راه، راههای دیگری هم داشته باشد؛ مثلا ممکن است که پیامبری پیام خدا را در خواب ببیند. گاهی نیز پیامبران ملکوت آسمان را میدیدند. در واقع مکاشفاتی برای پیامبران رخ میداد که در آن مکاشفات حقایقی را کشف می کردند.
آزمون
1. آیه «ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً» ناظر به کدام یک از راههای انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است؟
الف) وحی، پشت پرده و پیک*
ب) وحی، پشت پرده و خواب
ج) وحی، پشت پرده و مکاشفه
د) خواب، پشت پرده و پیک
2. آیه «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» ناظر به کدام یک از راههای انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است؟
الف) خواب
ب) مکاشفه*
ج) وحی
د) پیک
3. آیه «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» ناظر به کدام یک از راههای انتقال پیام از جانب خداوند به پیامبر است؟
الف) خواب*
ب) مکاشفه
ج) وحی
د) پیک
1. متکلمان در پاسخ به مسأله ضرورت وجود نبی جواب یکسانی ندارند. یافتههای آنها با توجه به قرائن و شواهد باعث شده است تا راهکارها و جوابی که برای این مسأله ارائه کردند با هم اختلاف و تفاوت داشته باشد.
2. خواجه نصیرالدین طوسی میفرماید: «البعثةُ حسنةٌ»؛ بعثت انبیاء کار خوبی است. و برای آن فایدههایی را برمیشمارد: از جمله اینکه انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند؛ عقل بشر بالفعل نیست بلکه بالقوه است. به تعبیر امام علی(ع) انبیا آمدهاند تا دفینهها و گنجینههای عقل انسان را از زیر آوارها بیرون آورده و به مقام اجرا و فعلیت در بیاورند تا عقل انسان فعال شود.
3. به نظر خواجه نصیر بعثت به نوع انسان و جامعه کمک میکند تا جامعه و نوع انسان را حفظ کند و رهنمودهای جدید میدهد و استعداد انسان را کامل میکند. به انسان کمک میکند تا به یک صنعت و پیشهای دسترسی پیدا کند. اخلاق و سیاست را به انسان یاد میدهد. به انسان کمک میکند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد
آزمون
1. پاسخ خواجه نصیرالدین طوسی به مسأله ضرورت بعثت انبیا چیست؟
الف) بعثت انبیاء کار خوبی است.*
ب) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند.
ج) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به انسان کمک میکنند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد.
د) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری اخلاق و سیاست به انسان یاد میدهند.
2. هدف بعثت انبیاء از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه چیست؟
الف) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به عقل انسان کمک میکنند.
ب) انبیا آمدهاند تا دفینهها و گنجینههای عقل انسان را از زیر آوارها بیرون آورده و به فعلیت در آورند تا عقل انسان فعال شود.*
ج) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری به انسان کمک میکنند تا ثواب و عقابهای خداوند را بشناسد.
د) انبیا با مبعوث شدن به پیامبری اخلاق و سیاست به انسان یاد میدهند.
1. اجمالاً سایر دیدگاهها که درباره ضرورت بعثت پیامبران از دیدگاه متکلمان وجود دارد، بررسی میگردد. از جمله اینکه: بعثت انبیا اصولاً فعل خدا است و در واقع ناشی از صفت لطف وهادی بودن خداوند است.
2. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 213 سوره بقره ارائه میفرمایند، انسانها مدنی هستند و زیست مدنی اختلافبرانگیز است. این اختلاف مانع رسیدن انسان به خوشبختی است و با توجه به تجربیات بشری عقل نمیتواند مشکل این اختلاف را در میان انسانها حل کند. کشمکشها و نزاعهایی که در میان مردم است با عقل و شعور جمعی قابل حل نیست و شعور دیگری که آن شعور نبی است رافع این اختلافات است. لازم به یادآوری است که شعور نبی مرتبط با وحی است
3. مرحوم مطهری هدف بعثت پیامبران را عدالت میداند. کشاندن انسانها به عالم بالا و اینکه در هر صورت انسانها در روی زمین نمانند و آنجا سرگردان نشوند و به سوی معنویت و عالم بالا حرکت کنند.
آزمون
1. عبارت مرحوم طباطبایی درباره بعثت انبیا «فهی الواجبة الاجتبی علی اللطف» ناظر به کدام گزینه است؟
الف) عدالت هدف بعثت پیامبران است.
ب) نیاز انسانها به رهبری هدف بعثت پیامبران است.
ج) بعثت امری ضروری است که باید انجام شود به خاطر اینکه مشتمل بر لطف است.*
د) نجات بشر از بی اخلاقی هدف بعثت پیامبران است.
2. دیدگاه سید حیدر آملی درباره بعثت انبیا کدام گزینه است؟
الف) نجات بشر از بیاخلاقی هدف بعثت پیامبران است.*
ب) بعثت انبیا فعل خدا است.
ج) عدالت هدف بعثت پیامبران است.
د) نیاز انسانها به رهبری هدف بعثت پیامبران است.
3. دیدگاه مرحوم مطهری درباره بعثت انبیا کدام گزینه است؟
الف) بعثت انبیا فعل خدا است.
ب) عدالت هدف بعثت پیامبران است.
ج) نیاز انسانها به رهبری هدف بعثت پیامبران است.
د) مورد ب و ج صحیح است.*
1. انسانها قوه عاقله دارند، اما قوه عاقله آنها توان درک همه حقایق مربوط به عالم را ندارند، از این رو یکی از اهداف بعثت پیامبران در قرآن کریم آشنا کردن انسانها به عوالم غیب است.
2. ضرورت دیگر بعثت پیامبران عبارت است از اینکه خداوند در پارهای از آیات اشاره کرده است که ما پیامبران را فرستادیم برای اینکه با بشر اتمام حجت کنیم.
3. محور دیگر رسالت انبیا ابلاغ پیام خدا است؛ برای مردم تکالیفشان، حقوقشان و آن چیزی که لازم است را بیان کند.
4. از جمله اهداف انبیا این بوده است که برای بشر راه درست را نشان دهند که ما از آن به «هدایت» تعبیر میکنیم. هدایت یعنی رهنمون کردن با لطف و محبت.
5. بشارت دادن و هشدار دادن نیز از جمله کارهای پیامبران است که پنجمین هدف پیامبران برشمرده شده است.
6. تعلیم و تزکیه انسانها نیز از اهدافی است که در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است.
آزمون
1. آیه «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ ... وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) بشارت و انذار
ب) ابلاغ پیام خدا
ج) اطلاع از عالم غیب*
د) هدایت بشر
2. آیه «رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّـهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) ابلاغ پیام خدا
ب) اطلاع از عالم غیب
ج) هدایت بشر
د) اتمام حجت*
3. آیه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) ابلاغ پیام خدا
ب) اطلاع از عالم غیب
ج) هدایت بشر*
د) اتمام حجت
4. آیه . «یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت انبیا است؟
الف) ابلاغ پیام خدا*
ب) اطلاع از عالم غیب
ج) هدایت بشر
د) اتمام حجت
1. یکی از بحثهای مهمی که در مورد اهداف پیامبران در قرآن مورد توجه قرار گرفته عبارت از این است که پیامبر آمدند تا مردم قیام به قسط کنند، یعنی اینکه ابعاد عدالت را در همه رفتارهای جمعیشان رعایت کنند.
2. از جمله اهداف انبیا در قرآن کریم حل اختلاف معرفی شده است. پیامبر کسی است که از جانب خداوند از آسمان مأمور شده است که مشکلات مردم را حل و اصلاح کند و در امور معاش و معادشان اختلاف نظرهایی را که دارند، حل و فصل کنند.
3. آخرین موضوع مورد بحث در سلسله بحثهای راهنماشناسی، بحث عصمت پیامبران است. در این که عصمت چیست، دو دیدگاه کلی وجود دارد:
یک دیدگاه این است که عصمت لطفی از جانب خداوند است.
دیدگاه دیگر بر آن است که عصمت رسیدن به جایگاهی است که انسان حقیقت کارهای خلاف، خطا و گناه را درک میکند و تشخیص میدهد و اصلا به سمت و سویش نمیرود. عصمت بدین معنا عنایت است
آزمون
1. آیه «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت است؟
الف) حل اختلاف
ب) پیام به قسط*
ج) هدایت بشر
د) تعلیم و تزکیه
2. آیه «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» ناظر به کدام یک از اهداف بعثت است؟
الف) حل اختلاف*
ب) برپایی قسط
ج) هدایت بشر
د) تعلیم و تزکیه
3. تعبیر مرحوم سید مرتضی «إعلم أنّ العصمة هی اللطف الذی یفعله الله تعالى» ناظر به کدام دیدگاه از عصمت پیامبران است؟
الف) عصمت لطفی از جانب خداوند است*
ب) عصمت رسیدن و واقع شدن به جایگاهی است که انسان به سمت گناه نمیرود.
ج) موارد الف و ب صحیح است.
د) هیچکدام.
1. شناخت انسان از چند جهت حائز اهمیت است:
1. براساس باورهای دینی و نصوص دینی مثل قرآن کریم، انسان پدیده زندهای است که روح الاهی در او دمیده شده است؛
2. انسان به مثابه خلیفه در زمین یاد شده است، از این رو، شناخت انسان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است؛
3. برای انسان تکالیفی مشخص شده است. باید استعداد، تمایلات و ظرفیت انسان شناخته شود تا براساس تکالیفی که برای او مقرر و تشریع شده است بتوانیم نسبت این تکالیف و توانمندیهای انسان را دقیق بسنجیم و بفهمیم که کدام تکالیف در کجا و چگونه برای انسان تشریع میشود و انسان چگونه موظف است به انجام برساند؛
4. انسانها پیوند عمیقی با نبوت دارند به عبارت دیگر، پیامبران از میان انسانها برگزیده شدند، لذا شناخت انسان از این جهت نیز از اهمیت بالایی برخوردار است؛
5. در برابر انسانهای شریف، انسانهای ظالم، ستمگر، فاسق و فاجر وجود دارند، در واقع انسان در بین دو پدیده متضاد قرار میگیرد از یک طرف به اوج اوج میرسد و از یک طرف به حضیض. از این رو لازم است ما بیشتر با این پدیده آشنا شویم.
2. در قرآن پنج کلید واژه برای انسانشناسی ذکر شده است که عبارتند از: انسان، بشر، ناس، اِنسی و بنیآدم.
آزمون
1. کدام یک از گزینههای زیر در باب اهمیت و ضرورت بحث «انسانشناسی» است؟
الف) انسانها پیوند عمیقی با نبوت دارند.
ب) برای انسانها تکالیفی مشخص شده است.
ج) انسان به مثابه خلیفه در زمین یاد شده است.
د) همه موارد*
2. گزینه صحیح درباره کلید واژه «انسان» کدام است؟
الف) انسان را از این جهت انسان گفتند که بدون موانست با دیگران نمیتواند زندگی کند.*
ب) انسان را از این جهت انسان گفتند که برخلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است.
ج) انسان را از این جهت انسان گفتند که فرزند آدم است.
د) همه موارد
3. گزینه صحیح درباره کلید واژه «بشر» کدام است؟
الف) انسان را از این جهت بشر گفتند که بدون موانست با دیگران نمیتواند زندگی کند.
ب) انسان را از این جهت بشر گفتند که برخلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است.*
ج) انسان را از این جهت بشر گفتند که فرزند آدم است.
د) همه موارد
4. گزینه صحیح درباره کلید واژه «بنیآدم» کدام است؟
الف) انسان را از این جهت بنیآدم گفتند که بدون موانست با دیگران نمیتواند زندگی کند.
ب) انسان را از این جهت بنیآدم گفتند که برخلاف حیوانات زنده دیگر پوستش آشکار است.
ج) انسان را از این جهت بنیآدم گفتند که فرزند آدم است.*
د) همه موارد
1. در قرآن کریم حیات انسان منحصر در مراحل شناخته شده در عالم دنیا نیست.
2. عالم قبل از دنیا، عالم دنیا، و عالم بعد از دنیا، مورد بررسی قرار میگیرد؛ ابعاد وجودی انسان، مناسبات انسان، گرایشها، تواناییها، سرنوشت انسان و... مباحثی هستند که در آیات قرآن مورد توجه قرار گرفتهاند.
3. آیات خلقت انسان یا چگونگی خلقت انسان یا مواد خلقت انسان چند دسته هستند:
گروه اول، به ما میگویند که خداوند انسان را از زمین آفرید.
گروه دوم به ما میگویند که خداوند انسان را از آب آفرید.
گروه سوم: ما انسان را از خاک آفریدیم.ر
گروه چهار: من بشر را از سفالهایی که آن سفالها از گلهای سیاه بدبو ساخته شدهاند آفریدم.
آزمون
1. آیه «إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الْأَرْضِ» به کدام محور انسانشناسی اشاره دارد؟
الف) آفرینش انسان از خاک
ب) آفرینش انسان از آب
ج) آفرینش انسان از زمین*
د) همه موارد
2. آیه «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» به کدام محور انسانشناسی اشاره دارد؟
الف) آفرینش انسان از خاک
ب) آفرینش انسان از آب*
ج) آفرینش انسان از زمین
د) همه موارد
3. آیه «وَاللَّـهُ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ» به کدام محور انسانشناسی اشاره دارد؟
الف) آفرینش انسان از خاک*
ب) آفرینش انسان از آب
ج) آفرینش انسان از زمین
د) همه موارد
1. یک گروه از آیات قرآن به ما میگویند که انسان از نطفه آفریده شده است و بهتدریج تحولاتی در آن ایجاد میشود و انسان شکل میگیرد و به دنیا میآید؛ نطفه علقه میشود، علقه مضغه میشود، مضغه شکیل میشود، به شکل انسان در میآید و بعد در انسان روح دمیده میشود و انسان جاندار میشود.
2. درباره دمیده شدن روح در انسان دو دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول، خداوند از روح خود در تن آدمی میدمد و در واقع روح از بیرون در انسان دمیده میشود
دیدگاه دوم، انسان بهتدریج صاحب روح میشود. اراده خداوند در وجود انسان حیات ایجاد میکند. از آن حیات به روح تعبیر میشود.
آزمون
1. مراحل آغازین آفرینش انسان را که در واقع هیچ گوشت، استخوان، پوست و مویی نیست و خون لخته است، ...... میگویند.
الف) نطفه
ب) علقه*
ج) مضغه
د) دمیده شدن روح
2. «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» ناظر به کدام مرحله از آفرینش انسان است؟
الف) نطفه
ب) علقه
ج) مضغه
د) دمیده شدن روح*
1. انسان پس از اینکه مراحل نباتی و حیوانی را پشت سر میگذارد به مرحله انسان شدن میرسد که در این مرحله قوه عاقله، قوه درّاکه، شعور انسانی و احساس انسانی پیدا میکند و بهتدریج در حیات دنیایی آنها را به فعلیت میرساند.
2. در آیات قرآن کریم چهار نشئه برای انسان معرفی شده است:
یک نشئه، نشئه خلقت انسان است که مربوط به قبل از تولد انسان است.
نشئه وجودی انسان، وقتی انسان به هستی میآید پا به هستی میگذارد.
نشئه برزخ
نشئه عالم آخرت
آزمون
1. آیه «وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى» ناظر به کدام نشئه انسان است؟
الف) نشئه خلقت انسان*
ب) نشئه وجود انسان
ج) نشئه برزخ
د) نشئه آخرت
2. آیه « ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» ناظر به کدام مرحله نشئه وجود انسان است؟
الف) مرحله نوزادی*
ب) مرحله میانسالی
ج) مرحله کهنسالی
د) هیچکدام
3. آیه «یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» ناظر به کدام مرحله نشئه وجود انسان است؟
الف) مرحله نوزادی
ب) مرحله میانسالی
ج) مرحله کهنسالی*
د) هیچکدام
4. آیه «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» ناظر به کدام مرحله نشئه وجود انسان است؟
الف) مرحله نوزادی
ب) مرحله میانسالی*
ج) مرحله کهنسالی
د) هیچکدام