Fadak.IR راهکارهای فدک
English Русский العربية فارسی
مقالات مدیریت مطالعات زبان


/ علوم انسانی / سیاست

روحانیت


   آیا روحانیت، جایگاه گذشته خود در جامعه را حفظ کرده است؟
   روحانیون و مسوولیت‌های اجتماعی

آیا روحانیت، جایگاه گذشته خود در جامعه را حفظ کرده است؟

اقتدار مدنی روحانیت و چالش‌های نوین آن
نیازمند تأملی مجدد در بخش مدنی حوزه‌ یا سازمان روحانیت هستیم. در این وجه نظری، نهاد یا سازمان روحانیت، بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، اختلاف شده است. این اختلافات به وجود آمده را باید به خودآگاهی خودمان برسانیم یا در آستانه‌ی آگاهی خودمان قرار بدهیم.
عمده‌ی تحلیلگران تاریخ سیاسی ایران، روحانیت پیش از انقلاب را بر خلاف روحانیت اهل سنت متحدِ جامعه‌ مدنی و نه متحد دولت تحلیل می‌کردند. معتقد بودند که روحانیت یکی از قدیمی‌ترین و قدرتمندترین نهادهای مدنی است که همواره در کنار مردم بوده است. به‌هرحال اگر ظلم و تعدی به حقوق مردم شده یا می‌شده است، در کنار آن‌ها تظلم خواهی می‌کرده است و اگر امر دایر می‌شد بین حقوق دولت و حقوق ملت، طبیعتاً روحانیت در کنار مردم ایستادگی می‌کردند.
این وجه مدنی که روحانیت در طول تاریخ هم داشت، گاهی تضعیف و گاهی تشدید می‌شد. موقعی که وجه مدنی روحانیت تشدید می‌شد و تأکید زیادی روی آن صورت می‌گرفت، مفهوم انقلابی‌گری هم ظهور و بروز می‌کرد. به‌عبارت‌دیگر انقلابی بودن در حوزه همان وجه تشدید یافته شده‌ی مدنیت نهاد بود؛ یعنی اگر روحانیت به ضرس قاطع، از حقوق مردم در قبال ظلم دولت حمایت می‌کرد و جلوی دولت می‌ایستاد، طبیعتاً روحانیت، تبدیل به یک عنصر انقلابی می‌شد.
به همین دلیل فارغ از این‌که وارد بحث‌های خود مفهوم انقلابی‌گری در ادبیات قبل از انقلاب بشویم، این ادبیات، ادبیات خاص و تحولات مهمی را پشت سر گذاشته است و لذا می‌خواهم بیشتر از مسیر این تحلیل مدنیت و روحانیت، وجه انقلاب ‌اش را توضیح بدهم.
روحانی غیرانقلابی یا ضدانقلاب؟
در ادبیات مشروطه، عنصر انقلابی بودن یک مفهوم بدی است. به ‌تدریج بعد از واقعه ۱۳۲۰ به این سمت، این ادبیات وارد ادبیات ما شد که قبل از انقلاب هم معمولاً روحانیون را به دو دسته تقسیم می‌کردیم: روحانیون انقلابی و روحانیون غیرانقلابی؛ اما بعد از انقلاب این مفهوم دچار یک شیفت‌های معناداری شد و روحانیت به روحانیت انقلابی و روحانیت ضدانقلابی تبدیل شد.
آیا این تحولات درست بوده یا درست نبوده است؟ بیشتر می‌خواهم عرض کنم اساساً ما نیازی به بررسی این مفهوم نداریم. مهم این است که این مفهوم انقلابی بودن در آنچه مقام معظم رهبری ارائه کردند شاید برخاسته از آن وجه مدنی روحانیت بوده که در طول تاریخ هم همواره به ‌عنوان وجه مواجه روحانیت در مقابل روحانیت اهل سنت مورد توجه قرار گرفته است.
وقتی ما مدنی بودن نهاد روحانیت را تأکید می‌کنیم، باید به سه ویژگی توجه کنیم. روحانیت مدنی است که از گروه‌ها و جنبه‌های سیاسی متمایز می‌شود. اول این‌که کنش جمعی روحانیت بدون اجبار و عاملیت سیاسی انجام می‌گیرد. یا به ‌عبارت ‌دیگر، روحانیت کنش جمعی خودش را بدون این‌که تحت تأثیر مداخلات سیاسی با عاملیت سیاسی باشد، خودش انجام می‌دهد. مراد من هم از آمریت سیاسی، صرفاً در تنظیمات صوری حوزه نیست؛ یعنی روحانیت در طول تاریخ، در صورت و محتوای حوزه دخالت نکند؛ و این برای روحانیت مهم بوده است. مفهوم استقلال، فارغ از این‌که از دولت وجه مالی بگیرد، اساساً به دولت‌ها اجازه‌ مداخلات در تحصیلات حوزه نمی‌داده است. نه در چینش حوزه و نه در محتوای حوزه.
تنوع و تکثر در نهاد روحانیت است
ویژگی دوم، مدنی بودن نهاد روحانیت، طبق تنوع و تکثر در نهاد روحانیت است. روحانیت همواره تکثر را در درون خودش پذیرفته و به تفاوت‌های در فهم از مذهب یا نصوص دینی احترام گذاشته است. هرگاه روحانیت، به سمت یکدست کردن فرد، از مذهبش شده احتمال این‌که مقدمه‌ خودش را خدشه‌دار بکند، زیاد است. البته حرفم این نیست که هر سهمی در درون، معتبر است. بلکه سهم‌ها، ارزش است، مبتنی بر دستگاه‌های اجتهادی ماست؛ و این تنوع در سهم هم می‌تواند ماهیت حکومت و نظام اسلامی را دمکراتیک کند؛ یعنی حکومت اسلامی به ‌محض این‌که تأسیس می‌شود، از زمین رقبای فکری و از درون طرف‌های رقیب، خودش را در درون حوزه پیدا می‌کند و راهی هم برای حذف آن‌ها از فرایند سهم یا طرد نظریه ندارد.
به همین دلیل اگر نظام سیاسی به سمت حذف سهم‌های رقیب در درون حوزه برود، یا خود حوزه به این مسئله دامن بزند، با خودش جنگیده است و نباید حوزه بگذارد این خصیصه‌ تنوع‌پذیری و تنوع خواهی و تکثر طلبی از دست برود.
سومین ویژگی، داوطلبانه بودنِ عضویت و پیوستن به این نهاد است. طبیعی است که کسانی که وارد این نهاد یا این سازمان می‌شوند کاملاً داوطلبانه وارد این نهاد می‌شوند و هیچ اجباری برای پیوستن و جدا شدنشان وجود ندارد. حال که ما می‌گوییم روحانیت یک‌ نهاد مدنی است، با توجه به این‌که سه ویژگی داریم و به ‌اصطلاح مدنیت حوزه را تأمین می‌کنیم، حال باید بحث کنیم، چه عواملی در مدنیت حوزه ایجاد اختلال کرده است و به ‌تبع این اختلال می‌تواند بنیان‌ها یا انقلابی بودن حوزه را هم تصحیح کند. چون فرض بر این بود که اگر روحانیت بر وجه مدنی خودش در درون و بیرون باقی بماند، می‌تواند راهی به ‌سوی وجه انقلابی‌گری خودش همچنان گشوده بگذارد؛ اما هر چه وجه مدنی روحانیت، حتی در دل نظام اسلامی کم شود، یا آن را تضعیف کند، حقیقت تمام گروه‌های تفکر انقلابی و فرا انقلابی در درون حوزه هم‌بسته می‌شود.
عوامل زیادی نسبت به این سؤال‌ها تنظیم ‌شده که من برخی را به‌ عنوان نمونه در این جلسه عرض می‌کنم؛ زیرا شاید پرداختن به همه ضروری نباشد.
بحران اعتماد و تغییر الگوی مرجعیت
اولین مسئله‌ای که توانسته به مدنیت روحانیت ضربه بزند بحران اعتماد و تغییر الگوی مرجعیت است. این بحث در این سال‌ها خیلی مطرح ‌شده و من اساساً فرصتی برای پرداختن به آن ندارم. فقط به این نکته اشاره بکنم که الآن بررسی‌های موجود، نشان می‌دهد که تعداد قابل ‌توجهی از جامعه‌های آماری که برخی از محققین، حتی در درون حوزه و خارج از حوزه انجام دادند، نشان می‌دهد که جایگاه روحانیت در نظر بیش از هفتاد درصد کسانی که نمونه‌برداری شدند و به آن‌ها گفته‌ شده، نگاهشان نسبت به برتری جایگاه روحانیت نسبت به دهه‌ اول انقلاب، دچار تردید شده است. این‌ها گفتند این روحانیت، دیگر منزلت گذشته را در اذهان و ذهنیت ما ندارد و این خطری است که برای روحانیت وجود دارد. حتی تغییر الگو در درون طلبه‌های جوان هم از اساتید اخلاقی به الگوهای خارج از حوزه انتقال پیدا کرده است. نمی‌خواهم بگویم که منزلت کنونی روحانیت به ‌طور کلی از بین رفته است. بلکه بر این نکته می‌خواهم تأکید بکنم که الآن روحانیت، منزلتش نسبت به علمای اهل سنت ترکیه و حتی روشنفکران ایرانی وضعیت بهتر و مناسب‌تری است؛ اما روحانیت کنونی ایران نسبت به آنچه اوایل انقلاب بوده، دچار افت در منزلت شده است.
پدربزرگ دیروز، برادر بزرگتر امروز!
اگر در سال‌های قبل از انقلاب روحانیت یک نقش پدربزرگی داشت، دیگر این نقش پدربزرگی را در بین نهادهای مدنی و احزاب سیاسی بازی نمی‌کند. ‌زمانی روحانیت، پناهگاه یا ملجأ همه‌ گرایش‌های سیاسی بود، اما الآن روحانیت خودش را به رقیبی برای جریان‌ها و جناح‌های سیاسی، تبدیل کرده است. خوش‌بینانه‌ترین وضعیتی که می‌توانیم در وضعیت کنونی فرض کنیم این است که بگوییم روحانیت منزلتش، از پدربزرگ بودن یا از پدر بودن افت کرده در حد برادر بزرگ‌تر شده است. البته هر از گاهی هم به حرف برادر بزرگ گوش نمی‌دهند. این باید علت‌یابی و بررسی بشود که چه اتفاقی می‌افتد یا افتاده که روحانیت به این وضعیت رسیده است.
چالش دومی که به نظرم مهم است، این است که الآن روحانیت دچار تولید مکرر پادگفتمان شده است. مراد از پادگفتمان این است که روحانیت قبل از انقلاب، معمولاً یک گفتمان فراگیر ملی یا دینی تولید می‌کرد که هر کس از جناح‌ها یا گروه‌ها و جمعیت‌های سیاسی که می‌خواستند با نظام سیاسی پهلوی مخالفت بکنند، چاره‌ای جز پناه بردن در ذیل گفتمان روحانیت نداشتند. گفتمانی بود که حضرت امام تولید کرد، خصلت هژمونی هم به آن داد، مسلطش کرد و همه در ذیل این گفتمان به مبارزه پرداختند؛ اما الآن شواهد بسیاری نشان می‌دهد که روحانیت آن نقش پیشران و پیشروی خودش یا پیشتازی خودش را در تولید گفتمان از دست‌ داده و یک هویت نقیضی پیدا کرده است؛ یعنی منتظر می‌ماند که یک گفتمان یا نظریه یا جریانی در تهران تولید شود و یک روشنفکری مثل سروش یا شبستری سخنی بگوید، بعد تعدادی از طلبه‌های خوش‌فکر در قم بیایند موضع‌گیری معرفتی بکنند. این نقش پیشتاز روحانیت را از بین می‌برد.
حوزه باید گفتمان جدید تولید کند
روحانیت به‌جای این‌که حقیقت اثباتی داشته باشد، هویتی ضدی پیدا کرده و مرتب در مقابل دیگران موضع می‌گیرد. حرف اثباتی خودش به محاق رفته است. به همین دلیل است که اوّل منتظر است یک جنگ در تهران درست بشود، بعد عده‌ای در اینجا بنشینند یک نقشه‌ای چاپ بکنند، یا یک جلسه‌ای و سمیناری بگذارند و در مقابل آن موضع‌گیری بکنند. فکر می‌کنم روحانیت باید این خطر را احساس کند که اگر تولید گفتمان را از دست بدهد و بخواهد مرتب رفتار نقیض آمیز داشته باشد، به‌ تدریج صحنه‌ مجادلات فرهنگی در رقابت با روشنفکری را در تهران از دست می‌دهد.
درست است انقلاب یک گفتمان بزرگی تولید کرد که من آن را به پارادایم بزرگی به نام انقلاب اسلامی تعبیر می‌کنم که واقعاً پارادایم بزرگی بود که زحمت زیادی هم پای آن کشیده شد و مدلولات بسیار مهمی هم داشت؛ اما دیگر ما بعدازآن گفتمان‌سازی‌ در درون این پارادایم دچار تضعیف‌ شده.
نکته سومی که به روحانیت صدمه می‌زند و وجه مدنی آن را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، بحث روحانیت و مسئله‌ کارآمدی در نظام جمهوری اسلامی است.
نظام‌های سیاسی، کارآمدی‌شان ممکن است مبتنی بر دو امر باشد. یک این‌که از یک ‌طرف، مبانی فلسفی خودشان را مدلل بکنند و از طرف دیگر، کارآمدی خودشان را در حل مشکلات مردم اثبات بکنند. کارآمدی، پیوستگی این دو مفهوم است. اگر نظام جمهوری اسلامی دچار افت کارآمدی در بُعد دوم باشد، این‌که مرتب خودش را شارژ کند به این دلیل که من مبانی متقنی در فقه سیاسی شیعه دارم یا مبانی مدللی در فلسفه سیاسی اسلامی دارم، برای تداوم کارآمدی و مشی جمهوری اسلامی کفایت نمی‌کند. ازآنجاکه روحانیت به ‌صورت تمام‌ عیار، خودش و حیات و ممات خودش را بسته به ‌نظام جمهوری اسلامی کرده، به هر میزانی که کارآمدی جمهوری اسلامی دچار افت‌وخیز بشود، به همان مقدار هم منزلت روحانیت، دچار افت‌وخیز می‌شود. خیلی‌ها معتقد هستند که پاشنه‌ آشیل اسلام سیاسی در ایران، بحران اقتصادی است.
اگر جمهوری اسلامی نتواند بحران‌های اقتصادی را حل‌وفصل بکند، طبیعتاً روحانیت هم به‌ تبع این ناکارآمدی دچار مشکلات عدیده‌ای می‌شود؛ و روحانیت هم نباید تصور کند به ‌صرف این‌که وظیفه‌اش مدلل کردن مبانی فلسفی و حقوقی این نظام است، می‌تواند بحران ناکارآمدی در جمهوری اسلامی را حل‌وفصل بکند. این تصور ناقصی است که باید به آن توجه بشود.
حیات و ممات حوزه، وابسته به حیات و ممات دولت‌ها نیست
به همین دلیل، معتقد هستم که روحانیت بیش از دو دهه، یا تقریباً سه دهه، وجه همتش را مصروف یک مناقشه‌ مهم، اما در طول زمان بی‌ثمر کرده است؛ یعنی بحث کرد که آیا جمهوری اسلامی مشروعیتش انتخابی است یا انتصابی است. اگر ادبیات این حوزه را نگاه کنید بیش از سه دهه روحانیت وقتش را مصروف این مناقشه‌ تقریباً بی‌ثمر کرده است، در حالی که باید در حوزه‌ مطالعات جدید، به سمت حل مشکلات کارآمدی در نظام جمهوری اسلامی در حوزه‌ پول، در حوزه‌ قضاوت و امثال این‌ها می‌رفت. اگر این کار را نکند طبیعتاً باید یک‌فاصله‌ معناداری بین خود و نظام جمهوری اسلامی تعریف کند و کاری نکند که حیات و ممات خودش وابسته به حیات و ممات دولت‌ها باشد. وقتی از این نظام بحث می‌کنم بیشتر منظورم دولت است. نمی‌خواهم هجمه‌ دشمنان را به نهاد روحانیت نادیده بگیرم. واقعاً سرویس‌های اطلاعاتی و رسانه‌های غربی و حتی رسانه‌های ضدانقلاب در تضعیف روحانیت نقش خیلی مهمی دارند؛ اما باید به هجمه‌ دشمنان، به ترفندهای آن‌ها در ترویج این فکر و ایده دقت بکنیم.
قدرت و دنیا، دو آسیب روحانیت
آخرین نکته، بحث قدرت و دنیاگرا شدن برخی از روحانیون است. به نظرم ما نباید این موضوع را نادیده بگیریم. زمانی افتخار ما در حوزه این بود که روحانیت خاستگاه طبقاتی ندارد، یعنی طلبه‌هایی که حوزه می‌آمدند همه‌شان، از طبقه‌ کشاورز یا صنعتگر یا بازاری نبودند. از طیف‌های مختلفی وارد حوزه می‌شدند؛ و این هم جزء افتخارات تاریخ حوزه‌ ماست که خاستگاه طبقاتی مشخصی نداشتند. هر کس می‌توانست در این سیستم ورود پیدا بکند.
اما بعدازانقلاب درآمدهای جانبی در کنار شهریه‌ها، روحانیت را از درون به خارج، دچار فاصله‌ طبقاتی کرده است. الآن ما دو سطح روحانیت داریم. کسانی که پول‌ دارند و کسانی که ندارند.
تقریباً آن‌هایی که دارند ممکن است مبتلا به دنیاگروی بشوند و میزان اعتماد مردم را در این سال‌ها دچار بحران کنند. باید یک فکری کرد. برگردیم به اندیشه‌های حضرت امام که طلبگی را مطرح می‌کرد. روحانیت به خاطر قناعت‌هایش و اکتفا به حداقل‌های زندگی که در مردم بود، محبوب بود و امروزه اگر بخواهد از این فضا فاصله بگیرد، مدنیتش تضعیف می‌شود.
انقلابی‌گری، مساوی با حضور روحانیت در قدرت؟
آخرین نکته این است که ما باید انقلابی گری را در تداوم یا امتداد مدنیت روحانیت تعریف کنیم، نه در وابستگی‌اش به قدرت. چون وابستگی‌اش به قدرت هم موجب تضعیف مدنیت روحانیت می‌شود و هم آن را از جایگاه انقلابی گری می‌اندازد و محافظه‌کارش می‌کند.
در دوران بین این دو، روحانیت باید روی پایه تاریخی خودش برگردد که آن مدنیت نهاد مقدس روحانیت بود. آن را نگه دارد و اصرار بکند که روحانیت همین‌طور بماند.

روحانیون و مسوولیت‌های اجتماعی

بسمه تعالی
روحانیون و مسوولیت‌های اجتماعی
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید : و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا . بقره-143. در این آیه خداوند مسلمانان را امر می‌کند امت وسط باشند. امت وسط به مفهوم خود داری از راست روی و چپ روی و عدم افراط و تفریط است. این مساله اساسی‌ترین الگو و پایه زندگی مسلمانان است . اگر جامعه و فرهنگی دچار افراط و تفریط بشود، آن جامعه و فرهنگ به انحطاط می‌رود. این مساله معیار هر تفکری است. در اسلام، مسیحیت، یهودیت و مذاهب اسلامی چون مذهب حنفی، حنبلی، مالکی، شافعی و شیعه معیار برخورد با عقادی و رفتارها افراطی بودن آنها است. تنوع افکار و عقاید و ادیان و مذاهب یک واقعیت تاریخی است و نباید به جنگ با تنوع رفت. ولی باید با افراطی گری مبارزه کرد . در نظام کثرت گرایی جهانی، نه تنها نباید با پیروان ادیان مبارزه کرد بلکه نیز نباید به مبارزه با آیینهایی چون آیین بودایی پرداخت. اسلام دین دعوت به توحید و صلح است و چگونه مسلمانان می‌توانند به نام صلح و توحید، به تولید خشونت و مبارزه با دیگران بپردازند؟ جریان افراطی گری، وظایف و مسوولیتهای سختی را متوجه علما می‌کند، چرا که علما نقش پاسداری از ارزشهای دینی و مبارزه با انحرافاتت و افراطی گرییها را دارند. علما و روشنفکران نمی‌توانند به مهم‌ترین وجه تفکر و رفتار انسان یعنی وجه دینی آن بی تفاوت و منفعل باشند .
مسلمانان در بحران فرهنگی و تمدنی بسر می‌برند که ناشی از تنش و دشمنی با عقلانیت و معنویت است. دو جریان عقلانیت و معنویت زیر حمله‌های دینداران خشن، سنت گرا و بی فرهنگ قرار دارد. جریان بازگشت گرا و بنیادگرا تصور می‌کند احیا و فعال سازی دین با بازگشت به عصر پیامبر (ص) امکان پذیر است. این جریان از نظر محتوا و شکل دچار انجماد فکری است و بین دین به مفهوم اندیشه آزاد توحیدی با اندیشه‌های بسته و محدو کننده فرقی قایل نیست. مشکل در این است که برخی تصور می‌کنند تمامی تفاسیری که علما از اسلام در طول تاریخ داشته‌اند ثابت و غیر متغیر است. اگر عالمی در یک زمان خاص در باره مسایل اخلاقی یک دیدگاهی داشته، اکنون زمان تغییر کرده و نمی‌توان همان حکم را برای امروز به کار برد. مشکل از آنجا است که به تعبیر مطهری، مساله جاودانگی قوانین اسلام با عدم تغییر در بحث قانونگذاری یکسان دیده شده است. هر دوره و عصری نیازها و مقتضیات خود را دارد . تغییر بخش اجتناب ناپذیر حیات رهنگی و تمدنی انسان است. شیوه‌های زندگی در هر عصری مختص آن دوره است و این شیوه‌ها و شکلهای مختلف زندگی فردی در طول زمان تغییر می‌کنند. قوانین نیز تغییر می‌کنند. تغییر در قوانین به مفهوم نفی جاودانگی قرآن و ارزشهای اخلاقی نیست. اگر قرآن کریم امر به حجاب زنان می‌کند، حجاب در جامعه امروز باید مبتنی بر شیوه زندگی معاصر باشد. نقاب زدن و پوشینه پوشیدن زنان در عصر پیامبر یک مساله فرهنگی است و ربطی به دین ندارد و نمی‌توان شیوه‌ای که زنان در آ« وره پوشش داشتند در دوره‌های بعد اجرا کرد.
علامه محمد اقبال، اندیشمند پاکستانی در کتاب احیای تفکر دینی با تاکید بر وضعیت مسلمانان می‌گوید : " اسلام هم در میان مسلمانان وجود دارد و هم ندارد. اسلام وجود دارد، به صورت این که ما می‌بینیم: شعائر اسلام در میان مسلمانان هست، بانگ اذان در میان مردم شنیده می‌شود. موقع نماز که می‌شود رو به مساجد می‌آورند،مرده‌هایشان را به رسم اسلام دفن می‌کنند برای نوزادهایشان به رسم اسلام، تشریفاتی قائل می‌شوند، اسم‌هایشان غالباً اسلامی است،ولی آن چه که روح اسلام است، دراین وجود ندارد،روح اسلام در جامعه اسلامی مرده است، این حیات اسلامی را باید تجدید کرد و امکان تجدیدش هست، چون اسلام نمرده است، زیرا کتاب آسمانی‌‌اش هست، سنت پیغمبرش هست و اینها به صورت زنده‌ای هستند، یعنی کسی نتوانسته بهتر از آنها را بیاورد. "
وقتی دینی از محتوا و تعالیم روح بخش خویش بیگانه شود و چالشهای زمان گونه‌ای باشد که سخنگویان و نمایندگان دین نتوانند طرحی برای مقابله با چالشها و بسط تعالیم ارایه دهند، پیروان آن دین نیز دچار چالش‌های سهمناک می‌شوند و جامعه مومنان آن دین را هرج و مرج فرا می‌گیرد. این هرج و مرج و اختلاف دیدگاهها و ارزشها در بین توده مردم، روشنفکران و روحانیون هر کدام به شکلهای خاص خود ظهور پیدا می‌کند. چالش سهمگینی که تحت عنوان بازگشت به سنت اصیل اسلام، اصل و ماهیت دین را مورد هدف قرار داده است، بدون شک یکی از بزرگترین چالشهای زمان ما است. صرف نظر از این که چالش اسلام گرایی یا بنیادگرایی را به عنوان واکنش در مقابل تهاجم دنیای سرمایه داری غرب تلقی کنیم و یا آن را نشانه مبارزه بدانیم و به تجلیل از آن بپردازیم، یا نشانه عقب ماندگی و انحطاط بدانیم و صرف نظر از این که اصلا بخواهیم حکم ارزشی بر آن بگذاریم، مشاهده جنایاتی که به نام اسلام توسط داعش، القاعده، طلبان، بوکوحرام و صدها گروه تروریستی صورت می‌گیرد، را نمی‌توان منکر شد. این جنایات وجود دارند و در طی یک سال گذشته به مرز جنون و دیوانگی رسیده است. باید از خود بپرسیم چرا این اتفاقات به نام اسلام رخ می‌دهد؟ چه کسانی مسوول می‌باشند؟ و چرا روشنفکران، روحانوین و سیاستمداران همه دست به دست هم برای مبارزه با این پدیده شوم نمی‌دهند؟ باید بپرسیم چرا روحانیون و روشنفکران ما در طی 15 سال اخیر چشم خود را بر پدیده اسلام افراطی بستند و چنین به این پدیده امکان رشد و گسترش آن را دادند. باید از مسوولیت روحانیونی که مدافع و نگهبان ارزشهای دینی در وهله اول هستند سوال کنیم، چرا فریاد اعتراض و مخالفت خود را با افراطی گری انجام ندادند؟ چرا اجازه دادند تا افکار افراطی وارد مدارس، مساجد و مراکز فرهنگی، دینی بشود؟ چرا زمانی که افراطیون، مسیحیان، زرتشتیان و یهودیان را کافر خواندند نگفتید که کافر خواندن سایر پیروان ادیان از نظر قرآن کریم درست نیست؟ چرا وقتی افراطیون، شیعیان و صوفیان را خارج از دین و منحرف خواندند، اعتراض نکردید ؟ و چرا اجازه دادید عده‌ای افراطی به نام دین بیایند و در مساجد خطبه بخوانند، سخنرانی کنند و چهره‌ای از اسلام خشن و بی فرهنگ را عرضه کنند؟ نقش ضعیف روحانیون در مبارزه با پدیده افراطی گری تجسم این حدیث از پیامبر (ص) است که فرمود : " آفت دین سه چیز است : دانای بدکار، پیشوای ستم کار و عالم نادان."
در حوادث هشت سال گذشته بیش از یک میلیون مسلمان کشته و میلیونها مسلمان در کشورهای مختلف دنیا آواره شده اند. تنها در عراق آمار کشتگان مسلمان بالغ بر بیش از 600 هزار نفر و در سوریه بیش از 220 هزار نفر است. هر روز صدها پناهنده مسلمان افریقایی در آّبهای مدیترانه غرق می‌شود تا در ظلم و وحشت بوکوحرام و داعش زندگی نکنند. بخش بزرگی از میراث فرهنگی و تمدنی کشورهایی مانند لیبی، عراق و سوریه تحت حمله گروههای اسلام گرای افراطی از بین می‌رود . ما هر روز شاهد قتلهای فجیع مسلمانان در مساجد، بازارها، مدارس از سوی خود مسلمانها هستیم و به دروغ این حملات را به دستان نامریی، دشمنان قسم خورده اسلام و موجودات فضایی ربط می‌دهیم. روحانیون مسلمان بیش از آن که در صف اول مبارزه با پدیده وحشتناک افراط گرایی دینی باشند، تبدیل به مبلغان آن و یا حامیان ساکت جریان افراطی گری شده‌اند و آنان که به انتقاد و مبارزه با افراطی گریی دینی می‌پردازند، تحت فشار قرار دارند. اتحادیه جهانی علمای مسلمین در دوحه قطر در آوریل که سخنگوی آن شیخ یوسف قرضاوی است در آوریل 2014 گروه داعش را انقلابی خوانده و دعوت مرجع شیعیان عراقی را برای جنگ با شبه نظامیان افراطی در شمال این کشور مورد انتقاد قرار داده و آن را یک "انقلاب علیه اهل تسنن" خواند. مشکل کجا است در فهم علما از دین و یا سلطه دلارهای نفتی است ؟
فهم اسلام در پنجاه سال اخیر به شدت تحت تاثیر ایدئولوژیهای معاصر و جریان گذشته گرا است. در یک صد سال اخیر ا جهان اسلام دورانی را می‌گذارند که در آن تفسیر‌های جدید از اسلام ارایه می‌شود. در ایران افرادی مانند آیت الله طالقانی، علامه طباطبایی و امام خمینی، در مصر محمد عبده و سپس سید قطب و ترکیه سعید نورسی و همه تفاسیر جدیدی از قرآن کریم را ارایه می‌کنند. اگر تفسیر محمد عبده در کوشش برای آشتی بین دستاوردهای دنیای مدرن با اسلام است و علامه طباطبایی بر مبنای سنت فلسفی – عرفانی دست به تلاش نوینی در حوزه تفسیر می‌زند و یا سعید نورسی کوششی برای ارایه تفسیری نو از اسلام دارد، سید قطب به عنوان پدر معنوی اخوان المسلمین تفسیری از اسلام ارایه می‌دهد که تا حد بسیار زیادی از محمد عبده، نورسی، علامه طباطبایی و امام خمینی متفاوت است. تفسیر قطب بر مبنای درک دو قطبی از جهان معاصر تحت عنوان مفهوم جاهلیت بنا شده است. تمامی جنبشهای اسلامی جهان عرب ریشه در تعلیمات اخوان المسلمین و وهابیت قرار دارد. تفسیر طقب و نوشته‌های مودودی در زمره جریان گذشته گرا قرار دارند .
سید قطب در تفسیر ش تاکید خاصی بر مفهوم جاهلیت دارد و این همان نکته‌ای است که تمامی گروههای افراطی از آن سواستفاده کرده اند. گفتمان جاهلیت سید قطب، به ناگزیر تفسیر خشنی از اسلام ارایه می‌دهد. سید قطب مفهوم جاهلیت را از ابوالاعلی مودودی می‌گیرد. و آن را توسعه می‌دهد. از نظر وی ومانیسم جاهلیت و نماد این نوع جاهلیت آمریکا است.. سید قطب علوم و فنون غرب را مورد انتقاد قرار نمی‌دهد اما در عوض نظام حقوقی و اخلاقی را مورد انتقاد قرار می‌دهد. سید قطب به جاهلیت راهبانه، تصوف و رهبانیت انتقاد می‌کند . او در بحثی تحت عنوان جاهلیت مدرن دنیای غیر مسلمانان را دنیای جاهلی تلقی می‌کند و البته بخشهایی از دنیای مسلمانان را هم دنیای جاهلی می‌داند. وی اعتقاد دارد جهان امروز دیگر بشر نمی‌تواند ادعا کند که جاهلیت به خاطر نبود علم است، از این رو قطب حتی دانشمندان را هم جاهل تلقی می‌کند. جاهلیت قرن بیستم را وخیم‌ترین جاهلیتی می‌داند که در تاریخ بشر ظاهر شده است. قطب عقیده دارد مسلمانان به لحاظ وضعیت در دو وضعیت قبل از جریان‌های جدید که اسمش را استضعاف می‌گذارد و دوران بعدش که دوران آگاهی می‌‌نامد، قرار دارند. نویسندگان تکفیری توصیفی که سید قطب در مورد جاهلیت داده است، جایگزین کرده و در ادبیات خود، تمام جوامع مسلمان را در حکم کافر می‌دانند که یا اهل بدعت، شرک و یا نفاق هستند و تغییرانی در ادبیات سید قطب داده‌اند. قطب معتقد است هر مسلمانی در هر کجا حضور دارد باید بسته به توانی که دارد تلاش کند حکومت اسلامی تشکیل دهد. گروههای تکفیری این جمله قطب را برجسته کرده اند.. اهل تکفیر، مسلمانان را به دسته‌های مشرک، اهل نفاق و اهل بدعت تقسیم می‌کنند. شیعیان را در دسته مشرک قرار می‌دهند، اهل تسنن در تعامل با غرب را در دسته اهل نفاق جای می‌دهند. اهل بدعت هم کسانی که به دموکراسی، انتخاب و رأی توجه دارند. با این ادبیات با توجه به سه معیار شرک، نفاق و بدعت یک حکم عمومی برای تکفیر قائل شده‌اند اما اگر یک غیرمسلمانی را ببینند می‌تواند توبه کند اما توبه مسلمانان را قبول نمی‌کنند.
تفسیر قطب و تفاسیر مشابه به آن پایه اصلی افراطی گری دینی در جهان معاصر است. تفسیری که داعش و وهابیت از اسلام می‌کند، تفسیر خشن و وحشتناکی است. هیچ کس نمی‌تواند از نظر دین‏ شناسی بگوید داعش ربطی به اسلام ندارد. از لحاظ دین‏ شناسی اینها هم یک عده آدم‏‌هایی هستند که می‏ خواهند اسلام را این طوری پیاده کنند. القاعده هم به اسلام ارتباط دارد. کافی نیست که بگوییم داعش مسلمان نیست یا القاعده مسلمان نبوده و مسلمانی چیز دیگری است. این گروههای افراطی به اسلام خشن و تفسیری افراطی از دین تعلق دارند. وقتی سید قطب و ابوالعلا مودودی در 60 سال اخیر از جاهلیت غرب، انحراف و بدعت مسلمانان حرف می‌زدند، اکنون افراطیون با استناد به تفاسیر مودودی و سید قطب و البته کمی قدیم تر ابن تیمیمیه، اسلام خشن و وحشتناکی را معرفی می‌کنند. باید به نقد اسلامی بپردازیم که خشن و بی فرهنگ است. وضعیت مسلمانها مصداق این حدیث پیامبر (ص) است که فرمود : " دو دسته کمر مرا شکستند: عالم حمله کننده و جاهل خشکه مقدس ". عنی بی فرهنگی و خشونت را ترویج می‌کنند. افراطیون به تحریف مفاهیم ست می‌زنند. آنها با اندیشه خالص گرایی دینی می‌خواهند تصویری غیر واقعی از اسلام ارایه دهند، به عنوان نمونه برداشت نادرست افراطیون از امت واحده پیامبر (ص) اینجا است که آ«ها می‌گویند منظور از امت اسلام یعنی جامعه مسلمانان . اگر به پیمان مدینه که بین پیامبر با اوس و خزرج و یهودیان یثرب بسته شد نگاهی کنیم می‌بینیم تعبیر پیامبر از مفهوم امت، به مفهوم شهروندان عضو یک حکومت می‌باشد نه صرف مسلمانها . در این پیمان آمده است :" مسلمانان و یهودیان امت واحده‏اند و مانند یک ملت در مدینه زندگى خواهند کرد و هر یک دین خود را دارند."
ما مسلمانان الان در مرحله‏‌ای هستیم که باید ازاین حوادث قدری فاصله بگیریم و آن‌ها را بازنگری انتقادی کنیم . وظیفه یک مسلمان هوشیار، در جهان فعلی این است که نگاهی عمیق به اینها بیاندازد و ببیند اینها از کجا سر درآورده‏ اند. این تفسیرها به چه وضعیت‌هائی منتهی شده‏ اند؟ آثار خوب آنها چه بود؟ آثار بد آنها چه بود؟ چه مقداری از آن قابل قبول است و چه مقداری از آن قابل قبول نیست؟ ما الان در این مرحله هستیم و ما باید یک بازنگری انتقادی درکار پیشینیان انجام دهیم و این اجتناب‏ ناپذیر است. دنیای اسلام در بحران است . نمی‌توانیم بنشینیم و هر تفسیری را که با پول عربستان سعودی و قطر و کویت چاپ می‌شود به عنوان وحی منزل بپذیریم. باید با تفاسیر نگاه پرسشگر و انتقادی کنیم و هر آنچه که در تفاسیر خلاف منطق و روح اسلام است، به دور اندازیم. آنچه مقدس است، کلام الهی یعنی قرآن کریم و سنت پیامبر (ص) است، نباید اجازه داد تا عد ه‌ای به نام سنت به سنت پیامبر حمله کنند. روحانیون نباید اسب تروای افراطی گرای باشند. آنها باید موضع بگیرند و اسلامی مبتنی بر فرهنگ و تمدن و عقلانیت و ایمان معتدل را معرفی کنند. هر نوع افراطی گریی در مخالفت با دین و روح واقعی آن است.
آن علمای دین که نمی‏ توانند این دین را آن چنان در دنیا معرفی کنند که این زشتی‌ها که امروز به این دین چسبیده از آن پاک شود، تفکر آن عالمان دچار بحران است و آن تفکر بیمار است. تفکر علمای یک دین اگر دچار بحران شود، آن دین دچار بحران می‏ شود. دین در نظر مردم منهای آنچه علمای دین می‏ گویند چیزی در هوا و فضا نیست. دین برای عامه مردم همان است که آن‌ها می‏ گویند. آنها سخنگویان دین هستند و باید به جامعه، تاریخ و مردم پاسخگو باشند. ایجاد نظامهای شبه کلیسایی بوروکراتیک برای علمای اسلام از بدترین کارها است. علما باید در دسترس مردم و پاسخگو بدانها باشند. وقتی عالمی همه سر در سیاست و مسافرت و جلسات دارد، و وقتی عالمی نمی‌تواند تفکر معقولی و معتدلی از اسلام را عرضه کند، چگونه می‌توان در مقابل تفاسیر افرطای از دین ایستادگی کرد؟ علما باید بدانند آنها باید زندگی عادی در میان مردم داشته باشند. باید با مردم عادی و نخبگان تماس بگیرند . امام باقر می‌فرماید : " اگر دانشمندان نصیحت را پنهان دارند، خیانت کرده اند. اگر سرگشته گمراهى را دیدند و او راراهنمایى نکردند و یا (دل) مرده اى را زنده ننمودند، وه که چه کار زشتى کرده اند! چون خداوند تبارک و تعالى در کتاب از ایشان پیمان گرفته که به معروف و آنچه فرمان یافته‌اند فرمان دهند و از آنچه نهى شده‌اند نهى کنند و بر نیکوکارى و پرهیزکارى، یکدیگر را یارى کنند و در گناه و ستم یکدیگر را یارى نکنند. "
وقتی از برخی علما سوال می‌شود چرا وضعیت مسلمانان چنین است، می‌گویند خدا چنین خواسته است. خدا چنین امر کرده است. خدا چنین نهی کرده است. باید سوال کرد این که خدا چنین خواسته یعنی چه ؟ یعنی چه این همه ظلم و کشتار صورت بگیرد و ما آن را تقدیر الهی بدانیم . یعنی خدا خواسته تا این ظلم صورت بگیرد ؟ آیا این که بگوییم خدا چنین خواسته توجیه ظلم و جنایت نیست ؟
عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا آورده است که در بحبوحه‌ی چیرگی و اشغال و قتل و نهب وتجاوز مغولان به ایران، چنگیزخان به بخارا درآمد و به مسجد رفت و مشایخ و ائمّه جماعت و شریعت را احضار کرد و فرمان داد تا صندوق‌های قرآن را در حضور آنان، کاهدان اسبان سازند و رقاصگان و نوازندگان را به مسجد آورند و رامشگری کنند و آنگاه برخاست و مسجد را ترک گفت و “جماعتی که آنجا بودند، روان شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات، لگدکوب اقدام و قوائم گشته. درین حالت امیر امام جمال الدین روی به امام رکن الدین امام زاده آورد و گفت: مولانا چه حالت است؟ این که می‌بینم به بیداریست یا ربّ یا به خواب؟ مولانا امام زاده گفت: خاموش باش! باد بی نیازی خداوندست که می‌وزد. سامان سخن گفتن نیست.”
آیا این حوادث از همان جنس باد بی نیازی خداوند است که اتفاق می‌افتد. دیدید چگونه متجاوزان، غزّه رااشغال و ویران کردند، کودکان را کشتند، بیمارستان‌ها و دبستان‌ها را به خمپاره ستم، پاره پاره کردند، مردان و زنان را آواره کردند، بازارها را به خون کشیدند، ما خیمه‌ی غیرت و عَلَم مقاومت آن مظلومان را در هم نشکستند. بل جان غمگینشان را که چون عودی می‌سوخت، سوخته تر کردند، تا عطر دادخواهی شان در جهان بپیچد و وجدان‌های خفته را بیدار کند، و همّت عدالت خواهان را برانگیزد و طشت رسوایی تبهکاران را از بام تاریخ فرو افکند و آشکار کند که اهریمن اگرچه جلوه‌ای و جولانی دارد، اما دولت جاودان با صبوران و مجاهدان است. تا عدالت طلبی هست نشان می‌دهد که جهان از خدا خالی نشده است و تا عدالت طلبان هستند نشان میدهد که خداوند از بشریّت قطع امید نکرده است. و دیدید که داعشیها چگونه در عراق پیروان زرتشتی ایزدی را گرفته، مردانشان را گردن زدند و زنانشان را در بازار فروختند.
برخی از علما فکر می‌کنند این حوادث از سر باد بی نیازی خداوند است و باید سکوت کرد و تن به ظلم داد .آری این علما با سکوتشان در جنایاتی که داعش و طالبان بوکوحرام و جنایاتی که صهیونیستها علیه مردم غزه انجام می‌دهد شریک هستند. علمایی که دین را وسیله معاش سیاسی و اقتصادی خویش کرده‌اند و نمی‌خواهند تا خواب سنگین حامیان داعش و وهابیت را در خاورمیانه بر هم بزنند . علمایی که چهار سال تمام در بالکان، ترکیه و کشورهای عربی علیه حکومت سوریه تلاش کردند و همدست قدرتهای جهانی، صهیونیسم و وهابیت برای سرنگونی بشار اسد شدند . اینها باید لحظه‌ای درنگ کنند و خود را مواخذه کنند. علمایی که به دلیل روابط صمیمانه با مراکز قدرت دلار – نفت، ترجیح دادند تا در باره مسایل دیگری سخن بگویند و مسایلی مانند داعش و القاعده را مسایل پیش افتاده‌ای معرفی کنند.
از میان جهل‌هایی که بشر گرفتار آن است، بدترین آن جهالت دینی یا جمود و قشری گری در دین است؛ همانطور که خطرناکترین استبدادها‌، استبداد دینی است. اگر کسی علت قتلهایی که در تاریخ رخ داده است، ریشه یابی کند، شاید تعداد کسانی که با تیغ جمود و جهالت مذهبی به قربانگاه رفته‌اند، کمتر از عوامل دیگر نباشد و یا بیشتر باشد. استبدادگران دینی هم اگر برخی آزادیخواهان را با دشنه استبداد آزرده‌اند با پشتوانه جهالت دینی و رواج قشری گری مذهبی در میان مردم بوده است‌. شاید علت این که قران کریم انسانها را پس از نزول آیات الهی به تعقل و تفکر دعوت می‌نماید، این است که ریشه جمود و جهالت و قشری گری را درمیان دینداران برکند. کسی به نام این ملجم مرادی که حاضر است شخصی مانند علی بن ابی طالب(ع) را در هنگام نماز ترور نماید و زشت‌ترین کار را به حساب خدا گذارد‌، مایه‌ای جز خشونت و جهالت مذهبی ندارد‌. مطهری می‌گوید :
«اگر می‌خواهید بفهمید جمود بادنیای اسلام چه کرده است، همین موضوع را در نظر بگیرید که علی ابن ابی طالب را چی کشت؟ یک وقت می‌گوییم علی بن ابی طالب را کی کشت؟ ویک وقت می‌گوییم علی را چی کشت؟ اگر بگوییم علی را کی کشت،البته ابن ملجم مرادی واگر بگییم علی را چی کشت‌،باید بگوییم جمود وخشک مغزی وخشکه مقدسی» .
موقعی که طرفداران فرعون با موسی در افتادند به موسی گفتند: "توهم برای ما بتها یی قرار ده همان‌گونه که آنها خدایانی دارند، موسی گفت؛ شما جمعیتی جاهل و نادانید. " یعنی جهل مذهبی شما را فرا گرفته است. یعنی فرعون شما را با ابزار مذهب فریب داده است. مشکل غالب پیامبران با مردم زمانشان، جهل مذهبی و اعتقادات دور از خرد بوده است؛ یعنی باورهایی که هیچ منشا عقلانی و انسانی نداشته است. و این احبار و رهبان بودند که مذهب را برای چپاول مردم سرمایه کار خود کرده بودند.
اخیرا نشریه اکونومیست در گزارشی به تحلیل افراط گرایی دینی در بین روحانیون پرداخت. در این گزارش آمده است، علمای اسلامی بزرگ و جریان اصلی آنها در تلاش هستن تا با افرطی گرایی دینی برخورد کنند. داود بلو امام جماعت مسجدی از منطقه شمال شرقی نیجریه -محل فعالیت گروه تروریستی بوکو حرام- می‌گوید «جهاد به معنای جنگ مقدس نیست بلکه مفهوم آن تلاش برای دستیابی به صلح و هرگونه عمل خیر در جهت اطاعت از پروردگار است». سال گذشته 120 عالم اسلامی به ابوبکر البغدادی رهبر داعش نامه نوشتند و گفتند که او با غفلت از متن قرآن، آموزه‌های کلاسیک و شرایط کنونی جهان باعث شد تا اعتبار دین خدشه‌دار شود. به گفته آنها تکفیر فقط می‌تواند در مورد کسانی مطرح شود که آشکارا بی‌دینی خود را اعلام می‌کنند
شریعتی متفکر ایرانی نیایشی دارد که انعکاسی از وضعیت ما است :
خدایا: مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری شده است که، از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد بیمار می‌نماید مصون بدار، تا، به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم.
خدایا رحمتی کن تا ایمان، نام ونان برایم نیاورد، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می‌گیرند و برای دین کار می‌کنند نه از آنها که پول دین را می‌گیرند و برای دنیا کار می‌کنند
خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.
خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.
خدایا:رشدعقلی وعلمی، مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.
خدایا:مرا همواره آگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.
خدایا:شهرت، منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.
خدایا:مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم.
خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا:به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن، بی همراه؛ جهاد، بی سلاح؛ کار، بی پاداش؛ فداکاری درسکوت؛ دین،بی دنیا؛ مذهب، بی عوام؛ عظمت، بی نام؛ خدمت، بی نان؛ ایمان، بی ریا؛ خوبی، بی نمود؛ گستاخی، بی خامی؛ قناعت، بی غرور؛ عشق، بی هوس؛ تنهایی در انبوه جمعیت؛ و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛ روزی کن.


مقالات
سیاست
رسانه‎های دیجیتال
علوم انسانی
مدیریت
روش تحقیق‌وتحلیل
متفرقه
درباره فدک
مدیریت
مجله مدیریت معاصر
آیات مدیریتی
عکس نوشته‌ها
عکس نوشته
بانک پژوهشگران مدیریتی
عناوین مقالات مدیریتی
منابع درسی (حوزه و دانشگاه)
مطالعات
رصدخانه شخصیت‌ها
رصدخانه - فرهنگی
رصدخانه - دانشگاهی
رصدخانه - رسانه
رصدخانه- رویدادهای علمی
زبان
لغت نامه
تست زبان روسی
ضرب المثل روسی
ضرب المثل انگلیسی
جملات چهار زبانه
logo-samandehi
درباره ما | ارتباط با ما | سیاست حفظ حریم خصوصی | مقررات | خط مشی کوکی‌ها |
نسخه پیش آلفا 2000-2022 CMS Fadak. ||| Version : 5.2 ||| By: Fadak Solutions نسخه قدیم